جمع بندی قبول عدالت خدا در زبان و رد آن در قلب!
تبهای اولیه
سلام
با توجه به اینکه عدل یکی از اصول دین هست، اگر کسی زبانا خدا را عادل بداند اما قلبا نداند ایا اصول دین او دچار خلل نمیشود؟
مثلا اگر کسی در دلش خدا را به خاطر احکامی که در مورد زن و مرد قرار داده خشمگین باشد یا این را بی عدالتی بداند
و اصولا چرا این چنین است که با زبان به عدل خدا اعتراف می کنند و با قلب ان را رد می کنند@};-
width: 700 | align: center |
---|---|
[TD="align: center"]با نام و یاد دوست | |
[/TD] | |
[TD="align: center"] | |
[/TD] | |
کارشناس بحث: استاد عامل | |
[TD][/TD] | |
[="Book Antiqua"][="Black"]
بسم الله الرحمن الرحیم
با عرض سلام و ادب
تذکر این نکته به عنوان مقدمه لازم است که اصول دین، توحید، نبوت و معاد بوده و عدل و امامت در حقیقت از اصول مذهب هستند و به دلیل اهمیت و همچنین تمایز مذهب امامیه، در کنار اصول دین ذکر شده اند. عدالت نیز مانند دیگر اوصاف الهی از قبیل علم، قدرت و ... زیر مجموعه توحید است، اما همانطور که عرض شد، به دلیل تمایز مذاهب در کنار اصول دین مطرح شده است. از سوی دیگر غالب علما منکر ضروری مذهب را خارج شده از همان مذهب می دانند، نه اینکه خارج از دین باشد و احکام مرتد را داشته باشد.(1) البته اگر این انکار به یکی از امور متفق بین مسلمانها برگردد، باعث کفر و ارتداد خواهد بود؛ مانند برخی احکام مانند دیه، ارث یا قصاص که بین زن و مرد اختلاف قائل شده و این اختلاف منتسب به شرع و خداوند متعال است.
نکته دیگر اینکه اصول دین و مذهب اموری اعتقادی هستند و اعتقاد به اصلی مانند عدل، به معنای پذیرش و قبول این اصل توسط نفس انسان است؛ به طوری که پس از قبول قلبی، آثار آن هم ظاهر شود. همانند روایتی که امیر المومنین(علیه السلام) از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در مورد ایمان سوال کرده و ایشان می فرماید: «يَقِينٌ بِالْقَلْبِ وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْكَانِ»؛ [ایمان] یقین قلبی و اقرار زبانی و عمل به ارکان دین است.(2) بنابراین مراتب ایمان ابتدا از قبول قلبی و درونی شروع می شود و ظهور آن در اقرار زبانی و عمل بر اساس همان اعتقاد است، به عبارت دیگر کسی که اعتقاد قلبی به امری داشته باشد اما در شرایطی مانند تقیه، چیزی بر خلاف اعتقاد خود بگوید، چنین شخصی معذور است، اما کسی که اعتقاد قلبی به اصلی مانند عدل نداشته باشد اما به صورت زبانی این اصل را اقرار کند، متصف به نفاق و دورویی خواهد شد. بدین ترتیب امور اعتقادی اگر صرفا به صورت زبانی مطرح شوند و رسوخ در نفس و قلب انسان نکرده باشند، سبب نقص ایمان بوده، فایده ای نداشته و انسان حجتی در برابر پروردگار نخواهد داشت.
البته تفاوتی بین عدم قبول عدل خداوند به عنوان یک اصل مذهبی و قبول نداشتن برخی تفاوت ها بین زن و مرد وجود دارد؛ به طوری که ممکن است شخصی عدالت خداوند را در مورد عذاب و ثواب اخروی قبول داشته و تنها شبهه ای در مورد برخی احکام مانند تفاوتهایی که بین زن و مرد است، داشته باشد. برای برطرف شدن برخی از این شبهات می توان از یک اصل کلی استفاده کرد؛ اینکه خداوند متعال با توجه به اینکه هر کمالی را به صورت بی نهایت داراست، عدل نیز یکی از اوصاف حمیده و کمالی است و باید خداوند این وصف را در حد اعلی داشته باشد(در غیر اینصورت ناقص بوده و اصلا خدا نیست) و از سوی دیگر این وصف در قضاوت اخروی و دیگر موارد ثابت شده است. در این صورت حتی اگر موردی را انسان که با علم محدود خود مقایسه می کند، درک نکرده و دلیل آن را متوجه نشود، می توان ملحق به اصل کلی کرد، به این صورت که در تمام موارد این اصل(عدالت) ثابت شده و جاری است، اما در موردی خاص به نظر من جاری نیست، در حالی که جاری نبودن عدل به معنای نقص خدا بوده و این امر از نظر عقلی محال است، پس شاید من متوجه دلیل این مورد خاص نشده باشم و این اصل همانطور که در موارد دیگر جاری است، در این مورد خاص هم جاری باشد و من متوجه دلیل آن نشده ام.
پی نوشت ها:
1. خويى، سيد ابو القاسم موسوى، (1416)، صراط النجاة، اول، قم، منتخب، ج3، ص415. البته برخی فقها نیز مانند صاحب جواهر، انکار ضروری مذهب را در حکم انکار ضروری دین دانسته و منکر ضروری مذهب را کافر دانسته اند.(نجفى، محمد حسن، (بی تا)، جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، هفتم، بیروت، دار إحياء التراث العربي، ج41، ص602.)
2. ابن اشعث، محمد بن محمد، الجعفريات (الأشعثيات)، مكتبة النينوى الحديثة - تهران، چاپ: اول، بى تا، ص230.
[/]
با عرض سلام و ادبتذکر این نکته به عنوان مقدمه لازم است که اصول دین، توحید، نبوت و معاد بوده و عدل و امامت در حقیقت از اصول مذهب هستند و به دلیل اهمیت و همچنین تمایز مذهب امامیه، در کنار اصول دین ذکر شده اند. عدالت نیز مانند دیگر اوصاف الهی از قبیل علم، قدرت و ... زیر مجموعه توحید است، اما همانطور که عرض شد، به دلیل تمایز مذاهب در کنار اصول دین مطرح شده است. از سوی دیگر غالب علما منکر ضروری مذهب را خارج شده از همان مذهب می دانند، نه اینکه خارج از دین باشد و احکام مرتد را داشته باشد.(1) البته اگر این انکار به یکی از امور متفق بین مسلمانها برگردد، باعث کفر و ارتداد خواهد بود؛ مانند برخی احکام مانند دیه، ارث یا قصاص که بین زن و مرد اختلاف قائل شده و این اختلاف منتسب به شرع و خداوند متعال است.
نکته دیگر اینکه اصول دین و مذهب اموری اعتقادی هستند و اعتقاد به اصلی مانند عدل، به معنای پذیرش و قبول این اصل توسط نفس انسان است؛ به طوری که پس از قبول قلبی، آثار آن هم ظاهر شود. همانند روایتی که امیر المومنین(علیه السلام) از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در مورد ایمان سوال کرده و ایشان می فرماید: «يَقِينٌ بِالْقَلْبِ وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْكَانِ»؛ [ایمان] یقین قلبی و اقرار زبانی و عمل به ارکان دین است.(2) بنابراین مراتب ایمان ابتدا از قبول قلبی و درونی شروع می شود و ظهور آن در اقرار زبانی و عمل بر اساس همان اعتقاد است، به عبارت دیگر کسی که اعتقاد قلبی به امری داشته باشد اما در شرایطی مانند تقیه، چیزی بر خلاف اعتقاد خود بگوید، چنین شخصی معذور است، اما کسی که اعتقاد قلبی به اصلی مانند عدل نداشته باشد اما به صورت زبانی این اصل را اقرار کند، متصف به نفاق و دورویی خواهد شد. بدین ترتیب امور اعتقادی اگر صرفا به صورت زبانی مطرح شوند و رسوخ در نفس و قلب انسان نکرده باشند، سبب نقص ایمان بوده، فایده ای نداشته و انسان حجتی در برابر پروردگار نخواهد داشت.
البته تفاوتی بین عدم قبول عدل خداوند به عنوان یک اصل مذهبی و قبول نداشتن برخی تفاوت ها بین زن و مرد وجود دارد؛ به طوری که ممکن است شخصی عدالت خداوند را در مورد عذاب و ثواب اخروی قبول داشته و تنها شبهه ای در مورد برخی احکام مانند تفاوتهایی که بین زن و مرد است، داشته باشد. برای برطرف شدن برخی از این شبهات می توان از یک اصل کلی استفاده کرد؛ اینکه خداوند متعال با توجه به اینکه هر کمالی را به صورت بی نهایت داراست، عدل نیز یکی از اوصاف حمیده و کمالی است و باید خداوند این وصف را در حد اعلی داشته باشد(در غیر اینصورت ناقص بوده و اصلا خدا نیست) و از سوی دیگر این وصف در قضاوت اخروی و دیگر موارد ثابت شده است. در این صورت حتی اگر موردی را انسان که با علم محدود خود مقایسه می کند، درک نکرده و دلیل آن را متوجه نشود، می توان ملحق به اصل کلی کرد، به این صورت که در تمام موارد این اصل(عدالت) ثابت شده و جاری است، اما در موردی خاص به نظر من جاری نیست، در حالی که جاری نبودن عدل به معنای نقص خدا بوده و این امر از نظر عقلی محال است، پس شاید من متوجه دلیل این مورد خاص نشده باشم و این اصل همانطور که در موارد دیگر جاری است، در این مورد خاص هم جاری باشد و من متوجه دلیل آن نشده ام.
مطلب عالی بود. استفاده کردم =d>@};-@};-@};-
پرسش:
اگر کسی از نظر قلبی یکی از اصول دین مانند عدل را قبول نداشته اما در گفتار به آن اقرار کند، آیا اعتقادات او دچار خلل می شود؟
پاسخ:
تذکر این نکته به عنوان مقدمه لازم است که اصول دین، توحید، نبوت و معاد بوده و عدل و امامت در حقیقت از اصول مذهب هستند و به دلیل اهمیت و همچنین تمایز مذهب امامیه، در کنار اصول دین ذکر شده اند. عدالت نیز مانند دیگر اوصاف الهی از قبیل علم، قدرت و ... زیر مجموعه توحید است، اما همانطور که عرض شد، به دلیل تمایز مذاهب، در کنار اصول دین مطرح شده است. از سوی دیگر غالب علما منکر ضروری مذهب را خارج شده از همان مذهب می دانند، نه اینکه خارج از دین باشد و احکام مرتد را داشته باشد.(1) البته اگر این انکار به یکی از امور متفق بین مسلمانها برگردد، باعث کفر و ارتداد خواهد بود؛ مانند برخی احکام مانند دیه، ارث یا قصاص که بین زن و مرد اختلاف قائل شده و این اختلاف منتسب به شرع و خداوند متعال است.
نکته دیگر اینکه اصول دین و مذهب اموری اعتقادی هستند و اعتقاد به اصلی مانند عدل، به معنای پذیرش و قبول این اصل توسط نفس انسان است؛ به طوری که پس از قبول قلبی، آثار آن هم ظاهر شود. همانند روایتی که امیر المومنین(علیه السلام) از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در مورد ایمان سوال کرده و ایشان می فرماید: «يَقِينٌ بِالْقَلْبِ وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْكَانِ»؛ [ایمان] یقین قلبی و اقرار زبانی و عمل به ارکان دین است.(2) بنابراین مراتب ایمان ابتدا از قبول قلبی و درونی شروع می شود و ظهور آن در اقرار زبانی و عمل بر اساس همان اعتقاد است، به عبارت دیگر کسی که اعتقاد قلبی به امری داشته باشد اما در شرایطی مانند تقیه، چیزی بر خلاف اعتقاد خود بگوید، چنین شخصی معذور است، اما کسی که اعتقاد قلبی به اصلی مانند عدل نداشته باشد اما به صورت زبانی این اصل را اقرار کند، متصف به نفاق و دورویی خواهد شد. بدین ترتیب امور اعتقادی اگر صرفا به صورت زبانی مطرح شوند و رسوخ در نفس و قلب انسان نکرده باشند، سبب نقص ایمان بوده، فایده ای نداشته و انسان حجتی در برابر پروردگار نخواهد داشت.
البته تفاوتی بین عدم قبول عدل خداوند به عنوان یک اصل مذهبی و قبول نداشتن برخی تفاوت ها بین زن و مرد وجود دارد؛ به طوری که ممکن است شخصی عدالت خداوند را در مورد عذاب و ثواب اخروی قبول داشته و تنها شبهه ای در مورد برخی احکام مانند تفاوتهایی که بین زن و مرد است، داشته باشد. برای برطرف شدن برخی از این شبهات می توان از یک اصل کلی استفاده کرد؛ اینکه خداوند متعال با توجه به اینکه هر کمالی را به صورت بی نهایت داراست، عدل نیز یکی از اوصاف حمیده و کمالی است و باید خداوند این وصف را در حد اعلی داشته باشد(در غیر اینصورت ناقص بوده و اصلا خدا نیست) و از سوی دیگر این وصف در قضاوت اخروی و دیگر موارد ثابت شده است. در این صورت حتی اگر موردی را که انسان با علم محدود خود مقایسه می کند، درک نکرده و دلیل آن را متوجه نشود، می توان ملحق به اصل کلی کرد، به این صورت که در تمام موارد این اصل(عدالت) ثابت شده و جاری است، اما در موردی خاص به نظر من جاری نیست، در حالی که جاری نبودن عدل به معنای نقص خدا بوده و این امر از نظر عقلی محال است، پس شاید من(به دلیل محدودیت علم انسان) متوجه دلیل این مورد خاص نشده باشم و این اصل همانطور که در موارد دیگر جاری است، در این مورد خاص هم جاری باشد و من متوجه دلیل آن نشده ام.
پی نوشت ها:
1. خويى، سيد ابو القاسم موسوى، (1416)، صراط النجاة، اول، قم، منتخب، ج3، ص415. البته برخی فقها نیز مانند صاحب جواهر، انکار ضروری مذهب را در حکم انکار ضروری دین دانسته و منکر ضروری مذهب را کافر دانسته اند.(نجفى، محمد حسن، (بی تا)، جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، هفتم، بیروت، دار إحياء التراث العربي، ج41، ص602.)
2. ابن اشعث، محمد بن محمد، الجعفريات (الأشعثيات)، مكتبة النينوى الحديثة - تهران، چاپ: اول، بى تا، ص230.