عشق قبل از ازدواج

ضرورت ابراز علاقه به مومنین یا دوستان

سلام

چند وقته یه مسئله ای خیلی ذهنم رو مشغول کرده. آیا ابراز علاقه به دیگران (چه در کلام ، چه در عمل) خوب هست یا بد؟ منظورم کلی هست ، حالا چه دوست و همجنس، چه جنس مخالف

چندین حدیث و روایت از پیامبر و امامان خوندم که همگی تاکید کردن اگر کسی رو دوست دارید ، حتما ابراز کنید و در کلام بهش بگید. ولی در واقعیت خیلی وقتها چیزهایی می بینم که باعث میشه در درست بودن اون شک و تردید زیادی داشته باشم.

خیلی وقتها ما آدمها (خودم هم میگم) وقتی می بینیم کسی خیلی دوسمون داره و بهمون ابراز علاقه میکنه،
فکر میکنیم چه خبره! واسش طاقچه بالا میزاریم!!!
فکر میکنیم خیلی از اون شخص والاتر و بهتر هستیم که اون این طور در مقابل ما متواضع و فروتنه!
فکر میکنیم حتما خیلی بهمون نیاز داره و به همین دلیل اینطور ما رو دوست داره.
فکر میکنیم حتما هیچکس رو نداره و خیلی تنهاست که اینطور به ما ابراز علاقه میکنه!
در نتیجه ممکنه خواسته یا ناخواسته مورد بی توجهی و بی اعتنایی مون قرار بگیره.

ولی از اون طرف قضییه، وقتی کسی به ما بی اعتنایی و بی توجهی میکنه، با خودمون میگیم چی شده که اون انقدر به ما بی اعتناست؟ و سعی میکنیم به هر نحوی که شده دلشو بدست بیاریم! یا فکر میکنیم حتما خیلی از ما سطحش بالاتر و بهتره و ما رو در سطح خودش نمی بینه!

خیلی وقتها ما دلهایی رو که واقعا دوستمون دارند، به راحتی آب خوردن، میشکنیم (چون خیالمون دیگه از عشق و علاقه شون به خودمون راحته) ولی به دنبال به دست آوردن دلهایی هستیم که بهمون بی اعتنا هستن!!!!
واقعا چرا این جوریه؟!؟!

این مسائل رو که میگم زیاد دیدم. چه در بین دو هم جنس و دوستانم و چه بین دو جنس مخالف (چه قبل ازدواج و چه بعد ازدواج)!

کدوم درسته؟ اگر پیامبر و ائمه ما فرمودن ابراز علاقه خوبه و حتما باید اون رو به زبان بیارید، پس چرا در واقعیت با اینجور روابط روبرو هستیم؟

این مسائلی که میگم شما هم از نزدیک دیدید؟ کاربرای عزیز هم اگه تجربه ای داشتن در این موارد ، لطفا تو تاپیک شرکت کنن. ممنونم

حرمت عاشقانه، غریزه و تحریک جنسی

با سلام
اول در مورد خودم توضیح میدم:
پسری 25 ساله،خدمت رفته،لیسانس ، فعلا مشغول به کار در یک شرکت کوچک(موقت هست)
من تو مدت کار در شرکت از یکی از همکاران خانم خوشم آمد و بعد از حدود 5-6 ماه حرف دلمو بهش زدم.تصمیم گرفتیم همدیگر رو بیشتر بشناسیم.تلفنی البته.
مشکلی که من دارم اینه که وقتی باهاش تلفنی صحبت میکنم، یا اس ام اسی باهاش در ارتباطم و یا در مورد آینده و حرفامون فکر میکنم آلتم بزرگ(تحریک) میشه و تا حدی پیش میره که آب(مذی) از اون خارج بشه که برخی اوقات اتفاق می افته،اما خیلی کم.
طبیعتا دست خودم نیست و غریزه است.فکرم هم بد نیست،باور کنید.پسر با ایمانی هستم.روزی هم با کسی در ارتباط نبودم.خودارضایی و ... هم نداشتم.
این مشکل باعث شد در شب دوم صحبتامون آب من خیلی کم خارج بشه و مجبور باشم هی به دستشویی برم.فشار زیادی بهم وارد شد.به گونه ای که الان درد گرفتگی بیضه(به گفته پزشک متخصص) پیدا کردم.سونوگرافی گرفتم که گفته شد واریکوسل هم دارم.
متاسفانه هنگام این تحریک، درد من بیشتر میشه و یه جورایی نیاز به استراحت دارم.فعلا دارم دارو درمانی میکنم.اما پس از هر بار ارتباط طولانی دوباره درد سراغم میاد.الان 10 روزی هست باهاش در مورد ازدواج در ارتباطم.تو مدت 8 ماه این اتفاق نیافتاده بود.بینمون حرمت صحبت کردن وجود داره.فکر کنم زشته الان در مورد مشکلم بهش بگم(فکر کنم اطلاعاتش هم کمه در این زمینه)
بهش گفتم بدلیل یک مشکل نمیتونیم فعلا در ارتباط باشیم.اما اون ناراحته و هی میگه چرا؟میگه من چه مشکلی برات دارم؟
گفتم بهش نمیشه در موردش صحبت کنیم.ازش خواستم "بهم اعتماد کنه.بعدا اگر متوجه بشی مطمئنم بهم حق میدی".اینقدر کم طاقتی در آورد بهش گفتم،بیمارم.اما باز هم میگه عجیبه و ربطش به من چیه؟نگران هم شده.درکش میکنم که نگرانه.یه جورایی نگرانی از اینکه من چیزیم نشه.مثل همسرش.خیلی دوستم داره.اما من بیشتر از اون دوستش دارم.چون بیشتر شناختمش.دوست داشتنش برام نیست.دوست داشتن اون فقط وظیفمو برای خوشبختیش سنگین کرد.

