|❀❀|بخش ادبی مسابقه بزرگ خاتم الانبیا و خاتم اوصیا |❀❀|
تبهای اولیه
سلام علیکم
بزرگوارانی که قلم زیبایی دارند و میخواهند ما را از این قلمشان بهره منده نمایند در این تاپیک منتظر متون ادبی شان هستیم
این بخش دارای زیرمجموعه های
شعر
قطعه ادبی
داستان کوتاه
مقاله
خاطره نویسی
لازم به ذکر است هرچند میدانم تمام دوستان واقف به این مطلب هستند که باید نوشته ها از آن خود دوستان باشد
بسم الله الرحمن الرحیم
جهت شرکت در این مسابقه لطفا به قوانین مسابقه و این بخش توجه کنید
کارهای ارائه شده از طرف شرکت کنندگان باید در زمینه های :
پیامبر اسلام (ص) ، امام عصر (عج) و یا هردو باشد
مسول این بخش را هم ان شاءالله به زودی اعلام خواهیم کرد
آثار ادبی خودتان را لطفا در همین تاپیک قرار دهید
[=arial,helvetica,sans-serif]خدایا هر چه زودتر فرج امام زمان مهدی موعود
[/]
[=arial,helvetica,sans-serif]را برسان
[/]
[=arial,helvetica,sans-serif]الهی آمین .
[/]
سلام
این هم یک متن ادبی
فقط لطفا حتما نظرتان را بگویید اگر اشکالی داشت بهم بگویید
در پیوست
نام صبح
راستی چند بار می تونیم شرکت کنیم؟
[="Red"]شعر
قطعه ادبی
مقاله
داستان کوتاه
خاطره نویسی
هستیم
[/]
[="Black"]مهلت شرکت در مسابقه تا 13 شعبان
[/]
[="Purple"]شما میتوانید حتی بیش از یک بار در مسابقه شرکت کنید و مطالب خود را ارائه دهید.[/]
باسمه تعالی
فقط لطفا حتما نظرتان را بگویید اگر اشکالی داشت بهم بگویید
منتظر آثار دیگری از شما هستیم:ok:
اما ... میدانم و خوب می دانم،
تو روزی خواهی آمد که تصاعد خوبی ها برقرار باشد.
که ارتفاع عدالت بر قاعده دنیا قابل ترسیم باشد.
که مساحت دنیا فضای پیوسته خوبی ها باشد.
که از جمکران تا وادی سهله خط مستقیم عشق باشد.
که انتظار و اشتیاق تنها مجهول مسأله انسان ها باشد.
به امید طلوع آقا در بیکران دنیا.
خدای عزیزم!
الهی!
چون آنچه در آسمانها و زمین است مال توست،
لاجرم من هم مال تو هستم!
خدایا من مال تو هستم و برای تو هستم!
و بندهی ویژهی تو هستم!
خدایا بندهی خاص و مخصوص تو ام!
خدا مال من است و من مال خدا هستم!
خدایا قند دلم آب شد!
الله خدای مهربانم!
چون تو از من به من نزدیکتری،
لاجرم بخشش و کرم تو از اعمالم به من نزدیکتر است!
من به بخشش و مهربانی تو سخت ایمان دارم و نزدیکم!
خدایا چقدر مسرورم کردهای!
چقدر نابم و شرابم و عطشناکم!
خدایا فرمودهای که بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را!
خدایا از تو خواستهام که عاشقترین عاشق تو باشم
و نابترین عشق تو باشم!
لاجرم عاشقترین عاشق تو هستم!
و نابترین عشق تو ام!
خدایا من عشق تو هستم!
و خدایا تو عشق منی!
دارم عشق میکنم!
میدانم که سوخت و سوز دارد و دیر و زود ندارد!
خواستهام و تو اجابت کردهای حتی پیش از خواستنم
و خود خواستی که چنین بخواهم تا اجابتم کنی!
تو گفتی باش و ناگاه دیدم که هستم!
خدایا تمامی سرورانم را -که خود بخواهند- عاشقترین عاشق خود کن!
ایمان دارم که تو اجابتمان کردهای!
دیرگاهیست دل غمزده ی عالمیان،بند بند وجود همه ی منتظران
پی آن یوسف گمگشته،عزیز زهرا،می دهد ناله به سر...............آقاجان
گل نرگس،گل زهرا،گل باغ محبت!
تویی موعود،تویی منجی،تویی باران رحمت.......
پس بیا بر ما ببار..............آقا بیا
روزگاریست شباهنگام تا وقت سحر،می دهد ناله به سر
هر که بر روی زمین تشنه ی مظهر خورشید شده ست
پیش روی جمکران،می دهد از عمق جان ناله به سر........هر که بی تاب بوییدن عطر گل محمدست
دیرگاهیست که فریاد زمین و آسمان یک چیز است:
بارالهی!برانداز پرده ی غیبت،رسان دردانه ی خلقت،بیاور منجی خاتم
رسان برما..............
