جمع بندی راه درمان حالاتی که گاهی در شرایط خاص بر نفس عارض می شود چیست؟
تبهای اولیه
با سلام خدمت کارشناس گرامی
گاهی اوقات قرار گرفتن در برخی ار موقعیت ها سبب این می شود که انسان به وجود سم مهلکی در وجودش پی ببرد.
به عنوان مثال:
انسان در جمعی حضور دارد که ناگهان افرادی از او تعریف و تمجید می کنند، این کار منشاء ایجاد حالتی درونی در شخص می شود که در نتیجه آن برخی از بیماری های روحی اعلام حضور می کنند در واقع چشمک می زنند که ما در درونت هستیم.
راه ریشه کن کردن آنها چیست؟
راه کلی درمان به چه صورت هست؟
با تشکر
[="Tahoma"][="Blue"]انسان در جمعی حضور دارد که ناگهان افرادی از او تعریف و تمجید می کنند، این کار منشاء ایجاد حالتی درونی در شخص می شود که در نتیجه آن برخی از بیماری های روحی اعلام حضور می کنند در واقع چشمک می زنند که ما در درونت هستیم.
راه ریشه کن کردن آنها چیست؟
راه کلی درمان به چه صورت هست؟
باسلام و احترام
برای درمان هر رذیله ی اخلاقی، درستورالعمل خاص و راه حلی وجود دارد که باید بدان ملزم شد.
اینطور نیست که برای دفع تمام رذایل یک راه حل کلی وجود داشته باشد که درمان همه رذائل نفسانی باشد.
بله، اگر بخواهیم کلی سخن گفته باشیم و جوابی کلی داده باشیم، برای ریشه کن کردن کلیه رذایل اخلاقی باید دارای توحید ناب در همه ی موارد باشیم یعنی به این بیندیشیم که مالک اصلی خداست و ما بنده و او مولای ماست و هر چه او بگوید باید اجرا شود و بنده از خودش اختیاری ندارد، حال که چنین است بنده به این نگاه می کند که خدا از او چه طلب می کند و او را از چه نهی می نماید، منفعتی برای خود درنظر نمی گیرد، همه ی همت او این است که کارش مورد رضایت خدا قرار بگیرد هر چند با نفس مخالفت داشته باشد.
مداومت بر این فکر و عقیده، کم کم به انسان قدرتی می دهد که بتواند بر کلیه رذائل پیروز آید تا وسواس شیطانی و نفسانی، او را اذیت نکند.[/]
[=Century Gothic]باسلام و احترام
برای درمان هر رذیله ی اخلاقی، درستورالعمل خاص و راه حلی وجود دارد که باید بدان ملزم شد.
اینطور نیست که برای دفع تمام رذایل یک راه حل کلی وجود داشته باشد که درمان همه رذائل نفسانی باشد.
بله، اگر بخواهیم کلی سخن گفته باشیم و جوابی کلی داده باشیم، برای ریشه کن کردن کلیه رذایل اخلاقی باید دارای توحید ناب در همه ی موارد باشیم یعنی به این بیندیشیم که مالک اصلی خداست و ما بنده و او مولای ماست و هر چه او بگوید باید اجرا شود و بنده از خودش اختیاری ندارد، حال که چنین است بنده به این نگاه می کند که خدا از او چه طلب می کند و او را از چه نهی می نماید، منفعتی برای خود درنظر نمی گیرد، همه ی همت او این است که کارش مورد رضایت خدا قرار بگیرد هر چند با نفس مخالفت داشته باشد.
مداومت بر این فکر و عقیده، کم کم به انسان قدرتی می دهد که بتواند بر کلیه رذائل پیروز آید تا وسواس شیطانی و نفسانی، او را اذیت نکند.
با سلام و عرض ادب و همچنین تشکر بابت پاسخ
سوالی دیگر از خدمت تان داشتم (دو مثال زیر را در نظر بگیرید)
تصمیم بر این بود که یکی از بزرگان اخلاق به عنوان مرجع تقلید معرفی شود که در نهایت این مسئولیت را نپذیرفتند و تا آخر عمر شریفشان به تربیت شاگردان مشغول شدند.
