[h=1]عابس بن ابی شبیب شاکری[/h] «عابس» فرزند «ابی شبیب» است.(1) او از اصحاب حدیث و از روسای قبیله «بنی شاکر» بود از تیره همدان بود.(2) قبیله «بنو شاکر» در روزگار صفین شدیداً مورد مدح امیر مومنان علی علیه السلام قرار گرفتند. آن حضرت درباره آنها فرمود: اگر تعداد آنها به هزار میرسید، خداوند آن گونه که سزاوار بود پرستش میشد.(3) او از شیعیان ائمه اطهار علیهم السلام، مردی اهل کمال، زهد و ورع بود. بسیار زندهدل و شب زندهدار بود. پارهای از ویژگیهای او را «ابومخنف» در باب کوفه و مسلم، مورد توجه قرار داده و نگاشته است.(4)
[h=2]حمایت عابس از امام[/h] مسلم بن عقیل بعد از ورود به کوفه، وارد منزل مختار بن ابی عبید گردیدند، و برای مردم نامه امام حسین علیه السلام را خواندند. در این هنگام عابس بن ابی شبیب شاکری از جای برخاست و بعد از حمد و ثنای الهی گفت: من از دیگران سخن نمیگویم و نمیدانم در دلهای آنها چه میگذرد و از جانب آنها وعده فریبنده نمیدهم، به خدا سوگند از چیزی که تصمیم گرفتهام سخن میگویم، به خدا سوگند اگر دعوتم کنید اجابت میکنم و با دشمنانتان خواهم جنگید، و در راه خدا با شمشیرم میجنگم تا به شهادت برسم.(5) او پس از شهادت شوذب وارد میدان رزم شد و در برابر امام ایستاد. به آن حضرت سلام کرد و این گونه گفت: ای اباعبدالله! آگاه باش، به خدا سوگند، بر روی زمین خواه نزدیک یا دور، کسی نزد من عزیزتر از شما نیست، و کسی را چون شما دوست ندارم. اگر قدرت داشته باشم که ظلم را از شما به چیزی که عزیزتر از جان و خونم باشد دور کنم، چنین خواهم کرد. سلام بر شما ای اباعبدالله! شهادت میدهم که بر هدایت شما و هدایت پدرتان استوار هستم.(6) درسی که میتوان گرفت: او با زبان و عمل در خدمت امام خود بود و تلاش میکرد تا ادعای خود را به زینت عمل بیاراید. نحوه شهادتش شاهد این بیان است.
[h=2]شهادت عابس[/h] «عابس بن شبیب شاکری» پس از بیان ارادتش به مقام ولایت در حالی که شمشیرش آخته بود و زخمی بزرگ بر پیشانی داشت وارد میدان رزم شد و با فریادی بلند مبارز طلبید. (7)
«ربیع بن تمیم همدانی» میگوید: همین که دیدم کسی به میدان رو میآورد، او را شناختم. من عابس را در غزوات و جنگها دیده بودم. او شجاعترین مردم بود. فریاد زدم: ای مردم، او شیر شیران رزم، پسر شبیب است. سپس گفتم: مبادا کسی به تنهایی با او در آویزد. پس عابس فریاد میزد: آیا مرد رزم نیست، مرد رزم نیست؟ هیچ کس به سوی او پای پیش نمینهاد. در این میان فریاد عمر بن سعد بلند شد که او را سنگباران کنند. از هر طرف سنگ به سوی او پرتاب میشد. عابس وقتی هجوم ناجوانمردانه دشمن را دید، زره از تن به در کرد و پشت بند را گشود و به دور انداخت. گوشت و پوست آن مرد دلاور با برخورد سنگها آسیب دید، ولی او از مرگ هراسی نداشت. این بود که حمله سختی را آغاز کرد و با نبرد قهرمانانهاش بیش از دویست نفر از آن ذلیلان را به خاک انداخت. سرانجام، طاقتی برای او نمانده بود که به محاصره دشمن درآمد.(8) پس او را به شهادت رسانیدند و سر مبارکش را از بدن جدا ساختند. پس از شهادتش دیدم که بزرگ هر گروه میگفت: من او را کشتهام و دیگری میگفت: من او را به قتل رسانیدهام. هر یک از آن سپاه سنگدل برای فخر و شرف خویش تلاش میکرد تا کشتن او را به خود منسوب کند و سر بریدهاش را به خود اختصاص دهد. ابن سعد به این نزاع پایان داد و گفت: او را یک نفر نکشته است.(9) این سر پس از «عبدالله بن عمیر کلبی» و «عمر بن جناده» سومین سری بود که به سوی امام حسین علیه السلام پرتاب میشد. (10)
عابس در زیارت رجبیه و ناحیه مقدسه این گونه مورد خطاب امام قرار گرفته است: السلام علی عابس مولی شاکر؛ سلام بر عابس پسر شاکری.(11) درسی که میتوان گرفت: برهنه شدن عابس در برابر سنگاندازان سزاوار تامل است. برخورد او گویای اوج ایمان، معرفت، و یقینش به ساحت قدس امام و راه مستقیم آن ولی الله الاعظم است. آری هرگاه عشق به اوج کمال رسد، چنان انسان از خود بی خود میشود که همه چیزش را خالصانه و بیپیرایه بر در دوست مینهد.
پینوشتها:
1. تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص443.
2. ابصارالعین، ص126.
3. ابصارالعین، ص127.
4. مقتل الحسین(ع) مقرم، ص 312.
5. تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص355.
6. مقتل الحسین مقرم، ص 312؛ ابصارالعین، ص138؛ تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص444.
7. تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص444.
8. تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص444؛ ابصارالعین، ص138؛ موسوسعه کلمات الامام الحسین(ع)، ص451؛ بحارالانوار، ج45، ص28.
9. مقتل الحسین مقرم، ص 312؛ تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 444؛ ابصار العین، ص129.
10. ابصارالعین، ص227، فائده 15.
11. اقبال الاعمال، ج3، ص79 و 345؛ بحارالانوار، ج45، ص73.
منبع:
یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .
[h=1]جَون بن حویّ مَولی اَبیذر الغِفّاری[/h] شیخ طوسی جون را از اصحاب امام حسین علیه السلام شمرده است.(1) «جون» (2) اهل «نوبه» و غلام سیاه پوستی بود که «ابوذر غفاری» آن صحابی با وفای پیامبر او را از قید بندگی و بردگی آزاد کرده بود. «جون» از شیعیان امام علی علیه السلام شناخته میشد. او پیوسته پس از ابوذر همراه اهل بیت علیهم السلام بوده است. زمانی در خدمت امام حسن علیه السلام و هنگامی با امام حسین علیه السلام بود. او امام حسین علیه السلام را از مدینه تا مکه و سپس از مکه تا عراق همراهی کرده بود.(3) گویند جون در ساخت و تعمیر سلاح جنگ مهارت داشت. نقل شده جون، در شب عاشورا خیمه ویژهای برای خود برپا ساخته بود تا سلاح یاران حسین علیه السلام را تعمیر و اصلاح کند. در تاریخ آمده است، در روز عاشورا، امام درخواست او را برای جهاد این گونه رد فرمود: تو از جانب من اذن (کنارهگیری از جنگ) داری، فقط فقط تو ما را برای دستیابی به عافیت همراهی کردهای. بنابراین، خود را به راه و شیوه ما مبتلا مساز. گفته شده بعد از این بود که به خدمت دختر امیر مومنان، زینب(سلام الله علیها) و اطرافیان امام رسید تا آنها را شفیع خود سازد. پس از آن از امام اجازه جهاد گرفت و وارد میدان رزم شد. درسی که میتوان گرفت: در راه احیای حق، هر کس باید از ابزار ممکن که مورد قبول نیز میباشد، بهرهمند شود.
[h=2]شهادت جون[/h]جون در روز عاشورا در مقابل امام حسین علیه السلام ایستاده و از آن حضرت اجازه رزم خواست. اما امام به او اذن جهاد ندادند و حضرت فرمودند: ما تو را برای ایام عافیت و آسودگی خریداری کردیم ولی الان خود را گرفتار نکن. جون خود را بر قدمهای امام انداخت و بر آن بوسه میزد و میگفت: ای فرزند رسول خدا! من برای آسودگی خاطر خویش در گرفتاری از شما کمک میگرفتم. من خود میدانم که بوی خوشی ندارم، خویشانم افرادی فرومایهاند و رنگم سیاه است. اما شما بر من از آن نفس بهشت گونهتان بدمید تا که خوشبو شوم، شرافت خویشاوندی یابم و سیمایم سفید شود. به خدا قسم از شما جدا نخواهم شد تا این خون تیرهام با خون پاکتان مخلوط گردد. پس آن گاه امام او را اجاره رزم دادند.(4)
او وارد معرکه جنگ شد در حالی که این رجز را میسرود:
کیف یری الکفار ضرب الاسود بالسیف ضربا عن بنی محمد
اذب عنهم باللسان و الید ارجو به الجنة یوم الورود
ای کفار، ضرب شمشیر سیاه را چگونه میبینید؟ به شمشیر ضربهای از فرزند محمد، از آنها با زبان و دست حمایت میکنم، در حالی که به بهشت در روز قیامت امیدوارم. (5)
بعد از آن، بیست و پنج نفر از سپاه دشمن را به خاک انداخت. محمد بن ابی طالب میگوید: زمانی که جون به زمین خورد، اباعبدالله الحسین علیه السلام بر بالینش آمد و در حق او این گونه دعا فرمود: پروردگارا! سیمای او را سفید کن و او را خوشبوی گردان و با محمد صلی الله علیه و آله محشورش نما، و بین او و محمد و آل محمد، آشنایی برقرار ساز. (6) علمای ما از امام باقر علیه السلام و از پدرشان امام زین العابدین علیه السلام نقل کردهاند: هنگامی که بنیاسد برای دفن شهدا، به معرکه جنگ آمدند، بعد از چند روز دیدند که بوی خوشی - چون مشک - از اندام جون متصاعد است. (7)
سلام بر جون در زیارت ناحیه این گونه آمده است: السلام علی جون بن حوی ابن حریّ مولی ابی ذر الغفاری؛ سلام بر جون غلام ابی ذر غفاری. درسی که میتوان گرفت: شناخت حق و رهروی آن به ظاهر افراد نیست. استجابت دعای ولی خدا آن قدر با شتاب انجام میپذیرد، به گونهای که خواندن او در واقع اجابت خداوند است.
پینوشتها:
1. رجال شیخ طوسی، ص70.
2. گاه نام ایشان را «حوی» ظبط کرده اند، ولیکن مشهور «جون» است. مقتل الحسین خوارزمی، ج1، ص237، ولی مفید او را جوین مولی ابی ذر دانسته است. الارشاد، ج2، ص93.
3. ابصارالعین، ص176.
4. اللهوف، ص 47؛ مقتل الحسین مقرم، ص313.
5. بحارالانوار، ج45، ص22؛ ابصارالعین، ص177، با قدری تفاوت در نقل شعر.
6. بحارالانوار، ج45، ص23؛ ابصارالعین، ص177.
7- مقتل العوالم، ج17، ص266؛ بحارالانوار، ج45، ص23؛ نفس المهموم، ص264؛ ابصارالعین، ص177.
منبع:
یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .
[h=1]ضَرغامَة بن مالک تَغلِبی[/h]
[h=2]ضرغامة بن مالک تغلبی (1)[/h]جناب «ضرغامة» فرزند «مالک» است. او به واقع - چون اسم خویش- شیری در میدان نبرد بود. شیعهای شناخته شده و از بزرگانی بود که با مسلم بن عقیل علیه السلام در کوفه بیعت کرد. هنگامی که مسلم را مردم کوفه تنها گذاشتند و عهد شکستند، به همراه سپاه ابن سعد از کوفه خارج شد و به حضرت اباعبدالله علیه السلام در کربلا پیوست.(2)
[h=2]شهادت ضرغامه[/h]بعد از نماز ظهر بود که ضرغامه از امام اجازه رزم خواست و در نبردی خونین در برابر امام شربت شهادت نوشید. (3)
پینوشتها:
1. تسمیه من قتل مع الحسین(ع)، ش40.
2. ابصارالعین، ص199، مقصد 14.
3. همان .
منبع:
یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .
مقتل بخونم برات ،منتخب طُریحی،حدائق الانس مرحوم بیرجندی از این مقاتل،كاملاً دقیق هیچ چیز از خودم نمیگم،فقط برات ترجمه كنم،بزرگان من و ببخشن،: فجاؤا بالرأس الشریف و هو مغطى بمندیل سر رو گذاشتن جلوش،یه پارچه رو سر،پارچه رو زدن كنار،دید یه سر بریده جلوش گذاشتن،با تعجب نگاه كرد، ما هذا الرأس این سر كیه؟نامرد گفت:قال رأسُ اَبوك ،این سر بابات ِ،تا نگاش به سر باباش افتاد،تا فهمید سر باباش ِ، فانكبت علیه تقبله و تبكى و تضرب على راسها و وجهها حتى امتلاء فمها بالدم دیدن محكم با دست میكوبه تو صورتش،رو لباش میزنه،دو دستی میزد رو سرش، تو بابای منی. اینقدر زد،صورتش ،دهانش خونی شد،سر رو نگاه كرد،گذاشت تو بغلش،یه نگاه به محاسن كرد، كلما مسحت الدم من شیبه احمر الشیب كما كان اول مرة هر چی خونها رو پاك میكرد با دستش،میدید دوباره محاسن خونی میشه،این خون تازه چیه،هرچی محاسنت رو پاك میكنم،....وای......حسین......،تازه اینجا اولین جمله ی بی بی است،تازه اولین خطاب به باباست، مقتل اینجا یه جمله آورده، یا ابه من جز رأسك...... یا ابى و من ارتقى من فوق صدرك قابضا لحیتك،بابا چه كسی جرأت كرده رو سینه ات بشینه،محاسنت رو تو دست بگیره،از این جمله ی رقیه میشه برداشت كرد،این دختر بالای گودال دیده،دیده والشمر جالسٌ علی صدره،داد بزن حسین......یه جمله از دردای خودش نگفته،ببین به بابا چی میگه، یا ابتاه من لنساء الثاكلات، بابا با این زنهای جوون مرده چه كنیم؟ یا ابتاه من للعیون الباكیات با این چشم های پر از اشك چه كنیم؟ یا ابتاه من للشعور المنشورات، با این موهای پریشون چه كنیم؟بعد یه نگاه كرد جمله اخری آدم و میكشه،صدا زد : یا ابتاه لیتنى كنت قبل هذا الیوم عمیاء ای كاش دخترت كور می شد،نمی دید،سرت رو این طوری جلوم بذارن، حالا فرج امام زمان(عج) بگو حسین.... آی جاموندهای از قافله ی شهداء،رقیه ی ثابت كرد هر كه از قافله جا بمونه،آخرش به قافله می رسه،به اربابش میرسه،رقیه هم تو بیابون از قافله جا موند،اما اول كسی كه سر بابا رو بغل كرد........
[/HR] محرم یزد را با نخل گردانی اش را می شناسند. آیین باشکوهی که به جای علم گردانی برگزار می شود و با شهرت جهانی اش خیلی از گردشگران را برای تماشا به یزد می کشاند.[/HR]
نخل از جنس چوب است و آن را به شكل برگ درخت و یا سرو میسازند. معمولاً وزن نخل زیاد است و جابهجا كردن آن نیاز به كمك دهها نفر دارد اما به هر حال این نخل نماد تابوت «سیدالشهداء» یا نمادی ازتابوت شهدای كربلا است که مردم یزد در گویش محاورهای به آن «نقل» میگویند و معتقدند كه «نخل» یا «نقل» نشانی از قامت برافراشته شهدا است.
دكتر «اسلامی ندوشن» مینویسد: «با آن كه نخل هیچ شباهتی به درخت خرما ندارد، آن را به نام این درخت مینامند. شاید به علت آن كه اصلش از جنوبغربی و بینالنهرین است. نخل شباهت بسیاری به درخت سرو دارد و سرو در فرهنگ عامه یعنی جاودانگی و رشادت و زندگی اخروی و آزادگی كه یادآور روحیات و خصایل امام حسین(ع) است. هم چنین این مراسم بازتابی است از «نقل» حكایت كربلا.»
[h=2]نخل بندی[/h] چند روز پیش از شروع ماه محرم، خادمان شروع به تزیین و آذین بستن نخل میكنند. آذینبندی نخل حداقل یك هفته طول میكشد. در طول این مدت، آنها زیورآلات و وسایل مربوط به تزیین نخل را ـ كه قدمت آنها به دوره صفویه میرسد ـ از انبار بیرون آورده و تمام روز را با پاهای برهنه مشغول کار می شوند.
بستن نخل نیاز به مهارت و سلیقه خاص دارد و خادمان شیوههای آن را از پدر و اجداد خود آموختهاند. آنها ابتدا بدنه نخل را با پارچه سیاه میپوشانند، آن گاه روی پارچه سیاه را شمشیربندان میكنند. برای این كار، صدها شمشیر، قمه و خنجر برهنه ـ که بعضی از آنها جنس بسیار عالی دارد و نام سازنده آنها بر روی آنها نقر شده ـ را در دو ردیف بر دو بدنه نخل میبندند. به طوری كه هر دو طرف نخل، شمشیربندان میشود و هیچ جای خالی در آن باقی نمیماند.
سپس تزیینات دیگری از قبیل آیینههای بزرگ قابدار، منگلهها و دستمالهای ابریشمی رنگی و زری را در دو سوی نخل میبندند و بر تارك آن جقههای فلزی از جنس فولاد و برنج و همرنگ آنها پرهای طاووس یا میوه انار میگذارند و نخل را مانند یك حجله، زیبا و خوشبو میكنند. در داخل آن نیز زنگهای بزرگی را با طناب میآویزند و بچهها هنگام حركت، آنها را به صدا در میآورند.
برای بلند كردن نخل، دهها تن از مردان محله، زیر پایههای نخل رفته، آن را با عظمت تمام به حركت درمیآورند و چون جنازهای با شكوه، از میان موج جمعیت عبور میدهند. نخل گردانان اغلب آن را چند بار دور حسینیه محل میچرخانند.
[h=2]نذری برای نخل سازی[/h] در اطراف یزد رسم بر این است كه درختان را وقف میكنند تا پس از كهنسال شدن، ساقههای آنها را ببرند و نخل را مرمت كنند. نخلسازی صنعت ظریفی است كه همگان از عهده آن بر نمیآیند. استادان این رشته شیوههای ساخت آن را به دیگران میآموزند. به دلیل اهمیت نخل و نخلگردانی در یزد، هماكنون خانوادههایی در این منطقه وجود دارند كه شهرت آنها «نخلبند» و «نخلساز» است.
[h=2]دسته سقا[/h] به جز نخل گردانی، یزدی ها مراسم معروف دیگری هم دارند که به آن دسته سقا گفته می شود. در این مراسم گروهی از نوجوانان لباس سیاه میپوشند و لنگ قرمزی دور كمر خود میبندند. آنها مشك روی دوش گذاشته و بازوبندی از قرآنمجید را كه با پولكهای رنگارنگ و برگهای فلزی نقرهای رنگ تزیین شده، بر كتف خود میبندند و در صفی منظم با ذاكر و سردسته خود هم خوانی میكنند.
اگر فصل گرما باشد یكی دو نفر هم در پشت صف با مشك پر از آب و یا شرب گلاب به اهل مجلس و عزاداران آب میدهند. آنها آب را در جام ابوالفضل(ع) ریخته و به مردم تعارف میكنند. دسته سقای یك علم چهارگوش دوپایه و یا یك علم سهگوش با تمثال حضرت ابوالفضل(ع) را با خود حمل میكنند.
در شهر یزد محله گردی دستههای عزادار مرسوم نیست ولی در برخی از شهرهای استان هنوز این سنت دیرینه وجود دارد كه پیاده در محله میچرخند و پس از آن در مسجد یا تكیه و حسینیه به عزاداری میپردازند. در پیشاپیش دستههای عزادار، افرادی پرچم های بسیار بلند را حمل میكنند که معمولا به رنگ های سبز و قرمز هستند و با نقاشی، منجوق دوزی و یا گلدوزی، نام و نشان هیات عزدار بر روی آن نصب شده است.
[h=2]كتل بستن[/h] در یزد به اسب زین كردهای كه به طرز خاص آراسته شده و پیشاپیش دسته عزاداری حركت میكند، «كتل» میگویند. گاهی به گردن این اسب چند شال، ترمه یا ابریشمی به رنگهای سبز و سرخ آویزان كرده و سر و صورت حیوان را با چند قطعه آیینه كوچك، نگین، قرآن و ... آذین می کنند و گاهی بنا بر سلیقه شخصی سفید خونآلودی را بر پشت حیوان میكشند و چند قطعه چوب رنگ شده قرمز به نشانه تیر و پیكان در پارچه فرو میكنند.
هم چنین كبوتر زندهای را كه با رنگ قرمز آغشته شده نیز بر پشت اسب میگذارند. افسار این اسب یا كتل همواره در دست محافظ آن است و جلو دسته سینهزنی حركت میكند و محافظ آن مرتب سر و صورت حیوان را نوازش میكند. این حركت نمادین را «اسب و كتل» مینامند.
[h=1]اعزام نيرو به كربلا و سياست ظالمانه
[/h]
با اينكه ابن زياد تعداد ياران حسين را مى دانست مع ذلك تا آنجا كه مى توانست نيرو اعـزام كرد، مـبادا حادثه غير مترقبه اى رخ دهد و جنگ با حسين به نتيجه نرسد لذا پس از اعـزام عـمر سعد مرتبا تجهيز سپاه مى كرد و به كربلا روانه مى نمود چنانكه طرماح مى گويد: يك روز قبل از آنكه از كوفه خارج شوم به ظهر كوفه عبور كردم جمعيتى را ديدم كه هرگز چنين جمعيتى را در يك جا نديده بودم پرسيدم : اين تجمع براى چيست ؟
گفتند: جمع شده اند تا سان ببينند و سپس به جنگ حسين اعزام گردند اسامى فرماندهان و تعداد تحت فرماندهى آنان بدين شرح است :
1 ـ حربن يزيد رياحى با هزار نفر 2 ـ عمر سعد با چهار هزار نفر 3 ـ يزيد بن ركاب كلبى با دو هزار نفر 4 ـ حصين بن تميم سكونى با چهار هزار نفر 5 ـ مازنى با سه هزار نفر 6 ـ نصر بن خرشه با دو هزار نفر 7 ـ كعب بن طلحه با سه هزار نفر 8 ـ شبث بن ربعـى با هزار نفر 9 ـ حجاربن ابجر با هزار نفر 10 ـ يزيدبن حارث بن رويم با هزار نفـر 11 ـ شمـر بن ذى الجوشن با چـهار هزار نفـر و پـيوسته تجهيز سپاه و ارسال مى نمود.
تا تعداد سپاهيان سواره و پياده اعزامى به كربلا به سى هزار نفر رسيد.
گـرچـه گـفتار ديگرى در تعداد سپاهيان عمر سعد در تاريخ آمده ليكن عدد سى هزار نفر صحيح تـرين اقـوال است چـنانكه از امام صادق عليه السلام نيز چنين روايت شده است. 1
[h=2]فرار سپاهيان كوفه
[/h]در نامـه اى كه مـردم كوفـه به امام حسين عليه السلام نوشتند كه ذكر آن گذشت اظهار داشتـند صدهزار نفـر نيرو در انتظار شما است ، هر چند به نظر مى رسد كوفه چنين استعدادى نداشته و خالى از مبالغه نيست ولى با اصرار زيادى كه ابن زياد براى اعزام نيرو داشت مـى بايد بيش از سى هزار نفر اعزام شده باشد چنانكه بعضى از مورخين پـنجاه هزار نفـر و برخـى هشتـاد هزار نفـر نيز ثـبت كرده اند ولى جمـع بين اقـوال به اين است كه از كوفه اين تعداد اعزام شدند ليكن چون بيشترشان حاضر به جنگ با حسين نبودند فرار مى كردند.
چنانكه از بلاذرى در انساب الاشراف نقل شده : فرماندهى را با هزار نفر از كوفه اعزام كردند ولى بيش از سيصد يا چـهارصد نفـر به كربلا نمـى رسيدند و نيز نقل شده كه ابن زياد عمرو بن حريث را در كوفه به جاى خود گماشت و شخصا به نخيله كه لشكرگاه بود آمد و در آنجا احساس كرد افراد يك نفره و دو نفره و سه نفره از طريق فـرات به كربلا مى روند و به حسين ملحق مى گردند، لذا دستور داد جسر را ببندند و بر آن مراقب بگمارند تا كسى نتواند عبور كند.2
[h=2]سياست ظالمانه در جمع آورى نيرو
[/h]ابن زياد براى اينكه هم مردم كوفه را بسيج كند و از فرار افراد جلوگيرى نمايد از هيچ جنايتى كوتاهى نمى كرد، و هر عمل غير انسانى را مرتكب مى شد!
در اين داستان دقت كنيد: ابن زياد دستور داد منادى در شهر اعلان كند: هر كه در شهر بماند و به جنگ حسين نرود خونش بر ما حلال است .
پس از اين اعلاميه شخص غريبى را يافتند. او را نزد ابن زياد بردند، ابن زياد از وضع او پـرسيد، گـفـت مـن مـردى غـريب و اهل شامم از يك نفر عراقى طلب داشتم آمده ام طلبم را وصول كنم .
ابن زياد گـفت : او را بكشيد تا براى كسانى كه به جنگ حسين نمى روند عبرتى باشد دستور ابن زياد اجراء شد و او را كشتند.3
چنانكه از بلاذرى در انساب الاشراف نقل شده : فرماندهى را با هزار نفر از كوفه اعزام كردند ولى بيش از سيصد يا چـهارصد نفـر به كربلا نمـى رسيدند و نيز نقل شده كه ابن زياد عمرو بن حريث را در كوفه به جاى خود گماشت و شخصا به نخيله كه لشكرگاه بود آمد و در آنجا احساس كرد افراد يك نفره و دو نفره و سه نفره از طريق فـرات به كربلا مى روند و به حسين ملحق مى گردند، لذا دستور داد جسر را ببندند و بر آن مراقب بگمارند تا كسى نتواند عبور كند
[h=2]تصميم به ترور ابن زياد
[/h]ياران وفـادار حسين عـليه السلام براى نابود كردن دشمنان آن حضرت از پاى نمى نشستـند و آنچه كه به فكرشان مى رسيد اعمال مى نمودند چنانكه عمار بن ابى سلامه دالابى كه يكى از شجاعان كوفه بود و جزء سپاهيان اعزامى به نخيله اعزام شده بود تـصمـيم گرفت عبيدالله ابن زياد را ترور نمايد ليكن در اثر محافظت شديد و مراقبين فـراوان اين كار برايش مقدور نشد لذا كوشيد تا از نخيله فرار كرد و به حسين عليه السلام پيوست و جز شهداى كربلا به حساب آمد. 4
[h=2]پيك عمر بن سعد بسوى امام عليه السلام
[/h]عـمر بن سعد روز ششم محرم رؤساى قبائل و عشاير كوفه را جمع نمود و از آنان خواست كه يك نفر بسوى امام حسين برود و از علت آمدن حضرت جويا شود، همگى معذرت خواستند و از حسين عـليه السلام شرم داشتند زيرا آنها نامه نوشته و امام را دعوت كرده بودند فـقـط كثـيربن عبدالله كه مردى شجاع و بيباك و سفاك بود برخاست و گفت من مى روم و اگر بخواهى او را ناگهانى مى كشم .
عـمر سعد گفت نمى خواهم او را به قتل برسانى برو و از او بپرس براى چه به اينجا آمده اى ؟
كثير حركت كرد چون نزديك حسين رسيد ابو ثمامه صائدى او را ديد خدمت امام عرض كرد: اين مرد بدترين مردم روى زمين و خونريز و تروريست است و بلند شد و به كثير گفت : شمشيرت را بينداز، كثير گفت : نه به خدا چنين نخواهم كرد من فرستاده اى هستم كه اگر گوش فرا داريد ابلاغ رسالت كنم والا بازگردم .
ابو ثمامه گفت : من دسته شمشير تو را مى گيرم آنگاه سخن بگو.
كثير گفت : نمى گذارم شمشيرم را لمس كنى .
ابو ثـمـامه گفت : پيامت را به من بگو تا به حضرت برسانم و تو را كه مرد فاجرى هستـى نمـى گذارم به حضور امام برسى ، پس به يكديگر بد و ناسزا گفتند و كثير برگـشت و عمر سعد را از ماوقع مطلع ساخت ابن سعد هم قرة بن قيس حنظلى را به سوى امـام روانه نمـود وقـتـى نزديك امام رسيد حضرت به اصحاب فرمود: آيا اين مرد را مى شناسيد؟
حبيب بن مـظاهر گـفـت : بلى او از حنظله تميم و پسر خواهر ما است و خوش نيت است و من تـصور نمى كردم كه در سپاه عمر سعد و در اين جنگ حضور يابد قرة بن قيس حضور امام رسيد و سلام كرد و پـيام عـمـر بن سعـد را به حضرت رسانيد امـام عـليه السلام فرمود: « مـردم شهر شمـا به مـن نامـه نوشتـه اند كه به سوى شمـا بيايم حال اگر از آمدنم ناخوشاينديد برمى گردم »
حبيب بن مظاهر او را گفت : واى بر تو قـرة چـرا به اين گروه ستم پيشه پيوسته اى بيا اين مرد (حسين عليه السلام ) را يارى كن كه خـدا بوسيله جدش ترا مؤيد به كرامت فرمايد قرة گفت : نزد عمر سعد بروم و پـاسخ پـيامـش را برسانم سپس در اين باره انديشه خواهم كرد و رفت نزد ابن سعد و پاسخ امام را رسانيد.
عـمر بن سعد گفت : اميدوارم خداوند مرا از جنگ با حسين عليه السلام نجات دهد و جريان را براى ابن زياد نوشت .
ابن زياد وقتى نامه ابن سعد را خواند گفت :
« اكنون كه چنگالهاى ما به او بند شده و او را فرا گرفته در صدد رهائى خود بر آمده است و حال آنكه راهى براى نجات او نيست ! »
سپـس به ابن سعـد نوشت كه به حسين و يارانش بيعـت يزيد را عرضه كن اگر قبول نمودند آن وقت راى نظر ما اعلام مى شود.
امـا ابن سعد نامه ابن زياد را به اطلاع امام نرسانيد زيرا مى دانست كه حسين پيشنهاد ابن زياد را نمى پذيرد و هرگز با يزيد بيعت نخواهد كرد. 5
منبع: آنچه در كربلا گذشت، آيت الله محمد على عالمى
تهيه و تنظيم: گروه دين و انديشه تبيان
[/HR]پي نوشت ها:
1-اعيان الشيعه ج 1/ص 598 - مقاتل الطالبين ص 112 - بحار ج 44/ص 384 - حياة الحسين ج 3/ص 123.
2- حيات الحسين ج 3/ص 118.
3- ابصارالعين ص 8.
4- حياة الحسين ج 3/ص 119.
5- اعيان الشيعه ج 1/ص 599 - بحارج 44/ص 53 - حياة الحسين ج 3/ص 126- ارشاد مفيد ص 7 و 22- طبرى ج 7/ ص 310
[h=1]ورود امام حسین به میعادگاه عاشقان، کربلا
[/h]
حسین در روز پـنجشنبه دوم محرم الحرام سال 61 وارد كربلا شد كه پس از شنیدن نام كربلا حسین عـلیه السلام دانست كه به مـیعادگاه عاشقان رسیده است دستور داد تا اهل بیت فـرود آیند و خیمه ها را برافرازند و فرمود: این زمینى است كه در آن كشته مى شوم و در آن مـدفـون مـى گـردم و اضافه فرمود: همراه پدرم امیرالمؤمنین از اینجا عبور كردیم ، در این نقـطه مـتـوقـف شد و از نام این زمـین پـرسید و پس از شنیدن پاسخ فـرمـود« اینجاست مـحل فـرود آمـدن كاروان آنها و اینجا است محل ریختن خون آنان»
حضار عرض كردند یا امیرالمؤمنین این فرمایش شما درباره چه كسانى است ؟
امـام فـرمـود: جماعتى از خاندان محمد صلى الله علیه و آله و سلم در این زمین به شهادت مى رسند.
« آرى این سرزمـین مـحل محنت و بلا است ، اینجا میعادگاه عاشقان حق است اینجا وعده گاه مـلاقـات دوست است ، در اینجا عـاشقـان بیقـرار و شوریده حال به وصال مـحبوب مـى رسند، اینجا لب تـشنگـان مـجروح و داغـدار از جام وصال دوست سیراب مى گردند اینجا وعده گاه عشاق راه حق و حرّیت و آزادى و عدالت است .» 1
[h=2]دعا و شكوه حسین علیه السلام
[/h]پـس از آنكه خـیمـه برافـراشتـه شد حسین عـلیه السلام اهل بیت و افـراد خـانواده و یارانش را جمع كرد و تصور قطعه قطعه شدنشان را از ذهن گـذرانید، اشك چشمان مباركش را فرا گرفت و دست به دعا برداشت و با خداى خود به راز و نیاز پرداخت و از گرفتاریها شكوه كرد و فرمود:
« بار خدایا مائیم عترت پیامبرت محمد كه ما را از خانه و كاشانه مان بیرون كردند و از حرم جدمان رانده شدیم ، بنى امیه بر ما ستم كردند، خدایا تو خود حق ما را بستان و ما را بر مردم ستمكار پیروز گردان .»
و نیز براى اینكه یاران ابى عبدالله موقعیت خود را بدانند و در تعیین سرنوشت خود تصمیم بگیرند.
به یاران و انصارش خطاب كرد و فرمود:
« مردم بنده و برده دنیایند و دین لقلقه زبان آنها است از هر سو كه زندگیشان تامین شود به همـان سو مـى چـرخـند هرگـاه به گـرفـتـاریها مـبتـلا شوند دینداران تقلیل خواهند یافت .»2
« بار خدایا مائیم عترت پیامبرت محمد كه ما را از خانه و كاشانه مان بیرون كردند و از حرم جدمان رانده شدیم ، بنى امیه بر ما ستم كردند، خدایا تو خود حق ما را بستان و ما را بر مردم ستمكار پیروز گردان»
[h=2]اولین سخنرانى امام در كربلا
[/h]پـس از آنكه حسین علیه السلام و یارانش در كربلا مستقر شدند اولین سخنرانى خود را به این ترتیب ایراد كرد:
«پس از حمد و ثناى پروردگار فرمود: بطوریكه مى بینید كار ما به اینجا رسیده و دنیا تـغـییر یافـتـه بدیهایش به ما روى آورده و نیكى هایش به ما پشت كرده و از حیات و زندگـى مـا باقـى نمانده است مگر جرعه كمى همانند رطوبتى كه در ته كاسه بعد از تـخـلیه مـى مـاند و زندگـى پـستـى مـانند چـراگـاه خـشك آیا نمـى بینید كه به حق عـمـل نمـى شود و از باطل جلوگیرى بعمل نمى آید، در چنین حالتى مؤمن حقا باید مشتاق لقاى پروردگار باشد (یعنى مرگ را آرزو مى كند.)
پـس بدرستى كه من مرگ را جز سعادت و رستگارى نمى دانم و زندگى با ستمكاران را جز محنت و رنج و ملالت و ذلت نمى یابم . »3
نكتـه : هدف امام حسین علیه السلام از این سخنرانى این بود كه یاران را به مسئولیتى كه بر عهده دارند توجه دهد تا در انجام آن بكوشند.
[h=2]پاسخ دلنشین یاران حسین
[/h]یاران حسین حقـا هدف امـام را درك كردند و هر یك پـاسخ مـثـبت دادند قـبل از همـه زهیر بن قـین برخـاست و گـفـت : خـدا تـرا هدایت كند اى فـرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم سخنانت را شنیدیم ، اگر دنیا براى ما الى الابد باقى بود و ما در آن زندگى جاودانه و همیشگى داشتیم جنگ و كشته شدن در ركاب تو را بر زندگى همیشگى در این جهان ترجیح مى دادیم .
سپـس نافـع بن هلال بجلى برخـاست و عـرض كرد: یابن رسول الله (شمـا از رو گـرداندن مـردم ناراحت نباشید) كه جدتـان رسول خدا نتوانست محبتش را در دل همه مردم جاى دهد كه گروهى منافق به او وعده نصرت مى دادند ولى در باطن با او مكر و حیله كردند، در برخورد با پیامبر بسیار گرم و جذاب بودند ولى در خفاء سخت ترین دشمنى را انجام مى دادند تا آنكه خدا او را به جوار رحمت خویش خواند، و نیز پدر شما در یك چنین موقعیتى قرار داشت یك گروه و جمعیت تصمیم بر یاریش گـرفـتند و در كنار او با دشمنانش جنگیدند و سه گروه دیگر با او جنگیدند تا اجلش فرا رسید و امروز شما هم در چنین موقعیتى قرار دارید، هر كه عهدشكنى كند و بیعت خود را نقض نماید جز به خودش لطمه نمى زند و خداوند از بندگانش بى نیاز است ما در اطاعـت شمائیم ما را به هر سو مى خواهى اعزام فرما به شرق یا به غرب ، بخدا قسم از مـقـدرات الهى ناراضى نیستیم و از لقاء پروردگار هم خوشحالیم نیت و عقیده ما آن است كه دوست بداریم هر كه را كه شما دوست دارید و دشمن بداریم هر كه را كه شما دشمن دارید.
بیشتـر یاران حسین عـلیه السلام همانند نافع سخن گفتند و امام علیه السلام از آنان تقدیر و تشكر كرد.4
منبع: آنچه در كربلا گذشت، آیت الله محمد على عالمى
[/HR]پی نوشت ها:
1- الحسین فـى طریقه ص 143 كامل ج 3 / ص 379 - اعیان الشیعه ج 1 / ص 598.
2- حیاة الحسین ج 3/ص 97 - بلاغة الحسین ص 35.
3- بلاغة الحسین ص 34 - اعیان الشیعه ج 1/ص 598 - ابصارالعین ص 7 - حیاة الحسین ج 3/ص 98.
4- حیاة الحسین ج 3/ص 98 - اعیان الشیعه ج 3/ص 598 - بلاغة الحسین ص 34 - ابصارالعین ص 7 و عقدالفرید ج 4/ص 380.
[h=1]مادر کربلا[/h] اگر نهایت زن بودن و اوج مقام زن، نیل به مرتبه مردانگی بود، می گفتیم زینب سلام الله علیها اوج مردانگی است ؛ اما چنین نیست ، آسمان پرواز این دو متفاوت است . تضاد نیست؛ رقابت نیست؛ تفاوت است. چنین نیست که عالم زن، عالمی باشد پایین تر از عالم مرد، و اوجش تازه ابتدای مردانگی باشد. عالم زنان نیز مانند عالم مردان، آسمانی دارد، خورشیدی، ماهی و ستارگانی. خورشید این آسمان بی تردید زهرا سلام الله علیها است. و ماه آن، زینب است که پس از به قتلگاه افتادن خورشید، در آسمان تیره جهان درخشید تا مسیر، بی جهت و طریق، تاریک و راه، بی رهرو نماند. مادری اوج مقام زنانگی است و زینب ، سدره نشین مرتبه مادری است. و اما....
فرزندان زینب سلام الله علیها ،«عون» و«محمد» که هر دو را به میدان کربلا آورده است. این اگرچه ایثار تمامی دارایی زینب است اما همه مساله این نیست که نگاهی بس عظیم و عمیق می طلبد.
زینب در عاشورا مادر همه ی جوانان است و تیمارگر تمامی مجروحان و غمخوار همه ی کشتگان؛
وقتی علی اکبر علیه السلام از اسب بر زمین می افتد و می غلتد، این زینب است که جامه می درد و روی می خراشد و با فریاد «مادر!مادر!»، خود را بر جنازه او می افکند و اشک مادرانه می ریزد.
وقتی سر و روی قاسم دلاور با خاک آشنا می شود، اولین سایه مهری که بر بالای خویش گسترده می بیند، مهربانی زینب است با نوای آرام بخش: مادرم! عزیزم! فرزندم! و اولین زلال کوثری که با گونه خویش می چشد، اشک حیات آفرین زینب است با ترانه و ترنّم: پسرم! نازنینم! پاره جگرم! و نه فقط علی اکبر و قاسم، که علی اصغر و عبدالله و هر جوان و نوجوان و کودکی که در خاک عاشورا به خون می غلتد، زینب را مادرانه بالای سر خویش می بیند و آخرین رهتوشه مهر را، برای سفر از او می ستاند. حال دو جوان، دو سرو، دو رعنا، دو ماهی بر خاک می تپند، اما حضور هیچ دست مادرانه ای را حس نمی کنند که از این سو به آن سویشان کند، غبار از چشمانشان بسترد و خون از چهرهایشان کنار بزند.
شگفتا! زینب حاضر، زینب ناظر، زینب مادر کجاست؟ مگر ندیده است فرو افتادن این دو نخل را؟ چرا مادری نمی کند؟ چرا رخ نمی نماید؟ چرا چهره نشان نمی دهد؟
مگر کیستند این دو جوان؟ مگر صحابی نیستند؟ مگر هاشمی نیستند؟ پس کجایی زینب؟!
- این هر دو جوان منند؛ عون و محمداند؛ دو هدیه ناقابلند به پیشگاه برادر، به درگاه امام، امام برادر. آدم هدیه را که به رخ نمی کشد؛ به دنبال قربانی ناقابلش که ضجه و مویه نمی کند؛ من مادر همه هستم.
شرط ادب نیست به دنبال این دو پیشکش کوچک، دل برادر را سوزاندن و اندوه او را برانگیختن. نه، شرط ادب نیست حضور یافتن و از حال و روز قربانی خود پرسیدن.
عجبا! ادب هنوز با کلاس درس تو فاصله دارد. تو عالی ترین مربی ادبی، و فرهنگ ادب، واژه هایش را زینب! از تو وام می گیرد.
تو نیامدی، اما ببین! از شکاف این خیمه ها نگاه کن! این غبار اسب حسین است که بی تاب به سوی این دو جنازه پیش می تازد. این شاهین که بی قرار از آسمان اسب فرود می آید و دو بالش را بستر این دو سرو می کند، حسین است.
ببین! هدیه هایت را چگونه در آغوش می فشرد، ببین! چگونه با اشک هایش غبار از چهره جوانانت می شوید.
این ترنم لطیف و پدرانه حسین را حتماً در گوش جوانانت می شنوی که:
«پسرم! عزیزم! دردانه ام! پاره جگرم!»
[h=1]سایه ای بر خورشید[/h] این کودکی که از خیمه گاه زنان چون تیری از چله کمان گریخته و به سوی امام و عموی خویش حسین می دود عبدالله نام دارد، عبدالله بن حسن. او که از ابتدای کارزار از پشت پرچین کودکی نظاره گر صحنه بوده است، با به خاک افتادن هر شهید پا بر زمین کوبیده و بهانه میدان را گرفته است اما بزرگترها و به خصوص عمه اش زینب هر بار به علقه ای مادرانه و عاطفه ای ملتمسانه، راه را بر او بسته اند و او را پای بند خیمه ها کرده اند. اکنون درست در لحظه نهایی و تنهایی امام در لحظه ای که پیادگان لشکر شمر، امام بی یاور را دوره کرده اند او هم تاب از کف داده است، ریسمان همه علقه ها را بریده و روانه میدان شده است.
امام از آن سو فریاد می زند: "خواهرم! نگاه دار این یادگار برادر را!"
و زینب علیهاالسلام چندین و چند گام تا انتهای حریم خیمه ها به دنبال او می دود اما شیر از قفس گریخته را به چنگ نمی آورد. "عبدالله" در دریای دشمن غوطه می خورد تا خود را به مرجان امام می رساند؛ گوهر بی نظیر خویش را عاشقانه در آغوش می فشارد و رو به دشمن فریاد می زند: "به خدا قسم نمی گذارم امام و عمویم را بکشید." نور ادب و عشق و معرفت این کودک، لحظه ای چشم دشمنان را خیره می سازد اما آنان بلافاصله دست قساوت را سایه بان چشم می کنند و بر حسین که اکنون به سپری از نهال نورسته آراسته است، هجوم می برند. عبدالله در مقابل فرود اولین شمشیر دست کوچکش را سپر می کند و شمشیر قساوت، این شاخه ظریف را آن چنان می نوازد که بازو تنها به پوستی آویخته می ماند. عبدالله عارفانه فریاد می زند: عمو!...
شمشیرها یکی پس از دیگری فرود می آید و گلبرگهای این غنچه لب بسته را شرحه شرحه بر زمین می ریزد و آن قدر دل بهاری امام علیه السلام از این هجوم بی رحم پاییز به درد می آید که لب به نفرینی چنین می گشاید:
خدایا! باران آسمان و برکات زمین را از اینان دریغ کن.
[/HR] در استان سمنان اجرای تعزیه، تشکیل هیاتهای عزاداری، سینهزنی و زنجیرزنی، حرکت شتران با کجاوه بهعنوان نمادی از کاروان کربلا و اسرا، نخل گردانی، اطعام و نذری دادن بویژه در شبهای تاسوعا و عاشورا و شامغریبان از جمله سنتهایی است که هر سال در ماه محرم برگزار میشود.[/HR]
تعزیه یکی از این سنتهاست که طرفداران زیادی دارد، هنرمندان این استان تعزیه را نوعی هنرنمایی برای تثبیت و تجلی نهضت حسینی و قیام عاشورا میدانند و معتقدند زیبایی نهضت کربلا در تعزیه ناب و اصیل متجلی میشود.
طبق سنتهای محلی در استان سمنان در ایام تاسوعا و عاشورا عموما مردم این استان در عزاداریها بهصورت گروه گروه از طریق هیاتهای محلی حرکت میکنند و عمدتا با خود علم و کتل حمل میکنند و اغلب بهسینهزنی و زنجیرزنی میپردازند.
[h=2]
از نخل گردانی تا خیمه زنی
[/h] نخل گردانی بهخصوص در شهرهای سمنان و شاهرود مرسوم است که نمادی از تشییع جنازه امام حسین (ع) است، همچنین حرکت شتران با کجاوهها که نمادی از کاروان کربلا و اسرا است. برپایی خیمه هم یادآور خیمههای امام حسین (ع) در کربلاست، اطعام دادن و نذری دادن در ماه محرم مخصوصا در شب های تاسوعا و عاشورا به عزاداران حسینی یکی دیگر از رسومات این استان به شمار میرود.
مراسم نخل گردانی در شاهرود، مراسم طوق در روستای علاء سمنان و شام غریبان از جمله دیگر سنتهای محلی مردم استان سمنان است. در شهرستان دامغان نیز آیین ویژه محرم در یازدهمین روز از این ماه برگزار میشود و مردم این شهر با برپایی دستههای سینهزنی و زنجیرزنی در سوگ شهادت سرور و سالار شهیدان کربلا امام حسین (ع) و یاران باوفایش به عزاداری میپردازند.
[h=2]سنگ زنی به سبک بنی اسد[/h] یکی از آیینهای ویژه و سنتهای محلی در این شهر که قدمت”ھ 120ساله دارد، مراسم سنگزنی است، در اینمراسم عزاداران با در دست داشتن دو تکه چوب صیقل داده به اندازه کف دست و کوبیدن آنها همگام و هم نوا با آوای نوحه، در عزای سالار شهیدان به سنگ زنی و عزاداری میپردازند. این سنگ یا چوب به حالت تک ضرب و سه ضرب بر هم زده می شود. آیین سنگ زنی، حكایت سوگواری و عزاداری قوم بنی اسد است كه پس از واقعه روز عاشورا به كربلا می رسند و وقتی با پیكر های بی سر و پاره پاره امام حسین(ع) و یارانشان مواجه می شوند به نشانه عزاداری سنگ هایی را بر می دارند و به سر و صورت خود می زنند. این آیین حدود دو سال پیش توسط میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری به ثبت جهانی رسیده است. مراسم سنگ زنی یکی از شیوه های سنتی عزاداری ماه محرم در برخی از نقاط استان سمنان است که به شماره 83 در فهرست آثار ملی به ثبت رسیده است. این مراسم سنتی در استان سمنان بیش از 200سال قدمت دارد.
سنگ زنان در این مراسم 2چوب کوچک دایره ای شکل به اندازه کف دست با قطر تقریبی 7سانتی متر را با هدف عزاداری، همراه با آهنگ نوحه و در 2شیوه تک ضرب و 3ضرب به هم می زنند. مراسم سنتی سنگ زنی همه ساله و در ایام دهه محرم در روستای کهن آباد گرمسار، صالح آباد و دامغان، علاء (سمنان) و شهر بسطام برگزار می شود.
[h=2]شترهای کجاوه به دوش[/h] حرکت شتران با کجاوه، اطعام فقرا و عزاداران، طوق بندان و شام غریبان، سنگ زنی و علم گردانی و نخل گردانی از آداب و رسوم مردم استان سمنان در ماه محرم و در عزاداری های خاص این ماه است.حرکت شتران با کجاوه؛ در این رسم دیرینه، کودکانی با قبای سفید و دستار سبز بر روی شترها مینشینند و مسافت معینی را طی میکنند.
این رسم با نوحه خوانی و سینه زنی همراه است. برپایی خیمه ها؛ خیمه هایی در نقاط مختلف شهر بر پا می شود که نمادی از خیمه های امام حسین (ع) و یارانش در کربلاست. مردم با مشاهده این خیمه ها و گریستن در عزای حسینی، یاد شهدای قیام کربلا را در اذهان زنده می کنند.
نذری دادن؛ اطعام فقرا و عزاداران و نذری دادن نیز از دیگر سنت هاست که در روزهای تاسوعا و عاشورا به اوج خود می رسد. در این روزها بسیاری از مردم در خانه های خود یا مساجد و تکایا به نذری دادن مشغول می شوند و در عزای حسینی می گریند.علم گردانی و نخل گردانی؛ علم گردانی و نخل گردانی از جمله آداب مردم استان سمنان در ماه محرم بوده و در زمره عزاداری های خاص این ماه است.
[h=2]علم گردانی[/h] در استان سمنان با تشکیل گروه هایی از مردم و عزاداران حسینی در هیئت های محلی، سنت دیرینه علم گردانی اجرا می شود. نخل که نمادی از پیکر مقدس امام حسین(ع) محسوب می شود و با پارچه های سبز متبرک شده به بارگاه آن حضرت پوشانده می شود، عمدتا از چوب و در برخی موارد آهن است که وزن آن به بیش از یک تن می رسد.
مردم استان سمنان نخل را بر روی دستان خود بلند و با طی مسافتی قابل توجه در سطح شهر حمل می کنند و در نقاطی آن را می گردانند. در این سنت حسنه مردم حاجتمند درگاه حسینی، سیب های سرخ و سفید خود را در محفظه ای که در نخل وجود دارد قرار می دهند و در پایان مراسم تعدادی از آن را برای تبرک و شفای بیماران پس می گیرند و تعدادی را نیز برای کمک به حسینیه ها و عزاداری ها به مسئول هیئت می دهند تا با فروش آن به دوستداران حسینی، کمکی به حسینیه کرده باشند.
سینه زنی و زنجیرزنی؛ در این سنت پسندیده گروه هایی از مردم در قالب هیئت های عزاداری سامان دهی شده در نقاط معینی از سطح شهرها و روستاها حرکت کرده و با نوحه خوانی رهبر گروه به زنجیر زنی یا سینه زنی می پردازند. در این سنت که هر ساله با استقبال بی نظیر مردم استان سمنان روبه رو می شود، مردم سایر شهرهای مقیم این استان نیز گروه هایی را تشکیل می دهند و در سطح شهرها حرکت می کنند.
[h=2]طوق بندان[/h] آیین طوق بندان و شام غریبان نیز هر ساله در روستای علاء (سمنان) اجرا می شود و در آن کاروان های عزادار به کوچه ها و خیابان های قدیمی شهر می روند و عزاداری می کنند. آیین سنتی علم گردش در روستای طزره دامغان نیز از آیین های باسابقه ای است که هر ساله در این روستا برگزار می شود. این آیین که سابقه ای 500 ساله دارد همه ساله از پنجم محرم الحرام به یاد شهادت علمدار کربلا حضرت قمر بنی هاشم(ع) در این روستا آغاز و تا روز عاشورا ادامه دارد.
[h=2]آیین «یا عباس ، یا عباس»[/h] مردم شاهرود نیز هر سال در روز پنجم ماه محرم آیین «یا عباس یا عباس» را به یاد جانفشانی های سردار دشت کربلا حضرت ابوالفضل العباس(ع) برگزار می کنند. این آیین طبق آداب و سنت های قدیمی همه ساله در عصر روز پنجم ماه محرم با به راه افتادن دسته های چاوش خوانی و سینه زنی با حضور انبوه عزاداران حسینی در محدوده بافت قدیمی شهر شاهرود برگزار می شود.
تکیه بازار شاهرود از بزرگ ترین تکایای این شهر که به «تکیه زنجیری» معروف است،وظیفه جمع آوری طوق ها و برگزاری دسته طوق بندان را بر عهده دارد. در شهر شاهرود همچنین در روز 27 ذی الحجه یکنفر از خدام تکیه بازار (زنجیری) شیپور تکیه را به صدا در می آورد مبنی بر اینکه محرم فرارسیده است.
منبر خانه های قدیمی شهر همچون منبرخانه کربلایی عابدین که از قدیمیترین منبرخانه هاست را نیز سیاهپوش می کنند. پنجه ها وعلمها را با پارچه های مشکی و سبزرنگ پوشش داده و خود را برای عزاداری ماه محرم مهیا می کنند.
در شهر شاهرود طی روزهای اول و دوم ماه محرم روضه حضرت مسلم، روز سوم و چهارم روضه حر بن ریاحی، روز پنجم روضه حضرت ابوالفضل، روز ششم روضه حضرت علی اکبر(ع) و حضرت قاسم (ع)، روز هفتم و هشتم روضه حضرت قاسم و حبیب بن مظاهر و در روز نهم محرم به چگونگی حوادث واقعه عاشورا می پردازند .
[h=2]آیین ورود امام حسین(ع) به دشت کربلا در گرمسار[/h] در گرمسار آیین خاصی با عنوان ورود حضرت امام حسین(ع) به دشت کربلا در روزهای اولیه ماه محرم برگزار می شود که در این برنامه شیفتگان سیدالشهدا(ع) با برتن کردن لباس عزا و در قالب دسته های مخصوص همراه با علم و کتل، در میان اشک و ناله سوگواران صحنه ورود کاروان امام حسین(ع) را به تصویر می کشند.
در شهر بسطام هر محله دارای یک منبرخانه یا تکیه است که زنان و مردان به سیاهپوش کردن آن مبادرت می ورزند. در اکثر منبرخانه ها، تکایا، مساجد، حسینیه ها و حتی خانه ها مراسم روضه خوانی و ذکر مصیبت امام حسین (ع) بر پا می شود.
درشهر بیارجمند زنان و مردان همه روزه هنگام صبح به حسینیه ها و مساجد محله رفته و در مجالس روضه ماه محرم شرکت می کنند.
از شب اول ماه محرم در مساجد و تکایا پس از نماز مغرب و عشاء مجالس مداحی، ذکر مصیبت و سینه زنی برپا می شود. علاوه بر آن عزاداران در اماکن ذکر شده با اطعام نذری پذیرایی می شوند.
غذای نذری که شامل آبگوشت و یا برنج و گوشت است عمدتاً با همیاری اهالی هر محله تهیه شده و یا اینکه دو یا چند خانوار با همیاری مبادرت به پخت غذای نذری در ایام ماه محرم می کنند .
[/HR] موکب یا همان دسته سینه زنی در ماه محرم بین مردم عرب خوزستان از جایگاه بالایی برخوردار است به گونه ای که راه افتادن مواکب و رفتن از مسجد و حسینیهای به مسجد و حسینیهای دیگر یکی از آیینهای فراموش نشدنی در ماه محرم است.[/HR] موکب شامل گروهی از افراد یک حسینیه یا مسجد است که با در دست گرفتن پرچمهای مخصوص ماه محرم که به زبان عربی به آن بیرق می گویند و در برخی موارد با سنج و دمام با سینه زنی به حسینیه یا مسجدی دیگر می روند.
این دسته های سینه زنی مسیر حسینیه خود تا مقصد را به سنج و دمام و سینه زنی و خواندن اشعاری به زبان عربی اختصاص می دهند که راه افتادن این دسته ها باعث می شود افرادی که در مسیر قرار می گیرند از خانه ها بیرون آمده و با ایستادن در کنار کوچه و یا در خانه با سینه زنی با افراد دسته سینه زنی همراهی می کنند.
در برخی موارد هم افرادی که در مسیر قرار می گیرند با آب، شربت، چای یا نان و پنیر از افرادی که به سمت یک مسجد یا حسینیه دیگر در حال حرکت هستند پذیرایی می کنند تا ارادت خود را اهل بیت(ع) و امام حسین(ع) نشان دهند.
گاهی دسته ای که به راه می افتد در راه به حسینیه ها و مساجدی که در مسیر حرکت آنها قرار می گیرند هم می روند و برای لحظاتی در آن مکان به سینه زنی و عزاداری می پردازند و اینگونه در کنار عزاداری برای امام حسین(ع) و یارانش، آشنایی ها و اخوتها نیز در این مراسم شکل می گیرد.
اما وقتی موکب به مقصد می رسد، حسینیه یا مسجد مقصد هم با تشکیل یک موکب که شامل افراد و عزاداران آن نقطه می شود چند ده متری به پیشواز آنها می روند و هر دو گروه اقدام به سینه زنی می کنند. در این مکان دسته یا موکب حسینه میزبان با خواندن شعار «اهلاً و سهلاً مرحبا بیکم جیتوا تعازونه الله یعازیکم» به این معنی که «خوش آمدید که در عزاداری ما شرکت می کنید خدا در عزاداری شما شرکت کند» به موکب مهمان خوش آمدگویی می کنند.
بعد از این دسته های دو طرف اقدام به سینه زنی مشترک در حسینیه یا مسجد می کنند و بعد از آنها با هم سلام و احوالپرسی می کنند. شب بعد یا چند شب بعد همین مراسم توسط حسینیه یا مسجد طرف مقابل تکرار می شود.
[h=2]پیاده در شهر[/h] اما حرکت همه مواکب در ظهر عاشورا در شهرهای عرب نشین خوزستان از آن مراسم به یادماندنی هر ساله استان است که کلیه مردم شهر در یک نقطه نظاره گر حضور دسته های عزاداری از سراسر شهر می شوند.دقیقا چنین رویدادی در ظهر عاشورا در کربلا و حرم امام حسین(ع) نیز اتفاق می افتاد و دسته های عزاداری از سراسر عراق به کربلا می آیند.
معمولا دسته های عزاداری در هر شهر یک نقطه را انتخاب می کنند و به سمت آن حرکت می کند. برای نمونه در آبادان همه دسته ها به سمت امامزاده سید عباس در ایستگاه 12 حرکت می کنند و در آن نقطه برای لحظاتی سینه زنی می کنند و بعد به سمت حسینیه خود حرکت می کنند. در خرمشهر نیز حرکت دسته ها به سمت حسینیه بیت آیت الله سیدعلی عدنانی در کنار مسجدجامع خرمشهر حرکت می کنند.
نکته جالب این مراسم این است که حرکت مواکب از هر نقطه ای که در شهر باشند به صورت پیاده صورت می گیرد و این گونه کل شهر تحت تاثیر حرکت مواکب قرار می گیرد و حال و هوای خاصی به شهر داده می شود.
[h=2]مقتل خوانی ظهر عاشورا[/h] یکی از برنامه های ثابت همه حسینیه و مساجد مناطق عرب نشین خوزستان در روز عاشورا مقتل خوانی است. در این روز یکی از افراد از صبح زود شروع به خواندن کتاب مقتل امام حسین(ع) که به زبان عربی است و در آن تمام وقایع کربلا تا لحظه شهادت امام حسین(ع) نوشته شده می کند و تقریبا ظهر قبل از نماز به لحظه شهادت سید و سالار شهیدان می رسد.
هنگامی که مقتل خوان به شهادت امام حسین می رسد افراد با خواندن شعارهایی به سر و سینه می زنند و از معروفترین شعارها « ابد والله ما ننسا حسینا ، یعنی به خدا هیچ وقت امام حسین (ع) را فراموش نمی کنیم» است.
بعد از آن افراد حاضر در حسینیه یا مسجد اقدام به اقامه نماز جماعت ظهر و عصر میکنند و بعد از آن صرف ناهار ظهر عاشورا در همان مکان است.
[/h]در اندیشه دینی انسان نمیتواند نسبت به جامعه و تحولات آن بیتفاوت باشد؛ زیرا این تحولات گذشته از تأثیر آن در زندگی اجتماعی انسان به طور غیرمستقیم در زندگی فردی انسان هم تأثیر میگذارد. بر این اساس عزت اجتماعی مسلمانان سبب عزت فردی آنان نیز میگردد، همان طور كه ذلت اجتماعی آنان به ذلت فردی ایشان میانجامد. زندگی اجتماعی انسان از محیط خانواده آغاز میشود و تا سطح بینالمللی قابل گسترش میباشد.
الف- صداقت
روابط انسان با دیگران چه گفتاری و چه رفتاری میتواند صادقانه یا غیرصادقانه باشد، ولی یك زندگی اجتماعی در صورتی سالم خواهد بود كه روابط افراد آن بر اساس صداقت استوار باشد. دروغگویی گذشته از گناه بودن و تأثیر منفی كه در روحیات و زندگی دنیوی و اخروی شخص دروغگو دارد، زندگی اجتماعی دیگران را نیز تحت تأثیر قرار میدهد و منافع جامعه و افراد را تهدید كرده، امنیت اجتماعی را به خطر میاندازد. امام حسین(علیهالسلام) در گفتاری صداقت را عزت میداند و میفرماید: «الصدق عزّ والكذب عجز»(1)؛ صداقت عزت است و دروغگویی ناتوانی و شكست.
ب- اصلاح اجتماعی
اصلاح انحرافات اجتماعی موجب عزت اجتماعی میگردد و باید مورد توجه همه باشد، زیرا سلامت هر جامعهای همانند یك موجود زنده از سوی اموری مورد تهدید قرار گیرد و اگر این پدیدهها اصلاح نشوند رفتهرفته فساد طوری دامنگیر جامعه میشود كه اصلاح كردن آن جز با یك انقلاب همگانی امكانپذیر نیست. در عصر امام حسین(علیهالسلام) فساد سیاسی به حدی رسیده بود كه با اقدام فردی قابل اصلاح نبود و به یك حركت و قیام عمومی نیازمند بود، چنان كه امام هدف از قیام خود را چنین بیان میكند:
«انّما خرجت لطلب الاصلاح فی امّة جدّی و شیعة ابی علی بن ابیطالب»(2)؛ تنها برای تقاضای اصلاح در بین امت جدم و شیعیان پدرم علی بن ابی طالب(علیهالسلام) قیام كردهام.
در اندیشه دینی انسان نمیتواند نسبت به جامعه و تحولات آن بیتفاوت باشد؛ زیرا این تحولات گذشته از تأثیر آن در زندگی اجتماعی انسان به طور غیرمستقیم در زندگی فردی انسان هم تأثیر میگذارد.
ج- رفع نیاز نیازمندان
یكی از شاخصههای عزت در نگاه امام حسین(علیهالسلام) این است كه امكانات جامعه در اختیار همه باشد. امام حسین(علیهالسلام) در خطبهای كه به خطبه امر به معروف و نهی از منكر شهرت یافته و مخاطب آن حضرت در آن خطبه بیشتر شخصیتهای اجتماعی و دانشمندان میباشند حضرت آنان را مورد سرزنش قرار داده است، در بخشی از آن خطبه میفرماید: «نابینایان، ناشنوایان و از كار افتادگان در همه شهرها بدون سرپرست شدهاند، كسی به آنان رحم نمیكند و مورد توجه قرار نمیدهد و شما نیز به اندازهای كه مسئولیت دارید عمل نمیكنید و از آنان كه كاری میكنند نیز حمایت نمیكنید و با سازش كردن با ستمگران و مسامحه امنیت خود را تأمین كردهاید، در حالی كه همه اینها وظایفی است كه خداوند به آنها دستور داده كه به صورت فردی و جمعی به آن عمل كنید و شما از آن غافلید.»(3)
د- نظارت همگانی
هر كاری برای به ثمر رسیدن نیازمند به نظارت میباشد؛ چه از درون و چه از بیرون. در جامعه به دلیل گستردگی و پراكندگی نمیتوان به نظارت از درون اكتفا كرد؛ زیرا عدهای نمیخواهند به حق خود قانع باشند و به قوانین تن دهند؛ از این رو نظارت از بیرون بایسته است. همچنین با توجه به دو نكتهای كه گفته شد نمیتوان این نظارت را وظیفه عدهای خاص دانست، بلكه باید همگانی باشد و این نظارت همگانی همان «امر به معروف و نهی از منكر» میباشد كه در اسلام به آن دستور داده شده است. امام حسین علیهالسلام نیز یكی از شاخصهای عزت اجتماعی را اجرای امر به معروف و نهی از منكر میداند. به این كلام توجه كنید: «خداوند امر به معروف و نهی از منكر را به عنوان یك واجب آغاز كرد؛ زیرا میدانست كه اگر امر به معروف و نهی از منكر در جامعه صورت پذیرد و نهادینه شود، همه واجبات اجتماعی اعم از دستورات آسان و دشوار نهادینه میشود؛ زیرا امر به معروف و نهی از منكر، تبلیغ و دعوت به اسلام، بازگرداندن حقوق پایمال شده، مبارزه با ستمگران، تقسیم امكانات عمومی و دولتی، گرفتن مالیاتها از صاحبان آن و مصرف كردن در موارد آن را شامل میشود.»(4)
ه- اجرای حدود
همچنین اگر در جامعهای حدود الهی اجرا نگردد یا كیفر تنها درباره ضعیفان اجرا شود و قدرتمندان به شیوههای مختلف برای خود مصونیت ایجاد كنند، در این صورت اعتماد مردم به دستگاه قضایی و اجرایی سلب شده همه تلاش میكنند با وابستگی به مراكز قدرت برای خود حاشیه امنیتی ایجاد كنند. جامعهای كه ضعیفان نتوانند حق خود را بستانند جامعهای ذلیل است نه عزیز. جامعهای در نگاه امام حسین (علیهالسلام) عزیز است كه اوّلاً حدود الهی در آن اجرا شود و ثانیا نسبت به همه اجرا شود نه آنكه حاكمان به دلخواه خود عمل كنند و مردم نیز در برابر قانونشكنی حاكمان بیتفاوت باشند. به كلام امام حسین(علیهالسلام) در این باره توجه كنید: «ای مردم! رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) فرموده است: كسی كه ببیند زمامدار ستمگری را كه محرمات الهی را حلال میشمارد و پیمان خدا را میشكند و با سنت رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) مخالفت میورزد و رفتارش با بندگان خداوند بر اساس ظلم و گناه میباشد و برای تغییر روش چنین زمامدار ستمگری با گفتار یا رفتار اقدام نكند، شایسته است كه خداوند او را به همان جایی ببرد كه آن ستمگر را میبرد.
