همانند این مادر داغ دیده حتی در سخت ترین شرایط زندگی نیز می توان شاد بود

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
همانند این مادر داغ دیده حتی در سخت ترین شرایط زندگی نیز می توان شاد بود

[="tahoma"]سیناتهرانی مشاور خانواده در گفتگوی اختصاصی با همشهری محله به خاطره دردناک اما آموزنده ای از مشاوره های خود اشاره می کند که می تواند سرمشق بسیاری از انسانهایی باشد که در هنگام وقوع اتفاقات ناگوار خود را می بازند. این متخصص جوان می گوید:
چهارسال پیش ، فرزند پسر 14 ساله یکی از مراجعینم که از اقلیت های مسیحی است و سالهاست مشاوره خصوصی خانواده شان هستم، در اثر ضربه مغزی ناشی از تصادف با یک اتومبیل؛ به حالت کما فرو رفته بود. من از زمانی که از دانشگاه فارغ التحصیل شده و به کار مشاوره مشغول شده ام برای خودم یک قاعده گذاشته ام و آن اینکه هرگاه برای یکی از اعضای خانواده مراجعینم اتفاقی افتاد، بلافاصله خودم را به کنارشان برسانم. این کمترین کاری است که می توانم برای تسکین درد ناشی از صدمات روحی آنها انجام دهم.

مادر این پسر نوجوان در طی چند ماه گذشته شاهد مرگ عزیزان خود بود. او با فاصله شش ماه؛ همسر و پدر خود را از دست داده بود و اکنون نیز پسر نوجوانش را در حال از دست رفتن می دید. از طرفی یک ماه دیگر مراسم ازدواج یکی از دخترانش بود و قاعدتاً با این اتفاق آن مراسم نیز به تأخیر می افتاد.

حقیقتاً کنار آمدن با مرگ فرزند همیشه فاجعه است. من آن شب خطاب به مادر آن نوجوان که به شدت می گریست، عرض کردم: " همه ما در کره زمین حضور می یابیم تا وظیفه ای را انجام دهیم، و زمانی که وظیفه مان را انجام دادیم ، دوباره نزد خداوند متعال برمی گردیم. قطعاً فرزند شما نیز در طی زندگی کوتاه 14 ساله خود؛ وظیفه اش را به انجام رسانده است. شما می توانید هرچقدر که بخواهید گریه کنید اما در عین حال ببینید وظیفه فرزندتان در این دنیا چه بوده است زیرا پی بردن به آن می تواند، شما را تسکین دهد."

آن خانم محترم گفت: " آقای سیناتهرانی پزشکان می گویند فرزندم مرگ مغزی شده و دیگر امیدی به بازگشت او نیست. تصور می کنم، حق با شما است، او وظیفه ای داشته که اکنون نیمه تمام مانده است و من باید آنرا به اتمام برسانم. "

فردای آنروز آن خانم ،قلب، کلیه ها و کبد فرزندش را به چند بیمار منتظر پیوند عضو اهداء کرد و با اینکارش امید به زندگی مجدد را به آنها هدیه نمود. او معتقد بود با اینکار؛ وظیفه فرزندش را بخوبی به پایان رسانده است.

در روز سوم مراسم درگذشت آن نوجوان، مادر او به شدت گریه می کرد. به ایشان عرض کردم: " در هر روز خدا، ممکن است ما بهترین و بدترین لحظات زندگی خود را تجربه کنیم. اما مهم این است که تجربیات زیبا را در آغوش بکشیم و تجارب تلخ را دور برانیم. وقتی حوادث وحشتناک رخ می دهد، من سعی می کنم به چیزهای خوب زندگی فکر کنم و حتی آنها را بیش از گذشته جشن بگیرم. فکرش را بکنید شما زندگی چهارنفر را با اعطای اعضای بدن فرزندتان نجات داده اید، اکنون نیز و در این لحظه با دو حادثه روبرو هستید، یکی کنار آمدن با مرگ فرزند عزیزتان که امری ضروری است و دیگری برگزاری مراسم ازدواج دختر محترمتان. شما می توانید تمرکزتان را بر روی رویداد دوم یعنی عروسی دخترتان قرار دهید، زیرا زندگی ترکیبی است از فجایع بزرگ و زیبایی های بزرگ. قطعاً شما با فاجعه از دست دادن فرزندتان کنار خواهید آمد، اما در عین حال زیبایی مراسم ازدواج دخترتان را نیز هرچه با شکوه تر می توانید جشن بگیرید، چون هم روح همسر و پسرتان این را می خواهد و هم دختر محترم تان به آن نیاز دارد."

سپس با ایشان خداحافظی کرده و آنجا را ترک کردم. روز بعد که به منزلشان رفته بودم. آن خانم با یکی از دخترانش به سمت من آمد و گفت: " آقای سیناتهرانی! من می خواهم مراسم ازدواج دخترم را بدون تأخیر و در موعد مقرر برگزار کنم. این دختر همه مردان خانواده اش را از دست داده است، پس کسی نیست که در مراسم ازدواجش دست او را به دست داماد بدهد. خانواده ام همیشه شما را تحسین می کردند. حال می خواهم از شما تقاضایی بکنم . آیا حاضرید در کلیسا بجای پدر دخترم حاضر شده و او را به دست همسرش بسپارید؟ "

به آن خانم عرض کردم: "حتماً ؛ و با کمال افتخار اینکار را خواهم کرد. زیرا این یکی از زیباترین خواسته هایی است که کسی از من داشته است."

ایشان گفتند: " مراسم در تاریخ مقرر خود در کلیسا برگزار خواهد شد و من چند روز قبل از آن با شما هماهنگی های لازم را انجام خواهم داد.

عرض کردم: " بی صبرانه منتظرم ".

در روز مراسم وقتی دست دختر محترم آن خانم را گرفته و او را در راهروی کلیسا هدایت می کردم، احساس کردم که این مراسم نه تنها برای عروس و خانواده اش ، بلکه برای زندگی من نیز خیلی اهمیت دارد. زیرا اکنون شاهد زیباترین لحظات زندگی زوج جوانی هستم که عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند و چشم به راه آینده زیبای خود بودند. من خداوند را از اینکه توانستم نقشی هرچند کوچک در شادی آنها داشته باشم، سپاسگزارم.

در آن مراسم مادر عروس خطاب به من گفت: " آقای سیناتهرانی شما حق داشتید! همیشه، چیزی برای شادبودن و جشن گرفتن وجود دارد."

فرآوری : بخش اجتماعی تبیان
[/]