و همچنین نمونه هایی از این مورد در علمای عصر ما هم یافت می شود که بعد از یک سخنرانی در جمعی تا یک سال تمام سخنرانی هایشان را ترک کردند.
اما چرا؟
چون حالتی در وجودشان اعلام حضور کرد که تا قبل از آن از وجود آن به ظاهر اطلاع نداشتند و به اذن الله به سبب مراقبه از وجود آن اطلاع یافتند.
و اما سوال؟
دوری از محیطی (شرایطی) که عامل بروز این حالت شده است به صورت خود به خود سبب تزکیه نفس را فراهم خواهد کرد؟
ما برای اینکه به تعبیری حال نفس را بگیریم (زدی ضربتی ... ضربتی نوش کن) آمدیم و خلاف حالتی که سبب خوش آیند نفس را در ما پدید آورد عمل کردیم (درست است؟)
آیا نمی شود (در مثال دوم) هم سخنرانی کرد و هم آن حالتی که در نفس پدید آمد را از پای در آورد؟!
با تشکر
[="Tahoma"][="Blue"]تصمیم بر این بود که یکی از بزرگان اخلاق به عنوان مرجع تقلید معرفی شود که در نهایت این مسئولیت را نپذیرفتند و تا آخر عمر شریفشان به تربیت شاگردان مشغول شدند.
باسلام و احترام خدمت شما دوست گرامی
تقوای واقعی این است که اگر ببینی مجتهدی برتر و عالم تر از تو وجود دارد که می تواند زعامت شیعیان را بر عهده بگیرد، به نفع او کنار بروی و کرسی اجتهاد و فتوا را برای او باقی بگذاری.
این که عالمی از قبول مرجعیت عامه شیعیان کناره گیری کردند و آن را به عالمی دیگر واگذار نمودند، حتما شانیت و لیاقت طرف مقابل را بیشتر از خود دیده اند و الا صرف مبارزه با نفس، دلیل بر این نمی شود که مردم را از فقیه و سرپرست در امور دینی واگذاشت. حتما آن عالم دینی، بدین جهت از کرسی فتوا کناره گیری کرده اند و الا وجهی ندارد که امت را رها گذاشت به بهانه ی مبارزه با نفس. می شود با نفس مبارزه نمود و خدمت به خلق را هم رها نکرد.
ایشان وقتی دیده اند کسی دیگری هست که در مقام فتوا بنشیند، از این مسئولیت کناره گرفته اند و وقتی دیده اند که تربیت عالم دینی، مورد نیاز است به جای کرسی فتوا کرسی تربیت شاگرد دینی را برگزیده اند و اگر وی، قدرت بر کنترل نفس در حوزه مرجعیت را نداشته باشند، قوه ی کنترل نفس در تربیت شاگرد را هم نخواهند داشت.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]چون حالتی در وجودشان اعلام حضور کرد که تا قبل از آن از وجود آن به ظاهر اطلاع نداشتند و به اذن الله به سبب مراقبه از وجود آن اطلاع یافتند.
متوجه منظورتان از حالتی که الان بروز کرده و قبلا نداشته اند، نمی شوم، اگر منظورتان حالت مراقبه است که خب اگر نداشتند که متنبه نمی شدند، چون حالت مراقبه و خویشتنداری را به همراه داشته اند تا نفس احساس بهجت کرده، برای به زمین زدن آن، از ادامه امر مستحب، سر باز زده اند و به امر واجب که مبارزه با نفس است پرداخته او مسلما اگر ادامه امر، واجب بود، صرف مبارزه با نفس، مجوز قطع سخنرانی یا هر عمل خیر دیگر، نمی شد.
دوری از محیطی (شرایطی) که عامل بروز این حالت شده است به صورت خود به خود سبب تزکیه نفس را فراهم خواهد کرد؟
نه صرف، دوری از محیط، تزکیه نفس نخواهد بود. خودِ این دوری از محیط هم،گاهی می تواند نفسانی باشد یعنی برای ریاکاری و نشان دادن این مطلب که من اگر کاری باعث تحریک نفسم بشود، به خاطر خدا ترک می کنم و این هم خودش می تواند عدم اخلاص و از روی ریا باشد.