آگاه باشید كارگزاران حكومت (بنیامیه) پیروی از شیطان را سرلوحه كار خود قرار دادهاند و پیروی كردن از احكام خداوند را ترك كردهاند، فساد را در جامعه علنی كرده رواج میدهند و حدود و مقررات دین را اجرا نمیكنند، امكانات عمومی را به خود اختصاص داده، حرام خداوند را حلال و حلال خدا را حرام نمودهاند و من از هر كس شایستهترم كه وضع موجود را تغییر دهم.»(5)
[/HR]
1- نهجالشهادة، ص 377.
2- مقتل خوارزمی، ج 2، ص 188/ نهج الشهادة، ص 269.
3- تحف العقول، ص 242.
4- تحف العقول، ص 241/ نهجالشهادة، ص 118.
5- تاریخ طبری، ج 4، ص 304.
[h=1]عزت سیاسی در کلام امام حسین(علیهالسلام)
[/h]تأثیر حاكمیت سیاسی جامعه بر زندگی شخصی و اجتماعی افراد انكار شدنی نیست. بنابر این حاكمیت سیاسی در اختیار هر گروهی قرار گیرد افكار و اندیشههای آن گروه در جامعه رواج پیدا میكند و به طور غیرمستقیم افراد را نیز تحت تأثیر قرار میدهد. از این رو به دست آوردن عزت سیاسی یا حفظ و نگهداری آن در اندیشه امام حسین(علیهالسلام) شاخصههایی دارد كه اكنون به بررسی آنها میپردازیم:
صبر و مقاومت كار و تلاش در هر زمینهای بدون تحمل مشكلات آن به نتیجه نمیرسد، به ویژه اگر كاری منافع عدهای را تهدید كند مشكلات آن بیشتر خواهد بود. در قلمرو سیاست، به دلیل تضاد منافع افراد و گروهها و جاذبههای قدرت و حكومت، مشكلات بیشتر است؛ در نتیجه به ثمر رساندن كار و آفرینش عزت و افتخار نیازمند صبر و مقاومت است و باید هزینه آن را پرداخت. عدهای به اشتباه تصور میكنند كه چون برای خدا كار میكنند باید مشكلات كار از كانالهای غیرعادی حل شود و نباید برای كار هزینه پرداخت كنند، در حالی كه سیدالشهدا برای بازگرداندن افتخار و عزت اسلام و مسلمانان حاضر شد سنگینترین هزینه را در روز عاشورا بپردازد و پیامدهای آن را كه اسارت خاندان رسالت بود به عنوان هزینه سنگین به دست آوردن عزت بپذیرد. امام حسین(علیهالسلام) در خطابه مشهورش نسبت به دانشمندان اسلامی این شاخصه عزت را چنین بیان میفرماید:«اگر بر مشكلات صبر میكردید و هزینه كار برای خدا را پرداخت میكردید كارهای الهی در اختیار شما قرار میگرفت و اجرای آنها در اختیار شما بود و حل و فصل آنها با شما بود.»(1)
وحدت و همبستگی انسان در انجام هر كاری نیازمند به انگیزه است و در كارهای جمعی هر چه انگیزهها به هم نزدیكتر باشد وحدت بیشتری ایجاد خواهد شد و با وجود وحدت هم مشكلات كار كمتر خواهد شد و هم موانع زودتر برطرف میشود. یكی از شاخصههای عزت سیاسی وحدت نیروهاست، به ویژه كه دشمن نیز تمام تلاش خود را به كار خواهد گرفت كه وحدت نیروها را بشكند تا به اهداف خود برسد. امام حسین(علیهالسلام) در یك تحلیل، حاكمیت سیاسی بنیامیه در سركوب نیروهای وفادار به اسلام را معلول تفرقه میداند و در خطابه مشهورش به دانشمندان اسلامی و شخصیتهای سیاسی چنین میفرماید:«مجاری امور باید به دست دانشمندان به احكام الهی باشد كه امین خدا بر حلال و حرام او هستند، ولی شما این جایگاه را از دست دادهاید و این بدین سبب است كه از حق جدا گشتهاید و وحدت شما شكسته شده است.»(2)
اگر بر مشكلات صبر میكردید و هزینه كار برای خدا را پرداخت میكردید كارهای الهی در اختیار شما قرار میگرفت و اجرای آنها در اختیار شما بود و حل و فصل آنها با شما بود.
عدم دلبستگی به دنیا محبت و دلبستگی به چیزی دو اثر منفی در روح انسان بر جای میگذارد: اول آنكه مانع از آن میشود كه انسان زشتیهای آن چیز را درك كند و دیگر این كه زیباییهای آن را بیشتر از آنچه هست میبیند.وابستگی از هر نوع آن عزت انسان را از بین میبرد و انسان را به ذلت میكشاند. هر چه وابستگی انسان بیشتر باشد ذلت او نیز افزونتر خواهد بود. در عرصه سیاست اولین شرط مبارزه آمادگی برای هزینه كردن جان خود میباشد و كسانی كه در مبارزات سیاسی این آمادگی را ندارند به طور قطع شكست خواهند خورد و عزت خود را از دست خواهند داد. عشق به ماندن در دنیا و زیبا دیدن دنیا بیش از آنچه هست، باعث ذلت انسان در قلمرو سیاست میشود. امام حسین(علیهالسلام) در تحلیلی در خطابه مشهورش خطاب به دانشمندان اسلامی عامل ذلت آنان را عشق به ماندن در دنیا و زیباتر دیدن دنیا میداند. به این كلام توجه كنید:(3)
«علت مسلط شدن بنیامیه بر امور جهان اسلام فرار شما از مرگ و شیفته شدن شما به زندگی است كه به طور قطع باید روزی آن را رها كنید.»(4)
تسلیم نشدن در برابر قدرتها از ویژگیهای مهم سیاست و مسائل سیاسی تغییر سریع شرایط و پیرو آن، دگرگونی پرشتاب موضوعات سیاسی و موضعگیری در برابر آنهاست، به طوری كه گاه در كمتر از یك روز به دلیل دخالت عوامل پیشبینی نشده و غیرقابل كنترل، شرایط تا 180 درجه دگرگون شده، مبارزان سیاسی را با بحران تصمیمگیری روبهرو میكند. در چنین شرایطی بسیاری از مبارزان نیز متناسب با دگرگونی شرایط تغییر موضع داده، آن را درایت و هوشمندی سیاسی قلمداد میكنند بدون اینكه توجه داشته باشند این عقب نشینی از اصول میباشد. یكی از شاخصههای عزت سیاسی در نگاه امام حسین(علیهالسلام) این است كه هر چند شرایط سیاسی علیه انسان تغییر كند، انسان مسلمان باید پایبند به اصول مانده، نشان دهد كه حاضر است هزینه سنگین آن را كه فدا كردن جان باشد نیز بپردازد. در روز عاشورا در آخرین لحظات زندگی كه امام اصحاب، یاران و فرزندان خود را در راه اعتلای اسلام و عزت مسلمانان هزینه كرده بود و مشغول اتمام حجت با آن مردم سیاسی كار بود و تغییر موضع و عقبنشینی آنان از اصول را به آنان گوشزد میكرد، فرمود: «لا والله لا اعطیهم بیدی اعطاء الذلیل»(5)؛ هرگز، سوگند به خدا با ذلت و خواری با آنان ملاقات نخواهم كرد.
حضور در همه صحنهها مسلمان باید تلاش در عرصه سیاست را برای حاكمیت دین و اجرای احكام آن و گسترش عدالت و از بین بردن مظاهر فساد و ... تكلیف خود بداند و همان طور كه در حوزه عبادات خود را مكلف میداند در این عرصه نیز خود را مكلف بداند و در هر شرایطی متناسب با آنان شرایط موضعگیری كند و تكلیف خود را انجام دهد و این یكی از شاخصههای عزت است.مطالعه زندگی امام حسین(علیهالسلام) از روزی كه نوجوانی بود در عصر خلیفه دوم تا پایان عمر شریفش این مسئله را به خوبی به اثبات میرساند، چنان كه دهها سند تاریخی گویای این مهم است:
روزی خلیفه دوم در سخنرانی خود گفت: من سزاوارترین مردم برای حاكمیت بر مسلمانان هستم؟!
امام حسین(علیهالسلام) كه در آن دوران نوجوانی بود در برابر سخنرانی خلیفه زبان به اعتراض گشود و سخنرانی او را قطع كرد و به مناظرهای تبدیل شد كه مایه شرمساری خلیفه گشت، كه مشروح آن را باید در منابع تاریخی و حدیثی مطالعه كرد.(6)
در نامههای اعترض آمیز امام به معاویه اینگونه موضعگیریها فراوان است. امام حسین(علیهالسلام) یكی از شاخصههای عزت سیاسی را حضور در همه صحنهها میدانست و خود نیز در بحرانیترین شرایط یعنی ظهر عاشورا حاضر نشد از اصول خود عقبنشینی كند و در پاسخ قیس بن اشعث كه از او خواست در برابر حكومت بنیامیه تسلیم شود و صحنه سیاست را ترك كند فرمود: «لا والله ... لا افرّ فرار العبید»(7)؛ هرگز به خدا سوگند ... همانند بردگان نخواهم گریخت.
[h=1]عزت فرهنگی در کلام امام حسین (علیهالسلام)
[/h]
عزت و ذلت دو واژه متضاد هستند. انسانها از واژه عزت و مفهوم آن لذت میبرند و آرزو دارند در خانواده، جامعه، دنیا و ... عزیز باشند و در برابر، با شنیدن واژه ذلت و پی بردن به مفهوم آن، از اینكه روزی به چنین سرنوشتی گرفتار شوند احساس وحشت میكنند.
معنا و ارزش عزت عزت حالتی روحی در انسان است كه مانع شكست خوردن وی میشود.(1) به عبارتی دیگر به معنای برتری و شكستناپذیری است.(2)بدینسان در واژه عزت، غلبه و برتری نهفته است. حال اگر این عزت بالاصاله باشد، چنان كه در خداوند است، قدرت بلامنازع خواهد بود و اولیای الهی به میزان ارتباطشان با خداوند از این قدرت برخوردار میباشند.
واژه عزت و عزیز در قرآن بیش از 112 مورد به كار رفته است، ولی خداوند به صراحت اعلام میفرماید كه «فانّ العزة لله جمیعا»(نساء/139)؛ بدون تردید تمام عزت نزد خداوند است، اگر دیگران از این نعمت برخوردار میباشند به دلیل ارتباط با خداوند است. لذا امام حسین(علیهالسلام) عزت را تنها در پیوند با خداوند میبیند. به بعضی از بخشهای دعای مشهور عرفه توجه كنید:
«انت الذی اعززت» (3)؛ ای خدای من، این تویی كه عزت دادهای.
«و ذلیلاً فاعزّنی» (4)؛ این خداست كه منِ ذلیل را عزیز كرده است.
«فاولیائه بعزّته یعتزّون»(5)؛ اولیای خداوند از عزت او طلب عزت میكنند.
عزت در اندیشه امام حسین(علیهالسلام) هدفی است كه دستیابی به آن، ارزش جان نثاری و كشته شدن در راه آن را دارد. وی میفرماید:
«لیس شأنی شأن من یخاف الموت. ما اهون الموت علی سبیل نیل العزّ و احیاء الحقّ، لیس الموت فی سبیل العزّ الاّ حیاة خالدة و لیست الحیاة مع الذلّ الاّ الموت الذی لا حیاة معه.»(6)
شأن و منزلت من، شأن و منزلت كسی نیست كه از مرگ بترسد. چقدر آسان است مرگ برای رسیدن به عزت و زنده كردن حق. مرگ در راه رسیدن به عزت نیست، جز زندگی ابدی و زندگی با ذلت چیزی نیست جز مرگ تدریجی.
امام حسین(علیهالسلام) در سخن دیگری سرمایهگذاری برای رسیدن به عزت را چنین وصف میكند: «موت فی عزّ خیر من حیاة فی ذلّ» (7)؛ مرگ در راه رسیدن به عزت از زندگی با ذلت بهتر است.
عزت و ذلت دو واژه متضاد هستند. انسانها از واژه عزت و مفهوم آن لذت میبرند و آرزو دارند در خانواده، جامعه، دنیا و ... عزیز باشند و در برابر، با شنیدن واژه ذلت و پی بردن به مفهوم آن، از اینكه روزی به چنین سرنوشتی گرفتار شوند احساس وحشت میكنند.
عزت فرهنگی در کلام امام حسین(علیهالسلام) جامعه اسلامی، جامعهای است كه بر اساس یك سلسله افكار و اندیشههای دینی برخاسته از اعتقاد به توحید در همه ابعاد آن شكل بگیرد و در مقام رفتار، ملتزم به یك سلسله ارزشها و اصول باشد كه لازمه آن سلسله عقاید و باورها میباشد. بیشترین وجه تمایز یك جامعه دینی با جامعه غیردینی در آداب، رسوم، سلوك و رفتار افراد جامعه با خود و دیگران و در یك جمله در فرهنگ آن میباشد، به طوری كه اگر فرهنگ دینی از جامعهای رخت بربندد و به جای آن در رفتار مردم فرهنگ غیردینی حاكم باشد نمیتوان آن جامعه را دینی شمرد؛ گرچه همه آن افراد خود را دیندار بپندارند.پایبندی به فرهنگ دینی یا استحاله فرهنگی مسئله عصر امام حسین(علیهالسلام) یا مسئله امروز و فردای جامعه ما نیست، بلكه درگیری اساسی میان رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) و مخالفان آن حضرت نیز در اینگونه مسائل بود.
الف- حمایت از دین بر اساس آیات و روایات هر مسلمانی موظف است در مقام اندیشه و عمل به دستورات دین و سنت رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) پایبند باشد و تمام تلاش خود را برای ترویج و گسترش این اندیشه به كار گیرد، چرا كه رواج دین و پایبندی به آن یكی از شاخصههای اصلی تمایز جامعه دینی است، چنان كه امام حسین (علیهالسلام) حمایت از دین را یك وظیفه و مایه عزت مسلمانان میداند. به كلام سیدالشهدا در آخرین ساعات زندگی حضرتش در این جهان توجه كنید:«این رسول خداست - كه درود خدا بر او و خاندان او باد - و این شهیدان راه خدایند كه منتظر آمدن شمایند و آمدن شما را به یكدیگر بشارت میدهند. بنابر این از دین خدا و دین پیامبرش دفاع كنید.»(8)
حمایت از دین، نخست پذیرش آن در مقام اندیشه و پایبندی به آن در مقام گفتار و رفتار میباشد و در مرحله بعد تبلیغ و ترویج اندیشههای دینی و در حوزه سیاسی تلاش برای استقرار حاكمیت قوانین دینی در ساختار اداری و قانونگذاری و قضایی است.
ب- حمایت از اهل بیت(علیهمالسلام) بر اساس حدیث ثقلین و روایات دیگر، رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) برای هدایت خلق به سوی خدا بعد از خودش به دستور خداوند، كتاب خدا و اهل بیت خود را به عنوان مفسران وحی الهی كه علم آن را از رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) به ارث بردهاند، به عنوان امانت در بین امت نهاده است و خداوند در قرآن، محبت خاندان رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) را به عنوان پاداش رسالت آن حضرت میداند و میگوید:«قل لا اسئلكم علیه اجرا الاّ المودّة فی القربی» (شوری/23)؛ بگو من در ازای رسالتم پاداشی جز محبت خویشاوندان از شما طلب نمیكنم.
حمایت از دین، نخست پذیرش آن در مقام اندیشه و پایبندی به آن در مقام گفتار و رفتار میباشد و در مرحله بعد تبلیغ و ترویج اندیشههای دینی و در حوزه سیاسی تلاش برای استقرار حاكمیت قوانین دینی در ساختار اداری و قانونگذاری و قضایی است.
در روایات فراوانی كه از طریق شیعه و سنی نقل شده محبت به خاندان رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) و دفاع از آنان و تلاش برای رفع مشكلات آنان مورد تأكید قرار گرفته است كه به عنوان نمونه به یك روایت اشاره میكنیم: «پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) فرمود: در قیامت برای چهار گروه شفاعت میكنم: كسی كه فرزندانم را احترام كند. كسی كه خواستههای آنان را برآورد. كسی كه هنگام نیاز آنان برای رفع نیازشان تلاش كند و كسی كه آنان را دوست داشته باشد و این دوستی را با قلب و زبان ابراز كند.»(9) امام حسین(علیهالسلام) درباره این شاخصه عزت در روز عاشورا در آن شرایط دشوار كه هیچ امیدی به شكست نظامی دشمن وجود نداشت، به یاران و اصحاب خود فرمود: «ذبوا عن حرم الرسول»(10)؛ از خاندان پیامبرتان دفاع كنید.عاشورائیان در عاشورا از حرم رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) دفاع كردند و زینبیان امروز باید از مكتب اهل بیت(علیهمالسلام) دفاع كنند و امیدواریم كه آخرین بازمانده خاندان رسول خدا، حضرت مهدی(علیهالسلام و عجل الله فرجه) قیام جهانی خود را آغاز كند تا عاشقان اهل بیت(علیهمالسلام) در كنار حضرتش به دفاع از او و اندیشههای الهیاش بپردازند و به این وظیفه خود نیز جامه عمل پوشند.
ج- زنده كردن كتاب خدا قرآن كتابی است كه برای هدایت جامعه بشری به سوی خداوند نازل شده است. گرچه خواندن قرآن با تدبر وظیفه هر مسلمانی است، ولی صرف خواندن آن زنده كردن آن نیست. زنده كردن قرآن این است كه حاكمیت در جامعه اسلامی از آنِ قرآن باشد، به طوری كه اگر مسلمانان به وظایف فردی خود عمل كنند، ولی حاكمیت سیاسی در اختیار قرآن نباشد و قرآن در ساختار قانونگذاری و اداری و قضایی كشور نقشی نداشته باشد، از منظر امام حسین(علیهالسلام) در چنین جامعهای قرآن مرده است و باید برای زنده كردن آن تلاش كرد، چه این كه عزت مسلمانان در زنده نگهداشتن قرآن است. د- زنده كردن سنت رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) سنت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) یعنی مجموعه گفتار، رفتار و كردار و تاییدات آن حضرت برای مسلمانان لازم الاتباع است و مسلمانان موظفند ضمن پایبندی به سنت پیامبر اکرم در همه ابعاد آن را زنده كنند. در نگاه امام حسین(علیهالسلام) در جامعه اسلامی اگر مسلمانان در حوزه وظایف فردی به سنت رسول خدا عمل كنند، ولی در حوزه سیاسی حاكمیت در اختیار پیروان پیامبر اکرم نباشد و در آن عرصه به سنت نبوی عمل نشود، در این جامعه سنت پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) مرده است و باید برای زنده كردن آن تلاش كرد.در عصر امام حسین (علیهالسلام) شاید بیشتر مسلمانان در حوزه فردی به كتاب و سنت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) عمل میكردند، ولی بیگمان حاكمیت سیاسی در اختیار حاكمان بنیامیه بود؛ حاكمانی كه ساختار سیاسی كشور را از فرهنگ دینی و كتاب خدا و سنت رسول خدا بیگانه كرده بودند. در چنین جامعهای امام حسین(علیهالسلام) برای زنده كردن كتاب خدا و سنت رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) قیام میكند و از مردم میخواهد كه در این زمینه او را یاری كنند تا بتواند جامعه را به راه راست رهنمون سازد. در این زمینه به یكی از نامههایی كه حضرتش به سران بصره نوشته است توجه كنید: «این نامهام را برایتان فرستادم. من شما را به كتاب خدا و سنت رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) دعوت میكنم. بدون تردید سنت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) مرده است؛ بنابر این اگر به پیامم پاسخ مثبت دهید و از دستوراتم اطاعت كنید شما را به سوی سعادت و خوشبختی هدایت میكنم.»(11)
ه- نابودی بدعتها ویژگی مهم جامعه اسلامی رواج نشانههای دین در همه ابعاد جامعه است. در فرهنگ دینی به افرادی كه با پوشش دین، برای نابودی دین تلاش میكنند منافق گفته میشود و اندیشههای آنان را كه به نام دین در جامعه منتشر میكنند، ولی این اندیشهها مبنای دینی ندارد بدعت مینامند. امام حسین (علیهالسلام) نابودی بدعتها را وظیفه مسلمانی و یكی از شاخصههای عزت فرهنگی میداند و از همه میخواهد كه او را برای نابودی بدعتها یاری كنند. او در یكی از نامههایی كه برای سران بصره نوشت و از آنان خواست كه او را در این قیام یاری كنند میفرماید: «اما بعد، فانّی ادعوكم الی احیاء معالم الحقّ و اماتة البدع، فان تجیبوا تهتدوا سبل الرشاد»(12)؛ بعد از سلام، همانا من شما را به زنده كردن نشانههای حق و میراندن بدعتها دعوت میكنم. بنابر این اگر به پیام من پاسخ مثبت دهید به سعادت و خوشبختی رهنمون خواهید شد.
عزت در بدست آوردن دنیا نیست ؛
در از دست دادن و فدا کردن همه ی دنیاست ،
برای او و برای رضای او ...
آری حماسه ی حسین(ع) ثابت کرد:
عزت در بدست آوردن دنیا نیست ...
نـگـاهـش کهکشان را تـاب مـی داد
شـب تـــاریک را مــهــتـاب مــی داد
اگر یک دست در تن داشـت عـبـاس
تـــمـــام کــــــربـــــلا را آب مــی داد
یــا دست گـیـر بـی دسـت مـدد . . .
داداش رنگ ها رنگ خزان است بیا برگردیم
این سفر بار گران است بیا برگردیم
صحبت از جایزه ملک ری و گندم بود
خواهرت دل نگران است بیا برگردیم
چشم شوری به علی اکبرتان خیره شده
صحبت از مرگ جوان است بیا برگردیم
*******السلام علیک یا علی اکبر ای شبهه پیامبر *******
بار بلا به شانه کشیدم به کودکی..
از صبح تابه عصر چه دیدم به کودکی..
ازخیمه گاه تا ته گودال قتلگاه..
دنبال عمه ام دویدم به کودکی..
آن شب که درمقابل من عمه را زدند..
فریاد الفرار شنیدم به کودکی..
عمه اگرچه درهمه جا شد سپر ولی..
من ضرب دست شمر چشیدم به کودکی...؟
السلام علیک یا رقیه بنت الحسین...
الإمام الحسين عليه السلام ـ مِن خُطبَتِهِ لَمّا عَزَمَ عَلَى الخُروجِ إلَى العِراقِ ـ : الحَمدُ للّه ِِ وما شاءَ اللّه ُ ولا حَولَ ولا قُوَّةَ إلاّ بِاللّه ِ، صَلَّى اللّه ُ عَلى رَسولِهِ وسَلَّمَ ، خُطَّ المَوتُ عَلى وُلدِ آدَمَ مَخَطَّ القِلادَةِ عَلى جيدِ الفَتاةِ ، وما أولَهَني إلى أسلافِي اشتِياقَ يَعقوبَ إلى يوسُفَ ، وخِيرَ لي مَصرَعٌ أنَا لاقيهِ، كَأَنّي بِأَوصالٍ يَتَقَطَّعُها -(1) عَسَلانُ الفَلَواتِ بَينَ النَّواويسِ وكَربَلاءَ ، فَيَملَأُنَّ مِنّي أكراشًا جَوفى وأجرِبَةً سَغبى ، لا مَحيصَ عَن يَومٍ خُطَّ بِالقَلَمِ ، رِضَا اللّه ِ رِضانا أهلَ البَيتِ ، نَصبِرُ عَلى بَلائِهِ ويُوَفّينا اُجورَ الصّابِرينَ ، لَن تَشِذَّ عَن رَسولِ اللّه صلي الله عليه و آله لُحمَتُهُ ، وهِيَ مَجموعَةٌ لَهُ في حَظيرَةِ القُدسِ تَقَرُّ بِهِم عَينُهُ ، ويَتَنَجَّزُ لَهُم وَعدُهُ . مَن كانَ فينا باذِلاً مُهجَتَهُ ومُوَطِّنًا عَلى لِقائِنا (لقاءِ اللّه ِ ـ خ ل) نَفسَهُ فَليَرحَل، فَإِنّي راحِلٌ مُصبِحًا إن شاءَ اللّه ُ .
امام حسين عليه السلام ـ در خطبه خود هنگام آهنگ خروج به سوى عراق فرمودند: سپاس خداى را و همان خواهد شد كه خدا مى خواهد و حول و قوّه اى نيست مگر از خدا، درود و سلام خدا بر پيامبر او باد. مرگ برای فرزندان آدم، چونان گردنبند بر گردن دختركان، نقش بسته است، چقدر شيفته ديدار گذشتگان خود هستم! همانند اشتياق يعقوب به يوسف. براى من قتلگاهى انتخاب شده كه آن را خواهم ديد، گويى مى بينم كه گرگهاى بيابان، بندهاى پيكرم را ميان «نواويس» و «كربلا»، پاره پاره مى كنند و از تن من شكمهايى گرسنه و خالى، پر مى شود. از روزى كه [قضاى الهى ] با قلم نگاشته شده، گريزى نيست. خشنودى خدا، خشنودى ما اهل بيت است. ما بر آزمون او، شكيبایی مى ورزيم و او، پاداش شكيبايان را به كمال به ما مى پردازد، پاره تن رسول اللّه صلي الله عليه و آله از او دور نمی شود و آنان، در فردوس برين پیرامون حضرتش صلي الله عليه و آله گرد آمده اند و دیدگان پيامبر صلي الله عليه و آله از ديدن آنها، آرام گيرد و وعده اش را براى آنها ب آورَده می کند. هر كه در راه ما خون مى دهد و براى ديدار ما (ديدار خدا ـ ) آماده است، پس كوچ كند كه من به خواست خدا، صبح هنگام، کوچ می کنم. (1)كذا في المصدر ، والأصحّ «بأوصالي تقطّعها» كما في الملهوف . كشف الغمّة : 2 / 241 ، الملهوف : 126
حضرت ابا عبداللّه الحسين عليهالسلام، دختري سه يا چهار ساله به نام «رقيه» داشت. نام رقيه، در بعضي کتابهاي تاريخي و مقاتل نقل شده است و برخي ديگر مانند: «رياض الاحزان» به نقل از بعضي افراد آوردهاند که نام او «فاطمهي صغري» است. رقيه عليهاالسلام در روز سوم صفر سال 61 ه .ق. در سفر اهل بيت عصمت و طهارت عليهمالسلام به شهر شام، از دنيا رفته است. شايد نام گذاري روز سوم محرم به نام ايشان، به اين دليل باشد که در گرماگرم عزاداري دههي اول، ياد ايشان نيز گرامي داشته شود.
جريان وفات حضرت رقيه عليهاالسلام
همان گونه که اشاره شد، مطلب زيادي در مقاتل در بارهي ايشان نيامده است. از اين رو، شخصيت ايشان و يا اينکه اصلاً حضرت امام حسين عليهالسلام دختري به نام رقيه عليهاالسلامداشته است يا نه، براي ما مجمل است. با اين حال، به همان مواردي که در بعضي کتابها نقل شده است، بسنده ميکنيم. بعضي گفتهاند که يزيد، اهل بيت امام حسين عليهالسلام را در خرابهاي نزديک کاخ خود جاي داد. اين در حالي بود که زنان اهل بيت عليهمالسلام، شهادت پدران بچهها را از آنان پنهان ميداشتند و ميگفتند که پدرانشان به مسافرت رفتهاند. اين جريان ادامه داشت تا اين که يزيد، آنان را در کاخ خود جاي داد.
در يکي از شبهايي که اهل بيت عليهمالسلام در خرابه اقامت داشتند و همگي به خواب رفته بودند، رقيه عليهاالسلام از خواب پريد. او در حالي که سخت پريشان بود، جوياي پدر شد و پرسيد:
پدرم کجاست؟ من او را ديدم1.
زنان اهل بيت به ويژه حضرت زينب عليهاالسلام با ديدن پريشاني کودک، گريستند و او را دلداري دادند. صداي گريه و شيون اهل خرابه به گوش يزيد رسيد. وي از خواب پريد. سرآسيمه پرسيد:
اين صداي گريه از کجاست؟
به او خبر دادند که يکي از دختران حسين عليهالسلام، بهانهي پدرش را گرفته است. يزيد دستور داد سر حضرت را برايش ببرند. خدمت کاران، سر مقدس امام حسين عليهالسلام را در طبقي نهادند و روي آن روپوشي انداختند. سپس آن را به خرابه بردند و در برابر کودک گذاشتند. رقيه عليهاالسلامپرسيد:
اين چيست؟
گفتند:
سر پدرت است!
رقيه عليهاالسلام، روپوش را کنار زد و با ديدن سر بريدهي پدر، ناله و بيتابي آغاز کرد. وي با آوايي جانسوز ميگفت:
چه کسي سرت را به خونت رنگين کرد؟ چه کسي رگهاي گلويت را بريد؟ چه کسي مرا در کودکي يتيم کرد! اي پدر! بعد از تو به چه کسي دل ببندم؟ چه کسي يتيم تو را بزرگ خواهد کرد؟ اي پدر! انيس اين زنان و اسيران کيست؟ اي کاش من فدايت شده بودم! اي کاش من نابينا شده بودم! اي کاش من در خاک آرميده بودم و محاسن به خون رنگين شدهات را نميديدم!
آن گاه لبهاي کوچک خود را بر صورت پدر نهاد و آن قدر گريست که از هوش رفت. زنان هر قدر کوشيدند، نتوانستند او را به هوش آورند. بنابراين، دريافتند که رقيه عليهاالسلاماز دنيا رفته است2.
پي نوشت :
1. در حوادث روز عاشورا آمده است که امام حسينع هنگامى که براى وداع به خيمهگاه باز گشت، دخترکى از آن حضرت در خيمه بود. او از پدر آب مىخواست. امام حسين(ع) به او فرمود: «به سوى تو باز خواهم گشت». شايد منظور امام حسين(ع) بازگشت سر مقدساش بوده است (و اللّه العالم).
2. نفس المهموم، ص 456.
پژوهشي درباره ي حضرت رقيه عليهاالسلام
گفتيم که برخي از بزرگان شيعه از حضرت رقيه عليهاالسلام به عنوان دختر امام حسين عليهالسلامياد کردهاند. همين مسأله نشان ميدهد که ممکن است کتابها و دلايلي در دسترس آنان وجود داشته است که بر اساس آن، چنين گفتهاند. با اين حال، چون آن کتابها و دلايل به دست ما نرسيده، سبب تشکيک در بارهي وجود ايشان شده است. البته بهترين دليل براي وجود ايشان، کرامتهاي فراواني است که براي پيروان امام حسين عليهالسلام رخ داده است. از اين رو، نيامدن نام ايشان در کتابهاي قديمي، هرگز دليلي بر نبودن چنين دختري در ميان فرزندان حضرت حسين عليهالسلام نيست؛ زيرا چنين مسألهاي در ديگر رخدادهاي تاريخي نيز به چشم ميخورد. بنا بر بعضي سنتها، نام مادر حضرت رقيه عليهاالسلام «ام اسحاق»3 و به نقلي ديگر، «ام جعفر قضاعيه»4 و به نقل شيخ مفيد در کتاب «الارشاد»، «ام اسحاق بنت طلحه» است.
الف) رقيه عليهاالسلام در کربلا
در عصر عاشورا که دشمنان براي غارتگري، به سوي خيمهگاه امام حسين عليهالسلامهجوم آوردند،23 کودک از اهل بيت عليهمالسلامدر درون خيمهها بودند. به عمر سعد گزارش دادند که اين کودکان از تشنگي در آستانهي مرگ هستند. عمر سعد اجازه داد که به آنان آب بدهند. چون نوبت به رقيه عليهاالسلام رسيد، وي ظرف آب را گرفت و دوان دوان به سوي قتلگاه حرکت کرد. يکي از سپاهيان دشمن پرسيد:
کجا ميروي؟
رقيه عليهاالسلامفرمود:
بابايم تشنه بود، ميخواهم براي او آب ببرم.
