جمع بندی بررسی یک برداشت از وحدت وجود
تبهای اولیه
با سلام و احترام
بنده یک سوالی در مورد مسئله وحدت وجود داشتم
در واقع یک برداشتی از این موضوع دارم میخواستم که مطرح بشه و استاد گرامی بگن آیا بنده این مسئله رو درست متوجه شدم یا خیر؟
لازم به ذکر هست که بنده در این تاپیک دنبال اثبات یا عدم اثبات این موضوع نیستم صرفا میخواهم بدانم متوجه اصل سخن شدم یا خیر
اما برداشت بنده
سعی میکنم از طریق مثال معروف موج و دریا درک خودم رو توضیح بدم
ما وقتی به رابطه موج و دریا نگاه میکنیم چند مسئله رو میتونیم متوجه بشیم
اول با دو چیز تمایز رو برو هستیم به این معنی که نه دریا عین موج هست نه موج عین دریا پس بین این دو رابطه عینیت برقرار نیست
دوم هرگز کسی در عالم نمی گوید دریا در موج حلول کرده لذا اینجا مسئله حلول هم نیست
سوم از نظر عقلی و عملی جدایی موج از دریا نا ممکن است مگر با از بین رفتن موج به عنوان مثال اگر فردی با یک سطل بخواهد موج دریا را جدا کند این کار ناممکن است
پس به نظر می رسد رابطه موج با دریا عین نیاز و وابستگی باشد و جدایی از دریا برای موج و استقلال وجودی آن نا ممکن است.
چهارم وجود موج ناشی از دریاست ولی نمیتوان گفت که دو وجود هست بله دو موجود داریم که یکی عین نیاز و ربط به دومیست و لذا وجود واحد است.
آیا معتقدین به وحدت وجود یک چنین رابطه ای بین مخلوقات با خداوند قائل هستند؟
لازم بذکر هست که بنده از مفهوم موج که در بین عوام مطرح هست استفاده کردم وگرنه در نظریه های علمی قطعا تعریف موج متفاوت هست و به نظر میرسد طبق آن تعریف موج نوعی انتقال انرژی در بستری مادی یا خلا باشد
پیشاپیش عذر میخوام بابت این کلام ناقص ( بنده با توجه به ظرفیت کم خودم مطالب رو بیان کردم)
@};-@};-@};-
width: 700 | align: center |
---|---|
[TD="align: center"]با نام و یاد دوست | |
[/TD] | |
[TD="align: center"][/TD] | |
کارشناس بحث: استاد حافظ | |
[TD][/TD] | |
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
چهارم وجود موج ناشی از دریاست ولی نمیتوان گفت که دو وجود هست بله دو موجود داریم که یکی عین نیاز و ربط به دومیست و لذا وجود واحد است
فقط این قسمت یک مقدار نیاز به توضیح دارد.
اولا، نباید گمان کرد وجود حق، در موجودی که عین فقر به حق است نیامده است. دریا، ذات موج را تشکیل میدهد و موطن موج را که موطنی منفصل نیست، پر کرده است.
ثانیا، این عین ربط بودن باعث میشود که موج، به حسب ذات هیچ حکمی را نپذیرد زیرا به حسب ذات هویتی ندارد و پذیرش احکام، فرع وجودِ هویتی قابل اشاره است.
احکام به عنوان محمولات، همواره در ذهن بر چیزی به عنوان موضوع، حمل میشود و وجود ربطی به طور استقلالی چیزی نیست تا بتواند موضوع قرار گیرد.
بنابراین، دریا در نسبت دادن وصف وجود به موج، واسطه است؛ یعنی وصف وجود به حیثیت تقییدی دریا است که به موج انتساب مییابد.
در عین حال، ذهن این توان را دارد که به یک حقیقت ربطی با نظر استقلالی نگاه کند و درباره آن حکم دهد، اما تغییر نگاه ذهن درباره یک حقیقت، به معنای تغییر هویت آن حقیقت در خارج نیست.
مثل این که «حرف» که دارای هویتی ربطی است ذهن میتواند به طور استقلالی نگاه کند مثلا میگوییم «مِن» به معنای از میباشد.
اما با این تصرف ذهنی، واقعیت ربطی حرف عوض نمیشود
در واقع، موج، حکم موجودیتش را به خاطر سراسر ربط بودن به دریا پذیرفته است. یعنی تنها با لحاظ حیثیت تقییدی علت است که محکوم علیه واقع شده؛
به تعبیر دیگر، «وجود ربطی موجود است به وجود علت» «به وجود علت، به معنای حیثیت تقییدی است نه حیثیت تعلیلی.