آیا نمی شود (در مثال دوم) هم سخنرانی کرد و هم آن حالتی که در نفس پدید آمد را از پای در آورد؟!
چرا می شود. در مطالب قبلی توضیح دادم.[/]
[="Century Gothic"][="Black"]باسلام و احترام خدمت شما دوست گرامی
با سلام مجدد خدمت استاد بزرگوار و گرامی
تقوای واقعی این است که اگر ببینی مجتهدی برتر و عالم تر از تو وجود دارد که می تواند زعامت شیعیان را بر عهده بگیرد، به نفع او کنار بروی و کرسی اجتهاد و فتوا را برای او باقی بگذاری.
بله این مورد را کاملاً قبول دارم.
می گویند تقوا از تخصص لازم تر است، آن را می پذیرم. اما می گویم آن کس که تخصص ندارد و کاری را می پذیرد، بی تقوا است. شهید چمران (ره)
این که عالمی از قبول مرجعیت عامه شیعیان کناره گیری کردند و آن را به عالمی دیگر واگذار نمودند، حتما شانیت و لیاقت طرف مقابل را بیشتر از خود دیده اند و الا صرف مبارزه با نفس، دلیل بر این نمی شود که مردم را از فقیه و سرپرست در امور دینی واگذاشت. حتما آن عالم دینی، بدین جهت از کرسی فتوا کناره گیری کرده اند و الا وجهی ندارد که امت را رها گذاشت به بهانه ی مبارزه با نفس. می شود با نفس مبارزه نمود و خدمت به خلق را هم رها نکرد. ایشان وقتی دیده اند کسی دیگری هست که در مقام فتوا بنشیند، از این مسئولیت کناره گرفته اند و وقتی دیده اند که تربیت عالم دینی، مورد نیاز است به جای کرسی فتوا کرسی تربیت شاگرد دینی را برگزیده اند
متاسفانه مختصاتی که این موضوع را از آنجا مطالعه کردم به خاطرم نمی آید. (هرچه جستجو کردم نیافتم انشاء الله اگر پیدا کردم مطلب را با منبع خدمت تان عرض می کنم)
اگر درست در خاطرم باشد این مطلب را در بحث «جهاد با نفس» و مباحثی در همین حوالی مطالعه کرده بودم.
بعد از آنکه مرجعیت را به ایشان پیشنهاد داده بودند، حالتی را در وجود خود حس کردند که در نتیجه آن تصمیم گرفتند مرجعیت به فرد اصلح دیگری برسد و خود مسیر تربیت شاگرد را مناسب تر دانستند.
به عنوان مثال، فرض کنید در تمام موقعیت های مکانی-زمانی که فرد در آنها قرار گرفته است هیچ اثری از وجود «رذیله خودخواهی» مورد شناسایی قرار نگرفت پس چنین شخصی از کجا به وجود چنین مشکلی پی ببرد؟ (گرچه بعد از قیامت انفسی هم متوجه می شود. درست می گویم؟)
شرایطی برای شخص مهیا می شود که در نتیجه آن حالتی بر او عارض می شود که حاصل آن پی بردن به این موضوع است که ای وای هنوز «رذیله خودخواهی» ریشه کن نشده است و بعد نوبت به یافتن روش مناسب برای تزکیه نفس از این رذیله و فراهم کردن شرایط ریشه کن کردن آن است.
که در این دو نمونه ای که مطرح کرده بودم علمای مورد بحث با توجه به مشکلی که با آن مواجه شده بودند چنین روندی را برای تزکیه نفس در پیش گرفتند تا زمانی که بتوان گفت آن مشکل کاملاً ریشه کن شده است.
این طور به نظر می رسد.
متوجه منظورتان از حالتی که الان بروز کرده و قبلا نداشته اند، نمی شوم
همان قسمت آبی رنگ
نه صرف، دوری از محیط، تزکیه نفس نخواهد بود. خودِ این دوری از محیط هم،گاهی می تواند نفسانی باشد یعنی برای ریاکاری و نشان دادن این مطلب که من اگر کاری باعث تحریک نفسم بشود، به خاطر خدا ترک می کنم و این هم خودش می تواند عدم اخلاص و از روی ریا باشد.
