ترس از خدا

ترس، اضطراب، وسواس و گوشه گیری

انجمن: 

سلام

من مشکلی دارم که چند ساله زندگیمو مختل کرده و ارامشو از من گرفته
پسری 26 ساله و مجرد هستم.
من از دوران دبیرستان سر کلاس حواسم مدام پرت میشد به پای همکلاسیهام بدون قصد و منظور ولی اونا ناراحت میشدن و تمرکزشون بیشتر پرت میشد و من سعی میکردم این اتفاق نیفته ولی به خاطره ترس و اضطراب ناشی از اینکه مبادا این اتفاق دوباره بیفته و باعث بشه جلب توجه کنم و باعث ازار دیگران بشم تمرکزشون به هم بخوره یا فکر بدی در مورد من بکنن و این رفتار جزءی از رفتار من بشه نمی تونستم کنترلش کنم و مدام تمرکزم به اطراف و همکلاسیهام پرت میشد و گاهی هم باعث تمسخر همکلاسیهام قرار میگرفتم ولی بعضی مواقع که گناهی از من سر میزد (خودارضایی)باعث میشد در مقابله با این رفتار ناتوان تر بشم چون فکر میکردم به خاطر اون گناه خداوند منو داره مجازات میکنه و این عذاب خداست داره بر سر من میاد و من نمیتونم باهاش مقابله کنم و تا اینکه این رفتار واقعا جزءی از رفتار من شد و به زندگی عادی من کشیده شد و از جایی که من در سن بلوغ بودم گاهی از من خودارضایی سر میزد این رفتار تشدید میشد و با این رفتار خودمو تنبیه میکردم و ترس این بیماری جایگزین ترس از خدا شد و از اون زمان ارامش نداشتم کم کم در روابط اجتماعیم اثر گذاشت و گوشه نشین شدم تو این چند سال باتوکل به خدا و مقایسه اثار این بیماری روی زندگیم و از طرفی ناپسند بودن این اثار(بدبینی نسبت دیگران ،نداشتن ارتباط خوب با دیگران ، کوچیک کردن خودم پیش دیگران و ....) در دین ما با فکر اینکه خداوند با این رفتار مخالفه تونستم مقداری باهاش مقابله کنم و لی از اونجایی که منم مثه بقیه دچار گناه میشم ترس از بیماری میاد سراغم و جایگزین ترس از خدا میشه و از اونجایی که عامل بیماری من ترس بیماریم تشدید میشه تمرکزم به هم میریزه در روابطم دچار مشکل میشم و باعث میشه نتونم به طور مطلوب شغلمو انجام بدم و باعث میشه مبارزه من با این بیماری با دکتر دارو و روانشناس غیر دینی بیخودی باشه بیماری که دکتر تشخیص داده وسواسه از سایت ایت الله منتظری پرسیدم گفتن وسواس فکری داری
حالا با این توصیف اگر شما لحاظ دینی جواب منو بدین ممنون میشم بگین ترسایی که من دارم میتونه ترس از خدا حساب بشه من تلاشمو میکنم بنده خوبی باشم ولی از اونجایی انسان کاملی نیستم و خالی از اشتباه نیستم ترس بیماری جایگزین ترس از خدا میشه در مقابله با این ترسا ناتوان شدم و حتی باعث شده فکر ازدواج از سرم به در کنم و فعلا تا خوب بشم و زندگی وکارمو مختل میکنه
تو این چند سال دچار افکار مزاحم مثه توهین به مقدسات و ائمه و خدا شک به خداوند و اسلام و شک در نماز و غسل طولانی بودم ولی از وقتی فهمیدم از لحاظ شرعی غلطه باهاش مقابله میکنم بعضا موفق بودم
ولی در حال حاضر از طرفی اون مشکل رفتاری و ترس از اتفاق افتادنو دارم
از طرفی وسواس اینو دارم که ترسی که من دارم دربیماری،با ترس خدا فرق میکنه یا نه ؟در زمانی که باید ترس از خدا باشه ترس فقط باید از خدا باشه نه از چیز دیگه ای مثه ترسایی که من دارم ؟ واین ترس از لحاظ شرعی مردود هست یا نه؟من تلاشمو میکنم گناه نکنم ولی وقتی گناهی ازم سر میزنه این فکر میاد سراغم حتما که خوف من کمتر از رجا بوده باعث میشه ترس و اضطراب بیماری بیاد سراغم حالم بد تر بشه.....
به روان پزشک و روانشناس مراجعه کردم ولی دسترسی به روانشناس دینی ندارم ممنون میشم بگین که بیماری من و ترس اون ربطی مسائل شرعی و ترس از خدا نداره نپتا بتونم با خیال راحت به درمان بپردازم

ممنون میشم جوابمو بدین

چطور از خدا بترسم!؟!؟

با عرض سلام و خسته نباشید ...
نمیدونستم این سئوال رو تو کدوم قسمت کانون بزارم و گفتم قسمت مسائل متفرقه بهتره ...
شاید متنم یکم طولانی بشه ولی بنظرم بهتره که گذشته رو هم بگم
من یک دختر 14 سالم تا قبل 12 سالگی همه چی خییییییییییییییییلی عادی بود
شاید یکی از بدترین مشکلاتم قهر کردن با دوستانم بوده باشه
ولی متاسفانه یا خوشبختانه چند ماه قبل 13 سالگیم یه اتفاق فوق العاده بد افتاد در این حد بگم که داشتم با دست خودم زندگیم رو نابود میکردم
ولی نجات پیدا کردم(تا اونجایی که میدونم)
من تو وبلاگم با اسم آفتاب آبنباتی این قسمت از زندگیم و نجاتم رو اینطور نوشتم:


نورش خیلی قشنگه اما چرا طنابی که گرفته انقدر خشنه ،انگار با هر

لحظه نزدیک شدن به نور ، خاطرات اون گرداب و اشتباهی که کرده بود

داشت دستاش رو تکه تکه میکرد،مهمتر از همه قلبش رو میسوزوند...

بعد از اون اتفاق زندگیم از این رو به این رو شد

من عهدی بستم

و به پای اون عهد مشکلات سرازیر شدن به سمتم

مث همیشه برای حل اکثریت مشکلاتم "هیچ" دقت کنید "هیچ" راهی جز التماس به خدا نداشتم

مشکلاتی که احتمالا برای دختری تو این سن تحملش خیلی سخت باشه...

کم کم متوجه شدم هیچی جز خدا ندارم حتی"حتی خانواده ام

همپای مشکلات و دعا هام معجزه" های زیادی برام رخداد

یادگرفتم چجوری از خدا درخواست کنم

یک دوره از زندگیم تو این یکسال و نیم ، شاید تا همین چند ماه پیش تو این فکر بودم که دین من گفته درباره دینم

تحقیق کنم(طبق حرف اطرافیان و تحقیق خودم)پی این شدم که از توحید و غیره شروع به تحقیق کنم

یکم فکر کردم

و بعدا متوجه شدم، به هیچ عنوان نمی تونم باور کنم خدایی وجود نداره

من با " خدا " صحبت کردم و جواب گرفتم...

چندی بعدتر هم که علنا (علاوه بر تمام این یکسال و نیم) خدا رو یجور دیگه حس کردم

الان دارم سعی میکنم بتونم خودم رو به مومن واقعی نزدیک کنم

و خدا رو شکر ، مشکلات هم چند وقتی میشه خبری ازم نگرفتم...

یکی دوهفته ای میشه که تو این فکر که از خدا نمی ترسم

بر عکس اینکه میگن باید از خدا ترسید

خب از جهنم میترسم و اگه روزی خدایی نکرده قرار باشه برم جهنم مطمئنا حقم بوده...

وقتی کار بدی میکنم عصبی و ناراحت میشم که دستور خدا رو رعایت نکردم ...معمولا هم صدقه کنار میزارم چون

شنیدم که با اینکار خشم خدا کمتر میشه

ولی اینم باعث نمیشه از خدا بترسم

من نظرم رو تو وبلاگم اینطور گفتم:


خدایا میگن باید فقط از خدا ترسید...نمیدونم خوبه یا بده...!!؟

اما خدایا من نمی تونم از تو بترسم ؟!؟می تونم؟!؟!

آره خدا، نگران عصبانیتت هستم

میخوام ازم راضی باشی

آره خدا از جهنم میترسم ، نمیخوام عذاب بکشم...

اما خدایا نمیدونم چرا اونطور که بایدازت نمی ترسم آخه با خودم فکر میکنم خدا که

انقدر مهربونه

هر کاری کنه از روی عدالت و مهربونیش و... است...

چرا باید ازش بترسم

اگه برم جهنم،تقصیر خودمه...

گاهی اگه تو دنیا عذاب میکشم ، تقصیر خودمه...

یجورایی باید از خودم بترسم...

*******************
و سئوال من:
نمیدونم چطور باید از خدا بترسم!؟!و چرا باید از خدا بترسم!؟!
ممنون میشم پیگیری کنید...

چندتا چیز که اصلا و ابدا درک نمیکنم!!!

خسته نباشید
من به شخصه سعی میکنم خیلی دین دار باشم
یه زمانی همینجوری چون پدر و مادرم میگفتن خوبه سعی میکردم دین ددار باشم
ولی از یه جایی به بعد و بعد از یه ماجراهایی که باعث شد تقریبا از دین خارج بشم نشونه هایی رو دیدم و بعد از اون سعی کردم جبران کنم:ok:
من با تحقیق هایی (که شایدم خیلی زیاد و کامل نباشه) به این نتیجه رسیدم که:help:

"""" اگرم اسلام بهترین دین نباشه ولی دین خوبیه""""

به عبارت دیگه فکر مکینم

"""" اگه مسلمون هم نبودم و انقدر که الان اطلاع داشتم از اسلام میدونستم بازم میگفتم یه دین خوبه"

به عبارت دیگه کلا اسلام رو قبول دارم ولی با بعضی چیزاش یه مقدار درگیرم
مثلا نماز
من اگه از ترس خدا و ناراحتیش و عذاب جهنمش نبود نماز نمیخوندم
یه وقتایی میشستم و با خدای خودم خلوت میکردم
یا مثلا یه وقتایی هم مشروب میخوردم تا اعصابم اروم بشه
یا فرضا به هر اهنگی که دوست داشتم گوش میدادم...

گناه چیه اخه؟؟
جالب ترش اینه که این کارا گناه
بعد اینه بری چندتا زن بگیری گناه نیست
یا مثلا حکم هایی تو اسلام هست که نهایتا باعث شده یه عده به خودشون اجازه بدن دست رو زنشون بلند کنن
اگه اسلام انقدددددددددر ریز بینه ...
نمیدونم والا :Gig:
نه به ریز بینیش توی حکم یه قطره مشروب
نه به احکام تعدد زوجات و تنبیه زنان و ...

نمیخوام خیلی مته به خشخاش بذارم
خودم هم اسلام رو در کل قبول دارم
ولی این فکرا اذیتم میکنه

کسی اگه تونست کمکی بکنه ممنونش میشم
فقط یه خواهش
کسی اگه میخواد " حرف های صد من یه غاز بزنه"
چیزی نگه لطفا
مثل یه نظر گخ تو همین انجمن میخوندم یکی گفته بود تو فرانسه درصد افرادی که زناشون رو میزنن خیلی بالاست(امار داده بودن ایشون!!) پس اسلام که میگه میتونید بزنید به خاطر اینه که خوب اخر سر همه زناشون رو میزنن حالا اسلام کمش کرده :khab: (یه همچین چیزایی گفته بود نه دقیقا این)
هم خنده ام گرفته بود هم گریه ام
واعا مغز بعضی ها اکبنده:Moteajeb!:
به هر حال
ممنون بابت وقتی که گذاشتید و خوندید:Gol:
و پیشاپیش ممنون بابت وقتی که میذارید و جواب میدید:Gol:

شما از خدا ميترسيد يا به او اميد داريد؟

انجمن: 

هميشه ميگن " از خدا بترس و حيا كن" و يا " از خدا می ترسم" و عبارت های اين چنينی و در موارد ديگه "اميدت به خدا باشه" و اميد داشته باش با گوشمون مانوس شده.

**************

اميد به خدا (رجا) و ترس از خدا (خوف) به چه معناست و حد و اندازش چقدره ؟

**************
خوف و رجا داشته باشيم چه اثرهایی در زندگی ما ايجاد مي كنه؟

:Gol: