جمع بندی خاستگاه بحث معرفت نفس

تب‌های اولیه

27 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
خاستگاه بحث معرفت نفس

ضمن عرض سلام
بحث معرفت نفس از چه زمانی در عرفان اسلامی مطرح شد؟
کتب و آثاری که در این باب نوشته شده است را معرفی کنید؟
قبل از اسلام هم این بحثها مطرح بوده یا نه؟مثلا در یونان یا آئین هندو

کارشناس بحث : اویس

[="arial black"][="navy"]

ذکر یونسیه;245817 نوشت:
بحث معرفت نفس از چه زمانی در عرفان اسلامی مطرح شد؟

با عرض سلام و ادب خدمت دوست عزيز جناب ذكر يونسيه و با تشكر فراوان از سوال خوبشان
جستجو در امت ها و دقت در سنت‏ها و تجزيه و تحليل عقايد و رفتار آنان، نشان مى دهد، كه اشتغال به معرفت نفس به منظور حصول آثار عجيب آن، با همه اختلافاتى كه در طرق آنهاست، در بين همه امّت‏ها مانند برهمنى، بودايى، مانوى، مجوسى، يهودى، مسيحيت و اسلام رواج داشته، و از كارهاى نفيس و پرارزشى به شمار مى رفته است. و از قديم به گرانترين قيمت و صرف نفيس‏ترين اوقات در يافتن معرفت نفس مى‏كوشيده‏اند تا جائي كه براى بدست آوردن معرفت نفس و تحصيل آثار آن نهضت‏هاى عميق و ريشه‏دارى در همه آنها وجود دارد.
اما در اين ميان، معرفت نفس، در فرهنگ اسلام از اهميت بيشتري برخوردار بوده است‌ تا جائي که هرگاه صحبت از معرفت و شناخت حق سبحانه وتعالي به میان آید معرفت‌ نفس‌ نیز مطرح می‌گردد. كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله و سلم فرمود: «من عرف نفسه فقد عرف ربه»(1) يعني هركس خود را شناسد خداي خويش را شناخته است.
در فرهنگ اسلامي، به قدری تاکید بر معرفت نفس شده که به نظر می‌رسد برای هیچ دستوری به این اندازه سفارش و تاکید نشده‌ است و انسان وظیفه‌ای مهمتر از خود شناسي و خودسازي ندارد و وظایف و تكاليف دیگر انسان مبتني بر اين معرفت است.
در كتاب غرر الحكم روايات متعددي از حضرت على (ع) در ضرورت معرفت نفس نقل شده است كه از جمله آنها اين دو روايت است:
فرمود: در شگفتم از كسى كه خود را نشناخته چگونه مى‏تواند پروردگار خود را بشناسد. (2)
و نيز فرمود: جاهل به نفس خود مباش، زيرا كسى كه جاهل به نفس خود باشد در حقيقت به همه چيز جاهل است.(3)

پينوشتها:
1-بحار الأنوار، ج‏2، ص32
2-غررالحکم / ص ،۵۷۵
3-غررالحکم /ص565
[/][/]

[="arial black"][="navy"]

ذکر یونسیه;245817 نوشت:
کتب و آثاری که در این باب نوشته شده است را معرفی کنید؟

در معرفت نفس كتب مفيد متعددي نوشته شده است كه بعضي از بهترين آنها به نظر بنده عناوين زير است:
1- «چهل حدیث» حضرت امام راحل
2- «شرح دعای سحر» حضرت امام راحل
3-«جنود عقل و جهل» حضرت امام راحل
4- «دروس معرفت نفس»، 1 و 2 و 3، علامه حسن زاده آملی(دامت برکاته)
5- «اتحاد عاقل به معقول»، علامه حسن زاده آملی(دامت برکاته)
6- «شرح عیون مسائل نفس»، علامه حسن زاده آملی(دامت برکاته)
7-«صد كلمه در معرفت نفس» علامه حسن زاده آملی(دامت برکاته)
[/][/]

استاد گرامی با تشکر از پاسخ ارزشمندتان
پس این مکاتبی که می گویند مثلا مرحوم آیت الله ملاحسینقلی همدانی رحمة الله علیه و شاگردانشان معرفت نفسی و امثال مرحوم عارف گرانقدر محمد صادق تخت فولادی و شاگردانشان مانند مرحوم نخودکی اصفهانی ریاضتی بودند چیست؟لطفا درباره این مشهورات و صحت آنها توضیح دهید.ممنون

با عرض سلام وادب خدمت همه دوستان خوبم
بطور كلي در مورد مرام و مشرب عرفاي بالله بايد بگوييم كه دو سلوك و روش عرفاني در ميان عرفا وجود دارد:
يكي آنكه برخي عرفا معتقدند كه بايد براي شهود تام و كاملي از حقيقت، مي بايست از مجراي علم و تعقل در معقولات وارد شده و علم را مقدم بر عمل قرار دهند. اين گروه اين فرمايش رسول خاتم صلی الله علیه وآله وسلم را دستور العمل خود دارند كه فرمود: «العلم امام العمل و العمل تابعه»(1) يعني علم، امام عمل است و عمل تابع علم مي باشد زیرا که کاری بی راهنمایی و پیشوائی دانش صورت نمی گیرد، و سعادت حقیقی انسان بدون نور علم وقوع نمی یابد، و مدینه فاضله انسانی جز با علم بایسته و عمل شایسته تشکیل نمی شود. به نظر ايشان علم و عمل دو گوهر انسان ساز و بمنزله دو بال نفس ناطقه اند که انسان به اندازه نیروی این دو بال در عوالم بی پایان پرواز می کند. بر اين اساس ايشان معتقدند كه خودسازي متفرع بر خودشناسي است يعني براي رسيدن به مراتب عالي انسانيت نخست مي بايست علم و معرفت و به نفس خود يافته و خود را بشناسيم كه ‌ رسول خاتم صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: من عرف نفسه فقد عرف ربه آنكه خود را شناخت پرودگارش را شناخته است.
اما دسته ديگر از عرفا معتقدند كه براي كسب مدارج عالي انساني صرفا بايد به تزكيه و رياضت نفساني پرداخت و علم چه بسا حجابي در مسير سير و سلوك انساني بوده باشد. اين گروه آن فرمايش امام علي عليه السلام را دستور العمل خود دارند كه «من استدام رياضه نفسه انتفع»(2) يعني كسي كه مداومت بر رياضت نفس داشته باشد، بهره مند خواهد شد» ايشان معتقدند مطمئن ترين راه براي به فعليت رساندن قواي روحي، همان تزكيه نفس و رياضتهاي شرعي يا همان ورزيدگي روحي و خودسازي است كه از طريق تعاليم اولياي الهي و معصومين عليهم السلام به ما رسيده است.
پينوشتها:
1-إرشاد القلوب ، ج‏1، ص: 165
2-غرر الحكم، ص238

سلام عليكم

بسيار ممنون از جناب ذكريونسيه كه بحث مفيدي اين چنين را آغاز كردند و با تشكر فراوان از استاد اويس كه بسيار نيكو و واضح صحبت مي فرمايند.

اگر جناب يونسيه هم موافق باشند ، استاداويس بحث معرفت نفس رو بيشتر باز بفرمايند. البته قاعدتا به اندازه اي كه قابل بيان در جمع باشه.

اویس;246297 نوشت:
من عرف نفسه فقد عرف ربه

شايسته ترين كاري كه يك انسان به خصوص يك مسلمان ميتواند در زندگي اش انجام دهد و به آن افتخار كند.
و
با ارزش ترين كاري كه يك مسلمان ميتواند انجام دهد و نزد خدا مقرب شده و سعادتمند گردد.

maryam;250813 نوشت:
بسيار ممنون از جناب ذكريونسيه كه بحث مفيدي اين چنين را آغاز كردند و با تشكر فراوان از استاد اويس كه بسيار نيكو و واضح صحبت مي فرمايند. اگر جناب يونسيه هم موافق باشند ، استاداويس بحث معرفت نفس رو بيشتر باز بفرمايند. البته قاعدتا به اندازه اي كه قابل بيان در جمع باشه

اولین و مهمترین دستور العمل خودشناسی و معرفت نفس دستور العمل تفکر است اگر توفیق رفیق آدمی شود و انسان بتواند یک دوره قرآن کریم را برای استخراج آیاتی که خداوند در آنها انسان را به تفکر و تعقل و تدبر در آیاتش توصیه نموده است، قرائت کند خواهد دید تعداد آیاتی که انسان به تفکر و تعقل امر شده است بسیار چشمگیر و زیاد است. تفکر و تامل در آیات الهی خصوصا تفکر در مورد نفس و شئون شگفت آورش موجب خروج از عادات و تولدی دیگر می شود. تفکر در اینکه به راستی ما که هستیم؟ و از کجا آمده ایم؟ و به چه غایت و هدف آمده ایم؟ و علت خلقت این همه عوالم بیکران برای آدمی چیست؟ و به چه منظور برای انسانی که شریف ترین موجودات است این همه آیات و حقایق آفریده شده است؟ قرار است انسان با وجود این همه اسرار و حقایق بیکران به چه افقی سوق داده شود؟ به راستی اگر نه این است که عقل انسان برای قرائت کتاب علم انباشته روی هم آفریده شده است پس به راستی چرا بیشترین دستور العمل انسان سازی در قرآن به تفکر و تعقل اختصاص یافته است؟
ای عزیز! برای تو که دغدغه خودسازی و خودشناسی را در سر داری و چون تشنه ای به هر نقطه ای سری میزنی تا از آب زلال معرفت نفس خویشتن جرعه ای بنوشی میگویم که از تفکر در نهاد و اسرار وجودی نفس خویش غافل مشو!
تفکر میتواند تو را به آب حیات جوشان معرفت الهی رهنمون سازد به شرط آنکه آداب تفکر را خوب بدانی و آنگونه که شایسته است عاملش باشی، چرا که بین تعقل و تخیل تفاوت بسیاراندکی است و انسان چه بسا ساعتی را برای تفکر و تعقل در خلوتی بنشیند اما حاصل خلوتش جز تخیل و سفر در خاطرات گذشته و مرور حرفها و کارهای آینده و گذشته خود و دیگران نباشد. این تخیلات نه تنها کمکی برای معرفت نفس نمی کند بلکه او را از تعقل و تامل در حقایق باز می دارد چرا که تعقل با تعلق سازگاری ندارد.
اگر خواننده گرامی مایل به شنیدن مطالبی بیشتر در این باره بود اعلام فرماید در غیر این صورت سکوت خود بهتر از هر کلامی بیانگر ناگفته هاست.

[="Tahoma"][="Navy"]جناب اویس گرانقدر لطفا ادامه بحث را مفصلا در این تاپیک پیگیر باشید تا از محضرتان بهره مند شویم.ممنون
http://www.askdin.com/thread21314.html
[/]

اویس;251114 نوشت:

بحث شناخت روان بسیار عالیست لطفاَ بیشتر در مورد قوای ان توضیح دهید.قوای عقلیه،تخیل ،وهم و ......
با تشکر فراوان

[="Arial Black"][="Navy"]

سیدمنصور;266481 نوشت:
بحث شناخت روان بسیار عالیست لطفاَ بیشتر در مورد قوای ان توضیح دهید.قوای عقلیه،تخیل ،وهم و ......
با تشکر فراوان

بروی چشم انشاالله بزودی در تاپیک مربوط به
http://www.askdin.com/thread21314.html
مطالبی را در مورد قوای نفس تقدیم محضرتان خواهم کرد.[/]

[="blue"]

كيفيت فكر جز اين نيست كه فكر كننده، گاهى در تجزيه نفسش فكر كند و گاهى در تجزيه عالم؛ تا آنكه براى او محقق شود كه آنچه از عالم مى‏داند، نيست مگر نفس خودش و عالم خودش، نه عالم خارجى. و محقق شود كه اين عوالمى كه براى او معلوم شده، همگى مرتبه‏اى از نفس خود اوست، تا آنكه خود را براى خود بيابد كه چيست؟ سپس بايد از دل خود هر چه صورت و خيال است نفى كند و فكرش فقط در عدم باشد تا آنكه حقيقت نفسش براى او منكشف گردد؛ يعنى عالم از پيش روى او برداشته شود و حقيقت نفس او بدون صورت و ماده براى او ظهور كند و اين اول مرتبه معرفت نفس است‏ و شايد به همين اشاره شده باشد در تفسير آيه شريفه افمن شرح صدره للاسلام فهو على نور من ربه، كه تفسيرش از حضرت [رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم)] سؤال شد، فرمود: نور يقذفه الله فى قلبه فيشرح صدره؛ (نورى است كه خداوند بر دل او مى‏افكند، پس سينه‏اش گشاده مى‏گردد). قيل هل لذلك من علامه؟ (عرض شد آيا نشانه‏اى براى اين مى‏باشد؟) علامته التجافى عن دارالغرور و الانابه الى دارالخلود و الاستعداد للموت قبل حلول الفوت؛ (نشانه‏اش آن است كه از اين سراى فريب، پهلو تهى مى‏كند و به سراى جاويدان باز مى‏گردد و پيش از فرا رسيدن مرگ، آمادگى براى مرگ پيدا مى‏كند).
و شايد عامه مردم معناى تجافى را به جز زهد در شهوتهاى دنيا ندانند و براى تجافى حقيقى معناى واقعى‏اش را تصور نكنند عبارت است از اينكه پرده فريبى كه در اين دنيا براى اهل دنيا مى‏باشد و نيم گذارد اشياء را به آنگونه كه هست ببيند، از جلوى چشم برداشته شود، چنانكه عامه كسانى كه پس از معرفت نفس به اين مرتبه از معرفت نرسيده‏اند چنين هستند
[/]

طغيان نفس

هر انسانى، به اندازه‏اى كه خود را به خواسته‏هاى خداوند آراسته كند، قدرت، استطاعت و وسعت، به او مرحمت مى‏شود. قرآن و روايات، اين مطلب را بارها بيان كرده‏اند و خود انسان نيز اين توان و استطاعت را در خود مى بيند.

همه وسايل و ابزارهاى لازم براى جامه عمل پوشاندن به خواسته‏هاى الهى در اختيار انسان هست. به همين علت، در قرآن و روايات آمده است كه در روز قيامت، در دادگاه‏هاى حضرت حق، به برخى ابزارهاى درونى و بيرونى نياز دارد كه خداوند اين ابزارها را به طور كامل و جامع در اختيار انسان گذاشته است.

بنابر اين، اگر نفس كسى، دچار عيبى شود و عصيان كند، با توجه به آن عوامل و ابزارهاى درونى و بيرونى، ديگر جاى عذرى براى انسان باقى نخواهد ماند. در دعاى كميل آمده است :

[="magenta"]أجْرَيْتَ عَلَىَّ حُكْما اتَّبَعْتُ فيهِ هَوى نَفْسى.[/]

در اين جا اميرالمؤمنين عليه السلام پاى هواى نفس را به ميدان مى‏كشد. بر اساس آيات قرآن و روايات، معطل ماندن خواسته‏هاى خدا و بى‏اعتنايى با سوء استفاده كردن از آن‏ها، همگى با طغيان نفس ارتباط دارند. اگر انسان، نفس را رها كند، در اين ميدان، نفس آزاد، بيمار مى‏شود و حالت چموشى به خود مى‏گيرد.

ديگر حدود و مرزهاى الهى را محترم نمى‏شمارد و با اين حالت چموشى، بدن، چشم و گوش و دل و عقل و شكم و شهرت را به دنبال خود مى‏كشاند. اين كار طغيان نفس است :
[="magenta"]
اِتَّبَعْتُ فيهِ هَوى نَفْسى وَلَمْ اَحْتَرِس فيهِ مِنْ تَزيينَ عَدُوّى.[/]

دشمن هم پس از طغيان نفس، هر گناهى را در برابر دارنده چنين نفسى، زيبا جلوه مى‏دهد.

طهارت نفس

منشأ همه رذايل اخلاقى و افعال قبيح، نفس است. يعنى اگر زبان و دست و چشم و گوش انسان، معصيتى انجام مى‏دهد، مبدأ آن، نفس است. نفوس بشرى مبدأ همه هلاكت‏هاست؛ حتى هلاكت خودش. خودش را هم نابود مى‏كند. اديان الهى، انبيا، مواعظ و نصايح، همه براى اين است كه اين نفس را از عيوب تطهير كنند. مكتب انبيا و اوليا، براى سازندگى اين نفس است. اگر نفس ساخته شد، رذايل اخلاقى تمام مى‏شود، باب همه شرارت‏هاى زبان و دست و چشم و گوش، مسدود مى‏شود. چون مبدأ حركت همه شرور، نفس است. اين نفس را بايد اصلاح كرد.
شايد طهارت از عيوب نفس، بيش از طهارت از احداث اهميت دارد. طهارت از احداث به وسيله غسل و وضو حاصل مى‏شود. طهارت از عيوب نفس خيلى مشكل است. قذارت‏هاى نفسانى گاهى پنجاه سال در نفس انسان وجود دارد؛ ولى احداث معمولى با يك وضو و شستن دست و صورت برطرف مى‏شود. طهارت نفس نه تنها مشكل است، بلكه سال‏ها مجاهدت لازم دارد تا نفوس، از رذايل اخلاقى طهارت پيدا كند و حقيقت طهارت همين است. اگر اين طهارت پيدا شد، انسان ساخته مى‏شود. انسانى مى‏شود كه مرضى خدا و مقرب به حق تعالى است. تمام عبادت‏ها براى اين است كه اين نفس اصلاح شود.
سازندگى در اسلام از اصول مسلم است. همه بايد به فكر ساختن نفوس انسانى باشند تا بركات الهى افاضه شود، تا يك بهشت هميشه همراه آن‏ها باشد و جلو آتش نفس را بگيرد.
هوى و هوس، مهلك نفس است. هوى و هوس فرد، فرد را هلاك مى‏كند و هوى و هوس اجتماع، مهلك اجتماع است. مبدأ همه اين مفاسدى كه الآن در جهان مى‏بينيد و آنچه فساد تاكنون در عالم پيدا شده است، نفوس است. نفوسى كه منقطع از خدا هستند، نفوسى كه رابطه الهى ندارند. حل اين مشكلات، اين است كه نفوس رابطه الهى پيدا كنند. اين آتشى كه جهان را احاطه كرده است، آتش اين انسان است. بايد اين آتش را به وسيله نورانيت عقل و نور مكتب اسلام خاموش كرد. اين آتش بايد زير خاكستر برود، اگر ظاهر شود، همين بساط است.

پرهيز از گناه در شب‏
اى كسى كه ادّعا مى‏كنى مسلمان هستى، و كتاب خدا و رسول او را تصديق نموده، و باور دارى كه ملائكه‏اى بر تو گمارده شده كه هرچه را كه انجام مى‏دهى و مى‏گويى مى‏نويسند، و خداوند جلّ جلاله از پشت سر آنان، بر تمام آنچه كه بر فرشتگان نگاهبان اعمال آشكار و پنهان است مراقب بوده و آگاهى و اشرف دارد، و تاريكى شب نمى‏تواند چيزى را از او - سبحانه - بپوشاند، و نيز باور دارى كه خداوند همنشين بندگان خويش است، و هر عملى را كه انجام مى‏دهند مى‏بيند، اگر همان گونه كه ادّعا مى‏كنى به اين امور اعتقاد دارى، مبادا تاريكى شب را غنيمت شمرده و مهيّاى رهسپار شدن در راههاى هلاكت بار سوءِ ادب گردى، يا: همچنان در راههاى هلاكت بار سوءِ ادب رهسپار شوى.
زيرا اگر در خوددارى كردن از عمل، ميان عملِ شب و روز فرق بگذارى، بدان كه مسلّماً بنى آدم و مردم را مى‏پرستى، يا احترام آنها در نزد تو بيشتر از خداوندى كه مالك و جبّار و قهّار و آگاه از اسرار است، مى‏باشد. لذا وقتى شب تو را از ديد آنان مى‏پوشاند، مولايى كه همواره تو را مى‏بيند، در نزدت كوچك و بى‏ارزش مى‏گردد. اگر چنين هستى، و خود را عاقل مى‏دانى، چگونه خود را مسلمان مى‏شمارى؟ و به حكم كدام عقل و دل اميد سلامتى در روز حساب را مى‏دارى؟ آيا نشنيده‏اى كه خداوندى - جلّ جلاله - به صراحتى كه تأويل بردار نيست، تصريح مى‏نمايد كه - با وجود خيانتى كه دارى، و [اعمال ]خويش را مردم پنهان مى‏دارى، ولى از آن مقام بزرگ و والا پنهان نمى‏كنى - مثل تو را دوست نمى‏دارد، آنجا كه مى‏فرمايد:
[="magenta"]وَلا تُجادِلْ عَنِ الَّذينَ يَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ، إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ خَوّاناً أَثيماً، يَسْتَخْفُونَ مِنَ النّاسِ، وَلا يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ، وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ مالايَرْضى مِنَ الْقَوْلِ، وَ كانَ اللَّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحيطاً. ها، أَنْتُمْ هؤُلآءِ جادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا، فَمَنْ يُجادِلِ اللَّهَ عَنْهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ؟[/]
و در دفاع از كسانى كه در انديشه‏ى خيانت به خويش هستند، مجادله مكن، [زيرا ]براستى كه خداوند هركس را كه بسيار خيانت كننده و گناهكار باشد دوست نمى‏دارد، آنان [اعمال‏] خود را از مردم پنهان مى‏دارند، ولى از خدا پنهان نمى‏كنند، در حالى كه او همراه با آنهاست، هنگامى كه شب را با گفتارى كه خداوند از آن ناخشنود است، به سر مى‏آورند، و خداوند به اعمالى كه انجام مى‏دهيد احاطه دارد، هان، شما در زندگانى دنيا در دفاع از آنان مجادله مى‏كنيد، پس در روز قيامت چه كسى در دفاع از آنها با خدا مجادله خواهد نمود؟
اى بنده‏ى بيچاره، مگر ممكن است خداوند جلّ جلاله تو را دوست نداشته باشد و تو مسلمان باشى؟ پس در بهبودى بيماريهاى دل و دين خود تأمّل نما، كه درد و بيمارى‏ات بزرگ و پنهان است، و نيز بيانديش كه چرا هدايت پذير نگشته و به كسانى كه مى‏گويى به انوارشان رهنمونم، و از راه و روش آنان پيروى مى‏نمايم اقتدا نمى‏نمايى، و نيز نظر كن ببين حالات و اوصاف آنان در شب - كه تو آن را با غنيمت شمردن غفلتها و در راهى شدن در طلب شهوتهاى خويش، مانند چهارپايى كه لزوم تكليف از آنها برداشته شده، ضايع مى‏كنى - چگونه بوده است؟

اعراض نفس از آيات خدا

براساس آيه 46 سوره مباركه «يسآ» كه مى‏فرمايد :

[="magenta"]« وَمَا تَأْتِيهِم مِنْ ايَةٍ مِنْ ايَاتِ رَبِّهِمْ إِلاَّ كَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِينَ »[/]
و هيچ آيه‏اى از آيات پروردگارشان براى آنان نمى‏آيد مگر اينكه از آن روى مى‏گردانند .

آيه‏اى از آيات ما نمى‏آيد، مگر اين كه عده‏اى از اين آيه ما اعراض مى‏كنند، روى برمى‏گردانند و از قبول آيه ما خوددارى مى‏كنند. گاهى آيات خدا نشانه‏هاى حق در عالَم هستند. براى شناخت كلى توحيد براى يك انسان باانصاف يك آيه هم كافى است.

البته براى كسانى كه داراى مقامات عالى نفسى هستند، شناخت خدا احتياج به آيه ندارد. آنها با يك حركت نورى ولو در اول عمرشان، خدا را كشف مى‏كنند و به عبارت عارفان، به مقام شهود مى‏رسند. انسانى كه با چشم سر مى‏بيند، اگر قطعه قطعه‏اش كنند، قلبا برايش قابل انكار نيست، براى آنها هم كه از طريق قلب مى‏بينند، آن گونه خدا مشاهده مى‏شود و پرده‏ها كنار مى‏رود:

[="magenta"]« إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ امَنُوا بِاللّه‏َ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا »[/]
.مؤمنان فقط كسانى‏اند كه به خدا و پيامبرش ايمان آورده‏اند ، آن گاه [ در حقّانيّت آنچه به آن ايمان آورده‏اند ]شك ننموده .

اين‏قدر اين گونه افرادكه به مقام شهود و كشف رسيده‏اند، قيمت‏دارندكه خداوند متعال فرموده‏اند: اگر در تمام كره زمين تمام انسان‏ها عمدا و سهوا به من كافر شوند و فقط يك نفر از اين گونه افراد باقى بماند، همان يك نفر براى من كافى است.

در حديث ديگرى از احاديث قدسيّه آمده است كه مى‏فرمايد : اگر كل خلق عالَم به من كافر شوند و فقط يك نفر مؤمن به من ايمان داشته باشد، من روز قيامت را حتما برپا مى‏كنم و از اين كه كل عالم را به جهنم بكشم و فقط همان يك نفر را به بهشت بفرستم، هيچ باكى ندارم، چون همان يك نفر قيمت دارد، البته قيمت همان يك نفر هم به دليل خودِ حضرت حق است كه در او تجلّى دارد والاّ اگر حق را از او بگيرند، او هم بى‏قيمت مى‏شود، هيزم خشك مى‏شود، فرقش با هيزم‏هاى ديگر اين است كه هيزم‏هاى ديگر پا ندارند، راه بروند، اما اين هيزم پا دارد، راه مى‏رود، دهان هم دارد و مى‏خورد.

توبه واقعى

توبه يك انقلاب حالى است كه آن حال و آن حالت معنويت بر انسان حاكم شود، حالا من جوان هستم و ميدان هم براى ارتقاى درجه دارم، آينده خيلى خوبى هم از نظر دنياى در انتظار من است ولى همه را مى‏ريزم و مى‏آيم كنار خيمه‏ها صدا مى‏زنم، [="magenta"]«هل من توبة»[/]من همه را رها كردم قبول مى‏شوم؟ تازه با اينكه همه را رها كرده و يك انقلاب اساسى پيدا كرده است، باز هم مى‏ترسد.

اين يك توبه‏اى است كه به قيمت جانم تمام مى‏شود. توبه بايد به قيمت پاك كردن مالم تمام بشود، توبه بايد به قيمت پاك كردن چشمم تمام بشود، به قيمت پاك كردن گوشم بايد تمام بشود، به قيمت پاك كردن دستم بايد تمام بشود، به قيمت پاك كردن قدمم بايد تمام بشود.

توبه واقعى يعنى رها كردن آنچه كه در آن بودم و ايجاد كردن آنچه كه در آن نبودم.

[="magenta"]« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ امَنُوا تُوبُوا إِلَى اللّه‏َ تَوْبَةً نَصُوحاً »[/]كلمه نصوحا همين معنا را مى‏دهد، بندگان من! آمديد با خدا آشتى بكنيد، به نحوى آشتى بكنيد كه دوباره با من قهر نكنيد. اين توبه است.

[="magenta"]« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ امَنُوا تُوبُوا إِلَى اللّه‏َ تَوْبَةً نَصُوحاً » [/]اين است كه مى‏گويد [="magenta"]«لاشفيع انجح من التوبة»[/] چه نيرويى نيرومندتر از توبه مى‏تواند شما را رستگار كند؟ هيچ نيرويى اين قدرت را ندارد. اين يك شفيعى است كه در دنيا و آخرت براى انسان كار مى‏كند.

شخصى از پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله پرسيد كه اگر ما توبه كنيم ما را مى‏بخشند؟ حضرت فرمود: بله شما را مى‏بخشند. گفت : پس خجالت گناهانى كه در قيامت براى ما مى‏ماند چه مى‏شود؟ حضرت فرمود: گناهان را چنان از يادت مى‏برد تا خودش خدايى مى‏كند اصلا يادت نمى‏آيد كه تو گناهكارى كه خجالت بكشى.

خداوند متعال در قرآن مى‏فرمايد هر كسى كه به بهشت آمد،

[="magenta"]« وَأَصْحَابُ الْيمِينِ مَا أَصْحَابُ الْیمِينِ »[/] در بهشت چه حالتى دارد؟ جايى كه مى‏گويد بهشت، صفاتش را كه مى‏گويد، مى‏گويد يك چيزى كه در بهشت وجود ندارد غصه و رنج است، من اگر ياد گناهان گذشته‏ام بيفتم كه رنجيده مى‏شوم، اين تناسبى با بهشت ندارد.

حالات پنج گانه نفس

بيداران راه خدا با مطالعات گسترده‏اى كه در قرآن و معارف داشته‏اند، به اين نتيجه رسيده‏اند كه نفس پنج حالت دارد : نفس شريفه، نفس خبيثه، نفس قويّه، نفس ضعيفه و نفس جامعه .

هر يك از اين عناوين، به تناسب وضع مردم با نفسشان است. فردى كه كارگاه وجود خود را با نور معرفت دانش و برنامه‏هاى پروردگار، انبياى خدا و ائمه طاهرين روشن كرده، همه دريچه‏هاى عالم درون را به سوى ملكوت عالم باز كرده است، به مرحله شرافت رسيده است. او كسى نيست كه دانه‏هاى پاشيده شده خدا را در سرزمين وجود خود، لگدمال كند و اجازه دهد اين زمينى كه گلستان خداست، محل روييدن خار و خس شود. اين انسان، با گشودن دريچه‏هاى درون، به روى ملكوت و مواظبت از نعمت‏هاى الهى در سرزمين وجودش، به شرافت مى‏رسد. حكيمان الهى به چنين نفسى، نفس شريفه مى‏گويند.

در مقابل نفس شريفه، نفس خبيثه قرار دارد. نفس خبيث، يعنى نفس پست، حيوانى، شرير، ذليل، اسير، ناتوان و بدبخت ؛ نفسى كه هيچ حركتى جز به دور محور شكم و شهوت ندارد. صاحب اين نفس، منازل الهى را طى نمى‏كند و به دور محور لذت‏هاى جسمى و تندرويها نفس، تنها پاسخ شكم و شهوتش را مى‏دهد.

عمر چنين انسان‏هايى در دنيا بسيار كوتاه است ؛ زيرا بنا بر فرموده اميرالمؤمنين عليه السلام وقتى شكم و شهوت به دست نفس چموش بيفتد و هر چه نفس فرمان دهد، اجرا كنند. دستگاه‏هاى بدن، به سرعت فرسوده مى‏شوند. نفسى كه حلال‏خوار است، بايد در خوردن مواظب باشد :

[="magenta"]«وَكُلُوا وَاشْرَبُوا وَلاَ تُسْرِفُوا»[/]
.

خداوند زياده‏روى را دوست ندارد، گرچه از مؤمن باشد :
[="magenta"]
«إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ »[/]
.

مؤمن با هر دو ضعف مخالف است : ضعف در نخوردن و ضعف در خوردن .

نه چندان بخور كز دهانت برآيد

نه چندان كه از ضعف جانت برآيد

مؤمن، هم به اندازه مى‏خورد و هم مى‏كوشد تا لقمه حلال بخورد. پس خود انسان، جهت نفس را مشخص مى‏كند.

قلب عرش خداست

بين همه زمين‏هاى هستىِ موجودات عالم، براى قرار دادن بيت خودش، يعنى قلب، زمين وجود انسان را انتخاب كرد و خانه خود [="magenta"]«عرشُ اللّه‏ِ الأكْبَر»[/]، [="magenta"]«عرشُ اللّه‏ِ الأعْظَم»[/] و [="magenta"]«حَرَمُ اللّه‏» [/]خود را در اين زمين قرار داد. آن گاه به ابراهيم گفت : حرم را بساز :

[="magenta"]«أَن طَهِّرَا بَيْتِىَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعَاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ ».[/]

اى ابراهيم! آن را پاك بساز و پاك نگه دار ؛ اما ساختن زمين وجود ما را حتى به ابراهيم و اسماعيل و موسى و عيسى نداد، بلكه مستقيما خودش اين حرم را ساخت. اين خانه، غير از بيت اللّه‏ است كه بين او و بين ساختمان بيت، ابراهيم و اسماعيل واسطه شدند ؛ يعنى با دست خودش اين خانه دل را برپا كرد و آن را تحويل شما داد. زمينى كه زير بيت است، قابل فروش نيست ؛ چون مالك انسانى ندارد. مالك آن قطعه زمين، خدا است. خودش هم آن را وقف كرده است. ابراهيم نگفت : [="magenta"]«وَقَفْتُ هذَا البَيْتِ للّه‏».[/] آن قطعه زمين، وقف ازلى و ابدى است. مترى صد ميليون تومان، دويست ميليون تومان يا ده هزار ميليارد تومان، به كسى اجازه نمى‏دهند كه اين حرف‏ها را بزند ؛ چون قابل خريد و فروش نيست ؛ اما زمين وجود تو مهم‏تر از زمين كعبه است ؛ چون اين جا ديگر واسطه‏اى در ساختن بيت نبوده است و خودِ خدا بيت را ساخته است. با اين وصف، زمين وجود انسان چه مقدار مى‏ارزد؟

خداوند مشترى جان انسان است

[="magenta"]« إِنَّ اللّه‏َ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ ».يقيناً خدا از مؤمنان جان‏ها و اموالشان را به بهاى آنكه بهشت براى آنان باشد خريده .[/]

من مشترى جان شما هستم، چرا كه خودم جان عالم هستم، غير از جان هيچ چيزى را نمى‏خرم.

خودِ او مى‏گويد :
[="magenta"]
« اللّه‏ُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ ».[/]

تو جان عالَمى، چون خودش جان عالَم است.

آن كه با خودش تناسب دارد و هم‏رنگ خودش است، او را مى‏خرد. او كه جسم نيست، هم‏رنگ گوشت و پوست و استخوان نيست، بلكه خريدار جان و مال است، اما فى سبيل اللّه‏، يا مى‏فرمايد: من در بازار قيامت از شما خريدار قلب سليم هستم. قلب، يعنى آن حقيقت و واقعيّت جان، آن جا كه خانه خودم بوده، بيت اللّه‏، وجودت مال من است. اين گوشت و پوست و استخوان هم مال خودت كه به بهشت با اين بدن ببرى، چنان كه در دنيا با اين بدن لذت مى‏بردى، حالا از نعمت‏هاى بهشت لذت ببر، اما بالاتر از لذت بدنت در بهشت، لذت دريافت رضايت من است : [="magenta"]« وَرِضْوَانٌ مِنَ اللّه‏ِ أَكْبَرُ »[/]. آن حقيقت لذتت مال جان است كه بويى از آن لذت در دنيا به مشام بعضى‏ها مى‏خورد. بعضى‏ها، يك شب مى‏بينند كه كنار حرم امام هشتم عليه السلام هستند، يك شب مى‏بينيد كه كنار حرم حضرت سيّد الشهداء عليه السلام هستند، يك شب مى‏بينند شب جمعه است از نيمه شب تا صبح شب‏هايى هم مى‏بينند كه در جبهه‏اند و گريه مى‏كند، اشك مى‏ريزد ناله مى‏زند، عربده مى‏كشد، يا اللّه‏ مى‏گويد، خودش را مى‏زند، بعد روزى كه همه دور هم نشسته‏اند و بنا مى‏شود هر كسى بهترين لذت دوره عمرش را تعريف كند، نمى‏گويد كه بالاترين لذت من شب عروسى‏ام بود، آن لذت لذت بدنى و حيوانى بود، نمى‏گويد بالاترين لذت من يك روز بسيار گرمى بود كه با تعدادى جمع شديم و به جاى بسيار خنكى رفتيم و خوشمزه‏ترين غذا را خورديم، عجب روزى بود، بلكه مى‏گويد من شبى را با او گذراندم كه نمى‏توانم بگويم چه شبى بود، واقعا قدرتش را ندارم. مى‏گويد يك شب عرفات تا صبح راز و نياز كردم كه نمى‏دانم چه شبى بود؟ گاهى هم پيش دوستانش مى‏نشيند، نمى‏گويد چه شبى داشت، اما مى‏گويد كه شبى بود كه بيست سال است حسرت آن شب را مى‏خوردم و مى‏خواهد يك شب ديگر مثل آن شب بيايد، اما نيامده است. حالا در اين بيست ساله چه قدر غذاى خوشمزه خورده، چه قدر با رفقا نشست و برخاست كرده، چه سفرها رفته، اما همه را دور مى‏ريزد، فقط مى‏گويد آن شبى كه محبوب مرا راه داده بود، عجب شبى بود، عجب ساعتى بود، عجب حالى بود. حافظ هم مى‏گويد: دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند.

نه با ازدواج از غصه درآمدم، نه با پول، نه با دنيا، هيچ چيز نتوانست مرا معالجه و آرام كند.

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

واندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند

چه مبارك سحرى بود و چه فرخنده شبى

آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند
آن شب چه شبى بود. همان شب‏ها و همان لحظات است كه يك مرتبه زندگى انسان را زير و رو مى‏كند، همان شب و لحظات است كه يك مرتبه يك انقلاب همه جانبه‏درزندگى‏انسان‏ ایجاد مى‏كند، همان‏شب‏است، همان‏خلوت‏است، همان‏اتصال است، همان‏اشك است‏كه گاهى در همان خلوت است كه خدا نمى‏گذارد هيچ كس اين خلوت را ببيند، محرم آن خلوت فقط خودش است، حتى ملائكه هم نيستند.

در روايات آمده است : در قيامت گريبان يكى را مى‏گيرند، ملائكه مى‏كشند، خطاب مى‏رسد كجا مى‏بريدش؟ مى‏گويند: قيافه و وضعش نشان مى‏دهد بايد به جهنّم برود. خطاب مى‏رسد نگهش داريد، يك چيزى پيش من دارد كه او را اهل بهشت مى‏كند. عرض مى‏كنند چه دارد كه ما نمى‏دانيم؟ رقيب و عتيد هم نمى‏دانند، حافظان عمل هم نمى‏دانند؟ خطاب مى‏رسد آن چيزى كه پيش من دارد، در خزانه‏ام پنهان كرده‏ام كه بسيار قيمتى است و آن خلوت شب و اشك چشمش است. آن گاه اين لذت در قيامت دائمى مى‏شود و به صورت ميوه رسيده به انسان برمى‏گردد، لذتى كه غير از لذت بدن است. خسارت از آنِ كسانى است كه فقط با بدن سروكار داشته باشند و كارى به آن جان نداشته باشند.

معناى حقيقى زيبائى در دنيا و آخرت

[="magenta"]«وَجِيهاً فِى الدُّنْيَا وَالاْءَخِرَةِ» ؛ [/]يعنى اين پسر تو زيباى دنيا و آخرت است. زيباى دنيا و آخرت يعنى چه؟ آيا يعنى خيلى خوش‏هيكل است، استخوان‏بندى چهره، بسيار زيبا است؟ آيا منظور پروردگار از كلمه وجيه، جمال ظاهرى است؟ حضرت حق در سوره مباركه لقمان، از لقمان چگونه تعريف مى‏كند:

[="magenta"]«وَلَقَدْ ءَاتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ»[/]
. اين سخن بزرگى است.

پيغمبر عزيز اسلام مى‏فرمايد:

[="blue"]« مَنْ أخْلَصَ‏العِبادَةَ للّه‏ِ أربَعينَ صَباحا ظَهَرَتْ يَنابيعُ الْحِكْمَةَ مِنْ قَلْبِهِ عَلى لِسانِه ».[/]

اگر كسى چهل روز، بنده واقعى شود (كه البته كار ساده‏اى هم نيست) بنده واقعى و بنده خالصى كه پيامبر مى‏فرمايد، يعنى يك خانه تكانى حسابى كند، همه بدى‏هاى درون و برون را دور بريزد، چشمه‏هاى حكمت از قلب به سوى زبانش مى‏جوشد.

منظور از چهل روز، اين نيست كه چهل روز شكم روزه باشد يا بدن در عبادت باشد، بلكه بايد اين چهل روز، انسان زندگى عادى خود را داشته باشد، ولى در برون و در درون، گرفتار غير خدا نشود، يعنى هم در درون وهم در برون تقوا نگه دارد، در اين صورت، چشمه‏هاى حكمت از قلب بر زبانش جارى مى‏شود. در حالى كه حضرت لقمان از آغاز خلقت، تا لحظه از دنيا رفتن، خلوص در همه زمينه‏ها، بندگى را رعايت كرد. بنابراين، چه مقدار حكمت از وجود ايشان بايد جوشيده باشد؟[="magenta"] «وَلَقَدْ ءَاتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ».[/] منظور پروردگار از كلمه [="magenta"]«الْحِكْمَةَ»[/] چيست؟

خداوند متعال، خود را حكيم مى‏نامد: [="magenta"]«إِنَّ اللّه‏َ عَزِيزٌ حَكِيمٌ » [/]كتاب خود، قرآن را حكيم مى‏نامد: [="magenta"]«يسآ * وَ الْقُرْءَانِ الْحَكِيمِ ». [/]لقمان را هم حكيم مى‏نامد. چنين حكمتى از وجود اين انسان جوشيده است. از نظر ظاهرى هم اين بزرگوار يك ذره جمال نداشته است ؛ يعنى اگر كسى او را نمى‏شناخت و چهره‏اش را مى‏ديد، سرش را برمى‏گرداند. نمى‏شد ايشان را نگاه كرد از بس كه زشت‏چهره بود ؛ اما شما ببينيد در قرآن مجيد، درباره او چه مى‏گويد. خودش حكيم است، قرآنش حكيم است، لقمان هم حكيم است، پيغمبر هم حكيم است:

[="magenta"]«وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ»[/]
. بعضى از اين‏ها عرضى است و بعضى‏ها طولى ؛ مثلاً حكمت قرآن و حكمت پيغمبر در عرض هم است و هر دو، در طول حضرت حق است. لقمان در طول خدا و پيغمبر و قرآن مجيد است.

صفت «وجيه» كه درباره عيسى بن مريم مى‏فرمايد، جمال و زيبايى باطن است. مى‏گويد: در دنيا وجيه بود و در آخرت هم وجيه است. [="magenta"]«وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ »[/]و سرمايه عمر او فقط هجده سال بود. امام جواد عليه السلام با چه مقدار سرمايه؟ دختر پيامبر(ص)در چند سال كسب چنين مقامى كرد كه قرآن مجيد مقام ايشان را كنار مقام انبيا گذاشته است؟ بنابراين، اگر كسى بگويد: من قدم حركت ندارم، دروغ است. اگر بگويد: نمى‏گذارند، دروغ است. اگر بگويد: من قدرتش را ندارم، دروغ است.

بنيان مرصوص

شيطان با اين بنيان مرصوص چه كار كند، جز اين كه از هر سو، كه به بنيان مرصوص برخورد مى‏كند، خودش زخمى مى‏شود و اسكلت خودش مى‏شكند؟ مخصوصا وقتى كه ببيند شب‏هاى جمعه و در نيمه شب‏ها جوانان و نوجوانان پاكدل و عاشق حق ، صورت بر زمين نهاده و اين گونه با خداى خود نجوا مى‏كنند : [="magenta"]«إلهى قَلْبى مَحْجُوب» [/]و [="magenta"]«إلهى و رَبّى مَنْ لى غَيْرُك» [/]فرار مى‏كند. اگر فرار نمى‏كرد و به قول پيامبر، مانند جنس افتاده در نمك، آب نمى‏شد، اينان به شهادت نمى‏رسيدند، كسب حلال آنان ادامه پيدا نمى‏كرد، به اذان گوش نمى‏دادند، اين گونه به خدا پناه نمى‏بردند. معلوم مى‏شود كه آنان خوب او را رانده‏اند.

خوش به حال همه شما! خوش به حال كسانى كه رفتند! خوش به حال كسانى كه در حال حركت هستند! خوش به حال كسانى كه نيت كردند كه حركت كنند! خود حرف زدنش هم لذتى دارد. حرف زدن، مانند در زدن است. اين [="magenta"]«يا رب» [/]گفتن، [="magenta"]«يا اللّه‏» [/]گفتن، نيت كردن، ناراحت شدن كه چرا بد گذراندم، همه اينها در زدن است. از هر كدام كه استفاده كنيد، واللّه‏ بلافاصله خود پروردگار مى‏گويد: كيست؟ تو هم همان سخن زين‏العابدين عليه السلام را به او بگو : [="magenta"]«إلهى هَلْ يَرجِعُ العَبْدُ الآبق إلاّ الى مَوْلاهُ» [/]؛ بنده فرارى تو هستم، نمى‏دانستم، اكنون برگشتم، در را باز كن! آن گاه ملائكه را به استقبال تو مى‏فرستد :

[="magenta"]«هُوَ الَّذِىآ أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِى قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ».[/]او است كه آرامش را در دل هاى مؤمنان نازل كرد ، تا ايمانى بر ايمانشان بيفزايد .

«أُ[="magenta"]ولئِكَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الاْءِيمَانَ وَ أَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ»[/].اينانند كه خدا ايمان را در دل‏هايشان ثابت و پايدار كرده است و به روحى از جانب خود، نيرومندشان ساخته است .

بسم الله
ممنون از همگی
من می تونم فقط بگم که اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

[="indigo"]

بهترین زمان برای رسیدن به مقصود و آرامش درون و رسیدن به تبسم همراه با آرامش محض بدون هیچ شکی تنها در دل شب نهته است
خواهرانم و برادرانم که بیشتر شما جوان هستید و در این سایت در پی رهایی و رسیدن به آزادی و کمال بیشتر هستید
اينك مى‏گويم: اگر توفيق پيمودن اين راه الهی با بهره‏گيرى از مركب شب براى شما ميسّر شد همان گونه باشید كه مولايمان علىّ بن ابى طالب (عليه السلام) بيان فرموده، و معرفتت به مولايى كه در پيشگاهش قرار دارى، اقتضا مى‏كند. كه آن بزرگوار (عليه السلام) فرمود: اگر از انجام كار خير ناتوان گشتى، از انجام دادن كار شرّ عاجز باش.

[/]
[="darkred"]امتحان نفس‏[/]

[="indigo"]اكنون مى‏گويم: نفس خويش را كه مى‏خواهد بخوابد و به همين خاطر از خدمت و بندگى مالك و سلطان خويش كاهلى و تنبلى میکند امتحان كن و ببين كه آيا ادعايش درست است، و يا به باطل و دروغ اددعا مى‏كند، به اين صورت كه ببين اگر يكى از دوستان يا بعضى از خادمان پادشاهی یا انسان ثروتمندی به سوى تو بيآيد، و حاجت كوچكى از حوايج خرد و بى ارزش دنيوى از تو بخواهد (دنيايى كه لذّتش فانى و پيامدها و گناهانش مى‏ماند)، آيا تنبلى و خوابيدن را بكلّى ترك نمى‏گفتى؟
پس در این مثال ساده كه اين را از نفس خودت شناختى، بر حال آن گريه كن، زيرا يا قلب تو مريض است، يا در عقايد دينى‏ات ضعيف هستى، پس به درگاه خداوند - جلّ جلاله - توبه نما، و از او درخواست كن كه از تو درگذشته، و سعادتمندى دينى و دنيوى‏ات را كامل گرداند، كه آن دو تنها در مراقبه و پاييدن مقام جليل الهى حاصل مى‏شود.[/]

[="darkred"]علّت خواب ماندن از نماز شب‏[/]

[="indigo"]حال مى‏گويم: اگر خواب ماندى و مانند شخص درمانده خواب بر تو غلبه كرد، در اين صورت اگر خواب ماندنت به خاطر گناهى نباشد كه خداوندى كه به نهانيها آگاه است، به واسطه‏ى آن تو را از خلوت و مناجاتى كه هر دوستى با محبوبش دارد رانده باشد، معذور خواهى بود.
زيرا در حديث آمده كه: خداوند - جلّ جلاله - به واسطه‏ى عقوبت گناهان، بنده را از خدمت و بندگى خويش به خواب مى‏زند. در اين باره نظر كن به روايتى كه از مولايمان امام صادق (عليه السلام) نقل شده: كه مردى به حضرتش عرض كرد: سفارشى به من بفرما. حضرت فرمود: تو را به تقواى خداوند سفارش مى‏نمايم، و اينكه هرگاه به رختخواب مى‏روى، تمام اعمال خير يا شرّى را كه در روز انجام داده‏اى و نيز هرچيز پاكيزه و پليدى را كه در شكم خويش داخل كرده‏اى به يادآور.

[/]
[="lime"]ان شاءالله ادامه دارد...[/]

[="indigo"]استغنا و حريت

كسى كه بصيرت دينى دارد، ارشاد و انذار او در اجتماع، عنوان اكتساب ندارد. يعنى كسى كه به مرتبه كمال توحيد رسيد، آن توحيدى كه خداى تعالى مى‏خواهد، آن توحيدى كه در انبيا و اوليا بوده است، خداوند او را از اكتسابات اجتماعى مستغنى مى‏كند. يعنى اگر در اجتماع، ارشاد و انذار و تعليم و تعلم هم دارد، براى كسب ماديت نيست؛ چون مقام و مرتبه توحيدى، انسان را از اجتماع مستغنى مى‏سازد. اگر انسان با توفيقات الهى به سازندگى پرداخت و با تأييدات خدا ساخته شد، يعنى مردى شد كه مرضى خدا بود، خداى تعالى نمى‏گذارد محتاج مردم باشد؛ چون تمام فعل و انفعالات در يد الهى است. ولى كسى كه براى اكتساب حوايج خودش، در اجتماع ترويج مى‏كند، به اين مرحله نخواهد رسيد. از اين روست كه در قرآن از قول انبيا آمده است: ما براى ترويج و تبليغ و زحماتمان اجر نمى‏خواهيم: [="magenta"]ان أجرى الا على الله[/]؛ اجر زحمات ما بر خداست.
اين يك واقعيت است كه اگر انسان به مراتب توحيد موفق شد، خداى تعالى حوايج او را برآورده مى‏سازد، گرچه حوايج اقتصادى و مادى باشد. حوايجى كه به يد قدرت بارى تعالى انجام مى‏شود، با حوايجى كه با تشبثات به زيد و عمرو، برآورده مى‏شود، خيلى فرق دارد. و اين، بدان معنا نيست كه انسان از اجتماع كناره‏گيرى كند. انسان بايد در اجتماع باشد و براى اجتماع كار كند، براى خدا كار كند. نه اين كه در اجتماع باشد و براى خودش كار كند. اگر در اجتماع براى خود كار كرد، اين مثل يك اكتساب بازارى است. بازارى هم براى خود كار مى‏كند. منتها از طريق تجارت و ما از طريق ترويج و انذار و بشارت.
خداوند به انسان توفيق دهد تا به مراحل توحيدى نايل شود و غناى از اجتماع پيدا كند. اگر غناى از اجتماع پيدا كرد، يك حريت نفسانى پيدا مى‏كند، و اين است آزادى. يعنى در كلمات خود ديگر حساب زيد و عمرو، ارباب و آقا و رعيت را نمى‏كند. تبليغات اسلامى بايد اين چنين باشد و از اين خصوصيات مجرد باشد وگرنه براى خودش تبليغ كرده است.[/]

[="indigo"] ضعف در ایمان
دروغ حسادت و بدبین بودن اینها بلای جان مومنند
کسی که خودرا بسیار پاک میداند و برای خود معیارهایی به وجود آورده ودیگران را با مقیاس خود اندازه میگیرد
حتی برای دیگران نمره هم تعیین میکند حتی بدون هیچ دلیلی دیگران در منظر مومنان تخریب کند برای اینکه خودش را فردی کامل نشان دهد یا کسانی که در مسندی قرار گرفته اند وآن مسند حجاب بین آنها و خداوند کریم شود و فراموش کنند که این تنها یک آزمون است که متاسفانه با غرور و تکبر با آبروی مومنی بازی کنند و فراموش کنند که در روز قیامت خداوند از همه چیز میگذرد جز آبروری مومن!
منطق ملامتى درست در برابر منطق رياكارى قرار دارد. رياكار مى‏كوشد كه به مردم نزديك شود، ولى ملامتى مى‏كوشد كه از مردم دور شود. رياكار در پى مردم مى‏دود و آن‏ها را مى‏پرستد، ملامتى از مردم مى‏گريزد و به آن‏ها لگد مى‏زند. آن، دوستى خلق را مى‏خواهد و اين دشمنى خلق را مى‏جويد.
درويش ملامتى، مى‏نماياند كه مرتكب كارهاى زشت مى‏شود، در صورتى كه واقعا از آن كارها پاكيزه و مبرا مى‏باشد. او تظاهر مى‏كند كه شراب مى‏خورد، ولى شراب خوار نيست. او تظاهر به گناه مى‏كند، ولى گناه كار نيست. او رفتارى مى‏كند كه مردم درباره‏اش عقيده بد پيدا كنند، مى‏نماياند كه روزه رمضان مى‏خورد، ولى در واقع روزه‏خوار نيست.
شيخ تارك‏الصلاة
كسى مى‏گفت: يكى از طلاب حوزه علميه مشهد مشهور بود كه تارك الصلاة است، لذا در ميان طلاب، بسيار بسيار منفور شده بود، بلكه منفوريت او از ميان طلاب تجاوز كرده بود و به دگران رسيده بود. همه از وى بد مى‏گفتند و مورد اشمئزاز عمومى قرار گرفته بود.
بعد از چندين شبى در جايى با او ميهمان بوديم، پس از صرف شام به علتى ميهمانان همان جا ماندند و خوابيدند و نتوانستند به خانه‏هاى خود بروند .
هنگامى كه چراغ خاموش شد و همگى به خواب رفتند، من هنوز بيدار بودم و خوابم نبرده بود، ناگهان صداى ريزش قطرات آب را شنيدم. سر از لحاف بيرون كرده تا ببينم از كجاست، ديدم صدا از گوشه اتاق است. دقت كردم، ديدم شيخ تارك الصلاة به وضو گرفتن مشغول است، بسيار تعجب كردم ولى دم نزدم.
شيخ وضو گرفت و به عبادت برخاست. تا صبح اشتغال به تهجّد و عبادت داشت. در دل شب، حال خوشى داشت. من عبادت او و حال او را بدون آن كه خودش ملتفت شود، مى‏نگريستم هنگامى كه سپيده صبح زد، شيخ اذانى بگفت و نماز صبح را به جا آورد و سپس بخوابيد. نزديك طلوع آفتاب بود كه رفقا از خواب برخاستند و آماده براى خواندن نماز صبح گشتند. به يكديگر مى‏گفتند: شيخ را بيدار كنيم نماز بخواند. يكى فحشى به شيخ داد و گفت: ولش كنيد. بالاخره شيخ را بيدار كردند. شيخ برخاست و گفت: مى‏روم در مدرسه نماز مى‏خوانم و از خانه بيرون شد، در صورتى كه چند دقيقه‏اى بيش‏تر به طلوع آفتاب نمانده بود و شيخ قبل از طلوع آفتاب به مدرسه نمى‏رسيد و اين نكته بر همه روشن بود. رفقا از شيخ به بدگويى مشغول شدند و از او ابراز انزجار مى‏كردند. من به آنان چيزى نگفتم تا شيخ را ببينم. نزديك ظهر، شيخ را در صحن مطهر امام رضا (ع) ديدم. به او گفتم: شيخ اين چه بازى است؟! چرا چنين مى‏كنى؟! گفت: مگر چه شده؟ گفتم: من ديشب بيدار بودم و هر چه كردى ديدم. اشك از ديدگان شيخ جارى شد و دانست كه سرّش فاش شده است. اشاره‏اى به قبر مقدس امام هشتم (ع) كرد و مرا به آن حضرت سوگند داد كه تا او زنده است ، داستانش را براى كسى ذكر نكنم. چيزى نگذشت كه از دنيا رفت و مردمش همچنان او را تارك الصلاة مى‏پنداشتند!
فافهم.[/]

[="Georgia"][="Blue"]جمع بندی

سوال
بحث معرفت نفس از چه زمانی در عرفان اسلامی مطرح شد؟ همچنین کتابهایی را در معرفت نفس نام ببرید.

پاسخ
جستجو در امت ها و دقت در سنت‏ها و تجزيه و تحليل عقايد و رفتار آنان، نشان مى دهد، كه اشتغال به معرفت نفس به منظور حصول آثار عجيب آن، با همه اختلافاتى كه در طرق آنهاست، در بين همه امّت‏ها مانند برهمنى، بودايى، مانوى، مجوسى، يهودى، مسيحيت و اسلام رواج داشته، و از كارهاى نفيس و پرارزشى به شمار مى رفته است. و از قديم به گرانترين قيمت و صرف نفيس‏ترين اوقات در يافتن معرفت نفس مى‏كوشيده‏اند تا جائي كه براى بدست آوردن معرفت نفس و تحصيل آثار آن نهضت‏هاى عميق و ريشه‏دارى در همه آنها وجود دارد.
اما در اين ميان، معرفت نفس، در فرهنگ اسلام از اهميت بيشتري برخوردار بوده است‌ تا جائي که هرگاه صحبت از معرفت و شناخت حق سبحانه وتعالي به میان آید معرفت‌ نفس‌ نیز مطرح می‌گردد. كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله و سلم فرمود: «من عرف نفسه فقد عرف ربه»(1) يعني هركس خود را شناسد خداي خويش را شناخته است.
در فرهنگ اسلامي، به قدری تاکید بر معرفت نفس شده که به نظر می‌رسد برای هیچ دستوری به این اندازه سفارش و تاکید نشده‌ است و انسان وظیفه‌ای مهمتر از خود شناسي و خودسازي ندارد و وظایف و تكاليف دیگر انسان مبتني بر اين معرفت است.
در كتاب غرر الحكم روايات متعددي از حضرت علی علیه السلام در ضرورت معرفت نفس نقل شده است كه از جمله آنها اين دو روايت است:
فرمود: در شگفتم از كسى كه خود را نشناخته چگونه مى‏تواند پروردگار خود را بشناسد. (2)
و نيز فرمود: جاهل به نفس خود مباش، زيرا كسى كه جاهل به نفس خود باشد در حقيقت به همه چيز جاهل است.(3)

در معرفت نفس كتب مفيد متعددي نوشته شده است كه بعضي از بهترين آنها عناوين ذیل است:
1- «چهل حدیث» حضرت امام راحل
2- «شرح دعای سحر» حضرت امام راحل
3-«جنود عقل و جهل» حضرت امام راحل
4- «دروس معرفت نفس»، 1 و 2 و 3، علامه حسن زاده آملی(دامت برکاته)
5- «اتحاد عاقل به معقول»، علامه حسن زاده آملی(دامت برکاته)
6- «شرح عیون مسائل نفس»، علامه حسن زاده آملی(دامت برکاته)
7-«صد كلمه در معرفت نفس» علامه حسن زاده آملی(دامت برکاته)

پينوشتها:
1-بحار الأنوار، ج‏2، ص32
2-غررالحکم / ص ،۵۷۵
3-غررالحکم /ص565
[/]

موضوع قفل شده است