جمع بندی اصالت وجود یا اصالت توهم ؟!
تبهای اولیه
با سلام:Gol:
آیا اصالت وجود می تواند مبنایی برای براهین اثبات خداوند باشد ؟
اصالت وجود یا اصالت توهم؟!
هر مفهوم ذهني كه مطابق خارجي نداشته باشد مخلوق ذهن است و بس؛ «عدم» يك مفهوم ذهني است كه مطابق خارجي ندارد وگرنه عدم وجود مي شود.
با سلام:Gol:آیا اصالت وجود می تواند مبنایی برای براهین اثبات خداوند باشد ؟
اصالت وجود یا اصالت توهم؟!
هر مفهوم ذهني كه مطابق خارجي نداشته باشد مخلوق ذهن است و بس؛ «عدم» يك مفهوم ذهني است كه مطابق خارجي ندارد وگرنه عدم وجود مي شود.
باسلام وتشکر .
آفرین بر پرسش متفلسقانه تان .
اما جواب ، دقت نماید :
اولا توجه داشته باشید که عدم مطلق چنین است که شما گفته اید .
ولی مطلق العدم چنین نیست .
چون عدم های اضافی ونسبی گرچه عینیت خارجی ندارد ولی منشا انتزاع خارجی دارند مثلا نبود شب از وجود روز .
بالعکس نبود روز از وجود شب انتزاع می شود .
ثانیاً : برخلاف تصور شما وجود چون نقیض عدم است لذا عینیت وخارجیت دارد وگرنه نقیض نخواهد بود .
ثالثا ً : موجود در پرتوی نور وجود در خارج محقق است وگرنه بی نور وجود هیچ است .
رابعاً : وجود چندین معنا دارد.
مثلا : مفهوم و جود فقط در ذهن است .
ولی مصداق آن در خارج است .
باسلام وتشکر .
آفرین بر پرسش متفلسفانه تان .
اما جواب ، دقت نماید :
اولا توجه داشته باشید که عدم مطلق چنین است که شما گفته اید .
ولی مطلق العدم چنین نیست .
چون عدم های اضافی ونسبی گرچه عینیت خارجی ندارد ولی منشا انتزاع خارجی دارند مثلا نبود شب از وجود روز .
بالعکس نبود روز از وجود شب انتزاع می شود .
ثانیاً : برخلاف تصور شما وجود چون نقیض عدم است لذا عینیت وخارجیت دارد وگرنه نقیض نخواهد بود .
ثالثا ً : موجود در پرتوی نور وجود در خارج محقق است وگرنه بی نور وجود هیچ است .
رابعاً : وجود چندین معنا دارد.
مثلا : مفهوم و جود فقط در ذهن است .
ولی مصداق آن در خارج است .
خیلی ممنونم از شما کارشناس بزرگوار:Gol:
البته این تقریری که شده بود از جایی نقل شده است.
پاسخ شما هم خیلی خوب بود ولی سوالاتی در این باب دارم که سر فرصت می پرسم.
اولین سوال در این مورد این است که
آیا امکان دارد ما دو مفهوم ذهنی ( که هردو واقع خارجی ندارند) داشته باشیم که آن دو مفهوم ذهنی نقیض هم باشند ؟ در هر صورت چرا ؟
با سلامآیا اصالت وجود می تواند مبنایی برای براهین اثبات خداوند باشد ؟
اصالت وجود یا اصالت توهم؟!
هر مفهوم ذهني كه مطابق خارجي نداشته باشد مخلوق ذهن است و بس؛ «عدم» يك مفهوم ذهني است كه مطابق خارجي ندارد وگرنه عدم وجود مي شود.
بنابراين نقيض آن كه «وجود» است هرگز مطابق خارجي ندارد در خارج هر چه هست موجود است نه وجود، وجود صرفاً يك برداشت ذهني است و مخلوق ذهن است. پس نقيض عدم كه وجود است نيز در خارج وجود ندارد وگرنه تناقض در بين نميماند (چون در تناقض هشت وحدت را شرط دانستهاند و يكي هم وحدت مكان است.)
وجود ما به ازاي خارجي دارد اما عدم خير
وجود از اولين بديهيات است
خیلی ممنونم از شما کارشناس بزرگوار:Gol:البته این تقریری که شده بود از جایی نقل شده است.
پاسخ شما هم خیلی خوب بود ولی سوالاتی در این باب دارم که سر فرصت می پرسم.
اولین سوال در این مورد این است که
آیا امکان دارد ما دو مفهوم ذهنی ( که هردو واقع خارجی ندارند) داشته باشیم که آن دو مفهوم ذهنی نقیض هم باشند ؟ در هر صورت چرا ؟
باسلام .
شما که منطق الطیر هستید توجه دارید که سیمرغ یک پدیده افسانه ی است و چیزی به نام سیمرغ وجود خارجی ندارد .
این یک مرغ خیالی و تصور ذهنی است .
پس نقیض آن که عدم سیمرغ باشد هم یک مفهوم ذهنی است .
وجود ما به ازاي خارجي دارد اما عدم خير
وجود از اولين بديهيات است
سلام دوست گرامی
می توانید آن تقریری که انجام شده است را توضیح دهید و اشکالش را بیان کنید ؟
سلام دوست گرامی
می توانید آن تقریری که انجام شده است را توضیح دهید و اشکالش را بیان کنید ؟
سلام
كدوم تقرير؟
باسلام .
شما که منطق الطیر هستید توجه دارید که سیمرغ یک پدیده افسانه ی است و چیزی به نام سیمرغ وجود خارجی ندارد .
این یک مرغ خیالی و تصور ذهنی است .
پس نقیض آن که عدم سیمرغ باشد هم یک مفهوم ذهنی است .
سلام و درود خدا بر شما:Gol:
کارشناس بزرگوار خواهشمندم که آن توضیح ابتدایی را شرح بیشتری بدهید.
همچنین تقریری که در پست ابتدایی هست را بیشتر و روان تر با بیان خودتان توضیح دهید.
خوب با توجه به این بیان شما که در مفاهیم تناقض راه دارد.
حال عدم سیمرغ مفهومی ذهنی است و مطابق خارجی ندارد. نقیض آن (سیمرغ) هم مفهومی ذهنی است که مطابق خارجی ندارد.
حال بفرمایید ( لطفا با بیان ساده و روان) اگر کسی بگوید عدم مطابق خارجی ندارد پس وجود که نقیض آن است هم مطابق خارجی ندارد و هر دو ذهنی هستند چه ایرادی وارد خواهد بود ؟
با سپاس از پاسخگویی:Gol:
سلام
كدوم تقرير؟
ممنون.
حالا تقریر هم که شاید نباشد ولی در پست ابتدایی یک استدلالی انجام شده است که با استفاده از مفهوم تناقض می خواهد بگوید وجود هم مثل عدم یک مفهوم ذهنی است. و این موجود است که مطابق خارجی دارد نه وجود.
ممنون.
حالا تقریر هم که شاید نباشد ولی در پست ابتدایی یک استدلالی انجام شده است که با استفاده از مفهوم تناقض می خواهد بگوید وجود هم مثل عدم یک مفهوم ذهنی است. و این موجود است که مطابق خارجی دارد نه وجود.
من خيلي مسلط نيستم فقط ميدونم كه وجود يك مفهوم ذهني نيست چرا كه با علم حضوري درك شده كسي نميتونه منكر خودش و محيط اطرافش بشه لذا مفهومي كه از اين بودن بدست مي آيد مطابق با واقع است اما براي مفهوم عدم نمي توان مابه ازاي خارجي پيدا كرد
ايشالله كارشناس محترم توضيح بهتري ميدهند
من خيلي مسلط نيستم فقط ميدونم كه وجود يك مفهوم ذهني نيست چرا كه با علم حضوري درك شده كسي نميتونه منكر خودش و محيط اطرافش بشه لذا مفهومي كه از اين بودن بدست مي آيد مطابق با واقع است اما براي مفهوم عدم نمي توان مابه ازاي خارجي پيدا كردايشالله كارشناس محترم توضيح بهتري ميدهند
ممنون از توضیح شما و شرکت در گفتگو:Gol:
من هم منکر واقعیت ها نیستم.
سوالی در مورد اصالت وجود و تناقض بین وجود و عدم بود و نتایج و پیامدهای آن.
در این چند روز محدود امیدوارم این مسئله کاملا برایم روشن شود.
سلام و درود خدا بر شما:Gol:کارشناس بزرگوار خواهشمندم که آن توضیح ابتدایی را شرح بیشتری بدهید.
همچنین تقریری که در پست ابتدایی هست را بیشتر و روان تر با بیان خودتان توضیح دهید.
خوب با توجه به این بیان شما که در مفاهیم تناقض راه دارد.
حال عدم سیمرغ مفهومی ذهنی است و مطابق خارجی ندارد. نقیض آن (سیمرغ) هم مفهومی ذهنی است که مطابق خارجی ندارد.حال بفرمایید ( لطفا با بیان ساده و روان) اگر کسی بگوید عدم مطابق خارجی ندارد پس وجود که نقیض آن است هم مطابق خارجی ندارد و هر دو ذهنی هستند چه ایرادی وارد خواهد بود ؟
با سپاس از پاسخگویی:Gol:
باسلام .
ایراد ش این است که خلاف واقع است مثل این است که کسی بگوید سفیدی سیاه نیست پس سیاهی که نقیض آن است هم سیاه نیست .
باسلام .
ایراد ش این است که خلاف واقع است مثل این است که کسی بگوید سفیدی سیاه نیست پس سیاهی که نقیض آن است هم سیاه نیست .
ممنونم از پاسخ. :Gol:
البته منتظر هستم که سر فرصت توضیحات بیشتری هم بدهید.
برخی مفاهیم انتزاعی هستند. مثلا می گویند معقولات ثانوی اینها ذهنی هستند. چه وجود و چه عدم.
مثلا شما چند انسان را می بینید بعد یک مفهوم انسان از مصادیق آن برداشت می کنید. خوب مسلم است که مفهوم انسان تنها در ذهن است. و این مفهوم انسان، مطابق خارجی ندارد. مصداق مفهوم انسان تنها در ذهن است.
به این صورت است که ناانسان و انسان هر دو در ذهن هستند.
وجود هم یک مفهوم انتزاعی از واقعیات خارجی است. شبیه نوع و جنس
پس همانطور که نمی توان گفت مفهوم انسان، مطابق خارجی دارد نمی توان گفت مفهوم وجود، مطابق خارجی دارد.
البته شاید با این توضیح نوع این استدلال درست نباشد گویی می خواهد از تناقض بین این دو این یقین را حاصل کند ولی به هر حال مانند همان سیمرغ و عدم سیمرغ می تواند باشد.
و انتزاعی بودن این مفاهیم هم دلیل تکمیل کننده ی آن باشد.
باز خدمت می رسم....
ممنونم از پاسخ. :Gol:
البته منتظر هستم که سر فرصت توضیحات بیشتری هم بدهید.برخی مفاهیم انتزاعی هستند. مثلا می گویند معقولات ثانوی اینها ذهنی هستند. چه وجود و چه عدم.
مثلا شما چند انسان را می بینید بعد یک مفهوم انسان از مصادیق آن برداشت می کنید. خوب مسلم است که مفهوم انسان تنها در ذهن است. و این مفهوم انسان، مطابق خارجی ندارد. مصداق مفهوم انسان تنها در ذهن است.
به این صورت است که ناانسان و انسان هر دو در ذهن هستند.وجود هم یک مفهوم انتزاعی از واقعیات خارجی است. شبیه نوع و جنس
پس همانطور که نمی توان گفت مفهوم انسان، مطابق خارجی دارد نمی توان گفت مفهوم وجود، مطابق خارجی دارد.البته شاید با این توضیح نوع این استدلال درست نباشد گویی می خواهد از تناقض بین این دو این یقین را حاصل کند ولی به هر حال مانند همان سیمرغ و عدم سیمرغ می تواند باشد.
و انتزاعی بودن این مفاهیم هم دلیل تکمیل کننده ی آن باشد.باز خدمت می رسم....
باسلام .
انکار وجود انسان در خارج انکار خود است واین همان چیزی است که از او به سفسطه یاد می شود .
مگر جناب منطق الطیر در خارج وجود ندارد ؟؟!!!!!!
باسلام .
انکار وجود انسان در خارج انکار خود است واین همان چیزی است که از او به سفسطه یاد می شود .
مگر جناب منطق الطیر در خارج وجود ندارد ؟؟!!!!!!
سلام
نه دیگر در منطق می گویند یک مصداق زید و عمری در خارج هستند. بعد ما مفهوم انسان را از آنها انتزاع می کنیم. کلیِ انسان که در خارج نیست. این مصادیق انسان هستند که در خارج می باشند.
حال می گوییم چند چیز در خارج هستند ما مفهومی مثل وجود را انتزاع می کنیم.وجود، یک مفهوم کلی، مثل کلیِ انسان می شود که دارای مصادیقی است. پس جناب صادق مفهوم انسان نیست بلکه مصداق انسان است. و جناب صادق مفهوم وجود نیست بلکه مصداق وجود است. و مصادیق یک مفهوم کلی همگی مقید و محدود هستند. نمی توان گفت یک حقیقت کلی و حقیقی و صرف به نام انسان در خارج وجود دارد یا یک حقیقت حقه در خارج وجود دارد به نام حقیقة الوجود یا صرف الوجود. و از همین قبیل خوردن و آشامیدن.
...
دست من که در بحث بسته است زیاد تر از شما می نویسم اما شما سوال می کنید.
مثلا یکی از سوالات من همین بود که تقریر ابتدایی را روشن کنید و نقاط اشکال آن را روشن کنید.
اثبات کنید که اصالت وجود یک امر انتزاعی نیست. مثل انسان و سیمرغ و عدم سیمرغ، اژدهای هفت سر ....
با سپاس از پاسخها:Gol:
به امید روشن گری بیشتر :Gol:
وقتی ما آقای الف و ب و .... را می بینیم در ذهن خودمان یک مفهوم برداشت می کنیم به نام انسان.
سوال
آیا مفهوم انسان به این معناست که ما در خارج از ذهن یک حقیقت کلی واحد و صرف به نام انسان داریم یا
به این معناست که ما مصادیق متعددی به نام آقای الف و ب و ..... داریم ؟
همین نگاه را به مفهوم وجود داشته باشید و سوال مطرح کنید.
سلام
نه دیگر در منطق می گویند یک مصداق زید و عمری در خارج هستند. بعد ما مفهوم انسان را از آنها انتزاع می کنیم. کلیِ انسان که در خارج نیست. این مصادیق انسان هستند که در خارج می باشند.
حال می گوییم چند چیز در خارج هستند ما مفهومی مثل وجود را انتزاع می کنیم.وجود، یک مفهوم کلی، مثل کلیِ انسان می شود که دارای مصادیقی است. پس جناب صادق مفهوم انسان نیست بلکه مصداق انسان است. و جناب صادق مفهوم وجود نیست بلکه مصداق وجود است. و مصادیق یک مفهوم کلی همگی مقید و محدود هستند. نمی توان گفت یک حقیقت کلی و حقیقی و صرف به نام انسان در خارج وجود دارد یا یک حقیقت حقه در خارج وجود دارد به نام حقیقة الوجود یا صرف الوجود. و از همین قبیل خوردن و آشامیدن.
...
دست من که در بحث بسته است زیاد تر از شما می نویسم اما شما سوال می کنید.مثلا یکی از سوالات من همین بود که تقریر ابتدایی را روشن کنید و نقاط اشکال آن را روشن کنید.
اثبات کنید که اصالت وجود یک امر انتزاعی نیست. مثل انسان و سیمرغ و عدم سیمرغ، اژدهای هفت سر ....
با سپاس از پاسخها:Gol:
به امید روشن گری بیشتر :Gol:
منطق طیر زمنطق سخنی یاد کند
دل منطقی از این نطق کمی شاد کند
اصل از هستی بود، هستی همه اصل بود
ماهیت در همه چیز بی ریشه و فصل بود
ز اصالت همه آثار پدیدار شود
مثل بلبل رخ گل جمله خریدار شود
انتزاعی نبود گلشن وگل در هستی
انتزاعی نشود دور چمن این مستی
شرح مجموعه گل مرغ سحر داند و بس
نه که آن مرغکی کو خواب بماند به قفس
منطق طیر زمنطق سخنی یاد کند
دل منطقی از این نطق کمی شاد کند
اصل از هستی بود، هستی همه اصل بود
ماهیت در همه چیز بی ریشه و فصل بود
ز اصالت همه آثار پدیدار شود
مثل بلبل رخ گل جمله خریدار شود
انتزاعی نبود گلشن وگل در هستی
انتزاعی نشود دور چمن این مستی
شرح مجموعه گل مرغ سحر داند و بس
نه که آن مرغکی کو خواب بماند به قفس
احساس می کنم که گویی من در مقام انکار واقع فرض شده ام.
جناب استاد صادق بزرگوار
من واقعیت را انکار نکردم.
من گفتم اثبات کنید که وجود اصالت دارد. مفهوم وجود یا موجود ؟ خلط نشدن این دو، مسئله است.
به هر حال انتظار دارم مسئله روشن شود.
از دوستان هم خواهشمندم اگر کسی چیزی می داند دریغ نکند :Gol:
احساس می کنم که گویی من در مقام انکار واقع فرض شده ام.جناب استاد صادق بزرگوار
من واقعیت را انکار نکردم.
من گفتم اثبات کنید که وجود اصالت دارد. مفهوم وجود یا موجود ؟ خلط نشدن این دو، مسئله است.
به هر حال انتظار دارم مسئله روشن شود.
از دوستان هم خواهشمندم اگر کسی چیزی می داند دریغ نکند :Gol:
با سلام وتقدیر .
جناب منطق طیر گرامی شما نه تنها منکر واقعیت نیستید بلکه از این تلاش فلسفی تان تقدیر می شود بدلیل علاقه مندی تان به این مسله و برای درک عمیق تر و فنی تر بحث قبل از همه
بايد ببينيم كه منظور از اصالت وجود و همچنين اصالت ماهيت چيست؟ آنگاه برهانهاي مربوط به آنرا بيان كنيم.
ذهن انسان در برخورد با هر شيئ از اشياء پيرامونش دو مفهوم مختلف را از آنها برداشت ميكند، يكي مفهوم وجود و ديگري مفهوم ماهيت. يعني گاهي وجود آن شئ را در نظر ميآورد و ميگويد فلان درخت يا فلان انسان موجود است و زماني ماهيت آنرا درك ميكند و ميگويد آن شئ، درخت است يا آن يكي انسان است.
سؤال از چيستي اشياء (ماهيت آنها) غير از سؤال از هستي آنهاست. اگر از ما سؤال كنند كه فلان شئ چيست: نميتوانيم در پاسخ بگوييم كه آن شئ وجود دارد، بلكه بايد در پاسخ، به اصطلاح، ماهيت آنرا بيان كنيم و مثلاً بگوييم انسان است يا درخت است. برعكس اگر از ما به پرسند كه آيا فلان شئ وجود دارد يا نه؟ نميتوانيم بگوييم انسان است يا درخت است بلكه در پاسخ ميگوييم وجود دارد (يا وجود ندارد).
به تعبير دقيقتر ماهيت عبارت است از: «ما يقال في جواب ماهو». يعني ماهيت چيزي است كه در پاسخ از سؤال از چيستي اشياء محمول واقع ميشود. در برابر ماهيت، مفهوم وجود قرار دارد كه پيش از اين گفتيم مفهومي بديهي و بينياز از تعريف است.
اجازه بدهيد مسئله را به گونة ديگري طرح كنيم. اگر ما جملة «انسان موجود است» را در نظر بگيريم. معناي اين سخن (در نظر ابتدايي) آن است كه: انسان چيزي است كه داراي وجود است. بنابراين (در نظر ابتدايي) در اينجا دو شئ داريم، يكي چيزي به نام انسان و ديگري چيزي به نام وجود و هستي و در اين جمله ادعا كرديم كه يكي از اين دو شئ داراي ديگري است. در حقيقت تا پيش از كنكاش دقيق فلسفي، ذهن ما بين جملة «انسان وجود دارد» و مثلا « ليوان آب دارد» از اين لحاظ تفاوت چنداني نميبيند. يعني همانطور كه در جملة دوم ادعا كردهايم كه ظرفي مانند ليوان داراي چيزي به نام آب است، در جملة اول هم ادعا كردهايم كه چيزي به نام انسان داراي چيز ديگري به نام وجود است. اما با كمي دقت متوجه تفاوت بين اين دو جمله خواهيم شد. در جملة دوم در صورتي كه آب از ليوان گرفته شود و ليوان خالي از آب گردد، هنوز ليوان وجود دارد اما ديگر خالي از آب است ولي در جملة اول در صورتي كه وجود از انسان گرفته شود ديگر انساني هم باقي نخواهد ماند يعني انسان با وجود و هستي يك چيز هستند به طوري كه با رفتن وجود، انسان نيز ميرود. بنابراين تصور اين كه در خارج از ذهن حقيقتا دو چيز داشته باشيم (يعني هم ماهيت و هم وجود) كه يكي داراي ديگري باشد تصور باطلي است. از طرف ديگر ممكن نيست در خارج از ذهن هيچيك از اين دو (يعني نه وجود و نه ماهيت) نباشند، زيرا اين به معناي آن است كه در خارج از ذهن هيچ چيزي موجود نيست و هرچه هست همگي اموري است ذهني. اين گمان هم آشكارا گماني باطل است زيرا سفسطة محض و انكار جهان خارج از ذهن است.
روشن است كه تنها فرض معقول آن است كه بگوييم در جملاتي مانند: «انسان وجود دارد» تنها يكي از اين دو چيز، يا انسان و يا وجود، تحقق دارند و ديگري نوعي برداشت ذهني است كه دربارة آن توضيح خواهيم داد. اگر گفتيم در خارج از ذهن تنها «انسان» تحقق دارد و وجود و هستي برداشت مخصوصي است كه ذهن از «انسان» دارد، در واقع به اصالت ماهيت معتقد شدهايم و برعكس اگر گفتيم در خارج از ذهن تنها وجود و هستي تحقق دارد و «انسان» برداشت مخصوصي است كه ذهن از يك هستي مخصوص دارد، معتقد به اصالت وجود خواهيم بود.
اگر بخواهيم بيانات گذشته را با اصطلاحات خودش بگوييم (پس از فهم دقيق معناي ماهيت و وجود) ميگوييم: در خارج از ذهن يا وجود و ماهيت هردو اصيلاند و يا هيچيك اصيل نيستند و يا تنها يكي از آن دو اصيل است. كاملا واضح است كه فرضهاي اول و دوم، فرضهاي باطلي هستند. بنابر اين تنها بايد دربارة فرض سوم انديشيد، كه يكي از وجود يا ماهيت اصيل بوده و ديگري اعتباري باشد.
فرض اول به اين دليل باطل است كه در اين صورت بايد بپذيريم كه يك شئ در عين آن كه يك شئ است دو شئ است و اين امر اجتماع نقيضين است. زيرا ما وجود را از همان چيزي انتزاع ميكنيم كه ماهيت را انتزاع ميكنيم. فرض دوم نيز نتيجهاش پذيرش سفسطه و انكار جهان خارج از ذهن است.
حال سؤال اصلي در آن است كه كداميك از آن دو اصيلاند و كداميك اعتباري. آيا اصالت با وجود است يا با ماهيت؟ خوب است پيش از پاسخگويي به اين سؤال ابتدا ببينيم كه در صورت پذيرش هريك از اين دو مبنا چه تغييراتي در ديدگاه ما نسبت به جهان به وجود خواهد آمد؟
اگر كسي به اصالت ماهيت معتقد شود در حقيقت ميگويد آن مفهومي كه واقعاً در خارج از ذهن تحقق دارد و كلية آثار و اعمال مورد انتظار از اشياء از او نشأت ميگيرد و به خاطر اوست همان ماهيت اشياء است، اما مفهوم وجود تنها يك مفهوم اعتباري است كه ساختة ذهن بوده و در خارج از ذهن هيچ مورد و مصداقي ندارد. بنابراين در جملة «انسان موجود است» يا «انسان داراي وجود است» آنچه حقيقتاً تحقق دارد انسان است و وجود مفهومي است كه ذهن به جهتي از جهات آنرا ساخته است ولي در حقيقت مفهوم وجود در خارج از ذهن از هيچ چيز حكايت نميكند (مگر بيان منشأ آثار بودن ماهيت انسان). جهان در ديد اصالت ماهيتيها، مجموعهاي از ماهيتهاي گوناگون و متفاوت است بدون آنكه هيچ جهت اشتراكي داشته باشند و همگي از هم جدا و پراكندهاند.
اما اگر كسي به اصالت وجود معتقد شود ميگويد كه آن مفهومي كه حقيقتاً در خارج از ذهن تحقق دارد و منشأ آثار حقيقي است، وجود اشياء است. پس همة آثار به او مربوط است و از ناحية اوست. اما ماهيت تنها مفهومي است كه ذهن از يك وجود خاص كه داراي محدودة مشخصي است برداشت ميكند. بنابراين ماهيت از حدود وجودات بدست ميآيد. ولي آنچه كه حقيقتاً تحقق دارد همان وجود محدود است.
در اينجا بهتر است براي وضوح هرچه بيشتر دو نظرية اصالت وجود واصالت ماهيت مثالي بزنيم كه به نظر ميرسد مثال روشنگري باشد. فرض كنيد براي درست كردن يخ، قالبهاي مختلفي با اشكال گوناگون در دست داريم، يك قالب به شكل كُره، ديگري به شكل هرم و سومي به شكل مكعب. پس از ريختن آب در اين قالبها و درست شدن يخ و بيرون آوردند يخها از درون قالبها، سه قطعه يخ به شكلهاي مذكور خواهيم داشت. حال در اينجا اين سؤال را مطرح ميكنيم كه آيا در اينجا، هم يخها واقعيت دارند و هم شكلهاي كرُه و هرم و مكعب؟ يا هيچيك از آنها واقعيتي ندارند؟ ويا تنها يكي از آنها داراي واقعيت است و ديگري اعتباري است؟ مسلماً نميتوان گفت كه شكلهاي كُره و هرم و مكعب واقعيتي جداي از يخ دارند يعني مثلاً در يخ مكعب شكل، مكعب بودن واقعيتي غير از يخ دارد و همچنين نميتوان گفت كه هيچيك از آنها يعني نه يخ و نه شكل آن واقعيت ندارند. بنابراين تنها فرض معقول آن است كه بگوييم مثلاً در يخ مكعب شكل، يكي از آن دو داراي واقعيت است. اگر گفتيم در اين مثال همة آثار حقيقي مربوط به شكل مكعب يخ است و همان است كه داراي واقعيت است و يخ هيچ اثري ندارد، اين سخن شبيه قول به اصالت ماهيت است و اگر گفتيم در اين مثال تمام آثار حقيقي مربوط به يخ است و هم اوست كه واقعيت دارد و ذهن ما از محدودة خاصي كه اين يخ دارد مكعب بودن را ميسازد، اين سخن شبيه قول به اصالت وجود است
دلايل اصالت وجود
فلاسفه دلايل متعددي براي اثبات اصالت وجودبيان كردهاند كه ما به ذكر سه مورد آن اكتفا ميكنيم.
دليل اول:
اين دليل مهمترين دليل اصالت وجود نيز ميباشد و در حقيقت ارجاع افراد به وجدان و بداهت مسئله است. اين دليل ميگويد، اگر كسي اصالت وجود و اصالت ماهيت را درست تصور كند حتما اصالت وجود را خواهد پذيرفت. زيرا چگونه ممكن است ماهيت اصيل باشد در حالي كه ماهيت ذاتاً نسبت به وجود و عدم بيطرف است. يعني اگر به ذات هر ماهيتي مثلاً انسان دقت شود، نه وجود در آنجا ديده ميشود و نه عدم و تنها در صورتي كه وجود به او داده شود اين ماهيت موجود خواهد شد و در صورتي كه وجود به او داده نشود آن ماهيت معدوم باقي خواهد ماند. اگر بخواهيم سخن فوق را با مثال گذشته تطبيق دهيم خواهيم گفت: چگونه ممكن است شكل مكعب يخ واقعيت داشته باشد و خود يخ واقعيت نداشته باشد و حال آنكه شكل مكعب بدون يخ داراي هيچ واقعيتي نيست.
مرحوم حكيم سبزواري كه از فلاسفة به نام قرون معاصر است دليل فوق را در قالب يك بيت شعر اين گونه بيان ميفرمايد:
«كيف و بالكون عن استواء قد خرجت قاطبة الاشياء»
يعني: چگونه وجود اصيل نباشد در حالي كه به وسيلة وجود است كه اشياء از حالت تساوي و بيطرفي نسبت به وجود و عدم خارج ميشوند.
