تصوف
مذهب حسن بصری چه بوده است؟
ارسال شده توسط IVI.@.H.D.I در دوشنبه, ۱۳۹۴/۰۲/۱۴ - ۱۳:۰۶سلام
میخواستم بپرسم مذهب حسن بصری چه بوده است ؟
با تشکر ... :Rose:
درخواست منبع درباره مکتب تفکیک و مکتب وحدت وجود
ارسال شده توسط محب روح الله در پنجشنبه, ۱۳۹۵/۰۵/۰۷ - ۱۶:۳۶با سلام و تشکر از سایت خوبتون
تازه عضو انجمن شده ام و میبخشید اگه در جای صحیحی سوالم رو نمیپرسم ولی عنوان مرتبت با سوالم رو در انجمن ندیدم پس در صورتیکه سوال باید در بخش دیگری پرسیده شود و یا زیر مجموعه عنوان دیگری است لطفا به اون قسمت منتقل بفرمایید.
سوال بنده در مورد مکاتب تفکیک و وحدت وجود است و اینکه اگه کسی بخواهد در مورد این موضوع اطلاعات مفیدی کسب کند آیا کتاب , سایت و یا مرجعی وجود دارد که به زبان ساده و به دور از اصطلاحات تخصصی موضوع را بررسی کرده باشد ؟
خیلی ممنون میشم بنده رو راهنمایی بفرمایید.
بررسی نقد صوفیه در سخنان ائمه علیهم السلام
ارسال شده توسط اویس قرنی در چهارشنبه, ۱۳۹۱/۰۸/۰۳ - ۲۱:۱۴بسم الله الرحمن الرحیم
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن جَاءكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ
فَتَبَيَّنُوا
أَن تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَاى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر فاسقى براى شما خبرى آورد
بررسى و تحقيق كنيد تا مبادا گروهى را به نادانى آسيب رسانيد،
آن گاه از كرده خود پشيمان گرديد!
مخالفان صوفیه مدعیاند که پیشوایان دینی، این گروه را تخطئه كردهاند و در تأیید اين مدعا روایاتی را برميشمرند. در نوشتار حاضر روایات منسوب به ائمه (ع) در نقد تصوف و صوفیه به لحاظ اعتبار سندی و محتوایی بررسی میشود. در نوشتار حاضر تأكيد بر منابع شيعي و روايات موجود در اين منابع است و رواياتي مدنظر قرار خواهند گرفت كه به نحوي به كليت تصوف و صوفيه ناظرند و بهطور كلي به تخطئه و رد آن ميپردازند و رواياتي كه به افراد خاصي از اين گروه نظر دارند بررسي نخواهند شد.
این نوشتار درصدد است نشان دهد خاستگاه، منزلت و جايگاه تصوف به لحاظ روایی، آن چیزی نیست که نگاه ابتدایی و غیرمحققانه به ما میدهد. روشن است که بررسی روایات ناظر به نقد این گروه، به معنای نادیدهگرفتن نقدهای ناظر به انحرافات، متاعفروشیها و عوامفریبیهاي برخی فرقههای صوفیه (که شاید بتوان مشابه آن را در دیگر گروههای اسلامی نیز سراغ گرفت) و دیگر مدعیان دروغین نیست؛ همانگونه که تعميم کژیها و خطاهای این گروه اندک به همة صوفيه نيز به دور از صواب است.
کلیدواژهها: روایات ائمه، صوفیه، نقد صوفیه، مخالفان تصوف، حدیقة الشیعة
نقد مؤثر وقتی میسر است که ادلة نقد به اندازه کافی قانعكننده باشند. روایات از این جهت (به لحاظ درون دینی) ابزار خوبی برای نقد خطاها و دیدگاهها شمرده میشوند؛ اما در مواردی این ابزار مورد استفاده نابجا قرار میگیرد؛ از اينرو، گاهی لازم است آنچه از آن به نام روایت یاد میشود مورد بررسی دقیقتری قرار بگيرد. روایات ناظر به نقد صوفیه نیز از اين گفته مستثنا نیستند. در این نوشتار به بررسی روایاتی خواهيم پرداخت که ادعا میشود علیه تصوف و صوفیه وارد شدهاند. ناگفته نماند که صوفیه نیز از روایاتی به نفع خود استفاده كردهاند که آن هم نیازمند بررسی جداگانهاي است.
