جمع بندی عقل محدود چگونه خدای نامحدود را درک کند؟!
تبهای اولیه
با سلام وتقدیر از این سوال خوب تان .
برای ارایه یک پاسخ جامع و دقیق باید گفت : مشکل اصلی در مورد عدم امکان شناخت ذات خدا این است که در فرایند شناخت لازم است نوعی ارتباط خاص بین مدرِک و مدرَک یا عالم و معلوم به وجود بیاید، زیرا علم یا به نحو حصولی است و یا حضوری. در مورد ادراک ذات خداوند هیچ کدام از این دو طریق به طور کامل برای ما حاصل نمی گردد؛
حقیقت خدا و صفات او که عین ذات اوست، نامحدود است. برای آن حد و انتهایی فرض نمیشود، ولی جز او همه موجودات محدود هستند. از این جهت، هیچ کس نمیتواند کنه ذات و صفات او را درک کند؛ زیرا محدود، نمیتواند نامحدود را درک کند. رابطه مدرِک و مدرَک به معنای صحیح شکل نمی گیرد. چون ادراک همانند قرار گرفتن یک مظروف در یک ظرف است. همان طور که یک کاسه گنجایش آب دریا را ندارد، ذهن محدود بشر هم نمیتواند به کنه ذات نامحدود خدای جهان پی ببرد؛ برای درک یک حقیقت باید احاطه بر آن یافت. احاطه موجود محدود (انسان) بر ذات نامحدود (خداوند ) محال و ناشدنی است.
در کلمات پیشوایان دین وارد شده است:
"کلّما میزتموه باوهامکم فی ادقّ معانیه فهو مخلوق مثلکم مردود الیکم" (1)
هر چه در ذهن شما بیاید و آن را تصور کنید،در دقیق ترین جلوه ها و مفهوم هایش، خدا نیست، بلکه او هم مخلوقی مثل شماست، که در وجودش محتاج است و برگشت وجود او به شما است.
چه بسا معنای روایاتی که از پیامبر و ائمه(علیهم السلام) رسیده است که فرموده اند: درباره ذات خدا فکر نکنید (که به جایی نمیرسید، بلکه از این راه ممکن است شیطان سوء استفاده کرده و شما را منحرف کند) اما درباره نعمتها و آثار عظمت او فکر کنید (تا به معرفت و ایمان شما افزوده گردد) (2)اشاره به همین حقیقت داشته باشد.
معنای روایات این نیست که در بحث خداشناسی وارد نشوید، بلکه بحث در باره خدا و صفات او در حد خود لازم است، اما کسی نباید توقع داشته باشد که به کنه ذات خدا پی ببرد. بر این اساس، پیشوایان دینی مردم را از تفکر در ذات الهی منع کردند؛ به این علت که پی بردن به کنه ذات الهی، امری محال و غیر ممکن است. از این رو تلاش در این راه، چیزی جز حیرت و سرگردانی در پی نخواهد داشت.
شناخت حصولی یک حقیقت از طریق تعریف و داشتن حد تام از او به دست می آید. در مورد خداوند ماهیتی متصور نیست تا جنس و فصلی و تعریفی وجود داشته باشد؛ تصویر ذهنی از خداوند که فرضا از طریقی حاصل شود و به ادراک خداوند منتهی گردد، برای ذهن ما به وجود نخواهد آمد؛ زیرا صورت ذهنی از وجود نامحدود نمی تواند در ظرف ادراکی محدود شکل بگیرد، زیرا هر چند تصور حقیقت نامحدود ممکن است- چون مفهوم نامحدود، مفهومی محدود است - اما تصور نامحدود ممکن نیست، زیرا ذهن محدود است. نامحدود دارای صورتی نخواهد بود که در ذهن محدود بگنجد.
علم حضوری هم در این ادراک متصور نیست، زیرا حقیقت علم حضوری اتحاد عالم با معلوم است. در اتحاد سنخیت وجودی لازم است و بین وجود امکانی ما با وجود واجب چنین سنخیت مطلقی وجود ندارد تا اتحاد کامل حاصل گردد.
حضرت علی (ع) فرمود:
«لم یُطلع العقول على تحدید صفته ولم یحجبها عن واجب معرفته؛(3) عقلها را بر حقیقت ذات خود، آگاه نساخته، اما از معرفت و شناسایی خود باز نداشته است». از این کلام معلوم می شود که خدا امکان دست یابی مخلوق به ذات غیبی خودرا نداده، چه این که طبق این سخن معلوم میشود که عقل و خرد آدمی گرچه توان شناخت حق تعالى را دارد، ولی از شناخت کُنه حقیقت او عاجز است، دلیلش آن است که عقل آدمی محدود است. موجود محدود نمیتواند هستی نامحدود خداوند را به طور کامل درک کند و کنه ذات او را بشناسد،چه اینکه شناخت و علم به چیزی، به معنای احاطه به آن شیء معلوم است، هرگز موجود ممکن الوجود و محدود نمیتواند بر خداوند احاطه علمی پیدا کند.
عنقای ذات متعالی خداوند بلندتر از آن است که به گمان و کمند عقل آدمی گرفتار شود. امام صادق(ع) در کلامی درسآموز فرمود:
«یا ابن آدم لو أکل قلبک طائر لم یشبعه وبصرک لو وضع علیه خرق أبرة لغطّاه تردید أن تعرف بهما ملکوت السموات والأرض، إن کنت صادقاً فهذه الشمس خلقٌ من خلق الله فان قدرت أن تملأ عینیک منها فهو کما تقول؛(4)
ای فرزند آدم !اگر قلب تو را مرغی بخورد، سیر نمیشود. اگر تکه از حبهای بر چشم شما گذاشته شود، تمام آن را میپوشاند. آیا با چنین ابزار شناخت، میخواهی ملکوت هستی را به طور کامل بشناسی؟! اگر در این آفتاب که مخلوقی از مخلوقات خداوند است، به طور مستقیم و با چشمان باز، توانستی نگاه نمایی، ملکوت هستی را نیز به طور کامل خواهی شناخت».
طبق این کلام نورانی معلوم میشود، انسان نه تنها هستی متعالی خداوند را به طور کامل نمیتواند بشناسد، بلکه هویت کامل مخلوقی از مخلوقات او را نمیتواند به طور کامل شناسایی نماید. این حقیقتی است که قرآن کریم خطاب به آدمیان فرمود:
«وما اُوتیتُم مِنَ العِلمِِ إلاّ قَلیلاً؛(5) از علم جز اندک چیزی نمیدانید».
نتبجه این که خدا شناسی به طور عام از دو طریق شهود و ادراکات روحی و باطنی و فطری و همچنین ادراکات عقلی و برهانی و استدلالی برای انسان ها امکان پذیر است. و از آن جا که راه اول چندان عمومیت و کلیت ندارد، عمده ترین راهکار برای رسیدن به شناخت دقیق و درست از خداوند، به کار بردن قوه عقل و ابزار ادراک بشری است.
البته نباید فراموش کرد که واقعیت ذات و صفات خدا غیر از آن چیزی است که در ذهن ما است، زیرا شناخت حقیقت ذات و وجود خدا در ظرف فهم و ادراک مخلوق که از هر جهت محدود است نمی گنجد، ما تنها برخی از خصوصیات و صفات ذات الهی را می توانیم ادراک کنیم که در همین مورد هم آگاهی و معرفت هر کسی از صفات جمال و جلال پروردگار، بر اساس میزان سطح ادراک و حجم آگاهی و شناختی است که وی از راه درست نسبت به خداوند پیدا کرده متغیر است.
پینوشتها:
1. نهج البلاغه، خطبه 49.
2. کافی، ج 2، ص 93،نشر دار الکتب الاسلامیه ،تهران ،بی تا.
3. اسراء (17) آیه 85.
4.بحارالانوار، ج66، ص292،نشر دار الاحیا لتراث العربی، بیروت، 1403 ق.
5. اصول کافی، ج 1، ص 93.
ا سلام
عقل محدود چگونه خدای نامحدود را درک میکند ؟!
آیا ما به شناخت کامل خدا می رسیم ؟ یا این شناخت و معرفت محدود به عقل هر شخص است
و با هم متفاوت است ؟!
با تشکر
سلام
هرچند عقل محدود است اما بواسطه اتصال به نامحدود (ذات انسان) می تواند انعکاس امر نامحدود در قوانین کلی و عام را بفهمد لذا معرفت عقلی، معرفت رقیقت از حقیقت است
پس تمام ویژگی عقل در فهم نامحدود ناشی از اتصال او به نامحدود است.
یا علیم
با سلام وتشکر .
در ابتدا باید اشاره شود گرچه هر کسی به اندازه توان ودرک ومعرفت خود به شناخت حق تعالی مکلف است .
ولی باید توجه داشت
اوّلاً: عقل هماند نقل و آموزه های دینی هر دو حجت خدا است. یکی از باطن و دیگری از ظاهر و بیرون، آدمی را به سوی خدا و معارف الهی هدایت میکنند. امام صادق فرمود:
«إنّ للهِ علی الناس حجّتین، حجّة ظاهرة و حجة باطنة، فأمّا الظاهرة فالرسُل والأنبیاء والأئمّة علیهم السلام، وأمّا الباطنة فالعقول؛(1) برای خداوند بر مردم دو حجت است: یکی حجت ظاهری و دیگر باطنی. حجت ظاهری انبیای الهی و ائمهاند، اما حجت باطنی خرد و عقل آدمی است».
دوم: اساساً دین برای شکوفایی عقل است. امیرمؤمنان(ع) بیان فلسفه بعثت انبیا فرمود:
«... فبعثَ فیهم رُسُله لیستأدوهم میثاق فطرته ویُثیروا لهم دفائن العقول؛(2) خداوند میان مردم پیامبرانش را فرستاد تا عهد فطرت الهی را ادا نمایند، و توانمندیهای نهفته عقلهای آنان را شکوفا نمایند».
طبق این کلام نورانی معلوم میشود که دین و عقل در جهت شناخت معارف الهی همیاری دارد.
توانایی عقل در پرتوی نور هدایت دین برای شناخت معارف به ثمر میرسد، ولی گاهی هوای نفس، عقل را (که فرمانروای وجود انسان است) به اسارت میگیرد.(3)
پس عقل بدون هدایت دین کارساز نیست. عقل آنگاه برای شناخت حقایق خوب عمل میکند که در سایه رهنمود وحی قرار گیرد.(4)
سوم: دین بزرگراه است، از این جهت در آموزههای وحیانی از دین به «صراط مستقیم» یاد شده و احکام دینی «شریعت» خوانده شده، ولی عقل چراغ است.
آدمی به کمک چراغ میتواند مسیر کمال را طی کند، پس رابطه عقل و دین رابطة روشنایی و مسیر است و انسان در رسیدن به سعادت به هر دو نیاز دارد.
چهارم: به گفتة استاد جوادی آملی چون برهان عقلی حجت خداست، هر کس با سرمایههای عقلی به سراغ متون مقدس برود تا علوم مقدس نصیب و بهرة او میشود، هم از متن نقلی و هم از برهان عقلی.
برهان عقلی همانند دلیل معتبر نقلی از الهامات الهی در ظرف اندیشة بشر تجلی یافته، بنابر این چون دلیل عقلی همتای دلیل نقلی، حجت خدا و نیز الهام است، اگر کسی با سرمایة عقلی به سراغ متون مقدس نقلی برود و چیزی را از آن برداشت کند،مانند آن است که به کمک آیهای معنای آیة دیگر یا به کمک روایتی معنای آیهای معلوم شود، از این رو هیچ یک از این امور از متن نقلی بیگانه نیست.
بنابر این عقل برهانی منبع دین است با ملاحظة دلیل معتبر نقلی، فتوایش همان فتوای دین است، مانند دلیل معتبر نقلی که هر آنچه را با ملاحظه برهان عقلی ثابت کند، همان به حسب دین میآید.(6) در نتیجه عقل در شناخت حق راه اشتباه نمی رود ولی عقل در سایه وحی باید قرار گیرد تا درست درک نماید بنابر این عقل ارزشمند است، حجت است و عالیترین مخلوق است ولی در حد و اندازه خودش . اگر از اندازة خود پا فراتر نهد ، به خطا خواهد رفت. حال چه متوجه خطای خود باشد یا نه، و تصور کند که به راه درست رفته است پس در پرتوی وحی می تواند درست بفهمد وعمل نماید .
پینوشتها:
1. اصول کافی، ج 1، ص 16، کتاب العقل و الجهل.
2. نهج البلاغه، خطبه 1.
3. همان، حکمت 211.
4. پیامبر اعظم در نگاه عرفانی امام خمینی، ص 263، نشر مؤسسه آثار امام خمینیـ 1386ش.
5. دینشناسی، ص 127 و 130.
سلام بر شما
بله اسلام یعنی تسلیم محض خدا بودن
اما قبل اینکه تسلیم بشی باید شناخت حاصل بشه اگر شناخت حاصل شد اونوقت عاشق خدا میشی و بعد از اینکه عاشق خدا شدی چون دوستش داری و چون میخوای همونی باشی که خدا میخواد باشی به خاطر همین میشی تسلیمش میشی بنده اش
در دوست داشتن بین آدما هم این معلومه ...وقتی یکی عاشق یه نفر دیگه میشه هر کاری میکنه تا طرف مقابلش ازش راضی باشه ( نه به خاطر پاداش و نه به خاطر هیچ چیز دیگه ) فقط به خاطر اینکه دوستش داره
تسلیم شدن پیش خدا هم همینه ...باید بشناسیمش و عاشقش بشیم happy
سلام بر شما
بله اسلام یعنی تسلیم محض خدا بودن
اما قبل اینکه تسلیم بشی باید شناخت حاصل بشه اگر شناخت حاصل شد اونوقت عاشق خدا میشی و بعد از اینکه عاشق خدا شدی چون دوستش داری و چون میخوای همونی باشی که خدا میخواد باشی به خاطر همین میشی تسلیمش میشی بنده اش
در دوست داشتن بین آدما هم این معلومه ...وقتی یکی عاشق یه نفر دیگه میشه هر کاری میکنه تا طرف مقابلش ازش راضی باشه ( نه به خاطر پاداش و نه به خاطر هیچ چیز دیگه ) فقط به خاطر اینکه دوستش داره
تسلیم شدن پیش خدا هم همینه ...باید بشناسیمش و عاشقش بشیم happy
یه چیزی توی ذهن شما ساختن به اسم قدرت محض، شما هم که شیفته ی قدرتشی عاشقش شدی، ولی صادقانه به من بگو ببینم اون قدرت محضش چطوری بهت ثابت شد ؟
همه کاری که گفتی برات کرد تا بهت ثابت شد، یا اینکه نه همین که هستو به اسم اون تموم کردن برات ؟
منظورم از اینکه همین که هستو به اسم اون برات تموم کردن اینه :
یه واقعیتی هست که ما نمیدونیم دقیقا از کجا اومده، بعد یکی اومده میگه کاره منم نیست، ولی کار کسی هستش که من میشناسم و اون گفته هر چی من گفتم ازم اطاعت کنید ;;)
یه چیزی توی ذهن شما ساختن به اسم قدرت محض، شما هم که شیفته ی قدرتشی عاشقش شدی، ولی صادقانه به من بگو ببینم اون قدرت محضش چطوری بهت ثابت شد ؟همه کاری که گفتی برات کرد تا بهت ثابت شد، یا اینکه نه همین که هستو به اسم اون تموم کردن برات ؟
منظورم از اینکه همین که هستو به اسم اون برات تموم کردن اینه :
یه واقعیتی هست که ما نمیدونیم دقیقا از کجا اومده، بعد یکی اومده میگه کاره منم نیست، ولی کار کسی هستش که من میشناسم و اون گفته هر چی من گفتم ازم اطاعت کنید ;;)
ممنون از شما
منظورتون اینه که ممکنه خدایی نباشه؟
انسان فطرتا مطمئنه که قدرت محضی وجود داره نمیتونه کتمان کنه چون در وجودشه ...در وجود شمام هست
و اینکه نمیتوان متصور شد که همه این موارد همه کائنات و یا حتی این تفکرات ما پوچه ...ما داریم فکر میکنیم ( این فکر کردن و این تجزیه و تحلیل کردن ما از کجا آمده؟) تصادفی؟!:-
ببینین ما شاید آتش را از پشت دیوار نبینیم ولی میتوانیم گرمای آتش را از این سمت دیوار حس کنیم happy و وقتی داری حس میکنی این گرما رو نمیتونی بگی پشت دیوار هیچی نیست چون حسش کردی ....
ممنون از شما
منظورتون اینه که ممکنه خدایی نباشه؟
انسان فطرتا مطمئنه که قدرت محضی وجود داره نمیتونه کتمان کنه چون در وجودشه ...در وجود شمام هست
و اینکه نمیتوان متصور شد که همه این موارد همه کائنات و یا حتی این تفکرات ما پوچه ...ما داریم فکر میکنیم ( این فکر کردن و این تجزیه و تحلیل کردن ما از کجا آمده؟) تصادفی؟!:- ببینین ما شاید آتش را از پشت دیوار نبینیم ولی میتوانیم گرمای آتش را از این سمت دیوار حس کنیم happy و وقتی داری حس میکنی این گرما رو نمیتونی بگی پشت دیوار هیچی نیست چون حسش کردی ....
انسان اگر فطرتا چنین قابلیتی داشت الان تعداد بی خدایان اینقدر زیاد نبود، من نمیگم پوچه، من فقط میگم هنوز به یقین نرسیدم که چه کسی این نظم رو خلق کرده، من نمیگم ما تصادفی به وجود اومدیم، ولی در تعجبم چطور خدا به اون بزرگی برای شما میتونه خود به خود به وجود بیاد، ولی انسان که به مراتب از اون ساده تره نمیتونه خود به خود به وجود بیاد . خب این به شرطی هستش که ما گرمای آتش را از پشت دیوار حس کنیم، که البته بیماران روانی هم بعضی چیزا حس میکنن ولی دلیل نمیشه اون چیزها وجود داشته باشند، چون همه اون چیزارو حس نمیکنن و واقعیت ندارن .
انسان اگر فطرتا چنین قابلیتی داشت الان تعداد بی خدایان اینقدر زیاد نبود، من نمیگم پوچه، من فقط میگم هنوز به یقین نرسیدم که چه کسی این نظم رو خلق کرده، من نمیگم ما تصادفی به وجود اومدیم، ولی در تعجبم چطور خدا به اون بزرگی برای شما میتونه خود به خود به وجود بیاد، ولی انسان که به مراتب از اون ساده تره نمیتونه خود به خود به وجود بیاد . خب این به شرطی هستش که ما گرمای آتش را از پشت دیوار حس کنیم، که البته بیماران روانی هم بعضی چیزا حس میکنن ولی دلیل نمیشه اون چیزها وجود داشته باشند، چون همه اون چیزارو حس نمیکنن و واقعیت ندارن .ju
اولا که تعداد بی خدایان زیاد نیست آمار کشور های جهان رو لطفا ببینین
دوما که شما نمیتونین این حس رو با یک بیمار روانی یکی بدونین اونوقت به نظرتون عاقلانه است که بگیم تمام مردم در ملت های مختلف و در زمان و تاریخ های مختلف روانی بودن ؟؟؟!!:-" قطعا خیر
در ضمن
اگر به فرض محاااااال خدا نباشه ( با توجه به اینکه در مقابل نباشه و نیست یک هستی باید باشه ) پس در مقابل اون چی هست ؟
اون چیزی که هست رو بگین بپرستیم
نمی توان گفت خدا نیست اونوقت ما هم نباید باشیم و بی دلیل بودن ما معنایی نداره ...عظمت کهکشان ها و نظم خاص اون حاکی از وجود همیشگی خداست ....تازه این همه انسان مردن و به دنیا بازگشتن در مورد معاد صحبت کردن ( آیا همه اونها رو روانی خطاب میکنین) اگر روانی خطاب میکنین برام جالبه چرا روانی های شما همه شون یک نوع حرف رو میزنن و حرفاشون با هم فرقی نداره و رویاهاشون با هم یکیه ( البته از نظر شما رویا یا توهم )
و نکته دیگه اینکه خدا رو برای ما تعریف کن
@};-@};-
ju
اولا که تعداد بی خدایان زیاد نیست آمار کشور های جهان رو لطفا ببینین
دوما که شما نمیتونین این حس رو با یک بیمار روانی یکی بدونین اونوقت به نظرتون عاقلانه است که بگیم تمام مردم در ملت های مختلف و در زمان و تاریخ های مختلف روانی بودن ؟؟؟!!:-" قطعا خیر
در ضمن
اگر به فرض محاااااال خدا نباشه ( با توجه به اینکه در مقابل نباشه و نیست یک هستی باید باشه ) پس در مقابل اون چی هست ؟
اون چیزی که هست رو بگین بپرستیم
نمی توان گفت خدا نیست اونوقت ما هم نباید باشیم و بی دلیل بودن ما معنایی نداره ...عظمت کهکشان ها و نظم خاص اون حاکی از وجود همیشگی خداست ....تازه این همه انسان مردن و به دنیا بازگشتن در مورد معاد صحبت کردن ( آیا همه اونها رو روانی خطاب میکنین) اگر روانی خطاب میکنین برام جالبه چرا روانی های شما همه شون یک نوع حرف رو میزنن و حرفاشون با هم فرقی نداره و رویاهاشون با هم یکیه ( البته از نظر شما رویا یا توهم )
و نکته دیگه اینکه خدا رو برای ما تعریف کن
@};-@};-
در ظاهر شاید تعداد بی خدایان کم باشد ولی در حقیقت به نظرم تعدادشان بسیار است علاوه بر آن فقط بی خدایان نیستند، حتی ندانم گراها نیز شامل این مساله میشوند چونکه وقتی کسی میگوید نمیدانم پس مشخص است فطرتا چیزی را حس نمیکند
دوما چه اشکالی دارد یک خطا در اکثریت مردم وجود داشته باشد ؟ به عنوان مثال خطای دید
حتی خود قرآن میگوید : وَإِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ ۚ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ
اگر از بیشتر کسانی که در روی زمین هستند اطاعت کنی، تو را از راه خدا گمراه می کنند؛ (زیرا) آنها تنها از گمان پیروی مینمایند، و تخمین و حدس (واهی) میزنند.(6:116)
وَمَا وَجَدْنَا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ ۖ وَإِنْ وَجَدْنَا أَكْثَرَهُمْ لَفَاسِقِينَ
و بیشتر آنها را بر سر پیمان خود نیافتیم؛ (بلکه) اکثر آنها را فاسق و گنهکار یافتیم!(7:102)
علاوه بر این بیشتر مردم به خرافات اعتقاد داشتند، آیا این نشان میدهد خرافات فطرتا خوب اند ؟ خب عده ای به صورت فطری و غریزی به گناه تمایل دارند این یعنی گناه خوب است ؟ وجود فطرت و غریزه ای در انسان نمیتواند لزوما وجود موجودی فرا زمینی را اثبات کند و ممکن است این غریزه از احساسات طبیعی انسان سرچشمه بگیرد مانند نیاز به مادر و مراقبت کننده در دوران نوزادی و کودکی مساله بعدی هم این است که : لزوما هر نیرو و کششی که انسان از درون به آن نیاز پیدا میکند به معنی به صلاح بودن مصداقی که انسان برای برطرف کردن آن نیاز پیدا میکند نیست چون احتمال گمراه شدن وجود دارد .
در ضمن اگر به فرض خدا نباشد ، بهتر از بجای سجده کردن و پرستیدن چیزی که به آن علم نداریم، سعی در شناختن علت واقعی مسائل بکنیم و حقیقت رو ارج بنهیم، و اگر نتوانستیم منتظر بمانیم تا زمانی که به یقین برسیم، در حالی که متاسفانه اسلام ظاهرا چنین چیزی رو قبول نمیکنه که اینو بهتره کارشناس محترم شرحش بدن .
اما در مورد اینکه اشخاصی از مرگ برگشته اند و ... من اطلاع زیادی ندارم اگر لینک بدید تا فیلماشون رو نگاه کنم و دقیقا ببینم چی میگن بهتر میشه، ولی تا حالا نشنیدم کسی از مرگ برگرده و بگه آقا من رفتم دیدم دین نزد خدا اسلام است و ... اگر شما سراغ دارید برای تقویت ایمان من خوب خواهد بود.
در ضمن من خدارو تعریف نمیکنم، این کاری هستش که مدعیان پیامبری باید بکنن و بعد ثابتش کنند .
با سلام وتشکر .
بلی اسلام از همه خواسته ومی خواهد که خدا را بشناسید تمام کار ها واعمال دیگر در واقع مقدمه خدا شناسی است .
از این روست که در قران کریم فرمود : ولا تکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم؛
از آنکسانی میباشید که خدا را فراموش کردند و خدا به عکس العمل این فراموشی که قانون حق ، قانون عمل و عکس العمل است ؛خود آنها را از یادشان برده ،خودشان را فراموش کرده اند» . (1)
شما جناب خوب است توجه داشته باشید که اساس اسلام خدا شناسی است .
شما در شناخت اسلام دقت بشتر نمایید :
اسلام به بشر می گوید با تسلیم آگاهانه در برابر خداوند وخالق خویش از بند و اسارات دیگران خود را نجات دهید دقت کنید
گاهی انسان به اسارت صاحبان قدرت و ثروت در می آید و آنان درصدد تسخیر نیروی جسمانی او برمی آیند و از این راه او رابه فقرو استضعاف می کشانند و گاهی فراتر از این، عقل و روح وی رابه اسارت در می آورند.
ولی مصیبت بارتر از همه، این است که انسان خود، قوای روحانی و عقلانی خویشتن را اسیر نفس و هواهای بی پایه کند. هر یک از قوای درونی انسان از جمله غضب و شهوت، به شرط اعتدال و به کارگیری عقل، منشأ برکت های فراوانی هستند و افراط و تفریط در پرورش این قوا، موجب اسارت انسان و رکود قوای عقلانی او خواهد شد.
چنان که استثمارگران جسم انسان مانع از رشد صحیح جسمانی او می شوند، شهوات آدمی نیز بازدارنده او از کمالات روحانی است که در واقع به اسارت حقیقی او می انجامد. در این صورت، انسان نیروی عقل را به اختیار خود در قفس نفس وپس از آن، شیطان های بیرونی گرفتار می سازد. آزادی حقیقی بر این اساس، بسته به آزادی عقل انسان است. آن که با اندیشه ای آزاد و الهی قوای شهوانی خویش راتعدیل کند و در اختیار خود گیرد، ممکن نیست خویشتن را مسخر دیگران سازدو عزت وهمت والا وانسانی خود را در برابر زیاده خواهان و منفعت طلبان نابود کند. یا به گونه ای دیگر، آزادی دیگران را سلب و آنان را اسیر جاه طلبی و هواهای نفسانی کند؟!
اسلام می گوید در برابر آفرید گار خود تسلیم باشد تا از همه این قیود رها باشی در کلامی از امیر مومنان آمده : لا تکون عبد غیرک قد جعل الله حرا = بنده دیگری مباش خداوند ترا آزاد خلق نموده است ..
پی نوشت ها :
1) سوره حشر ، آیه . 19
بسم الله.
((اگر پناه بر خدا، زمانی ابلیس یا هر جن و شیطان دیگری بخواهد خودش را به عنوان خداوند به ما غالب کند چگونه او را بشناسیم ؟))
پاسخ :
خداوند و پیامبران و فرشتگان و قرآن و اهلبیت پیامبر ص(ائمه اطهار ع) : هدایت گر به سوی رشد و صلاح و رستگاریست .
در حالی که ((اِنّ الشّیطانَ یامُر بالفحشاء و المُنکر)) فلذا شما می توانید وحی الهی را از القاعات منحرف آن موجودات لعین رجیم ، تشخیص دهید . البته آن لعین رجیم به فرموده ی امام علی (ع) بزرگترین دشمن آدمیست ، پس هرگز آن را دست کم نباید گرفت چراکه توانسته است با پیچیده ترین راه ها ، بسیاری از مردان خدا را ، بسته به میزان انحرافی که به وجود آورده ، از خدا و راه مستقیم دور کند . لذا بهره گیری از مراجع دینی و خضر های زمان واجب می شود تا دستگیر و راه نما و تمیز کننده ی مشتبهات و متشابهات شوند .
اگر به آنها دست رسی نداشتید : بدانید که پس از آنکه شیطان به عزت خدا قسم خورد که همه انسان ها را گمراه کند ، جز مخلصین را
خداوند فرمود : صراتٌ عَلَیَّ مستقیمُ . یعنی همین اخلاص راه مستقیم به من است ! و به وسیله ی آن از شر شیاطین و اصحابش ، مومنین را حفظ و راهنمایی می کند .39 تا 42 سوره حجر .
((39) شیطان گفت: خدایا ، چنان که مرا به گمراهی و هلاکت کشاندی من نیز در زمین ( هر باطلی را ) در نظر فرزندان آدم جلوه می دهم ( تا از یاد تو غافل شوند ) و همه آنها را به گمراهی و هلاکت خواهم کشاند.
40)به جز بندگان پاک و برگزیده تو را. 41) خدا فرمود: همین ( اخلاص و پاکی سریرت ) راه مستقیم به ( درگاه رضای ) من است.
42) و هرگز تو را بر بندگان ( برگزیده ) من تسلط و غلبه نخواهد بود مگر کسانى از گمراهان که از تو پیروى کنند .))
در ضمن وحی خدا ، شما را به الله مشتاق تر و نزدیک تر می کند ، در حالی که القاعات پیچیده ی آن ملعون رجیم ، در بهترین حالت ، سبب تردید و دودلی می شود .
تفاوت آنها به مانند روز و شب است برای سالکین ، اما برای نوسفران (به جهت کم بودن تجربه ، راهنمای واصل توصیه می شود .)
بسم الله.
((اگر پناه بر خدا، زمانی ابلیس یا هر جن و شیطان دیگری بخواهد خودش را به عنوان خداوند به ما غالب کند چگونه او را بشناسیم ؟))
پاسخ :
خداوند و پیامبران و فرشتگان و قرآن و اهلبیت پیامبر ص(ائمه اطهار ع) : هدایت گر به سوی رشد و صلاح و رستگاریست .
در حالی که ((اِنّ الشّیطانَ یامُر بالفحشاء و المُنکر)) فلذا شما می توانید وحی الهی را از القاعات منحرف آن موجودات لعین رجیم ، تشخیص دهید . البته آن لعین رجیم به فرموده ی امام علی (ع) بزرگترین دشمن آدمیست ، پس هرگز آن را دست کم نباید گرفت چراکه توانسته است با پیچیده ترین راه ها ، بسیاری از مردان خدا را ، بسته به میزان انحرافی که به وجود آورده ، از خدا و راه مستقیم دور کند . لذا بهره گیری از مراجع دینی و خضر های زمان واجب می شود تا دستگیر و راه نما و تمیز کننده ی مشتبهات و متشابهات شوند .
اگر به آنها دست رسی نداشتید : بدانید که پس از آنکه شیطان به عزت خدا قسم خورد که همه انسان ها را گمراه کند ، جز مخلصین را
خداوند فرمود : صراتٌ عَلَیَّ مستقیمُ . یعنی همین اخلاص راه مستقیم به من است ! و به وسیله ی آن از شر شیاطین و اصحابش ، مومنین را حفظ و راهنمایی می کند .39 تا 42 سوره حجر .
((39) شیطان گفت: خدایا ، چنان که مرا به گمراهی و هلاکت کشاندی من نیز در زمین ( هر باطلی را ) در نظر فرزندان آدم جلوه می دهم ( تا از یاد تو غافل شوند ) و همه آنها را به گمراهی و هلاکت خواهم کشاند.
40)به جز بندگان پاک و برگزیده تو را. 41) خدا فرمود: همین ( اخلاص و پاکی سریرت ) راه مستقیم به ( درگاه رضای ) من است.
42) و هرگز تو را بر بندگان ( برگزیده ) من تسلط و غلبه نخواهد بود مگر کسانى از گمراهان که از تو پیروى کنند .))در ضمن وحی خدا ، شما را به الله مشتاق تر و نزدیک تر می کند ، در حالی که القاعات پیچیده ی آن ملعون رجیم ، در بهترین حالت ، سبب تردید و دودلی می شود .
تفاوت آنها به مانند روز و شب است برای سالکین ، اما برای نوسفران (به جهت کم بودن تجربه ، راهنمای واصل توصیه می شود .)
بسم الله .
آنچه گفتی(دنیا را چگونه می بینی و آنچه خدا میگوید و آن چیز دیگر را که موجود لعین رجیم می گوید) بینش خود به دنیا از خوبی و تمیز خوبی از بدی را به خوبی عرض کردم لاکن با ذکر مثالی ساده تر ، آنچه در پاسخ قبلی عرض کردم را شرح میدهم .
شما دنیا را به مانند یک زمین کشاورزی ببین . و فرمایشات خدا را بزر گیاه نور بدان ، و انحرافات آن موجود لعین رجیم را بزر گیاهان هرز بدان .
حال شما دست در کیسه ی بزر ها میکنید و مشتی بزر را با دست خارج می کنید .
سپس دست خود را باز میکنی تا ببینی چه بزری در دست توست . که می خواهی آن را بر زمین خود بپاشی .
در آن کف دستت 2 نوع بزر میبینی ؛ بزرهایی بلورین و زلال و مخلوطی از بزر های کریه و زشت و زمخت .
اگر شما به حدی کشاورزی بلد هستین (یا پدر ومادر شما به شما یاد داده اند آن را) که بزر های اصلی را از هرز ها تشخیص دهید ، پس احسنت کار راحت است دیگر.
اگر برای اولین بار کشاورزی می کنید و تجربه تشخیص ندارید ، از کشاورزان کهنه کار بپرسید تا شمارا از درست و نادرست آگاه کنند . که پرسش (جستجوی علم و حقیقت) کلید دانایی و آگاهیست .
حالا مطلب اولین که در این باره فرستاده بودم را دوباره بخوان . اِن شاءالله مسئله شما مرتفع است.
بسم الله .
آنچه گفتی(دنیا را چگونه می بینی و آنچه خدا میگوید و آن چیز دیگر را که موجود لعین رجیم می گوید) بینش خود به دنیا از خوبی و تمیز خوبی از بدی را به خوبی عرض کردم لاکن با ذکر مثالی ساده تر ، آنچه در پاسخ قبلی عرض کردم را شرح میدهم .شما دنیا را به مانند یک زمین کشاورزی ببین . و فرمایشات خدا را بزر گیاه نور بدان ، و انحرافات آن موجود لعین رجیم را بزر گیاهان هرز بدان .
حال شما دست در کیسه ی بزر ها میکنید و مشتی بزر را با دست خارج می کنید .
سپس دست خود را باز میکنی تا ببینی چه بزری در دست توست . که می خواهی آن را بر زمین خود بپاشی .
در آن کف دستت 2 نوع بزر میبینی ؛ بزرهایی بلورین و زلال و مخلوطی از بزر های کریه و زشت و زمخت .
اگر شما به حدی کشاورزی بلد هستین (یا پدر ومادر شما به شما یاد داده اند آن را) که بزر های اصلی را از هرز ها تشخیص دهید ، پس احسنت کار راحت است دیگر.
اگر برای اولین بار کشاورزی می کنید و تجربه تشخیص ندارید ، از کشاورزان کهنه کار بپرسید تا شمارا از درست و نادرست آگاه کنند . که پرسش (جستجوی علم و حقیقت) کلید دانایی و آگاهیست .
حالا مطلب اولین که در این باره فرستاده بودم را دوباره بخوان . اِن شاءالله مسئله شما مرتفع است.
ببینید انسان وقتی به دنیا میاد احساساتش کاملتر به کار میوفته، با اون احساسات افرادی رو میبینه که بهش خدمت میکنن و نیازهاشو بر آورده میکنن، اون افراد بدون اینکه ازش چیزی بخوان ابتدا شروع میکنن به محبت و کمک کردن به انسان تا خوب بزرگ بشه و بتونه از عهده ی کارهاش بر بیاد، بعد اون افراد ادعا میکنند ما پدر و مادر تو هستیم و این شخص نسبت به اون شناختی که از اون انسان ها داشته پدر و مادر براش معنی میشه .
حالا فرض کنیم کسی حافظه اش رو از دست داده و هیچی یادش نمیاد، بعد دو نفر بیان بهش بگن ما از طرف پدر و مادر تو اومدیم و میخوایم خدمتی که بهت کردن و بزرگت کردن رو جبران کنی و باید از ما اطاعت کنی تا تو رو به بزرگی و راحتی برسونیم و اگه از ما اطاعت نکنی اینقدر شکنجه ات میکنیم که آرزوی مرگ بکنی .
آیا این شخص میتونه به این افراد احساس خوبی پیدا کنه و از اونا اطاعت کنه ؟
خب این شخص از اون افراد دلیل و مدرک میخواد که من از کجا بدونم شما از طرف پدر و مادر من اومدین ؟ اون افراد بگن پس تو از کجا اومدی ؟ خودت خودتو زاییدی یا از هیچ اومدی ؟
و انتظار داشته باشن با این حرف اون طرف قانع بشه در غیر این صورت اون رو عذاب کنند 8->
حالا تصمیم گیری برای این شخص خیلی آسون تر از تصمیم گیری برای ماست چرا که لااقل این شخص میدونه که همه ی مردم پدر و مادر دارن و ...
