جمع بندی خاستگاه بحث معرفت نفس
تبهای اولیه
ضمن عرض سلام
بحث معرفت نفس از چه زمانی در عرفان اسلامی مطرح شد؟
کتب و آثاری که در این باب نوشته شده است را معرفی کنید؟
قبل از اسلام هم این بحثها مطرح بوده یا نه؟مثلا در یونان یا آئین هندو
کارشناس بحث : اویس
[="arial black"][="navy"]بحث معرفت نفس از چه زمانی در عرفان اسلامی مطرح شد؟
با عرض سلام و ادب خدمت دوست عزيز جناب ذكر يونسيه و با تشكر فراوان از سوال خوبشان
جستجو در امت ها و دقت در سنتها و تجزيه و تحليل عقايد و رفتار آنان، نشان مى دهد، كه اشتغال به معرفت نفس به منظور حصول آثار عجيب آن، با همه اختلافاتى كه در طرق آنهاست، در بين همه امّتها مانند برهمنى، بودايى، مانوى، مجوسى، يهودى، مسيحيت و اسلام رواج داشته، و از كارهاى نفيس و پرارزشى به شمار مى رفته است. و از قديم به گرانترين قيمت و صرف نفيسترين اوقات در يافتن معرفت نفس مىكوشيدهاند تا جائي كه براى بدست آوردن معرفت نفس و تحصيل آثار آن نهضتهاى عميق و ريشهدارى در همه آنها وجود دارد.
اما در اين ميان، معرفت نفس، در فرهنگ اسلام از اهميت بيشتري برخوردار بوده است تا جائي که هرگاه صحبت از معرفت و شناخت حق سبحانه وتعالي به میان آید معرفت نفس نیز مطرح میگردد. كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله و سلم فرمود: «من عرف نفسه فقد عرف ربه»(1) يعني هركس خود را شناسد خداي خويش را شناخته است.
در فرهنگ اسلامي، به قدری تاکید بر معرفت نفس شده که به نظر میرسد برای هیچ دستوری به این اندازه سفارش و تاکید نشده است و انسان وظیفهای مهمتر از خود شناسي و خودسازي ندارد و وظایف و تكاليف دیگر انسان مبتني بر اين معرفت است.
در كتاب غرر الحكم روايات متعددي از حضرت على (ع) در ضرورت معرفت نفس نقل شده است كه از جمله آنها اين دو روايت است:
فرمود: در شگفتم از كسى كه خود را نشناخته چگونه مىتواند پروردگار خود را بشناسد. (2)
و نيز فرمود: جاهل به نفس خود مباش، زيرا كسى كه جاهل به نفس خود باشد در حقيقت به همه چيز جاهل است.(3)
پينوشتها:
1-بحار الأنوار، ج2، ص32
2-غررالحکم / ص ،۵۷۵
3-غررالحکم /ص565
[/][/]
[="arial black"][="navy"]کتب و آثاری که در این باب نوشته شده است را معرفی کنید؟
در معرفت نفس كتب مفيد متعددي نوشته شده است كه بعضي از بهترين آنها به نظر بنده عناوين زير است:
1- «چهل حدیث» حضرت امام راحل
2- «شرح دعای سحر» حضرت امام راحل
3-«جنود عقل و جهل» حضرت امام راحل
4- «دروس معرفت نفس»، 1 و 2 و 3، علامه حسن زاده آملی(دامت برکاته)
5- «اتحاد عاقل به معقول»، علامه حسن زاده آملی(دامت برکاته)
6- «شرح عیون مسائل نفس»، علامه حسن زاده آملی(دامت برکاته)
7-«صد كلمه در معرفت نفس» علامه حسن زاده آملی(دامت برکاته)
[/][/]
استاد گرامی با تشکر از پاسخ ارزشمندتان
پس این مکاتبی که می گویند مثلا مرحوم آیت الله ملاحسینقلی همدانی رحمة الله علیه و شاگردانشان معرفت نفسی و امثال مرحوم عارف گرانقدر محمد صادق تخت فولادی و شاگردانشان مانند مرحوم نخودکی اصفهانی ریاضتی بودند چیست؟لطفا درباره این مشهورات و صحت آنها توضیح دهید.ممنون
با عرض سلام وادب خدمت همه دوستان خوبم
بطور كلي در مورد مرام و مشرب عرفاي بالله بايد بگوييم كه دو سلوك و روش عرفاني در ميان عرفا وجود دارد:
يكي آنكه برخي عرفا معتقدند كه بايد براي شهود تام و كاملي از حقيقت، مي بايست از مجراي علم و تعقل در معقولات وارد شده و علم را مقدم بر عمل قرار دهند. اين گروه اين فرمايش رسول خاتم صلی الله علیه وآله وسلم را دستور العمل خود دارند كه فرمود: «العلم امام العمل و العمل تابعه»(1) يعني علم، امام عمل است و عمل تابع علم مي باشد زیرا که کاری بی راهنمایی و پیشوائی دانش صورت نمی گیرد، و سعادت حقیقی انسان بدون نور علم وقوع نمی یابد، و مدینه فاضله انسانی جز با علم بایسته و عمل شایسته تشکیل نمی شود. به نظر ايشان علم و عمل دو گوهر انسان ساز و بمنزله دو بال نفس ناطقه اند که انسان به اندازه نیروی این دو بال در عوالم بی پایان پرواز می کند. بر اين اساس ايشان معتقدند كه خودسازي متفرع بر خودشناسي است يعني براي رسيدن به مراتب عالي انسانيت نخست مي بايست علم و معرفت و به نفس خود يافته و خود را بشناسيم كه رسول خاتم صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: من عرف نفسه فقد عرف ربه آنكه خود را شناخت پرودگارش را شناخته است.
اما دسته ديگر از عرفا معتقدند كه براي كسب مدارج عالي انساني صرفا بايد به تزكيه و رياضت نفساني پرداخت و علم چه بسا حجابي در مسير سير و سلوك انساني بوده باشد. اين گروه آن فرمايش امام علي عليه السلام را دستور العمل خود دارند كه «من استدام رياضه نفسه انتفع»(2) يعني كسي كه مداومت بر رياضت نفس داشته باشد، بهره مند خواهد شد» ايشان معتقدند مطمئن ترين راه براي به فعليت رساندن قواي روحي، همان تزكيه نفس و رياضتهاي شرعي يا همان ورزيدگي روحي و خودسازي است كه از طريق تعاليم اولياي الهي و معصومين عليهم السلام به ما رسيده است.
پينوشتها:
1-إرشاد القلوب ، ج1، ص: 165
2-غرر الحكم، ص238
سلام عليكم
بسيار ممنون از جناب ذكريونسيه كه بحث مفيدي اين چنين را آغاز كردند و با تشكر فراوان از استاد اويس كه بسيار نيكو و واضح صحبت مي فرمايند.
اگر جناب يونسيه هم موافق باشند ، استاداويس بحث معرفت نفس رو بيشتر باز بفرمايند. البته قاعدتا به اندازه اي كه قابل بيان در جمع باشه.
من عرف نفسه فقد عرف ربه
شايسته ترين كاري كه يك انسان به خصوص يك مسلمان ميتواند در زندگي اش انجام دهد و به آن افتخار كند.
و
با ارزش ترين كاري كه يك مسلمان ميتواند انجام دهد و نزد خدا مقرب شده و سعادتمند گردد.
بسيار ممنون از جناب ذكريونسيه كه بحث مفيدي اين چنين را آغاز كردند و با تشكر فراوان از استاد اويس كه بسيار نيكو و واضح صحبت مي فرمايند. اگر جناب يونسيه هم موافق باشند ، استاداويس بحث معرفت نفس رو بيشتر باز بفرمايند. البته قاعدتا به اندازه اي كه قابل بيان در جمع باشه
اولین و مهمترین دستور العمل خودشناسی و معرفت نفس دستور العمل تفکر است اگر توفیق رفیق آدمی شود و انسان بتواند یک دوره قرآن کریم را برای استخراج آیاتی که خداوند در آنها انسان را به تفکر و تعقل و تدبر در آیاتش توصیه نموده است، قرائت کند خواهد دید تعداد آیاتی که انسان به تفکر و تعقل امر شده است بسیار چشمگیر و زیاد است. تفکر و تامل در آیات الهی خصوصا تفکر در مورد نفس و شئون شگفت آورش موجب خروج از عادات و تولدی دیگر می شود. تفکر در اینکه به راستی ما که هستیم؟ و از کجا آمده ایم؟ و به چه غایت و هدف آمده ایم؟ و علت خلقت این همه عوالم بیکران برای آدمی چیست؟ و به چه منظور برای انسانی که شریف ترین موجودات است این همه آیات و حقایق آفریده شده است؟ قرار است انسان با وجود این همه اسرار و حقایق بیکران به چه افقی سوق داده شود؟ به راستی اگر نه این است که عقل انسان برای قرائت کتاب علم انباشته روی هم آفریده شده است پس به راستی چرا بیشترین دستور العمل انسان سازی در قرآن به تفکر و تعقل اختصاص یافته است؟
ای عزیز! برای تو که دغدغه خودسازی و خودشناسی را در سر داری و چون تشنه ای به هر نقطه ای سری میزنی تا از آب زلال معرفت نفس خویشتن جرعه ای بنوشی میگویم که از تفکر در نهاد و اسرار وجودی نفس خویش غافل مشو!
تفکر میتواند تو را به آب حیات جوشان معرفت الهی رهنمون سازد به شرط آنکه آداب تفکر را خوب بدانی و آنگونه که شایسته است عاملش باشی، چرا که بین تعقل و تخیل تفاوت بسیاراندکی است و انسان چه بسا ساعتی را برای تفکر و تعقل در خلوتی بنشیند اما حاصل خلوتش جز تخیل و سفر در خاطرات گذشته و مرور حرفها و کارهای آینده و گذشته خود و دیگران نباشد. این تخیلات نه تنها کمکی برای معرفت نفس نمی کند بلکه او را از تعقل و تامل در حقایق باز می دارد چرا که تعقل با تعلق سازگاری ندارد.
اگر خواننده گرامی مایل به شنیدن مطالبی بیشتر در این باره بود اعلام فرماید در غیر این صورت سکوت خود بهتر از هر کلامی بیانگر ناگفته هاست.
[="Tahoma"][="Navy"]جناب اویس گرانقدر لطفا ادامه بحث را مفصلا در این تاپیک پیگیر باشید تا از محضرتان بهره مند شویم.ممنون
http://www.askdin.com/thread21314.html[/]
بحث شناخت روان بسیار عالیست لطفاَ بیشتر در مورد قوای ان توضیح دهید.قوای عقلیه،تخیل ،وهم و ......
با تشکر فراوان
[="Arial Black"][="Navy"]بحث شناخت روان بسیار عالیست لطفاَ بیشتر در مورد قوای ان توضیح دهید.قوای عقلیه،تخیل ،وهم و ......
با تشکر فراوان
بروی چشم انشاالله بزودی در تاپیک مربوط به
http://www.askdin.com/thread21314.html
مطالبی را در مورد قوای نفس تقدیم محضرتان خواهم کرد.[/]
[="blue"]
و شايد عامه مردم معناى تجافى را به جز زهد در شهوتهاى دنيا ندانند و براى تجافى حقيقى معناى واقعىاش را تصور نكنند عبارت است از اينكه پرده فريبى كه در اين دنيا براى اهل دنيا مىباشد و نيم گذارد اشياء را به آنگونه كه هست ببيند، از جلوى چشم برداشته شود، چنانكه عامه كسانى كه پس از معرفت نفس به اين مرتبه از معرفت نرسيدهاند چنين هستند
هر انسانى، به اندازهاى كه خود را به خواستههاى خداوند آراسته كند، قدرت، استطاعت و وسعت، به او مرحمت مىشود. قرآن و روايات، اين مطلب را بارها بيان كردهاند و خود انسان نيز اين توان و استطاعت را در خود مى بيند.
همه وسايل و ابزارهاى لازم براى جامه عمل پوشاندن به خواستههاى الهى در اختيار انسان هست. به همين علت، در قرآن و روايات آمده است كه در روز قيامت، در دادگاههاى حضرت حق، به برخى ابزارهاى درونى و بيرونى نياز دارد كه خداوند اين ابزارها را به طور كامل و جامع در اختيار انسان گذاشته است.