بارالهی!.............برسان فرج مولا را........
از همه دوستانی که تا به الان در مسابقه شرکت کردند و دستنوشته های زیباشون رو قرار دادند، واقعا
سپاسگذارم.:ok:
دوستان گرامی، دقت داشته باشید، دستنوشته باید در رابطه با پیامبر اعظم و حضرت مهدی باشه:ok:
منتظر اثار زیبای دیگری از شما نیز هستیم.:Kaf:
سیمای مهدی محمد
سلامی من نگویم ای محمد
مگر بر گل گلزار محمد
نخواهم بشنوم صوتی به جز آنصدای صوت قرآن محمد
گل بی عطر گلدان من نخواهمگلی خواهم ز عطر و بوی احمد
کدامین شب بود بالاترین شبشبی چون شب معراج محمد
محبت خواهم و بهتر صفا را
صفای باطن کوی محمد
چه دم بهتر ز دم بود جز
دمی همچون دم نای محمد
چه باشد در سرم بهتر ز آنکه
سرم باشد پر از شور محمد
سحر خواهم که برخیزم، نخواهم!
به جز سیمای مهدی محمد!
بر محمد و آل محمد صلوات
ای کاش در تقویم سال دیگر، سالروز میلادت دو مناسبت شود.
میلاد و ظهور
الهم عجــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــل لولیک الفرج
الهـــــــــــــــــــــــــــی آمین یا رب العالمین
آقای من تا کی چشم ها باید در میلادت تر شوند؟
آخر مگر ولادت هم اشک دارد؟
آقای من ما جشن می خواهیم
جشن ظهور
اللهم عجل لولیک الفــــــــــــــــــــــرج
هر شب به یاد روی تو جانم چه پرّان می شود
این مرغ دل در هجر تو بنگر چه نالان می شود
چشمم همیشه گوییا می جویدت در هر کجا
راهش به جایی چون نبود آنگاه گریان می شود
دوش از غم دوری تو کردم نظر بر آسمان
دیدم ز حال زار من انجم پریشان می شود
گه شکوه بر بلبل برم گه بر نسیم صبحدم
گویند درد عشق را کی شکوه درمان می شود
گه همدم نرگس شوم گه با شقایق ها ولی
گویا شب هجران تو بر من دو چندان می شود
جانا نظر بر من مبند ، من زنده با مهر تو ام
بی گلشن رویت جهان چون بیت احزان می شود
فکر و خیالت زین سبب هر دم مرا همدم بود
کز یاد رویت مشکلم بسیار آسان می شود
از شوق دیدارت همی امیدوارم در جهان
جانم ز عشق روی تو هر دم گلستان می شود
مولا بیا کز هجر تو جان «سحر» بر لب رسید
با نور رویت درد من گویا که درمان می شود
بسم الله الرحمن الرحیم
تا خیمه زد نگاهت بر آشیانه ی دل
مهرت به خانه ی دل گویی گزیده منزل
دل بی جلای عشقت دل نیست زین سبب من
مهر تو را گزیدم شاید که گشت قابل
هر نکته از کلامت چون شعر دلنشین است
تمثیل شعر عشقی ای مجمع الفضائل
تا رفته ای همیشه در انتظار مانیم
صبر ارچه ممکن آمد لیکن بسی است مشکل
بازا که بی تو مجلس شوری به بر ندارد
شور آفرین و گرمی چون شمع در محافل
در خاطرم خیالت ، دل روشن از صفایت
خاموشم ار چه دارم در دل بسی مسائل
از یار آشنایی این گفته ام به یاد است
طی طریق کردن بی عشق هست باطل
دیوانگی و مستی با شاعری قرین است
از ما خبر ندارد هر کو که هست عاقل
بسم الله الرحمن الرحیم
با آنکه دورم از نگه گاهِ گاهِ دوست
باشد مرا امید حیات از نگاه دوست
شام سیاه هجر چه غمگین و پر بلاست
روشن نمی شود دلم از روی ماه دوست
تا کی ز راه می رسد آن شهسوار حسن
چشمان خود مدام نهادم به راه دوست
ما دل سپرده ایم اگر غم رسد چه باک
منظور ماست زین همه تنها رفاه دوست
بر جان خریده ایم بسی طعن طاعنان