بعد این شخص راه دیگه ای که داره اینه که بگه آقا پدر و مادرمو نشونم بدید، بعد اون اشخاص بگن، هرگز .
مساله اینه که تا این شخص به خاطر نیاره پدر و مادرشو، حتی اگه پدر و مادر واقعیش بیان بهش دستور بدن، مجبور نیست از اونا اطاعت کنه چه برسه به چنین صورتی .
انسان اگر فطرتا چنین قابلیتی داشت الان تعداد بی خدایان اینقدر زیاد نبود، من نمیگم پوچه، من فقط میگم هنوز به یقین نرسیدم که چه کسی این نظم رو خلق کرده، من نمیگم ما تصادفی به وجود اومدیم، ولی در تعجبم چطور خدا به اون بزرگی برای شما میتونه خود به خود به وجود بیاد، ولی انسان که به مراتب از اون ساده تره نمیتونه خود به خود به وجود بیاد . خب این به شرطی هستش که ما گرمای آتش را از پشت دیوار حس کنیم، که البته بیماران روانی هم بعضی چیزا حس میکنن ولی دلیل نمیشه اون چیزها وجود داشته باشند، چون همه اون چیزارو حس نمیکنن و واقعیت ندارن .
پاسخ :
با سلام وتشکر .
این تصور شما در واقع برگرفته از یک برداشت نا درست در اصل علیت است دقت کنید :
فلاسفه الهی و همه خداپرستان معتقدند که هر معلولی، علت می خواهد و هر پدیدهای، پدید آورنده میخواهد و هر آفریدهای، آفریدگار می خواهد. از این جمله ها به خوبی روشن است چیزی که معلول، پدیده و آفریده نباشد، از این قانون خارج است و چون به عقیده خداپرستان خدا معلول و آفریده شده و پدیده نیست، از این قانون عمومی خارج است. مادیون یک لفظ را اشتباهاً یا از روی مغالطه عوض کردهاند، یعنی به جای این که بگویند هر معلولی، علت می خواهد، گفتهاند هر موجودی، علت می خواهد. نیز به جای این که بگویند: هر آفریده و پدیدهای، آفریدگار و پدید آورنده می خواهد، گفتهاند: هر چیزی آفریدگار و پدید آورنده می خواهد، سپس پرسیدهاند که پس آفریدگار و پدید آورنده و علت خدا چیست؟
پاسخ این اشکال آن است که هر موجودی نیاز به آفریدگار ندارد تا بگویید خدا هم یکی از موجودات است، پس آفریدگار او کیست، بلکه هر آفریدهای آفریدگار می خواهد و خدا آفریده نیست تا به حکم این قانون آفریدگار بخواهد.
پاسخ سؤال را به بیان سادهتر می توان بیان کرد:
اگر کسی سؤالات ذیل را از شما بپرسد، چه پاسخی به آن می دهید:
رطوبت هر چیز از آب است، رطوبت آب از چیست و از کجا است؟
چربی همه غذاها از روغن است، چربی روغن از چه و از کجا است؟
شوری همه چیز از نمک است، شوری نمک از چیست؟
وقتی به اتاق کار خود یا منزل مسکونی خود نگاه می کنید و می بینید روشن است، از خود می پرسید آیا روشنایی از خود اتاق است؟ فوراً به خود پاسخ منفی می دهید، زیرا اگر روشنی اتاق از خود می جوشید، نباید هیچ وقت تاریک بشود، در حالی که پارهای از اوقات تاریک و گاهی روشن است. پس روشنی آن از جای دیگر است. به این نتیجه می رسیم که روشنی اتاق و خانه ما در اثر ذرات یا امواج نور است که به آن تابیده است. آن گاه از خود سؤال می کنیم روشنی خود از کجا است؟ روشنی نور از خود آن است.
نیز به سؤالهای قبلی پاسخ می دهیم که رطوبت آب، چربی روغن و شوری نمک از چیز دیگری نیست.
این خاصیت طبیعی و ذاتی آنها است. آب ذاتاً مرطوب است. روغن ذاتاً چرب است و نمک ذاتاً شور است. نیز نور ذاتاً روشن است. در هیچ نقطه جهان نمی توانیم نوری پیدا کنیم که تاریک باشد و چیز دیگر آن را روشن کرده باشد. ذرات نور هر جا باشند، روشن اند و روشنی جز علت آنها است.
روشنایی ذرات نور عارتی نیست. ممکن است ذرات نور از بین برود، ولی ممکن نیست موجود باشند، ولی تاریک! بنابراین اگر کسی بگوید روشنایی هر محوطهای از جهان، معلول نور است، پس روشنایی خود نور از کجا است، فوراً می گوییم روشنایی نور جزء ذات آن است.
هم چنین هنگامی که سؤال شود هستی هر موجودی از خدا است، پس هستی خدا از کیست، پاسخ می دهیم هستی خدا ذاتی او و از خود او است و از جای دیگر نیست، مانند این که بپرسیم اصل وجود و هستی از چه چیزی به وجود آمده است؟ معلوم است که اصل وجود و هستی از چیزی به وجود نمی آید، چون دیگرغیر از وجود، عدم و نیستی است و وجود و هستی از عدم و نیستی به وجود نمی آید.
البته منظور از ذاتی بودن رطوبت برای آب، شوری برای نمک، چربی برای روغن و... هرگز این نیست که مثلاً رطوبت آب چون ذاتی آن است، پس آفریدگاری ندارد، بلکه منظور این است که آفریدگار جهان، آب را طبعاً و ذاتاً مرطوب آفریده است، به طوری که هرگز نمی توان رطوبت را از آب جدا کرد. این مثالها برای نزدیک کردن مطلب به ذهن زده می شود وگرنه بین این مثالها و موضوع مورد بحث، تفاوت زیادی است، زیرا وقتی می گوییم وجود همه چیز از خدا است و وجود خدا از او است، یعنی آفریده کسی نیست و وجود و هستی، ذاتی او است.
اما وقتی می گوییم روشنایی همه چیز از نور است و روشنایی نور از خود او است، معنایش این نیست که نور آفریدگاری ندارد، بلکه معنایش این است که آفریدگار جهان نور را این طور آفریده است که روشنایی جزء ذات او باشد.
پاسخ :
با سلام وتشکر .
این تصور شما در واقع برگرفته از یک برداشت نا درست در اصل علیت است دقت کنید :
فلاسفه الهی و همه خداپرستان معتقدند که هر معلولی، علت می خواهد و هر پدیدهای، پدید آورنده میخواهد و هر آفریدهای، آفریدگار می خواهد. از این جمله ها به خوبی روشن است چیزی که معلول، پدیده و آفریده نباشد، از این قانون خارج است و چون به عقیده خداپرستان خدا معلول و آفریده شده و پدیده نیست، از این قانون عمومی خارج است. مادیون یک لفظ را اشتباهاً یا از روی مغالطه عوض کردهاند، یعنی به جای این که بگویند هر معلولی، علت می خواهد، گفتهاند هر موجودی، علت می خواهد. نیز به جای این که بگویند: هر آفریده و پدیدهای، آفریدگار و پدید آورنده می خواهد، گفتهاند: هر چیزی آفریدگار و پدید آورنده می خواهد، سپس پرسیدهاند که پس آفریدگار و پدید آورنده و علت خدا چیست؟
پاسخ این اشکال آن است که هر موجودی نیاز به آفریدگار ندارد تا بگویید خدا هم یکی از موجودات است، پس آفریدگار او کیست، بلکه هر آفریدهای آفریدگار می خواهد و خدا آفریده نیست تا به حکم این قانون آفریدگار بخواهد.
پاسخ سؤال را به بیان سادهتر می توان بیان کرد:
اگر کسی سؤالات ذیل را از شما بپرسد، چه پاسخی به آن می دهید:
رطوبت هر چیز از آب است، رطوبت آب از چیست و از کجا است؟
چربی همه غذاها از روغن است، چربی روغن از چه و از کجا است؟
شوری همه چیز از نمک است، شوری نمک از چیست؟
وقتی به اتاق کار خود یا منزل مسکونی خود نگاه می کنید و می بینید روشن است، از خود می پرسید آیا روشنایی از خود اتاق است؟ فوراً به خود پاسخ منفی می دهید، زیرا اگر روشنی اتاق از خود می جوشید، نباید هیچ وقت تاریک بشود، در حالی که پارهای از اوقات تاریک و گاهی روشن است. پس روشنی آن از جای دیگر است. به این نتیجه می رسیم که روشنی اتاق و خانه ما در اثر ذرات یا امواج نور است که به آن تابیده است. آن گاه از خود سؤال می کنیم روشنی خود از کجا است؟ روشنی نور از خود آن است.
نیز به سؤالهای قبلی پاسخ می دهیم که رطوبت آب، چربی روغن و شوری نمک از چیز دیگری نیست.
این خاصیت طبیعی و ذاتی آنها است. آب ذاتاً مرطوب است. روغن ذاتاً چرب است و نمک ذاتاً شور است. نیز نور ذاتاً روشن است. در هیچ نقطه جهان نمی توانیم نوری پیدا کنیم که تاریک باشد و چیز دیگر آن را روشن کرده باشد. ذرات نور هر جا باشند، روشن اند و روشنی جز علت آنها است.
روشنایی ذرات نور عارتی نیست. ممکن است ذرات نور از بین برود، ولی ممکن نیست موجود باشند، ولی تاریک! بنابراین اگر کسی بگوید روشنایی هر محوطهای از جهان، معلول نور است، پس روشنایی خود نور از کجا است، فوراً می گوییم روشنایی نور جزء ذات آن است.
هم چنین هنگامی که سؤال شود هستی هر موجودی از خدا است، پس هستی خدا از کیست، پاسخ می دهیم هستی خدا ذاتی او و از خود او است و از جای دیگر نیست، مانند این که بپرسیم اصل وجود و هستی از چه چیزی به وجود آمده است؟ معلوم است که اصل وجود و هستی از چیزی به وجود نمی آید، چون دیگرغیر از وجود، عدم و نیستی است و وجود و هستی از عدم و نیستی به وجود نمی آید.
البته منظور از ذاتی بودن رطوبت برای آب، شوری برای نمک، چربی برای روغن و... هرگز این نیست که مثلاً رطوبت آب چون ذاتی آن است، پس آفریدگاری ندارد، بلکه منظور این است که آفریدگار جهان، آب را طبعاً و ذاتاً مرطوب آفریده است، به طوری که هرگز نمی توان رطوبت را از آب جدا کرد. این مثالها برای نزدیک کردن مطلب به ذهن زده می شود وگرنه بین این مثالها و موضوع مورد بحث، تفاوت زیادی است، زیرا وقتی می گوییم وجود همه چیز از خدا است و وجود خدا از او است، یعنی آفریده کسی نیست و وجود و هستی، ذاتی او است.
اما وقتی می گوییم روشنایی همه چیز از نور است و روشنایی نور از خود او است، معنایش این نیست که نور آفریدگاری ندارد، بلکه معنایش این است که آفریدگار جهان نور را این طور آفریده است که روشنایی جزء ذات او باشد.
سلام استاد، با تشکر از پاسختون
ببینید من اینایی که شما گفتین رو میدونم، ولی وقتی ما میایم و دقیق به مساله نگاه میکنیم این سوال مطرح میشه :
چرا وجود خداوند میتواند از خودش باشد ولی وجود جهان نه ؟
اینجاست که مساله ملاک نیاز به علت پدیدار میشه
و هر کسی برای خودش جوابی ارائه میده که هیچ کدام از آنها قابل پذیرش نیستند
مثلا میگویند ملاک نیاز به علت حدوث هستش، و ما فکر میکنیم که حدوث زاییده حرکت هستش
از طرفی حرکت لازمه ایجاد تغییر هستش ، یعنی آیا چیزی میتونه بدون اینکه حرکت بکنه چیز دیگه ای رو حرکت بده ؟
پس اینجا یا به تسلسل میرسیم، یا به دور میرسیم، یا به خدا
هر کدام از اونها مشکلات خودش رو دارند، ببینید تسلسل از نظر عقل برخی افراد محاله، دور هم همینطور
ولی جواب خداوند در واقع جواب نیست، بلکه فقط نوعی ادعا هستش که میگه ما نمیدانیم
چرا ؟ چون وقتی میگن خداوند آفریده، بعد میپرسن چطور ؟ میگن در ذات خدا جستجو نکنین نخواهید دانست
پس در واقع اینکه خداوند آن را خلق کرده جواب نیست و فقط حدس و گمان و ادعا است
حالا عده ای میگن ملاک نیاز به علت امکان هستش
این رو حقیقتش من دقیق متوجه نمیشم منظورشون چی هستش
اگر منظورشون این هستش که خب ملاک اینه که ما بتونیم در ذهنمون فرض بکنیم موجودی وجود داشته باشد یا نداشته باشد که با وجود خداوند هم میتوان چنین فرضی کرد
اگر منظور این باشد که هر چیزی سابقه عدم داشته باشد اولا وجود خداوند ثابت نشده که سابقه عدم آن بتواند بررسی شود
دوما برخی مکان را ازلی میدانند بنابراین نمیتوان گفت که سابقه عدم داشته و میتوان وجود را برای آن ممکن نامید و آن را نیازمند علت دانست
در کل شما بگویید لازمه ی واجب و ممکن بودن چیست ؟
علاوه بر آن وقتی ما میگوییم فلان چیز وجود دارد منظورمان این است که فلان چیز مکان و مقام دارد و قابل درک شدن است
شما بگویید منظورتان از اینکه چیزی وجود دارد چیست تا ببینیم آیا خداوند وجود دارد یا خیر
در ضمن تعریفی از خداوند نیز ارائه بدهید تا دچار خطا نشویم
عقل محدود چگونه خدای نامحدود را درک میکند ؟!
خدا را آنچنان که هست ، یعنی به طور نامحدود ، درک نمی کند.
بلکه "نامحدود بودن" خدا را درک می کند.
سلام استاد، با تشکر از پاسختون
سلام بر شما خداباور گرامی که در پی تکمیل خدا شناسی واتمام خدا باوری تان هستید .
ببینید من اینایی که شما گفتین رو میدونم، ولی وقتی ما میایم و دقیق به مساله نگاه میکنیم این سوال مطرح میشه :
بلی شما اهل فضل اید واین مطالب را می دانید ولی از باب تذکر یاد آوری شد در قران آمده که یاد آوری برای مومنین مفید است .
چرا وجود خداوند میتواند از خودش باشد ولی وجود جهان نه ؟
روشن است در پاسخ قبلی اگر دقت می نمودید عین همین نکته ذکر شده است .
چون جهان معلول است وهر معلول علت می خواهد ولی هر موجود علت نمی خواهد خدا وجودش واجب است وجهان وجود ش ممکن
وجود واجب بی نیاز از علت ولی وجود ممکن نیازمند به علت است .
اینجاست که مساله ملاک نیاز به علت پدیدار میشه
و هر کسی برای خودش جوابی ارائه میده که هیچ کدام از آنها قابل پذیرش نیستند
مثلا میگویند ملاک نیاز به علت حدوث هستش، و ما فکر میکنیم که حدوث زاییده حرکت هستش
از طرفی حرکت لازمه ایجاد تغییر هستش ، یعنی آیا چیزی میتونه بدون اینکه حرکت بکنه چیز دیگه ای رو حرکت بده ؟
پس اینجا یا به تسلسل میرسیم، یا به دور میرسیم، یا به خدا
هر کدام از اونها مشکلات خودش رو دارند، ببینید تسلسل از نظر عقل برخی افراد محاله، دور هم همینطور
ولی جواب خداوند در واقع جواب نیست، بلکه فقط نوعی ادعا هستش که میگه ما نمیدانیم
اشتباه تان در همین است که این همه دلایل را ادعا تصور می کنید
چرا ؟ چون وقتی میگن خداوند آفریده، بعد میپرسن چطور ؟ میگن در ذات خدا جستجو نکنین نخواهید دانست
از شما توقع است که دقت بشتر نمایید مثلا این دو تعبیر فوق تان را مجددا بخوانید . در آموزه های دینی آمده که در ذات خدا فکر نکیند ونه در خلقت او که از صفات فعل است وخداوند مکرر در قران توصیه نموده که در آفرینش جهان تفکر نماید . خلاصه سخن: با توجّه به این که درک کنه ذات خدا محال و غیر ممکن است و تلاش در این زمینه چیزی جز
حیرت و سرگردانی در پی ندارد، بزرگان دین ما را از این امر باز داشته و به جای آن، ما را به تفکر در آثار وجودی خداوند و مطالعه نظام حاکم بر هستی دعوت کردند.
بنا براین، اندیشه آزاد است؛ ولی اندیشیدن درمورد موضوعی که هیچ نتیجهای عاید انسان نمیکند، کاری منطقی نیست و جز تحیر و سرگردانی ثمره ای ندارد.
تفکر درباره ذات خداوند و چگونگی آن نیز از همین مقوله است؛ چنانکه تفکر درباره ذات هستی نیز چنین میباشد.
پس در واقع اینکه خداوند آن را خلق کرده جواب نیست و فقط حدس و گمان و ادعا است
حالا عده ای میگن ملاک نیاز به علت امکان هستش
این رو حقیقتش من دقیق متوجه نمیشم منظورشون چی هستشدر ابن مطالب دقت نمایید :
از دیر باز در میان صاحبنظران این مسئله مطرح بوده که ملاک نیاز معلول به علت (مخلوق به خالق) چیست ؟ برخی (متکلمان) معتقدند که ملاک احتیاج حدوث است.
طبق این نظریه ربط نیاز جهان به خدا مثل ربط و نیاز ساختمان به بنّا است که بعد از حدوث ،نیاز آن از علت برطرف خواهد شد، ولی فلاسفه با رد این تصور ،ملاک نیاز به علت را امکان و یا فقر وجودی دانسته اند که همواره در حدوث و بقا همراه موجودات و جهان است.(1)
سیاهروی ز ممکن در دو عالم ** جدا هرگز نشد والله اعلم
سیاهرویی جنبة امکانی و فقر وجودی است که همواره همراه با عالم و آدم است. از این رو در حدوث و بقا محتاج و فقیر بلکه عین فقر و احتیاج است.
در هر موردی اگر رابطه علی و معلولی بین دو موجود برقرار باشد ، تا زمانی که علت باشد ، معلول خواهد بود. اگر علت نباشد ، معلول نیز نخواهد بود. در مثال بنا و بنّا ، بنّا علت ساختمان نیست تا بگوئیم چرا با وجود اینکه بنّا می میرد ، ساختمان باقی است. حرکات دست بنّا باعث چیده شدن آجرها کنار هم بوده است . وقتی حرکت دست ها متوقف شد ، معلول (قرار گرفتن آجرها کنار هم) نیز تمام شد ، اما آنچه که ساختمان را حفظ می کند ، دیگر حرکات دست سازنده نیست تا بگوییم چرا با وجود تمام شدن حرکات دست و مردن سازنده ، هنوز ساختمان باقی است ، بلکه در این جا علت بقا چیزی دیگری است و آن استحکام یافتن ملاط ها و روی هم بودن آجرها است .
اگر علت های نگهدارنده از بین برود ، ساختمان نیز از بین خواهد رفت. اما خداوند نسبت به جهان مانند بنّا نیست ، بلکه ، هر چیزی که در جهان وجود دارد ، در هر لحظه در حال وجود یافتن جدید است .هر وجودی نیز به علت هستی بخش که خداوند باشد ، نیاز دارد ، پس هر موجودی در هر آن و لحظه نیاز به خدا دارد .
موجود بر دو قسم است:
موجودی که وجودش "فی نفسه میباشد . آن را اصطلاحاً وجود مستقل یا وجود محمولی یا وجود نفسی میگویند . دیگر موجودی است که وجودش "فی غیره" است و آن را وجود رابط مینامند.
در قضیة "حسن ایستاده است" علاوه بر وجود حسن و وجود ایستادن، چیزی دیگر نیز وجود دارد و آن عبارت از چیزی میباشد که لفظ "است" بر آن دلالت میکند، که ربط ایستادن به حسن است. ربط به گونهای است که متکی به دو طرف یعنی موضوع (حسن) و محمول (ایستاده) است. اگر آن دو طرف نباشد، وجود رابط به تنهایی تحقق پیدا نمیکند، بنابر این معلوم میشود وجود رابطی به وجودی اطلاق میشود که بدون وجود مستقل وجود ندارد.(2)
نیازمندی و وابستگی معلول به علت، ذاتی معلول است . لازمة این امر آن است که معلول عین نیاز و وابستگی به وجود علت بوده، هیچگونه استقلالی از آن نداشته باشد. پیآمد و نتیجه مطلب یاد شده آن است که وجود معلول نسبت به علت رابط باشند، اگرچه وجودهای معلولی با نظر به خودشان و در مقایسه با یکدیگر جوهر یا عرض باشند.
به مقتضای فقر و نیاز ذاتی معلول به علت، وجود معلول نسبت به علتش یک وجود رابط است.
از طرف دیگر تمام موجودات خارجی، معلول هستند، پس همة آن ها رابطهاند، زیرا در هستی تنها یک وجود مستقل یافت میشود، که واجب تعالی است . دیگر موجودات همه روابط، نسبت ها و اضافه هستند، زیرا همه معلول او هستند . وجود معلول یک وجود رابط و غیر مستقل میباشد. شهید مطهری در این باره گفته است:
این که گفته شده همة وجودات وجود رابطند و وجود مستقل فقط ذات باری تعالی است، مربوط به حقیقت وجود عینی و خارجی است . مراد از آن این است که هر معلول نسبت به علت هستی بخش خود (باری تعالی) وجود شیء است، و ایجاد شیء عین اضافه و نسبت و ارتباط است، زیرا هر معلول وجودش عین تعلق و وابستگی به علتش است، نه این که ذاتی دارد و تعلقی که تعلقش به علت غیر از ذاتش باشد، بلکه ذاتش عین تعلقش به علت است.(3)
بنابر این نه تنها وجود آدمیان بلکه وجود عالم و آدم (تمام غیر الله) وجودشان نسبت به حضرت حق تعالی، عین ربط، فقر، نیاز و وابستگی است. اگر لحظهای عنایت حق از آن سلب شود، از هستی ساقط میشوند.
وقتی آفتاب طلوع میکند، تمام نیم کره زمین روشن میشود. روشنی با این که تحقق یافته و موجود است اما عین ربط و وابستگی به سپهر گردون است و هیچ استقلالی از خود ندارد. اگر لحظهای خورشید چهره در نقاب کند، دیگر روشنایی در عالم وجود ندارد.
وقتی منظرة زیبایی را در ذهن و قوة خیال خود میسازید و تصور میکنید، آن منظره چنان به توجه نفس شما وابسته است که اگر لحظهای توجه نفس از آن گرفته شود،منظرة زیبا محو و نابود میشود . دیگر وجود و تحقق در ذهن شما ندارد . عالم و آدم نیز وجودشان نسبت به خداوند شبیه این مثال است، گرچه وابستگی جهان به حق تعالی فراتر از این مثالها است.پینوشتها::
1. محمد تقی مصباح ، آموزش فلسفه، ج 2، ص 29، ص 342، نشر سازمان تبلیغات اسلامی، 1368ش.
2. علی شیروانی، ترجمه و شرح نهایة الحکمة، ج 1، ص 110، انتشارات الزهرا، تهران 1377ش.
3. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج 10، ص 74، نشر صدرا، 1325ش.
اگر منظورشون این هستش که خب ملاک اینه که ما بتونیم در ذهنمون فرض بکنیم موجودی وجود داشته باشد یا نداشته باشد که با وجود خداوند هم میتوان چنین فرضی کرداگر منظور این باشد که هر چیزی سابقه عدم داشته باشد اولا وجود خداوند ثابت نشده که سابقه عدم آن بتواند بررسی شود
دوما برخی مکان را ازلی میدانند بنابراین نمیتوان گفت که سابقه عدم داشته و میتوان وجود را برای آن ممکن نامید و آن را نیازمند علت دانست
در کل شما بگویید لازمه ی واجب و ممکن بودن چیست ؟
واجب الوجود غنی وبی نیاز مطلق است ولی وجود ممکن الوجود نه تنها فقیر بلکه عین الفقر است
علاوه بر آن وقتی ما میگوییم فلان چیز وجود دارد منظورمان این است که فلان چیز مکان و مقام دارد و قابل درک شدن استنه خیر هر گز وجود داشتن مساوی با مکان داشتن نیست بلکه تنها موجود مادی نیاز به مکان دارد
شما بگویید منظورتان از اینکه چیزی وجود دارد چیست تا ببینیم آیا خداوند وجود دارد یا خیردر ضمن تعریفی از خداوند نیز ارائه بدهید تا دچار خطا نشویم
دقت نمایید :
امیر مؤمنان(ع) در نهج البلاغه جمله زیبایی دارد و فرمود: «مَنْ حَدّه فَقَد عَدّه؛(1) هر کس او را محدود پندارد ،او را به شمارش آورده و محدود پنداشته است».
بنابر این ارائه حد منطقی برای خداوند محال بلکه ممتنع است، اما اینکه خداوند را چگونه میتوان تعریف کرد و شناخت؟
باید گفت: خداوند به لحاظ ذات غیب الغیوبی نه قابل تعریف است و نه قابل شناخت. امیر بیان(ع) فرمود:
«لا یُدرکه بُعد الهِمم، ولا ینالُه غَوْصُ الفِطَن؛(2) ذات باری تعالى نه در دسترسی همتهای بلند است و نه قابل درک هوشهای غوّاص».
عارفان نکته آموز با الهام از این گونه آموزههای متعالی ،ذات باری تعالى را برای کسی قابل درک ندانسته ،از جمله حافظ میگوید:
عنقا شکار کسی نشود دام باز چین کانجا همیشه باد بدست دام را
بنابر این ذات باری تعالى قابل شناخت نیست، ولی اسما و صفات هم قابل شناخت است و هم مردم مکلف به شناخت آنند، و همکان به اندازة معرفت و دانش خود باید آن را بشناسند. در این ارتباط سخنی بسیار عمیقی در نهج البلاغه فرمود:
«لم یُطلع على تحدید صفته ولم یحجبها عن واجب معرفته فهو الّذی تشهد له اعلام الوجود على إقرار قلب ذی الجحود؛(3) عقلها را به تعریف صفتش آگاه نکرده، و آنان را از معرفت لازم به خودش محجوب نساخته، او کسی است که نشانههای هستی بر اقرار قلبی منکراتش گواهی میدهد».
در این بیان نوارنی اولاً گفته شده که آدمی بر تعریف صفت خداوند به کنه اوصاف او دسترسی ندارند،
دوم: معرفت واجب و آن اندازه که در توان درک بشری است ،نه تنها منع نشده بلکه بر همگان لازم است او را بشناسند.
سوم: حق تعالى حقیقتی است که همه هستی نشانه، آیت و مظهر وجود اوست و بر وجود او گواهی میدهند و او را نشان میدهند. بنابر این همه هستی معرّف و نشانگر وجود خالق هستی است. چه این که زیباترین و کاملترین تعریف خداوند همان است که در قرآن کریم در سوره مبارکه حشر آمده:
«اوست خدایی که غیر از او معبودی نیست. دانندة غیب و آشکار است. اوست رحمتگر مهربان. اوست خدایی که جز او معبودی نیست، همان فرمانروای پاک سلامتبخش، مؤمن به حقیقت حقّه خود که نگاهبان، عزیز، جبّار، متکبّر، پاک است. اوست خدای خالق نوساز صورتگر که بهترین نامها و صفات از آن اوست. آنچه در آسمانها و زمین است، جمله تسبیح او میگویند و او عزیز حکیم است.(4)
پینوشتها:
1. نهج البلاغه، خطبه 1.
2. همان.
3. همان، خطبه 49.
4. حشر (59) آیه 22 ـ 24.
در ابن مطالب دقت نمایید :
از دیر باز در میان صاحبنظران این مسئله مطرح بوده که ملاک نیاز معلول به علت (مخلوق به خالق) چیست ؟ برخی (متکلمان) معتقدند که ملاک احتیاج حدوث است.
طبق این نظریه ربط نیاز جهان به خدا مثل ربط و نیاز ساختمان به بنّا است که بعد از حدوث ،نیاز آن از علت برطرف خواهد شد، ولی فلاسفه با رد این تصور ،ملاک نیاز به علت را امکان و یا فقر وجودی دانسته اند که همواره در حدوث و بقا همراه موجودات و جهان است.(1)
سیاهروی ز ممکن در دو عالم ** جدا هرگز نشد والله اعلم
سیاهرویی جنبة امکانی و فقر وجودی است که همواره همراه با عالم و آدم است. از این رو در حدوث و بقا محتاج و فقیر بلکه عین فقر و احتیاج است.
در هر موردی اگر رابطه علی و معلولی بین دو موجود برقرار باشد ، تا زمانی که علت باشد ، معلول خواهد بود. اگر علت نباشد ، معلول نیز نخواهد بود. در مثال بنا و بنّا ، بنّا علت ساختمان نیست تا بگوئیم چرا با وجود اینکه بنّا می میرد ، ساختمان باقی است. حرکات دست بنّا باعث چیده شدن آجرها کنار هم بوده است . وقتی حرکت دست ها متوقف شد ، معلول (قرار گرفتن آجرها کنار هم) نیز تمام شد ، اما آنچه که ساختمان را حفظ می کند ، دیگر حرکات دست سازنده نیست تا بگوییم چرا با وجود تمام شدن حرکات دست و مردن سازنده ، هنوز ساختمان باقی است ، بلکه در این جا علت بقا چیزی دیگری است و آن استحکام یافتن ملاط ها و روی هم بودن آجرها است .
اگر علت های نگهدارنده از بین برود ، ساختمان نیز از بین خواهد رفت. اما خداوند نسبت به جهان مانند بنّا نیست ، بلکه ، هر چیزی که در جهان وجود دارد ، در هر لحظه در حال وجود یافتن جدید است .هر وجودی نیز به علت هستی بخش که خداوند باشد ، نیاز دارد ، پس هر موجودی در هر آن و لحظه نیاز به خدا دارد .
من اصلا متوجه نمیشم شما چی میگین، اگه کسی متوجه شد بیاد منو آگاه کنه، یعنی چی فقر وجود موجودات دلیل نیاز آنها به علت است ؟ دو گام بردارید
اولا : فقر وجودی را با ذکر مثال به زبان ساده توضیح دهید، مثلا به چه چیزی میگویند فقر وجودی دارد و چه چیزی ندارد و فقر وجودی چیست و ...
دوما : ثابت کنید در واقعیت موجودات عالم این فقر وجودی را دارند و الله ندارد .
بعد از این گام ها من سوالاتم رو مطرح خواهم کرد .
موجود بر دو قسم است:
موجودی که وجودش "فی نفسه میباشد . آن را اصطلاحاً وجود مستقل یا وجود محمولی یا وجود نفسی میگویند . دیگر موجودی است که وجودش "فی غیره" است و آن را وجود رابط مینامند.
در قضیة "حسن ایستاده است" علاوه بر وجود حسن و وجود ایستادن، چیزی دیگر نیز وجود دارد و آن عبارت از چیزی میباشد که لفظ "است" بر آن دلالت میکند، که ربط ایستادن به حسن است. ربط به گونهای است که متکی به دو طرف یعنی موضوع (حسن) و محمول (ایستاده) است. اگر آن دو طرف نباشد، وجود رابط به تنهایی تحقق پیدا نمیکند، بنابر این معلوم میشود وجود رابطی به وجودی اطلاق میشود که بدون وجود مستقل وجود ندارد.(2)
چرا وجود مستقل ندارد ؟ است یعنی : فعل سومشخص مفرد مضارع از مصدر «بودن» که انجام عملی توسط سومشخص مفرد در زمان حال یا آینده را میرساند ، پس کلمه است نیز حامل معنی مانند کلمه علی و ایستاده است .
نیازمندی و وابستگی معلول به علت، ذاتی معلول است . لازمة این امر آن است که معلول عین نیاز و وابستگی به وجود علت بوده، هیچگونه استقلالی از آن نداشته باشد. پیآمد و نتیجه مطلب یاد شده آن است که وجود معلول نسبت به علت رابط باشند، اگرچه وجودهای معلولی با نظر به خودشان و در مقایسه با یکدیگر جوهر یا عرض باشند.
به مقتضای فقر و نیاز ذاتی معلول به علت، وجود معلول نسبت به علتش یک وجود رابط است.
یعنی میگن معلول است چون ما فرض کردیم معلول است، و خدا هم علت است چون ما فرض کردیم علت است ؟ یعنی میگین معلول است چون معلول است، و علت است چون علت است ؟ اینکه جواب نشد .
زیرا در هستی تنها یک وجود مستقل یافت میشود، که واجب تعالی است
هنوز که این مساله ثابت نشده که شما از آن به عنوان دلیل استفاده میکنید .
وقتی آفتاب طلوع میکند، تمام نیم کره زمین روشن میشود. روشنی با این که تحقق یافته و موجود است اما عین ربط و وابستگی به سپهر گردون است و هیچ استقلالی از خود ندارد. اگر لحظهای خورشید چهره در نقاب کند، دیگر روشنایی در عالم وجود ندارد.
وقتی منظرة زیبایی را در ذهن و قوة خیال خود میسازید و تصور میکنید، آن منظره چنان به توجه نفس شما وابسته است که اگر لحظهای توجه نفس از آن گرفته شود،منظرة زیبا محو و نابود میشود . دیگر وجود و تحقق در ذهن شما ندارد . عالم و آدم نیز وجودشان نسبت به خداوند شبیه این مثال است، گرچه وابستگی جهان به حق تعالی فراتر از این مثالها است.
ولی مساله این است که ما خورشید را میبینم و پی میبریم که منشا نور است ولی اینجا دو نکته وجود دارد .
اولا : ما خداوند را نمیبینیم که بفهمیم منشا است .
دوما : دلیل نمیشود چون خورشید منبع نور است ما هر نوری را دیدیم بفهمیم از خورشید است ، ممکن است نور از شمع یا چراغ دیگری باشد .
پس تا چیزی را نبینیم به آن یقین پیدا نخواهیم کرد، اگر یقین نداشته باشیم وجود آن چیز بدیهی نیست، اگر بدیهی نیست نمیتوان از این برهان برای اثبات آن استفاده کرد.
واجب الوجود غنی وبی نیاز مطلق است ولی وجود ممکن الوجود نه تنها فقیر بلکه عین الفقر است
وجود غنی و بی نیاز مطلق چیست ؟
پاسخ :
با سلام .
لفظ وجود از آن جهت که مبدا اشتقاق موجود به حساب مىآید ،مصدر و متضمن معناى حدث و نسبت آن به فاعل یا مفعول است و معادل آن در فارسى واژه بودن است، چنان که واژه موجود از نظر ادبى اسم مفعول و متضمن معناى وقوع فعل بر ذات است . گاهى از کلمه موجود مصدر جعلى به صورت موجودیت گرفته مىشود و مساوى با وجود به کار مىرود .
الفاظى که در زبان عربى به صورت مصدر استعمال مىشوند گاهى از معناى نسبت به فاعل یا مفعول تجرید شده، به صورت اسم مصدر به کار مىروند که دلالت بر اصل حدث دارد. بنابراین براى وجود هم مىتوان چنین معناى اسم مصدرى را در نظر گرفت .
از سوى دیگر معانى حدثى که دلالت بر حرکت و دست کم دلالت بر حالت و کیفیتى دارند ،مستقیما قابل حمل بر ذوات نیستند، مثلا نمىتوان رفتن را که مصدر است یا رفتار را که اسم مصدر است بر شىء یا شخصى حمل کرد بلکه یا باید مشتقى از آن گرفت و مثلا کلمه رونده را محمول قرار داد و یا کلمه دیگرى را که متضمن معناى مشتق باشد ،به آن اضافه کرد و مثلا گفت :صاحب رفتار .
گونه اول را اصطلاحا حمل هو هو و قسم دوم را حمل ذو هو مىنامند. از باب نمونه حمل حیوان را بر انسان حمل هو هو و حمل حیات را بر او حمل ذو هو مىخوانند .
این مباحث مربوط به دستور زبان است که قواعد آن قراردادى است و در زبان هاى مختلف تفاوت مىکند . بعضى از زبان ها از نظر وسعت لغات و قواعد دستورى غنىتر و بعضى دیگر محدودتر هستند ولى از آنجا که ممکن است رابطه لفظ و معنى موجب اشتباهاتى در بحث هاى فلسفى گردد، لازم است تذکر دهیم : در کاربرد واژههاى وجود و موجود در مباحث فلسفى نه تنها این ویژگی هاى زبان شناختى مورد توجه قرار نمىگیرد بلکه اساسا توجه به آنها ذهن را از دریافتن معانى منظور منحرف مىسازد .
