جمع بندی چگونه ساده لوح و بی سیاست نباشیم؟

تب‌های اولیه

12 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
چگونه ساده لوح و بی سیاست نباشیم؟

با سلام . من شخصی هستم که به هوش و حکمت شهرت دارم . وقتی کسی از اقوام توی موضوعی به مشکل میخورن گاهی پیش میاد که نظر منو جویا میشن . اما متأسفانه گاهی محاسباتم اشتباه از آب در میاد و توی زندگی خودم سوتی هایی میدم که باعث میشه دیگران ازم سوء استفاده کنن . گاهی اعتماد بیجا و گاهی حتی حرفی که با وجود اینکه خیلی در مورد گفتن یا نگفتنش فکر کردم باعث میشه به گرفتاری بیفتم و دست و پا بزنم و دیگران هم بهم بگن تو ساده ای .
البته برای ضربه زدن به دیگران دستم بازه و خوب میتونم با جلب اعتماد و سوء استفاده از همون تصور که من ساده هستم و به هیچکس نمیتونم آسیبی بزنم میتونم خطرناک باشم اما اینکارو نمیکنم چون اعتقاداتم اجازه نمیده .
دلم میخواد دیگران هم با من روراست و عادل باشن ولی انگار توی این جامعه اگه گرگ نباشیم مجبوریم بره باشیم .
من الان نمیدونم خودمو اون آدم باهوش بدونم یا ساده لوح ؟
شاید یه آدم باهوش بی سیاست هستم که از آدمای کند ذهن قالتاق کلاه سرش میره.
گاهی پیشامدهایی که بر سر پیامبر هنگام خوردن غذای اون زن یهودی یا حضرت علی وقتی که موقع غسل پیامبر خلافت رو ازش گرفتن یا وقتی که حضرت علی میفرماید "اگر میخواستم بهتر از معاویه بلد بودم کید و سیاست بخرج بدم و ..." میفتم و میگم شاید من توی مسائلی که باهاش روبرو میشم بی تقصیرم .شاید پدرسوختگی با تقوا همخوانی نداره ... اما گاهی هم از شنیدن این حرف که بگن تو ساده ای حالم بهم میخوره .

آیا من واقعن ساده ام؟ اگر آره راه حل این موضوع چیه؟
اگر نیستم چطور باید جلوی این مسائلو بگیرم؟

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد نسیم رحمت

javaneh;544606 نوشت:
با سلام . من شخصی هستم که به هوش و حکمت شهرت دارم . وقتی کسی از اقوام توی موضوعی به مشکل میخورن گاهی پیش میاد که نظر منو جویا میشن . اما متأسفانه گاهی محاسباتم اشتباه از آب در میاد و توی زندگی خودم سوتی هایی میدم که باعث میشه دیگران ازم سوء استفاده کنن . گاهی اعتماد بیجا و گاهی حتی حرفی که با وجود اینکه خیلی در مورد گفتن یا نگفتنش فکر کردم باعث میشه به گرفتاری بیفتم و دست و پا بزنم و دیگران هم بهم بگن تو ساده ای .
البته برای ضربه زدن به دیگران دستم بازه و خوب میتونم با جلب اعتماد و سوء استفاده از همون تصور که من ساده هستم و به هیچکس نمیتونم آسیبی بزنم میتونم خطرناک باشم اما اینکارو نمیکنم چون اعتقاداتم اجازه نمیده .
دلم میخواد دیگران هم با من روراست و عادل باشن ولی انگار توی این جامعه اگه گرگ نباشیم مجبوریم بره باشیم .
من الان نمیدونم خودمو اون آدم باهوش بدونم یا ساده لوح ؟
شاید یه آدم باهوش بی سیاست هستم که از آدمای کند ذهن قالتاق کلاه سرش میره.
گاهی پیشامدهایی که بر سر پیامبر هنگام خوردن غذای اون زن یهودی یا حضرت علی وقتی که موقع غسل پیامبر خلافت رو ازش گرفتن یا وقتی که حضرت علی میفرماید "اگر میخواستم بهتر از معاویه بلد بودم کید و سیاست بخرج بدم و ..." میفتم و میگم شاید من توی مسائلی که باهاش روبرو میشم بی تقصیرم .شاید پدرسوختگی با تقوا همخوانی نداره ... اما گاهی هم از شنیدن این حرف که بگن تو ساده ای حالم بهم میخوره .

