رابطه با جنس مخالف

وابستگی در فضای مجازی

دختری هستم که در خانواده بهم محبت نشده و بیشتر از سوی پدرم سرزنش شدم .اعتماد به نفسم کم شد و زود رنج شدم . در مدرسه اذیتم میکردن و همش گریه میکردم . در هجده سالگی به پوچی رسیدم و بعد پی به وجود خودم و خدا بردم و عاشق خدا شدم و خدا هدایتم کرد ولی برای چادری شدن و نماز خواندن از طرف پدرم بازهم سرزنش شدم اما مقاومت کردم دعا کردم که در ۲۵سالگی ازدواج کنم اونم با فردی که مذهبی باشه و عین خودم متحول شده باشه . یه بار با خودم فکر کردم که ای کاش طرف مهندس باشه بعد متحول شده باشه و بخواد طلبه بشه مثل من .  و ای کاش باباش جانباز باشه و ای کاش به کارآفرینی باور داشته باشه و اهل مطالعه باشه و خوش خنده و شوخ باشه و ولایت مدار و انقلابی باشه . اینارو فقط به خدا گفته بودم تا اینکه سه ماهه پیش در فضای مجازی آقایی رو پیدا کردم که دقیقا تمام اون نشونه هارو داشت .داشتم شاخ درمیاوردم و گفتم خدایا شکرت . اون آقا خیلی رسمی و مودبانه با من حرف زد و فهمیدم چقدر شبیهیم . چند هفته در حوزه کاری همکاری میکردیم تا اینکه اون آقا شروع کرد به حرف های دوپهلو زدن و از معیارهای ازدواج پرسیدن و در حد چند جمله ابراز احساسات به صورت غیرمستقیم .من بهش وابسته شدم و دوستش داشتم ولی دیگه به هم پیام ندادیم و من منتظر خواستگاری بودم . تا اینکه دیدم در اون برنامه با خانوما راحت صحبت میکنه و  شکلک گل براشون میفدسته من بدم اومد بعد دیدم خودم هم اینجوری ام و با نامحرم فامیل شوخی میکنم از خودم بدم اومد و از اون روز به بعد خودمو اصلاح کردم .گفتم چه جالب عیب هامونم شبیه همه . ولی دلم راضی نشد و با اکانت جعلی وارد پی وی اون شدم و دیدم که با همه خانوما راحت صحبت میکنه .ازش متنفر شدم و رفتم ازش سوال کردم چرا به من ابراز احساسات کردی اونم گفت برای ایجاد حال خوب که تو هم با من همراهی کردی و حالم بهتر شد . کلی چیز بارش کردمو و ارتباطمو باهاش قطع کردم  من از بچگی به خودم افتخار میکردم که هیچ پسری نتونسته گولم بزنه. حالا من موندمو یه دل شکسته و غرور له شده و احساس گناه که چرا جوابشو میدادم . اما بدتر از همه از دست دادن تنها مونسم یعنی خدا ناراحتم کرده چون من رو حساب خدا باهاش همکلام شدم و مطمئن بودم کارخداست و اون همسرآیندمه. دلم میخواد بفهمم خدا چرا با من اینکارو کرد؟

اول ترحم و حالا وابستگی

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که طرح آن با آیدی خودشون ممکن نبود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

سلام

یکی از همکلاسی های دختری است که مدتی بود با من حرف میزد و درد دل می کرد تا اینکه پیشنهاد داد با هم باشیم
منم پذیرفتم دلیل واقعیشم ترحم بود
5 تا خواهر بودن که پدر معتادشون ولشون کرده بود و مادرشون از پس خرجشون بر نمی اومد و حقیقتا فکر میکردم اگر من باهاش دوست نباشم ممکنه از پسر دیگه ای تقاضا کنه و ممکنه بخاطر ساده لوحیش ضرر کنه تو رابطش
7-8 ماه میگذره و من بخاطرش سرکار رفتم تا از پس خرجش بربیام از همه چیم براش مایه گذاشتم
اون حس خیلی خوبی به من داره ولی زندگی من رو به نابودیه چون حسی بهش ندارم جز وابستگی!
فشارهای درسی و کاری و فکری امانم را بریده تو عقایدم خیلی سست شدم کلافم هیشکی راضی نیس این ازدواج سر بگیره منم دیگه دیوونه شدم نمیدونم چی درسته چی غلطه
و اینکه ایا این کلافگی بخاطر شک بد موقعیه که به جون عقایدم افتاده یا نه بخاطر دخترس

کلا شده اشتباه در اشتباه در اشتباه نه ادامه رابطه کار درستیه نه قطعش
فقط راهنمایی ام کنید چی کار کنم؟حاضرم هر کاری بکنم اون کمترین ضررو ببینه حتی اگر همش رو دوش من باشه



با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

@};-

می خواهم این رابطه گناه آلود را قطع کنم اما ...

