به نام خدا
با سلام و عرض ادب
من حدود یک و نیم سال هست که ازدواج کردم و به خونه خودم رفتم
من از یک خانواده مذهبی و ولایی هستم که البته به قول امروزی ها خیلی باکلاس .اما تاکید زیادی داشتم که با فردی که ازدواج میکنم منو با همین چادرم قبول کنه
چون خواستگاری که چادرمو قبول کنه خیلی کم بود و هم اینکه بخاطر ادامه تحصیل، در سن 28 سالگی ازدواج کردم
همسرم وقتی به خواستگاری اومدن، خانوادشون نیمه مذهبی بودن.
یعنی شما تصور کنید در جلسه خواستگاری، دو خواهر و خانوم برادرشون مانتویی و با آرایش تقریبا متوسط و کمی موها بیرون
(البته پدر شوهرم خیلی آدم تندی بودن و دختراشون همه چادری منتها بعد ازدواج تیپشون عوض شده)اما مادرشون چادری و رو گرفته.
همسرم دنبال دختر چادری میگشتن و در جلسه ای که با هم صحبت کردیم من به ایشون گفتم که در مورد مسایل اعتقادی چادر و رهبرم خیلی برام مهم هستن
خانواده همسرم ولایی نیستن اما اهانت هم نمیکنن.کلاس و قیافشونم به پای ما نمیرسه
همون جلسه مامان و خواهر کوچکتر همسرم یه بگومگوی کوچیکی داشتن(مادرم روی چادر و ولایی بودنمون تاکید داشتن که خواهره میگن که همه چادری ها صد تا ادا دارنو از این حرفا)
این از خواستگاری و بعد من عروس این خانواده شدم
همسرم خیلی مهربون هستن و واقعا منو دوست دارن البته علارقم اینکه خودشون تاکید دارن که قبلا آدم خیلی خشکی بودن
حتی من اینو از رفتارشون احساس کرده بودم و میخواستم ردشون کنم
الان مشکلی که من دارم با خانواده ایشون و خصوصا خواهر کچکترشون هست
اولا چون بنده به لحاظ ظاهری به گفته اطرافیان، قیافه قشنگی دارم و خوش تیپ هستم، ناخودآگاه توی هر جمعی حاضر میشم از همه بهتر دیده میشم و با حجابی هم که دارم متاسفانه نامحرم هم توجه میکنه اما خوب من به لحاظ اعتقادم طوری برخورد و پوشش دارم که حتی طرف مقابل گناه نگاه کردن رو هم نداشته باشه.با این اوصاف اکثر خانوما و دخترایی که دور و برم هستن شدید حسودی منو میکنن.حتی اینو همسرم هم اعتراف میکنن که حتی بیرونم خانوما تو رو میبینن حرسشون میگیره
حالا شما فکرشو کنید که خانواده همسر و مخصوصا این خواهر کوچکتر که از همه دخترای فامیلشون موقعیت ازدواجشو اینا بهتر بوده با من چه میکنه
مشکل من اینه که
اولا توو جمعشون که وارد میشم خواست و رفتار خانواده طوری هست که رضایت دختر ته تقاریشون برطرف شه
این خواهرم که انقدر غرور داره.خیلی خشک با من رفتار میکنه.از اولین روز اگه من باهاش صحبت کنم که حرف زدیم و گرنه اصلا باهام حرف نمیزنه
تازه وقتی هم حرف میزنم با اینکه 3سال ازم بزرگتره طوری گوش میده و با غرور نگا میکنه انگار با یه بچه حرف میزنه
از طرفی انگار یار کشیه، با اون یکی عروس و خواهرش با هم یکی حرف میزنن منم که نمیتونم به جمعشون نفوذ کنم
مثلا چند وقت پیش در مورد یه پزشکی نظر میدادن.مادر و اون یکی خواهرشوهرم گفتن که خیلی دکتر معروفیه.منم تایید کردمو گفتم که خیلی دکتر خوبیه بعد این خواهر کوچیکه چون من اون دکترو تایید کردم شروع کرد به بد گفتن از اون دکتره و فورا مادر و خواهرشم هماهنگ با اون برگشتن بد گفتن از اون دکتر.یعنی میخوام بگم در مورد هرچی من نظر بدم، هرچی من انتخاب کنم، خواهر کوچیکتر سریع رد میکنه جمعشونم با اون هماهنگ.من اصلا نمیدونم در مورد چی حرف بزنم.یعنی همه مطابق نظر و رای دختر کوچکتر رفتار میکنن
و جالب اینکه همشونم قبول دارن که خانوم نترسی و به اصطلاح قلدری هست
اصلا وارد جمعشون میشم اذیت میشم در حالی که همسرم هم انتظار داره خیلی باهاشون گرم باشم
تابستون همگی رفتیم حیاط محل کار همسرم برای پیک نیک(همسرم و برادرشون شریک هستن پدرشونم با اینکه کاری نمیکنن خرجو مخارجشونو با پسرا شریکن)
اونجا که رفتیم، همشون با فیس و فاده ای بودن.کسی باهام حرف نزد.خصوصا که همسرم میرفت و به کارگرا سر میزد
بلند بلند با هم میخندیدن و حرف میزدن.درگوشی با هم حرف میزدن
مادر شوهرم هم خیلی با قیافه بودن، خوب توو یه همچین جمعی من چطور وارد شم؟
اصلا احساس خفگی میکنم.منم آدم خیلی حساسی هستم اصلا یه وقتایی توو جمعشون گریم میگیره
خواهر شوهرم خیلی سعی میکنه خودشو شاد نشون بده، خیلی بلند بلند میخنده با همه شوخی میکنه
با همسرم خیلی میگه میخنده و به شکل خیلی مرموزی اصلا منو تحقیر میکنه
وقتی هم به همسرم میگم، میگه خوب چیکار کنن؟تو باهاشون حرف بزن.تو خیلی برداشتت منفیه
هر مدل که میتونه حرص منو درمیاره
مثلا توو خانوادشون اینطوریه که خانوما و خصوصا این خواهر لباس یقه باز میپوشن
منم همچین چیزی ندیدم.یه چند بار به همسرم گفتم که آخه شما که اینهمه از غیرتو اینا میگید این طرز لباس پوشیدن مناسب نیست
میگه خواهرم به من محرمه.اما با این حال میدونم که همسرم اینو به مادرش گفته بود
دقیقا از اون موقعی که اینو فهمیده هر لباسی میپوشه یقه باز و پوشش مناسبی نداره حتی برا اینکه ناراحتم کنه
یه بار خانوما داشتیم غذا آماده میکردیم، همسرم اومدن چون دیدن لباس خواهرش خوب نیست رفتن .پرسیدن چرا فلانی رفت.خواهر زادشون اشاره داد که بخاطر لباس خواهرکوچیکه
همونجا پا شد کارا رو گذاشت رفت با همسرم کلی حرف زدنو شوخی
منم که این مدل رفتارا رو میبینم خیلی زیاد بهم میریزم.از همسرم دلگیر میشم که اصلا هواسش نیست خواهرش اذیتم میکنه
انقدر از همسر سرد میشم و آخرش جر و بحث تا یه چند روز طول میکشه با هم خوب شیم
اینم از کسی پوشیده نیستک ه ما اندازه دنیا همدیگه رو دوست داریم و همسرم خیلی بهم محبت میکنه حتی خیلی خرجم میکنه که شوهر این خواهر کوچیکه با اینکه هی ازش تعریف میکنن، میدونم به گرد همسرم هم نمیرسن
مادرشوهرم که اصلا از حرف زدناش میبینم چقدر پشت سرم بهش گفتن.در حالیکه خیلی زیاد منو دوست داره اما خوب رفتارش عوض میشه خیلی قیافه میگیره
هم خودمو خیلی حرص میده.از طرفی اصلا همسرم متجه نمیشه که توو جمع داره منو تنها میکنه حتی همسرمم وارد شوخی های جمع میکنه و همسرم هم با اون میگه میخنده
وقتی میبینم همسرم هم بهش محبت میکنه بغلش میکنه باهاش شوخی میکنه و....اما متوجه حالت من نمیشه ازش بی اندازه دلگیر و سرد میشم.وقتی هم میگه که اشتباه برداشت میکنی و طرف منظوری نداره بدتر میشم
(البته همسرم خیلی بی تفاوت نیست.اون باری که میگم اذیتم میکنه دفعه بعد همسرم با خواهرش معمولی برخورد میکنه و کم محلی.دفعه بعد باز یادش میره:Ghamgin:)
از یه طرفم چون من مذهبی هستم طوری شده که پیش من همش روسریشو میندازه.این حزب اللهیا رو هر کی میبینه برا حرص دادن اول روسریشو میندازه
اونروز دیدم مادر شوهرم چادرشو گذاشته کنار.اینور ،اونور ،شنیدم همین خانوم مادرشو تشویق کردن
اصلا با پارسال تیپشون همچین عوض شده.منم که میبینن نمیدونن چه کنن
حتی شوهر این خانوم تا من میام شروع میکنه بحثای سیاسی و چرت و پرت گفتن از شخصیتایی که حزب اللهی ها حتما طرفدارشونن
والا من نمیفهمم اینهمه رفتارا بخاطر برداشت منفی منه همش؟:Ghamgin:
اصلا اعتماد به نفسمو از دست میدم که حالیم نیست چی درسته چی غلطه؟
من انقدر اشتباه برداشتام؟:Ghamgin:
اونا هیچ اشکالی ندارم من انقدر اشکال دارم؟
همه اخلاق منو میگن که چقدر مهربون و بااخلاقم.با همه ارتباطم خوبه اما با اینا بلد نیستم:Ghamgin:
متاسفم که عرایضم انقدر طولانی شد اما همسرم نه پیش مشاور میره نه میذاره من برم
از طرفی مدتیه مشکل تنفسی دارم.بعد کلی چکاپ و اورژانس و دکتر رفتن،گفتن مشکل عصبیه
روانپزشکم دوست ندارم برم و نمیذارن چون من مشکلم از بیرونه
از طرفی به یه مشاور متدین نیاز دارم که مشاورم کنه
توروخدا راهنماییم کنید
دوست ندارم سر هیچ و پوچ زندگی و عاطفم به همسرم خراب شه