جمع بندی عشق شدید و نامحدود نسبت به خداوند
تبهای اولیه
سلام و درود به مومنان واقعی خداوند عزیز
میخواستم بپرسم عشق شدید و نامحدود نسبت به خداوند باعث شده آرزوی مرگ میکنم و از گفتن این حرف هم اطرافیانم ناراحت میشن اما من نمیتونم تحمل کنم دوست دارم برگردم با خانوادم پیش اصلم و عشق بی پایان و نامحدود بدون شروع، چیکار باید کرد به نظر شما تا صبرم بیشتر از حد ممکن بشه؟چون صبر توانایی این عشق من رو نداره....البته دوست هم نداشتم این عشق رو بگم اما به نظرم لازم بود(خداوند ببخشه منو اگه گفتم)...در پناه عشق الهٰی باشید.
width: 700 | align: center |
---|---|
[TD="align: center"]با نام و یاد دوست | |
[/TD] | |
[TD="align: center"] | |
[/TD] | |
کارشناس بحث: استاد حافظ | |
[TD][/TD] | |
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
میخواستم بپرسم عشق شدید و نامحدود نسبت به خداوند باعث شده آرزوی مرگ میکنم
اول:
به خدا هیچ طالبی به خدا/ ره نبردهست بیهدایت عشق
عاشق حق، به هر لحظه تمنای «إنا إلیه راجعون» دارد. عشق خدا با وی کاری کرده که مدام دغدغه جدا شدن از تعشقات نفس را دارد؛ زیرا تا وقتی این تعشقات هست، دست و پایش برای رجعت به سوی خدا بسته است. پس دوری از هر تعشق، مساوی برداشتن یک گام به سوی او.
«غیرت»، روی دیگر سکه عشق است. غیرت به معنای نفیِ «غیر» است. هر آنچه مزاحم رابطهی عاشق با معشوق باشد، «غیر» به حساب میآید.
عشق حقیقی، منتهی به بندگی خواهد شد.
برخی عشقشان این است که چون خدا گفته، انجام میدهم حتی اگر توصلیترین توصلیات باشد.
از اسرار عبادات این است که بنده به مرحلهای برسد که بگوید چون خدا گفته، انجام میدهم. این باعث میشود که از خواسته نفس دست بکشد؛ به دواعی نفس پشت کند.
شخصی میگفت: قربان شریعت بشوم که هر روز و هر لحظه بساط عشقبازی با خدا را مهیا کرده است.
نکته پایانی این که خداوند هیچ ادعایی را بی امتحان نمیگذارد.
«سمنون محب» در پیشگاه خدا مدعی شده بود که خدا! هر آنچه تو بخواهی من آن را می خواهم و برایم فرقی ندارد؛ بعد خدا به او دردی داد که بیچاره شد. در کوچه پس کوچهها به بچهها میگفت برای عموی دروغ گویتان دعا کنید.
حافظ میگوید: چو عاشق می شدم گفتم که بردم گوهر مقصود / ندانستم که این دریا چه موج خونفشان دارد
پس مراقب باشیم ادعاهایمان خالی از پشتوانه نباشد.
در ضمن، بیاییم به احترام «عشق»، لغت «عشق» را در هر جا استفاده نکنیم تا بار مفهومی آن برای مصادیق نادر و کمیابش دستنخورده باقی بماند.
منی که گاهی عشق فرزندم را بر عشق خدا ترجیح میدهم -البته شأن شما اجل از این سخن است- نمیتوانم خود را عاشق خدا معرفی کنم. مثل حضرت ابراهیمی که او را از همه جلوتر و محبوبتر میداند میتواند مدعی عشق خدا باشد.
در مرامنامهی ابراهیم سلام الله علیه حتی روا نبود آنگاه که در منجنیق رهسپار آتش خشم نمرودیان بود و جبرئیل پیشنهاد امداد و یاریش را به او داد، رد احسان نکند پس در جواب جبرئیل که عرض کرد: «يَا إِبْرَاهِيمُ هَلْ لَكَ إِلَيَّ مِنْ حَاجَة»؟ گفت: «أَمَّا إِلَيْكَ فَلَا- وَ أَمَّا إِلَى رَبِّ الْعَالَمِينَ فَنَعَم».[1]
کسی که عاشق معشوقی می شود اراده و میلش، اراده و میل معشوقش خواهد شد.
و آنگاه به رنگ معشوقش خواهد شد. در نتیجه، هرجا که او را ببینند به یاد معشوق میافتند.
