حسين (علیه السلام) امروز كجاست ، چه ميكند و چه ميگويد؟
تبهای اولیه
سال ۴۱ هجرى قمرى
صلحنامه
معاويه با امام حسن(علیه السلام) پيمان صلح منعقد ميکند.
در متن پيمان صلح موارد زير مقرر گرديد:
1- معاويه طبق دستور قرآن و سيره پيامبر (صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم) رفتار كند.
2- بعد از معاويه خلافت به امام حسن(علیه السلام) يا امام حسين(علیه السلام) برسد.
3- اهانت و سب اميرالمؤمنين (علیه السلام) ممنوع شود.
4-بيت المال مسلمين زيرنظر امام حسن(علیه السلام) مصرف شود.
5- معاويه متعهد مي شود كه مردم و شيعيان شام و عراق و حجاز در امان باشند.
معاويه كه هيچگاه قصد اجراي مفاد صلحنامه را نداشته است از همان ابتداء كليه مفاد قرارداد را بجز بند دو نقض ميكند و با برنامه ريزي بلندمدت جهت نقض اين بند نيز اقدام ميكند .
---------------
سا ل ۵۶ هجرى قمرى
ولايتعهدى يزيد
بر خلاف مفاد قرارداد، معاويه فرزند خود يزيد را به ولايتعهدى خويش برگزيد و از مردم با زور و فشار براى وى بيعت گرفت.
در تمام ۱۵ سال گذشته اهانت و سب اميرالمؤمنين (علیه السلام) نيز نه تنها منع نشد بلكه تا دوران عمربن عبدالعزيز(سال 99هـ.ق) ادامه يافت، و همواره كينه و دشمني او با شيعيان ادامه داشت و به قتل عام شيعيان مي پرداخت.
زيادبن سميه كه روزي در صف ياران امام علي(علیه السلام) قرار داشت، در زمان خلافت معاويه حاكم و فرمانرواي كوفه و بصره شد و چون شيعيان را مي شناخت آنها را به دستور معاويه مورد تعقيب قرار داد و به شهادت رساند، به طوري كه احدي از شخصيت هاي معروف شيعه در عراق باقي نماند.
البته خود معاويه به خوبى مى دانست كه عملى شدن اين كار، مشكلات و موانع فراوانى دارد. راز دشوارى هاى اين كار را بايد از يك سو، شخصيت منفى و تبه كار يزيد دانست، چرا كه يزيد جوانى لاابالى، فاسق، هرزه، بى بندوبار، آلوده و در يك كلام، بى دين بود و افكار عمومى، به ويژه صحابه و مسلمانان برجسته اى كه هنوز در قيد حيات بودند و روش و منش رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را به ياد داشتند، به سادگى پذيراى چنين شخصى به عنوان خليفه مسلمانان نبودند. از سوى ديگر، بنا بر يكى از بندهاى صلح نامه، خلافت بعد از معاويه از آنِ حسن بن على(عليه السلام) و اگر براى ايشان اتفاقى افتاد، از آنِ حسين بن على(عليه السلام) بود و معاويه حق نداشت كسى را به عنوان جانشين بعد از خود، انتخاب كند،3 از اين رو تا امام مجتبى(عليه السلام) در قيد حيات بود، معاويه با مانع بزرگى در جهت انتخاب جانشين رو به رو بود. گذشته از اينها اصلا تا آن زمان، هيچ يك از خلفاى پيشين، فرزند خود را به عنوان جانشين انتخاب نكرده بود و اصولا خلافت، يك منصب موروثى نبود تا بعد از مرگ پدر، پسر بر جاى وى تكيه زند.
معاويه كه به اين موانع و مشكلات واقف بود و مى دانست طرح چنين مسئله و پيشنهادى در بدو امر و بدون انجام مقدماتى، عدم پذيرش جامعه اسلامى و در نتيجه، تنش ها، چالش ها و پيامدهاى منفى و زيان بارى را براى حكومتش در پى خواهد داشت، در ابتدا از طرح آن به طور آشكار و گسترده، خوددارى كرد و ضمن صبر و انتظار تا زمانى كه شرايط لازم فراهم آيد، تدابيرى انديشيد و هر گونه ترفند و حيله اى كه ممكن و لازم بود به كار بست. انجام سفرها، نوشتن نامه ها، تطميع يا تهديد و ارعاب برخى افراد براى همراه كردن آن ها با خود، از جمله اقدامات اوست. به هر تقدير، شرايط لازم براى انجام چنين كارى در سال هاى آخر عمرمعاويه فراهم شد و او توانست جامعه اسلامى را آماده پذيراى اين امر كند.
ادامه دارد....
در ادامه حرکت عاشورایان
:Sham:
نيمه رجب سال شصتم هجرى قمرى
مرگ معاويه و آغاز خلافت يزيد
با مرگ معاويه ، يزيد به جاى وى بر حكومت و خلافت جامعه مسلمين نشست و به تمام استانداران و فرمانداران خود نوشت كه از مسلمين بلاد و شهرها به هر طريق ممكن براى وى بيعت بگيرند. همچنين، نامهاى به پسر عموى خود وليد بن عتبه استاندار مدينه نوشت كه از مردم مدينه و به ويژه از سه شخصيت سرشناس، حسين بن على(علیه السلام)، عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير براى وى بيعت بگيرد، لكن در مورد شخص حسين بن على(علیه السلام) سفارش بسيار نموده بود، كه براى ايشان كمترين مهلتى را روا مدار، اگر پذيرفت كه به مقصود رسيدهايم و گرنه سر او را از بدنش جدا كرده و براى من بفرست.
===============================================================
۲۸ رجب سال شصتم هجرى قمرى
حركت امام از مدينه به سوى مكه
وليد با فرستادن شخصي به نزد امام و ابن زبير آنها را بهدارالاماره خواسته، و فرمان يزيد را به آنان ابلاغ كرد. امام فرمود: اي وليد تو به بيعت گرفتن من در خفا اكتفاء نميكني؟ گفت: آريچنيناست. فرمود: فكرهايم را ميكنم و از مجلس خارج شد.
امامحسين(علیه السلام) پس از آنكه از مجلس وليد بيرون آمد تصميم گرفت كه مبارزه خود را با يزيد ادامه دهد ولى نه در مدينه بلكه به صورت يك حركت نظامى و فرهنگى از مدينه تا كربلا. با اين توصيف، براى جذب و هدايت نيرو جهت عمليات در مقصد مشخص يعنى كربلا، به همراه 82 نفر زنان، كودكان كم سن و سال، افراد سالمند و خانوادهاش پس از وداع با شهر پيامبر(صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم) شب يكشنبه دو روز مانده به پايان ماه رجب (28 رجب) سال 60 هجرى مثل رشتهاى از نور در شب ظلمانى از مدينه به سوى محل مبارزه حركت نمود. ظاهراً حركت امام از مدينه به سوى مكه با سرعت انجام گرفته و در تاريخ از حوادث بين راه در اين سفر مطلب زيادى ثبت نشده است. حركت اصلى امام از مكه تا كربلا بوده و به طور مفصل مورد نظر مورخان واقع شده است.
================================================================
سوم شعبان سال شصتم هجرى قمرى
ورود امام به مكه
حضرت روز سوم به مكه رسيدند .
خبر امتناع حسين از بيعت با يزيد دهان به دهان ميگردد. سيل درخواستها و نامهها آغاز ميگردد . مردم كوفه كه هنوز خاطرات حكومت علي (علیه السلام) را به ياد دارند از همه مصرترند كه امام به طرف كوفه بيايند، امام فرمود: من فرستادهخود را به طرف كوفه ميفرستم اگر گفت كه شما رأي داديد پس به طرف كوفه خواهم آمد.امام فرستادههاي خود را به طرف كوفه فرستاد بعد از مدتي مسلم براي امام نامه نوشتندكه هجده هزار نفر با شما بيعت ميكنند، پس امام تصميم گرفت به طرف كوفه بيايند،عدهاي با توجه به سوابق پيمان شكني كوفيان امام را از رفتن به كوفه منع كردند و بهماندن درمكه تشويق مينمودند. امام(علیه السلام) در جواب آنان فرمود: ناگزير به اين كار هستمچون اگر در مكه بمانم يزيد خونم را در اينجا ميريزد.
ادامه دارد....