خوب است كه توضيح مطالب فوق را از زبان حكيم متأله حضرت آيتالله جوادي آملي(دامظله العالي) بشنويم:
«ماهيت به واقعيت و عدم آن نسبتي يگانه دارد زيرا اگر واقعيت همانند جنس و فصل در ماهيت اخذ شده باشد، هر ماهيتي بايد در واقعيت خود وجوب داشته باشد و يا اگر عدم واقعيت در آن ملحوظ باشد، تحقق ماهيت بايد ممتنع باشد. به بياني ديگر اگر واقعيت و يا عدم واقعيت در ماهيت اخذ شده باشد، هيچ ماهيتي سابقه و لاحقة عدم و يا وجود مسبوق به عدم نبايد داشته باشد. در حالي كه بسياري از ماهيات در زماني نبوده و بعد موجود شده و از آن پس ديگر بار معدوم شدهاند. پس واقعيتِ هر ماهيت، امري زائد بر آن است و آن امر همان است كه با مفهوم وجود از آن حكايت ميشود. زيرا اگر همراهي ماهيت با وجود موجب واقعيتدار شدن و موجود شدن ماهيت شود، پس اصل وجود در واقعيت داشتن از اولويت تعييني برخوردار است، چه اين كه اگر جسم در اثر اتصاف به سپيدي سپيد ميشود، اصل سپيدي به سپيد بودن اولي از غير خود است[1].»
به بيان ديگر:
«شكي نيست كه هستي و يا نيستي هيچكدام در ذات و ذاتيات ماهيت و در محدودة جنس و فصل آن مأخوذ نيستند. بنابراين تا امري ضميمة ماهيت نشود، هستي و واقعيت به ماهيت نسبت داده نميشود، زيرا در غير اين صورت صدفه و ترجح بلامرجح كه حتي مورد انكار اشعري است لازم ميآيد. آن امر زائدي كه منضم به ماهيت ميشود يقيناً مفهوم اعتباري و انتزاعي وجود نميتواند باشد، زيرا هرگز از انضمام دو امر اعتباري به يكديگر، امري حقيقي حاصل نميشود. بنابراين تنها چيزي كه ميتواند ماهيت را از حد استواء خارج نموده و واقعيتدار نمايد، همان مصداق حقيقي و خارجي وجود ميباشد[2].»
دليل دوم:
اين دليل با توجه به فرق بين وجود ذهني و وجود خارجي بيان ميشود. فلاسفه ميگويند، هنگامي كه ما به چيزي علم پيدا ميكنيم ماهيت شئ خارجي عيناً در ذهن موجود ميشود. مثلاً وقتي به آتش علم پيدا ميكنيم ماهيت آتش خارجي عيناً در ذهن موجود ميشود. بنابر اين فرق بين آتش در ذهن و آتش در خارج از لحاظ ماهيت نيست بلكه از لحاظ وجود است. يعني آتش ذهني و آتش خارج از ذهن از نظر ماهيت تفاوتي ندارند بلكه از لحاظ وجود متفاوتاند.
حال با توجه به مطالب فوق ميگوييم، اگر ماهيت اصيل باشد پس تمام آثار و خواص آتش به ماهيت آن مربوط است و چون ماهيت آتش خارج از ذهن با آتش ذهني يكي است پس بايد آتش ذهني و آتش خارج از ذهن هردو داراي خواص يكساني باشند يعني همان طور كه آتش خارج از ذهن ميسوزاند آتش در ذهن نيز بسوزاند در حالي كه ميدانيم اين طور نيست. اما اگر وجود اصيل باشد چون بنابر اصالت وجود تمام آثار و خواص آتش مربوط به وجود آن خواهد بود، نه ماهيت آن، پس سوزانندگي آتش مربوط به وجود خارجي آن است وچون وجود ذهني با وجود خارجي فرق ميكند از اينرو وجود ذهنيِ آتش خواصي غير از خواص وجود خارجيِ آتش دارد. يعني آتش در خارج ميسوزاند ولي در ذهن نميسوزاند.
دليل سوم:
از دلايل ديگر اصالت وجود آن است كه اگر وجود اصيل نباشد وحدت حاصل نخواهد شد. با اين توضيح كه اگر وجود اصيل نباشد اتحاد دو چيز در ذهن يا عين محال است. در حالي كه دو شئ هم در عين و هم در ذهن اتحاد پيدا ميكنند، پس وجود اصيل خواهد بود. به عبارت ديگر اگر وجود اصيل نباشد حمل تحقق پيدا نخواهد كرد در حالي كه حمل وجود دارد، پس حتما وجود اصيل است. اين دليل همان است كه مرحوم حكيم سبزواري آنرا در قالب اين بيت شعر بيان فرموده است:
«لو لميؤصل وحدة ماحصلت اذ غيره مثار كثرة اتت»
يعني اگر وجود اصيل نباشد وحدت حاصل نميشود زيرا غير از وجود (يعني ماهيت) ملاك كثرت است.
به فرمودة «حكيم گرانقدر حضرت آيتالله جوادي آملي (دامت بركاته):
«منظور از وحدت در اين بيت همان اتحاد است. اتحاد كه همان وحدت آميخته با كثرت است تنها در جايي قابل تصور است كه دو شئ باشند كه بيش از يكي از آن دو اصيل نباشد. بنابراين اگر دوشئ واقعي در بين نباشند، مانند جايي كه دو امر باطناً يعني در معنا و مفهوم يگانه هستند و ظاهراً يعني در لفظ، دوگانه ميباشند، معناي حمل تحقق پيدا نميكند. زيرا در حمل، دو مفهوم مغاير بر يكديگر حمل ميشوند و حال آن كه در اين صورت دوگانگي و تغايري در ميان نيست. همچنين اگر دو شئ باشند ولي هردو اصيل باشند، اتحاد و حمل واقع نميشود، زيرا اگر دوئيت بين دو شئ اصيل باشد، آن دو شئ حقيقتاً مغاير يكديگرند و دو شيئ كه داراي تغاير حقيقي هستند، كثرت محضه داشته و قابل حمل بر يكديگر و اتحاد نميباشند. پس اتحاد كه همان وحدت آميخته با كثرت است، تنها در جايي محقق است كه دو شئ كه بيش از يكي از آنها اصيل نيست وجود داشته باشند. آنچه در اين برهان مورد ادعاست اين است كه آن شئ اصيل، ماهيت نبايد باشد، زيرا ماهيت حدّي دارد كه از يك سو به جنس و از ديگر سو به فصل ختم ميشود و از اينرو امور خارج از حد خود را طرد نموده و قبول اتحاد با آنها را نمينمايد و اما اگر وجود اصيل باشد ميتواند منشأ انتزاع چند مفهوم و يا ماهيتي گردد كه به لحاظ همان منشأ واحد، با يكديگر اتحاد مييابند[3].»
با دقت در سه برهان بالا اصالت وجود اثبات ميشود.
1 . رحيق مختوم/آيتالله جوادي آملي/بخش يكم از ج1 ص297
2 . همان/ص453
3. آيتالله جوادي آملي/ رحيق مختوم/ بخش يكم از ج1 ص460
با سلام
پاسخ شما را خواهم خواند ولی انتظار داشتم پاسخ مستقیمی به سوالات بنده هم می داشتید.
باز برای طرح سوال و اشکال خدمت می رسم.
با سلام
در مرحله اول با وجود فرافکنی و پست های بیهوده و شعرخوانی شما
ما هم برای شما چند مطلب کپی پیست می کنیم تا شاید شما کمی از این پیله کپی به درآیید!
[FONT="]معناي حقيقي اصالت وجود فلسفي(1)[FONT="] جمع فراواني از اهل بحث در مورد معناي فلسفي اصالت وجود چنين تصوري دارند: هر موجود واقعي و خارجي، در تحليل عقلي ـ نه در خارج ـ مركب از وجود است و ماهيت. از اين دو، تنها يكي داراي واقعيت خارجي و عيني است و ديگري به نحو مجازي و به تبع اولي موجود است. (مثال تبعيت اين است که اگر يک کله قند موجود باشد، به تبع وجود آن، طول و عرض و عمق آن هم موجود است، نه اين که طول و عرض عمق آن اصالتا موجود باشند، و به تبع آنها کله قند هم موجود باشد) حال بايد ديد آيا اشياي خارجي و واقعيات عيني، مصداق حقيقي وجودند و صدق عنوان ماهيت بر آنها به تبع وجود است، يا بر عكس هر چيزي به طور حقيقي مصداقِ ماهيت است، و مصداق وجود بودن آن به تبع ماهيت ميباشد. معتقدين به اصالت وجود در اينجا ميگويند واقعيات و موجودات عيني نميتوانند به طور يکسان هم مصداق وجود باشند و هم مصداق ماهيت، وگرنه لازم ميآيد که يک چيز دو چيز باشد. نيز نميشود که اشياي واقعي مصداق واقعي و بلاواسطه ماهيت باشند زيرا ماهيت به خودي خود نه موجود است و نه معدوم (الماهية من حيث هي ليست إلا هي، لا موجودة ولا معدومة) بنابر اين اصالت از آن وجود است نه ماهيت. اين سخنان کاملا باطل است زيرا: 1 . اصل اين تفسير باطل بوده و هرگز محل بحث و رد و اثبات بين پيروان مکتب عقل و برهان و معتقدين به مخلوقيت واقعي عالم و حدوث و مجعوليت حقيقي اشيا، با اهل فلسفه و عرفان معناي فوق نيست. هيچ عاقلي وجود حقيقي مخلوقات را غير از ماهيت عيني آنها نميداند تا اين که جايي براي بحث از اصالت يا اعتباريت وجود يا ماهيت جايي داشته باشد. بلکه کاملا توضيح خواهيم داد که معناي حقيقي اصالت وجود و اعتباريت ماهيت فلسفي اين است که متن عينيت، حقيقتي نامتناهي و غير قابل جعل و رفع بوده، و مساوي با وجود خداست، و ماهيات و مخلوقات، حدود وجود يا اوهام و خيالات ميباشند و بس. 2. درست است که يک چيز ـ مثلا سيب ـ ممکن نيست مصداق چند عنوان مانند سيب، گلابي، چوب، انسان، صندلي و... باشد وگرنه لازم ميآيد که يک چيز چند چيز باشد، اما تمامي مفاهيم چنين نيستند چنانکه مثلا همان سيبي که مثال زديم به نحو يکسان مصداق واقعي مفاهيمي مانند سيب، کره، موجود، شيء (چيز)، ميوه، واحد و... ميباشد و هرگز هم لازم نميآيد که يک چيز چند چيز باشد. در مورد وجود و ماهيت هم امر کاملا همين طور است و هر واقعيت خارجي به نحو يکسان مصداق واقعي وجود و شيئيت و ماهيت و... ميباشد و هيچ اشکالي هم لازم نميآيد. بر خلاف آنچه برخي ميپندارند در اين مورد هيچ فرقي نمي کند که اين مفاهيم از معقولات ثانيه باشند يا نباشند. علاوه بر اين که باز هم بر خلاف پندار افراد مذکور، مراد از وجود و عدم و شيئيت در اين بحث معناي معقول ثاني آنها نيست بلکه مراد از آنها نفس هويات عيني خارجي (ماهيات) است. 3. هرگز مخالفين اصالت وجود نميگويند که ماهيت من حيث هي که نه موجود است و نه معدوم، در خارج اصالت و عينيت دارد بلکه چنين سخني بسيار مضحک و غير معقول و خارج از محل نزاع است. 4. به اعتراف خود اصالت وجوديان، وجود و ماهيت در خارج اصلا انفکاک ندارند و عينا يک چيز ميباشند. بنابر اين بسيار عجيب است که کسي از حيث واقع و خارجيت يکي از آن دو را داراي حکمي بداند که ديگري آن حکم را نداشته باشد. 5. اگر مراد از اصالت وجود اين است که وجود جز ثبوت چيزي نبوده و در تحقق خود نياز به وجود و ثبوت و تحقق ديگري ندارد، اين سخن کاملا درست است و خواجه طوسي و حتي شيخ اشراق (البته شيخ اشراق هم با توجه به معناي فلسفي اصالت وجود فلسفي، مانند ساير فلاسفه منکر معناي حقيقي خلقت و آفرينش و جعل حقيقي اشيا ميباشد، و از نظر فلسفي اصالت وجودي است و نسبت اصالت الماهوي بودن به او نادرست است) و بلکه تمامي عقلا همين را ميگويند و چنانچه کسي غير اين مطلب را به ايشان نسبت داده و بر آن اساس ايشان را قائل به اصالت ماهيت بداند به کنه کلام و مراد ايشان نرسيده است. و اگر منظور از اصالت وجود اين است که وجود اشيا که همان ثبوت و تحقق ماهيات است به امري وراي ثبوت و وجود آنهاست و نام آن امر حقيقت وجود است، بطلان اين پندار نيازي به توضيح ندارد. و اگر منظور از اصالت وجود اين است که وجود اشيا حقيقتي ازلي و ابدي و نامتناهي بوده، و امر جعل و خلقت و آفرينش محال است، بطلان اين سخن را ثبوتا و اثباتا در موارد متعدد بيان داشتهايم. در واقع اين تفسير چنان که خواهد آمد در مقابل عقيده مکتب عقل و برهان و وحي ميباشد که اصل اولي در مورد اشيا را عدم و مخلوقيت، و نيازمندي آنها به خالق متعال ميداند و خداوند را مساوي با مجموعه اشيا نميشمارد. در مورد ماهيت نيز: اگر مراد از اصالت ماهيت، اين است که ماهيت من حيث هي و مجرد از وجود و عدم داراي واقعيت عيني و خارجي است، بايد دانست که هيچ عاقلي چنين سخني نگفته و نسبت آن به منکران اصالت وجود اتهامي بيمورد است. و اگر مراد از اصالت ماهيت اين است که متن واقعيت و عينيت عبارت است از ماهيات اشيا نه وجود آنها، منکران اصالت وجود هرگز چنين سخني نيز نميگويند. لازم به ذکر است که: 1) منظور از ماهيت در اين مباحث حد و تعريف شيء نيست چه اينکه ماهيت به اين معنا مربوط به بحث تعاريف است و بس، لذا تعريف ماهيت به تلقي اذهان از واقعيات، نيز خروج از محل بحث است. 2) منظور از وجود در اين مباحث معناي بودن در مقابل نبودن نيست چه اينکه اين معنا از احکام عقلي و معقولات ثاني است نه چيز ديگر، بلکه منظور از وجود و بلکه ماهيت، در اين بحث همان واقعيت و هويت خارجي است که داراي آثار واقعي ميباشد. و از اينجا معلوم ميشود که سخن از اصالت يکي و عدم اصالت ديگري کاملا بياساس است، چرا که وجود و ماهيت به معنايي که گفته شد يک چيزند نه دو چيز، و از هر جهت يک حکم دارند نه دو حکم.
