بررسی نقد صوفیه در سخنان ائمه علیهم السلام
تبهای اولیه
بسم الله الرحمن الرحیم
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن جَاءكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ
فَتَبَيَّنُوا
أَن تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَاى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر فاسقى براى شما خبرى آورد
بررسى و تحقيق كنيد تا مبادا گروهى را به نادانى آسيب رسانيد،
آن گاه از كرده خود پشيمان گرديد!
مخالفان صوفیه مدعیاند که پیشوایان دینی، این گروه را تخطئه كردهاند و در تأیید اين مدعا روایاتی را برميشمرند. در نوشتار حاضر روایات منسوب به ائمه (ع) در نقد تصوف و صوفیه به لحاظ اعتبار سندی و محتوایی بررسی میشود. در نوشتار حاضر تأكيد بر منابع شيعي و روايات موجود در اين منابع است و رواياتي مدنظر قرار خواهند گرفت كه به نحوي به كليت تصوف و صوفيه ناظرند و بهطور كلي به تخطئه و رد آن ميپردازند و رواياتي كه به افراد خاصي از اين گروه نظر دارند بررسي نخواهند شد.
این نوشتار درصدد است نشان دهد خاستگاه، منزلت و جايگاه تصوف به لحاظ روایی، آن چیزی نیست که نگاه ابتدایی و غیرمحققانه به ما میدهد. روشن است که بررسی روایات ناظر به نقد این گروه، به معنای نادیدهگرفتن نقدهای ناظر به انحرافات، متاعفروشیها و عوامفریبیهاي برخی فرقههای صوفیه (که شاید بتوان مشابه آن را در دیگر گروههای اسلامی نیز سراغ گرفت) و دیگر مدعیان دروغین نیست؛ همانگونه که تعميم کژیها و خطاهای این گروه اندک به همة صوفيه نيز به دور از صواب است.
کلیدواژهها: روایات ائمه، صوفیه، نقد صوفیه، مخالفان تصوف، حدیقة الشیعة
نقد مؤثر وقتی میسر است که ادلة نقد به اندازه کافی قانعكننده باشند. روایات از این جهت (به لحاظ درون دینی) ابزار خوبی برای نقد خطاها و دیدگاهها شمرده میشوند؛ اما در مواردی این ابزار مورد استفاده نابجا قرار میگیرد؛ از اينرو، گاهی لازم است آنچه از آن به نام روایت یاد میشود مورد بررسی دقیقتری قرار بگيرد. روایات ناظر به نقد صوفیه نیز از اين گفته مستثنا نیستند. در این نوشتار به بررسی روایاتی خواهيم پرداخت که ادعا میشود علیه تصوف و صوفیه وارد شدهاند. ناگفته نماند که صوفیه نیز از روایاتی به نفع خود استفاده كردهاند که آن هم نیازمند بررسی جداگانهاي است.
نکته قابل ذکر این است که این پژوهه نمیخواهد، بهانهای برای سودجویی افراد فرصتطلبی قرار گیرد که هر روز در گوشه و کنار با معرفتفروشي و ادعاهای گزاف عرفانی، افراد جویای حقیقت و در عین حال خوشباور را به دام فریب خود میکشند و با رفتارهاي ناشايست خود، عرفان، معرفت و حتي دین را به واژههايي بيمحتوا و نفرتانگيز مبدل ميسازند؛ بلکه میخواهد در بین بیانصافی مخالفان و ادعای دروغین مدعیان و گاهی پرادعاییِ خالی از معرفت طرفداران، راهی به سوی عرفان و تصوف حقیقی گشوده باشد؛ تصوفی که از درون آن عارفانی مانند سید حیدر آملی، شیخ بهايی، فیض کاشانی و در عصر ما افراد صاحبنامی که گاهی رسالهها و نوشتههایی به همان زبان مشایخ صوفیه از خود به یادگار گذاشتهاند، سربرآوردهاند.
صاحب این قلم با شواهدی که در دست دارد، تصوف حقیقی و عرفان را یکی قلمداد میکند و معتقد است اگر برای بررسی روایات حاضر، فایدهای جز اين متصور نباشد که جلوي سوءاستفادة ابزاری از روایات و نسبتهای ناروا به معصومان(ع) را در مخاصمات عقیدتی (هرچند در حوزهاي محدود) بگيرد و دامان آن پاکان را از این ناپاکیها بسترد، برای ضرورت این نوشته کافی خواهد بود. البته این ضرورت در حوزة مقابل (یعنی استفادة صوفیان از روایات به نفع خود) نیز وجود دارد که باید در جای خود بدان پرداخت.
در نوشتار حاضر روایاتی بررسی میشوند که به نحوی به کلیت تصوف و صوفیه ناظرند و بهطور کلی به تخطئه و رد آن میپردازند، و روایاتی که به افراد خاصی از این گروه نظر دارند و به تخطئه آنان مربوط میشوند، بررسي نخواهند شد؛ زیرا محدودیت حجمی این نوشتار و گستردگی موضوع اجازة این مهم را نمیدهد. شیوه و مراحل کار در تحقیق حاضر بدین صورت است که ابتدا روایات مورد نظر در منابع نقد صوفیه تفحص شده، پس از آن هر یک از روایات مورد نظر در منابع روایی بازیابی ميشوند و در صورت موجود بودن در این منابع به بررسی سندی و سپس بررسی محتوایی آنها پرداخته میشود.
بدیهی است روایتی که به هر دلیل، در منابع روایی یافت نشود و به لحاظ سند مجعول تشخیص داده شود، بررسی محتوایی نخواهد شد. البته بررسی محتوايي روایات بهرغم ضعف سندی آنها بدين معنا نیست که مخدوش بودن سند روایات نادیده گرفته شده باشد؛ بلکه بدان سبب است که ضعف سند هرچند استناد به روایت را ناممکن میکند اما احتمال (هرچند اندک) صدور روایت از ناحیة معصوم (ع) را نفی نمیکند؛ به همین لحاظ بررسی محتوایی (جز در روايات فاقد منبع معتبر) نیز ضرورت خود را خواهد داشت. با استقصایي که در منابع انجام شد، شش روایت در نقد صوفیه به دست آمد که در ذیل بهتفصیل به آنها ميپردازيم.
1. روایت بزنطی
بزنطی از امام رضا(ع) روایت میکند که امام فرمود: یکی از اصحاب از جعفر بنمحمد(ع) پرسید: در این زمان گروهی به نام صوفیه سربرآوردهاند، شما دربارة آنان چه نظر میدهید؟ امام فرمود: آنان دشمنان ما هستند. هر آن کس که به آنان گرایش نشان دهد از آنان خواهد بود و با آنان محشور خواهد شد. بهزودی گروههایی سر برآورند که ادعای محبت ما را دارند اما به دشمنان ما گرایش دارند و به آنان تشبه میکنند و سخنان آنان را تأویل میکنند. بههوش باشید! اگر کسی به آنان گرایش داشته باشد، از ما نخواهد بود و ما اهل بیت از او بیزاریم. هر آن کس که آنان را رد کند مانند کسی است که در پیشگاه رسول خدا شمشیر میزند (اردبیلی، 1383: 747؛ همو، بیتا: 563؛ حر عاملی، 1381: 32؛ قمی، 1422: 5/197؛ نوری، 1408: 12/323؛ خویی هاشمي، 1424: 6/304؛ جزايري،1404: 3/393).
1-1. بررسی سندی
در سفینه و مستدرک که منابع روایی متأخر هستند، این روایت به حدیقة الشیعة ارجاع داده شده است. اثنی عشریة مرحوم حر عاملی که زودتر از سفینه نگاشته شده (تاریخ تألیف اثنیعشریه، 1076ﻫ است) و یک کتاب غیر روایی است، نیز به همان کتاب ارجاع داده است. ديگران، از جمله هاشميخويي و جزايري، منبعی برای اين روایت ذکر نکردهاند. در این صورت میتوان گفت که منبع نخستين روایت کتاب حدیقة الشیعة است؛ اما در آن کتاب نيز سندی برای روایت مزبور ذکر نشده است. حدیقة الشیعة روایت را با این استناد ذکر میکند: «وَ فِي الصَّحِيحِ عَنْ أَحْمَدَ بنمُحَمَّدِ بنأَبِينَصْرٍ الْبَزَنْطِيِّ عَنِ الرِّضَا(ع)».
روشن است که با این استناد نمیتوان دربارة سند آن قضاوت کرد جز آنکه بگوییم با این استناد، سند روایت موقوف و ضعیف است و طبق موازين حديثي نقل از اصحاب اجماع (احمد بنابینصر بزنطی) نیز مصحح سند روایت نمیشود. مهمتر اينكه، این روایت در هیچ یک از منابع معتبر روایی نیامده است. از این رو صحت و انتساب آن به امام(ع) بهشدت دچار تردید است و از طرفی حدیقة الشیعة نیز آدرسی برای آن ذکر نکرده است تا سر نخی برای تفحص و ردیابی آن باشد. به همین لحاظ بررسی محتوایی این روایت جایی نخواهد داشت. نکته قابلتوجه اینکه حدیقة الشیعة بر خلاف آنچه گفته شده، از محقق اردبیلی نیست و ما در جای خود نادرست بودن این انتساب را روشن کردهایم.[1]
2. روایت دیگر از بزنطی
امام رضا (ع) فرمود: کسی که نزدش از صوفیه سخن به میان آید و او با زبان و دلش به انکار آنان برنخیزد از ما نیست. کسی که به انکار آنان برخیزد گویی در رکاب پیامبر (ص) با کافران جنگیده است (اردبیلی، 1383: 747؛ همو، بيتا: 563؛ حر عاملی، 1381: 32؛ قمی، 1422: 5/197؛ نوری، 1408: 12/323؛ جزايري، 1404: 3/393؛ خوانساری، 1390: 3/136).
2-1. بررسی سندی
در این روایت نسبت به روایت قبل، یک طریق دیگر افزوده شده است و آن طریق محمد بناسماعیل بنبزیع است. البته اضافهشدن ابنبزیع به سند روایت کمکی نمیکند؛ زیرا در این طریق نیز روایت موقوف و ضعیف محسوب میشود. اولین منبعی که آن را نقل کرده حدیقة الشیعة است و منابع بعدی به نحوی از آن نقل کردهاند. در حدیقة الشیعة، برای روایت مزبور، سندی ذکر نشده است. در این میان روضات الانوار (خوانساری) بدون ذکر سلسله سند و منبع، روایت را به مفید اسناد داده است؛ اما اين روايت در کتابهای موجود از شیخ مفید نیامده است.
منبع دیگری که برای این روایت میتوان حدس زد کتاب الرد علی اصحاب الحلاج مفيد است که وجود آن کتاب در زمان پس از شیخ طوسي و نجاشی (اولین کسانی که از آن نام بردهاند) دچار تردید است، ضمن آنکه خود روضات نیز به آن اشاره نکرده است. بررسی محتوایی این روایت مشمول همان حکم روایت پیشین است.
3. روایت تقیه
امام رضا(ع) فرمود: اعتقاد به تصوف جز از سر نیرنگ، گمراهی یا حماقت نیست؛ اما اگر کسی از باب تقیه خود را صوفی بنامد، خطایی مرتکب نشده است (اردبیلی، 1383: 747؛ همو، بیتا: 605؛ حر عاملی، 1381: 30؛ قمی، 1422: 5/200؛ نوری، 1408: 12/323؛ جزايري، 1404: 2/295).
و در متن دیگری این افزودگی نیز نقل شده است:
نشان وی آن است که به همان نامیدن بسنده کند و به هیچ یک از عقاید باطل آنان معتقد نباشد (اردبیلی، همان).
3-1. بررسی سندی
برای این روایت دو طریق نقل شده که یکی را حدیقة الشیعة و دیگری را اثنی عشریة نقل کردهاند. دربارة طریق اول باید گفت سندی برای آن ذکر نشده و نویسنده حدیقة الشیعة ادعا کرده که روایت مزبور با سند صحیح از ابنحمزه و برخی از ثقات علمای شیعه به نقل از شیخ مفید به او رسیده است.
این پرسش مطرح است که ابنحمزه خود، روایت مزبور را از چه منبعی نقل کرده است؟ وی در قرن هفتم (متوفی610ﻫ) (رک: سبحانى، 1418: 7/137) زندگی میکرده و فاصله وی تا قرن پنجم که شیخ مفید (م 413ﻫ) زندگی میکرده دو قرن است. دستکم سه واسطه نیاز است تا این سند از مفید به ابنحمزه برسد. اینکه این واسطهها چه کسانی هستند روشن نیست. اینقدر میدانیم كه یکی از افرادی که ابنحمزه از او نقل میکند، ابوالفتوح رازی (استاد ابنحمزه) است و با توجه به تفسیر عرفانی وی که گرایش و دلبستگیاش را به تصوف نشان میدهد، نقل روایت مزبور در نقد صوفیه از وی چندان موجه نمینماید. ضمن آنکه این روایت در تفسیر وی نیز نیامده است. دو نفر دیگر از اساتید روایی ابنحمزه چندان شناخته شده نیستند. اولی، فضلالله حسيني راوندي کتابی دارد به نام طراز المذهب في إبراز المذهب که به لحاظ اسمی به کتاب ابنحمزه إيجاز المطالب في إبراز المذاهب شباهت دارد (امين، بيتا: 8/301).
دومی، يعني محمد بنحسين بنجعفر شوهاني، از راوندي نيز گمنامتر است. از وی تنها به استاد ابنحمزه (زنده در سال560ﻫ.)[2] و بهعنوان استاد ابنحمزه دوم[3] نام برده شده، و چیزی بيش از اين دربارة وی گفته نشده است.
از سويي، اين فرض نيز كه ابنحمزه از کتاب شیخ مفید (الرد علی اصحاب الحلاج) نقل کرده باشد، چندان منطقی به نظر نمیرسد؛ زیرا از يك طرف، متنی که اثنی عشریة از کتاب شیخ مفيد نقل میکند با متنی که نویسنده حدیقة الشیعة نقل میکند متفاوت است و از طرف ديگر، اثنی عشریة هر دو متن را نقل کرده است، یکی را با استناد به حدیقة الشیعة و دیگری را با استناد به کتاب الرد علی اصحاب الحلاج و این بدان معنا است که متن منقول در حدیقة الشیعة در منبع دوم (الرد علی اصحاب الحلاج) موجود نبوده است؛ بنابراین میتوان گفت که ابنحمزه از کتاب مزبور نقل نکرده است.
سؤال تکرار میشود که در این صورت ابنحمزه از کدام منبع نقل کرده که سند آن را به شیخ مفید رسانده است؟ در بین آثار شیخ که هماکنون در دسترس ما است، چیزی از این روایت دیده نمیشود. کتابهایي که از شیخ مفید در دست است، هم فقهی و هم کلامی هستند و جای نقل روایت مزبور در آنها بهخصوص کتابهای کلامی وی وجود داشته است اما چیزی از این روایت نمییابیم.
بنابراین از آنجا که کتابهای ابنحمزه نه قبل از حدیقة الشیعة و نه بعد از حدیقة الشیعة در منبعي غیر از حدیقة الشیعة گزارش نشدهاند و نقل از این منبع ــ که خود دچار اشکالات اساسی است[4] ــ اعتماد به روایت را ضعیفتر نیز میکند، و با توجه به اینکه روایت ابنحمزه از شیخ مفید تنها توسط حدیقة الشیعة گزارش شده و در کتابهای شیخ مفید (حتی در الرد علی اصحاب الحلاج، با تحلیل پیشگفته) موجود نیست، وجود این روايت قابلتردید است. از طرفی نقل یک روایت مادامی که سند آن نقل نشده باشد به لحاظ علمی پذيرفتني نیست مگر شخص به قدری مورد اعتماد و اجماع باشد که نقلِ بدونسند وی معتبر شمرده شود مانند (مراسیل) ابنابیعمیر و صدوق (مراسيل این دو نفر نیز با شرایط خاصی که در کتابهای روایی بحث شده است، پذیرفته شدهاند).
روشن نیست نویسنده حدیقة الشیعة اولاً (دستکم در بخش صوفیه آن) چه کسی است (هرچند روشن است که مرحوم اردبیلی نیست[5]) و ثانیاً به فرض بپذیریم كه نویسندة آن مرحوم اردبیلی است، آنگاه روند بررسی حدیث دربارة گفته او نیز جاری میشود. یعنی در صورتی حدیث منقول وی پذیرفته میشود که سند آن ذکر شده باشد در غیر این صورت روایت مورد قبول قرار نمیگیرد.
نکته دیگر اینكه در حدیقة الشیعة گفته شده است اين روايت را «ابنحمزه و غیر ایشان از ثقات علمای شیعه از شیخ مفید نقل کردهاند».