عشق شدید یعنی جذب در معشوق شدن و خود ندیدن که این خودْ زمینهی دستیابی به مقام فناست. تمام احوالات عشقی در سیر و سلوک قرار است مقدمه و پیشقراول «فنا» شود.
دوم:
محبت به خدا نیازمند پرورش و مراقبه است.
یکی از راههای پرورش محبت، مغازله با خداست.
مغازله منحصرا به خواندن اشعار عشقی نیست؛ میتوان به سوره توحید -به خصوص آیه پایانی آن- از همین منظر نگریست. «لم یکن له کفوا احد» یعنی خدا بینظیره!!!
چیکار باید کرد به نظر شما تا صبرم بیشتر از حد ممکن بشه؟چون صبر توانایی این عشق من رو نداره....
جوانی از شبلی در مورد صبر و سختترین اقسام آن پرسید: شبلی در پاسخ گفت: «الصبر لله»؛ جوان گفت نه؛
شبلی گفت: «الصبر بالله»؛ جوان گفت: نه؛
شبلی گفت: «الصبر علی الله»؛ جوان گفت: نه؛
شبلی گفت: «الصبر فی الله»؛ جوان گفت: نه؛
شبلی گفت: «الصبر مع الله»؛ جوان گفت: نه؛
شبلی پرسید پس سختترین صبر کدام است؟
جوان گفت: «الصبر عنالله».
شبلی در این هنگام فریادی زد و غش کرد.
صبر عن الله یعنی در حالی که عاشق خداست، خدا او را دچار هجران کند. که این صبر، سختترین نوع صبر است.
[/HR][1]. تفسیر قمی، ج۲، ص ۷۳.
♥ممنون بابت جواب شما...در پناه عشق الٰهی باشید.
بهتر نیست بجای آرزوی مرگ
آرزو کنید به خلق الله کمک بیشتری کنید تا عشقتون بیشتر راضی بشه و کیف کنه ازبودنتون روی زمین
آیا وجود افراد عاشق خدا روی زمین ضروری نیست؟؟تاعبرتی باشن برای بقیه!!!!
تا بعضیا آیینه های خدانما رو روی همین زمین ببینند و بفکر فرو برن!!
سلام و درود به مومنان واقعی خداوند عزیز
میخواستم بپرسم عشق شدید و نامحدود نسبت به خداوند باعث شده آرزوی مرگ میکنم و از گفتن این حرف هم اطرافیانم ناراحت میشن اما من نمیتونم تحمل کنم دوست دارم برگردم با خانوادم پیش اصلم و عشق بی پایان و نامحدود بدون شروع، چیکار باید کرد به نظر شما تا صبرم بیشتر از حد ممکن بشه؟چون صبر توانایی این عشق من رو نداره....البته دوست هم نداشتم این عشق رو بگم اما به نظرم لازم بود(خداوند ببخشه منو اگه گفتم)...در پناه عشق الهٰی باشید.
سلام
من خواستم در تایپک شرکت کنم
چندبار پستت رو خوندم اخرش هم متوجه نشدم چی گفتی !!
یعنی چی میخوای برگردی پیش خونواده ات ؟
کاش یه کم بهتر و واضح تر مینوشتی
سلام
من خواستم در تایپک شرکت کنم
چندبار پستت رو خوندم اخرش هم متوجه نشدم چی گفتی !!
یعنی چی میخوای برگردی پیش خونواده ات ؟
کاش یه کم بهتر و واضح تر مینوشتی
سلام
من هم اول سریع خوندم متن رو ولی بعد با دقت خوندم متوجه شدم بعضی جاهارو....پیش خانواده تو متن نیست....نوشته برگردم با خانوادم بعد نوشته پیش خداوند
یا هو یا من لا هو الا هو
سلام و عرض ادب
عشق باعث میشه ادم مطیع معشوقش باشه و حرفش رو گوش بده
وقتی که خداوند نمیخواد قبض روحت کنه پس تو هم تسلیم باش
من هم وقتی به خدا عمیق فکر میکنم گریه ام میگیره نمیدونم این چه حالتی هست
بسم الله الرحمن الرحیم
در حدیث قدسی آمده:
«مَن طَلَبَنی وَجَدَنی، و مَن وَجَدنی عَرَفَنی، و مَن عَرَفَنی احَبّنی و مَن احَبّنی عَشَقَنی، و مَن عَشَقَنی عَشَقْتُهُ، و مَن عَشَقْتُهُ قَتَلْتُهُ، و من قَتَلْتُهُ فَعَلَی دِیتُهُ، و مَن علی دیتُه فانا دِیتُه»
آنکس که مرا طلب کند، مرا مییابد و آنکس که مرا یافت، مرا میشناسد و آنکس که مرا شناخت، مرا دوست میدارد و آنکس که مرا دوست داشت، به من عشق میورزد و آنکس که به من عشق ورزید، من نیز به او عشق میورزم و آنکس که من به او عشق ورزیدم، او را میکشم و آنکس را که من بکشم، خونبهای او بر من واجب است و آنکس که خونبهایش بر من واجب شد، پس خود من خونبهای او میباشم.
هیچ مگو!
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد
در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو
گفتم این روی فرشتهست عجب یا بشر است
گفت این غیر فرشتهست و بشر هیچ مگو
گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت میباش چنین زیر و زبر هیچ مگو
ای نشسته تو در این خانه پرنقش و خیال
خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو
گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست
گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو
رساله لقاالله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی را بخوانید خیلی خوب است.
سلام و درود به مومنان واقعی خداوند عزیز
سلام
برگردم پیش خدا یعنی چی؟
یعنی کجا بری؟
مگه خدا اینجا نیست؟
مگه در وادی خدا زمان و مکان هست؟
از رحم زاییده شدی, اومدی اینجا پیش خدا؟!
خدا در رحم مادر نبود؟
بعد ازمرگ میری پیش خدا؟
این حرفها چیه؟!!
مثلا فکر میکنید بعد از مرگ با خدا مینشینید دوریک میز و چای مینوشید؟! (العیاذو بالله)
واقعا الآن پیش خدا هستی....یا علی دست به کار شو...میخواهی چکار کنی؟
دست بندازی دور گردنش و بوسش کن؟!!!
لا اله الا الله!
آن کس که ترا شناخت جان را چه کند فـرزنـد و عـیـال و خـانـمـان را چـه کـند
دیــوانـه کـنـی هـر دو جـهـانـش بـخـشـی دیــوانـهٔ تـو هـر دو جـهـان را چـه کـنـد
ره مــیــخــانـه و مـسـجـد کـدام اسـت کـه هـر دو بـر مـن مسکین حرام است
نـه در مـسـجـد گذارندم که رند است نـه در مـیـخـانـه کـیـن خـمار خام است
مـیـان مـسـجـد و مـیـخـانـه راهی است بـجـوئـیـد ای عـزیـزان کـین کدام است
بـه مـیـخـانـه امـامـی مـسـت خفته است نـمـیدانـم کـه آن بـت را چـه نـام است
مـــرا کــعــبــه خــرابــات اســت امــروز حــریــفــم قـاضـی و سـاقـی امـام اسـت
بــرو عــطــار کــو خــود مــیشــنــاسـد که سرور کیست سرگردان کدام است
ممنون بابت کسانی که نظر دادند@};-..........انشاالله همه زندگی خودمون رو صرف @};-خداوند کنیم که تنها همین کار از لحاظ معنوی برای هر مخلوقی کافی است و درست است و احساس خوشحالی و رضایت محض میکند..........به شخصه هر روز منتظرم قیامت آغاز شود تا برای همیشه برگردیم به سوی @};-خداوند و بعد اون رو نمیتونم به زبان بیارم که چه قدر ذوق و شوق و عشق جریان دارد درونمون برای همیشه برای مومنان واقعی و افرادی که رضایت الهی رو کسب کردند....در پناه عشق الهی باشید.
سؤال:
از لوازم عشق شدید به خدا، پیوستن به او در قالب مرگ است؛ آیا چنین حالی برای کسی که دارای خانواده و وظایفی در این دنیاست صحیح است؟ چگونه باید با این حال برخورد کرد؟
پاسخ:
همانطور که در سؤال نیز گفته شد، این ویژگی، «حال»ی است که چه بخواهیم و چه نخواهیم در وجود عاشق موج میزند.
شهداء پیش از شهادت، چنین حالی را تجربه کردهاند.
عاشق در مقام عشق با مواجهه با غیر معشوق، ملول گشته، موقعیتی را میطلبد که در آن هیچ غیری مزاحم و حائل میان او و معشوق نشود.
و دنیا که بیشترین کثرت را در خود جای داده، سراسر رهزن چنین رابطهای است.
از این رو، برخی عشاق، راه حل چنین معضلی را رهیدن از سرای دنیا از بن و بیخ میبینند و حق هم با آنان است.
شاید این حال را در برخی حالات حضرات معصومین نیز بتوان مشاهده کرد.
اما توجه به دو نکته میتواند عاشق حق را در این «حال» مساعدت و یاری دهد.
نکته اول:
دنیا و آنچه در آن است اگر چه بر اساس یک تلقی، در مقابل «وحدت» و غیر حق است؛ اما بر اساس هستیشناسی عرفانی، جلوه و مظهر حق است از همین رو، هر یک از عناصر دنیا، آیتی برای خداوند به حساب میآیند که کمالی از کمالات خداوند را متجلی ساخته است. (۱)
به دیگر سخن، به حکم این آیت: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ...» (۲) چنین نیست که خداوند در موطنی از عوالم هستی، حضور بیشتری داشته و در موطنی دیگر کمتر حضور داشته باشد. پس نباید انگاشت برای وصال به حضرت حق تنها باید در عالم قدس و ملکوت به او پیوست و تا وقتی در عالم مُلکایم چنین امری محال است؛ بلکه میتوان در همین دنیا نیز واصل به او شد بدون این که مرگ طبیعیمان فرا رسیده باشد.
از این رو، عاشقان حق میتوانند از حدیث مشهورِ «موتوا قبل أن تموتوا» (بمیرید پیش از آن که مرگتان فرا رسد) برداشتی متناسب با حال و هوایِ عشقیِ خودشان داشته باشند؛ بدین گونه که لازم نیست برای فرونشاندن آتش عشق خود، آرزوی مرگ طبیعی کنند و با مرگ طبیعی به وصال حقتعالی نائل شوند؛ بلکه میتوانند پیش از مرگ نیز، به وصال حق نائل شوند. در این صورت، اینان نیز میتوانند مدعی شوند خطاب «موتوا قبل أن تموتوا» را امتثال کردهاند.
نکته دوم:
عشق به حق که انسان را به وصال او سوق میدهد تمام سخن نیست؛ در واقع این یک ادعایی است که نیازمند به آزمودن است و تازه ابتدای راه است. پس ضروری است که در این وادی –وادی عشق- این عشق محک زده شود و آزمودن این عشق، تنها به قرار گرفتن انسان در عالم کثرات –یعنی عالم دنیا- محقق میشود.
جالب است که دنیا و آنچه در آن است فقط ماده امتحانی برای کلاس اولیها نیست؛ بلکه برای کسانی که در سطوح بالاتر قرار دارند نیز ماده امتحانی است.
برای آن که مشخص شود که آیا شخص تنها لاف عشق را میزند یا واقعاً عاشق است باید معشوقش در تعارض با چند خواستنی دیگر قرار بگیرد تا ببینیم کدام را برمیگزیند؛ و اگر حق را برگزید، معلوم خواهد شد او عاشق واقعی است.
بنابراین، رفتن به مصاف کثراتی که در برهههایی، با «معشوق» تزاحم پیدا میکنند جزء آیین عاشقی است تا عاشق واقعی از عاشق ادعایی متمایز شود؛ زیرا به قول حافظ: «نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست / کلاهداری و آیین سروری داند». (۳)
نتیجه:
اگر چه بیتابی برای رسیدن به دوست لازمهی لاینفک و جدانشدنی آن است ولی تجلی حقتعالی در کثرات آنان را برای انسان بیگانهی بیگانه نمیگرداند بلکه هر یک نشانه و آیتی از دوست و محبوب به حساب میآیند. با این تلقی میتوان بر درد فراق و هجران فائق شد. بعلاوه، لاف عشق نیازمند به آزمون است و قرار گرفتن در دنیا و مواجهه با سرگرمیهای آن بهترین امتحان برای کلاس عاشقی است.
پینوشتها:
۱. ر.ک: جنید بغدادی، السر فی انفاس الصوفیه، تصحیح داودی، قاهره: دار جوامع الکلم، ۱۴۲۶ق، ص ۲۸۳؛ حقی بروسوی، تفسیر روح البیان، بیروت: دارالفکر، ج۸، ص ۲۸۴.
۲. نور: ۳۵.
۳. دیوان حافظ، تصحیح قزوینی و غنی، تهران: زوار: ۱۳۸۵، چ چهارم، ص ۳۱۳.