[FONT="]معناي حقيقي اصالت وجود فلسفي(2)[FONT="] نحوه نگاه به موجودات، از ديدگاه كسي كه قائل به وحدت وجود است و واقعيت عيني را حقيقت وجود ازلي و ابدي متطوّر به اطوار پيوسته (مساوي با واجب الوجود) ميبيند، با نگاه كسي كه ديدگاهي توحيدي و الهي دارد، و اشيا را به نفسِ هويت واقعي آنها مخلوق و موجود و باقي به ايجاد و مشيت خداوند متعال ميداند کاملا متفاوت است. معناي ماهيت نيز بر اساس دو ديدگاه فوق كاملا متفاوت ميباشد، چه اينكه شخص موحّد و الهي ماهيت اشيا را عين واقعيت و هويت قابل وجود و عدم حقيقي آنها ميداند كه به ايجاد خالق متعال موجود شده، و بر اساس آفرينش حق متعال، به نحو يکسان هم مصداق واقعي وجود و موجودند، و هم مصداق واقعي ماهيت و شيئيت؛ بلكه مصداق واقعي عناوين ديگري مانند: حادث، مقداري، متجزي، و... نيز ميباشند، و البته چنانچه خداوند متعال آنها را معدوم و نيست فرمايد (که فلسفه و اصالت وجود اين امر را محال ميداند!) مصداق عيني هيچكدام از اين عناوين نخواهند بود. در اين مقام بايد کاملا در نظر داشت که اصلا سخن از اصالت ماهيت چيزي كه به خودي خود غير از خودش هيچ چيزي نيست (ماهيت من حيث هي)، در ميان نيست، بلكه سخن از واقعيت داشتن ماهيتي در ميان است كه با آفريده شدن آن، هم مصداق واقعي وجود و موجود است و هم مصداق واقعي شيئيت و ماهيت. بنابر تفسير الهيين از معناي خلقت و آفرينش و جعل و وجود و ماهيت، حتي كساني كه قائل به اصالت وجود ميباشند وليوجود را قابل جعل و رفع ميدانند بدون اينكه خودشان متوجّه باشند در واقع عقيده اصالت ماهويان را به روشني پذيرفتهاند و با آنان هيچ اختلافي ندارند. اما در ديدگاه فلسفي و عرفاني که امر خلقت و آفرينش محال شمرده ميشود، و در نظر ايشان تنها ذات خداست که هر لحظه به صورتيدر ميآيد، به ناچار واقعيت اشياي خارجي، عين حقيقت وجود محضي شمرده ميشود كه ذاتا قابل عدم نيست، لذا بر اساس ديدگاه ايشان هرگز نميتوان گفت: "اشيا بدون آفرينش و ايجاد خداوند متعال موجود نبودهاند"، و يا اينكه: "چنانچه خداوند اراده فرمايد همه موجودات نيست و معدوم و نابود ميشوند". لذا ميگويند: هر لحظه به شكلي بت عيار درآمد. معناي "علّت بودن" و افاضه خداوند به اين باز ميگردد كه خود او به صورتهاي مختلف و گوناگون درميآيد.[FONT="][1] صاحب "تعليقات كشف المراد" مينويسد: وجود به هيچ عنوان قابل جعل نيست، همان طور كه اصلاً عدم و عدمپذير نيز نميباشد.[FONT="][2] رساله "وحدت از ديدگاه عارف و حكيم" مينويسد: وجود چون قابل وجود و عدم نيست واجب لذاته است، و اصل همه موجودات و قائم بر همه و قيّوم همه و همه قائم به او هستند.[FONT="][3] نيز در "تعليقات كشف المراد" آمده است: وجود از حيث ذات خودش همان حق سبحانه است.[FONT="][4] "ممّد الهمم" مينويسد: چون به دقت بنگري آنچه در دار وجود است وجوب است، و بحث در امكان براي سرگرمي است.[FONT="][5] بنابراين، ميبينيد اصالت وجودي که غالبا امري بديهي جلوه داده ميشود عيناً همان عقيده واضح البطلان وحدت وجود است که با ابهامات فراوان ـ چه در مقام تقرير محل بحث، و چه در مقام اقامه ادله و براهين ـ ارائه ميشود. به عبارت ديگر عقيده اصالت وجود در حقيقت همان عقيده انکار خلقت است که با اين عنوان غلطانداز به ميدان آمده است چرا که تمامي موحدان، در مورد جهان هستي پايه را بر نيستي پيشين آن گذاشتهاند، لذا از خالق آن جست و جو ميکنند و وجود خالق را اثبات مينمايند؛ امّا دهريان در مورد جهان هستي قائل به اصالت وجود ميباشند، و هرگز از آفريننده آن جست و جو نميكنند، بلکه خود آن را حقيقتي ازلي و ابدي و ضروري الوجود ميشمارند، واگر هم گاهي از اثبات واجب الوجود دم ميزنند منظورشان از واجب الوجود همان حقيقت ازلي و ابدي وجود است که هر لحظه به صورتي در ميآيد، نه اثبات خالق و آفريننده جهان! [FONT="]هنگامي كه نوبت به تفسير ماهيت ميرسد وحدت وجوديان گاهي (با صرف نظر از تداخل برخي تعاريف) ميگويند: "ماهيات صرفا خواب و خيال و اوهامند و جز حقيقت وجود چيزي در کار نيست". و گاهي ميگويند: "ماهيات جلوهها و تطورات مختلف همان حقيقت واحد ازلي و ابدياند". ديگرگاه ميگويند: "ماهيات حدود وجوداتند كه از مراتب مختلف حقيقت وجود گرفته ميشوند".[FONT="] ايشان گاهي ديگر ماهيات را ازلا و ابدا اعيان ثابت در ذات خداوند و قائم به حقيقت وجود ـ که آنهم در نظر ايشان جز خدا چيز ديگري نيست ـ ميشمارند. و ديگرگاه آنها را ماهياتي ميشمارند كه جز خودشان هيچ چيزي نبوده، و ازلا و ابدا بويي از وجود نبردهاند، بلکه هر گونه وجودي که براي آنها فرض شود به حقيقت وجود بوده نه غير آن و... در اين ديدگاه برخي "تعدد و تكثر در مراتب طولي" را منكرند، و ديگراني كه آن را پذيرفته ولي در تفسير تعدد و تكثر اشياي هم عرض درمانده شدهاند. و حقيقت اين است که در تمامي تفاسير و تعاريف فوق اصالت وجود به عنوان پيش فرض بوده و به نحو مصادره پذيرفته و اثبات شده است. با توجه به نظرگاه وحدت وجوديان، روشن است كه عقيده "اصالت وجود" با "عقيده وحدت وجود" عينا يكي بوده، و در مورد اعتقاد به "اصالت ماهيت" و تعريف و تفسير آن نيز اصالت و وحدت وجود به صورت پيشفرض و مصادره به گونهاي در نظر گرفته شده است كه در نتيجه، اعتقاد به غير اصالت وجود فلسفي بديهي البطلان بوده، و هر كسي به طور ناخود آگاه تسليم نظريه باطل قائلين به "اصالت و وحدت وجود" گردد. ولي بر اساس ديدگاه الهيين چنانكه گفتيم بحث "اصالت وجود و ماهيت" موضوعا منتفي ميباشد، بلكه بنابر مبناي اعتقاد ايشان قائل به اصالت وجود که دم از حقيقت معناي خلقت و جعل و آفرينش ميزند، بدون اينكه خودش بفهمد اعتقادي جز عقيده قائلين به اصالت ماهيت ندارد.
[FONT="]معناي حقيقي اصالت وجود فلسفي(3)[FONT="] از ابتداي خلقت حضرت آدم ابوالبشر تا به حال، اساس مکتب تمامي انبياي الهي عليهم السلام و ساير عقلاي عالم بر دعوت به سوي مخلوقيت جهان هستي، و اصالت عدم اشيا، و موجود شدن آنها در پي آفرينش و ايجاد آفريدگار متعال بوده است. افراد مقابل ايشان، پيوسته معتقد به ازليت و اصالت وجود و هستي اشيا بوده، معناي خلقت و آفرينش را انکار کرده، و وجود عالم را ازلي و هميشگي و غير مخلوق شمردهاند. در اين ميان چنان که اشاره شد اهل فلسفه و عرفان معتقدند كه: 1. آنچه در خارج، واقعيت و عينيت و اصالت دارد نفسِ حقيقتِ وجود است که حقيقتي لذاته ميباشد، نه اشيايي كه قابل وجود و عدم حقيقي باشند. 2. ماهيات، ظهورات و جلوههاي مختلفي هستند كه از دگرگونيها و تطورات همان حقيقت ازلي و ابدي و غير قابل وجود و عدم حاصل ميشوند، و در خارج از تلقي ذهن يا وهم و خيال، داراي هيچگونه وجود واقعي و عيني نيستند. 3. وجود بر دو گونه است: يكي وجود مطلق و نامتناهي، و ديگري وجود محدود و متناهي که البته دومي نيز جز مراتب (به تعبير فلسفي)، يا حصص (به تعبير عرفاني)، يا اجزاي اولي (بر اساس حقيقت مطلب) چيز ديگري نميباشد. 4. ماهيت داشتن، محدوديت است لذا خداوند متعال ماهيت و انيتي غير از حقيقت وجود نامتناهي كه متطور به صور گوناگون موجودات است ندارد. 5. واقعيات خارجي، نه از جهت وجود قابل آفرينش و از بين بردن ميباشند، و نه از جهت ماهيت. دليل اينكه هيچ واقعيتي قابل آفرينش و ايجاد نبوده، و پس از عدم و نيستي پديد نشده، و حتي خداوند هم نميتواند هيچ موجودي خلق کند اين است كه واقعيت اشيا نفس حقيقت وجود ازلي و ابدي است و از فرض ايجاد آنها سلب شيء از خودش و تحصيل حاصل لازم ميآيد. و دليل اينكه فاني شدن اشيا محال است و حتي خداوند هم نميتواند چيزي را معدوم و نيست کند نيز همين است كه آنها نفس حقيقت وجود ازلي و ابدي ميباشند و از فرض عدم و رفع وجود آنها سلب شيء از خود آن لازم ميآيد. و علت اينكه ماهيت اشيا قابل وجود و عدم نيست اين است كه ماهيت به خودي خود جز خودش هيچ چيز ديگري نيست و اصلا صلاحيت اتصاف به وجود و عدم را ندارد. نيز، ماهيت تعيّن و تطوّر وجود است نه چيزي در عرض آن. بنابراين آنچه واقعيت خارجي و عينيت حقيقي را تشكيل ميدهد، حقيقتي ازلي و ابدي و نامتناهي است كه تنها صورتها و جلوههاي آن در تغير و دگرگوني است. اين وجود نامتناهي، همان وجود خداوند است كه جامع و شامل همه اشيا ميباشد و جز آن هيچ چيز ديگري وجود ندارد كه خداوند آن را آفريده باشد يا بتواند آن را معدوم نمايد. [FONT="]مبناي بحث اصالت يا اعتباريت وجود و ماهيت[FONT="] [FONT="]برخي مدعياند كه عقيده "اصالت وجود" و عقيده "وحدت وجود" دو چيزند، و "اصالت وجود" مقدمهاي است كه به كمك مقدماتي ديگر به عقيده "وحدت وجود" ميانجامد. اين عقيده اشتباه است واگر در معناي "اصالت وجود" فلسفي به خوبي تأمل شود كاملا روشن ميشود كه عقيده اصالت وجود فلسفي بدون نياز به هيچ مقدمه ديگري عينا همان وحدت وجود است.[FONT="] چنان که سبزواري در مورد برهاني كه ملاصدرا براي اثبات واجب فلسفي ـ كه در واقع جز برهان اثبات وحدت وجود چيز ديگري نيست آورده است، به اين مطلب اعتراف ميكند و ميگويد: المقدمات المأخوذة في هذه الحجة وإن كان شامخة فيها مطالب عالية إلا أن الاستكشاف عنها في أول الأمر ليس بلازم اذ يصير به كثيرة الدقة عسرة النيل، وإن كان لازما في مقام آخر كمقام البحث عن فياضيته. فالأسد الأخسر [الأخصر] أن يقال بعد ثبوت أصالة الوجود: إن حقيقة الوجود التي هي عين الأعيان وحاق الواقع حقيقة مرسلة يمتنع عليها العدم، إذ كل مقابل غير قابل لمقابل والحقيقة المرسلة التي يمتنع عليها العدم واجبة الوجود بالذات، فحقيقة الوجود الكذائية واجبة بالذات وهو المطلوب. (پاورقي اسفار، 6/16 ـ 17). و شرح بداية الحکمة در همين مورد و در توضيح کلامي که از سبزواري نقل کرديم مينويسد: سبزواري... مدعي است که برهان او از برهان صدر المتألهين استوارتر، و در عين حال کوتاهتر است، و تنها بر يک مقدمه فلسفي مبتني است و آن اصالت وجود است. اشکال ياد شده [در کتاب بداية الحکمة] در صدد ابطال اين مدعاست که: "تنها با اتکا به اصالت وجود نميتوان وجود واجب را اثبات کرد بلکه به مقدمات ديگري نيز نياز است"... پس اصالت وجود، عقل ما را مستقيما به ذات حق رهبري ميکند نه چيز ديگر.[FONT="][6] با توجه به توضيحاتي که داده شد معلوم ميشود بحث اصالت وجود يا ماهيت، تنها بر اساس انديشه كساني بنا شده است كه پيشاپيش وحدت وجود را پذيرفته، و در واقع اصالت وجود را توضيحي براي تبيين عقيده وحدت وجود قرار دادهاند. و هر كسي با اندک تأمل مييابد كه اين بحث با مباني مكتب عقل و وحي ـ كه بر اساس خالقيت خداوند و مخلوقيت و قابل وجود و عدم بودن حقيقي اشيا وتباين ذاتي بين آن دو سخن ميگويد ـ در تضاد آشكار است. با اين حال در نقد نكات فلسفي فوق تذكر ميدهيم كه: 1. محال است وجود، به نفس خود واقعيت داشته باشد، بلكه آنچه هست شيء موجود است و بس، مخفي نماند كه خود اهل فلسفه و عرفان در تفسير مدعاي خود، مصداق حقيقت وجود بودن را، به عدم تناهي در وجود تفسير كرده و مجموعه نامتناهي موجودات را حقيقت وجود و واجب الوجود ميانگارند، و اين خود اعترافي آشكار است بر اينكه ممكن نيست حقيقت وجود به نفس خود مصداق داشته باشد چه اينكه مجموعه اشياي موجود هم، شيء موجود است نه نفس وجود. فلسفه براي اثبات عينيت حقيقت وجود ميگويد: لما كانت حقيقة كل شيء هي خصوصية وجوده التي يثبت له، فالوجود أولى من ذلك الشيء بل کل شيء بأن يكون ذا حقيقة، كما أن البياض أولى بكونه أبيض مما ليس ببياض وعرض له البياض. فالوجود بذاته موجود وسائر الاشياء غير الوجود ليست بذواتها موجودة، بل الوجودات العارضة لها.[FONT="][7] نسبت سفيد بودن به "سفيدي"، از نسبت سفيد بودن به چيزهايي كه سفيد نيستند و سفيدي بر آنها عارض ميشود سزاوارتر است، و چون حقيقت هر چيزي همان خصوصيت وجود آن است كه برايش ثابت ميباشد، پس "وجود" از آن چيز، بلكه از هر چيزي سزاوارتر به اين است كه داراي حقيقت باشد. پس وجود خودش موجود است، اما ساير اشيا که غير وجودند خودشان موجود نيستند بلکه وجودهايعارض بر آنها موجود است.