دل خوش نموده بر نفس خیرخواه دوست
از خود گذشته ترک سر و جان نموده ام
از خویش بی خبر شده از یک نگاه دوست
تقدیم دوست کرده ام این دل به اختیار
بنهاده بی دریغ سر و جان به راه دوست
غم ار رسد ز هجر ، «سحر» شکوه بهر چیست؟
در این میان چه بوده و باشد گناه دوست؟
سلام
اینم یک ترانه فی البداحه
حتما به من ایراداتش را بگویید
مخصوصا کارشناسان محترم
در انتها درخواستم را نوشتم:Gol:
می آید صدای ناله ایی
جانم به لبم گشته و خون بر جگر آمد
صد آه جهان سوز که عمرم به سر آمد
سر گشته به هر سوی دوان بهر پناهی
دیدم که ز هر سوی شرار خطر آمد
صحرای گذر پر خس و خار است بدانید
هشدار رسید است که ای الحذر آمد
موی سر و رویم به سپیدی بگرائید سراسر
یادم به کفن پوشی وقت سفر آمد
در ظلمت ظلمت کده ای سخت گرفتار
امید کز آن پیر نوید سحر آمد
ز آن هجر چنین گشته بحالم و نیامد
تنها نه که من را ،به عالم ضرر آمد
چشمم به در و نیست قرارم، ز آن است
کز یار نهان دوش مرا یک خبر آمد
شیرین شده کامم ز شیرینی شهدش
کز نی شکرستان نهانم شکر آمد
چنین گفت پروردگار جهان
به کلّ ملائک به لفظی چنان
که من دانم آن سرّ خلقت چرا
که آوردم آدم به خاک این سرا
کنون سجده آرید بر آدمی
نباشد خطایی کند یک پری
همه بهر نوری بکردند سجود
که احمد از آن نور خلقت نمود
که نور و مقامش فراسوی فکر
رسیده به اعلی نیاید به ذکر
به آن سوی آن سوی آنجا رسید
که هرگز که هرگز نیاید به دید
که جبریل گفتا بسوزد پرم
اگر انمله آن طرف ره برم
بگفتا خداوند اعلی چنین
مقام محمد(ص)رسول امین
به قابی که قوسین و نزدیکتر
زهر چه به فکر آید او دورتر
به کون و مکان شاهد وناظر است
به هر جا وهر کس نبی حاضر است
سلام به همه ي دوستان :Gol:
پاييز 89 گفتم؛ توي همين سايت هم قبلاً گذاشتم ( مجموعه شعر انتظار)؛ يه قطعه ادبي هم هست كه ان شاءالله به زودي اينجا مي ذارم.
يا علي
این غرل را به تمنای وصل تو ؛شروع کرده ام
:Gol:
تا که بیفتد عکس روی ماهت بر لوح دلم
همه شب تا به سحر؛ ناله هایم را نذر قدمت کرده ام
:Gol:
در بیان وصف روی تو ؛ واژه ها را گم کرده ام
نه فقط واژه ها ؛بلکه خودم را هم گم کرده ام
:Gol:
گل نرگس, سال هاست با سکوتم صدایت کرده ام
اما این بار نه صدا ؛بلکه تمنایت کرده ام
:Gol:
تا که بر من بیدل گوشه نشین افتد نگاهت
هزاران غزل ؛نذر چشمان سیاهت کرده ام
:Gol:
امید دارم در دلت افتد که به سراغ من آیی
باز هم مانند گذشته؛ این نیاز را بیان کرده ام
:Gol:
دلم را به هوای دیدن تو ؛ خوش کرده ام
این غزل را به تمنای وصل تو ؛ شروع کرده ام
واژه ها را با اشك انتظارم شست و شو ميدهم؛
ترانهاي ميسرايم ؛
ميسپارم به ياد ؛ :Gol:
اين بار هم غزلي است از جنس انتظار ؛
در ميان نرگسهاي سجادهام ميگذارم ؛
منتظر جمعه ميمانم؛
جمعهها از پي هم ميآيند و مي روند ؛
تو باز هم نيامدي آقا ؛ :Gol:
باز من ماندهام؛ با شعري از انتظار براي تو ....
اللهم عجّل لوليك الفرج
باسمه تعالی
[="Purple"] خدمت همه دوستان عزیز و شرکت کنندگان در مسابقه سلام عرض میکنم.:Gol:
آثار همه دوستان بسیار زیباست.:Kaf:[/]
[="Purple"]مهلت شرکت در مسابقه تا 13 شعبان المعظم است.
