تفاوت عشق و ازدواج!
تبهای اولیه
چند روز بعدش به من گفت کتابت رو خوندي ؟ گفتم نه، وقتي ازم پرسيد چرا گفتم گذاشتم سر فرصت بخونمش، لبخندي زد و رفت،
همون روز عصر با يک کپي از روزنامه همون زمان که تنها نشريه بود برگشت اومد خونه ما و روزنامه رو گذاشت روي ميز، من داشتم نگاهي بهش مينداختم که گفت اين مال من نيست امانته بايد ببرمش،
به محض گفتن اين حرف شروع کردم با اشتياق تمام صفحه هاش رو ورق زدن وسعي ميکردم از هر صفحه اي حداقل يک مطلب رو بخونم.
در آخرين لحظه که پدر بزرگ ميخواست از خونه بره بيرون تقريبا به زور اون روزنامه رو کشيد از دستم بيرون و رفت. فقط چند روز طول کشيد که اومد پيشم و گفت ازدواج و عشق مثل اون کتاب و روزنامه مي مونه
ازدواج اطمينان برات درست مي کنه که اين زن يا مرد مال تو هستش مال خود خودت، اون موقع هست که فکر مي کني هميشه وقت دارم بهش محبت کنم، هميشه وقت هست که دلش رو به دست بيارم، هميشه مي تونم شام دعوتش کنم اگر الان يادم رفت يک شاخه گل به عنوان هديه بهش بدم، حتما در فرصت بعدي اين کارو مي کنم حتي اگر هرچقدراون آدم با ارزش باشه مثل اون کتاب نفيس و قيمتي، اما وقتي که اين باور در تونيست که اين آدم مال منه، و هر لحظه فکرمي کني که خوب اين که تعهدي نداره، مي تونه به راحتي دل بکنه و بره، مثل يه شيء با ارزش ازش نگهداري مي کني و هميشه ولع داري که تا جايي که ممکنه ازش لذت ببري، شايد فردا ديگه مال من نباشه، درست مثل اون روزنامه حتي اگر هم هيچ ارزش قيمتي نداشته باشه...
و این تفاوت عشق است با ازدواج
:Gol: اگر انسان ها میدانستند با هم بودن شان محدود است محبت شان نامحدود میشد. :Gol:
جالب بود ممنون.
سلام
زیبا بود!
اما انگیزه های بهتر و زیادتری است که بخواهیم ازدواجی عاشقانه داشته باشیم.
ان الانسان لا یخلوا من حالات اربعة, اما عشق و وصل الی معشوقه او لا! و فی کلی الوجهین اما بقی علی عشقه او لا!
اصلا چه تضمینی هست که بعد از ازدواج عشق به وجود بیاد؟آیا قشنگتر نیست پسر و دختر از قبل همو دوست داشته باشن؟:hamdel: دختر و پسری رو میشناسم بعد از 6 سال عاشقی به هم رسیدن الانم دارن زندگی میکنن....
بهتر از اینه که صرف اینکه طرف فرد مناسبیه باهاش ازدواج کنی بعد ببینی با تمام شرایط خوبش اصلا دوسش نداری و ای کاش نبود
مثل دختری که سر سفره عقد به پسری که میخواست اسمس داد که ای کاش تو به جای این مرد نشسته بودی...البته جریان مفصل داره...
اصلا چه تضمینی هست که بعد از ازدواج عشق به وجود بیاد؟آیا قشنگتر نیست پسر و دختر از قبل همو دوست داشته باشن؟:hamdel: دختر و پسری رو میشناسم بعد از 6 سال عاشقی به هم رسیدن الانم دارن زندگی میکنن....
بهتر از اینه که صرف اینکه طرف فرد مناسبیه باهاش ازدواج کنی بعد ببینی با تمام شرایط خوبش اصلا دوسش نداری و ای کاش نبودمثل دختری که سر سفره عقد به پسری که میخواست اسمس داد که ای کاش تو به جای این مرد نشسته بودی...البته جریان مفصل داره...
اگه میشه داستان رو کامل بگید
اصلا چه تضمینی هست که بعد از ازدواج عشق به وجود بیاد؟
هیچ تضمینی نداره . اسم اونم عشق نیست زندگی مسالمت آمیزه . و تا حدی جبری . چون اگه بخوای برگردی خیلی چیزا خراب می شه پس ترجیح میدی بمونی و بسازی .
من که اینجوری دلم نمی خواد ( عشق یا همن مسالمت بعد از ازدواج ) .
اصلا چه تضمینی هست که بعد از ازدواج عشق به وجود بیاد؟آیا قشنگتر نیست پسر و دختر از قبل همو دوست داشته باشن؟:hamdel: دختر و پسری رو میشناسم بعد از 6 سال عاشقی به هم رسیدن الانم دارن زندگی میکنن....
بهتر از اینه که صرف اینکه طرف فرد مناسبیه باهاش ازدواج کنی بعد ببینی با تمام شرایط خوبش اصلا دوسش نداری و ای کاش نبودمثل دختری که سر سفره عقد به پسری که میخواست اسمس داد که ای کاش تو به جای این مرد نشسته بودی...البته جریان مفصل داره...
سلام
از نظر من شما معنی واقعی عشق رو نمی دونید اگر انتظارتون از عشق مثل داستان ها و تخیلاتون هست که کاری بس اشتباه هست
متاسفانه دختر خانم ها کمتر از درک اینده می فهمن و فقط زمان حال رو می بینن در صورتی که زندگی مشترک اینا نیست
امار طلاقو ببینید
مطمعن باشین 99درصدشون با همون به خیال خودشون عاشق واقعی ازدواج کردن ولی ...
ازدواج باید مدیریت داشته باشه باید با دید کامل زندگی کرد
متاسفانه بسیاری از خانم ها وقتی یک پسر وارد ذهنشون می شه خیلی سخت این مورد از ذهنشون بیرون می ره و یکی از مهمترین دلیل هم واسه رد خواستگارهای دیگه هم همینه چون اونا فقط زمان حال رو می بینن و به اینده فکر نمی کنن خیلی از ازدواج های که بدون درک درست و عاقلانه بوده به جدایی کشیده شده
مشکلات در هر زندگی بوجود میان گاهی با یه حرف کوچیک می شه یه مشکل رو حل کرد گاهی هم با قهر ووو
از نظر من باید در فضای سالم هم تو فیزیک هم روان وارد حیطه ازدواج شد واسه همین هم هست که دوستی های قبل از ازدواج اکیدا توصیه نمی شه
عشق فقط در صورتی بوجود میاد که با درک درست و مدیریت صحیح وارد ازدواج شد
وگرنه فقط چند کلام عاشقانه و خوشتیپی و زیبایی وووو اینا عشق بوجود نمیارن اگر هم به خیال خودشون بیارن موقت خواهد بود
اصلا چه تضمینی هست که بعد از ازدواج عشق به وجود بیاد؟آیا قشنگتر نیست پسر و دختر از قبل همو دوست داشته باشن؟:
يكي از سؤالاتي كه مدام انسان، پي پاسخ آن ميگردد اين است كه چه رابطه اي بين ازدواج و عشق است؟ آيا كدام يك بايد مقّدم بر ديگري شود؟ اصلاً آيا ازدواج نيازمند عشق است؟ و يا آيا حتماً عشق بايد به ازدواج ختم شود؟
عشق به همسر از مصاديق عشقِ حقيقي است؛ زيرا همسر هديه خداوند به انسان است تا با او انس گيرد و نياز جنسي ـ عاطفي اش را تامين نمايد و نسلي رشيد را به وجود بياورد.
حال سؤال اين جا است كه عشق به همسر چه زماني بايد اتّفاق بيافتد و به تعبير ديگر آيا «عشق قبل از ازدواج»، مصداق عشقِ حقيقي است و يا «عشق بعد از ازدواج»؟
به نظر من عشق قبل از ازدواج، مجازي و عشق بعد از ازدواج، حقيقي است.
عشق بعد از ازدواج
عشق را خداوند بعد از ازدواج، بين دو زوج قرار ميدهد. كسي كه به دنبال عشق قبل از ازدواج است از عشق بعد از ازدواج محروم خواهد شد.
وابستگي شديد بين دو زوج بلافاصله بعد از اجراي صيغه عقد، معجزه اي است كه
همه آنها كه ازدواجي سالم داشته اند آن را تجربه نموده اند.
اين علاقه مي تواند اختصاص به اوايل ازدواج نداشته باشد و پا برجا بماند به شرط اين كه دو طرف، هنر عشق ورزيدن را به معناي عامّ آن آموخته باشند.
آیا قشنگتر نیست پسر و دختر از قبل همو دوست داشته باشن؟:hamdel: دختر و پسری رو میشناسم بعد از 6 سال عاشقی به هم رسیدن الانم دارن زندگی میکنن....
بهتر از اینه که صرف اینکه طرف فرد مناسبیه باهاش ازدواج کنی بعد ببینی با تمام شرایط خوبش اصلا دوسش نداری و ای کاش نبودمثل دختری که سر سفره عقد به پسری که میخواست اسمس داد که ای کاش تو به جای این مرد نشسته بودی...البته جریان مفصل داره...
غالباً ازدواج بعد از عشقِ مجازي با ناكامي مواجه مي شود. چرا؟
چون عشق با وصال فروكش مي كند. عاشق مي ماند با معشوقي كه درباره او هوشيار گشته است. با خود مدام مي انديشد كه اين فرد ارزش اين ميزان هزينه را داشت؟! عاشق همه ذهن، و آبروي و مال و حتّي ايمان خود را فداي معشوق كرده است. او با خانواده اش در افتاده است تا به معشوق برسد.
ممكن است دوستانش او را شماتت كرده باشند كه چرا خود را اسير يك نفر
ساخته اي؟! او وجهه خودش را ميان آنها به عنوان يك شخصِ با اراده و منطقي از دست داده است. و از طرفي رابطه اش با آنها سرد شده، چون مگر آدم چند تا قلب دارد؟! يكي بيشتر ندارد؛ كه آن را هم به جاي تقسيم كردن بين چند نفر، همه اش را داده است به معشوق. معشوق براي او بسيار گران تمام شده است.
از طرف ديگر، زمان تصميم براي ازدواج، در اوج عشق بوده و توجّه به خصوصيّات منفي معشوق نداشته است؛ ولي اكنون كه چشمانش باز شده آن عيبها را به خوبي
ميبيند؛ خود را بارها توبيخ مي كند كه «چرا اين گونه با زندگي اش بازي كرده است؟!».
البته در موارد نادری این ازدواج ها به جدایی ختم نمی شود و این در مواردی است که طرفین انسانهایی سطحی باشند..
اگراجازه بديد يه نكته بگم..
عشق واز دواج مثل تاروپود پارچه زندگي هستند....جداكردن اين دو..واينكه اول ازدواج وبعد عشق..ويا اول
عشق وبعد ناكامي ازدواج و......اينها بحثهايي هستند كه دراحتمال و درناكامي بودن موضوع وحتي مشكلات مردم محصوب ميشن...
چون درحقيقت عشق وازدواج كنارهم هستند..عشق درابتدا مقولاتي داره به عنوان مقدمه:دوست
داشتن،درگيري ذهني،عادت كردن،دلبسته شدن،فداشدن؛فناشدن(عاشق شدن)...
حالا ممكنه جرقه عشق كه درگيري ذهنيه قبل ازدواج ممكنه صورت بگيره...اما عادت ودلبستگي تافناشدن ميتونه بعد ازدواج صورت بگيره...
پس هردو مثل يك خط دنباله دار باهم كشيده ميشن...پله به پله....
اگر بين اين دو كوچكترين خلل صورت بگيره..لباس زندگي دچارمشكل ميشه..
اون چيزي كه ما طمع ميورزيم به استفاده ازاون(روزنامه)كه مال ما نيست طمع هست..
نوعي بعد كنجكاوانه مابراي يك حس موقتي واشتياق گذرا..كه اين عشق نيست....
همون احساس كاذبي هست كه مانسبت به جنس مخالفي داريم كه قرارنيست همسرمابشه(كه البته حس
شديد براي استفاده از جنس مخالفي كه براي هميشه كنارمون نيست بيشتر بين پسرهاديده ميشه...خانمها
اگر پاي عشق كاذبشون ميمونن بيشتربه اين خاطر كه تصور ميكنند طرف قراره همسرش بشه)
پس تفاوتي بين عشق وازدواج ديده نميشه...عشق احساسي هست كه درمنطق ازدواج به جريان
ميفته...يعني ارتباط مكملي بين احساس ومنطق...