بله این هم است
آنچه بنده در محضر اساتید اخلاق فهمیدم آن بود که به اذن الله تنها استمرار و مداومت در مسیر اطاعت حق راه گشا خواهد بود که این نیز هم لطف اوست.
چرا می شود. در مطالب قبلی توضیح دادم.
تشکر از شما[/]
به اذن الله تنها استمرار و مداومت در مسیر اطاعت حق راه گشا خواهد بود که این نیز هم لطف اوست.
بسمه المالک
با سلام و عرض ادب خدمت استاد بصیر گرامی و تشکر از مطالب بسیار خوبشان
و عرض سلام خدمت پرسشگر گرامی
به نظر می رسد در دفع و رفع رذائل قلبی مثل غرور و تبختر حاصل از درک کمال در خویش
ابتدا تقویت توحید:اینکه بدانیم هیچ چیز نیستیم جز صرف الربط به حق و آئینه ای مکدّر و خُرد و ناچیز
که باید وجه معبود ازلی و ابدی را نشان دهیم، نمودیم نه بود،و این با تفکر دائم و مستمر و همینطور
عمل مطابق آن تثبیت می شود بإذن الله.
تضرع در پیشگاه خداوند و استعانت جستن از منبع خیرات برای رفع این رذائل
و دائما و در هر حال این تضرع باطنی و قلبی را حفظ نمودن.
و توسل به ذوات مقدسه ی چهارده نور مقدس صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین.
و مراقبت و محاسبه ی مستمر و البته دوری ذهنی و قلبی و گاهی اگر به انجام تکالیف اجتماعی
و خانوادگی لطمه نمی خورد حتی دوری قالبی و عدم حضور در جاهایی که به تقویّت این رذائل کمک می کنند.
اینها مواردی است که حقیر شنیده و مطالعه کرده ام،خداوند توفیق عمل دهد.
[="Century Gothic"][="Black"]در نتیجه آن حالتی بر او عارض می شود
شاید هم چیز دیگری بود
بسيار اتّفاق ميافتد كه انسان اراده بجا آوردن فعل نيكي را دارد، و اسباب و شرائط هم موافق آمده و موانع هم از ميان رخت بربسته است؛ و در حسن فعل و نيكوئي آن كار هم ابداً شكّي ندارد، و اهتمام ميكند براي انجام آن، تا نزديك است به مرحله جزميّه و اراده قطعيّه برسد ناگهان بدون هيچ علّت و سببي خود انسان از تصميمش برميگردد و انصراف پيدا ميكند! و سپس خودش هم متعجّب ميگردد كه چرا اينطور شد؟! و اين مانع كه فقط برگشت نيّت من بود، از چه راه پديدار گرديد؟! و بالاخره فكرش بجائي نميرسد.
حضرت مولي الموحّدين و سرور قلوب العاشقين أميرالمومنين عليه السّلام ميفرمايد: عَرَفْتُ اللَهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَآئِمِ وَ حَلِّ الْعُقُودِ وَ نَقْضِ الْهِمَمِ.«من خداوند سبحانه را شناختم به گسستن تصميمها و ارادههائي كه انسان درباره بجا آوردن كاري كه ميخواهد بجاي بياورد پيدا ميكند، و به گسيختن و پاره نمودن نيّتها و جزمهائيكه انسان دارد، و به شكستن همّتها و قصدهائيكه انسان در خود بوجود آورده است.»[/]
و اين مانع كه فقط برگشت نيّت من بود، از چه راه پديدار گرديد؟!
بسمه سریع الرضا
قال الصادق علیه السلام:
اذا هممت بشي ء من الخير فلا تؤخره ، فان الله عز و جل ربما أطلع علي العبد و هو علي شيء من الطاعة فيقول :
و عزتي و جلالي لا أعذبك بعدها أبدا و اذا هممت بسيئة فلا تعملها فانه ربما اطلع الله علي العبد و هو علي شيء من المعصية فيقول :
و عزتي و جلالي لا أغفر لك بعدها أبدا .
