جمع بندی مهارت فنی، ابزاری برای پوشاندن رذایل اخلاقی
تبهای اولیه
[="Times New Roman"][="Black"]
یا ما آنها را از مهارت های فنی خودمون محروم میکنیم و از ایران می رویم.[/]
width: 700 | align: center |
---|---|
[TD="align: center"]با نام و یاد دوست | |
[/TD] | |
[TD="align: center"][/TD] | |
کارشناس بحث: استاد بدیع | |
سلام و عرض احترام خدمت کارشناس محترم
متاسفانه فرهنگ خطرناکی وارد جامعه شده که روز به روز ما رو از اخلاق و انسانیت دورتر میکنه
فرهنگی که در اون مهارت فنی و تخصصی بر اخلاق و انسانیت اولویت داره
فرهنگی که در اون از مهارت فنی و تخصصی به عنوان ابزاری برای ماله کشی روی رذایل اخلاقی استفاده میشه
مثلا فرض کنید من دکترای شیمی داشته باشم.
بعد کارشناس محترم تاپیک به من می گویند: مسعود تو آدم بخیلی هستی و این صفت بدی هست.
من به او می گویم: هههههه تو می خوای از من ایراد بگیری ؟ من دکترای شیمی دارم. تو اصلا کسی نیستی که از من ایراد بگیری. برو هروقت فهمیدی هاچ دو او یعنی چی بیا تا باهات حرف بزنم.
در اینجا من از مسعود چیزی جز یک انسان بدبخت عقده ای خاک بر سر چیز دیگری نمی بینم
وقتی من انسان بخیلی هستم. دکترای شیمی داشته باشم باز هم بخیلم.
صد متر رو توی پنج ثانیه بدوم باز هم بخیلم.
فینال جام جهانی رو هم قضاوت کنم باز هم بخیلم.
بازیکن سابق بایرن مونیخ باشم باز هم بخیلم.
اسکار هم گرفته باشم باز هم بخیلم.
شاطر نانوایی باشم باز هم بخیلم.
راننده تاکسی باشم باز هم بخیلم.
و این مهارت های فنی و تخصصی و داشتن بضاعت مالی هیچ کدوم باعث نمیشه بخیل بودن من از بین بره
بلکه صرفا ابزاری برای ماله کشی روی رذیله ی اخلاقی من هست که من بوسیله ی اون می خوام انتقاد ها رو از خودم دور کنم
و به جای اینکه برم به فکر درمان زشتی های درونی خودم باشم
میرم مهارت فنی و تخصصیم رو به این نیت افزایش میدم که دیگر کسی جرات نکنه از من ایراد اخلاقی بگیره.
مدل دیگه ی بروز این تفکر باطل به این صورت هست که من تا جایی که بتونم مهارت فنی و تخصصیم رو افزایش میدم
تا مردم و دیگران به من نیاز پیدا کنند.
وقتی نیاز پیدا کردند از همین ابزار برای خریدن آزادی عمل در انجام هرگونه بی اخلاقی استفاده میکنم.
مثلا من اگر دکتر گوش و حلق و بینی باشم و یک استاد اخلاق به من بگه که شما دکتر خوبی هستید ولی این خوب نیست که اهل غیبت هستید.
من به ایشان میگم:
تو می خوای از من ایراد بگیری ؟
برو توی کار من دخالت نکن من هرکاری بخوام میکنم.
زیاد اذیتم کنی دیگه مریض قبول نمی کنم هااااااااااااااا.
زیاد بهم گیر بدی از ایران میرم هاااااااا
در اینجا من تصور میکنم که کسی مانند من تخصص گوش و حلق و بینی ندارد و اگر من را نداشته باشند بیچاره می شوند
برای همین کاری میکنم که مجبورشان کنم رذایل اخلاقی من را تحمل کنند تا از تخصص من محروم نشوند
و در واقع می خواهم بگویند:
تورو خدا نرو. توروخدا بیمار بپذیر.
باشه قبول هرچی تو بگی.
باشه اصلا هرکاری می خوای انجام بده.
هر بی اخلاقی می خوای انجام بده.
فقط ما رو محروم نکن. ما جز تو کسی رو نداریم
متاسفانه این فرهنگ غلطی هست که در کشور ما جا افتاده که طرف وقتی مهارت فنی و تخصصی چندانی نداره باید آدم سر به زیری باشه
ولی وقتی به جایگاهی میرسه دیگه باید خدا رو بنده نباشه. چون تریبونی داره که باهاش می تونه عقده گشایی کنه
همین افکار باطل باعث شده عده ای این توهم رو بزنند که جامعه ی اسلامی اصلا دکتر و مهندس و آدم با سواد نداره
و هرچی هست تعدادی طلبه هستند که فقط بلدند نماز جماعت بخوانند. بنابراین نوابغ جامعه ما هستیم.
پس اگر می خواهند از مهارت های فنی ما بهره مند بشوند یا باید اجازه بدهند که ما آزادی عمل داشته باشیم و اینقدر اسلام اسلام نکنند
یا ما آنها را از مهارت های فنی خودمون محروم میکنیم و از ایران می رویم.
و این باوری هست که دشمنان این اسلم می خوان به خورد مردم بدن که مذهبی ها آدم های بی سواد و کم توان و ضعیفی هستند و باید خودشون رو وقف خدمت به این اشخاص عقده ای بکنند.
حقیقتا من اگر جای بزرگان جامعه ی اسلامی باشم در جواب چنین کسانی می گویم:
میری؟ به سلامت. در رو هم پشت سرت ببند. دیگه هم این طرفها نبینمت.
مملکت ما پر است از دکتر و مهندس مومن و انقلابی که در تخصص خودشون نظیر ندارند
و هرچه از نظر علمی پربارتر می شوند افتاده تر می شوند
و شما شاید بعد از مدت ها معاشرت با این افراد هم متوجه نشوی که دکتر و مهندس هستند
و چه جایگاه علمی دارند. از بس متواضع و با شخصیت و با جنبه و دوست داشتنی هستند
می خواستم نظر کارشناس محترم رو در مورد مطالبی که گفتم بدونم
و اگر من چیزی رو جا انداختم یا اشتباه گفتم بفرمایند تا استفاده کنیم.
با سلام و تشکر از شما به خاطر سوال خوبی که مطرح کردید.
سوال نسبتا طولانی شما طبیعتا جواب مفصلی نیز دارد. بنابراین دعوت میکنم با حوصله همه جواب را بخوانید و اگر نکته ای داشتید باز هم مطرح کنید. از همه اعضای محترم انجمن نیز دعوت میکنم در بحث شرکت کنند و بر عمق و غنای آن بیفزایند.
قبل از اینکه به پاسخ این سوال بپردازم به نکته ای اشاره میکنم که یک نکته کلیدی در تحلیل ها و قضاوت ها است. یک تحلیل درست در وهله اول باید مبتنی بر واقعیت باشد. طبیعتا هر انسان آزاده ای در تحلیل های خود این نکته را در نظر دارد. یعنی وقتی تحلیل و یا قضاوتی کلان میخواهد داشته باشد آن را مستند به داده های آماری و یا حداقل واقعیات مشاهده ای خود و یا دیگران میکند. اما نکته ای که معمولا مورد اغفال قرار میگیرد درصد فراوانی آن واقعیت است که باعث میشود یک تعمیم بیجا و تسری غیر واقعی به همه افراد و محیط ها داده شود. به عنوان یک مثال واقعی چندی پیش مقاله ای در یکی از روزنامه های کشور منتشر شد. نویسنده این مقاله که یک دانشجوی حقوق بود با قرار گرفتن در جریان یکی دو پرونده قضایی که در آن متاسفانه قتل فرزند توسط پدر اتفاق افتاده بود به این نتیجه رسید که حکم اسلام مبنی بر عدم قصاص پدر به خاطر قتل فرزند باعث چنین قتل هایی میشود و جرات پدرها را بر این جنایت بیشتر کرده است! بر فرض که در یکی دو مورد هم چنین انگیزه ای در میان بوده باشد اما به هیچ وجه قابل تعمیم و تسری نیست. آنچه مانع اصلی در ارتکاب جنایت از طرف والدین نسبت به فرزندان است علاقه ذاتی و غریزی است و نیازی به قرار دادن حکم قصاص به عنوان بازدارنده وجود ندارد.
بنابراین وجود یک واقعیت در جامعه یک بحث است و میزان فراوانی آن تا بتوان یک رویداد بزرگ را مستند به آن کرد، بحث دیگری است. وجود افرادی که از تخصص خود برای توسعه شهوات و افسارگسیختگی سوء استفاده میکنند یک بحث است و فراوانی آنها یک بحث دیگر است.
شاید تحلیلی که شما ارائه دادید اگر به همراه ادعا و یا القای عمومیت و فراگیری باشد به صف بندی میان علم و دین و یا اخلاق و تخصص منجر شود. چزی که نه به نفع اخلاق و نه به نفع علم است. لزوم قرارگرفتن تخصص و اخلاق در کنار یکدیگر و وجود افراد متخصص و با اخلاق نباید نادیده گرفته شود. (که البته شما نیز اشاره داشتید.)
مقام معظم رهبری(حفظه الله) درباره شهید چمران فرمودند: در وجود يك چنين آدمى (شهید مصطفی چمران)، ديگر تضاد بين سنت و مدرنيته حرف مفت است؛ تضاد بين ايمان و علم خندهآور است. اين تضادهاى قلابى و تضادهاى دروغين - كه به عنوان نظريه مطرح ميشود، ديگر در وجود يك همچنين آدمى بىمعنا است. هم علم هست، هم ايمان؛ هم سنت هست، هم تجدد؛ هم نظر هست، هم عمل؛ هم عشق هست، هم عقل. اينكه گفتند:
با عقل آب عشق به يك جو نمیرود
بيچاره من كه ساخته از آب و آتشم
نه، او آب و آتش را با هم داشت. آن عقل معنوىِ ايمانى، با عشق هيچ منافاتى ندارد؛ بلكه خود پشتيبان آن عشق مقدس و پاكيزه است. (1)
پی نوشت:
1. بيانات در ديدار اعضاى بسيجى هيئت علمى دانشگاهها(۱۳۸۹/۴/۲). رک: http://www.jamnews.com/detail/News/292687
هشدار در مورد یک آسیب!
همانطوری که برخی از تخصص خود برای تحت شعاع قرار دادن ارزشها سوء استفاده میکنند ممکن است افرادی نیز باشند که از نقاب دیانت و اخلاق برای سرپوش گذاشتن بر بی لیاقتی های خود بهره ببرند. نباید اخلاق، دیانت، انقلابی گری و همه مفاهیم ارزشی و مقدس وسیله ای برای بیرون کردن رقیب از صحنه و حذف او قرار گیرد. ما امروز همانطوری که به شدت به اخلاق نیاز داریم به تخصص هم نیاز داریم.
ما امروز بیشتر از اینکه به برخورد حذفی نیاز داشته باشیم به برخورد جذبی نیاز داریم. فضای اسلامی و جو رفتاری متدینین باید به گونه ای باشد که مخالف را جذب خود کند و خاصیت تربیتی و اصلاح گری داشته باشد. ببینیم خدای متعال درباره مواجهه با مشرکین چه میفرماید:
«وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْلَمُون؛ و اگر يكى از مشركان از تو پناهندگى بخواهد، به او پناه ده تا سخن خدا را بشنود (و در آن بينديشد)! سپس او را به محل امنش برسان، چرا كه آنها گروهى ناآگاهند!»(1)
در این آیه شریفه حتی شرک ناشی از ناآگاهی معرفی شده است که شنیدن کلام خدا میتواند برای آن مفید فائده باشد. بنابراین اگر ما سخنگوی خوبی برای کلام خدا باشیم حتما میتوانیم برای بی اخلاقی که کمتر از شرک است، مفید فائده باشیم.
پی نوشت:
1. توبه/ 6.
تحلیلی از کارگزاران امیرالمومنین(علیه السلام)
برای تبیین نقش اخلاق و تخصص در موفقیت و خدمت رسانی یک مسئول به تحلیلی از آیت الله جوادی(حفظه الله) درباره سه نفر از اصحاب امیرالمومنین(علیه السلام) اشاره میکنیم:
"نامه هاى حضرت امير (عليه السلام) در نهج البلاغه نشان میدهد كه كارگزاران حضرت چند گروه بودند:
گروه اوّل: مانند مالك اشتر (رضوان اللّه عليه) كه فقيه، عادل، مدير، مدبّر، شجاع و آگاه بودند و از اين قبيل خيلى كم بودند.
گروه دوم: مانند كميل (رضوان اللّه عليه) از شخصيتهاى عميق و از شاگردان خاص حضرت امير (عليه السلام) بود و حضرت دست او را میگرفت، از مسجد بيرون می برد و آن معارف بلند را به او می آموخت: «يا كميل انّ هذه القلوب اوعية فخيرها اوعاها...؛ اين دلها ظروفند و بهترين آن پرگنجايش ترين آنهاست.»(1) نيز دعاى كميل را به او آموخت.
كميل گرچه از اصحاب معارف و شاگردان مخصوص حضرت امير (سلام اللّه عليه) بود اما مديريت اجرايي اش ضعيف بود. حضرت او را به منطقه اى بنام «هيت» فرستاد و او نتوانست به خوبى از انبارهاى مهمّات و تسليحات نظامى كه در آنجا بود نگهدارى و حراست كند. امويان با تهاجم آن را غارت كردند و هنگامى كه گزارش به حضرت امير رسيد، در نامه اى به كميل كه عامل حضرت بود نوشت:
«امّا بعد فانّ تضييع المرء ماولّى و تكلّفه ما كفى، لعجزٌ حاضرٌ و رأى متبّر و انّ تعاطيك الغارة على اهل قرقيسا و تعطيلك مسالحك الّتى ولّيناك - ليس بها من يمنعها و لايردّه الجيش عنها - لرأى شعاعٌ فقد صرت جسرا لمن اراد الغارة من اعدائك على اوليائك، غير شديد المنكب و لامهيب الجانب ولاسادٍّ ثغرةً ولاكاسرٍ لعدّوٍ شوكةً ولامغنٍ عن اهل مصره، و لا مجزٍ عن اميره؛ از دست دادن شخص چيزى را كه بر آن گماشته شده و باو سپرده اند و رنج بردن در كارى كه آنرا باو نگماشته و بديگرى واگزارده اند، ناتوانى آشكار و انديشه ايست كه دارنده اش را به تباهى می كشد (چون منشأ آن كم خردى است) و تاخت و تاراج تو باهل قرقيسيا (شهرى در كنار فرات) و رها كردنت سر حدّها و مرزهايى كه بر آنها والى و زمامدارت گردانيديم در صورتيكه آن سر حدّها را كسى نيست كه حمايت و نگهدارى نمايد و سپاه (دشمن) را از آنها برگرداند، انديشه پراكنده ايست، پس (اين كار تو چنان است كه) پل گشته اى براى (گذشتن) دشمنانت كه خواهان تاخت و تاراج دوستانت بودند، در حاليكه دوش استوار (توانائى) نداشتى و از تو خوف و ترسى نبود (تا دشمنانت بجاى خود نشينند) و نه رخنه (راه دشمن) را بستى، و نه استوارى و توانائى دشمن را شكستى و برهم زدى، و نه كسى بودى كه اهل شهرش را (از جلوگيرى دشمن) بی نياز گرداند، و نه از جانب امير و فرمانده خود كارى انجام دهد.»(2)
حضرت از كميل انتقاد می كند كه تو فرمانده سپاه و نيروى اجرايى بودى اما از اين سلاح و مهمّات غفلت كردى تا اينكه آنها آن را غارت كردند تو آنجا چه می كردى؟ تو سرپلى شدى براى غارتگران، خاصيّت ديگرى نداشتى. تو نتوانستى مرز را حفظ كنى. نه توانستى از طرف اميرت كار با كفايتى انجام دهى نه از حوزه مأموريت خود توانستى خوب دفاع كنى، نه جلو دشمنان را توانستى بگيرى. اين بيان نشان می دهد كه كميل گرچه از بزرگان اصحاب حضرت بود، امّا او براى معارف و دعاى كميل مناسب است نه فرماندهى.
گروه سوم: كسانى مانند زياد بن ابيه هستند كه اگر جستجو كنيم در بين فاسدها كمتر كسى را به فساد و بد نامى او پيدا می كنيم. حضرت چند نامه براى زياد بن ابيه نوشته كه در نهج البلاغه هست. زياد بن ابيه استاندار رسمى نبود، ولى خليفه عامل آن حضرت بود كه قبلاً هم بر سر كار بود. حضرت نيز او را ابقاء كردند. وقتى افراد زيادى در جبهه ها شهيد می شدند آنگاه حضرت تمكين می كند كه زياد بن ابيه خليفه عامل او باشد، چون حضرت يا بايد كشور را رها كند يا راضى باشد كه زيادبن ابيه سركار باشد كه ظلم بالسويّه بهتر از هرج و مرج است.
حضرت دو نامه تهديدآميز براى زياد بن ابيه نوشته دريكى از نامه ها می فرمايد:
«و انّى اقسم باللّه قسماً صادقاً لئن بلغنى انّك خنت من فىء المسلمين شيئاً صغيراً او كبيراً، لاشدنّ عليك شدّةً تدعك قليل الوفر، ثقيل الظّهر، ضئيل الامر و السلام ... قسم به خدا اگر به من گزارش برسد كه خيانت كنى ...»
زياد يك كارگزار رسمى حكومت على(علیه السلام) بود او در بصره عامل رسمى عبداللّه بن عباس بود و عبدالله نيز عامل حضرت امير (سلام اللّه عليه) در بصره، اهواز، فارس و كرمان بود. اين فلات وسيع زير پوشش عبداللّه بن عباس بود و زياد خليفه او بود. اگر مجريان صالح نباشند يا بايد حكومت را رها كرد يا زياد بن ابيه ها را بر سر كار گمارد. اين است كه دست امير (عليه السلام) بسته شد.
اگر نظام اسلامى بخواهد محفوظ بماند، اولاً و بالاصاله بايد به تربيت نيروى انسانى متقى صالح همت گمارد كه اگر علم او كارگزارى متوسط است، تقواى او كامل باشد. چنين انسانى به خوبى مىتواند استانى را اداره كند، اما درجات بالاى علم، اوّلاً نه به آسانى نصيب كسى مىشود و نه اگر انسان در مقام علم اوج گرفت حاضر است با مردم همكارى كند، اين خطر هست، ولى يك عالم با علم متوسط، اما تقواى كامل كه هيچ خللى در آن نباشد، اگر ساده انديش نباشد و «صيانت نفس» داشته باشد، كارگزار خوبى براى نظام اسلامى است.
حضرت در نامه ديگرى به زياد می نويسد اينقدر عياش و اهل اسراف نباش تو می خواهى ثواب صدقه دهنده ها را داشته باشى در حالى كه حق را از بين بردى:
«فدع الاسراف مقتصداً و اذكر فى اليوم غداً و امسك من المال بقدر ضرورتك و قدّم الفضل ليوم حاجتك اترجوان يعطيك اللّه اجرالمتواضعين و انت عنده من المتكبرين! و تطمع و انت متمرّغ فى النّعيم تمنعه الضعيف و الارملة ان يوجب لك ثواب المتصدقين و انما المرء مجزى بما اسلف و قادم على ما قدم و السلام.»
اينها تهديد بيگانه نيست بلكه هشدار به يك كارگزار خودى است. مهمترين رسالت تربيت و پرورش انسانهاى پاك است كه وقتى وارد نظام و جامعه مىشوند همه از او آسوده خاطر باشند كه اينها ديگر آلوده نمی شوند و براى تربيت چنين انسان هايى بايد از دانشى استفاده كرد كه جز در وحى الهى در هيچ نقطه اى از جهان يافت نمی شود."(2)
پی نوشت:
1. نهج البلاغه(صبحی صالح)، ص495.
2. http://ahlolbait.com/article/4288/
اما به هر حال آسیبی که به آن اشاره کردید نه به عنوان یک پدیده رایج ولی وجود دارد و می باید برای آن چاره سازی شود. به این منظور این موارد قابل توصیه است:
مبارزه با القای ناهمسویی علم و دین
یکی از پیش فرض های پدیدآیی فرهنگ غلطی که به آن اشاره کردید، توهم تعارض علم و دین است. چنین تفکری باعث میشود فرد خود را در سر یک دوراهی برای انتخاب علم و یا دین و معنویت ببیند و چون نمی تواند از علم چشم پوشی کند با دین بیگانه میشود. در ساده ترین و کوتاه ترین جواب به این توهم باید گفت علم متصدی شناخت علل افقی پدیده ها و دین متصدی شناخت علل عمودی پدیده ها است. بُرد علم تنها در بُعد عالم ماده و شناسایی روابط میان آنها در یک محدوده سطحی و افقی است. اما دین در عین حالی که علل مادی را به عنوان نظام اسباب و مسببات به رسمیت میشناسد، از نگاه افقی و سطحی فاصله میگیرد و به تبیین علل غیر مادی و علة العلل میپردازد.
مواحهه تربیتی
تعارض علم و دین اگرچه ممکن است به خاطر شبهه علمی باشد اما تعارض میان علم و اخلاق بیشتر به خاطر شهوت عملی است. ارزش های اخلاقی از مستقلات عقلیه هستند. یعنی عقل خوبی و ارزش آنها را به صورت مستقل درک میکند و آنجا که بی اخلاقی رخ میدهد هواهای نفسانی غلبه پیدا کرده است.
الگوسازی
تنها افرادی میتوانند از عینیت تخصص و اخلاق به خوبی دفاع کنند که بتوانند هر دو را در خودشان پیاده کنند و نماینده عینی و عملی همراهی علم و دین شوند.
رسواسازی بدنام کننده های دین و اخلاق
افرادی که به اسم دین و اخلاق با ظاهرسازی در صدد سرپوش گذاری بر بی لیاقتی خود و تصدی مسئولیت های مهم هستند به این فرهنگ غلط دامن میزنند.
[="Times New Roman"][="Black"] مبارزه با القای ناهمسویی علم و دین مواحهه تربیتی الگوسازی رسواسازی بدنام کننده های دین و اخلاق
اما به هر حال آسیبی که به آن اشاره کردید نه به عنوان یک پدیده رایج ولی وجود دارد و می باید برای آن چاره سازی شود. به این منظور این موارد قابل توصیه است:
یکی از پیش فرض های پدیدآیی فرهنگ غلطی که به آن اشاره کردید، توهم تعارض علم و دین است. چنین تفکری باعث میشود فرد خود را در سر یک دوراهی برای انتخاب علم و یا دین و معنویت ببیند و چون نمی تواند از علم چشم پوشی کند با دین بیگانه میشود. در ساده ترین و کوتاه ترین جواب به این توهم باید گفت علم متصدی شناخت علل افقی پدیده ها و دین متصدی شناخت علل عمودی پدیده ها است. بُرد علم تنها در بُعد عالم ماده و شناسایی روابط میان آنها در یک محدوده سطحی و افقی است. اما دین در عین حالی که علل مادی را به عنوان نظام اسباب و مسببات به رسمیت میشناسد، از نگاه افقی و سطحی فاصله میگیرد و به تبیین علل غیر مادی و علة العلل میپردازد.
تعارض علم و دین اگرچه ممکن است به خاطر شبهه علمی باشد اما تعارض میان علم و اخلاق بیشتر به خاطر شهوت عملی است. ارزش های اخلاقی از مستقلات عقلیه هستند. یعنی عقل خوبی و ارزش آنها را به صورت مستقل درک میکند و آنجا که بی اخلاقی رخ میدهد هواهای نفسانی غلبه پیدا کرده است.
تنها افرادی میتوانند از عینیت تخصص و اخلاق به خوبی دفاع کنند که بتوانند هر دو را در خودشان پیاده کنند و نماینده عینی و عملی همراهی علم و دین شوند.
افرادی که به اسم دین و اخلاق با ظاهرسازی در صدد سرپوش گذاری بر بی لیاقتی خود و تصدی مسئولیت های مهم هستند به این فرهنگ غلط دامن میزنند.
سلام و عرض احترام خدمت استاد بدیع عزیز
خیلی خیلی ممنونم از پاسخ مفصلی که دادید
حقیقتش مدت ها بود می خواستم این تاپیک رو بزنم و هی امروز و فردا می کردم
چون مطمئن نبودم بتونم بحث رو دنبال کنم و شاید وقتی من می رسیدم تاپیک جمع بندی شده بود.
دیروز گفتم قبل از رفتن به باشگاه تاپیک رو ایجاد کنم وقتی مشغول نوشتن شدم دیدم داره دیرم میشه
واسه همین خواستم بزارم بقیه اش رو وقتی برگشتم بنویسم ولی باز گفتم شاید دوباره سرد بشم و بیخیالش بشم
واسه همین توی همون زمان کم سریع نوشتم و ارسالش کردم.
برای همین به نظر خودم متن خوبی ننوشتم و اون چیزی که منظورم بود رو به خوبی نرسوندم
حالا در ادامه توضیحاتی رو عرض میکنم امیدوارم به نتایج خوبی برسیم[/]
[="Times New Roman"][="Black"]سلام مجدد خدمت استاد بدیع عزیز
1- من خودم از نظر اخلاقی آدم ضعیفی هستم و با آنچه می خواهم خیلی فاصله دارم
بنابراین اصلا عقلانی نیست که بیام روی عیوب دیگران تمرکز کنم و از این و اون ایراد بگیرم
و اگر قرار باشه کسی رو اصلاح کنم خودم در اولویت هستم
2- وقتی من در مورد یک تفکر صحبت میکنم و نقدش میکنم و میگم این توی جامعه هست به این معنا نیست
که کل مملکت صبح تا شب در حال انجام این کار هستند و همه گیر شده است.
منظورم این هست که من یک سری مشاهداتی داشتم
و از افراد دیگری هم شنیدم که چنین چیزی رو مشاهده کردند. و خودم هم از افراد سرشناس که طرفداران زیادی دارند
دیده ام که خواسته و ناخواسته دارند چنین رفتارهایی رو توی جامعه تقویت میکنند.
یک بار توی یک گروه تلگرامی یک نفر میرفت پیام خصوصی به اعضای گروه می داد و دعوتشون میکرد به کانال خودش
و همه هم فکر میکردن اون پیام رو فقط به خودشون داده. تا اینکه یک نفر عکس پیامشو گذاشت توی گروه
و گفت این آقا به من این پیامهارو میده. بقیه هم گفتن عه اتفاقا به منم همین پیام رو داده و در نهایت اون آقا رو از گروه انداختن بیرون.
منم می خواستم با همین شیوه دیدگاهم رو مطرح کنم و ببینم واقعا موضوع جدی هست و همه گیر شده یا خیر
3- این رفتارهایی که ازشون انتقاد دارم در همه ی افراد شدتش به یک اندازه نیست. توی یه خانواده . توی یه محله. توی یه هایپر مارکت
ممکنه به صورت بسیار خفیف دیده بشه که اگر اصلاح نشه به جاهای دیگه سرایت میکنه و مشکل ایجاد میکنه
4- یک مثال بزنم. آقای فردوسی پور یک بار دوتا از بازیکنان سابق تیم ملی رو دعوت کرد و در اونجا یه خاطره ای رو زنده کرد
که مهمان برنامه با کاپیتان تیم ملی در یک مسابقه درگیر شدند و آقای فردوسی پور به مهمان برنامه میگفتند که تو مقصر بودی
در حالی که کاپیتان تیم ملی مقصر اون درگیری بود و مهمان برنامه چون یه پسر خوزستانی و شهرستانی بود
و در تیم های مطرح بازی نکرده بود آقای فردوسی پور می خواست لهش کنه
و در دفاع از کاپیتان تیم ملی گفت: تو نباید باهاش درگیر میشدی و تو مقصر بودی. اون بازیکن پروجا ( یک تیم ایتالیایی ) بوده.
یعنی متر و معیار تفکیک حق از باطل شده بود اینکه فلانی توی یه تیم مطرح اروپایی بازی کرده
و اصلا نگاه به ریشه ی مسئله و مقصر اصلی ندارند و حق رو بر اساس بضاعت مالی و موفقیت های تحصیلی و مادی می سنجند.
این نوع نگاه و نوع برخورد چیزی هست که منو ناراحت میکنه
این نوع برخورد رو من توی جاهای مختلف دیگه ای هم دیدم
که مثلا اصلا گوش نمی کنن که شما چی میگی
همین که مدرک تحصیلی بالاتری یا بضاعت مالی بهتری از تو داشته باشند کر میشن و گوش شنوا ندارند
و از همه غم انگیز تر اینکه بقیه هم صرفا به همین دلایل حق رو به اون شخص میدن.
یه جوکی هست که میگه: دوستم سانتافه داره همیشه از توی سانتافه به دخترا متلک میگفت دخترا می خندیدن
دیروز توی پراید من به یه دختر متلک گفت ، دختره یه جوابی بهش داد که دوستم تازه اونجا فهمید که کچله.
5- من با این فرمایش شما کاملا موافقم که باید جذب حداکثری داشته باشیم. ولی این نباید جوری باشه که عزتمون خدشه دار بشه
و مثل آدم های ذلیل بخوایم دست به دامان این و اون بشیم که توروخدا ما رو از وجود خودت محروم نکن.
کسی که مهارت و توانایی داره و گره گشایی و کمک میکنه دمش گرم
کسی هم که مهارت و توانایی داره و می خواد در ازای خدماتش
از جامعه ی اسلامی باج بگیره، یا احکام اسلام رو تمسخر کنه، یا حجاب رو مسخره کنه و ...
به نظرم نباید جایگاهی داشته باشه و بهش بها بدن. چون این کم کم ریشه میکنه در وجود دیگران که
اگر می خوای تریبون داشته باشی و هر حرفی می خوای بزنی سعی کن به قدرت برسی تا طرفدار پیدا کنی و بعد علیه هرکسی می خوای حرف بزن.
و بقیه هم کاری به این ندارن که تو چی میگی . همین که از فحاشی و توهین هوادارانت بترسند در مقابلت سکوت میکنند.
6- پیشنهاد من به همه ی عزیزانی که حرفهای من رو به خوبی درک میکنند این هست که
تا جایی که می تونند از نظر علمی و تخصصی رشد کنند و از هر تریبونی که به دست میارند برای تبلیغ اسلام استفاده کنند
تا فضا برای سوء استفاده چنین افرادی تنگ بشه و کم کم همه متوجه بشن که رشد علمی و مهارت فنی در صورتی مفید هست
که بتونه گره های زندگی مردم رو باز کنه نه اینکه ابزاری بشه برای تسویه حساب های شخصی و کوبیدن و این و کوبیدن اون.
7- شاید نتونم منظورم رو با همون کیفیتی که واقعا هست برسونم.
ولی بدونید که من روحیه بسیار لطیفی دارم :khandeh!:
و شما هم پست های منو با نهایت نرمی و لطافت تصور و مطالعه کنید :ok:[/]
پرسش: متاسفانه فرهنگ خطرناکی وارد جامعه شده است که باعث تحت شعاع قرار گرفتن بیش از پیش اخلاق در جامعه شده است. فرهنگی که در آن مهارت فنی و تخصص بر اخلاق و انسانیت اولویت پیدا کرده است. فرهنگی که اخلاق را برای قشر فرودست جامعه لازم می شمرد و افرادی که از علم و تخصص بالا برخوردار هستند را معاف میداند. برخی افراد متخصص نیز از این فرهنگ نهایت سوء استفاده را می برند و تخصص خود را به ابزاری برای آزادی عمل در مسائل دینی و اخلاقی تبدیل کرده اند. وقتی هم از نظر اخلاقی به نقد کشیده می شوند تهدید به رفتن و محروم کردن جامعه از تخصص خود می کنند. به نظر من که چنین افرادی بهتر است بروند و نمانند. چون هر چه علم و موقعیت اجتماعی انسان بالاتر میرود باید تواضع و اخلاق او نیز بالاتر رود. خواستم نظر کارشناس محترم را در این باره جویا شوم.
پاسخ: آسیبی که به آن اشاره کردید گریبانگیر بخشی از نیروهای متخصص و افراد صاحب فن شده است. اما به هیچ عنوان نمی توان در این زمینه ادعای عمومیت و فراگیری کرد. ادعا و یا القای عمومیت و فراگیری این آسیب می تواند به صف بندی میان علم و دین و یا اخلاق و تخصص دامن زند. در حالی که لزوم قرار گرفتن تخصص و اخلاق در کنار یکدیگر و وجود افراد متخصص و با اخلاق در هر حال نباید نادیده گرفته شود.
مقام معظم رهبری(حفظه الله) در یکی از بیانات خود درباره شهید چمران فرمودند:
"در وجود يك چنين آدمى (شهید مصطفی چمران)، ديگر تضاد بين سنت و مدرنيته حرف مفت است؛ تضاد بين ايمان و علم خندهآور است. اين تضادهاى قلابى و تضادهاى دروغين - كه به عنوان نظريه مطرح مي شود، ديگر در وجود يك همچنين آدمى بىمعنا است. هم علم هست، هم ايمان؛ هم سنت هست، هم تجدد؛ هم نظر هست، هم عمل؛ هم عشق هست، هم عقل. اينكه گفتند:
با عقل آب عشق به يك جو نمیرود
بيچاره من كه ساخته از آب و آتشم
نه، او آب و آتش را با هم داشت. آن عقل معنوىِ ايمانى، با عشق هيچ منافاتى ندارد؛ بلكه خود پشتيبان آن عشق مقدس و پاكيزه است." (1)
بنابراین آسیب اصلی، تضاد افکنی میان علم و دین، سنت و تجدد و اخلاق و تخصص است. استفاده ابزاری از هر یک از این دو برای تحت شعاع قرار دادن دیگری محکوم است. همانطوری که برخی از تخصص خود برای تحت شعاع قرار دادن ارزشها سوء استفاده می کنند ممکن است افرادی نیز باشند که از نقاب دیانت و اخلاق برای سرپوش گذاشتن بر بی لیاقتی های خود بهره ببرند. نباید اخلاق، دیانت، انقلابی گری و همه مفاهیم ارزشی و مقدس وسیله ای برای بیرون کردن رقیب از صحنه و حذف او قرار گیرد. ما امروز همانطوری که به شدت به اخلاق نیاز داریم به تخصص هم نیاز داریم.
تحلیلی از کارگزاران امیرالمومنین(علیه السلام)
برای تبیین نقش اخلاق و تخصص در موفقیت و خدمت رسانی یک مسئول به تحلیلی از آیت الله جوادی(حفظه الله) درباره سه نفر از اصحاب امیرالمومنین(علیه السلام) اشاره میکنیم:
"نامه هاى حضرت امير (عليه السلام) در نهج البلاغه نشان میدهد كه كارگزاران حضرت چند گروه بودند:
گروه اوّل: مانند مالك اشتر (رضوان اللّه عليه) كه فقيه، عادل، مدير، مدبّر، شجاع و آگاه بودند و از اين قبيل خيلى كم بودند.
گروه دوم: مانند كميل (رضوان اللّه عليه) از شخصيتهاى عميق و از شاگردان خاص حضرت امير (عليه السلام) بود و حضرت دست او را می گرفت، از مسجد بيرون می برد و آن معارف بلند را به او می آموخت: «يا كميل انّ هذه القلوب اوعية فخيرها اوعاها...؛ اين دلها ظروفند و بهترين آن پرگنجايش ترين آنهاست.»(2) نيز دعاى كميل را به او آموخت.
كميل گرچه از اصحاب معارف و شاگردان مخصوص حضرت امير (سلام اللّه عليه) بود اما مديريت اجرايي اش ضعيف بود. حضرت او را به منطقه اى بنام «هيت» فرستاد و او نتوانست به خوبى از انبارهاى مهمّات و تسليحات نظامى كه در آنجا بود نگهدارى و حراست كند. امويان با تهاجم آن را غارت كردند و هنگامى كه گزارش به حضرت امير رسيد، در نامه اى به كميل كه عامل حضرت بود نوشت:
«امّا بعد فانّ تضييع المرء ما ولّى و تكلّفه ما كفى، لعجزٌ حاضرٌ و رأى متبّر و انّ تعاطيك الغارة على اهل قرقيسا و تعطيلك مسالحك الّتى ولّيناك - ليس بها من يمنعها و لايردّه الجيش عنها - لرأى شعاعٌ فقد صرت جسرا لمن اراد الغارة من اعدائك على اوليائك، غير شديد المنكب و لا مهيب الجانب و لاسادٍّ ثغرةً و لا كاسرٍ لعدّوٍ شوكةً و لا مغنٍ عن اهل مصره، و لا مجزٍ عن اميره؛ از دست دادن شخص چيزى را كه بر آن گماشته شده و باو سپرده اند و رنج بردن در كارى كه آنرا باو نگماشته و بديگرى واگزارده اند، ناتوانى آشكار و انديشه ايست كه دارنده اش را به تباهى می كشد (چون منشأ آن كم خردى است) و تاخت و تاراج تو باهل قرقيسيا (شهرى در كنار فرات) و رها كردنت سر حدّها و مرزهايى كه بر آنها والى و زمامدارت گردانيديم در صورتيكه آن سر حدّها را كسى نيست كه حمايت و نگهدارى نمايد و سپاه (دشمن) را از آنها برگرداند، انديشه پراكنده ايست، پس (اين كار تو چنان است كه) پل گشته اى براى (گذشتن) دشمنانت كه خواهان تاخت و تاراج دوستانت بودند، در حاليكه دوش استوار (توانائى) نداشتى و از تو خوف و ترسى نبود (تا دشمنانت بجاى خود نشينند) و نه رخنه (راه دشمن) را بستى، و نه استوارى و توانائى دشمن را شكستى و برهم زدى، و نه كسى بودى كه اهل شهرش را (از جلوگيرى دشمن) بی نياز گرداند، و نه از جانب امير و فرمانده خود كارى انجام دهد.»(3)
حضرت از كميل انتقاد می كند كه تو فرمانده سپاه و نيروى اجرايى بودى اما از اين سلاح و مهمّات غفلت كردى تا اينكه آنها آن را غارت كردند تو آنجا چه می كردى؟ تو سرپلى شدى براى غارتگران، خاصيّت ديگرى نداشتى. تو نتوانستى مرز را حفظ كنى. نه توانستى از طرف اميرت كار با كفايتى انجام دهى نه از حوزه مأموريت خود توانستى خوب دفاع كنى، نه جلو دشمنان را توانستى بگيرى. اين بيان نشان می دهد كه كميل گرچه از بزرگان اصحاب حضرت بود، امّا او براى معارف و دعاى كميل مناسب است نه فرماندهى.
گروه سوم: كسانى مانند زياد بن ابيه هستند كه اگر جستجو كنيم در بين فاسدها كمتر كسى را به فساد و بد نامى او پيدا می كنيم. حضرت چند نامه براى زياد بن ابيه نوشته كه در نهج البلاغه هست. زياد بن ابيه استاندار رسمى نبود، ولى خليفه عامل آن حضرت بود كه قبلاً هم بر سر كار بود. حضرت نيز او را ابقاء كردند. وقتى افراد زيادى در جبهه ها شهيد می شدند آنگاه حضرت تمكين می كند كه زياد بن ابيه خليفه عامل او باشد، چون حضرت يا بايد كشور را رها كند يا راضى باشد كه زيادبن ابيه سركار باشد كه ظلم بالسويّه بهتر از هرج و مرج است.
حضرت دو نامه تهديدآميز براى زياد بن ابيه نوشته دريكى از نامه ها می فرمايد:
«و انّى اقسم باللّه قسماً صادقاً لئن بلغنى انّك خنت من فىء المسلمين شيئاً صغيراً او كبيراً، لاشدنّ عليك شدّةً تدعك قليل الوفر، ثقيل الظّهر، ضئيل الامر و السلام ... قسم به خدا اگر به من گزارش برسد كه خيانت كنی .....»(4)
زياد يك كارگزار رسمى حكومت على(علیه السلام) بود او در بصره عامل رسمى عبداللّه بن عباس بود و عبدالله نيز عامل حضرت امير (سلام اللّه عليه) در بصره، اهواز، فارس و كرمان بود. اين فلات وسيع زير پوشش عبداللّه بن عباس بود و زياد خليفه او بود. اگر مجريان صالح نباشند يا بايد حكومت را رها كرد يا زياد بن ابيه ها را بر سر كار گمارد. اين است كه دست امير (عليه السلام) بسته شد.
اگر نظام اسلامى بخواهد محفوظ بماند، اولاً و بالاصاله بايد به تربيت نيروى انسانى متقى صالح همت گمارد كه اگر علم او كارگزارى متوسط است، تقواى او كامل باشد. چنين انسانى به خوبى مىتواند استانى را اداره كند، اما درجات بالاى علم، اوّلاً نه به آسانى نصيب كسى مىشود و نه اگر انسان در مقام علم اوج گرفت حاضر است با مردم همكارى كند، اين خطر هست، ولى يك عالم با علم متوسط، اما تقواى كامل كه هيچ خللى در آن نباشد، اگر ساده انديش نباشد و «صيانت نفس» داشته باشد، كارگزار خوبى براى نظام اسلامى است.
حضرت در نامه ديگرى به زياد می نويسد اينقدر عياش و اهل اسراف نباش تو می خواهى ثواب صدقه دهنده ها را داشته باشى در حالى كه حق را از بين بردى:
«فدع الاسراف مقتصداً و اذكر فى اليوم غداً و امسك من المال بقدر ضرورتك و قدّم الفضل ليوم حاجتك اترجوان يعطيك اللّه اجرالمتواضعين و انت عنده من المتكبرين! و تطمع و انت متمرّغ فى النّعيم تمنعه الضعيف و الارملة ان يوجب لك ثواب المتصدقين و انما المرء مجزى بما اسلف و قادم على ما قدم و السلام.»(5)
اينها تهديد بيگانه نيست بلكه هشدار به يك كارگزار خودى است. مهمترين رسالت تربيت و پرورش انسانهاى پاك است كه وقتى وارد نظام و جامعه مىشوند همه از او آسوده خاطر باشند كه اينها ديگر آلوده نمی شوند و براى تربيت چنين انسان هايى بايد از دانشى استفاده كرد كه جز در وحى الهى در هيچ نقطه اى از جهان يافت نمی شود."(6)
اما به هر حال آسیبی که به آن اشاره کردید نه به عنوان یک پدیده رایج ولی وجود دارد و می باید برای آن چاره سازی شود. به این منظور این موارد قابل توصیه است:
جذب حداکثری
ما امروز بیشتر از اینکه به برخورد حذفی نیاز داشته باشیم به برخورد جذبی نیاز داریم. فضای اسلامی و جو رفتاری متدینین باید به گونه ای باشد که مخالف را جذب خود کند و خاصیت تربیتی و اصلاح گری داشته باشد. ببینیم خدای متعال درباره مواجهه با مشرکین چه میفرماید:
«وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْلَمُون؛ و اگر يكى از مشركان از تو پناهندگى بخواهد، به او پناه ده تا سخن خدا را بشنود (و در آن بينديشد)! سپس او را به محل امنش برسان، چرا كه آنها گروهى ناآگاهند!»(7)
در این آیه شریفه حتی شرک ناشی از ناآگاهی معرفی شده است که شنیدن کلام خدا میتواند برای آن مفید فائده باشد. بنابراین اگر ما سخنگوی خوبی برای کلام خدا باشیم حتما میتوانیم برای بی اخلاقی که کمتر از شرک است، مفید فائده باشیم.
مبارزه با القای ناهمسویی علم و دین
یکی از پیش فرض های پدیدآیی فرهنگ غلطی که به آن اشاره کردید، توهم تعارض علم و دین است. چنین تفکری باعث میشود فرد خود را در سر یک دوراهی برای انتخاب علم و یا دین و معنویت ببیند و چون نمی تواند از علم چشم پوشی کند با دین بیگانه میشود. در ساده ترین و کوتاه ترین جواب به این توهم باید گفت علم متصدی شناخت علل افقی پدیده ها و دین متصدی شناخت علل عمودی پدیده ها است. بُرد علم تنها در بُعد عالم ماده و شناسایی روابط میان آنها در یک محدوده سطحی و افقی است. اما دین در عین حالی که علل مادی را به عنوان نظام اسباب و مسببات به رسمیت میشناسد، از نگاه افقی و سطحی فاصله میگیرد و به تبیین علل غیر مادی و علة العلل میپردازد.
مواحهه تربیتی
تعارض علم و دین اگرچه ممکن است به خاطر شبهه علمی باشد اما تعارض میان علم و اخلاق بیشتر به خاطر شهوت عملی است. ارزش های اخلاقی از مستقلات عقلیه هستند. یعنی عقل خوبی و ارزش آنها را به صورت مستقل درک میکند و آنجا که بی اخلاقی رخ میدهد هواهای نفسانی غلبه پیدا کرده است.
الگوسازی
تنها افرادی میتوانند از عینیت تخصص و اخلاق به خوبی دفاع کنند که بتوانند هر دو را در خودشان پیاده کنند و نماینده عینی و عملی همراهی علم و دین شوند.
رسواسازی بدنام کننده های دین و اخلاق
افرادی که به اسم دین و اخلاق با ظاهرسازی در صدد سرپوش گذاری بر بی لیاقتی خود و تصدی مسئولیت های مهم هستند به این فرهنگ غلط دامن میزنند.
پی نوشت ها:
1. بيانات در ديدار اعضاى بسيجى هيئت علمى دانشگاهها(۱۳۸۹/۴/۲). رک: http://www.jamnews.com/detail/News/292687.
2. ابن شعبه حرانى، حسن بن على، تحف العقول، مصحح: غفارى، على اكبر، قم، جامعه مدرسین، ص169.
3. مجلسی، محمد باقر(1110ق)، بحار الانوار، بیروت، دار احیا التراث العربی، ج33، ص522.
4. همان، ص489.
5. همان، ص490.
6. http://ahlolbait.com/article/4288/.
7. توبه/ 6