او گفت:
اي دختر! آب را خودت بخور که پدرت را با لب تشنه کشتند.
حضرت رقيه عليهاالسلام با شنيدن اين سخن با گريه گفت:
پس من هم آب نميخورم5.
ب) ظهر عاشورا
در کتاب «سرور المؤمنين» نقل شده است:
«حضرت رقيه عليهاالسلام هميشه هنگام نماز، سجادهي پدر را پهن ميکرد و امام حسين عليهالسلامبر روي آن نماز ميخواند. ظهر عاشورا نيز بنا بر عادت هميشگي، سجادهي پدر را پهن کرد و به انتظار نشست، ولي پس از مدتي ناگهان ديد شمر ملعون وارد خيمه شد. رقيه عليهاالسلام به او گفت:
آيا پدرم را نديدي؟
شمر پس از آن که رقيه را در کنار سجادهي پدرش ديد، به غلام خود گفت:
او را بزن!
غلام به دستور شمر عمل نکرد. از اين رو، شمر خود پيش آمد و چنان سيلي به رخ رقيه عليهاالسلامزد که عرش الهي به لرزه در آمد»6.
ج) رقيه عليهاالسلام در شام غريبان
در کتاب «مبکي العيون» آمده است:
«در شام غريبان، حضرت زينب عليهاالسلام در زير خيمهي نيمه سوختهاي خوابيده بود. در عالم خواب، مادرش، حضرت زهرا عليهاالسلامرا ديد. عرض کرد:
مادر جان! آيا از حال ما خبر داري؟!
حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود:
تاب شنيدن آن ندارم.
حضرت زينب عليهاالسلام عرض کرد:
پس شکوهام را به چه کسي بگويم؟
حضرت پاسخ داد:
من هنگامي که سر از بدن فرزند عزيزم حسين جدا ميکردند، حاضر بودم. اکنون برخيز و رقيه را پيدا کن.
حضرت زينب عليهاالسلام برخاست و هر چه رقيه عليهاالسلام را صدا زد، او را نيافت. سپس با خواهرش ام کلثوم، در حالي که پريشان بودند، از خيمه بيرون آمدند و به جست جو پرداختند. تا نزديک قتلگاه، صداي او را شنيدند. ديدند که رقيه عليهاالسلام، خود را بر روي بدن بيسر حضرت حسين عليهالسلام انداخته و در حالي که دستهاي کوچکش را به سينهي پدر چسبانيده است، با پدر درد دل ميکند. حضرت زينب عليهاالسلام، او را نوازش کرد. در اين لحظه حضرت سکينه عليهاالسلامنيز آمد و همگي به خيمهگاه بازگشتند. در راه، سکينه عليهاالسلام از رقيه عليهاالسلام پرسيد:
خواهرم! چگونه پيکر پدر را با آن حال در تاريکي جستي؟
پاسخ داد:
آن قدر او را صدا زدم و گريستم که ناگاه صداي پدرم را شنيدم که به من ميگفت: بيا اينجا! من اين جا هستم7.
د) پس از درگذشت در خرابه
هنگامي که حضرت رقيه عليهاالسلام شبانه درگذشت، بدن او را زني غسّاله بردند تا او را بشويد. وقتي زن، بدن رقيه عليهاالسلام را غسل ميداد، ناگاه دست از غسل کشيد و گفت:
سرپرست اين اسيران کيست؟
حضرت زينب عليهاالسلام فرمود:
چه ميخواهي؟
زن گفت:
اين دخترک به چه بيماريي مبتلا بوده که بدنش کبود است؟
حضرت فرمود:
اي زن! او بيمار نبود، بلکه اين کبوديها آثار تازيانههاي دشمن است8.
پي نوشت :
3. زندگانى چهارده معصوم، عماد زاده، ج1، ص633.
4. السيدة الرقية، عامر الحلو، ص42.
5. سرگذشت جان سوز حضرت رقيه، ص29، به نقل از ثمرات الحياة، ج2، ص38.
6. سرگذشت جانسوز حضرت رقيه، ص26.
7. سرگذشت جانسوز حضرت رقيه، ص27.
8. زينب؛ فروغ تابان کوثر، محمد محمدى اشتهاردى، ص336، به نقل از: الوقايع و الحوادث، ج5، ص81.
الگوي تربيت فرزند
حضرت رقيه عليهاالسلام الگوي تربيت درست است؛ زيرا با همان سنّ بسيار کم، از معرفتي زياد برخوردار بوده است. با تدبّر در جملات کوتاهي که رقيه عليهاالسلام هنگام ديدن سر بريدهي پدر بر زبان رانده است، به نيکي ميتوان دريافت که اين کودک چه معرفت والايي داشته است. او بيآن که ناله سر دهد، از سر بريدهي پدر دليل بيخانمان شدن و آوارگي اهل حرم را ميپرسد و ستمي را که بر او و خانوادهاش روا داشتهاند، به خوبي درک ميکند. اين معرفت والا، زاييدهي تربيت مناسب در مکتب اهل بيت عصمت و طهارت عليهمالسلامبوده و از سر چشمهي زلال معرفت؛ حضرت حسين عليهالسلامريشه گرفته است. دختري که تا چند لحظه پيش، حتي از شهادت پدر خبر نداشته است با ديدن سر بريدهي او، به زيبايي و رسايي بسيار، آن سخنان را بر زبان ميراند.
باري، رقيه عليهاالسلام بهترين آموزهي تربيتي و الگوي پرورشي را براي خانوادهها به تصوير ميکشد تا پدر و مادر از همان اوان کودکي، براي پرورش فرزند خود اهميت قايل شوند و او را براي زندگي آينده و رسيدن به هدف نهايي حيات آماده سازند.
عاشقانهها
افسرده بود و غصه، دانه دانه از نگاه خستهاش ميچکيد.
سکوت کودکانهاش گل ترّحم را ميپژمُرد.
معجر خاکياش را در نسيم گرم يله کرده بود
و پژواک بغض سنگيناش در گوش زمان ميپيچيد، ولي هيچ نميگفت.
فقط انگشت بيصبري به دهان گرفته بود و از پشت پنجرهي باران خوردهي نگاهش، خورشيد را بر روي ني تماشا ميکرد.
کتاب شيرازه شدهي تنهايي را آرام ورق ميزد و محبت پدرانه را در آغوش گرم خورشيد تجسم ميکرد.
زخم پاهاي برهنهاش بر دل کوچک او نيشتر ميزد و لبهاي قفل شده و لرزانش جز بوسه بر خورشيد روي پدر، هيچ تمنايي نداشت.
آسمان، غم؛ زمين، غصه؛ نسيم، داغ و دشمن، نامهربان بود و اين دل کوچک جاي اين همه را، يک جا نداشت.
لباسهاي کهنه و خاکي دختر خورشيد، انگشت نماي کودکان بيعاطفهي شهر نامهربانيها شده بود. دستانش توان بغل کردن زانوان سنگين غم را نداشت و تنها گرماي شعاع خورشيد ميتوانست بلور سرد غصهاش را ذوب کند.
در شبي از شبها، آتش خرابه گلستان شد و خورشيد در نااميدي خرابه تابيد و رؤياي شيرين ديدار، واقعيت نور را در ميان طبقي از خورشيد جست و سماعي غريبانه، نور را در ميان خود گرفت.
کوچکترين دل عاشق، خورشيديترين عشق آسماني را در آغوش خود کشيد.
نور حسين عليهالسلام التيامبخش همهي دردهاي دلش شد و سوزش ردّ سياه ستم را بر اندام کوچک و لطيف خود فراموش کرد.
کودک بر مهمان خود ميباليد و زيباترين گلبوسهي باغ آرزو را تحفهي خورشيد ميکرد.
او با هر ناز غريبانه، پرتويي از بيمنتهاي خورشيد را در دل کوچک خود ميکشاند تا آن جا که از نور، سرشار شد و چهرهي زردش به سان خورشيد درخشيد،
آن قدر که در خورشيد محو شد. سلام بر رقيه!
گفتار گوينده
اي گل نيلي حسين! اي رقيه! جان ما از غم تو در تب و تاب غصه افتاده و با بدن کبود شدهات، هم دردي ميکند و به قلب کوچکت تسليت ميگويد.
از ديدار جمال پدر خشنود بود و براي او ناز غريبانه ميکرد. سر پدر را در آغوش ميگرفت و با محبت کودکانهاش، به او افتخار ميورزيد.
اي تربيت يافتهي مکتب عاشقي! اي دست پروردهي آموزگار انسانيت! اي پرورش يافته در دامان پاکيها! از ما به رخسار نيلي شده و پاهاي آبله بستهات سلام، اي زيبا گل پرپر شدهي باغ حسين!
غم سنگينات و نالههاي شبانهات، قدّ کمان شدهات و عمر کوتاهت، يادآور سوگ زهراست که در بهار به خزان نشست. روي نيلي شدهي تو خبر از فاجعهي بيرحمي دارد و هم رنگ ياس مدينه شده است. سلام بر غمهاي بيانتهايت يا رقيه!
کرامتها
مرحوم شيخ «احمد کافي»، واعظ مشهور نقل ميکرد:
«مرحوم سيد هاشم رحمهالله يکي از علماي بزرگ شيعه در شام بود که 3 دختر داشت. او ميگويد: يکي از دخترهايم يک شب بيدار شد و صدا زد:
بابا! امشب حضرت رقيه را در خواب ديدم که به من فرمود: دختر جان! به پدرت سيد هاشم بگو که در قبر من، آب آمده و بدن مرا ناراحت کرده است. قبر مرا تعمير کنيد
سيد هاشم اعتنايي نکرد و با خودش گفت: مگر ميشود با يک خواب، به قبر دختر امام حسين عليهالسلام دست زد؟! فردا شب دختر وسطي همين خواب را ديد. باز پدر اعتنايي نکرد. شب سوم، دختر کوچک سيد همين خواب را ميبيند، ولي سيد هم چنان اعتنايي نميکرد، تا اين که شب چهارم خود سيد خواب ميبيند و ميگويد:
ديدم يک دختر کوچک آمد جلوي من. با اين که سن کمي داشت، ولي با ابهت و جلالتي زياد به من فرمود: سيد هاشم! مگر بچههايت به تو نگفتند که من ناراحتم و قبر مرا تعمير کن؟ من با وحشت از خواب پريدم و سراغ والي شام رفتم. جريان را گفتم و او نيز قضيه را براي سلطان عبد الحميد نوشت، اما او جواب داد که ما جرأت نداريم به قبر ايشان دست بزنيم. اگر خود سيد هاشم جرأت دارد، قبر را تعمير کند.
سيد هاشم به اتفاق چند تن از علماي شيعه، حرم حضرت را قُرق کردند و مشغول نبش قبر شدند. کمي که قبر را حفر کردند، آثار رطوبت مشخص شد. پايينتر رفتند، ديدند که آب آمده و قبر را پر کرده است و بدن حضرت در ميان آب قرار دارد. سيد هاشم پايين رفت و دست برد و زير بدن آن را بيرون آورد. تا 3 روز کار تعمير قبر طول کشيد و به جاي آب، با گلاب گِل درست ميکردند و قبر را ميساختند. سيد هاشم يک تکه پارچهي سفيد آورد، بدن را داخل آن قرار داد و درون قبر گذاشت. علماي شيعه ميگويند:
در اين 3 روز همه گريه ميکردند، اما سيد هاشم وقتي بدن را داخل قبر گذاشت، ديگر از شدت گريه داد ميزد و فرياد ميکشيد. يکي گفت: چي شده؟ چرا فرياد ميزنيد؟ جواب داد: به خدا ديدم آن چه شنيده بودم. گفتيم: چه ديدي؟ گفت: به خدا وقتي اين بدن را بردم در قبر و دستم را از زير کفن کشيدم يک مقدار از بدن حضرت نمايان شد و ديدم که بدن او هنوز سياه و کبود است و جاي تازيانهها بر روي بدن او باقي است9.
کرامتي ديگر
يکي از دوستان، که خود اهل منبر و خطابه است و مکرر به شام و زيارت قبر حضرت رقيه بنت الحسين عليهاالسلام رفته بود نقل ميکرد:
«در حرم حضرت رقيه عليهاالسلام زني فرانسوي را ديدند که دو قاليچهي نفيس و گران قيمت را به عنوان هديه به آستانهي مقدسه آورده است. مردم که ميدانستند او فرانسوي و مسيحي است، از ديدن اين عمل تعجب کردند که چه باعث شده است يک زن نامسلمان، به اين جا آمده و هديهاي قيمتي آورده است... از او پرسيدند. جواب داد:
همان طور که ميدانيد من مسلمان نيستم، ولي وقتي که از فرانسه براي مأموريت به اين جا آمده بودم، در منزلي که مجاور اين آستانه بود، مسکن کردم. شب اولي که ميخواستم استراحت کنم، صداي گريه و شيون شنيدم. چون آن صداها ادامه داشت و قطع نميشد، پرسيدم: اين گريه از کجاست؟ در جواب گفتند: اين گريهها از جوار قبر دختري است که در اين نزديکي مدفون است. من خيال ميکردم که آن دختر امروز مرده و امشب دفن شده است و پدر و مادر و ساير بستگان او نوحه سرايي ميکنند ولي ميگفتند: الان متجاوز از هزار سال است که از مرگ او ميگذرد. بر شگفتي من افزوده شد که چرا مردم بعد از هزار سال اين گونه ارادت به خرج ميدهند. بعد معلوم شد اين دختر با دختران عادي فرق دارد. او دختر امام است که پدرش را مخالفين و دشمنان کشتهاند و فرزندانش را به اين جا که پايتخت يزيد بوده است، به اسيري آوردهاند و اين دختر در همين جا از فراق پدر جان سپرده و مدفون گشته است. بعد از اين ماجرا، به اين جا روي آوردم. ديدم مردم از هر سو عاشقانه ميآيند و نذرها ميکنند و هديهها ميآورند و متوسل ميشوند.
محبت او، چنان در دلم جاي گرفت که علاقهي زيادي به وي پيدا کردم. پس از مدتي براي زايمان مرا به بيمارستان بردند. پس از معاينه به من گفتند که کودک شما غير طبيعي به دنيا ميآيد و ما ناچار به عمل جراحي هستيم. من همين که نام عمل جراحي را شنيدم، دانستم که در آستانهي مرگ قرار گرفتهام؛ خدايا چه کنم؟! خدايا! ناراحتم، گرفتارم، چه کنم؟! چاره چيست؟ چارهاي جز توسل ندارم. به ناچار دست توسل به سوي اين دختر دراز کردم و گفتم: خدايا! به حق اين دختري که در اسارت کتک خورده و به حق پدرش که امام بر حق بوده و او را ظالمانه کشتهاند، قسم ميدهم که مرا از اين ورطهي هلاکت نجات دهي! آن گاه خود اين دختر را مخاطب قرار دادم و گفتم: اگر از هلاکت نجات يابم، دو قاليچهي قيمتي به آستانهات هديه ميکنم. خدا شاهد است پس از نذر کردن و متوسل شدن، طولي نکشيد که بر خلاف نظر پزشکان، بچه، به طور طبيعي متولد شد و از هلاکت نجات پيدا کردم و الان آمدهام که به نذرم عمل کنم10».
جبهه و جنگ
همه جا آرام شده بود. فقط گاهي از آن طرف، يک گلوله به هوا شليک ميشد. پيرمرد نحيفي بود. بنيهي زيادي نداشت. لکنت زبان هم داشت. بالاي سرش که رسيدم، ترکش خورده بود. دستش را تکان داد و اشاره کرد: بيا! ديدم چيزي ميخواهد. فوتِ آب بودم! بار اولم نبود. پرسيدم:
ميخواي جا به جات کنم؟
با سر گفت «آره» گفتم:
ببرمت؟
ميدانستم که جواب نه است. گفت:
نه!
گفتم:
رو به قبلهات کنم؟
گفت:
آره.
قبله نميدانستم کجا بود. مدتي کشيد تا قبله را پيدا کردم و رو به قبلهاش کردم. چهرهاش باز شد زرد زرد؛ شاد شاد. باز ديدم با چشم و ابرو اشاره ميکند. رمقي برايش نمانده بود. معلوم شد ميخواهد دستهايش را روي سينهاش بگذارم؛ گذاشتم. باز خوشحالتر شد. لبها را باز کرد و به وضوح گفت:
يا...
بعد لبهايش را جمع کرد، ولي صدايي از لبهايش بيرون نزد. باز گفت:
يا...
و باز لبهايش را جمع کرد. تا شهيد شدنش پنج شش بار اين ذکر خاموش را گفت. نفهميدم چه ذکري ميگفت11.
عاشورا در سخنان شهيدان12
«پدر و مادر! من زندگي را دوست دارم ولي نه آن قدر که آلودهاش شوم و خويش را فراموش و گم کنم. عليوار زيستن و عليوار شهيد شدن و حسينوار زيستن و حسينوار شهيد شدن را دوست دارم».
سردار شهيد حاج همت
«بله! اگر ما ميتوانستيم روزي چون علي عليهالسلام بر نفس خود فاتح گرديم و چون حسين عليهالسلامتشنه لب در دشت کربلا، تيغ شهادت را با آغوش باز بپذيريم و شبي چون حضرت سجاد عليهالسلامشب را با نالههاي برخاسته از نهاد دل به درگاه خدا به صبح برسانيم و غلبه بر ماديات را جانشين آن کنيم، آن وقت است که ميتوان گفت: «مرگ چون خوابي شيرين است» و اگر غيراز اين باشد مطمئنا دروغ است».
شهيد داود مدني
«مگر ميشود کسي عاشق خدا باشد، ولي در دفاع از دين خدا جان ندهد. مگر ميشود کسي عاشق حسين عليهالسلام باشد، اما براي آزادي و نجات کربلا جان ندهد؟!».
شهيد مسعود تفنگچي
گفت و گو با حجة الاسلام والمسلمين علي رضا پناهيان13
نظر خود را دربارهي هيأت و مجلس عزاداري بفرماييد؟
مهمترين ويژگي هيأت را بايد اين دانست که هيأت جايگاه تربيت است. هيأت تنها محل تجلي و بروز احساسات ديني عناصر مذهبي نيست، بلکه بيشتر از اين که نتيجهي مذهبي بودن در آن مشخص باشد، مذهبي بار ميآورد. البته اين تعريف و تلقي نسبت به هيئتهاي مذهبي بستگي دارد به اين که چگونه آن را برگزار کنيم و نگاه ما نسبت به هيأت چگونه باشد.
البته شايد يک کسي، هيأتي را تشکيل بدهد و يا شرکت کند؛ نه به قصد رشد معنوي و اصلاح سيره و اخلاق خودش و نه به قصد تعميق علاقهي خودش به ائمهي معصومين عليهمالسلام. اين جنبهي تربيتي هيأت است. جنبهي ديگر هيأت، جنبهي اجتماعي آن است و حفظ مقدسات ديني در جامعه. وقتي ما توجه کنيم به اين که حفظ مقدسات چه قدر اساسي هستند، در حفظ دين در جامعه و نقش اول تعيين کننده و ممتازي را که هيأتهاي مذهبي در حفظ مقدمات ديني و مذهبي دارند به آن بيافزاييم، جايگاه ويژهاي براي هيأتهاي مذهبي قايل خواهيم بود. پس از يک جهت، هيأتهاي مذهبي در درون سازندهي عناصر قوي مذهبي هستند (و ميتوانند باشند) و از جهتي در جامعه، محافظت کنندهي مقدسات ديني و شعاير مذهبي هستند که نقش اول را در حفظ دين در ميان تودهي مردم ايفا ميکنند14.
دانهي اشک
مرا که دانهي اشک است، دانه لازم نيست
به ناله انس گرفتم، ترانه لازم نيست
ز اشک ديده به خاک خرابه بنوشتم
به طفل خانه به دوش، آشيانه لازم نيست
نشان آبله و سنگ و کعب ني کافي است
دگر به لالهي رويم، نشانه لازم نيست
به سنگ قبر من بيگناه بنويسيد
اسير سلسله را تازيانه لازم نيست
عدو بهانه گرفت و زد و به او گفتم:
بزن مرا که يتيمم، بهانه لازم نيست
مرا ز ملک جهان گوشهي خرابه بس است
به بلبلي که اسير است، لانه لازم نيست
به کودکي که چراغ شبش سر پدر است
دگر چراغ به بزم شبانه لازم نيست
وجود سوزد از اين شعله تا ابد «ميثم»
سرودن غم آن نازدانه لازم نيست15
غلام رضا سازگار
پي نوشت :
11. يادگاران، ج1، ص18.
12. مجلهى موکب عشق، ص23.
13. معاونت فرهنگى لشگر 27 محمد رسول اللّهص و روحانى گردانهاى «حبيب» و «تخريب» در دوران دفاع مقدس. وى هم اکنون نمايندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاه هنر را به عهده دارد.
14. مجلهى موکب عشق، ص17.
15. نخل ميثم، ص267.
مورخان نوشتهاند: در کربلا زنانی به شهادت رسیدهاند. از جمله ام وهب همسرعبد الله بن عمیرکلبی بود؛ عبدالله بن عمیر از مردان شجاع و شریف و ساکن در کوفه بود. وقتی فهمید مردم به سوی کربلا به قصد جنگ با امام حسین(ع) میروند، به خانه آمد و همسرش را مطلع ساخت. همسرش او را تشویق کرد به کربلا رود و دست از یاری فرزند فاطمه بر ندارد، و اصرار کرد او را نیز همراه خود ببرد.
عبدالله بن عمیر شبانه به اتفاق همسرش در کربلا به خدمت حضرت رسید. وقتی انگشتان دست چپ عبدالله قطع شد و از میدان برگشت و مقابل امام ایستاد و رجز میخواند، همسرش عمود خیمه را برگرفت و رو به سوی عبدالله آمد و گفت: پدر و مادرم به فدایت ! در مقابل ذریه رسول خدا مبارزه کن. عبدالله خواست او را به سوی زنان برگرداند، اما همسرش دامنش را گرفته و میگفت هرگز از تو جدا نخواهم شد تا در کنارت کشته شوم. به دستور امام حسین(ع) ام وهب به خیمه بازگشت. بعد از شهادت عبدالله و فرو نشستن غبار میدان، همسرش «امّ وهب» بر بالین شوهر آمد وخاک از چهرهاش پاک کرد و گفت : بهشت بر تو گوارا باد! از خدایی که بهشت را نصیب تو کرده است، میخواهم مرا مصاحب و همراه تو در بهشت قرار دهد! در این اثنا به دستور شمر ملعون، غلامش عمود خود را بر سر او فرود آورد و در اثر این ضربه ام وهب به آرزوی خود رسید و در کنار همسرش شهید شد.(1)
نیز نوشته اند مادر وهب بن عبدالله کلبی در کربلا به شهادت رسید.(2)
پینوشتها:
1. علی نظری منفرد، قصّه کربلا، ص 290ـ 293
2. فرهنگ عاشورا، جواد محدثی، ص 465.
خدایا حمد و ثنای بی پایان از آن توست که بود و نمود همه به نور توست. خدایا تو را سپاس می گویم که عاقبت، حرّیتم را در بندگی خالصانه ات معنا بخشیدی و نور عشق «حسین» را در دلم تابانیدی. در این صحرای کربلا، به راستی دانستم که آدمی تا از خود گریزان نشود، به حقیقتِ خود دست نیابد و تا از تعلق نرهد به تعقل نرسد. قصر غنا و بی نیازی، از بیت الاحزان فقر، سر به آستان کبرایی برد و مقام بقا، از صراط فنا. و در این میان، کلام حسین، مشق حرّیت بود برای رهایی از بند تعلقات و ادراک معاشقات. اما پروانگان حرم حسینی جان به لب آورده اند تا جامشان به لب آمد چگونه می شود مرا که هرگز گوشه نشین صحن و سرای قدسی حضرت دوست نبوده ام لیاقت دیدار باشد؟ خداوندا با چه رویی به جانبش رهسپار شوم وقتی می دانم کمترین درجه ی مراعات ادب در محضر دوست، تسلیم به قول اوست مرا که ره بر حضرت دوست سد نموده و بر قول سدیدش عصیان ورزیدم چگونه هوای دیدارش باشد؟
ادامه دارد...
[FONT="]پیش از این نمی دانستم که مرادت از انزال کریمه «لاتدرکه الابصار » عدم قابلیت چشمان محجوب است به رویت محبوب، وگرنه آن چشمی که از حجب الهی و پرده های ضلال، رهائیده ،کی از مشاهده ی معشوق حقیقی خویش بی بهره است؟!
[FONT="]مگر این علی نیست که فرموده است:[FONT="] [FONT="]«ما کنت أعبد رباً لم أره»؛ هرگز خدایی را که نبینم نمی پرستم.
[FONT="]من نیز پیش از این، حسین را، بارها دیده بودم اما به حکم کریمهی[FONT="] [FONT="]«[FONT="]وَتَرَاهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ وَهُمْ لاَ يُبْصِرُونَ» هرگز به مشاهده ی حقیقت حسین، توانایم نبود تا آنکه به مساعدت توفیق حق، بصیرت نصیبم گشت.
[FONT="]آری اعجاز حسین در قلبم، یکی آن بود که به یک باره معنای «عافیت» را در درونم منقلب ساخت.
[FONT="] پیش از آن لحظهی شگفت، می پنداشتم «عافیت»، نعمتِ رستگاریِ تن است که گواراترین نعمتها خوانده شده، اما اکنون به سرّ معنای عافیت راه یافتم. [FONT="]پیش از این بارها از علی شنیده بودم که عافیت «أفضَلُ اللِّباسین» است و هیچ جامه ای نیکوتر از عافیت نیست. از وی شنیده بودم «عافیت»، موهبتی جزیل است که بدان، لذت حیات چشیده می شود.
[FONT="]و از رسول اکرم نیز شنیده بودم که «سَلُوا اللّه َ المُعافاةَ» ؛ از خداوند عافيت را مسالت نمایید، چرا که بعد از یقین، نعمتی بالاتر از عافیت، نصیب انسان نیست، پس در راه کربلا شدم تا با سدّ حسین به عافیتی که انفع النعم است راه یابم. اما اعجاز حسین معنای دیگری از عافیت برایم متجلی ساخت.
[FONT="]آری آن عافیتی که اجل الموهبه و اجمل النعمه خوانده شده، «حسین» است و آن که علی علیه السلام فرمود: «كُلُّ عافِيَةٍ إلى بَلاءٍ»؛ هر عافيتى، به رنج و بلايى ختم مى شود، نعمت بی بدیل همراهی حسین است که به صحرای کرب و بلا ختم خواهد شد.
[FONT="]اما گویند: «هرکسی به قدر صفای دل، از دلدار نصیبی دارد»، به راستی مرا که ،کدورت و تیرگی همه انبان قلبم را فراگرفته، چگونه نصیبی از دلدار باشد؟
[FONT="]یاران صدیق حسین، چون ملائکه مهیمین سرگشتگان شکوه جلال و جبروت یارند و مرا که چو صفرایی، عسل را تلخ می انگاشتم و شیطان از پیش روی و پشت سر و راست و چپ، احاطه ام کرده بود، چگونه قابلیت همراهی یاران صدیقی باشد که سرّ حیات را حتی در جمادات نیز دریافته و نور حق را در ظاهر و باطن مشاهده می کنند. [FONT="]به راستی، مستی و نیستی عاشق همان استغراق عاشق در لذت جمال معشوق است و رهایی از ننگ حدود و نقائص وجود خویشتن. [FONT="]یاران حسین، آنچنان غرق نور الانوارند که از فرط بی التفاتی به ذات خویشتن ، گویی که از خود، هیچ هویت و منیتی ندارند. [FONT="]آری سرّ عشق آنجا که عاشق در معشوق، نیست و ناپیدا شود، هویدا می گردد. [FONT="]و عشق، گواه وجود متناقضات در عالم هستی است! [FONT="] تا کنون آتشفشان خروشانی را دیده ای که خموش و سر در زیر باشد. و یا دیده ای که سیلی بینان کن، اسیر دیوارههای ظرفی گلین باشد؟! عاشق این چنین است. [FONT="]به راستی عشق، تجلی شگفت ترین معجزات است آنجا که عاشق، چون انگِشت می سوزد و چون انگبین، کام معشوق را شیرین می سازد.
ادامه دارد...
خداوندا این چه حالت عجیبی است که مرا فرا گرفته است تا پیش از این حسین را جز فرزند فاطمه ،که متصلب در عدم بیعت با یزید است، نمی شناختم، اما کنون، نوری از وی بر وجودم تابیدن گرفته که جز «حسین» را نمی بینم و جز «حسین» را نمی شناسم.
«حسین»، صورت جامع قران کریم است که آیات جمالش مخصوص اتقیا و آیات جلالش مشمول اشقیا است.
«حسین»، وارث پیغمبری است که به «اوتیت جوامع الکلم» متکلم است.
«حسین» عروس حجله ی حق است که از ناز جمالش، خلق عظیمی مست و مدهوشند.
اما نه! قدرِ فهمِ این خو کرده ی در مادیات، حقیر تر از آن است که بلندای بیکران مقام حسین را بشناسد. به راستی بَرّ از بحر چه خبر دارد و ساکن در ساحل از دریا، چه برتوان گیرد؟ به راستی حقیقت قرآن مقدس، وقف دلدادگانی است که «ولیّ» خود را به درستی شناخته و دل در طواف کویش سپرده باشند و برای رسوایی و بی ابرویی ام در پیشگاه فرزند رسول و اهل بیت و یاران با وفای او همین بس که مخاطب نفرین «ثكلتك امك» ؛ حسینِ فاطمه قرار گرفته باشد.
ای کاش به سزای این رنجوری حسین، مادرم به عزایم بنشیند!
ادامه دارد...
[FONT="]یا مجیب المضطرّ! ظلم و خطایی که در حق خود و امامم روا داشتم مرا در انظار محرمان کویت خوار نموده و عرق شرمساری بر پیشانیم سرازیر کرده است.
[FONT="] یا کاشف الضرّ! به عزتت سوگند! جز تو کسی را برای آمرزش توبه ام ندانم و جز کرامت بی منتهای حسین، امیدی برای پذیرش عذر تقصیرم ندارم.
[FONT="]یا قابل التوب!اگر نخواهیم به کجا روم و اگر برانیم به که روی آورم ؟
[FONT="]اگر دیر آمدم راه گم کرده و در اختیار دو راهی ضلالت و هدایت متحیر و اسیر و سرگردان بودم.
[FONT="]و اکنون جز نداری ندارم و جز شکستگی، مرا ارمغانی نیست. [FONT="]یا عظیم البرّ! بی باکی و جسارتم برای استغاثهی گذشت از گناهم، به جهت حلم سرشار حسین است که حتی نسبت به دشمنان خویش نیز رئوف و دلسوز است.
[FONT="]یا جمیل السِتر! داغ ننگین کلماتی که بر حسین گفته ام چگونه از خود بزدایم و بار گران حسرت و ندامتم را چگونه سبک سازم؟
[FONT="]خدایا چگونه بر چشمان عقیله ی بنی هاشم زینب کبری سلام الله علیها نظاره کنم؟
[FONT="]شکستگی دلهای فرزندان حسین را چگونه مرهم نهم؟ چگونه خوف و اضطرابی را که بر دل کودکان حسین و یارانش نشانده ام جبران سازم؟ چگونه بار دیگر بذر امید را در قلب نازدانه های حسین شکوفا سازم؟ ادامه دارد...
[FONT="]وقتی چشمه هایِ فیض علی الدوامِ حسین بر جانم روانه شد دانستم هر آنچه آدمی را به حسین رساند عطای ربانی است و هر آنچه آدمی را از حسین باز گرداند هوای نفسانی.
[FONT="]نگاه حسین معنی شوق دیدار را در درونم زنده کرده است. به راستی این چه اعجازی است که به یک باره کویر قلبم را به چنین چشمه ساری مبدل نموده است؟
[FONT="]وقتی در کوفه، از قصر ابن زیاد برای مقابله ی با حسین خارج شدم، ندایی شنیدم که از پشت سر گفت: «يا حر ابشر بالجنة!» ای حر بهشت بر تو بشارت باد! پیوسته متحیر بودم و سرگشته، که چرا این ندا، به گوش منی که در راه معارضه ی با حسینم رسیده است؟ و امشب که شب عاشورا است، به سرّ آن ندا راه یافتم.
[FONT="]آری نگاه حسین بود که مرا از هبوط در جحیم، به صعود تا جنات نعیم رسانید و تحیر ِاختیار بهشت و جهنم را از من رفع گردانید؟ [FONT="]به راستی چگونه ممکن است در این دو راهی تردید، دوزخ را اختیار نمایم؟ [FONT="]به خداوند قسم! بر بهشتِ پذیریشِ توبه ام از جانب حسین، نعمتی را مقدم نمي دارم و نمي گزينم اگر چه تن نالایقم صد پاره شود و سوزانده شوم. [FONT="]بار خدایا اگر حسین صبح فردا مرا از خطای بزرگی که مرتکب شده ام عفو نمود و عذر تقصیرم پذیرفت، به عزتت سوگند از اسب پیاده نشده، از همانجا به معرکه پیکار بشتابم و عرق شرمساریم را با خون تنم پاک نمایم. [FONT="]بار خدایا به حق مرحمت عظمایی که نصیبم داشتی و مرا به منقبت یقین به صدق امام عشق مفتخر داشتی، پاهایم را یاری کن تا به جور سستی اعمال ناروایم، نلغزد و از نیل به امام عشق باز نماند...
لذت می برد حضرت زینب سلام الله علیها وقتی این دو بچه اومدن به میدان و شروع كردند به رزم كردن و جنگیدن،اشك شوق می ریخت،مرتب می گفت:بارك الله،ماشاءالله،من رو شرمنده ی مادرم نكردید،من رو پیش ام البنین خجالت زده نكردید.بارك الله. اما هیج جا ننوشته،كسی نمی تونه ادعا كنه،بگه: وقتی بچه هاش به شهادت رسیدند زینب از خیمه ها بیرون اومد،شكایتی،گله ای،ناله ای،فریادی،ابدا. حتی از خیمه بیرونم نیومد، زانو هاش رو تو خیمه بغل گرفت،فقط می گفت:خدا حسینم رو كمك كن،بچه های من فدای یك تار موی حسین. لذا وقتی برگشت به مدینه عبدالله سئوال كرد زینب،شنیدم دو تا بچه هام وقتی به شهادت رسیدند،از خیمه بیرون نیومدی،چرا؟گفت:عبدالله هدیه من خیلی ناقابل بود،چیزی نبود در محضر حسین.بعضی ها هم میگن:گفت:عبدالله ترسیدم چشمم به چشم برادرم بیوفته،خجالت بكشه. اما درستش اینه من خجالت زده ی حسینم،ای كاش صد تا پسرداشتم یكجا همه رو قربان حسین می كردم. اما دو جا بی بی زینب اومد،خودش رو روی بدن دو شهید انداخت،یكی كنار بدن علی اكبر، بی بی زینب خودش رو انداخت رو عزیز برادر، بازوی زینب رو گرفت،برگرداند به خیمه ها،این جا حسین بود زینب رو از بدن یه شهید جدا كنه،اما جای دیگه كه خودش رو انداخت رو بدن حسین،راوی میگه: وَ الله لا أنسى زینب بنت علی ، تَندِبُ الحسین و تُنادی بصوتٍ حَزین: یا مُحمداه صَلى عَلَیك مَلیكُ السَّماء ،هذا حُسینٌ مُرَمَّلُ بالدِّماء مُقَطَّع الأعضاء، مَسلوبُ الْعَمامَةَ وَ الرِّداء. منبع: لهوف، سید بن طاووس، ص 133-134
{سوگند به خدا زینب دختر على علیه السّلام را فراموش نمىكنم كه با آهى جانكاه براى حسین علیه السّلام مىگریست و با صداى اندوهبار، و قلبى پر درد صدا مى زد: فریاد اى محمّد! دخترانت را اسیر كردهاند، فرزندانت كشته شدهاند و باد صبا بر بدنشان مى وزد، این حسین تو است كه سرش را از پشت گردنش جدا نمودهاند، عمامه و لباسش را به یغما بردهاند.}مانند مادرم چقدر می خورم زمینتو خورده ای زمین من اگر می خورم زمینگفتی نیا به جان تو طاقت نداشتممانند دختران تو طاقت نداشتمخواهر بمیرد آه دگر دست و پا نزنتنگ است جات ، مادرمان را صدا نزنآی حسین....
بگذار تا نشینم بر راه دور وصلت
این جاده در نهایت میخواندم به حصرت
میخواندم و لیکن پایم نمیتواند
طاقت کجاست تا من بر پا شوم ز هیبت
نامت درون قلبم یکبارگی نگنجد
یا رام کن حروفش یا جان دهم ز شوکت
حاء،سین ،تمام شد مه،بدر الکلام بدرا
یاء،نون ،غلاف کن عقل،وا مانده ام به حیرت
خونت درون ساغر جوشید و جام بشکست
او را نبود چشمی تا سر رود ز شوقت
---------------------------------------------- دم زدن از نامتان کار من نبود .ببخشید آقا . ببخشید ارباب...
[h=1]سفارشات امام حسین علیه السلام برای زندگی زناشویی[/h] [h=3]عطر حسین (علیه السلام) در متن زندگی[/h]
[h=2]ماه محرم و حماسه کربلا، پر از رمز و راز است. اگر می خواهیم زندگی پر رونقی داشته باشیم باید در احوالات حماسه حسینی قدم بزنیم و آنچه در این ایام اتفاق افتاده است کمی در زندگی مان سرمشق کنیم.[/h]
داشتن الگوی مناسب می تواند باعث بهره مندی کامل انسان از زندگی شود ؛ و مسیر درست زیستن و از زندگی لذت بردن را برای فرد هموار سازد. در دین اسلام الگوهایی مناسب برای ابعاد مختلف زندگی به انسان معرفی شده اند که مانند چراغ هایی نورانی مسیر زندگی را روشن می سازند.
از دلایلی که این روزها زندگی ها را با چالش جدی رو به رو ساخته است حجابی است که میان قلب خود، سیره و سخنان ائمه و بزرگان دین حائل کرده ایم و برای رسیدن به افق هایی روشن تر باید این حجاب ها از میان برداشته شود. این روزها عطر حسین همه را سرمست خویش ساخته و چه سعادتی از این بالاتر که مسیر زندگی خود را معطر سازیم به کلام و سیره این مرد آسمانی .
[h=2]ازدواج و اصالت خانوادگی[/h] در هنگام ازدواج یکی از تعیین کننده ترین معیار برای انتخاب همسر اصالت خانوادگی است . اصالت خانوادگی به معنای سلامت نفس خانواده ، صالح و خوشنام بودن خانواده است. هر فردی که ازدواج می کند قطعا این نکته را مد نظر قرار می دهد، که فرزندش تحت تاثیر سرپرستی و همچنین وراثت شباهت های زیادی به همسرش خواهد داشت به همین دلیل توجه به این معیار اساسی بسیار با اهمیت است.
در مورد مسئله اصالت خانوادگی امام حسین (علیه السلام) می فرمایند :
جز به یکی از این سه نفر حاجت مبر : به دیندار ، یا صاحب مروت یا کسی که اصالت خانوادگی داشته باشد .(1)
چنانچه دو نفر با یکدیگر نزاع و اختلاف نمایند و یکی از آن دو نفر در صلح و آشتی پیشقدم شود همان شخص سبقت گیرنده جلوتر از دیگری به بهشت وارد می شود
[h=2]انتخابی که باید آن را ارج نهاد[/h] مسئله انتخاب همسر و اینکه فرد انتخاب شده از جانب دختر و پسر مقبول واقع شود نقش مهمی در زندگی آینده زوجین خواهد داشت. بعضی از والدین بدون توجه به خواست فرزندشان و با این استدلال که آنها سرد و گرم روزگار چشیده اند و تجربه بیشتری دارند، انتخاب خود را به فرزندشان تحمیل می کنند؛ و در بعضی مواقع از اهرم های فشار اقتصادی و عاطفی نیز استفاده می کنند. این گونه تحمیل ها و فشار ها می تواند زندگی جوانان را با مشکلاتی رو به رو سازد که خود والدین نیز هیچ گاه راضی به آن نخواهند بود . در حدیثی از امام حسین (علیه السلام) مشاهده می شود که ایشان حق انتخاب را بر اساس علاقه به فرزند برادرشان واگذار می کند .
روایت شده است : فرزند امام حسن مجتبی (علیه السلام) یکی از دختران امام حسین(علیه السلام) را خواستگاری کرد. امام به او فرمود : هر کدام را که بیشتر دوست داری انتخاب کن. فرزند امام حسن(علیه السلام) شرم کرد و جوابی نداد امام حسین علیه السلام فرمودند : من دخترم فاطمه را برایت انتخاب کردم زیرا او به مادر فاطمه دختر رسول خدا شبیه تر است .(2)
[h=2]تجملات عروسی[/h] در سالهای اخیر جشن های عروسی تبدیل شده است به مراسمی برای نمایش فامیلی و به رخ کشیدن تجملات باعث به وجود آمدن رسمی جاهلانه در میان مردم شده است تا خود را به هر سختی بیاندازند، قرض کنند، سرمایه های زندگی خود را بفروشند تا مجلسی برگذار نمایند تا زبان زده همه باشد . امام حسین(علیه السلام) می فرمایند :
ای بندگان خدا خود را مشغول و سرگرم دنیا و تجملات آن قرار ندهید که همانا قبر خانه است که تنها عمل صالح در آن مفید و نجات بخش می باشد پس مواظب باشید که غفلت نکنید.(3)
[h=2]خوش رفتاری با همسر[/h] هیچ تردیدی نیست که اولین خواسته یک زن از همسرش حسن معاشرت و خوش رفتاری است. به همین دلیل است که در اسلام حسن معاشرت با همسران از نشانه های تقوی و ایمان است . امام حسین (علیه السلام) می فرمایند : هر کس با زن و فرزندش خوش رفتار باشد عمرش پر برکت می شود .(4)
[h=2]توجه به خواست همسر[/h] در بعضی از زندگی ها زوجین بدون توجه به نیازها و خواسته های همسرشان عمل می کنند، که این روش می تواند مشکلات بسیار بزرگی را برای زوجین به وجود بیاورد و ماراتونی از لجاجت ها و مقابله به مثل ها را به وجود آورد.
در تاریخ می خوانیم: روز عاشورا، هنگامی که هلال بن نافع عازم میدان جنگ بود، همسر جوانش از رفتن او ناراحت شده و به شدت می گریست. امام حسین (علیه السلام ) متوجه آن زوج گردید و به هلال فرمود: همسرت جدایی تو را نمی پسندد، تو آزادی و می توانی خشنودی او را بر مبارزه با شمشیرها مقدم بداری.(5)
مسئله انتخاب همسر و اینکه فرد انتخاب شده از جانب دختر و پسر مقبول واقع شود نقش مهمی در زندگی آینده زوجین خواهد داشت. بعضی از والدین انتخاب خود را به فرزندشان تحمیل می کنند
[h=2]دعواهای زن و شوهری[/h] به وجود آمدن اختلاف میان دو نفر از دو فرهنگ و خانواده که حال با یکدیگر زیر یک سقف زندگی می کنند امری طبیعی است؛ و غالباً در تمام زندگی ها مشاهده می شود . اما نحوه برخورد با این مشکل بسیار مهم و تعیین کننده است . پرهیز از طولانی شدن جر و بحث ها ، رعایت اصل احترام ، قبول عذر خواهی و پوزش ، دلجویی و... مواردی هستند که می تواند باعث بازگشت آرامش به کانون خانواده شود .امام حسین (علیه السلام ) می فرمایند : چنانچه دو نفر با یکدیگر نزاع و اختلاف نمایند و یکی از آن دو نفر در صلح و آشتی پیشقدم شود همان شخص سبقت گیرنده جلوتر از دیگری به بهشت وارد می شود.(6)
[h=2]عشق به فرزند[/h] محبت کردن و اهمیت دادن والدین به فرزندان یکی از عوامل موثر بر رشد و سلامت روان کودک است . زمانی که فرزندان از حمایت و عشق دو طرفه میان خود و والدینشان مطمئن باشند می توانند روزهایی مملو از شادی و صحت را تجربه کنند .
در سیره امام حسین (علیه السلام ) مشاهده می گردد که ایشان به فرزندانشان بسیار محبت می کردند . یکی از یاران امام چنین می گوید : نزد حسین ابن علی بودم که علی ابن حسین (امام سجاد) وارد شد . امام او را صدا زد و در آغوش گرفت و به سینه چسباند و میان هر دو چشمش را بوسید و سپس فرمود : پدرم به فدایت باد چقدر خوشبو و زیبایی. (7)
[h=1]بهار اشک[/h] محرمی دیگر از راه می رسد و بهار اشک دیگری بر عاشقان ولایت، که در آن غبار از جان های خسته خویش زدایند و وجودشان را به عطر حسینی معطر کنند. محرمی که با نام حسین پیوند خورده و با آمدنش فکرها و دل ها متوجه روزی می شود که بزرگ ترین روزهای مصیبت است. اشک ها در غم برترین انسان های عالم جاری می شوند. وقتی که فرشتگان آسمانی بر حسین گریانند و پریان و پرندگان در زمین و هوا بر او نوحه گرند؛ آیا نباید انسان ها با این آفریدگان هم نوایی کنند و با یادآوری آن چه بر خاندان ولایت گذشت، گریه و نوحه ای همیشگی داشته باشند؟! آسمان بر او گریسته است، چشم آسمان چهل روز در عزای حسین گریان بود، آیا سزاست چشم زمینیان بر مصیبت او گریان نشود؟! در حالی که قرن ها پیش از ولادتش، انبیای الهی چون آدم و نوح و ابراهیم مصیبت های او را می شنوند و بر مظلومیتش اشک می ریزند.
در حالی که جدش رسول خدا(ص) اعضا و جوارح او را که همان محل فرود آمدن شمشیرهاست، می بوسد و در غربت فرزندش گریه می کند.
در حالی که پدرش امیرمؤمنان (ع) در کنار شطّ فرات می ایستد و مصائب فرزندش را بر ابن عباس بازگو می کند و چنان بر او می گرید که محاسنش تر می شود و اشک بر سینه مبارکش می ریزد. آن گاه که مادرش زهرا(س) قبل از ولادتش بر او محزون و غمگین می شود و برای میوه دلش اشک می ریزد.
در حالی که برادرش حسن(ع) در حالی که در اثر سمّ در بستر شهادت قرار گرفته، او را بغل می کند و با خبر دادن از مصائب روز عاشورا بر او گریه می کند.
و آن گاه که امام زمان(عج) خود را نوحه خوان همیشگی و گریه کننده هر شب و روز مصیبت های جد بزرگوارشان می داند و گریه کردن بر او را تا آن جا که به جای اشک، خون از دیده ببارد، وظیفه خود می داند.
از آن واقعه قرن ها می گذرد؛ اما شعله عشق حسینی هم چنان در دل ها فروزان است؛ چرا که به فرموده پیامبر(ص) «از شهادت حسین(ع) حرارتی در قلب های مؤمنان است که هرگز به سردی نمی گراید».
در حالی که امام سجاد(ع) عمری را با یاد کربلا می گذراند و هیچ آبی را جز با اشک ریزان بر مصائب پدر گرامی اش نمی نوشد.
در حالی که امام صادق و امام کاظم(ع) در ایام محرم غرق در ماتم و گریه می شوند و لبخند از لبانشان محو می گردد و خودشان روضه خوان جد غریبشان می شوند. در حالی که امام رضا(ع) غمنامه خویش را در عزای جد بزرگوارشان می سراید و یادآوری روز عاشورا را مایه مجروح گشتن پلک ها و ریزان شدن سیل اشک های خود می شمارد.
و آن گاه که امام زمان(عج) خود را نوحه خوان همیشگی و گریه کننده هر شب و روز مصیبت های جد بزرگوارشان می داند و گریه کردن بر او را تا آن جا که به جای اشک، خون از دیده ببارد، وظیفه خود می داند.
از آن واقعه قرن ها می گذرد؛ اما شعله عشق حسینی هم چنان در دل ها فروزان است؛ چرا که به فرموده پیامبر(ص) «از شهادت حسین(ع) حرارتی در قلب های مؤمنان است که هرگز به سردی نمی گراید».
آری! این عشق و شور حسینی که هرساله با آمدن محرم به اوج خود می رسد، ودیعه ای است از سوی خداوند در دل های مؤمنان.
[h=1][/h]
وقتی «سیف» پسر «حرث» و «مالک» پسر «عبدالله» به امام حسین علیه السلام ملحق شدند،«شبیب» غلام حرث هم آنها را همراهی میکرد. ایشان مردی شجاع و جنگاور بود. (1)
[h=2]شهادت شبیب[/h]ابن شهر آشوب گزارش کرده که شبیب در حمله نخستین به شهادت رسیده است. وی پیش از ظهر روز دهم محرم، همراه جمعی از یاران امام به شهادت رسید. (2)
پینوشتها:
1- ابصارالعین، ص133.
2- همان .
منبع:
ياران شيداي حسين بن علي عليهماالسلام، استاد مرتضي آقا تهراني .
[h=1]
[/h]عبدالرحمن از اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بود و نیز از آن حضرت روایت نقل کرده است. او از مخلصان و یاران حضرت علی علیه السلام بود. ابن عقده گوید: به ما حدیث کرد محمد بن اسماعیل بن اسحاق راشدی، از محمد بن جعفر نمیری، از حسن بن عبدی، از اصبغ بن نباته که گفت وقتی امام علی علیه السلام از صحابه پیامبر شاهد گرفت و فرمود: کسانی که از پیامبر اکرم روز عید غدیر درباره ولایت و خلافت شنیدند از جای برخیزند و شهادت دهند. پس عدهای از جای برخاستند که عبارت بودند از: ابو ایوب انصاری، ابو عمرة ابن عمرو بن محصن، ابو زینب، سهل بن حنیف، خزیمة بن ثابت، حبشی بن جنادة السلولی، عبید بن عاذب، لقمان بن عجلان انصاری، ثابت بن ودیعة انصاری، ابو فضالة انصاری، و عبدالرحمن بن عبد ربّ انصاری. پس همگی گفتند: ما خود شهادت میدهیم که از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدهایم که فرمود: آگاه باشید، به درستی که خداوند، ولیّ من است و من ولیّ مومنین هستم، بدانید کسی را که من مولای او هستم، علی مولای اوست. پروردگارا، دوست بدار هر کس را كه او را دوست دارد و دشمن بدار هر کس را كه با او دشمنی کند و محبوب بدار، هر کس را كه او را محبوب داشته، و مبغوض بدار هر کس را كه او را مبغوض داشته است، و هر کس او را یاری کند تو یاریش کن.»(1) شهادت عبدالرحمن عبدالرحمن همراه امام حسین علیه السلام از مکه به کربلا آمده بود و در حمله نخستین به فوز شهادت نائل آمد.(1) «ابن شهر آشوب» گفته که او در میدان رزم جنگیده تا به شهادت رسیده است.(2) رضوان خدا بر او باد. پینوشتها:
1- الغدیر، ج 2، ص 49 .
1. ابصار العین، ص158، مقصد 5.
2. مناقب آل ابی طالب، ج4، ص113، ابن شهر آشوب ایشان را عبدالرحمن ارجنی نامیده است. منبع:
یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی
[/h]«نَضر» و «نُعمان» و «نعیم» سه پسران عِجلان بودهاند. این سه برادر از یاران و اصحاب حضرت علی علیهالسلام بودهاند. در جنگ صفین نقش جدی داشته و وقایع نگاران صفین از آنها به خوبی یاد کردهاند.(2) هر سه نفر در شجاعت و سرودن شعر شهرت داشتهاند. پیش از حادثه کربلا، نضر و نعمان دار فانی را وداع گفته بودند. لیکن برادرشان نعیم در کوفه در قید حیات بود. هنگامی که امام حسین علیه السلام به سوی عراق حرکت فرمود، او که از علاقمندان به خاندان عترت بود، از کوفه خارج شد و خود را به امام خویش رسانید.(3) شهادت نعیم پس از این که نعیم به سپاه امام ملحق شد، پیوسته همراه امام بود تا در روز عاشورا برای مبارزه از دیگران پیشی گرفت و در حمله نخستین به مقام رفیع شهادت نائل گشت.(4) پینوشتها:
1- شیخ طوسی ایشان را از یاران امام حسین علیه السلام دانستهاند. رجال شیخ طوسی، ص80 .
2- ابصار العین، ص 158.
3- همان .
4- همان . منبع:
یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .
[h=1][/h]
«عمرو» فرزند «جناده» شهید کربلا است.(1) او در حالی که یازده سال بیش نداشت، پس از شهادت پدرش به خدمت امام آمد تا اذن جهاد بگیرد. حضرت او را اذن میدان نداد و فرمود: پدر این نوجوان در اولین حمله کشته شده است. شاید مادرش کشته شدن او را خوش نداشته باشد.(2) نوجوان گفت: مادرم مرا به جهاد امر کرده است.(3) پس از آن امام به او اجازه جنگیدن داد. او در هنگام ورود به میدان این بیت را ترنم میکرد: امیری حسین و نعم الامیر سرور فواد البشیر النذیر
علی و فاطمه والداه و هل تعلمون له من نظیر(4)
سالارم حسین است و چه نیک امیری، که نشاط دل پیامبر و مژده دهنده (به سعادت) و بیم دهنده (از انحراف و دوری از حق) است. علی و فاطمه پدر و مادر اویند و آیا مانند او کسی را میشناسید؟
[h=2]شهادت عمرو[/h]پس از اجازه امام «عمرو» بیدرنگ به میدان رفت و پس از کارزاری نه چندان طولانی به شهادت رسید. این نوجوان نیز همانند پدرش در زیارت ناحیه مقدسه مورد سلام امام زمان(عج) است: السلام علی جنادة بن کعب الانصاری الخزرجی، و ابنه عمرو بن جناده؛ سلام بر جناده پسر کعب انصاری خزرجی و فرزندش عمرو پسر جناده. درسی که میتوان گرفت: این نوجوان یازده ساله سرمشق خوبی برای نونهالان ماست تا که از همه چیز خود در راه احیای دین حق بگذرند.
[h=2]بَحریَّة دختر مسعود خزرجی[/h]پس از شهادت «عمرو»، دشمن سرِ جدا شده او را به سمت امام حسین علیه السلام پرتاب کرد. مادرش «بَحریه» دختر «مسعود خزرجی» سر نوجوانش را برداشت و خون از آن برگرفت و به طرف مردی که در نزدیکی او قرار داشت پرتاب کرد که ضربه سر، او را در جا کشت.(5) پس از آن، این مادر شهید که همسر شهید نیز بود، به خیمهگاه بازگشت و ستون خیمه را از جای کند و این اشعار را میخواند:
انی عجوز فی النساء ضعیفة خاویي بالیة نحیفة
اضربکم بضربة عنیفة دون بنی فاطمة الشریفة
من در بین زنان، ضعیف، خرد شده، پوسیده، و لاغرم. اما شما را در راه حمایت فرزندان فاطمه گرامی، ضربتی سخت میزنم.
پس از آن، تیرک خیمه را به جانب لشکر «ابن سعد» پرتاب کرد و دو نفر را مورد اصابت قرار داد. امام آن زن را به خیمهگاه بازگرداند. (6) درسی که میتوان گرفت:شوهر بَحریه گفت وفای به عهد و پیمان را به وارث خویش ارث مینهم. وفای به عهد، پس از فرزندش «عمرو بن جنادة» به وارث دیگرش «بحریه» رسید. در حمایت از مقام رفیع اسلام، امام و ولایت، مرد و زن و بزرگ و کوچک برابرند و هر کس در حد توان خویش، موظف به دفاع از این حریم است. البته این، مستلزم شعور و معرفتی بالاست تا انسان به عرصههای جهاد و جانبازی راه یابد.
پینوشتها:
1- کتاب الفتوح، ج5، ص110.
2- مقتل الحسین علیه السلام مقرم، ص253.
3- ابصارالعین، ص159.
4- مناقب آل ابی طالب، ج4، ص104.
5- مناقب آل ابی طالب، ج3، ص219/ مقتل الحسین علیه السلام مقرم، ص112/ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص22.
6- بحارالانوار، ج45، ص 28.
منبع:
ياران شيداي حسين بن علي عليهماالسلام، استاد مرتضي آقا تهراني .
[h=1]سَیف بن حارِثِ بن سُرَیع جابِری[/h]
«سیف» فرزند «حارث» فرزند «سریع» از قبیله همدان است.(1) او به همراه برادر مادری خود «مالک بن عبد بن سریع» که پسرعموی او نیز بود در کربلا حضور یافت و در حمایت از امام و اهداف زنده او به شهادت رسید. (2)
شهادت سیف بن حارث پیش از ورود به میدان نبرد، او و پسرعمویش «مالک» متوجه امام حسین علیه السلام شدند و عرض کردند: السلام علیک یابن رسول الله؛ ای پسر پیامبر! سلام بر تو باد. امام در پاسخ فرمود: و علیکما السلام و رحمة الله؛ بر هر دوی شما سلام و رحمت الهی باد.(3) این یاور فداکار در «زیارت رجبیه» و در زیارت ناحیه مقدسه مورد سلام امام واقع شده اند.(4)
ابومخنف حادثهای را نقل فرموده که خواندنی است: این دو برادر (سیف و مالک) در خدمت امام بودند. به ناگاه «حنظلة بن اسعد» پیشی گرفت و به موعظه قوم پرداخت و جنگید تا به شهادت رسید.(5) در این هنگام بود که این دو مرد از دیگران پیشی گرفتند و به خدمت امام آمدند و اذن نبرد گرفتند. پس از آن، هر کدام از دیگری حمایت میکرد و هوادار او میبود تا این که هر دو به شهادت رسیدند.(6) درسی که میتوان گرفت: مومنان دو گونهاند: برخی امام را برای منافع خود میخواهند و برخی خود و تمام هستی خویش را برای امام میخواهند. گروه اول، خودپرستانیاند که از امام و دینشان برای خود و دنیای خویش سرمایه میاندوزند، ولی گروه دوم، به حق مسلماناند و امام را پیشوا و رهبر واقعی خود دانستهاند. و از این راه، اهل ولایت و معرفتاند.
پینوشتها:
1- سماوی نام پدر «سیف» را «حرث» ضبط کرده است. ابصار العین، ص132.
2- الکامل فی التاریخ، ج2، ص568.
3- بحارالانوار، ج45، ص31.
4- اقبال الاعمال، ج3، ص345.
5- پس از این درباره «حنظله بن اسعد» و موعظه او سخن خواهیم گفت.
6- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 443/ مثیرالاحزان، ص66.
منبع:
یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .
[h=1]عابس بن ابی شبیب شاکری[/h]
«عابس» فرزند «ابی شبیب» است.(1) او از اصحاب حدیث و از روسای قبیله «بنی شاکر» بود از تیره همدان بود.(2) قبیله «بنو شاکر» در روزگار صفین شدیداً مورد مدح امیر مومنان علی علیه السلام قرار گرفتند. آن حضرت درباره آنها فرمود: اگر تعداد آنها به هزار میرسید، خداوند آن گونه که سزاوار بود پرستش میشد.(3) او از شیعیان ائمه اطهار علیهم السلام، مردی اهل کمال، زهد و ورع بود. بسیار زندهدل و شب زندهدار بود. پارهای از ویژگیهای او را «ابومخنف» در باب کوفه و مسلم، مورد توجه قرار داده و نگاشته است.(4)
[h=2]حمایت عابس از امام[/h] مسلم بن عقیل بعد از ورود به کوفه، وارد منزل مختار بن ابی عبید گردیدند، و برای مردم نامه امام حسین علیه السلام را خواندند. در این هنگام عابس بن ابی شبیب شاکری از جای برخاست و بعد از حمد و ثنای الهی گفت: من از دیگران سخن نمیگویم و نمیدانم در دلهای آنها چه میگذرد و از جانب آنها وعده فریبنده نمیدهم، به خدا سوگند از چیزی که تصمیم گرفتهام سخن میگویم، به خدا سوگند اگر دعوتم کنید اجابت میکنم و با دشمنانتان خواهم جنگید، و در راه خدا با شمشیرم میجنگم تا به شهادت برسم.(5)

او پس از شهادت شوذب وارد میدان رزم شد و در برابر امام ایستاد. به آن حضرت سلام کرد و این گونه گفت: ای اباعبدالله! آگاه باش، به خدا سوگند، بر روی زمین خواه نزدیک یا دور، کسی نزد من عزیزتر از شما نیست، و کسی را چون شما دوست ندارم. اگر قدرت داشته باشم که ظلم را از شما به چیزی که عزیزتر از جان و خونم باشد دور کنم، چنین خواهم کرد. سلام بر شما ای اباعبدالله! شهادت میدهم که بر هدایت شما و هدایت پدرتان استوار هستم.(6)
درسی که میتوان گرفت: او با زبان و عمل در خدمت امام خود بود و تلاش میکرد تا ادعای خود را به زینت عمل بیاراید. نحوه شهادتش شاهد این بیان است.
[h=2]شهادت عابس[/h] «عابس بن شبیب شاکری» پس از بیان ارادتش به مقام ولایت در حالی که شمشیرش آخته بود و زخمی بزرگ بر پیشانی داشت وارد میدان رزم شد و با فریادی بلند مبارز طلبید. (7)
«ربیع بن تمیم همدانی» میگوید: همین که دیدم کسی به میدان رو میآورد، او را شناختم. من عابس را در غزوات و جنگها دیده بودم. او شجاعترین مردم بود. فریاد زدم: ای مردم، او شیر شیران رزم، پسر شبیب است. سپس گفتم: مبادا کسی به تنهایی با او در آویزد. پس عابس فریاد میزد: آیا مرد رزم نیست، مرد رزم نیست؟ هیچ کس به سوی او پای پیش نمینهاد. در این میان فریاد عمر بن سعد بلند شد که او را سنگباران کنند. از هر طرف سنگ به سوی او پرتاب میشد. عابس وقتی هجوم ناجوانمردانه دشمن را دید، زره از تن به در کرد و پشت بند را گشود و به دور انداخت. گوشت و پوست آن مرد دلاور با برخورد سنگها آسیب دید، ولی او از مرگ هراسی نداشت. این بود که حمله سختی را آغاز کرد و با نبرد قهرمانانهاش بیش از دویست نفر از آن ذلیلان را به خاک انداخت. سرانجام، طاقتی برای او نمانده بود که به محاصره دشمن درآمد.(8) پس او را به شهادت رسانیدند و سر مبارکش را از بدن جدا ساختند. پس از شهادتش دیدم که بزرگ هر گروه میگفت: من او را کشتهام و دیگری میگفت: من او را به قتل رسانیدهام. هر یک از آن سپاه سنگدل برای فخر و شرف خویش تلاش میکرد تا کشتن او را به خود منسوب کند و سر بریدهاش را به خود اختصاص دهد. ابن سعد به این نزاع پایان داد و گفت: او را یک نفر نکشته است.(9)
این سر پس از «عبدالله بن عمیر کلبی» و «عمر بن جناده» سومین سری بود که به سوی امام حسین علیه السلام پرتاب میشد. (10)
عابس در زیارت رجبیه و ناحیه مقدسه این گونه مورد خطاب امام قرار گرفته است: السلام علی عابس مولی شاکر؛ سلام بر عابس پسر شاکری.(11)
درسی که میتوان گرفت: برهنه شدن عابس در برابر سنگاندازان سزاوار تامل است. برخورد او گویای اوج ایمان، معرفت، و یقینش به ساحت قدس امام و راه مستقیم آن ولی الله الاعظم است. آری هرگاه عشق به اوج کمال رسد، چنان انسان از خود بی خود میشود که همه چیزش را خالصانه و بیپیرایه بر در دوست مینهد.
پینوشتها:
1. تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص443.
2. ابصارالعین، ص126.
3. ابصارالعین، ص127.
4. مقتل الحسین(ع) مقرم، ص 312.
5. تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص355.
6. مقتل الحسین مقرم، ص 312؛ ابصارالعین، ص138؛ تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص444.
7. تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص444.
8. تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص444؛ ابصارالعین، ص138؛ موسوسعه کلمات الامام الحسین(ع)، ص451؛ بحارالانوار، ج45، ص28.
9. مقتل الحسین مقرم، ص 312؛ تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 444؛ ابصار العین، ص129.
10. ابصارالعین، ص227، فائده 15.
11. اقبال الاعمال، ج3، ص79 و 345؛ بحارالانوار، ج45، ص73.
منبع:
یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .
[h=1]جَون بن حویّ مَولی اَبیذر الغِفّاری[/h]
شیخ طوسی جون را از اصحاب امام حسین علیه السلام شمرده است.(1) «جون» (2) اهل «نوبه» و غلام سیاه پوستی بود که «ابوذر غفاری» آن صحابی با وفای پیامبر او را از قید بندگی و بردگی آزاد کرده بود. «جون» از شیعیان امام علی علیه السلام شناخته میشد. او پیوسته پس از ابوذر همراه اهل بیت علیهم السلام بوده است. زمانی در خدمت امام حسن علیه السلام و هنگامی با امام حسین علیه السلام بود. او امام حسین علیه السلام را از مدینه تا مکه و سپس از مکه تا عراق همراهی کرده بود.(3) گویند جون در ساخت و تعمیر سلاح جنگ مهارت داشت. نقل شده جون، در شب عاشورا خیمه ویژهای برای خود برپا ساخته بود تا سلاح یاران حسین علیه السلام را تعمیر و اصلاح کند. در تاریخ آمده است، در روز عاشورا، امام درخواست او را برای جهاد این گونه رد فرمود: تو از جانب من اذن (کنارهگیری از جنگ) داری، فقط فقط تو ما را برای دستیابی به عافیت همراهی کردهای. بنابراین، خود را به راه و شیوه ما مبتلا مساز. گفته شده بعد از این بود که به خدمت دختر امیر مومنان، زینب(سلام الله علیها) و اطرافیان امام رسید تا آنها را شفیع خود سازد. پس از آن از امام اجازه جهاد گرفت و وارد میدان رزم شد.
