خدای حقیقی و خدای ساخته ذهن
تبهای اولیه
بسم الله الرحمن الرحیم
خدای حقیقی : خدایی که بعنوان حقیقت عالم هستی حضور دارد
خدای ذهنی (ساخته ذهن) : همان طور که عده ای بت بیرونی ( همان بت های سنگی) می پرستند
ممکن هست عده ای به علت عدم شناخت و محدودیت های ذهنی تصوراتی برای خدا قائل شوند که این باعث منحرف شدن از مسیر درک خدای حقیقی شود
چه فرقي بين خدايي كه ما در ذهن داريم و خداي واقعي وجود دارد
روان شناسان و فيلسوفان معرفت مي گويند شرط لازم براي شناخت اشيا طبقه بندي آنهاست. طبقه بندي اشيا به معناي تعيين حد و مرز بين آنهاست.
اگراين گونه باشد، ذهن انسان قادر به شناخت خداوند نخواهد بود؛ چرا كه خداوند حد ومرزي ندارد پس نمي تواند درطبقه بندي هاي ذهن بگنجد. اين نكته در آموزه هاي ديني هم به طرق گوناگون بيان شده است.
امام باقر(ع) مي گويند: "حتي دقيق ترين توصيف هاي انديشه بشر از خداوند، ساخته و مخلوق ذهن خود بشراست؛ پس نمي تواند حكايت گر خالق(1) باشد. "
ايشان همچنين مي فرمايند: تفكر درباره چگونگي خدا جز حيراني حاصلي نخواهد داشت.(2)
امام صادق (ع) مي فرمايد:خداوند "چگونگي " ندارد تا بتوان درباره چگونگي او سخن گفت.(3)
نه تنها تفكر درباره ذات خدا در حد توان ذهن بشر نيست؛ بلكه ذهن بشر از درك صفات ذات خداوند همچون علم و حيات ناتوان است. چرا كه صفات پروردگار نيز همچون ذات او نامحدودند. استدلال برعدم توانايي ذهن براي درك خداوند و صفات ذات او يك استدلال عقلي است و استدلال هاي عقلي، همگاني و بدون استثنا هستند. بنابراين حتي پيامبران هم از ادراك ذات حق ناتوانند. همين است كه رسول خدا همنوا با ديگر بندگان، رو به خدا مي كند و مي گويد:
"ما عرفناك حق معرفتك(4): ما بندگان را ياراي شناخت ذات تو نيست. "
1-بحارالانوار،جلد 69ص 239 ؛ح23.
2-اصول كافي، كتاب توحيد، بخش منع سخن از چيستي خدا.
3-اصول كافي، كتاب توحيد، بخش كليات.
4-مرآت العقول، ج8، ص 149.
[HL]من در برخی موارد در بحث با منکران خدا میبینم که شناخت دقیقی از خدای حقیقی ندارند
در واقع احتمالا همان خدای ذهنی (ساخته ذهن خودشان) را منکر می شوند نه خدای حقیقی !
[/HL]
در این تاپیک به بیان این نکته خواهیم پرداخت . . .
[=microsoft sans serif] در این تاپیک به بیان این نکته خواهیم پرداخت . . .من در برخی موارد در بحث با منکران خدا میبینم که شناخت دقیقی از خدای حقیقی ندارند
در واقع احتمالا همان خدای ذهنی (ساخته ذهن خودشان) را منکر می شوند نه خدای حقیقی !
باسلام و عرض ادب
جناب مدیر فرهنگی بحث خوبی را مطرح کردند.
این تاپیک برای طرح بقیه مباحث ایشان و مشارکت دوستان باز میشود.
موفق باشید.
بسم الله الرحمن الرحیم
فرض کنید یه کودکی پدرش رو در زمان نوزادی از دست داده و هیچ کسی در مورد شکل و شمایل پدرش بهش نگفته
عکسی هم ازش ندیده
به احتمال زیاد این فرزند یه تصویری از پدرش در ذهنش ساخته شده .
بر فرض :
- من به اون کودک میگم که پدرت یه مرد چاق بود ! = گفته من صحت داره
اگر تصویر ذهنی همون کودک از پدرش یه مرد لاغر اندام باشه => خواهد گفت نه ! پدر من باید یه مرد لاغر بوده باشه
توجه دارید => فرزند داره بر اساس تصویر ذهنی از پدرش قضاوت میکنه نه حقیقت پدر
[/HR]
اکثزیت کسانی که به انکار خدا می پردازند = ایا واقعا حقیقت خداوند رو انکار می کنند یا تصویر ذهنی ساخته ی خودشون ؟
خدای حقیقی : خدایی که بعنوان حقیقت عالم هستی حضور دارد
سلام
منظور شما از حقیقت عالم هستی چیست؟
این جمله نیاز به توضیح دارد.
من در برخی موارد در بحث با منکران خدا میبینم که شناخت دقیقی از خدای حقیقی ندارند
در واقع احتمالا همان خدای ذهنی (ساخته ذهن خودشان) را منکر می شوند نه خدای حقیقی !
سلام ابوالفضل
برام سواله
اگه اینجوریه واسه چی بهشون میگیم کافر ؟
چرا باید اونا رو کافر بدونیم؟
به خاطر اینکه خدای ذهنشون رو انکار کردن؟
یا تنها به خاطر اینکه خدای حقیقی رو نشناختن ولی انکار نکردن؟ اصلن اونا به خدای حقیقی باور دارن؟
یه کم تو این زمینه توضیح بدین
سلام
منظور شما از حقیقت عالم هستی چیست؟
این جمله نیاز به توضیح دارد.
با سلام
من در مقابل آینه قرار میگیرم و تصویری از من در آینه خلق میشه
سوال می کنیم حقیقت این تصویر در آینه چیست ؟
آیا این تصویر عین حقیقت هست ؟
جواب بدیهی هست و حقیقتی بنام من وجود داره که نور در بازتاب کامل این تصویر رو در آینه خلق کرده .
این سوال رو در مورد کل عالم می کنیم
حقیقت این عالم چیست ؟ آیا این عالم خودش عین حقیقت هست ؟ یا مجازی ؟
اون علت واحدی که عالم هستی و کل مخلوقات از او معنا و مفهوم میگیرند بهش می گم حقیقت نهایی عالم
[=bigtheme-BYekan]اللَّهُ نُورُ السَّمَوَتِ وَالْأَرْضِ
حقیقتی که مثل نور به کل عالم معنا بخشیده .
سلام ابوالفضل
سلام
اگه اینجوریه واسه چی بهشون میگیم کافر ؟
خب این ها در مقابل خدا و دستوراتش تسلیم نمی شوند
برخی هاشون معتقد نیستند
برخی هاشون به دلیل دنیا پرستی و . . . توجهی به دستورات خدا نمی کنند
برخی هاشون دستورات الهی رو دریافت نکرده اند
برخی هاشون دوس ندارند
برخی هاشون نمی خواهند به حقیقت برسند
و . . .
بنابراین ایمان ، شناخت و اطاعتی از خدای حقیقی ندارند و بنا به این دلایل کافر خوانده میشوند
چرا باید اونا رو کافر بدونیم؟
چون شناخت و اطاعتی از خدای حقیقی ندارند
یا خودشون دوس ندارند
یا نمیدانند
یا چنان غرق امورات دنیوی هستند که از حقیقت خودشون دور شده اند
به خاطر اینکه خدای ذهنشون رو انکار کردن؟
به این نکته توجه کنید که مثال من روی پاره ای از اشخاص و در پاره ای از موارد میتونه صدق کنه نه تمامی منکران خدا
این بحث هر گونه تصویر سازی و در ذهن گنجاندن خدارو ممنوع می کنه .
یا تنها به خاطر اینکه خدای حقیقی رو نشناختن ولی انکار نکردن؟ اصلن اونا به خدای حقیقی باور دارن؟
یه کم تو این زمینه توضیح بدین
خداشناسی یک امر فطری هست .
یعنی هر انسانی توانایی این رو داره که خدای حقیقی رو بشناسه
ولی خب این میل فطری در اثر برخی موارد میتونه به انحراف کشیده بشه و انسان وجودی بنام خدارو انکار کنه
مثلا اگر فردی خدارو یه ریش سفیدی در آسمان ها تصور کنه => وقتی علم کل عالم رو در حدی شناخت و اثری از این ریش سفید نبود
این به این نتیجه خواهد رسید که خدایی هم وجود نداره
ایا واقعا حقیقت خداوند رو انکار می کنند یا تصویر ذهنی ساخته ی خودشون ؟
سلام،
ظاهراً هر کسی که در ایمان پیش برود تازه شناختش از خدا بهتر و بهتر میشود ... و کسی که خدا را بشناسد محبت او در دلش قرار میگیرد و نمیتواند مؤمن به او نباشد ... علم به خدا نتیجهی اطاعت از خداست و کسب معرفت خداوند بر همگان واجب است ... و خداوند کسانی که به خداوند ظن سوء میبرند (یعنی معرفت درستی به خدا ندارند، بر اساس همان عدم معرفت هم نسبت دروغ به خدا میدهند و در مورد خدا چیزی میگویند که واقعیت ندارد) را سرزنش کرده است ...
بنابراین کسی که دین خدا را انکار میکند در واقع دارد تصویر ذهنی خود از خدا را انکار میکند اما او نه در این انکار که بلکه بخاطر آن تصویری که در ذهنش ساخته است مقصر است ... ساختن چنان تصویری در ذهن نیازمند کنار گذاردن تعقل و اکتفا کردن به چشم ظاهربین است ... و تعقل انسان را جز به خدای حقیقی که خالق ذهن و خالق صاحبان ذهن و تفکر و تعقل است نمیرساند ...
جواب بدیهی هست و حقیقتی بنام من وجود داره که نور در بازتاب کامل این تصویر رو در آینه خلق کرده .این سوال رو در مورد کل عالم می کنیم
حقیقت این عالم چیست ؟ آیا این عالم خودش عین حقیقت هست ؟ یا مجازی ؟اون علت واحدی که عالم هستی و کل مخلوقات از او معنا و مفهوم میگیرند بهش می گم حقیقت نهایی عالم
طبق این مثال تصویر شخص در اینه عیننا شبیه خود شخص هست.اما عالم هستی آیا عینه خداست؟ حتی شبیه خدا هم نمیتواند باشد.
طبق این مثال تصویر شخص در اینه عیننا شبیه خود شخص هست.اما عالم هستی آیا عینه خداست؟ حتی شبیه خدا هم نمیتواند باشد.
طبق این مثال من رابطه بین حقیقت خداوند و جهان رو تبیین نکردم
طبق مثال خواستم بگم که هر تصویری و نقشی و . . . یه حقیقتی باید داشته باشه
اگر جهان رو یک تصویر و نقش در نظر بگیریم ایا بی نیاز از حقیقت هست و خودش عین حقیقت ؟
حالا خداوند چطور رابطه ای دارد و چطور نقش می کند مساله ی دیگری هست
هُوَ الَّذی یُصَوِّرُكُم فِی الاَرحامِ كَیفَ یَشاءُ لااِلهَ اِلاّهُوَ العَزیزُ الحَكیم
[=ParsFont]اوست که شما را در رحم ها [یِ مادران] به هر گونه که می خواهد تصویر می کند. جز او هیچ معبودی نیست؛ توانای شکست ناپذیر و حکیم است.
این نظر خودم هست :
حالا خداوند خودش بر اساس اراده اش تصویر در آِینه خلق میکنه نه اینکه تصویر خودش در اینه بیوفته !
فرض میگیریم انسان همچین توانایی داره :
مثل اینکه ما اراده کنیم در آینه تصویر یک درخت نقش بیوفته و خلق بشه !
در این صورت سوال می کنیم حقیقت تصویر چیه ؟ ایا خودش عین حقیقت هست ؟
خب حقیقتش بر میگرده به وجود اراده همان انسان!
[=arial narrow]
ادامه مباحث از پست 4 :
این بحثی که اکنون در میان برخی محافل و مجامع دانشجویی بدین شکل شعاری مطرح میگردد، مبحثی بسیار قدیمی است که به ویژه در دورهی گذشته [مدرنیسم]، که بر نفی خدا اصرار داشت بسیار مطرح گردید و البته در این دوره [پست مدرنیسم]، به گونهی دیگری که مختصر توضیح داده خواهد شد، مطرح شده و تداوم مییابد.
در این بحث، دو محور «ذهن» و «خدا» مطرح است که هر یک باید به صورت جداگانه و به دور از شعار و با در نظر گرفتن تعاریف یا مشخصههای هر کدام مورد مطالعه قرار گیرد.
الف - ذهن : از مهمترین کارهای ذهن، «تخیل» و «تصور» است. پس میتواند هر چیزی را، اگر چه بر حقیقتی مبتنی نباشد و بر واقعیتی بیرونی نیز انطباق نداشته باشد، تخیل و یا تصور کند. ذهن میتواند از چوب شکلی بسازد و نام آن را خدا بگذارد و یا نسلکشی کند و نام آن را «جنگپیشگیرانه» یا «دموکراسی» یا «تلاش برای حقوق بشر» و ... بگذارد. یعنی هر حقیقت یا واقعیتی را آن طور که میخواهد تخیل و تصور کند و اسمی که میپسندد را بر روی آن بگذارد. لذا خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید که اینها چیزی نیست به جز «اسم»هایی که خودتان و پدرانتان بر آن گذاشتید و منشأیی نیز به جز ظن و گمان «اوهام، تخیلات و تصورات» ذهنی خودتان ندارد.
«إِنْ هِیَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى الْأَنْفُسُ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدى»
ترجمه: این [بتها] جز نامهایى که از طرف شما و پدرانتان بر آنها نهاده شده، هیچ حقیقتی ندارند، و خداى تعالى هیچ مدركى بر الوهیت آنها نازل نكرده، اى پیامبر اینان به جز خیال و پندارى دلخواه را پیروى نمىكنند. با اینكه از ناحیه پروردگارشان هدایت برایشان آمده است.
البته در نظریههای جدید پست مدرنیسم، چون دیدند نه وجود خدا را میتوانند انکار کنند و نه این اعتقاد را میتوانند از عقل و فطرت مردم بازپس گیرند، انسان را به خداسازی در ذهن دعوت میکنند و میگویند: این تو هستی که میتوانی خدایی آن طور که دوست داری در ذهن خودت بسازی. مثلاً خدایی که تو را مکلف نکند، خدایی که عقوبتی در نظر نگیرد و ... – که البته این خداسازی ذهنی که نامش را «پست مدرنیسم» گذاشتهاند، همان گمانها و رفتار بتسازان و بتپرستان عصر جاهلیت است.
در واقع، این «ایسم»ها که همه مبتنی بر نظریه است و هیچ منشأ علمی به جز گمان نظریهپردازان ندارند و به همین دلیل عمر مفید بسیار کوتاهی داشته و سریعاً جایگزین میشوند، کار ذهن است، نه خداوند متعال.
بدیهی است خدایی که مخلوق ذهن باشد «مثل: گمانها، ایسمها، یا بتها و ...»، خود مخلوق هستند، پس نه آنها میتوانند خدا و خالق باشند و نه خداوند متعال مخلوق است. لذا این جملهی بندی فقط یک نوع حقه است. بلکه بحث همان بحث قدیمی است که آیا خدایی هست یا نیست؟
ادامه دارد .. .
ب - خــــدا :
[=IRAN]اما مقوله توحید و خداشناسی، یک مبحث «عقلی و فطری» در هستی شناسی است و نه یک مقوله ذهنی. بحث به «وجود» یا «عدم» بر میگردد که اثبات یا نفی آن نیز کار ذهن نیست، بلکه کار عقل است که با برهان و استدلال مبتنی بر بدیهیات اولیه عقل صورت میپذیرد.
[=IRAN]عقل است که اثبات مینماید، معلول بی علت، حرکت بی محرک، حدوث بدون محدث، نظم بدون ناظم ... یا به تعبیری دیگر، حیات بدون حی، علم بدون علیم – حکمت بدون حکیم – قدرت بدون قادر – زیبایی بدون زیبا ... و در یک کلام موجود بدون به وجود آورنده نمیتواند وجود داشته باشد و چون تجلی هستی محض را میبینیم، لابد وجود دارد. به همین دلیل حتی ماتریالیستها [مادهگراها] در جستجوی منشأ و مبدأ خلقت میگردند، منتهی اصرار دارند که آن را به یک ماده، یا انرژی، یا قدرت، یا انفجار، یا تصادف و ... نسبت دهند. غافل از این که باز دچار دور تسلسل میشوند.
[=IRAN]بدیهی است اگر حیات، علم، زیبایی، قدرت، حکمت، رأفت، رحمت ... و آن چه «هستی» یا همان «کمال» است در مرتبههای گوناگون وجود دارد، و هیچ کدام نیز محدود نیست، و اساساً «بودن» تجلی همین هستی و کمال است، پس لابد حی، علیم، جمیل، قادر، حکیم، رئوف، رحیم و ... هستی محضی که هیچ گونه نقص و نیستی به او راه نیابد و منزه «سبحان» از صفات مخلوق باشد نیز وجود دارد. خواه نامش را «الله» بگویند یا «خدا» یا «God » یا هر اسم دیگری.
هر کس از دل خود با خدا راه دارد. دردی از همه دلها به
سوی خدا هست حتی شقی ترین افراد در موارد گرفتاری
و ابتلا . در وقتی که اسباب و علل بکلی از او منقطع
می شود.
تکانی می خورد و به خدا التجا می برد. این یک میل
فطری و طبیعی است.
در وجود انسان .پرده گناه و شقاوت گاهی روی آن
را می گیرد .
در سختیها که پرده زایل می شود خودبخود این
میل تحریک می شود و به هیجان در می آید.
هر وقت که دستت از همه جا کوتاه شد بگو.
و افوض امری الی الله ان الله بصیر العباد.
کارم را به خدا میسپارم . خداوند بینای به بندگان
است.
یا علی مدد.
[=arial narrow]
ادامه مباحث از پست 4 :این بحثی که اکنون در میان برخی محافل و مجامع دانشجویی بدین شکل شعاری مطرح میگردد، مبحثی بسیار قدیمی است که به ویژه در دورهی گذشته [مدرنیسم]، که بر نفی خدا اصرار داشت بسیار مطرح گردید و البته در این دوره [پست مدرنیسم]، به گونهی دیگری که مختصر توضیح داده خواهد شد، مطرح شده و تداوم مییابد.
در این بحث، دو محور «ذهن» و «خدا» مطرح است که هر یک باید به صورت جداگانه و به دور از شعار و با در نظر گرفتن تعاریف یا مشخصههای هر کدام مورد مطالعه قرار گیرد.
الف - ذهن : از مهمترین کارهای ذهن، «تخیل» و «تصور» است. پس میتواند هر چیزی را، اگر چه بر حقیقتی مبتنی نباشد و بر واقعیتی بیرونی نیز انطباق نداشته باشد، تخیل و یا تصور کند. ذهن میتواند از چوب شکلی بسازد و نام آن را خدا بگذارد و یا نسلکشی کند و نام آن را «جنگپیشگیرانه» یا «دموکراسی» یا «تلاش برای حقوق بشر» و ... بگذارد. یعنی هر حقیقت یا واقعیتی را آن طور که میخواهد تخیل و تصور کند و اسمی که میپسندد را بر روی آن بگذارد. لذا خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید که اینها چیزی نیست به جز «اسم»هایی که خودتان و پدرانتان بر آن گذاشتید و منشأیی نیز به جز ظن و گمان «اوهام، تخیلات و تصورات» ذهنی خودتان ندارد.
«إِنْ هِیَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى الْأَنْفُسُ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدى»
ترجمه: این [بتها] جز نامهایى که از طرف شما و پدرانتان بر آنها نهاده شده، هیچ حقیقتی ندارند، و خداى تعالى هیچ مدركى بر الوهیت آنها نازل نكرده، اى پیامبر اینان به جز خیال و پندارى دلخواه را پیروى نمىكنند. با اینكه از ناحیه پروردگارشان هدایت برایشان آمده است.
البته در نظریههای جدید پست مدرنیسم، چون دیدند نه وجود خدا را میتوانند انکار کنند و نه این اعتقاد را میتوانند از عقل و فطرت مردم بازپس گیرند، انسان را به خداسازی در ذهن دعوت میکنند و میگویند: این تو هستی که میتوانی خدایی آن طور که دوست داری در ذهن خودت بسازی. مثلاً خدایی که تو را مکلف نکند، خدایی که عقوبتی در نظر نگیرد و ... – که البته این خداسازی ذهنی که نامش را «پست مدرنیسم» گذاشتهاند، همان گمانها و رفتار بتسازان و بتپرستان عصر جاهلیت است.
در واقع، این «ایسم»ها که همه مبتنی بر نظریه است و هیچ منشأ علمی به جز گمان نظریهپردازان ندارند و به همین دلیل عمر مفید بسیار کوتاهی داشته و سریعاً جایگزین میشوند، کار ذهن است، نه خداوند متعال.
بدیهی است خدایی که مخلوق ذهن باشد «مثل: گمانها، ایسمها، یا بتها و ...»، خود مخلوق هستند، پس نه آنها میتوانند خدا و خالق باشند و نه خداوند متعال مخلوق است. لذا این جملهی بندی فقط یک نوع حقه است. بلکه بحث همان بحث قدیمی است که آیا خدایی هست یا نیست؟
ادامه دارد .. .
با سلام
اکثر مشکلات از اونجا نمود پیدا می کنه که ما در شرک خفی به سر می بریم
ما ظاهر رو از باطن جدا کردیم و ظاهر رو خدا نمی دونیم و فقط باطن رو خدا میدونیم...
چرا که می ترسیم ما رو مثل منصور مصلح کنن ...
هوالظاهر و الباطن ...
هم ظاهر خداست و هم باطن
اصلا چیزی غیر خدا نیست...
همه این توهمات ساخته نفس ماست که می خواد مارو فریب بده و از خدا جدا فرض کنه ...
در پناه حق تعالی...
ب - خــــدا :
[=IRAN]اما مقوله توحید و خداشناسی، یک مبحث «عقلی و فطری» در هستی شناسی است و نه یک مقوله ذهنی. بحث به «وجود» یا «عدم» بر میگردد که اثبات یا نفی آن نیز کار ذهن نیست، بلکه کار عقل است که با برهان و استدلال مبتنی بر بدیهیات اولیه عقل صورت میپذیرد.[=IRAN]عقل است که اثبات مینماید، معلول بی علت، حرکت بی محرک، حدوث بدون محدث، نظم بدون ناظم ... یا به تعبیری دیگر، حیات بدون حی، علم بدون علیم – حکمت بدون حکیم – قدرت بدون قادر – زیبایی بدون زیبا ... و در یک کلام موجود بدون به وجود آورنده نمیتواند وجود داشته باشد و چون تجلی هستی محض را میبینیم، لابد وجود دارد. به همین دلیل حتی ماتریالیستها [مادهگراها] در جستجوی منشأ و مبدأ خلقت میگردند، منتهی اصرار دارند که آن را به یک ماده، یا انرژی، یا قدرت، یا انفجار، یا تصادف و ... نسبت دهند. غافل از این که باز دچار دور تسلسل میشوند.
[=IRAN]بدیهی است اگر حیات، علم، زیبایی، قدرت، حکمت، رأفت، رحمت ... و آن چه «هستی» یا همان «کمال» است در مرتبههای گوناگون وجود دارد، و هیچ کدام نیز محدود نیست، و اساساً «بودن» تجلی همین هستی و کمال است، پس لابد حی، علیم، جمیل، قادر، حکیم، رئوف، رحیم و ... هستی محضی که هیچ گونه نقص و نیستی به او راه نیابد و منزه «سبحان» از صفات مخلوق باشد نیز وجود دارد. خواه نامش را «الله» بگویند یا «خدا» یا «God » یا هر اسم دیگری.
با سلام
ماتریالیست به دنبال ظاهر خدا می گردند و از باطن او غافل اند...
و دین داران افراطی به دنبال باطن او می گردند و از ظاهر او غافل اند...
هر دو در شرک خفی هستند
البته ماتریالیست ها به ماده و انرژی تاریک اعتقاد دارند اما دینداران افراطی با تعلق ظاهر به خدا مشکل اساس دارند...
و تعقل انسان را جز به خدای حقیقی که خالق ذهن و خالق صاحبان ذهن و تفکر و تعقل است نمیرساند
درود نقطه گرامی
امروزه حتی ما نمیتوانیم بگوییم واقعیت را آنگونه که هست میشناسیم!بلکه آنگونه که هستیم متوجه میشویم
نومن و فنومن کانتی،دیگر چه برسد به خدا که اجماع کمتری در آن وجود دارد!
عرفا جملات زیبایی دارند،مسلمان گر بدانستی که بت چیست بدانستی که دین در بت پرستیست،یا محی الدین در فصوص زیر آیه به هر رو نظر کنید ،آن جانب خداست که صحبت های جالبی دارد
اما شما از یک فرد که دین ابتدایی دارد،تا بزرگترین ایشان که پیامبر آن دین باشد را بگیرید
یک خدای مشترکی میبینید!
لـذت
ازین رو همیشه میگویم خدای همگان ،لذت بوده،حتی اگر برگردیم به تاریخ و خدایانی چند وجود داشته باشند همه و تک تک آنها در لذت خلاصه شده و میشوند
هیچ انسانی اگر بداند که خدایش برای تلاش صادقانه اش جهنم حاضر میکند حاضر به پرستش آن نیست
از همین رو میگویم امتحان خدا برای این بندگان معمولی شاید قابل توجیه باشد،که - از نظر من نیست- ولی برای پیامبرانش هرگز
شما میگویید صبر ایوب را ببینید که بر سختی ها خدایش را کنار نگذاشت من میگویم خیر این درست نیست
خدا باید به ایوب پیامبر میگفت پرستش من جهنمی شدن خالدین فیهای تو را منجر میشود و عدم پرستشم بهشتی شدن، و وعده صادقه هم باشد (زیرش را نزند مثل ماجرای اسماعیل)
آن زمان است که آزمون،آزمون دقیقیست!
حال این تفاوت در چیست؟در مرتبه لذت است،برخی میگویند برای حوری!برخی برای دریدن حجاب و نشستن با محبوب و سالک الی الله شدن و قاب قوسین او ادنی!(این دسته دوم معمولا نگاه عاقل اندر سفیه دارند به دین داران دسته اول)
اما این نگاه که هر دو خواهان لذت هستند و خدا را برای لذت میپرستند و حب ذات را نمیتوان از انسان گرفت جالب است(دسته دوم را که خواص دین دار باشند اذیت میکند)
آدمی خواستِ لذت است و پرستشش پرستش لذت!
درود نقطه گرامی
امروزه حتی ما نمیتوانیم بگوییم واقعیت را آنگونه که هست میشناسیم!بلکه آنگونه که هستیم متوجه میشویم
نومن و فنومن کانتی،دیگر چه برسد به خدا که اجماع کمتری در آن وجود دارد!