موندم چکار کنم؟
خودمو درست کنم؟چگونه؟
بهش سر راست همه چیزو بگم؟که مطمئنم نمیشه و احتمال اینکه حرمت ها شکسته بشه از الان وجود داره

باور کنید از کس دیگه ای نمیتونستم کمک بخوام الی عزیزان این انجمن.خواهشمندم کمک کنید.اگر بگید چطور خودمو بهتر کنم بهتره.
طی بررسی های مختلف در اینترنت یکی میگه این طبیعیه در سن شما و از بین میره.یکی میگه چون فکرا محدود و بسته است.

بعد از 5 سال نمی زارن باهم ازدواج کنیم تو رو خدا کمکم کنید

با نام و یاد دوست

عرض سلام و ادب و آرزوی قبولی طاعات و عبادات

این سوال،‌ سوال یکی از کاربران سایت هست که امکان طرح آن با آیدی خودشان نبود

لذا با توجه به اهمیت موضوع ، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

سلام
دختری هستم 23 ساله با یه آقا پسری که 21 سالشون هست 5 ساله آشنا هستیم بعد 5 سال که ایشون همه ی تلاششون رو کردن که مقدمات اومدنشون مثل کار و درس و راضی کردنه خانوادشون و .. رو فراهم کردن و مادرشون زنگ زدن برایه خاستگاری پدرم مخالفت کردن پدربزرگ ایشون رو می شناختن و اخلاقایی ازشون دیده بودن و همچنین خب سطح پدر مادر من از سطح پدر مادر ایشون بالاتر هست و پدر من خیلییییییییی روی خانواده تاکید دارن
من خانوادشون رو کم و بیش می شناسم می دونم خانواده بدی ندارن و خودشون هم هیچ مشکلی ندارن ولی خانواده من به شدت مخالفن ، و همین طور خانواده من نمی دونن که ما رابطه داشتیم باهم فقط فک می کنن که تو دانشگاه همدیگر رو می شناسیم ولی رابطه ای بین ما نبوده ( خانواده من بسیار مذهبی هستن و اگه بفهمن بابام دق می کنه ) البته سر خاستگاری و اینکه وقتی مخالفت کردن انقدر حال من بد بود که یک هفته نه می تونستم بخوابم نه چیزی بخورم یکم شک کردن ولی چون بخاطر من حال بابام بد شد جلو اونا خودمو زدم به بیخیالی ولی بعد یک ماه روزی نیست که اشک نریزم و قلبم تیر نکشه
من همون روز رابطمون رو تموم کردم و تویه یه ایمیل از ایشون خواستم که تموم کنن (چون می شناختم خانوادمو و دیدیم رفتارشون رو و هیچ امیدی نداشتم) فقط از خدا مرگ می خواستم
ولی ایشون کوتاه نیمدن و خواهش کردن که با بابام حرف بزنن ولی پدر من چون استاد دانشگاه هستن الان جایه ثابتی نداشتن که ایشون برن پیششون ... من نمی تونم ایشون رو فراموش کنم و نسبت به هیچ مرد دیگه ایم هیچ احساسی ندارم از طرف دیگه بدون رضایت خانوادمم نمی خوام ازدواج کنم و خانوادمم بسیار سرسختن
حالا می خوایم استخاره کنیم که برن ایشون پیش بابام 2-3 ماه دیگه یا نه و خدایی نکرده بدتر میشه
من هنوزم آرزویه مرگ می کنم چون می دونم زندگیه بیشتر از این یعنی اینکه یا باید دل مامان بابامو خون کنم و ازدواج نکنم و بخاطر من ازدواج خواهرمم عقب بیفته یا با مردی که دوستش نخواهم داشت فقط و فقط بخاطر دلخوشی پدر و مادرم ازدواج کنم و یه زندگی سرد و ادا در آوردن و پنهون کاری و بچه هایی که تویه یه زندگی بزرگ میشن که پدر و مادرشون علاقه ای بهم ندارن که هرجفته اینا گناهه
توروخدا کمکم کنید بگید من باید چیکار کنم؟
دیگه تحمل ندارم
از یه طرف دلتنگیش داره از پا درم میاره از طرف دیگه دلشوره اینکه آینده چی میشه
خواهش می کنم فقط سرزنشم نکنید چون زیاد شنیدم من فقط و فقط کمک می خوام

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

خواستگارم به دلم ننشسته ، چیکار کنم؟

دیگر داشتیم از هم جدا می شدیم که گفت: یک خواستگار دارم، همه ی مشخصاتش خوب است و هیچ ایرادی به او وارد نیست، همه می گویند قبول کنم اما ...
به دلم ننشسته
نمی دونم باید چه کنم؟

این جمله ای است که بسیاری از جوانان ما در رابطه با شخص مقابل خود می گویند؟ به نظر شما علت چیست؟ و راهکار چه می باشد؟
.
.
شما نظرات تون را بدید نهایتاً من نیز نظر خود را خواهم گفت. ولی در ابتدا منتظر شنیدن نظرات و راهکارهای شما هستم