نکته قابل ذکر این است که این پژوهه نمیخواهد، بهانهای برای سودجویی افراد فرصتطلبی قرار گیرد که هر روز در گوشه و کنار با معرفتفروشي و ادعاهای گزاف عرفانی، افراد جویای حقیقت و در عین حال خوشباور را به دام فریب خود میکشند و با رفتارهاي ناشايست خود، عرفان، معرفت و حتي دین را به واژههايي بيمحتوا و نفرتانگيز مبدل ميسازند؛ بلکه میخواهد در بین بیانصافی مخالفان و ادعای دروغین مدعیان و گاهی پرادعاییِ خالی از معرفت طرفداران، راهی به سوی عرفان و تصوف حقیقی گشوده باشد؛ تصوفی که از درون آن عارفانی مانند سید حیدر آملی، شیخ بهايی، فیض کاشانی و در عصر ما افراد صاحبنامی که گاهی رسالهها و نوشتههایی به همان زبان مشایخ صوفیه از خود به یادگار گذاشتهاند، سربرآوردهاند.
صاحب این قلم با شواهدی که در دست دارد، تصوف حقیقی و عرفان را یکی قلمداد میکند و معتقد است اگر برای بررسی روایات حاضر، فایدهای جز اين متصور نباشد که جلوي سوءاستفادة ابزاری از روایات و نسبتهای ناروا به معصومان(ع) را در مخاصمات عقیدتی (هرچند در حوزهاي محدود) بگيرد و دامان آن پاکان را از این ناپاکیها بسترد، برای ضرورت این نوشته کافی خواهد بود. البته این ضرورت در حوزة مقابل (یعنی استفادة صوفیان از روایات به نفع خود) نیز وجود دارد که باید در جای خود بدان پرداخت.
در نوشتار حاضر روایاتی بررسی میشوند که به نحوی به کلیت تصوف و صوفیه ناظرند و بهطور کلی به تخطئه و رد آن میپردازند، و روایاتی که به افراد خاصی از این گروه نظر دارند و به تخطئه آنان مربوط میشوند، بررسي نخواهند شد؛ زیرا محدودیت حجمی این نوشتار و گستردگی موضوع اجازة این مهم را نمیدهد. شیوه و مراحل کار در تحقیق حاضر بدین صورت است که ابتدا روایات مورد نظر در منابع نقد صوفیه تفحص شده، پس از آن هر یک از روایات مورد نظر در منابع روایی بازیابی ميشوند و در صورت موجود بودن در این منابع به بررسی سندی و سپس بررسی محتوایی آنها پرداخته میشود.
بدیهی است روایتی که به هر دلیل، در منابع روایی یافت نشود و به لحاظ سند مجعول تشخیص داده شود، بررسی محتوایی نخواهد شد. البته بررسی محتوايي روایات بهرغم ضعف سندی آنها بدين معنا نیست که مخدوش بودن سند روایات نادیده گرفته شده باشد؛ بلکه بدان سبب است که ضعف سند هرچند استناد به روایت را ناممکن میکند اما احتمال (هرچند اندک) صدور روایت از ناحیة معصوم (ع) را نفی نمیکند؛ به همین لحاظ بررسی محتوایی (جز در روايات فاقد منبع معتبر) نیز ضرورت خود را خواهد داشت. با استقصایي که در منابع انجام شد، شش روایت در نقد صوفیه به دست آمد که در ذیل بهتفصیل به آنها ميپردازيم.
1. روایت بزنطی
بزنطی از امام رضا(ع) روایت میکند که امام فرمود: یکی از اصحاب از جعفر بنمحمد(ع) پرسید: در این زمان گروهی به نام صوفیه سربرآوردهاند، شما دربارة آنان چه نظر میدهید؟ امام فرمود: آنان دشمنان ما هستند. هر آن کس که به آنان گرایش نشان دهد از آنان خواهد بود و با آنان محشور خواهد شد. بهزودی گروههایی سر برآورند که ادعای محبت ما را دارند اما به دشمنان ما گرایش دارند و به آنان تشبه میکنند و سخنان آنان را تأویل میکنند. بههوش باشید! اگر کسی به آنان گرایش داشته باشد، از ما نخواهد بود و ما اهل بیت از او بیزاریم. هر آن کس که آنان را رد کند مانند کسی است که در پیشگاه رسول خدا شمشیر میزند (اردبیلی، 1383: 747؛ همو، بیتا: 563؛ حر عاملی، 1381: 32؛ قمی، 1422: 5/197؛ نوری، 1408: 12/323؛ خویی هاشمي، 1424: 6/304؛ جزايري،1404: 3/393).
