₪╠ آخرین منزل کاروان غم ╣₪ ویژه نامه ورود اهل بیت علیهم السلام به شام

تب‌های اولیه

22 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
₪╠ آخرین منزل کاروان غم ╣₪ ویژه نامه ورود اهل بیت علیهم السلام به شام

class: grid width: 500 align: center

اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ
[TD="align: right"] نقش امام سجاد عليه السّلام در رساندن پيام كربلا
[/TD]
[TD="align: right"] سخنان شورانگیز امام سجاد علیه السلام در دوران اسارت[/TD]
[TD="align: right"] خطبه على بن الحسين عليه السلام در شام[/TD]
[TD="align: right"] خطابه های زینب کبرى سلام الله علیها[/TD]
[TD="align: right"] خطبه امام سجاد علیه السلام در کوفه [/TD]
[TD="align: right"] خطبه امام سجاد علیه السلام در مجلس یزید
[/TD]
[TD="align: right"] تحلیلی بر کلام حضرت زینب سلام الله علیها که فرمود: «ما رایت الا جمیلا»[/TD]
[TD="align: right"] چرا حضرت زینب سلام الله علیها در جواب یزید فرمود ما رایت الا جمیلا؟[/TD]
[TD="align: right"] سر مبارک امام حسین علیه السلام وتلاوت این آیه: افحسبتم ان اصحاب الكهف ...[/TD]
[TD="align: right"] محمل حضرت زینب سلام الله علیها و قمه زنی[/TD]
[TD="align: right"]شخصیت حضرت زینب سلام الله علیها در حماسۀ عاشورا
[/TD]
[TD="align: right"]گلچین مداحی های اسارت آل الله[/TD]
[TD="align: right"] زینب آمد شام را یک باره ویران کرد و رفت - فلش[/TD]

[b]content[/b]

دانلود صوت

بسم الله الرحمن الرحیم

زينب است و يك وسعت تاريخ، حريّت و شجاعت.
زينب است و يك آغوش معطّر، عفاف و حيا،
زينب است و يك دهان فرياد و خروش بر ضدّ ستم وافشاگرى بر ضدّ سلطه فريب!
مردانمان، از او درس جوانمردى مى آموزند،
زنانمان، در مكتب او، الفباى ديندارى و حق مدارى و دفاع از امام و رهبر و پرستارى از روحهاى خسته و دلهاى آزرده مى آموزند.
اى زينب، اى تنديس صبر و وفا! حديث وفا را از روزى آموختيم، كه پروانه وار، گِرد شمع حسين مى چرخيدى و خود را به آتشِ اين عشق مى زدى.
«صبر» را از تو آموختيم، كه از درياى خون گذشتى و شهادتِ هفتادودو ستاره را با چشم ديدى و بر پيكر خورشيد و حنجر خونين بوسه زدى.
اى زينب، اى آينه «فاطمه نما»!
اگر تو نبودى، موج خونهاى كربلا، فراتر از آن دشتِ سرخ نمى رفت.
اگر خطابه هاى حماسى تو نبود، فرياد شهيدان، در هياهوى شادى و سرمستىِ كوفيان و شاميان گم مى شد.
اگر تو نبودى، «كتاب شهادت» را چه كسى تفسير مى كرد؟
«پيام خون» را چه كسى به خفتگان بستر غفلت مى رساند؟
اى زينب، اى پرستار بيمار كربلا!
اى زينب، اى اسوه همسران و مادران و خواهران و دخترانِ «شهدا»!
اى زينب! اى دختر ولايت، اى خواهر شهادت، اى الگوى صبورى!
نامت، هماره درس آموز باد،
و يادت هميشه الهام بخش «عزّت» و «شرف».

از روضه خوانی شنیدم که میفرمود : پنجاه سال است که برای اهل بیت(ع) روضه خوانی میکنم و در طول این پنجاه سال حتی پنج بار هم روضه حضرت زینب(س) در مجلس یزید را نخوانده ام.
آخر به غیرتم بر میخورد این روضه را بخوانم....