[FONT="]توضيح نظريه اصالت وجود صدرايي[FONT="] با تدبر در كلام ملاصدرا و نيز تصريحات وي و اتباعش در موارد مختلف، و با توجه به لوازم و آثار و نتايجى كه او و ساير اهل فلسفه بر عقيده "اصالت و عينيت حقيقت وجود" مترتب مىدانند (مانند غير قابل خلق و عدم بودن واقعي موجودات، و متطور شدن ذات احديت به اطوار و صورتهاي مختلف و...) مراد ايشان از امثال سخن فوق اين است که: واقعيت عينى و خارجى را وجودى مطلق و بىنهايت تشكيل مىدهد، و تمامى اشيا و ماهياتى كه موجود به نظر مىآيند صرفا امورى اعتبارى و غير واقعىاند كه از دگرگونىهاى همان حقيقت مطلق و بىنهايت حاصل مىشوند. حقيقتبودن هر حقيقتى به طفيل همان حقيقت وجود مطلق و بىنهايت است، پس خود آن حقيقت از هر حقيقتى سزاوارتر به اين است كه داراى حقيقت و واقعيت باشد و هيچ چيز ديگري غير وجود آن حقيقت بينهايت داراي واقعيت و عينيت نيست. [FONT="]نقد اساس نظريه اصالت وجود صدرايي[FONT="] [FONT="]استدلال ملاصدرا در مورد اثبات اصالت و عينيت حقيقت وجود كه قرنهاست اساس افكار و انديشههاي فلسفي و عرفاني صدر الفلاسفه و پيروان او را تشكيل ميدهد داراي اشكالات آشكاري است كه به برخي از آنها اشاره ميكنيم:[FONT="] الف) شكي نيست كه حقيقت بودنِ اشيا به نفس وجود آنها است و بدون وجود، جز عدم و بطلان و نيستي هيچ چيزي نيستند، اما سخن در اين است كه آيا اين وجود، حقيقتي مخلوق و قابل عدم و نيستي است كه دلالت بر وجود خالقي متعالي از قابليت وجود و عدم، و فراتر از داشتن جزء و كل ميكند (نظريه خلق، و اعتقاد به آفرينش الهي)؛ يا اينكه وجودِ اشيا حقيقتي ازلي و ابدي و غير قابل عدم بالذات است كه پيوسته در صور گوناگون جلوه ميكند (نظريه "اصالت وجود"و "وحدت وجود")، روشن است كه با بيان فوق جز از راه مصادره نميتوان مطلب دوم را ـ كه مدعاي اصالتوجوديها است ـ نتيجه گرفت. به بيان ديگر حقيقت هر چيزي، نفس وجود آن چيز است كه به جعل بسيط و آفرينش خداوند متعال موجود ميشود، نه اينكه اصل وجود آنها حقيقتي ازلي باشد و هر لحظه تنها صورتي خاص و خصوصيتي جديد بپذيرد. اصولا اشيا حقيقتي وراي وجود مجعول و مخلوقِ حقيقي خود ندارند كه حكم به اولويت وجود براي آن حقيقت نسبت به اصل وجود اشيا امكان داشته باشد، مگر اين كه ما در مرحلهاي پيشتر اصلِ وجود اشيا را ازلي و ابدي و غير قابل وجود و عدم بدانيم، يعني اصالت و عينيت حقيقت وجود را قبلا پذيرفته باشيم، و شيء بودن اشيا را حدود و صوري بشماريم كه از تطورات و تجليات مختلف همان حقيقت عيني و اصيل حاصل شده باشند. روشن است كه در اين صورت اين دليل وضوحا مصادره است و جز با فرض اصالت و عينيت حقيقت وجود در مرحله پيشتر، اصالت و عينيت حقيقت آن را اثبات نخواهد كرد. ب) در حكم به "موجوديت وجود"، اصلا دو چيز در كار نيست كه حكم به اولويت يكي از آن دو نسبت به ديگري به نحوي از انحا ممكن باشد. استدلال فلسفي مذكور درباره اثبات اصالت و عينيت وجود مانند اين است كه گفته شود: گرم بودنِ هر چيز، به خصوصيت حرارت و گرمي آن است، پس حقيقت حرارت و گرمي از هر چيزي سزاوارتر به اين است كه گرم باشد! شيرين بودنِ هر چيز، به شيريني آن است، پس حقيقت شيريني اولي به اين است كه شيرين باشد! زوج بودنِ هر عددي، به زوجيت آن است، پس حقيقت زوجيت اولي به زوج بودن است! سنگين بودنِ هر چيز به اين است كه سنگين باشد، پس حقيقت سنگيني اولي به اين است كه سنگين باشد! عجيب بودنِ اين مثالها به اين است كه داراي حقيقت عجيب و غريب بودن است، پس حقيقتِ عجيب و غريببودن، اولي به اين است كه عجيب و غريب باشد! ج) تحقق حقيقت سفيدي محال ذاتي است و هرگز ممكن نيست نفس حقيقت سفيدي داراي مصداق باشد. و اگر گفته ميشود: "فرض محال، محال نيست". معنايآن اين نيست که وقوع محالات هم ممکن است! و البته به همين جهت است كه چنين فرضي را فرض محال ميگوييم. حكمي كه از فرض وجود چيزي كه وجود واقعي آن محال است استنتاج شده باشد ربطي به امكان وقوع حقيقي آن چيز نداشته، بلكه تنها ملازمه عقلي مقدم و تالي را بيان ميكند و بس. مثلا چنانچه گفته شود: "اگر عدد سه زوج باشد قابل تقسيم بر دو است"؛ تنها ملازمه مقدم و تالي بنابر همان فرض محال را بيان داشتهايم و نبايد از آن نتيجه بگيريم كه: "عدد سهاي كه قابل تقسيم بر دو است واقعا در خارج موجود ميباشد"، چه اينكه حكم مذكور در واقع مناقض اين حكم است كه: "اگر آن عدد واقعا سه باشد ديگر زوج نخواهد بود". در مثالهايي كه بيان داشتيم بديهي است عقل، فرض تحقق موضوعات مذكور را بنابر هر تقديري محال ميداند، و موضوع اولويتهاي مذكور را موهوماتي ميبيند كه فرض وجود آنها محال ذاتي است. اگر گفته شود: حكم عقل به استحاله وجود موضوع مثالهاي فوق از اين جهت است كه موضوعات ياد شده داراي وجود عرضي و وصفي ميباشند، و عرض و وصف محال است كه بدون جوهر و موصوف وجود داشته باشند. پاسخ اين است كه حكم عقل به استحاله وجودِ موضوعِ حقيقتِ وجود، بسيار بديهيتر از مثالهاي مذكور است چه اينكه فرض دوئيت بين جوهر و عرض و صفت و موصوف در نظر عقل بسيار آسانتر از فرض غيريتِ وجود و ماهيت در عينيت و واقعيت است، بنابراين حكم عقل درباره استحاله وجود موضوعِ حقيقت وجود، روشنتر از حكم آن درباره استحاله وجود موضوعات مثالهاي بيان شده است. [FONT="]اتفاقا خود همين امر (يعني محال بودن تفكيك بين شيئيت و هويت واقعي شيء با وجود آن بنابر هر تقديري) موجب شده است كه اهل فلسفه به هنگام طرح مسأله اصالت وجود و ماهيت، در مورد معناي "وجود" و "ماهيت" و "اصالت"، خلطهاي فراوان داشته باشند تا آنجا كه ناچار شدهاند معناي ماهيت را از حقيقت خود تحريف كرده، و به معناي "حدود وجود شيء"، و "قالبهاي ذهني شناخت اشيا"، و "ظهورات مختلف حقيقت ازلي و ابدي وجود" ـ كه پذيرش آن مبتني بر پذيرش اصالت وجود در مرحله پيشتر است معرفي كنند. (با رجوع به متون فلسفي ميبينيد اهل فلسفه پيوسته يكديگر را در تصور و كاربرد صحيح مسأله اصالت وجود مورد تهاجم قرار داده، و حتي خود ملاصدرا را هم در اين مورد از قاصرين دانستهاند!! (رجوع كنيد به: اصول فلسفه و روش رئاليسم، پاورقيهاي مقاله هشتم؛ مصباح، محمد تقي: تعليقة علي نهاية الحكمة، 20). [FONT="]د. سلب سفيدي از حقيقت سفيدي محال است و مستلزم سلب شيء از خود آن ميباشد. سلب وجود از حقيقت وجود نيز بنابر اعتراف خود اهل فلسفه محال بوده و مستلزم سلب شيء از خود آن ميباشد، لذا اگر واقعيت اشياي خارجي نفس حقيقت وجود باشد تصور عدم و فرض مخلوقيت واقعي براي همه اشيا محال خواهد بود.
مذهب مکتب وحي و برهان حق اين است كه در تبيين مسأله وجود بر اساس عقل و برهان، و بدون پيشفرض گرفتنِ عقيده اصالت و وحدت وجود، چنين گفته شود: حقيقت شيء بر دو قسم است: الف) حقيقت مقداري و داراي اجزا و قابل وجود و عدم حقيقي (مخلوق و حادث)، كه واقعا مخلوق وآفريده خداوند متعال است، نه حقيقتي ازلي وابدي و غير قابل عدم. ب) حقيقت متعالي از داشتن جزء و كل و مقدار و اجزا (خالق تبارك و تعالي)، كه فراتر از قابليت اتصاف به ازليت و ابديت امتدادي بوده، و متعالي از امكان پذيرش تغير و تبدل و تجلي در صور مختلف و گوناگون است. لذا در مكتب معرفت الهي، هم مخلوقات داراي شيئيت واقعي ميباشند که به ايجاد و مشيت باري تعالي موجود و باقياند، و هم خداوند متعال "شيئي" است كه مورد تصديق قرار گرفته و حكم به وجود آن ميشود، نه اينكه مصداق حقيقت وجود نامتناهي موهوم بوده، و ماهيت و انيت او نيز نفس همان وجود خيالي، و عين اعيان ممكنات باشد. او تبارك و تعالي شيء است به حقيقت شيئيت، و حقيقتا ماهيت و انيت دارد، و به نفس تعالي ذاتي خود از داشتنِ مقدار و اجزا و قابليت اتصاف به تناهي و عدم تناهي، و خارج از هر گونه تصور و توهم و وصول و ادراك و وصف و بيان ميباشد. جالب اين است كه معرفت بشري در مراحل ابتدايي موجود را به "واجب و ممكن" تقسيم مينمايد، سپس "ممكن" را به "جوهر و عرض" منقسم ميداند، پس از آن "عرض" را داراي اقسامي ميشمارد كه يكي از آنها "كميت و مقدار" ميباشد، و وصف تناهي و عدم تناهي را هم از اوصاف اختصاصي اعراض و کميات ميداند.[17] آنگاه همه اين تقسيمات را از ياد برده، وجود خداوند را به طور نامتناهي در پهنه زمان و مكان ـ كه جز به كميت و مقدار نسبت داده نميشود ـ گسترانيده، وجود او را مزاحم وجود همه چيز ميداند و "وحدت وجود" را از آن نتيجه ميگيرد. معرفت بشري و اصالت و وحدت وجودي، تنها از عينكي به واقعيت مينگرد كه جز زمان و مكان و مقدار و مخلوق را نمينماياند، لذا وجود را منحصر به موجود قابل اتصاف به تناهي و عدم تناهي ميبيند، و بر اساس همين پندار نادرست، در حالي كه از وجود حقيقت متعالي و منزه از داشتن مقدار و اجزا، و قابليت اتصاف به تناهي و عدم تناهي، كاملا غافل است، وجود را به دو قسم "متناهي و غيرمتناهي تقسيم كرده، موجود نامتناهي را واجب الوجود، و موجود متناهي را ممكن الوجود ميداند، و در قدمي پس از آن ميگويد: با فرض وجود موجودِ نامتناهي، مجالي براي وجود غير آن باقي نميماند، پس هيچ چيزي جز خداوند وجود ندارد، و ممكنات جز تطوّرات و صورتهاي گوناگون ذات او چيزي نيستند (وحدت وجود)، و حال اينكه: اولا: موجود، منحصر به موجود قابل اتصاف به تناهي و عدم تناهي (مقداري و متجزي) نيست، ثانيا: اعتقاد به وجود نامتناهي از اوهام ساخته ذهن بشري است، چه اينكه وجود نامتناهي به خودي خود محال بوده و حتي در عالم مقدار هم وجود آن ممكن نيست.[18] ثالثا: موجود نامتناهي هم لزوما داراي اجزاي مقداري حقيقي است و واجب الوجود نتواند بود.
http://www.sematmag.com/index.php/semat-archive/44-no-4/197-2011-05-03-22-00-38
این هم چند سوال دیگر
تفاوت هست و نیست با ایجاب و سلب چیست ؟
تفاوت مفهوم وجود با مفهوم انسان یا حیوان چیست ؟ ( معقولات اولیه)
اصالت وجود یا اصالت انسان یا اصالت سفیدی به معنای وجود واقعی و خارجی داشتنِ مفهوم صرف البیاض، صرف الوجود و صرف الانسان است ؟
اصالت وجود یا اصالت انسان به معنای اتحاد مصادیق خارجی است یا اشتراک و شباهت مصادیق خارجی ؟
اصالت وجود به معنای انکار وجود مقید است ؟ یا اصالت وجود یعنی ما دو نوع وجود و حقیقت داریم : وجود یا حقیقت مقید و وجود یا حقیقت مطلق ؟
اصالت وجود که عدم را محال می داند و ماهیات را ذهنی و ادراک ماهیت از ماهیات می داند و نه یک حقایق خارجی ، چگونه خلقت و حدوث ماهیات را تبیین می کند ؟
در خارج از ذهن يا وجود و ماهيت هردو اصيلاند و يا هيچيك اصيل نيستند و يا تنها يكي از آن دو اصيل است. كاملا واضح است كه فرضهاي اول و دوم، فرضهاي باطلي هستند. بنابر اين تنها بايد دربارة فرض سوم انديشيد، كه يكي از وجود يا ماهيت اصيل بوده و ديگري اعتباري باشد.
