ناامیدی از زندگی

مسیر اشتباه در تحصیل

سلام خدمت اساتید محترم ،شرمنده که وقتتان را میگرم. من پسری درسخوان بودم که همیشه معلمان و مدیران از من تعریف میکردند و من هم از درس خواندن لذت میبردم و در کنار ان وظایف دینی ام را نیز انجام میدادم ،و همواره در این دو زمینه مورد تحسین قرار می گفتم،،،تا اینکه زمان انتخاب رشته ام فرا رسید و بر خلاف میل خودم و به اصرار شدید پدرم به رشته ای رفتم که ذره ای به آن علاقه نداشتم ،و بخاطر همین من مجبور شدم سختی های زیادی بدون میل خودم تحمل کنم(مثلا من باید توی یه شهر دیگه و توی یه خونه کوچیک و تک و تنها زندگی میکردم و...) و چون علاقه نداشتم نمی تونستم درس بخونم (اصلا نمی تونستم تند خوانی کنم ،و باید کلمه کلمه میخوندم ،چونکه همیشه بغض داشتم) و همین عزت نفس منو پایین می آوُرد .اما من الان هم احساس بی ارزشی میکنم و همش احساس میکنم که من از نعمت هوشی که خدا بهم داده درست استفاده نکردم و احساس میکنم خدا از من ناخشنود هست و من باید مثل نه سال قبل درس میخوندم و تو ذهنم یکی بهم میگه که تو می تونستی به بهترین شرایط دنیایی برسی (مثلا اینکه تو می تونستی بهترین ماشین و بهترین خونه رو بهترین همسری که دلت میخواست رو داشته باشی و میگه که اینا حق تو بوده)،من هنوز خداوند رو عبادت میکنم اما این ها آنچنان تاثیری بر من میزارن و منو نا امید میکنند که گاهی احساس میکنم خدا هم از من به شدت متنفّره ، و خیلی هم افسرده میشم ،من همش احساس میکنم از خودم درست استفاده نکردم . من از شما درخواست میکنم که راهنماییم کنید ،که به شدت نیازمند کمکم.    

ناراحت و عصبانی از کمبودها

وقتی مشکلات ذاتی باعث عقب موندگی در همه چیزبشه و راه جبران و .. نداره و عشق و حال بعضی ها رو ببینم باید به خاطر کمبودهای خودم از عصبانیت بمیرم ؟ اگه نمیرم چطور کمبودهای خودم رو تحمل کنم؟؟
خودکشی هم که حرامه کسی نخواد زندگی کنه باید چیکار کنه؟ راهی سراغ دارید ؟؟

من به هیچ دردی نمیخورم!

انجمن: 

سلام یه سوال دارم تو خدا فقط نصیتم نکنید ..من به دردهیچ چیز نمیخورم..به خدا راسته ..چرا من زنده موندم...من امروز امتحان داشتم اون هم دوتا توی یه ساعت ...یکیش رو بد دادم ...دیگه حالم از خودم به هم میخوره...من دانشگاه ازاد درس میخونم ترمی بالایی 1میلیون هزیته میکنم پدرم کارگر هست ..خودم بیکار هستم میرم سر کار ولی چند روز ..عاشق فوتیالم ولی خوب نمیتونم بازی کنم..دینم ضعیف شذه..احلاقم با پدر مادرم مثل سگه..

دیگه هیچی ندارم...درس هم بلد نیستم بخونم الان ترم چهارم هستم معدلم 12هستش .پاییز درسم تمام میشی باید معدل 12مدرکمو بگیرم...
به فران قسم این ترم تصیم گرفتم درس بخونم بالایی 10روز وفت گذاشتم برای این درس ها که نمره خوب بگیرم ولی امروز یکش رو شاید 12 اون رو هم شاید 9یا 7..
الان من به چه دردی میخورم چرا زنده موندم...فقط خیلی اشغالم...
سوال من از خدا اینه که خدایا من چی دارم که موندم اینجا..فقط داره گناهام زیادتر میشه
تو رو خدا کمکم کنید ..4تا از امتحانم مونده؟؟؟؟؟؟؟؟
نصیحتم نکن..خسته ای کاش بمونم راحت بیشم اینجور برای خانواده هم خوبه اونها باید کار کن من کثفت باید حرجش کنم بره بالا....
فقط سوالم از خدا این بود .
مثل ..... از خودم بلدم میاد خسته شدم از خودم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
به نظرتون من آدم هستم؟ :Ghamgin::Ghamgin::Ghamgin::Ghamgin::Ghamgin::Ghamgin: