اندر حکایات خواندنی یک "مهندس ِ طلبه"
تبهای اولیه
توی این تاپیک، می خوام مطالبی رو با قلم استادم "مهندس ِ طلبه" نقل کنم. اگر علاقه مند به پیگیری مطالب ایشون هستید، یا اگر سوالی دارید، فقط و فقط به وبلاگ شخصی ایشون مراجعه کنید. در پناه ایزد منان
سلام وخداقوت به همه، عباداتتون مقبول
http://www.zolfaqar.ir
[=Times New Roman] [=times new roman]سلامی به شدت گرمای تابستون توی کویر قم! که داره هلاکم میکنه! وای وای خدا!چقدر هوا گرمه! [=times new roman]ان شاءالله ادامه دارد...
[=times new roman]در این لحظات ! که نمیدوانم چرا!و به چه علت! دلم هوات را کرده ای عمو!
[=times new roman]عمو جان! دشمن علمت را انداخت!ولی چه جاهلانه انداخت!زیرا که با انداختن علمت!در روز عاشورا! علمت بر فراز همه تاریخ برافراشته شد! تا به همه تاریخ فریاد بزنی که!آری تا علم هست! مبارزه نیز هست!
[=times new roman]پس ای عموی عزیزم! رخصتی ده! تا در این زمان که به یاد وفایت گونه هایم اشکبار است قلمی زنم!هر چند میدانم که قلمم حقیر است!ولی قلم میزنم تا بدانند که هنوز قلم زنده است!
[=times new roman]پس رخصت ای علمدار حسین(ع)...
[=times new roman]من باب توجه بگم که اولین سالیه که تابستون قمم!پس خدایا کمممممممممک!
[=times new roman]خب ایندفعه به ذهنم زد با رفقای با مرام یه چرخی توی زندگی طلبه ها بزنیم!ببینیم چه خبره!
[=times new roman]پایه ای!پس یا علی مدد...
[=times new roman]خب اول کار یه چرخی بزنیم من باب فضولی توی خونه طلبه!
[=times new roman]خونه بهتره!چون خصوصی تره!(طبق قانونه هزار و سیصدم نیوتون که میگه هرچیزی خصوصی تر باشه فضولی کردنش بیشتر حال میده!پس اول توی خونه و زندگی طلبه ها سرک میکشیم!)
[=times new roman]خب از خونشون بگم!که عموما اجاره ایه!این وجه مشترک اکثر طلبه هاست! و یه نکته جالب دیگه توی خونه طلبه ها اینکه اکثرا تمایل دارند در زیر زمین زندگی کنند! نمیدونم چرا!شاید از نور خورشید بدشون میاد!
[=times new roman]البته یکی از رفقام میگفت که مستاجری چیز خوبیه!
[=times new roman]گفتمش چرا؟
[=times new roman]گفتا!چون آدم مستاجر به چهار دیواریش دل نمیبنده!همیشه آماده رفتنه!
[=times new roman]گفتمش:چه بی ربط!
[=times new roman]گفتا: اخه اخوی! ربطش رو بفهم دیگه! تذکر اخلاقی بود!یعنی اینکه ما توی این دنیا هم مستاجریم و باس بریم!پس دل نبند!
[=times new roman]گفتمش:خب چرا میزنی!خب دوزاریم کجه!
پاورقی:
سلام!همین!
یه خواهش از تک تک دوستان تقاضا دارم!دعام کنید وقت کنم درس بخونم!خیلی سرم شلوغه!
دلم لک زده برای زمان کنکور کارشناسی ارشد! که صبح تا شب میرفتم کتابخونه و غرق توی این درس ها میشدم!عشق میکردم!یادش بخیر!
دعام کنید بازم وقت درس خوندن دُرُست و حسابی پیدا کنم!
چون به امام قول دادیم خط سقوط نکند...
التماس دعا
یا علی مددی
سلام
سايت و شخصي قوي دارن اين بنده خدا، خدا حفظشون كنه.
قبلا هم مطالب ايشون در اسك دين نقل شده،ميتونيد در اون تاپيك مطلب را ادامه بديد كه منسجم تر هم بشه.
موفق باشيد
[=Times New Roman]بسم الله الرّحمن الرّحیم سلام وخداقوت به همه، عباداتتون مقبول توی این تاپیک، می خوام مطالبی رو با قلم استادم "مهندس ِ طلبه" نقل کنم. اگر علاقه مند به پیگیری مطالب ایشون هستید، یا اگر سوالی دارید، فقط و فقط به وبلاگ شخصی ایشون مراجعه کنید. http://www.zolfaqar.ir در پناه ایزد منان
...
[="Times New Roman"][="Indigo"]
[/]
[=Times New Roman]
[=times new roman]پاورقی:
[=times new roman]سلام بر همه!
[=times new roman]خلاصه بگم!امروز داشتم مطالب چند سال پیش وبلاگ رو میخوندم!چقدر کم نظر!مثلا 5 تا نظر!که دوتاش هم گفته!میشه به وبلاگم سر بزنید!
[=times new roman]چقدر کم بازدید کنند!30 تا بازدید توی روز!
[=times new roman]وقتی دیدم ترسیدم!اره ترسیدم!از همین وبلاگ فکسنی!
[=times new roman]نکنه همین وبلاگ که هیچ ارزشی نداره دل ببندم!به تعداد نظراتش!به تعداد باز دیدکنندگان عزیزش!
[=times new roman]که اگه قرار به این وبلاگ هم دل ببندم از خدا میخوام ازم بگیرتش!چون قراره توی این دنیا به هیچ چیز!هیچ چیز دل نبست!
[=times new roman]نه به وبلاگ!نه به مدرک!نه به پول!به هیچ!باید آزاد بود!
[=times new roman]زیرا کسی که مدعی شهادته باید مانند پرنده ای سبکبال هر لحظه آماده پریدن باشد!
[=times new roman]پس پرواز...
[=times new roman]یا علی مددی
[=times new roman]مهندس طلبه
[=times new roman]91/05/04
[=Times New Roman]بسم الله الرّحمن الرّحیم
سلام وخداقوت به همه، عباداتتون مقبول
توی این تاپیک، می خوام مطالبی رو با قلم استادم "مهندس ِ طلبه" نقل کنم. اگر علاقه مند به پیگیری مطالب ایشون هستید، یا اگر سوالی دارید، فقط و فقط به وبلاگ شخصی ایشون مراجعه کنید.
http://www.zolfaqar.ir
در پناه ایزد منان
[="][=times new roman]
در لحظاتی که سرگردانم در میان عظمت الهی!در کویر سوزان!و داغ!در این ماه زیبای خدایی!
[="][=times new roman]ای کویر!ای نشانه ای از عظمت الهی! امروز قصد دارم برای تو قلم بزنم!آری!
[="][=times new roman]برای تو قلم میزنم ای نشانه عظمت الهی!
[="][=times new roman]مردمانی در تو خشکی و گرما را میجویند!ولی من! در تو عظمت و بزرگی خدا را!
[="][=times new roman]چقدر بزرگ و با عظمتی ای کویر!
[="][=times new roman]آنقدر بزرگ و با عظمتی که نوشته های حقیرم در میان عظمتت گم است!
[="][=times new roman]إی کویر این چند خط را برای تو مینگارم!ای نشانه خدا...
[="][=times new roman]سلام بر تک تک صاحبان حقیقیه وبلاگ!بر خود خود خود شما!
[="][=times new roman]درینگ درینگ،درینگ درینگ
[=times new roman]
[="][=times new roman]مادر دختر خانوم:سلام،بفرمایید
[="][=times new roman]مادر طلبه:سلام،ببخشید برای امر خیر مزاحمتون شدم
[="][=times new roman]مادر دختر خانوم:بفرمایید چه امری!
[="][=times new roman]مادر طلبه:برای خواستگاری از دخترخانومتون!برای پسرم!
....
[=times new roman][="] ...
مادر دختر خانوم:بله،در خدمتم. کار پسرتون چی هست؟چند سالشونه؟ و...
[/] [="]
[/] [="]
[/] [="]
[/] [="]
[/] [="]
[/] [="]
[/] [="]
[/] [="]
[/] [="]
[/] [="]
[/] [="]
[/] [="]
[/] [="]
[/][/]
[=times new roman][="]...
[/]
[="]طلبه:خب اگه خدا عنایت کنند و آقا امام زمان عج اجازه بدن تا آخر عمر![/]
[="]دختر خانوم(با کمال تعجب!) :یعنی میخواهید تا آخر عمر درس بخونید![/]
[="]طلبه:بله!دیگه![/]
[="](دختر خانوم یکمی میره توی فکر ولی باز خودش رو کنترل میکنه!)[/]
[="]
[/]
[="]طلبه:در مورد بحث مالی هم باید یه نکاتی درباره زندگی طلبگی بهتون عرض کنم!همون جور که اشراف دارید !طلبه ها خیلی شهریه نمیگرن و در زمانی که درس میخونن باید با همین شهریه اندکِ طلبگی بسازن! در حقیقت زندگی با این شهریه اندک سختی های خودش رو داره و باید یه جوری با سختی هاش کنار اومد!راستش رو بخواهید دیگه از بریز و بپاش و خرج های اضافی باید صرف نظر کرد و خرج های اصلی هم با قناعت باید انجام داد!در حقیقت با این شرایط میتونید زندگی کنید وگرنه زندگی با این شهریه اندک جور در نمیاد![/]
[="]
[/]
[="]دختر خانوم(که حسابی حرصش گرفته از حرفای طلبه و زیر لب زمزمه میکنه که:خب بگو باید بمیرم و تمام!):راستش نمیدونم!باید بهش فکر کنم![/]
[="]
[/]
[="]طلبه:فکر خوبیه!بهش فکر کنید! ولی چند تا نکته دیگه هم هست که بد نیست در این زمان بهش فکر کنید !برای مثال وقتی که معمم میشم!خب خودتون از شرایط سخت معمم شدن خبر دارید!آیا با شرایطش و اذیتاش میتونید کنار بیایید؟! درباره محدودیت های یک طلبه و همسرش چطور؟واستون سخت نیست؟![/]
[="]دختر خانوم:سکوت[/]
[="]طلبه(واسه این که سکوت رو بشکنه! ادامه میده!) :خب عجله ای نیست!بد نیست به این موضوعات فکر کنید و در جلسات بعد جوابتون رو بهم بفرمایید...[/]
[="]
[/]
[="]خب بیچاره این طلبه!خبر نداره دیگه جلسه بعدی در کار نیست!و آخرین باریه که روی صندلی های اون خونه میشینه! و فردای همین روز مامان طلبه با جواب ننننننننننننه صریح مامان دختر خانوم مواجه میشه![/]
[="]....
[/][/]
[=Times New Roman][="][=Times New Roman]...
[="][=Times New Roman]خب حالا هی خونه این دختر برو !خونه اون دختر برو !اونقدر این سیکل تکرار میشه و میشه و میشه ... میپرسی چرا! از بس این ور و اون ور میرن!
[="][=Times New Roman]
[="][=Times New Roman]خب!ولی چون همون طلبه هم خدایی داره !بعد مدتی زیاد!شاید چند سال ! بالاخره یک دختر فداکار پیدا میشه!و این مرحله رو هم قبول میکنه!
[="][=Times New Roman]خداروشکر!میریم راند سوم!درینگ!
[="][=Times New Roman]و اما راند سوم!
[="][=Times New Roman]جلسه بله برون!
[="][=Times New Roman]خب!خیلی ها تا این راند به سلامت میان ولی در این راند گیم أوت (Game Out) میشن.چرا که توی این مرحله بیشتر طلبه با خونواده دختر طرفه نه خود دختر!واسه همین تا این مرحله اگه به صورت معجزه دختری با شرایط پسر کنار اومده! دیگه توی راند سوم باید خونواده دختر با شرایط پسر کنار بیان! که خیلی ها هم توی این راند کنار نمیاد!مثلا:
[="][=Times New Roman]...
[="][=Times New Roman]بابای دختر خانوم:چییییییییی فقط 14 سکه میخواین مهر دخترم کنید!عمرا!اصلا صحبتش رو نکنید!
[="][=Times New Roman]...
[="][=Times New Roman]بابای دختر خانوم:چییییییییی میخوای یه عمر دخترم رو ببری توی زیرزمین اجاره ای زندگی کنی!عمرا!اصلا صحبتش رو نکنید!
[="][=Times New Roman]...
[="][=Times New Roman]بابای دختر خانوم:چییییییییی میخوای مرتب بری تبلیغ!عمرا!اصلا صبحتش رو نکیند!
[="][=Times New Roman]...
[="][=Times New Roman]خلاصه طلبه با هزاران چییییییییییی! و عمرا! های بابای دختر خانوم مواجه میشه!و در این راند نیز به شکست مواجه میشه!
[="][=Times New Roman]
خب !داری از خودت میپرسی آخر این قصه چی شد!واست میگم!دو دقیقه صبرِ لَ [1]!
[="][=Times New Roman]خب بعد از مدتی مدید که طلبه از هر دری ناامید شده!
[="][=Times New Roman]همه درها براش بسته شده!
[="][=Times New Roman]دیگه امیدی نداره!
[="][=Times New Roman]خسته!
[="][=Times New Roman]تنها!
[="][=Times New Roman]ترد شده از همه جا!
[=Times New Roman]در این هنگام! نوری عجیب میبینه
...
[=times new roman][="]...
در این هنگام! نوری عجیب میبینه! آره!عجیب!اونقدر عجیب که با چشمش نمیتونه درست اون رو ببینه! دقت میکنه!با سختی میبینه! آره!خودشه!یه فرشته![/]
[="]یه فرشتست! فرشته ایه که همه راندها را تک تک پشت سر گذاشته و پیِِ همه سختی ها رو به تنش مالیده و آماده همراهی با یک طلبه شده![/]
[="]نه یک روز!نه دو روز!بلکه یک عمر![/]
[="]این فرشته زمینی نیست!گویا از آسمان ها آمده! تا او نیز مانند یک طلبه در جهادی سخت و نفس گیر شرکت کند!و پا به پای طلبه جهاد کند!البته نه جهادی اصغر!که لیاقتش کمتر از جهاد اکبر نبوده و نیست![/]
[="]آری او یک فرشته است...[/]
[="]همه شما رو به خدای هم سران فرشته میسپارم[/]
[="]یا علی مددی[/]
[="]پاورقی:[/]
[="]سلام علیکم و رحمه الله بر رفقای همیشگی خوتم![/]
[="]خب چند تا نکته!اول توضیحات شماره یک متن[/]
[="][1] منظورم از صبر لَ همون صبر کن به ترکی هست! ساختار نوشتاری دقیقش رو نمیدونستم و حدودی نوشتم!دوستان اگه کسی اطلاع دقیقی داره بفرماید تا درستش کنم!باتشکر[/]
[="]دیما امر خاصی نیست جز[/]
[="]التماس دعا[/]
[="]یا علی مددی[/]
[="]مهندس طلبه[/]
[="]91/05/11[/]
[/]
[=Times New Roman] توی این تاپیک، می خوام مطالبی رو با قلم استادم "مهندس ِ طلبه" نقل کنم. اگر علاقه مند به پیگیری مطالب ایشون هستید، یا اگر سوالی دارید، فقط و فقط به ایشون مراجعه کنید. در پناه ایزد منان[=Times New Roman]
سلام وخداقوت به همه، عباداتتون مقبول
http://www.zolfaqar.ir
بسم الله الرّحمن الرّحیم
کارشان شده دعواهای سیاسی!
آری!میدانم که فراموشت کرده اند!
