جمع بندی اشکال بر برهان صدیقین

تب‌های اولیه

60 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
اشکال بر برهان صدیقین
سلام خسته نباشید برهان صدیقین (تقریر علامه): واقعیت هستی که در ثبوت وی هیچ شک نداریم، هرگز نفی نمی‌پذیرد و نابودی برنمی‌دارد. به عبارت دیگر: واقعیت هستی بی هیچ قید و شرط واقعیت هستی است و با هیچ قید و شرطی لاواقعیت نمی‌شود و چون جهان گذران و هر جزء از اجزاء جهان نفی را می‌پذیرد، پس عین همان واقعیت نفی ناپذیر نیست. بلکه با آن واقعیت، واقعیت دار و بی آن از هستی بهره‌ای نداشته و منفی است. البته نه به این معنی که واقعیت با اشیاء یکی شود یا در آن‌ها نفوذ یا حلول کند یا پاره‌هایی از واقعیت جدا شده و به اشیاء بپیوندد، بلکه مانند نور که اجسام تاریک با وی روشن و بی وی تاریک می‌باشند؛ و در عین حال همین مثال نور در بیان مقصود خالی از قصور نیست؛ و به عبارت دیگر:او خودش عین واقعیت است و جهان و اجزاء جهان با او واقعیت دار و بی او هیچ و پوچ می‌باشد. نتیجه این که جهان و اجزاء جهان در استقلال وجودی خود و واقعیت دار بودن خود تکیه به یک واقعیتی دارند که عین واقعیت و به خودی خود واقعیت است. اشکال بر این تقریر:  جالب است که خداباوران، از وجودی که اثبات نشده میخواهند وجود همان وجود را نتیجه بگیرند و مثل این است که بگویند خدا وجود دارد پس وجود دارد. این شبیه برهان آنسلم است. در این برهان فقط ادعا وجود دارد. کی گفته واقعیت هستی، واجب الوجود و خداست؟ من هم میتوان ادعا کنم واقعیت هستی ممکن الوجود است و همین جهان است. واجب الوجود، وجود ندارد و آن تقسیم سه گانه وجوب و امکان و امتناع هم اینجا کاربردی ندارد.
با نام و یاد دوست         کارشناس بحث: استاد قول سدید
با سلام و عرض ادب و آرزوی سلامتی و تندرستی دوست عزیز درباره اثبات خداوند براهین مختلفی ارائه شده که یکی از آنها برهان صدیقین است. درباره این برهان نیز تقریرهای مختلفی ارائه شده که یکی از آنها تقریر علامه طباطبائی است. طبیعتا بررسی تمامی براهین و تقریرهای مختلف در یک تاپیک نمی گنجد. فعلا در این تاپیک به توضیح دقیق تقریر علامه طباطبائی می پردازیم و مشخص می سازیم که تفسیر شما نادرست است  و به همین جهت، اشکالاتی که مرقوم فرمودید نیز وارد نیست.
علامه طباطبائی، در تقریری که از برهان صدیقین ارائه می کند، می کوشد تا با استفاده از اصل واقعیت، ضرورت ازلی بودن آن را اثبات نماید و مشخص بسازد که هیچ یک از واقعیات محدود پیرامونی مصداق این اصل نیستند. منظور علامه طباطبائی، از اصل واقعیت، مفهوم واقعیت نیست تا به ایشان اشکال شود خلط مفهوم و مصداق کرده اند. منظور ایشان از اصل واقعیت، خود واقعیت است که هر انسان عاقلی آن را ضرورتا موجود می داند و حتی انکارش مستلزم قبولش است چرا که در همان ظرفی که انکارش می کنیم، واقعیتی را اجمالا پذیرفته ایم. واقعیت واقعیت است ضرورتا و هیچ گاه نمی توان آن را از خودش نفی کرد. واقعیت هستی نمی تواند ممکن الوجود باشد چون همانطور که عرض شد، این واقعیت ضرورتا موجود است و حتی با انکارش به آن تصدیق می شود؛ در حالی که ممکن الوجود می تواند موجود و یا معدوم باشد. به همین جهت، علامه طباطبائی تصریح نمودند که هیچ یک از واقعیات محدود پیرامونی مصداق این اصل نیستند.  
با این توضیحات مشخص می شود که این برهان، برخلاف برهان آنسلم است که از مفهوم خدا، وجود خارجی خدا را نتیجه می گیرد. در برهان وجودی به تقریر آنسلم، ما از مفهوم خدا به عنوان عظیم ترین تصوری که داریم، به اثبات وجود خداوند می رسیم چرا که اولا ما از خداوند به عنوان عظیم ترین موجود تصوری داریم و ثانیا اگر خداوند موجود نباشد، پس عظیم ترین تصور نیست. با انضمام این دو مقدمه مشخص می شود که تصور خدا مصداق واقعی دارد و دارای وجود است.(1) اما در برهان صدیقین به تقریر علامه، اساسا با تصور سروکار نداریم بلکه با اصل واقعیت سروکار داریم؛ یعنی این که واقعیت به نحو ضرورت ازلیه موجود است و محال است وجود را از او سلب کرد چرا که انکار وجود واقعیت نیز متضمن قبول آن است.(2) با این توضیحات مشخص می شود که چرا میان برهان وجودی آنسلم و برهان صدیقین علامه طباطبائی فرق است: اولی با تصور سروکار دارد و دومی با خود واقعیت. به همین جهت، نمی توان برهان صدیقین را مبتلا به همان اشکالی دانست که برهان وجودی آنسلم به آن مبتلا است.(3) از اینجا دلیل این امر نیز مشخص می شود که چرا حتی برخی از طرفداران برهان صدیقین، از جمله علامه طباطبائی، با این که با برهان وجودی مخالفند، از برهان صدیقین دفاع می کنند.(4)    
پی نوشت ها: 1. برای مطالعه بیشتر، رک: Davies, Brian, An introduction to philosophy of religion, oxford university press, 1993, p. 55-56 2. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، 1374ش، ج2، ص982 3. برای مطالعه بیشتر، رک: پارسانیا، حمید، برهان صدیقین در حکمت متعالیه، مجله اسراء، شماره2، تابستان 1389ش 4. جوادی آملی، عبدالله، تبیین براهین اثبات خدا، انتشارات اسراء، 1388ش، صص202-204؛ همو، سرچشمه اندیشه، انتشارات اسراء، 1386ش، ج6، ص118
باشه قبول برهان آنسلم با صدیقین فرق دارد. برهان صدیقین هم واجب الوجود را اثبات میکند. حالا کی گفته این واجب الوجود خداست؟ من میگم واجب الوجود این جهان مادی است که ازلی و بدون علت است.
باشه قبول برهان آنسلم با صدیقین فرق دارد. برهان صدیقین هم واجب الوجود را اثبات میکند. حالا کی گفته این واجب الوجود خداست؟ من میگم واجب الوجود این جهان مادی است که ازلی و بدون علت است.
    دوست عزیز این پرسش، خارج از پرسش اصلی تاپیک است و به همین جهت، پیشنهاد می شود به صورت جداگانه این پرسش را ارسال نمایید تا در تاپیک جدید مطالب مرتبط با این موضوع را مورد بررسی قرار دهیم. به منظور پرهیز از آشفتگی در پستها، توصیه شده در هر تاپیک به یک مساله پرداخته شود و مسائل جدیدی که خارج از موضوع تاپیک است، در تاپیکهای بعدی پیگیری شود.  
MHGM said in باشه قبول
باشه قبول برهان آنسلم با صدیقین فرق دارد. برهان صدیقین هم واجب الوجود را اثبات میکند. حالا کی گفته این واجب الوجود خداست؟ من میگم واجب الوجود این جهان مادی است که ازلی و بدون علت است.
فکر نکنم حرف بی ربطی زده باشم. این همون اشکال بر برهان صدیقین است. اینکه علامه در برهان صدیقین، واجب الوجود را ثابت میکند، قابل قبول است اما اینکه گفته میشه همین واجب الوجود خداست، قابل قبول نیست. من فرق برهان صدیقین با آنسلم را نخواستم. من گفتم چه جوری این برهان به خدا میرسد؟
پس قبول دارید که این برهان به تنهایی خدا را ثابت نمیکند و باید برهان امکان و وجوب را به آن ضمیمه کرد؟
این همون اشکال بر برهان صدیقین است. اینکه علامه در برهان صدیقین، واجب الوجود را ثابت میکند، قابل قبول است اما اینکه گفته میشه همین واجب الوجود خداست، قابل قبول نیست. من فرق برهان صدیقین با آنسلم را نخواستم. من گفتم چه جوری این برهان به خدا میرسد؟
  دوست عزیز اساسا مساله فلسفی ما این است که واجب الوجود وجود دارد یا نه. براهینی مثل برهان صدیقین درصدد اثبات این نکته هستند که واجب الوجود واقعیت دارد. فرقی نمی کند به تقریر علامه پیش برویم و یا به تقریر ابن سینا و ... اگر قبول کردید که برهان صدیقین همان برهان آنسلم نیست و اشکال خلط مفهوم و مصداق به آن وارد نیست، پس پذیرفته اید که واجب الوجود واقعیت دارد. واجب الوجود تعبیر فلسفی از خداوند است؛ به بیان دیگر، خدایی که در ادیان مطرح می شود اوصاف مختلفی دارد که یکی از آنها بی نیازی مطلق است که در فلسفه از آن به عنوان واجب الوجود یاد می شود. موجود واجب الوجود، موجودی است که خود به خود موجود است و نیازی به علتی ندارد و وجودش برایش ضروری است. بنابراین، باید به این مطلب دقت شود که: اولا خداوند اوصاف مختلفی دارد  و ثانیا هر یک از براهین بواسطه محدودیت مفاهیم به کار رفته در آن، ناظر به وصف خاصی از او هستند  و ثالثا بواسطه تجمیع براهین و ادامه سلسله آنها، سایر اوصاف خداوند نیز اثبات می شود؛ چنانکه محققان بعد از اثبات واجب الوجود، به اثبات توحید و سایر اوصاف الهی می پردازند و نشان می دهند که واجب الوجود، افرون بر این که وجودش واجب است، واحد و کامل و عالم و ... است؛ و این همان خدای اسلام است که غنی و عالم و قادر و ... است.
پس قبول دارید که این برهان به تنهایی خدا را ثابت نمیکند و باید برهان امکان و وجوب را به آن ضمیمه کرد؟
  نه فقط این برهان بلکه تمامی براهین اثبات خدا، به تنهایی، تمامی اوصاف خدا را اثبات نمی کنند.  در هر برهانی ما با تعداد محدودی از مفاهیم سروکار داریم. حتی در برهان امکان و وجوب نیز با مفاهیم محدودی سروکار داریم و نمی توانیم از این برهان، برای اثبات سایر اوصاف خدا استفاده کنیم مگر این که مقدمات دیگری به نتیجه این استدلال بیفزاییم و استدلالهای جدیدی صورتبندی کنیم و به اثبات اوصاف دیگر خداوند اقدام نماییم. آنچه در برهان امکان و وجوب و یا برهان صدیقین مورد نظر است، این است که واجب الوجود بدون مصداق نیست و خارجی است. مثلا به این تقریر بنگرید: وجود یا واجب الوجود است (پس به مطلوب رسیدیم) و یا واجب الوجود نیست و ممکن الوجود است؛  در این صورت، این ممکن الوجود محتاج به علت است؛  این علت یا واجب الوجود است (پس به مطلوب رسیدیم ) و یا ممکن الوجود است .... تا این که به این نتیجه می رسیم که سلسله ممکنات بدون وجود واجب الوجود، وجود ندارد و خلاف فرض است؛ پس حداقل یک واجب الوجود باید موجود باشد. اما این که این واجب الوجود، واحد است یا چند تا، مساله دیگری است؛ این که این واجب الوجود، دارای علم و قدرت است یا نه، مساله دیگری است؛ و ... این اوصاف جدید را باید توسط براهین دیگر اثبات کنیم؛ چنانکه محققان چنین کرده اند و نشان داده اند که واجب الوجود دارای علم و قدرت و حیات و تجرد و ثبات و ... است و ماده و انرژی نمی توانند چنین باشند و به همین جهت، آنها واجب الوجود نیستند بلکه مخلوقی از جانب واجب الوجود هستند.  
امیدوارم توانسته باشم به شکل مطلوبی مطالب را تقدیم کنم.  باز هم اگر اشکال و ابهامی بود، بفرمایید تا در اسرع وقت، پاسخگوی شما دوست عزیز باشم. از خداوند متعال، بهترین ها را برای شما آرزومندم.  
من وجود واجب الوجود را قبول دارم ولی واجب الوجود یعنی وجود بدون علت که حتی میتواند یک انسان بدون علت باشد نه لزوما خدا.
قول سدید said in پس قبول دارید که این برهان به
پس قبول دارید که این برهان به تنهایی خدا را ثابت نمیکند و باید برهان امکان و وجوب را به آن ضمیمه کرد؟
  نه فقط این برهان بلکه تمامی براهین اثبات خدا، به تنهایی، تمامی اوصاف خدا را اثبات نمی کنند.  در هر برهانی ما با تعداد محدودی از مفاهیم سروکار داریم. حتی در برهان امکان و وجوب نیز با مفاهیم محدودی سروکار داریم و نمی توانیم از این برهان، برای اثبات سایر اوصاف خدا استفاده کنیم مگر این که مقدمات دیگری به نتیجه این استدلال بیفزاییم و استدلالهای جدیدی صورتبندی کنیم و به اثبات اوصاف دیگر خداوند اقدام نماییم. آنچه در برهان امکان و وجوب و یا برهان صدیقین مورد نظر است، این است که واجب الوجود بدون مصداق نیست و خارجی است. مثلا به این تقریر بنگرید: وجود یا واجب الوجود است (پس به مطلوب رسیدیم) و یا واجب الوجود نیست و ممکن الوجود است؛  در این صورت، این ممکن الوجود محتاج به علت است؛  این علت یا واجب الوجود است (پس به مطلوب رسیدیم ) و یا ممکن الوجود است .... تا این که به این نتیجه می رسیم که سلسله ممکنات بدون وجود واجب الوجود، وجود ندارد و خلاف فرض است؛ پس حداقل یک واجب الوجود باید موجود باشد. اما این که این واجب الوجود، واحد است یا چند تا، مساله دیگری است؛ این که این واجب الوجود، دارای علم و قدرت است یا نه، مساله دیگری است؛ و ... این اوصاف جدید را باید توسط براهین دیگر اثبات کنیم؛ چنانکه محققان چنین کرده اند و نشان داده اند که واجب الوجود دارای علم و قدرت و حیات و تجرد و ثبات و ... است و ماده و انرژی نمی توانند چنین باشند و به همین جهت، آنها واجب الوجود نیستند بلکه مخلوقی از جانب واجب الوجود هستند.  
سلام ، با اجازه دوست عزیز ، استاد برای اثبات واجب الوجود براهین ساده تر و متقن تر از برهان صدیقین هم وجود دارد که قابل انکار نیست سوال اینجاست که آیا آنچه شعور و درک انسان از وجود مینامیم پس از خلقت ظاهر و  به سمت تکامل پیش میرود یا نقطه ی شروع و پایان آن توسط واجب الوجود برای انسان تعریف شده است ممنون
من وجود واجب الوجود را قبول دارم ولی واجب الوجود یعنی وجود بدون علت که حتی میتواند یک انسان بدون علت باشد نه لزوما خدا.
  دوست عزیز همانطور که عرض شد وقتی وجود واجب الوجود پذیرفته شد، نوبت به براهین و استدلالهای دیگر درباره سایر اوصاف واجب الوجود می رسد: مثلا این که واجب الوجود واحد است و واجد علم و قدرت و سایر کمالات است؛ آنهم بدون نیاز و اکتساب از دیگری و... همچنین دارای جسم و بدن مادی نیست و از تغییر و انفعال مبراست و هیچ نقص و محدودیتی ندارد و منشا تمامی خیرات و خوبی ها است. از سوی دیگر، انسان موجودی با همه محدودیت هایی است که می شناسیم. موجودی با خصایص فوق الذکر، اصلا انسان نیست بلکه خدا است که شما آن را انسان نامیده اید!  بنابراین، پذیرش این مطلب که واجب الوجود با خصایص فوق الذکر، انسانی باشد بدون خصایص فوق الذکر، تناقض است. اما پذیرش این مطلب که واجب الوجود با خصایص فوق الذکر، انسانی باشد که همین خصایص فوق الذکر را دارد، تناقض نیست اما باید دانست که مرتکب مغالطه لفظی شده ایم و یک لفظ را در خارج از معنای خودش به کار برده ایم. مثل این که از لفظ آب، معنای آتش را اراده کنیم و بگوییم کسی آب نمی خورد چون خوردن آب، آسیب زا است!     
سلام ، با اجازه دوست عزیز ، استاد برای اثبات واجب الوجود براهین ساده تر و متقن تر از برهان صدیقین هم وجود دارد که قابل انکار نیست سوال اینجاست که آیا آنچه شعور و درک انسان از وجود مینامیم پس از خلقت ظاهر و  به سمت تکامل پیش میرود یا نقطه ی شروع و پایان آن توسط واجب الوجود برای انسان تعریف شده است ممنون  
سلام و عرض ادب دوست عزیز حق با شماست؛ براهین دیگری هم در این زمینه وجود دارد. اما ارتباط بخش دوم پرسش شما با تاپیک حاضر را متوجه نشدم.  اگر مرتبط است، ممنون می شوم بیشتر توضیح بفرمایید؛ وگرنه لطفا در تاپیک دیگر پیگیری بفرمایید.  
قول سدید said in من وجود واجب الوجود را قبول
من وجود واجب الوجود را قبول دارم ولی واجب الوجود یعنی وجود بدون علت که حتی میتواند یک انسان بدون علت باشد نه لزوما خدا.
  دوست عزیز همانطور که عرض شد وقتی وجود واجب الوجود پذیرفته شد، نوبت به براهین و استدلالهای دیگر درباره سایر اوصاف واجب الوجود می رسد: مثلا این که واجب الوجود واحد است و واجد علم و قدرت و سایر کمالات است؛ آنهم بدون نیاز و اکتساب از دیگری و... همچنین دارای جسم و بدن مادی نیست و از تغییر و انفعال مبراست و هیچ نقص و محدودیتی ندارد و منشا تمامی خیرات و خوبی ها است. از سوی دیگر، انسان موجودی با همه محدودیت هایی است که می شناسیم. موجودی با خصایص فوق الذکر، اصلا انسان نیست بلکه خدا است که شما آن را انسان نامیده اید!  بنابراین، پذیرش این مطلب که واجب الوجود با خصایص فوق الذکر، انسانی باشد بدون خصایص فوق الذکر، تناقض است. اما پذیرش این مطلب که واجب الوجود با خصایص فوق الذکر، انسانی باشد که همین خصایص فوق الذکر را دارد، تناقض نیست اما باید دانست که مرتکب مغالطه لفظی شده ایم و یک لفظ را در خارج از معنای خودش به کار برده ایم. مثل این که از لفظ آب، معنای آتش را اراده کنیم و بگوییم کسی آب نمی خورد چون خوردن آب، آسیب زا است!     
این برهان هنوز نتوانسته ذات خدا را ثابت کند که بخواهیم برویم سراغ صفاتش. این برهان فقط ذات واجب الوجود را ثابت کرده که خب واجب الوجود میتواند همین جهان باشد.
آیا شما برهان دیگری میشناسید که ذات خدا را به صورت یقینی ثابت کند؟ آنچه که من گشتم و دیدم فقط دو برهان امکان و وجوب و صدیقین هستند که ادعا میشود میتوانند ذات خدا را به صورت یقینی ثابت کنند. درسته؟ برهان صدیقین همون برهان امکان و وجوب نیست؟
این برهان هنوز نتوانسته ذات خدا را ثابت کند که بخواهیم برویم سراغ صفاتش. این برهان فقط ذات واجب الوجود را ثابت کرده که خب واجب الوجود میتواند همین جهان باشد.
 
آیا شما برهان دیگری میشناسید که ذات خدا را به صورت یقینی ثابت کند؟ آنچه که من گشتم و دیدم فقط دو برهان امکان و وجوب و صدیقین هستند که ادعا میشود میتوانند ذات خدا را به صورت یقینی ثابت کنند. درسته؟
  دوست عزیز به باور درست، ذات خداوند دور از دسترس ما است و کسی به آن دسترسی ندارد. حتی ما ادعا نداریم که به تمامی اوصاف خدا دسترسی داریم(اصطلاحا به آنها اوصاف مستاثره یا مکنونه و پنهان گفته می شود). ادعای ما این است که با استفاده از عقل محدود خود، مطمئنیم که برخی از اوصاف خدا را می شناسیم: مثل واجب الوجود بودن و یا کامل بودن و عالم بودن و ... برهان صدیقین و برهان امکان و وجوب  درصدد اثبات این نکته هستند که از جهت وجودی باید دست‌ِکم  یک واجب الوجود داشته باشیم؛ یعنی باید موجودی داشته باشیم که در وجودش نیازی به دیگری ندارد و خودبنیاد است. این موجود محال است فاقد کمالی از کمالات باشد و به همین جهت محال است دوتا باشد. 
برهان صدیقین همون برهان امکان و وجوب نیست؟  
تفاوت این براهین در نحوه اثبات وجود واجب الوجود است: گاهی با عنایت به اصل وجود و واقعیت به اثبات این نکته می رسیم که واجب الوجود موجود است و گاهی با نظر به موجودات ممکن به این نتیجه می رسیم که واجب الوجود موجود است. مثلا تقریر ابن سینا از برهان صدیقین به این شکل است: وجود یا واجب الوجود است و یا ممکن الوجود، اگر واجب الوجود باشد پس مطلوب اثبات شده اما اگر ممکن الوجود باشد نیاز به علت دارد که علتش واجب الوجود است یا ممکن الوجود ... اما تقریر علامه طباطبائی به شکل دیگری است و ناظر به خود واقعیت است و به گفته برخی از شارحان، حتی نظری به حیثیت وجودی یا ماهوی واقعیت ندارد و از منازعاتی که درباره اصالت وجود یا ماهیت مطرح است، فارغ است. همچنین خالی از استدلال مبتنی بر اصل علیت و استحاله تسلسل و ... است.    اما در برهان امکان و وجوب، استدلال را از وجود ممکن آغار می کنیم؛ یعنی می گوییم ممکن الوجود (من یا موجودات دیگر پیرامونی) موجود است که نیازمند علت است و ... این برهان نیز مبتنی بر اصل علیت و استحاله تسلسل و ... است. اما فرقش با تقریر ابن سینا از برهان صدیقین این است که نقطه آغازش، وجود ممکن الوجود است؛ در حالی که در تقریر ابن سینا از صدیقین، از اصل وجود آغاز می کنیم و کاری به ممکن بودنش نداریم و با تقسیم منطقی آن را واجب یا ممکن می دانیم و استدلال را ادامه می دهیم. در واقع، در برهان صدیقین نیازی نیست وجود ممکن الوجود اثبات شود بلکه در تقسیم ثنائی و منطقی گفته می شود وجود یا واجب است یا ممکن.
وجود حقیقت یا واقعیت یا واجب الوجود بدیهی است و همه آن را قبول دارند. اما وجود خدا بدیهی نیست و نیاز به اثبات دارد و نصف مردم جهان آن را قبول ندارند. پس واقعیت و واجب الوجود همان خدا نیست.
چرا واجب الوجود نمیتواند فاقد همه کمالات باشد؟ اثبات کنید علت العلل لزوما باید کامل باشد.
وجود حقیقت یا واقعیت یا واجب الوجود بدیهی است و همه آن را قبول دارند. اما وجود خدا بدیهی نیست و نیاز به اثبات دارد و نصف مردم جهان آن را قبول ندارند. پس واقعیت و واجب الوجود همان خدا نیست.
  علوم حصولی یا بدیهی هستند یا نظری. بدیهیات نیازی به تفکر و سیر در معلومات ندارند اما نظریات نیازمند تحقیق و تفکر و سیر در معلومات هستند. در توضیح فرق بدیهی و نظری گاهی گفته می شود که در بدیهی اختلاف نیست اما در نظری اختلاف است. این تعبیر درست نیست چرا که در بدیهی نیز گاهی به جهت شبهات و یا تصور نادقیق یک باور، در آن اختلاف می شود و کسی منکرش می شود. گاهی هم مطلبی نظری است اما کسی هم در آن اختلاف ندارد و همگان با آن موافقند. فرق بدیهی و نظری در این است که آیا نیازمند فکر و استدلال است یا نه و آیا اساسا استدلال‌پذیر است یا نه. بدیهی نیازی به استدلال ندارد بلکه بسیاری از بدیهیات به نحوی هستند که استدلال‌پذیر نیستند و هر گونه استدلالی به سود آنها، متضمن قبول آنها پیش از ارائه استدلال است؛ چنانکه اصل علیت را چنین می دانند. در حوزه علوم حصولی، یکی از مباحث این است که آیا باور به وجود خدا بدیهی است یا نظری، یعنی آیا نیازمند استدلال است یا نه؟ بسیاری از محققان بر این باورند که چنین باوری نظری است و با استدلال اثبات می شود. البته برخی از طرفداران برهان صدیقین نیز معتقدند چنین باوری بدیهی است و استدلالی که به سودش ذکر می شود، نقش تنبیهی و التفاتی دارد؛ یعنی ما را ملتفت می سازد که چنین باوری داریم و محال است بتوانیم انکارش کنیم. مثلا تقریری که علامه طباطبائی از برهان صدیقین دارد (برخلاف تقریر ابن سینا) به نحوی است که باور به وجود واجب الوجود را معادل با باور به اصل واقعیت می داند و آن را بدیهی می داند و استدلالی که به سودش ذکر شده را استدلال تنبیهی می داند.  برای مطالعه بیشتر در این زمینه، به این مقاله مراجعه شود:  پارسانیا، حمید، برهان صدیقین در حکمت متعالیه، مجله اسراء، تابستان 1389ش.  
چرا واجب الوجود نمیتواند فاقد همه کمالات باشد؟ اثبات کنید علت العلل لزوما باید کامل باشد.
  دوست عزیز این مبحث نیازمند تفصیل و برررسی بسیار است اما اجمالا می توان گفت: واجب الوجود، عین وجود است؛ و چیزی که عین وجود باشد اساسا نمی تواند متصف به عدم و نیستی گردد –چرا که مستلزم اجتماع نقیضان می شود- نه از جهت اصل وجودش و نه از جهت کمالات وجودیش چرا که کمالات وجودی نیز نوعی وجودند. بنابراین، هر کمالی را که متصور شویم، حتما خداوند واجد آن است چرا که واجدیت و وجود داشتن، عین ذات خداوند است؛ چنانچه که زرد بودن زردآلو عین ذات او است و معنا ندارد که زردآلو زرد نباشد یا گردو گرد نباشد. با این استدلال روشن می شود که خداوند هر کمالی را که متصور شویم، داراست. برای مطالعه بیشتر درباره این براهین، مراجعه گردد به مقاله «اثبات عقلی کامل مطلق و نقد و بررسی بعضی از ادلة ناکافی» به قلم عسکری سلیمانی امیری در فصلنامه آئین حکمت 1389.
      
برهان صدیقین یا امکان و وجوب فقط خود واجب الوجود را ثابت میکنند و کامل بودنش باید جداگانه ثابت شود یا اینکه همراه اثبات واجب الوجود، کامل بودنش را هم ثابت میکند؟ به عبارت دیگر این دو برهان فقط علت العلل ازلی و ابدی را ثابت میکنند یا وجود کامل و مطلق را؟
برهان صدیقین یا امکان و وجوب فقط خود واجب الوجود را ثابت میکنند و کامل بودنش باید جداگانه ثابت شود یا اینکه همراه اثبات واجب الوجود، کامل بودنش را هم ثابت میکند؟ به عبارت دیگر این دو برهان فقط علت العلل ازلی و ابدی را ثابت میکنند یا وجود کامل و مطلق را؟
دوست عزیز این دو برهان، اثبات می کنند که حداقل یک واجب الوجود موجود است.  اما این که این واجب الوجود کامل مطلق و یا واحد است، از طریق براهین دیگر اثبات می شود. این براهین، متنوعند و برخی از آنها از کلیدواژه واجب الوجود استفاده می کنند؛ یعنی مبتنی بر این هستند که ابتدا واجب الوجود اثبات شود و سپس مبتنی بر همین کلیدواژه و اضافه کردن مقدمات دیگر و صورتبندی جدید استدلالی، سایر اوصاف خدا را اثبات نمایند. پیشنهاد می کنم توضیحات بیشتر درباره کامل بودن خدا را در تاپیک دیگری دنبال کنیم.
به نظر شما این تقریر از برهان صدیقین درسته؟   عدم، مطلقا وجود ندارد. ارتفاع نقیضین محال است. پس وجود، مطلقا وجود دارد. که این وجود مطلق را واجب الوجود می نامند چون نبودنش مستلزم تناقض است.
قول سدید said in برهان صدیقین یا امکان و وجوب
برهان صدیقین یا امکان و وجوب فقط خود واجب الوجود را ثابت میکنند و کامل بودنش باید جداگانه ثابت شود یا اینکه همراه اثبات واجب الوجود، کامل بودنش را هم ثابت میکند؟ به عبارت دیگر این دو برهان فقط علت العلل ازلی و ابدی را ثابت میکنند یا وجود کامل و مطلق را؟
دوست عزیز این دو برهان، اثبات می کنند که حداقل یک واجب الوجود موجود است.  اما این که این واجب الوجود کامل مطلق و یا واحد است، از طریق براهین دیگر اثبات می شود. این براهین، متنوعند و برخی از آنها از کلیدواژه واجب الوجود استفاده می کنند؛ یعنی مبتنی بر این هستند که ابتدا واجب الوجود اثبات شود و سپس مبتنی بر همین کلیدواژه و اضافه کردن مقدمات دیگر و صورتبندی جدید استدلالی، سایر اوصاف خدا را اثبات نمایند. پیشنهاد می کنم توضیحات بیشتر درباره کامل بودن خدا را در تاپیک دیگری دنبال کنیم.
البته شما در پستهای قبلی فرمودین واجب الوجود هیچ نیستی در اون راه نداره. پس وقتی علم و حیات از سنخ وجود هستن باید واجب الوجود اون ها رو دارا باشه.بنابراین چه نیازی هست مثلا علم حیات واحدیت و .. رو از طریق براهین دیگه اثبات کرد؟
به نظر شما   این تقریر از برهان صدیقین درسته؟  
  عدم، مطلقا وجود ندارد. ارتفاع نقیضین محال است. پس وجود، مطلقا وجود دارد. که این وجود مطلق را واجب الوجود می نامند چون نبودنش مستلزم تناقض است.
دوست عزیز برهان صدیقین تقریرهای مختلفی دارد و طرح و بررسی هر یک از آنها در یک تاپیک نمی گنجد؛ خصوصا این که برخی از این تقریرها نیازمند بررسی مقدمات و مبانی دیگر است. مثلا در همین موردی که تقریر فرمودید، باید به تفاوت عدم مطلق و عدم اضافی اشاره کرد و یا این تعبیر که «عدم وجود ندارد» را مورد بررسی بیشتر قرار داد و حمل اولی یا حمل شایع بودنش را بررسی کرد.  همچنین باید این مطلب را مورد بررسی قرار داد که آیا عدم واقعیت دارد یا نه و ... به همین جهت حقیقتا نمی توان به سادگی درباره هر تقریر سخن گفت و آن را قبول یا رد کرد؛ بلکه باید از طرفداران هر تقریر تقاضا نمود که مقدمات به کار گرفته در برهان را به درستی تشریح کنند تا بشود درباره درستی یا نادرستی آن اظهار نظر کرد.
البته شما در پستهای قبلی فرمودین واجب الوجود هیچ نیستی در اون راه نداره. پس وقتی علم و حیات از سنخ وجود هستن باید واجب الوجود اون ها رو دارا باشه.بنابراین چه نیازی هست مثلا علم حیات واحدیت و .. رو از طریق براهین دیگه اثبات کرد؟
دوست عزیز با عنایت به عبارتی که مرقوم فرمودید، مشخص می شود لازم است مقدمات دیگری به برهان صدیقین افزود تا کمال مطل بودنش را اثبات کرد. منظور بنده از براهین دیگر، افزودن همین مقدماتی است که شما به آنها اشاره فرمودید.
قول سدید said in به نظر شما
به نظر شما   این تقریر از برهان صدیقین درسته؟  
  عدم، مطلقا وجود ندارد. ارتفاع نقیضین محال است. پس وجود، مطلقا وجود دارد. که این وجود مطلق را واجب الوجود می نامند چون نبودنش مستلزم تناقض است.
دوست عزیز برهان صدیقین تقریرهای مختلفی دارد و طرح و بررسی هر یک از آنها در یک تاپیک نمی گنجد؛ خصوصا این که برخی از این تقریرها نیازمند بررسی مقدمات و مبانی دیگر است. مثلا در همین موردی که تقریر فرمودید، باید به تفاوت عدم مطلق و عدم اضافی اشاره کرد و یا این تعبیر که «عدم وجود ندارد» را مورد بررسی بیشتر قرار داد و حمل اولی یا حمل شایع بودنش را بررسی کرد.  همچنین باید این مطلب را مورد بررسی قرار داد که آیا عدم واقعیت دارد یا نه و ... به همین جهت حقیقتا نمی توان به سادگی درباره هر تقریر سخن گفت و آن را قبول یا رد کرد؛ بلکه باید از طرفداران هر تقریر تقاضا نمود که مقدمات به کار گرفته در برهان را به درستی تشریح کنند تا بشود درباره درستی یا نادرستی آن اظهار نظر کرد.
این فهم خودم از برهان صدیقین بود. تقریر علامه قدری به هم ریخته است. من تقریر ایشان را مرتب تر کردم. تقریر علامه این را میگوید؟   وجود واقعیت، ضروری است و هیچ وقت خلاف واقعیت رخ نمیدهد یعنی واقعیت، واجب الوجود است.   درسته؟
منظورتون از عدم اضافی همون بحث عدم العدم است؟
دوست عزیز تقریر علامه، بر کلیدواژه «واقعیت» متمرکز است و از مفاهیم وجود و عدم استفاده نمی کند.  برخی از تقریرهای برهان صدیقین به گونه ای است که بحث را ناظر به وجود می کنند؛  اما آنطور که برخی از شارحان متذکر شده اند، علامه برهان را به وجود گره نمی زند و به همین جهت، نیازی به مبحث اصالت وجود و مبحث عدم نیست و از اولین اصل فلسفی که فلسفه را از سفسطه متمایز می کند استفاده می برد.   علامه در حاشیه بر اسفار به شکل دقیقتری برهان صدیقین را توضیح می دهند: اين واقعيتي كه سفسطه را به آن دفع مي كنيم و هر باشعوري را ناگزير از اثبات آن  مي يابيم، از ناحيهٴ ذات خود رفع و بطلان را نمي پذيرد؛ زيرا فرض بطلان و رفع آن مستلزم ثبوت و وضع آن است. پس اگر بطلان واقعيت را در وقتي خاص و يا به ط ور مطلق فرض كنيم، در آن حال هر واقعيتي باطل است، يعني واقعيت از محل انكار آن ديگربار رخ مي نمايد و ثبوت خود را نشان م ي دهد. همچنين سوفسطايي اگر اشيا را موهوم بداند يا در واقعيت آنها شك بكند، همهٴ اشيا واقعا موهوم يا واقعا مشكوك هستند؛ يعني اصل واقعيت از همان جا كه رفع مي شود، ثابت مي گردد و چون اصل واقعيت از ناحيهٴ ذات خود قبول عدم و بطلان نمي كند، واجب بالذات است . پس واقعيتي است كه واجب بالذات است و اشيايي كه داراي واقعيت هستند، در واقعيت خود نيازمند به او هستند و در وجود قائم به آن . از اينجا براي انسان متأمل آشكار مي شود كه اصل وجود واجب نزد انسان ضروري بالذات است و براهيني كه براي اثبات آن اقامه مي شود، در حقيقت برهان نيستند، بلكه تنبيه به شمار مي روند. (صدرالمتالهین، الحكمة المتعاليه في الاسفار الاربعه، ج ٦، ص ١٤ ، تعليقه ٣)
پس این برهان، واجب الوجود را ثابت میکند نه خدا. درسته؟ چون اثبات میشود حقیقت واجب الوجود است پس واجب الوجود، وجود دارد. اثبات خدا به برهان دیگری نیازمند است؟
دوست عزیز اساسا هر برهانی متشکل از چند مفهوم است که بواسطه ارتباط میان مفاهیم موجود در مقدمات، به ارتباط جدید مفهومی در نتیجه دست می یابیم. مثلا مقدمه «الف ب است» نشانگر ارتباط میان دو مفهوم الف و ب است؛ چنانچه که مقدمه «ب ج است» نشانگر ارتباط میان دو مفهوم ب و ج است. وقتی شخص مستدل و متفکر، این مقدمات را کنار هم صورتبندی می کند، متوجه ارتباط جدیدی میان مفاهیم می شود: «الف ج است». بنابراین، در هر استدلالی، ارتباط میان مفاهیم ما را به ارتباط جدیدی میان مفاهیم سوق می دهد. از آن جایی که هر مفهوم، بیانگر حیثیتی خاص است و نمی تواند تمامی حیثیات را پوشش دهد، پس در هر برهانی طبیعتا با حیثیات خاصی از جهان و خداوند روبرو هستیم؛ یعنی نمی توان انتظار داشت که در برهانی که نهایتا سه مفهوم الف و ب و ج، حضور دارند، تمامی حیثیات جهان مورد نظر قرار بگیرند چرا که هر یک از مفاهیم، به حیثیتی خاص از جهان اشاره دارند و نمی توانند به تمامی حیثیات دلالت داشته باشند. مثلا مفهوم وجود و واجب الوجود و ممکن الوجود که در برهان امکان و وجوب به کار گرفته می شوند، هر یک به حیثیت خاصی از جهان اشاره دارند و نمی توانند همزمان به حیثیات دیگر جهان همچون علم و نظم و قدرت و حیات و حرکت و غیره اشاره داشته باشند. به همین جهت، روشن می شود که ما در برهان امکان و وجوب، از حیثیت خاص جهان، به حیثیت خاص خداوند می رسیم و نمی توانیم در این استدلال تمامی حیثیات جهان و خداوند را مورد نظر قرار بدهیم. این مطلب، ویژگی مشترک هر استدلالی است؛ خواه استدلال به سود خداوند، خواه استدلال علیه خداوند.  با این توضیحات روشن می شود که اگر در برهان امکان و وجوب، لزوم واجب الوجود برای جهان ممکن الوجود، اثبات می شود، بدین معنا نیست که واجب الوجود فاقد سایر اوصاف خدای ادیان و سایر براهین است؛ بلکه صرفا بدین معنا است که با این برهان می توانیم حیثیتی خاص از خداوند را اثبات کنیم. برای اثبات سایر حیثیات، نیازمند براهین دیگری هستیم که هر یک از آنها حیثیت دیگری از خداوند را ثابت می کنند. به همین جهت، فلاسفه بعد از اثبات واجب الوجود، با استفاده از همین کلیدواژه و به انضمام مقدمات دیگر، کمال مطلق خدا و وحدت خدا و یا سایر اوصاف خدا را اثبات می کنند.  