منتظر بقیه آثار دوستان نیز هستیم.:ok:[/]
سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام
سلام راستش خیلی وقت بود دلم میخواست یه تایپیک باشه تا نوشته هامون واسه امام زمان رو اونجا بزاریم
قبل از این من این نوشته ها رو برای دوستانم نامه خصوصی می دادم
بعدش توی تایپیک دستنوشته ها+نمکدون گذاشتم حالا یه دوره کاملش رو این جا می گذارم امیدوارم خوشون بیاد
فکر کنم مسابقه هم هست
آخه توی مسابقه باید یه اثر بزاری واسه همین اگه خواستین می تونین اسم منو از بین شرکت کننده ها خط بزنین
خدای درهای باز
خدای درهای بسته
مرا از این آستانه بگذران
سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام
ساعت هامون رو روی یک ساعت و دقیقه و ثانیه میزان کنیم
اون ساعت قرار
و آی عشق ادرکنی
دیگر از خستگی های نادانی خسته شده ام
می خواهم از عبور آخرین نگاه به گل لبخند کودکی نزار که هیچ نداشت
هیچ
خویش را برسانم
به دوباره آغازی که تویی
تو شاد باش لحظه ی صلابتی
پایان غم هایی که خود برای خود ساختم
می خواهم با نشستن در عصر روزهای انتظار
از اهالی خداحافظی باشم
آنان که با جهل و غفلت برای همیشه قهرند
سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام
ساعت هامون رو روی یک ساعت و دقیقه و ثانیه میزان کنیم
اون ساعت قرار
و آی عشق ادرکنی
آیا بدن های نازنین طلوع
سمت بر آوردن حضور دلتنگی در عصر روزهای انتظار باز می ایستد
آیا گم
شدن در هوای حوصله های امید
بارانی از تولد و تبرک به ارمغان می آورد؟؟؟
آن سان که قافیه عشق را نباخته باشد؟؟؟؟؟؟
این صبح است از پس عصر گاه انتظار و آدمی
بدین سبب آیا تمامی عمر را به کمال خواهد زیست
سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام
ساعت هامون رو روی یک ساعت و دقیقه و ثانیه میزان کنیم
اون ساعت قرار
و آی عشق ادرکنی
درخت آیا در فصل سرما سوز بیداد به روزگار برگ ریزان فصل همیشه برف و باران عادت خواهد کرد؟؟؟؟
درخت آیا همیشه در خواب طبیعت باقی خواهد ماند؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تو گویی افسون خواب را به تلنگری آشنا چون ترانه بار می توان باطل کرد؟؟؟
تو ای بهار
تو ای دوباره برخاستن از از سرما سوز ترین فصل غفلت بر آی از بهشت یادهای زیر سلطه
راهمان باز است
و او می آید
سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام
ساعت هامون رو روی یک ساعت و دقیقه و ثانیه میزان کنیم
اون ساعت قرار
و آی عشق ادرکنی
شوق به کمال آدمی را می رساند
به سرچشمه بقای دیدار
شوق به زیبایی آدمی را می برد به گلچینی از فصل رویش
شوق به کمال آدمی را می رساند به کوچه های نشاط و انتظار
سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام
ساعت هامون رو روی یک ساعت و دقیقه و ثانیه میزان کنیم
اون ساعت قرار
و آی عشق ادرکنی
گفتن از باران طهارت
گفتن از طلوع و شکوه لحظه جاودن رویش
و گفتن از حکمت و حقیقت
یعنی بازخوانی حکایت آن مرد
آن والا تک سوار از
سلاله نیکان و پیامبران
خلاصی و موعود فرا میرسد آن وقت آیا
فرصت اندکی هست که سراسیمه بازگردیم؟
و تا گذشته و رفتار سپری شده مان تفکر کنیم؟؟؟؟؟
یا وقتی هست از صاحبان حق حلالیت بطلبیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام
من با لحظه لحظه قلبم باتو حرف می زنم
گاهی وقت ها می توانم تا سوسوی ساده یک ستاره اوج بگیرم
گاهی وقت ها می توانم تا درونی ترین لحظه زمین پیش کنم
گاهی وقت ها خود کارم می نویسد و همین جوری بی هوا سطر به سطر حیران میکند
که این همه پرنده
رنگین کمان
گیاه
و...................
تو را با مغزم درک میکنم
یا با لحظه لحظه قلبم
همین اوقات است که این قدر بی تاب می شوم
که گمان میکنم در وقت های عمیق یک رویا به سر می برم
همین وقت ها ست که لکنتم را فراموش میکنم
وتازه آن وقت است که گره دلم باز می شود
تا بگویم هر آنچه نا گفتنی است
چه حال غریبی دارم
یکی از ما صورتش از ابر پوشیده
یکی دیگر درگیر صاعقه
خواستم تمام این ابر ها را بتکانم
ترسیدم آب از حدود واقعیت عبور کند
وتمام آتش
تمام درون مرا پنهان کند
می دانم که شاید از آن سه میلیونی که شب تولدت در جمکران گرد هم می آیند
فقط و فقط سیصدو سیزده یار داشتی به گمان من آمده بودی
می دانم که گه گاه دلمان زیادی رنگ دنیا به خود میگیرد
زیادی زمینی می شویم
زیادی برای کارهای دنیایمان وقت می گذاریم و من خودم و تو را گم میکنم
فقط بدان آن قدر گاهی منتظر می شوم
که برای روزهایی که برایم مانده و شاید تو دریکی از این روزها بیایی
شدید دست تکان می دهم
به خدا ، گفتن براي امام زمان سخته ميدوني چرا ؟
چون ديگه نميشه دروغ گفت و مخاطب به احوالت مثل يه حبه انگور
در كف دستش بيناست
چي بگم
بگم عشق من اي گل نرگس
كه ربودي دل و دينم
دل و دين رو به تو دادم
كه دمي روي تو بينم
و اون با كرمش به چشم من نور ميده اون وقت من با اين چشم همش گناه كردم
بازم بگم
عاشقم عاشق زارم
بي دلم مستو خمارم
عاشقا باش كنارم
كه كنارت بنشينم
و اون مياد چون مهربونه؟ ولي ما حاضريم اونو به معشوق هاي دنيايي مون(پول ، مال و ثروت ، عشق زمینی ...) عوض کنیم
انتظار فرجش رو مي كشيم براي اومدنش دعا مي كنيم ولي وقت عمل چنان كاري مي كنيم كه
خودمونم رومون نميشه بگيم
بازم بگم
بين راه تو نشستم
ديده بر پاي تو بستم
شايد از لطف قدومت
بنهي روي جبينم
اون مياد چون اسمش منجي است چون ذخيره خدا براي ماست ولي به خدا ماهم بايد قابليت
مهمون داري رو پيدا كنيم اگه رنگ و بوي خدا نگيريم چه توقعي از خليفه خدا داريم
قافله رفت ز منزل
منو اين پاي پر از گل
سوي افلاك رفيقان
ولي خاك نشينم
یکی از سربازان امام زمان موقع جنگ میگفت
آنان كه نظر به عالم ما كردند
يا پاك شدند ورو به بالا كردند
يا بر سر اين سعادت و فوز عظيم
اسلام مبين دوباره برپا كردند
اره اونا مي تونستن براي امام زمانشون بنويسن نه من روسياه ببخشيد
يبن طاها اي صفاي زندگي
لحظه ايي از منزل ما كن عبور
التماست مي كنم بحر دعا
اي سليمانا نگاهي كن به مور
من نمي دانم چه حالي ميشوي
چون كني پرونده من را مرور
ميدونم با خودت ميگي اين بنده ما نبوده اين بين خودش و ما يه راه آشتي باقي نگذاشته
من چه خاكي به سرم بريزم كه حتي يه راه بازگشت نذاشتم ؟
خدايا به آبروي مولود اين ماه كريم اهليبت (ع) راه بازگشت به هممون نشون بده
بياين برا هم دعا كنيم و براي سلامتي اش صلوات بفرستيم
من اون عبد خطا كارم الهي.........
كه شرم از فعل خود دارم الهي...
محنت زده ايي ....نياز مندم
خجلت زده ايي ....گناه كارم
الله ....الله ....الله
ديشب فهميدم خيلي تا حالا بد بودم
خيلي گناه تو رو كردم
سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام
ساعت هامون رو روی یک ساعت و دقیقه و ثانیه میزان کنیم
اون ساعت قرار
و آی عشق ادرکنی
جهانی تازه از نگاه تو می شکفد
جانی دوباره می گیرد چشمه های روشن ذکر
فردا از افق انتظار پیداست
و چشم ها چه روشن و جان ها چه آوازه خوان خواهند خواند
آواز تو را
تو که میآیی
از پی یک روز انتظار
سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام
ساعت هامون رو یک ساعت و دقیقه و ثانیه میزان کنیم
آن ساعت قرار
وآی عشق ادرکنی
می گویند آن کسی که به امید آمدن کسی یا چیزی است منتظر است
منتظر کسی است که همواره چشم دارد
به جاده هایی که به حادثه ای بزرگ منتهی خواهد شد
این جا کوچه های انتظار را دارند می شویند
به دلتنگی چشم انتظاری
این جا یعنی چشم به راهی
آمادگی
نگرانی و امید واری
این جا یعنی عصر گاه یک روز انتظار
سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام
ساعت هامون رو یک ساعت و دقیقه و ثانیه میزان کنیم
آن ساعت قرار
وآی عشق ادرکنی
زخمه های باد بر تار های این دیوار خفتگی زمستانی دائمی نخواهد بود
آواز موهوم است
. خاطره ای مردنی
جهل
و
افسون افسانه خاک
تا فرود بیداری
طلوع نا بهنگام
والاتک سوار بیداری باطل خواهد شد
در گوش رویای موهوم جهل و ظلم بخوان
از سرود بیدار باش سلام
که پایان خستگی های رنجوری است
سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام
ساعت هامون رو یک ساعت و دقیقه و ثانیه میزان کنیم
آن ساعت قرار
وآی عشق ادرکنی
ترنم آغاز
دل انگیز ترین باور رویش
اینک این منم که می خواهد باور کند
از نگاه ساده باران می شود به رویش رسید
می خواهم چشم بدوزم به افق های دور
چشم بدوزم به کودکانی که خواهند خندید
به رنگی از نادانی ظلم
سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام
عزیز همیشه و هنوز من سلام
ای دردت به جان بی قرار پر گریه ام
امروز به اندازه تمام آن لحظه ها که تو هستی و من از تو دورم دلم گرفته
اجازه هست حرف دل با تو باز کنم
امروز جمعه بود و تو نیامدی
و باز من خود را میان کنج اتاق حبس کرده ام از شوق و ترس
شوق!!!!!!!!!!!!