1-1. بررسی سندی
در سفینه و مستدرک که منابع روایی متأخر هستند، این روایت به حدیقة الشیعة ارجاع داده شده است. اثنی عشریة مرحوم حر عاملی که زودتر از سفینه نگاشته شده (تاریخ تألیف اثنیعشریه، 1076ﻫ است) و یک کتاب غیر روایی است، نیز به همان کتاب ارجاع داده است. ديگران، از جمله هاشميخويي و جزايري، منبعی برای اين روایت ذکر نکردهاند. در این صورت میتوان گفت که منبع نخستين روایت کتاب حدیقة الشیعة است؛ اما در آن کتاب نيز سندی برای روایت مزبور ذکر نشده است. حدیقة الشیعة روایت را با این استناد ذکر میکند: «وَ فِي الصَّحِيحِ عَنْ أَحْمَدَ بنمُحَمَّدِ بنأَبِينَصْرٍ الْبَزَنْطِيِّ عَنِ الرِّضَا(ع)».
روشن است که با این استناد نمیتوان دربارة سند آن قضاوت کرد جز آنکه بگوییم با این استناد، سند روایت موقوف و ضعیف است و طبق موازين حديثي نقل از اصحاب اجماع (احمد بنابینصر بزنطی) نیز مصحح سند روایت نمیشود. مهمتر اينكه، این روایت در هیچ یک از منابع معتبر روایی نیامده است. از این رو صحت و انتساب آن به امام(ع) بهشدت دچار تردید است و از طرفی حدیقة الشیعة نیز آدرسی برای آن ذکر نکرده است تا سر نخی برای تفحص و ردیابی آن باشد. به همین لحاظ بررسی محتوایی این روایت جایی نخواهد داشت. نکته قابلتوجه اینکه حدیقة الشیعة بر خلاف آنچه گفته شده، از محقق اردبیلی نیست و ما در جای خود نادرست بودن این انتساب را روشن کردهایم.[1]
2. روایت دیگر از بزنطی
امام رضا (ع) فرمود: کسی که نزدش از صوفیه سخن به میان آید و او با زبان و دلش به انکار آنان برنخیزد از ما نیست. کسی که به انکار آنان برخیزد گویی در رکاب پیامبر (ص) با کافران جنگیده است (اردبیلی، 1383: 747؛ همو، بيتا: 563؛ حر عاملی، 1381: 32؛ قمی، 1422: 5/197؛ نوری، 1408: 12/323؛ جزايري، 1404: 3/393؛ خوانساری، 1390: 3/136).
2-1. بررسی سندی
در این روایت نسبت به روایت قبل، یک طریق دیگر افزوده شده است و آن طریق محمد بناسماعیل بنبزیع است. البته اضافهشدن ابنبزیع به سند روایت کمکی نمیکند؛ زیرا در این طریق نیز روایت موقوف و ضعیف محسوب میشود. اولین منبعی که آن را نقل کرده حدیقة الشیعة است و منابع بعدی به نحوی از آن نقل کردهاند. در حدیقة الشیعة، برای روایت مزبور، سندی ذکر نشده است. در این میان روضات الانوار (خوانساری) بدون ذکر سلسله سند و منبع، روایت را به مفید اسناد داده است؛ اما اين روايت در کتابهای موجود از شیخ مفید نیامده است.
منبع دیگری که برای این روایت میتوان حدس زد کتاب الرد علی اصحاب الحلاج مفيد است که وجود آن کتاب در زمان پس از شیخ طوسي و نجاشی (اولین کسانی که از آن نام بردهاند) دچار تردید است، ضمن آنکه خود روضات نیز به آن اشاره نکرده است. بررسی محتوایی این روایت مشمول همان حکم روایت پیشین است.
3. روایت تقیه
امام رضا(ع) فرمود: اعتقاد به تصوف جز از سر نیرنگ، گمراهی یا حماقت نیست؛ اما اگر کسی از باب تقیه خود را صوفی بنامد، خطایی مرتکب نشده است (اردبیلی، 1383: 747؛ همو، بیتا: 605؛ حر عاملی، 1381: 30؛ قمی، 1422: 5/200؛ نوری، 1408: 12/323؛ جزايري، 1404: 2/295).
و در متن دیگری این افزودگی نیز نقل شده است:
نشان وی آن است که به همان نامیدن بسنده کند و به هیچ یک از عقاید باطل آنان معتقد نباشد (اردبیلی، همان).