:Sham:


[=georgia]به نام خداوند مهرگستر مهربان

[=georgia]

[=georgia]غصه ات دروازه ی ساعات بود
[=georgia]قلب شهر شام در آفات بود
[=georgia]رأس اربابت به روی نیزه بود
[=georgia]دختری محو جمالش مات بود
[=georgia]روز عاشورا حسین دلواپس
[=georgia]لحظه های پر غم فردات بود
[=georgia]لحظه لحظه بر زمین خوردی چرا
[=georgia]چون که خاری داخل پاهات بود
[=georgia]تو نگفتی شمر دون از چه چرا
[=georgia]روی رأس پر ز خون پاهات بود
[=georgia]تو عزیزی و عدویت شد ذلیل
[=georgia]بر لب تو جمله ی هیهات بود
[=georgia]از همه زشتی این مردم چه طور
[=georgia]"ما رأیت " جمله ی زیبات بود
[=georgia]از محرم تا صفر یا زینبا
[=georgia]در تمام روضه ها پیدات بود
[=georgia]ظلم هایی که به تو کردند از
[=georgia]کینه های دوره ی بابات بود
[=georgia]در مصاف عاشقو معشوق هم
[=georgia]کربلا منزلگه و میقات بود
[=georgia]از من بی دل مپرس ای زینبا
[=georgia]قسمت این کودکان خیرات بود؟
[=georgia]سالها یا زینبا در کربلا
[=georgia]ناله ات گرما ده اصوات بود
[=georgia]تا زمانی که حسین پیش تو بود
[=georgia]در زمین نه بلکه در جنات بود
[=georgia]در تمام راه کوفه نور دل
[=georgia]گریه ات سرگرمی اوقات بود
[=georgia]ناله هایت بهر دین مصطفی
[=georgia]از برای ماندن و اثبات بود
[=georgia]نه فقط قلب من و امثال من
[=georgia]از غمت گریان همه ذرات بود
[=georgia]در تنور آتش کوفه سر
[=georgia]این حسینت آیه ی مشکات بود
[=georgia]کشته ی بی سر درون قتلگاه
[=georgia]دید زینب منفصل اجزات بود
[=georgia]معجزه در کربلا بسیار بود
[=georgia]رأس بر نی خود یک از آیات بود
[=georgia]بهر حاجات دل "جعفر" همی
[=georgia]چشم تو دروازه ی حاجات بود

[=georgia]سروده جعفر ابوالفتحی


[="Purple"]فرمایش امام سجاد به نعمان پیرامون دردناک ترین لحظات اهل بیت در شام:
اما سجاد به یکی از یاران خود به نام نعمان بن منذر مدائنی پیرامون دشوارترین لحظات اهل بیت در شهر شام فرمودند:
در شهر شام ، هفت مصیبت بر ما وارد شد که از آغاز اسری تا آخر ، چنان مصیبتی بر ما وارد نشد ، سپس حضرت به بیان تک تک مصائب پرداختند:[/]

[="DarkRed"]1- آنگاه که مردم شام گرداگرد ما جمع شدند و شمشیر هایشان را بر روی ما کشیدند و کفش هایشان را به سوی ما پرتاب کردند و ما را به مدت زیادی در کنار دروازه ساعت در معرض دید مردم قرار دادند و مردم کنار ما دف می زدند و هلهله می کردند.[/]

[="Navy"]2- آن موقع که سرهای شهدا را از مقابل اسرا عبور دادند و سر عمویم عباس را روبروی عمه ام زینب و ام کلثوم قرار دادند و سر علی اکبر و قاسم را مقابل دیدگان سکینه و فاطمه گذاشتند و به آنها جسارت و اهانت کردند.[/]

[="DarkRed"]3- آن وقتی که مردم شام از بالای بام خود آب گرم بر ما ریختند و سر من و عمه هایم سوخت و وقتی که با شعله های آتش ما را مرود حمله قرار دادند.[/]

[="Navy"]4- آن لحظه ای که ما را از طلوع آفتاب تا غروب آن کنار افراد آوازه خوان و ترانه خوان قرار دادند و مردم از هر سو می امدند تا ما را ببینند. و زمانی که ما را در بازارهای شام در معرض دیدگان مردم گرداندند و مردم با تنفر و کینه به ما می گفتند: بکشید اینان را که هیچ آبرویی برای اسلام ننگه نداشتند.[/]

[="DarkRed"]5- هنگام یکه ما را با ریسمان از کنار خانه های یهود و نصاری عبور دادند و گفتند: این ها همان افردای هستند که پدرانشان در خیبر و خندق پدارن شما را به قتل رساندند و خانه های شما را ویران نمودند. از آنان انتقام بگیرید ، ان ها هم با خاک و سنگ و چوب ما را مورد حمله قرار دادند.[/]

[="Navy"]6- زمانی که ما را به بازار نخاس ها(بازار برده فروشان) بردند و خواستند ما را به عنوان غلام و کنیز بفروشند.[/]

[="DarkRed"]7- آ ن هنگام که ما را در خرابه ای جای دادند که سقف نداشت ، از این رو شب ها از سرما و روزها از گرما در فشار بودیم و بر اثر شدت گرسنگی و تشنگی و وحشتی که به وجود آورده بودند ، همواره در ناامنی و خطر به سر می بردیم.[/]