بنابر اين، اگر نفس كسى، دچار عيبى شود و عصيان كند، با توجه به آن عوامل و ابزارهاى درونى و بيرونى، ديگر جاى عذرى براى انسان باقى نخواهد ماند. در دعاى كميل آمده است :
[="magenta"]أجْرَيْتَ عَلَىَّ حُكْما اتَّبَعْتُ فيهِ هَوى نَفْسى.[/]
در اين جا اميرالمؤمنين عليه السلام پاى هواى نفس را به ميدان مىكشد. بر اساس آيات قرآن و روايات، معطل ماندن خواستههاى خدا و بىاعتنايى با سوء استفاده كردن از آنها، همگى با طغيان نفس ارتباط دارند. اگر انسان، نفس را رها كند، در اين ميدان، نفس آزاد، بيمار مىشود و حالت چموشى به خود مىگيرد.
ديگر حدود و مرزهاى الهى را محترم نمىشمارد و با اين حالت چموشى، بدن، چشم و گوش و دل و عقل و شكم و شهرت را به دنبال خود مىكشاند. اين كار طغيان نفس است :
[="magenta"]
اِتَّبَعْتُ فيهِ هَوى نَفْسى وَلَمْ اَحْتَرِس فيهِ مِنْ تَزيينَ عَدُوّى.[/]
دشمن هم پس از طغيان نفس، هر گناهى را در برابر دارنده چنين نفسى، زيبا جلوه مىدهد.
شايد طهارت از عيوب نفس، بيش از طهارت از احداث اهميت دارد. طهارت از احداث به وسيله غسل و وضو حاصل مىشود. طهارت از عيوب نفس خيلى مشكل است. قذارتهاى نفسانى گاهى پنجاه سال در نفس انسان وجود دارد؛ ولى احداث معمولى با يك وضو و شستن دست و صورت برطرف مىشود. طهارت نفس نه تنها مشكل است، بلكه سالها مجاهدت لازم دارد تا نفوس، از رذايل اخلاقى طهارت پيدا كند و حقيقت طهارت همين است. اگر اين طهارت پيدا شد، انسان ساخته مىشود. انسانى مىشود كه مرضى خدا و مقرب به حق تعالى است. تمام عبادتها براى اين است كه اين نفس اصلاح شود.
سازندگى در اسلام از اصول مسلم است. همه بايد به فكر ساختن نفوس انسانى باشند تا بركات الهى افاضه شود، تا يك بهشت هميشه همراه آنها باشد و جلو آتش نفس را بگيرد.
هوى و هوس، مهلك نفس است. هوى و هوس فرد، فرد را هلاك مىكند و هوى و هوس اجتماع، مهلك اجتماع است. مبدأ همه اين مفاسدى كه الآن در جهان مىبينيد و آنچه فساد تاكنون در عالم پيدا شده است، نفوس است. نفوسى كه منقطع از خدا هستند، نفوسى كه رابطه الهى ندارند. حل اين مشكلات، اين است كه نفوس رابطه الهى پيدا كنند. اين آتشى كه جهان را احاطه كرده است، آتش اين انسان است. بايد اين آتش را به وسيله نورانيت عقل و نور مكتب اسلام خاموش كرد. اين آتش بايد زير خاكستر برود، اگر ظاهر شود، همين بساط است.
براساس آيه 46 سوره مباركه «يسآ» كه مىفرمايد :
[="magenta"]« وَمَا تَأْتِيهِم مِنْ ايَةٍ مِنْ ايَاتِ رَبِّهِمْ إِلاَّ كَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِينَ »[/]
و هيچ آيهاى از آيات پروردگارشان براى آنان نمىآيد مگر اينكه از آن روى مىگردانند .
آيهاى از آيات ما نمىآيد، مگر اين كه عدهاى از اين آيه ما اعراض مىكنند، روى برمىگردانند و از قبول آيه ما خوددارى مىكنند. گاهى آيات خدا نشانههاى حق در عالَم هستند. براى شناخت كلى توحيد براى يك انسان باانصاف يك آيه هم كافى است.
البته براى كسانى كه داراى مقامات عالى نفسى هستند، شناخت خدا احتياج به آيه ندارد. آنها با يك حركت نورى ولو در اول عمرشان، خدا را كشف مىكنند و به عبارت عارفان، به مقام شهود مىرسند. انسانى كه با چشم سر مىبيند، اگر قطعه قطعهاش كنند، قلبا برايش قابل انكار نيست، براى آنها هم كه از طريق قلب مىبينند، آن گونه خدا مشاهده مىشود و پردهها كنار مىرود:
[="magenta"]« إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ امَنُوا بِاللّهَ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا »[/]
.مؤمنان فقط كسانىاند كه به خدا و پيامبرش ايمان آوردهاند ، آن گاه [ در حقّانيّت آنچه به آن ايمان آوردهاند ]شك ننموده .
اينقدر اين گونه افرادكه به مقام شهود و كشف رسيدهاند، قيمتدارندكه خداوند متعال فرمودهاند: اگر در تمام كره زمين تمام انسانها عمدا و سهوا به من كافر شوند و فقط يك نفر از اين گونه افراد باقى بماند، همان يك نفر براى من كافى است.
در حديث ديگرى از احاديث قدسيّه آمده است كه مىفرمايد : اگر كل خلق عالَم به من كافر شوند و فقط يك نفر مؤمن به من ايمان داشته باشد، من روز قيامت را حتما برپا مىكنم و از اين كه كل عالم را به جهنم بكشم و فقط همان يك نفر را به بهشت بفرستم، هيچ باكى ندارم، چون همان يك نفر قيمت دارد، البته قيمت همان يك نفر هم به دليل خودِ حضرت حق است كه در او تجلّى دارد والاّ اگر حق را از او بگيرند، او هم بىقيمت مىشود، هيزم خشك مىشود، فرقش با هيزمهاى ديگر اين است كه هيزمهاى ديگر پا ندارند، راه بروند، اما اين هيزم پا دارد، راه مىرود، دهان هم دارد و مىخورد.
توبه يك انقلاب حالى است كه آن حال و آن حالت معنويت بر انسان حاكم شود، حالا من جوان هستم و ميدان هم براى ارتقاى درجه دارم، آينده خيلى خوبى هم از نظر دنياى در انتظار من است ولى همه را مىريزم و مىآيم كنار خيمهها صدا مىزنم، [="magenta"]«هل من توبة»[/]من همه را رها كردم قبول مىشوم؟ تازه با اينكه همه را رها كرده و يك انقلاب اساسى پيدا كرده است، باز هم مىترسد.