امام جعفر صادق (ع) : وقتي اراده كار خيري نمودي تأخيرش مينداز زيرا خداي متعال گاهي بر بنده مشرف مي شود كه او مشغول طاعتي است
پس مي فرمايد : به عزت و جلالم سوگند كه تو را پس از اين هرگز عذاب نكنم و چون اراده گناهي كردي انجام مده ، زيرا گاهي خدا بر بنده مشرف
مي شود كه او معصيتي انجام دهد ، پس مي فرمايد : به عزت و جلالم كه تو را بعد از اين ديگر نخواهم آمرزيد .
اصول كافي ، ج 3 ، ص 213
شاید هم شیطان لعین در انسان حالت تسویف را القاء کند و با تأخیر و کوتاهی در تسریع به عمل خیر، به کلّی انسان را از انجام
آن غافل و یا پشیمان نماید تا مانع خیری شود که از آن عمل نصیب انسان می شود.
[="Century Gothic"][="Black"]شاید هم شیطان لعین در انسان حالت تسویف را القاء کند و با تأخیر و کوتاهی در تسریع به عمل خیر، به کلّی انسان را از انجام آن غافل و یا پشیمان نماید تا مانع خیری شود که از آن عمل نصیب انسان می شود.
حضرت آیت الله علامه سید محمد حسین طهرانی این مورد زیر را از استادشان حضرت آيه الله علاّمه طباطبائي قدَّس اللهُ سرَّه الزّكيَّه سوال نمودند که
بسيار اتّفاق ميافتد كه انسان اراده بجا آوردن فعل نيكي را دارد، و اسباب و شرائط هم موافق آمده و موانع هم از ميان رخت بربسته است؛ و در حسن فعل و نيكوئي آن كار هم ابداً شكّي ندارد، و اهتمام ميكند براي انجام آن، تا نزديك است به مرحله جزميّه و اراده قطعيّه برسد ناگهان بدون هيچ علّت و سببي خود انسان از تصميمش برميگردد و انصراف پيدا ميكند! و سپس خودش هم متعجّب ميگردد كه چرا اينطور شد؟! و اين مانع كه فقط برگشت نيّت من بود، از چه راه پديدار گرديد؟! و بالاخره فكرش بجائي نميرسد.
استاد رضوان الله عليه در پاسخ فقط يك جمله افاده فرمودند كه:بله، همينطور ميباشد كه ميگوئيد!
الله اعلم[/]
[=Century Gothic]
حضرت آیت الله علامه سید محمد حسین طهرانی این مورد زیر را از استادشان حضرت آيه الله علاّمه طباطبائي قدَّس اللهُ سرَّه الزّكيَّه سوال نمودند کهاستاد رضوان الله عليه در پاسخ فقط يك جمله افاده فرمودند كه:بله، همينطور ميباشد كه ميگوئيد!
الله اعلم
بسمه الخبیر
عنایت دارید که حالات نفوس و ظرفیّت قلوب مؤمنین ذو مراتب است،شاید برای حضرت علّامه اینگونه بوده و برای شخصی
که مراتب پائین تری در معنویّات دارد وسوسه ای از سوی ابلیس لعین در کار باشد.