[=microsoft sans serif]1. ورود اسیران از شلوغ ترین دروازه به شام

بیشتر تاریخ نویسان بر این عقیده اند که اهل بیت (علیهم السلام) در روز اول ماه صفر وارد شام شده اند، ولی شهید مطهری «ره» تاریخ ورود اسیران را به دمشق، روز دوم ماه صفر می داند. یزید دستور می دهد که دروازه ها را به روی اسیران بسته و سه روز شهر را آذین بندی کنند. کاروان اسیران را از شلوغ ترین دروازه شهر، به نام دروازه ساعات وارد می کنند؛ در شهر، شادی عمومی اعلام شده و مردم لباس های نو پوشیده و صدای مردم به هلهله و شادی بلند می شود. زنان دف می زنند و اسیران از میان شلوغی ها، می گذرند.

2. بی احترامی به سرهای بریده شهیدان کربلا

ساربانان برای سوزاندن دل اهل بیت (علیهم السلام)، سرها را پیشاپیش محمل ها می برند. جلوتر از همه، سر علمدار کربلا جلوه گری می کند و بنا بر بعضی نقل ها، سر مقدّس امام حسین (علیه السلام) را پشت سر محمل ها وارد می کنند تا مردم به اشتباه بیفتند و احدی از دوست داران، آنان را نشناسد و عیش مردم را بر هم نزند.

هتاکی ها شروع می شود؛ پیر زنی به سر بریده حضرت سنگ می زند و مردم که مست هوسرانی و ولنگاری هستند، از او تقلید می کنند.

3. گردانیدن اسیران در شهر

با این که از دروازه ساعات (محل ورود اسیران) تا کاخ یزید فاصله زیادی نبود، ولی کاروان را هنگام طلوع آفتاب وارد کردند، اما هنگام رسیدن به کاخ یزید، خورشید دیگر در حال غروب کردن بود.

یزید بالای کاخش می رود تا وضع کاروان و شادی مردمان را تماشا کند. در این هنگام، کلاغی بانگ برداشت و یزید شعری به این مضمون خواند:

لَمَّا بَدَت تِلکَ الحُمُولُ وَ أشْرَقَت

تِلکَ الشُّموسُ عَلَی رَبی جَیْرُون

نَعَبَ الغُرَابُ أقُولُ لَهَا صَحْ اَوْ لا تَصَح

فَلَقَد قَضِیتُ مِنَ الغَرِیمِ دُیُونِی؛

«وقتی که نور سرها بر برج قصر جیرون بتافت، کلاغ بانگ برداشت. من هم به آن می گویم: تو بانگ بر آری یا بر نیاری، من کار خودم را کردم و طلبم را از شکست خوردگان گرفتم».


4. ورود به مجلس یزید

پادشاهی می گسار، ورود اسیرانی آزاده را به انتظار نشسته است؛ پادشاهی که هم پیاله اش، میمونی است که جرعه ای خود می نوشد و جرعه ای به او می دهد؛ پادشاهی که هنگام مردن آن میمون، در شهر عزای عمومی اعلام می کند و برای او مراسم غسل و کفن و دفن بر پا می دارد؛ پادشاهی که کمتر هُشیار دیده می شود و بیت المال را به رامش گران و آوازه خوانان اختصاص داده است.

اهل بیت (علیهم السلام) که با ریسمان به هم بسته شده بودند، وارد مجلس یزید شدند. یزید لباس های نو پوشیده بود و شراب می نوشید. او سر بریده حضرت را میان تشتی از طلا گذاشته بود و برای باز داشتن زینب (علیهاالسلام) و امام سجاد (علیه السلام) از سخن گفتن، با چوب به چهره تابناک امام حسین (علیه السلام) می زد.

امام رضا (علیه السلام) در این باره فرمود: «وقتی سر مقدّس حضرت حسین بن علی (علیه السلام) را به شام آوردند، یزید دستور داد سفره غذا بگسترند. ابتدا به همراه اطرافیان خود، مشغول خوردن غذا و نوشیدن شراب شد. سپس دستور داد تا سر مقدّس امام را داخل تشتی از طلا بگذارند و بیاورند. او سر امام را زیر تختی که بر آن نشسته بود قرار داد. وی هم چنان شراب می نوشید. پس از مدتی دستور داد تا شطرنج بیاورند. آنگاه مشغول بازی شطرنج شد و شروع به مسخره کردن امام حسین (علیه السلام)، پدر و جدش رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نمود و در همین حین هرگاه از حریف خود در بازی می بُرد، جامی از شراب سر می کشید و ته مانده آن را داخل تشت می ریخت. پس بر شیعیان ماست که از شراب و شطرنج (قمار) دوری کنند و هرگاه شراب و شطرنج می بینند، [مصایب[ امام حسین (علیه السلام) را به یاد آرند و بر دشمنان او؛ یزید و آل زیاد لعنت فرستند تا خداوند متعال، گناهان آنان را بیامرزد؛ حتی اگر به تعداد ستارگان آسمان باشد.»

