سلام خداي مهربون خودم:hamdel:
خالق من ، صاحب من،منم بنده ي تو، هموني كه جز تو به كسي اميد نداره، هموني كه جز تو از كسي شرم نداره،تو خالق مني ، از دل من خبر داري، از غصه اي كه خودم هم نمي دونم دليلش چيه با خبري، بي دليل اشكام داره مياد،بي دليل اومدم بگم خداي مهربونم فقط تو رو دوست دارم بي دليل غصه دارم،خدايا ازت خوبي ميخام، ازت رفع غم و غصه ميخام، خدايا خودت از دلم با خبري ، اين دل گرفته وتنهاي من هم مخلوق توء ،پس اي خالق من و دل گرفته ي من حالمونو خوب كن...:Gol:
به هر کجا بروم بازهم آخرش سراغ تو را میگیرم
تو را راهنما و تنها پناهم یافته ام
مرا ببخش که گاهی به خطا یا غفلت سراغ تو را از غیرخودت میگیرم
مرا به خودت ببخش و رهایم نکن اجازه بده برای همیشه بنده ات بمانم و خداوندا هر گاه فراموش کردم برایم یادآوری کن که تنها تو چاره ساز و پناه مایی
خدایا تو رئوفی و پناه کسانی که به تو روی آورده اند، پس خودم را به تو میسپارم و دلم را.
راهنمایم باش و مراتنهانگذار و به غیرخودت وامگذار
خجالت مي كشيدم كه به اوبگويم كه من درنمازمي رقصم...
كه توآوازمي خواني ومن مي رقصم..چرابه هركه مي گويم...مي خندد؟
ياكه ميگويدكه من كفرميگويم!
پس چطور به دوستم گويم كه نه تنها من،بلكه تمام عالم مي رقصد..وقتي كه آهنگ وصل تو شروع مي شود..
وقتي واژه هاي مبهم الله اكبر را مي گويم هاله هايم.....رقصان..جسم مرامي پيچد.
چطوربه دوستم گويم الله اكبر ورد عجيبيست كه زمانم رامي شكند...مكانم را ميربايد...ياكه وقتي دستان را بالا مي برم...موج بلندسياهي در پشت قبله نمازم،باتمام سرعت،باصداي بادنهيبي ،ازاطراف مي گريزد
خدايا!من چطوربه دوستم گويم كه وقتي به ركوعمي رومواژه هاي ذهنم تصويرمي سازند..و تاذكر عجيبش را مي خوانم تمام ذهنم از تصويرمي ماند؛كوچك مي شود؛حقيرمي شود؛خوردمي شود؛مي سوزد؛محومي شود...نمازم پيچيده و وسعت روحم بي نهايت مي شود...عقلم نيزكوچك مي شود..نمي تواند افسار روحم رابه دست بگيرد...
خدايا چطور به دوستم گويم وقتي كه سجده مي روم روحم .....فريادمي زند..كه با هرفريادش عقلم را مي شكند..
جسمم را در پيله ايي روي خط نازكي از شبه نوري مي كند..
و روحم درعالم نامتناهي مي رقصد و مي رقصد و مي چرخد..من اين چرخش را دوست دارم.. چطوربه دوستم گويم كه من به خاطر اين چرخش نمازمي خوانم.
يا كه وقتي بهپيامبر (ص)سلام مي گويم گلچين هاي سلامش را علي(ع)برايم مي آورد..بوي مست آلودش ،جان روحم رامي گيرد...
چطوربه دوستم گويم كه من تمام كهكشان داغ را با دستان ضريف و لطيف روحم مي گيرم و با آن ها با خدايم همگي مي خنديم..
چطوربگويم كه من آنجا سرمستم...نه اختياري با من است...نه عقل تصميم مي گيرد...و نه ذهنم همراه من است...ونه احساسم با من است.
جايي كه هيچ جايي نيست...عقلم وذهنم و احساس و روحم، هيچ ذره ايي آنجا نيست..
سجده آخركه مي شود....ناگهان محو مي شود هر چه كه (من) آنجا هست
انگار جهاني ديگر است....جهاني كه آهنگ جهان حقيقي را مي زند.
ناگهان خدا مي آيد...چنان زيباست كه تمام وجود (من) و روح و تمام ذرات عالم بي زمان وبي مكان ديده نمي شوند و مي سوزند..
آن جا با شكوهترين لحظه نمازاست...جاييست كه باد غرور مي شكند...
چطور به دوستم گويم كه سجده آخر را از عمد طولاني مي كنم تا جهان حقيقي بيشتر باشد....
اما خدا دستم را مي گيرد...جسم پيچيده شده ام را باز مي كند و مي گويد برگردم...وقتي نمازم تمام مي شود...اشك هايم مي ريزد
چطور به دوستم گويم كه دوست دارم تمام عمرم در نماز باشم...اما آنقدر لطيف و شكننده است كه بايك
گناهي
كه ميكنم زود مي شكند و دلم را مي گيرد...
و چندي هست كه دلم از شكنندگي نمازم رنج مي برد..
چطور به دوستم گويم همان هجوهاي عربي از علم فراتر مي رسد...
دوستان با تشکر از دعای خیرتان.
خدایا حالا می دانم چرا مرا به بعضی دردسرها مبتلا میکنی!
درسی را که باید می گرفتم گرفتم.همین که اینقدر شکایت نکنم وصبور باشم!
حالا هر چی توبخوای راضیم وشکایت نمی کنم.البته امیدوارم که نکنم!
دوستان بازهم التماس دعا اما اینبار نه برای حل مشکلات بلکه برای توان صبر!
خدایااااااااااااااااااااااااا
خدایا اعصابم خوردهههههههههههههههه
جواب بده خدااااااااااااااااااااااااااا
من نمیخوااااااااااااااااااام.من این حالمو نمیخواااااااااااام
خدایا درستش کن.خواهش میکنم.فردا صبح باید همه چی درست شه.
دیگه حتی نمیخوام توبه کنم.چه فایده!
خدایا میخوام بدون اینکه بخوام درست کنی.خودت که میبینی.چرا حتما باید ازمایشم کنی؟؟؟
خدااااااااااا
خدا مگه من کیم؟؟؟؟
مگه من کیم؟؟
خدایا فردا از یادم ببر
فردا صبح
یک نفر دلش شکسته بود توی ایستگاه استجابت دعا منتظر نشسته بود منتتظر،ولی دعای او دیر کرده بود او خبر نداشت که دعای کوچکش توی چار راه آسمان پشت یک چراغ قرمز شلوغ... * او نشست و باز هم نشست روزها یکی یکی از کنار او گذشت * روی هیچ چیز و هیچ جا از دعای او اثر نبود هیچ کس از مسیر رفت و آمد دعای او با خبر نبود * با خودش فکر کرد پس دعای من کجاست؟ او چرا نمی رسد؟ شاید این دعا راه را اشتباه رفته است! پس بلند شد رفت تا به آن دعا راه را نشان دهد رفت تا که پیش از آمدن برای او دست دوستی تکان دهد رفت پس چراغ چار راه آسمان سبز شد رفت و با صدای رفتنش کوچه های خاکی زمین جاده های کهکشان سبز شد * او از این طرف، دعا از آن طرف در میان راه باهم آن دو رو به رو شدند دست توی دست هم گذاشتند از صمیم قلب گرم گفت و گو شدند وای که چقدر حرف داشتند * برفها کم کم آب می شود شب ذره ذره آفتاب می شود و دعای هر کسی رفته رفته توی راه مستجاب می شود
خدای خوب من
چند روزی است که خجالت میکشم از خانه بیرون روم .
تمام لباس هایم کهنه و پاره شده . دیگر حتی پینه ها نمیتوانند آبروداری کنند.
خدای خوب من
پاهایم برهنه است و قدرت خرید کفش نو ندارم .
تمام تلاشم را میکنم تا شاید لایق آن شوم که دستم را دوباره بگیری و لباس تقوایم را نو کنی و کفشی نو برای پیمودن مسیر کمال به من عطا کنی .
آخر شنیده ام که گفته ای :
خدایا به حق آبروی چهارده معصوم علیهم السلام توفیق خدمت، اطاعت، ادب و احترام نسبت به والدین، خصوصا مادر، رو به بنده حقیرت ر..... (آذر بانو) عطا کن. آمین.
غمگينم خدايا...خيلي...... ازتو از رفتنت از گناهان از نبودنت ازآقا(عج) ازدنيا ازفراق ازدرد از دوري ازقهرهاي پي در پي تو ازتنهايي هاي نمازم ازسختگيري هاي تو ازشكستن عرفانم ازبي محلي هاي تو ازخودم از خودت، ازرفتن عسلهاي وصالت ازهمه چيز...
بازکه چشم،به راهم ساعت ها شمرد و كور شد.......
نور قدحش............آرام به آسمان سپرد و كور شد.........
نماند باران قطره ايي، شبنم چشمم. ريشه ديدارم، آب گل وصال را فشرد و كورشد..
آه.... رفت آبي آسمانم خاك ره وصالم، بيابان فراقم بگسترد و كورشد...
از دوري دوست برفت امیدم ازپنجره ات وصال عاشق فرهاد،دم كوه بمرد و كورشد....
درياي آتش برد مرا با خود... دل شوقم همه غم بخورد و كور شد...
نيست هرگز اسرار كليدت،دم در قلب بسته ام.. انگيزه وصالم خدايا در ره انتظارت فسرد و كور شد.. اگر زياد درخانه ات بسته باشه...به محض اينكه يه در ديگه از يه نفرديگه باز
شد..مي روم تويش ديگه هم بيرون نمي آيم..........
واي خاك توي سرم نازهاي نگاه تو از ذهنم وقلبم پاك نميشه..جون ندارم در قلب ديگري رو امتحان كنم... گرفتي تو جونم رو گرفتي ...
ديگه تمام اركان وجودم رو گرفتي
ديگه تمام زيبايي ها رو از اين چشم گرفتي..
ديگه ديوونگي خوب نيست زيبا نيست درد تو اصلا خوشايند نيست اما چيكاركنم كه تو درگيرم كردي ديوانه ام كردي بيمارم كردي كشتي تمام احساس هاي مرا پس درو به رويم بازكنم. خواهش مي كنم تمنا مي كنم...تا زمان مرگم نرسيده در و باز كن...
یعنی میان عرش به این بزرگی جایی برای من نیست.....
خودت هم تنها.....خسته نميشوي؟ در و بازكن تا جلوي چشمان تمام فرشتگان غبطه گرت، برايت شعر بخوانم موهایت را شانه کنم.... و تو با دستهاي مهربانت نازم كني......
نمي خواهي تمناها و التماس هاي بنده سوخته ات رو به فرشتگانت نشان دهي؟...
مگر فرشته هات عاشق بوييدن اين سوختن نيستند؟
مگر تو عاشق اين بوييدن نيستي؟ پس در رو به رويم بازكن كه الان هيچ چيز
جز خاكسترهاي نابودي خودم وجودم و نفسم باخودم چیزی ندارم...در و به روي بنده بي احساست باز كن..
پس چرا هنوز مي گويي نه!! برو هنوز ديوانه تر شو ،نيستي تر شو و بعد بيا... آيا بيشتر از اين؟ نميتوانم.. بنده حقير و كوچك و تنها و بي كس و سوخته تو بيشتر از اين نميتواند.. خواهش مي كنم. خواهش مي كنم. خواهش مي كنم.. درو باز كن..
گفتم : خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغهء دیروز بود و هراس فردا بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟
گفت: عزیز تر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی که در تمام لحظات بودنت بر من تکیه کرده بودی، من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی. من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم.
گفتم : پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی، اینگونه زار بگریم؟
گفت : عزیزتر از هر چه هست، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج می کند. اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان، چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود.
گفتم : آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟
گفت : بارها صدایت کردم، آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمی رسی، تو هرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که عزیز تر از هر چه هست از این راه نرو که به ناکجاآباد هم نخواهی رسید.
گفتم : پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟
گفت : روزیت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، پناهت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، بارها گل برایت فرستادم، کلامی نگفتی، می خواستم برایم بگویی... آخر تو بنده ی من بودی... چاره ای نبود جز نزول درد که تو تنها اینگونه شد که صدایم کردی.
گفتم : پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟
گفت : اول بار که گفتی خدا آنچنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم، تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایایی دیگر، من اگر می دانستم تو بعد از علاج درد هم بر خدا گفتن اصرار می کنی همان بار اول شفایت می دادم.
گفتم : در برابر مهربانیهایت چه بگویم که به بواسطهء غفلتم از تو ناامید و دل آزرده شده بودم.
[FONT=Microsoft Sans Serif]ادامه گفتگوی بالا...:Gol:
[FONT=Microsoft Sans Serif]گفتم: چقدر احساس تنهایی میکنم
گفتی: فانی قریب
.:: من که نزدیکم (بقره/ ۱۸۶) ::.
گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم... کاش میشد بهت نزدیک شم
گفتی: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال
.:: هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/ ۲۰۵) ::.
گفتم: این هم توفیق میخواهد!
گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لکم
..:: دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/ ۲۲) ::.
گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشی
گفتی: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه
.:: پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه کنید (هود/ ۹۰) ::.
گفتم: با این همه گناه... آخه چیکار میتونم بکنم؟
گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده
.:: مگه نمیدونید خداست که توبه رو از بندههاش قبول میکنه؟! (توبه/ ۱۰۴) ::.
گفتم: دیگه روی توبه ندارم
گفتی: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب
.:: (ولی) خدا عزیزه و دانا، او آمرزندهی گناه هست و پذیرندهی توبه (غافر/ ۲-۳) ::.
گفتم: با این همه گناه، برای کدوم گناهم توبه کنم؟
گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا
.:: خدا همهی گناهها رو میبخشه (زمر/ ۵۳) ::.
گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو میبخشی؟
گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله
.:: به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/ ۱۳۵) ::.
گفتم: نمیدونم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتیشم میزنه؛ ذوبم میکنه؛ عاشق میشم! ... توبه میکنم
گفتی: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین
.:: خدا هم توبهکنندهها و هم اونایی که پاک هستند رو دوست داره (بقره/ ۲۲۲) ::.
ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرک
گفتی: الیس الله بکاف عبده
.:: خدا برای بندهاش کافی نیست؟ (زمر/ ۳۶) ::.
گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیکار میتونم بکنم؟
گفتی:
یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما
.:: ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش و فرشتههاش بر شما درود و رحمت میفرستن تا شما رو از تاریکیها به سوی روشنایی بیرون بیارن. خدا نسبت به مؤمنین مهربونه (احزاب/[FONT=Microsoft Sans Serif]
خدایا [right]مرا به بزرگی داشته هایم آگاه کن تا کوچکی نداشته هایم آرامشم را بر هم نزند.[/right] [right]آن گونه زنده ام نگاه دار که دلی از بودنم نشکند و کسی از نبودنم به وجد نیاید.[/right]
[right]خداوندا [/right] [right]تو را عاشق دیدم و غریبانه عاشقت شدم [/right] [right]تو را بخشنده یافتم و گناهکار شدم[/right] [right]تو را وفادار دیدم و هر جا که رفتم بازگشتم[/right] [right]تو را گرم دیدم و در سردترین لحظات به سراغت آمدم[/right] [right]تو مرا چه دیدی که وفادار ماندی؟[/right]
سلام
چه زود دیر میشود...
اگر غرق تمام خوشیها هم باشم بازهم احساسم خالی است.
نگران گذشته که فراموش نشود.
نگران حال که تمام نشود..
نگران آینده که چه شود و نشود...
آه!
خدای خوب و مهربان همیشگی من!
اگر امید نبود،
لحظه ای دور از تو را تصور هم نمیکردم؛
دوستت دارم.
[FONT=Arial Black]خدای خوب من
یک سال دیگر از عمر بی مقدارم گذشت .
هر سال در این ایام معجزاتت را به من نشان می دهی .
اما من دوباره چشمانم را میبندم و ...
تو آنقدر خوبی که میگویی یک قدم به سمت من بیا تا صد قدم به سوی تو آیم
اما من از همان یک قدم هم ...
خدا خوب من
دوست دارم با بهار طبیعت قلبم بهاری شود .
تمام مرده های قلبم سرزنده و شاداب شوند .
اما بی یاری تو امکان ندارد .
پس خودم را به دست تو می سپارم
اللهم فرغ قلبی لمحبتک و ارزقنا توفیق طاعتک و بعد معصیتک خدایا قلب مارا از محبت غیر از خودت فارغ ساز و توفیق انجام طاعت و دوری از معصیتت را به ما عطا فرما اللهم عَرِّفنی نَفسَک فانّک اِن لَم تُعَرِّفنی نَفسَک لَم اَعرِف رَسولَک خدایا نفسم را به من بشناسان که اگر نشناسم نفسم را رسولم را نمی شناسم اَللّهُمَّ عَرِّفنی رَسولَک فَاِنَّک اِن لَم تُعَرِّفنی رَسولَک لَم اَعرِف حُجَّتَک خدایا رسولم را به من بشناسان که اگر رسولم را نشناسم حجت فی ارضت را نمی شناسم فَاِنَّک اِن لَم تُعَرِّفنی حُجَّتَک ضَلَلتُ عَن دینی خدایا حجتت را به من بشناسان که اگر حجتت را نشناسی از دینم گمراه می شوم.
منم زیبا که زیبا بنده ام را دوست میدارمتو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید ترا در بیکران دنیای تنهایان رهایت من نخواهم کرد رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود تو غیر از من چه میجویی؟ تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟ تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟ هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تورا از درگهم راندم؟ که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟! آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را این منم پروردگار مهربانت. خالقت. اینک صدایم کن مرا. با قطره ی اشکی به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟ بگو جز من کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن. بدان آغوش من باز است قسم بر عاشقان پاک با ایمان قسم بر اسبهای خسته در میدان تو را در بهترین اوقات آوردم قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو تمام گامهای مانده اش با من تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید ترا در بیکران دنیای تنهایان. رهایت من نخواهم کرد.
گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه ی دیروز بود و هراس فردا، بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟ گفت: عزیزتر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی، که در تمام لحظات بودنت برمن تکیه کرده بودی،
من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی،
من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد،
با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم
گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه ی دیروز بود و هراس فردا، بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟ گفت: عزیزتر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی، که در تمام لحظات بودنت برمن تکیه کرده بودی،
من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی،
من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد،
با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم
گفتم: پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی، اینگونه زار بگریم؟
گفت: عزیزتر از هر چه هست،
اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید
عروج می کند، اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان
چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود
گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟
گفت: بارها صدایت کردم،
آرام گفتم: از این راه نرو که به جایی نمی رسی،
توهرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد
بلند من بود که عزیزتر از هر چه هست از این راه نرو که به ناکجاآباد هم نخواهی رسید
گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟
گفت: روزیت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی،
پناهت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی،
بارها گل برایت فرستادم، کلامی نگفتی،
می خواستم برایم بگویی و حرف بزنی.
آخر تو بنده ی من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تنها اینگونه شد تو صدایم کردی
گفتم: پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟
گفت: اول بار که گفتی خدا آن چنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم،
تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر،
من می دانستم تو بعد از علاج درد بر خدا گفتن اصرار نمی کنی
وگرنه همان بار اول شفایت می دادم.
گفتم: مهربانترین خدا، دوست دارمت
گفت: عزیزتر از هر چه هست من دوست تر دارمت ...
خدايا خواستم يه چيزي بهتون بگم اينجا....اما صحبتهاي بنده هات در اينجا اونقدر قشنگ بودن و منو توي كلماتشون غرق كردن كه از دعاي خودم جا موندم..
خدايا هرچي كه به دوستانم در اوج اين دعاهاي عرفاني ميدهي به منم بده...
به آن مقام خداونديت مقام بالاتري براي داشتن واسطه نداشتم..
هزار فرشته توي اين تاپيك گذاشتي كه هركس از ته دلش و با خلوص نيت آرزو ميكنه شما بهشون رسيدگي مي كني..
ميدونم اين تاپيك براي تو از با ارزشترين لوح هاست
همه ما به خودت پناه ميآريم.
خداوندا مرا به غیر خودت وامگذار و مرا یاری کن جز تو را نخوانم و روی به غیر تو نیاورم
سلام خداي مهربون خودم:hamdel:
خالق من ، صاحب من،منم بنده ي تو، هموني كه جز تو به كسي اميد نداره، هموني كه جز تو از كسي شرم نداره،تو خالق مني ، از دل من خبر داري، از غصه اي كه خودم هم نمي دونم دليلش چيه با خبري، بي دليل اشكام داره مياد،بي دليل اومدم بگم خداي مهربونم فقط تو رو دوست دارم بي دليل غصه دارم،خدايا ازت خوبي ميخام، ازت رفع غم و غصه ميخام، خدايا خودت از دلم با خبري ، اين دل گرفته وتنهاي من هم مخلوق توء ،پس اي خالق من و دل گرفته ي من حالمونو خوب كن...:Gol:
شب تارم زخموشي غم يارم گرفتارشد
دلم زحسرت دوست
كاسه ايي اشك وآهم پربارشد...
به كدامين سرو اين بوته عشقم مي نگرد؟
اين مدارفلك
به كدامين سوي مشقم مي نگرد؟..
بوته عشقم به شلال سرو پيچيد و روحاني شد..
باچشم عشقم
سمت وسويي برد وطوفاني شد..
باز ز غبار بوته يعشق
گلي روئيد
باد صبارقصش داد و اورا بلبلي بوئيد...
گل عشق براوج، آسمان نور را بوسيد
سرزدبه كمان آسمان..تابشي از هور نوشيد..
گفتم:اين كيست سرو بهار ناپيداي قلبم
گرفتارجلوه ي خدايي اش
كيست اين نا آشناي دردم...
سرو شنيد
زپرده درآمد و مولايم ناجي شد
قدح اشك وآهم سركشيدو
پدرم هادي(عج)شد..
تاكه عشق نمايان شد
شب وروز ناپيداشد
شدم مست همان سرو
تارو پود قلبم شيداشد..
زمستي شراب عرفانش؛هميشه بيدار شدم
قلب من عاشق دار خداشد؛چشم هميشه ديدارشدم..
آه!
خدايا!
حال كه (من)فاني شد
چه بنامم عاشق ومعشوق را؟..
حال كه درد بي حس شد
چه بنامم اين ره پرشوق را..
به هر کجا بروم بازهم آخرش سراغ تو را میگیرم
تو را راهنما و تنها پناهم یافته ام
مرا ببخش که گاهی به خطا یا غفلت سراغ تو را از غیرخودت میگیرم
مرا به خودت ببخش و رهایم نکن اجازه بده برای همیشه بنده ات بمانم و خداوندا هر گاه فراموش کردم برایم یادآوری کن که تنها تو چاره ساز و پناه مایی
خدایا تو رئوفی و پناه کسانی که به تو روی آورده اند، پس خودم را به تو میسپارم و دلم را.
راهنمایم باش و مراتنهانگذار و به غیرخودت وامگذار
.يك روز دوستي كه انگشت ابهام عارفانه اش رادردهان كرده بود با خدا دردودل مي كرد:
خدايا! سواليست كه مرادرگيرخودكرده است...
دوستم ميگفت:اين نمازچيست كه مي خواني؟اين حركات چيست؟مگر زبان تو فارسي نيست؟اين هجوهاي عربي كه مي گويي چيست؟
خدايا! من هم نميدانستم جواب اين همه سوال چيست؟
دوستم گفت پس اگرنميداني..پس چرامي خواني؟؟
خدايا! نمي دانستم چطورجوابش رابدهم..چون خجالت مي كشيدم..
خجالت مي كشيدم كه به اوبگويم كه من درنمازمي رقصم...
كه توآوازمي خواني ومن مي رقصم..چرابه هركه مي گويم...مي خندد؟
ياكه ميگويدكه من كفرميگويم!
پس چطور به دوستم گويم كه نه تنها من،بلكه تمام عالم مي رقصد..وقتي كه آهنگ وصل تو شروع مي شود..
وقتي واژه هاي مبهم الله اكبر را مي گويم هاله هايم.....رقصان..جسم مرامي پيچد.
چطوربه دوستم گويم الله اكبر ورد عجيبيست كه زمانم رامي شكند...مكانم را ميربايد...ياكه وقتي دستان را بالا مي برم...موج بلندسياهي در پشت قبله نمازم،باتمام سرعت،باصداي بادنهيبي ،ازاطراف مي گريزد
خدايا!من چطوربه دوستم گويم كه وقتي به ركوع مي روم واژه هاي ذهنم تصويرمي سازند..و تاذكر عجيبش را مي خوانم تمام ذهنم از تصويرمي ماند؛كوچك مي شود؛حقيرمي شود؛خوردمي شود؛مي سوزد؛محومي شود...نمازم پيچيده و وسعت روحم بي نهايت مي شود...عقلم نيزكوچك مي شود..نمي تواند افسار روحم رابه دست بگيرد...
خدايا چطور به دوستم گويم وقتي كه سجده مي روم روحم .....فريادمي زند..كه با هرفريادش عقلم را مي شكند..
جسمم را در پيله ايي روي خط نازكي از شبه نوري مي كند..
و روحم درعالم نامتناهي مي رقصد و مي رقصد و مي چرخد..من اين چرخش را دوست دارم.. چطوربه دوستم گويم كه من به خاطر اين چرخش نمازمي خوانم.