[FONT=arial narrow]بسم الله الرحمن الرحیم
پانزدهم رمضان سال شصتم هجرى قمرى
ماموريت مسلم (علیه السلام)
اقامت امام حسين(علیه السلام) در مكه و برخورد با مردم و تشكيل اجتماعات و گفتگوها، مردم را با انگيزه و اهداف امام، از امتناع از بيعتبا يزيد، آشنا كرده است .
امام، تصميم گرفت در مقابل اصرار و دعوتهاى مكرر مردم كوفه، عكسالعمل نشان داده و اقدامى كند. براى ارزيابى دقيق اوضاع كوفه و ميزان علاقه و استقبال مردم و تهيه مقدمات لازم و شناسايى و سازماندهى و تشكل نيروهاى انقلابى، ضرورى بود كه كسى قبلا به كوفه رفته و اين ماموريت را انجام دهد و گزارشى دقيق از وضعيتشهر و مردم، به او بدهد.
حضرت حسينبن على(علیه السلام) مناسبترين فرد براى اين ماموريت محرمانه را «مسلمبن عقيل» ديد، كه هم آگاهى سياسى و درايت كافى داشت،و هم تقوا و ديانت،و هم خويشاوند نزديك امام بود. به نمايندگانى كه از كوفه آمده بودند، فرمود:من، برادر و پسر عمويم (مسلم) را با شما به كوفه مىفرستم، اگر مردم با او بيعت كردند;من نيز خواهم آمد.
امام حسين(علیه السلام) طى نامه و پيامى جداگانه كه خطاب به مردم كوفه نوشت، تكليف مردم و ماموريت مسلم را روشن ساخت. متن نامه امام چنين بود:
«بسم الله الرحمن الرحيم
از حسين بن على، به جماعت مؤمنان و مسلمانان;
اما بعد،
سعيد و هانى، با نامههايتان نزد من آمدند. آنان آخرين كسانى بودند از فرستادگانتان كه نزد من آمدند. من تمام مقصود و هدفى را كه ذكر كرده بوديد فهميدم. بيشتر سخن شما اين بود كه: ما را امام و پيشوايى نيست، پس بشتاب! شايد خدا ما را به واسطه تو بر هدايت، هماهنگ و مجتمع كند. اينك، من برادرم،عموزادهام و شخص مورد اعتمادم از خانوادهخويش «مسلمبن عقيل» را به سوى شما فرستادم و او را مامور كردم كه از حال شما و از كار و نظرتان به من گزارش بفرستد. اگر به من چنين گزارش دهد كه راى بزرگان و صاحبان فضل و خرد شما،همانند چيزى است كه قاصدان شما گفتند و در نامههاى شما نوشته شده استبه خواستخدا بزودى به سويتان خواهم آمد.
به جانم سوگند پيشوا و امام، تنها و تنها كسى است كه به كتاب خدا حكم و عمل كند و به قسط رفتار نمايد و به حق، گردن بنهد و خود را وقف و پايبند فرمان خدا سازد، والسلام.».
مسلم با گرفتن دو راهنما از مكه به سوى كوفه حركت كرد. روزهاى متوالى راه طى كرد. آن دو راهنما در راه، از تشنگى جان سپردند. مسلم، همراه با «قيسبن مسهر صيداوى» و «عمارة بن عبدالله ارحبى» با تحمل مشقتهاى توانفرساى راه، پس از بيست روز، خود را به كوفه رساند و مسافتسىروزه را با همه سختيها در بيست روز پشتسرگذاشت.
----------------------------------------------------
پنجم شوال سال شصتم هجرى قمرى
ورود مسلم به كوفه
مسلم، وارد كوفه شد و به خانه مختار ثقفى، كه از شيعيان خالصحضرت على(علیه السلام) وعلاقهمندان به اهلبيت بود، رفت.
شيعيان، دسته دسته به خانه مختار مىآمدند و با مسلم ديدار و بيعت مىكردند و مسلم هم نامه امام حسين(علیه السلام) را خطاب به مؤمنان و مسلمانان كوفه براى هر جماعتى از آنان مىخواند. روز به روز بر تعداد هواداران امام حسين(علیه السلام) كه با نمايندهاش مسلم،بيعت مىكردند افزوده مىشد تا اين كه پس از چند روز، به هزاران نفر مىرسيد.
مسلمبن عقيل، طى نامهاى اوضاع را به امام گزارش داد و با بيان شرايط و زمينه مساعد براى نهضت از امام خواست كه به سوى كوفه بشتابد. در نامهاى كه به امام نوشت،چنين بيان كرد:
«نامههاى فرستاده شده، راستبوده و سخن فرستادگان هم درست است. مردم كوفه آماده جهاد و جانبازى در راه خدايند. هم اكنون هيجده هزار نفر، با من بيعت كردهاند و آماده فداكارى در ركاب تو هستند. هر چه زودتر به سوى كوفه حركت كن!»اين نامه را كه مسلم،بيستو هفت روز پيش از شهادتش به امام حسين(علیه السلام) نوشت، توسط «عابسبن شبيب شاكرى» براى آن حضرت فرستاد. همراه او،نامههاى ديگرى هم كوفيان به امام نوشتند و با گزارش اين كه صدهزار شمشير براى يارى تو آماده است،از آن حضرت خواستند كه در آمدن به كوفه شتاب كند.
[FONT=arial narrow]
ادامه دارد....
[FONT=arial narrow]
[FONT=arial narrow]يازدهم ذى القعده سال شصتم هجرى قمرى
رسيدن نامه مسلم به امام حسين (علیه السلام)
نماينده رسمى امام، آمادگى مردم كوفه را تأييد كرده بود، و ديگر جاى تأمل نبود. چرا كه به طور مطمئن با توجه به نامهها و نامه مسلم، شرايط براى قيام عليه بنىاميّه آماده شده بود. امام در رفتن تسريع كردو تصميم گرفت تا از حجاز روانه عراق شود. در آن روزها امام از حادثه ديگري آگاه شد كه او را به بيرون رفتناز حجاز مصممتر ساخت او دانست كه فرستادگان يزيد خود را به مكه رساندهاند تا درمراسم حج بر وي حمله كنند و ناگهان او را بكشند. امام خود ميگويد «براستى پدرم براى من حديث كرد كه شهر مكه را بزرگى است كه به وسيله او حرمت اين شهر شكسته شود، و من دوست ندارم كه آن بزرگ من باشم و به خدا سوگند اگر من دو وجب بيرون مكه كشته شوم بهتر دوست دارم تا يك وجب و هر چه دورتر باشم از مكه و كشته شوم، پيش من محبوبتر است و به خدا سوگند اگر من در لانه جانورى از اين جانوران باشم مرا بيرون آورده تا آنچه را خواهند نسبت به من انجام دهند.» فرمود: «به خدا سوگند مرا رها نخواهند كرد تا وقتى كه قلبم را از درونم بيرون آورند.» اين نقلها شاهد صدق اين گفته است كه به هر روى، آنان تصميم بر قتل او داشتند و اميدى به زنده بودن، به صورتى كه بيعتى صورت نگيرد، نمىتوانسته وجود داشته باشد.
==================
خبر ارسال نامههاي مردمكوفه و دعوت از امام حسين (علیه السلام) براي آمدن به آن شهر يزيد را نگران ساخت و پس ازمشورت با مشاوران خود تصميم گرفت تا «نعمان بن بشير» را از حكومت كوفه معزول و«عبيدالله بن زياد» حاكم بصره را با حفظ سمت به حكومت كوفه منصوب نمايد.
عبيدالله پس از دريافت فرمان يزيد مبني بر انتصاب وي به حكومت كوفه بهاتفاق تعدادي از همراهانش به صورت مخفيانه وارد كوفه شد تا ضمن آزمايش واكنشمردم و ميزان علاقه آنان به امام حسين (علیه السلام)، رهبران مخالفان يزيد را شناسايي نمايد.مردم كوفه كه با استبداد شديد عبيدالله بن زياد مواجه شدند به تدريج مسلم را تنهاگذاشته و از بيعت خود عقب نشيني كردند.
مدتي بعد، پس از شناسايي محل استقرار مسلم، ايشان از خانة مختار به خانة«شريك بن اعور» رفت. شريك چند روز بعد درگذشت و مسلم به خانة «هاني بن عروه»رفت. اما عبيدالله كه به وسيله جاسوسان خود از مخفي گاه مسلم و ارتباط او با ياران وهوادارنش مطلع شده بود، هاني را احضار و پس از شكنجه زنداني نمود.
=============
ادامه دارد....