با این حال ساعتی نگذشته بود که سخنان کوبنده امام سجاد (علیه السلام) و زینب کبری (علیهاالسلام) چنان رسوایی ای برای یزید و یزیدیان به بار آورد که طعم پیروزی شان به تلخی گرایید. از این رو، یزید برای نشان دادن هیبتِ بر باد رفته اش، اسیران بی دفاع را روانه خرابه شام ساخت.


5. جای دادن اسیران در ویرانه شام

پس از آن که حضرت زینب (علیهاالسلام) با خطبه پر شکوه و بلند آوازه خود در مجلس یزید از فاجعه روز عاشورا پرده برداشت، وجدان های غافل و خواب آلوده، اندکی به خود آمدند و جوش و خروشی در مردم پدیدار گشت. سخنان روشن گرانه زینب (علیهاالسلام) و امام سجاد (علیه السلام)، اساس تفکر در حادثه کربلا را در ذهن ها بنا نهاد و حاضران مجلس، تا اندازه ای حقیقت را دریافتند. یزید با دیدن اوضاع نابسامان دربارش، آزادگان را از کاخ بیرون راند و در خرابه ای جای داد که سقفی نداشت و دیوار آن ترک برداشته بود، به گونه ای که اهل بیت (علیهم السلام) می ترسیدند دیوار بر سرشان خراب شود. روزها از شدت گرما و شب ها از سوز سرما، در آن خرابه آرامش نداشتند و تشنگی و گرسنگی، آن ها را تهدید می کرد.

اسیران عزادار، روزها به عزاداری و گریه بر مصیبت های خود می پرداختند و این گونه، مردم را از فجایع کربلا آگاه می ساختند و از چهره کریه عاملان آن فجایع هولناک، پرده بر می داشتند.

شیخ صدوق «ره» نوشته است: «یزید دستور داد اهل بیت امام حسین (علیه السلام) را به همراه امام سجاد (علیه السلام) در خرابه ای زندانی کنند. آن ها در آن جا نه از گرما در امان بودند و نه از سرما؛ به گونه ای که بر اثر نامناسب بودن آن محل و گرما و سرمای هوا، صورت هایشان پوست انداخته بود.»

در میان ناله و اندوهِ بانوان اسیر شده از زنجیر ستم، کودکان مظلومی به چشم می خوردند. آنان در حالی که گرسنه بودند، هر روز عصر با لباس های کهنه جلوی در خرابه صف می کشیدند و مردم شام را که دست کودکان شان را گرفته بودند و با آذوقه به خانه های شان بر می گشتند، غریبانه تماشا می کردند و آه حسرت می کشیدند. دامان عمه را می گرفتند و می پرسیدند: «عمه! مگر ما خانه نداریم؟ پدران ما کجا هستند؟» حضرت زینب (علیهاالسلام) نیز برای تسلای دل کوچک و غم دیده آنان می فرمود: «چرا عزیزانم! خانه شما در مدینه است و پدران تان به سفر رفته اند.»

امام سجاد (علیه السلام) در مورد ویرانه شام می فرمود: «در مدت اسارتمان در خرابه شام، چه رنج ها و مصیبت هایی که ندیدیم! روزی دیدم عمه ام زینب (علیهاالسلام) دیگی را روی آتش گذاشته است. پرسیدم: عمه! در این دیگ چیست؟ پاسخ داد: دیگ خالی است، ولی چون کودکان گرسنه اند، برای این که آنان را ساکت کنم، وانمود کردم که می خواهم برای شان غذا بپزم تا با این بهانه آنان را خواب کنم».

نقل شده است که کودکان گرسنه پیوسته پیش حضرت می آمدند و از گرسنگی ناله می کردند تا آن جا که دل زنان شام به رحم می آمد و برای آنان آب و غذا می آوردند.