يا كه وقتي به پيامبر (ص)سلام مي گويم گلچين هاي سلامش را علي(ع)برايم مي آورد..بوي مست آلودش ،جان روحم رامي گيرد...
چطوربه دوستم گويم كه من تمام كهكشان داغ را با دستان ضريف و لطيف روحم مي گيرم و با آن ها با خدايم همگي مي خنديم..
چطوربگويم كه من آنجا سرمستم...نه اختياري با من است...نه عقل تصميم مي گيرد...و نه ذهنم همراه من است...ونه احساسم با من است.
جايي كه هيچ جايي نيست...عقلم وذهنم و احساس و روحم، هيچ ذره ايي آنجا نيست..
سجده آخركه مي شود....ناگهان محو مي شود هر چه كه (من) آنجا هست
انگار جهاني ديگر است....جهاني كه آهنگ جهان حقيقي را مي زند.
ناگهان خدا مي آيد...چنان زيباست كه تمام وجود (من) و روح و تمام ذرات عالم بي زمان وبي مكان ديده نمي شوند و مي سوزند..
آن جا با شكوهترين لحظه نمازاست...جاييست كه باد غرور مي شكند...
چطور به دوستم گويم كه سجده آخر را از عمد طولاني مي كنم تا جهان حقيقي بيشتر باشد....
اما خدا دستم را مي گيرد...جسم پيچيده شده ام را باز مي كند و مي گويد برگردم...وقتي نمازم تمام مي شود...اشك هايم مي ريزد
چطور به دوستم گويم كه دوست دارم تمام عمرم در نماز باشم...اما آنقدر لطيف و شكننده است كه بايك
گناهي
كه ميكنم زود مي شكند و دلم را مي گيرد...
و چندي هست كه دلم از شكنندگي نمازم رنج مي برد..
چطور به دوستم گويم همان هجوهاي عربي از علم فراتر مي رسد...
چطور؟؟
دوستان با تشکر از دعای خیرتان.
خدایا حالا می دانم چرا مرا به بعضی دردسرها مبتلا میکنی!
درسی را که باید می گرفتم گرفتم.همین که اینقدر شکایت نکنم وصبور باشم!
حالا هر چی توبخوای راضیم وشکایت نمی کنم.البته امیدوارم که نکنم!
دوستان بازهم التماس دعا اما اینبار نه برای حل مشکلات بلکه برای توان صبر!
واقعا جواب میده
البته وقتی دل خون شد
گرچه راضیم به رضای او
خدایااااااااااااااااااااااااا
خدایا اعصابم خوردهههههههههههههههه
جواب بده خدااااااااااااااااااااااااااا
من نمیخوااااااااااااااااااام.من این حالمو نمیخواااااااااااام
خدایا درستش کن.خواهش میکنم.فردا صبح باید همه چی درست شه.
دیگه حتی نمیخوام توبه کنم.چه فایده!
خدایا میخوام بدون اینکه بخوام درست کنی.خودت که میبینی.چرا حتما باید ازمایشم کنی؟؟؟
خدااااااااااا
خدا مگه من کیم؟؟؟؟
مگه من کیم؟؟
خدایا فردا از یادم ببر
فردا صبح
یک نفر دلش شکسته بود
توی ایستگاه استجابت دعا
منتظر نشسته بود
منتتظر،ولی دعای او
دیر کرده بود
او خبر نداشت که دعای کوچکش
توی چار راه آسمان
پشت یک چراغ قرمز شلوغ...
*
او نشست و باز هم نشست
روزها یکی یکی
از کنار او گذشت
*
روی هیچ چیز و هیچ جا
از دعای او اثر نبود
هیچ کس
از مسیر رفت و آمد دعای او
با خبر نبود
*
با خودش فکر کرد
پس دعای من کجاست؟
او چرا نمی رسد؟
شاید این دعا
راه را اشتباه رفته است!
پس بلند شد
رفت تا به آن دعا
راه را نشان دهد
رفت تا که پیش از آمدن برای او
دست دوستی تکان دهد
رفت
پس چراغ چار راه آسمان سبز شد
رفت و با صدای رفتنش
کوچه های خاکی زمین
جاده های کهکشان
سبز شد
*
او از این طرف، دعا از آن طرف
در میان راه
باهم آن دو رو به رو شدند
دست توی دست هم گذاشتند
از صمیم قلب گرم گفت و گو شدند
وای که چقدر حرف داشتند
*
برفها
کم کم آب می شود
شب
ذره ذره آفتاب می شود
و دعای هر کسی
رفته رفته توی راه
مستجاب می شود
خدایا!کاش لیاقت بندگی ات را داشته باشیم!
خدای خوب من
چند روزی است که خجالت میکشم از خانه بیرون روم .
تمام لباس هایم کهنه و پاره شده . دیگر حتی پینه ها نمیتوانند آبروداری کنند.
خدای خوب من
پاهایم برهنه است و قدرت خرید کفش نو ندارم .
تمام تلاشم را میکنم تا شاید لایق آن شوم که دستم را دوباره بگیری و لباس تقوایم را نو کنی و کفشی نو برای پیمودن مسیر کمال به من عطا کنی .
آخر شنیده ام که گفته ای :
« خداوند به هر کس بخواهد بی حساب عطا می کند »
خدایا به حق آبروی چهارده معصوم علیهم السلام توفیق خدمت، اطاعت، ادب و احترام نسبت به والدین، خصوصا مادر، رو به بنده حقیرت ر..... (آذر بانو) عطا کن. آمین.
غمگينم خدايا...خيلي......
ازتو
از رفتنت
از گناهان
از نبودنت
ازآقا(عج)
ازدنيا
ازفراق
ازدرد
از دوري
ازقهرهاي پي در پي تو
ازتنهايي هاي نمازم
ازسختگيري هاي تو
ازشكستن عرفانم
ازبي محلي هاي تو
ازخودم
از خودت،
ازرفتن عسلهاي وصالت
ازهمه چيز...
بازکه
چشم،به راهم
ساعت ها شمرد و كور شد.......
نور قدحش............آرام به آسمان سپرد و كور شد.........
نماند باران قطره ايي، شبنم چشمم.
ريشه ديدارم،
آب گل وصال را فشرد و كورشد..
آه....
رفت آبي آسمانم
خاك ره وصالم، بيابان فراقم بگسترد و كورشد...
از دوري دوست
برفت امیدم ازپنجره ات
وصال عاشق فرهاد،دم كوه بمرد و كورشد....
درياي آتش برد مرا با خود...
دل شوقم همه غم بخورد و كور شد...
گريخت
آهوي روانم ز بند شكارت...
ريشه عشقم، زير خاك مدفون بشد و كورشد...
نيست هرگز اسرار كليدت،دم در قلب بسته ام..
انگيزه وصالم خدايا
در ره انتظارت فسرد و كور شد..
اگر زياد درخانه ات بسته باشه...به محض اينكه يه در ديگه از يه نفرديگه باز
شد..مي روم تويش ديگه هم بيرون نمي آيم..........
واي خاك توي سرم
نازهاي نگاه تو از ذهنم وقلبم پاك نميشه..جون ندارم در قلب ديگري رو امتحان كنم...
گرفتي
تو جونم رو گرفتي ...
ديگه تمام اركان وجودم رو گرفتي
ديگه تمام زيبايي ها رو از اين چشم گرفتي..
ديگه ديوونگي خوب نيست
زيبا نيست
درد تو اصلا خوشايند نيست
اما چيكاركنم كه تو درگيرم كردي
ديوانه ام كردي
بيمارم كردي
كشتي تمام احساس هاي مرا
پس درو به رويم بازكنم. خواهش مي كنم تمنا مي كنم...تا زمان مرگم نرسيده در و باز كن...
یعنی میان عرش به این بزرگی جایی برای من نیست.....
خودت هم تنها.....خسته نميشوي؟
در و بازكن تا جلوي چشمان تمام فرشتگان غبطه گرت، برايت شعر بخوانم موهایت را شانه کنم.... و تو با دستهاي مهربانت نازم كني......
نمي خواهي تمناها و التماس هاي بنده سوخته ات رو به فرشتگانت نشان دهي؟...
مگر فرشته هات عاشق بوييدن اين سوختن نيستند؟
مگر تو عاشق اين بوييدن نيستي؟ پس در رو به رويم بازكن كه الان هيچ چيز
جز خاكسترهاي نابودي خودم وجودم و نفسم باخودم چیزی ندارم...در و به روي بنده بي احساست باز كن..
پس چرا هنوز مي گويي نه!! برو هنوز ديوانه تر شو ،نيستي تر شو و بعد بيا...
آيا بيشتر از اين؟
نميتوانم..
بنده حقير و كوچك و تنها و بي كس و سوخته تو بيشتر از اين نميتواند.. خواهش مي كنم. خواهش مي كنم. خواهش مي كنم.. درو باز كن..
گفتم : خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغهء دیروز بود و هراس فردا بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟
گفت: عزیز تر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی که در تمام لحظات بودنت بر من تکیه کرده بودی، من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی. من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم.
گفتم : پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی، اینگونه زار بگریم؟
گفت : عزیزتر از هر چه هست، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج می کند. اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان، چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود.
گفتم : آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟
گفت : بارها صدایت کردم، آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمی رسی، تو هرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که عزیز تر از هر چه هست از این راه نرو که به ناکجاآباد هم نخواهی رسید.
گفتم : پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟
گفت : روزیت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، پناهت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، بارها گل برایت فرستادم، کلامی نگفتی، می خواستم برایم بگویی... آخر تو بنده ی من بودی... چاره ای نبود جز نزول درد که تو تنها اینگونه شد که صدایم کردی.
گفتم : پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟
گفت : اول بار که گفتی خدا آنچنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم، تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایایی دیگر، من اگر می دانستم تو بعد از علاج درد هم بر خدا گفتن اصرار می کنی همان بار اول شفایت می دادم.
گفتم : در برابر مهربانیهایت چه بگویم که به بواسطهء غفلتم از تو ناامید و دل آزرده شده بودم.
[FONT=Microsoft Sans Serif]ادامه گفتگوی بالا...:Gol:
[FONT=Microsoft Sans Serif]گفتم: چقدر احساس تنهایی میکنم
گفتی: فانی قریب
.:: من که نزدیکم (بقره/ ۱۸۶) ::.
گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم... کاش میشد بهت نزدیک شم
گفتی: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال
.:: هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/ ۲۰۵) ::.
گفتم: این هم توفیق میخواهد!
گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لکم
..:: دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/ ۲۲) ::.
گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشی
گفتی: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه
.:: پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه کنید (هود/ ۹۰) ::.
گفتم: با این همه گناه... آخه چیکار میتونم بکنم؟
گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده
.:: مگه نمیدونید خداست که توبه رو از بندههاش قبول میکنه؟! (توبه/ ۱۰۴) ::.
گفتم: دیگه روی توبه ندارم
گفتی: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب
.:: (ولی) خدا عزیزه و دانا، او آمرزندهی گناه هست و پذیرندهی توبه (غافر/ ۲-۳) ::.
گفتم: با این همه گناه، برای کدوم گناهم توبه کنم؟
گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا
.:: خدا همهی گناهها رو میبخشه (زمر/ ۵۳) ::.
گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو میبخشی؟
گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله
.:: به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/ ۱۳۵) ::.
گفتم: نمیدونم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتیشم میزنه؛ ذوبم میکنه؛ عاشق میشم! ... توبه میکنم
گفتی: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین
.:: خدا هم توبهکنندهها و هم اونایی که پاک هستند رو دوست داره (بقره/ ۲۲۲) ::.
ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرک
گفتی: الیس الله بکاف عبده
.:: خدا برای بندهاش کافی نیست؟ (زمر/ ۳۶) ::.
گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیکار میتونم بکنم؟
گفتی:
یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما
.:: ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش و فرشتههاش بر شما درود و رحمت میفرستن تا شما رو از تاریکیها به سوی روشنایی بیرون بیارن. خدا نسبت به مؤمنین مهربونه (احزاب/[FONT=Microsoft Sans Serif]
خدایا
[right]مرا به بزرگی داشته هایم آگاه کن تا کوچکی نداشته هایم آرامشم را بر هم نزند.[/right]
[right]آن گونه زنده ام نگاه دار که دلی از بودنم نشکند و کسی از نبودنم به وجد نیاید.[/right]
بار الها
حکمت قدم هایی را که برایم برمیداری بر من آشکار کن تا درهایی را که به سویم میگشایی
ندانسته نبندم و درهایی که به رویم میبندی به اصرار باز نکنم.