[FONT=arial narrow]هشتم ذى الحجه سال شصتم هجرى قمرى
حركت امام از مکه به عراق
امام حسين (علیه السلام) پس از دريافت نامة مسلم بن عقيل و احساس خطر از دژخيمانيزيد، احرام حج خود را به عمره تبديل كرد و پس از انجام مراسم عمره از احرام بيرون آمدو در روز سه شنبه روز ترويه (هشتم ذي الحجه سال ۶۰ ه . ق) پس از شصت وپنج روزاقامت در مكه به اتفاق حدود هشتادو شش نفر مرد از شيعيان و دوستان و خانواده خود ازمكه بيرون آمده و به سوي عراق حركت كرد.
در كوفه همين كه خبر دستگيري و زنداني شدني هاني در شهر منتشر شد، مسلم دانستكه ديگر درنگ جايز نيست و بايد از نهانگاه بيرون آيد و جنگ را آغاز كند. پس جارچيانخود را فرستاد تا مردم را آگاه سازند. نوشتهاند از هيجده هزار تن كه با او بيعت كرده بودندچهار هزار تن در خانه هاني و خانههاي اطراف گرد آمده بودند. مسلم آنان را به دستههايي تقسيم كرد و هر دستهاي را به يكي از بزرگان شيعه سپرد. دستهاي از اين جمعيتبه قصر ابن زياد روانه شدند، ولي ابن زياد موفق شد آن مردم بي تدبير را با ايجاد اختلافو استفاده از حربه تهديد متفرق سازد. نتيجه اين شد كه در شامگاه آن روز جز سي تن با اونماندند. چون نماز مغرب را خواند. يك تن از ياران خود را همراه نداشت.
مسلم چون نماز شام را خواند و خود را تنها ديد در كوچههاي كوفه سرگردان شد، درحالي كه گروه زيادي در جستجوي وي بودند، تا سرانجام زني به نام «طوعه» كه از شيعيانعلى (علیه السلام) بود او را درون خانه برد و پناه داد. اما شب هنگام پسر وي از وجود مسلم در خانهمطلع شد و به ماموران عبيدالله خبر داد. همين كه ابن زياد پناهگاه مسلم را دانست،«محمد اشعث» را با شصت يا هفتاد تن براي دستگيري وي فرستاد .مسلم پس ازدرگيري با ماموران ابن زياد ونشان دادن رشادتها و شجاعتهاي بسيار مجروح ودستگير شد
================
[FONT=arial narrow]ادامه دارد....
[FONT=arial narrow]
روزشمار سفر حسين بن علي (ع)
حسين (ع) امروز كجاست ، چه ميكند و چه ميگويد؟
http://www.iec-md.org/MUHARRAM/karwan_eshq.html
[FONT=arial narrow] سلام
برای محرم خودمونو داریم آماده میکنیم؟
نهم ذى الحجه سال شصتم هجرى قمرى
شهادت مسلم (علیه السلام)
مسلم را به بالاى دارالاماره مي بردند، در حالى كه نام خدا بر زبانش بود، تكبير ميگفت، خدا را تسبيح ميكرد و بر پيامبر خدا و فرشتگان الهى درود ميفرستاد و ميگفت: خدايا! تو خود ميان ما و اين فريبكاران نيرنگ باز كه دست از يارى ما كشيدند، حكم كن! با ضربت شمشير، سر از بدنش جدا كردند، و... پيكر خونين اين شهيد آزاده و شجاع را از آن بالا به پايين انداختند و مردم نيز هلهله و سر و صداى زيادى به پا كردند.
پس از شهادت مسلم، به سراغ «هانى» رفتند و با دو ضربت، سر اين انسان والا و حامى بزرگ مسلم را از بدن جدا كردند. درحاليکه اين چنين با خداي خود ميگفت: «بازگشت به سوى خداست. خدايا مرا به سوى رحمت و رضوان خويش ببر!» بدن هانى را هم به طنابى بستند و در كوچه ها و گذرها بر خاك كشيدند. خبر اين بيحرمتى به مذحجيان رسيد. اسب سوارانشان حمله كردند و پس از درگيرى با نيروهاى ابن زياد بدن هانى و مسلم را گرفتند و غسل دادند و بر آنها نماز خواندند و دفن كردند، در حالى كه جسد مسلم، بي سر بود. آن روز، تنى چند از سرداران اسلام هم دستگير شده و به شهادت رسيدند و اجساد مطهرشان در كنار آن دو قهرمان رشيد به خاك سپرده شد و در روز نهم ذيحجه، كربلاى كوچكى در كوفه بر پا شد و يادشان به جاودانگى پيوست.
برای توضیح بیشتر مینونید به اینجا سر بزنید
ادامه دارد....
[FONT=arial narrow]
ادامه سفر با حضرت امام حسین علیه السلام.
۱۲ ذى الحجه سال شصتم هجرى قمرى
وادی عقیق
امام در اين روز به وادی عقیق رسید و در آن جا عون و محمد، فرزندان جعفر طیار، به او ملحق شدند.
۱۳ ذى الحجه سال شصتم هجرى قمرى
وادی صفرا
امام در اين روز به وادی صفرا وارد شد و در آن جا دو تن از یارانش به نام مجمّع و عبّاد به او پیوستند.
۱۴ ذى الحجه سال شصتم هجرى قمرى
ذات عرق
امام در اين روز وارد ذات عرق شد و در آن جا با بشر بن غالب ملاقات کرد.
۱۵ ذى الحجه سال شصتم هجرى قمرى
اعزام قيس
امام در اين روز به حاجر بطن ارمه رسید و قیس مسهر صیداوی را به سوی اهل کوفه فرستاد.
۱۴ ذى الحجه سال شصتم هجرى قمرى
ذات عرق
امام در اين روز وارد ذات عرق شد و در آن جا با بشر بن غالب ملاقات کرد.
۱۵ ذى الحجه سال شصتم هجرى قمرى
اعزام قيس
امام در اين روز به حاجر بطن ارمه رسید و قیس مسهر صیداوی را به سوی اهل کوفه فرستاد.
۱۷ ذى الحجه سال شصتم هجرى قمرى
احفُر
امام در اين روز به احفُر رسید و در آن جا عبدالله بن مطیع عدوی را ملاقات کرد.
۱۸ ذى الحجه سال شصتم هجرى قمرى
خزیمیه
امام در اين روز به خزیمیه رسید و یک شبانه روز در آن جا توقف کرد.
۲۰ ذى الحجه سال شصتم هجرى قمرى
شقوق
امام در اين روز به شقوق وارد شد و در آن جا از مردی درباره کوفه سئوال کرد.
سلام آقا مهدی.
زحمت کشیدید.کار زیبا وپسندیده ایه.
فقط ای کاش می شد روز به روز گزارش می دادی.مثلا امروز که 29 ذی القعده هست گزارش امروزو می زدی.
به نظرم این طوری بیشتر حس همراهی با کاروان آقا رو داشتیم.
اجرت با امام حسین علیه السلام
یا علی:Gol:
سلام و عرض ادب خدمت شما همکار گرامی احمدمنتظرالمهدی
چشم سعی میکنم از این به بعد همینکار رو انجام بدم.
چون کمتر میتونم سر بزنم برای همین ممکنه بعضی ایام عقب و جلو بشه
از پیشنهادتون استقبال میکنم.
18 روز تا غدیر باقیست . روزی یک صلوات برای سلامتی امام زمان بدیم خودش قدمیه برای تحکیم بیعت با امام زمان.
