ابن الخلیل
ارسال شده توسط *طهورا* در پنجشنبه, ۱۳۹۳/۰۴/۱۹ - ۱۵:۳۳
:Gol:یادکردی از طلبه دانشجو
شهید احمدعلی کاظمی :Gol:چهارمین علی
در سال 1342، در روستای گلپاشین از توابع ارومیه، خدا پسری به خلیل، مرد با تقوا و زن مومنه اش عنایت کرد که نامش را احمدعلی گذاشتند. او چهارمین فرزند پسر خانواده بود. خلیل، آن همه محبت امیرالمومنین:doa(6): را در دل داشت که نام سه تا از فرزندانش را علی گذاشته بود و برای اینکه از یکدیگر تمیز داده شوند، پیشوندی به نام علی افزوده بود. برای همین پیشوند « احمد » را برای چهارمین علی انتخاب کرد...
********************
بزرگمرد کوچک
احمد علی، با بچه های همسن و سال خودش بسیار فرق می کرد. به سبب رفتارهای بزرگوارانه و ادب و اخلاق حسنه اش، هیچ کس او را به چشم بچه نگاه نمی کرد و از همان ابتدا طفولیتش همه به او احترام می گذاشتند. احمدعلی از همان کودکی، رفتارهای بخصوص و منحصر بفردی داشت و کشش و جذبه عجیبی که او را به سوی معنویات سوق می داد، باعث تمایز او از همه همسن و سالانش می شد...
********************برای خودش
وقتی کوچک بود از روی پشت بام افتاد. همه ترسیدند جز پدر و مادر که انگار به آنها الهام شده بود این فرزندشان را خدا نگه داشته و قرار نیست جز با شهادت از دنیا برود... صبح که شد آرام و بی سر و صدا، انگار که اتفاقی نیفتاده باشد، بلند شد و رفت مدرسه!
********************بالوالدین احسانا
از همان دوران کودکی بسیار به پدر و مادر نیکی می کرد و برایشان احترام قائل بود...
پدر بنایی داشت و دست تنها بود. آمد کمک پدر و با مساعدت او ظهر نشده کار تمام شد. پدر گفت: برویم صبحانه بخوریم. گفت: نه آقا جان، من باید بروم. امروز امتحان دارم. پدر ناراحت شد و گفت: تو که امتحان داشتی چرا نگفتی؟ چرا اومدی کمک من؟ می رفتی دنبال درس و مشقت... استدلال محکمی داشت علیرغم سن کمش.
گفت: نه آقا جان، نمی تونستم دست تنها بذارم شما رو برم دنبال کار خودم!
طبیب روحانی
از سه سالگی به نام « طبیب » معروف بود!
به بعضی ها که می رسید. جملات بخصوصی می گفت. مثلا می گفت تو بیماری، با قرص و شربت خوب می شوی! به بعضی ها هم می گفت تو روحت بیمار است، با دعا کارت راه می افتد! به بعضی ها هم می گفت تو خوب شدنی نیستی! جالب این است که هیچ کس از او دلخور نمی شد و همه طبیب صدایش می کردند!
انگار از همان کودکی می دانست که قرار است روزی طبیب معنوی شود و نسخه شفابخش بنوشاند. از جرعه های کلام الله و کلام رسول الله و اهل بیت:doa(6):، تشنگان را... و گرنه زیاد با بچه ها بازی نمی کرد. اصلا این کارها را دوست نداشت و همیشه رفتارش بیشتر از سن و سالش نشان می داد. زیاد از خانه بیرون نمی رفت و وقتش را برای بازی و کارهای بیهوده تلف نمی کرد.