شما مطالب رو متوجه نمیشید این دیگر مقصر من نیستم...
شما صراحتا فرمودید خدا در ذاتش به وجود علمی مخلوقاتش علم کشف تفصیلی دارد و حتی از جزئیات وجود مخلوقات در ذاتش آگاه است.
اما
در ذاتش به مقادیری از علم و قدرت و اراده و اختیار خودش علم ندارد!!!!
اگر این را فرد بی سوادی بگوید به پای نادانی اش می شود گذاشت، زیرا خودش کلام خودش را نقض می کند. اول ادعایی می کند و بعد خودش ادعایش را نفی و نقض می کند. خوب این چه دردیست که کسی چنین ادعای بیهوده ای بکند که بعدا خودش مجبور به نفی آن بشود؟!؟
شما ابتدا فرمودید علم ذاتی خدا به موجودات حضوری و اجمالی در عین کشف تفصیلیست.
اما در نهایت و در کامنت اخیرتان نظرتان به این شکل تغییر کرد که:
علم خدا به موجودات فضولی در عین کشف تعطیلیست! (استغفرالله).
زیرا در عین اطلاع از احوال دیگر موجودات، از احوال خود بی اطلاع است!
یعنی شما اعتقاد دارید در ذات خدا وجود علمی تمام موجودات هست، آن هم در حد کشف تفصیلی! اما در همان حال علم به وجود علمی خودش ندارد خدا در ذاتش!!!
یعنی در ذات واجب الوجود همه ی موجودات هستند . جمعند بجز خود خدا!
خب این که دیگر نشد ذات خدا! شد ذات مخلوقات!
یعنی عجب کاری کردید چه دفاع جانانه ای!
قبلا به شما تذکر داده بودم از آنطرف بام دارید می افتید!
الان شما خود خدا را از ذاتش بیرون کردید و موجودات دیگر را بر عرش نشاندید!
خب خود خدا الان کجاست؟!؟
چه می کند این روزها با تورم و گرانی و ...
کی میاد پیش ما؟!؟
اساسا با این طرز فکر شما که علم حق رو حصولی میدونید باید خدا در مقام ذاتش به قدرت و اختیار و علمش، علم داشته باشد،
شکست در مباحثات علمی بخودی خود هیچ عیبی که ندارد هیچ، حسن هم دارد.
چون بر دانش انسان ضمن بحث افزوده می شود.
اما افراد در صورت مواجهه با شکست، صحیح نیست به مغالطه روی آورده و سعی در پیروزی متقلبانه نمایند!
الان شما نقل از قول بنده بگیرید و پیوست کنید در کجا ادعا کردم علم "ذاتی" خدا "حصولی" است!؟!
روش قشنگی نیست.
بنده برای شما احترام فراوانی قائل هستم . شخصیت شما را متعالی تر از این می بینم که روی به این مغالطات کودکانه بیاورید.
مطالعات جنابعالی بسیار بیشتر از من بوده اما دریافت من از مطالعات کمتر، از درک شما از مطالعات بیشتر، موثق تر بوده است.
این که چه صفتی از خدا سلب بشه قابل تصوره به ذاتی بودن بستگی داره. ذاتی بودن از تعریف شما از شیء ناشی می شه. اگه خدا رو ذاتا خالق بدونید نمی تونید خدا رو در حال خلق نکردن در نظر بگیرید (و از این رو نمی تونه مخلوق نداشته باشه) ایضا در مورد حیات هم برقراره.
خلق صفت فعل خداست نه صفت ذات و این مطلب رو در تمام کتب کلامی میتوانید بیابید.
از طرفی صفت خالق با توجه به مخلوقات به خدا نسبت داده میشه ولی صفت علم و حیات اینطور نیست. یعنی اگر خدا باشد و خودش، علم و حیات دارد.
نه من مفهومی از علم و حیات در ذهن ندارم. البته من متوجه هستم وقتی به شیء خاصی علم دارم. ولی وقتی گفته بشه تنها من هستم (و تصور من وجود نداره) در حالی که من به تصورم علم پیشین دارم من به هیچ نحوی قادر نیستم انطباقی بین این گفته و مفهومی که در ذهن دارم برقرار کنم. در واقع شما دارید در مورد یه علم جدید صحبت می کنید که من مفهومی براش نمی شناسم. یعنی تا به حال نشده قبل از این که مثلا یه قوری رو تصور کنم نسبت به قوری علم داشته باشم!
مفهوم علم و حیات بدیهی است. ما هر روز با آنها سرو کار داریم و بالوجدان قابل درک اند. به همین دلیل تعریفات اینها لفظی است نه حقیقی.
از طرفی بنده حرف جدیدی نمیزنم!
بحث علم الهی قابل قیاس با علم انسانی نیست، هر چند با تصور دقیق علم انسان میتوان شباهتهای ضعیفی با علم الهی ایجاد کرد.
بنده نگفتم قبل از تصور چیزی شما به اون علم داشته باشید، بلکه قبل از ایجاد اون میتوانید به آن علم داشته و بعدا در خارج آن شی محقق شود. مانند علم ستاره شناس به وقوع خسوف در فلان زمان مشخص.
اما در مورد علم خداوند متعال که همه چیز نزد او حاضر است، اصلا معدومی فرض نمیشود تا بگوییم علم او به معدوم تعلق میگیرد. البته همین علم نسبت به ما که محدود به زمان هستیم، قبل از ایجاد محسوب میشود و با تحقق خارجی شیء، علم فعلی بدست می آید.
لَمْ يَزَلْ عَالِماً بِمَا كَوَّنَ فَعِلْمُهُ بِهِ قَبْلَ كَوْنِهِ كَعِلْمِهِ بِهِ بَعْدَ مَا كَوَّنَهُ
پس علم خداوند، قبل از آفرينش مثل علم او بعد از آن است.
این ترجمه صحیح است و موافق نص عربی.
اما گفته هرچه در علم ذاتی هست، در علم فعلی هم هست.
اما نگفته و هرچه در علم فعلی هست، در علم ذاتی هم هست!!!
پس هنور تساوی دو علم محرز نیست.
ببخشید مگه میشه a مساویه b باشه ولی b مساویه a نباشه؟
منکه تصوری از این مساوی نبودن ندارم.
خلق صفت فعل خداست نه صفت ذات و این مطلب رو در تمام کتب کلامی میتوانید بیابید.
از طرفی صفت خالق با توجه به مخلوقات به خدا نسبت داده میشه ولی صفت علم و حیات اینطور نیست. یعنی اگر خدا باشد و خودش، علم و حیات دارد.
با این تقسیمبندی آشنا هستم. ولی نگفتم که اونو اعتباری نمی دونم!
مفهوم علم و حیات بدیهی است. ما هر روز با آنها سرو کار داریم و بالوجدان قابل درک اند. به همین دلیل تعریفات اینها لفظی است نه حقیقی.
از طرفی بنده حرف جدیدی نمیزنم!
بحث علم الهی قابل قیاس با علم انسانی نیست، هر چند با تصور دقیق علم انسان میتوان شباهتهای ضعیفی با علم الهی ایجاد کرد.
بنده نگفتم قبل از تصور چیزی شما به اون علم داشته باشید، بلکه قبل از ایجاد اون میتوانید به آن علم داشته و بعدا در خارج آن شی محقق شود. مانند علم ستاره شناس به وقوع خسوف در فلان زمان مشخص.
علم ستاره شناس به وقوع خسوف در مقام ذات نیست؛ ستاره شناس نزد خودش حاضره که این علم ربطی به خسوف نداره. ستاره شناس به خسوف علم داره که معلوم این علم خودش نیست. نه، بنده کوچکترین درکی از علم به شیء به نحو بسیط در مقام ذات ندارم. اگر چنین علمی واقعا قابل ادراکه فکر می کنم نمونه مناسبی بتونین بیارین.
درود بر شما.
مطلقن ماهیت ندارد ایهام زاست قبول دارم.
منظورم این است مطلق خدا. خدای بی نهایت. چون حد ندارد، هرچه اورا توصیف کنیم محدودش کرده ایم.
اما علم و قدرت خدا درجاتی دارد که خدا به آن درجات در ذاتش واقف است.
به یاد بیاورید آیات خلقت آدم در قرآن را.
وقتی خدا اسما را از ملائکه می پرسد، می گویند ما همان میزان می دانیم که به ما آموخته ای.
یعنی چه؟
یعنی قدری از علم خدا. که خدا در ذاتش به این علم واقف است مورد اراده ی خدا قرار گرفته . ایجاد شده بنام ملائکه.
پس این مقادیر علم، وجود موجوداتی می توانند باشند که معدومند.
این معدومات چه هستند؟ ماهیت یا شیئیت ملائکه.
فرض کنید ظرف شیری پرچرب موجود است.
چربی داخل شیر وجودش حل شده در شیر است.
اگر کل چربی 100 گرم باشد، مقادیر 1 گرم، 2 گرم ... خودبخود موجودند از این چربی و مقادیری ممکن هستند که در شیر معدومند.
این مقادیر معدوم ماهیت شان کره است و با جوشاندن شیر موجود می شوند.
گرچه مثال زدن در این باب بسیار دشوار است اما جهت تقریب ذهن این مثال سراسر اشکال خالی از فایده نیست.
ببخشید مگه میشه a مساویه b باشه ولی b مساویه a نباشه؟
منکه تصوری از این مساوی نبودن ندارم.
ببینید، مثل الف در ب هست.
آیا این گزاره دلیل تساوی الف و ب می شود؟
خیر.
حالا چطور:
... و مثل ب در الف هست.
اگر این دو گزاره پشت سر هم بیایند، دلیل یکسانی الف و ب است.
اگر فقط گزاره اول باشد:
1-احتمال دارد الف و ب یکسان باشند.
2-احتمال دارد ب بزرگتر از الف باشد.
سلام بر استاد صبور و خستگی ناپذیر، جناب عامل.
این تعریف پیشبینی نیست؟
بعد در این مثال جزئیات زمان خسوف مشخص شده.
اما علم بسیط با جزئیات سروکار نداره.
به نظر بنده اگه جسارت نباشه مثال تون اینجور باشه بهتر معنای علم اجمالی رو می رسونه:
علم ستاره شناسی به سایه.
این تعریف بسیط از سایه هست که خسوف جزیی از اون هست.
وقتی می گیم خسوف، ماه رو هم باید بشناسیم.
ماه خودش جزئی از اجرام آسمانیه.
اسامی ای که در علم اجمالی ذکر می کنیم برای مثال، باید اشاره به کلیت داشته باشه نه جزئیاتی که جزئی از کل هستند، وگرنه دیگه وارد تفصیل علم می شیم.
سایه، آسمان و اجرام آسمانی کلی هستند.
خسوف، ماه، ساعت مشخص، ستاره شناس اینها جزئی از یک کل هستند.
اگر اشتباهی در برداشتم هست ممنون میشم اصلاح بفرمایید.
شما صراحتا فرمودید خدا در ذاتش به وجود علمی مخلوقاتش علم کشف تفصیلی دارد و حتی از جزئیات وجود مخلوقات در ذاتش آگاه است.
اما
در ذاتش به مقادیری از علم و قدرت و اراده و اختیار خودش علم ندارد!!!!
اگر این را فرد بی سوادی بگوید به پای نادانی اش می شود گذاشت، زیرا خودش کلام خودش را نقض می کند. اول ادعایی می کند و بعد خودش ادعایش را نفی و نقض می کند. خوب این چه دردیست که کسی چنین ادعای بیهوده ای بکند که بعدا خودش مجبور به نفی آن بشود؟!؟
شما ابتدا فرمودید علم ذاتی خدا به موجودات حضوری و اجمالی در عین کشف تفصیلیست.
اما در نهایت و در کامنت اخیرتان نظرتان به این شکل تغییر کرد که:
علم خدا به موجودات فضولی در عین کشف تعطیلیست! (استغفرالله).
زیرا در عین اطلاع از احوال دیگر موجودات، از احوال خود بی اطلاع است!
یعنی شما اعتقاد دارید در ذات خدا وجود علمی تمام موجودات هست، آن هم در حد کشف تفصیلی! اما در همان حال علم به وجود علمی خودش ندارد خدا در ذاتش!!!
یعنی در ذات واجب الوجود همه ی موجودات هستند . جمعند بجز خود خدا!
خب این که دیگر نشد ذات خدا! شد ذات مخلوقات!
یعنی عجب کاری کردید چه دفاع جانانه ای!
قبلا به شما تذکر داده بودم از آنطرف بام دارید می افتید!
الان شما خود خدا را از ذاتش بیرون کردید و موجودات دیگر را بر عرش نشاندید!
خب خود خدا الان کجاست؟!؟
چه می کند این روزها با تورم و گرانی و ...
کی میاد پیش ما؟!؟
با سلام.
علم ذات حقه در مقام مصداق و غیر ذاته در مقام مفهوم خدا به علمش علم ندارد بلکه که خود عین علمه این علم حضوریست پای چیزی غیر ذات در میان نیست در ثانی علم ذاتی مقدم به علم فعلی است....
در مقام ذات مقدار و تعین بی معنیه ولی شما توضیح ندادید این مقادیر چگونه ثبوتی در ذات دارند...
شکست در مباحثات علمی بخودی خود هیچ عیبی که ندارد هیچ، حسن هم دارد.
چون بر دانش انسان ضمن بحث افزوده می شود.
اما افراد در صورت مواجهه با شکست، صحیح نیست به مغالطه روی آورده و سعی در پیروزی متقلبانه نمایند!
الان شما نقل از قول بنده بگیرید و پیوست کنید در کجا ادعا کردم علم "ذاتی" خدا "حصولی" است!؟!
روش قشنگی نیست.
بنده برای شما احترام فراوانی قائل هستم . شخصیت شما را متعالی تر از این می بینم که روی به این مغالطات کودکانه بیاورید.
مطالعات جنابعالی بسیار بیشتر از من بوده اما دریافت من از مطالعات کمتر، از درک شما از مطالعات بیشتر، موثق تر بوده است.
سلام.
ابتدا از شما تشکر میکنم بابت تذکری که به من دادید،در ثانی شما می گید خدا به مقدار علمی اشیا در ذاتش علم دارد،بحث اینه که جایی که خود وجود شئ عین علمه دیگه حرف از علم بر این علم بی معنیه،تصور خوداگاهی یک چیزه و خود اگاهی یک چیز دیگه،....به عبارتی خدا در مرتبه ذات با علم دانا نیست بلکه علم،ذاتشه...
درود بر شما جناب عرفان علوی.
خدا علم نیست چون علم خودبخود وجود نداره، بلکه در ظرف عالم موجوده.
پس اگر وجود خدا رو صرف علم در نظر بگیریم، باید ظرف حمل این علم رو چه چیزی تصور کنیم؟
پس خدا علم نیست.
خدا معلوم هم نیست، چون معلوم مفعوله و نیاز به فاعل داره.
پس خدا تنها می تواند عالم باشد.
در ازل بجز خدا موجود دیگری نیست.
این وجود عالمیست که آگاهی بر وجود خارجی غیر نمی تواند داشته باشد؛ چون واجبیتش نقض می شود.
آگاهی بر وجود علمی غیر نمی تواند در علم این عالم باشد؛ چون قائمیتش به ذات نقض می شود.
پس آنچه می ماند، علم به علم خود و به قدرت و اختیار و اراده و ... خودش است.
محال است موجودی بتواند درک کند علم خدا به علم خودش شامل چه جزئیاتی است، زیرا در صورت تحقق این امر، در همان لحظه علمش با خدا برابر است!
پس بحث بر سر اینکه علم خدا به وجود خودش شامل چیست، سوالیست بی جواب.
اما علم خدا به خودش چگونه است، پاسخی می تواند داشته باشد.
با این مضمون که عالم هم به علم خود ااحاطه ی بسیط دارد، هم بصصورت تفصیل به علم خود محیط است.
مثال کسی که جدولضرب را از حفظ دارد تقریب متوسطیست صرفنظر از وجود اعداد و علائم و ...
ما این علائم خارجی حاصلضرب اعداد را مقادیری فرضی از علم خدا می توانیم درنظر بگیریم.
خدا همانگونه که بی نهایت علم خود را داراست، علم به مقادیر علم خود را هم داراست.
یعنی از توانایی و استعداد قدری از علم خود باخبر است.
فرض کنید یک ترانس برق داریم که از ولتاژ یک ولت تا 100 ولت برق تولید می کند.
صاحب این ترانس می داند 100 ولت چه توانی دارد. یا 10 و یا یک ولت هم همینطور.
از حد توانایی مقادیر ولتاژ باخبر است.
یعنی می داند یک ولت مثلا کمترین حد توان را دارد یا دو ولت بیشتر از یک ولت.
مثال ها اشکال مقایسه ای دارند ولی ناچاریم از تصور.
خدا بدون اراده کردن از این مقادیر مطلع است، زیرا اگر برای آگاهی از مقدار علم ذاتی اش نیاز به اراده داشته باشد، هیچوقت موفق به اراده بر تقدیر علمش نخواهد شد، زیرا علم به مقدار اراده اش ندارد.
ممکن است بگویید علم و اراده ی خدا بسیط است و مقدار ندارد که خدا بخواهد آن را تقدیر کند.
نکته ای بسیار بسیار بسیار دقیق و ظریف اینجا نهفته است.
چنانچه خدا اراده کند و این اراده بر اساس علم بسیط باشد و اراده ی خدا هم بسیط، کل هستی در یک "ناگه" خلق شده از میان می رود!
زیرا تمام علم و تمام اراده یکجا محقق می شود.
پس هیچ چاره ای نداریم جز اینکه علم و اراده ی حق را دارای مراتب و درجات بدانیم.
پس این مقادیر و درجات و مراتب لازمه ی ذات حق اند در ذات.
این مقادیر حالا شیئیت دارند.
از ازل شیئیت دارند.
خدا کافیست با قدری از اراده اش به قدری از علمش که همین اشیا هستند امر به ایجاد کند.
موجود می شوند و حد می گیرند و دیگر در ذات راهی ندارند. مگر دوباره حدشان حذف شده، قدری از وجود حق گردند.
آیا می شود به این اشیا در ذات حق علمی تفصیلی نسبت داد؟
خیر. چون در ذات حدی از وجود ندارند و معدومند در وجود حق.
و هر چه علم به وجود معدوم آنها علم به ذات حق است.
به محض ایجاد حصول تفصیل معدوم انجام می شود در خارج از ذات.
چرا حصول؟
چون نبوده و هست.
چرا نبوده؟
چون معلوم معدوم بوده.
معدوم یعنی معدوم. غایب نه.
چون غایب موجود است و صاحب اثر، اما معدوم فاقد اثر است.
هر نشانه ای از معدوم برسد حکم ایجادش را دارد.
اشیایی که عرض شد، نه حد دارند و نه اثر.
بلکه شیئیت شان از موجودیت خداست.
آگاهي خداوند به امور غير ممکن الوقوع در خارج"
ازعقايد قطعي اسلام اين است که خداوند به هر چيزآگاه است و هيچ چيزي از او پوشيده نيست. (رک: عموميت علم الهي) چون هر موجودى سواى واجب الوجود، ممكن است و هر ممكنى مستند به واجب است، پس واجب الوجود به همه ممكنات آگاه است. تفاوتي ندارد که اين ممکنات موجود باشند؛ مانند همه موجودات عالم، يا معدوم (هنوز موجود نشدهاند) .
معدومات بر دو قسم هستند:
أ. معدوم ممکن الوجود: معدومي است که امکان وجود دارد؛ خواه در آينده موجود شود، مانند انسان هايي که هنوز متولد نشده و در آينده متولد ميشوند؛ وخواه موجود نشوند، مانند كوهى از ياقوت يا دريائى از جيوه.
ب. معدوم ممتنع الوجود: اين نوع از معدوم، امکان وجود نداشته و همواره در کتم عدم ميماند و در عالم اعيان خارجي محقق نميشود. به لحاظ تحقق ذهني (در مقابل تحقق عيني و خارجي) معدوم ممتنع الوجود بردو گونه است: 1. در خارج ممتنع الوجود است و تحقق عيني ندارد؛ اما از ممکنات ذهني است و تحقق ذهني آن ممکن است، مانند شريك البارى، اجتماع نقيضين، دور و تسلسل. خداوند به اين نوع معدومات نيز آگاه است چه اينکه به علم خود به آنها خبر داده است "لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُون" اگر در آنها[ زمين و آسمان] جز خدا، خدايانى[ديگر] وجود داشت، قطعاً[زمين و آسمان] تباه مىشد. پس منزّه است خدا، پروردگار عرش، از آنچه وصف مىكنند. (1) تعدّد آلهه معدوم ممتنع است و خدا وند به فرض وجود اين معدوم از اثرش آگاه است و آن را بيان كرده است.
2. معدوم ممتنعي که نه تحقق ذهني و نه تحقق عيني دارد، يعني عدم محض است. اين گونه معدومات چون حتي در ذهن نيز حاضر نميشوند قابليت حکم کردن و حمل چيزي بر آنها وجود ندارد. اصولاًپرسش از اين که خدا به معدوم به اين معني علم دارد يا نه صحيح نيست؛ زيرا معدوم محض هيچگونه ذات وهستي ندارد و"شيء" نيست، بنابراين مشمول (الله بكلّ شيءعليم) (2) نيست. (التعليقات على شرح العقائد العضدية، ص353-352؛ حسيني علوي، محمد اشرف بن عبد الحسيب، علاقة التجريد، ج2، ص 733؛ حسينى تهرانى، سيد هاشم، توضيح المراد، ص 447؛ ملا مهدى نراقى، جامع الأفكار و ناقد الأنظار، ج3، ص 208؛ تسنيم ج3 ص 158؛ محمدي، علي، شرح کشف المراد، ص 108)
--------------------
علم به انتخاب مختار ممکن معدوم پس از ایجاد، چنین علمی است
انتخاب موجود مختار برای خودش حکم معدوم ممکن را دارد، زیرا این انتخاب ممکن معدوم امکان وجود ذهنی برای خود موجود را دارد.تا این انتخاب قطعیت نگیرد، برای موجود حکم معدوم ممکن دارد.پس برای خود موجود چنین آگاهی ای از حد بساطت خارج نمی شود مگر با تثبیت قطعی انتخاب که به تفصیل می رسد.علم تفصیلی به مجموعه ای از انتخاب های ممکن تعلق نمی گیرد قبل از قطعیت. زیرا قبل از قطعیت یافتن انتخاب، قطعیت انتخاب دیگر منبعث از این انتخاب، ممتنع است. علم تفصیلی مجموعه ای از جزئیات قطعیست.مثل دیواری که تا یک آجر قطعا مشخص نشود و در زیر قرار نگیرد، آجر دوم را نمی شود روی آن گذاشت.یعنی با قطعیت انتخاب، علم قطعی و تفصیلی پیدا می شود.قبل از قطعیت انتخاب، مجموعه ای از انتخاب های ممکن موجودند. یعنی بساطت. یعنی اجمال.همینطور است انتخاب قطعی موجود مختار، قبل و بعد از قطعیت، برای موجود مختار دیگر که از حد اجمال فراتر نمی رود مگر با قطعیت یافتن.اگر موجودی به انتخاب غیرقطعی موجود دیگر، علم تفصیلی داشته باشد، لازمه اش علم به تحقق این انتخاب قطعیست.(تناقض).یعنی قبل از ایجاد اختیار، و در حالیکه اختیار معدوم است؛ انتخاب قطعی حاصل از این اختیار معدوم، موجود است!پس این انتخاب قطعی، حاصل چنین اختیار معدومی محال است باشد.پس محصول اختیار موجود دیگر است.(رسیدیم به جبر).مثل اینکه بگوییم پسری قبل از تولد پدر متولد شده است!در این صورت دیگر پدرش، پدرش نیست!!!و باید دنبال پدر واقعی اش بگردد!!!پس این انتخاب وقتی برای موجودی قطعیت یافت، دیگر انتخاب همان موجود است، نه انتخاب غیر قطعی موجودی دیگر!یا، ممکن معدومی دیگر!پس انتخاب قطعی ممکن معدوم مختار، در نزد خدا، علاوه بر اینکه وجود عینی ندارد، وجود ذهنی هم ندارد و آنچه وجود ذهنی دارد، مجموعه ای از احتمالات و انتخاب های ممکن معدوم است، یعنی علم اجمالی و بسیط.---------پس علم تفصیلی و حضوری داشتن به ممکن مختار معدوم، محال است.
با این تقسیمبندی آشنا هستم. ولی نگفتم که اونو اعتباری نمی دونم!
اعتیاری معانی مختلفی داره، منظور شما دقیقا کدام نوع آنست؟
و آیا اعتباری بودن تقسیم مساوی با باطل بودن آنست؟
بالاخره بین حیات و خلق شما تفاوتی میبینید یا نه؟
علم ستاره شناس به وقوع خسوف در مقام ذات نیست؛ ستاره شناس نزد خودش حاضره که این علم ربطی به خسوف نداره. ستاره شناس به خسوف علم داره که معلوم این علم خودش نیست. نه، بنده کوچکترین درکی از علم به شیء به نحو بسیط در مقام ذات ندارم. اگر چنین علمی واقعا قابل ادراکه فکر می کنم نمونه مناسبی بتونین بیارین.
این مثال صرفا برای علم به علت و تحقق معلول است، نه برای توجیه بساطت علم الهی.
مشکل مثال همین است که از جهتی نزدیک میکند و از جهاتی دور!
درود بر شما جناب عرفان علوی.
خدا علم نیست چون علم خودبخود وجود نداره، بلکه در ظرف عالم موجوده.
پس اگر وجود خدا رو صرف علم در نظر بگیریم، باید ظرف حمل این علم رو چه چیزی تصور کنیم؟
پس خدا علم نیست.
خدا معلوم هم نیست، چون معلوم مفعوله و نیاز به فاعل داره.
پس خدا تنها می تواند عالم باشد.
سلام.
اینجور که شما میگیدعلم باید یک امر عارضی باشه برای ظرفی به نام عالم یعنی میتوان عالم رو از علمش جدا کرد!!!!
علم از سنخ وجوده،حالا کدام شئ است که از وجود ظاهر تر وهویدا تر باشه بلکه همه چیز از نور وجوده که هویداست و خود وجود بالذات هویداست،حتی نور مادی هم به واسطه وجوده که اشکاره....ذات حق عین علمه به عبارتی در مقام ذات عالم همون علمه و علم همون معلوم ،البته عقل این مفاهیم رو اعتبار میکنه از مرتبه حق ولی در خارج یک مصداق وجودیست که بالذات علمه و بالذات عالمه و بالذات معلوم،مثلا تحلیل عقل از خط یعنی کمیت متصل قار ولی در خارج از این مفاهیم خبری نیست بلکه یک وجود است که به تمام ذات قاره و به تمام ذات متصله و با تمام ذات ممتد ،ذهن انتزاعات متکثری از ان وجود میکند....
علم به دلیل سنخ وجودی در واجب، واجب است در عرض عرض، ودر جوهر جوهر،یعنی شدت وضعف پیدا میکنه....
ذات حق همه کمالات اشیا رو بدون تمایز داراست،و این همان علم تفصیلی به اشیاست،ولی تحقق اشیا در مقام بعد از ذات است،به عبارتی معنی هم ندارد قبل از تولد کسی بگیم ایا این تحقق در علم حق هست یا نه ،چون هنوز تحقق خارجی فعلی و خارجی پیدا نکرده،ولی علمش حتما است،چون تحقق هر چیزی از مقام علمی ان صورت میگیرد...در مورد اختیار نیز ، علم حق به اعمال انسان همونطور که از انسان واقع میشود تعلق میگیرد یعنی انسان اعمالش رو با اختیار انجام میدهد و علم حق به اعمال انسان همونطور که هست و صادر میشود تعلق میگیرد...
درود بر شما.
الان درست شد. چون قبلا بجای اشیا می فرمودید موجودات!
و تمایز هم قائل بودید بین موجودات! (وجود علمی موجودات)
،و این همان علم تفصیلی به اشیاست
بله؟!؟! اتفاقا این همان علم اجمالی به اشیاست!
زمانی که علم وجه تمایز کشف کنه بین اشیا اونها متکثر میشن، وگرنه در بساطت و وحدت باقی می مونن.
فرضا علم ما به یک کلونی مورچه اجمالیه! چون هیچ تمایزی نمی تونیم بین هیچ یک از مورچه ها قائل بشیم! زمانی که موفق بشیم تفاوت و وجه تمایز بین مورچه ها رو کشف کنیم و از همدیگه بازشناسایی کنیم، اونوقت به اون کلونی مورچه علم تفصیلی داریم.
شما چگونه بین اشیا تمایزی نمی بینید اما به جزئیات هر یک از اشیا علم تفصیلی دارید؟!؟
در مورد اختیار نیز ، علم حق به اعمال انسان همونطور که از انسان واقع میشود تعلق میگیرد یعنی انسان اعمالش رو با اختیار انجام میدهد و علم حق به اعمال انسان همونطور که هست و صادر میشود تعلق میگیرد..
یعنی قبل از انتخاب اختیاری قطعی، علم حق به این انتخاب چگونه است؟
بعد از قطعیت انتخاب چطور؟
مفصل توضیح بدهید و با جزئیات خواهشا.
از مرحله ی اشیایی که در علم ذاتی هستند و قرار است در رتبه ی بعد موجود با اختیار شوند.
اعتیاری معانی مختلفی داره، منظور شما دقیقا کدام نوع آنست؟
و آیا اعتباری بودن تقسیم مساوی با باطل بودن آنست؟
بالاخره بین حیات و خلق شما تفاوتی میبینید یا نه؟
منظور اینه که اگرچه صفت خلق در ارتباط با جهان بیان می شه، از اونجایی که اولا جهان عین الربط در نظر گرفته می شه و ثانیا از علت واحد تنها معلول واحد صادر می شه و ثالثا علت از صدور معلول تخلف نمی کنه (اضافه از نوع اشراقیه)، همه صفات در اصل ذاتی هستن. (اگرچه اشکالی ایجاد نمی کنه اگه به دلخواه ذاتی در نظر گرفته نشن.)
این مثال صرفا برای علم به علت و تحقق معلول است، نه برای توجیه بساطت علم الهی.
مشکل مثال همین است که از جهتی نزدیک میکند و از جهاتی دور!
حالا این چه نوع مفهوم بدیهیه که برای درکش از تمثیل استفاده می شه، اونم تمثیلی که اینهمه متفاوته؟ اصلا خود شما تصوری از علم بسیط مصداقا مساوی با ذاتِ مفهوما مغایر با ذاتِ متعلق به غیر از ذات دارین؟ من که ندارم!
اینجور که شما میگیدعلم باید یک امر عارضی باشه برای ظرفی به نام عالم یعنی میتوان عالم رو از علمش جدا کرد!!!!
درود بر شما.
خیر، چنین الزامی وجود ندارد. این حکم بر علم اکتسابی تعلق می گیرد نه علم ذاتی. وقتی ذات عالمی قائم بر علمش باشد، امکان تفکیک علم از عالم وجود ندارد. وهمچنین تحصیل علم دیگر هم در ذات این عالم محال است.
چنین علمی یک ظرف بیشتر نمی تواند داشته باشد و چنین ظرفی جز چنین علمی را پذیرا نخواهد بود.
یعنی علم و عالم قائم بر همند.
در چنین حالتی حیات عالم بسته به علم و بقای علم بسته به حیات عالم است.
تا عالم حی است، علمش در او باقیست و تا علم باقیست، عالم حی.
پس برای تفکیک علم از عالم، یا باید عالم معدوم شود یا علمش.
تا علم باقیست اعدام عالم محال است!
و تا عالم حی است، اعدام علم!
پس تفکیک چنین علمی از چنین عالمی محال است.
موضوع بحث ماده ی اولیه آفرینش است.
قبل از ایجاد اولین موجود تنها آفریننده موجود بوده و علمش و قدرتش و اختیار و اراده و ... صفات ذاتی این آفریننده.
انسان تا خودش را نشناسد، نمی تواند خدایش را بشناسد.
پس برای اینکه خودمان را بشناسیم باید بدانیم قبل از آفرینش در علم خدا چه جایگاهی داشته ایم و در واقع علم خداوند در ذاتش به ما چگونه می تواند باشد.
بواسطه ی رجوع به قرآن و حدیث و عقل، متوجه حدود علم خدا به خودمان قبل و بعد از آفرینش می گردیم و با مشخص شدن حدود علم خدا به ما، حدود ما مشخص شده و تازه آن وقت به شناخت خود می رسیم.
و با شناخت خود به شناخت خدا خواهیم رسید ان شاالله.
این موجود جبری که ملاصدرا از انسان ترسیم کرده موجب شناخت غلط ما از خودمان می شود و سپس با شناخت اشتباه از خود، به شناخت اشتباه از خدا می رسیم!
پس تا به کیفیت وجودمان در علم آفریننده مان پی نبریم قادر به شناخت حقیقی از خود نخواهیم بود.
و تا شناخت اشتباه ما از خودمان اصلاح نشود، به شناخت صحیحی از خدا نخواهیم رسید.
و تا به شناخت صحیحی از خدا نرسیم، به حقیقت ماده ی اولیه آفرینش نخواهیم رسید.
درود بر شما.
الان درست شد. چون قبلا بجای اشیا می فرمودید موجودات!
و تمایز هم قائل بودید بین موجودات! (وجود علمی موجودات)
بله؟!؟! اتفاقا این همان علم اجمالی به اشیاست!
زمانی که علم وجه تمایز کشف کنه بین اشیا اونها متکثر میشن، وگرنه در بساطت و وحدت باقی می مونن.
فرضا علم ما به یک کلونی مورچه اجمالیه! چون هیچ تمایزی نمی تونیم بین هیچ یک از مورچه ها قائل بشیم! زمانی که موفق بشیم تفاوت و وجه تمایز بین مورچه ها رو کشف کنیم و از همدیگه بازشناسایی کنیم، اونوقت به اون کلونی مورچه علم تفصیلی داریم.
شما چگونه بین اشیا تمایزی نمی بینید اما به جزئیات هر یک از اشیا علم تفصیلی دارید؟!؟
یعنی قبل از انتخاب اختیاری قطعی، علم حق به این انتخاب چگونه است؟
بعد از قطعیت انتخاب چطور؟
مفصل توضیح بدهید و با جزئیات خواهشا.
از مرحله ی اشیایی که در علم ذاتی هستند و قرار است در رتبه ی بعد موجود با اختیار شوند.
سلام.
کمال همون وجوده به عبارتی وجود علمی شئ همون کمال شئ است،به عبارتی وقتی گفته میشه در مرتبه ذات حضرت حق بر اشیا صدق میکند ولی درمرتبه اشیا خیر همین است،یعنی کمال شئ در علت است ولی نواقص شئ خیر بگردید به عقب همه گفته شده....
کمال شئ در ذات همون تفصیله شئ است،به عبارتی کمال وجودی هر شئ در مرتبه ذات عین ذاته ....خب به نظر حضرت عالی در تفصیل اشیا و خلقت موجودات علم حق در ذات بر انها چگونه است، در ذات چه تغییری حاصل میشه که قبلا نبود؟؟؟
مشکل همینه که ما علم خودمونو با علم حق مقایسه میکنیم،در ذات حق حدی نیست تا علم مبهمی(اجمال نفسانی) باشه سپس خدا با توجه به اون علم مبهم شروع کنه به تفصیل شاخه های علمی ،در مرتبه ذات حق باطن عین ظاهره و اول عین اخر،میخواد بگه در مرتبه ذات حق حد اجمال و تفصیلی نیست تا امتیازی نیز بین انها باشه،ذات خصوصیت و ویژگیش کلا مغایر با نفوس امکانست...چون مرتبه مغایر با مراتب امکانیست،نتیجتا مقام اجمال و تفصیل در اون مرتبه یکیست،منتها در مرتبه کمال اشیا قبل از تحقق اونها در خارج یعنی وجود علمیشون.....ولی در مرتبه فعل و تحقق و وجود عینی شئ علم حق به این افعال منطبق میشه،مثلا من با کسی حرف بزنم یعنی صدا و صوت و شنیدنی این اصوات و شنیدنیها قبلا تحقق نداشته معنی هم نداره بگیم این تحقق در علم حق بوده قبلا یا نه،بلکه علم و کمال این شنیدنی چرا ،چون تحقق اون نیز ناشی از کمال اون تحققه...
علم حق همیشه ثابته قبل و بعد از خلقت هیچ تغییری نداره...
أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ مَنْصُورٍ الصَّيْقَلِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ اللَّهَ عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِيهِ حَيَاةٌ لَا مَوْتَ فِيهِ نُورٌ لَا ظُلْمَةَ فِيهِ
ترجمه :
منصور صيقل از امام صادق (عليه السلام) نقل مىكند كه آن حضرت فرمودند: به طور يقين خداوند، دانايى است كه نادانى در او نيست و زندهاى است كه مرگ در او راه ندارد و نورى است كه به تاريكى منجر نمىشود. ...
در مورد اختیار نیز گفته شد،علم خدا به تحقق موجود اونطور که واقع میشه با تمام خصوصیاتش تعلق میگیره،علم الهی به انتخاب و اعمال انسان نیز چنین است،یعنی علم حق به اعمال انسان و انتخاباتش همونطور که واقع میشه وعالم تکوین در نهادش قرار داده تعلق میگیره،اعمال ادمی جز از طریق اختیار حاصل نمیشه از ازل نیز علم الهی به اعمال همینطور که واقع میشن تعلق گرفته....علم الهی به انتخابات ادمی نیز چنین است،به عبارتی انتخابات ادمی نیز اونطور که باید واقع بشن از ازل در علم الهی هست یعنی نوع خلقت ادمی است که با اختیار توام است ...
در مورد علم نیز گفته شد که از سنخ وجوده و ذات حق نیز چیزی جز وجود بحت نیست،نتیجتا ذات عین علمه ،چون کمالات وجودین،در علم ،ذات عالم برای معلوم حضور داره و ذات معلوم برای عالم،به عبارتی در مرتبه حضور ،عالم همون معلومه(علم) و معلوم(علم) همون عالم ،....در مرتبه ذات هیچ چیزی قائم به چیز دیگری نیست،که شما میگید قائمیت در جایست که دو چیز باشد و یکی در پایداری به دیگر وابسته ولی در ذات چنین چیزی نیست یعنی علم یا معلوم قائم به عالم نیست بلکه معلوم و یا علم عین عالمه....نه معلوم رو میشه از عالم جدا کرد نه عالم رو از معلوم چون هر دو در یک مرتبه هستند و ذات هر یک در ذات دیگری حضور داره تجرد یعنی همین....این علم و معلوم و عالم همه مفاهیم و انتزاعات ذهنیست وگرنه در عالم بیرون و مصداق یک چیز بیشتر نیست...
تحقق در خارج یک چیزه و کمال این تحقق که در ذات احدیته یک چیز دیگه و این تحقق از همون کمال ذات نشات گرفته،در مقام ذات هیچ مرز و جدایی نیست چون حدی نیست،نتیجتا خدا همانطور که در مقام ذات به افعالش علم داره در مقام افعال و ایجاد نیز همونطوره،هیچ تغییری در علم حق ایجاد نمیشه،.....کمال شئ همون تفصیل شئ است،چون بساطت کمال وجودی شئ همه وجود عینی شئ رو در بر میگیره،نتیجتا از خود شئ به شئ نزدیکتره،(دقت کنید).....خدا به همه اشیا از خودشون نزدیکتره،به دلیل همین بساطت کمالی انها که در ذاته و عین ذات و تفصیل نیز چیزی جز این نیست....
سلام.
از طرفی خوشحالم، چون می بینم در این مدت توانسته ام بخشی از مبطلات اعتقادی شما که حاصل افکار مسموم صدرائیست را به سمت حق متمایل کنم؛ و از طرفی در تردیدم که بر فرض اصلاح عقاید حضرتعالی، آیا می شود این را موفقیت نامید یا خیر!
جایی که درک حقیقت اینچنین دشوار است برای انسانی با ضریب هوشی متوسط به بالا و با مطالعات اینچنینی، عوام چگونه می توانند به این درک برسند...
فرضا یک گل کاشتم، آیا با همین یک گل می شود منتظر رسیدن بهار بود؟
اما همچنان آثار تخریب حاصل از منویات مسموم صدرا در عقاید شما هست و متاسفانه کفریاتی در کلام تان هست که چنانچه با آگاهی بر زبان برانید استغفار می طلبد... اگر به صورت درک جابجایتان از اجمال و تفصیل نباشد...
در مورد انتخاب و اختیار هنوز خیلی کار دارید.
در مورد "تشخیص" اشیا! در ذات حق مسئله غامض است و حق و باطل آنقدر نزدیکند که با چشم غیرمسلح دیده نمی شوند!
در مورد تصور "جهل" در ذات حق و چنین دریافتی از کلام بنده، کاملا واضح است بر مفاهیم بساطت و کثرت و امکان و امتناع و جمع و تفریق بساطت و امتناع؛ و کثرت و امکان، هنوز درگیر پشتوانه های فکری گمراه صدرا هستید+ قلت میزان تفکرتان در این باب.
در ذات هنوز تشخص غیر قائلید.
اگر حدود تغییر و کشف علم در شما را طی این مدت بخواهم با اعداد نشان دهم، به نظرم یک دهم راه را طی کرده اید.
مبارزه با چنین جهلی در وجود موجودات رمقم را می گیرد، و این جهل، شجره ی ملعونه ایست که هر شاخه اش جدا شود، مجددا رشد کرده و ظاهر می شود و ریشه ی آن بقدری ضخیم و سترگ است که با تبر علم من فقط بر آن خراش می افتد!
خشکاندن چنین ریشه ای و چنین درختی تنها بواسطه ی انسداد مسیر آب به سمت آن میسر است و پر کردن چاهی که زیر ریشه است...
سلام.
از طرفی خوشحالم، چون می بینم در این مدت توانسته ام بخشی از مبطلات اعتقادی شما که حاصل افکار مسموم صدرائیست را به سمت حق متمایل کنم؛ و از طرفی در تردیدم که بر فرض اصلاح عقاید حضرتعالی، آیا می شود این را موفقیت نامید یا خیر!
جایی که درک حقیقت اینچنین دشوار است برای انسانی با ضریب هوشی متوسط به بالا و با مطالعات اینچنینی، عوام چگونه می توانند به این درک برسند...
فرضا یک گل کاشتم، آیا با همین یک گل می شود منتظر رسیدن بهار بود؟
اما همچنان آثار تخریب حاصل از منویات مسموم صدرا در عقاید شما هست و متاسفانه کفریاتی در کلام تان هست که چنانچه با آگاهی بر زبان برانید استغفار می طلبد... اگر به صورت درک جابجایتان از اجمال و تفصیل نباشد...
در مورد انتخاب و اختیار هنوز خیلی کار دارید.
در مورد "تشخیص" اشیا! در ذات حق مسئله غامض است و حق و باطل آنقدر نزدیکند که با چشم غیرمسلح دیده نمی شوند!
در مورد تصور "جهل" در ذات حق و چنین دریافتی از کلام بنده، کاملا واضح است بر مفاهیم بساطت و کثرت و امکان و امتناع و جمع و تفریق بساطت و امتناع؛ و کثرت و امکان، هنوز درگیر پشتوانه های فکری گمراه صدرا هستید+ قلت میزان تفکرتان در این باب.
در ذات هنوز تشخص غیر قائلید.
اگر حدود تغییر و کشف علم در شما را طی این مدت بخواهم با اعداد نشان دهم، به نظرم یک دهم راه را طی کرده اید.
مبارزه با چنین جهلی در وجود موجودات رمقم را می گیرد، و این جهل، شجره ی ملعونه ایست که هر شاخه اش جدا شود، مجددا رشد کرده و ظاهر می شود و ریشه ی آن بقدری ضخیم و سترگ است که با تبر علم من فقط بر آن خراش می افتد!
خشکاندن چنین ریشه ای و چنین درختی تنها بواسطه ی انسداد مسیر آب به سمت آن میسر است و پر کردن چاهی که زیر ریشه است...
سلام.
جناب انتی جهل ،کسی که علم حق رو مانند انسان تابع تحققات خارجی بداند بهتر از این هم نمیتواند فکر کند،شما علم خودتون رو که همه تابع از تحققات خارجیست به علم حق منطبق میکنید و البته این میشود که علم حق به اینده رو نیز جهل بدونید چون اینده تابع تحقق شئ میباشد و تا شئ تحقق پیدا نکند انسان نمیتواند به ان علم پیدا کند این میشه که تا خدا خلق نکنه و منتظر تصمیم مخلوقاتش نمونه نمیتونه بفهمه اینده چی میشه،علم حق بالقوه نیست تا یک امر خارجی به نام فعل و انتخاب ادمی اونو بالفعل کنه مانند نفس جناب عالی......این علم ادمیست که تابع خارجه ولی علم حق برعکسه این خارجه که تابع علم حقه....
همین میشه که مخزن اسرار ائمه از تعداد انگشتان دست هم فرا تر نمیره،وگرنه ابوذر حتما سلمان رو به خاطر عقیده اش میکشت و تکفیر میکرد طبق حدیث....
طبق برهان و عقل و نقل علم حق به جزئیات افعال، قبل و بعد از خلقت انها هیچ تغییری نمیکند،و ثابت است،و تغییر قعل نیز از از ناحیه خودش و از جهت خودش است و خارج از ذات و لی فعل از اون جهت که با ذات ارتباط داره لایتغیر.....فهمیدن این مطلب که خدا در عین اینکه ظاهره باطنه و در عین اول، اخره،کلید فهم علم حق به جزئیات است....تحققات خارجی هیچ وقت از علم حق پیشی نمیگیرند ...
سلام.
وقتی کلام جواب نداد باید متوسل به وسیله ی دیگر شد!
چند مثلث محدود در این تصویر هست؟
چند مثلث فرضی ممکن؟
ممکن است بتوان دو مثلث یکسان داشت؟
دو مثلث متقاطع چطور؟
مثلث سومی که از تقاطع دو مثلث ایجاد می شود چه حکمی دارد؟(با فرض اختیار).
در مقام ذات هیچ مرز و جدایی نیست چون حدی نیست،نتیجتا خدا همانطور که در مقام ذات به افعالش علم داره در مقام افعال و ایجاد نیز همونطوره،هیچ تغییری در علم حق ایجاد نمیشه،.....
،و تغییر قعل نیز از از ناحیه خودش و از جهت خودش است و خارج از ذات و لی فعل از اون جهت که با ذات ارتباط داره لایتغیر
علم حق همیشه ثابته قبل و بعد از خلقت هیچ تغییری نداره...
درود بر شما.
شما می فرمایید علم ذاتی خدا تغییر نمی کند.
علم فعلی خدا تغییر می کند.
هر دو علم ذاتی و فعلی یکی هستند! تناقض
شما می فرمایید علم ذاتی خدا تغییر نمی کند.
علم فعلی خدا تغییر نمی کند.
1-پس یا وجه تمایزی ندارند و هر دو یک علم هستند.تناقض. چون دو علم یکسان بدون وجه تمایز قابل تفکیک به دو علم ذاتی و فعلی نیستند و در واقع باید بگویید: علم خدا.
2-یا وجه تمایز دارند. که همین وجه تمایز دلیل دو علم بودنشان است.
وجه تمایز دو علم تنها و تنها می تواند در میزان و مقدار علم باشد.
یعنی مقداری از علم در یکی باشد و در دیگری نباشد.تناقض
پس:
یا باید قائل باشید در علم ذاتی خدا علمی هست که در علم فعلی نیست، یا در علم فعلی علمی هست که در علم ذاتی نیست.
1- اگر بگویید در علم ذاتی علمی هست که در علم فعلی نیست، یعنی فعل خدا باعث نقصان در علمش شده!
2-اگر بگویید در علم فعلی چیزی هست که در علم ذاتی نیست، دست شما را می بوسم و بحث تمام است! چون ادعای من همین است!
اگر قصد دارید از این ارسال نقل بگیرید، نقل کلی بگیرید.
امتحان الهي و رابطة آن با علم خدا
انسانها بهطورمعمول، چيزي يا كسي را که از آن اطلاع درستي ندارند، ميآزمايند. بهعنوان مثال، دانشآموز مدرسه را امتحان ميکنند تا بدانند درس را فراگرفته است، يا چيزي از آن نميداند. البته اهداف ديگري هم بر آزمون مترتب ميشود. فرض كنيد كسي كه درس خوانده و آن را بلد است، قبول ميشود و ميتواند در کلاس بالاتر شرکت کند، يا حتي ممکن است به او جايزه بدهند.
پس اصل امتحان را در جايي به کار ميبريم که آگاه نيستيم و ميخواهيم چيزي معلوم شود. به عقيدة همة ما خداي متعال، همهچيز را خوب ميداند. حتي او ميداند موجوداتي که هنوز به وجود نيامدهاند، کي به وجود ميآيند و چه سرنوشتي خواهند داشت. خداوند حتي خطورات ذهن ما را ميداند. او سرنوشتمان را ميداند ميداند. تا کي زنده هستيم و کي و چگونه و در کجا خواهيم مرد. اينها چيزهايي است که هيچکس از ناحية خودش خبر ندارد: وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأيِّ أرْضٍ تَمُوتُ.(طوفان فتنه و کشتی بصیرت، ایت الله مصباح، ص32)
علم الهی به انتخابات ادمی نیز چنین است،به عبارتی انتخابات ادمی نیز اونطور که باید واقع بشن از ازل در علم الهی هست یعنی نوع خلقت ادمی است که با اختیار توام است
درود بر شما.
الان دو احتمال بیشتر وجود ندارد:
1-شما معتقید خدا انتخاب کرده است که موجود مختار انتخاب قطعی اش چنین باشد. که می شود انتخاب خدا! نه انتخاب آدمی! یعنی جبر... به زبان ساده یعنی بهشت و جهنم کشک؛ وگرنه عدالت خدا از او سلب می شود و در نهایت اصلا وجود خدا زیرسوال می رود!
پس این گزینه ما را به نبود خدای ادیان می رساند!
2-شما معتقید خدا در ازل و قبل از ایجاد موجود مختار، از انتخاب های قطعی او بعد از ایجاد آگاه است.
این ادعای تان نیاز به اثبات دارد.
اتفاقا بنده در ص قبل اثبات کرده ام چنین امری محال است!
--------
پس دو راه بیشتر ندارید:
1-اثبات مرا ابطال کنید.
2-ادعای خودتان را اثبات کنید. (نه با خطابه و سخنرانی، با دلیل و منطق).
چنانچه موفق به انجام هیچ یک از دو گزینه ی باقیمانده نشوید، یا انتخاب خدا و جبر را اثبات کنید، یا از کلامتان چنین چیزی برآید، یعنی خدای ادیان را ابطال کرده اید!
موضوع بحث ماده ی اولیه آفرینش است.
قبل از ایجاد اولین موجود تنها آفریننده موجود بوده و علمش و قدرتش و اختیار و اراده و ... صفات ذاتی این آفریننده.
انسان تا خودش را نشناسد، نمی تواند خدایش را بشناسد.
پس برای اینکه خودمان را بشناسیم باید بدانیم قبل از آفرینش در علم خدا چه جایگاهی داشته ایم و در واقع علم خداوند در ذاتش به ما چگونه می تواند باشد.
افرین! هدف خوبی دارین!
بواسطه ی رجوع به قرآن و حدیث و عقل، متوجه حدود علم خدا به خودمان قبل و بعد از آفرینش می گردیم و با مشخص شدن حدود علم خدا به ما، حدود ما مشخص شده و تازه آن وقت به شناخت خود می رسیم.
به گمانم شما به آیات و روایتهایی که استاد و اقای عرفان اوردن پاسخ درستی ندادین و بعضی از اونا سند صحیح داشتن.
این موجود جبری که ملاصدرا از انسان ترسیم کرده موجب شناخت غلط ما از خودمان می شود و سپس با شناخت اشتباه از خود، به شناخت اشتباه از خدا می رسیم!
شما مطمئن هستید که ملاصدرا رو درست فهمیدید؟ چقدر از اثارشو خوندید؟ میشه بگید کجای کتابهاش انسان رو مجبور دونسته؟
منظور اینه که اگرچه صفت خلق در ارتباط با جهان بیان می شه، از اونجایی که اولا جهان عین الربط در نظر گرفته می شه و ثانیا از علت واحد تنها معلول واحد صادر می شه و ثالثا علت از صدور معلول تخلف نمی کنه (اضافه از نوع اشراقیه)، همه صفات در اصل ذاتی هستن. (اگرچه اشکالی ایجاد نمی کنه اگه به دلخواه ذاتی در نظر گرفته نشن.)
هر چند مخلوقات عین ربط به خداوند اند، بالاخره معلول اند و در مرتبه بعد از علت قرار میگیرند. بنابراین اوصافی که مربوط به مرتبه علت اند با اوصافی که از مرتبه دوم انتزاع میشوند، فرق دارند. متکلمان نیز بر همین مبنا آنها را از هم جدا کرده اند.
بنابراین در مرتبه ذات اصلا خلق و رزق و دیگر صفات فعلی ملحوظ نیست.
حالا این چه نوع مفهوم بدیهیه که برای درکش از تمثیل استفاده می شه، اونم تمثیلی که اینهمه متفاوته؟ اصلا خود شما تصوری از علم بسیط مصداقا مساوی با ذاتِ مفهوما مغایر با ذاتِ متعلق به غیر از ذات دارین؟ من که ندارم!
درک علم الهی از غامض ترین مسائل علم کلام و فلسفه است، حالا چه کسی ادعای بداهت کرده، بنده اطلاع ندارم!!!
طبیعتا تصور چنین مساله ای راحت نیست، اما برای تصور بهتر کلمات برخی فلاسفه رو برای شما نقل میکنم:
واجب متعال مبدء آفرینش همه حقایق و ماهیات است. پس ذات او در عین بساطت و احدیت، باید همه اشیاء باشد... زیرا موجودی که بسیط حقیقی است، باید همه اشیا باشد. بنابراین از آنجا که وجود خداوند، وجود همه اشیا است، تعقل خودش تعقل همه اشیا است. و وجود خدا بطوری است که ذاتا عقل و عاقل است، پس به خودی خود، خویشتن را تعقل میکند و تعقل ذات خودش، تعقل همه ماسوا و مقدم بر آنهاست. در نتیجه ثابت میشود که علم خدا به همه ماسوا، پیش از آفرینش آنها در مرتبه ذات خداوند، تقرر دارد. خواه ماسوا عبارت از صور علمی قائم به ذات باشد، یا صور خارجی غیر از صور علمی قائم به ذات الهی باشند. پس این علم تفصیلی در عین اجمال-کثرت در عین وحدت- است. زیرا آفریدگان، با همه تکثر و تفصیلی که از حیث مفهومی دارند، در وجود یگانه بسیطی، موجود و مجتمع اند. نتیجه اینکه خداوند با وحدت خود، همه اشیاست.(اسفار، ج6، ص269-271)
بنابراین وجودات عینی، مظاهر وجودات علمی متقرر در پیشگاه خداوندند. پس اشیا پیش از ایجاد، در مرتبه عینی، در علم سابق ازلی خدا تقرر دارند.
به عقيدة همة ما خداي متعال، همهچيز را خوب ميداند. حتي او ميداند موجوداتي که هنوز به وجود نيامدهاند، کي به وجود ميآيند و چه سرنوشتي خواهند داشت. خداوند حتي خطورات ذهن ما را ميداند. او سرنوشتمان را ميداند ميداند. تا کي زنده هستيم و کي و چگونه و در کجا خواهيم مرد. اينها چيزهايي است که هيچکس از ناحية خودش خبر ندارد
درود بر شما جناب صفایی.
نظریه بنده درست در توافق کامل با این نظر شماست.
حالا نظریه مرا قبول می کنید؟!
فقط چیزی که نظریه بنده اضافه بر این متن دارد این است که خدا در ذاتش از انتخاب اختیاری و "قطعی" موجودات آگاه نمی تواند باشد در ذاتش. بلکه آگاهی بسیط به تمام انتخابات ممکن دارد.
و این را اثبات کرده ام.
1-شما معتقید خدا انتخاب کرده است که موجود مختار انتخاب قطعی اش چنین باشد. که می شود انتخاب خدا! نه انتخاب آدمی! یعنی جبر... به زبان ساده یعنی بهشت و جهنم کشک؛ وگرنه عدالت خدا از او سلب می شود و در نهایت اصلا وجود خدا زیرسوال می رود!
پس این گزینه ما را به نبود خدای ادیان می رساند!
2-شما معتقید خدا در ازل و قبل از ایجاد موجود مختار، از انتخاب های قطعی او بعد از ایجاد آگاه است.
این ادعای تان نیاز به اثبات دارد.
اتفاقا بنده در ص قبل اثبات کرده ام چنین امری محال است!
--------
پس دو راه بیشتر ندارید:
1-اثبات مرا ابطال کنید.
2-ادعای خودتان را اثبات کنید. (نه با خطابه و سخنرانی، با دلیل و منطق).
چنانچه موفق به انجام هیچ یک از دو گزینه ی باقیمانده نشوید، یا انتخاب خدا و جبر را اثبات کنید، یا از کلامتان چنین چیزی برآید، یعنی خدای ادیان را ابطال کرده اید!
سلام.
خواست و اراده حق علم حق نیست بلکه علم یک چیز است و خواست واراده یک چیز علم به فعل علت فعل نیست.
دوست عزیز اینهمه پست ردوبدل شده اونوقت تازه اومدین سر خط،شما میگین علم حق در مورد انتخابات ما بالقوه است یعنی انتخاب ما علم حق رو بالفعل میکند و دارای کمال علمی ما میشه و اونو از جهل درمیاره؟؟؟؟؟؟؟خب شما اثبات کنید تحقق فعل بر علم حق پیشی دارد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اونم تحقق زمانی !!!
اگر علم حق ناشی از تحقق فعله،پس میشه علم ما انسانها با همه خصوصیاتش،اگر تحقق موجودات ناشی از علم حقه اونوقت دیگه این حرفا جایی ندارد...
علم و کمال شئ در ذات هست و این کمال میخواد تحقق پیدا کنه با خواست واراده ،خب ضرورتا نمیشه در مقام ذات تحقق انجام بشه نتیجتا این تحقق بایس بیاد در مرتبه اش صورت بگیرد...پس کمال شئ در ذات بسیط است و همین بساطت باعث میشه که حضرت حق به شئ از شئ در مرتبه تحقق نزدیکتر بشه،و این نزدیکی تداخل و حلول و اتحاد نیست،بلکه از نوع قیام فعل به فاعله که عین ربطه،و شانی از فاعل،نتیجتا حضرت با بساطتی که داره در عین اینکه پیش از شئ است همراه وبعد از شئ نیز هست،به عبارتی احاطه وجودی حق به شئ یعنی همین ....در مقام ذات تضاد قابل جمع است،اول و اخر و باطن و ظاهر است....
....در مقام ذات تضاد قابل جمع است،اول و اخر و باطن و ظاهر است....
....
پس شما قبول دارید در اثبات تان تضاد وجود دارد، اما این تضاد را گردن علم خدا می اندازید.
البته موجود اگر یگانه باشد هم اول است هم آخر. تناقضش کجاست؟!
ظاهر و باطن هم می شود یگانه باشد. اینها تضاد نیست.
تضاد که نه، تناقض اینجاست که وجود محدود تفصیلی و متکثر موجودات را در ذات حق داخل می کنید و متوجه تناقض نمی شوید.
در ضمن بنده از شما اثبات خواستم.
اثبات تان کو؟!
پس شما قبول دارید در اثبات تان تضاد وجود دارد، اما این تضاد را گردن علم خدا می اندازید.
البته موجود اگر یگانه باشد هم اول است هم آخر. تناقضش کجاست؟!
ظاهر و باطن هم می شود یگانه باشد. اینها تضاد نیست.
تضاد که نه، تناقض اینجاست که وجود محدود تفصیلی و متکثر موجودات را در ذات حق داخل می کنید و متوجه تناقض نمی شوید.
در ضمن بنده از شما اثبات خواستم.
اثبات تان کو؟!
یگانگی رو شما توضیح دهید چگونه است؟؟؟
اونوقت بفرمایید این چگونه یگانه ای است که تحقق قبل از علم صورت میگیرد و علم حق تابع تحقق علمی خودش قرار میگیرد..
در ضمن دلایل گفته شده ولی شما هنوز دلیلی بر این امر ارائه نئدادید
یعنی انتخاب ما علم حق رو بالفعل میکند و دارای کمال علمی ما میشه و اونو از جهل درمیاره؟؟؟؟؟؟؟خب شما اثبات کنید تحقق فعل بر علم حق پیشی دارد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اون م تحقق زمانی !!!
بنده اثبات کرده ام. خوب اثبات مرا نقل بگیرید و هرجایش اشکال دارد مشخص کنید! این که کاری ندارد! البته اگر اشکال در آن بیابید!!!
عرض شد علم حق به اشیایی که معدومند و مختار اجمالیست. نه جهل!
علم اجمالی علم کسیست که می داند
اما نمی تواند بداند که می داند.
یعنی امر محال است دانستن این دانایی.
چرا محال است؟!
چون اختیار موجود و انتخاب قطعی حاصل از آن در ذات حق معدوم ممتنع است.
چرا ممتنع؟
چون خدا هیچ ذهنیتی هم از انتخاب قطعی معدوم نمی تواند داشته باشد.
وگرنه اگر بداند، دیگروآن انتخاب، انتخاب خودش است نه موجود دیگر.
کی می تواند بداند؟
بعد از ایجاد این انتخاب قطعی.
تا قبل از آن اجمالا تمام انتخابات ممکن را می تواند بداند، نه انتخاب قطعی را.
بنده اثبات کرده ام. خوب اثبات مرا نقل بگیرید و هرجایش اشکال دارد مشخص کنید! این که کاری ندارد! البته اگر اشکال در آن بیابید!!!
عرض شد علم حق به اشیایی که معدومند و مختار اجمالیست. نه جهل!
علم اجمالی علم کسیست که می داند
اما نمی تواند بداند که می داند.
یعنی امر محال است دانستن این دانایی.
چرا محال است؟!
چون اختیار موجود و انتخاب قطعی حاصل از آن در ذات حق معدوم ممتنع است.
چرا ممتنع؟
چون خدا هیچ ذهنیتی هم از انتخاب قطعی معدوم نمی تواند داشته باشد.
وگرنه اگر بداند، دیگروآن انتخاب، انتخاب خودش است نه موجود دیگر.
کی می تواند بداند؟
بعد از ایجاد این انتخاب قطعی.
تا قبل از آن اجمالا تمام انتخابات ممکن را می تواند بداند، نه انتخاب قطعی را.
یعنی خداوند کلا به اینده جاهل است در ذات ، و نمیداند اینده چگونه میشود،بلکه اینده رو معلوم درست میکنه و عالم نیز تابع معلوم علمش به اینده بعد از تحقق حاصل میشه،...
یعنی خدا بر تحقق انتخاب جاهل است و انرا واگذار کرده به بندگانش این میشه تفویض...در حالی که علم معلوم هم معلوم حقه و معلول اوست...حالا چگونه علم معلوم به علم عالم در تحقق پیشی میگیره...
شما برای ذات نقص ثابت میکنید اونوقت میگید،خدا گفته به همه چیز عالم است طبق نص،فقط همین نکته رو فراموش کرده که به انتخاب معلوماتش جاهل است...این چه خداییست...
همانطور که گفته شد،صفات فعل از ظرف تحققشون انتزاع میشه،به عبارتی تغییر در فعل مصداقی در ذات درست نمیکنه که حالا بگردیم دنبال مصداق در ذات،بلکه ذات از حدوث مبراست،بلکه تحقق فعل تا قبل از تحقق در علم حق معدومه و لی علم به تحقق هست وگرنه تحققی دیگر صورت نمیگرفت،به عبارتی دانستن خدا از انتخاب ما در زمان ناشی از جهل نیست که قبلا نمیدانسته بلکه این دانستن انتخاب یعنی تحقق اون انتخاب در محضر حق که قبلا تحقق نداشته الان تحقق پیدا کرده.....
خصوصیات ذات مانند نفس نیست که با احتمالات سروکار داشته باشه حالا چرکه بندازه ببینه در خارج چی میشه تا علمش به اون انتخاب منطبق بشه،گفتم این خصوصیات مال عالم ذهنه که تابع وجود خارجیست و البته با تغییرات اشیا خارجی علم نیز تغییر میکند...بلکه عالم تصور وتصدیق مال ذهنه در عالم ذاتت با وجود و کمالات سروکار داره....
کمالات وجودی بساطت دارن،یعنی همه وجود پراکنده در زمان در این بساطت به صورت جمعی حاضر است واین ارتباطی به جبر نداره بلکه ضرورت ان چنین است....از طرفی انتخاب ادمی نیز اختیار واراده یکی از اجزا علت تامشه باید همه علل معد و شوق وغیره به وجود بیاد تا انتخابی صورت بگیرد اگر خدا به انتخاتب جاهله باید به همه این علل معد نیز جاهل باشه ولی طبق بساطت وجودی و نزددیک بودن حق از اشیا به خودشون همه اتصالات بعدی و اینده و اتفاقات رو میدونه وبراش حاضره....
یعنی خداوند کلا به اینده جاهل است در ذات ، و نمیداند اینده چگونه میشود،بلکه اینده رو معلوم درست میکنه و عالم نیز تابع معلوم علمش به اینده بعد از تحقق حاصل میشه،...
نه دیگه.
مبدا شما منزل خودتان است.
مقصدتان بهشت زهرا.
مقصد را خدا تعیین کرده.
حالا شما از چه مسیری به بهشت زهرا می روید، انتخاب خودتان است.
تمام مسیرهایی که ممکن است بروید در علم خدا هست.
اما خودتان باید انتخاب کنید از کدام مسیر بروید.
اصلا قرار نیست این کارو بکنه!
اصلا ممکن نیست بتونه چنین کنه!
اصلا محاله!
می دونید چرا؟
چون متغیر در ذات موجود نیست!
چون هنوز خلق نشده!
چون معدومه!
معدوم هم تغییر نمیکنه!
لازمه ی تغییر، داشتن وجوده!
به همین دلیل، تغییرات نمی تونن وارد ذات بشن، چون اگر وارد بشن هیچ وجود دیگری جز خدا در ذات نیست تا بتونه متحمل تغییر باشه.
اگر وجود موجودی جز خدا در ذات راه داشت، حتی وجود علمی، این تغییر درش ثبت شدنی بود و علم ذاتی حق متغیر.
پس چون وجودی جز وجود حق در ذات ثبت نیست، تغییرات نمی تونن محل خودشون رو در ذات پیدا کنن و وقتی چیزی نتونه محلی در جایی داشته باشه نمی تونه اونجا باشه.
پس تفصیل علم در مورد موجودات حدش علم فعلیه و از این مرز امکان عبور به داخل ذات رو نداره، چون موجودی که قراره اون جزییات رو داشته باشه حدش علم فعلیه و راهی در ذات نداره.
و در ذات فقط شیئیت اون وجود موجوده که اون هم حداکثر می تونه گزارش بسیط از وجود قبل از ایجاد بده.
هر چند مخلوقات عین ربط به خداوند اند، بالاخره معلول اند و در مرتبه بعد از علت قرار میگیرند. بنابراین اوصافی که مربوط به مرتبه علت اند با اوصافی که از مرتبه دوم انتزاع میشوند، فرق دارند. متکلمان نیز بر همین مبنا آنها را از هم جدا کرده اند.
بنابراین در مرتبه ذات اصلا خلق و رزق و دیگر صفات فعلی ملحوظ نیست.
ما داریم در مورد خلق صحبت می کنیم یا مخلوق؟ مخلوق که صفت خدا نیست. خلق مخلوق صفت خداست. پس اگه مخلوق ذاتی خدا نباشه اشکالی بر این نیست که خلق مخلوق ذاتی باشه. مثل این که گفته بشه نورافشانی ستاره ذاتی ستاره ست و به این معنی نیست که نور همون ستاره ست!
دو مساله ذکرش خالی از فایده نیست:
اول اینکه من اولین کسی نیستم که به این نکته -از جهتی که بهش اشکال وارد می کنید- توجه کرده. به قول آقای طباطبایی:
[INDENT] «اگر فعل از آن جهت که فعل است، از ویژگی ای در ذات فاعل صادر شود و فعل به حمل رقیقه و حقیقه، بر آن ویژگی حمل گردد، جایز است صفتی که از مقام فعل گرفته می شود [نیز] بر فاعل، از جهت آن ویژگی که در ذاتش است، حمل شود. پس این صفت (صفت فعل) از ذات باری تعالی خارج نیست؛ مانند خالق و رازق که از ذات الهی حکایت می کنند از آن جهت که خلق و رزق از او صادر می شود. و نیز جایز است که این صفت (صفت فعل) بر فاعل، از آن جهت که دارای فعل است، حمل گردد و به بیان دیگر، از فاعل [نه از ذاتش یا ویژگی ای در ذاتش بلکه] در مقام فعل ـ که زائد بر ذاتش است ـ انتزاع می گردد.» - تعلیقه بر اسفار[/INDENT]
و دوم این که دلیلی که من گفتم اشکالی نیست که اگه ذاتی فرض نشن اینه که مفاهیم ذاتی و عرضی وابسته به نحوه شناخت ما از اشیاء هستن (که به عنوان فصل منطقی شناخته میشن). پس بنا به کاربردشون می تونن با تسامح و به دلخواه استفاده بشن.
درک علم الهی از غامض ترین مسائل علم کلام و فلسفه است، حالا چه کسی ادعای بداهت کرده، بنده اطلاع ندارم!!!
طبیعتا تصور چنین مساله ای راحت نیست، اما برای تصور بهتر کلمات برخی فلاسفه رو برای شما نقل میکنم:
واجب متعال مبدء آفرینش همه حقایق و ماهیات است. پس ذات او در عین بساطت و احدیت، باید همه اشیاء باشد... زیرا موجودی که بسیط حقیقی است، باید همه اشیا باشد. بنابراین از آنجا که وجود خداوند، وجود همه اشیا است، تعقل خودش تعقل همه اشیا است. و وجود خدا بطوری است که ذاتا عقل و عاقل است، پس به خودی خود، خویشتن را تعقل میکند و تعقل ذات خودش، تعقل همه ماسوا و مقدم بر آنهاست. در نتیجه ثابت میشود که علم خدا به همه ماسوا، پیش از آفرینش آنها در مرتبه ذات خداوند، تقرر دارد. خواه ماسوا عبارت از صور علمی قائم به ذات باشد، یا صور خارجی غیر از صور علمی قائم به ذات الهی باشند. پس این علم تفصیلی در عین اجمال-کثرت در عین وحدت- است. زیرا آفریدگان، با همه تکثر و تفصیلی که از حیث مفهومی دارند، در وجود یگانه بسیطی، موجود و مجتمع اند. نتیجه اینکه خداوند با وحدت خود، همه اشیاست.(اسفار، ج6، ص269-271)
بنابراین وجودات عینی، مظاهر وجودات علمی متقرر در پیشگاه خداوندند. پس اشیا پیش از ایجاد، در مرتبه عینی، در علم سابق ازلی خدا تقرر دارند.
بالاخره به قول شما علم که مفهوم بدیهی ایه (#254). از طرفی علم در ترکیب علم الهی به همون معنی بدیهی استفاده می شه (#232). حالا چه طور واژه «الهی» که به این «علم» اضافه شد، «علم» یکدفعه غامض شد؟
ضمنا ملاصدرا علم تفصیلی رو خارج از ذات نمی دونه (ظاهرا این نقل قول هم در تشریح همون نظره)
نه دیگه.
مبدا شما منزل خودتان است.
مقصدتان بهشت زهرا.
مقصد را خدا تعیین کرده.
حالا شما از چه مسیری به بهشت زهرا می روید، انتخاب خودتان است.
تمام مسیرهایی که ممکن است بروید در علم خدا هست.
اما خودتان باید انتخاب کنید از کدام مسیر بروید.
سلام.
پس ظرف وجودی اینده برای خدا حاظره،چرا؟؟؟چون در مرتبه ذات زمان و مکان منتفیه نتیجتا ظرف اینده برای حق مانند ظرف گذشته و حال است شما زمان ومکان رو بردار ابتدا و انتها قابل جمع میشود...در مرتبه ذات حد زمان و مکانی وجود ندارد به عبارتی در این مرتبه گذشته و اینده بی معنیه....برای درک راحت تر خوابهایتان را به یاد بیارید ...
انتخاب ادمی تابع علل معد و زمینه ساز بسیاری است که یکی از اجزا این علل صفت اختیار فاعل است ،به عبارتی برای اینکه فعلی صادر بشه باید همه علل موجود باشند تا فعل به وقوع بپیونده نتیجتا اختیار در وقوع انتخاب یکی از اجزا علت تامه است و وقوع فعل نسبت به به اجزا علت تامه یا علت ناقصه امکان و نسبت به علت تامه و یا حالا مجموعه علل معد ضرورت وجود پیدا میکند.....حالا شما ببین برای انتخاب این مسیر که تحت علم و تصور به مصلحت و شوق و اراده و خود مسیر وهمه وهمه که برخی از این مقدمات نیز غیر اختیارین مانند شوق و اعمال درونی ،شما در کجای این انتخابین...انتخاب شما یکی از اجزائ علت تامه است،....
حالا خداوند به دلیل علم به همه این علل معد و اجزا علت که عین علم به معلول است،برایش همه چیز حاظره ،به عبارتی خدا به دلیل بساطت وجودی که داره از همه علل به خودشون نزدیکتره حتی از نفس شما به شما نزدیکتره،به عبارتی نفس تره نتیجتا،قبل از اینکه شما انتخاب کنید خداوند میداند ولی این علم به همون صورتی است که شما تحت اون علل انتخابتون رو اتنجام میدین...اینه که گفته میشه انّ الله یحولُ بین المَرء و قَلبِه....
پس شما انتخاب میکنید ولی خدا میداند چه انتخاب میکنید چون به همه علل معد که علت تامه فعل میشه احاطه بسیط داره ...
اصلا قرار نیست این کارو بکنه!
اصلا ممکن نیست بتونه چنین کنه!
اصلا محاله!
می دونید چرا؟
چون متغیر در ذات موجود نیست!
چون هنوز خلق نشده!
چون معدومه!
معدوم هم تغییر نمیکنه!
لازمه ی تغییر، داشتن وجوده!
و در ذات فقط شیئیت اون وجود موجوده که اون هم حداکثر می تونه گزارش بسیط از وجود قبل از ایجاد بده.
نگفتین فرق شیئیت با عدم چیه اگه وجود داره پس معدوم چیه اگه معدومه پس اشاره و تعین شیئیت چیه...
نگفتین فرق شیئیت با عدم چیه اگه وجود داره پس معدوم چیه اگه معدومه پس اشاره و تعین شیئیت چیه...
درود بر شما.
شی در ذات وجود از خودش ندارد، شیئیت دارد. ماهیت دارد. شی فرضیست، مقدار فرضی ممکن از وجود خدا. تا حد نگرفته و ایجاد نشده از خودش اثر ندار و معدوم است. اما پس از ایجاد و محدودیت، صاحب وجود می شود.
تصویری که ارسال کردم شیئیت اشیا رو در علم ذاتی نشون میده.
شیئیت ذهنی.
مقادیر ممکن.
ماهیات معدوم.
اسم دیگه ای نمیشه روشون گذاشت.
درود بر شما.
تصویری که ارسال کردم شیئیت اشیا رو در علم ذاتی نشون میده.
شیئیت ذهنی.
مقادیر ممکن.
ماهیات معدوم.
اسم دیگه ای نمیشه روشون گذاشت.
بالاخره انحایی از وجود دارن یا ندارن اگر دارن باید در فعلیت تام باشن،چون ذات حق فعلیت تامه و این فعلیت بایس عین ذات باشه،اگر انحایی از وجود ندارن بلکه فقط در حد توهمه پس همیشه معدومن..
ما مقدار در مرتبه ذات نداریم اصلا تمایز در مرتبه ذات غیر ممکنه،بلکه همه کمالات مصداقا یک وجود بسیط هستند....
شئیت ذهنی نیز محلش جایی دیگر است ذات محل اعتبارات نیست چون اعتبار یک امر امکانیست و امکان در مقام ذات حق منتفیست...
--------------
بحث علم حق به ایندس که گفته شد ،علم حق به مسببات و علل جاری به صورت بسیط و وجودی و خارج از زمان ،یعنی علم به همه فعل از گذشته تا اینده،یعنی همه ظرف وجودی فعل به چشم هم زنی برای حق حاضره با تمام اتفاقات و حوادث...یعنی بین ابتدا و انتها زمان نیز نمیباشد به عبارتی علم به اول همون علم به اخره ،هر چند این فعل در گذر زمان برای انسان تدریج بردار باشه و لی برای حق علم به علت اول علم به معلول اخر رو تمام میبکنه...که قبلا گفته شد...
نه ندارند. فقط شیئیت دارند و ماهیت. و این دو را از وجود خدا می گیرند. آن هم فرضی.
مقدار در مرتبه ذات نداریم اصلا تمایز در مرتبه ذات غیر ممکنه،بلکه همه کمالات مصداقا یک وجود بسیط هستند..
و هو علی کل شیء قدیر
و هو بکل شیء علیم.
این اشیا اگر متمایز نباشند در ذات، و مقدار متمایز فرضی نداشته باشند، باید همه یکی باشند و کلمه ی "کل" در آیه نباید باشد.
و هو بشیء علیم.
و هو علی شیء قدیر.
چطور است؟!
آیات قرآن را ناچاریم اصلاح کنیم دیگر!
یعنی به عبارتی نه مقدار در علم ذاتی خدا هست نه وجه تمایز، اما خدا از مقدار قد و وزن من با اطلاعه و یکی از وجوه تمایز بنده و شما در علم حق مقدار قد و وزن ماست!
دوست عزیز!
تا ابد هم چانه بزنید، بساطت و کثرت محال است با هم جمع شوند یکجا.
به همین دلیل از ابتدای بحث تا الان مدام به تناقض گویی ادامه می دهید و هم وقت ما را هدر می دهید و هم اعتبار خود را.
مثال:
شما 4 مهره و 5 خانه ی خالی دارید.
ادعا می کنید با 4 مهره می توانید هر 5 خانه را پر کنید.
من می گویم محال است.
شما ادعا می کنید ممکن!
بعد هر یک از مهره ها را در یک خانه می گذارید.
خانه ی پنجم خالی می ماند.
به شما می گویم خانه ی پنجم را چرا نتوانستید پر کنید؟!
شما مهره را از خانه ی اول بر می دارید و در خانه ی پنجم می گذارید و می گویید پر کردم!!!
می گویم خانه ی اول خالیست.
بعد که من اعتراض می کنم چرا خانه ی یک خالی است، شما می گویید من که همان اول به شما ثابت کردم خانه ی اول پر است و شما خودتان دیدید! الان برگشتید دوباره به خانه ی اول؟!؟
دوست عزیز اینهمه پست ردوبدل شده اونوقت تازه اومدین سر خط،
بله. برمی گردم!
چون شما مهره ی خانه ی پنجم را با خالی کردن خانه ی اول مهیا کردید.
خانه اول آن زمان که پر بود، خانه ی پنجم خالی بود...و بعد...شما مهره را از خانه ی چهارم بر می دارید و در خانه ی اول می گذارید و ...
شما قادر نیستید بر این امر محال و بنده هربار که خانه ای را پر کنید، خانه ی خالی را می بینم و تناقض در ادعایتان را نشان می دهم!!!
دوست دارید باز ادامه بدهید؟!
چگونه در ذات مقدار و وجه تمایز نیست، اما خدا وجود من و شما را از هم تشخیص می دهد؟!؟
پس شما انتخاب میکنید ولی خدا میداند چه انتخاب میکنید
می داند از نظر شما یعنی در ذاتش آگاه بوده و علم به انتخاب قطعی من داشته.