[right]خداوندا [/right]
[right]تو را عاشق دیدم و غریبانه عاشقت شدم [/right]
[right]تو را بخشنده یافتم و گناهکار شدم[/right]
[right]تو را وفادار دیدم و هر جا که رفتم بازگشتم[/right]
[right]تو را گرم دیدم و در سردترین لحظات به سراغت آمدم[/right]
[right]تو مرا چه دیدی که وفادار ماندی؟[/right]
چه زيبا...چقدرغمگين...خدايا اين واژه ها مقابل تو شرمندم كردن....
خداوندا
تو را عاشق دیدم و غریبانه عاشقت شدم
تو را بخشنده یافتم و گناهکار شدم
تو را وفادار دیدم و هر جا که رفتم بازگشتم
تو را گرم دیدم و در سردترین لحظات به سراغت آمدم
تو مرا چه دیدی که وفادار ماندی؟
خداوندا مرا ببخش از اینکه تمام شکست هایم را به تو نسبت داده ام و موفقیت هایم را به خودم
خداوندا جهلم را پذیرا باش که جهلم ریشه در عجزهایم دارد
خدایا !
شرمسارم كه در آسمانها به دنبال تو می گردیم در حالی كه تو با مایی و اگر خود اراده كنیم دست ما را میگیری.
خدایا !
از این ناراحتم كه روزی بسیاری از درهای علوم را بر روی خود بگشاییم و هنوز شناختمان از تو تنها در همین حد باشد.
بهار عشق شکوفا نمی شود بی تو
بیا که غنچه ی دل وا نمیشود بی تو
به اميد ظهور بهار دلها حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه
سلام
چه زود دیر میشود...
اگر غرق تمام خوشیها هم باشم بازهم احساسم خالی است.
نگران گذشته که فراموش نشود.
نگران حال که تمام نشود..
نگران آینده که چه شود و نشود...
آه!
خدای خوب و مهربان همیشگی من!
اگر امید نبود،
لحظه ای دور از تو را تصور هم نمیکردم؛
دوستت دارم.
یا ذَاالرَّحْمَهِ الْواسِعَهِ
نمی فهمم
وقتی به نماز می ایستم
من ، تو را می خوانم ؟!
یا تو ، مرا می خوانی ؟!
فقط کاش که عشق مان دو طرفه باشد . . .
[FONT=Arial Black]خدای خوب من
یک سال دیگر از عمر بی مقدارم گذشت .
هر سال در این ایام معجزاتت را به من نشان می دهی .
اما من دوباره چشمانم را میبندم و ...
تو آنقدر خوبی که میگویی یک قدم به سمت من بیا تا صد قدم به سوی تو آیم
اما من از همان یک قدم هم ...
خدا خوب من
دوست دارم با بهار طبیعت قلبم بهاری شود .
تمام مرده های قلبم سرزنده و شاداب شوند .
اما بی یاری تو امکان ندارد .
پس خودم را به دست تو می سپارم
[FONT=Arial Black]که تو بهترینی :dosti:
اللهم فرغ قلبی لمحبتک و ارزقنا توفیق طاعتک و بعد معصیتک
خدایا قلب مارا از محبت غیر از خودت فارغ ساز و توفیق انجام طاعت و دوری از معصیتت را به ما عطا فرما
اللهم عَرِّفنی نَفسَک فانّک اِن لَم تُعَرِّفنی نَفسَک لَم اَعرِف رَسولَک
خدایا نفسم را به من بشناسان که اگر نشناسم نفسم را رسولم را نمی شناسم
اَللّهُمَّ عَرِّفنی رَسولَک فَاِنَّک اِن لَم تُعَرِّفنی رَسولَک لَم اَعرِف حُجَّتَک
خدایا رسولم را به من بشناسان که اگر رسولم را نشناسم حجت فی ارضت را نمی شناسم
فَاِنَّک اِن لَم تُعَرِّفنی حُجَّتَک ضَلَلتُ عَن دینی
خدایا حجتت را به من بشناسان که اگر حجتت را نشناسی از دینم گمراه می شوم.
خدايا....
چطوري ازت تشكركنم؟
كه باتمام گناهانم بازدرو بازنگه ميداري ومن نادون همش فكر ميكنم كه شما درو بستيد..
چشام كوره خدايا....به دل نگير...
فدات بشم...كه خوشكلتروقشنگتروبهترازتو هيچ جاپيدانميشه...
ازبس دعاهامو برآورده كردي كه ديگه مثل قبل دلم نميشكنه...
تورو به عشقمون قسم؛دلم روبشكن...
قلبم داره بهانتو ميگيره....
يه آدمي بيار تا بهم يه حرف بد بزنه تا بعدش دلم بشكنه..
نه...خب اينطوري كه اين دل سخت نميشكنه.
پس نقطه ضعفم روبرايم بفرست....يكي روبيار روبه روم تا با حرفش عشقم به امام زمان و شمارومسخره كنه...يا بهش توهين كنه.يابگه كه امام زمان دوستت نداره.ياخدا ازت روگرفته..تا اين دل بشكنه.
چقدرصداي شكستنش رودوست دارم.چقدردوست دارم يكي لهش كنه....تيكه تيكش كنه.
خدايا صداموشنيدي؟
نه خدايا....
كسي نيادكه به شماوامام زمان توهين كنه..
آخه امام زمان گناه داره.خيلي اين چندوقته عذاب كشيده.ديگه بسشه.......
توروبه فاطمه زهرا(ع)عذاب ديگه بسه.....نميدونم چي دارم ميگم.....حالم خوب نيست.يعني ميشه من به زودي بيام كنارشماتوي جمكران پيش حضرت معصومه؟
باورم نميشه.اگرهم نبوردي خوب ميشه.
چون اين قلب سخت ميشكنه و تيكه تيكه ميشه....نابودميشه.از شرش خلاص ميشم.
منم زیبا که زیبا بنده ام را دوست میدارم تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود تو غیر از من چه میجویی؟
تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی،
یا خدایی میهمانم کن که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم
طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت
که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم،
تویی والاترین مهمان دنیایم که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت
وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تورا از درگهم راندم؟ که میترساندت از من؟
رها کن آن خدای دور؟! آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مهربانت. خالقت. اینک صدایم کن مرا. با قطره ی اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را.
با زبان بسته ات کاری ندارم لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو جز من کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن.
بدان آغوش من باز است قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسبهای خسته در میدان تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو تمام گامهای مانده اش با من
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان.
رهایت من نخواهم کرد.