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سوالی داشتند که امکان طرح آن با نام کاربری خود شان نبود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان ضمن حفظ امانت، جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم، با نام کاربری "مدیر ارجاع سؤالات" درج می شود:


نقل قول:

سلام

من چند سال پیش وقتی اوائل دوران کارشناسی بودم آنچنان پیشنهادی برای ازدواج یا دوستی نداشتم شاید در کل دو یا سه تا
ولی از سال 3 دانشگاه پیشنهادات مختلف شروع شد از استادم بگیرید تا پسر خاله پسر دایی و ...

اون موقعها میگفتم نه و بعد منتظر ی ادم خوب میمونم واسه ازدواج ...
تا دو سال پیش که اون موقع اوج روابطم بود ( چ اشنایی توی اینترنت چ توی محل کار یا دانشگاه ....)
من در یک زمان با چند پسر دوست میشدم بیرون میرفتم ولی ارتباطی نداشتم ، حتی نمیذاشتم دست شون بهم بخوره
تا اینکه این اخری یه پسری بود که توی تلگرام اشنا شدیم میگفت قصدش ازدواجه ، کم کم گذشت و بهش وابسته شدم، آره وابسته شدم!
هر چند ادم خوبی بود خدایش... و یواش یواش باعث شد از پسرای دیگه فاصله بگیرم
ولی برای ازدواج همش داشت بهانه می آورد، یه بار می گفت که بابام راضی نمیشه با غریبه وصلت کنیم، یه بار می گفت باید کارم بهتر شه و....
ولی من دیگه وارد رابطه شده بودم و نمی تونستم دل بکنم.
هر روز می دونستم همه حرفاش دروغ و کلکه ولی ...
ی ماه پیش گفتم این رابطه رو تموم میکنم ولی بعد یه هفته شل شدم، نشد که بشه....
دوباره تصمیم گرفتم این رابطه رو قطع کنم ولی نمی دونم بتونم یا نه؟ چیکارکنم؟

من واقعا از خدا هم خجالت می کشم

میشه کمکم کنید ؟

خیلی ممنون


با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

من عاشق شده ام!

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سوالی داشتند که بنا به برخی دلایل و نکات ، طرح آن با نام کاربری خودشان ممکن نبود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان ضمن حفظ امانت، جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم، با نام کاربری "مدیر ارجاع سؤالات" درج می شود:


نقل قول:


سلام
من یک پسر ۱۸ساله هستم وعاشق یه دختر از شهری دیگر شدم
اون از لحاظ ایمان اخلاق وخیلی هم نجیب هستن من عاشقش شدم و خیلی هم عاقل هست..
من بعد ماه رمضون خواستم برم شهرشون.
از دختره اجازه گرفتم گفتم واسه یه مدت میشه پیشم باشی گفتش حرامه منم گفتم محرم هم میشیم گفتش باشه من صیغه محرمبت رو پیشنهاد کنم ......گفتش باشه
ولی من بخدا با همین زبون روزه قسم میخورم نمیخوام نزدیکی داشته باشم باهاش فقط میخوام دست بدیم وقتی بریم بیرون پیشم باشه همین.........
چکارکنم من حتی اگه صیغه محرمیت رو نخونن بهش دست میزنم اخه عاشقشم و الان موقعیت ازدواج ندارم نمیدونم چکار کنم
شماها یه کمکی بکنید بخدا دارم دیوووونه میشم
الان فکر میکنید هوس هس ، نه بخدا عاشق همدیگه هستیم....
اما نه پول دارم نه خونه ، خدمت هم هنوز نرفتم کمک کنید توروخدا


با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید


بکارت و آبرو

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:


نقل قول:


سلام وقتتون بخیر
من دختری 26 ساله ام که با توجه به سنم و اطرافیانم خیلی زرنگ و کاری ام، اگه هم بگم همه هنری ام بلدم دروغ نگفتم، رو این حساب خیلی از آشنایان واسه پسرشون منو انتخاب میکنن و هم اینکه خانواده خودمم اصرار میکنن که ازدواج کنم
حقیقتش خیلی وقت بد افسردگی گرفته بودم و اصلا انگیزه و میلی به ازدواج نداشتم و همه خواستگارامو رد میکردم اما حالا دلم میخواد یه زندگی خوب و آروم داشته باشم
تا الان خدا به واسطه این که باکره نیستم نذاشته کسی از خانوادم بفهمه و آبروم بره، اما ازدواج شوخی نیست، خیلی از مشاوران احکام و فقه بهم گفتند که اظهار به گناه خودش باعث گناهه و نباید به شوهر آیندتون بگید که یه موقعی گناه کردید و این باعث به شک افتادن نسبت به شما میشه
من چند روز دیگه خواستگار برام میاد، یه پسر معمولیه اما خانواده ی خوبی داره
من نه میخوام طرفمو گول بزنم و نه میخوام خودمو کوچیک و تحقیر کنم
نمیدونم واقعا باید چکار کنم؟ بهشون بگم یا نه؟
اگه باید بگم چه موقعی باید بگم؟ چجوری بگم؟
خواهشا کمکم کنید من خیلی از لحاظ فکری نیاز دارم کمکم کنید:Ghamgin:


با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

:Gol:

رابطه با جنس مخالف و صحت نماز؟

انجمن: 

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:


نقل قول:

با سلام
من دختری 16 ساله هستم ک با پسری دوستم و نیت ما ازدواج است و از نظر فیزیکی رابطه بسیار کمی داریم.
میخواستم بدانم ایا نماز من درست است یاخیر؟؟


با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

:Gol:

عشقی که من را به گناه انداخت و هنوز بعد از 5 سال درگیرش هستم

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

سلام . من پسر بسیار مذهبی بودم .

5 سال قبل برای اولین بار توی دانشگاه عاشق دختری مذهبی شدم که کاش نمی شدم !

چون شرایط ازدواج رو نداشتم این عشق را مخفی کردم ! :Ghamgin:

حتی در طول دوره 2 ساله دانشگاه یکبار هم بهش سلام نکردم ! هیچ حرفی هم بهش نزدم ! راهم را همیشه کج می کردم تا کمترین برخورد رو با همدیگه داشته باشیم ! سرم رو پایین می انداختم تا نبینمش ! تنها ارتباط من در حدی بود که بعضی وقت ها سرکلاس می دیدمش یا در خیابون مقداری هم مسیر می شدیم . همه ی این کارها را می کردم تا بتونم بعد از دانشگاه راحت تر فراموشش کنم :hey:

دو سال شب ها بالشم رو با اشک هام خیس می کردم و عذاب از دست دادنش رو تحمل می کردم :hey:

روحم داغون شده بود و همین باعث شد به گناه بیفتم برم سراغ فیلم های غیر اخلاقی و به فیلم اعتیاد پیدا کردم و تبدیل شدم به یک آدم گنه کار :Ghamgin:

از چشم اون افتادم :dokhtar:

یکبار توی خیابون با دوستش دیدم راجع به گناهکاری من قضاوت کرد به من لقبی رو نسبت داد که ماله گناهکار هاست قبلم شکست :deldari:

با شنیدن این حرفش دیگه مطمئن شدم حتما باید قیدش رو بزنم :Ghamgin:

من به گناه افتاده بودم فقط به خاطر اینکه خودم را لایق اون نمی دونستم و با خودم فکر می کردم من نمی تونستم اونو خوشبختش کنم :Ghamgin:

در صورتی که قبلش حس می کردم ازم بدش نمیومد برعکس حس می کردم دوستم هم داشت ( چه می دونم شاید هم توهم زده بودم !)