اما اون چيزي كه پدربزرگ گرامي فرمودند احساس هاي كاذب قبل ازدواج نسبت به دوستي هاي موقتي
هست.. كه يكي ازجرقه هاي اون كنجكاوي وكشف خصوصيات مرموز طرف مقابل است كه درآقايون
بسياربيشترديده شده...
ببخشید ییهو پریدم وسط ولی:
1 عشق: مختص ذات پاک الله جل جلاله است.
2 ازدواج: "موده" و "رحمه" و لتسکنو علیها و آرامش و محبت معنا شده
سلام
از نظر من شما معنی واقعی عشق رو نمی دونید اگر انتظارتون از عشق مثل داستان ها و تخیلاتون هست که کاری بس اشتباه هست
متاسفانه دختر خانم ها کمتر از درک اینده می فهمن و فقط زمان حال رو می بینن در صورتی که زندگی مشترک اینا نیست
امار طلاقو ببینید
مطمعن باشین 99درصدشون با همون به خیال خودشون عاشق واقعی ازدواج کردن ولی ...
ازدواج باید مدیریت داشته باشه باید با دید کامل زندگی کرد
متاسفانه بسیاری از خانم ها وقتی یک پسر وارد ذهنشون می شه خیلی سخت این مورد از ذهنشون بیرون می ره و یکی از مهمترین دلیل هم واسه رد خواستگارهای دیگه هم همینه چون اونا فقط زمان حال رو می بینن و به اینده فکر نمی کنن خیلی از ازدواج های که بدون درک درست و عاقلانه بوده به جدایی کشیده شده
مشکلات در هر زندگی بوجود میان گاهی با یه حرف کوچیک می شه یه مشکل رو حل کرد گاهی هم با قهر ووو
از نظر من باید در فضای سالم هم تو فیزیک هم روان وارد حیطه ازدواج شد واسه همین هم هست که دوستی های قبل از ازدواج اکیدا توصیه نمی شه
عشق فقط در صورتی بوجود میاد که با درک درست و مدیریت صحیح وارد ازدواج شد
وگرنه فقط چند کلام عاشقانه و خوشتیپی و زیبایی وووو اینا عشق بوجود نمیارن اگر هم به خیال خودشون بیارن موقت خواهد بود
سلام
من با نظر شما موافقم و اگر فقط بخواد منطق کامل هم باشه هیچ وقت نمیشه اون ازدواجی رو که میخوای انجام بدی یه وقتها عشق که نه ولی دوست داشتن گذشت کردن و با خودش میاره خوش تیپی هم دلیل نمیشه که 100 درصد باعث بشه که عاشق بشن یادتون باشه یه خانوم با گوشش یعنی شنیداری عاشق میشه تا دیداری اینم زیاد خوب نیست البته
سلام
از نظر من شما معنی واقعی عشق رو نمی دونید اگر انتظارتون از عشق مثل داستان ها و تخیلاتون هست که کاری بس اشتباه هست
متاسفانه دختر خانم ها کمتر از درک اینده می فهمن و فقط زمان حال رو می بینن در صورتی که زندگی مشترک اینا نیست
امار طلاقو ببینید
مطمعن باشین 99درصدشون با همون به خیال خودشون عاشق واقعی ازدواج کردن ولی ...
ازدواج باید مدیریت داشته باشه باید با دید کامل زندگی کرد
متاسفانه بسیاری از خانم ها وقتی یک پسر وارد ذهنشون می شه خیلی سخت این مورد از ذهنشون بیرون می ره و یکی از مهمترین دلیل هم واسه رد خواستگارهای دیگه هم همینه چون اونا فقط زمان حال رو می بینن و به اینده فکر نمی کنن خیلی از ازدواج های که بدون درک درست و عاقلانه بوده به جدایی کشیده شده
مشکلات در هر زندگی بوجود میان گاهی با یه حرف کوچیک می شه یه مشکل رو حل کرد گاهی هم با قهر ووو
از نظر من باید در فضای سالم هم تو فیزیک هم روان وارد حیطه ازدواج شد واسه همین هم هست که دوستی های قبل از ازدواج اکیدا توصیه نمی شه
عشق فقط در صورتی بوجود میاد که با درک درست و مدیریت صحیح وارد ازدواج شد
وگرنه فقط چند کلام عاشقانه و خوشتیپی و زیبایی وووو اینا عشق بوجود نمیارن اگر هم به خیال خودشون بیارن موقت خواهد بود
:Moteajeb!:بمبارون کردین دخترارو
منظور من ظاهر بین بودن و سطحی نگر بودن نبود....
مسلما هیچ کس دوست نداره بعد از اینکه کسی رو به خاطر شرایط خوبش قبول کرده احساس پشیمانی بهش دست بده و از نظر روحی راضی نشه....دور وبرمون هستن ادمایی از جنس حرف من!
طرف همه چیزش خوبه ها اما خانومش یا حتی شوهرشو دوست نداره....آقا دوست نداره...به دلش نیست...
این خودش به زندگی آسیب میرسونه....من از عشق قبل از ازدواج حرف نزدم...من میگم خوبه اگه لااقل یه حس دوست داشتن در بین باشه...که تقویت بشه نه اینکه اصلا نباشه تازه بعد به تنفر هم تبدیل بشه...
کی از خوش تیپی و این حرفا زد ؟:Gig:
به نظر من در ازدواج اولین حرف را انتخاب درست دومین دوست داشتن و سومین عشق ورزیدن به هم هست عشق، ناگهانی در زندگی پیدا نمیشود متاسفانه ما کلمه عشق را در بسیاری از موارد نابود می کنیم
ببخشید ییهو پریدم وسط ولی:
1 عشق: مختص ذات پاک الله جل جلاله است.
2 ازدواج: "موده" و "رحمه" و لتسکنو علیها و آرامش و محبت معنا شده
[SPOILER]هیچ انسانی ارزش عشق رو ندارد مگر اینکه به خاطر محبوب بودن پیش معبودش پیش ما محبوب باشه!
ازدواج یک رفاقت و همراهی است...که خدا وعده ی انس و موده و ارامش رو از طریقش به بنده هاش داده..[/SPOILER].
عشق یک حقیقته. اما یک حقیقت به شدت سخت.
عشق هزار چهره دارد اما فقط یک چهره اش حقیقت عشقه. عشق واقعی تنها یک چیز است. و آن چیز همان عشق است.
درک عشق و حس آن بسیار سخت است. اکثرا اسیر تمثال های عشق می شوند. نه خود عشق...
آنهایی که به ازدواج و یا مثل غربی ها به روابط ساده جنسی عشق می گویند و یا حتی رابطه مادر و فرزند را عشق می دانند دو حالت دارند :
1- یا نمی دانند اصلا عشق چیست. عشق منتهای دلبستگی است عشق بندگی است.
2- دانسته خود را به هلاکت و بیچارگی انداخته اند.
عاشقان راستین بندگان صالح خدا هستند. همانها محبتشان به همسر و فرزندانشان بلکه بشریت بسیار بیشتر از امثال منی است که از سر نادانی سخن از عشق می گویم.
ازدواج اطمينان برات درست مي کنه که اين زن يا مرد مال تو هستش مال خود خودت، اون موقع هست که فکر مي کني هميشه وقت دارم بهش محبت کنم، هميشه وقت هست که دلش رو به دست بيارم، هميشه مي تونم شام دعوتش کنم اگر الان يادم رفت يک شاخه گل به عنوان هديه بهش بدم، حتما در فرصت بعدي اين کارو مي کنم حتي اگر هرچقدراون آدم با ارزش باشه مثل اون کتاب نفيس و قيمتي، اما وقتي که اين باور در تونيست که اين آدم مال منه، و هر لحظه فکرمي کني که خوب اين که تعهدي نداره، مي تونه به راحتي دل بکنه و بره، مثل يه شيء با ارزش ازش نگهداري مي کني و هميشه ولع داري که تا جايي که ممکنه ازش لذت ببري، شايد فردا ديگه مال من نباشه، درست مثل اون روزنامه حتي اگر هم هيچ ارزش قيمتي نداشته باشه...
و این تفاوت عشق است با ازدواج
و چه تفاوت عظیمی
کسانی که عاشق همدیگه هستن ...........برای تداووم عشق تلاش نمیکنن ....یا عشق توی روزمره گی ها گم میشه
البته رمان ها و سریال های الان که نشون از عشق افلاطونی میده
باعث میشه سطح توقع ها بالا بره
بعضی وقتا ما برای گم کردن یا توجیه کردن اشتباهاتمون ...میگیم اگه عاشق بودی نمیدیدی؟
در حالی که مشکلات هیچ ربطی به عشق نداره
..ممنون از مطلب زیباتون
شاگردی از استادش پرسید: عشق چیست؟ استاد گفت: به گندم زار برو و پرپشت ترین و زیباترین خوشه گندم را برایم بیاور. امّا یادت باشد نمی توانی برای چیدن خوشه به عقب برگردی!
شاگرد به گندم زار رفت، امّا آخر سر دست خالی بازگشت! به استادش گفت: نتوانستم زیباترین خوشه گندم را پیدا کنم.. مدام به امید پیدا کردن خوشه زیباتر جلو رفتم، امّا نشد...
استاد گفت: عشق یعنی همین..!
شاگرد گفت: حالا استاد، ازدواج چیست؟
استاد گفت: این بار به جنگل برو و بلندترین درخت را برایم بیاور، امّا یادت باشد همانند دفعه قبل نمی توانی به عقب برگردی!
شاگرد رفت و سریع با یک درخت بلند برگشت و گفت: از ترس اینکه مبادا مانند دفعه قبل دست خالی برگردم، اوّلین درخت بلند را بریدم و آوردم!
استاد گفت: ازدواج هم یعنی همین!!
[="]عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی. اما[="] دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و [="]زلال . عشق بیشتر از غریزه آب می[="] خورد و هر چه از غریزه سر زند بی ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع [="]می کند و تا هر[="] جا که یک روح ارتفاع دارد ، دوست داش[="]تن [="]نیز هنگام با او اوج می گیر[="]د .
[="][="][="][="]عشق در غالب دل ها ، در شکل ها و رنگهای تقریبا مشابهی متجلی می شود و دارای صفات و حالات و مظاهر [="]مشترکی است ، اما دوست داشتن در هر روحی جلوه ای خاص خویش دارد و از روح رنگ می گیرد و چون روح ها [="]بر خلاف غریزه هاهر کدام رنگی و ارتفاعی و بعدی و طعم و عطری ویژه خویش را دارد می توان گفت : که به شماره [="]هر روحی ، دوست داشتنی هست . عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر [="]می گذارد ، اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می کند و بر آشیانه بلندش روز و روزگار را دستی [="]نیست .[="][="][="][="][="][="][="][="][="][="]عشق ، در هر رنگی و سطحی ، با زیبایی محسوس ، در نهان یا آشکار رابطه دارد . چنانچه شوپنهاور می گوید [="]شما بیست سال سن بر سن معشوقتان بیفزائید ، آنگاه تاثیر مستقیم آنرا بر روی احساستان مطالعه کنید .[="][="][="][="][="][="][="][="][="][="][="][="]اما دوست داشتن چنان در روح غرق است و گیج وجذب زیبایی های روح که زیبایی های محسوس را بگونه ای دیگر [="]می بیند . عشق طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است ، اما دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار و سرشار از [="]نجابت . عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است . اگر دوری بطول انجامد ضعیف می شود ، اگر تماس دوام یابد به [="]ابتذال می کشد . و تنها با بیم و امید و اضطراب و دیدار وپرهیززنده و نیرومند می ماند . اما دوست داشتن با این [="]حالات نا آشنا است . دنیایش دنیای دیگری است . عشق جوششی یکجانبه است . به معشوق نمی اندیشد که [="]کیست یک خود جوششی ذاتی است ، و از ین رو همیشه اشتباه می کند و در انتخاب بسختی می لغزد و یا [="]همواره یکجانبه می ماند و گاه ، میان دو بیگانه نا همانند ، عشقی جرقه می زند و چون در تاریکی است و یکدیگر را [="]نمی بینند ، پس از انفجار این صاعقه است که در پرتو رو شنایی آن ، چهره یکدیگر را می توانند دید و در اینجا [="]است که گاه ، پس جرقه زدن عشق ، عاشق و معشوق که در چهره هم می نگرند ، احساس می کنند که هم را [="]نمی شناسند و بیگانگی و نا آشنا یی پس از عشق درد کوچکی نیست .[="] [="][="][="][="][="][="][="][="][="][="][="][="][="][="][="][="][="][="][="][="][="][="]اما دوست داشتن در روشنایی ریشه می بندد و در زیر نور سبز می شود و رشد می کند و ازین رو است که همواره [="]پس از آشنایی پدید می آید ، و در حقیقت در آغاز دو روح خطوط آشنایی را در سیما و نگاه یکدیگر می خوانند ، و [="]پس از آشنا شدن است که خودمانی می شوند . دو روح ، نه دو نفر ، که ممکن است دو نفر با هم در عین رو در [="]بایستی ها احساس خودمانی بودن کنند و این حالت بقدری ظریف و فرار است که بسادگی از زیر دست احساس و [="]فهم می گریزد . و سپس طعم خویشاوندی و بوی خویشاوندی و گرمای خویشاوندی از سخن و رفتار و آهنگ کلام [="]یکدیگر احساس می شود و از این منزل است که ناگهان ، خودبخود ،دو همسفر به چشم می بینند که به [="]پهندشت بی کرانه مهربانی رسیده اند و آسمان صاف و بی لک دوست داشتن بر بالای سرشان خیمه گسترده [="]است و افقهای روشن و پاک و صمیمی ایمان در برابرشان باز می شود و نسیمی نرم و لطیف همچون روح یک [="]معبد متروک که در محراب پنهانی آن ، خیال راهبی بزرگ نقش بر زمین شده و زمزمه درد آلود نیایش مناره تنها و [="]غریب آنرا به لرزه می آورد . دوست داشتن هر لحظه پیام الهام های تازه آسمانهای دیگر و سرزمین های دیگر و [="]عطر گلهای مرموز و جانبخش بوستانهای دیگر را بهمراه دارد و خود را ، به مهر و عشوه ای بازیگر و شیرین و شوخ [="]هر لحظه ، بر سر و روی این دو میزند.[="][="][="][="][="][="][="][="][="][="][="][="][="][="][="][="][="][="][="][="][="][="][="][="][="][="][="][="][="][="][="][="][="][="]عشق ، جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی فهمیدن و اندیشیدن نیست . اما دوست داشتن ، در اوج [="]معراجش ، از سر حد عقل فراتر می رود و فهمیدن و اندیشیدن را نیز از زمین می کند و با خود به قله بلند اشراق [="]می برد.
اگر انسان ها میدانستند با هم بودن شان محدود است محبت شان نامحدود میشد.
فکرکنم روایت از امیرمومنان علی علیه السلام باشه.درسته سرکار؟
دختری بود نابینا که از خودش تنفر داشت
نه فقط از خود ، بلکه از تمام دنیا تنفر داشت اما یک نفر را دوست داشت
“دلداده اش را” با او چنین گفته بود :
« اگر روزی قادر به دیدن باشم حتی اگر فقط برای
یک لحظه بتوانم دنیا را ببینم عروس تو و رویاهای تو خواهم شد »
و چنین شد که آمد آن روزی که یک نفر پیدا شد
که حاضر شود چشمهای خودش را به دختر نابینا بدهد
و دختر آسمان را دید و زمین را ، رودخانه ها و درختها را
آدمیان و پرنده ها را و نفرت از روانش رخت بر بست
دلداده به دیدنش آمد و یاد آورد وعده دیرینش شد :
« بیا و با من عروسی کن ببین که سالهای سال منتظرت مانده ام »
دختر برخود بلرزید و به زمزمه با خود گفت :
« این چه بخت شومی است که مرا رها نمی کند ؟ »
دلداده اش هم نابینا بود
و دختر قاطعانه جواب داد : قادر به همسری با او نیست
دلداده رو به دیگر سو کرد که دختر اشکهایش را نبیند
و در حالی که از او دور می شد گفت
« پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشی . . .»
سلام
خیلی قشنگ بود.ممنون