عاشق صادق
ارسال شده توسط *طهورا* در یکشنبه, ۱۳۹۳/۰۴/۲۹ - ۱۶:۱۱
:Gol:یادکردی از
در سال 1342 در خانواده ای متدین و با تقوا چشم به جهان گشود. پدر نانش حلال بود و مادر دامانش پاک و هر دو به تربیت اولاد اهمیت بسیار می دادند. مادر و خواهرهایش با آنکه اوضاع جامعه بسیار نابسامان بود و فساد بیداد می کرد، محجبه بودند و مومنه.
بستر خانواده برای تربیت اولاد شایسته و صالح آماده بود و باور نادر و خانواده اش نیز آن بود که نادر نیز از همان سربازان در گهواره حضرت روح الله رضوان الله علیه است که برای روزهای سخت انقلاب و جهاد به دنیا آمده است.
********************
تربیت صحیح
مادر، زنی مومنه و در عین حال ساده دل و باصفا بود. پدر هم بسیار بافرهنگ و اهل فکر و اندیشه بود. بسیار به تربیت اولادش اهمیت می داد. آنقدر که حتی جزئیات امور تربیت بچه ها برایش مهم بود، هیچ چیز دیگری آن همه مهم نبود. خیلی با سختی بچه ها را از فساد حاکم در جامعه حفظ می کرد و حتی لحظه ای از آنها غافل نمی شد. می گفت: من این بچه ها را توی پر کتم حفظ می کنم که سالم بمانند، مانند مادری که نوزادش را در آغوشش حفظ می کند. اینگونه هم بود که فرزندانش یکی از یکی صالح تر و مومن تر شد و زمین تا آسمان با جوانهای همسن و سالشان فرق داشتند.
********************
بسیار مهربان
می گویند نادر از همان دوران کودکی جنب و جوش زیادی داشت و بچه فعال و بانشاطی بود. در عین حال بسیار هم دلسوز و مهربان بود و خیلی خون گرم و زود جوش. با همه اعم از خانواده خودش و پدر و مادر و برادران و خواهرانش تا همسایه ها و بچه های همسن و سال خودش بسیار مهربان بود و اگر کسی از او چیزی می خواست نه نمی گفت و هر کاری از دستش برمی آمد برای طرف مقابل می کرد.
********************
اینکه ارزش ندارد
پدر همیشه نگران فرزندانش بود. مخصوصا برای نادر که به خاطر تربیت خوب و صحیحش نسبت به مسائل مذهبی حساسیت بخصوصی داشت، همیشه نگران بود.
پدر می گفت: مواظب خودت باش و سر هر چیزی بحث نکن، نادر ناراحت می شد و می گفت: نماز صبح و شبمان را می خوانیم؛ ولی نماز ظهرمان را به سختی
می توانیم در اول وقتش بخوانیم. چون ظهر موقع نماز در مدرسه بود و اجازه نمی دادند نماز خوانده شود، می گفت اینکه ارزشی ندارد. به هزار راه می زنیم برویم برای نماز اما نمی شود. نماز خانه هست اما اجازه نماز خواندن نمی دهند!
********************
زیر نور چراغ برق
از همان کودکی بسیار باملاحظه و اهل گذشت و صبر بود. بسیاری از شبها که شرایط به گونه ای بود که نمی توانست در خانه درس بخواند، می رفت کنار تیر چراغ برق کوچه و زیر نور و روشنایی آن درس می خواند و با همین سختی درسش هم همیشه خوب بود. اهل بهانه گیری و از زیر کار در رفتن نبود. بلافاصله خودش را با سختی ها وفق می داد و سختی ها را به جان می خرید.
********************کمربند مشکی
پدر به ورزش بچه ها خیلی اهمیت می داد. با بچه ها ورزش می کرد. خیلی وقتها هم چهار پسرش را برای تماشای مسابقه فوتبال می برد تبریز. اینگونه بود که نادر هم به ورزش علاقه خاصی پیدا کرده بود و هم والیبال بازی می کرد و هم تکواندو کار می کرد. بعدها در تکواندو حتی کمربند مشکی هم گرفته بود اما با شروع جنگ، ورزش را رها کرده و به جبهه رفته بود.
********************
با تمام وجود
بعد از آشنایی با نهضت عظیم امام روح الله:doa(2): دیگر حتی یک لحظه بیکار نبود و تمام اوقاتش صرف انقلاب می شد. شبها تا صبح اعلامیه پخش می کرد و روزها تا شب دوباره فعالیت داشت. اگر تظاهراتی بود می رفت و شرکت می کرد و اگر هم نبود به فقرا و محرومین رسیدگی می کرد. صبحها می آمد سراغ مادر و می گفت: مادر، روغن داری؟ برنج داری؟ شکر داری؟ چای داری؟... از مادر می گرفت و برای محرومان و بی بضاعتها می برد. با آنکه خودشان هم زیاد مرفه نبودند و زندگی متوسطی داشتند ولی هرچه از دستش برمی آمد برای فقرا و محرومین انجام می داد.