پس من باید در ذات وجود علمی متمایز از شما داشته باشم تا مبادا انتخاب من به پای شما گذاشته شود.
پس وجود علمی من از ازل در علم ذاتی خدا هست به تفصیل. یعنی ریز به ریز و جزئیات زندگی ام.
بسیار خوب!
در وجود علمی من علم من هم وجود دارد.
در علم من خدا هم وجود دارد با صفاتش.
در علم خدا هم وجود علمی من وجود دارد.
نکند من خدا باشم؟!؟
شاید من خدا را بوجود آورده ام نه خدا مرا!
وقتی همه چیزمان در ازل برابر است، از کجا معلوم من خدا نباشم و خدا بنده؟!
اجمال در علم ذاتی با توحید و واجبیت و قائمیت بر ذات جور در می آید، اما مشکل شما اینجاست که علم تفصیلی برتر از علم اجمالیست.
علم تفصیلی در ذات، مطلوب شما را از این جهت حاصل می کند، اما با اصل توحید و واجبیت وجود و قائمیت بر ذات جور در نمی آید.
تنها راه حل همین است که بنده عرض کردم.
اگر وجود موجودی در علم ذاتی خدا نباشد، علم تفصیلی به این معدوم:
نه ممکن است که در ذات باشد.
نه نیاز است در ذات باشد.
و مشکل حل می شود.
و با ایجاد موجود علم تفصیلی پیدا می شود.
این تا اینجا.
اما مشکلی که از اینجا به بعد برایتان پیدا می شود، علم حصولی خداست.
این هم باز با همان دلیل قبل قابل توضیح است که علم و قدرت خدا بر امر محال تعلق نمی گیرد وعلم به انتخاب قطعی موجود مختار، در حالیکه هنوز این موجود ایجاد نشده و معدوم است، محال است.
همین.
به همین راحتی این مسئله حل می شود!
اما روش ملاصدرا واقعا مسخره و خنده دار است!
اول می آید بحث علم اجمالی را پیش می کشد که کاملا متین و صحیح است، اما برای اینکه بعدا مشکلی پیدا نشود، تعلق را بر وجود قرار می دهد تا علم تفصیلی را هم به زور وارد ذات کند!
و کسی هم متوجه نمی شود این تناقض را!
اصلا مسخره تر از این نظریه در بین سایر فلاسفه وجود ندارد!
اصلا توجه کنید به تفاوت فاحش نوع نظریه پردازی صدرا با دیگران.
یعنی بوعلی و سهروردی اینقدر احمق بودند که نفهمیدند اجمال و تفصیل را یکجا جمع کنند مثلا مشکل حل می شود؟!؟
از صدرا که بگذریم، وضعیت فلاسفه ی بعد از او بواسطه ی قبول یا رد نظریه اش روشن می شود!
نه ندارند. فقط شیئیت دارند و ماهیت. و این دو را از وجود خدا می گیرند. آن هم فرضی.
و هو علی کل شیء قدیر
و هو بکل شیء علیم.
این اشیا اگر متمایز نباشند در ذات، و مقدار متمایز فرضی نداشته باشند، باید همه یکی باشند و کلمه ی "کل" در آیه نباید باشد.
و هو بشیء علیم.
و هو علی شیء قدیر.
چطور است؟!
آیات قرآن را ناچاریم اصلاح کنیم دیگر!
یعنی به عبارتی نه مقدار در علم ذاتی خدا هست نه وجه تمایز، اما خدا از مقدار قد و وزن من با اطلاعه و یکی از وجوه تمایز بنده و شما در علم حق مقدار قد و وزن ماست!
دوست عزیز!
تا ابد هم چانه بزنید، بساطت و کثرت محال است با هم جمع شوند یکجا.
به همین دلیل از ابتدای بحث تا الان مدام به تناقض گویی ادامه می دهید و هم وقت ما را هدر می دهید و هم اعتبار خود را.
مثال:
شما 4 مهره و 5 خانه ی خالی دارید.
ادعا می کنید با 4 مهره می توانید هر 5 خانه را پر کنید.
من می گویم محال است.
شما ادعا می کنید ممکن!
بعد هر یک از مهره ها را در یک خانه می گذارید.
خانه ی پنجم خالی می ماند.
به شما می گویم خانه ی پنجم را چرا نتوانستید پر کنید؟!
شما مهره را از خانه ی اول بر می دارید و در خانه ی پنجم می گذارید و می گویید پر کردم!!!
می گویم خانه ی اول خالیست.
بعد که من اعتراض می کنم چرا خانه ی یک خالی است، شما می گویید من که همان اول به شما ثابت کردم خانه ی اول پر است و شما خودتان دیدید! الان برگشتید دوباره به خانه ی اول؟!؟
بله. برمی گردم!
چون شما مهره ی خانه ی پنجم را با خالی کردن خانه ی اول مهیا کردید.
خانه اول آن زمان که پر بود، خانه ی پنجم خالی بود...و بعد...شما مهره را از خانه ی چهارم بر می دارید و در خانه ی اول می گذارید و ...
شما قادر نیستید بر این امر محال و بنده هربار که خانه ای را پر کنید، خانه ی خالی را می بینم و تناقض در ادعایتان را نشان می دهم!!!
دوست دارید باز ادامه بدهید؟!
چگونه در ذات مقدار و وجه تمایز نیست، اما خدا وجود من و شما را از هم تشخیص می دهد؟!؟
سلام.
جناب انتی جهل لطفا از توهین به افراد پرهیز کنید،درفهم فلسفه(نه خواندن)چند سال در بحث و درس کار کردید...همینطوری فرضیات خودتون رو مهر صحت نزنید و اونو ملاک توهین به افراد قرار دهید....
مشکل همینه که شما فقط در دایره مادیات دارید سیر می کنید که تمام محل تزاحم وبرخورده ،در عالم مجردات از این تزاحمات خبری نیست،به عبارتی خصوصیات مجرد کاملا مغایر با مادیاته،جسم مادی بیشتر از یک مکان رو نمیتونه اشغال کنه تزاحم و برخورد نمیذاره،ولی برای مجرد مکان بی معنیه،خداوند فوق تجرده علم مادی نیست تا هر سلول خدا بخشی از علم رو پر کرده باشه این نظر حسیونه که میگن علم مادیه،....شما ذات حق رو مملو از فرضیات مقداری و معدوم و ماهیت و شئ میدونید ،فرض در عالم ذهن متصوره چون اعتباره در مرتبه ذات که عین وجوده فرض جایی نداره خداوند ذهن نداره که فرض کنه و ماهیت معدوم داشته باشه ذهن مال انسانه که واسطه بین نفس و معلوم بالعرض میشه...خدا نیاز به واسطه نداره برای علم بلکه خود وجود کمالی شئ مستقیما نزد حق حاضره،و این کمال علمی در ذات عین ذاته و ذات عیم علم همه کمالات اشیا در ذات به یک مصداق حاضرن....
شیئیت مساوق با وجوده،منتها خود شئ یک امر انتزاعیه چیزی که واقعیته وجود شئ میباشد که شئ ازش انتزاع شده....مانند انتزاع وجود...
ذات حق عین علمه نتیجتا همه کمالات رو به نحو جمعی و بدون تمایز به صورت بسیط داراست،و این علم در عین اجمال کشف تفصیل هم هست،مثل ما نیست که علم عین ذاتمون نیست وبرای کشف مجبوریم علم اجمالی مبهمون رو مرتبه بدیم تا تفصیل اون اجمال حاصل بشه یعنی نمیتوانیم در یک مرتبه هر دو رو داشته باشیم،بلکه خدا چون علمش عین ذاته علم اجمال همون کشف تفصیل هم هست لازم به مرتبه سازی نداره تا تکثر پیش بیاد....
درفهم فلسفه(نه خواندن)چند سال در بحث و درس کار کردید
همینقدر که توان فهم این را دارم بساطت و جزئیات محال است یکجا جمع باشند.
علم چندان که بیشتر خوانی...
در عالم ذهن متصوره چون اعتباره در مرتبه ذات که عین وجوده فرض جایی نداره خداوند ذهن نداره که فرض کنه
عجب!!! چه سواد و مطالعه ی بالا و فهم عظیمی دارید شما!
اله ای که خداوند در قرآن گفته معدومیست که وجود عینی آن ممتنع است.
اما شیئیت ذهنی آن فقط امکان دارد.
و خدا از چنین معدومی که فقط شیئیت ذهنی دارد در قرآن یاد می کند:
ذات حق عین علمه نتیجتا همه کمالات رو به نحو جمعی و بدون تمایز به صورت بسیط داراست،و این علم در عین اجمال کشف تفصیل هم هست،مثل ما نیست که علم عین ذاتمون نیست وبرای کشف مجبوریم علم اجمالی مبهمون رو مرتبه بدیم تا تفصیل اون اجمال حاصل بشه یعنی نمیتوانیم در یک مرتبه هر دو رو داشته باشیم،بلکه خدا چون علمش عین ذاته علم اجمال همون کشف تفصیل هم هست لازم به مرتبه سازی نداره تا تکثر پیش بیاد..
ببینید چه گفتید:
علم عین خداست. یعنی خود خود خدا.
و این علم کشف تفصیل به موجوداته!
یعنی آگاهی متکثر به خلایق.
یعنی خود خود خدا و در واقع ذات خدا از تکثر خلایق موجوده! و قائم بر اونها!!!
برای بار چندم عرض می کنم:
علم اجمالی علم کسی است که می داند اما نمی داند (نمی تواند بداند) که می داند.
علم تفصیلی علم کسی است که می داند و می داند (می تواند بداند) که می داند.
نتیجه ی کلام شما:
خدا در عین اینکه نمی تواند بداند، می تواند بداند!!!
این تناقض نیست؟!؟
ما داریم در مورد خلق صحبت می کنیم یا مخلوق؟ مخلوق که صفت خدا نیست. خلق مخلوق صفت خداست. پس اگه مخلوق ذاتی خدا نباشه اشکالی بر این نیست که خلق مخلوق ذاتی باشه. مثل این که گفته بشه نورافشانی ستاره ذاتی ستاره ست و به این معنی نیست که نور همون ستاره ست!
خلق مخلوق منوط به وجود مخلوق است، پس وصف خالقیت منوط به غیر است، به همین دلیل ذاتی نیست و در مرتبه بعد از ذات است.
دو مساله ذکرش خالی از فایده نیست:
اول اینکه من اولین کسی نیستم که به این نکته -از جهتی که بهش اشکال وارد می کنید- توجه کرده. به قول آقای طباطبایی:
«اگر فعل از آن جهت که فعل است، از ویژگی ای در ذات فاعل صادر شود و فعل به حمل رقیقه و حقیقه، بر آن ویژگی حمل گردد، جایز است صفتی که از مقام فعل گرفته می شود [نیز] بر فاعل، از جهت آن ویژگی که در ذاتش است، حمل شود. پس این صفت (صفت فعل) از ذات باری تعالی خارج نیست؛ مانند خالق و رازق که از ذات الهی حکایت می کنند از آن جهت که خلق و رزق از او صادر می شود. و نیز جایز است که این صفت (صفت فعل) بر فاعل، از آن جهت که دارای فعل است، حمل گردد و به بیان دیگر، از فاعل [نه از ذاتش یا ویژگی ای در ذاتش بلکه] در مقام فعل ـ که زائد بر ذاتش است ـ انتزاع می گردد.» - تعلیقه بر اسفار
مرحوم علامه در تمایز بین صفات فعل و ذات میفرماید:
میان صفات ذاتی خداوند و صفات فعلی او تمایز برقرار است. صفات ذاتی الهی صفاتی هستند که فرض ذات برای انتزاع آن ها کفایت می کند و نیازی به فرض امری خارج از ذات نیست (طباطبایی، نهایه الحکمه، ص284؛ بدایه الحکمه، ص160).
همین نظر مشهور بین متکلمان و فلاسفه است. هر چند ممکن است کسی با دید عرفانی خلق را از خالق جدا ندیده و وصف خالقیت را داخل در ذات بداند، اما همین شخص هم وصف خالقیت را بر اوصافی مانند قدرت و علم منوط میداند. پس مرتبه اوصاف فعل مسلما بعد از اوصاف ذات است.
بالاخره به قول شما علم که مفهوم بدیهی ایه (#254). از طرفی علم در ترکیب علم الهی به همون معنی بدیهی استفاده می شه (#232). حالا چه طور واژه «الهی» که به این «علم» اضافه شد، «علم» یکدفعه غامض شد؟
ما در اینجا چند مطلب داریم:
1. مفهوم علم بدیهی است.
2. وجود علم در خدا مسلم است.(بدلیل قاعده معطی شی، قاعده وجوب وجود کمالات به نحو امکان عام در واجب متعال و ...)
3. چگونگی علم الهی و نحوه اتصاف خدا به علم و انواع آن.
نکته اول و دوم مورد قبول است اما مورد سوم محل بحث و غامض است. و مسلما از اثبات دو نکته اول و سهولت آنها، سهولت و بداهت نکته سوم اثبات نمیشود. دقت بفرمایید.
شما صراحتا فرمودید خدا در ذاتش به وجود علمی مخلوقاتش علم کشف تفصیلی دارد و حتی از جزئیات وجود مخلوقات در ذاتش آگاه است.
اما
در ذاتش به مقادیری از علم و قدرت و اراده و اختیار خودش علم ندارد!!!!
اگر این را فرد بی سوادی بگوید به پای نادانی اش می شود گذاشت، زیرا خودش کلام خودش را نقض می کند. اول ادعایی می کند و بعد خودش ادعایش را نفی و نقض می کند. خوب این چه دردیست که کسی چنین ادعای بیهوده ای بکند که بعدا خودش مجبور به نفی آن بشود؟!؟
شما ابتدا فرمودید علم ذاتی خدا به موجودات حضوری و اجمالی در عین کشف تفصیلیست.
اما در نهایت و در کامنت اخیرتان نظرتان به این شکل تغییر کرد که:
علم خدا به موجودات فضولی در عین کشف تعطیلیست! (استغفرالله).
زیرا در عین اطلاع از احوال دیگر موجودات، از احوال خود بی اطلاع است!
یعنی شما اعتقاد دارید در ذات خدا وجود علمی تمام موجودات هست، آن هم در حد کشف تفصیلی! اما در همان حال علم به وجود علمی خودش ندارد خدا در ذاتش!!!
یعنی در ذات واجب الوجود همه ی موجودات هستند . جمعند بجز خود خدا!
خب این که دیگر نشد ذات خدا! شد ذات مخلوقات!
یعنی عجب کاری کردید چه دفاع جانانه ای!
قبلا به شما تذکر داده بودم از آنطرف بام دارید می افتید!
الان شما خود خدا را از ذاتش بیرون کردید و موجودات دیگر را بر عرش نشاندید!
خب خود خدا الان کجاست؟!؟
چه می کند این روزها با تورم و گرانی و ...
کی میاد پیش ما؟!؟
شکست در مباحثات علمی بخودی خود هیچ عیبی که ندارد هیچ، حسن هم دارد.
چون بر دانش انسان ضمن بحث افزوده می شود.
اما افراد در صورت مواجهه با شکست، صحیح نیست به مغالطه روی آورده و سعی در پیروزی متقلبانه نمایند!
الان شما نقل از قول بنده بگیرید و پیوست کنید در کجا ادعا کردم علم "ذاتی" خدا "حصولی" است!؟!
روش قشنگی نیست.
بنده برای شما احترام فراوانی قائل هستم . شخصیت شما را متعالی تر از این می بینم که روی به این مغالطات کودکانه بیاورید.
مطالعات جنابعالی بسیار بیشتر از من بوده اما دریافت من از مطالعات کمتر، از درک شما از مطالعات بیشتر، موثق تر بوده است.
سلام علیکم
خلق صفت فعل خداست نه صفت ذات و این مطلب رو در تمام کتب کلامی میتوانید بیابید.
از طرفی صفت خالق با توجه به مخلوقات به خدا نسبت داده میشه ولی صفت علم و حیات اینطور نیست. یعنی اگر خدا باشد و خودش، علم و حیات دارد.
مفهوم علم و حیات بدیهی است. ما هر روز با آنها سرو کار داریم و بالوجدان قابل درک اند. به همین دلیل تعریفات اینها لفظی است نه حقیقی.
از طرفی بنده حرف جدیدی نمیزنم!
بحث علم الهی قابل قیاس با علم انسانی نیست، هر چند با تصور دقیق علم انسان میتوان شباهتهای ضعیفی با علم الهی ایجاد کرد.
بنده نگفتم قبل از تصور چیزی شما به اون علم داشته باشید، بلکه قبل از ایجاد اون میتوانید به آن علم داشته و بعدا در خارج آن شی محقق شود. مانند علم ستاره شناس به وقوع خسوف در فلان زمان مشخص.
اما در مورد علم خداوند متعال که همه چیز نزد او حاضر است، اصلا معدومی فرض نمیشود تا بگوییم علم او به معدوم تعلق میگیرد. البته همین علم نسبت به ما که محدود به زمان هستیم، قبل از ایجاد محسوب میشود و با تحقق خارجی شیء، علم فعلی بدست می آید.
این دو جمله به نظر شما متناقض نیستند؟!!!:Gig:
مطلقا ماهیت ندارد، مقداری ماهیت دارد!!!
سالبه کلیه و موجبه جزئیه نقیض همند...
مفسران قران میگن به دلیل شرافت روح انسان به خدا نسبت داده شده وگرنه خدا که جز نداره تا از اون به ما هم بده!
مقدار مگه ماهیت نیست؟
خدا مگه نمیگید ماهیت نداره؟
پس چطور مقدار داره؟!!!:Gig:
ببخشید مگه میشه a مساویه b باشه ولی b مساویه a نباشه؟
منکه تصوری از این مساوی نبودن ندارم.
با این تقسیمبندی آشنا هستم. ولی نگفتم که اونو اعتباری نمی دونم!
علم ستاره شناس به وقوع خسوف در مقام ذات نیست؛ ستاره شناس نزد خودش حاضره که این علم ربطی به خسوف نداره. ستاره شناس به خسوف علم داره که معلوم این علم خودش نیست. نه، بنده کوچکترین درکی از علم به شیء به نحو بسیط در مقام ذات ندارم. اگر چنین علمی واقعا قابل ادراکه فکر می کنم نمونه مناسبی بتونین بیارین.
درود بر شما.
مطلقن ماهیت ندارد ایهام زاست قبول دارم.
منظورم این است مطلق خدا. خدای بی نهایت. چون حد ندارد، هرچه اورا توصیف کنیم محدودش کرده ایم.
اما علم و قدرت خدا درجاتی دارد که خدا به آن درجات در ذاتش واقف است.
به یاد بیاورید آیات خلقت آدم در قرآن را.
وقتی خدا اسما را از ملائکه می پرسد، می گویند ما همان میزان می دانیم که به ما آموخته ای.
یعنی چه؟
یعنی قدری از علم خدا. که خدا در ذاتش به این علم واقف است مورد اراده ی خدا قرار گرفته . ایجاد شده بنام ملائکه.
پس این مقادیر علم، وجود موجوداتی می توانند باشند که معدومند.
این معدومات چه هستند؟ ماهیت یا شیئیت ملائکه.
فرض کنید ظرف شیری پرچرب موجود است.
چربی داخل شیر وجودش حل شده در شیر است.
اگر کل چربی 100 گرم باشد، مقادیر 1 گرم، 2 گرم ... خودبخود موجودند از این چربی و مقادیری ممکن هستند که در شیر معدومند.
این مقادیر معدوم ماهیت شان کره است و با جوشاندن شیر موجود می شوند.
گرچه مثال زدن در این باب بسیار دشوار است اما جهت تقریب ذهن این مثال سراسر اشکال خالی از فایده نیست.
ببینید، مثل الف در ب هست.
آیا این گزاره دلیل تساوی الف و ب می شود؟
خیر.
حالا چطور:
... و مثل ب در الف هست.
اگر این دو گزاره پشت سر هم بیایند، دلیل یکسانی الف و ب است.
اگر فقط گزاره اول باشد:
1-احتمال دارد الف و ب یکسان باشند.
2-احتمال دارد ب بزرگتر از الف باشد.
سلام بر استاد صبور و خستگی ناپذیر، جناب عامل.
