سوال های نفس گیر از اهل سنت

تب‌های اولیه

234 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
سوال های نفس گیر از اهل سنت

یک مناقشه ساده و دم دستی
[=tahoma][=113][=+1]چرا ابوبكر در تعيين خليفه ، از پيامبر تبعيت نكرد؟ [/]

َّ 1 - شما مى‏گوييد: پيامبر اكرم (صل الله علیه وآله) خليفه معيّن نكرد و تعيين آن را به عهده مردم گذاشت .
اگر اين كار حضرت ، حقّ و به صلاح امّت و تضمين كننده هدايت مردم بود ، پس بر همه واجب است از او متابعت كنند ؛ چون كار او بايد براى تمام خداجويانى كه معتقد به قيامت هستند ، الگو و معیار باشد : ( لقد كان لكم في رسول اللّه أسوة حسنة لمن كان يرجوا اللّه واليوم الآخر ) الأحزاب : 21 . .
بنا بر اين ، كار ابوبكر كه خليفه معيّن كرد بر خلاف سنّت پيامبر[/][/](صل الله علیه وآله) و موجب ضلالت امّت بود .
و هم‏چنين كار عمر كه تعيين خلافت را به عهده شوراى شش‏نفره نهاد نيز برخلاف سنت پيامبر
(صل الله علیه وآله) وسيره ابوبكربود .
و اگر چنانچه بگوييد كار ابوبكر و عمر به صلاح امّت بود ، پس بايد ملتزم باشيد كه كار رسول اكرم
(صل الله علیه وآله) صحيح نبوده است ، نستجير باللَّه من ذلك‏ ر . ك : المناظرات في الإمامة ، ص 246 و 259 ؛ قصص العلماء : 391 ؛ مناظره شيخ صدوق با ملك ركن الدولة و مناظره مأمون با علماى اهل سنّت . . :Gol::Gol::Gol:

اجازه بدهید دومین سوال هم بدنیست بپرسم
[=113][=+1]تعيين جانشين براى خروج يك روزه از مدينه [/]

2 - پيامبر گرامى [/](صل الله علیه وآله) براى چند روز كه از مدينه بيرون مى‏رفت يكى از اصحاب خودرا به عنوان جانشين معيّن مى‏فرمود : « لأنّ النبيّ - صلّى اللَّه عليه وسلم - استخلف في كلّ غزاة غزاها رجلاً من أصحابه » تفسير القرطبي ، ج 1 ، ص 268 . .

ابن اُمّ‏مكتوم را در 13 مورد از غزوات ، مانند : بدر ، اُحد ، ابواء ، سويق ، ذات الرقاع و . . . به عنوان جانشين خود در مدينه انتخاب نمود عون المعبود لعظيم آبادي ، ج 8 ، ص 106 ؛ كنز العمال ، ج 8 ، ص 268 ؛ الطبقات الكبرى لابن سعد ، ج 4 ، ص 209 ؛ الإصابة ، ج 4 ، ص 495 ؛ المغني لإبن قدامه ، ج 2 ، ص 30 . . و همچنين « ابو رهم » را به هنگام عزيمت به مكه ، جنگ حنين و خيبر ، « محمد بن مسلمه » را در جنگ قرقره ، « نميلة بن عبد اللّه » را در بنى المصطلق ، « عويف » را در جنگ حديبيّة و . . . به عنوان خليفه خود قرار داد التنبيه والإشراف للمسعودي ، صص 211 ، 213 ، 214 ، 215 ، 216 ، 217 ، 218 ، 221 ، 225 ، 228 ، 231 و 235 ؛ تاريخ خليفة بن خيّاط ، ص 60 . .
بنابر اين ، آيا معقول است كه حضرت رسول اكرم(صل الله علیه وآله) كه براى خروج يك روز از مدينه ، مانند جنگ اُحد كه دريك مايلى مدينه بود ، براى خود جانشين معيّن كند ، ولى امّت اسلامى را بدون جانشين براى هميشه ترك نمايد؟

آيا صحيح است كه پيامبر گرامى(صل الله علیه وآله) در جنگ خندق ، كه در كنار مدينه بود ، براى خود جانشين تعيين كند اما براى زمان طولانى بعد از خود ، كسى را به عنوان جانشين معيّن نكرده باشد؟

آيا در موارد يادشده ، يك مورد سراغ داريد كه حضرت انتخاب جانشين را به عهده مردم واگذار نموده باشد؟ و يا در يك مورد با مسلمان ها در مورد جانشين خود مشورت كرده باشد؟ :Gol::Gol::Gol:

سوال علامه امینی
روزی علامه امینی را علماء اهل سنت دعوت کرده بودند، پس از ورود ایشان به مجلس علماء اهل سنت از ایشان می خواهند حدیثی نقل کرده و مجلس را مزین کنند.ایشان بعد از کمی طفره رفتن این حدیث معروف و متواتر پیامبر گرامی اکرم صل الله علیه وآله را می خوانند:
من مات ولم یعرف امام زمانه مات میتة الجاهلیة؛ هرکه بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده(مثل مشرکان بت پرست جاهلیت)
پس از اینکه همه علماء حاضر در مجلس این حدیث را تائید کردند، علامه امینی(ره) با یک سوال آنها را میخ کوب می کنند:
آیا امام زمان فاطمه زهراء ، چه کسی بوده و ایشان با چه کسی بیعت نموده بودند؟:Gol::Gol::Gol:
اگر بگویند ابوبکر که چه حرف عجیبی،چون او مورد خشم صدیقه کبری بود و طبق احادیث متواتر(معنوی)عامه و شیعه،مورد خشم خدا.
چطور خلیفه رسول خدا مورد خشم خداست؟
و اگر بگویند علی علیه السلام سوال میشود چرا حکومت دست ابوبکر و عمر بود؟

[=tahoma][=13][=+1]تمام پيامبران جانشين داشتند ، ولى!!! [/]

3 - شما از طرفى ، در كتب روايى خود ، از رسول اكرم[/][/](صل الله علیه وآله) نقل مى‏كنيد كه فرمود : تمام پيامبران داراى وصى و وارث بودند : « لكلّ نبيّ وصيّ ووارث » تاريخ مدينة دمشق ، ج 42 ص 392 ؛ والرياض النضرة ، ج 3 ص 138 ، ذخائر العقبي ، ص‏71 ؛ المناقب للخوارمى ص 42 و 85 .
و از قول سلمان فارسى نقل مى‏كنيد كه از حضرت رسول اكرم
(صل الله علیه وآله) پرسيد : هر پيامبرى براى خود وصى و جانشين داشت ، وصى و جانشین شما كيست؟ « إنّ لكلّ نبيّ وصيّاً ، فمن وصيّك؟ » المعجم الكبير ، ج 6 ص 221 ؛ مجمع الزوائد ، ج 9 ص 113 ؛ فتح الباري ، ج 8 ص 114 .
و از طرف ديگر مى‏گوييد پيامبر
(صل الله علیه وآله) كسى را به عنوان جانشين معيّن ننمود!

آيا در ميان تمامى پيامبران الهى ، رسول اكرم(صل الله علیه وآله) استثناء شده بود؟؟؟ و یا اين از خصوصيّات و ويژگى‏هاى حضرت بود؟ و يا بر خلاف سنّت تمام پيامبران عمل نمود؟

راه حل ممکن: يا عبارت رسول اكرم(صل الله علیه وآله) عام است و خود حضرت را نيز شامل مى‏شود و سؤال سلمان نيز شاهد اين عموم است .

آيا تا كنون در آيه شريفه : ( أولئك الّذين هدى اللّه فبهداهم اقتده ) الأنعام : 90 . فكر كرديم كه خداوند پس از ذكر اسامى پيامبران بزرگ ، به رسول گرامى(صل الله علیه وآله) امر فرموده كه از هدايت آنان متابعت نمايد؟

[=tahoma][=13][=+1]عدم تعيين جانشين ، عامل هرج و مرج [/]

4 - شما مى‏گوييد : رسول گرامى[/][/](صل الله علیه وآله) اين امّت رابدون تعيين خليفه و جانشين رها نمود و از دنيا رفت ، آيا رسول اكرم(صل الله علیه وآله) تعيين خليفه را به عهده امّت نهاد كه به هر نحوى كه صلاح ديدند و هر كسى را كه پسنديدند به‏عنوان خليفه انتخاب نمايند و خود حضرت هيچ سخنى در باره شرايط انتخابات و شرايط رهبرى وشرايط شركت كنندگان در انتخابات را بيان نفرمودند؟
اين كار قطعاً ، معقول نيست ، زيرا رسول گرامى
(صل الله علیه وآله) در موقعيّتى از دنيا رفت كه جامعه اسلامى در بدترين وضعيّت قرار داشت ؛ چون از طرفى دولت قدرتمند روم وايران ، حكومت اسلامى را تهديد مى‏كردند ، كه اصرار حضرت مبنى بر تجهيز جيش اُسامه ، بهترين گواه اين مطلب است . و از طرف ديگر ، منافقان ، مشركان ويهوديان هر روز مشكلى براى جامعه اسلامى ايجاد مى‏نمودند .
بديهى است در چنين موقعيّتى اگر حاكم جامعه ، يك فرد عادى بود جامعه را بدون جانشين رها نمى‏كرد ، پس چگونه عقل مى‏پذيرد كه رسول اكرم
(صل الله علیه وآله) اين جامعه را بدون تعيين خليفه و جانشين گذاشته و رفته باشد؟ بااين‏كه حضرت بيش از هر كسى غمخوار مسلمين بود وبراى رفاه آنان از هر تلاشى دريغ نمى‏ورزيد وآيه شريفه : ( لقد جاءكم رسول من أنفسكم عزيز عليه ما عنتّم حريص عليكم‏بالمؤمنين رؤوف رحيم ) التوبة : 128 . ، بهترين دليل اين سخن است .
افزون بر آن ، اعتقاد به اين چنين امرى ، بالاترين اهانت به رسول خدا
(صل الله علیه وآله) است كه با اين چنين تصميمى ، جامعه اسلامى را با سخت‏ترين مشكل مواجه ساخته ، همان‏گونه كه دكتر احمد امين دانشمند مصرى به صراحت مى‏گويد : پيامبر گرامى(صل الله علیه وآله) بدون اينكه جانشينى معيّن كند و يا چگونگى و شرايط تعيين حاكم را بيان كند از دنيا رفته و جامعه اسلامى را با مشكل‏ترين وخطرناكترين وضع مواجه ساخته است ؛ « توفّي رسول‏اللَّه - صلّى اللَّه عليه وآله - ولم يعيّن من يخلفه ، ولم يبيّن كيف يكون اختياره ، فواجه المسلمون أشقّ مسألة وأخطرها! » فجر الاسلام : 225 . .
و هم‏چنين ابن خلدون مى‏گويد : محال است كه جامعه را بدون رهبر و سرپرست رها كرد كه عامل درگيرى ميان مردم و سياستمداران گردد ، بدين جهت در هر اجتماعى نياز مبرم به تعيين حاكمى است كه جامعه را از هرج و مرج جلوگيرى كند ؛ « فاستحال بقاؤهم فوضيّ دون حاكم يزع بعضهم عن بعض واحتاجوا من أجل ذلك إلى الوازع وهو الحاكم عليهم » مقدّمة ابن خلدون ص 187 . .

عمر براى امت ، دلسوزتر از پيامبر ( ص ) !!