طبق اين گفته دیگر علمای شیعه، غير ابنحمزه، نيز این روایت را نقل کردهاند؛ بنابراين بايد اين روايت دستکم در یک اثر غیر از حدیقة الشیعة نيز موجود باشد؛ اما تا جایی که آثار گذشتگان (اعم از آنانی که قبل از مرحوم اردبیلی بودهاند و معاصران وی) در دسترس است، این روایت در هیچ کتابی دیده نشده و کسی چه در آن زمان و چه قبل و بعد از آن زمان ادعا نکرده که این روایت را در جای دیگری دیده است.
اين امر ما را نسبت به اصل وجود این روایت دچار شبهه و تردید میکند و به سمت این گمان سوق میدهد که اين گفتة نویسنده را نوعی تقویت ادعا و قوت دادن به نقل، برای پذیرش روایت مذكور بدانیم.
اما در طریق دوم که اثنی عشریة آن را نقل میکند، سلسله سند ذکر شده است و اگر سند را بپذیریم باید بگوییم این سند صحیح است و از اين لحاظ مشکلی وجود ندارد؛ اما سخن اینجاست که مرحوم حر عاملی (م 1104ﻫ.) این کتاب را خود ندیده است. وی در اثنیعشریة مطلبی را نقل میکند که نشان میدهد وی کتاب شیخ (الرد علی اصحاب الحلاج) را در اختیار نداشته و آن را ندیده است.
وی میگوید: «و قد نقل عنه [ای عن الرد علی اصحاب الحلاج] بعض علمائنا انه قال فیه...؛ برخی از علمای ما از این کتاب نقل کردهاند که وی [شیخ مفید] در آن گفته است...» (حر عاملی، 1381: 46). جالب توجه اینکه علامه مجلسی که برای گردآوری منابع روایی شیعی تلاش زیادی کرده و در این راه رنج فراوانی برده و حتی از خارج از ایران برای جمعآوری کتابها کوشش میکرده است، به این کتاب دست نيافته و به همين دليل اين كتاب جزو منابع بحار نیامده و مرحوم مجلسي حتي روایات اثنیعشریه را نیز در این کتاب نقل نکرده است، با آنکه مرحوم حرعاملی شیخِ اجازة او محسوب میشود (رک: مجلسى، 1404: 107/103).
احتمالاً علت اين امر آن است كه روایت مزبور و نیز دیگر روایات نقل شده در اثنی عشریة نزد علامه مجلسی معتبر نبودهاند و به همین جهت نیز چیزی از این کتاب ــ با آنکه نویسندهاش، اجازة روایت آن را به مرحوم مجلسی داده است
[6] (رک: مجلسى، 1404: 107/12) ــ در بحار نقل نکرده است. شاید کسی بگوید که مجلسي از وسائل (كتاب ديگر مرحوم حر عاملي) نیز روایتی نقل نکرده است با آنکه وسائل از کتابهای معتبر روایی شیعه است و این خود شاهد آن است که نقلنکردن روایت از کتاب اثنيعشريه در بحار، دلیل دیگری داشته است.در پاسخ به این سخن باید یادآوری نمود که آخرین ویرایش وسائل از سوی مؤلف، بعد از سال 1082ﻫ، و تقریباً در اواخر عمر نویسندة آن انجام شده است،[7] و تألیف بحار بعد از سال1070 آغاز شده و در سال 1106ﻫ. به پایان رسیده است (سلطان محمدی، 1382: 25) و از آنجا که وسائل مرتب در حال بازنویسی از سوی نویسنده آن بوده و اين بازنويسي همراه با تألیف بحار ادامه داشته است، بحار نمیتوانسته از آن نقل کند؛ در حالی که اثنیعشریة در سال 1076ﻫ. نوشته شده است و بحار میتوانسته از آن نقل کند؛ در نتيجه نقل نكردن روايات اثنيعشريه دلیلی جز بیاعتمادی به روایات آن نمیتواند داشته باشد.
شاهد این مدعا این است که علامه مجلسی از اثبات الهداة كتاب ديگر حر عاملی مطلب نقل کرده است (مجلسى، 1404: 53/273). از طرفی همین روایت منقول از اثبات الهداة قبل از آن در حدیقة الشیعة نیز ذکر شده بود و مجلسی بهراحتی میتوانست از آن کتاب نقل کند ولی نقل نکرده است.
[8] این خود گواه بر آن است که این روایات نزد وی معتبر نبوده است. از طرف سوم، ملا محمد طاهر قمی (م1098ﻫ.) ــ که از علمایي است كه بهشدت مخالف صوفیه بوده و چندین کتاب در رد آنها نوشته است (آقا بزرگ تهرانی، 1408: 3/417 و 7/58 و 16/ 335) ــ میتوانسته از این روایات کمک بگیرد اما چنین نکرده است.[9] این بدان معنا است که روایت منقول در اثنیعشریه نزد وی نيز معتبر محسوب نمیشده است. 3-2. بررسی محتوایی
این روایت (با چشمپوشي از نبود منبع بررسي آن) گویاترین روایت در نقد صوفیه است. بنابراین اگر بپذیریم که این روایت از امام(ع) صادر شده است همین یک روایت کفایت میکند که به نقد صوفیه بپردازیم؛ اما اين روايت، غیر از مشکل سندی به لحاظ محتوایی نیز دچار مشکل است.
در این روایت گفته شده که خود را از روی تقیه صوفی نامیدن اشکالی ندارد، نسبت دادن این کلام به امام(ع) دشوار است؛ زیرا در سیر تاریخی به جایی برنمیخوریم که شیعیان از روی تقیه خود را به این فرقه منسوب کرده باشند.
البته در زمانی که این روایت در کتاب حدیقة الشیعة نقل شده،[10] کسانی بودند که به طرفداری از صوفیه شهره بودند اما آنان نه به خاطر تقیه بلکه از سر اعتقاد به دفاع از این گروه برخاسته بودند. از جمله این افراد میتوان به شیخ بهایی، میرداماد، ملاصدرا و شاگردان وی فیض کاشانی و فیاض لاهیجی و نیز مجلسی اول اشاره کرد، و به همين سبب نزاعی بین آنان و مخالفان صوفیه از جمله ملاطاهر قمی در جریان بوده است (آقا بزرگ تهرانی، بيتا: 4/8).
اگر قرار بر تقيه بود، اين افراد بايد بهعكس رفتار ميكردند؛ یعنی به نحوی گرایش خود به تصوف را میپوشاندند، تا از تیر اتهام مخالفان تصوف در امان بمانند. موضعگیریهای ملاصدرا و شاگردش فیض در برابر مخالفان تصوف و نيز در برابر مدعيان دروغين و جهال صوفيه، میتواند گواه خوبی بر این مدعا باشد. بنابراین، این حدس قوی مینماید که روايت مزبور را در همان زمانِ نگارش حديقه (قرن یازدهم)، آن دسته از مخالفان صوفیه ساخته باشند که به علت هواداری بزرگانی مانند شیخ بهایی، میرداماد و مانند آنان از صوفیه، راه مخالفتشان با صوفیه ناهموار شده بوده است. آنان با پردازش این روایت کذایی سعی کردهاند تا ضمن آنکه برای کوبیدن صوفیه راهی پیدا ميكنند برای جانبداری این بزرگان از صوفیه نیز وجهی درست کرده باشند و جانبداری آنان از صوفيه را به حساب تقیه گذاشته باشند.
روشن است که توجيه حمايت این بزرگان از صوفيه به جهت تقيه قابل دفاع نيست؛ زیرا در روزگار آنان در ایران حکومتی (صفويه) بر سر کار بود که در سایه آن، تقیة مزبور معنا نداشت و پيش از حكومت صفويان نيز نميتوان موردی را یافت که شیعیان از سر تقیه، خود را به متصوفه منتسب کرده باشند. از طرفی صوفیه خود در طول تاریخ به قدری مورد تهمت و اتهام بوده که افراد برای سالم ماندن از فشار حکومتها و همینطور تکفیر و تفسیق علمای مخالف صوفیه از انتساب به تصوف حذر کنند.