اين يك توبهاى است كه به قيمت جانم تمام مىشود. توبه بايد به قيمت پاك كردن مالم تمام بشود، توبه بايد به قيمت پاك كردن چشمم تمام بشود، به قيمت پاك كردن گوشم بايد تمام بشود، به قيمت پاك كردن دستم بايد تمام بشود، به قيمت پاك كردن قدمم بايد تمام بشود.
توبه واقعى يعنى رها كردن آنچه كه در آن بودم و ايجاد كردن آنچه كه در آن نبودم.
[="magenta"]« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ امَنُوا تُوبُوا إِلَى اللّهَ تَوْبَةً نَصُوحاً »[/]كلمه نصوحا همين معنا را مىدهد، بندگان من! آمديد با خدا آشتى بكنيد، به نحوى آشتى بكنيد كه دوباره با من قهر نكنيد. اين توبه است.
[="magenta"]« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ امَنُوا تُوبُوا إِلَى اللّهَ تَوْبَةً نَصُوحاً » [/]اين است كه مىگويد [="magenta"]«لاشفيع انجح من التوبة»[/] چه نيرويى نيرومندتر از توبه مىتواند شما را رستگار كند؟ هيچ نيرويى اين قدرت را ندارد. اين يك شفيعى است كه در دنيا و آخرت براى انسان كار مىكند.
شخصى از پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله پرسيد كه اگر ما توبه كنيم ما را مىبخشند؟ حضرت فرمود: بله شما را مىبخشند. گفت : پس خجالت گناهانى كه در قيامت براى ما مىماند چه مىشود؟ حضرت فرمود: گناهان را چنان از يادت مىبرد تا خودش خدايى مىكند اصلا يادت نمىآيد كه تو گناهكارى كه خجالت بكشى.
خداوند متعال در قرآن مىفرمايد هر كسى كه به بهشت آمد،
[="magenta"]« وَأَصْحَابُ الْيمِينِ مَا أَصْحَابُ الْیمِينِ »[/] در بهشت چه حالتى دارد؟ جايى كه مىگويد بهشت، صفاتش را كه مىگويد، مىگويد يك چيزى كه در بهشت وجود ندارد غصه و رنج است، من اگر ياد گناهان گذشتهام بيفتم كه رنجيده مىشوم، اين تناسبى با بهشت ندارد.
بيداران راه خدا با مطالعات گستردهاى كه در قرآن و معارف داشتهاند، به اين نتيجه رسيدهاند كه نفس پنج حالت دارد : نفس شريفه، نفس خبيثه، نفس قويّه، نفس ضعيفه و نفس جامعه .
هر يك از اين عناوين، به تناسب وضع مردم با نفسشان است. فردى كه كارگاه وجود خود را با نور معرفت دانش و برنامههاى پروردگار، انبياى خدا و ائمه طاهرين روشن كرده، همه دريچههاى عالم درون را به سوى ملكوت عالم باز كرده است، به مرحله شرافت رسيده است. او كسى نيست كه دانههاى پاشيده شده خدا را در سرزمين وجود خود، لگدمال كند و اجازه دهد اين زمينى كه گلستان خداست، محل روييدن خار و خس شود. اين انسان، با گشودن دريچههاى درون، به روى ملكوت و مواظبت از نعمتهاى الهى در سرزمين وجودش، به شرافت مىرسد. حكيمان الهى به چنين نفسى، نفس شريفه مىگويند.
در مقابل نفس شريفه، نفس خبيثه قرار دارد. نفس خبيث، يعنى نفس پست، حيوانى، شرير، ذليل، اسير، ناتوان و بدبخت ؛ نفسى كه هيچ حركتى جز به دور محور شكم و شهوت ندارد. صاحب اين نفس، منازل الهى را طى نمىكند و به دور محور لذتهاى جسمى و تندرويها نفس، تنها پاسخ شكم و شهوتش را مىدهد.
عمر چنين انسانهايى در دنيا بسيار كوتاه است ؛ زيرا بنا بر فرموده اميرالمؤمنين عليه السلام وقتى شكم و شهوت به دست نفس چموش بيفتد و هر چه نفس فرمان دهد، اجرا كنند. دستگاههاى بدن، به سرعت فرسوده مىشوند. نفسى كه حلالخوار است، بايد در خوردن مواظب باشد :
[="magenta"]«وَكُلُوا وَاشْرَبُوا وَلاَ تُسْرِفُوا»[/]
.
خداوند زيادهروى را دوست ندارد، گرچه از مؤمن باشد :
[="magenta"]
«إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ »[/]
.
مؤمن با هر دو ضعف مخالف است : ضعف در نخوردن و ضعف در خوردن .
نه چندان بخور كز دهانت برآيد
نه چندان كه از ضعف جانت برآيد
مؤمن، هم به اندازه مىخورد و هم مىكوشد تا لقمه حلال بخورد. پس خود انسان، جهت نفس را مشخص مىكند.
بين همه زمينهاى هستىِ موجودات عالم، براى قرار دادن بيت خودش، يعنى قلب، زمين وجود انسان را انتخاب كرد و خانه خود [="magenta"]«عرشُ اللّهِ الأكْبَر»[/]، [="magenta"]«عرشُ اللّهِ الأعْظَم»[/] و [="magenta"]«حَرَمُ اللّه» [/]خود را در اين زمين قرار داد. آن گاه به ابراهيم گفت : حرم را بساز :
[="magenta"]«أَن طَهِّرَا بَيْتِىَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعَاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ ».[/]
اى ابراهيم! آن را پاك بساز و پاك نگه دار ؛ اما ساختن زمين وجود ما را حتى به ابراهيم و اسماعيل و موسى و عيسى نداد، بلكه مستقيما خودش اين حرم را ساخت. اين خانه، غير از بيت اللّه است كه بين او و بين ساختمان بيت، ابراهيم و اسماعيل واسطه شدند ؛ يعنى با دست خودش اين خانه دل را برپا كرد و آن را تحويل شما داد. زمينى كه زير بيت است، قابل فروش نيست ؛ چون مالك انسانى ندارد. مالك آن قطعه زمين، خدا است. خودش هم آن را وقف كرده است. ابراهيم نگفت : [="magenta"]«وَقَفْتُ هذَا البَيْتِ للّه».[/] آن قطعه زمين، وقف ازلى و ابدى است. مترى صد ميليون تومان، دويست ميليون تومان يا ده هزار ميليارد تومان، به كسى اجازه نمىدهند كه اين حرفها را بزند ؛ چون قابل خريد و فروش نيست ؛ اما زمين وجود تو مهمتر از زمين كعبه است ؛ چون اين جا ديگر واسطهاى در ساختن بيت نبوده است و خودِ خدا بيت را ساخته است. با اين وصف، زمين وجود انسان چه مقدار مىارزد؟
[="magenta"]« إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ ».يقيناً خدا از مؤمنان جانها و اموالشان را به بهاى آنكه بهشت براى آنان باشد خريده .[/]
من مشترى جان شما هستم، چرا كه خودم جان عالم هستم، غير از جان هيچ چيزى را نمىخرم.