که شاید هفته ای دیگر و جمعه ای دیگر همان باشد که خدا وعده داده و تو می آیی
همانی که اگر باشد نه به اندازه دنیا و نه همه خوشی ها به قدر دلم به تو مغرور می شوم
تو فکر کرده ای داشتن موجودی چون تو غرور ندارد
من فکر تو که می افتم بد جور هوس می کنم سر بالا بگیرم و بگویم او همان است که برای آزادی و عدالت من می آید
او می آید تا من دین ناب و بی آلایش محمد(ص) را درک کنم
او می آید که عاشق شدن را بدون نتیجه مزه کنم
آری بدون این که او هم عاشق منم است
او هم اندازه من که او را دوست دارم
مرا دوست دارد
در این عاشقی آیامن ضرر نخواهم کرد
در این میان
منم
منم
منم
با یک احساس زیبای عاشقی اصلا چه لزومی دارد که بدانم او هم مرا به همین اندازه دوست دارد
اما ترس.....
ترس برای چه ؟؟؟؟؟
می گویم دردت به جانم
می گویم ترس از این که یک هفته دیگر از عمرم
کم شده
و من باز میان دو راهی تشویش و اضطراب
گم شده ام
به تو نگفتم چقدر منتظرت بودم
آری یک هفته دیگر از عمرم کم شده
نمی دانم آیا عمرم به هفته دیگر هست یا نه
یعنی می توانم دوباره مزه خوشمزه انتظار با آن رنگ زیبای سبزش را بچشم و با آمدن جمعه قالب تهی میکنم
می دانی حالا که این جمعه نیامدی و باز مراچشم به راه گذاشتی لااقل دردودلم راگوش کن
رفیق لحظه های تنهایی بار دیگر دست زیر چانه بگذار که حرف برای گفتن دارم
مردم سرزمین من خسیس شده اند من غیبت نمی کنم
این را به خودشان هم گفته ام
ساده واژه دوستت دارم را به یک دیگر هدیه نمی دهند
آن احساس قشنگ را دارند
اما........
انگار مغازه رفته اند
پول بدهند و جنس بگیرند
کسی را دوست دارند
اما تا به ازا نگیرند
چیزی خرج نمی کنند
طفلکی ها کوله بارشان را پر کرده اند با یک عالمه دوستت دارم نگفته
من به این مردم بی باور بی بنیاد چه بگویم که ندانسته زخمه می زنند
به دل بی قرار یک دیگر
صبح که باز می شود
می دوند می دوند می دوند
و شب خسته و نالان در میان یک لحظه فراموش می شوند
ای خانه ها تان آباد کمی و فقط کمی صبر کنید
آخر چه می شود یک لحظه را مزه کنید
اصلا تفاوتی ندارد آن لحظه تلخ باشد یا شیرین
آن لحظه خاطره ای است که در آن ته
ته های ذهنتان روزی جا خواهد گرفت
آقا نمی دانم
روزی که تو می آیی من هستم یا نه
می دانی که عمرم زیاد نیست
آما اگر آمدی تو دیگر باور کن
که اگر واژه دوستت دارم را به کسی هدیه دادم
برای این بود که بداند چقدر بودنش ارزشمند است و چقدر وقتی نیست من چیزی کم می آورم
آقا این جمعه هم آمد و رفت اما تو................
سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام
ساعت هامون رو روی یک ساعت و دقیقه و ثانیه میزان کنیم
اون ساعت قرار
و آی عشق ادرکنی
دارد باران می بارد
دارند کودکان به قامتی سرشار از شکوفه های لبخند بازی میکنند
هوا
هوای یک عصر روز جمعه انتظار است
مردمان دارند مشق علاقه می کنند
تا بر کسی از اهل سلام
بخل نورزند
سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام
ساعت هامون رو روی یک ساعت و دقیقه و ثانیه میزان کنیم
اون ساعت قرار
و آی عشق ادرکنی
چه گاهی آسان هدر می شود امید
چه گاهی آدمی تن می سپارد به سیاهی نادانی
چه گاهی همه چیز هویت روشن خویش را از دست می دهد
اگر تو بر نام طلوع
بر نام لحظه ای که هست آسان می گذری
بدین سان آراسته و پرهیزگار تر از قامت زندگی در عصر گاه یک تذکار برخیز
به نام قدم های استوار کسی که خواهد آمد
نماز حضور بخوان
و آن گاه هر روز را برآی
از سمت سرزمین تسلیم
و بخوان به سلام
و تبريك ولادت آقا صاحب الزمان مهدي موعود عج به همه ي دوستان اسك ديني.
اينم يه شعر ناقابل از من تقديم به آقا مهدي موعود عج
تا بعد
يا علي :Gol:
سال هاست رؤياي آمدنت را به انتظار نشستهام
:Gol:
دگر هجران بس است؛
بيا و بر ديدگان مانده به راهم قدم گذار
:Gol:
خيال روي ماهت باز بر لوح دلم افتاده است
بيا و تعبير رؤياي شيرين شبانهام باش
:Gol:
ببين دوباره هواي دلم ابري است
بيا و بهانهي باران دلم باش
:Gol:
تمام غزلهاي من سراغ آمدنت را ميگيرند
بيا و پاسخ غزلهاي انتظارم باش
:Gol:
نيامدي آقا؛ كه من آمدنت را به تماشا بنشينم؛
نيامدي و بازهم شعر من ناتمام بماند
:Gol:
http://www.askdin.com/showthread.php?t=12792&page=3
به نام او که مرا می شناسد.
درست مثل حالا که همه دل نوشته هایم را با خودکار قرمز می نویسم، درحالیکه دستم زیر چانه ام بود و فکرم در آسمان بی در وپیکر می دوید، مداد گلی را برداشتم و نوشتم: امام زمان.
تازه یاد گرفته بودم بنویسم.
بعد یک قلب دور آن کشیدم و آنقدر داخلش را سرخ کردم که امام زمان توی قلب فرو رفت و دیگر معلوم نبود کجای قلب پنهان شده است.
پای قلب نوشتم : نمکدان بی نمک شوری ندارد، دل من طاقت دوری ندارد.
این را از آلاء یاد گرفته بودم، وقتی که با فرشته قهر بود، وقتی که زیر کارت پستال آشتی کنانشان این شعر را نوشته بود، وقتی فرشته آلاء را بخشید!
این اولین چیزی بود که همزمان با یادگرفتنش به قلبم دوختمش.
یاد شعر جهارده معصوم که می افتم قلبم آتش می گیرد.
زمان جای او را به ( آهویی دارم خوشکله فرار کرده زدستم ) بخشید.
نمی دانم چرا؟نمی دانم چرا زمان از صاحب خود اجازه این کار را نگرفت؟
یادش بخیر ؛ هر روز دم غروب با خواهرانم توی حیاط بزرگ خانه، شبیه یک گروه سرود ، شعر را با صدای بلند می خواندیم؛
امام اول علی... دوم...پنجم...ششم...دهم ...یازدهم...تا می رسیدیم به دوازدهم و با فریاد می خواندیم: دوازدهم قائم است، زنده ولی غائب است.
بعد جیغ می کشیدیم واز ته دل دست می زدیم تا دستهایمان سرخ سرخ می شد مثل قلبی که امام زمان در آن فرو رفته بود!
مادر اما هیچ وقت سر از پنجره بیرون نمی کرد تا به ما بگوید : دخترها کمی آرامتر...!
این جمله را که می شنوم یاد کتاب امام مهدی، موعود موجود می افتم .
ما در عالم پاک کودکی همه کتاب را در همین جمله خلاصه کرده بودیم.
دریغ از روزهایی که به یادت بودیم وگذشت...
گردونه گشت وگشت .
من وریاضی دلداده هم شدیم.
او بخشی از من شد ومن تمام او.
ازتو چه پنهان دار وندارم را قال گذاشتم.
دیدم طاقت ندارم که از محاسبه به تو برسم.
دیدم زمین گیر شده ام.
دیدم دلمرده ام.
گفتم مگر راه میان بر چه عیبی دارد؟
حاجت به استخاره نبود.دنیایم را عوض کردم.
خیلی زود فهمیدم عصرمان نه عصر مسگرهای کرمان و نه عصر ماهواره و فضاست ، عصر ما عصر انتظار است.
از هرطرف ندای ( هل من معین ) آزارم می داد و قلبم به جای نبض فریاد می کشید( أنا العطشان)
با دنیایم سر ناسازگاری گذاشتم.
طعنه ها هنوز هم دست از سرم برنداشته اند.
عاشق شدم که آمدم ، بی هوا نیامدم به خدا!
ولی حالا آس و پاس مانده ام.
سایه ات روی سرم هست، می بینمش!
روی دست خیلی ها آب پاکی ریختم تا سایه ات را دیدم.
بود ، من نمی دیدمش!
خالا همه برایم ضرب الاجل تعیین کرده اند.
همه اش فکر می کنم اگر امروز راه نیافتم آرواره های تاریخ مرا می جوند و فقط مزارم برای روز ظهور تو باقی می ماند، بی هیچ چیز دیگری!
نمی خواهم گله گذار باشم آقا!
اما مگر ما چه گناهی داریم؟خودت بگو.
این چه تقدیری است؟
می دانی! می دانم که می دانی ! اما میگویم که خود بدانم.می دانی چند پدر، چند دوره پدرتوی وصیت نامه هایشان نام وبغض ندیدن تو را به یادگار گذاشته اند؟
چه می شد رأس همین ساعت می آمدی؟
درست رأس همین ساعت و نقطه می گذاشتی بر سر همه خط های آشفتگی؟
چه می شد فرضیه تکامل زمین را می کشیدی ومی آوردی ؟
هرچند این ها همه بهانه است. اصل تویی!