قبل از اینکه دانشگاه تموم بشه یک دختر دیگه ای بهم پیشنهاد ازدواج داد که بهش جواب رد دادم :mohandes:

بالاخره دانشگاه تموم شد و به خدمت اعزام شدم . دو سال تو شهر دیگه خدمت کردم و برگشتم . :ok:

راستش توی خدمت که بودم اصلا یاد هیچ کدومشون نمی افتادم نمی دونم چرا شاید به خاطر مشغله زیاد حین خدمت بوده ؟! :Gig::khaneh:

بعضی وقت ها که تنها می شم این خاطره ها برام زنده می شه . از یک طرف بعضی وقت ها یاد کسی که خودم عاشقش شدم می افتم و بغضم می گیره :Ghamgin:از یک طرف خاطره خواستگاری و سوال و جواب شدن از طرف یک دختر دیگه روحم رو شکنجه می ده

من می خوام به هیچ کدومشون فکر نکنم کلا می خوام فراموش کنم جوری که انگار در زندگی من وجود نداشتند . ولی بعضی وقت ها خاطرشون برام زنده می شه و آزارم می ده و باعث می شه انگیزه کار کردن یا درس خوندن نداشته باشم و اعصابم خورد بشه:jangjoo:

من باید چکار کنم ؟ :Gig:

اگه نتونستم فراموشش کنم چی :Ghamgin:

حس می کنم این عشق دوباره داره منو سمت گناه می کشه . چون بعضی وقت ها وسوسه می شم برای از بین بردن احساسم به اون عشق قدیمی وارد روابط دوستی با جنس مخالف بشم . ولی دوست ندارم دوباره برم سمت گناه :Ghamgin:

چکار کنم آخه ؟ :dar:



با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

:Gol:

توبه از گناه بزرگی که انجام داده ام


با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

[=114]
سلام وقت بخیر.
ببخشید که سریع میرم سر اصل مطلب، روحیم خوب نیست مجبورم.
من به مدت ۳سال با یک مرد متاهل ارتباط داشتم. و امروز همه چیز در حال رونمایی هست و پای آبرو و حیثیت دوتا خونواده اومده وسط.
شدیدا از کارم پشیمونم . من دختر بی دینی نبودم و نیستم همیشه نماز و روزه هام رو انجام میدادم ولی جوونی کردم اشتباه کردم که این مسیر رو ادامه دادم.
امروز توبه کردم هرچی دعا بلد بودم خوندم که خدا آبرومو حفظ کنه .فقط گناهمو ببخشه و بهم فرصت جبران بده. با وجودی که میدونم خدا مهربونه ولی میترسم خدا دستمو نگیره توبه ام رو نپذیره.
من گناه بزرگی کردم و الان متوجه کار اشتباهم شدم . ممکنه خدا توبه منو نپذیره و رسوام کنه؟؟؟
لطفا زود جوابمو بدین

اگر متوجه رابطه یکی از نزدیکان بشویم، چه باید انجام دهیم؟

سلام
در همین مورد سوالی به شدت ذهنم رو مشغول کرده
اگه بدونین یکی از نزدیکانتون (خانمی) همچین قضیه رو داره، واقعا چه میکنین؟! یعنی روابط نامشروع، در حالی که متاهل هست. واقعا وظیفه چیست؟؟ میگن به همسر نباید گفت به علت برهم خوردن زندگی (حال اینکه چرا مرد بنده ی خدا باید به همچین خانمی اعتمادش حفظ بمونه هم جای سواله ؟!؟!) ... خانواده اش رو به علت سطح صمیمیت کم و ...، نشه در جریان گذاشت و و و ...
قطعا با آن مرد مرتکب نمیشه برخوردی نمود، چون باز هم فرض بگیرید که این یک عادت شده برای خانم و احتمالا بعدا، آن خانم به سراغ فرد دیگه ای خواهد رفت!!!!!! آیا نوعی تهدید تلفنی از طریق مرکز بسیج یا ارشاد میتونه برای این خانم موثر باشه؟! (تاکید روی اینکه اگه مجدد این عمل از شما سر بزنه، ضمن بازداشت، همسرتان در جریان این مقوله قرار خواهد گرفت) اگر بله، دقیقا کجا؟! یا باز هم مرکزی برای توضیح اینکه حرکت شما سنگسار دارد و...تماس بگیرد!!
فرض کنین اون افراد رو از کودکی میشناسین، جگرتون آتیش نمیگیره؟! چه باید کرد؟ :Ghamgin:

مشکل خواهرم (دوستی با پسرها)

سلام خسته نباشید
من پسری 14 ساله ام که خواهری 27 ساله دارم
من در تبلت خواهرم چت هایی با پسر ها میبینم خواهرم من هفت هشت سال است با پسری دوست است
از طرفی ایاشن بسیار لجوج است
من باید چیکار کنم؟