آیا من واقعن ساده ام؟ اگر آره راه حل این موضوع چیه؟
اگر نیستم چطور باید جلوی این مسائلو بگیرم؟

سلام
تاپیک رو باز کردم تا دوستان نظر بدن ....

سادگیم رو ساده نگیر، زلالیم رو طعنه نزن
نیمه خرداد رو نگاه، باقیش رو حس کن گل من

عزیز به خودتان فشار نیاورید، صادق و ساده باشید و بگذارید دیگران فکر کنند که زرنگ هستند.
زمانی که همه چیز مشخص می شود یعنی در آخرت میزان زرنگ بودن و عیار هر کس مشخص می شود.

سلام

یه زمانی رفته بودیم خونه یکی از آشنایانمون ...

خب من 4 سال اون ها رو ندیده بودم آخه مقیم خارج شده بودند ...

شما فرض کن پیش زمینه ذهنی ما از اون ها 4 سال به روز رسانی نشده بود ...

20 دقیقه نگذشته بود ، یه دفعه ، بدون هیچ مقدمه ای ، صاف اومد تو جمع با صدای بلند بهم گفت :"اگه راحت نیستی میتونی بری ما جلوت رو نمیگیریم"

من رو داری ، هنگ کردم ، اصلا آمادگی چنین برخوردی رو نداشتم ، آخه اصلا جمع خودمونی نبود ، یه جمع سنگین خونوادگی ...

باورتون نمیشه ، مغزم مثل یه راکتور هسته ای جوش آورده بود ، آخه یعنی چی ، این چه جمله داغونی بود که گفت ، آدم تو جمع اینطوری برخورد میکنه ...

جالب اش این جا بود سایر اعضای خانواده اون ها هم یه لحظه اصلا موندن چی بگن ... هر کس یه جور میخواست توجیه کنه که با یه شوخی جوابش رو دادم که فشار ها بخوابه ...

گرچه میخواستم یه جواب انتحاری بهش بدم (کیه که بلد نباشه با نیش جواب بده) ولی خب اگه هر حرکتی غیر از شوخی میکردم یه بحث و جدل خانوادگی پیش میومد (آخه ما که کم نمیاریم ... ولی خب این حرکت صحیح تر به نظرم رسید)

ولی به هر حال مهمونی ختم به خیر شد ...

حالا نوبت من بود با آنالیز اتفاق های پیش اومده ...

چرا باهام اینطوری کرد؟

یک اتفاق و برداشت های متفاوت هر کس از اون اتفاق :

من چیزی جز توهین برداشت نکردم (آخه دیواری کوتاه تر از دیوار من نبود که بخواد روش یادگاری بنویسه)

والدین ام گفتند : وقتی این بنده خدا هم سن و سال تو بود خانواده اش به زور اون رو مهمانی هایی میبردند که دوست نداشت به همین دلیل فکر کرد شما هم مثل اونی (واقعا که ، مگه شما هرطور بودی ... من هم باید مثل شما باشم)

و در نهایت مشاور شخصی بنده (نمیگم برادرم بود یا خواهرم !!!) گفت : کلا شخصیت اش تو این 4 سال تغییر کرده ولی در عین حال علت رو سکوت من در جمع اعلام کرد ! (به نظر شما درسته تو یه جمع که همه از شما بزرگتر هستن شما عنان صحبت رو بدست بگیرید ، آخه آدم موقعیت رو نگاه میکنه بعدش میگه چیکار کنم بهتره ... ولی من در حد اقتضا صحبت کرده بودم ...)

ولی خدا میدونه شاید اون هم از این جمله یه منظور دیگه ای رو داشت (چه میدونیم ...)

این همه صحبت کردم که بگم یه اتفاق میافته و به تعداد افرادی که اون اتفاق رو می بینند برداشت وجود داره (این که این اتفاق یعنی چی ؟ و اون کسی که اون رو انجام داده چه شخصیتی داره ؟ ذهن به سرعت برچسب میزنه ...)

یه نفر به خاطر هوش تون به شما احترام میزاره ...
یه نفر شما رو به عنوان ابزاری برای رسیدن به خواسته هاش می بینه ...
یه نفر هم شما رو فردی ساده لوح به حساب میاره ...
یه نفر هم به شما عشق می ورزه ...
هرکس یه قسمت از دایره وجود شما رو نگاه میکنه ، حالا درست یا غلط ...