3-1. بررسی سندی
برای این روایت دو طریق نقل شده که یکی را حدیقة الشیعة و دیگری را اثنی عشریة نقل کردهاند. دربارة طریق اول باید گفت سندی برای آن ذکر نشده و نویسنده حدیقة الشیعة ادعا کرده که روایت مزبور با سند صحیح از ابنحمزه و برخی از ثقات علمای شیعه به نقل از شیخ مفید به او رسیده است.
این پرسش مطرح است که ابنحمزه خود، روایت مزبور را از چه منبعی نقل کرده است؟ وی در قرن هفتم (متوفی610ﻫ) (رک: سبحانى، 1418: 7/137) زندگی میکرده و فاصله وی تا قرن پنجم که شیخ مفید (م 413ﻫ) زندگی میکرده دو قرن است. دستکم سه واسطه نیاز است تا این سند از مفید به ابنحمزه برسد. اینکه این واسطهها چه کسانی هستند روشن نیست. اینقدر میدانیم كه یکی از افرادی که ابنحمزه از او نقل میکند، ابوالفتوح رازی (استاد ابنحمزه) است و با توجه به تفسیر عرفانی وی که گرایش و دلبستگیاش را به تصوف نشان میدهد، نقل روایت مزبور در نقد صوفیه از وی چندان موجه نمینماید. ضمن آنکه این روایت در تفسیر وی نیز نیامده است. دو نفر دیگر از اساتید روایی ابنحمزه چندان شناخته شده نیستند. اولی، فضلالله حسيني راوندي کتابی دارد به نام طراز المذهب في إبراز المذهب که به لحاظ اسمی به کتاب ابنحمزه إيجاز المطالب في إبراز المذاهب شباهت دارد (امين، بيتا: 8/301).
دومی، يعني محمد بنحسين بنجعفر شوهاني، از راوندي نيز گمنامتر است. از وی تنها به استاد ابنحمزه (زنده در سال560ﻫ.)[2] و بهعنوان استاد ابنحمزه دوم[3] نام برده شده، و چیزی بيش از اين دربارة وی گفته نشده است.
از سويي، اين فرض نيز كه ابنحمزه از کتاب شیخ مفید (الرد علی اصحاب الحلاج) نقل کرده باشد، چندان منطقی به نظر نمیرسد؛ زیرا از يك طرف، متنی که اثنی عشریة از کتاب شیخ مفيد نقل میکند با متنی که نویسنده حدیقة الشیعة نقل میکند متفاوت است و از طرف ديگر، اثنی عشریة هر دو متن را نقل کرده است، یکی را با استناد به حدیقة الشیعة و دیگری را با استناد به کتاب الرد علی اصحاب الحلاج و این بدان معنا است که متن منقول در حدیقة الشیعة در منبع دوم (الرد علی اصحاب الحلاج) موجود نبوده است؛ بنابراین میتوان گفت که ابنحمزه از کتاب مزبور نقل نکرده است.
سؤال تکرار میشود که در این صورت ابنحمزه از کدام منبع نقل کرده که سند آن را به شیخ مفید رسانده است؟ در بین آثار شیخ که هماکنون در دسترس ما است، چیزی از این روایت دیده نمیشود. کتابهایي که از شیخ مفید در دست است، هم فقهی و هم کلامی هستند و جای نقل روایت مزبور در آنها بهخصوص کتابهای کلامی وی وجود داشته است اما چیزی از این روایت نمییابیم.
بنابراین از آنجا که کتابهای ابنحمزه نه قبل از حدیقة الشیعة و نه بعد از حدیقة الشیعة در منبعي غیر از حدیقة الشیعة گزارش نشدهاند و نقل از این منبع ــ که خود دچار اشکالات اساسی است[4] ــ اعتماد به روایت را ضعیفتر نیز میکند، و با توجه به اینکه روایت ابنحمزه از شیخ مفید تنها توسط حدیقة الشیعة گزارش شده و در کتابهای شیخ مفید (حتی در الرد علی اصحاب الحلاج، با تحلیل پیشگفته) موجود نیست، وجود این روايت قابلتردید است. از طرفی نقل یک روایت مادامی که سند آن نقل نشده باشد به لحاظ علمی پذيرفتني نیست مگر شخص به قدری مورد اعتماد و اجماع باشد که نقلِ بدونسند وی معتبر شمرده شود مانند (مراسیل) ابنابیعمیر و صدوق (مراسيل این دو نفر نیز با شرایط خاصی که در کتابهای روایی بحث شده است، پذیرفته شدهاند).
