بی قرار پرواز
ارسال شده توسط *طهورا* در شنبه, ۱۳۹۳/۰۵/۱۸ - ۱۹:۱۴:Gol:یادکردی از
شهید حسین گلشنی آذر :Gol:
نان حلال و شیر با وضو
نان پدر حلال بود. زحمت زیادی برایش می کشید. مادر هم متدین بود و با خدا.... نامش را گذاشت «حسین» و بی وضو به او شیر نداد. قطرات اشکش برای حسین:doa(6):
می چکید بر گونه های طفل شیرخواره و حسین با گریه های جانسوز و بی صدای مادر انس گرفت...
********************
وقتی همه ندارند
چهار پنج سال بیشتر نداشت... تمام تعطیلات عید پول جمع کرده بود. مادرش پولها را گرفت و برایش شلوار نویی خرید. دو سه روز پوشید و بعد آن را به مادر داد و گفت: مادر، من شلوارو نمی خوام، پولمو پس بگیر! بعد همان شلوار کهنه خودش را پوشید. می گفت: وقتی همه ندارند و هیچ کس لباس نو نمی پوشد، من چرا بپوشم؟
********************
مواظب نمازتان باشید
از همان کودکی حساسیت بخصوصی به نماز اول وقت داشت. هنوز به سن تکلیف نرسیده بود که نمازها را در اول وقت به جا می آورد و اگر تنها چند دقیقه همنشینش می شدی، فقط به نماز اول وقت توصیه می کرد و اگر هم سالها همنشینش بودی باز به تو می گفت: «مواظب نمازت باشی.»
خواهرهایش از خودش بزرگتر بودند اما مثل او به اوقات نماز دقیق نبودند. می گفت اگر نماز نخوانید یا اوقات نماز را مواظبت نکنید، بقیه کارهایتان هم مورد قبول نخواهد بود. مواظب نمازهایتان باشید... خیلی ها به عشق او نماز اول وقتی شدند!
********************
خدا ایمانتان را کامل کند
برادر بزرگش ازدواج کرده بود اما حسین هنوز سنی نداشت و کوچک بود. شش سال تمام که برادرش به همراه خانمش با حسین و پدر و مادر زندگی می کرد، حسین هرگز سربلند نکرد و به چهره زن برادرش نگاه هم نکرد. وقتی هم که خانه بود، دو زانو می نشست و به زمین زل می زد و اگر هم حرفی می زد یک جمله بیشتر
نمی گفت: «خدا ایمانتان را کامل کند.»
دیگر شده بود تیکه کلامش، نجابت و پاکی او برادر و زن برادرش را هم به تحسین وا می داشت. تقید عجیبی به مسائل شرعی داشت؛ از همان کودکی.
نگو! به زحمت می افتد
خیلی اهل صله ارحام و سر زدن به بستگانش، مخصوصا خواهرها و خاله اش بود. وقتی می خواست به خانه خاله اش که فرزندی نداشت و حسین را خیلی دوست داشت برود، مادر می گفت: حسین جان، بذار حداقل خبر بدیم، بعد برو.
می گفت: نه، نگو! اینطوری به خاطر من به زحمت می افتد. غذا درست می کند و تشریفات می شود... می دونی که مادر، من از تشریفات متنفرم!
دنیا را سه طلاقه کرده بود
آنچه از حسین تعریف می کنند، دقیقا یادآور تکه بریده هایی از زندگی علی:doa(6): است... او به راستی به امیرالمومنین:doa(6): تاسی کرده بود.. می گویند خیلی کم غذا می خورد و بعد از آشنایی با حضرت امام رضوان الله علیه و افتادن در خط مبارزه و انقلاب کمتر هم شده بود!
مخصوصا در ماه مبارک، هرچه غذا جلویش می گذاشتند لب نمی زد... می گویند نان را تکه تکه می کرد و به کره می زد و در دهان می گذاشت و با همان چند لقمه روزه می گرفت! یا می گویند هرگز روی تشک گرم و نرم و راحت نمی خوابید...