مونتاژ سخنان شما :
مصادیق حیوان در خارج وجود دارد. دو مفهوم انسانیت و حیوانیت ازآنها انتزاع می شود. حیوانیت بر همه قابل حمل است و انسانیت بر همه قابل حمل نیست. و نقطه تفاوت حیوان از انسان است.
در خارج از ذهن یا انسانیت و حیوانیت هر دو اصیل اند یا هیچ کدام اصیل نیستند و یا تنها یکی از آن دو اصیل است. کاملا واضح است که فرض های اول و دوم فرضهای باطلی هستند. بنابراین تنها باید درباره فرض سوم اندیشید، که یکی از انسانیت یا حیوانیت اصیل بوده و دیگری اعتباری باشد.
پس یا انسانیت اصیل است و حیوانیت انتزاعی و توهمی است و مصداق خارجی ندارد.
یا حیوانیت اصیل است و انسانیت انتزاعی و توهمی است و مصداق خارجی ندارد.
لطفا اشکالات آن را بیان کنید
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج
سلام
اصالت وجود یا اصالت توهم؟!
هر مفهوم ذهني كه مطابق خارجي نداشته باشد مخلوق ذهن است و بس؛ «عدم» يك مفهوم ذهني است كه مطابق خارجي ندارد وگرنه عدم وجود مي شود.
بنابراين نقيض آن كه «وجود» است هرگز مطابق خارجي ندارد در خارج هر چه هست موجود است نه وجود، وجود صرفاً يك برداشت ذهني است و مخلوق ذهن است. پس نقيض عدم كه وجود است نيز در خارج وجود ندارد وگرنه تناقض در بين نميماند (چون در تناقض هشت وحدت را شرط دانستهاند و يكي هم وحدت مكان است.)
حقیر استدلال شما را درست متوجه نمی شوم.برداشتم این است که می گویید عدم به عنوان نقیض وجود مفهوم ذهنی است،پس نقیض آن هم مفهوم ذهنی است و وجود خارجی ندارد.لذا وجود وجود ندارد.پس هم عدم وجود ندارد و هم نقیضش.دقت بفرمایید که این استدلال بجای آن که وجود نداشتن وجود را ثابت کند،دقیقاً وجود داشتن آن را ثابت می کند.چون شما می گویید هم عدم وجود ندارد و هم نقیضش.این یعنی ارتفاع نقیضین.یعنی هیچ یک از دو نقیض مصداق نداشته باشند.چنین چیزی محال است.
هر موجودی که در عالم خارج در نظر بگیریم،مصداق یکی از دو مفهوم نقیض خواهد شد.یعنی هر موجودی که در نظر بگیرید یا سفید است یا سفید نیست.نمی شود نه سفید باشد نه سفید نباشد.
البته ممکن است منظور شما را درست نفهمیده باشم.اما اگر درست فهمیده باشم آنچه که گفتید باعث ارتفاع نقیضین می شود.
و من الله التوفیق
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج
سلامحقیر استدلال شما را درست متوجه نمی شوم.برداشتم این است که می گویید عدم به عنوان نقیض وجود مفهوم ذهنی است،پس نقیض آن هم مفهوم ذهنی است و وجود خارجی ندارد.لذا وجود وجود ندارد.پس هم عدم وجود ندارد و هم نقیضش.دقت بفرمایید که این استدلال بجای آن که وجود نداشتن وجود را ثابت کند،دقیقاً وجود داشتن آن را ثابت می کند.چون شما می گویید هم عدم وجود ندارد و هم نقیضش.این یعنی ارتفاع نقیضین.یعنی هیچ یک از دو نقیض مصداق نداشته باشند.چنین چیزی محال است.
هر موجودی که در عالم خارج در نظر بگیریم،مصداق یکی از دو مفهوم نقیض خواهد شد.یعنی هر موجودی که در نظر بگیرید یا سفید است یا سفید نیست.نمی شود نه سفید باشد نه سفید نباشد.
البته ممکن است منظور شما را درست نفهمیده باشم.اما اگر درست فهمیده باشم آنچه که گفتید باعث ارتفاع نقیضین می شود.
و من الله التوفیق
سلام و درود بر شما بن موسی عزیز :Gol:
سوال اصلی من همان اصالت وجود و چیستی و چرایی ان بود.
این استدلال هم یک نقل قول است.
من منکر واقعیت ها نیستم.
اتفاقا یکی از سوال های من روشن شدن اشکال این استدلال بود. که شما توضیح خوبی دادید. و ظاهر امر هم درست می فرمایید و نمی توان از این تلازم چیزی بدست آورد بلکه باید روی خود اصالت وجود و مفهوم وجود تمرکز کرد و سوال مطرح کرد و این تلازم چیزی عاید مطرح کننده نخواهد کرد.
بنده از شما سوالی داشتم آیا شما متوجه می شوید این که گفته است : "در تناقض هشت وحدت شرط است و یکی وحدت در مکان"
به چه معناست و چه مرادی می تواند داشته باشد ؟
سوالات دیگری هم مطرح کرده ام که بسیار سپاسگزار خواهم بود که بنده را راهنمایی کنید. :Gol:
با سلامدر مرحله اول با وجود فرافکنی و پست های بیهوده و شعرخوانی شما
ما هم برای شما چند مطلب کپی پیست می کنیم تا شاید شما کمی از این پیله کپی به درآیید................................
باسلام وتشکر .
شعر خوانی نیست این گفتار من
هست تشویق جوان انجمن
کن نظر را نغز تر ای با خرد
دقت افزون در این وادی سزد
کی کپی پیس است این اسرار هو
ای جوان منصف ودانش پژو
این هم چند سوال دیگرپس سلامت کو هلا ای با شیر مرد ؟
که بر آوردی ز این میدان تو گرد
من سلامت می از جان ودل
می دهم پاسخ ترا چون سلسبیل
تفاوت هست و نیست با ایجاب و سلب چیست ؟
این دو از یک نظر مترادف واز نظر دیگر متفاوت اند .تفاوت مفهوم وجود با مفهوم انسان یا حیوان چیست ؟ ( معقولات اولیه)
همان تفاوت مفهوم وجود با ماهیت است .اصالت وجود یا اصالت انسان یا اصالت سفیدی به معنای وجود واقعی و خارجی داشتنِ مفهوم صرف البیاض، صرف الوجود و صرف الانسان است ؟
اول بحث هستی شناسی . دوم بحث انسان شناسی است .اصالت وجود یا اصالت انسان به معنای اتحاد مصادیق خارجی است یا اشتراک و شباهت مصادیق خارجی ؟
اول وجود ودومی ماهیت است .
اصالت وجود به معنای انکار وجود مقید است ؟ یا اصالت وجود یعنی ما دو نوع وجود و حقیقت داریم : وجود یا حقیقت مقید و وجود یا حقیقت مطلق ؟
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اصالت وجود که عدم را محال می داند و ماهیات را ذهنی و ادراک ماهیت از ماهیات می داند و نه یک حقایق خارجی ، چگونه خلقت و حدوث ماهیات را تبیین می کند ؟
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!11111
با سلام
متاسفانه جناب صادق قصد پاسخ گویی ندارند. و از پاسخ ها مشخص است که احتمالا تسلط کافی را هم ندارند.
این نوع پاسخگویی در حد این سایت نیست. اگر بنا به این نحو پاسخگویی بود یک سرچ ساده جواب بهتری میداد.
بعد می گویند چرا جوانان دین گریز شده اند. خوب یک دلیلش همین نوع پاسخگویی است دیگر!
به جای گفتگوی دوستانه ....
با سلاممتاسفانه جناب صادق قصد پاسخ گویی ندارند. و از پاسخ ها مشخص است که احتمالا تسلط کافی را هم ندارند.
این نوع پاسخگویی در حد این سایت نیست. اگر بنا به این نحو پاسخگویی بود یک سرچ ساده جواب بهتری میداد.
بعد می گویند چرا جوانان دین گریز شده اند. خوب یک دلیلش همین نوع پاسخگویی است دیگر!
به جای گفتگوی دوستانه ....
باسلام وتشکر .
منطق طیر گرامی نسبت به این فراز از کلام تان که گفته اید : (احتمالا تسلط کافی را هم ندارند.) حق با جناب شما است .
حقیر فقط 25 سال است در باره مسایل فلسفی کار کرده ام .
تازه بوعلی است که در اخر عمر اعتراف نمود :
نموت ولیس لنا حاصل
سوی علمنا انه ما عُلم .
ولی آنچه لازم است ونیاز پرسش شما گرامی است در طبق اخلاص گذاشته وتقدیم می نمایم .
امید است مقبول افتد .
در ثانی این بحث هستی شناسی است ونه بحث دینی .
گذشته از این جناب منطق طیر از کاربران دین مدار این سایت است هرگز آن فرمایش را نفرماید .
پسر خوب این همه سوال در باب مسایل فلسفی وجود دارد چرا نمی پرسید تا جواب تقدیم شود .
شما که ماشاء الله خود یک متفلسف هستید .
اما اگر شعری تقدیم می کنم :
چون شما اهل ذوق هستید . دوست ندارید دیگه شعر تمام .
بپرسید تا جواب تقدیم شود .
ما افتخار داریم با جوان فلسفه دوست چون شما گفتگو نمایم .
باسلام وتشکر .
منطق طیر گرامی نسبت به این فراز از کلام تان که گفته اید : (احتمالا تسلط کافی را هم ندارند.) حق با جناب شما است .
حقیر فقط 25 سال است در باره مسایل فلسفی کار کرده ام .
تازه بوعلی است که در اخر عمر اعتراف نمود :
نموت ولیس لنا حاصل
سوی عملنا انه ما عُلم .
ولی آنچه لازم است ونیاز پرسش شما گرامی است در طبق اخلاص گذاشته وتقدیم می نمایم .
امید است مقبول افتد .
در ثانی این بحث هستی شناسی است ونه بحث دینی .
گذشته از این جناب منطق طیر از کاربران دین مدار این سایت است هرگز آن فرمایش را نفرماید .
پسر خوب این همه سوال در باب مسایل فلسفی وجود دارد چرا نمی پرسید تا جواب تقدیم شود .
شما که ماشاء الله خود یک متفلسف هستید .
اما اگر شعری تقدیم می کنم :
چون شما اهل ذوق هستید . دوست ندارید دیگه شعر تمام .
بپرسید تا جواب تقدیم شود .
ما افتخار داریم با جوان فلسفه دوست چون شما گفتگو نمایم .
با سلام :Gol:
پس احتمال دیگری مطرح میشود که تا به حال تسلط بیانی خوب و حرفه ای در گفتگو نداشته اید.
کاش از همان ابتدا نمی گذاشتید سوالات این قدر زیاد شود.
در ضمن من انتظار ندارم همه چیز را بفهمم. ولی انتظار دارم که کارشناس محترم در حد کافی توضیح بدهند. و در حد کافی هم پاسخگوی سوالات باشند.
+
این هم سوالاتی که تا به حال پاسخ داده نشده است :
بنده از شما سوالی داشتم آیا شما متوجه می شوید این که گفته است : "در تناقض هشت وحدت شرط است و یکی وحدت در مکان"
به چه معناست و چه مرادی می تواند داشته باشد ؟
پس نقيض عدم كه وجود است نيز در خارج وجود ندارد وگرنه تناقض در بين نميماند (چون در تناقض هشت وحدت را شرط دانستهاند و يكي هم وحدت مكان است.)
+
برخی مفاهیم انتزاعی هستند. مثلا می گویند معقولات ثانوی اینها ذهنی هستند. چه وجود و چه عدم.
مثلا شما چند انسان را می بینید بعد یک مفهوم انسان از مصادیق آن برداشت می کنید. خوب مسلم است که مفهوم انسان تنها در ذهن است. و این مفهوم انسان، مطابق خارجی ندارد. مصداق مفهوم انسان تنها در ذهن است.
به این صورت است که ناانسان و انسان هر دو در ذهن هستند.
وجود هم یک مفهوم انتزاعی از واقعیات خارجی است. شبیه نوع و جنس
پس همانطور که نمی توان گفت مفهوم انسان، مطابق خارجی دارد نمی توان گفت مفهوم وجود، مطابق خارجی دارد.
+
نه دیگر در منطق می گویند یک مصداق زید و عمری در خارج هستند. بعد ما مفهوم انسان را از آنها انتزاع می کنیم. کلیِ انسان که در خارج نیست. این مصادیق انسان هستند که در خارج می باشند.
حال می گوییم چند چیز در خارج هستند ما مفهومی مثل وجود را انتزاع می کنیم.وجود، یک مفهوم کلی، مثل کلیِ انسان می شود که دارای مصادیقی است. پس جناب صادق مفهوم انسان نیست بلکه مصداق انسان است. و جناب صادق مفهوم وجود نیست بلکه مصداق وجود است. و مصادیق یک مفهوم کلی همگی مقید و محدود هستند. نمی توان گفت یک حقیقت کلی و حقیقی و صرف به نام انسان در خارج وجود دارد یا یک حقیقت حقه در خارج وجود دارد به نام حقیقة الوجود یا صرف الوجود. و از همین قبیل خوردن و آشامیدن.
+
وقتی ما آقای الف و ب و .... را می بینیم در ذهن خودمان یک مفهوم برداشت می کنیم به نام انسان.
سوال
آیا مفهوم انسان به این معناست که ما در خارج از ذهن یک حقیقت کلی واحد و صرف به نام انسان داریم یا
به این معناست که ما مصادیق متعددی به نام آقای الف و ب و ..... داریم ؟
همین نگاه را به مفهوم وجود داشته باشید و سوال مطرح کنید.
+
سلب سفيدي از حقيقت سفيدي محال است و مستلزم سلب شيء از خود آن ميباشد. سلب وجود از حقيقت وجود نيز بنابر اعتراف خود اهل فلسفه محال بوده و مستلزم سلب شيء از خود آن ميباشد، لذا اگر واقعيت اشياي خارجي نفس حقيقت وجود باشد تصور عدم و فرض مخلوقيت واقعي براي همه اشيا محال خواهد بود.
+
تفاوت هست و نیست با ایجاب و سلب چیست ؟
تفاوت مفهوم وجود با مفهوم انسان یا حیوان چیست ؟ ( معقولات اولیه)
اصالت وجود یا اصالت انسان یا اصالت سفیدی به معنای وجود واقعی و خارجی داشتنِ مفهوم صرف البیاض، صرف الوجود و صرف الانسان است ؟
اصالت وجود یا اصالت انسان به معنای اتحاد مصادیق خارجی است یا اشتراک و شباهت مصادیق خارجی ؟
اصالت وجود به معنای انکار وجود مقید است ؟ یا اصالت وجود یعنی ما دو نوع وجود و حقیقت داریم : وجود یا حقیقت مقید و وجود یا حقیقت مطلق ؟
اصالت وجود که عدم را محال می داند و ماهیات را ذهنی و ادراک ماهیت از ماهیات می داند و نه یک حقایق خارجی ، چگونه خلقت و حدوث ماهیات را تبیین می کند ؟
+
مونتاژ سخنان شما :
مصادیق حیوان در خارج وجود دارد. دو مفهوم انسانیت و حیوانیت ازآنها انتزاع می شود. حیوانیت بر همه قابل حمل است و انسانیت بر همه قابل حمل نیست. و نقطه تفاوت حیوان از انسان است.
در خارج از ذهن یا انسانیت و حیوانیت هر دو اصیل اند یا هیچ کدام اصیل نیستند و یا تنها یکی از آن دو اصیل است. کاملا واضح است که فرض های اول و دوم فرضهای باطلی هستند. بنابراین تنها باید درباره فرض سوم اندیشید، که یکی از انسانیت یا حیوانیت اصیل بوده و دیگری اعتباری باشد.
پس یا انسانیت اصیل است و حیوانیت انتزاعی و توهمی است و مصداق خارجی ندارد.
یا حیوانیت اصیل است و انسانیت انتزاعی و توهمی است و مصداق خارجی ندارد.
لطفا اشکالات آن را بیان کنید
این هم سوال جدید :
سوال
خود علم به وجود داشتن وجود مطلق را چگونه فهمیدیم ؟
چون وجود مطلق را درک کرده ایم فهمیدیم ؟ یا چون وجود مقید را درک کردیم فهیمیدیم ؟
اگر بگوییم وجود مطلق را فهمیدیم یعنی ذات خدا را درک کردیم. که در نتیجه ی این ادارکِ وجود مطلق،علم به وجود مطلق پیدا کرده ایم.
اگر بگوییم وجود مقید را درک کردیم یعنی یک وجود ذهنی و اعتباری را درک کرده ایم که واقعیت خارجی ندارد. پس واقعیت را درک نکردیم
با سلام :Gol:
پس احتمال دیگری مطرح میشود که تا به حال تسلط بیانی خوب و حرفه ای در گفتگو نداشته اید.
کاش از همان ابتدا نمی گذاشتید سوالات این قدر زیاد شود.
........................................................................................................................................................................................
باسلام وتشکر .
منطق طیر گرامی از لطف وبزرگواری ها تان سپاس گذارم .
اما این که گفته اید : (پس احتمال دیگری مطرح میشود که تا به حال تسلط بیانی خوب و حرفه ای در گفتگو نداشته اید.)
آن حکیم گفت :
تو چه دانی زبان مرغان را
که نداری شب سلیمان را
گرچه روش گفتمان حقیر بد نبوده ولی با منطق طیر آشنایی ندارم .
احتمال دارد مشکل در این جا باشد . این هم سوال جدید :سوال
خود علم به وجود داشتن وجود مطلق را چگونه فهمیدیم ؟
چون وجود مطلق را درک کرده ایم فهمیدیم ؟ یا چون وجود مقید را درک کردیم فهیمیدیم ؟
اگر بگوییم وجود مطلق را فهمیدیم یعنی ذات خدا را درک کردیم. که در نتیجه ی این ادارکِ وجود مطلق،علم به وجود مطلق پیدا کرده ایم.
اگر بگوییم وجود مقید را درک کردیم یعنی یک وجود ذهنی و اعتباری را درک کرده ایم که واقعیت خارجی ندارد. پس واقعیت را درک نکردیم
این پرسش مربوط به راه ها و ابزار معرفت و شناخت است. در ابتدا باید در این باره مطالبی بیان شود:
قرآن کریم در این باره سخن زیبایی دارد و فرمود: «والله أخرجکم من بطونِ أمهاتکم لا تعلمون شیئاً وجعل لکم السمع والأبصار والأفئدة لعلّکم تشکرون؛(1) خداوند شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد، در حالی که هیچ چیزی نمی دانستید، و برای شما گوش، چشم، و دل قرار داد .باشد که شکرگزاری نمایید».
بر اساس گفتة صاحب نظران آدمی از طریق حواس پنچگانه یعنی چشم، گوش، چشایی، بویایی، لامسه، با عالم خارج ارتباط برقرار می کند و موجودات محسوس را از این طریق درک می کند. نیز با عوالم فراطبیعی از طریق عقل و قلب خود ارتباط برقرار می سازد و از آن آگاه می شود. به خصوص قلب یکی از مهم ترین راه های معرفت از حقایق عوالم وجود برای انسان محسوب می شود .انسان های پاک از طریق قلب می توانند بسیاری از امور فراسوی عالم ماده را مشاهده کنند و از آنها آگاه شوند.(2)
گفتنی است ما انسانها به اندازه گستره وجودی و سطح دانش خود میتوانیم علم به وجود خدا پیدا کنیم.
بدیهی است که خداوند چون موجودی نامتناهی است و ما موجودی متناهی و محدود هستیم، هرگز متناهی و محدود، احاطه کامل به وجود غیر متناهی و نامحدود پیدا نخواهد کرد و همواره شناخت ما ناقص خواهد بود، ولی این امر موجب نمیشود که بگوییم ما نمیتوانیم هیچ گونه شناختی از خدا داشته باشیم، زیرا از نظر دین،وصول به برخی درجات معرفت و خدا شناسی ممکن است، هر چند معرفت تام و احاطه کامل ممکن نیست.
ذات خداوند مشهود هیچ عارف و معلوم هیچ فیلسوفی واقع نمیشود.
هم عارفانِ واصل معترف به عجزند و نه تنها به قصور عبادی اعتراف کردهاند (ما عبدناک حق معرفتک)(3) بلکه به عجز عرفانی نیز اقرار دارند. (ما عرفناک حق معرفتک )(4)
ودی به اندازه هستی خود توان شناخت خداوند را دارا است، بلکه بالفعل به او آگاه است، گر چه علم به علم نداشته و یا در تطبیق خطا کند، "معروفٌ عند کلِّ جاهلٍ"(5)
بنابر این، ذات حق تعالی برای هیچ کس قابل درک و فهم نیست، همان گونه که در خطبه اوّل نهج البلاغه این مطلب به تفصیل بیان شده است، بدین ترتیب هر تصوری از ذات نامتناهی الهی، ساخته ذهن انسان و مخلوق او است، نه خالق انسان و تمام جهان.
در عین حال انسان از راه پدیدههای عالم و از راه تفکر عقلانی به اوصاف الهی مانند علم و قدرت میتواند راه یابد. خداوند برای انسان مجهول مطلق نیست، اگر چه معلوم مطلق هم نخواهد بود:" لم یطلع العقول علی تحدید صفته و لم یحجبها عن واجب معرفته؛ عقول را به تعیین نمودن صفات الهی (درک تمام حقیقت آن) راه نیست، اما از مقدار لازم از معرفت نیز بیبهره نیست و مانعی برای آن وجود ندارد".
پینوشتها:
1. نحل (16) آیه 78.
2. جوادی آملی، معرفتشناسی در قرآن، ص 298 نشر مرکز اسراء، قم 1378ش.
3. مرآت العقول، ج 8، ص 149.
4. همان.
5. التوحید، باب التوحید و نفی التشبیه، حدیث 15.
این هم سوال جدید :
سوال
خود علم به وجود داشتن وجود مطلق را چگونه فهمیدیم ؟
چون وجود مطلق را درک کرده ایم فهمیدیم ؟ یا چون وجود مقید را درک کردیم فهیمیدیم ؟
فرض اول :اگر بگوییم وجود مطلق را فهمیدیم یعنی ذات خدا را درک کردیم. که در نتیجه ی این ادارکِ وجود مطلق،علم به وجود مطلق پیدا کرده ایم.
فرض دوم :اگر بگوییم وجود مقید را درک کردیم یعنی یک وجود ذهنی و اعتباری را درک کرده ایم که واقعیت خارجی ندارد. پس واقعیت را درک نکردیم
این پرسش مربوط به راه ها و ابزار معرفت و شناخت است. در ابتدا باید در این باره مطالبی بیان شود:
قرآن کریم در این باره سخن زیبایی دارد و فرمود: «والله أخرجکم من بطونِ أمهاتکم لا تعلمون شیئاً وجعل لکم السمع والأبصار والأفئدة لعلّکم تشکرون؛(1) خداوند شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد، در حالی که هیچ چیزی نمی دانستید، و برای شما گوش، چشم، و دل قرار داد .باشد که شکرگزاری نمایید».
بر اساس گفتة صاحب نظران آدمی از طریق حواس پنچگانه یعنی چشم، گوش، چشایی، بویایی، لامسه، با عالم خارج ارتباط برقرار می کند و موجودات محسوس را از این طریق درک می کند. نیز با عوالم فراطبیعی از طریق عقل و قلب خود ارتباط برقرار می سازد و از آن آگاه می شود. به خصوص قلب یکی از مهم ترین راه های معرفت از حقایق عوالم وجود برای انسان محسوب می شود .انسان های پاک از طریق قلب می توانند بسیاری از امور فراسوی عالم ماده را مشاهده کنند و از آنها آگاه شوند.(2)
گفتنی است ما انسانها به اندازه گستره وجودی و سطح دانش خود میتوانیم علم به وجود خدا پیدا کنیم.
بدیهی است که خداوند چون موجودی نامتناهی است و ما موجودی متناهی و محدود هستیم، هرگز متناهی و محدود، احاطه کامل به وجود غیر متناهی و نامحدود پیدا نخواهد کرد و همواره شناخت ما ناقص خواهد بود، ولی این امر موجب نمیشود که بگوییم ما نمیتوانیم هیچ گونه شناختی از خدا داشته باشیم، زیرا از نظر دین،وصول به برخی درجات معرفت و خدا شناسی ممکن است، هر چند معرفت تام و احاطه کامل ممکن نیست.
ذات خداوند مشهود هیچ عارف و معلوم هیچ فیلسوفی واقع نمیشود.
هم عارفانِ واصل معترف به عجزند و نه تنها به قصور عبادی اعتراف کردهاند (ما عبدناک حق معرفتک)(3) بلکه به عجز عرفانی نیز اقرار دارند. (ما عرفناک حق معرفتک )(4)
ودی به اندازه هستی خود توان شناخت خداوند را دارا است، بلکه بالفعل به او آگاه است، گر چه علم به علم نداشته و یا در تطبیق خطا کند، "معروفٌ عند کلِّ جاهلٍ"(5)
بنابر این، ذات حق تعالی برای هیچ کس قابل درک و فهم نیست، همان گونه که در خطبه اوّل نهج البلاغه این مطلب به تفصیل بیان شده است، بدین ترتیب هر تصوری از ذات نامتناهی الهی، ساخته ذهن انسان و مخلوق او است، نه خالق انسان و تمام جهان.
در عین حال انسان از راه پدیدههای عالم و از راه تفکر عقلانی به اوصاف الهی مانند علم و قدرت میتواند راه یابد. خداوند برای انسان مجهول مطلق نیست، اگر چه معلوم مطلق هم نخواهد بود:" لم یطلع العقول علی تحدید صفته و لم یحجبها عن واجب معرفته؛ عقول را به تعیین نمودن صفات الهی (درک تمام حقیقت آن) راه نیست، اما از مقدار لازم از معرفت نیز بیبهره نیست و مانعی برای آن وجود ندارد".
پینوشتها:
1. نحل (16) آیه 78.
2. جوادی آملی، معرفتشناسی در قرآن، ص 298 نشر مرکز اسراء، قم 1378ش.
3. مرآت العقول، ج 8، ص 149.
4. همان.
5. التوحید، باب التوحید و نفی التشبیه، حدیث 15.
با سپاس از پاسخگویی :Gol:با توجه به پاسختان فرض ابتدایی را نپذیرفتید. ( یعنی علم به وجود مطلق امکان ندارد)
حال چگونه ما به وجود مطلق علم پیدا کنیم ؟ در صورتی که وجود مقید هم یک امر ذهنی و اعتباری است ؟
با سپاس از پاسخگویی :gol:با توجه به پاسختان فرض ابتدایی را نپذیرفتید. ( یعنی علم به وجود مطلق امکان ندارد)
حال چگونه ما به وجود مطلق علم پیدا کنیم ؟ در صورتی که وجود مقید هم یک امر ذهنی و اعتباری است ؟
باسلام وتشکر مجدد .
مثلا خود جناب منطق طیر وجود مقید است آیا جناب تان با این همه علم وتفلسوف ، امر ذهنی واعتباری هستید ؟؟!!!!
پس این همه آثار از کی واز کجا وچیست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
باسلام وتشکر مجدد .
مثلا خود جناب منطق طیر وجود مقید است آیا جناب تان با این همه علم وتفلسوف ، امر ذهنی واعتباری هستید ؟؟!!!!
پس این همه آثار از کی واز کجا وچیست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!با سلام و سپاس مجدد :Gol:
پس با این حساب وجود مطلق داریم.
و وجود مقید هم داریم.حالا سوال بعدی :
تفاوت ماهیت با وجود مقید چیست ؟
شما فرمودید منطق الطیر وجود مقید است و وجود دارد. و ذهنی نیست. و واقعیت خارجی دارد.
اگر می پذیرید که ماهیتی در خارج وجود دارد چرا آن را ذهنی می دانید ؟
با سلام و سپاس مجدد :gol:
پس با این حساب وجود مطلق داریم.
و وجود مقید هم داریم.حالا سوال بعدی :
تفاوت ماهیت با وجود مقید چیست ؟
ماهیت از کلمه ما هویت . گرفته شده وبه معنای چستی . است
وجود به معنای هستی وبود است که در مقابل نبود ونیستی قرار دارد .
شما فرمودید منطق الطیر وجود مقید است و وجود دارد. و ذهنی نیست. و واقعیت خارجی دارد.اگر می پذیرید که ماهیتی در خارج وجود دارد چرا آن را ذهنی می دانید ؟
ماهیت حد وجود است ودر پرتوی نور وجود در خارج محقق است بدون وجود هیچ است ونه تنها در خارج بلکه در ذهن هم تحقق ندارد .
منطق طیر در سایه نور وجود در خارج تحقق دارد ماهیت موجود ه است ونه ماهیت منهای وجود ویا لا بشرط از وجود .
دقت کنید .
[FONT=arial black]با سلام و عرض ادب
حضرت استاد علامه حسنزاده آملی در اولین درس از کتاب دروس معرفت نفس میفرمایند:
وجود است كه مشهود ما است، ما موجوديم و جز ما همه موجودند. ما جز وجود نيستيم و جز وجود را نداريم و جز وجود را نمىيابيم و جز وجود را نمىبينيم. وجود را در فارسى به هست و هستى تعبير مىكنيم. در مقابل وجود، عدم است كه از آن به نيست و نيستى تعبير مىشود. و چون عدم نيست و نيستى است پس عدم هيچ است؛ و هيچ، چيزى نيست تا مشهود گردد و اگر بحثى از عدم پيش آيد به طفيل وجود خواهد بود. پس وجود است كه منشا آثار گوناگون است و هر چه كه پديد مىآيد بايد از وجود باشد نه از عدم. و من بديهىتر از اين درس چيزى نمىدانم.
ماهیت حد وجود است ودر پرتوی نور وجود در خارج محقق است بدون وجود هیچ است ونه تنها در خارج بلکه در ذهن هم تحقق ندارد .
منطق طیر در سایه نور وجود در خارج تحقق دارد ماهیت موجود ه است ونه ماهیت منهای وجود ویا لا بشرط از وجود .
دقت کنید .با سلام
تا کنون پذیرفتید که ما یک وجود مطلق داریم که قابل درک نیست.
و پذیرفتید که منطق الطیر یک وجود مقید است. و واقعیت خارجی دارد.
دقیقا برخی طرفداران اصالة الماهیة قصدشان از اصالة ماهیت همین است. این وجود مقید میشود ماهیت و آن وجود مطلق می شود واجب الوجود.
و هر دو هم واقعیت خارجی دارند. پس ماهیت ذهنی نیست. چرا که اگر ماهیت و وجود مقید ذهنی باشد علم ما به ماهیت یک علم ذهنی است که مطابق خارجی ندارد. و نمی توانیم به وجود مطلق علم پیدا کنیم چون غیر ممکن است و از طرفی راه علم پیدا کردن به وجود مطلق که همان وجود مقید باشد هم بسته شده است چون گفته اید خود وجود مقید ذهنی است و واقعیت خارجی ندارد.
و اکنون می گویید ماهیت حد وجود است.
سوال بعدی
منطق الطیر وجود مقید خارجی دارد.
حد و محدودیت وجودی منطق الطیر به خاطر خود حد است یا به خاطر وجود محدود منطق الطیر ؟
یعنی این حد از خود وجود نشئت می گیرد یا از حد و ماهیت ؟
خود حد و ماهیت که وجود خارجی ندارد تا منشاء خودش باشد.
[FONT=Arial Black][FONT=arial black]با سلام و عرض ادبحضرت استاد علامه حسنزاده آملی در اولین درس از کتاب دروس معرفت نفس میفرمایند:
وجود است كه مشهود ما است، ما موجوديم و جز ما همه موجودند. ما جز وجود نيستيم و جز وجود را نداريم و جز وجود را نمىيابيم و جز وجود را نمىبينيم. وجود را در فارسى به هست و هستى تعبير مىكنيم. در مقابل وجود، عدم است كه از آن به نيست و نيستى تعبير مىشود. و چون عدم نيست و نيستى است پس عدم هيچ است؛ و هيچ، چيزى نيست تا مشهود گردد و اگر بحثى از عدم پيش آيد به طفيل وجود خواهد بود. پس وجود است كه منشا آثار گوناگون است و هر چه كه پديد مىآيد بايد از وجود باشد نه از عدم. و من بديهىتر از اين درس چيزى نمىدانم.
با سلام و عرض احترام:Gol:
اینکه واقعیتی در خارج هست از بدیهیات است. گذاشتن اسم وجود هم اشکالی ندارد.
لکن شما بفرمایید شما وجود مقید را درک می کنید یا وجود مطلق را ؟
با سلام
سلام دو چندان بر آن مرد ناز
که کوشد همی تا کند کشف راز
تا کنون پذیرفتید که ما یک وجود مطلق داریم که قابل درک نیست.
چرا وجود مطلق از رهگذر آیات ( وحیانی) وتجلیات (عرفانی ) ومعلولات( فلسفی ) قابل شناخت است چون تعطیل باطل است . بر خلاف سوفستی ها ما ( فلاسفه ) قایل به امکان شناخت هستیم ...........
و پذیرفتید که منطق الطیر یک وجود مقید است. و واقعیت خارجی دارد.
دقیقا برخی طرفداران اصالة الماهیة قصدشان از اصالة ماهیت همین است. این وجود مقید میشود ماهیت و آن وجود مطلق می شود واجب الوجود.
بر خلاف تصور شما وجود واجب الوجود در مقابلش وجود ممکن الوجود است ونه نه ماهیت
و هر دو هم واقعیت خارجی دارند. پس ماهیت ذهنی نیست. چرا که اگر ماهیت و وجود مقید ذهنی باشد علم ما به ماهیت یک علم ذهنی است که مطابق خارجی ندارد. و نمی توانیم به وجود مطلق علم پیدا کنیم چون غیر ممکن است و از طرفی راه علم پیدا کردن به وجود مطلق که همان وجود مقید باشد هم بسته شده است چون گفته اید خود وجود مقید ذهنی است و واقعیت خارجی ندارد.
و اکنون می گویید ماهیت حد وجود است.
سوال بعدی
منطق الطیر وجود مقید خارجی دارد.
حد و محدودیت وجودی منطق الطیر به خاطر خود حد است یا به خاطر وجود محدود منطق الطیر ؟
یعنی این حد از خود وجود نشئت می گیرد یا از حد و ماهیت ؟
خود حد و ماهیت که وجود خارجی ندارد تا منشاء خودش باشد.
از وجود محدود
از وجود محدودبا سلام
اولا
پیش تر گفتید که وجود مطلق قابل درک نیست.
و اکنون می گویید وجود مطلق قابل درک است.
بالاخره به روشنی موضع خود را مشخص کنید که
در این مذهب، وجود مطلق قابل درک هست یا نیست ؟ کدام حرفتان درست باشد ؟دوما بررسی فروض مسئله
اگر بگویید وجود مطلق قابل درک هست یعنی خدا را درک کرده اید. ( همانطور که در پست های قبل اشاره کردید)
اگر بگویید وجود مطلق قابل درک نیست. و از طرف دیگر بگویید وجود مقید نیز ذهنی است و مطابق خارجی ندارد پس اصلا واقعیت را انکار کرده اید. چون راهی برای شناخت وجود مطلق نیست تا بعد بگوییم قابل درک نیست. ( کما اینکه ملازمات ظواهر سخن شما این چنین نتیجه ای خواهد داشت گرچه قبول ندارید )
اگر بگویید وجود مقید مطابق خارجی دارد یعنی برای ماهیت، واقعیت خارجی را پذیرفته اید. ( همانطور که گفتید منطق الطیر وجود خارجی دارد )
اگر بگویید ماهیت، حد وجود است و این حدِ وجود است که منشاءِ خودش است که باز اشتباه است.
زیرا چیز معدوم، صاحب اثر نمی شود.اگر بگویید ماهیت، حد وجود است و منشاء آن خودِ وجودِ مقید است. ( همانطور که در پست پیشین گفتید)
پس پذیرفته اید که ماهیت، مطابق و مصداق خارجی دارد.
و الا می شود انکار وجود مقید و در پی آن انکار وجود مطلق و در نتیجه انکار واقعیت.نتیجه
نتیجه ای که تاکنون می توان گرفت این است که
وجود مطلق یا واجب الوجود واقعیت دارد.
وجود مقید یا ممکن الوجود یا ماهیت، واقعیت خارجی دارد.
وجود مقید همان ماهیت است. و تفکیک این دو، موجب انکار واقعیت می شود.جناب صادق بزرگوار
لطفا میان نوشته ها پاسخ ندهید.با سپاس :Gol:
با سلام و عرض احترام
اینکه واقعیتی در خارج هست از بدیهیات است. گذاشتن اسم وجود هم اشکالی ندارد.
لکن شما بفرمایید شما وجود مقید را درک می کنید یا وجود مطلق را ؟
با سلام خدمت شما بزرگوار
به نظر میرسد دو موضوع با هم خلط شدهاند:
آنچه به نظر این حقیر میرسد این است، توجه بفرمایید:
ظاهراً فرق است بین «وجودِ مطلق» و «مطلقِ وجود»
«مطلقِ وجود» از مفاهیم است که نقیض «عدم» است.
لکن
«وجودِ مطلق» که مصداقی جز حضرت حق ندارد، نقیض «وجود مقید» است. به این معنا «وجود مطلق» و «وجود مقید» هر دو قابل درک هستند.
گاهی عبارت «وجودِ مطلق» به جهت تسامح در تعبیر به جای «مطلقِ وجود» به کار میرود که میبایست با دقت نظر، معنای صحیح از آن را برداشت کرد.
شاید حق داشته باشید که متوجه منظورم نشوید.
کمی پیچیده است و من هم زبان الکنی دارم.
والسلام علی من اتبع الهدی
با سلام
سلامی چو بوی گل نو بهار
بر آن فیلسوف و بر آن شهریار
اولاپیش تر گفتید که وجود مطلق قابل درک نیست.
دقت نکردید .
گفتم از رهگذر آیات .......معرفت اجمالی حاصل اید وگرنه موجب تعطیل است ....
و اکنون می گویید وجود مطلق قابل درک است.
بالاخره به روشنی موضع خود را مشخص کنید که
در این مذهب، وجود مطلق قابل درک هست یا نیست ؟ کدام حرفتان درست باشد ؟دوما بررسی فروض مسئله
اگر بگویید وجود مطلق قابل درک هست یعنی خدا را درک کرده اید. ( همانطور که در پست های قبل اشاره کردید)
وجود مطلق خدا نیست بلکه تجلی نخست غیب غیوبی است .
اگر بگویید وجود مطلق قابل درک نیست. و از طرف دیگر بگویید وجود مقید نیز ذهنی است و مطابق خارجی ندارد پس اصلا واقعیت را انکار کرده اید. چون راهی برای شناخت وجود مطلق نیست تا بعد بگوییم قابل درک نیست. ( کما اینکه ملازمات ظواهر سخن شما این چنین نتیجه ای خواهد داشت گرچه قبول ندارید )اگر بگویید وجود مقید مطابق خارجی دارد یعنی برای ماهیت، واقعیت خارجی را پذیرفته اید. ( همانطور که گفتید منطق الطیر وجود خارجی دارد )
اگر بگویید ماهیت، حد وجود است و این حدِ وجود است که منشاءِ خودش است که باز اشتباه است.
زیرا چیز معدوم، صاحب اثر نمی شود.اگر بگویید ماهیت، حد وجود است و منشاء آن خودِ وجودِ مقید است. ( همانطور که در پست پیشین گفتید)
پس پذیرفته اید که ماهیت، مطابق و مصداق خارجی دارد.
و الا می شود انکار وجود مقید و در پی آن انکار وجود مطلق و در نتیجه انکار واقعیت.
انّ الوجود عندنا اصیلٌ
دلیل من خالفنا علیل ٌ
نتیجهنتیجه ای که تاکنون می توان گرفت این است که
وجود مطلق یا واجب الوجود واقعیت دارد.
وجود مقید یا ممکن الوجود یا ماهیت، واقعیت خارجی دارد.
وجود مقید همان ماهیت است. و تفکیک این دو، موجب انکار واقعیت می شود.ماهیت بی نور وجود هیچ است
جناب صادق بزرگوار
لطفا میان نوشته ها پاسخ ندهید.
با سلام و عرض احترام
اینکه واقعیتی در خارج هست از بدیهیات است. گذاشتن اسم وجود هم اشکالی ندارد.
لکن شما بفرمایید شما وجود مقید را درک می کنید یا وجود مطلق را ؟
سلام مجدد
برادر بزرگوار
بنده متوجه منظور شما نشدم.
شما «درک کردن» را چه میدانید؟
مثلا انسان معنای محبت را درک میکند. به عقیده فلاسفه درک معانی کلیه مانند محبت، خلافت، قضاوت، حرارت و ... توسط قوه عاقله انجام میشود.
لکن هر گاه معانی کلیه، مقید به حدود و اجزاء شوند؛ به عنوان معنای جزییه توسط قوه واهمه درک میشوند مانند محبت مادر نسبت به فرزند.
درک معانی را به عنوان نوعی از درک قبول دارید؟ یا منظور شما از درک کردن چیز دیگری است؟
[FONT=Arial Black]با سلام خدمت شما بزرگوار
«وجودِ مطلق» که مصداقی جز حضرت حق ندارد، نقیض «وجود مقید» است. به این معنا «وجود مطلق» و «وجود مقید» هر دو قابل درک هستند.
والسلام علی من اتبع الهدی
باز هم سلام و درود بر شما :Gol:
فعلا روی همین جمله ی شما که نقل شده متمرکز شویم.
با توجه به این جملات
پس جناب صادق یا من به عنوان وجود مقید مصداق خارجی ندارد. اما جناب صادق می گویند که مصداق خارجی دارند.
لطفا بهتر محل نزاع را روشن کنید. آیا نظر شما با ایشان متفاوت است ؟
ممنون از پاسخگویی و لطف شما :Gol:
[FONT=Arial Black]
شما «درک کردن» را چه میدانید؟
منظور از درک و علم داشتن، به این معناست که آیا مصداق خارجی دارد یا خیر ؟
یعنی تنها ذهنی است یا مطابق خارجی هم دارد ؟