روشن نیست نویسنده حدیقة الشیعة اولاً (دستکم در بخش صوفیه آن) چه کسی است (هرچند روشن است که مرحوم اردبیلی نیست[5]) و ثانیاً به فرض بپذیریم كه نویسندة آن مرحوم اردبیلی است، آنگاه روند بررسی حدیث دربارة گفته او نیز جاری میشود. یعنی در صورتی حدیث منقول وی پذیرفته میشود که سند آن ذکر شده باشد در غیر این صورت روایت مورد قبول قرار نمیگیرد.
نکته دیگر اینكه در حدیقة الشیعة گفته شده است اين روايت را «ابنحمزه و غیر ایشان از ثقات علمای شیعه از شیخ مفید نقل کردهاند».
طبق اين گفته دیگر علمای شیعه، غير ابنحمزه، نيز این روایت را نقل کردهاند؛ بنابراين بايد اين روايت دستکم در یک اثر غیر از حدیقة الشیعة نيز موجود باشد؛ اما تا جایی که آثار گذشتگان (اعم از آنانی که قبل از مرحوم اردبیلی بودهاند و معاصران وی) در دسترس است، این روایت در هیچ کتابی دیده نشده و کسی چه در آن زمان و چه قبل و بعد از آن زمان ادعا نکرده که این روایت را در جای دیگری دیده است.
اين امر ما را نسبت به اصل وجود این روایت دچار شبهه و تردید میکند و به سمت این گمان سوق میدهد که اين گفتة نویسنده را نوعی تقویت ادعا و قوت دادن به نقل، برای پذیرش روایت مذكور بدانیم.
اما در طریق دوم که اثنی عشریة آن را نقل میکند، سلسله سند ذکر شده است و اگر سند را بپذیریم باید بگوییم این سند صحیح است و از اين لحاظ مشکلی وجود ندارد؛ اما سخن اینجاست که مرحوم حر عاملی (م 1104ﻫ.) این کتاب را خود ندیده است. وی در اثنیعشریة مطلبی را نقل میکند که نشان میدهد وی کتاب شیخ (الرد علی اصحاب الحلاج) را در اختیار نداشته و آن را ندیده است.
وی میگوید: «و قد نقل عنه [ای عن الرد علی اصحاب الحلاج] بعض علمائنا انه قال فیه...؛ برخی از علمای ما از این کتاب نقل کردهاند که وی [شیخ مفید] در آن گفته است...» (حر عاملی، 1381: 46). جالب توجه اینکه علامه مجلسی که برای گردآوری منابع روایی شیعی تلاش زیادی کرده و در این راه رنج فراوانی برده و حتی از خارج از ایران برای جمعآوری کتابها کوشش میکرده است، به این کتاب دست نيافته و به همين دليل اين كتاب جزو منابع بحار نیامده و مرحوم مجلسي حتي روایات اثنیعشریه را نیز در این کتاب نقل نکرده است، با آنکه مرحوم حرعاملی شیخِ اجازة او محسوب میشود (رک: مجلسى، 1404: 107/103).
احتمالاً علت اين امر آن است كه روایت مزبور و نیز دیگر روایات نقل شده در اثنی عشریة نزد علامه مجلسی معتبر نبودهاند و به همین جهت نیز چیزی از این کتاب ــ با آنکه نویسندهاش، اجازة روایت آن را به مرحوم مجلسی داده است
[6] (رک: مجلسى، 1404: 107/12) ــ در بحار نقل نکرده است. شاید کسی بگوید که مجلسي از وسائل (كتاب ديگر مرحوم حر عاملي) نیز روایتی نقل نکرده است با آنکه وسائل از کتابهای معتبر روایی شیعه است و این خود شاهد آن است که نقلنکردن روایت از کتاب اثنيعشريه در بحار، دلیل دیگری داشته است.در پاسخ به این سخن باید یادآوری نمود که آخرین ویرایش وسائل از سوی مؤلف، بعد از سال 1082ﻫ، و تقریباً در اواخر عمر نویسندة آن انجام شده است،[7] و تألیف بحار بعد از سال1070 آغاز شده و در سال 1106ﻫ. به پایان رسیده است (سلطان محمدی، 1382: 25) و از آنجا که وسائل مرتب در حال بازنویسی از سوی نویسنده آن بوده و اين بازنويسي همراه با تألیف بحار ادامه داشته است، بحار نمیتوانسته از آن نقل کند؛ در حالی که اثنیعشریة در سال 1076ﻫ. نوشته شده است و بحار میتوانسته از آن نقل کند؛ در نتيجه نقل نكردن روايات اثنيعشريه دلیلی جز بیاعتمادی به روایات آن نمیتواند داشته باشد.
