پیرزن

سوالی اخلاقی از یک روایت اخلاقی در باب مزاح

سلام
ممنون میشوم یک استاد اخلاق و یا حدیث گرامی به این سوال بنده پاسخ دهند.
من روی مساله مزاح کار میکنم و به یک مشکلی برخوردم که تلاش برای حل آن تا به حال نتیجه ای نداشته
ما در روایات مزاح درمورد پیامبر اکرم حکایاتی با مضمون پیر زن وارد بهشت نمیشود و پیر مرد و بی دندان وارد بهشت نمیشود داریم
سوال من این است که مگر ما نمیگوییم باید در باب مزاح ظرفیت ها سنجیده شود که کسی ناراحت نشود؟1
دوم اینکه مگر نمیگوییم در باب مزاح این عمل باید موجب شادی و نشاط شود و اصلا مزاح به همین علت ایجاد میشود که حال و هوای کسی را عوض کنیم. ادخال سروری باشد و در کنارش البته فکاهی و بی معنا نباشد؟
این عمل پیامبر که قطعا درست است و از او هیچگاه عمل ناشایست سر نمیزند چگونه در دسته مزاح ها قرار میگیرد با اینکه فرد مقابل را ناراحت میکند در برخورد اول؟
حرف من این است که این گونه حکایات صرفا یک حکایت اخلاقی اند و نه مزاح.
یعنی همانطور که میدانید ما باید فرقی قائل شویم میان این دو تا معنی مزاح را بفهمیم
مزاح میشود مثلا ماجرای خرما خوردن ایشان و حضرت علی و...
اما اینگونه موارد را چگونه در دسته مزاح قرار میدهیم؟
من میگویم بیشتر به نظر میرسد یک حکایت اخلاقی باشد تا مزاح
هر حکایتی لزوما مزاح نیست
ممنون میشوم پاسخ دهید.

پیرمرد گمنام…



هر چقدر تقلا می کردیم، اسمش را نمی گفت.

فقط وقتی با اصرارهای ما مواجه می شد می گفت:بسیجی ام…

پیرمردی گندمگون و چهار شانه بود.

یک بار که برای مرخصی رفته بودم قم،تو خیابان دیدمش.

کنجکاو شدم. دنبالش کردم.رسیدم به یکی از محله های فقیر نشین…

همین که خواست در خانه را باز کند، من را دید.رنگش پرید.

لبخندی زد و با محبت مرا به داخل تعارف کرد.

پیرزنی نابینا به استقبالمن امد.پیرمرد گفت:

«همسرم است،تنها فرزندمان که شهید شد،حتی خاکستری هم از جنازه اش نیامد.

مادرش آنقدر گریه کرد که نابینا شد.بعد هم به من گفت:

برو نگذار تا اسلحه ی پسرم زمین بماند.»

پیرمرد چند ماه بعد تو عملیات مفقودالاثر شد.

وقتی برای بردن خبر پیرمرد،به همان محله رفتم

اطلاعیه فوت پیرزن،من را پشت در میخکوب کرد…

*"* نامه ی زن بافنده به رزمندگان اسلام +عکس *"*

بسم الله الرحمن الرحیم

زنی که جوراب می بافد تا پای رزمنده ای که در راه اسلام می جنگد از سرما نلرزد.



همه ملت ایران در هشت سال دفاع مقدس با هم بسیج شده بودند تا هر طور که هست از نظام و انقلابشان پاسداری کنند. هر کس به نوعی در این پیروزی شریک شد. یکی جان خود را داد، دیگری فرزنش را و عده ای هم مالشان را هر چقدر هم کم در راه خدا دادند.
نامه ای را که در این مطلب خواهید خواند نوشته شده توسط خانمی است که یک جوراب را که در توانش بوده بافته و تقدیم رزمندگان اسلام کرده است.



متن نامه به دست خط خانم «سارا فخیمی»

متن نامه خانم سارا فخیمی:



«فرزند قهرمانم! من که پیرزنی هستم ضعیف و نمی توانم در کنار شما فرزندان دلیر اسلام، بر علیه دشمنان قرآن بجنگم، این جوراب را برایت بافته، تقدیمت می کنم تا در راه پاسداری از انقلاب اسلامی، پاهای استوارت از سرما نلرزند.
پیروز باشی، مادر تو: سارا فخیمی»