به قول مولانا:
کار نیکان را قیاس از خود مگیر
گرچه در تحریر باشد شیر شیر
جمله عالم زین سبب گمراه شد
کم کسی ز ابدال حق آگاه شد
همسری با انبیا برداشتند
اولیا را همچو خود پنداشتند
گفته اینک ما بشر ایشان بشر
ما و ایشان بستهٔ خوابیم و خور
این ندانستند ایشان از عمی
هست فرقی درمیان بیمنتهی
هر دو گون زنبور خوردند از محل
لیک شد زان نیش و زین دیگر عسل
هر دو گون آهو گیا خوردند و آب
زین یکی سرگین شد و زان مشک ناب
هر دو نی خوردند از یک آبخور
این یکی خالی و آن پر از شکر
صد هزاران این چنین اشباه بین
فرقشان هفتاد ساله راه بین
این خورد گردد پلیدی زو جدا
آن خورد گردد همه نور خدا
این خورد زاید همه بخل و حسد
وآن خورد زاید همه نور احد
این زمین پاک و آن شورهست و بد
این فرشتهٔ پاک و آن دیوست و دد
هر دو صورت گر به هم ماند رواست
آب تلخ و آب شیرین را صفاست
جز که صاحب ذوق کی شناسد بیاب
او شناسد آب خوش از شوره آب
سوال:
انسان در جمعی حضور دارد که ناگهان افرادی از او تعریف و تمجید می کنند، این کار منشاء ایجاد حالتی درونی در شخص می شود که در نتیجه آن برخی از بیماری های روحی اعلام حضور می کنند در واقع چشمک می زنند که ما در درونت هستیم.
راه ریشه کن کردن آنها چیست؟
راه کلی درمان به چه صورت هست؟
باسلام و احترام
برای درمان هر رذیله ی اخلاقی، درستورالعمل خاص و راه حلی وجود دارد که باید بدان ملزم شد.
اینطور نیست که برای دفع تمام رذایل یک راه حل کلی وجود داشته باشد که درمان همه رذائل نفسانی باشد.
بله، اگر بخواهیم کلی سخن گفته باشیم و جوابی کلی داده باشیم، برای ریشه کن کردن کلیه رذایل اخلاقی باید دارای توحید ناب در همه ی موارد باشیم یعنی به این بیندیشیم که مالک اصلی خداست و ما بنده و او مولای ماست و هر چه او بگوید باید اجرا شود و بنده از خودش اختیاری ندارد، حال که چنین است بنده به این نگاه می کند که خدا از او چه طلب می کند و او را از چه نهی می نماید، منفعتی برای خود درنظر نمی گیرد، همه ی همت او این است که کارش مورد رضایت خدا قرار بگیرد هر چند با نفس مخالفت داشته باشد.
مداومت بر این فکر و عقیده، کم کم به انسان قدرتی می بشخد که بتواند بر کلیه رذائل پیروز آید تا وسواس شیطانی و نفسانی، او را اذیت نکند.
سوال:در تاریخ دیده یا شنیده ایم که یکی از بزرگان اخلاق به عنوان مرجع تقلید معرفی شد در نهایت این مسئولیت را نپذیرفتند و تا آخر عمر شریفشان به تربیت شاگردان مشغول شدند و مرجعیت را به دیگری واگذار کردند. سوال پیش می آید آیا این بزرگان که از مقام مرجعیت کناره گرفتند، آیا به خاطر این بوده که گرفتار عجب و ریا نشوند؟
تقوای واقعی این است که اگر ببینی مجتهدی برتر و عالم تر از تو وجود دارد که می تواند زعامت شیعیان را بر عهده بگیرد، به نفع او کنار بروی و کرسی اجتهاد و فتوا را برای او باقی بگذاری.
این که عالمی از قبول مرجعیت عامه شیعیان کناره گیری کردند و آن را به عالمی دیگر واگذار نمودند، حتما شانیت و لیاقت طرف مقابل را بیشتر از خود دیده اند و الا صرف مبارزه با نفس، دلیل بر این نمی شود که مردم را از فقیه و سرپرست در امور دینی واگذاشت. حتما آن عالم دینی، بدین جهت از کرسی فتوا کناره گیری کرده اند و الا وجهی ندارد که امت را رها گذاشت به بهانه ی مبارزه با نفس. می شود با نفس مبارزه نمود و خدمت به خلق را هم رها نکرد.
ایشان وقتی دیده اند کسی دیگری هست که در مقام فتوا بنشیند، از این مسئولیت کناره گرفته اند و وقتی دیده اند که تربیت عالم دینی، مورد نیاز است به جای کرسی فتوا کرسی تربیت شاگرد دینی را برگزیده اند و اگر وی، قدرت بر کنترل نفس در حوزه مرجعیت را نداشته باشند، قوه ی کنترل نفس در تربیت شاگرد را هم نخواهند داشت.