شاهد این مدعا این است که علامه مجلسی از اثبات الهداة كتاب ديگر حر عاملی مطلب نقل کرده است (مجلسى، 1404: 53/273). از طرفی همین روایت منقول از اثبات الهداة قبل از آن در حدیقة الشیعة نیز ذکر شده بود و مجلسی بهراحتی میتوانست از آن کتاب نقل کند ولی نقل نکرده است.
[8] این خود گواه بر آن است که این روایات نزد وی معتبر نبوده است. از طرف سوم، ملا محمد طاهر قمی (م1098ﻫ.) ــ که از علمایي است كه بهشدت مخالف صوفیه بوده و چندین کتاب در رد آنها نوشته است (آقا بزرگ تهرانی، 1408: 3/417 و 7/58 و 16/ 335) ــ میتوانسته از این روایات کمک بگیرد اما چنین نکرده است.[9] این بدان معنا است که روایت منقول در اثنیعشریه نزد وی نيز معتبر محسوب نمیشده است. 3-2. بررسی محتوایی
این روایت (با چشمپوشي از نبود منبع بررسي آن) گویاترین روایت در نقد صوفیه است. بنابراین اگر بپذیریم که این روایت از امام(ع) صادر شده است همین یک روایت کفایت میکند که به نقد صوفیه بپردازیم؛ اما اين روايت، غیر از مشکل سندی به لحاظ محتوایی نیز دچار مشکل است.
در این روایت گفته شده که خود را از روی تقیه صوفی نامیدن اشکالی ندارد، نسبت دادن این کلام به امام(ع) دشوار است؛ زیرا در سیر تاریخی به جایی برنمیخوریم که شیعیان از روی تقیه خود را به این فرقه منسوب کرده باشند.
البته در زمانی که این روایت در کتاب حدیقة الشیعة نقل شده،[10] کسانی بودند که به طرفداری از صوفیه شهره بودند اما آنان نه به خاطر تقیه بلکه از سر اعتقاد به دفاع از این گروه برخاسته بودند. از جمله این افراد میتوان به شیخ بهایی، میرداماد، ملاصدرا و شاگردان وی فیض کاشانی و فیاض لاهیجی و نیز مجلسی اول اشاره کرد، و به همين سبب نزاعی بین آنان و مخالفان صوفیه از جمله ملاطاهر قمی در جریان بوده است (آقا بزرگ تهرانی، بيتا: 4/8).
اگر قرار بر تقيه بود، اين افراد بايد بهعكس رفتار ميكردند؛ یعنی به نحوی گرایش خود به تصوف را میپوشاندند، تا از تیر اتهام مخالفان تصوف در امان بمانند. موضعگیریهای ملاصدرا و شاگردش فیض در برابر مخالفان تصوف و نيز در برابر مدعيان دروغين و جهال صوفيه، میتواند گواه خوبی بر این مدعا باشد. بنابراین، این حدس قوی مینماید که روايت مزبور را در همان زمانِ نگارش حديقه (قرن یازدهم)، آن دسته از مخالفان صوفیه ساخته باشند که به علت هواداری بزرگانی مانند شیخ بهایی، میرداماد و مانند آنان از صوفیه، راه مخالفتشان با صوفیه ناهموار شده بوده است. آنان با پردازش این روایت کذایی سعی کردهاند تا ضمن آنکه برای کوبیدن صوفیه راهی پیدا ميكنند برای جانبداری این بزرگان از صوفیه نیز وجهی درست کرده باشند و جانبداری آنان از صوفيه را به حساب تقیه گذاشته باشند.
روشن است که توجيه حمايت این بزرگان از صوفيه به جهت تقيه قابل دفاع نيست؛ زیرا در روزگار آنان در ایران حکومتی (صفويه) بر سر کار بود که در سایه آن، تقیة مزبور معنا نداشت و پيش از حكومت صفويان نيز نميتوان موردی را یافت که شیعیان از سر تقیه، خود را به متصوفه منتسب کرده باشند. از طرفی صوفیه خود در طول تاریخ به قدری مورد تهمت و اتهام بوده که افراد برای سالم ماندن از فشار حکومتها و همینطور تکفیر و تفسیق علمای مخالف صوفیه از انتساب به تصوف حذر کنند.
بر دار شدن حلاج، کشته شدن ابنعطا، شمعآجین شدن عینالقضات و... از مواردی هستند که عدم مصونیت صوفيه را در برابر جریانات مخالف نشان میدهند. غرض اينكه صوفیه خود در معرض خصومت حکومتیان و عالمان متعصب بودهاند آنگاه چگونه ميتوان با انتساب به آنان از مخالفت اين حاکمان و عالمان امان پیدا کرد؟
در بخش دیگر این روایت، اعتقاد به تصوف، نیرنگ و خدعه شمرده شده است، در این باره باید گفت اگر کسی برای خدعه به تصوف قائل شده باشد، باید انگيزهاي برای این کار داشته باشد. سؤال این است که این انگيزه چه چیزی میتواند باشد؟ اگر برای رسیدن به جاه و مقام و مناصب خاصی باشد که سیره سران صوفیه، آن را نفی میکند؛ مثلا سفیان ثوری تا آخر عمر از پیشنهاد منصور برای منصب قضاوت، فراری بود تا جایی که منصور کمر به قتل وی بست؛ سفيان حتي از شهرت نزد مردم نيز اظهار نفرت میکرد (ابونعیم اصفهانی، 1418: 6/428 و 713 و 25). اگر انگيزة آنان گردآوری ثروت باشد باز این داعی توجیهی ندارد؛ زیرا اساس تصوف بر پرهیز از مالاندوزی و دنیاطلبی استوار گشته است و نگاهي گذرا به تاریخ صوفیه این را نشان میدهد (البته نزد صوفیة اردبیل که سرانجام به حکومت رسیدند، گرد آمدن اموال زیادی گزارش شده است که آنان اینمال را در راه رسیدن بهحکومت صرف کردند؛این و نيز جريان صوفيان منحرف را در تاریخ صوفیه باید یک استثنا شمرد).
بنابراین باید گفت که لحن روایت (با غمض از مشکل سندیآن)، به گونهای است که انتساب آن را به امام معصوم دشوار میکند.
احادیث معصومین (ع) در مورد صوفیه
ارسال شده توسط حرم امن الهی در دوشنبه, ۱۳۹۰/۱۲/۲۹ - ۱۵:۵۹فاضل كامل و دانشمند عامل استاد بزرگ مان ملا احمد اردبيلي (مقدّس اردبيلي) در كتاب ((حديقة الشيعه))1 آورده است كه شيخ مفيد(اعلي الله مقامه) محمد بن محمد بن نعمان، از محمد بن حسين بن ابوالخطاب حديثي طولاني از امام هادي (ع) روايت كرده است كه فرمود:((الصوفية كلّهم مخلفونا و طريغتهم مغايرة لطريقتنا م إن هم إلاّ نصاري او مجوس هذه الامّة؛ صوفيان، همه مخالف ما و راه رسم آنان متفاوت با شيوة ماست. اينان، نصارا و يا مجوسيان اين امت به شمار مي آيند)).
"فرقه قادریه "
ارسال شده توسط حرم امن الهی در یکشنبه, ۱۳۹۰/۱۱/۲۳ - ۱۰:۴۲سلام بر حضرت ولیعصر (عج) و منتظرانش
فرقه قادريه دنباله رو جنيد بغدادي و شيخ عبدالقادر گيلاني، صوفي مشهور اهل سنت و جماعت مي باشد. از اين سلسله، شاخه هايي بسيار بوجود آمده است. شيخ محي الدين ابو محمد عبدالقادر بن ابي صالح به روايتي در شب اول رمضان 471 هـ.ق در روستاي بشتير متولد شده است و وفات او را در سال 561 هـ.ق ذکر کرده اند.
وي در آغاز تحصيل نزد ابو زکرياي تبريزي، علوم ادبي را فرا گرفت و در سن هجده سالگي به بغداد رفت و نزد علماي آن سامان علم حديث و فقه را آموخت. استاد وي در فقه حنبلي ابوالوفاء بن عقيل بوده و مباني تصوف را نزد ابوالخير حماد الدباس کسب کرده است. او در طول اين مدت به رياضت و عزلت نشيني روي آورد. از طرف علي بن ابي سعد مخرمي به تدريس در مدرسه خود ايشان پرداخت و بدين ترتيب، در پي ارشادات وي شهرتش گسترش يافت. وي خرقه مشايخ را از ابو سعيد مخرمي گرفته است.
از القاب او شيخ کل، شيخ مشرق و محي الدين مي باشد. وي سني مذهب است و فقه حنبلي را از ابن عقيل آموخته است.
دراويش قادري امروز بيشتر در ناحيه کردستان حضور داند، هرچند اين فرقه در ولايات سند و بلوچستان و کشور مغرب نيز طرفداراني دارد.