اگه انسان بخواد بر اساس اینکه دیگران درباره اش چی فکر میکنند ، خودش رو تنظیم کنه ، که نمیشه ... نمیتونه دوام بیاره و اصلا درست هم نیست ...

خیلی راحت فکر کن ... درست چیه ... همون طوری عمل کن ...

(اگه برای شما مفهوم درست بودن یه عمل ، دستورات خدا باشه ... که همه چی حله ...)

سلام
اتفاقا منم درگیر همین سوالا شدم اینکه چطور هم باسیاست باشی که ازت حساب ببرن و یه جایی انقدر طرف رو خردوخمیرش کنی با به رخ کشیدن اشتباهاتش که جرئت حتی فکر تحقیر تو رو نداشته باشه و چطور هم با خدا باشیم

میدونید این هایی که تکه میندازن یا ... همه ی اینها هم نماز میخونن هم روزه میگیرن و جالب اینه که این کارایی هم که میکنن کاملا خودشون رو جایز میدونن و اثلا فک نمیکنن که اشتباه کردن و اینجاست که باید یه خورده سیاست به خرج بدی
این مسائل خیلیییی کوچیکن ولی به نظر مهم

فرض مثال منزل یکی از اقوام میری و میخوای برای شام یا نهار بمونی البته به اصرار خودشون
بعد میبینی برای پذیرایی سفره یک بار مصرف میندازن یا با خود کارتون شیرینی پذیرایی میکنن خوب حالا این توهین نیست؟ توهین هم که نباشه میخواد بگه واست ارزش زیادی قائل نیستیم
و حالا واکنش ما
دفعه دیگه که منزل ما بودن همین رفتار رو تکرار کنیم بگیم بیا مام بلدیم
یا خودمونو به بی خیالی بزنیم و بگیم جواب بدی با خوبی ولی به نظر من این درست نیست چرا که طرف اثلا متوجه اشتباهش نمیشه راه اول هم درست نیست کینه میگیری کینه هم که ادمو سیاه میکنه

خوب پس چه کنیم؟؟

اولا واقعا متنفرم از اینکه میگن باید گرگ باشی.من میگم باید انسان بود یک انسان نه میزاره کسی ازش سو استفاده کنه نه از کسی سواستفاده میکنه با ظالم همراه نمیشه و از مظلوم دوری نمیکنه.قوی و شجاعو مقتدر.
سادگی بد نیست چرا بد باشه؟البته مهم اینه به چی بگیم سادگی.اگه بلد نیستی دروغ بگی سره مردمو کلاه بزاری به ناموس کسی چشم داشته باشی دل کسیو بشکونی برای رسیدن به هدفت چاپلوسی کنیو زبون بریزی اگه بلد نیستی مردم رو بی ارزش کنی یا بی احترامی کنی و خیلی کارهای دیگه اینو سادگی نمیگن.
مشکل جای دیگست
منم یک همچین مشکلی داشتم میترسیدم از یک طرف کارهام باعث ناراحتی بشه و از یک سمت هم بعضی رفتارهاشون واقعا کلافم میکرد.
تا اینکه به احادیثو روایات امامانمون رجوع کردم. دیدم برای مثال امام رضا (ع) در مواجه شدن بعضی از خودمونی بگم موزی گریها اقتدارشونو نشون میدادنو با رفتارشون غیرمستقیم میگفتن که خوششون نمیاد یا با ترک اون محل.
چیزی نمیگفتن به کسی بربخوره ولی چون خوده اون طرف میدونست داره توهین آمیز رفتار میکنه و خودشو به اون راه زده بود به طبع از رفتن امام ناراحت نمیشد شایدم حتی به فکر فرو میرفت.
باید موقعیت سنجیمونو قوی کنیم تا رفتاره مناسب در اون موقعیت نشون بدیم.مثلا کسی همسرش داره رفتاری نشون میده که بهش برمیخوره همه سعیش به تصحیحش باشه چون وظیفه همسری هم باهاشه.جایی که والدین نمیتونن درک لازم رو داشته باشن نباید مثلا رفتاری که با یک غریبه در صورت بی احترامی بهمون داریمو با والدین داشته باشیم.یعنی از اون غریبه در صورت اصلاح ناپذیر بودن میشه دوری کرد ولی از والدین نه.
خودم پیشنهاد میکنم اولا با مطالعاتو فعالیتهای اجتماعی سالم به رشد بیشتر خودمون کمک کنیم بعد همین رشد باعث میشه رفتارمون کم کم شکل بهتری پیدا کنه و در تصمیم گیریها و مواجه شدن با همچین آدمهایی بهتر رفتار کنیم.
ترجمه های قرآن و احادیث خیلی میتونه کمک کنه به شرطه تامل و تفکر عمیق.
اینم فراموش نشه که گفته شده سیاستمون عین دیانتمون و دیانتمون عین سیاستمون باید باشه. اینطوری مشخصا نه باعث ناراحتی یک فردی میشید که میشه اصلاحش کرد نه باعث میشید کسی به قول خودمونی پاشو از گلیمش بیش از حد دراز کنه.

فرمایشات همه ی دوستان سوأل نپرسیده ی منو جواب دادن و بخاطرش تشکر میکنم ولی سوألی که پرسیده بودم رو نه .
من صحبتم اینه که فرمول زیرک و کیس بودن در چی هست؟
مثلن وقتی میخوایم یه معامله بکنیم چکار کنیم که بیش از بهای کالا پرداخت نکنیم یا کالای معیوب رو بهمون نندازن
یا وقتی جایی حرف میزنیم حواسمون باشه که هر کلمه ممکنه به چه واقعه ای ختم بشه؟
مثلن چند روز پیش من سر موضوعی از چیزی که خریده بودم کمی نقد کردم و فرداش فروشنده بهم زنگ زد که تو رفتی همه جا آبروی منو بردی و گفتی فلانی کلاهبرداره . از طرفی ممکنه قصد فروشنده از اون داد و بیداد گرفتن امتیاز باشه که تشخیصش سخته .
یا مثلن نمیدونیم به کی باید اعتماد کنیم . من به دلیل مشغولیت شدید دو میلیون به کسی از اقوام نزدیک دادم که برام کاری انجام بده اما اون دو میلیون رو خرج خودش کرد و من هاج و واج موندم که چرا بهش اعتماد کردم و چرا اون اینکارو کرد؟
یا میریم دکتر اون مارو به آزمایشگاه پاس میده در صورتی که شاید هیچ لزومی نداشته باشه و فقط برای اینکه مردم رو بدوشن اینکارو کنن آزمایشگاه مارو به داروخونه پاس میده بعد وقتی دوباره برمیگردیم دکتر اون میگه یک هفته بعد دوباره حتمن بیا ویزیتت کنم حالت خرابه و ...
میخوام بدونم چطور میشه آدمای خرده شیشه دار رو شناخت که در برخورد با اونها مواظب بود.

فقط یه سوال بی ربط

شما متولد کدوم ماه هستی ؟؟؟
خرداد /؟

وااااااااااااااااقعا مچکرم که این تاپیک رو زدین...دقیقا مشکلی بود که چند وقت پیش دچارش شدم وچون راه حلی براش پیدا نکردم فراموشش کردم...من واقعا از بابت این مسائل رنج می برم...اطرافیانم مخصوصا دوستام منو خییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی (ازده تام بیشتر!)سیاس وزرنگ می دونن فک می کنن من از روی سیاست باهاشون دوستم...محبت های من رو سیاست تعبیر می کنن!!!!از طرفی خانواده وفامیل منو خیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی ساده لوح و بی مغز می دونن!!!!فک می کنن هیچی حالیم نیست!!!!:khaneh:
جالب اینجاس که دربین هردومورد سوتی می دم!!!ولی مورد اول شرایط مساعد تره چون هیشکی نمی فهمه سوتی بودفکر می کنن یه سیاست جدیده مثلا!!!!گرچه گاهی سوتیامون روغنش خیلی بیشتر از اونیه که کسی نفهمه!!!
لطفا راهنماییم کنین من نه اونقدرا ساده لوحم ونه خیلی سیاس...نمی دونم چطوری چهره ی واقعیم رو نشونشون بدم!!!

javaneh;547536 نوشت:
میخوام بدونم چطور میشه آدمای خرده شیشه دار رو شناخت که در برخورد با اونها مواظب بود.

مطمئنی سوال قبلیت هم همین بود؟ این نبودا؟ یه چیز دیگه پرسیده بودی!!!
ولی عیب نداره اینم جواب میدیم، اول به سوال من جواب بده. به نظر خودت مردم شخصیت خود تو را تا چه حد شناختند؟

پرسش :
دلم می خواهد دیگران هم با من رو راست و عادل باشند ولی انگار افراد جامعه چنين نيستند. راه حل این موضوع چیست؟فرمول زیرک بودن چیست؟

پاسخ :
راه حل در رعایت آداب معاشرت با مردم بر اساس
آن چه مورد رضایت خداوند است، می باشد :

در يكى از روزها، عدّه اى از دوستان امام رضا (عليه السلام) در منزل آن حضرت گرد يكديگر جمع شده بودند و يونس بن عبدالرّحمن نيز كه از افراد مورد اعتماد حضرت و از شخصيّت هاى ارزنده بود، در جمع ايشان حضور داشت. هنگامى كه آنان مشغول صحبت و مذاكره بودند، ناگهان گروهى از اهالى بصره اجازه ورود خواستند.

امام (عليه السلام) ، به يونس فرمود: داخل فلان اتاق برو و مواظب باش هيچ گونه عكس العملى از خود نشان ندهى ؛ مگر آن كه به تو اجازه داده شود.
آن گاه اجازه فرمود و اهالى بصره وارد شدند و بر عليه يونس ، به سخن چينى و ناسزاگوئى آغاز كردند.
و در اين بين حضرت رضا (عليه السلام) سر مبارك خود را پائين انداخته بود و هيچ سخنى نمى فرمود؛ و نيز عكس العملى ننمود تا آن كه بلند شدند و ضمن خداحافظى از نزد حضرت خارج گشتند.
بعد از آن ، حضرت اجازه فرمود تا يونس از اتاق بيرون آيد.

يونس با حالتى غمگين و چشمى گريان وارد شد و حضرت را مخاطب قرار داد و اظهار داشت :
ياابن رسول اللّه ! من فدايت گردم ، با چنين افرادى من معاشرت دارم ، در حالى كه نمى دانستم درباره من چنين خواهند گفت ؛ و چنين نسبت هائى را به من مى دهند.

امام رضا (عليه السلام) با ملاطفت ، يونس بن عبدالرّحمان را مورد خطاب قرار داد و فرمود: اى يونس ! غمگين مباش ، مردم هر چه مى خواهند بگويند، اين گونه مسائل و صحبت ها اهميّتى ندارد، زمانى كه امام تو، از تو راضى و خوشنود باشد هيچ جاى نگرانى و ناراحتى وچود ندارد.
اى يونس ! سعى كن ، هميشه با مردم به مقدار كمال و معرفت آن ها سخن بگوئى و معارف الهى را براى آن ها بيان نمائى .
و از طرح و بيان آن مطالب و مسائلى كه نمى فهمند و درك نمى كنند، خوددارى كن .

اى يونس ! هنگامى كه تو دُرّ گرانبهائى را در دست خويش دارى و مردم بگويند كه سنگ يا كلوخى در دست تو است ؛ و يا آن كه سنگى در دست تو باشد و مردم بگويند كه درّ گرانبهائى در دست دارى ، چنين گفتارى چه تاءثيرى در اعتقادات و افكار تو خواهد داشت ؟و آيا از چنين افكار و گفتار مردم ، سود و يا زيانى بر تو وارد مى شود؟!

يونس با فرمايشات حضرت آرامش يافت و اظهار داشت : خير، سخنان ايشان هيچ اهميّتى برايم ندارد.
امام رضا (عليه السلام) مجدّدا او را مخاطب قرار داد و فرمود:
اى يونس ، بنابراين چنانچه راه صحيح را شناخته ، همچنين حقيقت را درك كرده باشى ؛ و نيز امامت از تو راضى باشد، نبايد افكار و گفتار مردم در روحيّه ، اعتقادات و افكار تو كمترين تاثيرى داشته باشد؛ مردم هر چه مى خواهند، بگويند.(1)

پی نوشت :
1. علامه مجلسی، بحارالانوار، چاپ بیروت، ج 2، ص 65، ح 5

موضوع قفل شده است