بر دار شدن حلاج، کشته شدن ابنعطا، شمعآجین شدن عینالقضات و... از مواردی هستند که عدم مصونیت صوفيه را در برابر جریانات مخالف نشان میدهند. غرض اينكه صوفیه خود در معرض خصومت حکومتیان و عالمان متعصب بودهاند آنگاه چگونه ميتوان با انتساب به آنان از مخالفت اين حاکمان و عالمان امان پیدا کرد؟
در بخش دیگر این روایت، اعتقاد به تصوف، نیرنگ و خدعه شمرده شده است، در این باره باید گفت اگر کسی برای خدعه به تصوف قائل شده باشد، باید انگيزهاي برای این کار داشته باشد. سؤال این است که این انگيزه چه چیزی میتواند باشد؟ اگر برای رسیدن به جاه و مقام و مناصب خاصی باشد که سیره سران صوفیه، آن را نفی میکند؛ مثلا سفیان ثوری تا آخر عمر از پیشنهاد منصور برای منصب قضاوت، فراری بود تا جایی که منصور کمر به قتل وی بست؛ سفيان حتي از شهرت نزد مردم نيز اظهار نفرت میکرد (ابونعیم اصفهانی، 1418: 6/428 و 713 و 25). اگر انگيزة آنان گردآوری ثروت باشد باز این داعی توجیهی ندارد؛ زیرا اساس تصوف بر پرهیز از مالاندوزی و دنیاطلبی استوار گشته است و نگاهي گذرا به تاریخ صوفیه این را نشان میدهد (البته نزد صوفیة اردبیل که سرانجام به حکومت رسیدند، گرد آمدن اموال زیادی گزارش شده است که آنان اینمال را در راه رسیدن بهحکومت صرف کردند؛این و نيز جريان صوفيان منحرف را در تاریخ صوفیه باید یک استثنا شمرد).
بنابراین باید گفت که لحن روایت (با غمض از مشکل سندیآن)، به گونهای است که انتساب آن را به امام معصوم دشوار میکند.
4. روایت ابنابیالخطاب
در حدیقة الشیعة روایتی با این سند و مضمون نقل شده است: «ابنحمزه و سید مرتضی رازی از شیخ مفید به واسطهای نقل کردهاند که او به سند خود از محمد بنالحسین بنابیالخطاب، که از خواص اصحاب چند امام معصوم است، چنين نقل كرده است:
با امام دهم حضرت امام هادی(ع) در مسجد پیغمبر بودم که جماعتی از صوفیه وارد مسجد شدند و رفتند در گوشه دیگری دور هم نشستند و به ذکر و تهلیل شروع کردند. حضرت هادی(ع) فرمود: به این حیلهبازان اعتنایی نکنید؛ زیرا ایشان همپیمانان شیاطین و خرابکنندگان دیناند؛ برای تنپروری اظهار زهد میکنند و برای شکار چارپایان [افراد جاهل و احمق] تهجد میورزند. در تمام عمر گرسنگی میکشند تا برای پالان کردن، خران را رام کنند. برای فریب مردم، تهلیل میگویند و کمخوری را تنها برای پر کردن ظرفهایشان و ربودن دلهای احمقان در پیش میگیرند. با مردم از دوستی با خدا دم میزنند اما در اصل آنان را به پرتگاه گمراهی هدایت میکنند. اوراد آنان رقص و کف زدن است و اذکارشان سرودخوانی و آوازخوانی. جز افراد نادان کسی از آنان پیروی نمیکند. هر کسی به زیارت زنده یا مردة آنان برود مانند کسی است که به زیارت شیطان و بتپرستان رفته باشد و هر کسی که به آنان خدمت کند مانند آن است که به یزید و معاویه و ابوسفیان خدمت کرده باشد... اینان از بدترین گروههای صوفیهاند و صوفیه همگی از مخالفان ما هستند. راه آنان مخالف راه ما است. آنان نصاری و مجوس این امتاند. آنان کسانیاند که «تلاش میکنند نور خدا را خاموش کنند و خدا نور خود را اتمام میکند هرچند کافران را ناخوشایند باشد (اعراف: 179)» (اردبیلی، 1383: 799؛ همو، بيتا:603؛ حر عاملی، 1381: 28؛ قمی، 1422: 5/199؛ نوری، 1408: 12/323؛ جزايري، 1404: 2/294؛ خويي هاشمي، 1424: 6/304؛ خوانساری،1390: 3/134).
4-1. بررسی سندی
این روایت به محمد بنابیالخطاب نسبت داده شده اما سندی برای آن نقل نشده است. حدیقة الشیعة روایت را به ابنحمزه و سید مرتضی بنداعی نسبت میدهد. همانند روایات پیشین، اثنیعشریة و سفینه هر دو منبع خود را حدیقة الشیعة معرفی میکنند. منهاج البراعة و روضات منبعی براي روايت ذکر نمیکنند و با سابقهاي که از آنها در نقل روایات پیشین در دست است باید منبعشان همان حدیقة الشیعة باشد. الانوار النعمانیة نیز به قرب الاسناد ارجاع میدهد که معلوم نیست کدام قرب الاسناد مراد است. این مقدار روشن است که در قرب الاسناد حمیری این روایت نیامده است. آنچه در کتابهای شیعی بهطور مطلق قرب الاسناد ذکر میشود، منظور قرب الاسناد حميري است؛ زیرا قرب الاسناد ابنبابویه در دسترس نیست[11] و اگر کسی از آن اطلاعی داشته باشد و به آن دسترسی پیدا کرده باشد، در این صورت از آن با نام مؤلفش یاد میکند تا با کتاب حمیری اشتباه نشود. بنابراین ادعای جزايري در الانوار النعمانیة مبني بر نقل روایت از قرب الاسناد باید بر قرب الاسناد حمیری حمل شود. از طرفی روشن است که روایت مزبور در کتاب حمیری نیامده است، از این رو به احتمال زیاد، الانوار النعمانیة آن را از جای دیگری نقل کرده كه در آن منبع از قرب الاسناد نام برده شده است. به هر حال اینکه الانوار النعمانیة از کجا نقل میکند چندان مهم نیست مهم این است که روایت مزبور را بدون سند نقل کرده است. از این رو به لحاظ سندی، روایت جزو روایات موقوف محسوب ميشود و در زمره روایات ضعیف قرار میگیرد.
نکتهای که در اینجا باید یادآوری شود این است که در بخش صوفیة حدیقة الشیعة،غیر از ابنحمزه، بر سید مرتضی رازی نیز زیاد تکیه شده است. دربارة ابنحمزه تا حدودی قبل از این توضیح داده شد اما دربارة مرتضی رازی باید بگوییم که با تحقیقات جدیدی که انجام شده، روشن شده است که مرتضی بنداعی رازی، مؤلف کتاب تبصرة العوام نیست. غیر از کتاب مزبور کتاب دیگری به نام الفصول التامه[12] نیز به ایشان نسبت داده شده است. در حالی که هر دو کتاب از شخص دیگری به نام جمالالدين مرتضى أبيعبدالله محمد بنالحسين بنالحسن رازي است (رازی، 1361: 1/22). نویسندة حدیقة الشیعة تصور میکرده که کتابهای مزبور از مرتضی بنداعی رازی است (اردبیلی، 1383: 741). نقل روایات از این کتابها نیز به همین اعتماد صورت میگرفته است و نویسنده حدیقة الشیعة به اعتبار آنکه سید مرتضی بنداعی یکی از علمای بزرگ امامیه است، نقل روایات را به وی نسبت داده است؛ در حالی که نویسندة اصلی کتاب یعنی جمالالدين مرتضى أبيعبدالله محمد بنالحسين بنالحسن رازي چندان شناخته شده نیست. در منابع رجالی و تراجم ما نامی از وی نیامده است و تنها ابنطاووس در الفَرَجُ المهموم، از کتاب نزهة الکرام وی نقل کرده است (امين، بيتا: 9/251) و بیشتر از این چیزی دربارة وی در منابع نقل نشده است. به هر حال، روایات مربوط به صوفیه در هیچ یک از دو کتاب تبصره العوام و نزهة الکرام نیامده است. اما کتاب الفصول التامه، در حال حاضر اثری از آن در دست نیست و غیر از صاحب حدیقة الشیعة و تلخیصکننده حدیقة، کس دیگری هم از آن یاد نکرده است. این احتمال وجود دارد که روایت مزبور از کتاب الفصول التامه نقل شده باشد و تا وقتی این کتاب به دست نیامده است، دربارة آن نفیاً و اثباتاً نمیتوان چیزی گفت. اگر بپذیریم که کتاب مزبور، تعریب (عربیشدة) همان کتاب تبصره است ــ چنانکه آقا بزرگ تهراني میگوید[13] (1408: 16/239) ــ آنگاه میتوان (هرچند نه قاطعانه) گفت که روایت مزبور همانگونه که در تبصره نیامده است، در آن کتاب نیز نیامده است.