نتیجه آن که برهان امکان و وجوب و یا برهان صدیقین حیثیت خاصی از خداوند را اثبات می کند چرا که هر برهانی حیثیت خاصی را اثبات می کند و نمی تواند تمامی حیثیات را پوشش بدهد. از آن جایی که خداوند دارای وجوه و حیثیات مختلف است و هر برهانی نیز صرفا حیثیت خاصی از او را اثبات می کند، پس صرفا با تجمیع براهین، می توانیم به تصویری کاملتر از خداوند دست یابیم؛ چنانچه که هر متنی از متون دینی نیز صرفا به حیثیت خاصی از خداوند اشاره دارد و با تجمیع آنها است که می توانیم به تصویری کامل از خداوند دست یابیم.
وجود واقعیت، ضروری است. هیچ وقت خلاف واقعیت رخ نمیدهد. پس واقعیت، واجب الوجود است.   تقریر علامه اینو میگه؟ ساده شده اش میشه همین دیگه. درسته؟ میشه مثل من، ساده شده تقریر علامه را بنویسید.
تقریر خلاصه: واقعیت عدم نمی پذیرد  و حتی کسی که منکرش می شود باز هم واقعیت خودش را باز می نمایاند. این که ذات واقعیت عدم را نمی پذیرد، بیانگر واجب الوجود بودنش است چون واجب الوجود بودن یعنی همین که ذاتی موجود باشد و عدم ناپذیر باشد و عدم برایش محال گردد.   علامه طباطبائی در حاشیه بر اسفار، برهان صدیقین را چنین توضیح می دهد: اين واقعيتي كه سفسطه را به آن دفع مي كنيم و هر باشعوري را ناگزير از اثبات آن مي يابيم، از ناحيهٴ ذات خود رفع و بطلان را نمي پذيرد؛ زيرا فرض بطلان و رفع آن مستلزم ثبوت و وضع آن است . پس اگر بطلان واقعيت را در وقتي خاص و يا به طور مطلق فرض كنيم، در آن حال هر واقعيتي باطل است، يعني واقعيت از محل انكار آن ديگربار رخ مي نمايد و ثبوت خود را نشان مي دهد. همچنين سوفسطايي اگر اشيا را موهوم بداند يا در واقعيت آنها شك بكند، همهٴ اشيا واقعا موهوم يا واقعا مشكوك هستند؛ يعني اصل واقعيت از همان جا كه رفع مي شود، ثابت مي گردد و چون اصل واقعيت از ناحيهٴ ذات خود قبول عدم و بطلان نمي كند، واجب بالذات است. پس واقعيتي است كه واجب بالذات است و اشيايي كه داراي واقعيت هستند، در واقعيت خود نيازمند به او هستند و در وجود قائم به آن. از اينجا براي انسان متأمل آشكار مي شود كه اصل وجود واجب نزد انسان ضروري بالذات است و براهيني كه براي اثبات آن اقامه مي شود، در حقيقت برهان نيستند، بلكه تنبيه به شمار می روند.(صدرالمتالهین، الحكمة المتعاليه في الاسفار الاربعه، دار احیاءالتراث، 1981م، ج ٦، ص ١٤ ، تعليقه ٣  از علامه طباطبائی)   علامه طباطبايي در كتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم در توضيح بيان فوق اين نكته را نيز مي افزايد كه چون واقعيت هاي محدود و مقید هيچ يك مصداقِ واقعيتي نيستند كه به ضرورت ازليه از تحقق آن خبر داده مي شود، پس مصداق قضيه اي كه انسان در گام نخست معرفت به آن اذعان مي كند، هيچ يك از واقعيت هاي محدود نيست و همان واقعيت واجب است: «واقعيت هستي كه در ثبوت وي هيچ شك نداريم و هرگز نفي نمي پذيرد و نابودي برنمي دارد، به عبارت ديگر واقعيت هستي بي هيچ قيد و شرط واقعيت هستي است و با هيچ قيد و شرطي لاواقعيت نمي شود و چون جهان گذران و هر جزء از اجزاء جهان نفي را مي پذيرد، پس عين همان واقعيت نفي ناپذير نيست.» (مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، 1374ش، ج2، ص982)  
قول سدید said in البته شما در پستهای قبلی
البته شما در پستهای قبلی فرمودین واجب الوجود هیچ نیستی در اون راه نداره. پس وقتی علم و حیات از سنخ وجود هستن باید واجب الوجود اون ها رو دارا باشه.بنابراین چه نیازی هست مثلا علم حیات واحدیت و .. رو از طریق براهین دیگه اثبات کرد؟
دوست عزیز با عنایت به عبارتی که مرقوم فرمودید، مشخص می شود لازم است مقدمات دیگری به برهان صدیقین افزود تا کمال مطل بودنش را اثبات کرد. منظور بنده از براهین دیگر، افزودن همین مقدماتی است که شما به آنها اشاره فرمودید.
منظور من اینه که واجب الوجود وقتی هیچ نیستی در اون راه نداهر یعنی باید صفات علم و قدرت و .. رو هم داشته باشه و نیازی نیست این صفات رو از راه براهین دیگه براش اثبات کرد.    
منظور از واقعیت در تقریر علامه، کدام واقعیت ازلی است؟ واقعیت های ازلی زیادی وجود دارد. خیلی از واقعیت های ازلی هم واجب الوجود نیستند.
نکته دیگر اینکه واقعیت، مفهومی ذهنی برای وجود اشیا و رخداد هاست. چیزی به نام واقعیت، وجود عینی ندارد. شما میتوانید واقعیت را به من نشان دهید؟ چیزی که وجود عینی ندارد چگونه واجب الوجود است؟
منظور از واقعیت در تقریر علامه، کدام واقعیت ازلی است؟ واقعیت های ازلی زیادی وجود دارد. خیلی از واقعیت های ازلی هم واجب الوجود نیستند.