اگر بگوییم حیثیت تعلیلی است، یعنی این که حکم موجودیت را خود فی نفسه پذیرفته
گویی این حکم موجودیت برای موج، ادامه احکام «دریا» ست.
در همان متن دریا ست که حکم موجودیت برای موج صورت گرفته؛
با سلام و عرض ادب؛
ایا این بدین معتیست که دریا نمیتواند وصف شود مگر به موج و سایر تظاهرات ؟
از تأخیر پاسخ عذر خواهی میکنم. چون شما متن بنده را انتخاب نکرده بودید متوجه سؤالتان نشدم
این که ذات حق توسط مظاهرش توصیف میشوند یک حرف است ولی من عرضم از این زاویه نبود بلکه از آنطرف بود که این احکامی که ما به موج میدهیم مال خودش نیست چون اصلا وجود مستقلی که از خودش باشد ندارد.
مداح وجود عاریتی، در حقیقت، مدح و ثنای خدا را کرده
این که ذات حق توسط مظاهرش توصیف میشوند یک حرف است ولی من عرضم از این زاویه نبود بلکه از آنطرف بود که این احکامی که ما به موج میدهیم مال خودش نیست چون اصلا وجود مستقلی که از خودش باشد ندارد.
سلام
واقعا وحدت وجود حقیقت داره و جای هیچ شکی درش نیست؟ یا فقط کسی که بخواد وارد وادی عرفان بشه باید به وحدت وجود معتقد باشه؟
سلام بر جناب بیادعا؛
واقعا وحدت وجود حقیقت داره و جای هیچ شکی درش نیست؟ یا فقط کسی که بخواد وارد وادی عرفان بشه باید به وحدت وجود معتقد باشه؟
عرفان نظری که یکی از مسائل محوریاش «وحدت شخصیه» است یک دوره هستیشناسی از زبان عارفان مسلمان است؛
اینان در صدد بیان اینگونه بودنِ عالَم هستند.
این که ذات حق توسط مظاهرش توصیف میشوند یک حرف است ولی من عرضم از این زاویه نبود بلکه از آنطرف بود که این احکامی که ما به موج میدهیم مال خودش نیست چون اصلا وجود مستقلی که از خودش باشد ندارد.
باسلام
پس بیجاره منصور هم موجی بود که چون خود را نمیدید دم از خدائی میزد .
پس بیجاره منصور هم موجی بود که چون خود را نمیدید دم از خدائی میزد
با عرض سلام؛
کثرت حقیقتا هست اما با حیثیت تقییدیه هست نه استقلالاً. خلط این موضوع موجب بروز مشکلاتی در اظهار نظر آقایان شده.
برای فهم این مطلب، همین کلید واژه را -یعنی حیثیت تقییدیه- در قسمت جستجوی همین سایت بررسی کنید.
کثرت حقیقتا هست اما با حیثیت تقییدیه هست نه استقلالاً. خلط این موضوع موجب بروز مشکلاتی در اظهار نظر آقایان شده.
الَّذِینَ یظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلَاقُو رَبِّهِمْ وَأَنَّهُمْ إِلَیهِ رَاجِعُونَ
همان کسانی که میدانند با پروردگار خود دیدار خواهند کرد و به سوی او باز خواهند گشت
«البقرة/46»
با سلام
ایا موج باید حتماً فرو بریزد تا دریا شود در حالی که کسانی که ایمان دارند در حالی که تا ابرها اوج گرفته اند میدانند که که از دریا هستند یا نه خود دریا هستند .
عرفان نظری که یکی از مسائل محوریاش «وحدت شخصیه» است یک دوره هستیشناسی از زبان عارفان مسلمان است؛اینان در صدد بیان اینگونه بودنِ عالَم هستند.
بله میدانم ولی سوال اینه که آیا عقیده ایشان صرفا یک نظر هست یا یک اصل مسلم دینی است؟
با سلام و تبریک پیشاپیش ولادت باسعادت حضرت ولی عصر عجالله تعالی فرجه؛
ایا موج باید حتماً فرو بریزد تا دریا شود در حالی که کسانی که ایمان دارند در حالی که تا ابرها اوج گرفته اند میدانند که که از دریا هستند یا نه خود دریا هستند .
