جمع بندی گره افتادن در مسیر تربیت نفس
تبهای اولیه
سلام و خسته نباشید
من تازه مباحث اخلاقی رو شروع کردم ، هراز گاهی طوری میشه که یه گره بزرگ به کارهام میفته و پیشرفت نمیکنم هیچ، که پسرفت هم میکنم. هر چقدر هم فکر میکنم دلیلش رو نمیتونم پیدا کنم. مثلا این هفته بعد مدتها ۳ بار نماز صبحم قضا شد !!!!!!! مثلا اوایل فکر کردم شاید به دلیل ارتباط با نامحرمه دوستی منظورم نیستا، منظورم مثلا ارتباط با همکاره که راحت برخورد میکردم. توبه کردم و واقعا هم توبه از ته دل ، چون نمیدونستم چه عواقبی داره و بعد اینکه فهمیدم واااقعا پشیمون شدم. بعدش دیگه گفتم خدا بخشید و بازم جزو بنده هایی میشم که ازشون راضیه.
بعد فرداش دوباره نماز صبحم قضا شد. مثلا شاید ۳ ۴ دیقه دیر بیدار شدم. دیگه فرداش بازم توبه و معذرت خواهی و استغفار واسه گناهایی که نتونستم پیدا کنم که چی بود . فرداش نماز اول وقت صبح بیدار شدم . بازم خوشحال بودم که خدا قبولم کرد همون روزشم روزه گرفتم و مراقبه محاسبه رو انجام دادم البته ناقص ، کلی هم ارتباط قلبی با خدا داشتم اون روزش که خدایا من جز تو کسی رو ندارم و تنهام نذار و چشم ازم برندار و ... دوباره فردا صبحش نمازم قضا شد :||||
من واقعا نمیدونم چم شده و چه چیزی هست که اینجوری گره افتاده تو کارم ! استاد اخلاقمم در دسترس نیست . احساس پوچی میکنم از اینکه خدا دستمو نمیگیره و کمکم نمیکنه. از این طرف هم شیطان یه راه پیدا کرده که نفوذ کنه به اعتقاداتم و این چند روز گاهی وسوسه میشم که "حالا که تو اینهمه تلاش کردی و خدا تحویلت نگرفت ، دیگه نمیخوادت و بیخیال و دیگه نمیخواد ادامه بدی و نتیجه اش همینه که هست و از اینجور حرفا" !!! گرچه من ادامه خواهم داد ولی بعضی وقتا واقعا ناامید میشم. جالبه من قبل شروع این مسیر احساس میکنم خدا باهام مهربونتر بود شایدم الان انتظارش ازم بیشتر شده .مثلا قبلنا دلم که میگرفت استخاره میکردم یه چیز مهربون می اومد و دلم اروم میگرفت .( توی لحظه های اضطرار و تنهاییم قرآن رو همینجوری باز میکنم و میگم خدایا باهام حرف بزن) ولی الان توی همون حالت اضطرار که قرآن رو باز میکنم اکثرا آیه های عذاب و ... میاد !!!!
و هیچ دلگرمی ای نیست و بیشتر عتابه! نمیدونم چی شده اصلا انگار قبلنا خدا دوست صمیمیم بود ولی الان معلمم شده و اونجوری ارتباط عشقولانه نمیتونم باهاش داشته باشم و دائم ازم میخواد که بهتر بشم. ولی اینکه گاهی احساس میکنم خدا دوستم نداره و ازم ناراضیه منو به پوچی محضضضضضضضض میبره و واقعا حس میکنم دیگه هیچی برام نمونده .
لطفا کمکم کنین اینجور وقتا حس میکنم خدا ولم کرده و نفسم هم میگه حالا که خدا ولت کرده دیگه توام هرچیزی که رعایت میکنی رو بیخیال شو . انگار یه جور قهر یا تکبر یا هرچیزی که اسمشو نمیدونم.
منتظر پاسختون هستم استاد عزیز
width: 700 | align: center |
---|---|
[TD="align: center"]با نام و یاد دوست | |
[/TD] | |
[TD="align: center"][/TD] | |
کارشناس بحث: استاد حافظ | |
[TD][/TD] | |
بسم الله الرحمن الرحیم
سؤال:
چرا پس از شروع به تهذیب نفس و تصمیم بر مراقبههای روحی، ناباورانه و به دور از انتظار، خود را عقبتر از حتی نقطهی شروع میبینم بطوری که حتی گاهی اوقات نماز یومیه و واجبم نیز قضا میشود؟ دقیقاً مشکل از کجاست؟
پاسخ:
مشکلات روحی و معنوی را نمیتوان از یک منظر آسیبشناسی و عیبیابی کرد؛ بدین معنا که ممکن است چنین مشکلاتی زائیدهی نه یک عامل بلکه عوامل گوناگون و متعددی باشد که هر شخص بسته به حال و موقعیت و شرایطی که دارد یا خود باید با تیزبینی و بصیرت آنها را بیابد -یعنی مجتهد در این فن باشد- و یا در محضر اساتیدِ کارآشنا و راهبلدِ این فن زانو زده به دستورالعمل آنان گوش فرا دهد -مقلد در سیر و سلوک معنوی باشد-. در زیر به دو مورد از این آسیبها و عوامل اشاره میشود:
۱- عدم توجهِ سالک (رهرو) به بیماری «عُجب» و پیامدهای منفی آن:
در حدیثی منقول است که رسول خدا صلى اللّٰه عليه و آله فرمود: خداى عز و جل فرمايد: برخى از بندگان مؤمنم كسانى باشند كه امر دينشان جز با ثروتمندى و وسعت و تندرستى اصلاح نشود، آنها را با ثروت و وسعت و تندرستى مىآزمايم تا امر دينشان اصلاح شود. و برخى از بندگان مؤمنم كسانى باشند كه امر دينشان جز با فقر و تهيدستى و ناتندرستى اصلاح نشود، آنها را با فقر و تهيدستى و ناتندرستى مىآزمايم تا امر دينشان اصلاح شود. من بآنچه امر دين بندگان مؤمنم را اصلاح كند داناترم. و برخى از بندگانم كسى است كه در عبادتم كوشش كند و از خواب و بستر با لذت خود برخيزد و در شبها براى خاطر من نماز شب خواند و خود را در راه عبادتم بزحمت اندازد، من يك شب و دو شب او را بچرت اندازم، براى نظر لطفى كه نسبت باو دارم و ميخواهم باقيش دارم، پس او تا صبح ميخوابد، سپس برميخيزد و خود را مبغوض دارد و سرزنش ميكند (كه چرا امشب از عبادت محروم شدم) در صورتى كه اگر او را واگذارم تا هر چه خواهد عبادتم كند، از آن راه او را خود بينى فرا گيرد و همان خود بينى او را نسبت باعمالش فريفته سازد و حالتى باو دست دهد كه هلاك دينش در آن باشد، بجهت عجب باعمال و از خود راضى بودنش، تا آنجا كه گمان كند بر همه عابدان برترى گرفته و در عبادت از حد تقصير در گذشته (در صورتى كه پيغمبران هم اعتراف بتقصير در عبادت ميكنند) آن هنگام از من دور شود و خودش گمان كند بمن نزديك است. [۱]
تعریف عُجب:
عُجب اين است كه آدمى به جهت كمالى كه در خود مىبيند خود را بزرگ شمارد، خواه آن كمال را داشته باشد و خواه نداشته باشد، و خواه آن صفت در واقع كمال باشد يا نباشد (برگرفته از جامع السعادات).
اگر سالک گرفتار این بیماری باشد، راه علاج آن این است که هر کار خوب و خیری را که انجام میدهد به هیچ وجه خود را در انجام آن دخیل نداند؛ بلکه آن را سراسر به خدا انتساب دهد.
و مخلصانه بگویید «هذا من فضل ربی».
از عمق جان به این درک نائل شود که اگر خدا توفیق آن عمل را به او نمیداد او کجا میتوانست موفق به انجام آن شود.
و همچنین مدام برخود این گوشزد را داشته باشد که بنده هیچگاه از حد تقصیر بیرون نمیآید پس با سختترین عبادات هم هنوز بدهکار اوست.
یکی از اصحاب امام زین العابدین علیه السّلام و از راویان حدیث که به نام زهری معروف است، حکایت میکند:
روزی به همراه آن حضرت، نزد عبدالملک مروان رفتیم؛ عبدالملک، احترام شایانی نسبت به حضرت سجّاد علیه السّلام به جا آورد؛ و چون چشمش به آثار سجود در چهره و پیشانی مبارک امام زین العابدین علیه السّلام افتاد، گفت: ای ابو محمّد! خود را بسیار در زحمت عبادت انداخته ای، با این که خداوند متعال تمام خوبی ها را به تو داده است و تو نزدیک ترین فرد به رسول اللّه می باشی، تو دارای علم و کمالی هستی که دیگران از داشتن آن محروم می باشند! امام سجّاد علیه السّلام فرمود: آنچه از فضل پروردگار و توفیقات الهی برای من گفتی، نیاز به شکر و سپاس دارد. و آن گاه فرمود: پیغمبر خدا صلّی اللّه علیه و آله با این که تمام خطاهای گذشته و آینده اش بخشیده شده بود، آن قدر نماز می خواند که پاهای مبارکش ورم می کرد، به قدری روزه می گرفت که دهانش خشک می گشت و می فرمود: آیا نباید بنده ای شکرگزار باشم. [۲]
عُجب، بیماریایی است که بعد از رهایی از شائبه «ریا» به سراغ انسان میآید؛
این یعنی اینکه عجب به سراغ خوبها، به وقت انجام خوبیها میآید.
چون خدا نمیتواند نظاره گر این بیماری در بنده مؤمنش باشد به همین جهت گهگاهی توفیق اطاعت را از او سلب میکند بطوری که گاهی دیده میشود که شخص از نقطهی شروعش هم عقبتر میرود.
در حدیث آمده که «إن الله علم أن الذنب خیر للمؤمن من العجب و لولا ذلک ما ابتلی مؤمنا بذنب ابداً» [۳].
خدا میداند گناه بهتر است برای مؤمن نسبت به عجب، و اگر اینچنین نبود مومن هیچ گاه به گناه آلوده نمیشد.
مرحوم شبر مینویسد:
«حضرت موسى عليه السّلام نشسته بود كه ابليس با شنلى رنگارنگ نزد او آمد وقتى نزديك موسى رسيد شنل را برداشت و سلام كرد.
موسى عليه السّلام فرمود: كيستى؟
عرض كرد: ابليس.
فرمود: خدا تو را به كسى نزديك نكند.
عرض كرد: به خاطر منزلتى كه نزد خدا دارى براى عرض سلام آمدهام.
پرسيد اين شنل چيست؟
عرض كرد: بوسيله آن قلوب مردم را مىربايم.
فرمود: چه گناهى است كه اگر انسان آن را انجام دهد تو بر او مسلّط و مستولى مىشوى.
عرض كرد: هنگامى كه دچار عجب و خود پسندى شود و عباداتش در نظرش زياد جلوه كند و گناهانش در نظرش كوچك شود» [۴].
پس معقول است اگر خداوند خیر بندهای را بخواهد به محض مشاهدهی ردپای عجب در وی، توفیقات خویش را برای انجام عمل صالح از وی برمیدارد تا بدین طریق وی در سایه عدم موفقیت بر انجام عملِ نیک، از معرکهی عُجب جان سالم به در برد.
۲- آنگاه که انسان اراده تقرب به خداوند و اطاعت او را میکند، شیطان از این موضوع نگران میشود به همین جهت، با شدت بیشتری و با قوای بیشتری به او حملهور میشود؛ اگر آن بنده، آمادگی قبلی نداشته باشد نه تنها دوباره به زمین میخورد بلکه حتی شدیدتر از قبل به زمین پرتاب میشود پس لازم است انسان با انگیزه و نیروی بیشتری در این راه گام بردارد تا با ممانعتهای شیطان به عقبتر رانده نشود.
کشتیگیری که قصد هجوم بر حریف را میکند حریف اگر از این امر مطلع شود، شتاب بیشتری به توانش داده، در مقام دفاع، سعی در به عقب راندن او میکند و گاهی اتفاق میافتد که آن کشتیگیر از همان جای قبلی خود نیز عقبتر میرود.
البته در این میان، خداوند بنده مخلص خویش را تنها نمیگذارد و قطعا به امداد او میآید. اما مهم آن ایستادگیایی است که از جانب بنده مؤمن باید تأمین شود.
نتیجهگیری:
گاهی رهرو همزمان با قصد حرکت به سوی حضرت حق، گرفتار عُجب میشود که به منظور نیفتادن او در ورطهی عجب، از سوی خداوند برخی توفیقات از وی گرفته میشود؛ این سلب توفیقات موجب از بین رفتن اصلیترین پشتیبان وی بر کارهای روحی خواهد شد و بدین جهت از نقطهی آغازین سلوک خویش نیز عقبتر خواهد رفت؛ روشن است که این عقب افتادگی در مقایسه با هلاکتِ ناشی عجب، جبرانپذیر و مطلوبتر است.
عامل دیگر، عدم آمادگی لازم در سالک در مقابل هجمههای شیطان است.
منابع:
[۱]. کلینی، الکافی، تهران: دارالکتب الاسلامیة، ج۲، ص ۶۰.
[۲]. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، تصحیح جمعی از محققان، بیروت: دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۳ق، چ دوم، ج۴۶، ص ۵۷.
[۳]. کلینی، کافی، تهران: دارالکتب الاسلامیة، ۱۴۰۷ق، چ چهارم، ج۲، ص ۳۱۳.
[۴]. شبر، عبدالله، اخلاق، ترجمه محمد رضا جباران، قم: انتشارات هجرت، چ چهارم، ۱۳۷۸ش، ص ۲۷۸.