عرفا جملات زیبایی دارند،مسلمان گر بدانستی که بت چیست بدانستی که دین در بت پرستیست،یا محی الدین در فصوص زیر آیه به هر رو نظر کنید ،آن جانب خداست که صحبت های جالبی دارد
اما شما از یک فرد که دین ابتدایی دارد،تا بزرگترین ایشان که پیامبر آن دین باشد را بگیرید
یک خدای مشترکی میبینید!
لـذت
ازین رو همیشه میگویم خدای همگان ،لذت بوده،حتی اگر برگردیم به تاریخ و خدایانی چند وجود داشته باشند همه و تک تک آنها در لذت خلاصه شده و میشوند
هیچ انسانی اگر بداند که خدایش برای تلاش صادقانه اش جهنم حاضر میکند حاضر به پرستش آن نیست
از همین رو میگویم امتحان خدا برای این بندگان معمولی شاید قابل توجیه باشد،که - از نظر من نیست- ولی برای پیامبرانش هرگز
شما میگویید صبر ایوب را ببینید که بر سختی ها خدایش را کنار نگذاشت من میگویم خیر این درست نیست
خدا باید به ایوب پیامبر میگفت پرستش من جهنمی شدن خالدین فیهای تو را منجر میشود و عدم پرستشم بهشتی شدن، و وعده صادقه هم باشد (زیرش را نزند مثل ماجرای اسماعیل)
آن زمان است که آزمون،آزمون دقیقیست!
حال این تفاوت در چیست؟در مرتبه لذت است،برخی میگویند برای حوری!برخی برای دریدن حجاب و نشستن با محبوب و سالک الی الله شدن و قاب قوسین او ادنی!(این دسته دوم معمولا نگاه عاقل اندر سفیه دارند به دین داران دسته اول)
اما این نگاه که هر دو خواهان لذت هستند و خدا را برای لذت میپرستند و حب ذات را نمیتوان از انسان گرفت جالب است(دسته دوم را که خواص دین دار باشند اذیت میکند)
آدمی خواستِ لذت است و پرستشش پرستش لذت!
با سلام
شما با دید خود تمام انسان ها را جمع بسته اید و از این موضوع غافل شده اید که نگاه یک زاهد با نگاه یک عارف متفاوت است
یک انسان کامل تسلیم امر اوست
نه تسلیم لذت خود
انسان کامل حتی اگر فرمان به جهنم رفتنش دهد مطیع است
چرا که می داند صلاح کار جهنم رفتن اوست ، نه لذت بردنش ...
لیبرال ها چون لذت و نفس پرستی را خدای خود قرار داده اند به همه به همان چشم نگاه می کنند
برخی از دین دار نمایان مسلمان نیز چنین برداشتی دارند...
و جهنم را مایه لذت جهنمیان می دانند و سعادت تکوینی را ملعبه دست خود قرار می دهند ...
به قول معروف
کافر همه را به کیش خود پندارد
برای زاهد لذتی بالاتر از عبادت نیست
پس چرا وقت خود را صرف مباحثه با کافران ومنافقان و مشرکان و... می کند؟
هر چند بحث با آن ها ناخوشایند او باشد
اما چون وظیفه ای است از جانب او به ان می پردازد
در حالی که می تواند وقت خود را مصروف عبادات و لذات حلال نماید...
اگر به گذشته برگردیم و درست بنگریم خواهیم دید
که از دل همینان چه سلمان ها بیرون آمدند و این سختی راه را هموار می کند...
ما مامور به وظیفه ایم نه نتیجه ...
شاید نتیجه عبادت و شاید عذاب باشد ... اما مهم این است که او مصلحت آن چه خلق کرده را بهتر از مخلوق می داند ...
صلاح کار کجا و من خراب کجا ... ببین تفاوت ره از کجاست تا کجا ...
در پناه او
هر رو نظر کنید ،آن جانب خداست که صحبت های جالبی دارد
اما شما از یک فرد که دین ابتدایی دارد،تا بزرگترین ایشان که پیامبر آن دین باشد را بگیرید
یک خدای مشترکی میبینید!
لـذت
ازین رو همیشه میگویم خدای همگان ،لذت بوده،حتی اگر برگردیم به تاریخ و خدایانی چند وجود داشته باشند همه و تک تک آنها در لذت خلاصه شده و میشوند
سلام حسام عزیز
حرفهای شما کاملا درسته ولی انگیزه دین داری هم جدای از لذت نیست یکی مثلا از دعا کردن و حرف زدن با خدا لذت میبرد یکی با رفتن به بهشت و بالاتر از همه قرب و نزدیکی به خدا برای دین داران واقعی بالاترین لذته.
سلام حسام عزیزحرفهای شما کاملا درسته ولی انگیزه دین داری هم جدای از لذت نیست یکی مثلا از دعا کردن و حرف زدن با خدا لذت میبرد یکی با رفتن به بهشت و بالاتر از همه قرب و نزدیکی به خدا برای دین داران واقعی بالاترین لذته.
با سلام
همه انسان ها یکسان نیستند
با نگاهی در روایات می فهمیم انسان ها از باب دین داری سه دسته اند
برخی در پی بهشت و لذت هستند...
برخی در پی فرار از جهنم هستند...
و برخی رهرو راه اطاعت ...
در پناه حق ...
انگیزه دین داری هم جدای از لذت نیست یکی مثلا از دعا کردن و حرف زدن با خدا لذت میبرد یکی با رفتن به بهشت و بالاتر از همه قرب و نزدیکی به خدا برای دین داران واقعی بالاترین لذته.
سلام خدمت بانو نرگس
موضوع دقیقا همینه،این اشتراک کلی همه انسانهاست
همه افراد بزرگترین لذتی رو که میشناسند دنبالش میروند!
یک حدیث قدسی بود نقل به مضمون میگفت آدمی چن تا اشتباه میکنه یک اشتباهش اینه که دنبال لذته کامله و اینو از دنیا طلب میکنه!در حالی که در جای دیگه براش فراهمه
[=ParsFont]چنين نيست، بىگمان انسان سر به طغيان برآورد
[=ParsFont]همين كه خود را بى نياز پندارد
آیات 6 و 7 علق
این موضوع در خدایان تاریخی هم مورد مشاهده هستش،مثلا هیوم در کتابش تاریخ دین طبیعی
[SPOILER][/SPOILER]
همین مفهوم رو حکایت کرده!
ادامه مطالب از پست 12 :
ما به خدا معتقدیم، اما از کجا معلوم که این همان خدای اسلام باشد [یا به تعبیر دیگر خدای اسلام همان خدای واقعی باشد]؟ این شبهه بسیار ترویج میشود، به ویژه در محیطهای دانشجویی. پاسخ چیست؟
خدا، خداست و این خدا و آن خدا نداریم. لذا مردمان یا خدای حقیقی را میپرستند و یا نام خدا را بر غیر خدا گذاشته و خدایان کاذبی را به جای خدای حقیقی میپرستند. چنان چه خود فرمود:
«وَ جَعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً لِيُضِلُّوا عَنْ سَبيلِهِ قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصيرَكُمْ إِلَى النَّارِ» (ابراهیم، 30)
ترجمه: آنها براى خدا مانندهايى قرار دادند تا (مردم را) از راه وى گمراه كنند، بگو از زندگى دنيا بهره گيريد اما سرانجام كار شما به سوى آتش دوزخ است.
پس، اگر عدهای به خدا معتقد بوده ولی هنوز نمیدانند که این خدا کدام خداست، آیا همان خدای اسلام است یا خدایی دیگر و یا خدا همان خدای اسلام است یا خیر؟! لازم است تعریفی از «خدا» و خدایی که میپرستند ارائه کنند تا با تطبیق تعاریف، مسئله برایشان معلوم و مکشوف گردد. به عنوان مثال و نیز برای راهنمایی در تفکر و نزدیکی ذهن، به نکات ذیل دقت گردد:
خدایان کاذب:
- اگر گفتند: خدای ما، همان مادهی اولیه، یا انرژی اولیه یا انفجار اولیه است که موجب پیدایش جهان گردیده است [نظریه ماتریالیستها] – این خدا، خدا نیست، چرا که خدا نه ماده است و نه منفجر میشود.
- اگر گفتند: خدای ما، هر چه که بود عالم را آفرید و سپس خودش مرد و از بین رفت [مرگ مؤلف – نیچه] – این خدا، خدا نیست، چون خدا، اگر خداست، مرگ را نیز خودش آفریده و هرگز نمیمیرد.
- اگر گفتند: خدای ما فقط یک اسم یا لفظ بیمفهوم و بیمصداق است، همینطور میگوییم «خدا» و خودمان هم نمیدانیم چه میگوییم! اینها فقط یک «اسم» بیمسما و یک لفظ را میپرستند، اسمهایی که خودشان روی چیزهای دیگر میگذارند:
«ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاَّ أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ...» - آنچه غير از خدا مىپرستيد اسماء بىحقيقت و الفاظ بىمعنا است كه خود شما و پدرانتان ساختهايد. (یوسف، 40)
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبينُ» - و از مردمان كسى هست كه خدا را به زبان عبادت مىكند و اگر او را خيرى رسد بدان آرام گيرد و اگر او را بلايى رسد، روى برگرداند. زيانكار شد در اين جهان و آن جهان، اين است آن زيانكارى آشكار (الحج،11)
- اگر گفتند: خدای ما، بتها و سنگهایی است که با دست خود میتراشیم [بتپرستان قدیم و بسیاری از مردمان عصر حاضر، به ویژه در هندوستان و خاور دور]، این خدا مصنوع دست بشر است و حیات، شعور، علم و قدرتی نیز ندارند. و خدا مخلوق و مصنوع نیست.
«قالُوا نَعْبُدُ أَصْناماً فَنَظَلُّ لَها عاكِفينَ» - گفتند: بتهايى را مىپرستيم و پيوسته به عبادتشان قيام مىكنيم. (الشعراء،71)
- اگر گفتند: خدا و إله ما، گاو و گوساله است [گوساله پرستان امت موسی (ع) و بسیاری از مردمان عصر حاضر در هندوستان ... و نیز بسیاری دیگر که آدمیان گوساله صفت را میپرستند]، آن نیز خدا نیست، بلکه حیوانپرستی و حیوانگرایی انسان است که از سلطه خوی حیوانیتش نشأت میگیرد.
«فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ فَقالُوا هذا إِلهُكُمْ وَ إِلهُ مُوسى فَنَسِيَ» - و براى آنها مجسمه گوسالهاى را ساخت كه صداى گوساله داشت گفت: اين خداى شما و خداى موسى است، و ايمان را رها كردند. (طه، 88)
- اگر گفتند: خدای ما، خدایی است که میزاید و ملائک دختران او هستند و از این قبیل خرافات. [بسیاری از خرافات به ویژه در یهودیت و مسیحیت]، این نیز خدا نیست، چرا که اولاً زایش مبتنی و مستلزم نیاز است و خداوند غنی و بینیاز است و در ثانی زایش فعل مخلوق مادی است. حتی مجردات (ملائک) نیز زایش ندارند.
«وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ الْجِنَّ وَ خَلَقَهُمْ وَ خَرَقُوا لَهُ بَنينَ وَ بَناتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يَصِفُون» - براى خدا از جنيان كه آنها را نيز خدا آفريده شريكانى انگاشتند و از روى بى دانشى براى او پسران و دخترانى ساختند، خدا منزه است و از آنچه وصف مىكنند برتر است. (الأنعام، 68)
- اگر گفتند: ما اهل کتاب هستیم، به پیامبران اعتقاد داریم و عُزَیر یا موسی یا عیسی (ع) را پسر خدا میدانیم - یا عیسی (ع) را «پدر، پسر، روحالقدس» میشناسیم و ... [باورهای یهودیت و مسیحیت]، اینها نیز خرافه و افترا بستن به خداوند است و چنین خدایی که پسر داشته باشد، خدا نیست.
«وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسيحُ ابْنُ اللَّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ» - يهوديان گفتند: عزيز پسر خدا است، و نصارى گفتند مسيح پسر خدا است، اين عقيده ايشان است كه به زبان هم جارى مىكنند، در عقيده مانند همان كسانى شدند كه قبلا كفر ورزيده بودند، خدا ايشان را بكشد چگونه افترائات كفار در ايشان اثر مىگذارد (التوبه، 30).
- اگر گفتند: ما مسلمانیم، اما خدای ما نیز مانند مخلوقاتش جسم و شکل دارد، دست و پا و چشم و گوش دارد، حرکت میکند، از آسمان پایین میآید مانند پایین آمدن عبدالوهاب از منبرش [اعتقاد وهابیها، سلفیها و برخی دیگر از مذاهب اهل سنت]، چنین خدایی نیز خدا نیست، چون بر این صفات حدّ وارد میشود و خدا محدود نیست.
- اگر در زبان یا عمل گفتند: ما یک کلمهی خدا میگوییم و بعد هر چه دلمان خواست میکنیم، خدا خودش میداند، خدا خودش قبول میکند، من میدانم و خدای خودم، کی گفته عبادت و پرستش مستلزم اطاعت از دستورات خدا در قرآن کریم است، و در مقام مخالفت و برای توجیه انحراف خود و به انحراف کشیدن دیگران، ادای روشنفکری و به سوی قرائت جدید و تفسیرهای من درآوردی رفت و ...، آنها نیز هوای نفسشان را خدا گرفته و آن را میپرستند:
«أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْديهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ» - هيچ ديدى آن كسى را كه هواى
نفس خود را خداى خود گرفت و خدا او را با داشتن علم گمراه كرد و بر گوش و قلبش مهر نهاد و بر چشمش پرده انداخت، ديگر بعد از خدا چه كسى او را هدايت مىكند آيا باز هم متذكر نمىشويد؟ (الجاثیه، 23).