در عوالم «ذر» چون عوائق -جمع عایق- کمتر است فطرت دست نخوردهتر است بهتر به این مسئله تفطن و آگاهی دارد اما با ورود به دنیای پر سر و صدا؛ شنیدن ندای نجواگونه فطرت مشکل است لذا نیاز به تفکر و تأمل دارد؛
از همین رو میفرماید تفکر یک لحظه، افضل از عبادت هفتاد سال است؛
البته تفکر هم دارای سطوحی است؛ چون یک سری عوامل -عوامل نفسانی- دست و پای عقل را میبندند و جلوی آزاداندیشی او را میگیرند که باید به این مسئله هم توجه داشته باشیم
بله میدانم ولی سوال اینه که آیا عقیده ایشان صرفا یک نظر هست یا یک اصل مسلم دینی است؟
اساساً عرفان نظری یعنی گزارشی از شهودات عارف؛
بله همین عارف چون پیش از آنکه تابع شهودات خود باشد تابع شریعت خویش است برای صحتسنجی این شهودات و گزارشات، به شهود تام ختمی -پیامبر ختمی- دستآویز میشود و مؤیدات و مستنداتی از منابع و تراث دینی برای سخن خویش ارائه میدهد.
میتوان گفت حالا دیگر این سخن عارف، ترجمان تعابیر دینی هم شده است که اصطلاحا میگوییم تفسیر عرفانی از آیات و احادیث.
مثلا تعبیر زیبای امیرالمؤمنین علیه السلام که در مقام معرفی چگونگی ارتباط خدا با مخلوقات فرمودهاند: «داخل فی الاشیاء لا بالممازجة و خارج عن الاشیاء لا بالمفارقة» خدا هم داخل در اشیاء است هم خارج از اشیاء است اما دقت کنید اگر میگوییم داخل است نه از نوع قاطی شدن مادی -ممزوج شدن- و اگر میگوییم خارج از اشیاء است نه یعنی بریده از شیء است.
خب چنین سخن کرانناپیدا به لحاظ فهم، وقتی به دست عارف میافتد به راحتی فهمیده میشود.
پس از جهت تاریخی، آموزههای عرفانی خاستگاهی غیر دینی دارند یعنی سرمنشأشان شهود عارف است ولی در ادامه، با آموزههای دینی پیوندی وثیق میخورند.
در عوالم «ذر» چون عوائق -جمع عایق- کمتر است فطرت دست نخوردهتر است بهتر به این مسئله تفطن و آگاهی دارد اما با ورود به دنیای پر سر و صدا؛ شنیدن ندای نجواگونه فطرت مشکل است لذا نیاز به تفکر و تأمل دارد؛
از همین رو میفرماید تفکر یک لحظه، افضل از عبادت هفتاد سال است؛البته تفکر هم دارای سطوحی است؛ چون یک سری عوامل -عوامل نفسانی- دست و پای عقل را میبندند و جلوی آزاداندیشی او را میگیرند که باید به این مسئله هم توجه داشته باشیم
با سلام
اما انچه انسان را به سر منزل مقصود میرساند عقل نیست بلکه عشق است عقل فقط راه را روشن میکند بقیه راه را باید با عشق رفت ودر راه عشق فوائق قدرتی ندارد تا مانعی باشد .
سلام و عرض تبریک میلاد باسعادت امام غایب اما ناظر ؛
اما انچه انسان را به سر منزل مقصود میرساند عقل نیست بلکه عشق است عقل فقط راه را روشن میکند بقیه راه را باید با عشق رفت ودر راه عشق فوائق قدرتی ندارد تا مانعی باشد .
سخن تان به حق است. اما به قول مولوی: «گفتند یافت مینشود جستهایم ما / گفتند آن که یافت می نشود آنم آرزوست»
عشق در همه هست اما از بس تعلقات به ما چسبیده این عشق خودش را نشان نمیدهد موانعی بر سر راهش هست اگر موانع برطرف شود جلوه میکند؛
از این رو عارفان برآنند آن عشق جبلی کامن، بعد از ریاضت جلوه میکند.
این ریاضت عارفان، همان «تقوا»ی قرآن است: إن تتقوا الله یجعل لکم فرقانا»
در واقع با تقوا یا ریاضت، زنگار دل برطرف میشود آنوقت آیینه تمام نما میشود و حق را نشان میدهد حق را که نشان داد همه چیز حق را منعکس میکند از جمله، عشق کامن جبلی.
عشق پیش از آن که در ما باشد در اوست که در ماست.
جمله معشوقست و عاشق پردهای / زنده معشوقست و عاشق مردهای
چون نباشد عشق را پرورای او / او چو مرغی ماند بیپر وای او
من چگونه هوش دارم پیش و پس / چون نباشد نور یارم پیش و پس
عشق خواهد کین سخن بیرون بود / آینه غماز نبوَد چون بود
آینت [آینهات] دانی چرا غماز نیست / زانک زنگار از رخش ممتاز نیست
رو تو زنگار از رخ او پاک کن / بعد از آن، آن نور را ادراک کن
سؤال:
عارفان در مقام توضیح آموزهی محوری خود -وحدت شخصیه وجود- و نحوه ارتباط خدا با مخلوقات، به مثال «موج و دریا» متوسل شدهاند؛ آیا با استناد به این مثال، مطالب زیر صحیح است؟
همانگونه که نه موج، عین دریاست و نه دریا عین موج، بگوییم نه خدا عین مخلوقات است و نه مخلوقات عین خدا؛
از طرفی همانگونه که کسی قائل به حلول دریا در موج نیست در مورد رابطه خدا با مخلوقات نیز چنین نحوه ارتباطی را –حلول خدا در مخلوقات- رد کنیم؛
همچنین، همانطور که در عمل، جدایی موج از دریا غیرممکن است به لحاظ عقلی جدایی مخلوقات از خداوند نیز ناممکن است؛
بعلاوه، همانگونه که نمیتوان کثرت حقیقی میان موج و دریا تصویر کرد، نمیتوان کثرت حقیقی میان خدا و مخلوقات تصور کرد بلکه موجودات در عین اینکه عنوان «موجود» بر آنان صادق است ولی عین ربط به وجود حق تعالی بوده و موجب تعدد وجود نخواهند شد.
پاسخ:
پاسخ اجمالی:
برداشتهای فوق از نحوه ارتباط خدا با مخلوقات در بستری که عارفان از وحدت شخصیه تبیین کردهاند صحیح است.
پاسخ تفصیلی:
در عین حال که مطالب مندرج در سؤال بر اساس آموزههای عرفانی مبتنی بر وحدت شخصیه وجود صحیح است تذکر دو نکته مفید است:
۱- نباید گمان کرد وجود حق، حیطه موجودی را که عین فقر به حق است پر نکرده است. دریا، تا ذات موج امتداد وجودی دارد؛ زیرا اساسا موطن موج، موطنی منفصل و بریده از دریا نیست –در مثال دریا-. پس این ویژگی، لازمهی عین فقر و عین ربط بودن موجودات به ذات خداوند و عدم استقلال وجودی آنان است.
۲- از لوازم عین ربط بودن موجودات به خدا آن است که موج، به حسب ذات هیچ حکمی را نپذیرد؛ زیرا به حسب ذات هویتی ندارد و پذیرش احکام، فرع وجودِ هویتی قابل اشاره است.
احکام به عنوان محمولات، همواره در ذهن بر وجود مستقلی -به عنوان موضوع- حمل میشود و وجود ربطی به طور استقلالی چیزی نیست تا بتواند موضوع قرار گیرد.
پس اگر میبینیم «موج» را به موجودیت متصف میکنند به واسطهی موجودیت «دریا» ست. یعنی، دریا در نسبت دادن وصف وجود به موج، واسطه است؛ یعنی وصف وجود به حیثیت تقییدی دریا است که به موج انتساب مییابد.[1]
در عین حال، ذهن این توان را دارد که به یک حقیقت ربطی با نظر استقلالی نگاه کند و درباره آن حکم دهد، اما تغییر نگاه ذهن درباره یک حقیقت، به معنای تغییر هویت آن حقیقت در خارج نیست.
مثل این که «حرف» که دارای هویتی ربطی است ذهن میتواند به طور استقلالی به آن نگاه کند؛ مثلا میگوییم «مِن» -از حروف جر در زبان عربی- به معنای «از» میباشد. در اینجا به «من» نگاه استقلالی شده است در عین حال که «من» هویتی ربطی –حرف ربطی- دارد ولی با این تصرف ذهنی، ماهیت ربطی آن عوض نخواهد شد.
در واقع، موج، حکم موجودیتش را به خاطر سراسر ربط بودن به دریا پذیرفته است. یعنی تنها با لحاظ «حیثیت تقییدیِ دریا است که محکوم علیه –متصف به حکم موجودیت- شده است.
به تعبیر دیگر، «وجود ربطی موجود شده به وجود علت است» و این «باء» در «به وجود علت»، از نوع «حیثیت تقییدی» است نه «حیثیت تعلیلی»؛ زیرا اگر بگوییم «باء» از نوع حیثیت تعلیلی است، یعنی این که حکم موجودیت را خود فی نفسه پذیرفته است.
گویی این حکم موجودیت برای موج، ادامه احکام «دریا» ست و در همان متن دریا ست که حکم موجودیت برای موج صورت گرفته است.
منابع:
[1]. ر.ک: سیدیدالله یزدانپناه، مبانی و اصول عرفان نظری، قم: موسسه امام خمینی،۱۳۸۸، ص ۱۷۰ به بعد.