التماس دعا:Gol:
21 ذى الحجه سال شصتم هجرى قمرى
در منطقه زرود
زهيربنقين در منطقه زرود به جمع ياران امام پيوست . زهـيـر از لحاظ عـقـيـده , عـثـمـانى بود وعلاقه اى به اهل بيت نداشت وى ازمحترمين طايفه خود بود در كوفه زندگى مى كرد ودر ميدانهاى جنگ , رشادتهايى ازخود نشان داده است . در سال شصت همراه خانواده اش به حج رفت ودر مراجعت مسير حركت اوبا قافله امام حسين (ع ) يـكـى گرديد, منتها از اينكه با حضرت برخورد كند پرهيزمى كرد به اين نحو كه اگر حضرت راه مـى رفت , او مى ايستاد واگر امام (ع ) توقف مى كرد او حركت مى نمود تا بالاخره در منزلى به ناچار هـر دو رحل اقامت افكندند,منتها با فاصله از همديگر, زهير با خانواده اش مشغول غذا خوردن بود كـه قـاصـد امام حسين (ع ) آمد وچنين گفت : " ان ابا عبداللّه الحسين (ع ) بعثني اليك لتاتيه " با شـنيدن اين پيغام , لقمه غذا از دست همه افتاد وحالت تحير وسكون به همه آنان دست داد زوجه زهير گفت : چرا نشسته اى ؟
زهير حركت كردوشرفياب حضور امام (ع ) گشت , در اين تشرف چه گفته وشنيده شد, تاريخ مطلبى راضبط نكرده است , همينقدر آمده كه زهير با حالت خوشحالى وبشارت برگشت واثاثيه خودرا از ساير اثاثيه ها جدا كرد وحسينى شد. در شب عاشورا هم آن وقتى كه امام (ع )بيعت خودرا از اصحاب برداشت زهير برخاست وگفت : " به خدا قسم ! دوست دارم كشته شوم , بعد زنده شوم , باز كشته شوم وبعد زنده شوم تا هزار مرتبه , تا بدينوسيله خداوند متعال , مرگ را از شما واز جوانان اين خاندان دفع كند ". صبح عاشورا شهادت زهيراست صبح عاشوراامام حسين (ع ) زهيررا در ميمنه وحبيب را در ميسره لشكر قرارداد.بـعـد از شـهـادت حـبيب , صحنه جنگ داغ شد, موقع ظهر, حضرت , نماز را خواند, زهير جلو آمد وحمله را آغاز كرد وگفت : انا زهير وانا بن القين ـــــ اذودكم بالسيف عن حسين . دوباره خدمت حضرت رسيد وبا اين اشعار با امام (ع ) وداع كرد:. فدتك نفسي هاديا مهديا ـــــ اليوم القى جدك نبيا. وحسنا والمرتضى عليا ـــــ وذا الجناحين الشهيد الحيا. مدتى جنگيد تا برزمين افتاد, ابا عبداللّه الحسين (ع ) خودش را بر بالين زهيررساند وفرمود:. " لا يبعدنك اللّه يا زهير! ولعن اللّه قاتليك لعن الذين مسخوا قردة وخنازير " . در زيارت ناحيه , خطاب به زهير, چنين مى خوانيم :. " الـسـلام عـلـى زهير بن القين البجلي القائل للحسين وقد اذن له في الانصراف , لاواللّه لا يكون ذلك ابدا ا اترك ابن رسول اللّه اسيرا في يد الاعدا وانجو انا لا اراني اللّه ذلك اليوم " .
۲۲ ذى الحجه سال شصتم هجرى قمرى
خبر شهادت مسلم و هانى
امام در اين روز به ثعلبیه وارد شد و شب را در آن جا ماند.مردی نصرانی با مادرش مسلمان شد و همراه او رهسپار کربلا شدند. در ثعلبيه بود كه خبر شهادت مسلمبنعقيل و هانيبنعروه را به امام دادند .
امام حسين عليه السلام در بين راه شخصى را ديدند كه از طرف كوفه به اين طرف مىآمد. (در سرزمين عربستان جاده و راه شوسه نبوده كه از كنار يكديگر رد بشوند.بيابان بوده است،و افرادى كه در جهتخلاف هم حركت مىكردند،با فواصلى از يكديگر رد مىشدند.) لحظهاى توقف كردند به علامت اينكه من با تو كار دارم،و مىگويند اين شخص امام حسين عليه السلام را مىشناخت و از طرف ديگر حامل خبر اسف آورى بود. فهميد كه اگر نزد امام حسين برود،از او خواهد پرسيد كه از كوفه چه خبر،و بايد خبر بدى را به ايشان بدهد.نخواست آن خبر را بدهد و لذا راهش را كج كرد و رفت طرف ديگر.دو نفر ديگر از قبيله بنى اسد كه در مكه بودند و در اعمال حج شركت كرده بودند،بعد از آنكه كار حجشان به پايان رسيد،چون قصد نصرت امام حسين را داشتند،به سرعت از پشتسر ايشان حركت كردند تا خودشان را به قافله ابا عبد الله برسانند.
اينها تقريبا يك منزل عقب بودند.برخورد كردند با همان شخصى كه از كوفه مىآمد.به يكديگر كه رسيدند به رسم عرب انتساب كردند،يعنى بعد از سلام و عليك،اين دو نفر از او پرسيدند:نسبت را بگو،از كدام قبيله هستى؟گفت:من از قبيله بنى اسد هستم. اينها گفتند:عجب!«نحن اسديان»ما هم كه از بنى اسد هستيم.پس بگو پدرت كيست،پدر بزرگت كيست؟او پاسخ گفت،اينها هم گفتند تا همديگر را شناختند.بعد،اين دو نفر كه از مدينه مىآمدند گفتند:از كوفه چه خبر؟گفت:حقيقت اين است كه از كوفه خبر بسيار ناگوارى است و ابا عبد الله كه از مكه به كوفه مىرفتند وقتى مرا ديدند توقفى كردند و من چون فهميدم براى استخبار از كوفه است نخواستم خبر شوم را به حضرت بدهم.تمام قضاياى كوفه را براى اينها تعريف كرد.
اين دو نفر آمدند تا به حضرت رسيدند.به منزلى اولى كه رسيدند حرفى نزدند.صبر كردند تا آنگاه كه ابا عبد الله در منزلى فرود آمدند كه تقريبا يك شبانه روز از آن وقت كه با آن شخص ملاقات كرده بودند فاصله زمانى داشت.حضرت در خيمه نشسته و عدهاى از اصحاب همراه ايشان بودند كه آن دو نفر آمدند و عرض كردند:يا ابا عبد الله!ما خبرى داريم،اجازه مىدهيد آن را در همين مجلس به عرض شما برسانيم يا مىخواهيد در خلوت به شما عرض كنيم؟ فرمود:من از اصحاب خودم چيزى را مخفى نمىكنم،هر چه هست در حضور اصحاب من بگوييد.يكى از آن دو نفر عرض كرد:يا ابن رسول الله!ما با آن مردى كه ديروز با شما برخورد كرد ولى توقف نكرد،ملاقات كرديم،او مرد قابل اعتمادى بود،ما او را مىشناسيم،هم قبيله ماست،از بنى اسد است.ما از او پرسيديم در كوفه چه خبر است؟ خبر بدى داشت،گفت من از كوفه خارج نشدم مگر اينكه به چشم خود ديدم كه مسلم و هانى را شهيد كرده بودند و بدن مقدس آنها را در حالى كه ريسمان به پاهايشان بسته بودند در ميان كوچهها و بازارهاى كوفه مىكشيدند.ابا عبد الله خبر مرگ مسلم را كه شنيد،چشمهايش پر از اشك شد ولى فورا اين آيه را تلاوت كرد: من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا»
کاروان عشق در راه رسیدن به خدا هر روز آماده تر میشود
۲۳ ذى الحجه سال شصتم هجرى قمرى
توقف در زباله
امام حسين (علیه السلام) همراه كاروان خود چهارشنبه بيستوسوم ذيالحجه به زباله رسيدند. بعضي گفتهاند در اين منزل خبر شهادت عبدالله بن يقطر، مسلم بن عقيل وهاني بن عروه رسيد و آن حضرت آن خبر را براي اصحاب بيان كردند و فرمودند: خبر ناگوار و جانسوزي به ما رسيده و آن اينكه مسلم بن عقيل، هاني بن عروه و عبدالله بن يقطر به شهادت رسيدهاند و شيعيان كوفه ما را بييار و ياور گذاشتهاند، هر كس از شما خواهد، ميتواند بازگردد و بر او ملامتي نيست چرا كه تعهدي نداشته است.
همراهان بي وفاي امام (علیه السلام) از گرد او پراكنده شدند و از راست و چپ راه بيابان را پيش گرفتند و تنها همان كساني كه از مدينه همراه امام (علیه السلام) بودند با تعداد كمي از مردان ديگر كه در راه به امام ملحق شده بودند، باقي ماندند.
امام (علیه السلام) اين كار را براي آن كرد كه گروهي از اعراب ميپنداشتند كه عازم شهري ميشوند كه مردم آن شهر تحت فرمان امامند و امام (علیه السلام) ميخواست كه همراهانش آگاهانه در اين مسير گام بردارند و بدانند كه با چه مشكلاتي مواجه ميشوند.
چون امام (علیه السلام) به زباله رسيد، فرستاده محمدبن اشعث و عمربن سعد را ملاقات كرد و آن نامهاي را كه مسلم به عنوان وصيت از ايشان خواسته بود كه بنويسند و براي امام ببرند، تقديم امام (علیه السلام) كرد، امام نامه را خواند و صحت خبر شهادت مسلم و هاني را تاييد شده ديد، سخت آزرده خاطر شد و اين رنجش وقتي شدت پيدا كرد كه قاصد خبر قتل قيس بن مسهر را نيز به اطلاع امام (علیه السلام) رساند.
امام حسين (علیه السلام) برادر رضايي خود عبدالله بن يقطر را به سوي مسلم، _قبل از اطلاع از شهادت او_ فرستاد كه به دست حصين بن تميم گرفتار و به نزد عبيدالله بن زياد برده شد و او فرمان داد كه عبدالله بن قيطر را به بالاي قصر دارالاماره برده تا در منظر عام، حسين و پدرش را لعنت كند! هنگامي كه ابن يقطر، بالاي قصر رفت خطاب به مردم گفت: اي مردم! من فرستاده حسين فرزند دختر رسول خداي شما هستم، به ياري او بشتابيد و بر پسر مرجانه لعنتالله عليه بشوريد.
عبيدالله چون چنين ديد فرمان داد تا او را از بالاي قصر به زير انداختند و در حال جان دادن بود كه فردي آمد و او را به قتل رساند، به او گفتند: واي بر تو! چرا چنين كردي؟ گفت: ميخواستم او را راحت كنم.
اكثر نويسندگان خبر شهادت عبدالله بن يقطر و قيس بن مسهر صيداوي، فرستاده امام به كوفه را در منزل زباله ذكر كردهاند و بعضي در منازل ديگر يا بعد از ملاقات با حربن يزيد رياحي نقل كردهاند. ولي قول صحيح همان منزل زباله ميباشد، البته ممكن است كه خبر شهادت آنها در منازل ديگر نيز به امام داده شده است.
۲۴ ذى الحجه سال شصتم هجرى قمرى
توقف در القاع
روز پنجشنبه بيستوچهارم ذيالحجه بود كه امام حسين (علیه السلام) همراه با يارانشان وارد منزل القاع شدند. طبري از ابومحنف نقل كرده و او را در نوران كه از قبيلهي بنيمكرمه است روايت كرده كه يكي از خويشان او كه شايد نامش عمروبن نوران باشد از امام (علیه السلام) سوال كرد. عزم كجا داريد؟ امام فرمود: عازم كوفه هستم.
آن مرد به امام گفت: تو را به خدا سوگند كه از اين راه بازگرد زيرا تو به استقبال نيزهها و شمشيرها ميروي، اگر كساني كه نامه و پيك نزد شما فرستادهاند، هزينه اين جنگ را بر عهده ميگيرند و مقدمات كار را از هر جهت براي شما فراهم ميآوردند، به نزد آنها برو كه اين عزم پسنديدهاي است ولي آنگونه كه شما بيان كرديد من مصلحت شما را در رفتن بسوي مردم كوفه نميبينم.
امام (علیه السلام) فرمود: اي بنده خدا! آنچه را كه تو گفتي بر من پوشيده نيست و راي همان است كه تو ديدهاي ولي بر مقدرات الهي كسي غالب نخواهد شد.
۲۵ ذى الحجه سال شصتم هجرى قمرى
توقف درعقبه البطن
بيستوپنجم ذيالحجه سال شصت هجرى قمرى امام حسين (علیه السلام) همراه با كاروان خود به عقبه البطن رسيدند.
ابن عبدريه از امام صادق (علیه السلام) نقل كرده كه آن حضرت فرمود: چون حسين بن علي (علیه السلام) از قبه البطن بالا رفت به ياران خود فرمود: نميبينم خود را جز اينكه كشته خواهم شد. اصحاب گفتند: يا اباعبدالله! علت چيست؟ فرمود: به سبب آنچه كه در خواب ديدم. اصحاب از خواب امام پرسش كردند.
فرمود: در خواب ديدم سگاني به من يورش ميبرند كه در ميان آنها سگي دو رنگ بود كه از همه درندهتر به نظر ميرسيد. طلحه بن زيد از امام صادق (علیه السلام) روايت كرده كه امام حسين (علیه السلام) فرمود: سوگند به خدايي كه جانم به دست اوست. حكومت بنياميه براي آنها گوارا نخواهد شد مگر اينكه مرا بكشند و اينها قاتل من خواهند بود.
این طالب بدم مقتول بکربلا
[FONT=times new roman]۲۶ ذى الحجه سال شصتم هجرى قمرى
توقف در شراف
امام حسين (علیه السلام) روز بيستوششم ذيالحجه سال 1361 هجرى قمرى وارد منزل شراف شدند. كسي كه از مكه به طرف كوفه ميآيد بعد از عقبه به منزل ديگري ميرسد بنام واقعه ولي چون در شراف امكانات و خصوصاً آب بيشتر بوده لذا امام حسين (علیه السلام) درواقعه كه آن را واقعه الحزون نيز گويند توقف نكردند و در شراف منزل گزيدند.
ابومخنف از عبدالله بن مسلم و مردي ديگر از قبيل بني اسد نقل كرده است كه امام حسين (علیه السلام) درمنزل شراف فرود آمدند و سحرگاهان به جوانان دستور دادند كه آب زياد بردارند و از اين منزل حركت كرده و صبح را تا هنگام غروب آفتاب طي طريق نمودند، گويا اما تصميم داشتند در قرعاء كه منزل ديگري است از منازل حجاز منزل كنند و بعد از آنجا تا مغيثه كه آخرين منزل حجاز است و از مغيشه تا قادسيه كه ابتداي عراق است كوچ كنند.
عبيدالله بن زياد چون از حركت امام حسين (علیه السلام) بسوي كوفه آگاه شد، حصين بن تميم را كه رئيس شراط او بود به قادسيه فرستاد و او لشكرش را در فاصله قادسيه تا خفان و قطقطانيه تا لعلع و نيز از واقعه تا راه شام و راه بصره مستقر كرد تا راهها را دقيقاً زيرنظر بگيرند بطوري كه اگر كسي از آن محدوده خارج و يا پا در آن محدوده بگذارد، اطلاع يابند.
امام (علیه السلام) بسوي عراق ميآمد تا اينكه گروهي از اعراب را در راه ملاقات كرد و از آنها سوال فرمود گفتند: ما چيزي جز اين نميدانيم كه ما نميتوانيم وارد و خارج شويم امام (علیه السلام) در همان مسير ادامه راه دادند. گفتهاند كه حصين بن تميم با چهارهزارنفر مرد نظامي به منطقه اعزام شده بود كه از جمله آنها حربن يزيد رياحي بود كه نزديك به هزار نفر همراهش بودند و در روايت ديگري آمده است كه حربن يزيد رياحي به همراه هزار سواره از كوفه جداگانه به منطقه اعزام شده بود.
ابومخنف از آن دو نفر مرد اسدي نقل كرده است در ميانه راه هنگام ظهر ناگهان مردي فرياد زد الله اكبر! امام حسين (علیه السلام) نيز تكبير گفت و فرمود: براي چه تكبير گفتي؟ آن مرد گفت: درخت خرما در اين مكان مشاهده ميكنم! آن دو مرد اسدي گفتند: در اين مكان درخت خرمايي وجود ندارد. امام (علیه السلام) به آنها فرمود: شما چه ميپندارد؟ گفتند: اينها طلايهداران لشكر دشمن و گردنهاي اسبان آنهاست. امام (علیه السلام) فرمود: من نيز آنها را ميبينم.
پس امام (علیه السلام) فرمود: آيا در اين منطقه پناهگاهي وجود دارد كه ما بدانجا رويم و اين پناهگاه در پشت سر ما قرار گيرد و دشمن در روبروي ما تا آنجا فقط از يك جانب روبرو شويم؟ گفتند: آري در ناحيه چپ منزلي است به ام ذوحسم. پس امام (علیه السلام) به قسمت چپ جاده به طرف ذوحسم روي آورد. سپاه دشمن نيز به طرف اين منزل وي ميتاخت. ولي امام (علیه السلام) و همراهان زودتر به اين منزل رسيدند.
[FONT=times new roman]من ميروم و مرگ براي جوانمرد ننگ نيست اگر براي خدا باشد و مخلصانه بكوشد وبا مردان نيكوكار به جان مواسات نمايد، چون بميرد مردم برمرگ او اندوه خورند و نابكاران از سر عناد برخيزند. پس اگر زنده ماندم پشيمان نيستم و اگر بميرم ملامت نشوم، ذلت تو را بس كه زنده باشي، خوار گردي و ناكام بماني.
چون حر اين اشعار را از امام شنيد كناره گرفت و با همراهان خود با فاصله كمي از امام، مسير ديگري را انتخاب كرد. امام حسين (علیه السلام) در ادامه مسير خود به عراق در روز 27 ذيالحجه به البيضه وارد شدند و بعد از حمدوثناي الهي خطاب به حربن يزيد رياحي ميفرمايد: اي مردم! رسول خدا (صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم) فرمود: هر كس سلطان ستمپيشهاي را كه محرمات الهي را حلال و پيمان خداوند را شكسته و با سنت من مخالفت كرده و ستم بر بندگان خدا روا داشته باشد، تاييد كند و به انكار او برنخيزد، جايگاهش آتش و عذاب الهي باشد بني اميه به فرمان شيطان از اطاعت خدا سرپيچي نموده و فساد كردند، حدود خدا را اجرا نكرده و بيتالمال را منحصر به خود ساختند. حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام كردند و من سزاوارترين مردم هستم به نهي كردن و بازداشتن آنها از اينگونه اعمال زشت و نكوهيده.
در ادامه مسير حضرت به الرهيمه رسيدند در آنجا مردي از اهالي كوفه كه او را ابوهرم ميناميدند به خدمت حضرت رسيد و گفت: اي پسر رسول خدا (صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم)! چه عاملي باعث شد كه از حرم جدت بيرون آمدي؟ امام (علیه السلام) فرمود اي اباهرم! بنياميه بيحرمتم داشتند صبوري كردم، اموالم را گرفتند، تحمل كردم و حال به دنبال ريختن خون من هستند لذا از حرم امن خداوند خارج شدم... به خدا سوگند مرا خواهند كشت و چون چنين كنند خداوند لباس ذلت را بر اندامشان ميپوشاند و شمشير برندهاي را براي آنها مهيا ميكند و كسي را بر آنها مسلط كند كه آنان را به خاك مذلت بنشاند.
۲۸ [FONT=times new roman]ذىالحجه سال شصتم هجرى قمرى
توقف در عذيب الهجانات[FONT=times new roman]
روز بيستوهشتم ذيالحجه سال 60 هجرى قمرى امام حسين (علیه السلام) به منزل عذيب الهجانات رسيدند. در اين منزل چهارسوار به نامهاي نافع بن هلال، مجمع بن عبدالله، عمروبن خالد و طرماح در حالي كه اسب نافع بن هلال كه كامل نام داشت را يدك كرده بودند از راه رسيدند و راهنماي آنها طرماح بن عدي بود، هنگامي كه بر امام حسين (علیه السلام) وارد شدند حر روي بدانها كرد و گفت: اين چندتن از مردم كوفهاند، من آنها را بازداشت كرده و يا به كوفه برميگردانم.
امام (علیه السلام) فرمود: من اجازه چنين كاري را به تو نميدهم. و همانطوري كه خود را از گزند تو حفظ ميكنم از آنان نيز محافظت خواهم كرد زيرا اينها ياران منند همانند اصحابي كه با من از مدينه آمدند، پس اگر بر آن پيمان كه با من بستي، استواري، آنها را رها كن وگرنه با تو ميجنگم، حر از بازداشت آنها صرفنظر كرد.
طرماح به امام (علیه السلام) عرض كرد: با شما ياران اندكي را ميبينم و همين لشكريان حر در مبارزه بر شما غالب آيند و من يك روز پيش از آمدن از كوفه، مردم انبوهي را در بيرون شهر ديدم پرسيدم كه اينان كيانند؟ گفتند: لشكري است كه سرگرم سان هستند كه آماده جنگ با حسين گردند و من تاكنون چنين لشكر عظيمي را نديده بودم تو را به خدا سوگند تا تواني به آنان نزديك شو و اگر خواهي كه در مامني فرود آيي كه سنگر تو باشد تا تدبير كار خويش كني و تو را چاره كار معلوم گردد، با من بيا تا تو را در كوه اجا فرود آوردم، بخدا سوگند كه اين كوه سنگر ما بوده و هست و ما را از پادشاهان عنان، حمير و نعمان بن منذر حفظ كرد و به خدا سوگند هيچگاه تسليم نشديم و اين خواري را به خود نخريديم قاصدي نزد قبيله طي در كوه اجا و سلمي بفرست ده روز نگذرد كه قبيله طي سواره و پياده نزد تو آيند و تا هر زمان خواهي نزد ما باش و اگر خداي ناكرده اتفاقي رخ دهد من با تو پيمان ميبندم كه ده هزار مرد طايي پيشروي تو شمشير زنند و تا زندهاند نگذارند دست هيچكس به تو رسد.
امام (علیه السلام) فرمود: خداوند تو را و قبيلهات را جزاي خير دهد ما و اين گروه يعني اصحاب حر پيماني بستهايم كه نميتوان از آن بازگردم و معلوم نيست عاقبت كارما و آنها به كجا ميانجامد اگر قصد ياري داري شتاب كن، خدا تو را ببخشايد.
طرماح ميگويد: دانستم به ياري مردان محتاج است نزد اهل خويش رفته و آنها را اصلاح نموده و وصيت كردم و در بازگشت شتاب كردم، اهل من از علت شتابم جويا شدند مقصود خود را گفتم و از راه بنيثعل روانه گرديدم تا به عذيب الهجانات رسيديم سماعه بن بدر را ملاقات كردم و او خبر كشته شدن امام حسين (علیه السلام) را به من داد سپس بازگشتم.
۲۹ ذى الحجه سال شصتم هجرى قمرى
توقف در القطقطانيه
روز بيستونهم ذيالحجه سال 60 هجرى قمرى امام حسين (علیه السلام) همراه كاروانش به القطقطانيه رسيدند. امام حسين (علیه السلام) از غريب الهجانات حركت كرد و حربن يزيد رياحي هم با او بود تا روز سهشنبه بيستونهم ذيالحجه كه به قطقطانيه رسيدند.
در امالي شيخ صدوق آمده است كه امام حسين (علیه السلام) در اين مكان با عبيدالله بن حر جيفي ملاقات كرد ولي به قول مشهور اين ملاقات در قصر بني مقاتل صورت گرفته است.
ان شا الله از اغاز محرم الحرام مطالب روزانه قرار خواهد گرفت
[FONT=times new roman]اول محرم سال ۶۱ هجرى قمرى
منزل قصر بنى مقاتل
امام عليهالسلام روز چهارشنبه اول ماه محرم الحرام سال شصت و يك هجرى بر اين منزل وارد شدند .
عمرو بن مشرقى گفت: با پسر عمويم بر امام حسين عليهالسلام وارد شدم و آن حضرت در «قصر بنى مقاتل» بود و بر او سلام كرديم، امام پرسيد: آيا به يارى من مىآيى ؟!
من گفتم: مردى هستم كه عائله زيادى دارم و مال بسيارى از مردم نزد من است و نمى دانم كار به كجا مىانجامد و خوش ندارم امانت مردم از بين برود ؛ و پسر عمويم نيز همانند من پاسخ داد.
امام عليهالسلام فرمود: پس از اينجا برويد كه هر كس فرياد ما را بشنود و يا ما را ببيند و لبيك نگويد و به فرياد: برنخيزد، بر خدواند است كه او را به بينى در آتش اندازد.
عقبة بن سمعان مىگويد: در اواخر شب، امام حسين عليهالسلام دستور داد از «قصر بنى مقاتل» آب برداشته و كوچ كنيم، چون حركت كرديم و ساعتى ركاب زديم امام عليهالسلام همانگونه كه سوار بود مختصرى به خواب رفت، سپس بيدار شد در حالى كه مىفرمود: «انا لله و انا اليه راجعون و الحمد لله رب العالمين» و دو يا سه مرتبه اين جمله را تكرار كرد.
على بن الحسين عليهالسلام روى به پدر نمود و گفت: اى پدر! جانم به فداي تو باد ، خدا را -حمد كرديم وآيه استرجاع خواندى ، علت چيست؟ امام (علیه السلام)فرمود: پسرم! در اثناى راه مختصرى بخواب رفتم شخصى را ديدم كه سوار بر اسب بود و گفت: اين قوم سير مىكنند و اجل هم بسوى آنان در حركت است، دانستم كه خبر مرگ ماست كه به ما داده شده است.
امام عليهالسلام فرمود: سوگند بآن كسى كه بازگشت بندگان بسوى اوست ما بر حقيم. على بن الحسين عليهالسلام گفت: پس ما را باكى از مرگ نيست كه بميريم و بر حق باشيم.
امام عليهالسلام فرمود: خداوند تو را جزاى خير دهد آنگونه كه پدرى را به فرزندش جزاى خير دهد.
چون سپيده صبح دميد، امام پياده شد و نماز صبح گزارد و با شتاب سوار شد و با ياران خود حركت كردند ؛ حر مىخواست آن حضرت را به سمت كوفه حركت دهد ولى امام به شدت امتناع مىكرد تا چاشتگاه كه به «نينوى» رسيدند، ناگاه سوارى از دور پديدار شد كه مسلح بود و از كوفه مىآمد، همه ايستادند و او را تماشا مىكردند، همين كه رسيد به حر و همراهانش سلام كرد بى آنكه به امام حسين و اصحابش سلام كند، و بعد مكتوبى را به دست حر داد كه از عبيدالله بن زياد بود به اين مضمون: چون نامه من به تو رسيد و فرستاده من نزد تو آيد، حسين را نگاه دار و كار را بر او تنگ گير، و او را فرود مياور مگر در بيابان بى سنگر و بدون آب! و من به قاصد گفتهام از تو جدا نگردد تا خبر انجام دادن فرمان مرا بياورد، و السلام.
حر خدمت امام آمد و نامه را براى آن حضرت قرائت كرد، امام به او فرمود: بگذار در «نينوى» و يا «غاضريات» و يا «شفيه» فرود آييم.
حر گفت: ممكن نيست زيرا عبيدالله اين آورنده نامه را بر من جاسوس گمارده است!
زهير گفت: بخدا سوگند چنان مىبينم كه پس از اين كار سختتر گردد، اى پسر رسول خدا! قتال با اين گروه در اين ساعت براى ما آسانتر است از جنگ با آنها كه بعد از اين مىآيند، بجان خودم قسم كه بعد از ايشان كسانى آيند كه ما طاقت مبارزه، با آنها را نداريم.
امام عليهالسلام فرمود: من ابتدا به جنگ با اين جماعت نمى كنم .
پس آن حضرت به حر التفات كرد و فرمود: كمى جلوتر برويم! پس مقدارى از مسافت را امام عليهالسلام با حر و همراهانش پيمودند تا به زمين «كربلا» رسيدند.
[FONT=times new roman] دوم محرمالحرام سال ۶۱ هجرى قمرى
ورود به كربلا
كاروان امام پس از حركت و طي مسيري كوتاه به منطقهاي رملي كه با نخلستان و تپه ماهوري احاطه شده بود رسيد. وقتي به آن جا رسيدند، حضرت فرمود: نام اين زمين چيست؟ عرض شد: كربلا. حضرت فرمود: پروردگارا! از اندوه و بلا به تو پناه ميبرم. سپس حضرت فرمود: توقف كنيد و رحل اقامت بيفكنيد. به خدا اين جا محل خوابيدن شتران ما و جاي ريخته شدن خون ما و قتلگاه و مدفن ماست و به خدا در اين جا حريم حرمت ما شكسته ميشود و جدم همين را به من خبر داده است...
سپس اصحاب امام پياده شدند و حر و لشكرش هم در ناحيه ديگري مقابل امام پياده شدند. حضرت در گوشهاي نشست و به اصلاح شمشير خود پرداخت در حالي كه اين شعار را ميخواند اي روزگار! چه بسيار صبح و شام كه صاحب و طالب حق كشته گشته و روزگار بدل نميپذيرد و امور به خداي بزرگ بازميگردد و هر موجود زندهاي اين راه را كه من رفتم خواهد رفت.
زنان حرم ناله سردادند ... ام كلثوم صدا ميزد اي واي يا محمد، اي واي يا علي، اي وام مادرم، اي واي يا فاطمه، اي واي يا حسن، اي واي يا حسين، اي واي از بيچارگي بعد از تو يا اباعبدالله!
هنگامي كه قافله كربلا به منزل رسيد و لشكر حر جلوي امام حسين (علیه السلام) و اصحابش را گرفت و خبر ميرسيد كه از كوفه لشكر آماده آمدن به كربلاست، جريان واضح گشت و معلوم شد كه حسين (علیه السلام) و ياران همراهش كشته ميشوند. ابيعبدالله يارانش را جمع كرد و خطبهاي خواند و پس از حمدوثناي الهي فرمود: اما بعد اي اصحاب من، ميبينيد كه چه پيش آمده است. يعني صحبت از كشته شدن است.
خيلي مختصر ميفرمايد: از عمر ما به همين اندازه باقي مانده است. از آن جمله فرمايشات امام حسين (علیه السلام) است كه ميفرمايد: آيا نميبينيد كه كار به جايي رسيده كه حق پايمال شده و به آن عمل نميشود و باطل رواج يافته است و به معروف عمل نميشود و از منكر نهي نمي گردد جا دارد كه مومن آرزوي مرگ كند اما من مرگ را جز سعادت نميبينم و زندگي با اين ظالمها جز ذلت نيست.
مقصود آن حضرت را اصحاب فهميدند و اعلام جان نثاري كردند. خورشيد خود را به معركه رسانده و گرماي طاقتفرسايش امان همه را ربوده بود و تشنگي بر هر دو سپاه غلبه كرده بود امام (علیه السلام) دستور داد كه به همه سپاه حر و اسبهاي آنان آب بدهند و آنان را سيراب كنند و امام (علیه السلام) و ياران هم آب نوشيدند.
همچنين در اين روز امام حسين (علیه السلام) اولين خطبه خود براي سپاه حر را خواندند. آفتاب به وسط آسمان رسيده بود هنگام نماز ظهر بود. امام به حجاج بن مسروق جعفر امر كرد اذان بگويد: سپس امام (علیه السلام) با عبا، ردا و نعلين بعد از حمد و سپاس خداوند چنين فرمود: اي مردم، من از خداي شما و شما پوزش ميطلبم من پيش شما نيامدم مگر وقتي كه نامه هايتان رسيد قبل از اينكه من شما را بيابم، نامههاي شما به من رسيد كه ما را امامي نيست، شايد خداوند ما را بر هدايت مجتمع كند اگر بر همان گفتار هستيد، من به سوي شما آمدم اگر شما به عهدها و پيمانهاي خود، آنگونه كه من اطمينان يابم، به من قول ميدهيد به سرزمين شما وارد ميشوم. آنها ساكت بودند به موذن گفته شد اذان را بگويد امام (علیه السلام) به حر گفت تو با يارانت نماز بگزار، حر گفت: نه شما بخوان ما نيز به همراه تو نماز ميخوانيم سپس امام با آنها نماز خواند.
[FONT=times new roman] سوم محرمالحرام سال ۶۱ هجرى قمرى
اعزام لشكر به سوى كربلا
عمربن سعد يك روز بعد از ورود امام به كربلا يعني روز سوم محرم با چهارهزار سپاه از اهالي كوفه وارد كربلا شد. برخي نوشتهاند كه قوم بنوزهره نزد عمربن سعد آمده و گفتند: تو را به خدا سوگند مي دهيم كه از اين كار (مقابله با امام حسين (علیه السلام) در گذر و تو داوطلب جنگ با حسين مشو، زيرا اين باعث دشمني ميان ما و بنيهاشم ميشود. عمربن سعد نزد عبيدالله رفت و استعفا كرد ولي عبيدالله استعفاي او را نپذيرفت و او تسليم شد.
برخي از تاريخ نويسان نوشتهاند عمربن سعد دو پسر داشت يكي به نام حفص كه پدر را تشويق و ترغيب به رفتن ميكرد تا با امام (علیه السلام) مقاتله كند ولي فرزند ديگرش او را به شدت از اقدام به چنين كاري بر حذر ميداشت و سرانجام حفص نيز با پدرش راهي كربلا شد.
از وقايعي كه در روز سوم محرمالحرام ذكر شده اين است كه امام (علیه السلام) قسمتي از زمين كربلا را كه قبرش در آن واقع است از اهل نينوا و غاضريه به شصت هزار درهم خريداري كرد و با آنها شرط كرد كه مردم را براي زيارت قبرش راهنمايي نموده و زوار او را تا سه روز ميهماني كنند.
سان بن فائد ميگويد من نزد عبيدالله بودم كه نامه عمر بن سعد را آوردند و در آن نامه چنين آمده بود چون من با سپاهيانم در برابر حسين و يارانش پياده شدم قاصدي نزد او فرستاده و از علت آمدنش جويا شوم او در جواب گفت: اهالي اين شهر براي من نامه نوشته و نمايندگان خود را نزد من فرستاده و از من دعوت كردهاند. عبيدالله چون نامه عمربن سعد را خواند، گفت: اكنون كه در چنگ ما گرفتار شده اميد نجات دارد! ولي حالا وقت فرا نيست.
عبيدالله به عمربن سعد نوشت نامه تو رسيد و از مضمون آن اطلاع يافتم از حسين بن علي بخواه تا او و تمام يارانش با يزيد بيعت كنند، اگر چنين نكرد ما نظر خود را خواهيم نوشت! چون اين نامه به دست عمربن سعد رسيد گفت: ميپندارم كه عبيدالله بن زياد خواهان عافيت و صلح نيست عمربن سعد، نامه عبيدالله بن زياد را به اطلاع امام حسين نرساند زيرا ميدانست كه آن حضرت با يزيد هرگز بيعت نخواهد كرد.
عبيدالله بن زياد پس از اعزام عمر بن سعد به كربلا، انديشه اعزام سپاهي انبوه را در سر ميپروراند و بعضي نوشتهاند كه مردم كوفه جنگ كردن با امام حسين (علیه السلام) را ناخوش ميداشتند و هر كس را به جنگ آن حضرت روانه ميكردند بازميگشت عبيدالله بن زياد شخصي را به نام سويدبن عبدالرحمان فرمان داد تا در اين مساله (فرار از جنگ) تحقيق كند و متخلفان را نزد او برد و او يك نفر شامي را كه براي انجام امر مهمي از لشگرگاه به كوفه آمده بود، گرفته و نزد عبيدالله برد و او دستور داد سر آن مرد شامي را از تنش جدا نمايند تا كسي جرات سرپيچي از دستورات او را نكند! نوشتهاند كه آن مرد شامي براي طلب ميراث به كوفه آمده بود.
عبيدالله شخصاً از كوفه به طرف نخيله حركت كرد و كسي را نزد حصين بن تميم كه به قادسيه رفته بود، فرستاد او به همراه چهارهزار نفر كه با او بودند به نخيله آمد، سپس كثر بن شهاب حارثي، محمدبن اشعث، قعقاع بن سويد و اسماء بن خارجه را طلب كرد و گفت: در شهر كوفه گردش كنيد و مردم را به طاعت و فرمانبرداي از يزيد و من فرمان دهيد و آنان را از نافرماني و برپا كردن فتنه برحذر داريد و آنان را به لشگرگاه فرا خوانيد پس آن چهارنفر طبق دستور عمل كردند و سه نفر از آنها به نخليه نزد عبيدالله بازگشتند و كثير بن شهاب در كوفه ماند و در ميان كوچهها و گذرگاهها ميگشت و مردم را به پيوستن به لشكر عبيدالله تشويق ميكرد و آنان را از ياري امام حسين (علیه السلام) برحذر ميداشت.
عبيدالله گروهي سواره را بين خود و عمر بن سعد قرارداد كه هنگام نياز از وجود آنها استفاده شود و هنگامي كه او در لشگرگاه نخيله بود شخصي به نام عمار بن ابي سلمه تصميم گرفت كه او را ترور كند ولي موفق نشد و به طرف كربلا حركت كرد و به امام ملحق و شهيد شد.
مختصري از وقايع اول تا يازدهم محرم
روز اول محرم و دوم محرم امام حسين ـ عليه السلام ـ به کربلا نرسيده بود بلکه پس از روز دوم به کربلا رسيد.
در روز اول محرم با سپاه حر ديدار کرد و حر و سپاه او توسط امام از آب سيراب شدند. نقل شده که ظاهرا در اول محرم بوده که کاروان حسيني در حرکت بودند و امام ـ عليه السلام ـ در صبحگاه دستور دادند که ظروف و مشک ها را پر از آب کنيد، حرکت کردند، ناگهان يکي از ياران امام با صداي بلند تکبير گفت، و گفت از دور نخلستاني پيداست. امام فرمود چه مي بينيد؟ عده اي گفتند نخلستان نيست گوشهاي اسب از دور چنان مي نمايد که نخل است آنها نزديک شدند تعداد هزار سواره نظام به فرماندهي حر مأمور از طرف عبيدالله بن زياد لعنه الله عليه. امام به يارانش فرمود از آنها پذيرايي و آن ها را که تشنه اند سيراب کنيد.[شيخ مفيد، الارشاد، چاپ اول، قم، آل البيت، 1414، ج2، ص 77 ـ 78.]
تا روز دوم حر اصرار داشت حضرت را همراه کاروان به سوي کوفه ببرد بين امام و حر گفتگوهايي صورت مي گرفت و امام ـ عليه السلام ـ وقت نماز ها، نماز را اقامه مي کرد و سپاه حر نيز با حضرت و به اقتدا به امام نماز جماعت مي خواندند بدين ترتيب امام پس از نماز ظهر و عصر بر آنها موعظه و اتمام حجت مي نمود. حر نيز به خواسته و مأموريت خود پافشاري مي کرد اما امام ـ عليه السلام ـ از قبول درخواست او امتناع مي کرد، حر به امام عرض کرد که در اين واقعه تو و همراهانت کشته مي شوند اگر اصرار و پافشاري برمخالفت کني.
حضرت در اين حال به شعر يکي از صحابه استناد فرمود و گفت تو مرا از مرگ مي ترساني مرگ بر جوان مرد عار نيست وقتي آرزوي حق و قصد دفاع از حق را داشته باشد و جهاد کند...
وقتي حر اين اشعار را از امام شنيد به کناري رفت و با سپاه خود حرکت کرد امام نيز با قافله خود در حرکت بودند تا به منزلگاه بيضه رسيدند.
امام براي اتمام حجت خطبه اي خواند و اهداف خويش را آشکار نمود و با استناد به سخنان پيامبر اکرم(صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم) فرمود که هر کس سلطان ستمگري را بنگرد که حرام خدا را حلال مي کند و عهد شکن است، بر مسلمانان است که در مقابل او اعتراض کند.[شيخ مفيد، همان، ص 82.]
[FONT=times new roman]چهارم محرمالحرام سال ۶۱ هجرى قمرى
لشگريزيد به سوى كربلا
هنوز آفتاب روز چهارم محرم از منتهياليه افق برنخاسته بود كه كنانه بن عتيق به كاروان امام حسين (علیه السلام) ملحق شد. كنانه بن عتيق پيرمردي از شهداي كربلاست كه در حمله نخست به شهادت رسيد و از عابدان و قاريان آن شهر بود و در ايامي كه سيدالشهدا (علیه السلام) به كربلا رسيد، خود را به آن حضرت رساند. كنانه يكي از اصحاب امام علي (علیه السلام) بود كه در ركاب آن حضرت يك پاي خود را از دست داده بود.
همچنين در اين روز عبيدالله بن زياد مردم را در مسجد كوفه گردآورد و خود به منبر رفت و گفت: اي مردم! شما آل ابي سفيان را آزموديد و آنها را چنان كه ميخواستيد يافتيد، يزيد را ميشناسيد كه دارا سيره و طريقهاي نيكو است و به زيردستان احسان ميكند و عطاياي او بجاست. پدرش نيز چنين بود و اينك يزيد دستور داده است كه بهره شما را از عطايا بيشتر كنم و پولي نزد من فرستاده است كه در ميان شما قسمت نموده و شما را به جنگ با دشمنش حسين بفرستم! اين سخن را به گوش جان بشنويد و اطاعت كنيد.
سپس از منبر به زير آمد و براي مردم شام نيز عطايايي مقرر كرد و دستور داد تا در تمام شهر ندا كنند كه مردم براي حركت آماده باشند و خود و همراهانش به سوي نخيله حركت كرد و حصين بن نمير، حجاربن ابجر، شبث بن ربعي و شمر بن ذيالجوشن را به كربلا گسيل كرد. عمربن سعد را در جنگ با حسين كمك كنند.
پس از اعزام عمربن سعد به كربلا، شمربن ذيالجوشن اولين فردي بود كه با چهار هزار نفر سپاهي آزموده براي جنگ با امام حسين (علیه السلام) اعلام آمادگي كرد و بعد يزيد بن ركاب كلبي با دو هزار نفر، حصين بن نصير با چهارهزار نفر، مضايربن وهينه با سه هزار نفر و نصربن حرثه با دو هزار نفر كه جمعاً بيستهزار نفر ميشدند به سوي كربلا رفتند.