خدای حقیقی که در کلام وحی معرفی شده و اسلام بدان میخواند و عقل و فطرت نیز گواهی داده و تصدیق مینماید:
- اما اگر گفتند: خدایی که ما میشناسیم و میپرستیم، هستی و کمال محض است، و هر چه کمال در عقل و فطرت قابل شناسایی و شمارش است [مثل: حیات، علم، زیبایی، بینیازی، رأفت، رحمت و ...]، همه اسمها و نشانههای اوست «اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى - الله [خدایی است] که إلهی به جز او نیست و همهی نشانههای نیکو [کمال] متعلق به اوست. (طه، و فقط اوست که حیّ، علیم، جمیل، غنی، رئوف، رحیم و ... میباشد.
- اگر گفتند: او زنده و نگهدارنده است « اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّوم» - زندهای است که هیچگاه نمیمیرد « الْحَيِّ الَّذي لا يَمُوت» -
خالق زندگی و مرگ است و لذا زنده کننده و میراننده اوست «وَ اللَّهُ يُحْيي وَ يُميت» - علیم و حکیم است «وَ اللَّهُ مَوْلاكُمْ وَ هُوَ الْعَليمُ الْحَكيم» - شنوا و داناست «وَ اللَّهُ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ» - عالم به ظاهر و باطن همه مخلوقات است « إِنَّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ» - او شنوا و بینا و با بصیرت است «وَ أَنَّ اللَّهَ سَميعٌ بَصير» - رحمان به همهی مخلوقات و رحیم به عباد خود است «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم» - واحد و نیز احد است «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد» - هیچ راه نفوذ یا سلطهای اعم از اشراف و تسلط عقلی، علمی، قدرتی و یا ... بر او نیست «اللَّهُ الصَّمَد» - زاییده نشده و کسی از او زاییده نمیشود «لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَد» - هیچ موجودی همتای او نیست «وَ لَمْ يَكُن لَّهُ كُفُوًا أَحَد» - مثل و مانند و شبیهی ندارد «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْء» - رازق و رزاق همهی مرزوقین اوست «إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاق» - از هر عیب، نقص، کاستی، ضعف و سایر نشانههای مخلوق منزه است «سُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعالَمين» و خلاصه آن که:
«هُوَ اللَّهُ الَّذِى لَا إِلَاهَ إِلَّا هُوَ عَالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَانُ الرَّحِيمُ * هُوَ اللَّهُ الَّذِى لَا إِلَاهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبرُِّ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ * هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنىَ يُسَبِّحُ لَهُ مَا فىِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الحَْكِيمُ» (الحشر، 22 تا 24)
ترجمه: او اللَّه است كه هيچ معبودى به جز او نيست عالم به غيب و آشكار است او رحمان و رحيم است * او اللَّه است كه هيچ معبودى جز او نيست ملك و منزه است، سلام و ايمنى دهنده است مسلط و مقتدر است جبار و متكبر است، آرى اللَّه منزه است از آن شركها كه برايش مىورزند * او اللَّه است كه آفريننده و پديد آورنده و صورتگر است او اسمايى حسنى دارد آنچه در آسمانها و زمين است تسبيحگوى اويند و او عزيزى است حكيم.
او همان خدای حقیقی است که در کلام وحی الهی و در بیان همهی انبیای الهی و به ویژه حضرت محمد مصطفی صل الله علیه و آله معرفی و به عبادت آن دعوت و راهنمایی شده است و به غیر از او خدایی وجود ندارد.
پس اگر تعریف و شناخت آنها از خدا همین است، همان خدای حقیقی و خدای معرفی شده در اسلام را میپرستند و اگر تعاریف دیگری دارند، اصلاً خدا نمی پرستند، هر چند که نام خدا را به زبان آورده و یا بر چیزهای دیگر گذاشته باشند.
منبع این مطلب : سایت " ایکس -شبهه "
در پست بعدی تا حدودی به این پرسش پاسخ خواهیم داد :
چطور می شود به خدای حقیقی رسید ؟
هنگامی که با آگاهی پروردگار هم نوا و هم گام می شویم.
با وضوحی روشن در می یابیم که اندیشه های خداوند
در جای جای هستی متجلی است.
همچنین اشیایی را شاهد خواهیم بود که به زندگی
ما وارد شده و اشیایی دیگر که خارج می شوند .
لیکن تنها چیزی که باقی می ماند .ملزومات است .
که نائل گشتن به اولوهیت نقشی موثر دارند و باقی
همه بیرون می روند.
آگاه باشید که ماهیچ احتیاجی به چیزهایی بیش از
این نداریم.زیرا هم اکنون نیز به الوهیت متصلیم.
یا علی مدد.
درود نقطه گرامی
امروزه حتی ما نمیتوانیم بگوییم واقعیت را آنگونه که هست میشناسیم!بلکه آنگونه که هستیم متوجه میشویم
نومن و فنومن کانتی،دیگر چه برسد به خدا که اجماع کمتری در آن وجود دارد!
عرفا جملات زیبایی دارند،مسلمان گر بدانستی که بت چیست بدانستی که دین در بت پرستیست،یا محی الدین در فصوص زیر آیه به هر رو نظر کنید ،آن جانب خداست که صحبت های جالبی دارد
اما شما از یک فرد که دین ابتدایی دارد،تا بزرگترین ایشان که پیامبر آن دین باشد را بگیرید
یک خدای مشترکی میبینید!
لـذت
ازین رو همیشه میگویم خدای همگان ،لذت بوده،حتی اگر برگردیم به تاریخ و خدایانی چند وجود داشته باشند همه و تک تک آنها در لذت خلاصه شده و میشوند
هیچ انسانی اگر بداند که خدایش برای تلاش صادقانه اش جهنم حاضر میکند حاضر به پرستش آن نیست
از همین رو میگویم امتحان خدا برای این بندگان معمولی شاید قابل توجیه باشد،که - از نظر من نیست- ولی برای پیامبرانش هرگز
شما میگویید صبر ایوب را ببینید که بر سختی ها خدایش را کنار نگذاشت من میگویم خیر این درست نیست
خدا باید به ایوب پیامبر میگفت پرستش من جهنمی شدن خالدین فیهای تو را منجر میشود و عدم پرستشم بهشتی شدن، و وعده صادقه هم باشد (زیرش را نزند مثل ماجرای اسماعیل)
آن زمان است که آزمون،آزمون دقیقیست!
حال این تفاوت در چیست؟در مرتبه لذت است،برخی میگویند برای حوری!برخی برای دریدن حجاب و نشستن با محبوب و سالک الی الله شدن و قاب قوسین او ادنی!(این دسته دوم معمولا نگاه عاقل اندر سفیه دارند به دین داران دسته اول)
اما این نگاه که هر دو خواهان لذت هستند و خدا را برای لذت میپرستند و حب ذات را نمیتوان از انسان گرفت جالب است(دسته دوم را که خواص دین دار باشند اذیت میکند)
آدمی خواستِ لذت است و پرستشش پرستش لذت!
سلام جناب حسام،
من هم جز این اعتقاد ندارم ...
پیامبر خدا از نماز لذت میبردند ... از فنا شدن در خدا لذت میبردند ...
اینکه خداوند به انسان اختیار داده است هم معنایش همین است، اختیار به معنای توانایی انتخاب نیست بلکه به معنای طالب خیر بودن است، توانایی انتخاب کردن را استطاعت میگویند اگر درست خاطرم باشد ...
احساس لذت اصولاً نتیجهی ارضای نیاز است ... گاهی یک نیاز حقیقی است، گاهی یک نیاز تصوری است که ما در ذهن داریم ... اسلام میگوید به دنبال نیازهای اساسیاتان باشید، دنیاپرستان به دنبال نیازهایی میروند که هر چند هم به آن نیازها جواب بدهند آنطور که باید راضی نمیشوند و از آن لذت نمیبرند ... مثال دنیا مثال آب شور است برای شخص تشنه، آب است ولی شور است، آب است ولی رافع تشنگی نیست، به آن میل میشود ولی از آن نتیجه گرفته نمیشود ... و متاع دنیا متاع غرور است ...
اینجاست که به قول مرحوم آیتالله بهجت، از حلال خدا هر چه بیشتر لذت ببرید ثوابش بالاتر و از حرام خدا هر چه بیشتر لذت ببرید عقابش سنگینتر است ...
و دین جز حبّ و بغض نیست ... کار ما فقط همین است که حبّ و بغضمان را تنظیم کنیم که از چیزهایی که واقعاً خوب هستند لذت ببریم و از چیزهایی که واقعاً برایمان خوب نیستند هم لذت نبریم و اگر برایمان بد هستند از آنها برائت بجوییم ...
دین هم حرف شما را تأیید میکند ... لذت دنیا بد است اگر مانع از لذت بزرگتر و اصیلتری شود و نگذارد انسان آنطور که باید و شاید از رحمات خداوند بهره ببرد ...
خدا هم کسی را بخاطر نفس لذت یا رنج او پاداش نمیدهد و عقاب نمیکند، بلکه مطابق احادیث عقل و جهل پاداش و عقاب در مقابل عقل است، جهالت با عذاب روبرو میشود و تعقل با پاداش ... جهالتی که با عقاب روبرو میشود جهالتی است که انسان در آن مقصر باشد، یعنی در مقابل تعقل است و نه در مقابل دانستن ... به همین دلیل هم در روایات ما صریحاً آمده که برخی هستند که خودشان را در عبادت خدا به سختیهای طاقتفرسایی میاندازند ولی جایگاهشان جهنم است، و برخی هم بودهاند که تا آخر عمر اهل نجات نبودند ولی یک لحظه ورق چرخید و از اولیاء شدند، آن هم چه اولیائی ... شهید داشتیم که یک رکعت هم نماز نخوانده بود و یک روز را هم روزه نگرفته بود، ولی شهید شد ... خداوند در مقابل عقل است که پاداش یا عقاب میدهد ...
اینکه در مورد خداوند اجماع زیادی وجود نداشته باشد اصلاً مهم نیست ... علم حضوری به خدا معنای خودش را دارد و برای متوجه شدن به آن نیازی به اجماع در فضای خارج نیست ... هر کسی خودش میداند و خدایی که او را به تنهایی خلق کرده است، چنانکه فرمود «ذرنی و من خلقتُ وحیداً»
سلام جناب حسام،
من هم جز این اعتقاد ندارم ...
پیامبر خدا از نماز لذت میبردند ... از فنا شدن در خدا لذت میبردند ...
اینکه خداوند به انسان اختیار داده است هم معنایش همین است، اختیار به معنای توانایی انتخاب نیست بلکه به معنای طالب خیر بودن است، توانایی انتخاب کردن را استطاعت میگویند اگر درست خاطرم باشد ...
احساس لذت اصولاً نتیجهی ارضای نیاز است ... گاهی یک نیاز حقیقی است، گاهی یک نیاز تصوری است که ما در ذهن داریم ... اسلام میگوید به دنبال نیازهای اساسیاتان باشید، دنیاپرستان به دنبال نیازهایی میروند که هر چند هم به آن نیازها جواب بدهند آنطور که باید راضی نمیشوند و از آن لذت نمیبرند ... مثال دنیا مثال آب شور است برای شخص تشنه، آب است ولی شور است، آب است ولی رافع تشنگی نیست، به آن میل میشود ولی از آن نتیجه گرفته نمیشود ... و متاع دنیا متاع غرور است ...
اینجاست که به قول مرحوم آیتالله بهجت، از حلال خدا هر چه بیشتر لذت ببرید ثوابش بالاتر و از حرام خدا هر چه بیشتر لذت ببرید عقابش سنگینتر است ...
و دین جز حبّ و بغض نیست ... کار ما فقط همین است که حبّ و بغضمان را تنظیم کنیم که از چیزهایی که واقعاً خوب هستند لذت ببریم و از چیزهایی که واقعاً برایمان خوب نیستند هم لذت نبریم و اگر برایمان بد هستند از آنها برائت بجوییم ...
با سلام و عرض ادب
طبق کلام شما پیامبران نباید سختی و مرارت هدایت انسان ها را به عهده می گرفتند
همین که از کافران و مشرکان و منافقان بیزاری می جستند کفایت می کرده ...
چون برای ایشان ناخوشایند بوده و لذتی نداشته است ...
و به جای آن باید به عبادت و راز نیاز و لذات اخروی خود مشغول می شدند ...
اما اگر حب و بغض کافی بود و عمل به وظیفه نبود چطور از دل کفار و مشرکان و منافقان یاران پیامبران بیرون می آمدند؟
حب و بغض گرایی تنها هدف نیست
زمانی که ما تن به اطاعت ندهیم حب و بغض دنیایی جای اطاعت اخروی را خواهد گرفت ...
آن گاه گنبد طلایی را کنار عبد الهی دوست خواهیم داشت ...
طبق کلام شما پیامبران نباید سختی و مرارت هدایت انسان ها را به عهده می گرفتند همین که از کافران و مشرکان و منافقان بیزاری می جستند کفایت می کرده ... چون برای ایشان ناخوشایند بوده و لذتی نداشته است ... و به جای آن باید به عبادت و راز نیاز و لذات اخروی خود مشغول می شدند ... حب و بغض گرایی تنها هدف نیست زمانی که ما تن به اطاعت ندهیم حب و بغض دنیایی جای اطاعت اخروی را خواهد گرفت ...با سلام و عرض ادب
سلام علیکم برادر و عرض ادب و احترام،
چطور اینطور نتیجه گرفتید برادر؟
اما اگر حب و بغض کافی بود و عمل به وظیفه نبود چطور از دل کفار و مشرکان و منافقان یاران پیامبران بیرون می آمدند؟
برای یک مؤمن که خدا را به اندازهی خودش بشناسد کاری محبوبتر از اطاعت خدا نیست ... اصولاً هر کاری که سبب شود انسان به حبّ خدا نزدیکتر شود برای انسانی که محبّ خداست محبوبتر خواهد بود ... در زیارت آل یاسین بعد از شهادت به یگانگی خدا شهادت میدهیم که حیبی برای خدا جز رسول خدا و اهل ایشان نیست، علیهمالسلام ... این دعا در نوع خود قاببل توجه است که فرمودند:
اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي حُبَّك وَ حُبَّ ما تُحِبُّه وَ حُبَّ مَن یُحِبُّکَ وَ العَمَلَ َ الَّذِي ْ يُبَلِّغُنِي اِلی حُبِّکَ وَ اجْعَل حُبَّك اَحَبَّ الاَشیاءِ اِلیَّ.
خداوندا محبت خود را و محبت کسانی را که دوست داری و محبت کسی که تو را دوست دارد و عملی که مرا بسوی محبتت برساند را ؛ روزی ما بفرما و محبت خود را محبوب ترین چیزها نزد ما قرار بده.
و در این آدرس مشابههای این دعا در احادیث مختلف شمرده شدهاند ...
در همین راستا توصیه میکنم سخنرانی حاجآقا پناهیان در مورد عبادت و لذت عبادت و اطاعت را هم گوش کنید ...
موفق باشید
سلام علیکم برادر و عرض ادب و احترام،
چطور اینطور نتیجه گرفتید برادر؟برای یک مؤمن که خدا را به اندازهی خودش بشناسد کاری محبوبتر از اطاعت خدا نیست ... اصولاً هر کاری که سبب شود انسان به حبّ خدا نزدیکتر شود برای انسانی که محبّ خداست محبوبتر خواهد بود ... در زیارت آل یاسین بعد از شهادت به یگانگی خدا شهادت میدهیم که حیبی برای خدا جز رسول خدا و اهل ایشان نیست، علیهمالسلام ... این دعا در نوع خود قاببل توجه است که فرمودند:
اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي حُبَّك وَ حُبَّ ما تُحِبُّه وَ حُبَّ مَن یُحِبُّکَ وَ العَمَلَ َ الَّذِي ْ يُبَلِّغُنِي اِلی حُبِّکَ وَ اجْعَل حُبَّك اَحَبَّ الاَشیاءِ اِلیَّ.
خداوندا محبت خود را و محبت کسانی را که دوست داری و محبت کسی که تو را دوست دارد و عملی که مرا بسوی محبتت برساند را ؛ روزی ما بفرما و محبت خود را محبوب ترین چیزها نزد ما قرار بده.و در این آدرس مشابههای این دعا در احادیث مختلف شمرده شدهاند ...
در همین راستا توصیه میکنم سخنرانی حاجآقا پناهیان در مورد عبادت و لذت عبادت و اطاعت را هم گوش کنید ...
موفق باشید
با سلام
صحبت بر سر این است که هدف لذت بردن است ... یا چیز دیگر ...
بدون شک مطیع شدن لذت بردن را در پی خواهد داشت
اما مساله این است که هدف ما از عبادت به بهشت و لذت های آن رسیدن است
یا وجود بهشت و جهنم در راستای مطیع شدن ما و رسیدن به هدفی والاتر است ...
اگر هدف را لذت بدانیم و عباداتمان از سر لذات بهشت یا ترس از عذاب جهنم باشد شاید بیراهه نرفته ایم
اما به نظر این حقیر رفیق نیمه راه شده ایم ...
در پناه حق
صحبت بر سر این است که هدف لذت بردن است ... یا چیز دیگر ... بدون شک مطیع شدن لذت بردن را در پی خواهد داشت اما مساله این است که هدف ما از عبادت به بهشت و لذت های آن رسیدن است یا وجود بهشت و جهنم در راستای مطیع شدن ما و رسیدن به هدفی والاتر است ... اگر هدف را لذت بدانیم و عباداتمان از سر لذات بهشت یا ترس از عذاب جهنم باشد شاید بیراهه نرفته ایم در پناه حقبا سلام
اما به نظر این حقیر رفیق نیمه راه شده ایم ...
سلام برادر بزرگوار،
مطابق فرمایش حضرت علی علیهالسلام مردم سه دسته هستند و این فرمایش حضرت هم معروف است و خودتان بهتر از من میدانید ...
ولی کسی که خدا را بخاطر خود خدا و اینکه او شایستهی پرستش است میپرستد این کار او چگونه است؟[INDENT=2]
اگر کسی خدا را همانقدر که میتواند بشناسد بشناسد ولی باز او را نپرستد، چنین کسی میداند که اشتباه میکند و بخاطر این کمتوجهی به خدا باید خود را به تکلف بیاندازد و رنج باطنی بکشد و برای خودش یک سری توجیه بتراشد تا خودش را قانع کند که به جای خدا به چیز دیگری توجه کند و آنطور که باید کاری که میداند درست است را انجام نداده و کاری که میداند درست نیست ولی دوست دارد آن را انجام بدهد را انتخاب کند ... پس نپرستیدن خدا برای کسی که میداند خداوند شایستهی پرستش است همراه با سختی باطنی است، ولو اینکه همراه با لذات ظاهری و دنیایی باشد ...
[/INDENT]
اما در مورد اینکه اصلاً چرا وقتی بدانیم که خداوند شایستهی پرستش هست باید او را بپرستیم،بحث کمی سختتر میشود ...[INDENT=2]
خداوند به عبادت ما نیازی ندارد ... اینکه خداوند شایستهی پرستش است چرا باید باعث شود که ما او را بپرستیم اگر به دنبال رشد و تحولی در درون خودمان نباشیم؟ و اگر هستیم آن رشد و تحول چیست؟ قرب به خدا یعنی چه؟
[/INDENT]
اگر کارهایمان برای خداست و خدا هم نیازی به کارهای ما ندارد پس این وسط مشکلی هست ... اینکه نکند کار ما عبث باشد ... ولی عبث نیست، خدا به کار ما نیازی ندارد ولی ما به آن نیاز داریم ... خداوند تغییری و تحولی ندارد ولی ما داریم، میتوانیم رشد کنیم و بالا برویم و یا عقبگرد کرده و سقوط کنیم ... آیا میتوانیم بر سر خدا منت بگذاریم که ما بخاطر تو عبادت میکنیم با آنکه میدانیم خداوند به ما و عبادات ما نیازی ندارد؟ ... بلکه منت خدا بر سر ماست که اجازه میدهد او را بپرستیم و از این راه رشد کنیم و به او نزدیک شویم ...
اینکه برای مثال آیتالله بهجت میفرمایند که ما مأمور به وظیفه هستیم و مهم نیست که در پاداش به ما چه چیزی بدهند، به این معنا نیست که اگر کارشان مطلقاً به هیچ نتیجهای نرسد هم باز برایشان مهم نباشد، چرا که حداقل انتظاری که از هر عبادتی میرود این است که ما را به خدا و محبوب حقیقی نزدیکتر کند، اینکه پاداش مادی یا دنیوی و یا حتی بهشتی بدهند مهم نیست مگرنه قرب به خدا مهم است و اگر بگویند فلان عبادت همراه با قرب به خدا هم نخواهد بود دیگر چه ارزشی دارد که چنان کاری انجام بشود؟
مثال نقض این حرف بالایم که البته بیجواب هم نیست وضعیتی است که برای امام حسین علیهالسلام در کربلا پیش آمد که قبل از واقعه ملائکه به ایشان فرمودند که حتی اگر نجنگی هم مقامت نزد خداوند تغییری نمیکند، ولی امام حسین علیهالسلام با این وجود جهاد کردند و جان نازنین خود را هم بر سر این معامله گذاشتند ... این مطلب چند جواب دارد، اولش اینکه چنین جهادی بر ایشان واجب نبود به این دلیل که تعداد یارانشان خیلی کم بود و در چنین شرایطی جهاد واجب نمیشود (به همین دلیل هم ایشان بیعت از یارانشان برداشتند، چون این مسیری بود که شریعت واجب نمیکرد و محبت واجب میکرد، صحنه هم صحنهی جهاد نبود بلکه صحنهی حماسهآفرینی بود) و آن پیغام ملائکه میتوانست چنان معنایی را افاده کند که چنان جهادی بر شما واجب نیست و اگر ترک کنی به جایگاه شما نزد خداوند صدمهای وارد نمیشود، و میتواند طور دیگری هم جواب داده شود، اینکه حضرت بدون وعدهی بالا رفتن مقام هم همینکه خود را در راه خدا و برای کسب رضایت خدا به سختی بیاندازند لذت میبردند، مثل کسی که برای رسیدن به محبوب هر خوشخدمتی میکند و هر قدمی را برمیدارد تا بلکه به محبوبش نزدیک و نزدیکتر شود، به امید التفاتی بیشتر، ولو اینکه محبوب وعدهای هم برای ارتقاء جایگاه به ایشان نداده باشد و گفته باشد که اگر فلان کار را انجام ندهی هم برای من همین مقدار عزیز هستی و انجام ندادن این کار در شرایطی که درش هستی چیزی از ارزشهای تو نزد من نمیکاهد ...
اینکه هدف را لذت بدانیم لزوماً به این معنا نیست که به دنبال نعمات حلال دنیوی و یا بالاتر از آن به دنبال نعمات بهشتی باشیم ... خواستن قرب الهی و فنای لله و بقاء فی الله هم جزء همین لذات است ... اگر شما میتوانید بدون لذتطلبی کمترین کاری در جهت دینداری بکنید بفرمایید، اگر حتی میتوانید تصورش را هم بکنید را هم بفرمایید ... من میتوانم تصور کنم ولی اگر تصور کنم اینطور حکم میکنم که این عبادت ارزشی ندارد، چرا که همراه خواهد بود با مدیون دانستن خدا نسبت به خودمان، کسی که از سر محبت خدا عبادت نکند و عبادتش به این صورت باشد که خودش را در سختی بیاندازد که فقط به وظیفهاش عمل کرده باشد، چنین کسی اطاعت از سر اکراه کرده است و نه از سر طوع و رغبت، و او کسی خواهد بود که تا چیزی بشود میگوید که خدایا من کسی هستم که این همه تو را پرستیدم و به این ترتیب سر خدا منت هم میگذارد، در حالی که کسی که به خدا رغبت دارد خودش را مدیون خدا میداند که او را جزء کسانی قرار داد که توفیق عبادت خدا و توفیق چشیدن محبت خدا را یافتهاند «يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا ۖ قُل لَّا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلَامَكُم ۖ بَلِ اللَّـهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَدَاكُمْ لِلْإِيمَانِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ» ... یعنی اگر کسی حتی یک مقدار بر سر خدا منت گذاشت که من آن بندهای هستم که فلان کار را کردم و تصور کرد که خداوند باید به او عوض بدهد و یا طور خاصی به او پاداش بدهد چنین کسی از نظر قران در دعوی ایمان خود صادق نیست، نه اینکه کافر باشد ولی جزء صدیقین هم نیست ... صدیقین کسانی هستند که بگویند کسانی که به دو دنیا دل بستهاند زاهدند و ما جز به خود خدا قانع نمیشویم ... باید خود خدا را خواست ... باید فنا شدن در خدا را خواست ... کسی که چنین باشد هر کاری که مانع از رسیدن او به خدا باشد را ترک میکند و هر کاری که محبوبش گفته باشد را بدون چون و چرا انجام میدهد و در این راه هم سعی میکند از دیگران سبقت بگیرد و تا میشود به خدا نزدیک و نزدیکتر شود ... تازه دست آخر هم خود را مقصر میشمرد و از کوتاهیهایش عذر خواهی میکند، ولو اینکه در تمام مدت عمرش هم جز عبادت خدا را انجام نداده باشد! ما عرفناک حق معرفتک ... ما عبدناک حق عبادتک ... این نهایت تسلیم شدن برای خداست، و این نهایت دینداری است، و این نهایت لذتطلبی است با این توضیح که ابتدا لذت اصلی را عاقلانه شناسایی کرده و سپس تمام همت را در همان جهت صرف کردهاند، در مقابل اینکه به صورت رندوم و تصادفی متوجه لذات دمدستی شویم و هر لذتی که به ما روی کرد را هدف نهایی خود در نظر گرفته و تمام تلاشمان را برای رسیدن به آن بکنیم ...
شما با این نگاه چه مشکلی میتوانید داشته باشید؟
مشکل خدای ساختهی ذهن این است که لذتی حقیقی پشت آن نیست، هر چه هست سراب است، و عاقل دل به سراب خوش نمیکند ... خداوند هم بتپرستان و کسانی که جز خدای حقیقی را به خدایی بگیرند را سرزنش میکند که چرا خدایی را میپرستید که هیچ اثری در زندگی شما ندارند و تازه آنها محتاج شما هستند و اینطور نیست که عبادات شما با بینیازی ایشان مواجه شده و سبب رشد شما گردد ... خدایی که صمد باشد فقط یکی است، قل هو الله احد ...
در پناه خدا باشید
سلام برادر بزرگوار،
مطابق فرمایش حضرت علی علیهالسلام مردم سه دسته هستند و این فرمایش حضرت هم معروف است و خودتان بهتر از من میدانید ...
ولی کسی که خدا را بخاطر خود خدا و اینکه او شایستهی پرستش است میپرستد این کار او چگونه است؟[INDENT=2]
اگر کسی خدا را همانقدر که میتواند بشناسد بشناسد ولی باز او را نپرستد، چنین کسی میداند که اشتباه میکند و بخاطر این کمتوجهی به خدا باید خود را به تکلف بیاندازد و رنج باطنی بکشد و برای خودش یک سری توجیه بتراشد تا خودش را قانع کند که به جای خدا به چیز دیگری توجه کند و آنطور که باید کاری که میداند درست است را انجام نداده و کاری که میداند درست نیست ولی دوست دارد آن را انجام بدهد را انتخاب کند ... پس نپرستیدن خدا برای کسی که میداند خداوند شایستهی پرستش است همراه با سختی باطنی است، ولو اینکه همراه با لذات ظاهری و دنیایی باشد ...