فلاسفه نه هنگامى که واژه وجود را به کار مىبرند، معناى مصدرى و حدثى را در نظر مىگیرند و نه هنگامى که واژه موجود را به کار مىگیرند معناى مشتق و اسم مفعولى را، مثلا هنگامى که درباره خداى متعال مىگویند وجود محض است، آیا در این تعبیر جایى براى معناى حدث و نسبت به فاعل و مفعول یا معنایى کیفیت و حالت و نسبت آن به ذات مىتوان یافت؟ آیا مىتوان بر ایشان خرده گرفت که چگونه لفظ وجود را بر خداى متعال اطلاق مىکنید در حالى که حمل مصدر بر ذات صحیح نیست و یا هنگامى که تعبیر موجود را درباره همه واقعیات به کار مىبرند و آنها را شامل واجب الوجود و ممکن الوجود مىدانند آیا مىتوان معناى اسم مفعولى را از آن فهمید ؟ آیا مىتوان بر این اساس استدلال کرد که اقتضاى اسم مفعول آن است که فاعلى داشته باشد، پس خدا هم فاعلى لازم دارد و یا بر عکس چون کلمه موجود چنین دلالتى دارد، استعمال آن در مورد واجب الوجود صحیح نیست و نمىتوان گفتخدا موجود است؟
بدیهى است که این گونه بحث هاى زبان شناسانه جایى در فلسفه نخواهد داشت و پرداختن به آنها نه تنها مشکلى از مشکلات فلسفه را حل نمىکند بلکه بر مشکلات آن مىافزاید و نتیجهاى جز کژ اندیشى و انحراف فکرى به بار نخواهد آورد . براى دوری از سوء فهم و مغالطه باید به معانى اصطلاحى واژهها دقیقا توجه کرد و در مواردى که با معانى لغوى و عرفى یا اصطلاحات سایر علوم وفق نمىدهد، تفاوت آنها را کاملا در نظر گرفت تا خلط و اشتباهى رخ ندهد .
حاصل آن که: مفهوم فلسفى وجود مساوى است با مطلق واقعیت و در نقطه مقابل عدم قرار دارد و به اصطلاح نقیض آن است . از ذات مقدس الهى گرفته تا واقعیت هاى مجرد و مادى و همچنین از جواهر تا اعراض و از ذوات تا حالات هم را در بر مىگیرد . همین واقعیت هاى عینى هنگامى که در ذهن به صورت قضیه منعکس مىگردند، دست کم دو مفهوم اسمى از آنها گرفته مىشود که یکى در طرف موضوع قرار مىگیرد و معمولا از مفاهیم ماهوى است و دیگرى که مفهوم موجود باشد در طرف محمول قرار مىگیرد که از مفاهیم فلسفى است . مشتق بودن آن مقتضاى محمول بودن آن است(1)
پی نوشت ها:
آموزش فلسفه ،ج1، ص255، نشر سازمان تبلیغات اسلامی،1366 ش
باسمه القدیر
با سلام
پس عقل شما به چه کار می آید؟
کجا خداوند فرموده است تو هرگز مرا نخواهی شناخت؟
اتفاقا قران کریم اصل وجود خداوند را بی نیاز از استدلال می داند و آن را به عنوان مسئله مطرح نکرده است.
امّا استدلال ضمنی بر اثبات وجود خداوند وجود دارد.بیشتر براهین قران در باره ی خدا براهین یگانگی حق متعال است
این یعنی شناخت خداوند امکان پذیر است امّا راههایی دارد که می توان راجع به آن بحث کرد.
من اصلا متوجه نمیشم شما چی میگین، اگه کسی متوجه شد بیاد منو آگاه کنه، یعنی چی فقر وجود موجودات دلیل نیاز آنها به علت است ؟ دو گام برداریداولا : فقر وجودی را با ذکر مثال به زبان ساده توضیح دهید، مثلا به چه چیزی میگویند فقر وجودی دارد و چه چیزی ندارد و فقر وجودی چیست و ...
دوما : ثابت کنید در واقعیت موجودات عالم این فقر وجودی را دارند و الله ندارد .
بعد از این گام ها من سوالاتم رو مطرح خواهم کرد .
چرا وجود مستقل ندارد ؟ است یعنی : فعل سومشخص مفرد مضارع از مصدر «بودن» که انجام عملی توسط سومشخص مفرد در زمان حال یا آینده را میرساند ، پس کلمه است نیز حامل معنی مانند کلمه علی و ایستاده است .
یعنی میگن معلول است چون ما فرض کردیم معلول است، و خدا هم علت است چون ما فرض کردیم علت است ؟ یعنی میگین معلول است چون معلول است، و علت است چون علت است ؟ اینکه جواب نشد .
هنوز که این مساله ثابت نشده که شما از آن به عنوان دلیل استفاده میکنید .
ولی مساله این است که ما خورشید را میبینم و پی میبریم که منشا نور است ولی اینجا دو نکته وجود دارد .
اولا : ما خداوند را نمیبینیم که بفهمیم منشا است .
دوما : دلیل نمیشود چون خورشید منبع نور است ما هر نوری را دیدیم بفهمیم از خورشید است ، ممکن است نور از شمع یا چراغ دیگری باشد .
پس تا چیزی را نبینیم به آن یقین پیدا نخواهیم کرد، اگر یقین نداشته باشیم وجود آن چیز بدیهی نیست، اگر بدیهی نیست نمیتوان از این برهان برای اثبات آن استفاده کرد.
وجود غنی و بی نیاز مطلق چیست ؟
با سلام وتشکر.
از این گفته ها تان بر می آید که درک رویکرد عقلی وفلسفی مسله برای شما گرامی دشوار است .
لذا در این باره به یک رویکرد فطری اشاره می شود :
امیرمومنان در گفتاری مشهور در مورد بعثت پیامبران می فرماید: "... فبعث فیهم رُسُله... لیستأدوهم میثاق فطرته ... (1)؛ پس پیامبران را میان مردم مبعوث کرد ، تا وفای به پیمان را در آنها مطالبه کند... .
شخصی خدمت امام صادق(ع) عرض کرد: "چگونه خدا بشناسم و ببینم ،حضرت سؤال کرد: آیا هیچ وقت از راه دریا مسافرت کردهای؟ (گویا حضرت توجه داشتند به این که قضیّه برای او اتفاق افتاده است) گفت: آری. گفتند: اتفاق افتاده است که کشتی در دریا بشکند؟ گفت: بلی، اتفاقاً در سفری چنین قضیّه ای واقع شد. گفتند: به جایی رسیدی که امیدت از همه چیز قطع شود و خود را مُشرف به مرگ ببینی؟ گفت: بلی چنین شد. گفتند: در آن حال امیدی به نجات داشتی؟ گفت: آری. گفتند: در آن جا که وسیله ای برای نجات تو وجود نداشت، برای چه به کسی امیدوار بودی؟
آن شخص متوجه شد که در آن حال دل او با کسی ارتباط داشته که گویی او را می دیده است. (2)
پی نوشت ها:
1.نهج البلاغه، خطبه 1.
2. آیت الله مصباح یزدی، معارف قرآن، ص 29، به نقل از توحید صدوق، ص 231.
تفسیر المیزان (ترجمه)، ج 12، ص 37.
باسمه القدیربا سلام
پس عقل شما به چه کار می آید؟
کجا خداوند فرموده است تو هرگز مرا نخواهی شناخت؟
اتفاقا قران کریم اصل وجود خداوند را بی نیاز از استدلال می داند و آن را به عنوان مسئله مطرح نکرده است.
امّا استدلال ضمنی بر اثبات وجود خداوند وجود دارد.بیشتر براهین قران در باره ی خدا براهین یگانگی حق متعال است
این یعنی شناخت خداوند امکان پذیر است امّا راههایی دارد که می توان راجع به آن بحث کرد.
باسمه الحق المبین
آیه ی مورد استناد راجع به رؤیت حق است نه شناخت عقلی حق.
شناخت عقلی با معرفت حسی متفاوت است گرچه حواس مقدمه ی شناخت عقلی واقع می شوند.
یکی از صفات سلبی حق تعالی همین رؤیت حسی است یعنی آنچه که در آیه نفی شده است
در پاسخ به این درخواست:"ربّ ارنی انظر الیک" که خودتان نیز به آن اشاره داشتید.
امّا نوری که حضرت موسی علی نبینا و اله و علیه السلام رؤیت فرمود یا از نوع شهود حضوری
و باطنی است یعنی با چشم دل یا از نوع تجلی در آئینه ی محسوسات که امکان پذیر است
صوتی را هم که حضرت علیه السلام شنیدند همینگونه است یا به گوش باطنی شنیدند
و یا خداوند آن صوت را خلق فرمود.آراء دیگر تفسیری هم با استناد بر روایات وجود دارد که می توانید
مطالعه بفرمائید.
نفی شناخت عقلی مربوط به ادراک کنه ذات است،اما از طریق آثار خداوند و با اتکاء به براهین
موجود می توان به شناخت عقلی اسماء و صفات حق تعالی رسید.
شناخت خداوند از طریق آثارش تشبیه او به مخلوقاتش نیست بلکه نوعی شناخت
ظاهر از طریق مظهر است.
سوال :
عقل محدود چگونه خدای نامحدود را درک میکند ؟!
آیا ما به شناخت کامل خدا می رسیم ؟
یا این شناخت و معرفت محدود به عقل هر شخص است ؟
پاسخ :
برای ارایه یک پاسخ جامع و دقیق باید گفت : مشکل اصلی در مورد عدم امکان شناخت ذات خدا این است که در فرایند شناخت لازم است نوعی ارتباط خاص بین مدرِک و مدرَک یا عالم و معلوم به وجود بیاید، زیرا علم یا به نحو حصولی است و یا حضوری. در مورد ادراک ذات خداوند هیچ کدام از این دو طریق به طور کامل برای ما حاصل نمی گردد؛
حقیقت خدا و صفات او که عین ذات اوست، نامحدود است. برای آن حد و انتهایی فرض نمیشود، ولی جز او همه موجودات محدود هستند. از این جهت، هیچ کس نمیتواند کنه ذات و صفات او را درک کند؛ زیرا محدود، نمیتواند نامحدود را درک کند. رابطه مدرِک و مدرَک به معنای صحیح شکل نمی گیرد. چون ادراک همانند قرار گرفتن یک مظروف در یک ظرف است. همان طور که یک کاسه گنجایش آب دریا را ندارد، ذهن محدود بشر هم نمیتواند به کنه ذات نامحدود خدای جهان پی ببرد؛ برای درک یک حقیقت باید احاطه بر آن یافت. احاطه موجود محدود (انسان) بر ذات نامحدود (خداوند ) محال و ناشدنی است.
در کلمات پیشوایان دین وارد شده است:
هر چه در ذهن شما بیاید و آن را تصور کنید،در دقیق ترین جلوه ها و مفهوم هایش، خدا نیست، بلکه او هم مخلوقی مثل شماست، که در وجودش محتاج است و برگشت وجود او به شما است.(1)
چه بسا معنای روایاتی که از پیامبر و ائمه(علیهم السلام) رسیده است که فرموده اند: درباره ذات خدا فکر نکنید (که به جایی نمیرسید، بلکه از این راه ممکن است شیطان سوء استفاده کرده و شما را منحرف کند) اما درباره نعمتها و آثار عظمت او فکر کنید (تا به معرفت و ایمان شما افزوده گردد) (2)اشاره به همین حقیقت داشته باشد.
معنای روایات این نیست که در بحث خداشناسی وارد نشوید، بلکه بحث در باره خدا و صفات او در حد خود لازم است، اما کسی نباید توقع داشته باشد که به کنه ذات خدا پی ببرد. بر این اساس، پیشوایان دینی مردم را از تفکر در ذات الهی منع کردند؛ به این علت که پی بردن به کنه ذات الهی، امری محال و غیر ممکن است. از این رو تلاش در این راه، چیزی جز حیرت و سرگردانی در پی نخواهد داشت.
شناخت حصولی یک حقیقت از طریق تعریف و داشتن حد تام از او به دست می آید. در مورد خداوند ماهیتی متصور نیست تا جنس و فصلی و تعریفی وجود داشته باشد؛ تصویر ذهنی از خداوند که فرضا از طریقی حاصل شود و به ادراک خداوند منتهی گردد، برای ذهن ما به وجود نخواهد آمد؛ زیرا صورت ذهنی از وجود نامحدود نمی تواند در ظرف ادراکی محدود شکل بگیرد، زیرا هر چند تصور حقیقت نامحدود ممکن است- چون مفهوم نامحدود، مفهومی محدود است - اما تصور نامحدود ممکن نیست، زیرا ذهن محدود است. نامحدود دارای صورتی نخواهد بود که در ذهن محدود بگنجد.
علم حضوری هم در این ادراک متصور نیست، زیرا حقیقت علم حضوری اتحاد عالم با معلوم است. در اتحاد سنخیت وجودی لازم است و بین وجود امکانی ما با وجود واجب چنین سنخیت مطلقی وجود ندارد تا اتحاد کامل حاصل گردد.
حضرت علی (علیه السلام ) فرمود:
عقلها را بر حقیقت ذات خود، آگاه نساخته، اما از معرفت و شناسایی خود باز نداشته است». (3) از این کلام معلوم می شود که خدا امکان دست یابی مخلوق به ذات غیبی خودرا نداده، چه این که طبق این سخن معلوم میشود که عقل و خرد آدمی گرچه توان شناخت حق تعالى را دارد، ولی از شناخت کُنه حقیقت او عاجز است، دلیلش آن است که عقل آدمی محدود است. موجود محدود نمیتواند هستی نامحدود خداوند را به طور کامل درک کند و کنه ذات او را بشناسد،چه اینکه شناخت و علم به چیزی، به معنای احاطه به آن شیء معلوم است، هرگز موجود ممکن الوجود و محدود نمیتواند بر خداوند احاطه علمی پیدا کند.
عنقای ذات متعالی خداوند بلندتر از آن است که به گمان و کمند عقل آدمی گرفتار شود. امام صادق(علیه السلام ) در کلامی درسآموز فرمود:
ای فرزند آدم !اگر قلب تو را مرغی بخورد، سیر نمیشود. اگر تکه از حبهای بر چشم شما گذاشته شود، تمام آن را میپوشاند. آیا با چنین ابزار شناخت، میخواهی ملکوت هستی را به طور کامل بشناسی؟! اگر در این آفتاب که مخلوقی از مخلوقات خداوند است، به طور مستقیم و با چشمان باز، توانستی نگاه نمایی، ملکوت هستی را نیز به طور کامل خواهی شناخت».(4)
طبق این کلام نورانی معلوم میشود، انسان نه تنها هستی متعالی خداوند را به طور کامل نمیتواند بشناسد، بلکه هویت کامل مخلوقی از مخلوقات او را نمیتواند به طور کامل شناسایی نماید. این حقیقتی است که قرآن کریم خطاب به آدمیان فرمود:
«وما اُوتیتُم مِنَ العِلمِِ إلاّ قَلیلاً؛(5) از علم جز اندک چیزی نمیدانید».
نتبجه این که خدا شناسی به طور عام از دو طریق شهود و ادراکات روحی و باطنی و فطری و همچنین ادراکات عقلی و برهانی و استدلالی برای انسان ها امکان پذیر است. و از آن جا که راه اول چندان عمومیت و کلیت ندارد، عمده ترین راهکار برای رسیدن به شناخت دقیق و درست از خداوند، به کار بردن قوه عقل و ابزار ادراک بشری است.
البته نباید فراموش کرد که واقعیت ذات و صفات خدا غیر از آن چیزی است که در ذهن ما است، زیرا شناخت حقیقت ذات و وجود خدا در ظرف فهم و ادراک مخلوق که از هر جهت محدود است نمی گنجد، ما تنها برخی از خصوصیات و صفات ذات الهی را می توانیم ادراک کنیم که در همین مورد هم آگاهی و معرفت هر کسی از صفات جمال و جلال پروردگار، بر اساس میزان سطح ادراک و حجم آگاهی و شناختی است که وی از راه درست نسبت به خداوند پیدا کرده متغیر است.
پینوشتها:
1. نهج البلاغه، خطبه 49.
2. کافی، ج 2، ص 93،نشر دار الکتب الاسلامیه ،تهران ،بی تا.
3. اسراء (17) آیه 85.
4.بحارالانوار، ج66، ص292،نشر دار الاحیا لتراث العربی، بیروت، 1403 ق.
5. اصول کافی، ج 1، ص 93
پاسخ :
در ابتدا باید اشاره شود گرچه هر کسی به اندازه توان ودرک ومعرفت خود به شناخت حق تعالی مکلف است .
ولی باید توجه داشت
اوّلاً: عقل هماند نقل و آموزه های دینی هر دو حجت خدا است. یکی از باطن و دیگری از ظاهر و بیرون، آدمی را به سوی خدا و معارف الهی هدایت میکنند. امام صادق علیه السلام فرمود:
برای خداوند بر مردم دو حجت است: یکی حجت ظاهری و دیگر باطنی. حجت ظاهری انبیای الهی و ائمهاند، اما حجت باطنی خرد و عقل آدمی است».(1)
دوم: اساساً دین برای شکوفایی عقل است. امیرمؤمنان(ع) بیان فلسفه بعثت انبیا فرمود:
خداوند میان مردم پیامبرانش را فرستاد تا عهد فطرت الهی را ادا نمایند، و توانمندیهای نهفته عقلهای آنان را شکوفا نمایند».(2)
طبق این کلام نورانی معلوم میشود که دین و عقل در جهت شناخت معارف الهی همیاری دارد.
توانایی عقل در پرتوی نور هدایت دین برای شناخت معارف به ثمر میرسد، ولی گاهی هوای نفس، عقل را (که فرمانروای وجود انسان است) به اسارت میگیرد.(3)
پس عقل بدون هدایت دین کارساز نیست. عقل آنگاه برای شناخت حقایق خوب عمل میکند که در سایه رهنمود وحی قرار گیرد.(4)
سوم: دین بزرگراه است، از این جهت در آموزههای وحیانی از دین به «صراط مستقیم» یاد شده و احکام دینی «شریعت» خوانده شده، ولی عقل چراغ است.
آدمی به کمک چراغ میتواند مسیر کمال را طی کند، پس رابطه عقل و دین رابطة روشنایی و مسیر است و انسان در رسیدن به سعادت به هر دو نیاز دارد.
چهارم: به گفتة استاد جوادی آملی چون برهان عقلی حجت خداست، هر کس با سرمایههای عقلی به سراغ متون مقدس برود تا علوم مقدس نصیب و بهرة او میشود، هم از متن نقلی و هم از برهان عقلی.
برهان عقلی همانند دلیل معتبر نقلی از الهامات الهی در ظرف اندیشة بشر تجلی یافته، بنابر این چون دلیل عقلی همتای دلیل نقلی، حجت خدا و نیز الهام است، اگر کسی با سرمایة عقلی به سراغ متون مقدس نقلی برود و چیزی را از آن برداشت کند،مانند آن است که به کمک آیهای معنای آیة دیگر یا به کمک روایتی معنای آیهای معلوم شود، از این رو هیچ یک از این امور از متن نقلی بیگانه نیست.
بنابر این عقل برهانی منبع دین است با ملاحظة دلیل معتبر نقلی، فتوایش همان فتوای دین است، مانند دلیل معتبر نقلی که هر آنچه را با ملاحظه برهان عقلی ثابت کند، همان به حسب دین میآید.(6) در نتیجه عقل در شناخت حق راه اشتباه نمی رود ولی عقل در سایه وحی باید قرار گیرد تا درست درک نماید بنابر این عقل ارزشمند است، حجت است و عالیترین مخلوق است ولی در حد و اندازه خودش . اگر از اندازة خود پا فراتر نهد ، به خطا خواهد رفت. حال چه متوجه خطای خود باشد یا نه، و تصور کند که به راه درست رفته است پس در پرتوی وحی می تواند درست بفهمد وعمل نماید .
پینوشتها:
1. اصول کافی، ج 1، ص 16، کتاب العقل و الجهل.
2. نهج البلاغه، خطبه 1.
3. همان، حکمت 211.
4. پیامبر اعظم در نگاه عرفانی امام خمینی، ص 263، نشر مؤسسه آثار امام خمینیـ 1386ش.
5. دینشناسی، ص 127 و 130
سوال :
وجود داشتن یعنی چه ؟
پاسخ :
لفظ وجود از آن جهت که مبدا اشتقاق موجود به حساب مىآید ،مصدر و متضمن معناى حدث و نسبت آن به فاعل یا مفعول است و معادل آن در فارسى واژه بودن است، چنان که واژه موجود از نظر ادبى اسم مفعول و متضمن معناى وقوع فعل بر ذات است . گاهى از کلمه موجود مصدر جعلى به صورت موجودیت گرفته مىشود و مساوى با وجود به کار مىرود .
الفاظى که در زبان عربى به صورت مصدر استعمال مىشوند گاهى از معناى نسبت به فاعل یا مفعول تجرید شده، به صورت اسم مصدر به کار مىروند که دلالت بر اصل حدث دارد. بنابراین براى وجود هم مىتوان چنین معناى اسم مصدرى را در نظر گرفت .
از سوى دیگر معانى حدثى که دلالت بر حرکت و دست کم دلالت بر حالت و کیفیتى دارند ،مستقیما قابل حمل بر ذوات نیستند، مثلا نمىتوان رفتن را که مصدر است یا رفتار را که اسم مصدر است بر شىء یا شخصى حمل کرد بلکه یا باید مشتقى از آن گرفت و مثلا کلمه رونده را محمول قرار داد و یا کلمه دیگرى را که متضمن معناى مشتق باشد ،به آن اضافه کرد و مثلا گفت :صاحب رفتار .
گونه اول را اصطلاحا حمل هو هو و قسم دوم را حمل ذو هو مىنامند. از باب نمونه حمل حیوان را بر انسان حمل هو هو و حمل حیات را بر او حمل ذو هو مىخوانند .
این مباحث مربوط به دستور زبان است که قواعد آن قراردادى است و در زبان هاى مختلف تفاوت مىکند . بعضى از زبان ها از نظر وسعت لغات و قواعد دستورى غنىتر و بعضى دیگر محدودتر هستند ولى از آنجا که ممکن است رابطه لفظ و معنى موجب اشتباهاتى در بحث هاى فلسفى گردد، لازم است تذکر دهیم : در کاربرد واژههاى وجود و موجود در مباحث فلسفى نه تنها این ویژگی هاى زبان شناختى مورد توجه قرار نمىگیرد بلکه اساسا توجه به آنها ذهن را از دریافتن معانى منظور منحرف مىسازد .
فلاسفه نه هنگامى که واژه وجود را به کار مىبرند، معناى مصدرى و حدثى را در نظر مىگیرند و نه هنگامى که واژه موجود را به کار مىگیرند معناى مشتق و اسم مفعولى را، مثلا هنگامى که درباره خداى متعال مىگویند وجود محض است، آیا در این تعبیر جایى براى معناى حدث و نسبت به فاعل و مفعول یا معنایى کیفیت و حالت و نسبت آن به ذات مىتوان یافت؟ آیا مىتوان بر ایشان خرده گرفت که چگونه لفظ وجود را بر خداى متعال اطلاق مىکنید در حالى که حمل مصدر بر ذات صحیح نیست و یا هنگامى که تعبیر موجود را درباره همه واقعیات به کار مىبرند و آنها را شامل واجب الوجود و ممکن الوجود مىدانند آیا مىتوان معناى اسم مفعولى را از آن فهمید ؟ آیا مىتوان بر این اساس استدلال کرد که اقتضاى اسم مفعول آن است که فاعلى داشته باشد، پس خدا هم فاعلى لازم دارد و یا بر عکس چون کلمه موجود چنین دلالتى دارد، استعمال آن در مورد واجب الوجود صحیح نیست و نمىتوان گفتخدا موجود است؟
بدیهى است که این گونه بحث هاى زبان شناسانه جایى در فلسفه نخواهد داشت و پرداختن به آنها نه تنها مشکلى از مشکلات فلسفه را حل نمىکند بلکه بر مشکلات آن مىافزاید و نتیجهاى جز کژ اندیشى و انحراف فکرى به بار نخواهد آورد . براى دوری از سوء فهم و مغالطه باید به معانى اصطلاحى واژهها دقیقا توجه کرد و در مواردى که با معانى لغوى و عرفى یا اصطلاحات سایر علوم وفق نمىدهد، تفاوت آنها را کاملا در نظر گرفت تا خلط و اشتباهى رخ ندهد .
حاصل آن که: مفهوم فلسفى وجود مساوى است با مطلق واقعیت و در نقطه مقابل عدم قرار دارد و به اصطلاح نقیض آن است . از ذات مقدس الهى گرفته تا واقعیت هاى مجرد و مادى و همچنین از جواهر تا اعراض و از ذوات تا حالات هم را در بر مىگیرد . همین واقعیت هاى عینى هنگامى که در ذهن به صورت قضیه منعکس مىگردند، دست کم دو مفهوم اسمى از آنها گرفته مىشود که یکى در طرف موضوع قرار مىگیرد و معمولا از مفاهیم ماهوى است و دیگرى که مفهوم موجود باشد در طرف محمول قرار مىگیرد که از مفاهیم فلسفى است . مشتق بودن آن مقتضاى محمول بودن آن است(1)
پی نوشت ها:
آموزش فلسفه ،ج1، ص255، نشر سازمان تبلیغات اسلامی،1366 ش