6. ترس و ناامنی اسیران

امام صادق (علیه السلام) از زبان امام سجاد (علیه السلام) نقل فرموده است: «وقتی اهل بیت (علیهم السلام) را در ویرانه جای دادند، یکی از آنان با دیدن وضع ناهنجار و دیوارهای ترک خورده گفت: این ها ما را در این خرابه جای داده اند تا این دیوارها بر سرمان خراب شود و ما را بکشند. پاسبانان خرابه به زبان رومی به هم می گفتند: این ها را ببینید که از خراب شدن دیوارها بر سرشان می ترسند با آن که فردا آن ها را بیرون خواهند کشید و خواهند کشت. علی بن الحسین (علیه السلام) فرمود: جز من، هیچ یک از اهل خرابه زبان رومی نمی دانست».

در خرابه شام چنین وضع اسفناکی حکم فرما بود. حتی در بعضی منابع تاریخ آمده است برخی از کودکان از شدت سرما و گرما و گرسنگی در خرابه جان باختند.


7. صدقه دادن به اسیران اهل بیت (علیهم السلام)

شامیان با دیدن وضع رقت بار کودکانِ خرابه، به آنان تَرحم می کردند. روزی زنی که از جلوی خرابه می گذشت، دریافت یکی از کودکان از تشنگی گریه می کند. زن بی درنگ رفت و ظرف آبی آورد و به حضرت زینب (علیهاالسلام) عرض کرد: «ای اسیر! تو را به خدا قسم می دهم که اجازه دهی من این کودک را با دست خودم سیراب کنم؛ زیرا محبت کردن به یتیمان، خواسته های انسان را برآورده می کند. شاید با این کار خداوند حاجت مرا نیز برآورد». حضرت زینب (علیهاالسلام) پرسید: چه حاجتی داری؟ گفت: من در دوران جوانی ام، خدمت گزار حضرت فاطمه زهرا (علیهاالسلام) بودم، ولی چرخش زمانه مرا از مدینه و خدمت کاری ایشان دور ساخت و از این شهر سر درآوردم. مدت ها است که از او و فرزندانش بی خبرم. من کودکیِ فرزندان او را دیده ام و با آن ها بوده ام. از خداوند خواسته ام حتی برای یک بار هم که شده، فرزندان او را زیارت کنم و خادم آنان باشم. شاید خدا به واسطه این یتیم نوازی، حاجت مرا برآورد و بار دیگر به خدمت آن خانواده درآیم و بقیه عمر را در محضر آنان باشم».

حضرت زینب (علیهاالسلام) تا این سخنان را شنید، آهی سوزناک از سینه پر دردش کشید و فرمود: «ای کنیز خدا! حاجت تو برآورده شده، من زینب دختر فاطمه (علیهاالسلام) هستم و آن سر که بالای قصر یزید آویزان است، سر برادرم حسین (علیه السلام) است. این کودکان نیز که می بینی، یتیمان اویند که مدتی است سایه پدر از سرشان کوتاه شده و این گونه گرد و غبار یتیمی و اسیری بر رخسارشان نشسته است».


8. قرار دادن اسیران در معرض دید عموم

نسیمی از مدینه برخاسته و بعضی که محبت خاندان وحی را در دل داشتند، در مسیر این نسیم قرار می گرفتند و می شکفتند. یکی از اینان، هند؛ زن یزید، دختر عبداللّه بن عامر بود. وقتی پدر هند از دنیا رفت، او در خانه امیر المؤمنین (علیه السلام) ماند و همان جا به خدمت خانواده او در آمد.

نقل شده است؛ وی در کودکی بر اثر یک بیماری، فلج گردید و هر چه او را درمان کردند، اثری نداشت. سرانجام به چشمه زلال امامت، امیر مؤمنان علی (علیه السلام) متوسل شدند و شفایش را از حضرت خواستند. حضرت فرمود: طبیب دل های شیعیان، - حسین (علیه السلام) - بیاید. وقتی امام حسین (علیه السلام) آمد، امام ظرفی را پر از آب کرد و به جگر گوشه اش فرمود تا دستش را داخل آب بزند. سپس آب را به بدن هند پاشید. پس از مدتی، وی از آن بیماری هلاک کننده نجات یافت. هند به شکرانه این کرامت در خانه امیر المؤمنین علی (علیه السلام) به خدمت مشغول شد تا دین خود را به این خانواده ادا کند. خانواده او نیز با دیدن این معجزه، اسلام آوردند و از آیین یهودیت دست برداشتند. هند در محضر ائمه اطهار (علیهم السلام) پرورش یافت تا این که در زمان امام حسن (علیه السلام)، معاویه وی را به ازدواج پسر خود یزید درآورد. از آن روز، میان او و اهل بیت (علیهم السلام) جدایی افتاد تا آن که پس از مدت ها، در خرابه شام با دلبردگان واقعی اش دیدار کرد.

در آن شبی که کاروان اسرا به شام وارد می شدند، هند در رؤیا می بیند دری از آسمان گشوده شده و فرشتگان دسته دسته بر سر امام حسین (علیه السلام) که بر بالای کاخ یزید آویزان شده بود، نازل می شوند، و به او سلام می دهند. او در خواب می بیند مردانی خوش سیما از آسمان فرود می آیند و گرد سر بریده حلقه می زنند. یکی از آنان جلو می آید و آن را می بوسد و می فرماید: پسرم! تو را کشتند، حق تو را نشناختند و تو را از آب روان منع کردند... او سراسیمه از خواب بیدار می شود.


گفتنی است به دلیل خارجی خوانده شدن اسیران، دوست داران اهل بیت (علیهم السلام) آنان را نمی شناختند و مانند دیگران به شادی های پوچ و ننگین خود سرگرم بودند.

پس از ورود اهل بیت (علیهم السلام) به خرابه، یکی از کنیزانِ هند به او گفت: جمعی اسیر را در خرابه جای داده اند، خوب است ما هم برای تفریح به تماشای آنان برویم. هند پذیرفت و لباس های گران قیمتی پوشید و دستور داد صندلی مخصوصش را همراه او آوردند.

وقتی به خرابه آمد، حضرت زینب (علیهاالسلام) بی درنگ وی را شناخت و خود را معرفی کرد.

هند فریادی کشید و حجاب از سر افکند، و پای برهنه به کاخ یزید رفت و فریاد زد: ای یزید! نفرین بر تو باد که سر پسر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را جدا کرده ای و اهل بیتش را در مقابل نگاه های مردم قرار داده ای! در حالی که زنان خودت در حرم سرایت دور از نظرها هستند.

یزید سر آسیمه، قبایش را درآورد و سر هند را پوشانید! این کار، اوج سنگ دلی و بی رحمی یزید ملعون را نشان می داد که از هیچ آزاری نسبت به خانواده پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرو گذار نکرده بود. استبداد همراه با عشرت طلبی، او را به گرداب فسادها و زشتی ها افکنده بود.

9. وفات یکی از دختران امام

شبی یکی از دختران امام، پدرش را در خواب می بیند و پریشان از خواب بر می خیزد. او گریه کنان می گوید: من پدرم را می خواهم! هر قدر اهل خرابه خواستند او را ساکت کنند، نتوانستند.

داغ همه از گریه او تازه گردید و همه به گریه و زاری پرداختند. مأموران خرابه پرسیدند: چه خبر شده است؟

گفتند: دختر خردسال امام حسین (علیه السلام) پدرش را خواب دیده است و او را می خواهد. آنان سر بریده حضرت را درون طبقی نهادند و روی آن را با پارچه ای پوشاندند و جلوی او گذاشتند. شدت ضعف و گرسنگی، کودک را به توهّم انداخته بود.

او گریه می کرد و می گفت: من که غذا نخواستم؛ من پدرم را می خواهم. مأموران گفتند: این پدرت است. وقتی دخترک، روپوش را کنار زد، سر بریده پدر را به سینه چسباند و با سوز دل می گفت:

یَا اَبَتَاه! مَن ذَا الَّذِی خَضَبَکَ بِدِمائِکَ؟ یَا اَبَتاه! مَن ذَا الَّذِی قَطَعَ وَ رِیدَکَ؟ یَا اَبَتاه! مَن ذَا الَّذی اَیتَمَنِی عَلَی صِغَرِ سنِّی؟ یَا اَبَتَاه! مَن بَقِیَ بَعدَکَ نَرجُوهُ؟ یَا اَبَتاه! مَن لِلیَتِمَةِ حَتَّی تَکبُر؟ یَا اَبَتاه! مَن لِلنِّساءِ الحَاسِراتِ؟ یَا اَبَتاه! مَن لِلارَامِل المُسبَبَاتِ؟ یَا اَبَتاه! مَن لِلعُیُونِ البَاکِیَاتِ؟ یَا اَبَتاه! مَن لِلضَّایِعَاتِ الغَریبَاتِ؟ یَا اَبَتاه! مَن لِلشُّعُورِ المَنشُورَات؟ یَا اَبَتَاه! مَن بَعدُکَ؟ وَ اخیبّتَاه مِن بَعدِکَ، وَا غُربَتَاه! یَا اَبَتاه! لَیتَنِی لَکَ الفِدَاءُ! یَا اَبَتاه! لَیتَنِی قَبلَ هَذَا الیَومِ عُمیّاءُ! یَا اَبَتاه! لَیتَنِی تَوَسَّدتُ التُّرَابَ وَ لا أری شَیبَکَ مُخضَبا بِالدِّمَاءِ».

