لباس

چرم غیر اسلامی

سلام

یک سوالی که دارم اینست که چرمها همه طبیعی هستند؟احتمال مصنوعی بودن چقدر است؟اگر احتمال بیشتر بدهیم مصنوعی است میتوانیم آن را طاهر فرض کنیم؟

مرا با لباس پاسداری دفن کنید


نماز ظهر و عصرش را که خواند دو زانو روبروی مادر نشست:

می خوام برا یکی که خیلی برام عزیزه کادو بخری!

مادر نگاهی متعجبانه به او دوخت و گفت: دوست داری کادوی گرونی باشه یا ارزون؟! اصلاً خودت بگو قیمتش چقدر باشه!

«عبدالرحمن» با حالتی صمیمی جواب داد: نه مادر! او اون قدر برام عزیزه که مطمئنم در هیج مغازه و بازاری چیزی وجود نداره که ارزش اون را داشته باشه!

مادرکه از پاسخ فرزندش متعجب شده بود، گفت: مگه اون کیه که این قدر برای تو عزیزه و اصلاً چرا من باید براش هدیه بخرم؟!

عبدالرحمن لبخندی زد و بعد از مکثی کوتاه گفت : اون عزیز ، خداست!

مادر که همه ماجرا را فهمیده بود از اینکه او با ایماء و اشاره حرفش را گفته بود بر آشفت و با صدایی نه چندان آرام گفت: یعنی میگی تو رو به خدا کادو بدم؟!

بعد هم بغضش ترکید و زار زار گریست...

عبدالرحمن مجبور شد لحن خودش را عوض کند و از راه دیگری وارد شود: مادر من! این همه تو جبهه تعریف تو رو کرده ام و به بچه ها گفتم مادرم خیلی صبر و استقامت داره! اونوقت تو می خوای من جلو دیگرون سرافکنده بشم؟! از تو می خوام که پدر و خواهران و برادرانم را دلداری بدی و سمبلی از استقامت باشی.

این را گفت و دست مادر را بوسید و با بدرقه اش راهی منطقه عملیاتی شوش شد...

ساعاتی بعد وصیت نامه کوتاه خود را می نویسد و وسایل شخصی اش را به دوستانش می دهد و تنها کارت پستال عکس امام و لباس سبز سپاه را نزد خویش نگاه می دارد...

دوستی تقاضای عکس امام را از او می کند؛ ناراحت شده و می گوید : من دو چیز را برای خودم باقی می گذارم اول همین عکس امام ، و دوم لباس پاسداری ام را!

او بامداد سی امین روز از بهار سال 1360 با گلوله دشمن آسمانی شد و خانواده و دوستانش فقط این چند کلمه را از «عبدالرحمن عطوان» به یادگار در گوشه قلب شان نشاندند:

1 ـ تفنگ و وسایل جنگی ام را به برادر بزرگم در صورتی که سپاه اجازه دهد بدهید.

2ـ کتابخانه ام نصیب بچه های محل .

3 ـ مرا با همان لباس سبز سپاه و بدون غسل دفن کنید

مادر شهیدی که برای فرزندان رزمنده‌اش لباس می‌دوخت + تصویر

در کاروان کمک‌های مردمی به جبهه، مادر شهیدی برای رزمنده‌ها لباس می‌دوخت و می‌گفت «فقط یک پسر داشتم که او شهید شده و دارم برای پسرهای دیگرم در جبهه‌ها لباس می‌دوزم».


دفاع هشت ساله ایران در مقابل هجمه‌های دشمنان، در کنار رنگ و بوی دفاع نظامی که به خود گرفته بود، یک دفاع مردمی نیز بود. مردمی که بسیج شدند، مردمی که اگر یک نان در سفره داشتند، نیمی از آن را به جبهه می‌فرستادند. «اباصلت بیات»، عکاس انقلاب و دفاع مقدس، عکس‌هایی را در اختیار خبرگزاری فارس قرار داده است که جلوه ایثارگری مردم را در حمایت از برادران رزمنده خود به نمایش می‌گذارد.
***
اباصلت بیات در گفت‌وگو با خبرنگار حماسه و مقاومت فارس اظهار داشت: اردیبهشت سال 1361 و قبل از آزادسازی خرمشهر، از طریق رسانه‌ها یکی از روزها به عنوان روز «نمایش خیابانی کمک‌های مردمی به جبهه» اختصاص پیدا کرده بود. در این روز به همراه چندین عکاس به سمت مسیر انقلاب ـ آزادی رفتیم.
روی هر یک از تریلی‌ها، خانم‌های محجبه مشغول به کاری بودند؛ برخی مشغول خیاطی بودند، برخی قند می‌شکستند، عده‌ای مربا درست می‌کردند و چند نفر دیگر لباس رزمنده‌ها را می‌دوختند و تعدادی خانم هم آجیل بسته‌بندی می‌کردند.
زنانی در این کاروان بودند که همسر و بچه‌هایشان را به جبهه ‌فرستاده بودند و خودشان نیز هر کمکی از دستشان برمی‌آمد، انجام می‌دادند.

در این تصویر خانمی در حال خیاطی است که مادر شهید است. او می‌گفت «فقط یک پسر داشتم که شهید شده و دارم برای پسرهای دیگرم در جبهه‌ها لباس می‌دوزم».

کدخبر : 854/فارس
به نقل از خبرگزاری وفا

پوشيدن لباس جنس مخالف و با آن به مهماني رفتن چه حكمي دارد؟

انجمن: 

با سلام
مي خواستم بدونم پوشيدن لباس جنس مخالف و با آن به مهماني رفتن چه حكمي دارد؟

باتشكر