میدانم!
میدانم!
آری!همگان فراموش کاریم،که این دعواهای سیاسی چه بر سر قلبت می آورد!
وای بر ما جاهلان!که فراموش کرده ایم که تو نیز قلبی داری إی مولای ما!
میدانیم که در این زمانه قلبت سنگین شده است،میدانیم!
میدانیم که یادمان رفته است که مشکل اصلیمان غیبتت هست نه دعواهای سیاسی !میدانیم!
ولی چه کنیم!که جاهلانیم در این میدان!
ببخش برما إی مولایمان!که جاهلانیم…
صبح ساعت نه از خواب بیدار میشه،بعد یه آبی به سروصورت میزنه. و به «بو» (Bo،اسم سگش) سلام میکنه.و صبحونه رو به همراه «بو» میخوره!
سپس راهی دانشگاه میشه.حسابی اضطراب داره و نگرانه امتحانه.
میدونه استاد خیلی سخت گیره و اگه نمرش کم بشه بیچارست.چون شغل آیندش وابسته به نمره این درسشه!
میرسه دانشگاه، و دم در سوزان(دوست دخترش) رو میبینه! کمی با هم خوش و بش میکنن ،ولی اصلا حال و حوصله نداره ،چون همش نگران امتحانه!
سوزان به یه قهوه دعوتش میکنه ،اونم قبول میکنه.چون میدونه باعث میشه کمتر به امتحان فکر کنه و سرحال تر بشه.چون تا صبح بیدار بوده!
نیم ساعتی با سوزان حرف میزنه.و ناگهان ساعت رو نگاه میکنه و میفهمه حسابی دیرش شده.زودی به سمت جلسه امتحان میره!
و برگه امتحانی رو میگره و شروع به نوشتن میکنه.تقریبا سوالات براش آشنا میزنه.جز یکی دوتا سوال.
هر چی سر این دوتا سوال وای میسه چیزی به ذهنش نمیرسه.
خیلی آرزو داشت که کمی سرش رو بر میگردوند و از ورق نفر بغلی جواب این دوتا سوال رو میدید،ولی میدونست که تقلب همان و اخراج از دانشگاه همان.
بعد از یک ساعت و نیم ،زمان امتحان به پایان میرسه و از جلسه میاد بیرون.
خیلی خسته شده.چون برای این امتحان یک هفته شبانه روز زحمت کشیده.واسه همین میخواد یه حال اساسی بکنه.زودی به جان (یکی از دوستاش) زنگ میزنه تا برنامه پارتی امشب رو باهاش هماهنگ کنه…
[=Times New Roman] بسم الله الرّحمن الرّحیم
سلام وخداقوت به همه
توی این تاپیک، می خوام مطالبی رو با قلم استادم "مهندس ِ طلبه" نقل کنم. اگر علاقه مند به پیگیری مطالب ایشون هستید، یا اگر سوالی دارید، فقط و فقط به سایت ایشون مراجعه کنید. http://www.zolfaqar.ir
در پناه ایزد منان
این بار قلم میزنم برایت ،إی حاج محمود!
آری،این بار برایت قلم میزنم،زیرا که صدای گرمت بهانه ای شد تا دقایقی برایِ مادرم گریه کنم!
آری،میدانم که دنیا بهانه ایست تا برایت بگریم مادر!
این بار صدای حاج محمود بهانه شد!
فردا روز نگاه به درِ خانه!
فردا ها نگاه به آتش!
آری!آری!هنوز فراموش نکردم که گاهی صورت نیلی نیز بهانه ای میشود ،تا دقایقی برایت گریه کنم مادر!
بگذار تا اهلان دیوانه ام خوانند،ولی چه باک!زیرا آنان که در محفلِ عشقِ تو راهی ندارند،بویی از غم تو نیز ندانند!
پس بگذار دنیا را بهانه ای بدانم تا صبح وشام برایت گریه کنم و اشک بریزم!
پس ببارید إی اشک های من،ببارید…
-----------------