خودِ او مىگويد :
[="magenta"]
« اللّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ ».[/]
تو جان عالَمى، چون خودش جان عالَم است.
آن كه با خودش تناسب دارد و همرنگ خودش است، او را مىخرد. او كه جسم نيست، همرنگ گوشت و پوست و استخوان نيست، بلكه خريدار جان و مال است، اما فى سبيل اللّه، يا مىفرمايد: من در بازار قيامت از شما خريدار قلب سليم هستم. قلب، يعنى آن حقيقت و واقعيّت جان، آن جا كه خانه خودم بوده، بيت اللّه، وجودت مال من است. اين گوشت و پوست و استخوان هم مال خودت كه به بهشت با اين بدن ببرى، چنان كه در دنيا با اين بدن لذت مىبردى، حالا از نعمتهاى بهشت لذت ببر، اما بالاتر از لذت بدنت در بهشت، لذت دريافت رضايت من است : [="magenta"]« وَرِضْوَانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ »[/]. آن حقيقت لذتت مال جان است كه بويى از آن لذت در دنيا به مشام بعضىها مىخورد. بعضىها، يك شب مىبينند كه كنار حرم امام هشتم عليه السلام هستند، يك شب مىبينيد كه كنار حرم حضرت سيّد الشهداء عليه السلام هستند، يك شب مىبينند شب جمعه است از نيمه شب تا صبح شبهايى هم مىبينند كه در جبههاند و گريه مىكند، اشك مىريزد ناله مىزند، عربده مىكشد، يا اللّه مىگويد، خودش را مىزند، بعد روزى كه همه دور هم نشستهاند و بنا مىشود هر كسى بهترين لذت دوره عمرش را تعريف كند، نمىگويد كه بالاترين لذت من شب عروسىام بود، آن لذت لذت بدنى و حيوانى بود، نمىگويد بالاترين لذت من يك روز بسيار گرمى بود كه با تعدادى جمع شديم و به جاى بسيار خنكى رفتيم و خوشمزهترين غذا را خورديم، عجب روزى بود، بلكه مىگويد من شبى را با او گذراندم كه نمىتوانم بگويم چه شبى بود، واقعا قدرتش را ندارم. مىگويد يك شب عرفات تا صبح راز و نياز كردم كه نمىدانم چه شبى بود؟ گاهى هم پيش دوستانش مىنشيند، نمىگويد چه شبى داشت، اما مىگويد كه شبى بود كه بيست سال است حسرت آن شب را مىخوردم و مىخواهد يك شب ديگر مثل آن شب بيايد، اما نيامده است. حالا در اين بيست ساله چه قدر غذاى خوشمزه خورده، چه قدر با رفقا نشست و برخاست كرده، چه سفرها رفته، اما همه را دور مىريزد، فقط مىگويد آن شبى كه محبوب مرا راه داده بود، عجب شبى بود، عجب ساعتى بود، عجب حالى بود. حافظ هم مىگويد: دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند.
نه با ازدواج از غصه درآمدم، نه با پول، نه با دنيا، هيچ چيز نتوانست مرا معالجه و آرام كند.
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند
چه مبارك سحرى بود و چه فرخنده شبى
آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند
آن شب چه شبى بود. همان شبها و همان لحظات است كه يك مرتبه زندگى انسان را زير و رو مىكند، همان شب و لحظات است كه يك مرتبه يك انقلاب همه جانبهدرزندگىانسان ایجاد مىكند، همانشباست، همانخلوتاست، هماناتصال است، هماناشك استكه گاهى در همان خلوت است كه خدا نمىگذارد هيچ كس اين خلوت را ببيند، محرم آن خلوت فقط خودش است، حتى ملائكه هم نيستند.
در روايات آمده است : در قيامت گريبان يكى را مىگيرند، ملائكه مىكشند، خطاب مىرسد كجا مىبريدش؟ مىگويند: قيافه و وضعش نشان مىدهد بايد به جهنّم برود. خطاب مىرسد نگهش داريد، يك چيزى پيش من دارد كه او را اهل بهشت مىكند. عرض مىكنند چه دارد كه ما نمىدانيم؟ رقيب و عتيد هم نمىدانند، حافظان عمل هم نمىدانند؟ خطاب مىرسد آن چيزى كه پيش من دارد، در خزانهام پنهان كردهام كه بسيار قيمتى است و آن خلوت شب و اشك چشمش است. آن گاه اين لذت در قيامت دائمى مىشود و به صورت ميوه رسيده به انسان برمىگردد، لذتى كه غير از لذت بدن است. خسارت از آنِ كسانى است كه فقط با بدن سروكار داشته باشند و كارى به آن جان نداشته باشند.
[="magenta"]«وَجِيهاً فِى الدُّنْيَا وَالاْءَخِرَةِ» ؛ [/]يعنى اين پسر تو زيباى دنيا و آخرت است. زيباى دنيا و آخرت يعنى چه؟ آيا يعنى خيلى خوشهيكل است، استخوانبندى چهره، بسيار زيبا است؟ آيا منظور پروردگار از كلمه وجيه، جمال ظاهرى است؟ حضرت حق در سوره مباركه لقمان، از لقمان چگونه تعريف مىكند:
[="magenta"]«وَلَقَدْ ءَاتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ»[/]
. اين سخن بزرگى است.
پيغمبر عزيز اسلام مىفرمايد:
[="blue"]« مَنْ أخْلَصَالعِبادَةَ للّهِ أربَعينَ صَباحا ظَهَرَتْ يَنابيعُ الْحِكْمَةَ مِنْ قَلْبِهِ عَلى لِسانِه ».[/]
اگر كسى چهل روز، بنده واقعى شود (كه البته كار سادهاى هم نيست) بنده واقعى و بنده خالصى كه پيامبر مىفرمايد، يعنى يك خانه تكانى حسابى كند، همه بدىهاى درون و برون را دور بريزد، چشمههاى حكمت از قلب به سوى زبانش مىجوشد.
منظور از چهل روز، اين نيست كه چهل روز شكم روزه باشد يا بدن در عبادت باشد، بلكه بايد اين چهل روز، انسان زندگى عادى خود را داشته باشد، ولى در برون و در درون، گرفتار غير خدا نشود، يعنى هم در درون وهم در برون تقوا نگه دارد، در اين صورت، چشمههاى حكمت از قلب بر زبانش جارى مىشود. در حالى كه حضرت لقمان از آغاز خلقت، تا لحظه از دنيا رفتن، خلوص در همه زمينهها، بندگى را رعايت كرد. بنابراين، چه مقدار حكمت از وجود ايشان بايد جوشيده باشد؟[="magenta"] «وَلَقَدْ ءَاتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ».[/] منظور پروردگار از كلمه [="magenta"]«الْحِكْمَةَ»[/] چيست؟
خداوند متعال، خود را حكيم مىنامد: [="magenta"]«إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ » [/]كتاب خود، قرآن را حكيم مىنامد: [="magenta"]«يسآ * وَ الْقُرْءَانِ الْحَكِيمِ ». [/]لقمان را هم حكيم مىنامد. چنين حكمتى از وجود اين انسان جوشيده است. از نظر ظاهرى هم اين بزرگوار يك ذره جمال نداشته است ؛ يعنى اگر كسى او را نمىشناخت و چهرهاش را مىديد، سرش را برمىگرداند. نمىشد ايشان را نگاه كرد از بس كه زشتچهره بود ؛ اما شما ببينيد در قرآن مجيد، درباره او چه مىگويد. خودش حكيم است، قرآنش حكيم است، لقمان هم حكيم است، پيغمبر هم حكيم است:
[="magenta"]«وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ»[/]
. بعضى از اينها عرضى است و بعضىها طولى ؛ مثلاً حكمت قرآن و حكمت پيغمبر در عرض هم است و هر دو، در طول حضرت حق است. لقمان در طول خدا و پيغمبر و قرآن مجيد است.
صفت «وجيه» كه درباره عيسى بن مريم مىفرمايد، جمال و زيبايى باطن است. مىگويد: در دنيا وجيه بود و در آخرت هم وجيه است. [="magenta"]«وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ »[/]و سرمايه عمر او فقط هجده سال بود. امام جواد عليه السلام با چه مقدار سرمايه؟ دختر پيامبر(ص)در چند سال كسب چنين مقامى كرد كه قرآن مجيد مقام ايشان را كنار مقام انبيا گذاشته است؟ بنابراين، اگر كسى بگويد: من قدم حركت ندارم، دروغ است. اگر بگويد: نمىگذارند، دروغ است. اگر بگويد: من قدرتش را ندارم، دروغ است.
شيطان با اين بنيان مرصوص چه كار كند، جز اين كه از هر سو، كه به بنيان مرصوص برخورد مىكند، خودش زخمى مىشود و اسكلت خودش مىشكند؟ مخصوصا وقتى كه ببيند شبهاى جمعه و در نيمه شبها جوانان و نوجوانان پاكدل و عاشق حق ، صورت بر زمين نهاده و اين گونه با خداى خود نجوا مىكنند : [="magenta"]«إلهى قَلْبى مَحْجُوب» [/]و [="magenta"]«إلهى و رَبّى مَنْ لى غَيْرُك» [/]فرار مىكند. اگر فرار نمىكرد و به قول پيامبر، مانند جنس افتاده در نمك، آب نمىشد، اينان به شهادت نمىرسيدند، كسب حلال آنان ادامه پيدا نمىكرد، به اذان گوش نمىدادند، اين گونه به خدا پناه نمىبردند. معلوم مىشود كه آنان خوب او را راندهاند.
خوش به حال همه شما! خوش به حال كسانى كه رفتند! خوش به حال كسانى كه در حال حركت هستند! خوش به حال كسانى كه نيت كردند كه حركت كنند! خود حرف زدنش هم لذتى دارد. حرف زدن، مانند در زدن است. اين [="magenta"]«يا رب» [/]گفتن، [="magenta"]«يا اللّه» [/]گفتن، نيت كردن، ناراحت شدن كه چرا بد گذراندم، همه اينها در زدن است. از هر كدام كه استفاده كنيد، واللّه بلافاصله خود پروردگار مىگويد: كيست؟ تو هم همان سخن زينالعابدين عليه السلام را به او بگو : [="magenta"]«إلهى هَلْ يَرجِعُ العَبْدُ الآبق إلاّ الى مَوْلاهُ» [/]؛ بنده فرارى تو هستم، نمىدانستم، اكنون برگشتم، در را باز كن! آن گاه ملائكه را به استقبال تو مىفرستد :
[="magenta"]«هُوَ الَّذِىآ أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِى قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ».[/]او است كه آرامش را در دل هاى مؤمنان نازل كرد ، تا ايمانى بر ايمانشان بيفزايد .
«أُ[="magenta"]ولئِكَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الاْءِيمَانَ وَ أَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ»[/].اينانند كه خدا ايمان را در دلهايشان ثابت و پايدار كرده است و به روحى از جانب خود، نيرومندشان ساخته است .
[="indigo"] [="indigo"]اكنون مىگويم: نفس خويش را كه مىخواهد بخوابد و به همين خاطر از خدمت و بندگى مالك و سلطان خويش كاهلى و تنبلى میکند امتحان كن و ببين كه آيا ادعايش درست است، و يا به باطل و دروغ اددعا مىكند، به اين صورت كه ببين اگر يكى از دوستان يا بعضى از خادمان پادشاهی یا انسان ثروتمندی به سوى تو بيآيد، و حاجت كوچكى از حوايج خرد و بى ارزش دنيوى از تو بخواهد (دنيايى كه لذّتش فانى و پيامدها و گناهانش مىماند)، آيا تنبلى و خوابيدن را بكلّى ترك نمىگفتى؟ [="darkred"]علّت خواب ماندن از نماز شب[/] [="indigo"]حال مىگويم: اگر خواب ماندى و مانند شخص درمانده خواب بر تو غلبه كرد، در اين صورت اگر خواب ماندنت به خاطر گناهى نباشد كه خداوندى كه به نهانيها آگاه است، به واسطهى آن تو را از خلوت و مناجاتى كه هر دوستى با محبوبش دارد رانده باشد، معذور خواهى بود.
خواهرانم و برادرانم که بیشتر شما جوان هستید و در این سایت در پی رهایی و رسیدن به آزادی و کمال بیشتر هستید
اينك مىگويم: اگر توفيق پيمودن اين راه الهی با بهرهگيرى از مركب شب براى شما ميسّر شد همان گونه باشید كه مولايمان علىّ بن ابى طالب (عليه السلام) بيان فرموده، و معرفتت به مولايى كه در پيشگاهش قرار دارى، اقتضا مىكند. كه آن بزرگوار (عليه السلام) فرمود: اگر از انجام كار خير ناتوان گشتى، از انجام دادن كار شرّ عاجز باش.
[/]
پس در این مثال ساده كه اين را از نفس خودت شناختى، بر حال آن گريه كن، زيرا يا قلب تو مريض است، يا در عقايد دينىات ضعيف هستى، پس به درگاه خداوند - جلّ جلاله - توبه نما، و از او درخواست كن كه از تو درگذشته، و سعادتمندى دينى و دنيوىات را كامل گرداند، كه آن دو تنها در مراقبه و پاييدن مقام جليل الهى حاصل مىشود.[/]
زيرا در حديث آمده كه: خداوند - جلّ جلاله - به واسطهى عقوبت گناهان، بنده را از خدمت و بندگى خويش به خواب مىزند. در اين باره نظر كن به روايتى كه از مولايمان امام صادق (عليه السلام) نقل شده: كه مردى به حضرتش عرض كرد: سفارشى به من بفرما. حضرت فرمود: تو را به تقواى خداوند سفارش مىنمايم، و اينكه هرگاه به رختخواب مىروى، تمام اعمال خير يا شرّى را كه در روز انجام دادهاى و نيز هرچيز پاكيزه و پليدى را كه در شكم خويش داخل كردهاى به يادآور.
[="lime"]ان شاءالله ادامه دارد...[/]
[="indigo"]استغنا و حريت
كسى كه بصيرت دينى دارد، ارشاد و انذار او در اجتماع، عنوان اكتساب ندارد. يعنى كسى كه به مرتبه كمال توحيد رسيد، آن توحيدى كه خداى تعالى مىخواهد، آن توحيدى كه در انبيا و اوليا بوده است، خداوند او را از اكتسابات اجتماعى مستغنى مىكند. يعنى اگر در اجتماع، ارشاد و انذار و تعليم و تعلم هم دارد، براى كسب ماديت نيست؛ چون مقام و مرتبه توحيدى، انسان را از اجتماع مستغنى مىسازد. اگر انسان با توفيقات الهى به سازندگى پرداخت و با تأييدات خدا ساخته شد، يعنى مردى شد كه مرضى خدا بود، خداى تعالى نمىگذارد محتاج مردم باشد؛ چون تمام فعل و انفعالات در يد الهى است. ولى كسى كه براى اكتساب حوايج خودش، در اجتماع ترويج مىكند، به اين مرحله نخواهد رسيد. از اين روست كه در قرآن از قول انبيا آمده است: ما براى ترويج و تبليغ و زحماتمان اجر نمىخواهيم: [="magenta"]ان أجرى الا على الله[/]؛ اجر زحمات ما بر خداست.
اين يك واقعيت است كه اگر انسان به مراتب توحيد موفق شد، خداى تعالى حوايج او را برآورده مىسازد، گرچه حوايج اقتصادى و مادى باشد. حوايجى كه به يد قدرت بارى تعالى انجام مىشود، با حوايجى كه با تشبثات به زيد و عمرو، برآورده مىشود، خيلى فرق دارد. و اين، بدان معنا نيست كه انسان از اجتماع كنارهگيرى كند. انسان بايد در اجتماع باشد و براى اجتماع كار كند، براى خدا كار كند. نه اين كه در اجتماع باشد و براى خودش كار كند. اگر در اجتماع براى خود كار كرد، اين مثل يك اكتساب بازارى است. بازارى هم براى خود كار مىكند. منتها از طريق تجارت و ما از طريق ترويج و انذار و بشارت.
خداوند به انسان توفيق دهد تا به مراحل توحيدى نايل شود و غناى از اجتماع پيدا كند. اگر غناى از اجتماع پيدا كرد، يك حريت نفسانى پيدا مىكند، و اين است آزادى. يعنى در كلمات خود ديگر حساب زيد و عمرو، ارباب و آقا و رعيت را نمىكند. تبليغات اسلامى بايد اين چنين باشد و از اين خصوصيات مجرد باشد وگرنه براى خودش تبليغ كرده است.[/]
دروغ حسادت و بدبین بودن اینها بلای جان مومنند
کسی که خودرا بسیار پاک میداند و برای خود معیارهایی به وجود آورده ودیگران را با مقیاس خود اندازه میگیرد
حتی برای دیگران نمره هم تعیین میکند حتی بدون هیچ دلیلی دیگران در منظر مومنان تخریب کند برای اینکه خودش را فردی کامل نشان دهد یا کسانی که در مسندی قرار گرفته اند وآن مسند حجاب بین آنها و خداوند کریم شود و فراموش کنند که این تنها یک آزمون است که متاسفانه با غرور و تکبر با آبروی مومنی بازی کنند و فراموش کنند که در روز قیامت خداوند از همه چیز میگذرد جز آبروری مومن!
منطق ملامتى درست در برابر منطق رياكارى قرار دارد. رياكار مىكوشد كه به مردم نزديك شود، ولى ملامتى مىكوشد كه از مردم دور شود. رياكار در پى مردم مىدود و آنها را مىپرستد، ملامتى از مردم مىگريزد و به آنها لگد مىزند. آن، دوستى خلق را مىخواهد و اين دشمنى خلق را مىجويد.