4-2. بررسی محتوایی
در این روایت تعبیرهایی به کار رفته است که انتساب آن را به امام(ع) تا حدی تأملبرانگیز و دشوار ميكند. تعبیر «یتزهدون لراحة الاجسام و یتهجدون لصید الانعام» به راحتطلبی و شکمبارگی صوفیه اشاره دارد؛ اما هر خوانندة بیطرفی با مراجعه به آثار صوفيه (به دور از هر نوع حب و بغضی نسبت به این گروه) متوجه خواهد شد که صوفیه[14] در جهت عکس این قضیه قرار دارند.
تاریخ و نیز متون موجود صوفیه نشان میدهد که بسیاری از سران (اگر نگوییم همه آنان) با رويگرداني از لذات دنیوی، ریاضات سختی را برای سلوکشان تحمل میکردهاند و «جوع» بهعنوان یکی از مقامات سلوکی نزد آنان از اهمیت ویژهای برخوردار بوده است.
تعبیر دیگر «اورادهم الرقص و التصدیة و اذکارهم الترنم و التغنیة» است. این را میدانیم که برخی از فرق صوفیه به سماع میپردازند و برخی دیگر آن را قبول ندارند. صرف نظر از خوب یا بد بودن سماع و مشروع بودن و یا نبودن آن، یک فرد معصوم مثل امام نميتواند بدون توجه به دایره شمول کلام، به استناد چيزي كه مخصوص به بخشي از آن گروه است، حكمي كلي دربارة همة صوفيه صادر كند.
عبارت دیگر «کلهم من مخالفینا و طریقتهم مغایرة لطریقتنا» است که صوفیه را بهطور کلی مخالف اهل بیت(ع) نشان میدهد و آنان را به مجوس و نصاری تشبیه میکند. دربارة این فقره نیز باید گفت که با مراجعه به آثار صوفیه و عرفا روشن میشود که در بین گروههای اهل سنت (در صورتی که حرف امثال سید حیدر را مبنی بر یکیبودن تشیع و تصوف حقیقی نپذیریم) این گروه نزدیکترین گروه به شیعه محسوب میشوند.
شواهد زیادی برای این مدعا وجود دارد که در جای خود باید پیگیری شود. اما برای نمونه به قول جنید که او را شیخ این طائفه لقب دادهاند اشاره میكنيم که میگوید: «شیخ و مقتدای ما اندر اصول و اندر بلاکشیدن علی مرتضی است رضی الله عنه؛ اندر علم و معاملت امام این طریقت علی است رضي الله عنه ـ از آنکه علم این طریقت را اهل این، اصول گویند ـ و معاملاتش به جمله بلا کشیدن است» (هجویری، 1376: 84). و میگوید: «اگر مرتضی یک سخن به کرامت نگفتی اصحاب طریقت چه کردندی؟» (عطار نیشابوری، 1376: 417). کلاباذی در التعرف وقتی از رواجدهندگان و عالمان این مکتب نام میبرد میگوید:
باب دوم در سران صوفیه است؛ آنانی که دانش این گروه را بر زبان آورده و از یافتهها (مواجید)شان سخن گفته و مقاماتشان را نشر داده و احوالشان را در زبان و عمل، بعد از صحابه رضوان الله علیهم، پیاده کردهاند، عبارتاند از: علی بنالحسین، زین العابدین و فرزندش، محمد بنعلی الباقر، و فرزند وی، جعفر بنمحمد الصادق، رضی الله عنهم؛ بعد از علی و الحسن و الحسین رضی الله عنهم؛ و اویس القرنی و هرم بنحیان و...» (کلاباذی، 1422: 17).
در اینجا اگر نگوییم که نویسنده (کلاباذی) در تفکیک اسامی امامان شیعه از بقیة نامبردگان تعمد داشته و نگوییم که صحابه را بر علی و حسن و حسین (با تعبیرهایی «بعد از صحابه» و «بعد از علی و الحسن و الحسین رضیالله عنهم») آگاهانه تطبیق کرده است (در عین آنکه هیچ یک از دیگر صحابه حتی خلفای سهگانة قبل از علی(ع) را یاد نکرده)، میتوانگفت که با نام بردن از ائمه شیعه و معرفی کردن آنان در زمرة پیشگامان صوفیه، از وابستگی و دلدادگی این گروه به آن بزرگواران حکایت کرده است.
با اندک آشنایی با آثار صوفیه به دست میآید که آنچه در تصوف و عرفان اهمیت ویژه دارد مسئله ولایت است که این مسئله در شیعه بهعنوان ملاک شیعهبودن شناخته شده است. بعد معنوی و باطنی ولایت اهل بیت(ع) به همان اندازه نزد صوفیه مهم است که نزد شیعه. البته نباید این ولایت را با معیار ولایت ظاهری که ریاست عامه و بعد حکومتی آن است یکی گرفت که در این بعد بین تصوف اولیه و شیعه به همان اندازة شیعه و دیگر اهل سنت (با یک نگاه) فاصله است. اما آنچه برای شیعه ماندگار بوده و کسی نتوانسته آن را از دست آنان بيرون کند همان بعد باطنی و نیز تشریعی ولایت است؛ بر خلاف بعد سیاسی و حکومتی آن که هم امامان شيعه و هم خود شیعیان جز در دوره کوتاه خلافت حضرت امیر(ع) از آن محروم ماندند (رک: قیصری، 1360: 57-108، تحقیق در مباحث ولایت کلیه از محمدرضا قمشهای؛ و نیز همان: 136-192، شرح سیدجلالالدین آشتیانی بر «رساله التوحید و النبوة و الولایة»). صوفیه نیز از این ابعاد (باطني و تشريعي) ولایت ائمه(ع) بهره برده و خود را به آن نسبت دادهاند.
در این میان بد نیست به کتاب تذکره اولیای عطار اشاره شود که با نام امام صادق(ع) شروع و با نام امام باقر(ع) ختم میکند و میگوید:
گفته بودیم که اگر ذکر انبیاء و صحابه و اهل بیت کنیم کتابی جداگانه باید ساخت. این کتاب [تذکرة الاولیا] شرح اولیاست که پس از ایشان بودهاند. اما به سبب تبرک، به صادق ابتدا کنیم که او نیز پس از ایشان بوده است و چون از اهل بیت بود و سخن طریقت او بیشتر گفته است و روایت از وی بیشتر آمده است کلمهای چند از آنِ او بیاوریم که ایشان همه یکیاند. چون ذکر او کرده شود از آن همه بود. نبینی که قومی که مذهب او دارند، مذهب دوازده امام دارند. یعنی یکی دوازده است و دوازده یکی. اگر تنها صفت او گویم، به زبان و عبارت من راست نیاید که در جمله علوم و اشارات و عبارت بیتکلف به کمال بود و قول جمله مشایخ بود و اعتماد همه بر وی بود و مقتدای مطلق بود. هم الهیان را شیخ بود و هم محمدیان را امام و هم اصل ذوق را پیشرو و هم اصل عشق را پیشوا. هم عبّاد را مقدّم، هم زهّاد را مکرّم، هم صاحب تصنیف حقایق، هم در لطایف تفسیر و اسرار تنزیل بینظیر بود... (عطار نیشابوری، 1376: 10 و11).
یا سنایی که در پاسخش به سلطان سنجر از عقایدش که بوی محبت به اهل بیت(ع) در آن موج میزند، دفاع میکند و در دیوانش (1385: 245) ضمن قصیدهای عقیدهاش را دربارة اهل بیت(ع) ابراز میدارد كه به چند بيت از آن قصيده اشاره ميكنيم:
چون همیدانم که شهر علم را حیدر در است
خوب نبود جز که حیدر میر و مهتر داشتن
کی روا باشد به ناموس و حیل در راه دین
دیو را بر مسند قاضی اکبر داشتن
مر مرا باری نکو ناید ز روی اعتقاد
حق زهرا بردن و دین پیمبر داشتن
آنكه او را بر حيدر همي خواني امير
كافرم گر ميتواند كفش قنبر داشتن
ما درصدد اثبات شیعهبودن سنایی و دیگر عرفا نیستیم، اما دشمنی با اهل بیت را نیز نمیتوان به گردن آنان گذاشت. در این میان سایه غلبه حاکمان متعصب اهل سنت را نباید از نظر دور داشت که برخي از صوفيه را واداشت براي حفظ خود و طريقت به مدح خلفا بپردازند؛ اما با این همه گاهی در لفافه، عقاید خود را نيز دربارة اهل بیت(ع) بیان میکردند. تصور نشود و نباید هم انتظار داشت که عرفا عیناً همان عقاید شیعه امامیه را بهطور کامل داشته باشند که این ادعای سختی است اما اینکه آنان محبت اهل بیت(ع) را بیش از دیگر اهل سنت داشتند و اوامر آنان را بیشتر از همه اهل سنت گردن مینهادند بهراحتی اثباتپذير است.