[/INDENT]اما در مورد اینکه اصلاً چرا وقتی بدانیم که خداوند شایستهی پرستش هست باید او را بپرستیم،بحث کمی سختتر میشود ...[INDENT=2]
خداوند به عبادت ما نیازی ندارد ... اینکه خداوند شایستهی پرستش است چرا باید باعث شود که ما او را بپرستیم اگر به دنبال رشد و تحولی در درون خودمان نباشیم؟ و اگر هستیم آن رشد و تحول چیست؟ قرب به خدا یعنی چه؟
[/INDENT]اگر کارهایمان برای خداست و خدا هم نیازی به کارهای ما ندارد پس این وسط مشکلی هست ... اینکه نکند کار ما عبث باشد ... ولی عبث نیست، خدا به کار ما نیازی ندارد ولی ما به آن نیاز داریم ... خداوند تغییری و تحولی ندارد ولی ما داریم، میتوانیم رشد کنیم و بالا برویم و یا عقبگرد کرده و سقوط کنیم ... آیا میتوانیم بر سر خدا منت بگذاریم که ما بخاطر تو عبادت میکنیم با آنکه میدانیم خداوند به ما و عبادات ما نیازی ندارد؟ ... بلکه منت خدا بر سر ماست که اجازه میدهد او را بپرستیم و از این راه رشد کنیم و به او نزدیک شویم ...
اینکه برای مثال آیتالله بهجت میفرمایند که ما مأمور به وظیفه هستیم و مهم نیست که در پاداش به ما چه چیزی بدهند، به این معنا نیست که اگر کارشان مطلقاً به هیچ نتیجهای نرسد هم باز برایشان مهم نباشد، چرا که حداقل انتظاری که از هر عبادتی میرود این است که ما را به خدا و محبوب حقیقی نزدیکتر کند، اینکه پاداش مادی یا دنیوی و یا حتی بهشتی بدهند مهم نیست مگرنه قرب به خدا مهم است و اگر بگویند فلان عبادت همراه با قرب به خدا هم نخواهد بود دیگر چه ارزشی دارد که چنان کاری انجام بشود؟
مثال نقض این حرف بالایم که البته بیجواب هم نیست وضعیتی است که برای امام حسین علیهالسلام در کربلا پیش آمد که قبل از واقعه ملائکه به ایشان فرمودند که حتی اگر نجنگی هم مقامت نزد خداوند تغییری نمیکند، ولی امام حسین علیهالسلام با این وجود جهاد کردند و جان نازنین خود را هم بر سر این معامله گذاشتند ... این مطلب چند جواب دارد، اولش اینکه چنین جهادی بر ایشان واجب نبود به این دلیل که تعداد یارانشان خیلی کم بود و در چنین شرایطی جهاد واجب نمیشود (به همین دلیل هم ایشان بیعت از یارانشان برداشتند، چون این مسیری بود که شریعت واجب نمیکرد و محبت واجب میکرد، صحنه هم صحنهی جهاد نبود بلکه صحنهی حماسهآفرینی بود) و آن پیغام ملائکه میتوانست چنان معنایی را افاده کند که چنان جهادی بر شما واجب نیست و اگر ترک کنی به جایگاه شما نزد خداوند صدمهای وارد نمیشود، و میتواند طور دیگری هم جواب داده شود، اینکه حضرت بدون وعدهی بالا رفتن مقام هم همینکه خود را در راه خدا و برای کسب رضایت خدا به سختی بیاندازند لذت میبردند، مثل کسی که برای رسیدن به محبوب هر خوشخدمتی میکند و هر قدمی را برمیدارد تا بلکه به محبوبش نزدیک و نزدیکتر شود، به امید التفاتی بیشتر، ولو اینکه محبوب وعدهای هم برای ارتقاء جایگاه به ایشان نداده باشد و گفته باشد که اگر فلان کار را انجام ندهی هم برای من همین مقدار عزیز هستی و انجام ندادن این کار در شرایطی که درش هستی چیزی از ارزشهای تو نزد من نمیکاهد ...اینکه هدف را لذت بدانیم لزوماً به این معنا نیست که به دنبال نعمات حلال دنیوی و یا بالاتر از آن به دنبال نعمات بهشتی باشیم ... خواستن قرب الهی و فنای لله و بقاء فی الله هم جزء همین لذات است ... اگر شما میتوانید بدون لذتطلبی کمترین کاری در جهت دینداری بکنید بفرمایید، اگر حتی میتوانید تصورش را هم بکنید را هم بفرمایید ... من میتوانم تصور کنم ولی اگر تصور کنم اینطور حکم میکنم که این عبادت ارزشی ندارد، چرا که همراه خواهد بود با مدیون دانستن خدا نسبت به خودمان، کسی که از سر محبت خدا عبادت نکند و عبادتش به این صورت باشد که خودش را در سختی بیاندازد که فقط به وظیفهاش عمل کرده باشد، چنین کسی اطاعت از سر اکراه کرده است و نه از سر طوع و رغبت، و او کسی خواهد بود که تا چیزی بشود میگوید که خدایا من کسی هستم که این همه تو را پرستیدم و به این ترتیب سر خدا منت هم میگذارد، در حالی که کسی که به خدا رغبت دارد خودش را مدیون خدا میداند که او را جزء کسانی قرار داد که توفیق عبادت خدا و توفیق چشیدن محبت خدا را یافتهاند «يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا ۖ قُل لَّا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلَامَكُم ۖ بَلِ اللَّـهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَدَاكُمْ لِلْإِيمَانِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ» ... یعنی اگر کسی حتی یک مقدار بر سر خدا منت گذاشت که من آن بندهای هستم که فلان کار را کردم و تصور کرد که خداوند باید به او عوض بدهد و یا طور خاصی به او پاداش بدهد چنین کسی از نظر قران در دعوی ایمان خود صادق نیست، نه اینکه کافر باشد ولی جزء صدیقین هم نیست ... صدیقین کسانی هستند که بگویند کسانی که به دو دنیا دل بستهاند زاهدند و ما جز به خود خدا قانع نمیشویم ... باید خود خدا را خواست ... باید فنا شدن در خدا را خواست ... کسی که چنین باشد هر کاری که مانع از رسیدن او به خدا باشد را ترک میکند و هر کاری که محبوبش گفته باشد را بدون چون و چرا انجام میدهد و در این راه هم سعی میکند از دیگران سبقت بگیرد و تا میشود به خدا نزدیک و نزدیکتر شود ... تازه دست آخر هم خود را مقصر میشمرد و از کوتاهیهایش عذر خواهی میکند، ولو اینکه در تمام مدت عمرش هم جز عبادت خدا را انجام نداده باشد! ما عرفناک حق معرفتک ... ما عبدناک حق عبادتک ... این نهایت تسلیم شدن برای خداست، و این نهایت دینداری است، و این نهایت لذتطلبی است با این توضیح که ابتدا لذت اصلی را عاقلانه شناسایی کرده و سپس تمام همت را در همان جهت صرف کردهاند، در مقابل اینکه به صورت رندوم و تصادفی متوجه لذات دمدستی شویم و هر لذتی که به ما روی کرد را هدف نهایی خود در نظر گرفته و تمام تلاشمان را برای رسیدن به آن بکنیم ...
شما با این نگاه چه مشکلی میتوانید داشته باشید؟مشکل خدای ساختهی ذهن این است که لذتی حقیقی پشت آن نیست، هر چه هست سراب است، و عاقل دل به سراب خوش نمیکند ... خداوند هم بتپرستان و کسانی که جز خدای حقیقی را به خدایی بگیرند را سرزنش میکند که چرا خدایی را میپرستید که هیچ اثری در زندگی شما ندارند و تازه آنها محتاج شما هستند و اینطور نیست که عبادات شما با بینیازی ایشان مواجه شده و سبب رشد شما گردد ... خدایی که صمد باشد فقط یکی است، قل هو الله احد ...
در پناه خدا باشید
با سلام و عرض ادب و احترام
انسان ها با یکدیگر متفاوت اند
در این حد بدانید که گروه سوم حتی اگر به لذت هم نرسند ، از اطاعت دست نمی کشند...
مثل ایشان مثل ملائکی است که مامور به وظیفه اند بدون چشم داشتن به نتیجه ...
در پناه حق تعالی
سلام جناب حسام،
من هم جز این اعتقاد ندارم ...
پیامبر خدا از نماز لذت میبردند ... از فنا شدن در خدا لذت میبردند ...
سلام بر شما
این موضوع که نتیجه پرستش خدا همردیف لذت باشه برای من جای سوال و شک ایجاد میکنه
اگرچه ممکنه ایرادی هم نباشه!شما در همه ادیان این مکانیسم رفتاری یا میم های فرگشتی رو میبینید
اختیار به معنای توانایی انتخاب نیست بلکه به معنای طالب خیر بودن است، توانایی انتخاب کردن را استطاعت میگویند اگر درست خاطرم باشد ...
خب من فکر نکنم کسی اختیار رو توانسته باشه ثابت کنه!
مخصوصا شما که رابطه علیت رو احتمالا،عقلی و نه تجربی میدونید
احساس لذت اصولاً نتیجهی ارضای نیاز است
در انگلیسی دو لغت داریم پلیشر و انجویمنت
اولین لذت برای رفع نیاز اساسی مثل خوردن خوابیدن و.. است،دومی لذت حاصل از رفع نیاز های مثل خلاقیت،اکتشاف و..
در یک آزمایشی در موشها مثلا احساس خوشی ایجاد کردن با شوک برقی،که موش ها استفاده از شوک رو به غذا ترجیح میدادن(منبعش از فیزیو گایتونه)
مثال دنیا مثال آب شور است برای شخص تشنه، آب است ولی شور است، آب است ولی رافع تشنگی نیست، به آن میل میشود ولی از آن نتیجه گرفته نمیشود ... و متاع دنیا متاع غرور است ...
یک برداشت همینست که فرمودید
برداشت دوم این است
چون انسان دنبال لذت کامل(یا بهتر بگویم نبود درد حداقل) است،ودر دنیا شر و رنج وجود دارد دنیا هایی برای خود می آفریند،حتی مشاهده میکنیم در فرقه ای برای رسیدن به عدم محض هم باید تلاش کرد که همه نتیجه دنبال لذت یا بقول ارسطو نبود درد بزرگترین لذت است هستند
ینجاست که به قول مرحوم آیتالله بهجت، از حلال خدا هر چه بیشتر لذت ببرید ثوابش بالاتر
البته حدیثی است تحت عنوان اینکه شکم را با "حلال خدا" پر کردن نزد خدا بسیار منفور است
در مورد خداوند اجماع زیادی وجود نداشته باشد اصلاً مهم نیست
البته موافقم
سلام علیکم برادر
در این حد بدانید که گروه سوم حتی اگر به لذت هم نرسند ، از اطاعت دست نمی کشند...
بحث بر روی این موضوع احتمالاً مفصل است و در محدودهی این تاپیک نمیگنجد، ولی بحث خوف و رجاء را در نظر بگیرید و اینکه انسان بدون رجاء نسبت به رحمت خدا به جایی نمیرسد و چه بسا حتی اگر تمام عمرش را هم عبادت کند او را بخاطر ظن درست نداشتن به خدا مجازات هم بکنند، بحث یآس از رحمت خدا که جز کافران از رحمت خدا ناامید نمیشوند هم اهمیت رجاء را نشان میدهد و این میتواند کمک کند که بفهمیم آیا امکان دارد کسی بتواند بدون داشتن امید به توجه و رحمت خدا نیز خدا را بپرستد و پرستش او قبول هم بشود؟
در پناه خداوند باشید
سلام بر شما
این موضوع که نتیجه پرستش خدا همردیف لذت باشه برای من جای سوال و شک ایجاد میکنه
اگرچه ممکنه ایرادی هم نباشه!شما در همه ادیان این مکانیسم رفتاری یا میم های فرگشتی رو میبینید
سلام برادر،
نمیدانم چه سؤال و شکی برایتان ایجاد شده ولی این قضیه لزوماً ربطی به دگرگشت نداره و با انکار دگرگشت هم امکان توضیح هر مطلبی هست ...
خب من فکر نکنم کسی اختیار رو توانسته باشه ثابت کنه!
در روی کاغذ من هم سراغ ندارم ... احساس خیس شدن را کسی توانسته است ثابت کند که وجود دارد؟
در انگلیسی دو لغت داریم پلیشر و انجویمنت
اولین لذت برای رفع نیاز اساسی مثل خوردن خوابیدن و.. است،دومی لذت حاصل از رفع نیاز های مثل خلاقیت،اکتشاف و..
در هر دو حالت نیازی هست که ارضا شده است دیگر ...
در یک آزمایشی در موشها مثلا احساس خوشی ایجاد کردن با شوک برقی،که موش ها استفاده از شوک رو به غذا ترجیح میدادن(منبعش از فیزیو گایتونه)
اینکه احساس لذت حتی بدون وجود ارضای درست نیازهای حقیقی هم ممکن هست نیازی به مرجع دادن از کتاب گایتون ندارد برادر، کل دین هم دارد میگوید بجای لذات دروغین به سراغ لذات حقیقی بشتابید ... بجای شبیهساری ارضای نیازها واقعاً نیازهایتان را برآورده کنید تا لذت حقیقی را بچشید ... ما عند الله خیر و ابقیٰ
البته حدیثی است تحت عنوان اینکه شکم را با "حلال خدا" پر کردن نزد خدا بسیار منفور است
آیا پر کردن شکم با حالال خدا خودش حلال است و با این حال منفور خداست؟
اگرچه معمولاً برداشت حرام از پرخوری نمیکنند ولی برای پرخوری کراهت شدید قائل هستند که شبههی حرام بودن دارد ... چنانکه روایت داریم که هیچ چیزی نزد خداوند مغبوضتر از شکم پر نیست ...
@};-
سلام علیکم برادربحث بر روی این موضوع احتمالاً مفصل است و در محدودهی این تاپیک نمیگنجد، ولی بحث خوف و رجاء را در نظر بگیرید و اینکه انسان بدون رجاء نسبت به رحمت خدا به جایی نمیرسد و چه بسا حتی اگر تمام عمرش را هم عبادت کند او را بخاطر ظن درست نداشتن به خدا مجازات هم بکنند، بحث یآس از رحمت خدا که جز کافران از رحمت خدا ناامید نمیشوند هم اهمیت رجاء را نشان میدهد و این میتواند کمک کند که بفهمیم آیا امکان دارد کسی بتواند بدون داشتن امید به توجه و رحمت خدا نیز خدا را بپرستد و پرستش او قبول هم بشود؟
در پناه خداوند باشید
با سلام
بحث موضوع دیگری غیر از امید است ...
الله اعلم
در پناه حق
ولی این قضیه لزوماً ربطی به دگرگشت نداره و با انکار دگرگشت هم امکان توضیح هر مطلبی هست ...
البته کلا با انکار علم ،هم امکان تبیین هر چیزی هست
به عنوان مثال مقاله ای از برکلی
http://undsci.berkeley.edu/article/natural_matters
شکی که هیوم در من ایجاد کرده،بالاتر از این علم و ساینس هم است،
مثلا صحبتی که راجب ریاضی داره،و تقلیل شدیدی میده،که بعدش کانت میاد،البته رفع ایراد کرده به زعم خودش و بسیاری از فلاسفه هم رفتند طرف کانت،ولی من دستیابی به واقعیت و حقیقت مطلق،آنگونه که است رو ناشدنی میدونم
و برای علم نیز چیزی بیش از کارایی اش و ،توانایی اش در از بین بردن رنج بشری(خاصیت پراگماتیسمی) قائل نیستم،ازین رو وقتی من از علم صحبت میکنم از حقیقت یا واقعیت محض صحبت نمیکنم،
در این مقاله هم گفته شده
اگه بگیم علت گرانش اینه که یه کوتوله نامرئی آدامس میجوه بعد مواد رو با اون به هم وصل می کنه
با روش علمی این ادعا رد نمیشه چون قابل آزمایش نیست
این نشون میده که روش علمی تنها ابزار تببین جهان نیست
پس بنا براین شما میتونید علت غیرفرگشتی هم داشته باشید
در روی کاغذ من هم سراغ ندارم ... احساس خیس شدن را کسی توانسته است ثابت کند که وجود دارد؟
برای بدبختی فلسفه همین بس که نمیتواند جهان را ثابت کند ،ایمانوئل کانت
با روش علمی میشه توضیح داد،ولی ثابت به معنای یقین ،برای من خیر!
در یک دسته بندی بقول یکی از رفقا
اگر کسی به درستی گزاره ای صد درصد قائل باشد و نقیض آن گزاره را محال فلسفی بداند، او دارای یقین است.
اگر کسی به درستی گزاره ای صد در صد قائل باشد اما در عین حال محال نداند که این گزاره خطا باشد، او دارای اطمینان است.
اگر کسی به درستی گزاره ای بین 50 تا 99 درصد قائل باشد، او دارای گمان یا به قول قدما ظن است.
اگر کسی نسبت به درستی گزاره ای و نقیض آن گزاره 50 50 باشد این يعنى اینکه این فرد دچار شک شده است.
منظور من از اثبات چیزی فراتر از اثبات فلسفی نوع اول است،البته این موضوع در مورد بحثهای معرفت شناسی است که تشکیک مرتبه بالا رو روا میدونم
در مورد وجود خدا ،در صورت بودن خدا ،از شک گرایی معقول پیروی میکنم،یعنی اثبات فلسفی برای پذیرفتنش کافیست
همین الان ی مایند مپی رسم میکنم،به ذهنم هر چی رسید رو میگم
بصورت خلاصه
[SPOILER][/SPOILER]
وجود خدا برایم احتمال بسیار کمی دارد،که به تشکیک موشکافانه من نمیرسد حتی
در هر دو حالت نیازی هست که ارضا شده است دیگر ...
مخالفتی نبود،در راستای سخنان شما بود..
کل دین هم دارد میگوید بجای لذات دروغین به سراغ لذات حقیقی بشتابید ... بجای شبیهساری ارضای نیازها واقعاً نیازهایتان را برآورده کنید تا لذت حقیقی را بچشید ... ما عند الله خیر و ابقیٰ
موضوع من هم همین است،اگر وجود داشته باشد مردم نمیشناسند،و این کمبود به خرد بر میگردد،که بازهم به بخش اختیار ممکن است برسیم و اختیار هم مشکلات جدی دارد
نقطه گرامی،شما علیت رو قبول داشته باشید و به علت العلل معتقدباشید نمیتونید اختیار رو بپذیرید
دوستی مقاله ای قرار داده بود
خوانش آن جالب است
[SPOILER][=comic sans ms]داستان فیل در خانه تاریک را شنیدهاید که در دفتر سوم مثنوی معنوی آمده است:
[=comic sans ms]پیل اندر خانه تاریک بود
[=comic sans ms]عرضه را آورده بودندش هنود
[=comic sans ms]فیلی را در اطاق تاریکی گذاشتهاند و مردمان داخل اطاق هر کدام به قسمتی از بدن فیل دست میزند و فکر میکند که فیل همان است که لمس کرده است. یکی میگوید فیل مثل ناودان است، دیگری میگوید که مثل بادبزن است یا تخت یا ستون و غیره. در انگلیسی هم ضربالمثلی مشابهی دارند که معنی آن متفاوت است:
[=comic sans ms]The elephant in the room
[=comic sans ms]در انگلیسی وقتی به فیل داخل اطاق اشاره میکنند منظورشان این است که با یک مشکل عمده و بزرگ روبرو هستیم که کسی نمیخواهد در موردش صحبت کند. همه وانمود میکنند که گویی مشکل را نمیبینند.
[=comic sans ms]
[=comic sans ms]چرا به سراغ فیل داخل اطاق آمدم؟ چون چندی قبل کتابی به چاپ رسید با عنوان:
[=comic sans ms]«فیل در مغز، انگیزههای پنهان در زندگی روزمره»
[=comic sans ms]The elephant in the brain: hidden motives in everyday life
[=comic sans ms]نویسنده اصلی کتاب از اساتید اقتصاد دانشگاه جورج میسون است به نام رابین هَنسان. او اخیرا در مورد کتابش مصاحبهای با سَم هریس انجام داده که در پادکست شماره ۱۱۸ هریس منتشر شده است.
[=comic sans ms]اما داستان فیل داخل مغز چیست؟
[=comic sans ms]بگذارید از یک مثال استفاده کنم. جناب پرزیدنت ترامپ ساعت سه نصفه شب با شنیدن خبری در مورد پیشرفت اتمی کره شمالی عصبانی میشود و یک توئیت میفرستد که کره شمالی با چنان واکنش آتشین و خشمآگینی از جانب ما روبرو خواهد شد که دنیا نظیرش را ندیده است. بعد هم خوشحال و راضی به رختخواب میرود.
[=comic sans ms]خبرنگاران و اصحاب مطبوعات روز بعد همان کله سحر میروند به سراغ خانم سارا هاکابی که سخنگوی مطبوعاتی پرزیدنت ترامپ است و از او میخواهند که توضیح دهد منظور ترامپ از واکنش آتشین چه بوده است؟ آیا آمریکا در تدارک حمله اتمی به کره شمالی است؟ خانم هاکابی هم که نه به ترامپ دسترسی دارد و نه واقعا میداند که چرا رئیسش چنین شکری خورده است، به ناچار داستانی سرهم میکند که بظاهر موجه باشد و نه سیخ بسوزد و نه کباب.
[=comic sans ms]
[=comic sans ms]رابین هنسان میگوید که ما تصور میکنیم که ذهن آگاه ما بر همه زوایای مغزمان کنترل دارد. مثل رئیس جمهوری که بر همه ارکان دولتش تسلط دارد. اما واقعیت این است که ذهن آگاه ما نقش سخنگوی مطبوعاتی رئیس جمهور را بازی میکند. بسیاری از تصمیمات جای دیگری گرفته میشوند و ذهن آگاه فقط کار انجام شده را توجیه میکند. یک مثال بسیار جالب مربوط به افرادی است که بیماری صرع داشتهاند و برای درمان تحت عمل جراحی قرار گرفتهاند. جسم پینهای (کورپوس کولاسوم) که رشتههای عصبی بین نیمکره راست و چپ مغز هستند را با عمل جراحی قطع میکنند و بدنبال آن گفتگوی بیم دو نیمکره متوقف میشود. از طریق چشم چپ که به نیمکره سمت راست متصل است پیامی به مغز ارسال میکنند تا شخص از جایش بلند شود و به سمت درب اطاق برود، بعد از نیمکره سمت چپ که کنترل کلام و گفتار را به عهده دارد میپرسند چرا از جایش بلند شده. شخص در جواب میگوید که بلند شدم آب بخورم. او هیچ خبر ندارد که علت برخاستنش دستوری بوده که به نیمکره راست ارسال شده است. او از انگیزههای پنهان سایر اجزای مغز خبری ندارد.
[=comic sans ms]
[=comic sans ms]به گفته رابین هنسان، ما تصور میکنیم از دلایل تصمیماتی که میگیریم آگاه هستیم، ولی چنین نیست. انگیزههای پنهان همچون فیلی عظیمالجثه در مغز ما حضور دارند که ذهن آگاه ما آنها را نادیده میگیرد. ما به دبیرستان و دانشگاه میرویم و فکر میکنیم که انگیزه واقعی ما کسب دانش بوده است و انکار میکنیم که تحت فشار جامعه و خانواده و فقط برای کسب مدرک به دانشگاه رفتهایم. در مراسم مذهبی که هیچ علاقهای به آن نداریم شرکت میکنیم و ذهنمان به ما میگوید که برای کسب رضایت خداوند آمدهایم ولی انگیزه واقعی و پنهان ما این است که اعلام کنیم به دین و آئین قبیله خود وفاداریم. در محفلی دوستانه در هر موضوعی اظهار نظر میکنیم و ادعا میکنیم که هدفمان رد و بدل کردن اطلاعات و آموختن است، ولی فقط داریم پز میدهیم.
[=comic sans ms]
[=comic sans ms]رابین هنسان در خاتمه میگوید که علیرغم پیشرفتهای شگرف در صنعت و تکنولوژی، هنوز در حوزه علوم اجتماعی پیشرفت قابل ملاحظهای نصیبمان نشده چرا که تضاد قابل توجهی وجود دارد بین انگیزههای پنهان اجتماعی ما و آنچه که ادعا میکنیم برایمان اهمیت دارد.[/SPOILER]
همچنین آزمایش های نوروساینتیست ها،بنجامین لیبت موران سرف و...
مطالب قبلی پست 22
بسم الله الرحمن الرحیم
چطور می شود به خدای حقیقی رسید ؟
البته
این مبحث خودش یک موضوع مستقل می تواند باشد .
اینجا خیلی من مختصر اشاره می کنم
کشف خدای حقیقی از راه میل فطری خداجو در انسان
انسان یک میل فطری در ذاتش داره که دنبال خدا گشتن ، ناشی از همین میل فطری هست .
این یک میل فطری متعالی هست
مثل میل به محبت و عشق و مورد محبت و عشق قرار گرفتن
یه کودک وقتی متولد میشه با مادرش اروم میگیره
یه جورایی میدونه محبت یعنی چی !
این ها اکتسابی نیستند
مثلا ما نمی تونیم بگیم که انسان به آب نگاه کرد و یه میلی در وجودش بوجود اومد بنام تشنگی ! بقولی این میل رو کسب کرد
انسان با میل تشنگی و گرسنگی و . . . متولد میشود
= انسان یه میلی داشت که سراغ حقیقت آب رفت و اروم شد !
ممکن هست یه چیزای شبیه آب وجود داشته باشند مثلا نفت و بنزین و الکل سفید رنگ و . . .
اما فقط یه حقیقت وجود داره بنام اب که ارومش میکنه
خود شناسی و درک خدای حقیقی یعنی :
برگردیم به وجود خودمون
به این میل فطری توجه کنیم
پررنگش کنیم
ردیابیش کنیم
ببینیم
حقیقتی که میخواد چیه ؟
البته کلا با انکار علم ،هم امکان تبیین هر چیزی هست
جناب حسام، انکار یک نظریهی علمی به معنای انکار علم است؟ ... نه، میتوان نظریهای جایگزین داشت که آن هم علمی باشد ... نظریهای که شواهد تجربی را توضیح بدهد از نظر علمی کمتر از نظریهی دگرگشت نیست؟
اینکه هر کسی ب دگرگشت یا هبانگ مخالفت کند را بگوییم ضدعلم هستی مانند این است که هر کسی خلاف فهم ما از دین را گفت بگوییم تو کافر هستی ... در کلیسای رنسانس هم جز این نشد، مگرنه گالیله منکر وجود خدا نبود و فقط با یک نظریهی رایج با بوی دینی مخالفت کرده بود ...
من دستیابی به واقعیت و حقیقت مطلق،آنگونه که است رو ناشدنی میدونم
و برای علم نیز چیزی بیش از کارایی اش و ،توانایی اش در از بین بردن رنج بشری(خاصیت پراگماتیسمی) قائل نیستم،ازین رو وقتی من از علم صحبت میکنم از حقیقت یا واقعیت محض صحبت نمیکنم،
در بخش اول این فرمایش شما با شما موافقم با این تبصره که علم راه رسیدن به حقیقت محض نیست، ولی غیرممکن نیست اگر راه دیگری برای این کار وجود داشته باشد که اتفاقاً در ادیان ابراهیمی ادعا بر این است که چنان راهی باشد ...
در بخش دوم این فرمایش شما هم با شما موافقم ولی با تبصرهای دیگر، و آن اینکه اگر حقیقت محض را ندانیم معلوم نیست که رنج یا صلاح انسان یا مجموعهی جهان و جهانیان را بتوانیم بشناسیم و در راستای کاهش رنجهای انسان یا مجموعهی موجودات حرکت کنیم، چه بسا تلاشمان مصداق دوستی خالهخرسه باشد که دوست داشت کمک کند ولی تباه کرد و ضایع گرداند ... مثل اینکه به لطف فنآوریهای جدید، امروزه رفاه جسم فراوان شده و روان انسانها تباه گشته است، حال آنکه ای برادر تو همه اندیشهای، نه همین استخوان و ریشهای ... ذهنهای فاسد شده و تباه شده را اگر درست میکردند و همتشان صرف به ارمغان آوردن آرامش درونی میبود احتمالاً بهتر میبود تا اینکه ماشینلباسشویی و جاروبرقی و خودرو و رایانه بسازند ... و الله العالم
در این مقاله هم گفته شده
اگه بگیم علت گرانش اینه که یه کوتوله نامرئی آدامس میجوه بعد مواد رو با اون به هم وصل می کنه
با روش علمی این ادعا رد نمیشه چون قابل آزمایش نیست
این نشون میده که روش علمی تنها ابزار تببین جهان نیست
پس بنا براین شما میتونید علت غیرفرگشتی هم داشته باشید
در جملات ابتدایی با شما موافقم، ولی اینکه این جملات را مقدمهای قرار دهید که موضع من در مخالفت با دگرگشت را تلویحاً مقایسه کنید با کسی که مثال آدامسجویدن یک کوتوله را برای توضیح گرانش به کار میبرد به نوعی برچسبزنی است، به این معنا که گویا فرموده باشید که چون من این نظر را قبول ندارم پس آن را به اندازهی مسخرهترین مثالی که به ذهنم میرسد پایین آورده و مسخرهاش میکنم تا خودم را بزرگ و در موضع قدرت جلوه داده و مخالفم را تحقیر کرده باشم ...
در مورد وجود خدا ،در صورت بودن خدا ،از شک گرایی معقول پیروی میکنم،یعنی اثبات فلسفی برای پذیرفتنش کافیست
حدیث قدسی هست که میگوید من آرامش را در بهشت (باطن) قرار دادم و انسانها آن را در دنیا (تکثر ظاهر) میجویند، یا اینکه من بینیازی را در قناعت قرار دادم و مردم آن را در ثروتاندوزی میجویند ... چیزی را که جایی گذاشته باشند اگر جای دیگری به دنبالش بگردید طبیعی است که پیدایش نکنید ...
آیا مثال آن مردی را شنیدهاید که به دنبال چیزی میگشت؟ از او پرسیدند که چه میکنی؟ گفت به دنبال پولم میگردم! گفتند که دقیقاً کجا از دستت افتاد؟ گفت ته کوچه! گفتند پس چرا اینجا به دنبالش میگردی؟ جواب داد که چون اینجا چراغ هست و روشن است، ته کوچه تاریک بود ...
جایی که در آن به دنبال خدا میگردید خدا را نمییابید، بلکه فقط یک سری ظن و گمان را مییابید ... خدا هم هست، ولی چیزهای دیگری هم هستند ... خدا از پس شکاکیت فلسفی اثبات نمیشود ... از طریق هیچ کدام از علوم رایج خصولی اثبات نمیشود ... برای شخص شما اثبات میشود اگر دست آخر دوست داشته باشید که درست باشد، و نمیشود اگر دست آخر دوست داشته باشید که درست نباشد تا آزاد باشید ...
اثبات خدا فقط فطری است ... و همه هم فطرت را دارند ... ولی اگر باطناً خدا را شناختید و دانستید که حق است و باز گفتید که نه! من تا از راه ریاضی که خیلی قبولش دارم، یا فلسفه که همیشه برایم جذاب بوده است، یا فیزیک که خیلی پیشرفته شده است، یا زیستشناسی که خیلی از دانشمندان رویش کارهای بزرگی کردهاند که من محو اندیشههای ایشان هستم، تا از این راهها برایم اثبات نشود تسلیم این مطلب نمیشود، این همان چیزی است که در اسلام به آن گفته میشود کفر، اینکه حقیقت به کسی روی کند و او به حقیقت پشت کند و توجیه و عذر و بهانه بیاورد ... حالا شخص هر چقدر که باهوشتر باشد شاید بتواند توجیهات بهتری بتراشد و در بین مردم اطراف خودش هم مقبولیت کسب کند و عدهای را همراه خود کند و حتی مکاتب فکری جدیدی را بنیانگذاری کند، اما خداوند علیم بذات الصدور است، در قیامت به او میگویند که امروز پردهها از مقابل چشمانت کنار رفت، امروز تو خودت برای حسابرسی خودت کفایت میکنی ... و آن روز دیگر از هیچ کسی هیچ عذر و بهانهای پذیرفته نمیشود ...
همین الان ی مایند مپی رسم میکنم،به ذهنم هر چی رسید رو میگم
روی این نقشه بحث زیاد هست، ولی تا میشود خورشید را واضح بالای سرمان در آسمان ببینیم برای چه سرگرم رصد کردن سایهها بر روی زمینی ناهموار شویم که از روی جهت سایهها حدس بزنیم که الآن احتمالاً خورشید کدام طرف است و آیا اصلاً خورشیدی در آسمان هست یا شاید این سایهها ناشی از شمع یا پروژکتورهای همین اطراف باشند، بعد هم کلی انتگرال بگیریم که این سایهها ناشی از خورشید هستند یا نور پروژکتور؟
حجت خدا آشکار است، مثل خورشید در وسط آسمانی صاف، ولی با این حال ابتلائات خدا سخت است برای کسانی که جایی به دنبال حقیقت بگردند که حقیقت را نمیتوان در آنجا جستجو کرد ...
مخالفتی نبود،در راستای سخنان شما بود..
نقطه گرامی،شما علیت رو قبول داشته باشید و به علت العلل معتقدباشید نمیتونید اختیار رو بپذیرید
چرا میتوانم برادر ... من حتی میتوانم بپذیرم که فردای من از ابتدا خلق شده باشد و من فقط قرار باشد آن را تجربه کند، و با این حال باز خود را در ساختن فردای خود مختار بدانم ... این یک بحث روانشناسی و هستیشناسی است ... اینکه خداوند دو علم دارد و در روایات ما ذکر شده است، اینکه شیعه به بداء اعتقاد دارد و این اعتقاد از ارکان اعتقادی شیعه است، فهم اختلاف بین اجل قطعی و اجل معلق، مفهوم شب قدر که در آن مقدرات یک ساله رقم میخورد ... تمام این مسائل در این بین مطرح میشود و دست آخر به جوابی میرسیم که گمان نمیکردیم چنین جوابی هم وجود داشته باشد ولی خوب دارد ... و الله العالم
دوستی مقاله ای قرار داده بود
مطابق قرآن هم کل یعمل علی شاکلته، ولی این هم ضدیتی با وجود اختیار ندارد ... بلکه باید گفت لا جبر و لا تفویض، بل امر بین الأمرین
جناب حسام، احتمالاً بحثهای ما در این تاپیک زیادی به حاشیه کشیده شود، به نظرم بهتر این است که دیگر در اینجا چنین بحثهایی را ادامه ندهیم، بحث دگرگشت، بحث جبر و اختیار، بحث برهان شر، بحث هستیشناسی و حقیقتطلبی و فطرت ... تمام اینها شاید به نوعی به بحث تاپیک کمک کنند ولی ظاهراً آغازگر تاپیک در این تاپیک به دنبال گفتن حرفهای خودشان هستند و این مباحث ما مزاحم کار ایشان است ...
موفق باشید ان شاء الله
حقیقتی که میخواد چیه ؟
خب ممکن هست که سوال بشه فطرتی که روی اون تاکید شده یعنی چی ؟
بطور خلاصه :
یه سری فرمول و قوانین مجردی که ذات انسان بر اساس اون کار میکنه
این قوانین و فرمول های مجرد برای ذات هر انسانی منحصر بفرد هست
اگر مثال بزنیم :
مودم ADSL رو در نظر بگیرید
سوال می کنیم فطرت مودم چیه ؟ بطور دیگر ، چه چیزی باعث میشه که ما بهش بگیم مودم و موس نمیگیم ؟
فریمور (firmware) که هر مودمی با توجه به مارک خودش این رو منحصرا داره
یه سری قوانین و فرمول های کد نویسی شده که در مجموعه واحدی ما بهش میگیم مودم .
این قوانین قبلا بوده اند یعنی تنها کاری که مهندس طراح کرده اینارو کشف کرده
به عبارتی ما با خرد کردن سخت افزار مودم موجودیت قوانین رو زر سوال نمی بریم
البته کلا با انکار علم ،هم امکان تبیین هر چیزی هست
به عنوان مثال مقاله ای از برکلی
http://undsci.berkeley.edu/article/natural_matters
شکی که هیوم در من ایجاد کرده،بالاتر از این علم و ساینس هم است،
مثلا صحبتی که راجب ریاضی داره،و تقلیل شدیدی میده،که بعدش کانت میاد،البته رفع ایراد کرده به زعم خودش و بسیاری از فلاسفه هم رفتند طرف کانت،ولی من دستیابی به واقعیت و حقیقت مطلق،آنگونه که است رو ناشدنی میدونم
و برای علم نیز چیزی بیش از کارایی اش و ،توانایی اش در از بین بردن رنج بشری(خاصیت پراگماتیسمی) قائل نیستم،ازین رو وقتی من از علم صحبت میکنم از حقیقت یا واقعیت محض صحبت نمیکنم،
در این مقاله هم گفته شده
اگه بگیم علت گرانش اینه که یه کوتوله نامرئی آدامس میجوه بعد مواد رو با اون به هم وصل می کنه
با روش علمی این ادعا رد نمیشه چون قابل آزمایش نیست
این نشون میده که روش علمی تنها ابزار تببین جهان نیست
پس بنا براین شما میتونید علت غیرفرگشتی هم داشته باشیدبرای بدبختی فلسفه همین بس که نمیتواند جهان را ثابت کند ،ایمانوئل کانت
با روش علمی میشه توضیح داد،ولی ثابت به معنای یقین ،برای من خیر!
در یک دسته بندی بقول یکی از رفقااگر کسی به درستی گزاره ای صد درصد قائل باشد و نقیض آن گزاره را محال فلسفی بداند، او دارای یقین است.
اگر کسی به درستی گزاره ای صد در صد قائل باشد اما در عین حال محال نداند که این گزاره خطا باشد، او دارای اطمینان است.
اگر کسی به درستی گزاره ای بین 50 تا 99 درصد قائل باشد، او دارای گمان یا به قول قدما ظن است.
اگر کسی نسبت به درستی گزاره ای و نقیض آن گزاره 50 50 باشد این يعنى اینکه این فرد دچار شک شده است.
منظور من از اثبات چیزی فراتر از اثبات فلسفی نوع اول است،البته این موضوع در مورد بحثهای معرفت شناسی است که تشکیک مرتبه بالا رو روا میدونم
در مورد وجود خدا ،در صورت بودن خدا ،از شک گرایی معقول پیروی میکنم،یعنی اثبات فلسفی برای پذیرفتنش کافیست
همین الان ی مایند مپی رسم میکنم،به ذهنم هر چی رسید رو میگم
بصورت خلاصه
[SPOILER][/SPOILER]
وجود خدا برایم احتمال بسیار کمی دارد،که به تشکیک موشکافانه من نمیرسد حتی
با سلام و عرض ادب و احترام
مشکل اکثر خدا ستیزان این هست که خدای ادیان رو اشتباه دیدن...
یعنی دین گرایان افراطی خدا رو اشتباه نشون دادن...
خدا رو باید تو سیره عملی علی(ع) شناخت ، نه تو کلام و منطق ابن عربی و ملاصدرا و...
خدایی که در ریز ترین جزئیات ماده دیده می شه
و در عین حال علمی نا محدود و غیر قابل تصور داره ،که با اختیار، در تضاد باطنی نیست ...
ما چون حکمت خمس و جزیه رو نمی دونیم(با تحقیق و تحلیل فلسفی می تونیم درکش کنیم) می گیم خدا ساخته ذهن سودجویان ادیان هست...
چون حکمت
وجود جنگ ،
بلایای طبیعی ،
قهر الهی ،
آفرینش هستی( که در قران و ادیان و علم با هم منطبق هست ) ،
مرگ ،
زندگی ،
و... رو درک نمی کنیم
مستقیم صورت مساله رو پاک می کنیم...
و می گیم
پس
خدایی نیست ...
خدا مرده ...
دست خدا بسته هست...
یا از این برداشت ها و نگرش های سطحی و به زعم خودمون فیلسوفانه و بلند پروازانه و علمی ...
اکثر افرادی که سعی در ایجاد ایسم های مختلف دارن یه هدف رو دنبال می کنن
شهرت ...