سهراب سپهری
گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه ی دیروز بود و هراس فردا، بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟ گفت: عزیزتر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی، که در تمام لحظات بودنت برمن تکیه کرده بودی،
من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی،
من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد،
با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم
گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه ی دیروز بود و هراس فردا، بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟ گفت: عزیزتر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی، که در تمام لحظات بودنت برمن تکیه کرده بودی،
من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی،
من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد،
با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم
گفتم: پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی، اینگونه زار بگریم؟
گفت: عزیزتر از هر چه هست،
اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید
عروج می کند، اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان
چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود
گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟
گفت: بارها صدایت کردم،
آرام گفتم: از این راه نرو که به جایی نمی رسی،
توهرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد
بلند من بود که عزیزتر از هر چه هست از این راه نرو که به ناکجاآباد هم نخواهی رسید
گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟
گفت: روزیت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی،
پناهت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی،
بارها گل برایت فرستادم، کلامی نگفتی،
می خواستم برایم بگویی و حرف بزنی.
آخر تو بنده ی من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تنها اینگونه شد تو صدایم کردی
گفتم: پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟
گفت: اول بار که گفتی خدا آن چنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم،
تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر،
من می دانستم تو بعد از علاج درد بر خدا گفتن اصرار نمی کنی
وگرنه همان بار اول شفایت می دادم.
گفتم: مهربانترین خدا، دوست دارمت
گفت: عزیزتر از هر چه هست من دوست تر دارمت ...
[FONT=Times New Roman]خدایا
[FONT=Times New Roman]خوش به حال آنکه قلبش مال توست
[FONT=Times New Roman]حال و روزش هر نفس، احوال توست
[FONT=Times New Roman]خوش به حال آنکه چشمانش تویی
[FONT=Times New Roman]آرزوهایش همه آمال توست
[FONT=Times New Roman]
الهی
در شگفتم از آنکه کوه را می شکافد تا به معدن جواهر دست یابد
ولی خویش را نمیکاود تا به مخزن حقائق برسد
پروردگارا
یاری ام ده ، تا بدون اینکه از ایمان افراد بپرسم
و بدون اینکه بدردم بخورند، همدل و همدردشان باشم .
زیرا در سودای هر انسانی " روح تو " خانه گزیده
[FONT=Times New Roman]خطا از من است، می دانم.
[FONT=Times New Roman]از من که سالهاست گفته ام "ایاک نعبد"
[FONT=Times New Roman]اما به دیگران هم دلسپرده ام
[FONT=Times New Roman]از من که سالهاست گفته ام " ایاک نستعین"
[FONT=Times New Roman]اما به دیگران هم تکیه کرده ام
[FONT=Times New Roman]اما رهایم نکن
[FONT=Times New Roman]بیش از همیشه دلتنگم
[FONT=Times New Roman]به اندازه ی تمام روزهای نبودنم
[FONT=Times New Roman]
خدایا تو خود میدانی انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است
چه زجر میکشد آن کس که انسان است و از احساس سرشار است.
الهی
در جلال، رحمانی ، در کمال، سبحانی
نه محتاج زمانی و نه آرزومند مکانی
نه کَس به تو ماند و نه به کَس مانی
پیداست که در میان جانی، بلکه زنده به چیزی است که تو آنی
من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است
راه دل خود را نتوانم که نپویم
هر صبح در آیینه جادویی خورشید
چون می نگرم او همه من، من همه اویم
خداوندا! نان از تو می خوریم و فرمان از شیطان می بریم.
ما را ببخش . . .
وقتی عبارت " خدا را به یاد داشته باش " را می خوانم
در ذهنم و در قلبم گزینه " همیشه " را برایش تیک می کنم
خدایا چه اندازه به من لطف دارى با این نادانى عظیم من
و چقدر به من مهر دارى با این کردار زشت من
توبه بر لب ، سبحه بر کف ، دل پر از شوق گناه
معصیت را خنده می آید ز استغفار ما . . .
الهى بى پناهان را پناهى
به سوى خسته حالان کن نگاهى
مرا شرح پریشانى چه حاجت
که بر حال پریشانم گواهى
بیخودی پرسه زدیم، صبحمان شب بشود
بیخودی حرص زدیم،سهممان کم نشود
ما خدا را با خود، سر دعوا بردیم و قسمها خوردیم
ما به هم بد کردیم، ما به هم بد گفتیم
ما حقیقت هارا، زیر پا له کردیم
...و چقدرحظ بردیم، که زرنگی کردیم
روی هرحادثه ای، حرفی از مهر زدیم
از تو من میپرسم ، ما که راگول زدیم؟؟؟
یارب تو کریمی و کریمی کرم است
عاصی ز چه رو برون ز باغ ارم است
با گریه اگر ببخشی ام نیست کرم
با معصیتم اگر ببخشی کرم است . . .
الهی!در شکفتن از آنکه کوه را میشکافد تا به معدن جواهر دسست یابد
ولی خویش را نمیکاود تا به مخزن حقایق برسد...
سلام خدای مهربون...
خدایا ما اینقدر که حرص و جوش می زنیم واسه ازدواجمون... اونم امری مستحب...:Narahat az:
کاش یه خورده واسه واجبات و محرمات اینجوری حرص و جوش می خوردیم...:Narahat az:
خدایا عنایتی کن مثل شهدا حواسم جمع باشه...
خدایا دستمو بزار تو دست شهدا...
شهدا
تنها رفقایی هستند که هیچ وقت نامردی نمی کنن...
رفقایی قابل اعتماد هستند...
اللهم انی اعوذ بک من نفس یا تشبع
خدایا پناه می برم به تو از نفسی که از دنیا سیری ندارد...:Ghamgin:
خدايا خواستم يه چيزي بهتون بگم اينجا....اما صحبتهاي بنده هات در اينجا اونقدر قشنگ بودن و منو توي كلماتشون غرق كردن كه از دعاي خودم جا موندم..
خدايا هرچي كه به دوستانم در اوج اين دعاهاي عرفاني ميدهي به منم بده...
به آن مقام خداونديت مقام بالاتري براي داشتن واسطه نداشتم..
هزار فرشته توي اين تاپيك گذاشتي كه هركس از ته دلش و با خلوص نيت آرزو ميكنه شما بهشون رسيدگي مي كني..
ميدونم اين تاپيك براي تو از با ارزشترين لوح هاست
همه ما به خودت پناه ميآريم.
[FONT=Arial Black]الهی و ربّی مَن لی غیرُک
:parvaneh: