جمع بندی شبهه در موردجمله ای ازابن عربی:اگر مسیحیان میگفتند " المسیح هو الله" کافر نمیشدند
تبهای اولیه
سلام. در این سایت مطالبی علیه ابن عربی دیده ام، که قدری با بیمهری پاسخ داده شده اند. ولی موضوع بحث من، ارتباطی به آن مطالب ضد محی الدین ندارد. برخی جملات ابن عربی هستند که از سوی مسیحیان، در جهت تأیید تثلیث مسیحی، تفسیر می شوند و من می خواهم آنها را به صورت مورد به مورد بیان کنم. اجازه می خواهم که اولین مورد را بعد از تأیید و ایجاد تاپیک مطرح کنم.
لطفاً کارشناس محترمی که معرفی می فرمایید، آشنا به مباحث فلسفی باشد. با تشکر.
سلام. در این سایت مطالبی علیه ابن عربی دیده ام، که قدری با بیمهری پاسخ داده شده اند. ولی موضوع بحث من، ارتباطی به آن مطالب ضد محی الدین ندارد. برخی جملات ابن عربی هستند که از سوی مسیحیان، در جهت تأیید تثلیث مسیحی، تفسیر می شوند و من می خواهم آنها را به صورت مورد به مورد بیان کنم. اجازه می خواهم که اولین مورد را بعد از تأیید و ایجاد تاپیک مطرح کنم.لطفاً کارشناس محترمی که معرفی می فرمایید، آشنا به مباحث فلسفی باشد. با تشکر.
باسمه تعالی
با سلام :
بفرمایید مطالب خود را مطرح نمایید،در خدمتیم.
در تاویل ایه شریفه "لقد کفر الذین قالوا ان الله هو المسیح ابن المریم" ابن عربی کفر در این ایه را در دو مفهوم عقیده ی "کفر امیز" و مفهوم "ستر" به کار میبرد. بدین معنی که مسیحیان با اعتقاد خاص خود در مورد عیسی ع هویت الهی را مخفی کردند. به عبارت دیگر خدایی را که در صورت بشری مرده زنده میکرد مورد غفلت دادند. منشا عقیده ی کفر امیز انان این بود که انان هویت حق را که در تمام عالم از عوالم غیب و شهادت متجلی است در کلمه ی عیسویه محصور دانستند. لذا اگر به جای گفتن "ان الله هو المسیح ابن مریم" میگفتند " المسیح هو الله" کافر نمیشدند.(منبع: نامعلوم!)
خب، راجع به نگرش مسیحیان آن روز عربستان(فرقه یعقوبیه) اسناد کافی نداریم، ولی کلیساهای بزرگ امروز مسیحیان، نمی گویند «خدا خودِ عیسی است» بلکه می گویند: «عیسی خودِ خداست» یعنی "المسیح هو الله". مناظرات روز اسلام و مسیحیت بر سر الوهیت مسیح نیز، دقیقاً با همین عنوان است: «هل المسيح هو الله؟»(برای بررسی همین عبارت را در اینترنت سرچ بفرمایید.)
پس آیا باید براساس این فرمایش محی الدین عربی، بپذیریم که قرآن نه تنها نگرش امروزین مسیحیت را قبول دارد، بلکه حتی این حرف امروزین کفر نیست؟
با تشکر
ابن عربی در بحث از رابطه ی اسم مستاثر الهی با نفس انسان کامل به بیان این مطلب میپردازد که انسان کامل غیب حق است و او از این غیب اگاهی ندارد. همانگونه که در مورد اسم مستاثر نیز اختصاص ان به غیب الهی مطرح شده است. "او استاثرت به فی علم غیبک" ابن عربی در همین زمینه به سخن عیسی در پیشگاه الهی اشاره میکند که در طی ان عیسی ع از علم خداوند به نفس او و جهل خود نسبت به نفس حق یاد کرده است "و اذ قال الله یا عیسی ابن مریم انت قلت للناس اتخذونی و امی الهین من دون الله قال سبحانک ما یکون لی ان اقول ما لیس لی بحق ان کنت قلته فقد علمته تعلم ما فی نفسی و لا اعلم ما فی نفسک انک انت علام الغیوب ما قلت لهم الا ما امرتنی به ان اعبدوا الله ربی و ربکم" مائده 116 و 117 . مراد از نفس در "لا اعلم ما فی نفسک" میتواند نفس خود عیسی ع باشد که به حق تعالی اضافه شده است. ابن عربی این تفسیر را با ثنای الهی و تبرئه عیسی ع از انچه به او نسبت داده شده سازگارتر میداند. گویی عیسی ع چنین عرضه داشته است که تو از انچه در نفس من است با خبری زیرا نفس من غیب تو است و من از غیب تو اگاه نیستم بلکه تو بهتر میدانی که در غیب خود چه میگذرد و تو واقفی بر اینکه در نفس خود چه تعبیه کرده ای. زیرا خلق و امر از ان توست. ابن عربی متذکر میشود که مطابق این ایه, عیسی اصل الوهیت را از خود نفی نکرده,بلکه تنها اعلان و تبلیغ الوهیت را از عهده ی خود خارج کرده. برای همین نمیگوید که (ما قلت انی اله, نگفتم که خدا هستم) بلکه در پاسخ گفته است "جز انچه مرا بدان فرمان دادی چیز دیگری به انان نگفتم" چنانچه شخصی بگوید که به او دستور داده نشده که چنین مطلبی را بگوید, بدین معنی که نباید هر انچه در مورد خود میداند بگوید. زیرا عیسی ع به حکم انکه انسان کامل است میدانست که مقام خلیفه اللهی حق اوست, و به همین سبب اسمای الهی (از جمله اسم جامع الله) به حکم خلافت متوجه او میشود (منبع :فتوحات مکیه صفحه 268 )
خلاصه مطلب(مطالب شبهه ناک موجود در نقل فوق):
1.وقتی خدا از عیسی پرسید که آیا تو به مردم گفتی تو و مادرت رو دو معبود، بگیرند، نفرمود من چنین نگفته ام، بلکه فرمود: جز آنچه تو امر کردی، نگفتم. پس حضرت عیسی نفرموده است که نگفتم مرا معبود بگیرید.
2.طبق آخرین جمله نیز اسم جامع الله، به حکم خلافت، متوجه حضرت عیسی می شود.
نظر ابن عربی لعنه الله در رابطه با شیعه :فرقه ناجیه
[h=1]((ألفت الیهم أصلاً صحیحاً لا یشكون فیه ثمّ طرأت علیهم التلبیسات من عدم الفهم حتّی ضلّوا فینسب ذلك إلی الشیطان بحكم الأصل و لوعلموا إنّ الشیطان فی تلك المسائل تلمیذله یتعلم منه و اكثر ما ظهر ذلك فی الشیعة و لاسیما فی الإمامیة منهم فدخلت علیهم شیاطین الجنّ أوّلاً بحبّ أهل البیت و استفراغ الحّب فیهم و رأوا أن ذلك من أسنی القربات إلی الله و كذلك هو لو وقفوا و لا یزیدون علیه إلا أنّهم تعدوا من حبّ أهل البیت إلی طریقین منهم من تعدی إلی بغض الصاحبه و سبّهم حیث لم یقدموهم و تخیلو أن أهل البیت أولی بهذه المناصب الدنیویة فكان منهم قد عرف و استفاض و طائفه زادت إلی سب الصحابة القدح فی رسول الله صلی الله علیه و سلم و فی جبریل علیه السلام و فی الله جل جلاله حیث لم ینصوا علی رتبتهم و تقدیمهم فی الخلافة للناس حتی أنشد بعضهم ما كان من بعث الأمین أمینا و هذا كلّه واقع من أصل صحیح و هو حب اهل البیت انتج فی نظرهم فاسدا فضلوا و أضلوا))[/h]
فتوحات مکیه1 /281و282 باب الخمس و الخمسرن فی المعرفة الخواطر الشیطانیه
نظر ابن عربی لعنه الله در باره شیعه (2)
((بل قد یشاهد السالك المرتاض نفسه و عینه الثابتة فی مرآة المشاهده لصفاء عین المشاهده، كرؤیة بعض المرتاضین من العامة الرفضه بصورة الخنزیر بخیاله، و هذا لیس مشاهدة الرفضه كذا، بل لصفاء مرآة الرافضی رأی المرتاض نفسه التی هی علی صورة الخنزیر فیها فتوهم أنه رأی الرافضی، و ما رأی إلّا نفسه))
18- تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الأنس ص221
ابن عربی ملعون لعنه الله حضرت ابراهیم علی نبینا و آله و علیه السلام را متوهم میداند :
فصوص الحکم آورده است: « اعلم أیدنا الله و إِیاک أنّ إِبراهیم الخلیل علیه السلام قال لابنه: «إِنِّی أَرى فی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ»[۱] و المنام حضرة الخیال فلم یعبرها. و کان کبش ظهر فی صورة ابن إِبراهیم فی المنام فصدَّق إِبراهیم الرؤیا…..و هو لا یشعر»»
محی الدین ابن عربی، چهره برجسته عرفان اسلامی ص۵۶۹ و۵۷۰
اینهایی که عرض کردم نمونه های کوچکی از انحرافات عمیق و بزرگ این مرد پست فطرت است . در فصصوص الحکم فص حضرت نوح اگر بخوانید در می یابید چه توهین هایی که به امیرالمومنین روحی فداه نکرده است . از همچین مردی این عقیده بعید نیست .
همانطور که در پست اوّل گفتیم، این موضوع برای بحث در مورد برخی جملات عرفانی ابن عربی است که مورد سوء استفاده مسیحیان قرار گرفته است. لطفاً پستهای انحرافی ارسال نفرمایید.
در آدرس زیر می توانید به بیان این مباحث بپردازید:
در تاویل ایه شریفه "لقد کفر الذین قالوا ان الله هو المسیح ابن المریم" ابن عربی کفر در این ایه را در دو مفهوم عقیده ی "کفر امیز" و مفهوم "ستر" به کار میبرد. بدین معنی که مسیحیان با اعتقاد خاص خود در مورد عیسی ع هویت الهی را مخفی کردند. به عبارت دیگر خدایی را که در صورت بشری مرده زنده میکرد مورد غفلت دادند. منشا عقیده ی کفر امیز انان این بود که انان هویت حق را که در تمام عالم از عوالم غیب و شهادت متجلی است در کلمه ی عیسویه محصور دانستند. لذا اگر به جای گفتن "ان الله هو المسیح ابن مریم" میگفتند " المسیح هو الله" کافر نمیشدند.(منبع: نامعلوم!)خب، راجع به نگرش مسیحیان آن روز عربستان(فرقه یعقوبیه) اسناد کافی نداریم، ولی کلیساهای بزرگ امروز مسیحیان، نمی گویند «خدا خودِ عیسی است» بلکه می گویند: «عیسی خودِ خداست» یعنی "المسیح هو الله". مناظرات روز اسلام و مسیحیت بر سر الوهیت مسیح نیز، دقیقاً با همین عنوان است: «هل المسيح هو الله؟»(برای بررسی همین عبارت را در اینترنت سرچ بفرمایید.)
پس آیا باید براساس این فرمایش محی الدین عربی، بپذیریم که قرآن نه تنها نگرش امروزین مسیحیت را قبول دارد، بلکه حتی این حرف امروزین کفر نیست؟
با تشکر
باسمه تعالی
باسلام و تشکر از سوالی که مطرح فرمودید:
جناب ابن عربی در کتاب فصوص الحکم خود ،به فص ّ حکمة نبویة فی کلمة عیسویة که می رسند ،بعد از بحث از معجزات حضرت عیسی علیه السلام به آیه 72 سوره مائده می پردازند «لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسيحُ ابْنُ مَرْيَم» «آنان كه قائل به خدايى مسيح پسر مريم شدند محققاً كافر گشتند»
و در این قسمت بیان می فرمایند:
با توجه به اینکه یکی از معجزات حضرت عیسی علیه السلام زنده کردن مردگان بود
«...أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللَّه»[آل عمران،49]؛ «، ....من از گل مجسمه مرغى ساخته و بر آن (نفس قدسى) بدمم تا به امر خدا مرغى گردد، و كور مادر زاد و مبتلاى به پيسى را به امر خدا شفا دهم، و مردگان را به امر خدا زنده كنم»لذا وقتی زنده نمودن مردگان به عنوان یکی از معجزات حضرت عیسی علیه السلام از حضرت صادر شد ، عده ای از مردم آن زمان و البته عده ای از مسیحیان این زمان قائل به حلول شدند به این معنا که حق تعالی در وجود حضرت عیسی علیه السلام حلول نموده است که حق تعالی در جواب آنها می فرماید
:«لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسيحُ ابْنُ مَرْيَم»فجمعوا بین الخطاء و الکفر[1] :که این افراد بین خطا و کفر جمع کردند و منظور از خطا حلول است که در نظام عرفان اسلامی مردود است چون عرفان اسلامی با توجه به بحث وحدت وجود قائل به ظهور است نه حلول که به تعبیر شیخ محمود شبستری درگلشن راز: حلول و اتحاد اینجا محال است/ که در وحدت دویی عین ضلال است.لذا ایشان می فرمایند:«فادّی بعضهم فیه الی القول بالحلول»[2]
تمام حرف جناب ابن عربی این است و در هیچ کجا از کلام و جملات او چنین جملهای را که «لذا اگر به جای گفتن "ان الله هو المسیح ابن مریم" میگفتند " المسیح هو الله" کافر نمیشدند.» را پیدا نمی کنید. و اتفاقا ایشان در صدد ردّ نمودن عقاید مسیحیان ( که عده ای قائل به ابن الله بودن حضرت عیسی علیه السلام و عده ای قائل به حلول که مرحوم علامه طباطبایی(ره) در جلد 5 المیزان در سوره آل عمران این عقاید را مطرح می کند ) می باشد که فرمودند :فجمعوا بین الخطاء و الکفر
موفق باشید.
پی نوشت:
1-فصوص الحکم،ص933
2-همان ص932
ابن عربی در بحث از رابطه ی اسم مستاثر الهی با نفس انسان کامل به بیان این مطلب میپردازد که انسان کامل غیب حق است و او از این غیب اگاهی ندارد. همانگونه که در مورد اسم مستاثر نیز اختصاص ان به غیب الهی مطرح شده است. "او استاثرت به فی علم غیبک" ابن عربی در همین زمینه به سخن عیسی در پیشگاه الهی اشاره میکند که در طی ان عیسی ع از علم خداوند به نفس او و جهل خود نسبت به نفس حق یاد کرده است "و اذ قال الله یا عیسی ابن مریم انت قلت للناس اتخذونی و امی الهین من دون الله قال سبحانک ما یکون لی ان اقول ما لیس لی بحق ان کنت قلته فقد علمته تعلم ما فی نفسی و لا اعلم ما فی نفسک انک انت علام الغیوب ما قلت لهم الا ما امرتنی به ان اعبدوا الله ربی و ربکم" مائده 116 و 117 . مراد از نفس در "لا اعلم ما فی نفسک" میتواند نفس خود عیسی ع باشد که به حق تعالی اضافه شده است. ابن عربی این تفسیر را با ثنای الهی و تبرئه عیسی ع از انچه به او نسبت داده شده سازگارتر میداند. گویی عیسی ع چنین عرضه داشته است که تو از انچه در نفس من است با خبری زیرا نفس من غیب تو است و من از غیب تو اگاه نیستم بلکه تو بهتر میدانی که در غیب خود چه میگذرد و تو واقفی بر اینکه در نفس خود چه تعبیه کرده ای. زیرا خلق و امر از ان توست. ابن عربی متذکر میشود که مطابق این ایه, عیسی اصل الوهیت را از خود نفی نکرده,بلکه تنها اعلان و تبلیغ الوهیت را از عهده ی خود خارج کرده. برای همین نمیگوید که (ما قلت انی اله, نگفتم که خدا هستم) بلکه در پاسخ گفته است "جز انچه مرا بدان فرمان دادی چیز دیگری به انان نگفتم" چنانچه شخصی بگوید که به او دستور داده نشده که چنین مطلبی را بگوید, بدین معنی که نباید هر انچه در مورد خود میداند بگوید. زیرا عیسی ع به حکم انکه انسان کامل است میدانست که مقام خلیفه اللهی حق اوست, و به همین سبب اسمای الهی (از جمله اسم جامع الله) به حکم خلافت متوجه او میشود (منبع :فتوحات مکیه صفحه 268 )خلاصه مطلب(مطالب شبهه ناک موجود در نقل فوق):
1.وقتی خدا از عیسی پرسید که آیا تو به مردم گفتی تو و مادرت رو دو معبود، بگیرند، نفرمود من چنین نگفته ام، بلکه فرمود: جز آنچه تو امر کردی، نگفتم. پس حضرت عیسی نفرموده است که نگفتم مرا معبود بگیرید.
2.طبق آخرین جمله نیز اسم جامع الله، به حکم خلافت، متوجه حضرت عیسی می شود.
باسمه تعالی
اجازه بدهید برای روشن شدن بحث، عبارت ابن عربی در فتوحات، در خصوص آن دو شبهای که مطرح فرمودید را بیاورم:
در رابطه با شبه اول:
چنانچه ملاحظه می فرمایید ،ابن عربی بیان می کند که حضرت عیسی (علیه السلام) به حق تعالی چنین جمله ای: « من نگفتم اله نیستم(ما قلت انی اله)» را عرض نکرد،چون او خود را
خلیفه و جانشین خدا و یک انسان کامل می دانست نه خود خدا. و با توجه به این استدلالی که صراحتا ابن عربی آورده ، دیگر آن شبهه که وی مانند مسیحیان قائل به الوهیت حضرت عیسی (علیه السلام)باشد،از اساس باطل می باشد .و در رابطه با شبه دوم:
جمله
« ان الاسماء الهیه له» در صدد بیان این است که «خلافت از حق تعالی ،هنگامی برای انسان امکان پذیر خواهد بود که صفات مستخلف عنه(حق تعالی)در وی جاری شده باشد ،همان گونه که یک قائم مقام نیز باید ویژگی ها و شایستگی های اصلی مدیر را که در کار مدیریت دخیل هستند ،داشته باشد تا بتواند د رمقام جانشینی وی عمل کند و چون حق تعالی با اسما و صفات،عالم را تدبیر می کند ،او نیز می تواند عالم را با اذن خداودن تدبیر کند .بنابراین سرّ خلافت در دارا بودن اسماست.بر همین نکته ،در آیاتی از سوره مبارکه بقره(بقره:30-31)تاکید شده است؛ آنجا که جعل خلافت برای انسان در زمین،«انی جاعل فی الارض خلیفة»با علم او به تمام اسماء«و علم آدم الاسمائ کلها» گره می خورد.«[2]
پی نوشت:
1- الفتوحات المکیه،ج3،ص267
2-مبانی و اصول عرفان نظری،یدالله یزدانپناه،ص602
در رابطه با شبه اول:چنانچه ملاحظه می فرمایید ،ابن عربی بیان می کند که حضرت عیسی (علیه السلام) به حق تعالی چنین جمله ای: « من نگفتم اله نیستم(ما قلت انی اله)» را عرض نکرد،چون او خود را
خلیفه و جانشین خدا و یک انسان کامل می دانست نه خود خدا. و با توجه به این استدلالی که صراحتا ابن عربی آورده ، دیگر آن شبهه که وی مانند مسیحیان قائل به الوهیت حضرت عیسی (علیه السلام)باشد،از اساس باطل می باشد .
راستش من متوجه منظور این فرمایش شما نمی شوم. البته اصل این شبهه این است که ابن عربی این آیه را نشانگر اینکه مسیح ادعای الوهیت را انکار فرموده است، نمی داند. حال اینکه او خلیفه و انسان کامل می دانست چه ارتباطی دارد به اینکه «چرا نفرمود نگفتم اله نیستم؟» و اینکه چگونه با این نگرش این آیه مسیح، ادعای اله بودن از سوی خویش را انکار فرموده است، نیاز به توضیح بیشتری دارد.
راستش من متوجه منظور این فرمایش شما نمی شوم. البته اصل این شبهه این است که ابن عربی این آیه را نشانگر اینکه مسیح ادعای الوهیت را انکار فرموده است، نمی داند. حال اینکه او خلیفه و انسان کامل می دانست چه ارتباطی دارد به اینکه «چرا نفرمود نگفتم اله نیستم؟» و اینکه چگونه با این نگرش این آیه مسیح، ادعای اله بودن از سوی خویش را انکار فرموده است، نیاز به توضیح بیشتری دارد.
باسمه تعالی
وقتی ابن عربی تصریح می فرماید حضرت عیسی (علیه السلام) خود را خلیفه خدا و یک انسان می داند،ادعای اله بودن از حضرت مسیح علیه السلام را انکار نموده است.
ابن عربی در دیوان ترجمان الاشواق در توصیف معشوق خود ان را سه گانه ای میداند که در اصل یکی است. او محبوب ازلی خود را با تثلیث مسیحیت مقایسه میکند و میفرماید :
"تثلث محبوبی و قد کان واحدا کما صیّروا الاقنام بالذات اقنما"
او در شرح این بیت میگوید که عدد موجب کثرت در عین خارجی نمیشود. همانگونه که مسیحیان در عین اعتقاد به 3 اقانیم به وحدت اله نیز معتقدند. یعنی در عین حال که میگویند "به نام پدر و پسر و روح القدس" خدا را نیز یکی میدانند. ابن عربی به مورد مشابه تثلیث در قران اشاره میکند. در ایه "قل ادعوا الله اوادعو الرحمن ایا ما تدعوا فله الاسما الحسنی" سوره اسرا ایه 110 این ایه تلویحا دو اسم الله و الرحمن را از دیگر اسمای الهی ممتاز کرده .ابن عربی با تتبع در ایات قران امهات اسمای الهی را بر محور 3 اسم استوار میدانه الله ,الرحمان , الرب.(ترجمان الاشواق، ص46)
شبهات:
1.ابن عربی محبوب خود را، که قاعدتاً باید خدا باشد، در عین وحدت دارای سه اقنوم، می داند، که این عین ادعای مسیحیت است. متن دقیق کتکیزم کلیسای کاتولیک به این شرح است: «ما به سه خدا اعتقاد نداریم، بلکه به یک خدا در سه شخص» که واژۀ "شخص"(person) ترجمه ای نارسا برای واژۀ "اقنوم"(hephosys) می دانند.
2.ابن عربی، تثلیث مسیحی را امری ممکن می داند و می پذیرد که ممکن است خدا در عین "پدر، پسر و روح القدس بودن" یکی باشد.
3.او چیزی شبیه به تثلیث را نیز به قرآن نسبت داده، امهات صفات الهی بر سه محور الله، الرحمن و الرب، استوار می داند.
باسمه تعالی
باسلام و تشکر از سوالی که مطرح فرمودید:
جناب ابن عربی در کتاب فصوص الحکم خود ،به فص ّ حکمة نبویة فی کلمة عیسویة که می رسند ،بعد از بحث از معجزات حضرت عیسی علیه السلام به آیه 72 سوره مائده می پردازند «لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسيحُ ابْنُ مَرْيَم» «آنان كه قائل به خدايى مسيح پسر مريم شدند محققاً كافر گشتند»و در این قسمت بیان می فرمایند:
با توجه به اینکه یکی از معجزات حضرت عیسی علیه السلام زنده کردن مردگان بود
«...أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللَّه»[آل عمران،49]؛ «، ....من از گل مجسمه مرغى ساخته و بر آن (نفس قدسى) بدمم تا به امر خدا مرغى گردد، و كور مادر زاد و مبتلاى به پيسى را به امر خدا شفا دهم، و مردگان را به امر خدا زنده كنم»لذا وقتی زنده نمودن مردگان به عنوان یکی از معجزات حضرت عیسی علیه السلام از حضرت صادر شد ، عده ای از مردم آن زمان و البته عده ای از مسیحیان این زمان قائل به حلول شدند به این معنا که حق تعالی در وجود حضرت عیسی علیه السلام حلول نموده است که حق تعالی در جواب آنها می فرماید
:«لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسيحُ ابْنُ مَرْيَم»فجمعوا بین الخطاء و الکفر[1] :که این افراد بین خطا و کفر جمع کردند و منظور از خطا حلول است که در نظام عرفان اسلامی مردود است چون عرفان اسلامی با توجه به بحث وحدت وجود قائل به ظهور است نه حلول که به تعبیر شیخ محمود شبستری درگلشن راز: حلول و اتحاد اینجا محال است/ که در وحدت دویی عین ضلال است.
لذا ایشان می فرمایند:«فادّی بعضهم فیه الی القول بالحلول»[2]تمام حرف جناب ابن عربی این است و در هیچ کجا از کلام و جملات او چنین جملهای را که «لذا اگر به جای گفتن "ان الله هو المسیح ابن مریم" میگفتند " المسیح هو الله" کافر نمیشدند.» را پیدا نمی کنید. و اتفاقا ایشان در صدد ردّ نمودن عقاید مسیحیان ( که عده ای قائل به ابن الله بودن حضرت عیسی علیه السلام و عده ای قائل به حلول که مرحوم علامه طباطبایی(ره) در جلد 5 المیزان در سوره آل عمران این عقاید را مطرح می کند ) می باشد که فرمودند :فجمعوا بین الخطاء و الکفر
موفق باشید.پی نوشت:
1-فصوص الحکم،ص933
2-همان ص932
فکر کنم عبارت ابن عربی در رفرنس شماره 1 شما، ادامه ای دارد. آیا این جمله از ابن عربی نیست: «فجمعوا بین الخطاء و الکفر فی تمام الکلام کلّه لانه لا بقولهم هو الله و لا بقولهم ابن مریم»(فصوص ص141، چ1، الزهراء، قم 1366)
اگر این نقل صحیح باشد، ایشان فرموده اند که جمع شدن آنها بین خطا و کفر، به این خاطر که گفتند «او خداست»، نبوده است.
سلام
توجیه اندیشه های منحرف مسیحی با اندیشه های های عرفانی نوعی انداختن توپ به زمین مسلمانانی است که به توحید باور دارند و آنها را مشرک می شمارند
به نظر حقیر اندیشه های عرفانی بزرگانی همچون ابن عربی نمی تواند موید شرک مسیحی باشد چون مسیحیان قائل به تثلیث در توحیدند یعنی برای خدایان سه گانه استقلال وجودی قائلند و چنین چیزی با بنیان عرفان اسلامی که وجود مستقل را منحصر در یک حقیقت می داند منافات دارد و این اختلافی بنیادینی است که همه تشابهات ظاهری را به اختلاف واقعی مبدل می کند
یا علیم
فکر کنم عبارت ابن عربی در رفرنس شماره 1 شما، ادامه ای دارد. آیا این جمله از ابن عربی نیست: «فجمعوا بین الخطاء و الکفر فی تمام الکلام کلّه لانه لا بقولهم هو الله و لا بقولهم ابن مریم»(فصوص ص141، چ1، الزهراء، قم 1366)اگر این نقل صحیح باشد، ایشان فرموده اند که جمع شدن آنها بین خطا و کفر، به این خاطر که گفتند «او خداست»، نبوده است.
باسمه تعالی
کاربر محترم این ادامه جمله « لا بقولهم هو الله و لا بقولهم ابن مریم»در واقع توضیحی برای عبارت« تمام الکلام »است یعنی آنها به خاطر اینکه گفتند« ان الله هو المسیح ابن مریم» دچار خطا و کفر شدند و الا اگر می گفتند هو الله بنابر مبنای بحث و حدت وجود که حضرت عیسی یکی از مظاهر برای حق تعالی است و اگر فقط می گفتند ابن مریم که واقع هم حضرت عیسی علیه السلام فرزند مریم بود کلامشان اشکالی نداشت .
و لی اشکال به آنها در«تمام الکلام» یعنی به مجموع کلامشان است که گفتند:«ان الله هو المسیح بن مریم » که علاوه بر حلول ، مظهریت برای حق تعالی را در حضرت عیسی علیه السلام محصور کردند در حالیکه کل عالم مظهر برای خداوند است .
چنانچه جناب قیصری این عبارت این عربی را اینگونه توضیح داده است:«
لکنّ تمام الکلام و مجموعه غیر صحیح،لاّنه یفید حصر الحق فی صورة عیسی و هو باطل،لان العالم کلّه غیبا و شهادة صورته ،لا عیسی فقط»[1]پی نوشت:
1-شرح فصوص الحکم،ج2،ص933
ابن عربی در دیوان ترجمان الاشواق در توصیف معشوق خود ان را سه گانه ای میداند که در اصل یکی است. او محبوب ازلی خود را با تثلیث مسیحیت مقایسه میکند و میفرماید :
"تثلث محبوبی و قد کان واحدا کما صیّروا الاقنام بالذات اقنما"
او در شرح این بیت میگوید که عدد موجب کثرت در عین خارجی نمیشود. همانگونه که مسیحیان در عین اعتقاد به 3 اقانیم به وحدت اله نیز معتقدند. یعنی در عین حال که میگویند "به نام پدر و پسر و روح القدس" خدا را نیز یکی میدانند. ابن عربی به مورد مشابه تثلیث در قران اشاره میکند. در ایه "قل ادعوا الله اوادعو الرحمن ایا ما تدعوا فله الاسما الحسنی" سوره اسرا ایه 110 این ایه تلویحا دو اسم الله و الرحمن را از دیگر اسمای الهی ممتاز کرده .ابن عربی با تتبع در ایات قران امهات اسمای الهی را بر محور 3 اسم استوار میدانه الله ,الرحمان , الرب.(ترجمان الاشواق، ص46)
شبهات:
1.ابن عربی محبوب خود را، که قاعدتاً باید خدا باشد، در عین وحدت دارای سه اقنوم، می داند، که این عین ادعای مسیحیت است. متن دقیق کتکیزم کلیسای کاتولیک به این شرح است: «ما به سه خدا اعتقاد نداریم، بلکه به یک خدا در سه شخص» که واژۀ "شخص"(person) ترجمه ای نارسا برای واژۀ "اقنوم"(hephosys) می دانند.
2.ابن عربی، تثلیث مسیحی را امری ممکن می داند و می پذیرد که ممکن است خدا در عین "پدر، پسر و روح القدس بودن" یکی باشد.
3.او چیزی شبیه به تثلیث را نیز به قرآن نسبت داده، امهات صفات الهی بر سه محور الله، الرحمن و الرب، استوار می داند.
باسمه تعالی
اگرکسی با مبانی محی الدین آشنا نباشد چه بسا در وهله اول و با دیدن آن بیت گمان کند که ایشان، هم عقیده با مسیحیان است.و لکن آن عبارتی را که شما از مسیحیان کلیسای کاتولیک آوردید دقیقا بحث حلول را بیان می کند که از جهت عقلی محال است.
و لی حرف جناب ابن عربی مربوط به بحث وحدت شخصیه وجود است ،که یک وجود داریم و مظاهر متعدد، و تعدد مظاهر باعث تعدد مظهر نمی شود مانند اینکه در یک اتاقی یک شخص ایستاده و چندتا آینه با اندازه و شکل های متعددوجو د داشته باشد،هر آینه ای به اندازه ظرفیت خود آن شخص را نشان می دهد ولی این امر با عث تعدد آن شخص نمی شود همان طوریکه در بحث اقانیم ثلاثه مسیحیت، اگر آنها اقانیم ثلاثه را مظهر برای آن ذات واحد بدانند، حرف درستی است بلکه کل عالم مظهر برای ذات حق تعالی می باشند که هر موجودی به اندازه ظرفیت وجودی خود حق تعالی را نشان می دهند و لکن حرف مسیحیت در مظهریت اقانیم ثلاثه نیست بلکه بحث آنها در حلول حق تعالی در اقانیم ثلاثه است و جناب محیی الدین با توجه به مبانی که در بحث وحدت شخصیه دارد قائل به حلول نیست بلکه قائل به ظهور است و عقاید او هیچ ارتباطی به مسیحیان ندارد.
در رابطه با اسماء هم ،بحث این است که در بین اسماء الهی ،اسماء کلی داریم و اسمائ جزئی و اسم کلی آن است که شامل اسماء جزئی می شود و اسم جزئی آن است که تحت اسم کلی دیگری قرار می گیرد.
و اهل معرفت در بیان اسماء کلی تقسیماتی دارند مانند هفت اسم(حیات، اراده،قدرت،علم،سمع،بصر و کلام) و یا چهار اسم کلی(حیّ،علیم ،قدیر،مرید) و در یک تقسیم بندی دیگر چهار اسم (الاول ، الآخر، الظاهر،الباطن)اسماء کلی هستند .جناب محی الدین هم در این بیان اسما، اصلی را این سه اسم(الله،الرحمن،الرب) می داند (و هی الله، الرحمن،الرب، و معلوم ان المرا اله واحد و باقی الاسماء اجریت اجری النعوت،لهذا الاسماء و لاسیما الاسم الله...)[1]
پی نوشت:
1-ذخائر العلاق شرح ترجمان الاشواق، ص 38
با تشکر از جناب سمیع عزیز. فقط یک خواهش دارم، اینکه تا جایی که ممکن است بحث را باز کنید و توضیح بفرمایید، و از خلاصه گویی و مجمل گویی خودداری فرمایید.
باسمه تعالی
کاربر محترم این ادامه جمله « لا بقولهم هو الله و لا بقولهم ابن مریم»در واقع توضیحی برای عبارت« تمام الکلام »است یعنی آنها به خاطر اینکه گفتند« ان الله هو المسیح ابن مریم» دچار خطا و کفر شدند و الا اگر می گفتند هو الله بنابر مبنای بحث و حدت وجود که حضرت عیسی یکی از مظاهر برای حق تعالی است و اگر فقط می گفتند ابن مریم که واقع هم حضرت عیسی علیه السلام فرزند مریم بود کلامشان اشکالی نداشت .و لی اشکال به آنها در«تمام الکلام» یعنی به مجموع کلامشان است که گفتند:«ان الله هو المسیح بن مریم » که علاوه بر حلول ، مظهریت برای حق تعالی را در حضرت عیسی علیه السلام محصور کردند در حالیکه کل عالم مظهر برای خداوند است .
چنانچه جناب قیصری این عبارت این عربی را اینگونه توضیح داده است:«
لکنّ تمام الکلام و مجموعه غیر صحیح،لاّنه یفید حصر الحق فی صورة عیسی و هو باطل،لان العالم کلّه غیبا و شهادة صورته ،لا عیسی فقط»[1]
پی نوشت:
1-شرح فصوص الحکم،ج2،ص933
1. یعنی می فرمایید «هو الله» که مسیحیان امروزی، آنرا به مسیح نسبت می دهند، با عرفان اسلامی سازگار است؟ ببینید مسیحیان نیز تمی گویند خدا در مسیح حلول کرد، یا اینکه با جسم مسیح، خلط شد.
2.از سوی دیگر، پس چرا کسانی که می گویند علی خداست، تکفیر می شوند؟
3.چرا وقتی فرعون می گوید "أنا ربّکم الاعلی" واکنش خدا این است: «فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى»؟ او بر اساس این نگاه عرفانی، حرف حقی زده است، او نیز مظهر و تجلی خداست، و می تواند بگوید أنا الله.
4.بر اساس این فرمایش شما، تجلی خدا(عیسی)، خود خداست(الله)، و گرنه نمی توان گفت هو الله.
و لی حرف جناب ابن عربی مربوط به بحث وحدت شخصیه وجود است ،که یک وجود داریم و مظاهر متعدد، و تعدد مظاهر باعث تعدد مظهر نمی شود مانند اینکه در یک اتاقی یک شخص ایستاده و چندتا آینه با اندازه و شکل های متعددوجو د داشته باشد،هر آینه ای به اندازه ظرفیت خود آن شخص را نشان می دهد ولی این امر با عث تعدد آن شخص نمی شود
لطفاً بفرمایید که محی الدین در کجا این این را گفته است.
لکن حرف مسیحیت در مظهریت اقانیم ثلاثه نیست بلکه بحث آنها در حلول حق تعالی در اقانیم ثلاثه است و جناب محیی الدین با توجه به مبانی که در بحث وحدت شخصیه دارد قائل به حلول نیست بلکه قائل به ظهور است و عقاید او هیچ ارتباطی به مسیحیان ندارد.
گویا شما منظوری خاص از حلول دارید. حلول در لغت به معنای نازل شدن و فرود آمدن در محلی است و در محاورات عادی و روزمره، معمولاً به معنای رفتن موجودی به جسم موجود دیگر است یا سکونت چیزی در چیز دیگر، مثل حلول جن در جسم یک انسان.
لطفاً بفرمایید منظور شما از حلول دقیقاً چیست.
با تشکر از جناب سمیع عزیز. فقط یک خواهش دارم، اینکه تا جایی که ممکن است بحث را باز کنید و توضیح بفرمایید، و از خلاصه گویی و مجمل گویی خودداری فرمایید.1. یعنی می فرمایید «هو الله» که مسیحیان امروزی، آنرا به مسیح نسبت می دهند، با عرفان اسلامی سازگار است؟ ببینید مسیحیان نیز تمی گویند خدا در مسیح حلول کرد، یا اینکه با جسم مسیح، خلط شد.
2.از سوی دیگر، پس چرا کسانی که می گویند علی خداست، تکفیر می شوند؟
3.چرا وقتی فرعون می گوید "أنا ربّکم الاعلی" واکنش خدا این است: «فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى»؟ او بر اساس این نگاه عرفانی، حرف حقی زده است، او نیز مظهر و تجلی خداست، و می تواند بگوید أنا الله.
4.بر اساس این فرمایش شما، تجلی خدا(عیسی)، خود خداست(الله)، و گرنه نمی توان گفت هو الله.
لطفاً بفرمایید که محی الدین در کجا این این را گفته است.
گویا شما منظوری خاص از حلول دارید. حلول در لغت به معنای نازل شدن و فرود آمدن در محلی است و در محاورات عادی و روزمره، معمولاً به معنای رفتن موجودی به جسم موجود دیگر است یا سکونت چیزی در چیز دیگر، مثل حلول جن در جسم یک انسان.
لطفاً بفرمایید منظور شما از حلول دقیقاً چیست.
باسمه تعالی
اولا :تا زمانی که بحث وحدت شخصیه وجود با معنای دقیقی که اهل معرفت بیان می کنند ،حل نشود این سوالات وجود دارد ، لطفا به تاپیک http://www.askdin.com/thread29046-2.html#post380709البته به دور از حواشی آن، مراجعه بفرمایید که بنده معنای دقیق وحدت وجود را توضیح داده ام.
ثانیا: مسیحیت صحبت از حلول می کند و این مبنا کاملا مخالف با مبنای عرفای اسلامی است که صحبت از ظهور می نمایند .
ثاثا: آنهایی که که می گویند علی علیه السلام خداست به این دلیل که منظورشان حلول است تکفیر می شوند.
رابعا:فرعون اگر می گفت انا ربکم الاعلی ،واقعا ادعایش خدایی و ربوبیت برای خودش بود چنانچه جناب محی الدین در فتوحات خود ج1،ص301 می نویسد:«
المتكبرون على اللَّه كفرعون و أمثاله ممن ادعى الربوبية لنفسه و نفاها عن اللَّه فقال يا أَيُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرِي و قال أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى » نه اینکه منظورش مظهریت برای حق تعالی باشد.
خامسا: منظور این است که موجودات امکانی به لحاظ اصل وجود همان وجود حق تعالی می باشند ولی به لحاظ حدّ وجود غیر از حق تعالی می باشند ،مانند موج دریا و دریا که موج دریا به لحاظ اصل آب بودن همان دریاست و به لحاظ حدّ آب بودن ،غیر از دریا است.
سادسا: آن مثال آینه های متعدد ،از محی الدین نیست بلکه در کتاب های اهل معرفت ،برای روشن شدن بحث وحدت وجود آمده است، البته باید بدانیم این مثال ها،حق مطلب را ادا نمی کند بلکه کمک می کند تا حدّی بحث روشن شود .
سابعا: اهل معرفت که حلول را محال می دانند و در مساله ای با عنوان «نفی حلول و اتحاد» بدان اشاره می کنند.
سبب طرح این بحث آنها این است که برخی از کسانی که مدعیات عرفان نظری را با نظری سطحی بررسی کرده اند، نظریه وحدت وجود را به معنای حلول خداوند در مخلوقات یا اتحاد او با آنها تفسیر کرده و سپس، این گونه تعبیر از عرفا را به معنای کفر و الحاد آنان گرفته اند اما بنا به تصریح عارفان درک درست مبانی و لوازم وحدت وجود، اساسا جایی برای اعتقاد به حلول و اتحاد باقی نمی گذارد این از آن روست که هم در حلول و هم در اتحاد ما نخست نیازمند دو امر جدا هستیم که در فرآیند حلول یا اتحاد با یکدیگر به نحوی ترکیب شوند به عبارت دیگر، حلول امری در امر دیگر تنها زمانی معنای درستی می یابد که اولا دو امر داشته باشیم که هر دو مصداق بالذات وجود باشند و ثانیا یکی از آنها به نحو عرض یا به نحوی دیگر حالّ در دیگری شود.
در مورد اتحاد نیز چنین است یعنی فرض اتحاد نیازمند فرض دو امر محتمل است که مصداق بالذات وجود باشند و سپس میان آنها اتحادی برقرار شود.این در حالی است که بنا بر نظریه وحدت وجود، تنها وجود مطلق خداوند، وجودی حقیقی است و در مقابل این و جود ، غیری(به معنای وجود حقیقی) نمی توان تصور کرد که بحث حلول یا اتحاد پیش آید .از همین رو عارف شبستری در گلشن راز چنین سروده است:
حلول و اتحاد اینجا محال است/که در وحدت دویی عین ضلال است
لاهیجی در شرح این بیت می فرماید:
«حلول که فرود آمدن چیزی است در غیر خود و اتحاد که چیزی بعینه چیز دیگر شدن است ،اینجا محال است یعنی در ظهور حق ،صور اشیا به طریقی که معتقد طایفه صوفیه است ، زیرا که در حلول و اتحاد اثنینیت و غیریتی می باید و معتقد صوفیه آنست که در دار وجود غیر حق دیار نیست و در وحدت حقیقی دویی محض ضلال و گمراهی و محال است.»(1)
پی نوشت:
1-لاهیجی ،شرح گلشن راز ،ص 377
باسمه تعالیاولا :تا زمانی که بحث وحدت شخصیه وجود با معنای دقیقی که اهل معرفت بیان می کنند ،حل نشود این سوالات وجود دارد ، لطفا به تاپیک http://www.askdin.com/thread29046-2.html#post380709 البته به دور از حواشی آن، مراجعه بفرمایید که بنده معنای دقیق وخدت وجود را توضیح داده ام.
ثانیا: مسیحیت صحبت از حلول می کند و این مبنا کاملا مخالف با مبنای عرفای اسلامی است که صحبت از ظهور می نمایند .
ثاثا: آنهایی که که می گویند علی علیه السلام خداست به این دلیل که منظورشان حلول است تکفیر می شوند.
رابعا:فرعون اگر می گفت انا ربکم الاعلی ،واقعا ادعایش خدایی و ربوبیت برای خودش بود چنانچه جناب محی الدین در فتوحات خود ج1،ص301 می نویسد:«المتكبرون على اللَّه كفرعون و أمثاله ممن ادعى الربوبية لنفسه و نفاها عن اللَّه فقال يا أَيُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرِي و قال أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى يريد أنه ما في السماء إله غيري و كذلك نمرود و غيره» نه اینکه منظورش مظهریت برای حق تعالی باشد
[=Traditional Arabic]
جناب سمیع، با سلام و تشکر. متأسفانه من را به تاپیکی با 229 پست، ارجاع دادید که مطالعه آن برای من ممکن نیست، زیرا فرصتم برای این کار کم است، ولی من پیشتر مناظرات فلاسفه و متکلمین بر سر وحدت وجود را شنیده ام. روی همین حساب می توانم بفهمم وحدت وجود چیست.
بیایید تمثیل محور پیش برویم:
اگر نسبت خالق و مخلوق، مثل نسبت دریا و موج است، نمی توان گفت که موج دریاست.
اگر نسبت خالق و مخلوق، مثل نسبت سایه و صاحب سایه است، نمی توان گفت که سایه، همان صاحب سایه است.
اگر نسبت خالق و مخلوق، مثل نسبت شخص و تصویر او در یک آینه است، نمی توان گفت که تصویر درون آینه، خود آن شخص است.
پس من وحدت وجود را قبول دارم، فقط اینکه تجلیات و تکثرات، خودشان خدا باشند، برایم قابل قبول نیست. به خصوص که با این نگرش، بت نیز جزئی از این تکثرات است و می شود با توجه به اینکه «لان العالم کلّه غیبا و شهادة صورته» خدا انگاشت و پرستید. حال اگر بگوییم «مسلمان گر بداند که بت چیست...» خب آیا انبیاء و اولیاء و صدیقین، نمی دانستند که بت چیست؟
امّا اگر شما می فرمایید که خیر اینها خدا نیستند، بلکه تجلیات خدا هستند و مخلوق محسوب می شوند، پس باید پذیرفت که یا «هو الله» غلط است، یا اینکه «هو الله» در مفهوم «او مظهر خداست،» درست و قابل قبول است.
در مورد مسیحیت نیز، خیر اینگونه نیست. من شما را برای درک نگاه مسیحیت به مسیح به جایی ارجاع نمی دهم، بلکه خلاصه نگرشها را می گویم: «او خدای کامل و انسان کامل است،» «او دارای دو بُعد بوده، در یکی خدا و در دیگری انسان است» و «او صورت خدای زنده بر روی زمین است،» «با خدا یکی است و هر کس او را دیده پدر را دیده است.» مسیحیت نه می گوید خدا تبدیل به جسم شد، نه می گوید خدا بر جسم مسیح وارد شد و نه می گوید خدا بر مسیح نازل شد؛ و آیاتی که چنین ابهامی ایجاد شود را مثل ما در مورد آیات ایجاد کنندۀ ابهام تجسم خدا در قرآن، تفسیر می کنند.
پس روشن بفرمایید:
آیا تجلیات و ظهورات خدا، بدون هیچ امّا و اگری خدا هستند؟
در مورد مسیحیت نیز، خیر اینگونه نیست. من شما را برای درک نگاه مسیحیت به مسیح به جایی ارجاع نمی دهم، بلکه خلاصه نگرشها را می گویم: «او خدای کامل و انسان کامل است،» «او دارای دو بُعد بوده، در یکی خدا و در دیگری انسان است» و «او صورت خدای زنده بر روی زمین است،» «با خدا یکی است و هر کس او را دیده پدر را دیده است.» مسیحیت نه می گوید خدا تبدیل به جسم شد، نه می گوید خدا بر جسم مسیح وارد شد و نه می گوید خدا بر مسیح نازل شد؛ و آیاتی که چنین ابهامی ایجاد شود را مثل ما در مورد آیات ایجاد کنندۀ ابهام تجسم خدا در قرآن، تفسیر می کنند.پس روشن بفرمایید:
آیا تجلیات و ظهورات خدا، بدون هیچ امّا و اگری خدا هستند؟
باسمه تعالی
اولا: سعی نمایید برای روشن تر شدن بحث،منابع خود را ذکر نمایید.
ثانیا:اگر بخواهیم همان جمله اول ««او خدای کامل و انسان کامل است،» را بررسی کنیم بزرگترین اشکالش آن است که سر از تناقض در می آورد چون خدا یعنی موجودی که نا متناهی است و انسان یعنی موجودی که متناهی است . چگونه یک موجود هم می تواند متناهی باشد و هم نا متناهی
ثالثا: ماسوی الله تجلیات و مظاهر و سایه های وجود حق تعالی هستند نه این که خدا باشند چنانچه قیصری در شرح عبارت این عربی بدان اشاره می کند « الوجود الاضافی و الاعیان کلها ظلال للوجود الالهی و الوجود الحقّ، ای: الوجود المتحقق الثابت فی ذاته،انما هو الله خاصّة من حیث ذاته و عینه»[1]«تمام وجودات اضافی و اعیان ،سایه های وجود الهیاند و و جود حق ، یعنی همان وجود متحقق ثابت در ذات از جهت ذات و عینش همان الله است»
1قیصری،شرح فصوص الحکم ،تصحیح آشتیانی،ص 702
اولا: سعی نمایی برای روشن تر شدن بحث،منابع خود را ذکر نمایید. ثانیا:اگر بخواهیم همان جمله اول ««او خدای کامل و انسان کامل است،» را بررسی کنیم بزرگترین اشکالش آن است که سر از تناقض در می آورد چون خدا یعنی موجودی که نا متناهی است و انسان یعنی موجودی که متناهی است . چگونه یک موجود هم می تواند متناهی باشد و هم نا متناهی ثالثا: ماسوی الله تجلیات و مظاهر و سایه های وجود حق تعالی هستند نه این که خدا باشند چنانچه قیصری در شرح عبارت این عربی بدان اشاره می کند «باسمه تعالی
1قیصری،شرح فصوص الحکم ،تصحیح آشتیانی،ص 702
با عرض سلام و خسته نباشید.
اولاً جناب سمیع، ما پیرامون مسیحیت بحث نداریم، بنده فقط از شما خواستم بفرمایید منظورتان از حلول خدا در مسیح، را بفرمایید و توضیح دادم که تجسم خدا در مسیح به معنای تبدیل به جسم شدن و چیزی شبیه به آن نیست، و نقدهای خاص خود را دارد. بحث اینجا بود که شما فرمودید مشکل خدا دانستن مسیح، اعتقاد به حلول خدا در مسیح است.
ثانیاً پس بنا به بند "ثالثاً" شما، باید بپذیریم منظور از اینکه پیرامون مسیح می شود گفت: "هو الله"، این است که لو مظهر خداست و نه اینکه خودش خداست. آیا این صحیح است؟
البته مطالبی را نیز به پست پیشینتان افزوده اید که من وقتی پست پیشین را ارسال کردم، هنوز نیفزوده بودید.
رابعا:فرعون اگر می گفت انا ربکم الاعلی ،واقعا ادعایش خدایی و ربوبیت برای خودش بود چنانچه جناب محی الدین در فتوحات خود ج1،ص301 می نویسد:«
المتكبرون على اللَّه كفرعون و أمثاله ممن ادعى الربوبية لنفسه و نفاها عن اللَّه فقال يا أَيُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرِي و قال أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى » نه اینکه منظورش مظهریت برای حق تعالی باشد.
آیا منظور این است که اگر کسی بگوید من رب هستم و الله هم رب است یا بگوید من همان الله هستم، از دید ابن عربی صحیح است؟
با عرض سلام و خسته نباشید.
اولاً جناب سمیع، ما پیرامون مسیحیت بحث نداریم، بنده فقط از شما خواستم بفرمایید منظورتان از حلول خدا در مسیح، را بفرمایید و توضیح دادم که تجسم خدا در مسیح به معنای تبدیل به جسم شدن و چیزی شبیه به آن نیست، و نقدهای خاص خود را دارد. بحث اینجا بود که شما فرمودید مشکل خدا دانستن مسیح، اعتقاد به حلول خدا در مسیح است.
ثانیاً پس بنا به بند "ثالثاً" شما، باید بپذیریم منظور از اینکه پیرامون مسیح می شود گفت: "هو الله"، این است که لو مظهر خداست و نه اینکه خودش خداست. آیا این صحیح است؟
البته مطالبی را نیز به پست پیشینتان افزوده اید که من وقتی پست پیشین را ارسال کردم، هنوز نیفزوده بودید.
آیا منظور این است که اگر کسی بگوید من رب هستم و الله هم رب است یا بگوید من همان الله هستم، از دید ابن عربی صحیح است؟
تا منظورشان از این جملات چه باشد. اگر منظورشان از این کلمات واقعا ادعای خدایی کردن د رعرض حق تعالی است ،مانند فرعون و نمرود و... که قطعا این جملات کفر است و باطل و لی اگر قصدشان از این نوع کلمات این باشد که ماسوی الله از حیث وجود،وجودشان همان وجود حق تعالی است و از حیث حدّ وجود غیر از حق تعالی می باشند چون حق تعالی نا محدود و ماسوی الله محدود می باشند حرف صحیحی است مانند اینکه موج دریا به دریا بگوید من از حیث آب بودن ،عین دریا هستم چون موج دریا همان شکن آب است، ولی از جهت حدّ، غیر از دریا هستم و اگر افرادی مانند حسیبن منصور حلاج انا الحق گفتند منظورشان همین قسم بود نه اینکه بخواهند بگویند من خدا هستم در عرض حق تعالی
آیا مسیحیت که می گوید : هو الله ،منظورشان کدام قسم است؟؟قطعا قسم دوم مرادشان نیست والا مورد اعتراض واقع نمی شدند.چنانچه ابن عربی در فصوص الحکم در فص عیسوی به آن ها اعتراض نمود .
البته باید بدانیم که اگر چه جملاتی مانند اناالحق گفتن افرادی مانند حسین منصور حلاج به شرطی که معنای دوم مرادشان باشد، در جای خود صحیح است و لکن باید بدانیم که این نوع کلمات شطحیات ،خلاف ادب مع الله است به تعبیر حضرت علامه حسن زاده آملی «
اگر كسى از اين شطحيات بگويد بىادب است و بايد ملامتش كرد تا مؤدّبانه سخن گويد، امّا كافر نيست كه نجس باشد؛ چون معناى صحيح از لفظ خود قصد كرده است نه معناى باطل.»[1]و شاهدش این است که ائمه دین علیهم السلام که در اوج معرفت و کمال و عرفان نسبت به حق تعالی بودند ،در ادعیه و بیانات خود چنین کلماتی با به کار نمی بردند و باز به تعبیر حضرت علامه حسن زاده آملی «شطحياتى كه از اكابر علماء و اعاظم عرفاء و افاخم حكماء و اما جد سلاك مشاهده مىشود دليل بر عظمت و سعه وجودى پيغمبر و آلش و همه سفراى الهى است كه با آنهمه مقامات علمى و رؤيت ملكوت و قدرت تصرف بر ماده كائنات يك كلمه شطح از آنها ديده نشدهاست، فتدبر.»[2]
پی نوشت:
1-هزار و یک کلمه،ج4،ص254
2-هزار و یک نکته،نکته 260،ص150
سلام علیکم. با تشکر از جناب سمیع، دو مورد ذیل همچنان بی پاسخ مانده اند:
نوشته اصلی توسط سمیع
و لی حرف جناب ابن عربی مربوط به بحث وحدت شخصیه وجود است ،که یک وجود داریم و مظاهر متعدد، و تعدد مظاهر باعث تعدد مظهر نمی شود مانند اینکه در یک اتاقی یک شخص ایستاده و چندتا آینه با اندازه و شکل های متعددوجو د داشته باشد،هر آینه ای به اندازه ظرفیت خود آن شخص را نشان می دهد ولی این امر با عث تعدد آن شخص نمی شود
رابعا:فرعون اگر می گفت انا ربکم الاعلی ،واقعا ادعایش خدایی و ربوبیت برای خودش بود چنانچه جناب محی الدین در فتوحات خود ج1،ص301 می نویسد:«
نوشته اصلی توسط سمیع
المتكبرون على اللَّه كفرعون و أمثاله ممن ادعى الربوبية لنفسه و نفاها عن اللَّه فقال يا أَيُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرِي و قال أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى » نه اینکه منظورش مظهریت برای حق تعالی باشد.
آیا منظور این است که اگر کسی بگوید من رب هستم و الله هم رب است یا بگوید من همان الله هستم، از دید ابن عربی صحیح است؟
سلام علیکم. با تشکر از جناب سمیع، دو مورد ذیل همچنان بی پاسخ مانده اند:لطفاً بفرمایید که محی الدین در کجا این این را گفته است.
آیا منظور این است که اگر کسی بگوید من رب هستم و الله هم رب است یا بگوید من همان الله هستم، از دید ابن عربی صحیح است؟
باسمه تعالی
جواب سوال اول شما را در پست 21،در ذیل بند سادسا دادم
و جواب سول دوم شما را هم در پست 25 دادم که تا منظورشان از این جمله چه باشد که اگر منظورشان قسم دوم باشد می شود گفت «هو نحن و نحن هو»[1] که منظور از «هو» حق تعالی است و منظور از نحن« ماسوی الله» هستند.
پی نوشت:
1-فتوحات المکیه ج4،ص280
class: PageHeader | |
---|---|
[TD="class: PageHeaderCnt"]شخصيت، افكار، عقايد و مذهب ابن عربى [/TD] | |
سوال : نظر مبارك در مورد شخصيت، افكار، عقايد و مذهب ابن عربى چيست؟ كسى كه هر چند امثال شيخ بهايى (ره) در "اربعين" و قاضى نورالله شوشترى (ره) در "مجالس المومنين" وى را تأييد كرده و از او تجليل نموده اند و قائل به تشيع او شده اند، اما همچون فيض كاشانى (ره) در "بشارة الشيعه" وى را متهم به اختلال عقل كرده و از زمره گمگشتگان و گمراهان به حساب مى آورد و چون ابن عربى، خود را در "فتوحات" مستغنى از شناخت امام زمان (ع) دانسته وى را ملامت كرده و محكوم به مرگ جاهليت نموده است. و نيز محدث نورى (ره) وى را در ميان علما و نواصب عامه دشمن ترين با شيعه مى داند و لذا ملاصدرا را به جهت ستايش ابن عربى مذمت مى كند. اما از طرف ديگر بزرگانى همچون مقدس اردبيلى، در "حديقة الشيعه"، علامه مجلسى (ره) در عين "الحيوة" آقا وحيد بهبهانى و برخى ديگر وى را به جهت كلمات كفرآميزش در فصوص و يا فتوحات تكفير كرده اند و او را وحدت وجودى ملحدى مى دانند. و ثانياً از آنجا كه عرفان مصطلح امروزى مكتبى است درس آموخته از عقايد و انديشه هاى ابن عربى و بسيارى از عرفاى شيعه (حتى از ميان فقها) در قرون اخير فصوص و يا فتوحات وى را در اعلا مرتبه عرفان نظرى تدريس يا تحشى و يا تشريح نموده اند، چون خیل عظيمى از جوانان شيعه كه خواستار عرفان حقيقى و منظور نظر امام زمان (ع) مى باشند به سرگردانى و حيرت دهشتناكى دچار شده اند؛ لذا خواهشمند است راهنمایی بفرمایید. | |
[/HR] | |
جواب : باسمه جلت اسمائه؛ راجع به محى الدين بهترين كلام، كلام فيض كاشانى است والا كلمات او قابل توجيه نيست. مراجعه كنيد به موارد ذيل: 1- استغناء از وجود امام زمان (عج) 2- نجات جميع ملل از عذاب 3- نوح را اهل تفرقه پنداشتن. 4- روافض را به صورت خنازير ديدن. 5- التزام به وحدت وجود. مثلاً مى نويسد اعتراض حضرت موسى به هارون در آن زمان كه به طرف قوم خود برگشت و آن ها را گوساله پرست ديد، براى اين بود كه چرا نگذاشتى آن ها گوساله را پرستش كنند؟ تا آنكه مى گويد: عارف كسى است كه خدا را در همه چيز ببيند، بلكه او را عين آن چيز ببيند. يا آنكه مى گويد سبحان من اظهرالاشياء و هو عينها؛ هاشم معروف حسنى مى نويسد كه محى الدين مدعى شده است كه هنگامى كه مرد با زن مباشرت مى كند، خداوند در زن قرار مى گيرد و در اين باره به محبت پيامبر (ص) به زنان استدلال كرده است. ملاطاهر قمى مى نويسد كه ابن عربى وجود خالق و مخلوق را يكى مى داند. در رفص عيسوى مى گويد: نصارى كه كافر شدند براى اين بود كه خدا را در عيسى فقط منحصر كردند و گفتند تنها عيسى خدا است و حال آنكه همه عالم از غيب و شهود خدا هستند. در رفص شعيبى مى گويد: من عرف نفسه فقد عرف ربه و هر كه خود را شناسد كه خدا است، پس خدا را شناخته، زيرا خداوند به صورت خلق خود است، بلكه عين خلق، حقيقت او است براى اطلاع بيشتر به كتاب "عين الحياة" مجلسى مراجعه كنيد. و اما حقيقت عرفان اختصاص به شخص و جمعيتى ندارد و راه رسيدن به آن، تحصيل عقايد صحيح و عمل به وظايف شرعيه است و عبادات را با حضور قلب انجام دادن است. و اما آنچه مصطلح است بين متأخرين كه اطلاق مى شود بر جمعيت خاصى، اصل آن دو قسم است: عرفان علمى و عرفان عملى و هر دو قسم شعب مختلفه دارد بعضى در ضلالت و بعضى بهتر. بنابر اين تعريف جامع و همچنين قضاوت نمى توان نمود. | |
با سلام. شبهۀ دیگر اینکه گفته می شود ابن عربی فرموده است: همانگونه که ما به خدا نیازمندیم، او نیز برای ظهور به ما نیازمند است.
حال نمی دانم این سخن را به صورت مستقیم گفته است یا برگرفته از شعر ذیل است:
فلولاه لما کنّا و لو لا نحن ما کانا
بر اساس این جمله، به نظر می رسد که ایشان نیاز و احتیاج را به خدا نسبت می دهند.
با سلام. شبهۀ دیگر اینکه گفته می شود ابن عربی فرموده است: همانگونه که ما به خدا نیازمندیم، او نیز برای ظهور به ما نیازمند است.حال نمی دانم این سخن را به صورت مستقیم گفته است یا برگرفته از شعر ذیل است:
فلولاه لما کنّا و لو لا نحن ما کانا
بر اساس این جمله، به نظر می رسد که ایشان نیاز و احتیاج را به خدا نسبت می دهند.
باسمه تعالی
وقتی ما کلمات جناب این عربی را در آثارش می بینیم، این ادعا که او نیاز و احتیاج را به حق تعالی نسبت می دهد کاملا مردود است»
1-من حيث كونه ذاتاً: فهو غني عن العالمين [1] و در فتوحات خود عنوانی دارد تحت :
2-افتقار العالم إلى اللَّه و غنى اللَّه عن العالم [2]
3-و اللَّه من حيث ذاته غني عن العالمين[3]
4-من له هذا الغني ثم أوجد العالم فما أوجده لافتقاره إليه [4]
5-أن الغنى صفة ذاتية لله تعالى[5]
بنابراین صحبت از احتیاج نیست بلکه صحبت از اشتیاق است که جناب حافظ فرموده اند:
پرتو معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد/ما بدو محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
بر اساس حرکت حبّی و حدیث کنت کنزا مخفیا و اینکه پری روی تاب مستوری ندارد حق تعالی ما را خلق کرد تا خود را در آیینه ما موجودات ببیند که هر موجودی به اندازه سعه وجودی خود نشان دهنده حق تعالی است و در میان ماسوی الله انسان کامل است که مظهر اتم برای حق تعالی می باشد.
پی نوشت:
1-
2- فتوحات،ج1،ص259
3-همان ص268
4-همان،ج2 ص232
5-همان ص264
با سلام مجدد.
ابن عربی، می فرماید: «و العارف المکمل من رأی کل معبود مجلی للحق یعبد فیه و لذﻟلك ﺴﻤوه ﮐﻟﻬم إﻟﻬﺎً ﻤـﻊ اﺴﻤﻪ اﻟﺨـﺎص. ﺒﺤﺠر، أو ﺸﺠر، أو ﺤﻴوان، أو إﻨﺴﺎن، أو ﮐوﮐب، أو ﻤﻟـك.»(فصوص، ص195)
گویا این نگاه ابن عربی، قدری با نگاه قرآنی، که اله انگاشتن هر چیزی جز ذات حق را انکار می کند، ناسازگار است و می پذیرد که می توان را اله دانست، ولی به شرط "مجلی للحق" بودن. اگر اینگونه بود، چرا پیامبر باید بتهای کعبه را می شکست، و خدا در تورات، دستور به مجازات سنگسار می داد برای بت پرستی و در قرآن اعلان عدم بخشش آن(در صورت مرگ به حال شرک) بدهد؟
چنانکه در مباحث وحدت وجودی مطرح می گردد، مخلوقات، تجلیات و ظهورات خدا هستند و در برابر خداوند، مانند موج دریا بوده، با دریا یکی نیستند، ولی ابن عربی، می فرماید: «فان العارف من یری الحق فی کلّ شیء بل یراه عین کل شیء»(فصوص ص192)
آیا این سخن، که خدا را "عین" هر چیزی ببینیم، و نه فقط در هر چیزی، نتیجه اش این نمی شود که هر چیزی را نیز خدا ببینیم؟
آیا این تعبیر، خدا را عین همه چیز ببینیم، با «لیس کمثله شیء» تعارض ندارد؟
با سلام مجدد.ابن عربی، می فرماید: «و العارف المکمل من رأی کل معبود مجلی للحق یعبد فیه و لذﻟلك ﺴﻤوه ﮐﻟﻬم إﻟﻬﺎً ﻤـﻊ اﺴﻤﻪ اﻟﺨـﺎص. ﺒﺤﺠر، أو ﺸﺠر، أو ﺤﻴوان، أو إﻨﺴﺎن، أو ﮐوﮐب، أو ﻤﻟـك.»(فصوص، ص195)
گویا این نگاه ابن عربی، قدری با نگاه قرآنی، که اله انگاشتن هر چیزی جز ذات حق را انکار می کند، ناسازگار است و می پذیرد که می توان را اله دانست، ولی به شرط "مجلی للحق" بودن. اگر اینگونه بود، چرا پیامبر باید بتهای کعبه را می شکست، و خدا در تورات، دستور به مجازات سنگسار می داد برای بت پرستی و در قرآن اعلان عدم بخشش آن(در صورت مرگ به حال شرک) بدهد؟
باسمه تعالی
مطلب خیلی روشن است برای اینکه بت پرستان ،بت را می پرستیدند و آنها را به عنوان خدای خود قبول داشتند:
1-«ما نعبدهم إلّا لیقرّبونا إلی الله زلفی» (الزمر/3)
2-«و اتخذوا من دون الله آلهة لیکونوا لهم عزّاً» (مریم/81)
3-واتخذوا من دون الله آلهه لعلّهم ینصرون» یس/74.
روز قیامت بعد از آنکه مشرکان را احضار می شوند و واقعیت برای آنان روشن میشود و میفهمند که خدایان شان کارهای نبودهاند،این جمله را به زبان میآورند:
«تالله إن کنّا لفی ضلال مبین» (شعراء/97)
یعنی ما در ضلالت آشکاری بودهایم، چرا؟ «إذ نسوّیکم بربّ العالمین» (شعراء/98) ما شما را با خدا یکسان میدانستیم.
و مبارزه انبیاء با بت پرستان به جهت این عقایدی بود که داشتند.
چنانکه در مباحث وحدت وجودی مطرح می گردد، مخلوقات، تجلیات و ظهورات خدا هستند و در برابر خداوند، مانند موج دریا بوده، با دریا یکی نیستند، ولی ابن عربی، می فرماید: «فان العارف من یری الحق فی کلّ شیء بل یراه عین کل شیء»(فصوص ص192)آیا این سخن، که خدا را "عین" هر چیزی ببینیم، و نه فقط در هر چیزی، نتیجه اش این نمی شود که هر چیزی را نیز خدا ببینیم؟
آیا این تعبیر، خدا را عین همه چیز ببینیم، با «لیس کمثله شیء» تعارض ندارد؟
باسمه تعالی
این جمله جناب ابن عربی بنا بر بحث تمایز احاطی میان حق تعالی و ماسوی الله است
یکی از فروعات بحث وحدت وجود که فهم درست آن در تعمیق درک وحدت وجود نقشی محوری خواهد داشت، بحث «تمایز احاطی» است .
اساسا مسئله تمایز احاطی برای حل این مسئله مطرح می شود که اگر بنابر دیدگاه وحدت وجود، ذات مطلق حق تعالی دردل هر تعینی وجود دارد،بلکه عین آن است ؛ مقصود دقیق از این عینیت حق و خلق چیست؟
وقتی گفته می شود حق تعالی حق تعالی عین همه اشیاء و در عین حال ،غیر آنهاست،« مفهوم عینیت »در اینجا به چه معناست؟ به بیان دیگر ،اگر عینیت میان حق و خلق برقرار است ، چگونه می توان در
عین حال به تمایز میان آنها قائل بود؟ دوگانگی میان دو امری که میانشان عینیت برقرار است ،چگونه قابل تصور است؟این پرسش از آنجا پیش می آید که می دانیم مقصود عارفان از تاکید بر عینیت حق و خلق آن نیست
که بگویند هویت حق تعالی تنها همین ممکنات است و چیزی در ورای آنها نیست و نیز نمی خواهند ممکنات را به مقام ذات واجبی ارتقا دهند.
بنابراین، فهم درست سخن آنان مستلزم پاسخگویی به این پرسش و ارائه تبیینی دقیق از نحوه عینیت و نحوه تمایز حق از خلق است. در همین راستا ،مسئله تمایز احاطی ، مطرح می شود.
تمایز و تقابل بر دو نوع اساسی است ؛ تمایز تقابلی و تمایز احاطی.
در تمایز تقابلی، که معمولا در فلسفه از آن بحث می شود، هر کدام از دو یا چند طرف تمایز ،ویژگیای دارند که طرف دیگر آن را ندارد.در بیشتر موارد نیز،ویژگی یا ویژگیهایی که به تمایز می انجامند،اموری عارضی و زاید بر ذات هستند.در چنین تمایزی ،میان دو یا چند طرف تنها غیریت بر قرار است و به طبع عینیتی نمی توان میان آنها برقرار دانست. مثلا تمایز میان دو فرش که از حیث رنگ ،بافت،نوع ابریشم ... از یکدیگر متمایز می شوند.
اما نوع دیگری از تمایز نیز در کار است که در آن ،برقراری غیریت به معنای نفی عینیت نیست.عارفان این نوع تمایز را «تمایز احاطی »نامیدهاند. در این نوع تمایز ، با دو امر رو به رو هستیم که یکی بر دیگری احاطه دارد و آن را در بر می گیرد.
ذات محیط،به نفس احاطه از ذات محاط جدا می شود. به بیان دیگر،ذات محیط ،به واسطه همین ویژگی احاطه،در دل محاط حضوری وجودی دارد و عین آن است و محاط نیز،به نفس تحقق محیط تحقق دارد.
بیگمان در موطن محاط،محیط از نظر وجودی حاضر است و محقِق اوست،اما از سوی دیگر هر چند محیط،در بر دارنده محاط است،اما در ورای محاط نیز هویتی دارد و از این رو،غیر آن است.
بنابراین ،در این نوع تمایز،تمایز به نفس احاطه است؛ یعنی به فس احاطه،محیط عین محاط و به نفس احاطه ،محیط غیر محاط است .این نوع تمایز در حقایقی می تواند مطرح شود که هویتشان هویتی فراگیر و اطلاقی باشد .
در عرفان نیز سخن از این است که تمایز حق تعالی از موجودات،از نوع تمایز احاطی است، نه تمایز تقابلی.
به بیان دیگر ،چون ذات حق تعالی مطلق است و تمام هویت آن همین اطلاق و عدم تناهی است ،به نفس همین اطلاق ،عین همه اشیاست و از سوی دیگر ،چون هیچ امر محدود و متعینی ،مطلق و لا متعین نیست ،به نفس همین ویزگی اطلاق،غیر همه اشیا نیز هست.
نیاز به تفکیک تمایز احاطی از تمایز تقابلی ،به ویژه از آنجا پیش می آید که در زبان عرفی،هنگامی که از «عینیت» سخن می رود،برخی لوازم معنایی به همراه آن است که عارف به هنگام سخن گفتن از عینیت حق و خلق،آنها را در نظر ندارد.
عینیت در زبان عرفی ،به معنای یکسانی در تمام جنبه ها در یک موطن مشخص است، حال آنکه عینیت حق با خلق از نظر عارف،هرگز به معنای محدود کردن موطن حضور و وجود ذات حق تعالی در موطن کثرات امکانی نیست.اصولا معنای «مطلق»بودن ذات حق تعالی چیزی نیست جز اینکه د رتمام مواطن حاضر است و در عین حال،فراتر از مقید بودن است.
بنابراین ،همین ویژگی اطلاق حق تعالی است که لازم می آورد حق، هم عین خلق باشد و هم غیر .
این همان نکتهای است که عارفان رابدان سوی کشانده است که مبانی نوعی دیگر از تمایز ،غیر از تمایز تقابلی را پایه گذاری کنند که در عین حال ،عینیت را نیز به رسمیت می شناسد.
از جمله پی آمدهای بسیار مهم مسئله تمایز احاطی ،فهم عمیق تر آیات و روایاتی است که در آنها بدین معنا اشاره شده است که بینونت و جدایی میان حق و خلق ،بینونت عُزلی نیست ،هر چند بینونت صفتی میان این دو برقرار است ، به این معنا که خداوند محیط و مطلق و نامتناهی ،و اشیا و مخلوقات محاط ،مقید و متناهی هستند.
اینکه در برخی روایت ها حق تعالی را چنین وصف کرداند که «داخل فی الاشیاء لا بالممازجة»[1]«حق تعالی داخل در اشیاست، اما نه به صورت امری ممازج» به همین معنا اشاره دارد که تمایز حق از خلق ،از نوع تمایز تقابلی نیست ،بلکه در عین حال که حق غیر اشیاست ،داخل در انها نیز هست. از این رو، «خارج عن الاشیاء لا بالمباینه»[2](حق خارج از اشیاست ،اما نه به صورت مباینت ) بنابراین ،تمایز او از خلق و عینیت او با خلق از نوع تمایز و عینیت احاطی است
پی نوشت:
1-کافی،ج1،ص85
2-همان
صائن الدین ترکه در کتاب تمهید القواعد خود ،ص272، در رابطه با مسئله تمایز تقابلی و تمایز احاطی این گونه می نویسد :
«تعین تنها به دو صورت قابل تصور است:یا به طریق تقابل و یا به طریق احاطه،تمایز به هیچ وجه نمی تواند از این دو صورت خارج باشد ،زیرا آن چیزی که شیء به واسطه آن از غیرش تمایز می یابد، یا ثبوت صفتی برای یکی و صفت مقابل آن برای امر ممتاز دیگری است که از آن امتیاز حاصل شده است؛مانند امور متقابل.
یا اینکه صفتی مانند احاطه برای امر متمایز یعنی محیط ثابت باشد که برای امری که از آن امتیاز حاصل می شود [محاط] ثابت نیست؛ همانند تمایز کل از اجزاء از آن جهت که کل است و عام از جزئیات از آن جهت که عام است...،زیرا حقیقت«کل»بودن کل، به اعتبار احاطهاش بر اجزا تحقق می یابد. با همین اعتبار است که از اجزایش ممتاز می شود؛ همچنین «عمومیت » امر عام به اعتبار احاطهاش بر ویژگی ها و جزئیات و جمع کردن آن ویژگی ها تحقق مییابد .به همین اعتبار،از آن ویژگیها ممتاز می شود.»
مثال اول در متن فوق که برای نزدیک کردن بحث تمایز احاطی به ذهن به کار رفته است،مثال، نسبت میان امر عام مانند حیوان بودن و امور جرئی یا خاص تحت آن مانند انسان بودن است.عام، از نظر عمومیت خویش در دل هر یک از خاصها و جزئیات موجود است ،اما در عین حال در یک خاص منحصر نیست، چون بقر، غنم،فرس...هم حیوان هستند .در واقع ،نفس عمومیت عام است که ایجاب میکند عین همه جزئیات باشد . درعین حال ،همین عمومیت،مصحح غیریت عام از خاص است.
مثال دوم ،رابطه میان کل و جزء است .کل، برای آنکه کل باشد ،باید اجزایش را در دل خود داشته باشد،در عین حال که نمی توان هیچ کدام از اجزا را مساوی کل دانست .پس «کل» به نفس کلیت بر اجزا احاطه دارد و عین تک تک آنها به شمار میآید ، اما در همین حال،نفس ویژگی کلیت،آن را از تک تک اجزا متمایز می سازد. [1]
و یا اینکه اگر فرض کنیم دریا نامحدود است می شود گفت آب دریا از حیث آب بودن همان موج است چون موج چیز ی نیست جز شکن آب دریا، و دریا غیر از موج است چون دریا نامحدود است و موج محدود.
و یا اینکه بگوییم نفس انسانی همان قوه باصره است ،چون قوه باصره شانی از شوون نفس است ولی همین نفس غیر از قوه باصره است چون نفس ، مجموعهای از قوه باصره ،سامعه، ذائقه،شامه ... است
پی نوشت:
1-مبانی و اصول عرفان نظری، ص229،234
که بگویند هویت حق تعالی تنها همین ممکنات است و چیزی در ورای آنها نیست و نیز نمی خواهند ممکنات را به مقام ذات واجبی ارتقا دهند.
با سلام. منظور شما از هویت چیست؟ اینطور که من شنیده ام، هویت و کیستی، برای خدا وجود ندارد، زیرا محدودیت است و ماهیت نیز تنها به معنای ذات خداست و چیستی. زیرا خدا نامحدود است و نمی توان کیستی و چیستی برای او در نظر گرفت و به همین خاطر است که نمی شود خدا را شناخت و در نتیجه تعریف نمود.
با سلام. منظور شما از هویت چیست؟ اینطور که من شنیده ام، هویت و کیستی، برای خدا وجود ندارد، زیرا محدودیت است و ماهیت نیز تنها به معنای ذات خداست و چیستی. زیرا خدا نامحدود است و نمی توان کیستی و چیستی برای او در نظر گرفت و به همین خاطر است که نمی شود خدا را شناخت و در نتیجه تعریف نمود.
باسمه تعالی
منظور از هویت ،حقیقت حق تعالی مورد لحاظ می باشد.
موفق باشید.
ایشان می فرمایند: «إنما الحق الذي أعرفه * والد الكون وكوني ولده»(فتوحات، ج3، ص416) و بدین ترتیب خدا را والد و هستی را ولد او می خواند. این فرمایش با دو دسته آیه از قرآن ناسازگاری ظاهری دارد:
1.وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَريكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبيراً(اسراء:111، همچنین: مریم:92، فرقان:2، جن:3 و آیاتی با محتوای مشابه)
2.لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَد.(اخلاص:3)
این دو دسته آیه، به ترتیب، اتخاذ "ولد" و فعل "ولد" را از خدا نفی می کنند.
ضمن اینکه منظور از مولود بودن هستی، چیست؟ آنچه مسیحیت می گوید و آن جملات نسبتاً قابل قبول حضرت عیسی(ع) در نقل یوحنا قابل انطباق بر هستی نیستند. در مسیحیت، مؤمنین(غیر از عیسی که در مفهوم تثلیثی نیز مولود از خداست) فرزندان خدایند، به این معنا که خدا به مانند پدری به فرزندش عشق می ورزد و در کلام عیسی در انجیل یوحنا، مولود کسی بودن، یعنی پیرو کسی بودن، لذا کسی که گناهکار است مولود و فرزند شیطان است و کسی که مجری اوامر الهی است، مولود و فرزند خداست. این دو قابل انطباق با کون و هستی نیستند(به اشتباه نیفتید: در کلام عیسی برخی هم مولود و فرزند شیطان هستند و عیسی مستقیماً فرزند شیطان خطابشان می کند!!)
حال در عرفان ابن عربی، خدا در چه مفهومی والد و جهان مولود اوست؟
ایشان می فرمایند: «إنما الحق الذي أعرفه * والد الكون وكوني ولده »(فتوحات، ج3، ص416) و بدین ترتیب خدا را والد و هستی را ولد او می خواند. این فرمایش با دو دسته آیه از قرآن ناسازگاری ظاهری دارد:1.وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَريكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبيراً(اسراء:111، همچنین: مریم:92، فرقان:2، جن:3 و آیاتی با محتوای مشابه)
2.لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَد.(اخلاص:3)
این دو دسته آیه، به ترتیب، اتخاذ "ولد" و فعل "ولد" را از خدا نفی می کنند.
***
ضمن اینکه منظور از مولود بودن هستی، چیست؟ آنچه مسیحیت می گوید و آن جملات نسبتاً قابل قبول حضرت عیسی(ع) در نقل یوحنا قابل انطباق بر هستی نیستند. در مسیحیت، مؤمنین(غیر از عیسی که در مفهوم تثلیثی نیز مولود از خداست) فرزندان خدایند، به این معنا که خدا به مانند پدری به فرزندش عشق می ورزد و در کلام عیسی در انجیل یوحنا، مولود کسی بودن، یعنی پیرو کسی بودن، لذا کسی که گناهکار است مولود و فرزند شیطان است و کسی که مجری اوامر الهی است، مولود و فرزند خداست. این دو قابل انطباق با کون و هستی نیستند(به اشتباه نیفتید: در کلام عیسی برخی هم مولود و فرزند شیطان هستند و عیسی مستقیماً فرزند شیطان خطابشان می کند!!)
حال در عرفان ابن عربی، خدا در چه مفهومی والد و جهان مولود اوست؟
باسمه تعالی
منظور از والد بودن حق تعالی در این بیت، کنایه از منشاء اثر بودن خداوند است و منظور از ولد بودن هستی،این است که ماسوی الله اثر حق تعالی است ، والا خود ابن عربی هم والد بودن و ولد داشتن، به همان معنایی که در سوره اخلاص به آن اشاره شده است را از حق تعالی، نفی میکند:
[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic]الف:فقال قُلْ هُوَ اللَّهُ فأثبت الوجود أَحَدٌ فنفى العدد و أثبت الأحدية لله سبحانه اللَّهُ الصَّمَدُ فنفى الجسم لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ [=Traditional Arabic][=Traditional Arabic]فنفى الوالد و الولد[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic] وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ فنفى الصاحبة»(1)
[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic]
[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic]ب: إن اللَّه تعالى إله واحد لا ثاني له في ألوهيته [=Traditional Arabic][=Traditional Arabic]منزه عن الصاحبة و الولد[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic](2) [=Traditional Arabic][=Traditional Arabic][=Traditional Arabic][=Traditional Arabic]
با سلام.
1.آیا ابن عربی، صراحتاً غیرخدا بودن حضرت عیسی را، اعلام کرده است؟
2.در مورد خلقت آدم و مسیح، ابن عربی می گوید در مورد آدم ابتدا جسم خلق شد و بعد روح دمیده شد، ولی در مورد مسیح ابتدا روح بود و بعد جسم خلق شد. لطفاً عین جملات عین عربی را بیان کنید.
با سلام. در برخی جملات ابن عربی، باورهایی به خدا دیده می شود:
تحول در خدا:
ذلك أن من هذا النوع كون الحق يتجلى في القيامة ويقول أنا ربكم ويرونه ومع هذا ينكرونه ولا يصدقون به أنه ربهم مع وجود الرؤية على رفع الحجاب فإذا تحول لهم في العلامة التي يعرفونه بها يقولون له أنت ربنا(الفتوحات المكية - ابن العربي - ج ٣ - الصفحة 541-540)
نزول و هروله کردن خدا:
واتخذت هذه الطريقة من الأنبياء والرسل وسمعت أن الحق جل جلاله ينزل إلى عباده ويستعطفهم فعلمت إن الطريق إليه من جهته أقرب إليه من الطريق من فكرها ولا سيما أهل الايمان وقد سمعت قوله تعالى من أتاني يسعى أتيته هرولة(الفتوحات المكية - ابن العربي - ج ١ - الصفحة ٢٨٩)
با سلام.1.آیا ابن عربی، صراحتاً غیرخدا بودن حضرت عیسی را، اعلام کرده است؟
2.در مورد خلقت آدم و مسیح، ابن عربی می گوید در مورد آدم ابتدا جسم خلق شد و بعد روح دمیده شد، ولی در مورد مسیح ابتدا روح بود و بعد جسم خلق شد. لطفاً عین جملات عین عربی را بیان کنید.
باسمه تعالی
جناب ابن عربی درآثار خود تصریح به مخلوق بودن، جسم ،رسول و عبد بودن حضرت عیسی علیه السلام میکند
فخُلِقَ جسم عيسى من ماء محقق من مريم و من ماء متوهم من جبريل (1)
العالم كله كلمات اللَّه في الوجود قال اللَّه تعالى في حق عيسى عليه السلام وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْيَم(2)
و أبقى في الأرض أيضا الياس و عيسى و كلاهما من المرسلين(3)
و كلمته عيسى ع عبده و رسوله(4)
و در رابطه با سوال دوم باید عرض کنم:
جناب ابن عربی در فصوص الحکم، در فص عیسوی به این مطلب اشاره میکند که تکّون جسم حضرت عیسی علیه السلام مانند دیگر انسانها نبود ه است
در رابطه با سایر انسانها ،بعد از چهار ماه ، روح دمیده می شود:
«ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقين»[المومنون،14]؛
«آن گاه نطفه را علقه و علقه را گوشت پاره و باز آن گوشت را استخوان ساختيم و سپس بر استخوانها گوشت پوشانيديم (و پيكرى كامل كرديم) پس از آن (به دميدن روح پاك مجرد) خلقتى ديگرش انشا نموديم آفرين بر (قدرت كامل) خداى كه بهترين آفرينندگان است» یعنی نفخ روح در بدن سایر انسانها بعد از طی این مراحل است
و یا این آیه شریفه «فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحی...»[ص،72]؛ «پس آن گاه كه او را به خلقت كامل بياراستم و از روح خود در او بدميدم...»
اما در رابطه با حضرت عیسی علیه السلام با همان نفخ روح ،بدن هم متکون شد. یعنی همین که نفخ روح توسط جبرییل صورت گرفت،بدن هم متکون شد.
و در فتوحات بیان می کند «إن عيسى، على ما قيل، لم يلبث في بطن أمه لبث البنين المعتاد، لأنه أسرع إليه التكوين، لما أراد اللَّه أن يجعله آية (للناس)،»[6]
در این رابطه بعد از اینکه جبرئیل به حضرت مریم علیها السلام گفت :من فرستاده خداى توام، آمدهام تا تو را پسرى بسيار پاكيزه و پاك سيرت ببخشم ، حضرت مریم علیه السلام در جواب گفت:
«قالَتْ أَنَّى يَكُونُ لي غُلامٌ وَ لَمْ يَمْسَسْني بَشَرٌ وَ لَمْ أَكُ بَغِيًّا»[مریم ،20]؛ «مريم گفت: از كجا مرا پسرى تواند بود در صورتى كه دست بشرى به من نرسيده و كار ناشايستهاى هم نكردهام»مرحوم علامه طباطبایی در ذیل این آیه می فرماید:
«و سياق اين معنا را مىرساند كه مريم از كلام جبرئيل كه گفت:" تا پسرى به تو ببخشم ..." فهميده كه اين
پسر را در همين حال مىبخشد، و لذا گفت:" هيچ بشرى با من تماس نگرفته و زناكار هم نبودهام" و در اين جمله فهماند كه فرزنددار شدن من الآن منوط به اين است كه چند ماه قبل نكاح و يا زنايى صورت گرفته باشد و حال آنكه صورت نگرفته»[7]و یا این آیه شریفه
«قالَتْ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لي وَلَدٌ وَ لَمْ يَمْسَسْني بَشَرٌ قالَ كَذلِكِ اللَّهُ يَخْلُقُ ما يَشاءُ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»،[آل عمران،47]؛ «مريم گفت: پروردگارا، مرا چگونه فرزندى تواند بود و حال آنكه با من مردى نزديك نشده؟ گفت: چنين است (كار خدا)، خدا هر آنچه بخواهد مىآفريند چون مشيّت او به چيزى قرار گيرد، به محض اينكه گويد «موجود باش»، همان دم موجود مىشود»تعبیر به کن فیکون و آن بیانی که حضرت مریم علیها السلام فرمود دال بر این مطلب است که بدن حضرت عیسی علیه السلام با همان نفخ روح متکون شد و در واقع بیان جناب ابن عربی تفسیر این دسته از آیات می باشد.
پی نوشت:
1-فصوص ج1،ص139
2-فتوحات ج1 ص366
3-فتوحات ج1 ص366
4- فتوحات ج3 ص445
5-فصوص الحکم،ج1 ص142
6-فتوحات ج2 ص251
7-المیزان،ج14،ص54
با سلام. در برخی جملات ابن عربی، باورهایی به خدا دیده می شود:تحول در خدا:
ذلك أن من هذا النوع كون الحق يتجلى في القيامة ويقول أنا ربكم ويرونه ومع هذا ينكرونه ولا يصدقون به أنه ربهم مع وجود الرؤية على رفع الحجاب فإذا تحول لهم في العلامة التي يعرفونه بها يقولون له أنت ربنا(الفتوحات المكية - ابن العربي - ج ٣ - الصفحة 541-540)
نزول و هروله کردن خدا:
واتخذت هذه الطريقة من الأنبياء والرسل وسمعت أن الحق جل جلاله ينزل إلى عباده ويستعطفهم فعلمت إن الطريق إليه من جهته أقرب إليه من الطريق من فكرها ولا سيما أهل الايمان وقد سمعت قوله تعالى من أتاني يسعى أتيته هرولة(الفتوحات المكية - ابن العربي - ج ١ - الصفحة ٢٨٩)
باسمه تعالی
در رابطه با فراز اول:
در کتابهای اهل معرفت به حدیثی از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم اشاره می کنند که این روایت به حدیث تحول معروف شده است و جناب ابن عربی در جمله مزبور به آن روایت اشاره می کند.
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم در بیانی می فرمایند:
«فيأتيهم اللّه تعالى في غير صورته التي يعرفونه بها فيقول: أنا ربكم، فيقولون نعوذ باللّه منك هذا مكاننا حتى يأتينا ربنا، فإذا أتى ربنا عرفناه»[1]
«حق تعالى در روز قيامت براى خلق در صورتى ناشناس در مىآيد(تجلی می کند) و مىگويد أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى پس خلق مىگويند كه ما پناه مىبريم به خدا از تو. پس خداوند در صورت عقايدشان تجلى مىكند. آن گاه خلق سجده مىكنند وى را»[2]
پس لفظ تحول اشاره به این روایت دارد،نه آن تحول ودگرگونی عرفی که شما برداشت کردید.
در رابطه با فراز دوم:
در حدیث قدسی وارد شده است که حق تعالی می فرماید:« بنده من اگر به اندازه يك وجب به سوى من بيايد، من به اندازه يك ذرع به سويش مىآيم. اگر باندازه يك ذرع به من نزديك شود، من آغوشم را براى پذيرفتن او باز مىكنم»[3]
و فراز مزبور هم در صددبیان همین مطلب است که اقبال خداوند به سوی بنده چند برابر اوست مانند تفاوت بین سعی(راه رفتن معمولی) و هروله،(حرکتی بین راه رفتن و دویدن) در واقع کلمه هروله کنایه از رحمت واسعه حق تعالی به سمت عبد میباشد،چنانچه خود ابن عربی در فتوحات درذیل عنوان :
«الهرولة الهیه فی نظر الایمان» بیان میکند:
[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic][=Traditional Arabic][=Traditional Arabic][=Traditional Arabic]
موفق باشید.
[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic][=Traditional Arabic]پی نوشت:
[1].شرح حكم الشيخ الأكبر السيد محيى الدين بن العربى، ص: 186
[2]. ممد الههم در شرح فصوص الحکم،علامه حسن زاده آملی،ص278
[3].الجواهر السنية في الأحاديث القدسية (كليات حديث قدسى)، ص: 322
با عرض سلام و خسته نباشید.
گویا از دید ابن عربی، نظر به اینکه ابتدا روح حضرت عیسی(ع) نفخ شد، روح او، عین ذات اوست و روح همان حیات است، لذات حیات ذاتی عیسی(ع) است. حضرت عیسی جسدی متخیل و ناجسمانی داشته است(فتوحات، ج2، ص333) لذا جسد او تجسد روح بوده است. از سوی دیگر، حیات و روح از هم جداشدنی نیستند(فتوحات، ج2، ص274) روح هر جا وارد شود، حیات درون آن جای می گیرد(فصوص، ج1، ص138) پس نتیجه این می شود که حیات ذاتی حضرت عیسی(ع) است. از دید ابن عربی، نظر به اینکه ابتدا روح حضرت عیسی(ع) نفخ شد، روح او، عین ذات اوست و روح همان حیات است، لذات حیات ذاتی عیسی(ع) است. حضرت عیسی جسدی متخیل و ناجسمانی داشته است(فتوحات، ج2، ص333) لذا جسد او تجسد روح بوده است. از سوی دیگر، حیات و روح از هم جداشدنی نیستند(فتوحات، ج2، ص274) روح هر جا وارد شود، حیات درون آن جای می گیرد(فصوص، ج1، ص138) پس نتیجه این می شود که حیات ذاتی حضرت عیسی(ع) است.
با عرض سلام و خسته نباشید.گویا از دید ابن عربی، نظر به اینکه ابتدا روح حضرت عیسی(ع) نفخ شد، روح او، عین ذات اوست و روح همان حیات است، لذات حیات ذاتی عیسی(ع) است. حضرت عیسی جسدی متخیل و ناجسمانی داشته است(فتوحات، ج2، ص333) لذا جسد او تجسد روح بوده است. از سوی دیگر، حیات و روح از هم جداشدنی نیستند(فتوحات، ج2، ص274) روح هر جا وارد شود، حیات درون آن جای می گیرد(فصوص، ج1، ص138) پس نتیجه این می شود که حیات ذاتی حضرت عیسی(ع) است. از دید ابن عربی، نظر به اینکه ابتدا روح حضرت عیسی(ع) نفخ شد، روح او، عین ذات اوست و روح همان حیات است، لذات حیات ذاتی عیسی(ع) است. حضرت عیسی جسدی متخیل و ناجسمانی داشته است(فتوحات، ج2، ص333) لذا جسد او تجسد روح بوده است. از سوی دیگر، حیات و روح از هم جداشدنی نیستند(فتوحات، ج2، ص274) روح هر جا وارد شود، حیات درون آن جای می گیرد(فصوص، ج1، ص138) پس نتیجه این می شود که حیات ذاتی حضرت عیسی(ع) است.
باسمه تعالی
قبل از جواب باید بدانیم که کلمه روح مشترک لفظی است ،گاهی به نفس انسانی روح گفته می شود و گاهی به ملائکه الله مانند جبر ئیل روح گفته می شود.
اینکه از سه رفرنسی که دادید چنین نتیجهای را گرفتید،پس این جملات را تحلیل میکنیم:
1-در فتوحات ج2 ص333 اصلا صحبت از حضرت عیسی علیه السلام نیست بلکه اگر بحث از روح شده منظور حضرت جبرئیل است که گاهی به صورت بشر متمثل می شود :
پس اینکه نوشتید [جسد او تجسد روح بوده است] ،ربطی به حضرت عیسی علیه السلام ندارد.
2-منظور از اینکه روح و حیات از هم دیگر جدا نمی شوند،اختصاصی به حضرت عیسی علیه السلام ندارد بلکه هر روحی چنین خاصیتی دارد.
3-و اینکه از فصوص آدرس دادید باز منظور از روح، جناب جبرئیل است و اشاره به داستان سامری
«[=Traditional Arabic]اعلم أن من خصائص الأرواح أنها لا تطأ شيئاً إلا حَيِيَ ذلك الشيء و سَرَت الحياة فيه. و لهذا قبض السامري قبضة من أثر الرسول الذي هو [=Traditional Arabic]جبريل عليه السلام و هو الروح [=Traditional Arabic] و كان السامري عالماً بهذا الأمر...»[=Traditional Arabic]
پس و قتی در این جملاتی که از ابن عربی نقل کردید و روح گاهی به معنای روح حضرت عیسی علیه السلام است و گاهی منظور از روح ، جناب جبرئیل است ، نمی توان چنین نتیجه ای که حیات ذاتی حضرت عیسی علیه السلام را بگیرید. [=Traditional Arabic]
با عرض سلام و خسته نباشید.
1-در فتوحات ج2 ص333 اصلا صحبت از حضرت عیسی علیه السلام نیست بلکه اگر بحث از روح شده منظور حضرت جبرئیل است که گاهی به صورت بشر متمثل می شود :«فاعلم أنه إذا قبل الروح الصورة الطبيعية في الأجساد المتخيلة لا في الأجسام المحسوسة التي جرت العادة بإدراكها فإن الأجساد المتخيلة أيضا معتادة الإدراك لكن ما كل من يشهدها يفرق بينها و بين الأجسام الحقيقية عندهم و لهذالم يعرف الصحابة جبريل حين نزل في صورة أعرابي و ما علمت أن ذلك جسد متخيل حتى عرفهم النبي ص لما قال لهم هذا جبريلو لم يقم بنفسهم شك أنه عربي»پس اینکه نوشتید [جسد او تجسد روح بوده است] ،ربطی به حضرت عیسی علیه السلام ندارد.
در ادامه همین جملات ابن عربی می گوید: «كذا يظهر الحق لعباده يوم القيامة» که شما در بالا توضیح دادید که طبق حدیثی بر حسب عقیده هر کس در برابر چشمانش ظاهر می شود. اینجا ظهور خدا، درست مانند روح به شکلی است که هر کس او را می بیند فرقی بین آن و جسم حقیقی قائل نمی شود. ولی اگر قرار باشد که خدا با جسد متخیل ظاهر شود، و چشمها او را ببینند چنانکه مردمان، از صحابه گرفته تا سامری، او را ببینند، با "لا یدرکه الابصار" ناسازگاری پیدا می کند.
ضمن اینکه به تعبیر ایشان "قبل الروح الصورة الطبيعية" که حال این امر را با "کذا" به خدا نیز نسبت می دهند، جای سؤال است، منظور این است که جسد متخیل، وجود خارجی دارد یا یک شبه است؟ اگر وجود خارجی دارد، که تمام نقدهای وارد بر تجسد خدا در حضرت عیسی(ع)، بر او نیز وارد است ولی اگر جسد متخیل یک شبه است، این دقیقاً باور گروهی از گنوسیها(فرقه ای منحله از مسیحیت) است که حضرت عیسی(ع) را همان خدا می دانستند که آنچه از بشریت در او دیده می شود، یک شبه است. حتی مارسیون و پیروان، به همین خاطر نتیجه گرفتند که حضرت عیسی(ع)، مصلوب نشد، زیرا آنها یک شبه را مصلوب کردند، و چون آن شبه به راستی حضرت عیسی(ع) نیست، پس حضرت عیسی(ع) مصلوب نشده است. پس در حالت دوم دو مسئله پیش می آید: احتمال اقتباس ابن عربی، از عقاید گنوسی، و همچنین این سؤال که چرا باید فکر کنیم، خدا در همین دنیا، جسدی متخیل بر نمی گزیند و بر ما ظاهر نمی گردد؟
ابن عربی می گوید:
...وبالمجموع يكون الأثر والحكم مهما أفردت واحدا من هذه الثلاثة دون الباقي لم يكن أثر ولا صح حكم فلهذا كان الإيجاد بالفردية لا بالأحدية خلافا لمن يقول إنه ما صدر إلا واحد فإنه عن واحد فهو قول صحيح لا إنه واقع ثم جاء الكشف النبوي والإخبار الإلهي بقوله عن ذات تسمى إلها إذا أراد شيئا فهذان أمران قال له كن فهذا أمر ثالث والثلاثة أول الأفراد فظهر التكوين عن الفرد لا عن الأحد وهذه كلها راجعة إلى عين واحدة فإذا ظهر المكون بالتكوين عن كن لم يكن غير تجلى إلهي في صورة ممكن لصورة ممكن ناظر بعين إلهي كما أنه ما سمع فيكون إلا بسمع إلهي ولهذا أسرع بالظهور لأنه المريد والمراد والقائل والمقول له...(الفتوحات المكية - ابن العربي - ج ٤ - الصفحة ٨٩)
من نمس دانم منظور ایشان را درست متوجه می شوم یا خیر. آیا ایشان از افرادی سه گانه در جریان خلقت سخن می راند؟