همیشه اصل تو بودی !
به امید مدینه فاضله نشستن نازک خیالی است.
جهان محتاج جای پای توست!
دروغ نمی گویم! همیشه خدا دلم می خواست دستت را درست مثل امام علی ، مثل تابلوی یتیم نوازی امام، روی سرم بکشی!
البته اگر به یتیمکان عصر مولا برنمی خورد ، ما از آنها یتیم تریم.
جهان بی پدر می شود اما بدون امام هزار سال نوری به دور باطل گشتن است!
تورا به جان خودت قسم بیش از این منتظرمان نگذار!
همه راه ها به تو ختم می شود، راه هایی به اندازه دانه دانه ی نفس مردمان!
سایه ات خنک می کند مولا اما ما شیرین عقلان دلمان دست می خواهد، دستی به روی سر!
آرزوی دیدن لبخندت کشت ما را به خدا!
من قول می دهم دوباره هر روز دم غروب ( دوازدهم قائم است) بخوانم وتو هم قول بده بیایی!
پیش از آنکه تنم بوی کافور بگیرد بیا مولا!
قول می دهی؟؟؟!!!
سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام
لابد تا حالا مسابقه تموم شده
به جناب عرشیان قول دادم
که نوشته امسالم بعد از اجرا براشون بفرستم خوب میزارم این جا برای مسابقه نیست
چون مهلتش تموم شده
یه عیدی اول به جناب عرشیان و جناب رحیمی
و بعد همه دوستان
چه قدر پنجره را بی بهار بگذاری
و یا نیایی و چشم انتظار بگذاری
مگر قرار نشد شیشه ای از آن می ناب برای روز مبادا کنار بگذاری
بیا روز مبادای ما رسیدت را
که گفته است که مارا خمار بگذاری
در این مسیر بیابان بی سوار
خوشابه یادگار برای ما غبار بگذاری
گمان کنم ای گل تو هم بدت نمی آید
مدام سر به سر روزگار بگذاری
نیایی و همه سر رسید هامان را دوباره چشم به راه بهار بگذاری
جواب منتظران را بگو چه خواهی داد
همین بس
که چشم انتظار بگذاری
به پا بوس تو خون دانه میکنیم و
رواست که نام دیگر ما را انار بگذاری
گمان کنم وسط کوچه دوازدهم قرار بود که با ما قرا بگذاری
چراغ بر کف و روشن بیا
چراغ بر کف و روشن بیا
مگر داغی به جان این شب دنباله دار بگذاریم
به نام آغاز گر آغازها
سکوت می کنم.
حرف می زنم.
راه می روم.
می خندم.
گریه می کنم.
قدم می زنم.
اما آرام نمی گیرم.
نمی توانم خود را در بی خیالی روزمره به فراموشی بسپارم.
خود را که سخت پریشانم.
تشنه ام!
آنقدر که رودها سیرابم نمی کنند.
به اقیانوسها محتاجم.
شاید آنها برای لحظه ای گلویم را تر کنند.
دلم برای کسی تنگ است.
بگذارید بگویم.
شاید برای من که قرار است تنها یکبار به دنیا بیایم دیر شده است.
دلم برای کسی تنگ است .برای کسی که دنیا چندین هزار سال نوری در انتظار اوست.
کسی که می آید تا به من بگوید که آرامشم در کدام گوشه هستی پنهان است و کدام تکه از زمین سهم دلتنگی های من است.
ملامتم نکنید.
این همه بی قراری ارثی است که از نیاکانم به ارمغان رسیده است.
من از نسل همان هایم.
از نسل انسان های ماقبل تاریخ.
آنها که حتی سایه هاشان هم خاکستری است و حتی تاریخ هم دیگر نامشان را به فراموشی سپرده است اما ارثشان ، انتظار ، جاودانه مانده است.
دلم برای کسی تنگ است که وقتی با او حرف می زنم انگار پروانه ای هستم که شوق پریدن ،آسمان را به زیر بالهایش می کشد.
بامن سخن بگو آقا!
ای که غایت زیبایی و بی نهایت بزرگی!
سایه ات مستدام آقا!
ای تنهاترین تنها!
با من سخن بگو!
تنها تو می توانی آرامم کنی.
تنها دلخوشی ام لبخند شماست که اگر از من دریغ کنید من از کوهی افتاده ام که توان بلند شدن ندارم.
با من سخن بگو!
مرا بگریان آقا!
سالهای سال است که نگریسته ام.
اشک هایم را برای روز مبادا ذخیره کرده ام، در صندوقچه قلبم.برای روز آمدنت.
عاشق ترین!
بهترین!
وقتی دلم برای تو تنگ می شود...