دراويش قادري عمدتاً داراي گيسوان بلند هستند و شارب (سبيل) بلند مي گذارند و در هنگام ذکر موهاي خود را باز نموده و پريشان مي کنند.
پيروان اين طريقت، درک حقيقت و روشني روح و وصول به حق را در قيل و قال و سماع مي دانند و معتقدند که لذّت جسم موجب شادماني روح مي شود.
ذکر دراويش قادري بر دو نوع است: يکي به نام « تهليل » و ديگري ذکر ايستاده به نام « هره » است. در ذکر نخست، حلقه وار مي نشينند و شيخ يا خليفه، رهبري ذکر را بر عهده مي گيرد. او در حلقه مريدان قرار مي گيرد و در حالي که تسبيحي در دست دارد، به رهبري ذکر دراويش مي پردازد. براي ذکر ايستاده « هره » دراويش به طور ايستاده حلقه اي تشکيل مي دهند و خليفه در وسط ايستاده و رهبري ذکر را بر عهده مي گيرد. اين ذکر با آهنگ طبل (طاس)، دف و شمشال همراه است.
اين طريقت تأثير زيادي از يوگي هاي هندي پذيرفته و پيروان آنان در هنگام ذکر و سماع دست به اعمال خارق العاده مي زنند.
براي عبدالقادر کرامت ها و داستانهاي دروغ زيادي از سوي پيروان او نقل شده که در تاريخ تصوف بي سابقه است.
شعراني در طبقات الکبري نوشته : شيخ عبدالقادر گيلاني (رض) مي گفت : مدت بيست و پنج سال تمام، در بيابانهاي عراق تنها و بي کس اقامت کردم. نه کسي را شناختم و نه کسي مرا شناخت. طوايفي از مردان غيب و جن نزد من مي آمدند و راه خدا شناسي را به آنها تعليم مي دادم و خضر در آغاز ورودم به عراق با من همراهي و رفاقت کرد در حاليکه من او را نمي شناختم و شرط کرد که با او مخالفت نکنم. او به من گفت : در اينجا بنشين! و من سه سال در همان جا که او گفته بود نشستم. هر سال مي آمد و مي گفت : در همين جا باش تا من نزد تو بيايم. مي گويد : يک سال در خرابه هاي مداين ماندم و در اين مدت به انواع مجاهده با نفس مشغول بودم ؛ آب مي نوشيدم و از چيزهاي دور ريخته مي خوردم، يک سال نه مي خوردم و نه مي نوشيدم و نه مي خوابيدم. يک شب که هوا خيلي سرد بود، در ايوان کسري خوابيدم و محتلم شدم و برخاستم و رفتم در شط غسل کردم. سپس خوابيدم و محتلم شدم و رفتم در شط غسل کردم و اين عمل در آن شب چهل بار تکرار شد که من غسل مي کردم. سپس بالاي ايوان صعود کردم که مبادا خوابم ببرد.
(طبقات الکبري/ج1/ص110)
در جاي ديگر عبدالقادر گيلاني مي گويد :
آنگاه که جدّم (ص) در شب مرصاد معراج کرد و به سدره المنتهي رسيد، جبرئيل امين عقب ماند و گفت : اي محمد! هر گاه به قدر انگشتان نزديک شوم، آتش مي گيرم. خداي تعالي، روح مرا در آن مقام پيش او فرستاد تا مگر از سيد امام عليه و علي آله السلام استفاده بکنم. من به حضور او مشرف شده و نعمت بزرگ وراثت و خلافت را نيکو داشتم. آنجا که حضور رساندم منزلت براق را ديدم تا اينکه جدّم رسول الله (ص) بر من سوار شد و جلو من در دست او بود تا اينکه به مقام قاب قوسين يا کمتر رسيد. به من گفت : اي فرزند و اي نور چشمم ! اين قدم من بر گردن تو قرار گرفته و قدم هاي تو بر گردن همه اولياء خدا قرار مي گيرد.
بعد مي گويد : به عرش با شکوه خدا بار يافتم و پرتو هاي آن بر من نمايان شد و خدا اين مقام را به من بخشيد. قبل از تخلق به اخلاق الهي به عرش خدا نگريستم و ملکوت او بر من آشکار شد و خدا مرا بر کشيد و تاج وصال را با نظر در احوال من بر من کرامت کرد و او است که شرافت مي دهد و مرا جامه تقرب مي پوشاند.
(الغدير/ج21/ص276)- پایگاه تحقیقاتی الزهراء