5- به نقل صحيح مسلم : حفصه به عمر گوشزد مى‏كند كه كسى را به عنوان جانشين خود معيّن كند و به دنبال آن عبداللّه فرزند عمر ، به وى مى‏گويد : اگر چوپان تو ، شتران و گوسفندان را بدون سرپرست رها كند ، به وى اعتراض خواهى كرد كه چرا باعث نابودى آن‏ها گرديدى؟
پس به فكر اين امّت باش ! و كسى را به‏عنوان خليفه براى آنان تعيين كن! چون رعايت حال اين امّت از مراعات وضع شتران و گوسفندان لازم‏تر است : « عن ابن عمر قال : دخلت علىّ حفصة فقالت : أعلمت أنّ أباك غير مستخلف؟
قال : قلت : ما كان ليفعل .
قالت : إنّه فاعل .
قال ابن عمر : فحلفت أنّي أكلّمه في ذلك . فسكت ، حتّى غدوت ولم أكلّمه .
قال : فكنت كأنّما أحمل بيميني جبلاً ، حتّى رجعت فدخلت عليه ، فقلت له : إنّي سمعت ، الناس يقولون مقالة فآليت أن أقولها لك ، زعموا أنّك غير مستخلف ، وأنّه لو كان لك راعي إبل ، أو راعي غنم ثمّ جاءك وتركها رأيت أن قد ضيّع ، فرعاية الناس أشدّ » صحيح مسلم ، ج 6 ص 5 ، كتاب الإمارة ، باب الاستخلاف وتركه ؛ مسند أحمد ، ج 1 ص 47 ؛ المصنّف لعبد الرزاق ، ج 5 ص 448 . .
6 - هم‏چنين عايشه به وسيله عبد اللّه بن عمر به عمر پيام مى‏دهد : امّت محمّد را بدون چوپان رها مكن وكسى را به عنوان جانشين تعيين نما ، چون واهمه آن دارم كه آنان گرفتار فتنه گردند : « ثمّ قالت ( أي عائشة ) : يا بُنيّ! أبلغ عمر سلامي ، وقل له : لا تدع أمّة محمّد بلاراع ، استخلف عليهم ولا تدعهم بعدك هملاً ، فإنّي أخشى عليهم الفتنة » الإمامة والسياسة بتحقيق الشيري ، ج 1 ص 42 و بتحقيق الزيني ، ج 1 ص 28 . .
و همين‏طور ، معاويه كه به قصد گرفتن بيعت براى يزيد وارد مدينه شد ، در جمع صحابه و ضمن گفتگو با عبداللّه بن عمر گفت : « إنّي أرهب أن أدع أمّة محمّد(صل الله علیه وآله) بعدي كالضأن لاراعي لها » من وحشت دارم ، كه امّت پيامبر را همانند گوسفند بدون چوپان رها سازم و بروم‏ تاريخ الطبري ، ج 4 ص 226 ؛ الإمامة والسياسة بتحقيق الشيري ، ج 1 ص 206 ، وبتحقيق الزيني ، ج 1 ص 159 . .
ومطابق نقل ابن سعد در طبقات ، عبد اللّه بن عمر به‏پدرش گفت : اگر چنانچه كسى را كه وكيل تو بر روى زمين‏هاى كشاورزى است ، فرا خوانى ، آيا كسى را جايگزين آن خواهى كرد يا خير؟ گفت : آرى!
و پرسيد : اگر كسى را كه گوسفندان تو را چوپانى مى‏كند فراخوانى ، كسى را به جاى آن قرار خواهى داد يا خير؟ گفت : آرى! وقال عبداللَّه بن عمر لأبيه : لو استخلفت ؟ قال : من ؟ قال : تجتهد فإنّك لست لهم بربّ ، تجتهد ، أرأيت لو أنّك بعثت إلى قيّم أرضك ألم تكن تحبّ أن يستخلف مكانه حتّى يرجع إلى الأرض ؟ قال : بلى . قال : أرأيت لو بعثت إلى راعي غنمك ألم تكن تحبّ أن يستخلف رجلاً حتّى يرجع؟ طبقات ابن‏سعد ، ج‏3 ، ص‏343 ؛ تاريخ مدينة دمشق ، ج 44 ص 435 .
آيا اين بالاترين اهانت به رسول خدا
(صل الله علیه وآله) نيست كه به اندازه عايشه و حفصه و معاويه ، به فكر امّتش نباشد؟! وآنان را بدون رهبر رها سازد؟! و آيا كسى نبود به رسول اكرم(صل الله علیه وآله) تذكر دهد كه كسى را به عنوان جانشين تعيين كند؟! و يا از حضرت ، راه و روش تعيين خليفه را سؤال نمايد؟!

عدم تعيين جانشين ، مخالف كتاب نيست
7 - كسانى كه مى‏گويند : پيامبر اكرم
(صل الله علیه وآله) بدون وصيّت از دنيا رفت ، آيا مى‏دانند كه كارى خلاف قرآن وسنّت به حضرت نسبت داده‏اند؟! نسائى در سنن خود آورده : عن عائشة قالت : ما ترك رسول اللّه صلى الله عليه وسلم درهماً ولا ديناراً ولا شاة ولا بعيراً وما أوصى . سنن النسائي : 6 / 240 ، فتح الباري : 5 / 267 .
چون قرآن به همه مسلمانان دستور مى‏دهد كه بدون وصيّت ، از دنيا نروند : ( كتب عليكم إذا حضر أحدكم الموت إن ترك خيراً الوصيّة ) المائدة : 3 . .
زيرا جمله ( كتب عليكم ) در مورد وصيّت ، همانند جمله ( كتب عليكم الصيام ) در باره روزه ، بر اهميت ولزوم متعلّق دارد .
و از طرفى هم رسول اكرم
(صل الله علیه وآله) فرموده است : وظيفه هر مسلمان داشتن وصيّت‏نامه است ، و نبايد سه شب از عمر مسلمانى سپرى شود ، مگر اينكه وصيّت او در كنارش قرار گرفته باشد : « ما حقّ امرئ مسلم له شي‏ء يوصي به ، يبيت ثلاث ليال إلّا ووصيّته عنده مكتوبة » .
عبد اللّه بن عمر مى‏گويد : وقتى كه اين حديث را از رسول اكرم
(صل الله علیه وآله) شنيدم ، هيچ شبى را بدون وصيّت نامه سپرى نكردم ؛ « قال عبد اللّه بن عمر : ما مرّت عليّ ليلة منذ سمعت رسول اللّه - صلّى اللّه عليه وسلم - قال ذلك ، إلّا وعندي وصيّتي » صحيح مسلم ، ج 5 ص 70 ، أوّل كتاب الوصيّة . .
آيا مى‏شود گفت : كه عبد اللّه بن عمر به سخنان رسول گرامى
(صل الله علیه وآله) بيش از خود حضرت ، پايبند بود؟
آيا مى‏شود گفت : پيامبر اكرم
(صل الله علیه وآله) سخنى مى‏گويد كه خود به آن عمل نكند؟
خداوند مى‏فرمايد : چرا سخنى مى‏گوييد كه به آن عمل نمى‏كنيد؟ و اين تناقض در گفتار و عمل ، خشم خداوند را به دنبال دارد : ( يا أيّها الذين آمنوا لِمَ تقولون ما لا تفعلون كبر مقتاً عند اللّه أن تقولوا ما لاتفعلون ) الصف : 2 و 3 . .
و اين تناقض به قدرى روشن بود كه مورد اعتراض بعضى از روات قرار گرفته مانند طلحة بن مصرف كه به عبداللّه بن اوفى مى‏گويد : چگونه مى‏شود كه پيامبر گرامى
(صل الله علیه وآله) به مردم دستور وصيّت دهد آنگاه خود آن را ترك كند ؛ « عن طلحة بن مصرف ، قال : سألت عبداللّه بن أبي أوفى : هل كان النبى ( ص ) أوصى؟ قال : لا . فقلت : كيف كتب على الناس الوصيّة ، ثمّ تركها - قال : أوصى بكتاب اللّه » الصف : 2 و 3 . صحيح البخاري ، ج 3 ص 186 كتاب الجهاد ، ج 5 ص 144 ، كتاب المغازي ، باب مرض النبي ( ص ) ، و ج 6 ص 107 ، باب الوصية بكتاب اللّه . .
وفى رواية أحمد : « فكيف أمر المؤمنين بالوصيّة ولم‏يوص؟ قال : أوصى بكتاب اللّه » مسند احمد بن حنبل ، ج 4 ص 354 ؛ فتح الباري ، ج 5 ص 268 ؛ تحفة الأحوذي ، ج 6 ص 257 . .
آيه و حديث مربوط به وصيّت ، اگر دلالت بر لزوم وصيّت نكند ، حدّاقل دلالت بر جواز وصيّت كه دارد ونشان مى‏دهد كه وصيّت نمودن يك عمل نيك وپسنديده است و بر پيامبر گرامى
(صل الله علیه وآله) زيبنده نيست كه آن را ترك نمايد ، زيرا قرآن مى‏گويد : آيا مردم را به كار نيك دعوت كرده و خود را فراموش مى‏كنيد ؛ ( أتأمرون الناس بالبرّ وتنسون أنفسكم ) البقره : 44 . .
8 - آنان‏كه مى‏گويند : پيامبر گرامى
(صل الله علیه وآله) بدون جانشين از دنيا رفت و تعيين خليفه را به عهده امّت نهاد ، آيا شرايطى هم براى كسى كه رهبرى جامعه را به‏عهده مى‏گيرد و هم‏چنين شرايط كسانى كه در انتخابات رهبرى ، شركت مى‏كنند ، معيّن فرمود يا نه؟
اگر اين شرايط را معيّن فرموده ، در كدام حديث وروايت آمده است؟
اگر اين شرايط در سخنان حضرت رسول اكرم
(صل الله علیه وآله) آمده بود ، چرا در سقيفه بنى ساعده هيچ‏يك از گردانندگان سقيفه به آن استناد نكردند؟
وانگهى! اگر انتخاب ابو بكر مطابق شرايطى بود كه پيامبر اكرم
(صل الله علیه وآله) بيان فرموده ، چرا ابو بكر گفت : بيعت من يك امر اتّفاقى و ناگهانى و بدون تدبير صورت گرفت و خداوند شرّ آن را دفع نمود قال أبو بكر في أوائل خلافته : إنّ بيعتي كانت فلتة وقى اللّه شرّها وخشيت الفتنة . شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ، ج 6 ص 47 بتحقيق محمد ابوالفضل ؛ أنساب الأشراف للبلاذري ، ج 1 ص 590 . ، ابن اثير مى‏گويد : اين چنين بيعتى ، طبيعتاً شرّ خيز است‏ قال ابن الأثير : أراد بالفلتة الفجأة ، ومثل هذه البيعة جديرة بأن تكون مهيّجة للشرّ . النهاية في غريب الحديث ، ج 3 ص 467 . .
و همين عبارت را عمر در اواخر خلافت خويش بالاى منبر بيان كرد و گفت : اگر كسى به چنين كارى مبادرت كند ، محكوم به مرگ خواهد شد : « إنّ بيعة أبي بكر كانت فلتة وقى اللّه شرّها فمن عاد إلى مثلها فاقتلوه » شرح نهج البلاغة لابن أبي‏الحديد ، ج 2 ص 26 ، و ر . ك : صحيح البخارى ، ج 8 ، ص 26 ، كتاب المحاربين ، باب رجم الحبلى من الزنا ؛ مسند احمد ، ج 1 ، ص 55 . .
ابن‏اثير مى‏گويد : كار بى‏رويه را « فلتة » مى‏گويند و به خاطر ترس از انتشار امر خلافت ، به بيعت ابوبكر با مبادرت ورزيدند : « والفلتة كلّ شي‏ء من غير رويّة وإنّما بودر بها خوف انتشار الأمر » النهاية في غريب الحديث ، ج 3 ص 467 . .
اى كاش كسى از ابن اثير مى‏پرسيد كه ترس از انتشار چه خلافتى بود؟ ترس از خلافتى كه رسول اكرم
(صل الله علیه وآله) معيّن فرموده بود؟
يا ترس از كانديدا شدن افراد مشابه ابوبكر براى امر خلافت؟
انتشار خلافتى را كه رسول گرامى
(صل الله علیه وآله) معيّن نموده بود ، نه تنها ترسى نداشت ، بلكه ضامن صلاح ملّت بود وبر همگان لازم بود كه در برابر حكم پيامبر (صل الله علیه وآله) سر تسليم فرود آورند و مخالفت نورزند .
( ما كان لمؤمن و لا مؤمنة إذا قضى اللّه ورسوله أمراً أن يكون لهم الخيرة من أمرهم ) الأحزاب : 36 . .
و هم‏چنين كانديداتورى افراد ديگر هم واهمه نداشت ؛ زيرا پس از ملاحظه و بررسى ، مردم اگر وى را هم‏سطح ابوبكر نمى‏يافتند ، قطعاً با وى بيعت نمى‏كردند و اگر هم‏سطح ابوبكر بود ، چه فرقى در بيعت با او و يا با ابوبكر وجود داشت؟
ولى اگر آن نامزد رهبرى ، شرايطى بالاتر از ابوبكر داشت و بهتر از ابوبكر براى اصلاح جامعه بود ، آيا نصب ابوبكر مانع مصلحت جامعه نبود؟
9 - راستى از همه مهمّ‏تر ، اگر واقعاً ، خلافت ابوبكر بر مبناى شرايط ، و مطابق سنّت رسول اكرم
(صل الله علیه وآله) انجام گرفته بود ، چرا عمر گفت : « فمن عاد إلى مثلها فاقتلوه » شرح نهج البلاغة لابن أبي‏الحديد ، ج 2 ص 26 ، و رجوع شوده به : صحيح البخارى ، ج 8 ، ص 26 ، كتاب المحاربين ، باب رجم الحبلى من الزنا ؛ مسند احمد ، ج 1 ، ص 55 . .

عذر خواهی از دوستان
از این که پست ها کمی بلند و طولانی شده، دوستان مرا ببخشند. تا جائی که ممکن باشد سعی بر کوتاه کردن دارم :aks: این سوالات رو آرشیو کنید و به دوستان و آشنایان ارائه نمایید،از منبع موثقی به بنده خبر رسیده وهابیت افرادی را برای شبه افکنی و تشکیک به قسمتهای مرزی کشور فرستاده که آنها حتی در اتوبوس های داخل شهری، هم مشغول ضربه زدنند.:jangjoo:

آيا خلفاء راشدين خليفة الرسول بودند؟

10 - از طرفى مى‏گوييد : پيامبر گرامى(صل الله علیه وآله) كسى را به عنوان جانشين معيّن نفرمود و به كسى هم دستور نداد تا شخص معيّنى را جانشين او قرار دهد ، بلكه مردم ، ابوبكر رإ؛'' به عنوان خليفه معيّن كردند وابوبكر نيز عمر را خليفه معيّن كرد و عثمان هم توسّط شوراى شش نفره تعيين شد ، و از طرفى ديگر مى‏گوييد : اين‏ها خليفه وجانشين پيغمبر بودند و به آنان « خليفة الرسول » اطلاق مى‏كنيد . آيا اين كار ، دروغ بستن به رسول گرامى نيست؟ كه مطابق حديث متواتر « من كذب عليّ متعمّداً فليتبّؤ مقعده من النّار » صحيح البخاري ، ج 1 ص 36 ، 2 / 81 ، ج 4 ص 145 ، ج 7 ص 118 قال ابن الجوزي : رواه من الصحابة ثمانية وتسعون نفساً ، الموضوعات ، ج 1 ص 57 ، وقال النووي : قال بعضهم : رواه مائتان من الصحابة ، شرح مسلم للنووي ، ج 1 ص 68 . هر گونه دروغ به پيامبر گناه است . بنا بر اين ، اگر ادعاى شما كه مى‏گوييد پيامبر اكرم (صل الله علیه وآله) خليفه معيّن ننمود صحيح باشد ، خلفاى راشدين خليفه پيامبر نيستند!

عرفان;25720 نوشت:
این سوالات رو آرشیو کنید و به دوستان و آشنایان ارائه نمایید

سلام اتفاقا من اين مطالب ارزشمند حضرتعالي رو تو جديد ترين پست وبلاگ اسك دين در بلاگفا قرار دادم (با ذكر منبع)

نسبت هذيان به رسول گرامى !!!
يازده اشكال اساسى بر عملكرد عمر و همراهان او :
11 - هنگامى كه پيامبر ( ص ) در بستر بيمارى فرمودند : « دوات و قلم بياوريد تا چيزى برايتان بنويسم كه هرگز گمراه نشويد » . چرا عمر گفت : « درد بر اوغلبه كرده و كتاب خدا ما را بس است » ؛ « إنّ النبيّ - صلى اللّه عليه وسلم - قد غلب عليه الوجع ، وعندكم القرآن حسبنا كتاب اللّه » صحيح البخاري ، ج 7 ص 9 ، كتاب المرضى باب قول المريض قوموا عنّى ؛ و ج 5 ص 137 كتاب المغازي ، باب مرض النبي - صلى اللّه عليه وسلم - ووفاته ؛ صحيح مسلم فى آخر كتاب الوصيّة ، ج 5 ، ص 76 . .
وياگفتند : رسول گرامى ( ص ) هذيان مى‏گويد : « إنّ رسول‏اللَّه - صلى اللّه عليه وسلم - يهجر » ، نستجير باللّه ، ( كبرت كلمة تخرج من أفواههم ) الكهف : 5 . .
و اين قضيّه به قدرى درد آور بود كه وقتى ابن عبّاس به ياد آن مى‏افتاد ، اشك چشمانش همانند دانه‏هاى مرواريد از گونه‏هايش سرازير مى‏گشت‏ عن ابن‏عبّاس قال : « يوم الخميس وما يوم الخميس ، ثمّ جعل تسيل دموعه حتّى رأيت على خدّيه كأنّها نظام اللؤلؤ قال : قال رسول اللّه : ائتونى بالكتف والدواة ( او اللوح والدواة ) اكتب لكم كتاباً لن تضلّوا بعده أبداً فقالوا : إنّ رسول اللّه - صلى اللّه عليه وسلم - يهجر » . صحيح مسلم ، ج 5 ، ص 76 كتاب الوصيّة باب ترك الوصية لمن ليس عنده شي‏ء ، صحيح البخارى ، ج 4 ص 31 ، كتاب الجهاد والسير . .
در رابطه با اين حديث كه در صحيح بخارى و مسلم وساير كتب صحاح آمده چند سؤال مطرح است :
1 - آيا اين سخن عمر ، مخالف با قرآن نيست كه مى‏فرمايد : ( ما ينطق عن الهوى إن هو إلّا وحي يوحى ) عن ابن‏عبّاس قال : « يوم الخميس وما يوم الخميس ، ثمّ جعل تسيل دموعه حتّى رأيت على خدّيه كأنّها نظام اللؤلؤ قال : قال رسول اللّه : ائتونى بالكتف والدواة ( او اللوح والدواة ) اكتب لكم كتاباً لن تضلّوا بعده أبداً فقالوا : إنّ رسول اللّه - صلى اللّه عليه وسلم - يهجر » . صحيح مسلم ، ج 5 ، ص 76 كتاب الوصيّة باب ترك الوصية لمن ليس عنده شي‏ء ، صحيح البخارى ، ج 4 ص 31 ، كتاب الجهاد والسير . النجم : 4 . ؛ پيامبر گرامى ( ص ) از روى هواى نفس سخن نمى‏گويد و تمام سخنان او بر مبناى وحى الهى است .
2 - عمر كه گفت : كتاب خداوند براى ما كافى است « حسبنا كتاب اللّه » ، اين مخالفت عملى عمر ، با سنّت رسول اكرم ( ص ) نيست؟
چون سخن رسول اكرم ( ص ) كه فرمود : چيزى بنويسم كه شما را از گمراهى مصون بدارد ، مربوط به مطالب عادى و شخصى نبود ، بلكه داراى اهمّيّت ويژه بود و از بهترين مصاديق سنّت به شمار مى‏رفت .

3 - آيا مخالفت عمر و همراهان وى با دستور رسول اكرم ( ص ) ، مخالفت با قرآن نيست كه مى‏گويد : از اوامر پيامبر اطاعت و از نواهى حضرت اجتناب نماييد : ( ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا ) الحشر : 7 . .
4 - آيا سخن بخارى كه مى‏گويد : مردم در كنار بستر رسول اكرم ( ص ) سر و صدا كردند و اختلاف كردند ، آيا مخالفت با قرآن نكردند كه از هر گونه سرو صدا در كنار حضرت ، نهى نموده و آن را باعث حبط و نابودى اعمال مى‏داند : ( يا أيّها الذين آمنوا لا ترفعوا أصواتكم فوق صوت النّبى ولا تجهروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض أن تحبط أعمالكم وأنتم لا تشعرون ) الحجرات : 2 . .
5 - آيا اختلاف صحابه و تن ندادن به سخن رسول اكرم ( ص ) مخالفت با قرآن نيست كه دستور مى‏دهد در موارد اختلاف بر همگان واجب هست كه تسليم نظريّه پيامبر ( ص ) باشند و كسانى را كه نظر آن حضرت را نمى‏پذيرند ، مؤمن نمى‏داند : ( فلا وربّك لا يؤمنون حتّى يحكّموك فيما شجر بينهم ثمّ لا يجدوا في‏أنفسهم حرجاً ممّا قضيت ويسلّموا تسليماً ) النساء : 65 . .
6 - پيامبر گرامى ( ص ) تصميم داشت چيزى بنويسد كه مانع گمراهى امّت باشد ، آيا ممانعت از نوشتن چنين مطلب مهمّى ، سبب گمراهى مردم نشد؟
آيا سخن حضرت را تصديق نمى‏كنيد و يا آن را پذيرفته و تصديق مى‏كنيد ، در صورت دوّم آيا ضلالتى صورت گرفته يا منكر آن هستيد؟ و اگر قبول داريد ، چه ضلالتى دامنگير جامعه اسلامى ، جز انحراف از امر خلافت منصوص صورت گرفته است؟

7 - در برابر عمر و هم‏داستانهايش كه مخالف با وصيّت نوشتن رسول خدا ( ص ) بودند ، افرادى هم بودند كه تلاش در نوشتن اين وصيّتنامه داشتند : « منهم من‏يقول : قرّبوا يكتب لكم‏النبي -صلى‏اللَّه عليه وسلم- كتاباً لا تضلّوا بعده ومنهم من يقول : ما قال عمر » صحيح البخارى ، ج 7 ، ص 9 ، كتاب المرضى باب قول المريض قوموا عنّى ؛ صحيح مسلم ، ج 5 ، ص 75 ، آخر كتاب الوصية . .
وحتّى زنان پيامبر ( ص ) نيز به همفكران عمر اعتراض كردند كه با اهانت عمر و دفاع رسول ( ص ) مواجه شدند : « فقالت النسوة من وراء الستر : ألا تسمعون ما يقول رسول اللّه؟! قال عمر : فقلت إنّكنّ صواحبات يوسف ، إذا مرض رسول اللّه ، عصرتنّ أعينكنّ ، وإذا صحّ ، ركبتنّ عنقه! قال : فقال رسول اللَّه : دعوهنّ فإنهنّ خير منكم » الطبقات الكبرى لابن سعد ، ج‏2 ، ص 244 ، المعجم الأوسط للطبراني ، ج 5 ص 288 ؛ مجمع‏الزوائد للهيثمى الشافعى ، ج 9 ص 34 ؛ كنز العمال ، ج 5 ص 644 ، ح 14133 . ؛ زنان از پشت پرده صدا زدند : مگر سخن رسول گرامى ( ص ) را نمى‏شنويد؟ عمر گفت : شما همانند دلباختگان يوسف هستيد كه به هنگام مريضى پيامبر ( ص ) اشگ شما جارى مى‏شود ، و به وقت سلامتى حضرت ، برگردن او سوار مى‏شويد .
رسول گرامى ( ص ) فرمود : متعرّض آنان نشويد وآنها را به حال خود واگذاريد ، زيرا آنان از شما بهتر هستند .
راستى ، چه شدكه عمر و همراهان او ، بر تيم مقابل غلبه كردند؟ و كار كداميك از اين دو گروه مخالف قرآن و سنّت پيامبر بود؟

[=tahoma][=13][=+1]ابن عباس و فاجعه مخالفت صحابه با پيامبر ( ص ) [/]
8 - تعبير ابن عبّاس از اين قضيّه به عنوان يك رزيّه وفاجعه ، چه معنايى دارد؟ « إنّ الرزيّة كلّ الرزيّة ما حال بين رسول اللّه - صلى اللّه عليه وسلم - وبين أن يكتب لهم ذلك الكتاب من اختلافهم ولَغَطهم » صحيح البخارى ، ج 8 ، ص‏161 ، كتاب الاعتصام بالكتاب والسنة ، باب كراهية الخلاف . .
آيا گريه جانسوز ابن عبّاس و تعبير از اين واقعه به‏عنوان مصيبت جانگداز كافى نيست كه مقدارى فكر خودتان را به كار بيندازيد و نسبت به عمق فاجعه بينديشيد؟
9 - رسول اكرم ( ص ) با اين‏كه مفتخر به « إنّك لعلى خلق عظيم » مى‏باشد ، آن‏چنان از اين برخورد خلاف قرآن وسنّت مورد اذيّت قرار گرفت و غضبناك شد كه دستور داد همه از خانه او بيرون بروند : « فلمّا أكثروا اللغط والاختلاف عند النبىّ قال لهم رسول اللّه - صلى اللّه عليه وسلم - قوموا ( عنّى ) » صحيح البخارى ، ج 7 ، ص 9 ، كتاب المرضى باب قول المريض قوموا عنّى . .
و اين كار صحابه ، با آيه شريفه : ( إنّ الذين يؤذون اللّه ورسوله لعنهم اللّه في‏الدنيا والآخرة وأعدّ لهم عذاباً مهيناً ) الأحزاب : 57 . چگونه قابل جمع است؟ [/][/]

...ادامه
10 - اگر چنانچه با توجّه به گفتار عمر ، سخن رسول‏اكرم ( ص ) به هنگام وفات در اثر غلبه مرض و يا نستجير باللَّه هذيان بوده و حجّت نيست ، پس چرا شما براى اثبات خلافت ابوبكر به سخن رسول گرامى ( ص ) به هنگام وفات استناد مى‏كنيد كه به عايشه فرمود : « مروا أبا بكر فليصلّ » صحيح البخاري ، ج 1 ص 162 كتاب الأذان ، با وجوب صلاة الجماعة وص 165 باب أهل العلم والفضل أحقّ بالإمامة . به ابوبكر بگو تا براى مردم نماز گزارد كما عن أحمد بن حنبل : بأنّه إنّما قدّمه من هو أقرأ ، لتفهم الصحابة من تقديمه في الإمامة الصغرى استحقاقه للإمامة الكبرى ، وتقديمه فيها على غيره . كشاف القناع للبهوتي ، ج‏1 ، ص 573 ؛ المواقف ، ج 8 ص 365 . .
11 - ولى با اين‏كه ابوبكر هنگام نوشتن وصيّت در اثر شدّت بيمارى بيهوش گرديد و پس از آن‏كه به‏هوش آمد دنباله وصيّت را نوشت ، كسى به وى نگفت « قد غلب عليه الوجع » و يا « الرجل يهجر » درد بر او غلبه كرده و يا هذيان مى‏گويد لما حضرت أبا بكر الصديق الوفاة دعا عثمان بن عفان فأملى عليه عهده ، ثم أغمي على أبي بكر قبل أن يملي أحدا فكتب عثمان عمر بن الخطاب ، فأفاق أبو بكر فقال لعثمان كتبت أحدا ؟ فقال : ظننتك لما بك وخشيت الفرقة فكتبت عمر بن الخطاب فقال : يرحمك اللَّه ، أما لو كتبت نفسك لكنت لها أهلا . كنز العمال ، ج 5 ، ص 678 ؛ تاريخ مدينة دمشق لابن عساكر ، ج 39 ، ص 186 و ج 44 ، ص 248 ر . ك : تاريخ الطبرى ، ج 2 ص 353 ؛ سيرة عمر لابن الجوزى : 37 ؛ تاريخ ابن خلدون ، ج 2 ص 85 . .
بلكه همان كسى كه نسبت هذيان به رسول اكرم ( ص ) داد ، براى مشروعيّت خلافت خويش به وصيّت ابوبكر به‏هنگام مرگ استناد كرد؟
عن إسماعيل بن قيس ، قال : رأيت عمر بن الخطاب وهو يجلس والناس معه وبيده جريدة وهو يقول : « أيّها الناس اسمعوا وأطيعوا قول خليفة رسول اللّه إنّه يقول : إنّى لم آلكم نصحاً قال : ومعه مولى لأبى بكر يقال له : شديد ، معه الصحيفة التى فيها استخلاف عمر » تاريخ الطبري ، ج 2 ص 618 . .
12 - طبرانى و سيوطى و ذهبى نقل مى‏كنند : كه رسول‏اكرم ( ص ) فرمود : هيچ امّتى پس از پيامبرش با هم اختلاف نكردند ، مگر اين كه گروه باطل آن‏ها بر گروه حقّ پيروز شدند ؛ « ما اختلفت امّة بعدنبيّها إلّا ظهر أهل‏باطلها على‏أهل‏حقّها » المعجم‏الأوسط ، ج 7 ص 370 ، الجامع الصغير للسيوطي ، ج 2 ص 481 ، مجمع الزوائد ، ج 1 ص 157 ، سير أعلام النبلاء ، ج 4 ص 311 ؛ تذكرة الحفاظ ، ج 1 ص 87 ، عن الشعبي وليس في سنده موسى بن عبيدة . .
با توجّه به اين حديث ، اختلافات شديد در سقيفه وپيروزى ابوبكر و عمر را چگونه توجيه مى‏كنيد؟

[=tahoma][=13][=+1]افسانه اجماع بر بيعت ابوبكر [/]

13 - شما مى‏گوييد : بيعت ابوبكر با اجماع تمام مهاجرين و انصار صورت گرفت ولى عمر بن خطّاب مى‏گويد : تمام مهاجرين با بيعت ابوبكر مخالف بودند وعلى ( ع ) و زبير و طرفدارانشان نيز موافق نبودند : « حين توفى اللّه نبيّه -صلى اللَّه عليه وسلم- أنّ الأنصار خالفونا ، واجتمعوا بأسرهم فى سقيفة بنى ساعدة وخالف عنّا على والزبير ومن معهما » المعجم‏الأوسط ، ج 7 ص 370 ، الجامع الصغير للسيوطي ، ج 2 ص 481 ، مجمع الزوائد ، ج 1 ص 157 ، سير أعلام النبلاء ، ج 4 ص 311 ؛ تذكرة الحفاظ ، ج 1 ص 87 ، عن الشعبي وليس في سنده موسى بن عبيدة . صحيح البخارى ، ج 8 ، ص 26 ، كتاب المحاربين ، باب رجم الحبلى من الزنا . .
ادعاى شما راست است ، يا عمر بن خطّاب؟
[/][/]

[=tahoma][=13][=darkorange][=+1]علماء بزرگ اهل سنت و انكار اجماع [/][/]

14 - شما براى مشروعيت خلافت ابوبكر به اجماع اهل حلّ و عقد استناد مى‏كنيد و حال آن‏كه استوانه‏هاى علمى شما منكر آن هستند .
ماوردى شافعى ( متوفّاى 450 ) و ابويعلى حنبلى ( متوفّاى 458 ) كه به صراحت گفته‏اند : در بيعت ابوبكر ، اجماعى در كار نبوده و هر گونه سخن از اجماع ، گزاف است . « فقالت طائفة : لاتنعقد إلّا بجمهور أهل العقد والحلّ من كلّ بلد ، ليكون الرضا به عامّاً ، والتسليم لإمامته إجماعاً ، وهذا مذهب مدفوع ببيعة أبي بكر -رضي اللّه- عنه على الخلافة باختيار من حضرها ، ولم ينتظر ببيعته قدوم غائب عنها » الأحكام السلطانيّة لماوردى ، ص 33 ، الأحكام السلطانيّة ، لأبي‏يعلى محمد ابن الحسن الفراء ، ص 117 .
ادامه دارد...

[/][/]

...ادامه
شما راست مى‏گوييد ، يا اين دو شخصيّت برجسته سنّى مذهب؟

15 - شما مى‏گوييد : تمامى صاحب نظران از اصحاب ومهاجرين در انعقاد بيعت ابوبكر دخالت داشتند و حال آن‏كه مفسّر بزرگ شما قرطبى ( متوفّاى 671 ) با صراحت منكر آن است و مدّعى است كه خلافت ابوبكر فقط به واسطه بيعت عمر منعقد گرديد ؛ « فإن عقدها واحد من أهل الحلّ والعقد فذلك ثابت ، ويلزم الغير فعله ، خلافاً لبعض الناس حيث قال : لا ينعقد إلّا بجماعة من أهل الحلّ والعقد ، ودليلنا : أنّ عمر ( رض ) عقد البيعة لأبي بكر » جامع أحكام القرآن ، ج 1 ، ص 272 - 269 . .

...ادامه
16 - راستى شما از چه اجماعى سخن مى‏گوييد كه متكلّم بزرگ شما ( اهل سنّت ) همانند امام الحرمين ( متوفّاى 478 ) استاد غزالى ، منكر آن است! و مى‏گويد : در تشكيل امامت ، نيازى به اجماع نيست ، همان‏گونه كه در امامت ابوبكر بدون آن‏كه اجماعى در ميان باشد وقبل از آن‏كه خبر امامت آن در بلاد اسلامى به گوش اصحاب برسد ، حكم‏ها امضا گرديد و بخشنامه‏ها صادر شد و در پايان نتيجه مى‏گيرد كه : امامت با تأييد يك نفر از اهل حلّ و عقد تشكيل مى‏گردد ؛ « اعلموا أنّه لا يشترط في عقد الإمامة ، الإجماع ، بل تنعقد الإمامة وإن لم تجمع الأمّة على عقدها ، والدليل عليه أنّ الإمامة لمّا عقدت لأبي بكر ابتدر لإمضاء أحكام المسلمين ، ولم يتأن لانتشار الأخبار إلى من نأى من الصحابة في الأقطار ، ولم ينكر منكر . فإذا لم يشترط الإجماع في عقد الإمامة ، لم يثبت عدد معدود ولا حدّ محدود ، فالوجه الحكم بأنّ الإمامة تنعقد بعقد واحد من أهل الحلّ والعقد » الإرشاد في الكلام ، ص 424 ، باب في الاختيار وصفته وذكر ما تنعقد الإمامة . .

ضربه نهائی
17 - شما كدام اجماعى را پشتوانه خلافت مى‏دانيد كه عضدالدين ايجى ( متوفّاى 756 ) صاحب كتاب « المواقف » و از پايه‏گذاران كلامى اهل سنّت ، منكر آن است و به صراحت مى‏گويد : هيچ دليل عقلى و نقلى بر اعتبار اجماع در كار نيست و همين‏كه يك يا دو نفر از اهل حلّ و عقد اقدام به بيعت نمايند ، امامت تشكيل مى‏شود ، همان‏گونه‏اى كه امامت ابوبكر با بيعت عمر وامامت عثمان با بيعت عبدالرحمان پسر عوف منعقد گرديد ؛ « وإذا ثبت حصول الإمامة بالاختيار والبيعة ، فاعلم أنّ ذلك لا يفتقر إلى الإجماع ، إذ لم يقم عليه دليل من العقل أو السمع ، بل الواحد والإثنان من أهل الحلّ والعقد كاف ، لعلمنا أنّ الصحابة مع صلابتهم في الدين اكتفوا بذلك ، كعقد عمر لأبي بكر ، وعقد عبد الرحمن بن عوف لعثمان » .
و جالب اينجا است كه وى اضافه مى‏كند : در امامت ابوبكر ، اجتماع مردم مدينه را هم لازم نديدند تا چه رسد به اجتماع تمام امّت ؛ « ولم يشترطوا اجتماع مَن في المدينة فضلاً عن اجتماع الأمّة . هذا ولم ينكر عليه أحد ، وعليه انطوت الأعصار إلى وقتنا هذا » المواقف في علم الكلام ، ج 8 ، ص 351 . !
و هم‏چنين ابن عربى مالكى ( متوفّاى 543 ) از ديگر شخصيّت‏هاى بزرگ شما ( اهل سنّت ) مى‏گويد : در انتخاب امام ، نياز به حضور تمام مردم در انتخابات نيست ، بلكه با شركت يك يا دو نفر ، انتخابات صورت مى‏گيرد ؛ « لا يلزم في عقد البيعة للإمام أن تكون من جميع الأنام بل يكفي لعقد ذلك إثنان أو واحد » شرح سنن الترمذى ، ج 3 ، ص 229 . !
« فاعتبروا يا أولي الأبصار » .
آيا شما راست مى‏گوييد يا اين شخصيّت‏هاى بزرگ علمى؟!...

[=tahoma][=13][=+1]عمر و تهديد به قتل صحابه [/]

18 - اگر بيعت با يك يا دو نفر از اهل حلّ و عقد وبدون مشورت ساير مسلمين صحيح است ، چرا عمر تهديد به قتل كرد و گفت : اگر بعد از اين ، كسى چنين كارى كند بيعت كننده و بيعت شونده كشته خواهند شد ؛ « من بايع رجلاً عن غير مشورة من المسلمين فلا يبايع هو ولا الذي بايعه ، تغرّة أن يقتلا » صحيح البخارى ، ج 8 ، ص 26 ، كتاب المحاربين ، باب رجم الحبلى من الزنا . و اگر اين كار خلاف شرع و حرام است و موجب مهدور الدم شدن مى‏شود ، چرا اين حكم را در جريان سقيفه جارى نكرد؟ [/][/]

[=tahoma][=13][=+1]على ( ع ) ، ابوبكر و عمر را خائن مى‏داند؟ [/]
19 - شما مى‏گوييد : حضرت على ( ع ) ابوبكر و عمر را قبول داشت و حال آن كه عمر در جمع تعداد زيادى از صحابه خطاب به على ( ع ) وعبّاس عموى پيامبر ( ص ) گفت : شما دونفر ، ابوبكر و مرا دروغگو و گنه‏كار ونيرنگ‏باز مى‏دانيد ؛ « فلمّا توفّي رسول اللّه - صلى اللّه عليه وسلّم - قال أبو بكر : أنا وليّ رسول اللّه ، فجئتما . . . فرأيتماه كاذباً آثماً غادراً خائناً . . . ثمّ‏توفّي أبوبكر فقلت : أنا وليّ رسول‏اللَّه - صلى اللّه عليه وسلّم - ووليّ أبي بكر ، فرأيتماني كاذباً آثماً غادراً خائناً » صحيح مسلم ، ج 5 ، ص 152 ، كتاب الجهاد ، باب 15 ، حكم الفئ حديث 49 . .
شما راست مى‏گوييد يا عمر!؟

[/][/]

...ادامه
20 - خليفه دوم شش نفر را تعيين كرد و گفت : اين‏ها از ميان خود يك نفر را انتخاب كنند ؛ يعنى هر يك از اينها لياقت رهبرىِ امّت اسلامى و جانشينى پيامبر ( ص ) را دارند و اضافه كرد : اگر كسى از آن‏ها مخالفت كرد ، گردنش را بزنيد عن عمر بن الخطاب أنّه قال لصهيب : صلّ بالناس ثلاثة أيّام ، وأدخل عليّاً وعثمان والزبير وسعداً وعبد الرحمن بن عوف وطلحة ، إن قدم وأحضر عبداللّه بن عمر ، ولاشي‏ء له من الأمر ، وقم على رؤوسهم فإن اجتمع خمسة ورضوا رجلاً وأبى واحد ، فاشدخ رأسه ، أواضرب رأسه‏بالسيف ، وإن اتّفق أربعة فرضوا رجلاً منهم وأبى اثنان ، فاضرب رؤوسهما ، فإن رضي ثلاثة رجلاً منهم ، وثلاثة رجلاً منهم ، فحكموا عبد اللّه بن عمر ، فأي الفريقين حكم له فليختاروا رجلاً منهم ، فإن لم يرضوا بحكم عبد اللّه بن عمر فكونوا مع الذين فيهم عبدالرحمان بن عوف ، واقتلوا الباقين إن رغبوا عمّا اجتمع عليه الناس . ( تاريخ الطبري ، ج 3 ص 294 ؛ تاريخ المدينة لابن‏شبة النميري ، ج 3 ص 925 ؛ الكامل لابن الأثير ، ج 3 ص 35 ) . !
چگونه دستور قتل كسى را مى‏دهد كه شايستگى خلافت را دارد؟

رنجاندن فاطمه ( س ) خلاف كتاب و سنت
21 - در صحيح بخارى و مسلم و ديگر كتب معتبر آمده است كه حضرت رسول اكرم ( ص ) فرمود : فاطمه پاره تن من است و هركس او را بيازارد و غضبناك كند مرا آزرده است : « فاطمة بضعة منّي فمن أغضبها أغضبني » صحيح البخارى ، ج 4 ص 210 . وفي رواية مسلم : « إنّما فاطمة بضعة منّي يؤذيني ما آذاها » . صحيح مسلم : 7 / 141 . روى الحاكم عن على - عليه السلام- : قال : « قال رسول اللّه -صلى اللّه عليه وآله وسلم- : لفاطمة : إنّ اللَّه يغضب لغضبك ، ويرضى لرضاك » . ثمّ قال : هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه . المستدرك : 3 / 153 .
( ليس فيه ذكر خطبة بنت أبي جهل ) فليراجع : مجمع الزوائد ، ج 9 ص 203 ؛ المعجم الكبير للطبراني ، ج 1 ص 108 ، ج 22 ص 401 ؛ تاريخ مدينة دمشق : 3 / 156 ؛ أسد الغابة ، ج 5 ص 522 ؛ الإصابة ، ج 8 ص 265 و266 ؛ تهذيب التهذيب ، ج 12 ص 392 ؛ صحيح البخارى ، ج 4 ص 210 ؛ صحيح مسلم ، ج 7 ص 141 ؛ المصنف لابن أبي شيبة الكوفي ، ج 7 ص 526 ؛ السنن الكبرى للنسائي : 5 / 97 ، ح 8370 ؛ المعجم الكبير للطبراني ، ج 22 ص / 404 ؛ الجامع الصغير للسيوطي ، ج 2 ص 208 ؛ تاريخ مدينة دمشق ، ج 3 ص 156 .
.
و از طرفى در صحيح بخارى و مسلم نيز آمده است كه فاطمه ( س ) از دست ابوبكر غضبناك شد و تا آخر عمر باوى سخن نگفت : « فغضبت فاطمة بنت رسول اللَّه - صلى اللَّه عليه وسلم - فهجرت أبا بكر فلم تزل مهاجرته حتّى توفّيت » صحيح البخارى ، ج 4 ص 42 ؛ صحيح مسلم ، ج 5 ص 154 ، فيه : فهجرته فلم تكلّمه حتّى توفّيت وعاشت بعد رسول اللَّه - صلى اللَّه عليه وسلم - ستة أشهر فلمّا توفّيت دفنها زوجها علىّ بن أبي‏طالب ليلا ولم يؤذن بها ابابكر وصلّى عليها عليّ .
ادامه دارد...

ادامه...
و قرآن مى‏گويد : ( انّ الذين يؤذون اللّه ورسوله لعنهم اللّه في الدنيا والآخرة وأعدّ لهم عذاباً مهيناً ) الأحزاب : 57 . . در حلّ اين معضله چه پاسخى داريد؟
سهيلى از علماى بزرگ اهل سنّت ( متوفّاى 581 ) به همين روايت استدلال نموده كه هر كس به حضرت زهرا ( س ) اهانت كند ، كافر خواهد شد : « استدلّ به السهيلي على أنّ من سبّها كفر لأنّه يغضبه وأنّها أفضل من الشيخين » فيض القدير شرح الجامع الصغير للمناوي ، ج 4 ص 554 . .
ابن حجر در توجيه آن گفته : « وتوجيهه : إنّها تغضب ممّن سبّها وقد سوّى بين غضبها وغضبه ، ومن أغضبه -صلى اللّه عليه وسلم - يكفر » فتح الباري ، ج 7 ص 82 ؛ شرح المواهب للزرقاني المالكي ، ج 3 ص 205 . .
مناوى صاحب كتاب فيض القدير از ابو نُعيم و ديلمى نقل كرده است كه حضرت رسول اكرم ( ص ) فرمود : « فاطمة بضعة منّي من آذاها فقد آذاني ومن آذاني فقد آذى اللّه ، فعليه لعنة اللّه مل‏ء السماء ومل‏ء الأرض » فيض القدير شرح الجامع الصغير للمناوي ، ج 6 ص 24 ، ح 8267 .
این مطالب چه نتیجه ای را برای شما روشن میکند؟آیا عمر و ابوبکر که خلیفه مسلمینند مورد غضب خداوند قرار میگیرند؟!

سوال بعدی دقیقه دقیقه
22 - با توجّه به مطالب فوق ، آيا تا كنون نسبت به سخنان ابوبكر كه پس از خطبه حضرت زهرا (سلام الله علیها) بيان كرد و بدترين اهانت و ناسزا را نسبت به حضرت على ( عله السلام ) و حضرت صديقه
(سلام الله علیها) داد ، فكر كرده‏ايد : « إنّما هو ثعالة شهيده ذنبه ، مرب لكلّ فتنة ، هو الذي يقول : كرّوها جذعة بعدما هرمت ، يستعينون بالضعفه ، ويستنصرون بالنساء ، كأمّ طحال أحبّ أهلها إليها البغي » السقيفة وفدك للجوهري ، ص 104 ؛ شرح نهج البلاغه لابن أبي الحديد ، ج 6 ص 215 ؛ دلائل الإمامة للطبري ، ص 123 . . در اين عبارت ، حضرت على ( علیه السلام ) را به روباه و حضرت زهرا(سلام الله علیها) را به دم آن تشبيه كرده است .
آيا پاسخ اجر رسالت : ( قل لا أسئلكم عليه أجراً إلّا المودّة في القربي ) همين بود؟!
آيا اين بود نتيجه آن همه سفارش و توصيه رسول گرامى ( صل الله علیه و آله ) در حقّ حضرت زهرا
(سلام الله علیها) ؟!
آيا چنين كسى شايستگى خلافت پيامبرى كه مفتخر به ( إنّك لعلى خلق عظيم ) است را دارد؟
از شما مى‏خواهيم ، سخنانى كه ميان ابن ابى الحديد سنّى و استادش نقيب ، ردّ و بدل شده ملاحظه نماييد وخود به قضاوت بنشينيد! قال ابن أبي الحديد : قلت : قرأت هذا الكلام على النقيب أبي يحيى جعفر بن يحيى بن أبي زيد البصري وقلت له : من يعرض ؟ فقال : بل يصرّح . قلت : لو صرّح لم أسالك . فضحك وقال : بعليّ بن أبى طالب عليه السلام ، قلت : هذا الكلام كلّه لعلي يقوله؟ ! قال : نعم ، إنّه الملك يا بُنيّ . قلت : فما مقالة الأنصار؟ قال : هتفوا بذكر علي ، فخاف من اضطراب الأمر عليهم ، فنهاهم . . . وثُعالة : اسم الثعلب علم غير مصروف ، ومثّل ذؤاله للذئب ، وشهيده ذنبه ، أي لا شاهد له على ما يدّعي إلّا بعضه وجزء منه ، وأصله مثل قالوا : إنّ الثعلب أراد أن يغري الأسد بالذئب ، فقال : إنّه قد أكل الشاة التي كنت قد أعددتهإ؛!!'' لنفسك ، وكنت حاضراً ، قال : فمن يشهد لك بذلك؟ فرفع ذنبه وعليه دم ، وكان الأسد قد افتقد الشاة ، فقبل شهادته وقتل الذئب . . . وأمّ طحال : إمرأة بغى في الجاهليّة ، ويضرب بها المثل فيقال : أزنى من أمّ طحال . شرح نهج البلاغه ، ج 6 ص 215 .

البته اهل تسنن هم براي خودشان ادله و دلايلي دارند يه طرفه نميشه به قاضي رفت

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

خواهر گرامی شاهده خانم

شاهده;26742 نوشت:
البته اهل تسنن هم براي خودشان ادله و دلايلي دارند يه طرفه نميشه به قاضي رفت

در همین سایت و در سایت تالار عقاید اسلامی چندین گفتگو و ارانه دلیل ( به قول شما ) انجام شده. یک نگاهی بندازید ببینید که شیعه در مقابل تمام شبهات اهل سنت و وهابی ها جواب دارد. و حتی کمی بالاتر اینکه سوالاتی دارد که آنها به هیچ وجه اجوبه ای به آنها ندارند. از جمله سوالات همین تاپیک.

باتشکر - یاعلی

[=Arial Black]با سلام وتشکر
[=Arial Black]
[=Arial Black]در حقانیت مذهب شیعه اثنی عشری هیچ گونه شک وشبهه ای وجود ندارد ، ممکن است بعضی دوستان در بادی امر باشند واز پس شبهات برنیایند اما کسانیکه مطالعاتی هرچند جزئی درکتب شیعه وسنی داشته باشند به این حقیقت خواهند رسید ان شاء الله .
[=Arial Black]
[=Arial Black]مثلا چه دلیلی بر ضد حقانیت شیعه دارند ؟ ما که سالها با اهل سنت بحث کرده ومیکنیم و هنوز دلیلی بر اثبات حقانیت مذهبشان نیاورده اند .
[=Arial Black]
[=Arial Black]مهمترین دلایل در وبلاگ زیر مورد بحث قرار گرفته است :
[=Arial Black]
[=Arial Black]http://javdan.blogfa.com/
[=Arial Black]
[=Arial Black]الحمد لله که اساتید و دوستان در دفاع از مذهب حقه شیعه امامیه چیزی کم ندارند اما باز هم اگر شبهه جدیدی کشف شده عنوان کنند تا ببینیم .
[=Arial Black]
[=Arial Black]فعلا مشکل در درون خود شیعه است که افراط وتفریط مشکل زا شده است.
[=Arial Black]
[=DecoType Naskh Special][=Arial Black]وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَيَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ (یونس100)

شاهده;26742 نوشت:
البته اهل تسنن هم براي خودشان ادله و دلايلي دارند يه طرفه نميشه به قاضي رفت

با سلام بر کاربر محترم شاهده
توجه شما را به این نکات جلب میکنم:
الف) سوالات مطرح در این تاپیک با اهل سنت در میان گذاشته شده و آنها اعتراف به عجز خود در جواب دادن به اینها نموده اند.
ب) اهل سنت الان در حال پاک کردن مستندات شیعه در کتب خودشان(سنی) هستند اگر حق با آنهاست چرا...؟؟؟!!!مثال زیاد است اگر خواستید بگوئید.
ج) اگر جواب دارند چرا هم بحث با ما نمی شوند و یکدیگر را امر به دوری از شیعه میکنند؟(مخصوصا عوام خود را)
تذکر: برای آشنائی بیشتر بنده حتی شاگرد سنی گرفته ام و خیلی با اینها بحث و برخورد و گفتگو داشته ام به طوری که از بی منطقی آنها خسته شدم.
د) اگر جوابی دارند این پرشسها را پاسخ دهند(طلا که پاکه چه منتش به خاکه)و ما را خوشحال کنند.
:Gol::Gol::Gol:

[=tahoma][=13][=+1]مخالفت فاطمه ( س ) ، سند بطلان خلافت [/]
23 - در كتب معتبر از رسول اكرم ( ص ) نقل شده : « من مات بغير إمام مات ميتة جاهليّة » مسند أحمد ، ج 4 ، ص 96 ؛ المعجم الكبير للطبرانى ؛ ج 19 ، ص 388 ؛ مجمع الزوائد للهيثمى ، ج 5 ، ص 218 ؛ شرح نهج البلاغه لابن أبي الحديد ، ج‏9 ، ص 155 وى گفته : « وأصحابنا كافّة قائلون بصحّة هذه القضيّة » . .
هر كس بدون امام از دنيا برود مرده او همانند مردگان دوران جاهليت است .
و بخارى در صحيح خود توسّط ابن عبّاس از رسول اكرم ( ص ) نقل كرده است كه فرمود : « ليس أحد يفارق الجماعة قيد شبر فيموت إلّا مات ميتة جاهليّة » صحيح البخاري ، ج 8 ص 105 ، كتاب الأحكام ، باب السمع والطاعة للإمام . .
هر كس از جامعه اسلامى به مقدار يك وجب دور شده و جدا شود ، مرگ او همانند مرگ جاهليت است .
و مسلم نيز در صحيح خود به واسطه ابو هريره از رسول‏مكرّم ( ص ) آورده است كه فرمود : « من خرج عن الطاعة وفارق الجماعة فمات ، مات ميتة جاهليّة » صحيح مسلم ، ج 6 ص 21 ، كتاب الإمارة ، باب الأمر بلزوم الجماعة . .
كسى كه از فرمان حاكم سرپيچى نموده و از جامعه مسلمانان جدا شود همانند مردگان زمان جاهليت از دنيا خواهد رفت .
حال از شما مى‏پرسيم كه تكليف حضرت صديقه طاهره ( س ) كه با ابوبكر بيعت نكرد چه مى‏شود؟ با اين‏كه در حقّ او آيه تطهير نازل شده و صدها روايت از رسول گرامى ( ص ) در فضيلت او رسيده است ، مانند : « فاطمة سيّدة نساء هذه الأمّة » و يا « سيّدة نساء اهل الجنّة » في صحيح البخاري : قال رسول اللّه يا فاطمة ألا ترضين ان تكوني سيّدة نساء المؤمنين أو سيّدة نساء هذه الامّة . صحيح البخارى ، ج 7 ، ص 142 ، كتاب بدء الخلق باب علامات النبوّة ، كتاب الاستئذان ، باب من ناجى بين يدي الناس ؛ صحيح مسلم ، ج‏7 ، ص‏143 كتاب فضائل الصحابة باب ( 15 ) باب من فضائل فاطمة بنت النبي - صلى اللَّه عليه وآله - ح 99 وهم‏چنين آمده : فاطمة سيّدة نساء اهل الجنّة . صحيح البخارى ، ج‏4 ، ص‏209 و219 . .
آيا روايات « مات ميتة جاهليّة » قابل اعتماد نيست؟ يا نستجير باللّه حضرت زهرا ( س ) به سخن و سنّت پيامبر عمل ننمود؟ و يا ابوبكر را شايسته جانشينى نمى‏دانست؟ [/][/]

[=&quot]تعيين خليفه به دست خدا [/][=&quot]

24 - شما مى‏گوييد: پيامبر اكرم ( ص ) كسى را براى پيشوايى مردم معيّن نكرد و تعيين آن را به عهده مردم نهاد در حالى كه اين نظريه مخالف كتاب و سنّت است .
زيرا خداوند - تبارك وتعالى - در باره حضرت ابراهيم مى‏گويد : ما تو را به عنوان امام و پيشواى مردم معيّن مى‏كنيم ؛ ( إنّي جاعلك للنّاس إماماً ) [/][=&quot]البقره : 124[/][=&quot] . [/][=&quot].
ودر باره حضرت داوود مى‏گويد : ما تو را خليفه روى زمين قرار داديم پس در ميان مردم ، حاكم به‏حق باش ؛ ( يا داود إنّا جعلناك خليفة في‏الأرض فاحكم بين الناس بالحقّ )
[/][=&quot]ص : 26[/][=&quot] . [/][=&quot].
حضرت موسى از خداوند مى‏خواهد كه جانشين بعد از او را معيّن نمايد ؛ ( واجعل لى وزيراً من أهلي )
[/][=&quot]طه : 29[/][=&quot] . [/][=&quot].
خداوند نيز در پاسخ دعاى حضرت موسى فرمود : ( قال قد أوتيت سؤلك يا موسى )
[/][=&quot]طه : 36[/][=&quot] . [/][=&quot].
خداوند در رابطه با بنى اسرائيل نيز مى‏فرمايد : از ميان ملّت بنى اسرائيل ، افرادى را به عنوان رهبر و پيشوا انتخاب نموديم ( وجعلنا منهم أئمّة يهدون بأمرنا )
[/][=&quot]السجدة : 24[/][=&quot] . [/][=&quot].
پس در تمامى اين آيات ، انتخاب خليفه ، به خداوند نسبت داده شده و تعيين پيشوا و حاكم فقط به دست خداوند صورت مى‏پذيرد .
و هم‏چنين علماى بزرگ اهل‏سنّت مانند ابن هشام وابن كثير و ابن حبّان و ديگران نقل كرده‏اند : هنگامى كه رسول‏اكرم ( ص ) ، قبايل عرب را به سوى اسلام دعوت مى‏فرمود ، بعضى از شخصيّت‏هاى بزرگ قبايل ، مانند : بنى عامر بن صعصعه ، به حضرت گفتند : اگر ما تو را يارى كنيم و كار تو بالا بگيرد ، آيا رياست و جانشينى بعد از تو ، به ما خواهد رسيد؟ « أيكون لنا الأمر من بعدك؟ »
حضرت پاسخ داد : تعيين رهبرى به دست من نيست ؛ بلكه به دست خدا است و هر كس را كه بخواهد ، انتخاب خواهد كرد : « الأمر إلى اللّه يضعه حيث يشاء » .
وى گفت : ما حاضر نيستيم خود را فداى اهداف تو كنيم ، و پس از پيروزى ، منصب رياست به افراد ديگر برسد : « فقالوا : أنهدف نحورنا للعرب دونك ، فإذا ظهرت كان الأمر في غيرنا؟ لاحاجة لنا في هذا من أمرك »
[/][=&quot]الثقات لابن حبّان ، ج 1 ص 89 ؛ البداية والنهاية لابن كثير ، ج 3 ، ص 171[/][=&quot] . [/][=&quot].
و هم‏چنين مشابه اين قضيه با قشير بن كعب بن ربيعه اتّفاق افتاد و او نيز به رسول اكرم ( ص ) گفت : اگر بهره‏اى از رياست در حكومت اسلامى نصيب ما نشود ، ما حاضر نيستيم به تو ايمان بياوريم‏
[/][=&quot] ر . ك : سيره ابن هشام ، ج 2 ، ص 289 ؛ السيرة النبويّة لابن‏كثير ، ج 2 ، ص 157 ؛ مع المصطفى للدكتورة بنت الشاطئ ، ص 161 [/][=&quot]. [/][=&quot].
رسول گرامى ( ص ) ، در بدترين موقعيّتى كه نياز مبرم به نيرو و كمك داشت ، حاضر نشد با وعده جانشينى ، مساعدت قبايل را جذب نمايد .
و هم‏چنين هوذة ، پادشاه يمامه كه به اسلام دعوت شد ، گروهى را خدمت حضرت گسيل نمود و پيام داد اگر چنانچه بهره‏اى از رياست ، نصيب او شود ، حاضر است اسلام بياورد و مسلمين را يارى دهد ، ولى رسول گرامى ( ص ) نپذيرفت و فرمود : حتّى اگر رياست بر يك قطعه زمين رها شده را بخواهد ، به وى نخواهم داد
[/][=&quot] طبقات ابن سعد ، ج 1 ص 262 ؛ نصب الراية لزيعلي ، ج 6 ص 567[/][=&quot] .[/]


قيام ناكثين و قاسطين بر ضدّ حاكم اسلامى
25 - در صحيح بخارى و مسلم از قول رسول اكرم ( ص ) آمده است : اگر از رهبر اسلامى كار ناخوشايندى هم ديديد ، بايد تحمّل كنيد و صبر پيشه نماييد ، زيرا هر كس از گروه مسلمين به اندازه يك وجب هم جدا شود ، مرگ او همانند مرگ جاهليّت است : « من رأى من أميره شيئاً يكرهه فليصبر عليه فإنّه من فارق الجماعة شبراً فمات ، مات ميتة جاهليّة » صحيح البخاري ، ج 8 ص 87 ، أوّل كتاب الفتن ؛ صحيح مسلم ، ج 6 ص 21 ، كتاب الإمارة ، باب الأمر بلزوم الجماعة عند ظهور الفتن . .
و در مسند احمد بن حنبل و صحيح ترمذى آمده : يك وجب از توده مردم جدا شدن ، موجب خروج از دين اسلام است : « من فارق الجماعة شبرا فقد خلع ربقة الاسلام من عنقه » مسند أحمد ، ج 5 ص 180 ؛ سنن أبي داود ، ج 2 ص 426 ؛ سنن الترمذي ، ج 4 ص 226 ؛ المستدرك ، ج 1 ص 117 وصحّحه . وهكذا رواه الحاكم في‏المستدرك ، ج 1 ص 77 ، ثمّ قال : هذا حديث صحيح على شرط الشيخين وج 1 ص 117 قائلاً : وقد روى هذا المتن عبد اللَّه بن عمر باسناد صحيح على شرطهما ، وهكذا في‏ج 1 ص 422 وقال : هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه وفى مجمع الزوائد ، ج 5 ص 217 قائلاً : رواه أحمد ورجاله ثقات رجال الصحيح خلا عليّ بن إسحاق السلمي وهو ثقة . . طبرانى و هيثمى از رسول گرامى ( ص ) نقل كرده‏اند : اگر كسى به مقدار بند كمان از جماعت جدا شود نماز و روزه او مورد قبول نيست و بدن او هيزم جهنّم خواهد بود : « فمن فارق الجماعة قيد قوس لم تقبل منه صلاة ولا صيام وأولئك هم وقود النار » المعجم الكبير ، ج 3 ص 302 ؛ مجمع الزوائد ، ج 5 ص 217 . .
***** ? *****
با توجّه به اين روايات ، مى‏پرسيم : تكليف كسانى كه‏در برابر على بن ابى طالب ( ع ) كه بعد از قتل عثمان به عنوان حاكم رسمى جامعه اسلامى بود ، قيام كردند چه مى‏شود؟

...ادامه
نسبت به عايشه و طلحه و زبير و . . . كه از جماعت اسلامى جدا شدند و باعث فتنه خانمان‏سوزى گرديدند وباعث نابودى هزاران مسلمان شدند ، چه توجيهى داريد؟
اگرمى‏گوييد ، آن‏ها در اين خلاف بزرگ كه باعث كشته شدن هزاران مسلمان شدند ، اجتهاد كردند وخطاكردند ، به شما خواهند گفت : بنابر اين ، ديگر خطاكارى درعالم يافت نخواهد شد ؛ چون هركس كار خلافي مى‏كند ، قطعاً براى خود توجيه و تأويلى دارد؟
راستى تكليف معاويه كه در برابر خليفه به حقّ قيام كرد و فتنه‏اى در ميان مسلمين ايجاد كرد كه آثار او بعد از پانزده قرن ، مشهود است ، چه مى‏شود؟
و جالب اين كه حاكم نيشابورى و طبرانى و سيوطى از قول معاويه ، از رسول اكرم ( ص ) نقل كرده كه هر فردى از افراد جامعه ، از جماعت مسلمين يك وجب هم جدا شود داخل آتش جهنّم خواهد شد : « من فارق الجماعة شبراً دخل النار » مستدرك الحاكم ، ج 1 ص 118 ؛ المعجم الكبير للطبرانى ، ج 6 ص 53 ؛ الدرالمنثور ، ج 5 ص 113 ؛ كنز العمال ، ج 1 ص 208 ، ح 1039 . .
اگر مى‏گوييد : معاويه هم به عنوان خليفه بود ، چون مردم شام با وى بيعت كرده بودند ، خواهيم گفت : مطابق روايت صحيح مسلم از رسول اكرم ( ص ) اگر با دو نفر به عنوان خليفه بيعت شود ، وظيفه مردم حمايت از خليفه نخستين و كشتن خليفه اخير است : « اذا بويع لخليفتين فاقتلوا الآخرمنهما » صحيح مسلم ، ج 6 ص 23 ، كتاب الإمارة ، باب اذا بويع لخليفتين . روى الطبراني عن أبي‏هريرة قال : قال رسول اللَّه - صلى اللّه عليه وسلم- : « اذا بويع لخليفتين فاقتلوا الأحدث منهما » . المعجم الأسط ، ج 3 ص 144 . قال القرطبي : وإذا بويع لخليفتين فالخليفة ، الأوّل ، وقتل الآخر ، تفسير القرطبي ، ج 1 ص 272 .

[=tahoma][=13][=+1]شهادت عمار ، سند بطلان معاويه [/]
راستى مگر مطابق روايات متواتر ، پيامبر گرامى ( ص ) نفرمود : عمّار ياسر را گروه باغى و تجاوزگر وستمكار ، خواهد كشت : « تقتله الفئة الباغية يدعوهم إلى اللّه ويدعونه إلى النار » صحيح البخاري ، ج 3 ص 207 ، كتاب الجهاد باب مسح الغبار عن الناس في السبيل ؛ صحيح مسلم ، ج 8 ص 186 ، كتاب الفتن ، باب لا تقوم الساعة حتّى يمر الرجل بقبر الرجل ، من دون جملة « يدعوهم إلى النار . . . » ، قد صرّح بتواتره الذهبي في سير أعلام النبلاء ، ج 1 ص 421 . .
مگر نفرمود : قاتل عمّار در ميان آتش جهنّم است؟

« إنّ عمار قاتله وسالبه في النار » المستدرك ، ج 3 ص 387 ، ثمّ قال : صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه وهكذا صحّحه الذهبي في هامشه . .
اين روايت به قدرى محكم و غير قابل انكار بود كه پس از شهادت عمّار عدّه‏اى از دوستان معاويه ؛ مانند عمرو بن عاص ، در حقّانيّت معاويه گرفتار ترديد شده واز جنگ دست كشيدند و جمعى زيادى هم به پيروى از عمرو بن عاص از صحنه جنگ با على ( ع ) كنار رفتند ؛ « إنّ عمرو بن العاص كان وزير معوية فلما قتل عمار بن ياسر أمسك عن القتال وتابعه على ذلك خلق كثير فقال له معوية لِم لا تقاتل ؟ قال قتلنا هذا الرجل وقد سمعت رسول اللَّه - صلى اللَّه عليه وسلم- يقول : تقتله الفئة الباغية ، فدلّ على أنّا نحن بغاة » إحقاق الحق ، ج 8 ص 448 عن نور الأبصار للشبلنجي ، ص‏90 ؛ خلاصة عبقات الأنوار : 3 / 59 ؛ نفحات الأزهار ، ج 3 ، ص 54 . .دنباله دارد...
[/][/]

[=tahoma][=13]...ادامه
وقتى كه معاويه موقعيّت را چنين خطرناك ديد ، به عمرو بن عاص گفت : ساكت باش ، به خدا سوگند تو همواره در ميان نجاست خود غوطه‏ور بودى ، مگر عمّار را ما كشتيم؟ عمّار به دست على و ياران او كشته شد ؛ چون آنها وى را از خانه‏اش بيرون كشيدند و در برابر شمشيرها و نيزه‏هاى ما قرار دادند .
« فقال‏معوية : دحضت‏في‏بولك ، أونحن‏قتلناه؟ إنّماقتله علي وأصحابه جاؤا به حتّى‏ألقوه بين‏رماحنا أو قال بين سيوفنا » مسند أحمد ، ج 4 ص 199 ، مجمع الزوائد ، ج 7 ص 242 ثمّ قال : رواه أحمد وهو ثقة ، المستدرك ، ج 2 ص 155 قائلاً : هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه بهذه السياقة . .
حضرت امير ( ع ) وقتى كه اين توجيه ناموجّه معاويه را شنيد ، فرمود : در اين صورت بايد بگويند : حمزه وشهداى احد را حضرت رسول اكرم ( ص ) كشت ؛ چون حضرت بود كه آنان را از خانه هايشان بيرون كشيد : « لو كنت أنا قتلت عمّاراً لأنّي أخرجته لكان رسول اللّه قتل حمزة وجميع من قتل في حربه لأنه هو المخرج لهم » المعيار والموازنة ، ص 97 ؛ وقعة صفّين ، ص 343 ؛ صحيح شرح العقيدة الطحاويّة لحسن بن علي السقاف ، ص 642 ؛ النصائح الكافية ، ص 39 . . [=+1][/]
[/][/]

[=tahoma][=13][=+1]عدالت صحابه
وحكم بن حزم بأنّ الصحابة كلّهم من أهل الجنّة قطعاً ( الإصابة ، ج 1 ص 19 ) .
[/]و راه هر گونه نقد و بررسى درباره آنان مسدود است‏ وقال ابن الأثير : كلّهم عدول لا يتطرّق إليهم الجرح . أسد الغابة ، ج 1 ص 3 . و اگر كسى بخواهد ، كار آنان را مورد كوچكترين نقد و بررسى قراردهد ، به زندقه وخروج از دين اسلام متهم خواهد شد ؛ « قال أبوزرعه : إذا رأيت الرجل ينتقص أحداً من‏أصحاب رسول‏اللَّه - صلّى‏اللَّه‏عليه‏وسلم - فاعلم انه زنديق » .

چون بر اين باوريد كه صحابه ، ناقلان كتاب و سنّت هستند و هر گونه نقد آنان ، در حقيقت زير سؤال بردن كتاب و سنّت است‏ ذلك أنّ الرسول - صلى اللّه عليه وسلم - عندنا حقّ والقرآن حقّ وانّما أدّى إلينا هذا القرآن والسنن أصحاب رسول اللَّه صلّى‏اللَّه عليه وسلم وانّما يريدون ان يجرحوا شهودنا ليبطلوا الكتاب والسنّة والجرح بهم أولى وهم زنادقة . الكفاية في علم الرواية ص 67 . .با ادامه
[/][/]

ادامه
كار به جايى رسيده كه برخى از فقهاى شما فتوا داده‏اند كه نقد صحابه موجب ارتداد و مخالفت با اسلام است و پاسخ آن جز شمشير نيست ؛ « قال السرخسي : من طعن فيهم فهو ملحد ، منابذ للإسلام ، دواؤه السيف ، إن لم يتب » اُصول السرخسي ، ج 2 ص 134 .
و يكى از مهمّ‏ترين اشكال شما بر شيعه در طول تاريخ اين بود كه آنان ، بر عملكرد برخى از صحابه معترض بوده و كار آنان را مخالف با كتاب و سنّت مى‏دانستند وهمين موضوع را وسيله تفسيق و تكفير آنان قرار داده‏اند .
جا دارد در اين‏جا چند سؤال با برادران آزادانديش اهل سنّت مطرح كنيم ، به اميد آن كه مقدارى فكر خود را به كار بيندازند و ببينند كه اين طرز تفكّر ، تا چه حدّى با قرآن و سنّت راستين رسول گرامى ( ص ) مطابقت دارد؟
26 - آيا اين عدالت و عصمت ، مخصوص عدّه‏اى از صحابه پيامبر اسلام ( ص ) است و يا صحابه ديگر پيامبران نيز از اين ويژگى بهره‏مند بودند؟

27 - آيا اين ادعا ، پشتوانه قرآنى و روايى هم دارد ويا فقط نظريّه برخى علماى تندرو و افراطى است؟

[=tahoma][=13][=+1]گسترش نفاق ميان صحابه [/]
28 - در قرآن ، آيات متعدّدى ، خطر منافقان را گوشزد نموده و به مذمّت آنان پرداخته و حتّى يك سوره مستقلّ درباره آنان نازل شده و اعلام نموده كه بدترين جايگاه جهنّم به آنان اختصاص دارد ( إنّ المنافقين في الدرك الأسفل من النار ) نساء : 145 . و به تعبير بعضى از علماى اهل سنّت ، نزديك به يك سوّم قرآن در باره منافقان ومذمّت و خيانت آنان مى‏باشد ر . ك : « النفاق والمنافقون » ، استاد إبراهيم علي سالم مصري . .
آيا اين منافقان ، طيف مستقلّ و شناخته شده‏اى بودند وعضو صحابه رسول گرامى ( ص ) به شمار نمى‏آمدند ، ويا جزء صحابه بودند؟
پاسخ شما هر چه باشد ، از آيات قرآنى اين چنين استفاده مى‏شود كه منافقان در زمان رسول اكرم ( ص ) يك گروه و باند قدرتمندى بودند و خطر بزرگى براى جامعه اسلامى به‏شمار مى‏آمدند ، و فعّاليّت آنان آن‏چنان حساب شده و سرّى بود كه حتّى از ديدگاه حاكم اسلامى نيز پوشيده مانده بود : ( وَمِمَّنْ حَوْلَكُم مِّنَ الْأَعْرَابِ مُنَفِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لَاتَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ ) التوبة : 100 . . [/][/]

...ادامه
29 - آيا تمامى اين منافقان بعد از رحلت رسول گرامى ( ص ) همه يك‏جا مردند و از بين رفتند و نسل آنان براى هميشه در تاريخ منقرض گرديد و يا در ميان مردم و جزو مردم بودند؟
پس اگر منافقان ، اين چنين با مسلمانان مخلوط شده بودند كه رسول اكرم ( ص ) نيز آنان را نمى‏شناخت ، آيا مى‏شود گفت همه صحابه عادل بودند؟
30 - در صحيح مسلم آمده است كه حضرت فرموده : « في أصحابي إثناعشر منافقاً » ( 1 ) صحيح‏مسلم ، ج 8 ص 122 ؛ مسندأحمد ، ج 4 ص 320 ؛ البداية والنهاية لإبن‏كثير ، ج 5 ص 20 . ، ميان اصحاب من ، 12 نفر از منافقين هستند و توطئه مى‏كنند ، آيا با اين وضع ، جايى براى حكم به عدالت همه صحابه باقى مى‏ماند؟

[=tahoma][=13][=+1]وحشت خليفه دوّم از آلودگى به نفاق [/]
باند منافقان آن‏چنان گسترده و پيچيده بود و نفاق آنچنان در ميان صحابه رسوخ كرده بود كه هر يك از صحابه پيامبر ، وحشت آن را داشت كه با نزول آيه قرآن ، پرده از اسرار خائنانه وى برداشته شود و در ميان مردم ، رسوا و مفتضح شود ؛ به‏طورى كه خليفه دوّم عمر بن خطّاب مى‏گويد : به هنگام نزول سوره برائت كه پرده از توطئه منافقان برداشته شد ، بر اين باور شديم كه در باره هر يك از ما آيه‏اى نازل شود و كارهاى خلاف ما را برملا سازد : « ما فرغ من تنزيل براءة حتّى ظننّا أن لن يبقى منّا أحد إلّا ينزل فيه شي‏ء » زاد المسير ، ج 3 ص 316 . .
در روايت ديگر از وى آمده است كه بايد سوره توبه را سوره عذاب ناميد زيرا اين سوره آن‏چنان مردم را رسوا ساخت كه نزديك بود كسى سالم نماند : « أنّ عمر - رضى اللّه عنه - قيل : له سورة التوبة ، قال : هي إلى العذاب أقرب! ما أقلعت عن الناس حتّى ما كادت تدع منهم أحداً » . [/][/]الدر المنثور ، ج 3 ص 208 .
آيا با توجّه به مطالبى كه گفته شد ، مى‏شود گفت : كه تمامى صحابه پيامبر عادل بوده‏اند و بهشت بر آنان واجب است؟ وآيا اين عقيده ، بر خلاف قرآن و نظريّه خليفه نيست؟
31 - ابن كثير از علماى بزرگ اهل سنّت مى‏گويد : عمر بن خطّاب براى هر يك از صحابه پيامبر كه از دنيا مى‏رفت ، اگر حذيفه ( منافق شناس عصر ) شهادت بر سلامتى او از نفاق نمى‏داد ، بر جنازه او نماز نمى‏خواند :
« إنّ عمر بن الخطاب - رضي اللّه عنه - كان إذا مات رجل ممّن‏يرى أنّه منهم ، نظر إلى‏حذيفة فإن صلّى‏عليه‏وإلّا تركه » تفسير ابن كثير ، ج 2 ص 399 . .
شما كه مى‏گوييد : نقد عملكرد صحابه ، با زندقه و كفر برابر است ، اين كار عمر را چگونه توجيه مى‏كنيد؟ادامه دارد...

ادامه
32 - راستى تا كنون از خود پرسيده ايد كه چرا عمر بن خطّاب حذيفه ( منافق شناس عصر ) را سوگند مى‏داد كه آيا من هم در ميان آن توطئه گران بودم يا خير؟

« قال ابن كثير : وروينا عن أمير المؤمنين عمر بن الخطاب -رضي‏اللَّه‏عنه- أنّه قال لحذيفة : أقسمت عليك باللَّه ، أنامنهم؟ » تفسير ابن كثير ، ج 2 ص 399 ، البداية والنهاية ، ج 5 ص 25 ، سنة تسع من الهجرة ، ذكر غزوة تبوك ؛ جامع البيان للطبري ، ج 11 ص 16 . .

33 - چرا ساير صحابه پاك رسول اللّه ( ص ) مانند : سلمان ، ابوذر ، مقداد و . . . اين سؤال را از حذيفه نمى‏كردند؟ مگر عمر نسبت به خود شك داشت؟

ع.م.مرادزهی که از برادران اهل سنت است از استاد توانمند اهل سنت سوالاتی دارد که به آنها میپردازیم می پرسد آیا درست است که می گویند :ابوبکر پس از پنجاه نفر و حتی پس از عمربن خطاب اسلام آورد چنانچه از سعد ابن ابی وقاص نقل شده که ادعای بعضی مبنی براینکه او اولین است که اسلام آورد دروغ و کذب است؛محمدبن سعد ،قلت لابی،اکان ابوبکراولکم اسلاما؟فقال: لاو لقد اسلم قبله اکثر من خمسین.1
1-تاریخ طبری،ج1،ص540
عسقلانی گوید:....فقد کان حینئذ جماعة ممن اسلم لکنهم کانو یخفونه من اقاربهم.فتح الباری،ج7،ص29

آیا صحیح است که ابوبکر در جنگها و جهاد هیچ نقشی نداشته و حتی یک بار دست به شمشیر نبرده است؟. یک تیر به طرف دشمن نینداخته و قطره ای خون کفار را به زمین نریخته است؟چنانچه ابو جعفر اسکافی این مطلب را فرموده است:لم یرم ابوبکر بسهم قط و لا سل سیفا و لا اراق دما.1
با این حال چرا جزو مجاهدان و جهاد او بالاتر از علی علیه السلام شمرده می شود2-
1-شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،،293،13
2-تفسیر کبیر فخر رازی،.173،10

ضمن سپاس و تشکر از پست زیبایی که استاد عرفان پایه گذاری کرده و بخوبی ادامه میدهند، کار جالب اساتید بزرگوار در این پست به چالش کشیدن اعتقادات مخالفین است که ظاهراً کاربردش پاسخی به مخالفان مکتب اهل بیت(ع) است ولی باطناً نوعی واکسن است که برای سلامتی اعتقادی محبین ائمه(ع) اثر مفید و موثری دارد ،و وقت روبرو شدن با شبهات اثر خوب این اطلاعات قابل لمس است و پیشنهادم برای تقویت اعتقادی جوانان از یک طرف و پاسخگویی به شبهات مخالفین مراجعه به قرآن کریم و بررسی آیات ولایت و ارتباط آیات با هم و با روایات صحیح اهل سنت و نظرات عالمان و بزرگان آنها با روشی مشابه همین پست توسط اساتید گرامی میباشد.


بسم الله الرحمن الرحیم
اینکه گفته می شود خلافت ابوبکر اجماعی بوده آیا صحیح است که می گویند:حضرت علی علیه السلام و یاران ایشان ضمن آنان نبوده و چنین اجماعی مورد لعنت خداوند است چنانچه امام ابن حزم می گوید:لعنةالله علی کل اجماع یخرج منه علی بن ابیطالب و من بحضرته من الصحابه؛1
1-المحلی ،ج 9،ص 345.

بسم الله الرحمن الرحیم
آیا صحیح است ؟خلافت ابوبکر نه با شوری بوده و نه با اجماع مسلمین ،بلکه فقط و فقط با اشاره و رأی یک نفر و آن هم عمربن خطاب بوده است.اگر چنین باشد به راستی بر تمامی مسلمین تبعیت از یک نفر -که خود در آن وقت خلیفه هم نبوده بلکه یکی از آحاد مسلمین و شهروند بلاد اسلامی شمرده می شده -واجب و لازم است ؟یا این یک نفر بر تمامی بشریت تا قیام قیامت قیم است؟:Gig::Gig:
جمعی از علماء اهل سنت مانند ابو یعلی1،حنبلی و قرطبی2،غزالی3،عضد الدین ایجی و محی الدین عربی مالکی4وجود هر گونه اجماعی را اساسا انکار کرده بلکه آن را غیر لازم دانسته اند.
1-الاحکام السلطانیه،ص33.
2-جامع احکام قرآن ،ج1،ص272.
3-الارشاد فی الکلام،ص 424.
4-المواقف فی الکلام،ج 8،ص 351.

[=tahoma][=13][=+1]طرح ترور رسول گرامى ( ص ) توسّط منافقان [/]

35 - به هنگام مراجعت رسول اكرم ( ص ) از جنگ تبوك ، افرادى كه تصميم به ترور حضرت گرفتند چه كسانى بودند؟!

آيا اين‏تصميم ‏شوم ، توسّط يهوديان و مشركان گرفته شد ويا همين صحابه حضرت بودندكه به اين كار خطرناك دست زدند؟ اگر خداوند ، حضرت را از شرّ اين توطئه محافظت نمى‏كرد ، جامعه اسلامى با چه فاجعه بزرگى مواجه مى‏گشت؟؟؟!!!
[/][/]

رسوائی و ضرر ابدی
36 - آيا همه آن منافقان كه قلب مقدّس رسول‏گرامى ( ص ) را به درد آوردند ، بعد از حضرت ، كجا رفتند كه هيچ اسم و رسمى از آنان در تاريخ نيست؟
آيا خداى نا خواسته ، وجود مبارك رسول اكرم ( ص ) عامل نفاق بود و با عروج حضرت به ملأ اعلى ، آنان به بهترين و پاك‏ترين انسان‏هاى روى زمين مبدّل شدند؟ كه هر گونه نقد و جرح آنان گناه نابخشودنى به شمار مى‏آيد؟
آيا خلفاى راشدين ، با تبليغ و پيگيرى خود ، آنان را اصلاح نموده و با اكسير مؤمن آفرين ، روحيه نفاق آنان را به ايمان تبديل نمودند . يا اين‏كه بعد از رسول اكرم ( ص ) نفاق علنى با نفاق سرّى با يكديگر هم‏پيمان گرديدند وپست‏هاى كليدى را ميان خود تقسيم نموده و در برابر اعتراض ديگران كار خود را به نوعى توجيه كردند : « نستعين‏بقوّةالمنافق ، وإثمه عليه » عن عبدالملك بن‏عبيد قال : قال عمر بن الخطاب : « نستعين بقوّة المنافق ، وإثمه عليه » . المصنف لابن أبي شيبة ، ج 7 ص 269 ، ح‏120 ؛ كنز العمال ، ج 4 ، ص 614 . . از نيروى منافقان بهره مى‏بريم و گناه آنان بعهده خودشان مى‏باشد!
راستى چرا از ميان آن‏همه صحابه ، فقط عمر بن خطّاب ، حذيفه يمانى را سوگند مى‏دهد كه آيا من هم جزء منافقانى بودم كه در توطئه قتل و ترور پيامبر گرامى ( ص ) شركت داشتم : « وذكر لنا أنّ عمر قال لحذيفة أنشدك اللّه أمنهم أنا ؟ قال لا ، ولا أومن منها أحداً بعدك » تفسير ابن كثير ، ج 2 ص 399 ؛ جامع البيان للطبري ، ج 11 ص 16 . .

باسلام و تشکر
عرفان گرامی جا دارد که خالصانه تشکر کنم که این تایپک را قلم زدید !!

بدرستی که :
امام کاظم (ع) فرمود : آفرین به شیعیان ما که در زمان غیبت قائم ما ، به دوستی ما ، چنگ زنندگانند و در ولایت و دوستی ما و در برائت از دشمنان ما ، ثابت قدمانند. آنان ، از ما هستند و ما ، از آنانیم.آنان ، به پیشوایی و امامت ما خاندان ، راضی و خشنود شدند و ما ، به شیعه بودن آنان راضی شدیم.خوشا به حال آنان ، سوگند به خدا ! که آنان ، در قیامت ، در مرتبه ی ما با ما هستند. بحارالانوار جلد 51 صفحه 151 حدیث 6

[=tahoma][=13][=+1]شركت خلفا در ترور نا فرجام رسول اكرم ( ص ) [/]
بنا به نقل ابن حزم اندلسى - از علماى بزرگ اهل سنّت در كتاب فقهى خود « المُحَلّى‏ » - نام ابوبكر ، عمر وعثمان در ميان چهره‏هايى كه ترور رسول اكرم ( ص ) را طراحى كردند به چشم مى‏خورد ؛ « إنّ أبابكر وعمر وعثمان وطلحة وسعد بن أبي وقّاص أرادوا قتل النبي ( ص ) وإلقاءه من العقبة في تبوك » المحلّى : 11 / 224 . تحقيق أحمد محمد شاكر ، ط . دار الجيل ودار الآفاق الجديدة ، بيروت . والمحلّى : 12 / 160 مسألة 2203 ط . دار الفكر ، تحقيق : الدكتور عبد الغفّار سليمان البنداري . .
يكى از مهم‏ترين سؤالى‏كه مطرح است اين است كه آيا اين مطلب را قبول داريد؟ و در صورت پذيرفتن ، چه توجيهى براى آن داريد؟
گرچه ابن حزم‏ قال الذهبي : ابن حزم ، الإمام الأوحد ، البحر ، ذو الفنون والمعارف ، . . . فإنّه رأس في علوم الاسلام ، متبحر في النقل ، عديم النظير . سير أعلام النبلاء ، ج 18 ص 184 وقريب من هذا فى العبر ، ج 3 ص 239 ؛ دول الإسلام ، ج 1 ص 207 .[/][/]

...ادامه
قال‏السمعاني : ابن حزم ، من أفضل أهل عصره بالأندلس وبلادالمغرب . الأنساب - اليزيدي . وقال السيوطي : وكان صاحب فنون وورع وزهد ، وإليه المنتهى في الذكاء والحفظ وسعة الدائرة في العلوم . طبقات الحفّاظ : 436 . قال الزركلي : عالم الأندلس في عصره ، وأحد أئمّة الإسلام ، كان في الأندلس خلق كثير ينتسبون إلى مذهبه . الأعلام ، ج 4 ص 254 .
به خاطر وقوع وليد بن جُمَيع در سند آن ، روايت را تضعيف مى‏كند ولى با مراجعه به كتب رجالى اهل سنّت روشن مى‏شود كه غالب رجال شناسان وى را توثيق نموده‏اند كما صرّح بوثاقته العجلى تاريخ الثقات ص 465 ، رقم 1773 . وقال ابن سعد : كان ثقة وله أحاديث . طبقات ، ج 6 ص 354 . وأورده ابن حبّان في الثقات . كتاب الثقات ، ج 5 ص 492 . وقد نقل الذهبي وابن أبي حاتم عن أبي عبداللّه بن أحمد بن حنبل قال : قال أبي : ليس به بأس . وعن يحيى بن معين أنّه قال : ثقة وقال أبو حاتم : صالح الحديث . وقال أبو زرعة : لا بأس به . الجرح و التعديل ، ج 9 ص 8 ، رقم 34 وتهذيب الكمال ، ج 31 ص 35 . وقال الذهبي : وثّقه أبو نعيم . تاريخ الإسلام ، ج 9 ص 661 . ، و اين راوى از رجال بخارى و صحيح مسلم و سنن ابي داود و صحيح ترمذي وسنن نسايى مى‏باشد تهذيب التهذيب ، ج 11 ص 122 . .

[=tahoma][=13][=+1]استفاده ابزارى از وجود منافقين [/]
37 - با مراجعه به كتاب و سنّت ، روشن مى‏شود كه خطر منافقين براى اسلام و مسلمين از خطر كفّار و مشركين بيشتر بوده است و در آيات متعدّدى در باره منافقين و توطئه آنان ضد اسلام و مسلمين ، اشاره رفته است به ‏طورى كه يك سوره مستقلّ در باره آنان نازل شده و به قول آقاى ابراهيم على سالم از نويسندگان مصرى ، حدود ده جزء ؛ يعنى يك سوّم قرآن ، درباره منافقان است‏ ر . ك : « النفاق والمنافقون » ، إبراهيم على سالم . .
قرآن آنان را سدّ راه اسلام عزیز مى‏داند : ( رأيت المنافقين يصدّون عنك صدوداً ) النساء : 61 . و از هر گونه دلسوزى براى آنان نهى و آنان را قابل هدايت به راه راست نمى‏داند : ( فما لكم في المنافقين فئتين واللّه أركسهم بما كسبوا أتريدون أن تهدوا من أضلّ اللّه ومن يضلل اللّه فلن تجد له سبيلاً ) النساء : 88 . .
و آنان را همرديف كفّار در جهنّم دانسته و مورد لعن قرار داده است : ( وعد اللّه المنافقين والمنافقات والكفّار نار جهنّم خلدين فيها هي حسبهم ولعنهم اللّه ) التوبه : 68 . .
بلكه جايگاه آنان را در پست‏ترين منطقه جهنّم قرار داده است : ( إنّ المنافقين في الدرك الأسفل من النّار ) النساء : 145 . .
با همه اين حال ، چرا خليفه دوّم از وجود آنان در حكومت خويش استفاده نموده و به آنان منصب داده ومى‏گويد : از نيروى منافقان بهره مى‏بريم و گناه آنان به‏عهده خودشان‏است ؛ « نستعين بقوّةالمنافق ، وإثمه‏عليه » عن عبد الملك بن عبيد قال : قال عمر بن الخطاب : « نستعين بقوّة المنافق ، وإثمه عليه » . المصنف لابن أبي شيبة ، ج 7 ص 269 ، ح‏120 ؛ كنزالعمال ، ج‏4 ، ص 614 . ؟
همين كار او ، مورد اعتراض يكى از اصحاب ( حذيفه ) قرار مى‏گيرد ، ولى او پاسخ مى‏دهد : از نيروى آنان ، استفاده مى‏كنم و مواظب عملكرد آنان هستم : « إنّي لأستعمله لأستعين بقوّته ثم أكون على قفائه » عن الحسن أن حذيفة قال لعمر : إنك تستعين بالرجل الفاجر فقال عمر : « إنّي لاستعمله لأستعين‏بقوّته ثم‏أكون على‏قفائه » - أبوعبيد . كنز العمال : 5 ، ص 771 . .
با اين‏كه از عمر بن خطّاب نقل مى‏كنند كه گفت : اگر كسى از وجود فاسق استفاده كند و او را به‏كارى بگمارد ، خود نيز همرديف آن فاسق به‏شمار مى‏آيد : « من استعمل فاجراً وهو يعلم أنّه فاجر فهو مثله » عن عمر قال : من استعمل فاجرا وهويعلم أنّه فاجر فهو مثله . كنزالعمال ، ج‏5 ، ص‏761 ، ح 14306 .
بين عمل عمر با گفتار او چقدر فاصله است؟! ( كبر مقتاً عند اللّه أن تقولوا ما لاتفعلون ) الصف : 3 .
[/][/]

موضوع قفل شده است