این تعریف پیشبینی نیست؟
بعد در این مثال جزئیات زمان خسوف مشخص شده.
اما علم بسیط با جزئیات سروکار نداره.
به نظر بنده اگه جسارت نباشه مثال تون اینجور باشه بهتر معنای علم اجمالی رو می رسونه:
علم ستاره شناسی به سایه.
این تعریف بسیط از سایه هست که خسوف جزیی از اون هست.
وقتی می گیم خسوف، ماه رو هم باید بشناسیم.
ماه خودش جزئی از اجرام آسمانیه.
اسامی ای که در علم اجمالی ذکر می کنیم برای مثال، باید اشاره به کلیت داشته باشه نه جزئیاتی که جزئی از کل هستند، وگرنه دیگه وارد تفصیل علم می شیم.
سایه، آسمان و اجرام آسمانی کلی هستند.
خسوف، ماه، ساعت مشخص، ستاره شناس اینها جزئی از یک کل هستند.
اگر اشتباهی در برداشتم هست ممنون میشم اصلاح بفرمایید.
با سلام.
علم ذات حقه در مقام مصداق و غیر ذاته در مقام مفهوم خدا به علمش علم ندارد بلکه که خود عین علمه این علم حضوریست پای چیزی غیر ذات در میان نیست در ثانی علم ذاتی مقدم به علم فعلی است....
در مقام ذات مقدار و تعین بی معنیه ولی شما توضیح ندادید این مقادیر چگونه ثبوتی در ذات دارند...
سلام.
ابتدا از شما تشکر میکنم بابت تذکری که به من دادید،در ثانی شما می گید خدا به مقدار علمی اشیا در ذاتش علم دارد،بحث اینه که جایی که خود وجود شئ عین علمه دیگه حرف از علم بر این علم بی معنیه،تصور خوداگاهی یک چیزه و خود اگاهی یک چیز دیگه،....به عبارتی خدا در مرتبه ذات با علم دانا نیست بلکه علم،ذاتشه...
شایدم بنده بد متوجه شدم
درود بر شما جناب عرفان علوی.
خدا علم نیست چون علم خودبخود وجود نداره، بلکه در ظرف عالم موجوده.
پس اگر وجود خدا رو صرف علم در نظر بگیریم، باید ظرف حمل این علم رو چه چیزی تصور کنیم؟
پس خدا علم نیست.
خدا معلوم هم نیست، چون معلوم مفعوله و نیاز به فاعل داره.
پس خدا تنها می تواند عالم باشد.
در ازل بجز خدا موجود دیگری نیست.
این وجود عالمیست که آگاهی بر وجود خارجی غیر نمی تواند داشته باشد؛ چون واجبیتش نقض می شود.
آگاهی بر وجود علمی غیر نمی تواند در علم این عالم باشد؛ چون قائمیتش به ذات نقض می شود.
پس آنچه می ماند، علم به علم خود و به قدرت و اختیار و اراده و ... خودش است.
محال است موجودی بتواند درک کند علم خدا به علم خودش شامل چه جزئیاتی است، زیرا در صورت تحقق این امر، در همان لحظه علمش با خدا برابر است!
پس بحث بر سر اینکه علم خدا به وجود خودش شامل چیست، سوالیست بی جواب.
اما علم خدا به خودش چگونه است، پاسخی می تواند داشته باشد.
با این مضمون که عالم هم به علم خود ااحاطه ی بسیط دارد، هم بصصورت تفصیل به علم خود محیط است.
مثال کسی که جدولضرب را از حفظ دارد تقریب متوسطیست صرفنظر از وجود اعداد و علائم و ...
ما این علائم خارجی حاصلضرب اعداد را مقادیری فرضی از علم خدا می توانیم درنظر بگیریم.
خدا همانگونه که بی نهایت علم خود را داراست، علم به مقادیر علم خود را هم داراست.
یعنی از توانایی و استعداد قدری از علم خود باخبر است.
فرض کنید یک ترانس برق داریم که از ولتاژ یک ولت تا 100 ولت برق تولید می کند.
صاحب این ترانس می داند 100 ولت چه توانی دارد. یا 10 و یا یک ولت هم همینطور.
از حد توانایی مقادیر ولتاژ باخبر است.
یعنی می داند یک ولت مثلا کمترین حد توان را دارد یا دو ولت بیشتر از یک ولت.
مثال ها اشکال مقایسه ای دارند ولی ناچاریم از تصور.
خدا بدون اراده کردن از این مقادیر مطلع است، زیرا اگر برای آگاهی از مقدار علم ذاتی اش نیاز به اراده داشته باشد، هیچوقت موفق به اراده بر تقدیر علمش نخواهد شد، زیرا علم به مقدار اراده اش ندارد.
ممکن است بگویید علم و اراده ی خدا بسیط است و مقدار ندارد که خدا بخواهد آن را تقدیر کند.
نکته ای بسیار بسیار بسیار دقیق و ظریف اینجا نهفته است.
چنانچه خدا اراده کند و این اراده بر اساس علم بسیط باشد و اراده ی خدا هم بسیط، کل هستی در یک "ناگه" خلق شده از میان می رود!
زیرا تمام علم و تمام اراده یکجا محقق می شود.
پس هیچ چاره ای نداریم جز اینکه علم و اراده ی حق را دارای مراتب و درجات بدانیم.
پس این مقادیر و درجات و مراتب لازمه ی ذات حق اند در ذات.
این مقادیر حالا شیئیت دارند.
از ازل شیئیت دارند.
خدا کافیست با قدری از اراده اش به قدری از علمش که همین اشیا هستند امر به ایجاد کند.
موجود می شوند و حد می گیرند و دیگر در ذات راهی ندارند. مگر دوباره حدشان حذف شده، قدری از وجود حق گردند.
آیا می شود به این اشیا در ذات حق علمی تفصیلی نسبت داد؟
خیر. چون در ذات حدی از وجود ندارند و معدومند در وجود حق.
و هر چه علم به وجود معدوم آنها علم به ذات حق است.
به محض ایجاد حصول تفصیل معدوم انجام می شود در خارج از ذات.
چرا حصول؟
چون نبوده و هست.
چرا نبوده؟
چون معلوم معدوم بوده.
معدوم یعنی معدوم. غایب نه.
چون غایب موجود است و صاحب اثر، اما معدوم فاقد اثر است.
هر نشانه ای از معدوم برسد حکم ایجادش را دارد.
اشیایی که عرض شد، نه حد دارند و نه اثر.
بلکه شیئیت شان از موجودیت خداست.
آگاهي خداوند به امور غير ممکن الوقوع در خارج"
ازعقايد قطعي اسلام اين است که خداوند به هر چيزآگاه است و هيچ چيزي از او پوشيده نيست. (رک: عموميت علم الهي) چون هر موجودى سواى واجب الوجود، ممكن است و هر ممكنى مستند به واجب است، پس واجب الوجود به همه ممكنات آگاه است. تفاوتي ندارد که اين ممکنات موجود باشند؛ مانند همه موجودات عالم، يا معدوم (هنوز موجود نشدهاند) .
معدومات بر دو قسم هستند:
أ. معدوم ممکن الوجود: معدومي است که امکان وجود دارد؛ خواه در آينده موجود شود، مانند انسان هايي که هنوز متولد نشده و در آينده متولد ميشوند؛ وخواه موجود نشوند، مانند كوهى از ياقوت يا دريائى از جيوه.
ب. معدوم ممتنع الوجود: اين نوع از معدوم، امکان وجود نداشته و همواره در کتم عدم ميماند و در عالم اعيان خارجي محقق نميشود. به لحاظ تحقق ذهني (در مقابل تحقق عيني و خارجي) معدوم ممتنع الوجود بردو گونه است: 1. در خارج ممتنع الوجود است و تحقق عيني ندارد؛ اما از ممکنات ذهني است و تحقق ذهني آن ممکن است، مانند شريك البارى، اجتماع نقيضين، دور و تسلسل. خداوند به اين نوع معدومات نيز آگاه است چه اينکه به علم خود به آنها خبر داده است "لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُون" اگر در آنها[ زمين و آسمان] جز خدا، خدايانى[ديگر] وجود داشت، قطعاً[زمين و آسمان] تباه مىشد. پس منزّه است خدا، پروردگار عرش، از آنچه وصف مىكنند. (1) تعدّد آلهه معدوم ممتنع است و خدا وند به فرض وجود اين معدوم از اثرش آگاه است و آن را بيان كرده است.
2. معدوم ممتنعي که نه تحقق ذهني و نه تحقق عيني دارد، يعني عدم محض است. اين گونه معدومات چون حتي در ذهن نيز حاضر نميشوند قابليت حکم کردن و حمل چيزي بر آنها وجود ندارد. اصولاًپرسش از اين که خدا به معدوم به اين معني علم دارد يا نه صحيح نيست؛ زيرا معدوم محض هيچگونه ذات وهستي ندارد و"شيء" نيست، بنابراين مشمول (الله بكلّ شيءعليم) (2) نيست. (التعليقات على شرح العقائد العضدية، ص353-352؛ حسيني علوي، محمد اشرف بن عبد الحسيب، علاقة التجريد، ج2، ص 733؛ حسينى تهرانى، سيد هاشم، توضيح المراد، ص 447؛ ملا مهدى نراقى، جامع الأفكار و ناقد الأنظار، ج3، ص 208؛ تسنيم ج3 ص 158؛ محمدي، علي، شرح کشف المراد، ص 108)
--------------------
علم به انتخاب مختار ممکن معدوم پس از ایجاد، چنین علمی است
انتخاب موجود مختار برای خودش حکم معدوم ممکن را دارد، زیرا این انتخاب ممکن معدوم امکان وجود ذهنی برای خود موجود را دارد.تا این انتخاب قطعیت نگیرد، برای موجود حکم معدوم ممکن دارد.پس برای خود موجود چنین آگاهی ای از حد بساطت خارج نمی شود مگر با تثبیت قطعی انتخاب که به تفصیل می رسد.علم تفصیلی به مجموعه ای از انتخاب های ممکن تعلق نمی گیرد قبل از قطعیت. زیرا قبل از قطعیت یافتن انتخاب، قطعیت انتخاب دیگر منبعث از این انتخاب، ممتنع است. علم تفصیلی مجموعه ای از جزئیات قطعیست.مثل دیواری که تا یک آجر قطعا مشخص نشود و در زیر قرار نگیرد، آجر دوم را نمی شود روی آن گذاشت.یعنی با قطعیت انتخاب، علم قطعی و تفصیلی پیدا می شود.قبل از قطعیت انتخاب، مجموعه ای از انتخاب های ممکن موجودند. یعنی بساطت. یعنی اجمال.همینطور است انتخاب قطعی موجود مختار، قبل و بعد از قطعیت، برای موجود مختار دیگر که از حد اجمال فراتر نمی رود مگر با قطعیت یافتن.اگر موجودی به انتخاب غیرقطعی موجود دیگر، علم تفصیلی داشته باشد، لازمه اش علم به تحقق این انتخاب قطعیست.(تناقض).یعنی قبل از ایجاد اختیار، و در حالیکه اختیار معدوم است؛ انتخاب قطعی حاصل از این اختیار معدوم، موجود است!پس این انتخاب قطعی، حاصل چنین اختیار معدومی محال است باشد.پس محصول اختیار موجود دیگر است.(رسیدیم به جبر).مثل اینکه بگوییم پسری قبل از تولد پدر متولد شده است!در این صورت دیگر پدرش، پدرش نیست!!!و باید دنبال پدر واقعی اش بگردد!!!پس این انتخاب وقتی برای موجودی قطعیت یافت، دیگر انتخاب همان موجود است، نه انتخاب غیر قطعی موجودی دیگر!یا، ممکن معدومی دیگر!پس انتخاب قطعی ممکن معدوم مختار، در نزد خدا، علاوه بر اینکه وجود عینی ندارد، وجود ذهنی هم ندارد و آنچه وجود ذهنی دارد، مجموعه ای از احتمالات و انتخاب های ممکن معدوم است، یعنی علم اجمالی و بسیط.---------پس علم تفصیلی و حضوری داشتن به ممکن مختار معدوم، محال است.
سلام
اعتیاری معانی مختلفی داره، منظور شما دقیقا کدام نوع آنست؟
و آیا اعتباری بودن تقسیم مساوی با باطل بودن آنست؟
بالاخره بین حیات و خلق شما تفاوتی میبینید یا نه؟
این مثال صرفا برای علم به علت و تحقق معلول است، نه برای توجیه بساطت علم الهی.
مشکل مثال همین است که از جهتی نزدیک میکند و از جهاتی دور!
سلام.
اینجور که شما میگیدعلم باید یک امر عارضی باشه برای ظرفی به نام عالم یعنی میتوان عالم رو از علمش جدا کرد!!!!
علم از سنخ وجوده،حالا کدام شئ است که از وجود ظاهر تر وهویدا تر باشه بلکه همه چیز از نور وجوده که هویداست و خود وجود بالذات هویداست،حتی نور مادی هم به واسطه وجوده که اشکاره....ذات حق عین علمه به عبارتی در مقام ذات عالم همون علمه و علم همون معلوم ،البته عقل این مفاهیم رو اعتبار میکنه از مرتبه حق ولی در خارج یک مصداق وجودیست که بالذات علمه و بالذات عالمه و بالذات معلوم،مثلا تحلیل عقل از خط یعنی کمیت متصل قار ولی در خارج از این مفاهیم خبری نیست بلکه یک وجود است که به تمام ذات قاره و به تمام ذات متصله و با تمام ذات ممتد ،ذهن انتزاعات متکثری از ان وجود میکند....
علم به دلیل سنخ وجودی در واجب، واجب است در عرض عرض، ودر جوهر جوهر،یعنی شدت وضعف پیدا میکنه....
ذات حق همه کمالات اشیا رو بدون تمایز داراست،و این همان علم تفصیلی به اشیاست،ولی تحقق اشیا در مقام بعد از ذات است،به عبارتی معنی هم ندارد قبل از تولد کسی بگیم ایا این تحقق در علم حق هست یا نه ،چون هنوز تحقق خارجی فعلی و خارجی پیدا نکرده،ولی علمش حتما است،چون تحقق هر چیزی از مقام علمی ان صورت میگیرد...در مورد اختیار نیز ، علم حق به اعمال انسان همونطور که از انسان واقع میشود تعلق میگیرد یعنی انسان اعمالش رو با اختیار انجام میدهد و علم حق به اعمال انسان همونطور که هست و صادر میشود تعلق میگیرد...
درود بر شما.
الان درست شد. چون قبلا بجای اشیا می فرمودید موجودات!
و تمایز هم قائل بودید بین موجودات! (وجود علمی موجودات)
بله؟!؟! اتفاقا این همان علم اجمالی به اشیاست!
زمانی که علم وجه تمایز کشف کنه بین اشیا اونها متکثر میشن، وگرنه در بساطت و وحدت باقی می مونن.
فرضا علم ما به یک کلونی مورچه اجمالیه! چون هیچ تمایزی نمی تونیم بین هیچ یک از مورچه ها قائل بشیم! زمانی که موفق بشیم تفاوت و وجه تمایز بین مورچه ها رو کشف کنیم و از همدیگه بازشناسایی کنیم، اونوقت به اون کلونی مورچه علم تفصیلی داریم.
شما چگونه بین اشیا تمایزی نمی بینید اما به جزئیات هر یک از اشیا علم تفصیلی دارید؟!؟
یعنی قبل از انتخاب اختیاری قطعی، علم حق به این انتخاب چگونه است؟
بعد از قطعیت انتخاب چطور؟
مفصل توضیح بدهید و با جزئیات خواهشا.
از مرحله ی اشیایی که در علم ذاتی هستند و قرار است در رتبه ی بعد موجود با اختیار شوند.
منظور اینه که اگرچه صفت خلق در ارتباط با جهان بیان می شه، از اونجایی که اولا جهان عین الربط در نظر گرفته می شه و ثانیا از علت واحد تنها معلول واحد صادر می شه و ثالثا علت از صدور معلول تخلف نمی کنه (اضافه از نوع اشراقیه)، همه صفات در اصل ذاتی هستن. (اگرچه اشکالی ایجاد نمی کنه اگه به دلخواه ذاتی در نظر گرفته نشن.)
حالا این چه نوع مفهوم بدیهیه که برای درکش از تمثیل استفاده می شه، اونم تمثیلی که اینهمه متفاوته؟ اصلا خود شما تصوری از علم بسیط مصداقا مساوی با ذاتِ مفهوما مغایر با ذاتِ متعلق به غیر از ذات دارین؟ من که ندارم!
درود بر شما.
خیر، چنین الزامی وجود ندارد. این حکم بر علم اکتسابی تعلق می گیرد نه علم ذاتی. وقتی ذات عالمی قائم بر علمش باشد، امکان تفکیک علم از عالم وجود ندارد. وهمچنین تحصیل علم دیگر هم در ذات این عالم محال است.
چنین علمی یک ظرف بیشتر نمی تواند داشته باشد و چنین ظرفی جز چنین علمی را پذیرا نخواهد بود.
یعنی علم و عالم قائم بر همند.
در چنین حالتی حیات عالم بسته به علم و بقای علم بسته به حیات عالم است.
تا عالم حی است، علمش در او باقیست و تا علم باقیست، عالم حی.
پس برای تفکیک علم از عالم، یا باید عالم معدوم شود یا علمش.
تا علم باقیست اعدام عالم محال است!
و تا عالم حی است، اعدام علم!
پس تفکیک چنین علمی از چنین عالمی محال است.
موضوع بحث ماده ی اولیه آفرینش است.
قبل از ایجاد اولین موجود تنها آفریننده موجود بوده و علمش و قدرتش و اختیار و اراده و ... صفات ذاتی این آفریننده.
انسان تا خودش را نشناسد، نمی تواند خدایش را بشناسد.
پس برای اینکه خودمان را بشناسیم باید بدانیم قبل از آفرینش در علم خدا چه جایگاهی داشته ایم و در واقع علم خداوند در ذاتش به ما چگونه می تواند باشد.
بواسطه ی رجوع به قرآن و حدیث و عقل، متوجه حدود علم خدا به خودمان قبل و بعد از آفرینش می گردیم و با مشخص شدن حدود علم خدا به ما، حدود ما مشخص شده و تازه آن وقت به شناخت خود می رسیم.
و با شناخت خود به شناخت خدا خواهیم رسید ان شاالله.
این موجود جبری که ملاصدرا از انسان ترسیم کرده موجب شناخت غلط ما از خودمان می شود و سپس با شناخت اشتباه از خود، به شناخت اشتباه از خدا می رسیم!
پس تا به کیفیت وجودمان در علم آفریننده مان پی نبریم قادر به شناخت حقیقی از خود نخواهیم بود.
و تا شناخت اشتباه ما از خودمان اصلاح نشود، به شناخت صحیحی از خدا نخواهیم رسید.
و تا به شناخت صحیحی از خدا نرسیم، به حقیقت ماده ی اولیه آفرینش نخواهیم رسید.
سلام.
کمال همون وجوده به عبارتی وجود علمی شئ همون کمال شئ است،به عبارتی وقتی گفته میشه در مرتبه ذات حضرت حق بر اشیا صدق میکند ولی درمرتبه اشیا خیر همین است،یعنی کمال شئ در علت است ولی نواقص شئ خیر بگردید به عقب همه گفته شده....
کمال شئ در ذات همون تفصیله شئ است،به عبارتی کمال وجودی هر شئ در مرتبه ذات عین ذاته ....خب به نظر حضرت عالی در تفصیل اشیا و خلقت موجودات علم حق در ذات بر انها چگونه است، در ذات چه تغییری حاصل میشه که قبلا نبود؟؟؟
مشکل همینه که ما علم خودمونو با علم حق مقایسه میکنیم،در ذات حق حدی نیست تا علم مبهمی(اجمال نفسانی) باشه سپس خدا با توجه به اون علم مبهم شروع کنه به تفصیل شاخه های علمی ،در مرتبه ذات حق باطن عین ظاهره و اول عین اخر،میخواد بگه در مرتبه ذات حق حد اجمال و تفصیلی نیست تا امتیازی نیز بین انها باشه،ذات خصوصیت و ویژگیش کلا مغایر با نفوس امکانست...چون مرتبه مغایر با مراتب امکانیست،نتیجتا مقام اجمال و تفصیل در اون مرتبه یکیست،منتها در مرتبه کمال اشیا قبل از تحقق اونها در خارج یعنی وجود علمیشون.....ولی در مرتبه فعل و تحقق و وجود عینی شئ علم حق به این افعال منطبق میشه،مثلا من با کسی حرف بزنم یعنی صدا و صوت و شنیدنی این اصوات و شنیدنیها قبلا تحقق نداشته معنی هم نداره بگیم این تحقق در علم حق بوده قبلا یا نه،بلکه علم و کمال این شنیدنی چرا ،چون تحقق اون نیز ناشی از کمال اون تحققه...