برای ختم کلام باید گفت همه فرق صوفیه به جز یک یا دو فرقه که خود صوفیه آنان را مختلقه میدانند بقیه همگی نسبتشان را به امیرالمؤمنین میرسانند (علامه حلى، 1411: 57؛ ابنطاووس، 1400: 2/518؛ اربلی، 1381: 1/132) و این چیزی است که حتی آنانی که مخالف جدی تصوف بودهاند، آن را نقل کردهاند (براي مثال رك: مجلسى، 1404: 41/142). این در شرایطی بوده که شیعیبودن خود جرم محسوب میشده است. با توجه به این استنادها چگونه میتوان به دشمنی آنان با اهل بیت(ع) حکم کرد؟ مگر آنکه گفته شود چنین روایاتی نه از سوی ائمه(ع) بلکه از سوی افرادي خاص و با اهدافي خاص صادر شدهاند.
نقلنشدن این روایات در کتابهای معتبر روایی و ذکر شدن آنها تنها در کتابهایی که بهنوعی خصومت با صوفیه را دنبال میکنند، تردیدها را دربارة منشأ این روایات جدیتر میکند. شاید بتوان ادعا کرد که نیامدن این روایات در بحار الانوار از همین بیاعتباری این روایات نزد علامه مجلسی حکایت میکند. علامه مجلسی با آنکه از کتابهای مختلف مرحوم اردبیلی حتی از کتابهای فقهی وی در بحار نقل میکند اما از حدیقة الشیعة منسوب به وی هیچ روایتی را نقل نمیکند و مرحوم حر عاملی نيز با آنکه از این کتاب در اثنی عشریة خود روایاتی را نقل میکند اما از منابع معرفیشدة آن چيزي نقل نمیکند. این خود از در دسترس نبودن آن منابع و یا بیاعتباری روایات آن حکایت دارد.
5. روایت ابوهاشم جعفری
امام(ع) به ابوهاشم جعفری فرمود: ای اباهاشم! زمانی فرامیرسد که... دانشمندان آن زمان بدترین جنبندگان روی زمیناند؛ از آن جهت که به فلسفه و تصوف گرایش دارند. به خدا سوگند که آنان جزو سرکشان و گمراهاناند. به دوستی دشمنان ما اصرار میورزند و شیعیان و دوستان ما را گمراه میکنند. اگر به مقام و منصبی دست یابند از رشوهخوری سیر نشوند.
اگر تحقیر شوند، ریاکارانه به عبادت خدا روی میآورند. اینان رهزنان مؤمنان و دعوتگران به مذهب بیدیناناند.... (اردبیلی، 1383: 785؛ همو، بيتا:502؛ حر عاملی، 1381: 34؛ قمی، 1422: 5/198-199؛ نوری، 1408: 11/380؛ جزايري، 1404: 2/293؛ خويي هاشمي، 1424: 6/304).
5-1. بررسی سندی
اولین کتابی که این روایت را نقل میکند حدیقة الشیعة است. حدیقة الشیعة آن را به سید مرتضی بنداعی رازی ــ که همان شیخ مرتضی محمد بنالحسین رازی باشد ــ نسبت میدهد. حدیقة الشیعة سند را در همین کتاب به مفید و از او به احمد بنمحمد بنحسن بنولید و از او به پدرش (محمد بنالحسن) و از او به سعد بنعبدالله و از او به محمد بنعبدالله و در نهایت به محمد بنعبدالجبار میرساند.
از محمد بنعبدالله و از طريق محمد بنعبدالجبار تنها یک روایت در منابع ما ثبت شده است که مربوط به زکات فطره میشود (شیخ صدوق، بيتا: 2/398). این بدین معنا است که محمد بنعبدالله هیچ روایتی از محمد بنعبدالجبار جز همین يك روایت نقل نکرده است.
دربارة افراد سلسله این روایت باید گفت در بین راویان آن محمد بنعبدالله (مسمعی) قرار دارد كه مجهول است؛ البته ابنولید وی را تضعیف کرده است (خويى، 1410: 16/259). به هر حال با قطع نظر از منبع این روایت، در سند آن یک راوی مجهول قرار گرفته است که با وجود او روایت ضعیف محسوب میشود.
دربارة منبع روایت نیز قبل از این گفته شد که نویسنده کتابهای الفصول و تبصره (مرتضی محمد بنالحسین رازی)، فرد مجهولی است که جز از راه آثارش شناخته نمیشود و اینکه در نقل روایت از چه کسی و یا کسانی نقل میکند و آنان خود به چه میزان قابل اعتمادند، سؤالاتیاند که پاسخ روشنی برای آنها نمیتوان یافت.
5-2. بررسی محتوایی
این روایت ناظر به احوالِ زمانی است که مردم در وضع بدی قرار میگیرند. ظاهرشان خوب و خوش و باطنشان بد و خراب است. جاهلان بر مردم حکومت میکنند و علما با ستمکاران همکاسه میشوند و مؤمنان تحقیر میشوند و فاسقان از احترام برخوردار میگردند. ثروتمندان از نیازمندان میدزدند. جای بزرگترها و کوچکترها عوض میشود. گناهکار از بیگناه شناخته نمیشود. علما به سبب رغبت به فلسفه و تصوف بدترین مردم میشوند.
اوصاف دیگری را نیز برای علما برمیشمارد. در این روایت، شاهد مدعا، همان جمله «عُلَمَاؤُهُمْ شِرَارُ خَلْقِ اللَّهِ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ لِأَنَّهُمْ يَمِيلُونَ إِلَى الْفَلْسَفَةِ وَ التَّصَوُّفِ» است. دلیل اینکه علما بدترین مردم میشوند، رغبت آنان به فلسفه و تصوف ذکر شده است.
با عنایت به آن دسته از علمایی که به فلسفه و تصوف پرداختهاند، در یک بررسی ساده روشن میشود که وضع بدین منوال نبوده است؛ یعنی اینگونه نبوده که وقتی آنان به منصب و مقامی میرسیدند رشوه میگرفتند و از رشوه گرفتن سیر نمیشدند و خدا را ریاکارانه عبادت میکردند. خواجه نصیرالدین طوسی در عصر مغولان، شیخ بهايی و میرداماد در عصر صفویه و امام خمینی در عصر حاضر نمونههای کاملی از همین علما هستند که به منصبهای عالی دست یافتهاند؛ اما کسی اوصاف پیشگفته را در آنان نهتنها سراغ ندارد که تصور آن را هم به خود راه نمیدهد. با توجه به مصادیقِ مذكور در روايت، پذيرشِ تعلیل ذكر شده دشوار است.
فلسفه و همینطور تصوف در متن خود چنین اقتضایی را ندارند و در متون فلسفی و عرفانی نیز چنین توصیههایی دیده نمیشود. بنابراین، انتساب اینگونه تعلیلها به امام معصوم، آن هم در روایاتی که تنها منابع خاصی آنها را نقل میکنند و در هیچ منبع دیگری یافت نمیشوند، دشوار مینماید. به هر حال با توجه به مشکلات سندی و متنی، اعتماد به روایت مزبور چندان آسان نیست.
6. روایت نثر الدر
گروهی از صوفیه نزد امام رضا(ع) در خراسان آمدند و گفتند: ...مردم به کسی نیازمندند که غذای ساده و غیرلذیذ بخورد و لباس زبر بپوشد و بر الاغ [و نه بر اسبهای راهوار] سوار شود و از مریضان عیادت کند. امام فرمود: یوسف(ع) پیامبر بود و لباسهای ابریشمین زربافت میپوشید و بر متکاهای آلفرعون تکیه میزد و حکمرانی میکرد. در امام مهم عدالت و رفتار عادلانه وی است.
وقتی سخن میگوید، راست بگوید و وقتی حکم میکند به عدل حکم کند و هنگامی که وعده میدهد به آن عمل کند. خداوند پوششها و خورشها را حرام نکرده است. آنگاه این آیه را تلاوت کرد: «ای پیامبر بگو: چه کسی زینتهايی را که خدا برای بندگانش قرار داده و غذاهای حلال را حرام کرده است» (ابنابىجمهور، 1405: 2/29؛ اربلی، 1381: 2/310؛ مجلسى، 1404: 10/135؛ قمی، 1422: 5/195).
6-1. بررسی سندی
این روایت سند ندارد. هم کشف الغمه (اربلی) و هم عوالی (ابنابیجمهور) که
منابع بعدی به آنها ناظرند، سندی برای آن ذکر نکردهاند؛ از این رو، روایت ضعیف محسوب میشود.
6-2. بررسی محتوایی
در بررسی محتوایی باید گفت که در بین صوفیه کسانی بودهاند که از معارف و حقایق تنها به ظاهر و آداب توجه مینمودند و همین افراد بودهاند که همواره هم نزد مردم و هم نزد خود صوفیه مورد نکوهش قرار گرفتهاند. اولین کسانی که بر ضد این افراد موضع گرفتهاند خود صوفیه بودهاند و «جهلة صوفیه» لقبی بوده که از سوی محققان صوفيه به اين گروه داده شده است.[15] به هر صورت آنچه مهم است این است که با قطع نظر از ضعف سند، در اين روايت اعتراضی صورت گرفته، آن هم بر امامی که ادعا میشود خود به صوفیه اجازه ارشاد داده و بیشتر اوقات، اگر نگوییم تقریباً تمام عمر، لباس پشمینه میپوشیده است (ابنابىالحديد، 1404: 15/273).
بنابراین چنین اعتراضی از سوی گروه مزبور قابل دفاع نخواهد بود. اما نکته قابل ذکر این است که وجود صوفیه به صورت فرقهاي برجسته ــ آنگونه که در کلام راوی روایت از آن به گروه یاد شده است ــ در آن دورة زمانی، یعنی اواخر قرن دوم و اوایل قرن سوم، جای تردید جدی است؛ زیرا بيشتر گروههای رسمی صوفیه بعد از معروف کرخی سر برمیآورند که (به ادعای صوفیه) وی خود از امام هشتم اذن ارشاد داشته و خرقه از او گرفته است و از آن جهت که بیشتر فرقههای صوفیه به وی ختم میشوند، او را امالسلاسل گفتهاند.
همچنين با توجه به آنچه هجویری دربارة گروههای صوفیه و نسبت آنان به افراد و مشایخ این گروه ذکر میکند (هجویری، 1376: 187-188)، این گروهها در ابتدای قرن سوم شناخته شده نبودهاند.[16] به همین سبب تعبیر «گروه» که نوعی وابستگی فرقهای را میرساند برای زمان روايت، مناسب و قابلدفاع نیست و میتوان گفت که تعبیر «گروهی از صوفیه» در روایتِ مزبور بعدها از سوی راویان روایت افزوده شده است و در اصل افرادي كه به نزد امام رضا(ع) آمده بودند، زاهدانی بودهاند که بیشتر به ظواهر اهمیت میدادند و از درک حقیقت زهد بیخبر بودند؛ حال آنكه از سفیان ثوری که از صوفیه است، نقل شده که زهد را در پوشیدن لباس خشن و خوردن غذای ساده و غیر لذیذ نمیدانسته بلکه زهد را بیرغبتی به دنیا تفسیر میکرده است (رک: ابونعیم اصفهانی، 1418: 6/428).
بنابراین چه بگوییم که افراد مذکور در روایت صوفیانی جاهل بوده و چه بگوییم زاهدانی خشک و ظاهرگرا بودهاند، به هر صورت کارشان نشان جهالت بر پیشانی دارد و شایسته نکوهشاند و تعمیم روایت به تمامی عرفا و صوفیه نیز موجه نمینماید.
جمعبندي
در این نوشتار شش روایت که به تصوف و صوفیه به صورت عام و کلی پرداختهاند، بررسی شدند. روایت اول تا پنجم همگی به یک منبع یعنی حدیقة الشیعة برمیگشتند. این منبع به اشتباه و برای سوءاستفاده از وجهة مردمی محقق اردبیلی به وی نسبت داده شده است.
مخالفان صوفیه با انتساب این روایات، که نه سند معتبری دارند و نه در منابع معتبری ذکر شدهاند، به این مرد وارسته، از آنها بهخوبی سود بردهاند و منابع بعدی ضد صوفیه نیز به عمد یا غیرعمد بدون بررسی اعتبار روایات مزبور از آنها استفاده کردهاند.
در بررسی این روایات روشن گشت که انتساب این سخنان، به امام معصوم با محذورهایی همراه است. بنابراین نميتوان براي رد كلي تصوف به آنها استناد كرد. روایت ششم که در منابع روایی ما ذکر شده، ناظر به گروه خاصی است که اولاً صوفیه نامیدن آنان جای تأمل دارد، و ثانیاً وجود گروههای منحرف در فرقههای اسلامی از جمله صوفیه، انکارناپذير است و نمیتوان رفتار افراد و گروههای خاص از یک فرقه را به کل مجموعه نسبت داد وگرنه نمیتوان یک مسلمان در جهان یافت.
بنابراین هیچ یک از روایات پیشگفته چه به لحاظ سند و چه به لحاظ دلالت در حدی نیستند که بتوان با آنها صوفیه و تصوف را نقد کرد. تأکید میشود این مطلب به آن معنا نخواهد بود که بر گروه مزبور نقد دیگری وارد نیست؛ باب نقد دیدگاهها و عقاید ناسازگار با کلیت شریعت، روشهای نامطلوب در استفاده از مقدسات و سادگی مردم دیندار، و دکانداری به نام دین که کار عدهای از جهال صوفیه است و ساحت عارفان و صوفیان واقعی از اين امور به دور است، همچنان باز خواهد بود.
قرآن کریم
نهج البلاغه
آقابزرگ تهرانی (1408ق)، الذریعة الی تصانیف الشیعة (25 جلد)، تعلیق و تصحیح محمدمحسن منزوى، قم و تهران: اسماعيليان و كتابخانه اسلاميه.
ــــــــــ (بيتا)، طبقات اعلام الشیعه (احیاء الداثر من القرن العاشر)، ج4، تعلیق علینقی منزوی، قم: مؤسسه انتشارات اسماعیلیان.
ابنابىجمهور احسائى (1405ق)، عوالي اللآلي، 4 جلد، قم: انتشارات سيد الشهداء(ع).
ابنابىالحديد معتزلى (1404ق)، شرح نهج البلاغة (20 جلد در 10 مجلد)، قم: انتشارات كتابخانه آيتالله مرعشى.
ابنطاووس، على بنموسى بنطاووس (1400ق)، الطرائف، قم: چاپخانه خيام.
ابنعربي (بيتا)، الفتوحات المكية، 4 جلد، بيروت: دار صادر.
ابونعیم اصفهانی، احمد بنعبدالله (1418ﻫ / 1997م)، حلیة الاولیاء و طبقات الاصفیاء، تحقیق مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت: دارلکتب العلمیه.
إربلى، على بنعيسى (1381ق)، كشف الغمة (2 جلدی)، تبريز: مكتبة بنىهاشمى.
اردبیلی، احمد بنمحمد (معروف به مقدس اردبیلی) (1375ش)، الحاشیة علی الهیات الشرح الجدید علی التجرید، تحقیق احمد عابدی، [قم:] کنگره مقدس اردبیلی.
ــــــــــ (1383ش)، حدیقة الشیعة، تصحیح صادق حسنزاده، علیاکبر زمانینژاد، چاپ سوم، قم: انتشارات انصاریان با همکاری دفتر کنگره مقدس اردبیلی.
ــــــــــ (بيتا)، حدیقة الشیعة، تهران: انتشارات علمیه اسلامیه.
امين، سيد محسن (بيتا)، أعيان الشيعة (11جلدی)، بيروت: دارالتعارف للمطبوعات.
امين، سيد حسن (بيتا)، مستدركات أعيان الشيعة (هفت جلدی)، بيروت: دارالتعارف للمطبوعات.
جزايري، سید نعمةالله (1404ق/1984م)، الانوارالنعمانیة، چاپ چهارم، بیروت: مؤسسة الاعلمی للمطبوعات.
جعفری، محمدعيسي (1387)، «بررسی انتساب حدیقة الشیعه به اردبیلی»، فصلنامه معارف عقلی، شماره12.
حر عاملی، محمد بنحسن (1423ق/ 1381ش)، الرسالة الاثنی عشریة فی الرد علی الصوفیة، چاپ سوم، قم: مکتبة المحلاتی با همکاری دفتر نشر فرهنگ اهل البیت.
خوانساری، موسوی، میرزا محمدباقر (1390ش)، روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات، قم: نشر اسماعیلیان.
خويى، ابوالقاسم (1410ق)، معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرواة (23 جلدی)، قم: مركز نشر آثار شيعه.
خویی هاشمی، میرزا حبیبالله (1424ق/2003م)، منهاج البراعة فی شرح النهج البلاغة، بيروت: دارالاحیاء التراث العربی.
رازی، [سید جمالالدین] محمد بنحسین [معروف به مرتضی حسنی رازی] (1361ش)، نزهة الکرام و بستان العوام، تصحيح محمد شیروانی، [بيجا]: ناشر مصحح.
سبحانى، جعفر و دیگران (1418ق)، موسوعة طبقات الفقهاء (15 جلدی)؛ قم: مؤسسه امام صادق.
سلطان محمدی، ابوالفضل (1382ش)، اندیشه سیاسی علّامه مجلسی، قم: بوستان کتاب (انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی).
سلمی، ابوعبدالرحمن (1388ش)، رسالة فی غلطات الصوفیة، در مجموعه آثار ابوعبدالرحمن سلمی (جلد سوم)، گردآوری نصرالله پورجوادی و محمد سوری، تهران: مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران.
سنایی، مجدود بنآدم (1385ش)، دیوان اشعار، مقدمه بدیعالزمان فروزانفر و با اهتمام پرویز بابایی، چاپ دوم، [تهران:] انتشارات نگاه.
شیخ صدوق، محمد بنعلی بنبابویه قمی (بيتا)، علل الشرائع، قم: انتشارات مكتبة الداورى.
ملاصدرا، صدرالدین محمد شیرازی (1371ش)، عرفان و عارفنمایان (کسر الاصنام الجاهلیة)، ترجمه محسن بیدارفر، چاپ سوم، تهران: انتشارات الزهرا.
عطار نیشابوری، فریدالدین محمد بنابیبکر ابراهیم (1376ش)، تذکرة الاولیا (از روی نسخه مصحح نیکلسون)، [تهران]: انتشارات میلاد.
علامه حلى، رضىالدين على بنيوسف معروف به علامه حلی (1411ق)، كشف اليقين، مشهد: مؤسسه چاپ و انتشارات وابسته به وزارت فرهنگ و ارشاد.
قمی، شیخ عباس (1380ش/ 1422ق)، سفینة البحار و مدینة الحکم و الآثار، چاپ سوم، [قم:] دارالاسوة للطباعة و النشر.
قیصری، داوود بنمحمود (1360ش)، رسائل قیصری، تصحیح سیدجلالالدین آشتیانی، تهران: مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران.
كشى، محمد بنعمر (1348ش)، رجال الكشي، مشهد: انتشارات دانشگاه مشهد.
کلاباذی، ابوبکر محمد (1422ق/ 2001م)، التعرف لمذهب اهل التصوف، بيروت: دار صادر.
کليني، محمد بنيعقوب (1365ش)، الاصول الکافي، ج1، تهران: دار الكتب الإسلامية.
مجلسى، محمدباقر (1404ق)، بحار الأنوار (110 جلد)، بيروت: مؤسسة الوفاء.
نباطى بياضى، على بنيونس(1407ق)، الصراط المستقيم (3جلد در يك مجلد)، نجف: كتابخانه حيدريه.
نجاشى، احمد بنعلى (1407ق)، رجال النجاشي (2 جلد در يك مجلد)، قم: انتشارات جامعه مدرسين.
نوری، حسین (1408ق)، مستدرك الوسائل (18 جلد)، قم: مؤسسه آلالبيت لإحياء التراث.
هجویری، علی بنعثمان جلابی غزنوی (1376ش)، کشف المحجوب، تصحیح زوکوفسکی، چاپ پنجم، تهران: طهوری.
* کارشناس ارشد عرفان و تصوف.
[1]. رک: جعفری (1387)، «بررسی انتساب حدیقة الشیعه به اردبیلی»، معارف عقلی، شماره 12. مخالفان صوفیه به قصد بهرهبرداری از وجهه مردمی محقق اردبیلی، کتاب مزبور را به وی نسبت داده و روایاتی را که سند آنها به جای معتبری وصل نمیشوند، بر ضد صوفیه وارد آن کردهاند.
[2]. وی محمد بنعلي بنحمزه، عمادالدين أبوجعفر طوسي مشهدي، معروف به ابنحمزه است. او را به سبب تأخرش از شيخ طوسي (م 460ﻫ) أبيجعفر المتأخر نیز میگویند (رک: سبحانی، 1418: 7/137).
[3]. نصيرالدين أبوطالب عبدالله بنحمزه بنالحسن بنعلي طوسي مشهدي معروف به نصيرالدين طوسي (م 610ﻫ).
[4]. برای اطلاع از این اشکالات رک: جعفری (1387): «بررسی انتساب حدیقة الشیعه به اردبیلی»، معارف عقلی، شماره 12.
[5]. رک: جعفری، 1388: همان.
[6]. در این اجازهنامه، مرحوم حر عاملی اجازة روایت همه کتابهای خود از جمله رد بر صوفیه را بهصراحت به مرحوم مجلسی داده است.
[7]. اولین نسخة وسائل در سال 1072ﻫ و دومین نسخة آن در سال 1082ﻫ نوشته شده است و سومین نسخة آن بعد از این تاریخ نوشته شده است. یعنی این کتاب دو بار بازنویسی شده است.
[8]. با آنکه وی در بحار حتی از کتابهای فقهی مقدس اردبیلی فتواهاي او را نقل کرده است.
[9]. باید توجه داشت که برخی از کتابهای ضدصوفیانة وی بعد از اثنیعشریه نوشته شدهاند.
[10]. در جای خود گفتهایم که کتاب مزبور در قرن یازدهم نوشته شده است (رک: جعفری (1387)، «بررسی انتساب حدیقة الشیعه به اردبیلی»، معارف عقلی، شماره 12).
[11]. حتی یک روایت از این کتاب در منابع روایی ما، از جمله در کتابهای فرزندش شیخ صدوق، نیامده است و این بدان معنا است که این کتاب به دست وی نیز نرسیده است مگر آنکه بگوییم يكي از منابع روایاتی که شیخ صدوق از پدرش بدون ذکر منبع نقل میکند، همین قرب الاسناد پدرش است.
[12]. شیروانی میگوید با تفحصی که کرده الفصول التامة را نیافته است (رک: رازی، 1361: 1/23).
[13]. وی میگوید: «الفصول التامة في هداية العامة از آن سید مرتضی رازی صاحب تبصره العوام فارسی است و الفصول عربیِ همان کتاب است و آن را بعد از تبصره نوشته است». وی این قول را به گفته حدیقة الشیعه استناد میدهد.
[14]. در اینجا و هر جای دیگری از مقاله که تعبیر صوفیه بهطور مطلق به کار رفته است مراد محققان صوفیهاند؛ نه جهلة آنان که جز بدنامی و گمراهی، متاعی همراه نداشتهاند.
[15]. در این مورد مراجعه به کتابهای غلطات الصوفیه از عبدالرحمن السلّمی که ابنعربی نیز از آن با تأیید یاد کرده (فتوحات، بيتا: 2/659) و کسر الاصنام الجاهلیه از ملاصدرا مغتنم است.
[16]. هجویری (م407ق) از دوازده گروه صوفیه که منسوب به سران آناناند، نام میبرد. این گروهها به این افراد منسوباند: حارث محاسبی، متوفی243ق (محاسبیان)، حمدون قصّار، متوفي 271ق (قصّاریان)، بایزید بسطامی، متوفی 291ق (طیفوریان)، جنید بغدادی، متوفی297ق (جنیدیان)؛ ابوالحسين نوری، متوفی295 ق (نوریان)؛ سهل تستری، متوفی293ق (سهلیان)؛ حکیم ترمذی، متوفی306ق (حکیمیان)؛ ابوسعید خراز، متوفی279ق (خرازیان)؛ ابوعبدالله خفیف شیرازی، متوفی371ق (خفیفیان)؛ ابوالعباس سیاری، متوفی342ق (سیاریان)؛ ابوحلمان دمشقی متوفی340ق (حلولیان) و سرانجام پیروان فارس متوفای اوایل قرن چهارم (حلاجیان) (رک: هجویری، 1376: 257-380). طبق این گزارش، تقريباً همة گروههای معروفِ صوفيه بعد از نیمه دوم قرن سوم شکل گرفتهاند. گروه یا گروههایی که خاستگاهشان خراسان و منسوب به سران اولیه صوفیه (قبل از قرن سوم) در این ناحیه باشد، شناخته شده نیستند.
منبع: فصلنامه هفت آسمان