سپس آن قدر گریه کرد تا از هوش رفت و ناله اش برای همیشه خاموش گشت. صدای گریه ها بالا گرفت و مصیبتی دیگر بر دل داغدار اهل بیت نشست و این گونه واپسین شبِ زندگانیِ کوتاه فرشته غم، با غصه سپری شد. بدن معصوم و ستم دیده اش را در همان خرابه به خاک سپردند. نام این دختر را رقیه (علیهاالسلام) ذکر کرده اند.


10-بیان مصائب از زبان امام سجاد (علیه السلام)

امام سجاد (علیه السلام) می فرماید: «در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا پایان بی سابقه بود: ساربانان با کعب نی و تازیانه، ما را از میان جمعیت مطرب گذراندند. نیزه داران با سرها بازی می کردند و نیزه هاشان را در هوا می چرخاندند.

گاهی سرها از بالای نیزه ها روی زمین و زیر دست و پای مردم و مرکب ها می افتاد. زنان شامی از بالای بام ها روی سر ما آتش و خاکستر داغ می ریختند که تکه ای از آن روی عمامه ام افتاد و چون دست هایم را با زنجیر به گردنم بسته بودند، عمامه ام سوخت و آتش به سرم رسید. از طلوع آفتاب تا غروب ما را در کوچه ها می گردانیدند و می گفتند:

«این نامسلمان ها را بکشید!» ما را با یک رشته طناب به هم بسته بودند و از دهلیز خانه یهودیان و مسیحیان می گذراندند و به آنان می گفتند:

این ها قاتلان پدران و فرزندان شما هستند، انتقام خودتان را بگیرید!

آنان همگی در این لحظه به سوی ما سنگ و چوب پرتاب کردند. افزون بر آن، ما را به بازار برده فروشان برده و ما را در معرض فروش قرار دادند.

همچنین ما را در خرابه ای جای دادند که روزها از گرما و شب ها از سرما آسایش نداشتیم».

اول صفر ، ورود کاروان اسرای کربلا به شهر شام

همه جا تزیین شده است، بسیاری از رهگذران لباس نو پوشیده‌اند و به یکدیگر تبریک می‌گویند،
این‌ها را حاکم وقت به مردم حکم کرده است و این در ادامه تبلیغات ایام طولانی گذشته است...
جارچیان احکام حاکم را با صدای بلند در سطح شهر شام جار می‌زنند...
روز اول صفر است، قرار است اسرای واقعه کربلا را از دروازه کوفه، وارد شهر کنند.

وارد کردن سر مطهر امام حسین (ع) به شام
بنی‌امیه این روز را به خاطر ورود سر مطهر امام حسین (ع‌) به شام عید قرار داد.

ورود اهل بیت (ع) به شام

با رسیدن خبر نزدیک شدن اسرای اهل بیت (ع) به دمشق، یزید دستوراتی صادر کرد از جمله آن‌که:

1.تاجی جواهر نشان و تختی مرصع به سنگ‌های قیمتی آماده کنند.
2.بزرگان هر صنف با کمک یکدیگر شهر را در کمال زیبایی زینت کنند.
3.تمام اهل شهر لباس‌های زینتی بپوشند و خود را بیارایند.
4.همگی در معابر رفت‌و‌آمد کرده، به یکدیگر تبریک بگویند.
5.پس از آمادگی کامل با طبل و شیپور به استقبال اسرا بروند.
6.جارچیان در شهر جار بزنند "سرهای بریده و زنان و اطفال کسانی به شهر وارد می‌شوند، که به قصد براندازی حکومت عازم عراق بوده‌اند، ولی عامل خلیفه یعنی "ابن زیاد" آنها را کشته است. هر کس خلیفه را دوست دارد امروز شادی کند".
شامیان نیز کوتاهی نکرده و بر فراز بام‌های خانه‌ها بیرق‌های رنگارنگ برافراشتند و در هر گذری بساط شراب پهن کردند.
نغمه آوازه خوانان بلند بود و مردم دسته دسته به سوی دروازه کوفه در دمشق می‌رفتند و عده‌ای از شهر خارج شده بودند. این در حالی بود که اهل بیت(ع) مصیبت زده و داغدار پیامبر (ص) را - که جبرئیل امین پاسبان حریم محترمشان بود- همراه با نیزه‌داران تازیانه به دست و بی‌رحم وارد دروازه ساعات کردند. شامیان همین که اسرا را دیدند زبان به جسارت گشودند.