علم حق همیشه ثابته قبل و بعد از خلقت هیچ تغییری نداره...
أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ مَنْصُورٍ الصَّيْقَلِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ اللَّهَ عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِيهِ حَيَاةٌ لَا مَوْتَ فِيهِ نُورٌ لَا ظُلْمَةَ فِيهِ
ترجمه :
منصور صيقل از امام صادق (عليه السلام) نقل مىكند كه آن حضرت فرمودند: به طور يقين خداوند، دانايى است كه نادانى در او نيست و زندهاى است كه مرگ در او راه ندارد و نورى است كه به تاريكى منجر نمىشود. ...
در مورد اختیار نیز گفته شد،علم خدا به تحقق موجود اونطور که واقع میشه با تمام خصوصیاتش تعلق میگیره،علم الهی به انتخاب و اعمال انسان نیز چنین است،یعنی علم حق به اعمال انسان و انتخاباتش همونطور که واقع میشه وعالم تکوین در نهادش قرار داده تعلق میگیره،اعمال ادمی جز از طریق اختیار حاصل نمیشه از ازل نیز علم الهی به اعمال همینطور که واقع میشن تعلق گرفته....علم الهی به انتخابات ادمی نیز چنین است،به عبارتی انتخابات ادمی نیز اونطور که باید واقع بشن از ازل در علم الهی هست یعنی نوع خلقت ادمی است که با اختیار توام است ...
در مورد علم نیز گفته شد که از سنخ وجوده و ذات حق نیز چیزی جز وجود بحت نیست،نتیجتا ذات عین علمه ،چون کمالات وجودین،در علم ،ذات عالم برای معلوم حضور داره و ذات معلوم برای عالم،به عبارتی در مرتبه حضور ،عالم همون معلومه(علم) و معلوم(علم) همون عالم ،....در مرتبه ذات هیچ چیزی قائم به چیز دیگری نیست،که شما میگید قائمیت در جایست که دو چیز باشد و یکی در پایداری به دیگر وابسته ولی در ذات چنین چیزی نیست یعنی علم یا معلوم قائم به عالم نیست بلکه معلوم و یا علم عین عالمه....نه معلوم رو میشه از عالم جدا کرد نه عالم رو از معلوم چون هر دو در یک مرتبه هستند و ذات هر یک در ذات دیگری حضور داره تجرد یعنی همین....این علم و معلوم و عالم همه مفاهیم و انتزاعات ذهنیست وگرنه در عالم بیرون و مصداق یک چیز بیشتر نیست...
تحقق در خارج یک چیزه و کمال این تحقق که در ذات احدیته یک چیز دیگه و این تحقق از همون کمال ذات نشات گرفته،در مقام ذات هیچ مرز و جدایی نیست چون حدی نیست،نتیجتا خدا همانطور که در مقام ذات به افعالش علم داره در مقام افعال و ایجاد نیز همونطوره،هیچ تغییری در علم حق ایجاد نمیشه،.....کمال شئ همون تفصیل شئ است،چون بساطت کمال وجودی شئ همه وجود عینی شئ رو در بر میگیره،نتیجتا از خود شئ به شئ نزدیکتره،(دقت کنید).....خدا به همه اشیا از خودشون نزدیکتره،به دلیل همین بساطت کمالی انها که در ذاته و عین ذات و تفصیل نیز چیزی جز این نیست....
سلام.
از طرفی خوشحالم، چون می بینم در این مدت توانسته ام بخشی از مبطلات اعتقادی شما که حاصل افکار مسموم صدرائیست را به سمت حق متمایل کنم؛ و از طرفی در تردیدم که بر فرض اصلاح عقاید حضرتعالی، آیا می شود این را موفقیت نامید یا خیر!
جایی که درک حقیقت اینچنین دشوار است برای انسانی با ضریب هوشی متوسط به بالا و با مطالعات اینچنینی، عوام چگونه می توانند به این درک برسند...
فرضا یک گل کاشتم، آیا با همین یک گل می شود منتظر رسیدن بهار بود؟
اما همچنان آثار تخریب حاصل از منویات مسموم صدرا در عقاید شما هست و متاسفانه کفریاتی در کلام تان هست که چنانچه با آگاهی بر زبان برانید استغفار می طلبد... اگر به صورت درک جابجایتان از اجمال و تفصیل نباشد...
در مورد انتخاب و اختیار هنوز خیلی کار دارید.
در مورد "تشخیص" اشیا! در ذات حق مسئله غامض است و حق و باطل آنقدر نزدیکند که با چشم غیرمسلح دیده نمی شوند!
در مورد تصور "جهل" در ذات حق و چنین دریافتی از کلام بنده، کاملا واضح است بر مفاهیم بساطت و کثرت و امکان و امتناع و جمع و تفریق بساطت و امتناع؛ و کثرت و امکان، هنوز درگیر پشتوانه های فکری گمراه صدرا هستید+ قلت میزان تفکرتان در این باب.
در ذات هنوز تشخص غیر قائلید.
اگر حدود تغییر و کشف علم در شما را طی این مدت بخواهم با اعداد نشان دهم، به نظرم یک دهم راه را طی کرده اید.
مبارزه با چنین جهلی در وجود موجودات رمقم را می گیرد، و این جهل، شجره ی ملعونه ایست که هر شاخه اش جدا شود، مجددا رشد کرده و ظاهر می شود و ریشه ی آن بقدری ضخیم و سترگ است که با تبر علم من فقط بر آن خراش می افتد!
خشکاندن چنین ریشه ای و چنین درختی تنها بواسطه ی انسداد مسیر آب به سمت آن میسر است و پر کردن چاهی که زیر ریشه است...
سلام.
جناب انتی جهل ،کسی که علم حق رو مانند انسان تابع تحققات خارجی بداند بهتر از این هم نمیتواند فکر کند،شما علم خودتون رو که همه تابع از تحققات خارجیست به علم حق منطبق میکنید و البته این میشود که علم حق به اینده رو نیز جهل بدونید چون اینده تابع تحقق شئ میباشد و تا شئ تحقق پیدا نکند انسان نمیتواند به ان علم پیدا کند این میشه که تا خدا خلق نکنه و منتظر تصمیم مخلوقاتش نمونه نمیتونه بفهمه اینده چی میشه،علم حق بالقوه نیست تا یک امر خارجی به نام فعل و انتخاب ادمی اونو بالفعل کنه مانند نفس جناب عالی......این علم ادمیست که تابع خارجه ولی علم حق برعکسه این خارجه که تابع علم حقه....
همین میشه که مخزن اسرار ائمه از تعداد انگشتان دست هم فرا تر نمیره،وگرنه ابوذر حتما سلمان رو به خاطر عقیده اش میکشت و تکفیر میکرد طبق حدیث....
طبق برهان و عقل و نقل علم حق به جزئیات افعال، قبل و بعد از خلقت انها هیچ تغییری نمیکند،و ثابت است،و تغییر قعل نیز از از ناحیه خودش و از جهت خودش است و خارج از ذات و لی فعل از اون جهت که با ذات ارتباط داره لایتغیر.....فهمیدن این مطلب که خدا در عین اینکه ظاهره باطنه و در عین اول، اخره،کلید فهم علم حق به جزئیات است....تحققات خارجی هیچ وقت از علم حق پیشی نمیگیرند ...
سلام.
وقتی کلام جواب نداد باید متوسل به وسیله ی دیگر شد!
چند مثلث محدود در این تصویر هست؟
چند مثلث فرضی ممکن؟
ممکن است بتوان دو مثلث یکسان داشت؟
دو مثلث متقاطع چطور؟
مثلث سومی که از تقاطع دو مثلث ایجاد می شود چه حکمی دارد؟(با فرض اختیار).
درود بر شما.
شما می فرمایید علم ذاتی خدا تغییر نمی کند.
علم فعلی خدا تغییر می کند.
هر دو علم ذاتی و فعلی یکی هستند! تناقض
شما می فرمایید علم ذاتی خدا تغییر نمی کند.
علم فعلی خدا تغییر نمی کند.
1-پس یا وجه تمایزی ندارند و هر دو یک علم هستند.تناقض. چون دو علم یکسان بدون وجه تمایز قابل تفکیک به دو علم ذاتی و فعلی نیستند و در واقع باید بگویید: علم خدا.
2-یا وجه تمایز دارند. که همین وجه تمایز دلیل دو علم بودنشان است.
وجه تمایز دو علم تنها و تنها می تواند در میزان و مقدار علم باشد.
یعنی مقداری از علم در یکی باشد و در دیگری نباشد.تناقض
پس:
یا باید قائل باشید در علم ذاتی خدا علمی هست که در علم فعلی نیست، یا در علم فعلی علمی هست که در علم ذاتی نیست.
1- اگر بگویید در علم ذاتی علمی هست که در علم فعلی نیست، یعنی فعل خدا باعث نقصان در علمش شده!
2-اگر بگویید در علم فعلی چیزی هست که در علم ذاتی نیست، دست شما را می بوسم و بحث تمام است! چون ادعای من همین است!
اگر قصد دارید از این ارسال نقل بگیرید، نقل کلی بگیرید.
امتحان الهي و رابطة آن با علم خدا
انسانها بهطورمعمول، چيزي يا كسي را که از آن اطلاع درستي ندارند، ميآزمايند. بهعنوان مثال، دانشآموز مدرسه را امتحان ميکنند تا بدانند درس را فراگرفته است، يا چيزي از آن نميداند. البته اهداف ديگري هم بر آزمون مترتب ميشود. فرض كنيد كسي كه درس خوانده و آن را بلد است، قبول ميشود و ميتواند در کلاس بالاتر شرکت کند، يا حتي ممکن است به او جايزه بدهند.
پس اصل امتحان را در جايي به کار ميبريم که آگاه نيستيم و ميخواهيم چيزي معلوم شود. به عقيدة همة ما خداي متعال، همهچيز را خوب ميداند. حتي او ميداند موجوداتي که هنوز به وجود نيامدهاند، کي به وجود ميآيند و چه سرنوشتي خواهند داشت. خداوند حتي خطورات ذهن ما را ميداند. او سرنوشتمان را ميداند ميداند. تا کي زنده هستيم و کي و چگونه و در کجا خواهيم مرد. اينها چيزهايي است که هيچکس از ناحية خودش خبر ندارد: وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأيِّ أرْضٍ تَمُوتُ.(طوفان فتنه و کشتی بصیرت، ایت الله مصباح، ص32)
درود بر شما.
الان دو احتمال بیشتر وجود ندارد:
1-شما معتقید خدا انتخاب کرده است که موجود مختار انتخاب قطعی اش چنین باشد. که می شود انتخاب خدا! نه انتخاب آدمی! یعنی جبر... به زبان ساده یعنی بهشت و جهنم کشک؛ وگرنه عدالت خدا از او سلب می شود و در نهایت اصلا وجود خدا زیرسوال می رود!
پس این گزینه ما را به نبود خدای ادیان می رساند!
2-شما معتقید خدا در ازل و قبل از ایجاد موجود مختار، از انتخاب های قطعی او بعد از ایجاد آگاه است.
این ادعای تان نیاز به اثبات دارد.
اتفاقا بنده در ص قبل اثبات کرده ام چنین امری محال است!
--------
پس دو راه بیشتر ندارید:
1-اثبات مرا ابطال کنید.
2-ادعای خودتان را اثبات کنید. (نه با خطابه و سخنرانی، با دلیل و منطق).
چنانچه موفق به انجام هیچ یک از دو گزینه ی باقیمانده نشوید، یا انتخاب خدا و جبر را اثبات کنید، یا از کلامتان چنین چیزی برآید، یعنی خدای ادیان را ابطال کرده اید!
افرین! هدف خوبی دارین!
به گمانم شما به آیات و روایتهایی که استاد و اقای عرفان اوردن پاسخ درستی ندادین و بعضی از اونا سند صحیح داشتن.
شما مطمئن هستید که ملاصدرا رو درست فهمیدید؟ چقدر از اثارشو خوندید؟ میشه بگید کجای کتابهاش انسان رو مجبور دونسته؟
سلام
هر چند مخلوقات عین ربط به خداوند اند، بالاخره معلول اند و در مرتبه بعد از علت قرار میگیرند. بنابراین اوصافی که مربوط به مرتبه علت اند با اوصافی که از مرتبه دوم انتزاع میشوند، فرق دارند. متکلمان نیز بر همین مبنا آنها را از هم جدا کرده اند.
بنابراین در مرتبه ذات اصلا خلق و رزق و دیگر صفات فعلی ملحوظ نیست.
درک علم الهی از غامض ترین مسائل علم کلام و فلسفه است، حالا چه کسی ادعای بداهت کرده، بنده اطلاع ندارم!!!
طبیعتا تصور چنین مساله ای راحت نیست، اما برای تصور بهتر کلمات برخی فلاسفه رو برای شما نقل میکنم:
واجب متعال مبدء آفرینش همه حقایق و ماهیات است. پس ذات او در عین بساطت و احدیت، باید همه اشیاء باشد... زیرا موجودی که بسیط حقیقی است، باید همه اشیا باشد. بنابراین از آنجا که وجود خداوند، وجود همه اشیا است، تعقل خودش تعقل همه اشیا است. و وجود خدا بطوری است که ذاتا عقل و عاقل است، پس به خودی خود، خویشتن را تعقل میکند و تعقل ذات خودش، تعقل همه ماسوا و مقدم بر آنهاست. در نتیجه ثابت میشود که علم خدا به همه ماسوا، پیش از آفرینش آنها در مرتبه ذات خداوند، تقرر دارد. خواه ماسوا عبارت از صور علمی قائم به ذات باشد، یا صور خارجی غیر از صور علمی قائم به ذات الهی باشند. پس این علم تفصیلی در عین اجمال-کثرت در عین وحدت- است. زیرا آفریدگان، با همه تکثر و تفصیلی که از حیث مفهومی دارند، در وجود یگانه بسیطی، موجود و مجتمع اند. نتیجه اینکه خداوند با وحدت خود، همه اشیاست.(اسفار، ج6، ص269-271)
بنابراین وجودات عینی، مظاهر وجودات علمی متقرر در پیشگاه خداوندند. پس اشیا پیش از ایجاد، در مرتبه عینی، در علم سابق ازلی خدا تقرر دارند.
اینم برای توضیح بیشتر:
این دو مقاله مربوط به علم خدا و اختیاره:
http://www.ensani.ir/fa/content/93055/default.aspx
http://www.ensani.ir/fa/content/339359/default.aspx
درود بر شما جناب صفایی.
نظریه بنده درست در توافق کامل با این نظر شماست.
حالا نظریه مرا قبول می کنید؟!
فقط چیزی که نظریه بنده اضافه بر این متن دارد این است که خدا در ذاتش از انتخاب اختیاری و "قطعی" موجودات آگاه نمی تواند باشد در ذاتش. بلکه آگاهی بسیط به تمام انتخابات ممکن دارد.
و این را اثبات کرده ام.
سلام.
خواست و اراده حق علم حق نیست بلکه علم یک چیز است و خواست واراده یک چیز علم به فعل علت فعل نیست.
دوست عزیز اینهمه پست ردوبدل شده اونوقت تازه اومدین سر خط،شما میگین علم حق در مورد انتخابات ما بالقوه است یعنی انتخاب ما علم حق رو بالفعل میکند و دارای کمال علمی ما میشه و اونو از جهل درمیاره؟؟؟؟؟؟؟خب شما اثبات کنید تحقق فعل بر علم حق پیشی دارد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اونم تحقق زمانی !!!
اگر علم حق ناشی از تحقق فعله،پس میشه علم ما انسانها با همه خصوصیاتش،اگر تحقق موجودات ناشی از علم حقه اونوقت دیگه این حرفا جایی ندارد...
علم و کمال شئ در ذات هست و این کمال میخواد تحقق پیدا کنه با خواست واراده ،خب ضرورتا نمیشه در مقام ذات تحقق انجام بشه نتیجتا این تحقق بایس بیاد در مرتبه اش صورت بگیرد...پس کمال شئ در ذات بسیط است و همین بساطت باعث میشه که حضرت حق به شئ از شئ در مرتبه تحقق نزدیکتر بشه،و این نزدیکی تداخل و حلول و اتحاد نیست،بلکه از نوع قیام فعل به فاعله که عین ربطه،و شانی از فاعل،نتیجتا حضرت با بساطتی که داره در عین اینکه پیش از شئ است همراه وبعد از شئ نیز هست،به عبارتی احاطه وجودی حق به شئ یعنی همین ....در مقام ذات تضاد قابل جمع است،اول و اخر و باطن و ظاهر است....
پس شما قبول دارید در اثبات تان تضاد وجود دارد، اما این تضاد را گردن علم خدا می اندازید.
البته موجود اگر یگانه باشد هم اول است هم آخر. تناقضش کجاست؟!
ظاهر و باطن هم می شود یگانه باشد. اینها تضاد نیست.
تضاد که نه، تناقض اینجاست که وجود محدود تفصیلی و متکثر موجودات را در ذات حق داخل می کنید و متوجه تناقض نمی شوید.
در ضمن بنده از شما اثبات خواستم.
اثبات تان کو؟!
یگانگی رو شما توضیح دهید چگونه است؟؟؟
اونوقت بفرمایید این چگونه یگانه ای است که تحقق قبل از علم صورت میگیرد و علم حق تابع تحقق علمی خودش قرار میگیرد..
در ضمن دلایل گفته شده ولی شما هنوز دلیلی بر این امر ارائه نئدادید
بنده اثبات کرده ام. خوب اثبات مرا نقل بگیرید و هرجایش اشکال دارد مشخص کنید! این که کاری ندارد! البته اگر اشکال در آن بیابید!!!
عرض شد علم حق به اشیایی که معدومند و مختار اجمالیست. نه جهل!
علم اجمالی علم کسیست که می داند
اما نمی تواند بداند که می داند.
یعنی امر محال است دانستن این دانایی.
چرا محال است؟!
چون اختیار موجود و انتخاب قطعی حاصل از آن در ذات حق معدوم ممتنع است.
چرا ممتنع؟
چون خدا هیچ ذهنیتی هم از انتخاب قطعی معدوم نمی تواند داشته باشد.
وگرنه اگر بداند، دیگروآن انتخاب، انتخاب خودش است نه موجود دیگر.
کی می تواند بداند؟
بعد از ایجاد این انتخاب قطعی.
تا قبل از آن اجمالا تمام انتخابات ممکن را می تواند بداند، نه انتخاب قطعی را.
یعنی خداوند کلا به اینده جاهل است در ذات ، و نمیداند اینده چگونه میشود،بلکه اینده رو معلوم درست میکنه و عالم نیز تابع معلوم علمش به اینده بعد از تحقق حاصل میشه،...
یعنی خدا بر تحقق انتخاب جاهل است و انرا واگذار کرده به بندگانش این میشه تفویض...در حالی که علم معلوم هم معلوم حقه و معلول اوست...حالا چگونه علم معلوم به علم عالم در تحقق پیشی میگیره...
شما برای ذات نقص ثابت میکنید اونوقت میگید،خدا گفته به همه چیز عالم است طبق نص،فقط همین نکته رو فراموش کرده که به انتخاب معلوماتش جاهل است...این چه خداییست...
همانطور که گفته شد،صفات فعل از ظرف تحققشون انتزاع میشه،به عبارتی تغییر در فعل مصداقی در ذات درست نمیکنه که حالا بگردیم دنبال مصداق در ذات،بلکه ذات از حدوث مبراست،بلکه تحقق فعل تا قبل از تحقق در علم حق معدومه و لی علم به تحقق هست وگرنه تحققی دیگر صورت نمیگرفت،به عبارتی دانستن خدا از انتخاب ما در زمان ناشی از جهل نیست که قبلا نمیدانسته بلکه این دانستن انتخاب یعنی تحقق اون انتخاب در محضر حق که قبلا تحقق نداشته الان تحقق پیدا کرده.....
خصوصیات ذات مانند نفس نیست که با احتمالات سروکار داشته باشه حالا چرکه بندازه ببینه در خارج چی میشه تا علمش به اون انتخاب منطبق بشه،گفتم این خصوصیات مال عالم ذهنه که تابع وجود خارجیست و البته با تغییرات اشیا خارجی علم نیز تغییر میکند...بلکه عالم تصور وتصدیق مال ذهنه در عالم ذاتت با وجود و کمالات سروکار داره....
کمالات وجودی بساطت دارن،یعنی همه وجود پراکنده در زمان در این بساطت به صورت جمعی حاضر است واین ارتباطی به جبر نداره بلکه ضرورت ان چنین است....از طرفی انتخاب ادمی نیز اختیار واراده یکی از اجزا علت تامشه باید همه علل معد و شوق وغیره به وجود بیاد تا انتخابی صورت بگیرد اگر خدا به انتخاتب جاهله باید به همه این علل معد نیز جاهل باشه ولی طبق بساطت وجودی و نزددیک بودن حق از اشیا به خودشون همه اتصالات بعدی و اینده و اتفاقات رو میدونه وبراش حاضره....
نه دیگه.
مبدا شما منزل خودتان است.
مقصدتان بهشت زهرا.
مقصد را خدا تعیین کرده.
حالا شما از چه مسیری به بهشت زهرا می روید، انتخاب خودتان است.
تمام مسیرهایی که ممکن است بروید در علم خدا هست.
اما خودتان باید انتخاب کنید از کدام مسیر بروید.
اصلا قرار نیست این کارو بکنه!
اصلا ممکن نیست بتونه چنین کنه!
اصلا محاله!
می دونید چرا؟
چون متغیر در ذات موجود نیست!
چون هنوز خلق نشده!
چون معدومه!
معدوم هم تغییر نمیکنه!
لازمه ی تغییر، داشتن وجوده!
به همین دلیل، تغییرات نمی تونن وارد ذات بشن، چون اگر وارد بشن هیچ وجود دیگری جز خدا در ذات نیست تا بتونه متحمل تغییر باشه.
اگر وجود موجودی جز خدا در ذات راه داشت، حتی وجود علمی، این تغییر درش ثبت شدنی بود و علم ذاتی حق متغیر.
پس چون وجودی جز وجود حق در ذات ثبت نیست، تغییرات نمی تونن محل خودشون رو در ذات پیدا کنن و وقتی چیزی نتونه محلی در جایی داشته باشه نمی تونه اونجا باشه.
پس تفصیل علم در مورد موجودات حدش علم فعلیه و از این مرز امکان عبور به داخل ذات رو نداره، چون موجودی که قراره اون جزییات رو داشته باشه حدش علم فعلیه و راهی در ذات نداره.
و در ذات فقط شیئیت اون وجود موجوده که اون هم حداکثر می تونه گزارش بسیط از وجود قبل از ایجاد بده.
ما داریم در مورد خلق صحبت می کنیم یا مخلوق؟ مخلوق که صفت خدا نیست. خلق مخلوق صفت خداست. پس اگه مخلوق ذاتی خدا نباشه اشکالی بر این نیست که خلق مخلوق ذاتی باشه. مثل این که گفته بشه نورافشانی ستاره ذاتی ستاره ست و به این معنی نیست که نور همون ستاره ست!
دو مساله ذکرش خالی از فایده نیست:
اول اینکه من اولین کسی نیستم که به این نکته -از جهتی که بهش اشکال وارد می کنید- توجه کرده. به قول آقای طباطبایی:
[INDENT]
«اگر فعل از آن جهت که فعل است، از ویژگی ای در ذات فاعل صادر شود و فعل به حمل رقیقه و حقیقه، بر آن ویژگی حمل گردد، جایز است صفتی که از مقام فعل گرفته می شود [نیز] بر فاعل، از جهت آن ویژگی که در ذاتش است، حمل شود. پس این صفت (صفت فعل) از ذات باری تعالی خارج نیست؛ مانند خالق و رازق که از ذات الهی حکایت می کنند از آن جهت که خلق و رزق از او صادر می شود. و نیز جایز است که این صفت (صفت فعل) بر فاعل، از آن جهت که دارای فعل است، حمل گردد و به بیان دیگر، از فاعل [نه از ذاتش یا ویژگی ای در ذاتش بلکه] در مقام فعل ـ که زائد بر ذاتش است ـ انتزاع می گردد.» - تعلیقه بر اسفار[/INDENT]
و دوم این که دلیلی که من گفتم اشکالی نیست که اگه ذاتی فرض نشن اینه که مفاهیم ذاتی و عرضی وابسته به نحوه شناخت ما از اشیاء هستن (که به عنوان فصل منطقی شناخته میشن). پس بنا به کاربردشون می تونن با تسامح و به دلخواه استفاده بشن.
بالاخره به قول شما علم که مفهوم بدیهی ایه (#254). از طرفی علم در ترکیب علم الهی به همون معنی بدیهی استفاده می شه (#232). حالا چه طور واژه «الهی» که به این «علم» اضافه شد، «علم» یکدفعه غامض شد؟
ضمنا ملاصدرا علم تفصیلی رو خارج از ذات نمی دونه (ظاهرا این نقل قول هم در تشریح همون نظره)
سلام.
پس ظرف وجودی اینده برای خدا حاظره،چرا؟؟؟چون در مرتبه ذات زمان و مکان منتفیه نتیجتا ظرف اینده برای حق مانند ظرف گذشته و حال است شما زمان ومکان رو بردار ابتدا و انتها قابل جمع میشود...در مرتبه ذات حد زمان و مکانی وجود ندارد به عبارتی در این مرتبه گذشته و اینده بی معنیه....برای درک راحت تر خوابهایتان را به یاد بیارید ...
انتخاب ادمی تابع علل معد و زمینه ساز بسیاری است که یکی از اجزا این علل صفت اختیار فاعل است ،به عبارتی برای اینکه فعلی صادر بشه باید همه علل موجود باشند تا فعل به وقوع بپیونده نتیجتا اختیار در وقوع انتخاب یکی از اجزا علت تامه است و وقوع فعل نسبت به به اجزا علت تامه یا علت ناقصه امکان و نسبت به علت تامه و یا حالا مجموعه علل معد ضرورت وجود پیدا میکند.....حالا شما ببین برای انتخاب این مسیر که تحت علم و تصور به مصلحت و شوق و اراده و خود مسیر وهمه وهمه که برخی از این مقدمات نیز غیر اختیارین مانند شوق و اعمال درونی ،شما در کجای این انتخابین...انتخاب شما یکی از اجزائ علت تامه است،....
حالا خداوند به دلیل علم به همه این علل معد و اجزا علت که عین علم به معلول است،برایش همه چیز حاظره ،به عبارتی خدا به دلیل بساطت وجودی که داره از همه علل به خودشون نزدیکتره حتی از نفس شما به شما نزدیکتره،به عبارتی نفس تره نتیجتا،قبل از اینکه شما انتخاب کنید خداوند میداند ولی این علم به همون صورتی است که شما تحت اون علل انتخابتون رو اتنجام میدین...اینه که گفته میشه انّ الله یحولُ بین المَرء و قَلبِه....
پس شما انتخاب میکنید ولی خدا میداند چه انتخاب میکنید چون به همه علل معد که علت تامه فعل میشه احاطه بسیط داره ...
نگفتین فرق شیئیت با عدم چیه اگه وجود داره پس معدوم چیه اگه معدومه پس اشاره و تعین شیئیت چیه...
درود بر شما.
شی در ذات وجود از خودش ندارد، شیئیت دارد. ماهیت دارد. شی فرضیست، مقدار فرضی ممکن از وجود خدا. تا حد نگرفته و ایجاد نشده از خودش اثر ندار و معدوم است. اما پس از ایجاد و محدودیت، صاحب وجود می شود.
تصویری که ارسال کردم شیئیت اشیا رو در علم ذاتی نشون میده.
شیئیت ذهنی.
مقادیر ممکن.
ماهیات معدوم.
اسم دیگه ای نمیشه روشون گذاشت.
بالاخره انحایی از وجود دارن یا ندارن اگر دارن باید در فعلیت تام باشن،چون ذات حق فعلیت تامه و این فعلیت بایس عین ذات باشه،اگر انحایی از وجود ندارن بلکه فقط در حد توهمه پس همیشه معدومن..
ما مقدار در مرتبه ذات نداریم اصلا تمایز در مرتبه ذات غیر ممکنه،بلکه همه کمالات مصداقا یک وجود بسیط هستند....
شئیت ذهنی نیز محلش جایی دیگر است ذات محل اعتبارات نیست چون اعتبار یک امر امکانیست و امکان در مقام ذات حق منتفیست...
--------------
بحث علم حق به ایندس که گفته شد ،علم حق به مسببات و علل جاری به صورت بسیط و وجودی و خارج از زمان ،یعنی علم به همه فعل از گذشته تا اینده،یعنی همه ظرف وجودی فعل به چشم هم زنی برای حق حاضره با تمام اتفاقات و حوادث...یعنی بین ابتدا و انتها زمان نیز نمیباشد به عبارتی علم به اول همون علم به اخره ،هر چند این فعل در گذر زمان برای انسان تدریج بردار باشه و لی برای حق علم به علت اول علم به معلول اخر رو تمام میبکنه...که قبلا گفته شد...
نه ندارند. فقط شیئیت دارند و ماهیت. و این دو را از وجود خدا می گیرند. آن هم فرضی.
و هو علی کل شیء قدیر
و هو بکل شیء علیم.
این اشیا اگر متمایز نباشند در ذات، و مقدار متمایز فرضی نداشته باشند، باید همه یکی باشند و کلمه ی "کل" در آیه نباید باشد.
و هو بشیء علیم.
و هو علی شیء قدیر.
چطور است؟!
آیات قرآن را ناچاریم اصلاح کنیم دیگر!
یعنی به عبارتی نه مقدار در علم ذاتی خدا هست نه وجه تمایز، اما خدا از مقدار قد و وزن من با اطلاعه و یکی از وجوه تمایز بنده و شما در علم حق مقدار قد و وزن ماست!
دوست عزیز!
تا ابد هم چانه بزنید، بساطت و کثرت محال است با هم جمع شوند یکجا.
به همین دلیل از ابتدای بحث تا الان مدام به تناقض گویی ادامه می دهید و هم وقت ما را هدر می دهید و هم اعتبار خود را.
مثال:
شما 4 مهره و 5 خانه ی خالی دارید.
ادعا می کنید با 4 مهره می توانید هر 5 خانه را پر کنید.
من می گویم محال است.
شما ادعا می کنید ممکن!
بعد هر یک از مهره ها را در یک خانه می گذارید.
خانه ی پنجم خالی می ماند.
به شما می گویم خانه ی پنجم را چرا نتوانستید پر کنید؟!
شما مهره را از خانه ی اول بر می دارید و در خانه ی پنجم می گذارید و می گویید پر کردم!!!
می گویم خانه ی اول خالیست.
بعد که من اعتراض می کنم چرا خانه ی یک خالی است، شما می گویید من که همان اول به شما ثابت کردم خانه ی اول پر است و شما خودتان دیدید! الان برگشتید دوباره به خانه ی اول؟!؟
بله. برمی گردم!
چون شما مهره ی خانه ی پنجم را با خالی کردن خانه ی اول مهیا کردید.
خانه اول آن زمان که پر بود، خانه ی پنجم خالی بود...و بعد...شما مهره را از خانه ی چهارم بر می دارید و در خانه ی اول می گذارید و ...
شما قادر نیستید بر این امر محال و بنده هربار که خانه ای را پر کنید، خانه ی خالی را می بینم و تناقض در ادعایتان را نشان می دهم!!!
دوست دارید باز ادامه بدهید؟!
چگونه در ذات مقدار و وجه تمایز نیست، اما خدا وجود من و شما را از هم تشخیص می دهد؟!؟
می داند از نظر شما یعنی در ذاتش آگاه بوده و علم به انتخاب قطعی من داشته.
پس من باید در ذات وجود علمی متمایز از شما داشته باشم تا مبادا انتخاب من به پای شما گذاشته شود.
پس وجود علمی من از ازل در علم ذاتی خدا هست به تفصیل. یعنی ریز به ریز و جزئیات زندگی ام.
بسیار خوب!
در وجود علمی من علم من هم وجود دارد.
در علم من خدا هم وجود دارد با صفاتش.
در علم خدا هم وجود علمی من وجود دارد.
نکند من خدا باشم؟!؟
شاید من خدا را بوجود آورده ام نه خدا مرا!
وقتی همه چیزمان در ازل برابر است، از کجا معلوم من خدا نباشم و خدا بنده؟!
اجمال در علم ذاتی با توحید و واجبیت و قائمیت بر ذات جور در می آید، اما مشکل شما اینجاست که علم تفصیلی برتر از علم اجمالیست.
علم تفصیلی در ذات، مطلوب شما را از این جهت حاصل می کند، اما با اصل توحید و واجبیت وجود و قائمیت بر ذات جور در نمی آید.
تنها راه حل همین است که بنده عرض کردم.
اگر وجود موجودی در علم ذاتی خدا نباشد، علم تفصیلی به این معدوم:
نه ممکن است که در ذات باشد.
نه نیاز است در ذات باشد.
و مشکل حل می شود.
و با ایجاد موجود علم تفصیلی پیدا می شود.
این تا اینجا.
اما مشکلی که از اینجا به بعد برایتان پیدا می شود، علم حصولی خداست.
این هم باز با همان دلیل قبل قابل توضیح است که علم و قدرت خدا بر امر محال تعلق نمی گیرد وعلم به انتخاب قطعی موجود مختار، در حالیکه هنوز این موجود ایجاد نشده و معدوم است، محال است.
همین.
به همین راحتی این مسئله حل می شود!
اما روش ملاصدرا واقعا مسخره و خنده دار است!
اول می آید بحث علم اجمالی را پیش می کشد که کاملا متین و صحیح است، اما برای اینکه بعدا مشکلی پیدا نشود، تعلق را بر وجود قرار می دهد تا علم تفصیلی را هم به زور وارد ذات کند!
و کسی هم متوجه نمی شود این تناقض را!
اصلا مسخره تر از این نظریه در بین سایر فلاسفه وجود ندارد!
اصلا توجه کنید به تفاوت فاحش نوع نظریه پردازی صدرا با دیگران.
یعنی بوعلی و سهروردی اینقدر احمق بودند که نفهمیدند اجمال و تفصیل را یکجا جمع کنند مثلا مشکل حل می شود؟!؟
از صدرا که بگذریم، وضعیت فلاسفه ی بعد از او بواسطه ی قبول یا رد نظریه اش روشن می شود!
سلام.
جناب انتی جهل لطفا از توهین به افراد پرهیز کنید،درفهم فلسفه(نه خواندن)چند سال در بحث و درس کار کردید...همینطوری فرضیات خودتون رو مهر صحت نزنید و اونو ملاک توهین به افراد قرار دهید....
مشکل همینه که شما فقط در دایره مادیات دارید سیر می کنید که تمام محل تزاحم وبرخورده ،در عالم مجردات از این تزاحمات خبری نیست،به عبارتی خصوصیات مجرد کاملا مغایر با مادیاته،جسم مادی بیشتر از یک مکان رو نمیتونه اشغال کنه تزاحم و برخورد نمیذاره،ولی برای مجرد مکان بی معنیه،خداوند فوق تجرده علم مادی نیست تا هر سلول خدا بخشی از علم رو پر کرده باشه این نظر حسیونه که میگن علم مادیه،....شما ذات حق رو مملو از فرضیات مقداری و معدوم و ماهیت و شئ میدونید ،فرض در عالم ذهن متصوره چون اعتباره در مرتبه ذات که عین وجوده فرض جایی نداره خداوند ذهن نداره که فرض کنه و ماهیت معدوم داشته باشه ذهن مال انسانه که واسطه بین نفس و معلوم بالعرض میشه...خدا نیاز به واسطه نداره برای علم بلکه خود وجود کمالی شئ مستقیما نزد حق حاضره،و این کمال علمی در ذات عین ذاته و ذات عیم علم همه کمالات اشیا در ذات به یک مصداق حاضرن....
شیئیت مساوق با وجوده،منتها خود شئ یک امر انتزاعیه چیزی که واقعیته وجود شئ میباشد که شئ ازش انتزاع شده....مانند انتزاع وجود...
ذات حق عین علمه نتیجتا همه کمالات رو به نحو جمعی و بدون تمایز به صورت بسیط داراست،و این علم در عین اجمال کشف تفصیل هم هست،مثل ما نیست که علم عین ذاتمون نیست وبرای کشف مجبوریم علم اجمالی مبهمون رو مرتبه بدیم تا تفصیل اون اجمال حاصل بشه یعنی نمیتوانیم در یک مرتبه هر دو رو داشته باشیم،بلکه خدا چون علمش عین ذاته علم اجمال همون کشف تفصیل هم هست لازم به مرتبه سازی نداره تا تکثر پیش بیاد....
سلام.
همینقدر که توان فهم این را دارم بساطت و جزئیات محال است یکجا جمع باشند.
علم چندان که بیشتر خوانی...
عجب!!! چه سواد و مطالعه ی بالا و فهم عظیمی دارید شما!
اله ای که خداوند در قرآن گفته معدومیست که وجود عینی آن ممتنع است.
اما شیئیت ذهنی آن فقط امکان دارد.
و خدا از چنین معدومی که فقط شیئیت ذهنی دارد در قرآن یاد می کند:
«لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا ۚ فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ»
ببینید چه گفتید:
علم عین خداست. یعنی خود خود خدا.
و این علم کشف تفصیل به موجوداته!
یعنی آگاهی متکثر به خلایق.
یعنی خود خود خدا و در واقع ذات خدا از تکثر خلایق موجوده! و قائم بر اونها!!!
برای بار چندم عرض می کنم:
علم اجمالی علم کسی است که می داند اما نمی داند (نمی تواند بداند) که می داند.
علم تفصیلی علم کسی است که می داند و می داند (می تواند بداند) که می داند.
نتیجه ی کلام شما:
خدا در عین اینکه نمی تواند بداند، می تواند بداند!!!
این تناقض نیست؟!؟
سلام
خلق مخلوق منوط به وجود مخلوق است، پس وصف خالقیت منوط به غیر است، به همین دلیل ذاتی نیست و در مرتبه بعد از ذات است.
مرحوم علامه در تمایز بین صفات فعل و ذات میفرماید:
میان صفات ذاتی خداوند و صفات فعلی او تمایز برقرار است. صفات ذاتی الهی صفاتی هستند که فرض ذات برای انتزاع آن ها کفایت می کند و نیازی به فرض امری خارج از ذات نیست (طباطبایی، نهایه الحکمه، ص284؛ بدایه الحکمه، ص160).
همین نظر مشهور بین متکلمان و فلاسفه است. هر چند ممکن است کسی با دید عرفانی خلق را از خالق جدا ندیده و وصف خالقیت را داخل در ذات بداند، اما همین شخص هم وصف خالقیت را بر اوصافی مانند قدرت و علم منوط میداند. پس مرتبه اوصاف فعل مسلما بعد از اوصاف ذات است.
ما در اینجا چند مطلب داریم:
1. مفهوم علم بدیهی است.
2. وجود علم در خدا مسلم است.(بدلیل قاعده معطی شی، قاعده وجوب وجود کمالات به نحو امکان عام در واجب متعال و ...)
3. چگونگی علم الهی و نحوه اتصاف خدا به علم و انواع آن.
نکته اول و دوم مورد قبول است اما مورد سوم محل بحث و غامض است. و مسلما از اثبات دو نکته اول و سهولت آنها، سهولت و بداهت نکته سوم اثبات نمیشود. دقت بفرمایید.