اعتماد به نفس

چگونه انگیزه ام رو در شغل جدیدم از دست ندهم؟

انجمن: 
سلام من حدود دو سه سالی هست که یک کسب و کار اینترنتی رو شروع کردم. به کارم خیلی علاقه دارم و سختی های زیادی رو تحمل کردم و با وجود اینکه مشتری زیادی ندارم اما باز هم دارم فعالیت می کنم. به نظرتون برای اینکه انگیزه بیشتری داشته باشم باید چه کاری انجام بدم. ممنون میشم راهنمایی بفرمایید

چرا دختران در تصمیم گیری منفعلانه عمل می کنند؟

انجمن: 

با سلام خدمت همه

دختران در جامعه ما در بسیاری از تصمیمات مهم زندگیشان هدف روشن و مشخص و قاطعی ندارند.
مثلاً:
۱-برای دانشگاه بدون هدف انتخاب رشته می کنند و درس می خوانند.( البته نه همه آنها).
۲-وقتی سر کار می روند به آن نه به عنوان وظیفه بلکه یک سرگرمی و وقت پرکنی نگاه می کنند ( باز هم معمولاً و نه همه).
۳-حقوقی که می گیرند را نه برای آینده و خرج و مخارج زندگی بلکه به عنوان پول تو جیبی نگاه می کنند.
۴-تا وقتی دنبال درس و کارند که شوهر نکرده اند اما به محض ازدواج ناگهان همه چیز را فراموش می کنند...

چرا یک دختر تکلیفش با خودش معلوم نیست. چرا منتظر می نشیند تا یک نفر ( همسرآینده) از راه برسد و به او بگوید چه کار بکن چه کار نکن؟
در حالیکه یک پسر از همان اول میداند دنبال چه چیزیست. اگر درس به دردش نخورد اصلا دنبالش نمی رود. نه اینکه وقتش را در دانشگاه تلف کند بعد بیاید ببیند هیچ خبری نیست.
چرا دخترها برای سرنوشتشان خودشان تصمیم نمی گیرند؟
یا اگر تصمیم می گیرند متزلزلند؟
دختران بیشتر به دنبال ازدواج و بچه دارشدن هستند یا به دنبال موفقیت تحصیلی و شغلی؟
اگر فکر ازدواجند پس چرا تا خواستگار میاید سریع بحث تحصیل و کار را پیش می کشند و جواب سربالا می دهند؟
اگر هم فکر کار و پیشرفتند پس چرا در کارکردن به جدیت مردان نیستند؟(معمولاً نه همه)

می گویند وظیفه زن انسان سازیست. این جمله این باور را القا می کند که یک زن وظیفه اش ساختن زندگی دیگران و به موفقیت رساندن آنهاست و خودش دیگر فرقی نمی کند به جایی برسد یا نرسد انسان بشود یا نشود. یعنی خودش را وقف خوشبختی و موفقیت دیگران ( همسر و فرزندان) کند و خودش دیگر اهمیتی ندارد. همین صفت فداکاری را برای همین روی مادرها گذاشته اند یعنی کسی که خودش را فدای خانواده کرده خودش را نادیده گرفته.
من فکر می کنم زنان در زمانهای قدیم با وجود اجحاف هایی که در حقشان می شده تکلیفشان با خودشان روشن تر بوده و می دانستند از زندگی چی می خواهند اما الان در زمانه ما با وجود رفع بسیاری از تبعیض ها و وجود امکانات برای رشد و پیشرفت خانمها آنها بیشتر دچار سردرگمی و بلاتکلیفی هستند.
مثلا در زمانهای قدیم کسی از زنان توقع کارکردن نداشت اما در زمان ما بعضی مردها تمایل دارند همسرشان سر کار برود. یا خانواده ها همانطور که از پسرشان انتظار کار دارند از دخترها هم دارند.
اما یک زن گاهی با ازدواج، ثمره سالها تلاش و زحمت خودش را کنار می گذارد. ( من پزشک متخصص خانم یا خانم دکتر داروساز می شناسم که سر کار نمی روند). البته که حفظ کانون خانواده اهمیت بسیار دارد اما چرا یک زن اول همه این راه های پرفراز و نشیب درس و کار را پشت سر گذاشته و بعد همه را به یکباره رها می کند؟ یعنی وقت و پول و انرژی و بودجه مملکت و ... که این خانم در دانشگاه و محل کار هزینه کرده همه باید بر باد برود؟

برعکس این قضیه را هم در جامعه می بینیم: زنانی که سر کار می روند و گله و شکایت می کنند و حسرت زنان خانه دار را می خورند.

ریشه این دوگانگی کجاست و راه حل آن چیست؟
دخترها و زنان بالاخره در زندگی دنبال چه چیزی هستند ( و بهتر بگویم دنبال چه چیزی باید باشند)؟

و یک نکته قابل تامل اینکه با وجود تلاش زن در کار و تحصیل هنوز باور عمومی جامعه در مورد کار زنان منفی است حتی خود خانمها هم در بسیاری موارد خودشان را قبول ندارند و ترجیح می دهند یک مرد کارشان را حل کند. ( مثلا مراجعه به پزشک مرد یا ترجیح دادن تدریس دبیر یا اساتید مرد)
من منکر وظایف و مسئولیتهای زن در خانه نیستم و نمی خواهم ارزش خانه داری و مهم تر از آن همسرداری و بچه داری را پایین بیاورم اما می خواهم بدانم آیا همین ها برای مفیدبودن کافیست؟ وقت باقیمانده ای که برای یک زن می ماند چگونه میگذرد؟
آیا حاصل یک عمر زندگی یک زن باید پختن غذا و ظرف شستن باشد اگر هم در جواب بگویید نخیر حاصل عمر زن اینها نیست بلکه فرزندان صالح و مفیدی است که به جامعه داده من می گویم پس خود آن زن چه فایده مستقیمی داشته برای جامعه؟ اصلا شاید یک زن هیچ وقت بچه ای نداشت یا ازدواج نکرد حاصل عمر این زنی که بچه ندارد چیست؟
من می خواهم تکلیف خودم را بدانم. چون تا الان تکلیف مرا اجبار خانواده و جامعه معلوم کرده در حالیکه من می خواهم خودم برای خودم تصمیم بگیرم.

یکی از دلایلی که باعث شد این موضوع را مطرح کنم عدم خودباوری و اعتماد به نفس در خودم هست( که البته فکر می کنم در بسیاری از دختران هم وجود داشته باشد)

در واقع "نتوانستن" یک مساله ایست که دختران جامعه را در دوراهی پیشرفت و درجازدن قرار می دهد. من می خواهم بدانم این نتوانستن ها کجایش حقیقت دارد و کجایش فقط یک باور غلط است.

دو نکته مهم:
۱- من تعصبی روی جنسیتم ندارم نه به آن افتخار می کنم و نه از آن شرمنده هستم‌ . پس از کارشناس محترم و کاربران بزرگوار می خواهم که آن چیزی را که به واقعیت نزدیک تر است بگویند نه مطالبی که به من تسلی بدهد که بله زنها هم توانمندند و چنین اند و چنان. من طالب حقیقتم و می خواهم بدانم دقیقا نقش یک زن در خانواده و جامعه چیست؟ ( غیر از فرزندآوری و بچه داری).

۲- دنبال جواب های کلیشه ای و قالبی نیستم از کارشناس محترم و کاربران گرامی می خواهم روی سوالاتم فکر کنید و جواب بدهید. من حاضرم تا چند هفته هم صبر کنم اما پاسخ تازه و قانع کننده دریافت کنم.

زیرنویس( برای کسانی که سریع بهشان برمیخورد و جبهه میگیرند):
۱- دخترهایی هم هستندکه از درس خواندن و کارکردن هدف دارند .
۲-دخترهایی هم هستند که می دانند از زندگی چی می خواهند و منتظر تصمیم بقیه نیستند.
پس لطفا نیایید اعتراض کنید که چرا دخترها را تحقیر کردید و از این حرفها...
من خودم یک دخترم و فقط دنبال یافتن وظیفه و مسئولیت های واقعی خودم هستم.
با سپاس

راه های بدست آوردن اعتماد به نفس

راههای بدست آوردن اعتماد به نفس

اعتماد به نفس در زندگی هر یک از ما نقشی ضروری خواهد داشت و بدون آن نمی توانیم حتی اولین گام را برای تلاش در جهت دستیابی به اهدافمان برداریم. اگر خودمان را باور کنیم، به رغم عوامل دلسرد کننده و موانع موقتی که با آنها مواجه خواهیم شد، همواره با شهامت و انرژی به پیش خواهیم رفت.
به راستی این اعتماد به نفس از کجا می آید؟
چطور می توان خود را باور کرد؟
چگونه می توانیم به اعتماد به نفس لازم دست یابیم ، تا با غلبه بر ترس ها و تردیدها همواره امیدوار باشیم؟

جرأت ورزی در بیان شغل

انجمن: 

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان ضمن حفظ امانت، جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم، با نام کاربری "مدیر ارجاع سؤالات" درج می شود:


نقل قول:


سلام خدمت دوستان
من به تازگی با عنایت پروردگار و توجه آقا امام زمان در جایی مشغول به کار شدم که نمیتونم شغلم رو به هر کس بگویم
البته جای خیلی حساسی نیست ولی فعلا نمیخواهم کسی مطلع بشه حالا میخواستم شما بزرگواران کمکم کنید نظرتونو بگین که اگر جای من بودین چه کار میکردین که اگر از دوستان یا فامیل کسی سوال کرد که کجا مشغول به کار شدم چگونه بدون اینکه دروغ بگویم یا طرف مقابل از دستم ناراحت نشه پاسخش را بدهم؟




با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

:Gol:

بیماری روحی- روانی و خودکشی

انجمن: 

سلام خسته نباشید من یک دختر ۳۱ ساله هستم حدود چهارده ساله که به بیماری هراس یا فوبیای اجتماعی مبتلا شدم تو این ۱۴ سال تا جایی که شرایط مالیم اجازه داده چندین بار پیش دکتر روانشناس و روانپزشک مراجعه کردم اما متاسفانه هیچ نتیجه ای نگرفتم آخرین مشاورم گفتن که بهتره با این مشکل کنار بیام ولی مشکل من مسئله ای نیست که باهاش کنار اومد من تو مدرسه دانش آموز زرنگی بودم اما بعد از بیماری درسم کاملا افت کرد و خیلی منزوی شدم دانشگاه هم نتونستم رشته و دانشگاه مورد علاقه ام رو قبول بشم ومتاسفانه دانشگاه پیام نور قبول شدم که اون هم به دلیل بیماریم نتونستم هیچ کدوم از کلاس ها برم و خود خوان درسهام رو پاس کردم به همین خاطر چند ترم مشروط شدم وبا معدل پایین درسمو تموم کردم این وضعیت در مقطع ارشد هم تکرار شد بعد از دانشگاه هم من حدود سه ساله که خونه هستم و به خاطر مشکلی که دارم نمیتونم از خونه بیرون برم راستش سوال اصلیم اینه چرا خودکشی برای آدمی مثل من گناهه لحظه لحظه زندگی من زجر و عذاب و گریه است خیلی از خدا ناراحتم خیلی گله دارم باورم نمیشه خدا منو آفریده که فقط بخورم وبخوابم و توهین بشنوم و عذاب بکشم من که هیچ آینده ای ندارم نه میتونم خانواده ای تشکیل بدم نه میتونم بیشتر از این سربار خانوادم باشم دلم نمیخواد یکی از آدمهای مفتخور و۸ بدبخت که سربار خودشون و خانوادشون و جامعه شون هستند باشم دیگه از تحقیر ها و توهین ها و پوزخندهای مردم خسته شدم
این چه خداییه که با مسخره شدن و تحقیر شدن بنده هاش حکمتش ثابت میشه من از بچگیم زندگی خیلی خیلی سختی داشتم از فقر شدید مالی تا دعواهایی که هر روز تو خونه داشتیم ولی هیچ کدوم برام مهم نبود چون همیشه امید داشتم که که خودم میتونم آیندم رو بسازم و بالخره یک روز خودم رو از این شرایط نجات میدم همیشه تو اون شرایط خدا رو شکر میکردم که سالمم و خدارو دارم و سعی میکردم بنده ی خوبی باشم ولی خدا بهم رحم نکرد وقتی دید من با تمام سختی ها و مشکلات کنار اومدم من رو به این بیماری مبتلا کرد الان موجودی ام که نه جز زنده ها به حساب میام و نه مرده ها فقط سربار خانواده و باعث سر افکندگی اونها هستم
تنها امیدم به خوکشی هست وامیدوارم خدا به خاطر خودکشی منو میبخشه چون فقط خودش از حالم باخبره ولی من هیچ وقت خدارو نمیبخشم به خاطر لحظه لحظه های این ۱۴ سال

مرز بین عزت و ذلت نفس

از نظر اخلاق اسلامی چگونه باید تشخیص بدهیم که رفتارمان متکبرانه است یا از روی عزت نفسمان عمل میکنیم ؟
و همینطور مرز بین ذلت نفس و رفتار متواضعانه رو چگومه تشخیص بدهیم ؟

از روبرو شدن با خواستگار جدید واهمه دارم

سلام به همه بچه های خوب اسک دین من تازه یک ماهه توی این سایت عضو شدم خوشحالم که با این سایت و شما اسک دینیهای عزیز آشنا شدم

من دختری هستم مجرد و حدودا 30 ساله، که خیلی خواستگار نداشتم توی این ده سال شاید میانگین سالی ۱ یا ۲ تا که تعداد زیادی نیست و مورد مناسبی پیدا نکردم نه اینکه سخت گیر باشم اما کسی که با هم جور در بیایم نبوده ( البته پاسخ منفی هم همیشه از جانب من نبوده) توی این سالها اعتماد به نفسم بسیار اومده پایین و دیگر هیچ تمایلی به آشنا شدن با شخص جدید ندارم دیگر حتی حوصله خواستگاری و این رفت و آمدها را ندارم . از روبرو شدن با آدمهای جدید میترسم. احساس طرد شدن و احساس مورد پسند واقع نشدن من را عذاب میدهد. قیافه ای معمولی دارم تمایلی به آرایش هم ندارم چون آرایش را فریب دادن خودم و دیگران می دانم. البته ظاهر مرتبی دارم اما ظاهر جذابی نیست( شایدم خودم اینطوری فکر میکنم). شاید مواردی پیش بیاد اما واقعا عذاب میکشم از روبرو شدن با آدم جدید این چند مورد اخیر هم به زور مامانم اجازه دادم بیان. نمیدونم احساسم رو چه طور بگم که براتون قابل درک باشه . من دیگه خسته شدم از اینکه با کسی روبرو بشم که تا حالا من رو ندیده و من هم اون رو ندیدم انگار انرژیم ته کشیده شور و شوقی دیگه برام نمونده آیا تنها بمونم بهتر نیست؟

تفاوت اعتماد به نفس و غرور

با سلام

مرز بین اعتماد به نفس و غرور در چیست

و اینکه افراد معنوی میگویند انسان باید خودش را هیچ حساب کند و همه چیز را به خداوند منسوب کند و یا اینکه مثلا انسان باید خودش را از خود خالی کند تا خدا در وجودش بنشیند ، این یعنی چه
و اینطور عبارتها اساسا ایا با اعتماد به نفس در تضاد نیست؟
چون اساس اعتماد به نفس بر "نفس " و خود فرد استوار است در صورتیکه عبارتهای بالا بر موجودی "غیرخود " به نام خداوند استوار میشود.

با تشکر

فنون سخنوری و سخنرانی

انجمن: 

سلام و عرض ادب

از کارشناسان و اعضای محترم میخوام که در صورت تمایل هر چیزی که از اصول و فنون سخنوری و سخنرانی میدونن و یا به دلشون نشسته بیان کنن ... چه از جنبه ی علمی و دینی و چه از جنبه ی احساسات و عقاید شخصی ..

در مورد Body Language در حین سخنرانی هم احساسات یا دانش خودتون رو منتقل کنید ... در چه حالاتی احساس بهتر و یا بدتری بهتون دست میده ؟

پیشاپیش متشکرم:Gol:

افکار آزار دهنده‌ی دیوانه وار

انجمن: 

سلام . اومدم اینجا مشکل افکارمو حل کنم . اینم بگم تلاش کردم ، راهکار های مختلف رو امتحان کردم ولی نتیجه مطلوبی نگرفتم اگه هم گرفتم خیلی موقتی بوده .

نمونه هایی از این افکار :

1- من یه دانش آموزم و بعضی اوقات میبینم که دانش آموزی خیلی امتحانشو بد داده و حالش گرفتس و من اگه هم امتحانمو خوب داده باشم شادی نمیکنم و به روی دوستم هم نمیارم تا حالش بد تر نشهه . اما همین دوست بنده کافیه یه امتحان از من بهتر داده باشه ، تمام عقهده هاشو خالی میکنه و من میشم بمب انفجار . و هیچ حرفی نمیزنم و فقط متاسف میشم واسه این همه ساده بودن . ( خداوکیلی این انصاف و عدالته . آره خدا ؟ )

2- یکی از بزرگترین و آزار دهنده ترین مشکل من ، کم رویی ، خجالت و اجتماعی نبودن منه . به خدا قسم خیلی سعی میکنم اما نمیتونم خیلی گرم حرف بزنم و خیلی جون بکَنم بگم «سلام . خوب هستید ؟ سلامت باشید . » و این مشکل خودش مشکل های دیگری رو بوجود آورده مثلا اینکه من خیلی کار میتونم انجام بدم و در زمینه سایت و طراحی و خدمات کامپیوتری فوق العاده توانا هستم ولی نمیتونم داخل مدرسه به مسئولین بگم روی من حساب کنید و من میتونم تو این زمینه ها کمکتون میکنم . ( برای نمونه یه دانش آموز یه مسئولیت کامپیوتری میگیره انقدر خودش رو میگیره که حالم از بهش میخوره . و فکر آزار دهنده ی بعدی تو این مرحله هم اینه که پیش خودم میگم « چرا من باید از این بنده ی خدا بدم بیاد ؟ پس من آدم بدم و کینه ای هستم .)

و همینطور افکار چرت پشت سر هم . که یه دفعه میبینی سال ها گذشت و نتونستی برای زندگیت کاری کنی و همش این افکار آزارت میدادن .

3- یه مورد دیگه هم یادم اومد : سر امتحانات درسی من به اندازه ای استرس میگیرم که حد و اندازه نداره . به خدا ممکنه بدون استرس نمره ام بالای 17 بشه و عامل کم شدن نمره ی من ، تنبلی و درس نخوندن نیست ، بلکه استرسه . مثلا در نگاه اول میبینم یه سوال خیلی سخته و وقتی اطرافمو نگاه میکنم میبینم همه دانش آموزا در حال حل کردن سوالات هستند و این استرس من رو دو چندان میکنه .

تازه من انقدر کم رو هستم که فکر مراجعه به روانشناس به ذهنم خطور نمیکنه . چون نمیتونم مشکلم رو پیش مشاور بازگو کنم و باز نتیجه مثبتی نمیگیرم و نا امید تر میشم .

باز بخوایم همه ی این ها رو خلاصه کنیم میتونیم در عدم داشتن اعتماد به نفس خلاصشون کنیم .

4- گاهی یک سری از آدما رو میبینم و میگم خدایا چرا عادل نیستی ؟ چرا عدالت رو برقرار نکردی ؟ »»»»» این قسمت رو خوب توجه کنید :

پیش خودم میگم خدایا چرا به من زیبایی دادی ولی به فلانی ندادی . خدایا چرا فلان دانش آموز انقدر حرکاتش مبتدیانه و بچه گانه است که مورد تمسخر همه قرار میگیره .

و این اتفاقات و ( به نظرم بی عدالتی ها ) اعصابم رو داغون کرده . البته من همیشه خدا رو شکر کردم که زیبایی دارم ، پدر و مادرم دارم و ... ولی شبهه برا پیش اومده .

ممنون میشم من رو از این افکار نجات بدید .