[=microsoft sans serif]جایگاه اسرای کربلا در شام

[=microsoft sans serif]فاطمه، دختر امام حسین علیه السلام، فرمود:
«
یزید ما را در مکانی روباز جای داد. آفتاب مستقیم به ما می تابید و پوست تنمان را می‌سوزاند.»

مردم شام وقتی از ستم یزید نسبت به خاندان پیامبر آگاه شدند، او را لعن و نفرین کردند.
یزید با دیدن این خبر، رفتار خود را نسبت به اهل بیت تغییر داد، به طوری که طبری نقل می‌کند که:
« یزید لب به غذا نمی‌زد، مگر این که
علی بن الحسین را دعوت می‌کرد و او را بر سر سفره اش می نشاند.»

[=microsoft sans serif]منابع:

[=microsoft sans serif]قصه کربلا، ص 516.
[=microsoft sans serif]امالی شیخ صدوق، مجلس 31، حدیث 4 2
[=microsoft sans serif]تاریخ طبری، ج 5، ص 232

خطبه کوبنده امام سحاد علیه السلام در شهر شام

حساس ترين سخنان امام سجاد (عليه السلام ) كه در طول اقامت در شام ايراد شده است و تحولى عظيم در محيط سياسى شام و بينش مردم نسبت به دستگاه اموى ايجاد كرد و معادلات يزيد را برهم زد و خط مشى او را نسبت به اهل بيت كاملا تغيير داد، خطبه اى است كه آن حضرت در جمع مردم و رجال سياسى و دينى شام ايراد كرد.

از كتاب هاى تاريخى چنين استفاده مى شود كه اين خطبه در مسجد جامع دمشق ايراد شده و از حوادثى كه در كاخ يزيد رخ داده و سخنانى كه در محفل خصوصى تر وى ردو بدل شده جداست .

اين خطبه را بايد اوج موفقيت امام سجاد (عليه السلام ) در رسالت تبليغ عاشورا و تداوم خط شهيدان كربلا دانست . اگر اين خطبه ايراد نشده بود، چه بسا ماهيت نهضت حسينى براى ساليان دراز و يا براى هميشه بر اهل اسلام مخفى مى ماند .

در شام يزيد براى استفاده بيشتر از شهادت حسين بن على (عليه السلام ) و اسارت خاندان وى در جهت تحكيم پايه هاى حكومتش تصميم گرفت تا از سخنوران دربارش در مذمت خاندان على و توجيه فجايعى كه صورت داده بود، بهره جويد. يزيد از خطيب دربار خواست تا بر منبر رود و نقش خويش را در آن جمع حساس ايفا كند. خطيب در بلندى جاى گرفت و زبان به هتّاكى و بى حرمتى به اهل بيت گشود. امام سجاد از گستاخى و زشتگويى خطيب برآشفت و فرمود:خداوند جايگاهت را آتش دوزخ قرار دهد.

وقتى سخنان خطيب دربار پايان يافت ، امويان خود را فاتح مى ديدند و مسايل راحل شده مى پنداشتند. اما على بن الحسين - تنها مرد جوان قافله اسيران - با اندامى كه آثار رنج و اسارت از آن پيدا بود از جاى برخاست و به يزيد گفت : خطيب شما آن چه خواست به ما نسبت داد و با مردم گفت ، آيا اجازه مى دهى من هم با مردم سخن بگويم ؟

يزيد رضايت نمى داد، اما اطرافيان و حاضران مجلس و يكى از فرزندان خليفه اصرار ورزيدند تا يزيد پيشنهاد على بن الحسين (عليه السلام ) را پذيرد. زيرا در وضع و حال او نمى ديدند كه بتواند سخنى هم پاى سخنور گزيده دربار بگويد!يزيد ناگزير اجازه داد.

امام سجاد (عليه السلام ) از پلكان منبر بالا رفت . در برابر چشمان مردم قرار گرفت وآنچه تا آن روز بر مردم شام پوشيده مانده بود، افشا شد.حساس ترين سخنان امام سجاد (عليه السلام ) كه در طول اقامت در شام ايراد شده است و تحولى عظيم در محيط سياسى شام و بينش مردم نسبت به دستگاه اموى ايجاد كرد و معادلات يزيد را برهم زد و خط مشى او را نسبت به اهل بيت كاملا تغيير داد، خطبه اى است كه آن حضرت در جمع مردم و رجال سياسى و دينى شام ايراد كرد.

[SPOILER][/SPOILER]

[SPOILER][/SPOILER]