خود واقعیت بدون تعیّن خاص و محدود. واقعیتی که واجب الوجود است و در نتیجه ازلی است؛ نه این که چون ازلی است واجب الوجود است!
نکته دیگر اینکه واقعیت، مفهومی ذهنی برای وجود اشیا و رخداد هاست. چیزی به نام واقعیت، وجود عینی ندارد. شما میتوانید واقعیت را به من نشان دهید؟ چیزی که وجود عینی ندارد چگونه واجب الوجود است؟
دوست عزیز دقیقا از میزان مطالعات فلسفی شما اطلاعی ندارم و نمی دانم با مباحث اصالت وجود و یا معقولات ثانی فلسفی آشنایی دارید یا نه. با عنایت به این دقتهای عقلی مشخص می شود که واقعیت به عنوان یک مفهوم فلسفی از سنخ مفاهیم ماهوی نیست تا مصادیق خارجی آن، تعین و شکل و شمایل خاص داشته باشد و بشود به آن اشاره کرد و آن را نشان داد؛  بلکه واقعیت از سنخ مفاهیم فلسفی است که عقل آدمی با نظر به مصادیق خارجی آن را می فهمد و می داند که این مفهوم بدون مصداق خارجی نیست. توضیح بیشتر این که مفاهیم فلسفی مثل مفهوم علت و معلول و یا مفهوم مجاورت مکانی و یا تقدم زمانی و یا مفهوم واقعیت ... همه اینها مفاهیم فلسفی هستند که خارجی می باشند اما مصداق متعین و خارجی ندارند بلکه عقل آدمی ناظر به مصادیق متعین و مشخص خارجی، این مفاهیم را می فهمد. مثلا وقتی به میز و به صندلی می نگرد، مجاورت مکانی آنها و یا تقدم زمانی زنگ اول مدرسه بر زنگ دوم مدرسه را می فهمد؛ بی آن که این مجاورت و یا تقدم زمانی مصداق مشخص داشته باشند. بله میز و صندلی و یا زنگ اول و دوم مصداق مشخص دارند اما ...    خود واقعیت نیز چنین است ...
بی ادعا said in البته شما در پستهای قبلی
قول سدید said in البته شما در پستهای قبلی
البته شما در پستهای قبلی فرمودین واجب الوجود هیچ نیستی در اون راه نداره. پس وقتی علم و حیات از سنخ وجود هستن باید واجب الوجود اون ها رو دارا باشه.بنابراین چه نیازی هست مثلا علم حیات واحدیت و .. رو از طریق براهین دیگه اثبات کرد؟
دوست عزیز با عنایت به عبارتی که مرقوم فرمودید، مشخص می شود لازم است مقدمات دیگری به برهان صدیقین افزود تا کمال مطل بودنش را اثبات کرد. منظور بنده از براهین دیگر، افزودن همین مقدماتی است که شما به آنها اشاره فرمودید.
منظور من اینه که واجب الوجود وقتی هیچ نیستی در اون راه نداهر یعنی باید صفات علم و قدرت و .. رو هم داشته باشه و نیازی نیست این صفات رو از راه براهین دیگه براش اثبات کرد.    
اگه زحمتی نیست اینم جواب بدید.
دوست عزیز با شما موافقم و به همین جهت و برای اشاره به موافقتم با جنابعالی، پست شما را سابقا «پسندیدم». عمدتا فلاسفه ابتدا واجب الوجود را اثبات می کنند و سپس با عنایت به همین کلیدواژه، کمال مطلق بودنش را اثبات می کنند. در پستهای سابق، منظور بنده این بود که باید مقدمات دیگری در کنار باور به واجب الوجود داشته باشیم تا برهان بر کمال مطلق بودنش شکل بگیرد؛ چنانکه جنابعالی نیز به درستی، در پستهای سابق به همین مطلب اشاره فرمودید و روشن نمودید که اساسا اختلافی میان بنده و شما نیست.  
برای اثبات کامل مطلق، به جز اثبات واجب الوجود چه مقدمات دیگری هست که باید اثبات شود؟     نمیشود گفت خود اثبات واجب الوجود فرع اثبات کامل مطلق است؟ یعنی اگر وجود کامل ثابت شود، واجب الوجود هم ثابت شده به طوری که کامل مطلق وجودش ضروری است و وقتی اثبات شود واجب الوجود هم ثابت میشود.
قول سدید said in دوست عزیز با شما موافقم و به
دوست عزیز با شما موافقم و به همین جهت و برای اشاره به موافقتم با جنابعالی، پست شما را سابقا «پسندیدم». عمدتا فلاسفه ابتدا واجب الوجود را اثبات می کنند و سپس با عنایت به همین کلیدواژه، کمال مطلق بودنش را اثبات می کنند. در پستهای سابق، منظور بنده این بود که باید مقدمات دیگری در کنار باور به واجب الوجود داشته باشیم تا برهان بر کمال مطلق بودنش شکل بگیرد؛ چنانکه جنابعالی نیز به درستی، در پستهای سابق به همین مطلب اشاره فرمودید و روشن نمودید که اساسا اختلافی میان بنده و شما نیست.  
سلام اگه منظورتون بنده هستم که اول بگم که نمیشه اینجا دید کی پست ها رو پسندیده. و اینکه لازمه با موافق بودنتون اونو حتما ذکر کنید. و اینکه مگر مقدمات برهان وجوب و امکان برای اثبات واجب الوجود کافی نیست که نیاز به مقدمات دیگری باشد؟ اگا مقدمات این برهان برای اثبات واجب کافیه پس این برهان میتونه نتیجه کمال مطلق واجب رو هم بما بده.اگه این برهان واجبی رو اثبات میکنه که فقط در وجود داشتن بی نیازه نه در کمالات دیگر. پس باید با براهین دیگری سایر اوصاف واجب رو اثبات کرد تا به اثبات خدا رسید
برهان امکان یا صدیقین فقط واجب الوجود را ثابت میکنند نه خدا یا چیز دیگر. حالا اگر ادعا میشه که واجب، خداست، باید با براهین دیگر ثابت شود. درسته؟
وجود واجب الوجود که بدیهی است و نیاز به اثبات ندارد و طبیعتا برهانی که برای آن به کار میره میشه برهان تنبیهی. اما تنها اشکالی که اینجا مطرح است، این است که چگونه اثبات میکنید که واجب الوجود لزوما خداست؟
موضوع قفل شده است