درويش ملامتى، مىنماياند كه مرتكب كارهاى زشت مىشود، در صورتى كه واقعا از آن كارها پاكيزه و مبرا مىباشد. او تظاهر مىكند كه شراب مىخورد، ولى شراب خوار نيست. او تظاهر به گناه مىكند، ولى گناه كار نيست. او رفتارى مىكند كه مردم دربارهاش عقيده بد پيدا كنند، مىنماياند كه روزه رمضان مىخورد، ولى در واقع روزهخوار نيست.
شيخ تاركالصلاة
كسى مىگفت: يكى از طلاب حوزه علميه مشهد مشهور بود كه تارك الصلاة است، لذا در ميان طلاب، بسيار بسيار منفور شده بود، بلكه منفوريت او از ميان طلاب تجاوز كرده بود و به دگران رسيده بود. همه از وى بد مىگفتند و مورد اشمئزاز عمومى قرار گرفته بود.
بعد از چندين شبى در جايى با او ميهمان بوديم، پس از صرف شام به علتى ميهمانان همان جا ماندند و خوابيدند و نتوانستند به خانههاى خود بروند .
هنگامى كه چراغ خاموش شد و همگى به خواب رفتند، من هنوز بيدار بودم و خوابم نبرده بود، ناگهان صداى ريزش قطرات آب را شنيدم. سر از لحاف بيرون كرده تا ببينم از كجاست، ديدم صدا از گوشه اتاق است. دقت كردم، ديدم شيخ تارك الصلاة به وضو گرفتن مشغول است، بسيار تعجب كردم ولى دم نزدم.
شيخ وضو گرفت و به عبادت برخاست. تا صبح اشتغال به تهجّد و عبادت داشت. در دل شب، حال خوشى داشت. من عبادت او و حال او را بدون آن كه خودش ملتفت شود، مىنگريستم هنگامى كه سپيده صبح زد، شيخ اذانى بگفت و نماز صبح را به جا آورد و سپس بخوابيد. نزديك طلوع آفتاب بود كه رفقا از خواب برخاستند و آماده براى خواندن نماز صبح گشتند. به يكديگر مىگفتند: شيخ را بيدار كنيم نماز بخواند. يكى فحشى به شيخ داد و گفت: ولش كنيد. بالاخره شيخ را بيدار كردند. شيخ برخاست و گفت: مىروم در مدرسه نماز مىخوانم و از خانه بيرون شد، در صورتى كه چند دقيقهاى بيشتر به طلوع آفتاب نمانده بود و شيخ قبل از طلوع آفتاب به مدرسه نمىرسيد و اين نكته بر همه روشن بود. رفقا از شيخ به بدگويى مشغول شدند و از او ابراز انزجار مىكردند. من به آنان چيزى نگفتم تا شيخ را ببينم. نزديك ظهر، شيخ را در صحن مطهر امام رضا (ع) ديدم. به او گفتم: شيخ اين چه بازى است؟! چرا چنين مىكنى؟! گفت: مگر چه شده؟ گفتم: من ديشب بيدار بودم و هر چه كردى ديدم. اشك از ديدگان شيخ جارى شد و دانست كه سرّش فاش شده است. اشارهاى به قبر مقدس امام هشتم (ع) كرد و مرا به آن حضرت سوگند داد كه تا او زنده است ، داستانش را براى كسى ذكر نكنم. چيزى نگذشت كه از دنيا رفت و مردمش همچنان او را تارك الصلاة مىپنداشتند!
فافهم.[/]
[="Georgia"][="Blue"]جمع بندی
سوال
بحث معرفت نفس از چه زمانی در عرفان اسلامی مطرح شد؟ همچنین کتابهایی را در معرفت نفس نام ببرید.
پاسخ
جستجو در امت ها و دقت در سنتها و تجزيه و تحليل عقايد و رفتار آنان، نشان مى دهد، كه اشتغال به معرفت نفس به منظور حصول آثار عجيب آن، با همه اختلافاتى كه در طرق آنهاست، در بين همه امّتها مانند برهمنى، بودايى، مانوى، مجوسى، يهودى، مسيحيت و اسلام رواج داشته، و از كارهاى نفيس و پرارزشى به شمار مى رفته است. و از قديم به گرانترين قيمت و صرف نفيسترين اوقات در يافتن معرفت نفس مىكوشيدهاند تا جائي كه براى بدست آوردن معرفت نفس و تحصيل آثار آن نهضتهاى عميق و ريشهدارى در همه آنها وجود دارد.
اما در اين ميان، معرفت نفس، در فرهنگ اسلام از اهميت بيشتري برخوردار بوده است تا جائي که هرگاه صحبت از معرفت و شناخت حق سبحانه وتعالي به میان آید معرفت نفس نیز مطرح میگردد. كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله و سلم فرمود: «من عرف نفسه فقد عرف ربه»(1) يعني هركس خود را شناسد خداي خويش را شناخته است.
در فرهنگ اسلامي، به قدری تاکید بر معرفت نفس شده که به نظر میرسد برای هیچ دستوری به این اندازه سفارش و تاکید نشده است و انسان وظیفهای مهمتر از خود شناسي و خودسازي ندارد و وظایف و تكاليف دیگر انسان مبتني بر اين معرفت است.
در كتاب غرر الحكم روايات متعددي از حضرت علی علیه السلام در ضرورت معرفت نفس نقل شده است كه از جمله آنها اين دو روايت است:
فرمود: در شگفتم از كسى كه خود را نشناخته چگونه مىتواند پروردگار خود را بشناسد. (2)
و نيز فرمود: جاهل به نفس خود مباش، زيرا كسى كه جاهل به نفس خود باشد در حقيقت به همه چيز جاهل است.(3)
در معرفت نفس كتب مفيد متعددي نوشته شده است كه بعضي از بهترين آنها عناوين ذیل است:
1- «چهل حدیث» حضرت امام راحل
2- «شرح دعای سحر» حضرت امام راحل
3-«جنود عقل و جهل» حضرت امام راحل
4- «دروس معرفت نفس»، 1 و 2 و 3، علامه حسن زاده آملی(دامت برکاته)
5- «اتحاد عاقل به معقول»، علامه حسن زاده آملی(دامت برکاته)
6- «شرح عیون مسائل نفس»، علامه حسن زاده آملی(دامت برکاته)
7-«صد كلمه در معرفت نفس» علامه حسن زاده آملی(دامت برکاته)
پينوشتها:
1-بحار الأنوار، ج2، ص32
2-غررالحکم / ص ،۵۷۵
3-غررالحکم /ص565
[/]