درسی که میتوان گرفت: در راه احیای حق، هر کس باید از ابزار ممکن که مورد قبول نیز میباشد، بهرهمند شود.
[h=2]شهادت جون[/h]جون در روز عاشورا در مقابل امام حسین علیه السلام ایستاده و از آن حضرت اجازه رزم خواست. اما امام به او اذن جهاد ندادند و حضرت فرمودند: ما تو را برای ایام عافیت و آسودگی خریداری کردیم ولی الان خود را گرفتار نکن. جون خود را بر قدمهای امام انداخت و بر آن بوسه میزد و میگفت: ای فرزند رسول خدا! من برای آسودگی خاطر خویش در گرفتاری از شما کمک میگرفتم. من خود میدانم که بوی خوشی ندارم، خویشانم افرادی فرومایهاند و رنگم سیاه است. اما شما بر من از آن نفس بهشت گونهتان بدمید تا که خوشبو شوم، شرافت خویشاوندی یابم و سیمایم سفید شود. به خدا قسم از شما جدا نخواهم شد تا این خون تیرهام با خون پاکتان مخلوط گردد. پس آن گاه امام او را اجاره رزم دادند.(4)
او وارد معرکه جنگ شد در حالی که این رجز را میسرود:
کیف یری الکفار ضرب الاسود بالسیف ضربا عن بنی محمد
اذب عنهم باللسان و الید ارجو به الجنة یوم الورود
ای کفار، ضرب شمشیر سیاه را چگونه میبینید؟ به شمشیر ضربهای از فرزند محمد، از آنها با زبان و دست حمایت میکنم، در حالی که به بهشت در روز قیامت امیدوارم. (5)
بعد از آن، بیست و پنج نفر از سپاه دشمن را به خاک انداخت.
محمد بن ابی طالب میگوید: زمانی که جون به زمین خورد، اباعبدالله الحسین علیه السلام بر بالینش آمد و در حق او این گونه دعا فرمود: پروردگارا! سیمای او را سفید کن و او را خوشبوی گردان و با محمد صلی الله علیه و آله محشورش نما، و بین او و محمد و آل محمد، آشنایی برقرار ساز. (6)
علمای ما از امام باقر علیه السلام و از پدرشان امام زین العابدین علیه السلام نقل کردهاند: هنگامی که بنیاسد برای دفن شهدا، به معرکه جنگ آمدند، بعد از چند روز دیدند که بوی خوشی - چون مشک - از اندام جون متصاعد است. (7)
سلام بر جون در زیارت ناحیه این گونه آمده است: السلام علی جون بن حوی ابن حریّ مولی ابی ذر الغفاری؛ سلام بر جون غلام ابی ذر غفاری.
درسی که میتوان گرفت: شناخت حق و رهروی آن به ظاهر افراد نیست. استجابت دعای ولی خدا آن قدر با شتاب انجام میپذیرد، به گونهای که خواندن او در واقع اجابت خداوند است.
پینوشتها:
1. رجال شیخ طوسی، ص70.
2. گاه نام ایشان را «حوی» ظبط کرده اند، ولیکن مشهور «جون» است. مقتل الحسین خوارزمی، ج1، ص237، ولی مفید او را جوین مولی ابی ذر دانسته است. الارشاد، ج2، ص93.
3. ابصارالعین، ص176.
4. اللهوف، ص 47؛ مقتل الحسین مقرم، ص313.
5. بحارالانوار، ج45، ص22؛ ابصارالعین، ص177، با قدری تفاوت در نقل شعر.
6. بحارالانوار، ج45، ص23؛ ابصارالعین، ص177.
7- مقتل العوالم، ج17، ص266؛ بحارالانوار، ج45، ص23؛ نفس المهموم، ص264؛ ابصارالعین، ص177.
منبع:
یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .
[h=1]ضَرغامَة بن مالک تَغلِبی[/h]
[h=2]ضرغامة بن مالک تغلبی (1)[/h]جناب «ضرغامة» فرزند «مالک» است. او به واقع - چون اسم خویش- شیری در میدان نبرد بود. شیعهای شناخته شده و از بزرگانی بود که با مسلم بن عقیل علیه السلام در کوفه بیعت کرد. هنگامی که مسلم را مردم کوفه تنها گذاشتند و عهد شکستند، به همراه سپاه ابن سعد از کوفه خارج شد و به حضرت اباعبدالله علیه السلام در کربلا پیوست.(2)
[h=2]شهادت ضرغامه[/h]بعد از نماز ظهر بود که ضرغامه از امام اجازه رزم خواست و در نبردی خونین در برابر امام شربت شهادت نوشید. (3)
پینوشتها:
1. تسمیه من قتل مع الحسین(ع)، ش40.
2. ابصارالعین، ص199، مقصد 14.
3. همان .
منبع:
یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .
مقتل بخونم برات ،منتخب طُریحی،حدائق الانس مرحوم بیرجندی از این مقاتل،كاملاً دقیق هیچ چیز از خودم نمیگم،فقط برات ترجمه كنم،بزرگان من و ببخشن،: فجاؤا بالرأس الشریف و هو مغطى بمندیل سر رو گذاشتن جلوش،یه پارچه رو سر،پارچه رو زدن كنار،دید یه سر بریده جلوش گذاشتن،با تعجب نگاه كرد، ما هذا الرأس این سر كیه؟نامرد گفت:قال رأسُ اَبوك ،این سر بابات ِ،تا نگاش به سر باباش افتاد،تا فهمید سر باباش ِ، فانكبت علیه تقبله و تبكى و تضرب على راسها و وجهها حتى امتلاء فمها بالدم دیدن محكم با دست میكوبه تو صورتش،رو لباش میزنه،دو دستی میزد رو سرش، تو بابای منی. اینقدر زد،صورتش ،دهانش خونی شد،سر رو نگاه كرد،گذاشت تو بغلش،یه نگاه به محاسن كرد، كلما مسحت الدم من شیبه احمر الشیب كما كان اول مرة هر چی خونها رو پاك میكرد با دستش،میدید دوباره محاسن خونی میشه،این خون تازه چیه،هرچی محاسنت رو پاك میكنم،....وای......حسین......،تازه اینجا اولین جمله ی بی بی است،تازه اولین خطاب به باباست، مقتل اینجا یه جمله آورده، یا ابه من جز رأسك...... یا ابى و من ارتقى من فوق صدرك قابضا لحیتك،بابا چه كسی جرأت كرده رو سینه ات بشینه،محاسنت رو تو دست بگیره،از این جمله ی رقیه میشه برداشت كرد،این دختر بالای گودال دیده،دیده والشمر جالسٌ علی صدره،داد بزن حسین......یه جمله از دردای خودش نگفته،ببین به بابا چی میگه، یا ابتاه من لنساء الثاكلات، بابا با این زنهای جوون مرده چه كنیم؟ یا ابتاه من للعیون الباكیات با این چشم های پر از اشك چه كنیم؟ یا ابتاه من للشعور المنشورات، با این موهای پریشون چه كنیم؟بعد یه نگاه كرد جمله اخری آدم و میكشه،صدا زد : یا ابتاه لیتنى كنت قبل هذا الیوم عمیاء ای كاش دخترت كور می شد،نمی دید،سرت رو این طوری جلوم بذارن، حالا فرج امام زمان(عج) بگو حسین.... آی جاموندهای از قافله ی شهداء،رقیه ی ثابت كرد هر كه از قافله جا بمونه،آخرش به قافله می رسه،به اربابش میرسه،رقیه هم تو بیابون از قافله جا موند،اما اول كسی كه سر بابا رو بغل كرد........
[h=5]قاسم صرافان[/h]
[h=1]تابوت های ایستاده یزد
[/h]
[/HR] محرم یزد را با نخل گردانی اش را می شناسند. آیین باشکوهی که به جای علم گردانی برگزار می شود و با شهرت جهانی اش خیلی از گردشگران را برای تماشا به یزد می کشاند.
[/HR]
نخل از جنس چوب است و آن را به شكل برگ درخت و یا سرو میسازند. معمولاً وزن نخل زیاد است و جابهجا كردن آن نیاز به كمك دهها نفر دارد اما به هر حال این نخل نماد تابوت «سیدالشهداء» یا نمادی ازتابوت شهدای كربلا است که مردم یزد در گویش محاورهای به آن «نقل» میگویند و معتقدند كه «نخل» یا «نقل» نشانی از قامت برافراشته شهدا است.


دكتر «اسلامی ندوشن» مینویسد: «با آن كه نخل هیچ شباهتی به درخت خرما ندارد، آن را به نام این درخت مینامند. شاید به علت آن كه اصلش از جنوبغربی و بینالنهرین است. نخل شباهت بسیاری به درخت سرو دارد و سرو در فرهنگ عامه یعنی جاودانگی و رشادت و زندگی اخروی و آزادگی كه یادآور روحیات و خصایل امام حسین(ع) است. هم چنین این مراسم بازتابی است از «نقل» حكایت كربلا.»
[h=2]نخل بندی[/h] چند روز پیش از شروع ماه محرم، خادمان شروع به تزیین و آذین بستن نخل میكنند. آذینبندی نخل حداقل یك هفته طول میكشد. در طول این مدت، آنها زیورآلات و وسایل مربوط به تزیین نخل را ـ كه قدمت آنها به دوره صفویه میرسد ـ از انبار بیرون آورده و تمام روز را با پاهای برهنه مشغول کار می شوند.


بستن نخل نیاز به مهارت و سلیقه خاص دارد و خادمان شیوههای آن را از پدر و اجداد خود آموختهاند. آنها ابتدا بدنه نخل را با پارچه سیاه میپوشانند، آن گاه روی پارچه سیاه را شمشیربندان میكنند. برای این كار، صدها شمشیر، قمه و خنجر برهنه ـ که بعضی از آنها جنس بسیار عالی دارد و نام سازنده آنها بر روی آنها نقر شده ـ را در دو ردیف بر دو بدنه نخل میبندند. به طوری كه هر دو طرف نخل، شمشیربندان میشود و هیچ جای خالی در آن باقی نمیماند.
سپس تزیینات دیگری از قبیل آیینههای بزرگ قابدار، منگلهها و دستمالهای ابریشمی رنگی و زری را در دو سوی نخل میبندند و بر تارك آن جقههای فلزی از جنس فولاد و برنج و همرنگ آنها پرهای طاووس یا میوه انار میگذارند و نخل را مانند یك حجله، زیبا و خوشبو میكنند. در داخل آن نیز زنگهای بزرگی را با طناب میآویزند و بچهها هنگام حركت، آنها را به صدا در میآورند.
برای بلند كردن نخل، دهها تن از مردان محله، زیر پایههای نخل رفته، آن را با عظمت تمام به حركت درمیآورند و چون جنازهای با شكوه، از میان موج جمعیت عبور میدهند. نخل گردانان اغلب آن را چند بار دور حسینیه محل میچرخانند.
[h=2]نذری برای نخل سازی[/h] در اطراف یزد رسم بر این است كه درختان را وقف میكنند تا پس از كهنسال شدن، ساقههای آنها را ببرند و نخل را مرمت كنند. نخلسازی صنعت ظریفی است كه همگان از عهده آن بر نمیآیند. استادان این رشته شیوههای ساخت آن را به دیگران میآموزند. به دلیل اهمیت نخل و نخلگردانی در یزد، هماكنون خانوادههایی در این منطقه وجود دارند كه شهرت آنها «نخلبند» و «نخلساز» است.
[h=2]دسته سقا[/h] به جز نخل گردانی، یزدی ها مراسم معروف دیگری هم دارند که به آن دسته سقا گفته می شود. در این مراسم گروهی از نوجوانان لباس سیاه میپوشند و لنگ قرمزی دور كمر خود میبندند. آنها مشك روی دوش گذاشته و بازوبندی از قرآنمجید را كه با پولكهای رنگارنگ و برگهای فلزی نقرهای رنگ تزیین شده، بر كتف خود میبندند و در صفی منظم با ذاكر و سردسته خود هم خوانی میكنند.


اگر فصل گرما باشد یكی دو نفر هم در پشت صف با مشك پر از آب و یا شرب گلاب به اهل مجلس و عزاداران آب میدهند. آنها آب را در جام ابوالفضل(ع) ریخته و به مردم تعارف میكنند. دسته سقای یك علم چهارگوش دوپایه و یا یك علم سهگوش با تمثال حضرت ابوالفضل(ع) را با خود حمل میكنند.
در شهر یزد محله گردی دستههای عزادار مرسوم نیست ولی در برخی از شهرهای استان هنوز این سنت دیرینه وجود دارد كه پیاده در محله میچرخند و پس از آن در مسجد یا تكیه و حسینیه به عزاداری میپردازند. در پیشاپیش دستههای عزادار، افرادی پرچم های بسیار بلند را حمل میكنند که معمولا به رنگ های سبز و قرمز هستند و با نقاشی، منجوق دوزی و یا گلدوزی، نام و نشان هیات عزدار بر روی آن نصب شده است.
[h=2]كتل بستن[/h] در یزد به اسب زین كردهای كه به طرز خاص آراسته شده و پیشاپیش دسته عزاداری حركت میكند، «كتل» میگویند. گاهی به گردن این اسب چند شال، ترمه یا ابریشمی به رنگهای سبز و سرخ آویزان كرده و سر و صورت حیوان را با چند قطعه آیینه كوچك، نگین، قرآن و ... آذین می کنند و گاهی بنا بر سلیقه شخصی سفید خونآلودی را بر پشت حیوان میكشند و چند قطعه چوب رنگ شده قرمز به نشانه تیر و پیكان در پارچه فرو میكنند.
هم چنین كبوتر زندهای را كه با رنگ قرمز آغشته شده نیز بر پشت اسب میگذارند. افسار این اسب یا كتل همواره در دست محافظ آن است و جلو دسته سینهزنی حركت میكند و محافظ آن مرتب سر و صورت حیوان را نوازش میكند. این حركت نمادین را «اسب و كتل» مینامند.
[h=1]اعزام نيرو به كربلا و سياست ظالمانه
[/h]
با اينكه ابن زياد تعداد ياران حسين را مى دانست مع ذلك تا آنجا كه مى توانست نيرو اعـزام كرد، مـبادا حادثه غير مترقبه اى رخ دهد و جنگ با حسين به نتيجه نرسد لذا پس از اعـزام عـمر سعد مرتبا تجهيز سپاه مى كرد و به كربلا روانه مى نمود چنانكه طرماح مى گويد: يك روز قبل از آنكه از كوفه خارج شوم به ظهر كوفه عبور كردم جمعيتى را ديدم كه هرگز چنين جمعيتى را در يك جا نديده بودم پرسيدم : اين تجمع براى چيست ؟
گفتند: جمع شده اند تا سان ببينند و سپس به جنگ حسين اعزام گردند اسامى فرماندهان و تعداد تحت فرماندهى آنان بدين شرح است :
1 ـ حربن يزيد رياحى با هزار نفر 2 ـ عمر سعد با چهار هزار نفر 3 ـ يزيد بن ركاب كلبى با دو هزار نفر 4 ـ حصين بن تميم سكونى با چهار هزار نفر 5 ـ مازنى با سه هزار نفر 6 ـ نصر بن خرشه با دو هزار نفر 7 ـ كعب بن طلحه با سه هزار نفر 8 ـ شبث بن ربعـى با هزار نفر 9 ـ حجاربن ابجر با هزار نفر 10 ـ يزيدبن حارث بن رويم با هزار نفـر 11 ـ شمـر بن ذى الجوشن با چـهار هزار نفـر و پـيوسته تجهيز سپاه و ارسال مى نمود.
تا تعداد سپاهيان سواره و پياده اعزامى به كربلا به سى هزار نفر رسيد.
گـرچـه گـفتار ديگرى در تعداد سپاهيان عمر سعد در تاريخ آمده ليكن عدد سى هزار نفر صحيح تـرين اقـوال است چـنانكه از امام صادق عليه السلام نيز چنين روايت شده است. 1
[h=2]فرار سپاهيان كوفه
[/h]در نامـه اى كه مـردم كوفـه به امام حسين عليه السلام نوشتند كه ذكر آن گذشت اظهار داشتـند صدهزار نفـر نيرو در انتظار شما است ، هر چند به نظر مى رسد كوفه چنين استعدادى نداشته و خالى از مبالغه نيست ولى با اصرار زيادى كه ابن زياد براى اعزام نيرو داشت مـى بايد بيش از سى هزار نفر اعزام شده باشد چنانكه بعضى از مورخين پـنجاه هزار نفـر و برخـى هشتـاد هزار نفـر نيز ثـبت كرده اند ولى جمـع بين اقـوال به اين است كه از كوفه اين تعداد اعزام شدند ليكن چون بيشترشان حاضر به جنگ با حسين نبودند فرار مى كردند.
چنانكه از بلاذرى در انساب الاشراف نقل شده : فرماندهى را با هزار نفر از كوفه اعزام كردند ولى بيش از سيصد يا چـهارصد نفـر به كربلا نمـى رسيدند و نيز نقل شده كه ابن زياد عمرو بن حريث را در كوفه به جاى خود گماشت و شخصا به نخيله كه لشكرگاه بود آمد و در آنجا احساس كرد افراد يك نفره و دو نفره و سه نفره از طريق فـرات به كربلا مى روند و به حسين ملحق مى گردند، لذا دستور داد جسر را ببندند و بر آن مراقب بگمارند تا كسى نتواند عبور كند.2
[h=2]سياست ظالمانه در جمع آورى نيرو
[/h]ابن زياد براى اينكه هم مردم كوفه را بسيج كند و از فرار افراد جلوگيرى نمايد از هيچ جنايتى كوتاهى نمى كرد، و هر عمل غير انسانى را مرتكب مى شد!
در اين داستان دقت كنيد: ابن زياد دستور داد منادى در شهر اعلان كند: هر كه در شهر بماند و به جنگ حسين نرود خونش بر ما حلال است .
پس از اين اعلاميه شخص غريبى را يافتند. او را نزد ابن زياد بردند، ابن زياد از وضع او پـرسيد، گـفـت مـن مـردى غـريب و اهل شامم از يك نفر عراقى طلب داشتم آمده ام طلبم را وصول كنم .
ابن زياد گـفت : او را بكشيد تا براى كسانى كه به جنگ حسين نمى روند عبرتى باشد دستور ابن زياد اجراء شد و او را كشتند.3
چنانكه از بلاذرى در انساب الاشراف نقل شده : فرماندهى را با هزار نفر از كوفه اعزام كردند ولى بيش از سيصد يا چـهارصد نفـر به كربلا نمـى رسيدند و نيز نقل شده كه ابن زياد عمرو بن حريث را در كوفه به جاى خود گماشت و شخصا به نخيله كه لشكرگاه بود آمد و در آنجا احساس كرد افراد يك نفره و دو نفره و سه نفره از طريق فـرات به كربلا مى روند و به حسين ملحق مى گردند، لذا دستور داد جسر را ببندند و بر آن مراقب بگمارند تا كسى نتواند عبور كند
[h=2]تصميم به ترور ابن زياد
[/h]ياران وفـادار حسين عـليه السلام براى نابود كردن دشمنان آن حضرت از پاى نمى نشستـند و آنچه كه به فكرشان مى رسيد اعمال مى نمودند چنانكه عمار بن ابى سلامه دالابى كه يكى از شجاعان كوفه بود و جزء سپاهيان اعزامى به نخيله اعزام شده بود تـصمـيم گرفت عبيدالله ابن زياد را ترور نمايد ليكن در اثر محافظت شديد و مراقبين فـراوان اين كار برايش مقدور نشد لذا كوشيد تا از نخيله فرار كرد و به حسين عليه السلام پيوست و جز شهداى كربلا به حساب آمد. 4
[h=2]پيك عمر بن سعد بسوى امام عليه السلام

[/h]عـمر بن سعد روز ششم محرم رؤساى قبائل و عشاير كوفه را جمع نمود و از آنان خواست كه يك نفر بسوى امام حسين برود و از علت آمدن حضرت جويا شود، همگى معذرت خواستند و از حسين عـليه السلام شرم داشتند زيرا آنها نامه نوشته و امام را دعوت كرده بودند فـقـط كثـيربن عبدالله كه مردى شجاع و بيباك و سفاك بود برخاست و گفت من مى روم و اگر بخواهى او را ناگهانى مى كشم .
عـمر سعد گفت نمى خواهم او را به قتل برسانى برو و از او بپرس براى چه به اينجا آمده اى ؟
كثير حركت كرد چون نزديك حسين رسيد ابو ثمامه صائدى او را ديد خدمت امام عرض كرد: اين مرد بدترين مردم روى زمين و خونريز و تروريست است و بلند شد و به كثير گفت : شمشيرت را بينداز، كثير گفت : نه به خدا چنين نخواهم كرد من فرستاده اى هستم كه اگر گوش فرا داريد ابلاغ رسالت كنم والا بازگردم .
ابو ثمامه گفت : من دسته شمشير تو را مى گيرم آنگاه سخن بگو.
كثير گفت : نمى گذارم شمشيرم را لمس كنى .
ابو ثـمـامه گفت : پيامت را به من بگو تا به حضرت برسانم و تو را كه مرد فاجرى هستـى نمـى گذارم به حضور امام برسى ، پس به يكديگر بد و ناسزا گفتند و كثير برگـشت و عمر سعد را از ماوقع مطلع ساخت ابن سعد هم قرة بن قيس حنظلى را به سوى امـام روانه نمـود وقـتـى نزديك امام رسيد حضرت به اصحاب فرمود: آيا اين مرد را مى شناسيد؟
حبيب بن مـظاهر گـفـت : بلى او از حنظله تميم و پسر خواهر ما است و خوش نيت است و من تـصور نمى كردم كه در سپاه عمر سعد و در اين جنگ حضور يابد قرة بن قيس حضور امام رسيد و سلام كرد و پـيام عـمـر بن سعـد را به حضرت رسانيد امـام عـليه السلام فرمود: « مـردم شهر شمـا به مـن نامـه نوشتـه اند كه به سوى شمـا بيايم حال اگر از آمدنم ناخوشاينديد برمى گردم »
حبيب بن مظاهر او را گفت : واى بر تو قـرة چـرا به اين گروه ستم پيشه پيوسته اى بيا اين مرد (حسين عليه السلام ) را يارى كن كه خـدا بوسيله جدش ترا مؤيد به كرامت فرمايد قرة گفت : نزد عمر سعد بروم و پـاسخ پـيامـش را برسانم سپس در اين باره انديشه خواهم كرد و رفت نزد ابن سعد و پاسخ امام را رسانيد.
عـمر بن سعد گفت : اميدوارم خداوند مرا از جنگ با حسين عليه السلام نجات دهد و جريان را براى ابن زياد نوشت .
ابن زياد وقتى نامه ابن سعد را خواند گفت :
« اكنون كه چنگالهاى ما به او بند شده و او را فرا گرفته در صدد رهائى خود بر آمده است و حال آنكه راهى براى نجات او نيست ! »
سپـس به ابن سعـد نوشت كه به حسين و يارانش بيعـت يزيد را عرضه كن اگر قبول نمودند آن وقت راى نظر ما اعلام مى شود.
امـا ابن سعد نامه ابن زياد را به اطلاع امام نرسانيد زيرا مى دانست كه حسين پيشنهاد ابن زياد را نمى پذيرد و هرگز با يزيد بيعت نخواهد كرد. 5
منبع: آنچه در كربلا گذشت، آيت الله محمد على عالمى
تهيه و تنظيم: گروه دين و انديشه تبيان
[/HR]پي نوشت ها:
1-اعيان الشيعه ج 1/ص 598 - مقاتل الطالبين ص 112 - بحار ج 44/ص 384 - حياة الحسين ج 3/ص 123.
2- حيات الحسين ج 3/ص 118.
3- ابصارالعين ص 8.
4- حياة الحسين ج 3/ص 119.
5- اعيان الشيعه ج 1/ص 599 - بحارج 44/ص 53 - حياة الحسين ج 3/ص 126- ارشاد مفيد ص 7 و 22- طبرى ج 7/ ص 310
[h=1]ورود امام حسین به میعادگاه عاشقان، کربلا
[/h]
حسین در روز پـنجشنبه دوم محرم الحرام سال 61 وارد كربلا شد كه پس از شنیدن نام كربلا حسین عـلیه السلام دانست كه به مـیعادگاه عاشقان رسیده است دستور داد تا اهل بیت فـرود آیند و خیمه ها را برافرازند و فرمود: این زمینى است كه در آن كشته مى شوم و در آن مـدفـون مـى گـردم و اضافه فرمود: همراه پدرم امیرالمؤمنین از اینجا عبور كردیم ، در این نقـطه مـتـوقـف شد و از نام این زمـین پـرسید و پس از شنیدن پاسخ فـرمـود« اینجاست مـحل فـرود آمـدن كاروان آنها و اینجا است محل ریختن خون آنان»
حضار عرض كردند یا امیرالمؤمنین این فرمایش شما درباره چه كسانى است ؟
امـام فـرمـود: جماعتى از خاندان محمد صلى الله علیه و آله و سلم در این زمین به شهادت مى رسند.
« آرى این سرزمـین مـحل محنت و بلا است ، اینجا میعادگاه عاشقان حق است اینجا وعده گاه مـلاقـات دوست است ، در اینجا عـاشقـان بیقـرار و شوریده حال به وصال مـحبوب مـى رسند، اینجا لب تـشنگـان مـجروح و داغـدار از جام وصال دوست سیراب مى گردند اینجا وعده گاه عشاق راه حق و حرّیت و آزادى و عدالت است .» 1
[h=2]دعا و شكوه حسین علیه السلام
[/h]پـس از آنكه خـیمـه برافـراشتـه شد حسین عـلیه السلام اهل بیت و افـراد خـانواده و یارانش را جمع كرد و تصور قطعه قطعه شدنشان را از ذهن گـذرانید، اشك چشمان مباركش را فرا گرفت و دست به دعا برداشت و با خداى خود به راز و نیاز پرداخت و از گرفتاریها شكوه كرد و فرمود:
« بار خدایا مائیم عترت پیامبرت محمد كه ما را از خانه و كاشانه مان بیرون كردند و از حرم جدمان رانده شدیم ، بنى امیه بر ما ستم كردند، خدایا تو خود حق ما را بستان و ما را بر مردم ستمكار پیروز گردان .»
و نیز براى اینكه یاران ابى عبدالله موقعیت خود را بدانند و در تعیین سرنوشت خود تصمیم بگیرند.
به یاران و انصارش خطاب كرد و فرمود:
« مردم بنده و برده دنیایند و دین لقلقه زبان آنها است از هر سو كه زندگیشان تامین شود به همـان سو مـى چـرخـند هرگـاه به گـرفـتـاریها مـبتـلا شوند دینداران تقلیل خواهند یافت .»2
« بار خدایا مائیم عترت پیامبرت محمد كه ما را از خانه و كاشانه مان بیرون كردند و از حرم جدمان رانده شدیم ، بنى امیه بر ما ستم كردند، خدایا تو خود حق ما را بستان و ما را بر مردم ستمكار پیروز گردان»
[h=2]اولین سخنرانى امام در كربلا

[/h]پـس از آنكه حسین علیه السلام و یارانش در كربلا مستقر شدند اولین سخنرانى خود را به این ترتیب ایراد كرد:
«پس از حمد و ثناى پروردگار فرمود: بطوریكه مى بینید كار ما به اینجا رسیده و دنیا تـغـییر یافـتـه بدیهایش به ما روى آورده و نیكى هایش به ما پشت كرده و از حیات و زندگـى مـا باقـى نمانده است مگر جرعه كمى همانند رطوبتى كه در ته كاسه بعد از تـخـلیه مـى مـاند و زندگـى پـستـى مـانند چـراگـاه خـشك آیا نمـى بینید كه به حق عـمـل نمـى شود و از باطل جلوگیرى بعمل نمى آید، در چنین حالتى مؤمن حقا باید مشتاق لقاى پروردگار باشد (یعنى مرگ را آرزو مى كند.)
پـس بدرستى كه من مرگ را جز سعادت و رستگارى نمى دانم و زندگى با ستمكاران را جز محنت و رنج و ملالت و ذلت نمى یابم . »3
نكتـه : هدف امام حسین علیه السلام از این سخنرانى این بود كه یاران را به مسئولیتى كه بر عهده دارند توجه دهد تا در انجام آن بكوشند.
[h=2]پاسخ دلنشین یاران حسین
[/h]یاران حسین حقـا هدف امـام را درك كردند و هر یك پـاسخ مـثـبت دادند قـبل از همـه زهیر بن قـین برخـاست و گـفـت : خـدا تـرا هدایت كند اى فـرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم سخنانت را شنیدیم ، اگر دنیا براى ما الى الابد باقى بود و ما در آن زندگى جاودانه و همیشگى داشتیم جنگ و كشته شدن در ركاب تو را بر زندگى همیشگى در این جهان ترجیح مى دادیم .
سپـس نافـع بن هلال بجلى برخـاست و عـرض كرد: یابن رسول الله (شمـا از رو گـرداندن مـردم ناراحت نباشید) كه جدتـان رسول خدا نتوانست محبتش را در دل همه مردم جاى دهد كه گروهى منافق به او وعده نصرت مى دادند ولى در باطن با او مكر و حیله كردند، در برخورد با پیامبر بسیار گرم و جذاب بودند ولى در خفاء سخت ترین دشمنى را انجام مى دادند تا آنكه خدا او را به جوار رحمت خویش خواند، و نیز پدر شما در یك چنین موقعیتى قرار داشت یك گروه و جمعیت تصمیم بر یاریش گـرفـتند و در كنار او با دشمنانش جنگیدند و سه گروه دیگر با او جنگیدند تا اجلش فرا رسید و امروز شما هم در چنین موقعیتى قرار دارید، هر كه عهدشكنى كند و بیعت خود را نقض نماید جز به خودش لطمه نمى زند و خداوند از بندگانش بى نیاز است ما در اطاعـت شمائیم ما را به هر سو مى خواهى اعزام فرما به شرق یا به غرب ، بخدا قسم از مـقـدرات الهى ناراضى نیستیم و از لقاء پروردگار هم خوشحالیم نیت و عقیده ما آن است كه دوست بداریم هر كه را كه شما دوست دارید و دشمن بداریم هر كه را كه شما دشمن دارید.
بیشتـر یاران حسین عـلیه السلام همانند نافع سخن گفتند و امام علیه السلام از آنان تقدیر و تشكر كرد.4
منبع: آنچه در كربلا گذشت، آیت الله محمد على عالمى
[/HR]پی نوشت ها:
1- الحسین فـى طریقه ص 143 كامل ج 3 / ص 379 - اعیان الشیعه ج 1 / ص 598.
2- حیاة الحسین ج 3/ص 97 - بلاغة الحسین ص 35.
3- بلاغة الحسین ص 34 - اعیان الشیعه ج 1/ص 598 - ابصارالعین ص 7 - حیاة الحسین ج 3/ص 98.
4- حیاة الحسین ج 3/ص 98 - اعیان الشیعه ج 3/ص 598 - بلاغة الحسین ص 34 - ابصارالعین ص 7 و عقدالفرید ج 4/ص 380.
[h=1]مادر کربلا[/h]
اگر نهایت زن بودن و اوج مقام زن، نیل به مرتبه مردانگی بود، می گفتیم زینب سلام الله علیها اوج مردانگی است ؛ اما چنین نیست ، آسمان پرواز این دو متفاوت است . تضاد نیست؛ رقابت نیست؛ تفاوت است.
چنین نیست که عالم زن، عالمی باشد پایین تر از عالم مرد، و اوجش تازه ابتدای مردانگی باشد. عالم زنان نیز مانند عالم مردان، آسمانی دارد، خورشیدی، ماهی و ستارگانی. خورشید این آسمان بی تردید زهرا سلام الله علیها است. و ماه آن، زینب است که پس از به قتلگاه افتادن خورشید، در آسمان تیره جهان درخشید تا مسیر، بی جهت و طریق، تاریک و راه، بی رهرو نماند. مادری اوج مقام زنانگی است و زینب ، سدره نشین مرتبه مادری است.
و اما....
فرزندان زینب سلام الله علیها ،«عون» و«محمد» که هر دو را به میدان کربلا آورده است. این اگرچه ایثار تمامی دارایی زینب است اما همه مساله این نیست که نگاهی بس عظیم و عمیق می طلبد.
زینب در عاشورا مادر همه ی جوانان است و تیمارگر تمامی مجروحان و غمخوار همه ی کشتگان؛
وقتی علی اکبر علیه السلام از اسب بر زمین می افتد و می غلتد، این زینب است که جامه می درد و روی می خراشد و با فریاد «مادر!مادر!»، خود را بر جنازه او می افکند و اشک مادرانه می ریزد.
وقتی سر و روی قاسم دلاور با خاک آشنا می شود، اولین سایه مهری که بر بالای خویش گسترده می بیند، مهربانی زینب است با نوای آرام بخش: مادرم! عزیزم! فرزندم! و اولین زلال کوثری که با گونه خویش می چشد، اشک حیات آفرین زینب است با ترانه و ترنّم: پسرم! نازنینم! پاره جگرم!
و نه فقط علی اکبر و قاسم، که علی اصغر و عبدالله و هر جوان و نوجوان و کودکی که در خاک عاشورا به خون می غلتد، زینب را مادرانه بالای سر خویش می بیند و آخرین رهتوشه مهر را، برای سفر از او می ستاند.
حال دو جوان، دو سرو، دو رعنا، دو ماهی بر خاک می تپند، اما حضور هیچ دست مادرانه ای را حس نمی کنند که از این سو به آن سویشان کند، غبار از چشمانشان بسترد و خون از چهرهایشان کنار بزند.
شگفتا! زینب حاضر، زینب ناظر، زینب مادر کجاست؟ مگر ندیده است فرو افتادن این دو نخل را؟ چرا مادری نمی کند؟ چرا رخ نمی نماید؟ چرا چهره نشان نمی دهد؟
مگر کیستند این دو جوان؟ مگر صحابی نیستند؟ مگر هاشمی نیستند؟ پس کجایی زینب؟!
- این هر دو جوان منند؛ عون و محمداند؛ دو هدیه ناقابلند به پیشگاه برادر، به درگاه امام، امام برادر. آدم هدیه را که به رخ نمی کشد؛ به دنبال قربانی ناقابلش که ضجه و مویه نمی کند؛ من مادر همه هستم.
شرط ادب نیست به دنبال این دو پیشکش کوچک، دل برادر را سوزاندن و اندوه او را برانگیختن. نه، شرط ادب نیست حضور یافتن و از حال و روز قربانی خود پرسیدن.
عجبا! ادب هنوز با کلاس درس تو فاصله دارد. تو عالی ترین مربی ادبی، و فرهنگ ادب، واژه هایش را زینب! از تو وام می گیرد.
تو نیامدی، اما ببین! از شکاف این خیمه ها نگاه کن! این غبار اسب حسین است که بی تاب به سوی این دو جنازه پیش می تازد. این شاهین که بی قرار از آسمان اسب فرود می آید و دو بالش را بستر این دو سرو می کند، حسین است.
ببین! هدیه هایت را چگونه در آغوش می فشرد، ببین! چگونه با اشک هایش غبار از چهره جوانانت می شوید.
این ترنم لطیف و پدرانه حسین را حتماً در گوش جوانانت می شنوی که:
«پسرم! عزیزم! دردانه ام! پاره جگرم!»
سید مهدی شجاعی
[h=1]سایه ای بر خورشید[/h]
این کودکی که از خیمه گاه زنان چون تیری از چله کمان گریخته و به سوی امام و عموی خویش حسین می دود عبدالله نام دارد، عبدالله بن حسن.
او که از ابتدای کارزار از پشت پرچین کودکی نظاره گر صحنه بوده است، با به خاک افتادن هر شهید پا بر زمین کوبیده و بهانه میدان را گرفته است اما بزرگترها و به خصوص عمه اش زینب هر بار به علقه ای مادرانه و عاطفه ای ملتمسانه، راه را بر او بسته اند و او را پای بند خیمه ها کرده اند.
اکنون درست در لحظه نهایی و تنهایی امام در لحظه ای که پیادگان لشکر شمر، امام بی یاور را دوره کرده اند او هم تاب از کف داده است، ریسمان همه علقه ها را بریده و روانه میدان شده است.
امام از آن سو فریاد می زند: "خواهرم! نگاه دار این یادگار برادر را!"
و زینب علیهاالسلام چندین و چند گام تا انتهای حریم خیمه ها به دنبال او می دود اما شیر از قفس گریخته را به چنگ نمی آورد.
"عبدالله" در دریای دشمن غوطه می خورد تا خود را به مرجان امام می رساند؛ گوهر بی نظیر خویش را عاشقانه در آغوش می فشارد و رو به دشمن فریاد می زند:
"به خدا قسم نمی گذارم امام و عمویم را بکشید."
نور ادب و عشق و معرفت این کودک، لحظه ای چشم دشمنان را خیره می سازد اما آنان بلافاصله دست قساوت را سایه بان چشم می کنند و بر حسین که اکنون به سپری از نهال نورسته آراسته است، هجوم می برند.
عبدالله در مقابل فرود اولین شمشیر دست کوچکش را سپر می کند و شمشیر قساوت، این شاخه ظریف را آن چنان می نوازد که بازو تنها به پوستی آویخته می ماند. عبدالله عارفانه فریاد می زند: عمو!...
شمشیرها یکی پس از دیگری فرود می آید و گلبرگهای این غنچه لب بسته را شرحه شرحه بر زمین می ریزد و آن قدر دل بهاری امام علیه السلام از این هجوم بی رحم پاییز به درد می آید که لب به نفرینی چنین می گشاید:
خدایا! باران آسمان و برکات زمین را از اینان دریغ کن.
سیدمهدی شجاعی
[h=1]سمنان؛ سرزمین شترهای کجاوه به دوش
[/h]
[/HR] در استان سمنان اجرای تعزیه، تشکیل هیاتهای عزاداری، سینهزنی و زنجیرزنی، حرکت شتران با کجاوه بهعنوان نمادی از کاروان کربلا و اسرا، نخل گردانی، اطعام و نذری دادن بویژه در شبهای تاسوعا و عاشورا و شامغریبان از جمله سنتهایی است که هر سال در ماه محرم برگزار میشود.
[/HR]
تعزیه یکی از این سنتهاست که طرفداران زیادی دارد، هنرمندان این استان تعزیه را نوعی هنرنمایی برای تثبیت و تجلی نهضت حسینی و قیام عاشورا میدانند و معتقدند زیبایی نهضت کربلا در تعزیه ناب و اصیل متجلی میشود.
طبق سنتهای محلی در استان سمنان در ایام تاسوعا و عاشورا عموما مردم این استان در عزاداریها بهصورت گروه گروه از طریق هیاتهای محلی حرکت میکنند و عمدتا با خود علم و کتل حمل میکنند و اغلب بهسینهزنی و زنجیرزنی میپردازند.
[h=2]
از نخل گردانی تا خیمه زنی
[/h] نخل گردانی بهخصوص در شهرهای سمنان و شاهرود مرسوم است که نمادی از تشییع جنازه امام حسین (ع) است، همچنین حرکت شتران با کجاوهها که نمادی از کاروان کربلا و اسرا است. برپایی خیمه هم یادآور خیمههای امام حسین (ع) در کربلاست، اطعام دادن و نذری دادن در ماه محرم مخصوصا در شب های تاسوعا و عاشورا به عزاداران حسینی یکی دیگر از رسومات این استان به شمار میرود.
مراسم نخل گردانی در شاهرود، مراسم طوق در روستای علاء سمنان و شام غریبان از جمله دیگر سنتهای محلی مردم استان سمنان است. در شهرستان دامغان نیز آیین ویژه محرم در یازدهمین روز از این ماه برگزار میشود و مردم این شهر با برپایی دستههای سینهزنی و زنجیرزنی در سوگ شهادت سرور و سالار شهیدان کربلا امام حسین (ع) و یاران باوفایش به عزاداری میپردازند.
[h=2]سنگ زنی به سبک بنی اسد[/h] یکی از آیینهای ویژه و سنتهای محلی در این شهر که قدمت”ھ 120ساله دارد، مراسم سنگزنی است، در اینمراسم عزاداران با در دست داشتن دو تکه چوب صیقل داده به اندازه کف دست و کوبیدن آنها همگام و هم نوا با آوای نوحه، در عزای سالار شهیدان به سنگ زنی و عزاداری میپردازند. این سنگ یا چوب به حالت تک ضرب و سه ضرب بر هم زده می شود. آیین سنگ زنی، حكایت سوگواری و عزاداری قوم بنی اسد است كه پس از واقعه روز عاشورا به كربلا می رسند و وقتی با پیكر های بی سر و پاره پاره امام حسین(ع) و یارانشان مواجه می شوند به نشانه عزاداری سنگ هایی را بر می دارند و به سر و صورت خود می زنند. این آیین حدود دو سال پیش توسط میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری به ثبت جهانی رسیده است. مراسم سنگ زنی یکی از شیوه های سنتی عزاداری ماه محرم در برخی از نقاط استان سمنان است که به شماره 83 در فهرست آثار ملی به ثبت رسیده است. این مراسم سنتی در استان سمنان بیش از 200سال قدمت دارد.
سنگ زنان در این مراسم 2چوب کوچک دایره ای شکل به اندازه کف دست با قطر تقریبی 7سانتی متر را با هدف عزاداری، همراه با آهنگ نوحه و در 2شیوه تک ضرب و 3ضرب به هم می زنند. مراسم سنتی سنگ زنی همه ساله و در ایام دهه محرم در روستای کهن آباد گرمسار، صالح آباد و دامغان، علاء (سمنان) و شهر بسطام برگزار می شود.
[h=2]شترهای کجاوه به دوش[/h] حرکت شتران با کجاوه، اطعام فقرا و عزاداران، طوق بندان و شام غریبان، سنگ زنی و علم گردانی و نخل گردانی از آداب و رسوم مردم استان سمنان در ماه محرم و در عزاداری های خاص این ماه است.حرکت شتران با کجاوه؛ در این رسم دیرینه، کودکانی با قبای سفید و دستار سبز بر روی شترها مینشینند و مسافت معینی را طی میکنند.
این رسم با نوحه خوانی و سینه زنی همراه است. برپایی خیمه ها؛ خیمه هایی در نقاط مختلف شهر بر پا می شود که نمادی از خیمه های امام حسین (ع) و یارانش در کربلاست. مردم با مشاهده این خیمه ها و گریستن در عزای حسینی، یاد شهدای قیام کربلا را در اذهان زنده می کنند.
نذری دادن؛ اطعام فقرا و عزاداران و نذری دادن نیز از دیگر سنت هاست که در روزهای تاسوعا و عاشورا به اوج خود می رسد. در این روزها بسیاری از مردم در خانه های خود یا مساجد و تکایا به نذری دادن مشغول می شوند و در عزای حسینی می گریند.علم گردانی و نخل گردانی؛ علم گردانی و نخل گردانی از جمله آداب مردم استان سمنان در ماه محرم بوده و در زمره عزاداری های خاص این ماه است.
[h=2]علم گردانی[/h] در استان سمنان با تشکیل گروه هایی از مردم و عزاداران حسینی در هیئت های محلی، سنت دیرینه علم گردانی اجرا می شود. نخل که نمادی از پیکر مقدس امام حسین(ع) محسوب می شود و با پارچه های سبز متبرک شده به بارگاه آن حضرت پوشانده می شود، عمدتا از چوب و در برخی موارد آهن است که وزن آن به بیش از یک تن می رسد.

مردم استان سمنان نخل را بر روی دستان خود بلند و با طی مسافتی قابل توجه در سطح شهر حمل می کنند و در نقاطی آن را می گردانند. در این سنت حسنه مردم حاجتمند درگاه حسینی، سیب های سرخ و سفید خود را در محفظه ای که در نخل وجود دارد قرار می دهند و در پایان مراسم تعدادی از آن را برای تبرک و شفای بیماران پس می گیرند و تعدادی را نیز برای کمک به حسینیه ها و عزاداری ها به مسئول هیئت می دهند تا با فروش آن به دوستداران حسینی، کمکی به حسینیه کرده باشند.
سینه زنی و زنجیرزنی؛ در این سنت پسندیده گروه هایی از مردم در قالب هیئت های عزاداری سامان دهی شده در نقاط معینی از سطح شهرها و روستاها حرکت کرده و با نوحه خوانی رهبر گروه به زنجیر زنی یا سینه زنی می پردازند. در این سنت که هر ساله با استقبال بی نظیر مردم استان سمنان روبه رو می شود، مردم سایر شهرهای مقیم این استان نیز گروه هایی را تشکیل می دهند و در سطح شهرها حرکت می کنند.
[h=2]طوق بندان[/h] آیین طوق بندان و شام غریبان نیز هر ساله در روستای علاء (سمنان) اجرا می شود و در آن کاروان های عزادار به کوچه ها و خیابان های قدیمی شهر می روند و عزاداری می کنند. آیین سنتی علم گردش در روستای طزره دامغان نیز از آیین های باسابقه ای است که هر ساله در این روستا برگزار می شود. این آیین که سابقه ای 500 ساله دارد همه ساله از پنجم محرم الحرام به یاد شهادت علمدار کربلا حضرت قمر بنی هاشم(ع) در این روستا آغاز و تا روز عاشورا ادامه دارد.
[h=2]آیین «یا عباس ، یا عباس»[/h] مردم شاهرود نیز هر سال در روز پنجم ماه محرم آیین «یا عباس یا عباس» را به یاد جانفشانی های سردار دشت کربلا حضرت ابوالفضل العباس(ع) برگزار می کنند. این آیین طبق آداب و سنت های قدیمی همه ساله در عصر روز پنجم ماه محرم با به راه افتادن دسته های چاوش خوانی و سینه زنی با حضور انبوه عزاداران حسینی در محدوده بافت قدیمی شهر شاهرود برگزار می شود.

تکیه بازار شاهرود از بزرگ ترین تکایای این شهر که به «تکیه زنجیری» معروف است،وظیفه جمع آوری طوق ها و برگزاری دسته طوق بندان را بر عهده دارد. در شهر شاهرود همچنین در روز 27 ذی الحجه یکنفر از خدام تکیه بازار (زنجیری) شیپور تکیه را به صدا در می آورد مبنی بر اینکه محرم فرارسیده است.
منبر خانه های قدیمی شهر همچون منبرخانه کربلایی عابدین که از قدیمیترین منبرخانه هاست را نیز سیاهپوش می کنند. پنجه ها وعلمها را با پارچه های مشکی و سبزرنگ پوشش داده و خود را برای عزاداری ماه محرم مهیا می کنند.
در شهر شاهرود طی روزهای اول و دوم ماه محرم روضه حضرت مسلم، روز سوم و چهارم روضه حر بن ریاحی، روز پنجم روضه حضرت ابوالفضل، روز ششم روضه حضرت علی اکبر(ع) و حضرت قاسم (ع)، روز هفتم و هشتم روضه حضرت قاسم و حبیب بن مظاهر و در روز نهم محرم به چگونگی حوادث واقعه عاشورا می پردازند .
[h=2]آیین ورود امام حسین(ع) به دشت کربلا در گرمسار[/h] در گرمسار آیین خاصی با عنوان ورود حضرت امام حسین(ع) به دشت کربلا در روزهای اولیه ماه محرم برگزار می شود که در این برنامه شیفتگان سیدالشهدا(ع) با برتن کردن لباس عزا و در قالب دسته های مخصوص همراه با علم و کتل، در میان اشک و ناله سوگواران صحنه ورود کاروان امام حسین(ع) را به تصویر می کشند.

در شهر بسطام هر محله دارای یک منبرخانه یا تکیه است که زنان و مردان به سیاهپوش کردن آن مبادرت می ورزند. در اکثر منبرخانه ها، تکایا، مساجد، حسینیه ها و حتی خانه ها مراسم روضه خوانی و ذکر مصیبت امام حسین (ع) بر پا می شود.
درشهر بیارجمند زنان و مردان همه روزه هنگام صبح به حسینیه ها و مساجد محله رفته و در مجالس روضه ماه محرم شرکت می کنند.
از شب اول ماه محرم در مساجد و تکایا پس از نماز مغرب و عشاء مجالس مداحی، ذکر مصیبت و سینه زنی برپا می شود. علاوه بر آن عزاداران در اماکن ذکر شده با اطعام نذری پذیرایی می شوند.
غذای نذری که شامل آبگوشت و یا برنج و گوشت است عمدتاً با همیاری اهالی هر محله تهیه شده و یا اینکه دو یا چند خانوار با همیاری مبادرت به پخت غذای نذری در ایام ماه محرم می کنند .
[h=1]
[/h]
[/HR] موکب یا همان دسته سینه زنی در ماه محرم بین مردم عرب خوزستان از جایگاه بالایی برخوردار است به گونه ای که راه افتادن مواکب و رفتن از مسجد و حسینیهای به مسجد و حسینیهای دیگر یکی از آیینهای فراموش نشدنی در ماه محرم است.
[/HR]
موکب شامل گروهی از افراد یک حسینیه یا مسجد است که با در دست گرفتن پرچمهای مخصوص ماه محرم که به زبان عربی به آن بیرق می گویند و در برخی موارد با سنج و دمام با سینه زنی به حسینیه یا مسجدی دیگر می روند.
این دسته های سینه زنی مسیر حسینیه خود تا مقصد را به سنج و دمام و سینه زنی و خواندن اشعاری به زبان عربی اختصاص می دهند که راه افتادن این دسته ها باعث می شود افرادی که در مسیر قرار می گیرند از خانه ها بیرون آمده و با ایستادن در کنار کوچه و یا در خانه با سینه زنی با افراد دسته سینه زنی همراهی می کنند.
در برخی موارد هم افرادی که در مسیر قرار می گیرند با آب، شربت، چای یا نان و پنیر از افرادی که به سمت یک مسجد یا حسینیه دیگر در حال حرکت هستند پذیرایی می کنند تا ارادت خود را اهل بیت(ع) و امام حسین(ع) نشان دهند.
گاهی دسته ای که به راه می افتد در راه به حسینیه ها و مساجدی که در مسیر حرکت آنها قرار می گیرند هم می روند و برای لحظاتی در آن مکان به سینه زنی و عزاداری می پردازند و اینگونه در کنار عزاداری برای امام حسین(ع) و یارانش، آشنایی ها و اخوتها نیز در این مراسم شکل می گیرد.
اما وقتی موکب به مقصد می رسد، حسینیه یا مسجد مقصد هم با تشکیل یک موکب که شامل افراد و عزاداران آن نقطه می شود چند ده متری به پیشواز آنها می روند و هر دو گروه اقدام به سینه زنی می کنند. در این مکان دسته یا موکب حسینه میزبان با خواندن شعار «اهلاً و سهلاً مرحبا بیکم جیتوا تعازونه الله یعازیکم» به این معنی که «خوش آمدید که در عزاداری ما شرکت می کنید خدا در عزاداری شما شرکت کند» به موکب مهمان خوش آمدگویی می کنند.
بعد از این دسته های دو طرف اقدام به سینه زنی مشترک در حسینیه یا مسجد می کنند و بعد از آنها با هم سلام و احوالپرسی می کنند. شب بعد یا چند شب بعد همین مراسم توسط حسینیه یا مسجد طرف مقابل تکرار می شود.
[h=2]پیاده در شهر[/h] اما حرکت همه مواکب در ظهر عاشورا در شهرهای عرب نشین خوزستان از آن مراسم به یادماندنی هر ساله استان است که کلیه مردم شهر در یک نقطه نظاره گر حضور دسته های عزاداری از سراسر شهر می شوند.دقیقا چنین رویدادی در ظهر عاشورا در کربلا و حرم امام حسین(ع) نیز اتفاق می افتاد و دسته های عزاداری از سراسر عراق به کربلا می آیند.

معمولا دسته های عزاداری در هر شهر یک نقطه را انتخاب می کنند و به سمت آن حرکت می کند. برای نمونه در آبادان همه دسته ها به سمت امامزاده سید عباس در ایستگاه 12 حرکت می کنند و در آن نقطه برای لحظاتی سینه زنی می کنند و بعد به سمت حسینیه خود حرکت می کنند. در خرمشهر نیز حرکت دسته ها به سمت حسینیه بیت آیت الله سیدعلی عدنانی در کنار مسجدجامع خرمشهر حرکت می کنند.
نکته جالب این مراسم این است که حرکت مواکب از هر نقطه ای که در شهر باشند به صورت پیاده صورت می گیرد و این گونه کل شهر تحت تاثیر حرکت مواکب قرار می گیرد و حال و هوای خاصی به شهر داده می شود.
[h=2]مقتل خوانی ظهر عاشورا[/h] یکی از برنامه های ثابت همه حسینیه و مساجد مناطق عرب نشین خوزستان در روز عاشورا مقتل خوانی است. در این روز یکی از افراد از صبح زود شروع به خواندن کتاب مقتل امام حسین(ع) که به زبان عربی است و در آن تمام وقایع کربلا تا لحظه شهادت امام حسین(ع) نوشته شده می کند و تقریبا ظهر قبل از نماز به لحظه شهادت سید و سالار شهیدان می رسد.
هنگامی که مقتل خوان به شهادت امام حسین می رسد افراد با خواندن شعارهایی به سر و سینه می زنند و از معروفترین شعارها « ابد والله ما ننسا حسینا ، یعنی به خدا هیچ وقت امام حسین (ع) را فراموش نمی کنیم» است.
بعد از آن افراد حاضر در حسینیه یا مسجد اقدام به اقامه نماز جماعت ظهر و عصر میکنند و بعد از آن صرف ناهار ظهر عاشورا در همان مکان است.
[h=1]
[/h]در اندیشه دینی انسان نمیتواند نسبت به جامعه و تحولات آن بیتفاوت باشد؛ زیرا این تحولات گذشته از تأثیر آن در زندگی اجتماعی انسان به طور غیرمستقیم در زندگی فردی انسان هم تأثیر میگذارد. بر این اساس عزت اجتماعی مسلمانان سبب عزت فردی آنان نیز میگردد، همان طور كه ذلت اجتماعی آنان به ذلت فردی ایشان میانجامد. زندگی اجتماعی انسان از محیط خانواده آغاز میشود و تا سطح بینالمللی قابل گسترش میباشد.
الف- صداقت
روابط انسان با دیگران چه گفتاری و چه رفتاری میتواند صادقانه یا غیرصادقانه باشد، ولی یك زندگی اجتماعی در صورتی سالم خواهد بود كه روابط افراد آن بر اساس صداقت استوار باشد. دروغگویی گذشته از گناه بودن و تأثیر منفی كه در روحیات و زندگی دنیوی و اخروی شخص دروغگو دارد، زندگی اجتماعی دیگران را نیز تحت تأثیر قرار میدهد و منافع جامعه و افراد را تهدید كرده، امنیت اجتماعی را به خطر میاندازد. امام حسین(علیهالسلام) در گفتاری صداقت را عزت میداند و میفرماید: «الصدق عزّ والكذب عجز»(1)؛ صداقت عزت است و دروغگویی ناتوانی و شكست.
ب- اصلاح اجتماعی
اصلاح انحرافات اجتماعی موجب عزت اجتماعی میگردد و باید مورد توجه همه باشد، زیرا سلامت هر جامعهای همانند یك موجود زنده از سوی اموری مورد تهدید قرار گیرد و اگر این پدیدهها اصلاح نشوند رفتهرفته فساد طوری دامنگیر جامعه میشود كه اصلاح كردن آن جز با یك انقلاب همگانی امكانپذیر نیست. در عصر امام حسین(علیهالسلام) فساد سیاسی به حدی رسیده بود كه با اقدام فردی قابل اصلاح نبود و به یك حركت و قیام عمومی نیازمند بود، چنان كه امام هدف از قیام خود را چنین بیان میكند:
«انّما خرجت لطلب الاصلاح فی امّة جدّی و شیعة ابی علی بن ابیطالب»(2)؛ تنها برای تقاضای اصلاح در بین امت جدم و شیعیان پدرم علی بن ابی طالب(علیهالسلام) قیام كردهام.
در اندیشه دینی انسان نمیتواند نسبت به جامعه و تحولات آن بیتفاوت باشد؛ زیرا این تحولات گذشته از تأثیر آن در زندگی اجتماعی انسان به طور غیرمستقیم در زندگی فردی انسان هم تأثیر میگذارد.
ج- رفع نیاز نیازمندان
یكی از شاخصههای عزت در نگاه امام حسین(علیهالسلام) این است كه امكانات جامعه در اختیار همه باشد. امام حسین(علیهالسلام) در خطبهای كه به خطبه امر به معروف و نهی از منكر شهرت یافته و مخاطب آن حضرت در آن خطبه بیشتر شخصیتهای اجتماعی و دانشمندان میباشند حضرت آنان را مورد سرزنش قرار داده است، در بخشی از آن خطبه میفرماید:
«نابینایان، ناشنوایان و از كار افتادگان در همه شهرها بدون سرپرست شدهاند، كسی به آنان رحم نمیكند و مورد توجه قرار نمیدهد و شما نیز به اندازهای كه مسئولیت دارید عمل نمیكنید و از آنان كه كاری میكنند نیز حمایت نمیكنید و با سازش كردن با ستمگران و مسامحه امنیت خود را تأمین كردهاید، در حالی كه همه اینها وظایفی است كه خداوند به آنها دستور داده كه به صورت فردی و جمعی به آن عمل كنید و شما از آن غافلید.»(3)
د- نظارت همگانی
هر كاری برای به ثمر رسیدن نیازمند به نظارت میباشد؛ چه از درون و چه از بیرون. در جامعه به دلیل گستردگی و پراكندگی نمیتوان به نظارت از درون اكتفا كرد؛ زیرا عدهای نمیخواهند به حق خود قانع باشند و به قوانین تن دهند؛ از این رو نظارت از بیرون بایسته است. همچنین با توجه به دو نكتهای كه گفته شد نمیتوان این نظارت را وظیفه عدهای خاص دانست، بلكه باید همگانی باشد و این نظارت همگانی همان «امر به معروف و نهی از منكر» میباشد كه در اسلام به آن دستور داده شده است. امام حسین علیهالسلام نیز یكی از شاخصهای عزت اجتماعی را اجرای امر به معروف و نهی از منكر میداند. به این كلام توجه كنید:
«خداوند امر به معروف و نهی از منكر را به عنوان یك واجب آغاز كرد؛ زیرا میدانست كه اگر امر به معروف و نهی از منكر در جامعه صورت پذیرد و نهادینه شود، همه واجبات اجتماعی اعم از دستورات آسان و دشوار نهادینه میشود؛ زیرا امر به معروف و نهی از منكر، تبلیغ و دعوت به اسلام، بازگرداندن حقوق پایمال شده، مبارزه با ستمگران، تقسیم امكانات عمومی و دولتی، گرفتن مالیاتها از صاحبان آن و مصرف كردن در موارد آن را شامل میشود.»(4)
ه- اجرای حدود
همچنین اگر در جامعهای حدود الهی اجرا نگردد یا كیفر تنها درباره ضعیفان اجرا شود و قدرتمندان به شیوههای مختلف برای خود مصونیت ایجاد كنند، در این صورت اعتماد مردم به دستگاه قضایی و اجرایی سلب شده همه تلاش میكنند با وابستگی به مراكز قدرت برای خود حاشیه امنیتی ایجاد كنند. جامعهای كه ضعیفان نتوانند حق خود را بستانند جامعهای ذلیل است نه عزیز. جامعهای در نگاه امام حسین (علیهالسلام) عزیز است كه اوّلاً حدود الهی در آن اجرا شود و ثانیا نسبت به همه اجرا شود نه آنكه حاكمان به دلخواه خود عمل كنند و مردم نیز در برابر قانونشكنی حاكمان بیتفاوت باشند. به كلام امام حسین(علیهالسلام) در این باره توجه كنید:
«ای مردم! رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) فرموده است: كسی كه ببیند زمامدار ستمگری را كه محرمات الهی را حلال میشمارد و پیمان خدا را میشكند و با سنت رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) مخالفت میورزد و رفتارش با بندگان خداوند بر اساس ظلم و گناه میباشد و برای تغییر روش چنین زمامدار ستمگری با گفتار یا رفتار اقدام نكند، شایسته است كه خداوند او را به همان جایی ببرد كه آن ستمگر را میبرد.
آگاه باشید كارگزاران حكومت (بنیامیه) پیروی از شیطان را سرلوحه كار خود قرار دادهاند و پیروی كردن از احكام خداوند را ترك كردهاند، فساد را در جامعه علنی كرده رواج میدهند و حدود و مقررات دین را اجرا نمیكنند، امكانات عمومی را به خود اختصاص داده، حرام خداوند را حلال و حلال خدا را حرام نمودهاند و من از هر كس شایستهترم كه وضع موجود را تغییر دهم.»(5)
[/HR]
1- نهجالشهادة، ص 377.
2- مقتل خوارزمی، ج 2، ص 188/ نهج الشهادة، ص 269.
3- تحف العقول، ص 242.
4- تحف العقول، ص 241/ نهجالشهادة، ص 118.
5- تاریخ طبری، ج 4، ص 304.
[h=1]عزت سیاسی در کلام امام حسین(علیهالسلام)

[/h]تأثیر حاكمیت سیاسی جامعه بر زندگی شخصی و اجتماعی افراد انكار شدنی نیست. بنابر این حاكمیت سیاسی در اختیار هر گروهی قرار گیرد افكار و اندیشههای آن گروه در جامعه رواج پیدا میكند و به طور غیرمستقیم افراد را نیز تحت تأثیر قرار میدهد. از این رو به دست آوردن عزت سیاسی یا حفظ و نگهداری آن در اندیشه امام حسین(علیهالسلام) شاخصههایی دارد كه اكنون به بررسی آنها میپردازیم:
صبر و مقاومت
كار و تلاش در هر زمینهای بدون تحمل مشكلات آن به نتیجه نمیرسد، به ویژه اگر كاری منافع عدهای را تهدید كند مشكلات آن بیشتر خواهد بود. در قلمرو سیاست، به دلیل تضاد منافع افراد و گروهها و جاذبههای قدرت و حكومت، مشكلات بیشتر است؛ در نتیجه به ثمر رساندن كار و آفرینش عزت و افتخار نیازمند صبر و مقاومت است و باید هزینه آن را پرداخت. عدهای به اشتباه تصور میكنند كه چون برای خدا كار میكنند باید مشكلات كار از كانالهای غیرعادی حل شود و نباید برای كار هزینه پرداخت كنند، در حالی كه سیدالشهدا برای بازگرداندن افتخار و عزت اسلام و مسلمانان حاضر شد سنگینترین هزینه را در روز عاشورا بپردازد و پیامدهای آن را كه اسارت خاندان رسالت بود به عنوان هزینه سنگین به دست آوردن عزت بپذیرد. امام حسین(علیهالسلام) در خطابه مشهورش نسبت به دانشمندان اسلامی این شاخصه عزت را چنین بیان میفرماید:«اگر بر مشكلات صبر میكردید و هزینه كار برای خدا را پرداخت میكردید كارهای الهی در اختیار شما قرار میگرفت و اجرای آنها در اختیار شما بود و حل و فصل آنها با شما بود.»(1)
وحدت و همبستگی
انسان در انجام هر كاری نیازمند به انگیزه است و در كارهای جمعی هر چه انگیزهها به هم نزدیكتر باشد وحدت بیشتری ایجاد خواهد شد و با وجود وحدت هم مشكلات كار كمتر خواهد شد و هم موانع زودتر برطرف میشود. یكی از شاخصههای عزت سیاسی وحدت نیروهاست، به ویژه كه دشمن نیز تمام تلاش خود را به كار خواهد گرفت كه وحدت نیروها را بشكند تا به اهداف خود برسد. امام حسین(علیهالسلام) در یك تحلیل، حاكمیت سیاسی بنیامیه در سركوب نیروهای وفادار به اسلام را معلول تفرقه میداند و در خطابه مشهورش به دانشمندان اسلامی و شخصیتهای سیاسی چنین میفرماید:«مجاری امور باید به دست دانشمندان به احكام الهی باشد كه امین خدا بر حلال و حرام او هستند، ولی شما این جایگاه را از دست دادهاید و این بدین سبب است كه از حق جدا گشتهاید و وحدت شما شكسته شده است.»(2)
اگر بر مشكلات صبر میكردید و هزینه كار برای خدا را پرداخت میكردید كارهای الهی در اختیار شما قرار میگرفت و اجرای آنها در اختیار شما بود و حل و فصل آنها با شما بود.
عدم دلبستگی به دنیا

محبت و دلبستگی به چیزی دو اثر منفی در روح انسان بر جای میگذارد: اول آنكه مانع از آن میشود كه انسان زشتیهای آن چیز را درك كند و دیگر این كه زیباییهای آن را بیشتر از آنچه هست میبیند.وابستگی از هر نوع آن عزت انسان را از بین میبرد و انسان را به ذلت میكشاند. هر چه وابستگی انسان بیشتر باشد ذلت او نیز افزونتر خواهد بود. در عرصه سیاست اولین شرط مبارزه آمادگی برای هزینه كردن جان خود میباشد و كسانی كه در مبارزات سیاسی این آمادگی را ندارند به طور قطع شكست خواهند خورد و عزت خود را از دست خواهند داد. عشق به ماندن در دنیا و زیبا دیدن دنیا بیش از آنچه هست، باعث ذلت انسان در قلمرو سیاست میشود. امام حسین(علیهالسلام) در تحلیلی در خطابه مشهورش خطاب به دانشمندان اسلامی عامل ذلت آنان را عشق به ماندن در دنیا و زیباتر دیدن دنیا میداند. به این كلام توجه كنید:(3)
«علت مسلط شدن بنیامیه بر امور جهان اسلام فرار شما از مرگ و شیفته شدن شما به زندگی است كه به طور قطع باید روزی آن را رها كنید.»(4)
تسلیم نشدن در برابر قدرتها
از ویژگیهای مهم سیاست و مسائل سیاسی تغییر سریع شرایط و پیرو آن، دگرگونی پرشتاب موضوعات سیاسی و موضعگیری در برابر آنهاست، به طوری كه گاه در كمتر از یك روز به دلیل دخالت عوامل پیشبینی نشده و غیرقابل كنترل، شرایط تا 180 درجه دگرگون شده، مبارزان سیاسی را با بحران تصمیمگیری روبهرو میكند. در چنین شرایطی بسیاری از مبارزان نیز متناسب با دگرگونی شرایط تغییر موضع داده، آن را درایت و هوشمندی سیاسی قلمداد میكنند بدون اینكه توجه داشته باشند این عقب نشینی از اصول میباشد. یكی از شاخصههای عزت سیاسی در نگاه امام حسین(علیهالسلام) این است كه هر چند شرایط سیاسی علیه انسان تغییر كند، انسان مسلمان باید پایبند به اصول مانده، نشان دهد كه حاضر است هزینه سنگین آن را كه فدا كردن جان باشد نیز بپردازد. در روز عاشورا در آخرین لحظات زندگی كه امام اصحاب، یاران و فرزندان خود را در راه اعتلای اسلام و عزت مسلمانان هزینه كرده بود و مشغول اتمام حجت با آن مردم سیاسی كار بود و تغییر موضع و عقبنشینی آنان از اصول را به آنان گوشزد میكرد، فرمود: «لا والله لا اعطیهم بیدی اعطاء الذلیل»(5)؛ هرگز، سوگند به خدا با ذلت و خواری با آنان ملاقات نخواهم كرد.
حضور در همه صحنهها
مسلمان باید تلاش در عرصه سیاست را برای حاكمیت دین و اجرای احكام آن و گسترش عدالت و از بین بردن مظاهر فساد و ... تكلیف خود بداند و همان طور كه در حوزه عبادات خود را مكلف میداند در این عرصه نیز خود را مكلف بداند و در هر شرایطی متناسب با آنان شرایط موضعگیری كند و تكلیف خود را انجام دهد و این یكی از شاخصههای عزت است.مطالعه زندگی امام حسین(علیهالسلام) از روزی كه نوجوانی بود در عصر خلیفه دوم تا پایان عمر شریفش این مسئله را به خوبی به اثبات میرساند، چنان كه دهها سند تاریخی گویای این مهم است:
روزی خلیفه دوم در سخنرانی خود گفت: من سزاوارترین مردم برای حاكمیت بر مسلمانان هستم؟!
امام حسین(علیهالسلام) كه در آن دوران نوجوانی بود در برابر سخنرانی خلیفه زبان به اعتراض گشود و سخنرانی او را قطع كرد و به مناظرهای تبدیل شد كه مایه شرمساری خلیفه گشت، كه مشروح آن را باید در منابع تاریخی و حدیثی مطالعه كرد.(6)
در نامههای اعترض آمیز امام به معاویه اینگونه موضعگیریها فراوان است.
امام حسین(علیهالسلام) یكی از شاخصههای عزت سیاسی را حضور در همه صحنهها میدانست و خود نیز در بحرانیترین شرایط یعنی ظهر عاشورا حاضر نشد از اصول خود عقبنشینی كند و در پاسخ قیس بن اشعث كه از او خواست در برابر حكومت بنیامیه تسلیم شود و صحنه سیاست را ترك كند فرمود: «لا والله ... لا افرّ فرار العبید»(7)؛ هرگز به خدا سوگند ... همانند بردگان نخواهم گریخت.
[/HR]1ـ تحف العقول، ص 242.
2ـ تحف العقول، ص 242.
3ـ همان.
4ـ همان.
5 - نهج الشهادة، ص 184/ بحارالانوار، ج 44، ص 191.
6ـ احتجاج طبرسی، ج 2، ص 13.
7ـ بحارالانوار، ج 44، ص 191.
[h=1]عزت فرهنگی در کلام امام حسین (علیهالسلام)
[/h]
عزت و ذلت دو واژه متضاد هستند. انسانها از واژه عزت و مفهوم آن لذت میبرند و آرزو دارند در خانواده، جامعه، دنیا و ... عزیز باشند و در برابر، با شنیدن واژه ذلت و پی بردن به مفهوم آن، از اینكه روزی به چنین سرنوشتی گرفتار شوند احساس وحشت میكنند.
معنا و ارزش عزت
عزت حالتی روحی در انسان است كه مانع شكست خوردن وی میشود.(1) به عبارتی دیگر به معنای برتری و شكستناپذیری است.(2)بدینسان در واژه عزت، غلبه و برتری نهفته است. حال اگر این عزت بالاصاله باشد، چنان كه در خداوند است، قدرت بلامنازع خواهد بود و اولیای الهی به میزان ارتباطشان با خداوند از این قدرت برخوردار میباشند.
واژه عزت و عزیز در قرآن بیش از 112 مورد به كار رفته است، ولی خداوند به صراحت اعلام میفرماید كه «فانّ العزة لله جمیعا»(نساء/139)؛ بدون تردید تمام عزت نزد خداوند است، اگر دیگران از این نعمت برخوردار میباشند به دلیل ارتباط با خداوند است.
لذا امام حسین(علیهالسلام) عزت را تنها در پیوند با خداوند میبیند. به بعضی از بخشهای دعای مشهور عرفه توجه كنید:
«انت الذی اعززت» (3)؛ ای خدای من، این تویی كه عزت دادهای.
«و ذلیلاً فاعزّنی» (4)؛ این خداست كه منِ ذلیل را عزیز كرده است.
«فاولیائه بعزّته یعتزّون»(5)؛ اولیای خداوند از عزت او طلب عزت میكنند.
عزت در اندیشه امام حسین(علیهالسلام) هدفی است كه دستیابی به آن، ارزش جان نثاری و كشته شدن در راه آن را دارد. وی میفرماید:
«لیس شأنی شأن من یخاف الموت. ما اهون الموت علی سبیل نیل العزّ و احیاء الحقّ، لیس الموت فی سبیل العزّ الاّ حیاة خالدة و لیست الحیاة مع الذلّ الاّ الموت الذی لا حیاة معه.»(6)
شأن و منزلت من، شأن و منزلت كسی نیست كه از مرگ بترسد. چقدر آسان است مرگ برای رسیدن به عزت و زنده كردن حق. مرگ در راه رسیدن به عزت نیست، جز زندگی ابدی و زندگی با ذلت چیزی نیست جز مرگ تدریجی.
امام حسین(علیهالسلام) در سخن دیگری سرمایهگذاری برای رسیدن به عزت را چنین وصف میكند:
«موت فی عزّ خیر من حیاة فی ذلّ» (7)؛ مرگ در راه رسیدن به عزت از زندگی با ذلت بهتر است.
عزت و ذلت دو واژه متضاد هستند. انسانها از واژه عزت و مفهوم آن لذت میبرند و آرزو دارند در خانواده، جامعه، دنیا و ... عزیز باشند و در برابر، با شنیدن واژه ذلت و پی بردن به مفهوم آن، از اینكه روزی به چنین سرنوشتی گرفتار شوند احساس وحشت میكنند.
عزت فرهنگی در کلام امام حسین(علیهالسلام)
جامعه اسلامی، جامعهای است كه بر اساس یك سلسله افكار و اندیشههای دینی برخاسته از اعتقاد به توحید در همه ابعاد آن شكل بگیرد و در مقام رفتار، ملتزم به یك سلسله ارزشها و اصول باشد كه لازمه آن سلسله عقاید و باورها میباشد. بیشترین وجه تمایز یك جامعه دینی با جامعه غیردینی در آداب، رسوم، سلوك و رفتار افراد جامعه با خود و دیگران و در یك جمله در فرهنگ آن میباشد، به طوری كه اگر فرهنگ دینی از جامعهای رخت بربندد و به جای آن در رفتار مردم فرهنگ غیردینی حاكم باشد نمیتوان آن جامعه را دینی شمرد؛ گرچه همه آن افراد خود را دیندار بپندارند.پایبندی به فرهنگ دینی یا استحاله فرهنگی مسئله عصر امام حسین(علیهالسلام) یا مسئله امروز و فردای جامعه ما نیست، بلكه درگیری اساسی میان رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) و مخالفان آن حضرت نیز در اینگونه مسائل بود.
الف- حمایت از دین
بر اساس آیات و روایات هر مسلمانی موظف است در مقام اندیشه و عمل به دستورات دین و سنت رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) پایبند باشد و تمام تلاش خود را برای ترویج و گسترش این اندیشه به كار گیرد، چرا كه رواج دین و پایبندی به آن یكی از شاخصههای اصلی تمایز جامعه دینی است، چنان كه امام حسین (علیهالسلام) حمایت از دین را یك وظیفه و مایه عزت مسلمانان میداند. به كلام سیدالشهدا در آخرین ساعات زندگی حضرتش در این جهان توجه كنید:«این رسول خداست - كه درود خدا بر او و خاندان او باد - و این شهیدان راه خدایند كه منتظر آمدن شمایند و آمدن شما را به یكدیگر بشارت میدهند. بنابر این از دین خدا و دین پیامبرش دفاع كنید.»(8)
حمایت از دین، نخست پذیرش آن در مقام اندیشه و پایبندی به آن در مقام گفتار و رفتار میباشد و در مرحله بعد تبلیغ و ترویج اندیشههای دینی و در حوزه سیاسی تلاش برای استقرار حاكمیت قوانین دینی در ساختار اداری و قانونگذاری و قضایی است.
ب- حمایت از اهل بیت(علیهمالسلام)
بر اساس حدیث ثقلین و روایات دیگر، رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) برای هدایت خلق به سوی خدا بعد از خودش به دستور خداوند، كتاب خدا و اهل بیت خود را به عنوان مفسران وحی الهی كه علم آن را از رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) به ارث بردهاند، به عنوان امانت در بین امت نهاده است و خداوند در قرآن، محبت خاندان رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) را به عنوان پاداش رسالت آن حضرت میداند و میگوید:«قل لا اسئلكم علیه اجرا الاّ المودّة فی القربی» (شوری/23)؛ بگو من در ازای رسالتم پاداشی جز محبت خویشاوندان از شما طلب نمیكنم.
حمایت از دین، نخست پذیرش آن در مقام اندیشه و پایبندی به آن در مقام گفتار و رفتار میباشد و در مرحله بعد تبلیغ و ترویج اندیشههای دینی و در حوزه سیاسی تلاش برای استقرار حاكمیت قوانین دینی در ساختار اداری و قانونگذاری و قضایی است.
در روایات فراوانی كه از طریق شیعه و سنی نقل شده محبت به خاندان رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) و دفاع از آنان و تلاش برای رفع مشكلات آنان مورد تأكید قرار گرفته است كه به عنوان نمونه به یك روایت اشاره میكنیم:
«پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) فرمود: در قیامت برای چهار گروه شفاعت میكنم: كسی كه فرزندانم را احترام كند. كسی كه خواستههای آنان را برآورد. كسی كه هنگام نیاز آنان برای رفع نیازشان تلاش كند و كسی كه آنان را دوست داشته باشد و این دوستی را با قلب و زبان ابراز كند.»(9)
امام حسین(علیهالسلام) درباره این شاخصه عزت در روز عاشورا در آن شرایط دشوار كه هیچ امیدی به شكست نظامی دشمن وجود نداشت، به یاران و اصحاب خود فرمود: «ذبوا عن حرم الرسول»(10)؛ از خاندان پیامبرتان دفاع كنید.عاشورائیان در عاشورا از حرم رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) دفاع كردند و زینبیان امروز باید از مكتب اهل بیت(علیهمالسلام) دفاع كنند و امیدواریم كه آخرین بازمانده خاندان رسول خدا، حضرت مهدی(علیهالسلام و عجل الله فرجه) قیام جهانی خود را آغاز كند تا عاشقان اهل بیت(علیهمالسلام) در كنار حضرتش به دفاع از او و اندیشههای الهیاش بپردازند و به این وظیفه خود نیز جامه عمل پوشند.
ج- زنده كردن كتاب خدا
قرآن كتابی است كه برای هدایت جامعه بشری به سوی خداوند نازل شده است. گرچه خواندن قرآن با تدبر وظیفه هر مسلمانی است، ولی صرف خواندن آن زنده كردن آن نیست. زنده كردن قرآن این است كه حاكمیت در جامعه اسلامی از آنِ قرآن باشد، به طوری كه اگر مسلمانان به وظایف فردی خود عمل كنند، ولی حاكمیت سیاسی در اختیار قرآن نباشد و قرآن در ساختار قانونگذاری و اداری و قضایی كشور نقشی نداشته باشد، از منظر امام حسین(علیهالسلام) در چنین جامعهای قرآن مرده است و باید برای زنده كردن آن تلاش كرد، چه این كه عزت مسلمانان در زنده نگهداشتن قرآن است.
د- زنده كردن سنت رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله)
سنت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) یعنی مجموعه گفتار، رفتار و كردار و تاییدات آن حضرت برای مسلمانان لازم الاتباع است و مسلمانان موظفند ضمن پایبندی به سنت پیامبر اکرم در همه ابعاد آن را زنده كنند. در نگاه امام حسین(علیهالسلام) در جامعه اسلامی اگر مسلمانان در حوزه وظایف فردی به سنت رسول خدا عمل كنند، ولی در حوزه سیاسی حاكمیت در اختیار پیروان پیامبر اکرم نباشد و در آن عرصه به سنت نبوی عمل نشود، در این جامعه سنت پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) مرده است و باید برای زنده كردن آن تلاش كرد.در عصر امام حسین (علیهالسلام) شاید بیشتر مسلمانان در حوزه فردی به كتاب و سنت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) عمل میكردند، ولی بیگمان حاكمیت سیاسی در اختیار حاكمان بنیامیه بود؛ حاكمانی كه ساختار سیاسی كشور را از فرهنگ دینی و كتاب خدا و سنت رسول خدا بیگانه كرده بودند. در چنین جامعهای امام حسین(علیهالسلام) برای زنده كردن كتاب خدا و سنت رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) قیام میكند و از مردم میخواهد كه در این زمینه او را یاری كنند تا بتواند جامعه را به راه راست رهنمون سازد. در این زمینه به یكی از نامههایی كه حضرتش به سران بصره نوشته است توجه كنید:
«این نامهام را برایتان فرستادم. من شما را به كتاب خدا و سنت رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) دعوت میكنم. بدون تردید سنت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) مرده است؛ بنابر این اگر به پیامم پاسخ مثبت دهید و از دستوراتم اطاعت كنید شما را به سوی سعادت و خوشبختی هدایت میكنم.»(11)
ه- نابودی بدعتها
ویژگی مهم جامعه اسلامی رواج نشانههای دین در همه ابعاد جامعه است. در فرهنگ دینی به افرادی كه با پوشش دین، برای نابودی دین تلاش میكنند منافق گفته میشود و اندیشههای آنان را كه به نام دین در جامعه منتشر میكنند، ولی این اندیشهها مبنای دینی ندارد بدعت مینامند. امام حسین (علیهالسلام) نابودی بدعتها را وظیفه مسلمانی و یكی از شاخصههای عزت فرهنگی میداند و از همه میخواهد كه او را برای نابودی بدعتها یاری كنند. او در یكی از نامههایی كه برای سران بصره نوشت و از آنان خواست كه او را در این قیام یاری كنند میفرماید:
«اما بعد، فانّی ادعوكم الی احیاء معالم الحقّ و اماتة البدع، فان تجیبوا تهتدوا سبل الرشاد»(12)؛ بعد از سلام، همانا من شما را به زنده كردن نشانههای حق و میراندن بدعتها دعوت میكنم. بنابر این اگر به پیام من پاسخ مثبت دهید به سعادت و خوشبختی رهنمون خواهید شد.
[/HR]
پینوشتها:
1ـ مفردات راغب، ص 333.
2ـ لسان العرب، ج 5، ص 374.
3ـ دعای عرفه.
4ـ همان.
5ـ همان.
6ـ نهجالشهادة، ص 225/ ادب الحسین و حماسته، ص 169.
7ـ نهجالشهادة، ص 332/ بحارالانوار، ج 44، ص 192.
8ـ نهج الشهادة، ص 148/ اكسیر العبادات فی اسرار الشهادات/ ج 2 ص 266/ ادب الحسین و حماسته، ص 170.
9- بشارة المصطفی لشیعة المرتضی، ص 70.
10ـ نهجالشهادة، ص 148/ اسرارالشهادات، ج 2، ص 266.
11ـ بحارالانوار، ج 44، ص 340/ نهجالشهادة، ص 280/ تاریخ طبری، ج 4، ص 266.
12ـ نهجالشهادة، ص 276.
شعر از استاد شهريار :
گشودی چشم در چشم من و رفتی به خواب اصغر
خداحافظ خداحافظ بخواب اصغر بخواب اصغر
به دست خود به قاتل دادمت هستم خجل اما
ز تاب تشنگی آسودی و از التهاب اصغر
به شب تا مادرت گیرد به بر قنداقه خالیت
بگریند اختران شب به لالای رباب اصغر
تو با رنگ پریده غرق خون دنیا به من تاریک
کجا دیدی شب آمیزد شفق با ماهتاب اصغر
برو سیراب شو از جام جدت ساقی کوثر
که دنیا و سر آبش ندیدی جز سراب اصغر ....
آنکه در شش ماهگی باب الحوایج می شود
گر رسد سن عمو قطعا قیامت میکند ...
ان شاء الله شش ماهه ی ابا عبدالله دستمونو بگیره ...
صلی الله علیک یا مظلوم یا ابا عبدالله...
هر قطره ی اشک دیده میگفت حسین.
بر دامن غم چکیده می گفت حسین.
در خیمه ها صدای گریه ها بود بلند.
هر گوشه سری بریده میگفت حسین.
عزت در بدست آوردن دنیا نیست ؛
در از دست دادن و فدا کردن همه ی دنیاست ،
برای او و برای رضای او ...
آری حماسه ی حسین(ع) ثابت کرد:
عزت در بدست آوردن دنیا نیست ...
نـگـاهـش کهکشان را تـاب مـی داد
شـب تـــاریک را مــهــتـاب مــی داد
اگر یک دست در تن داشـت عـبـاس
تـــمـــام کــــــربـــــلا را آب مــی داد
یــا دست گـیـر بـی دسـت مـدد . . .
چه کوتاه است فاصله غدیر تا عاشورا بالا رفتن دست پدر تا پایین آمدن سر پسر...
حسین علي شش ماهه را تا بر دست بلند کرد کوفیان گفتند
"بازهم غدیری دیگر...؟!
نکند باز، من کنتم مولا...!؟
همین شد که علی را نشانه گرفتند به انتقام غدیر
عاشورا، عزای نادیده گرفتن غدیر است!
مــرد بــودن . .
بـه "قـامـت بـلـنـد" نـیـسـت
بـه سـپـر بـلای "قـامـت یـار"شـدن اسـت
حـتـی اگـر سـیـزده سـالـه بـاشـی . .
صـلی الله عـلـیـک یـا قـاسم بـن الـحـسـن . . .
ز بـعـدت هـرچه میبـینـم سـرابه
کـجــا رأس تـو لـایـق بــر شـرابه
امان از روزگـار و از غـریـبـی
تـو روی نیزه،مــن کـنـج خرابه
داداش رنگ ها رنگ خزان است بیا برگردیم
این سفر بار گران است بیا برگردیم
صحبت از جایزه ملک ری و گندم بود
خواهرت دل نگران است بیا برگردیم
چشم شوری به علی اکبرتان خیره شده
صحبت از مرگ جوان است بیا برگردیم
*******السلام علیک یا علی اکبر ای شبهه پیامبر *******
بار بلا به شانه کشیدم به کودکی..
از صبح تابه عصر چه دیدم به کودکی..
ازخیمه گاه تا ته گودال قتلگاه..
دنبال عمه ام دویدم به کودکی..
آن شب که درمقابل من عمه را زدند..
فریاد الفرار شنیدم به کودکی..
عمه اگرچه درهمه جا شد سپر ولی..
من ضرب دست شمر چشیدم به کودکی...؟
السلام علیک یا رقیه بنت الحسین...
الإمام الحسين عليه السلام ـ مِن خُطبَتِهِ لَمّا عَزَمَ عَلَى الخُروجِ إلَى العِراقِ ـ : الحَمدُ للّه ِِ وما شاءَ اللّه ُ ولا حَولَ ولا قُوَّةَ إلاّ بِاللّه ِ، صَلَّى اللّه ُ عَلى رَسولِهِ وسَلَّمَ ، خُطَّ المَوتُ عَلى وُلدِ آدَمَ مَخَطَّ القِلادَةِ عَلى جيدِ الفَتاةِ ، وما أولَهَني إلى أسلافِي اشتِياقَ يَعقوبَ إلى يوسُفَ ، وخِيرَ لي مَصرَعٌ أنَا لاقيهِ، كَأَنّي بِأَوصالٍ يَتَقَطَّعُها -(1) عَسَلانُ الفَلَواتِ بَينَ النَّواويسِ وكَربَلاءَ ، فَيَملَأُنَّ مِنّي أكراشًا جَوفى وأجرِبَةً سَغبى ، لا مَحيصَ عَن يَومٍ خُطَّ بِالقَلَمِ ، رِضَا اللّه ِ رِضانا أهلَ البَيتِ ، نَصبِرُ عَلى بَلائِهِ ويُوَفّينا اُجورَ الصّابِرينَ ، لَن تَشِذَّ عَن رَسولِ اللّه صلي الله عليه و آله لُحمَتُهُ ، وهِيَ مَجموعَةٌ لَهُ في حَظيرَةِ القُدسِ تَقَرُّ بِهِم عَينُهُ ، ويَتَنَجَّزُ لَهُم وَعدُهُ . مَن كانَ فينا باذِلاً مُهجَتَهُ ومُوَطِّنًا عَلى لِقائِنا (لقاءِ اللّه ِ ـ خ ل) نَفسَهُ فَليَرحَل، فَإِنّي راحِلٌ مُصبِحًا إن شاءَ اللّه ُ .
امام حسين عليه السلام ـ در خطبه خود هنگام آهنگ خروج به سوى عراق فرمودند: سپاس خداى را و همان خواهد شد كه خدا مى خواهد و حول و قوّه اى نيست مگر از خدا، درود و سلام خدا بر پيامبر او باد.
مرگ برای فرزندان آدم، چونان گردنبند بر گردن دختركان، نقش بسته است، چقدر شيفته ديدار گذشتگان خود هستم! همانند اشتياق يعقوب به يوسف.
براى من قتلگاهى انتخاب شده كه آن را خواهم ديد، گويى مى بينم كه گرگهاى بيابان، بندهاى پيكرم را ميان «نواويس» و «كربلا»، پاره پاره مى كنند و از تن من شكمهايى گرسنه و خالى، پر مى شود.
از روزى كه [قضاى الهى ] با قلم نگاشته شده، گريزى نيست. خشنودى خدا، خشنودى ما اهل بيت است. ما بر آزمون او، شكيبایی مى ورزيم و او، پاداش شكيبايان را به كمال به ما مى پردازد، پاره تن رسول اللّه صلي الله عليه و آله از او دور نمی شود و آنان، در فردوس برين پیرامون حضرتش صلي الله عليه و آله گرد آمده اند و دیدگان پيامبر صلي الله عليه و آله از ديدن آنها، آرام گيرد و وعده اش را براى آنها ب آورَده می کند.
هر كه در راه ما خون مى دهد و براى ديدار ما (ديدار خدا ـ ) آماده است، پس كوچ كند كه من به خواست خدا، صبح هنگام، کوچ می کنم.
(1)كذا في المصدر ، والأصحّ «بأوصالي تقطّعها» كما في الملهوف .
كشف الغمّة : 2 / 241 ، الملهوف : 126
شب سوم ـ حضرت رقيه عليهاالسلام
نام گذاري
حضرت ابا عبداللّه الحسين عليهالسلام، دختري سه يا چهار ساله به نام «رقيه» داشت. نام رقيه، در بعضي کتابهاي تاريخي و مقاتل نقل شده است و برخي ديگر مانند: «رياض الاحزان» به نقل از بعضي افراد آوردهاند که نام او «فاطمهي صغري» است. رقيه عليهاالسلام در روز سوم صفر سال 61 ه .ق. در سفر اهل بيت عصمت و طهارت عليهمالسلام به شهر شام، از دنيا رفته است. شايد نام گذاري روز سوم محرم به نام ايشان، به اين دليل باشد که در گرماگرم عزاداري دههي اول، ياد ايشان نيز گرامي داشته شود.
جريان وفات حضرت رقيه عليهاالسلام
همان گونه که اشاره شد، مطلب زيادي در مقاتل در بارهي ايشان نيامده است. از اين رو، شخصيت ايشان و يا اينکه اصلاً حضرت امام حسين عليهالسلام دختري به نام رقيه عليهاالسلامداشته است يا نه، براي ما مجمل است. با اين حال، به همان مواردي که در بعضي کتابها نقل شده است، بسنده ميکنيم. بعضي گفتهاند که يزيد، اهل بيت امام حسين عليهالسلام را در خرابهاي نزديک کاخ خود جاي داد. اين در حالي بود که زنان اهل بيت عليهمالسلام، شهادت پدران بچهها را از آنان پنهان ميداشتند و ميگفتند که پدرانشان به مسافرت رفتهاند. اين جريان ادامه داشت تا اين که يزيد، آنان را در کاخ خود جاي داد.
در يکي از شبهايي که اهل بيت عليهمالسلام در خرابه اقامت داشتند و همگي به خواب رفته بودند، رقيه عليهاالسلام از خواب پريد. او در حالي که سخت پريشان بود، جوياي پدر شد و پرسيد:
پدرم کجاست؟ من او را ديدم1.
زنان اهل بيت به ويژه حضرت زينب عليهاالسلام با ديدن پريشاني کودک، گريستند و او را دلداري دادند. صداي گريه و شيون اهل خرابه به گوش يزيد رسيد. وي از خواب پريد. سرآسيمه پرسيد:
اين صداي گريه از کجاست؟
به او خبر دادند که يکي از دختران حسين عليهالسلام، بهانهي پدرش را گرفته است. يزيد دستور داد سر حضرت را برايش ببرند. خدمت کاران، سر مقدس امام حسين عليهالسلام را در طبقي نهادند و روي آن روپوشي انداختند. سپس آن را به خرابه بردند و در برابر کودک گذاشتند. رقيه عليهاالسلامپرسيد:
اين چيست؟
گفتند:
سر پدرت است!
رقيه عليهاالسلام، روپوش را کنار زد و با ديدن سر بريدهي پدر، ناله و بيتابي آغاز کرد. وي با آوايي جانسوز ميگفت:
چه کسي سرت را به خونت رنگين کرد؟ چه کسي رگهاي گلويت را بريد؟ چه کسي مرا در کودکي يتيم کرد! اي پدر! بعد از تو به چه کسي دل ببندم؟ چه کسي يتيم تو را بزرگ خواهد کرد؟ اي پدر! انيس اين زنان و اسيران کيست؟ اي کاش من فدايت شده بودم! اي کاش من نابينا شده بودم! اي کاش من در خاک آرميده بودم و محاسن به خون رنگين شدهات را نميديدم!
آن گاه لبهاي کوچک خود را بر صورت پدر نهاد و آن قدر گريست که از هوش رفت. زنان هر قدر کوشيدند، نتوانستند او را به هوش آورند. بنابراين، دريافتند که رقيه عليهاالسلاماز دنيا رفته است2.
پي نوشت :
1. در حوادث روز عاشورا آمده است که امام حسينع هنگامى که براى وداع به خيمهگاه باز گشت، دخترکى از آن حضرت در خيمه بود. او از پدر آب مىخواست. امام حسين(ع) به او فرمود: «به سوى تو باز خواهم گشت». شايد منظور امام حسين(ع) بازگشت سر مقدساش بوده است (و اللّه العالم).
2. نفس المهموم، ص 456.
پژوهشي درباره ي حضرت رقيه عليهاالسلام
گفتيم که برخي از بزرگان شيعه از حضرت رقيه عليهاالسلام به عنوان دختر امام حسين عليهالسلامياد کردهاند. همين مسأله نشان ميدهد که ممکن است کتابها و دلايلي در دسترس آنان وجود داشته است که بر اساس آن، چنين گفتهاند. با اين حال، چون آن کتابها و دلايل به دست ما نرسيده، سبب تشکيک در بارهي وجود ايشان شده است. البته بهترين دليل براي وجود ايشان، کرامتهاي فراواني است که براي پيروان امام حسين عليهالسلام رخ داده است. از اين رو، نيامدن نام ايشان در کتابهاي قديمي، هرگز دليلي بر نبودن چنين دختري در ميان فرزندان حضرت حسين عليهالسلام نيست؛ زيرا چنين مسألهاي در ديگر رخدادهاي تاريخي نيز به چشم ميخورد. بنا بر بعضي سنتها، نام مادر حضرت رقيه عليهاالسلام «ام اسحاق»3 و به نقلي ديگر، «ام جعفر قضاعيه»4 و به نقل شيخ مفيد در کتاب «الارشاد»، «ام اسحاق بنت طلحه» است.
الف) رقيه عليهاالسلام در کربلا
در عصر عاشورا که دشمنان براي غارتگري، به سوي خيمهگاه امام حسين عليهالسلامهجوم آوردند،23 کودک از اهل بيت عليهمالسلامدر درون خيمهها بودند. به عمر سعد گزارش دادند که اين کودکان از تشنگي در آستانهي مرگ هستند. عمر سعد اجازه داد که به آنان آب بدهند. چون نوبت به رقيه عليهاالسلام رسيد، وي ظرف آب را گرفت و دوان دوان به سوي قتلگاه حرکت کرد. يکي از سپاهيان دشمن پرسيد:
کجا ميروي؟
رقيه عليهاالسلامفرمود:
بابايم تشنه بود، ميخواهم براي او آب ببرم.
او گفت:
اي دختر! آب را خودت بخور که پدرت را با لب تشنه کشتند.
حضرت رقيه عليهاالسلام با شنيدن اين سخن با گريه گفت:
پس من هم آب نميخورم5.
ب) ظهر عاشورا
در کتاب «سرور المؤمنين» نقل شده است:
«حضرت رقيه عليهاالسلام هميشه هنگام نماز، سجادهي پدر را پهن ميکرد و امام حسين عليهالسلامبر روي آن نماز ميخواند. ظهر عاشورا نيز بنا بر عادت هميشگي، سجادهي پدر را پهن کرد و به انتظار نشست، ولي پس از مدتي ناگهان ديد شمر ملعون وارد خيمه شد. رقيه عليهاالسلام به او گفت:
آيا پدرم را نديدي؟
شمر پس از آن که رقيه را در کنار سجادهي پدرش ديد، به غلام خود گفت:
او را بزن!
غلام به دستور شمر عمل نکرد. از اين رو، شمر خود پيش آمد و چنان سيلي به رخ رقيه عليهاالسلامزد که عرش الهي به لرزه در آمد»6.
ج) رقيه عليهاالسلام در شام غريبان
در کتاب «مبکي العيون» آمده است:
«در شام غريبان، حضرت زينب عليهاالسلام در زير خيمهي نيمه سوختهاي خوابيده بود. در عالم خواب، مادرش، حضرت زهرا عليهاالسلامرا ديد. عرض کرد:
مادر جان! آيا از حال ما خبر داري؟!
حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود:
تاب شنيدن آن ندارم.
حضرت زينب عليهاالسلام عرض کرد:
پس شکوهام را به چه کسي بگويم؟
حضرت پاسخ داد:
من هنگامي که سر از بدن فرزند عزيزم حسين جدا ميکردند، حاضر بودم. اکنون برخيز و رقيه را پيدا کن.
حضرت زينب عليهاالسلام برخاست و هر چه رقيه عليهاالسلام را صدا زد، او را نيافت. سپس با خواهرش ام کلثوم، در حالي که پريشان بودند، از خيمه بيرون آمدند و به جست جو پرداختند. تا نزديک قتلگاه، صداي او را شنيدند. ديدند که رقيه عليهاالسلام، خود را بر روي بدن بيسر حضرت حسين عليهالسلام انداخته و در حالي که دستهاي کوچکش را به سينهي پدر چسبانيده است، با پدر درد دل ميکند. حضرت زينب عليهاالسلام، او را نوازش کرد. در اين لحظه حضرت سکينه عليهاالسلامنيز آمد و همگي به خيمهگاه بازگشتند. در راه، سکينه عليهاالسلام از رقيه عليهاالسلام پرسيد:
خواهرم! چگونه پيکر پدر را با آن حال در تاريکي جستي؟
پاسخ داد:
آن قدر او را صدا زدم و گريستم که ناگاه صداي پدرم را شنيدم که به من ميگفت: بيا اينجا! من اين جا هستم7.
د) پس از درگذشت در خرابه
هنگامي که حضرت رقيه عليهاالسلام شبانه درگذشت، بدن او را زني غسّاله بردند تا او را بشويد. وقتي زن، بدن رقيه عليهاالسلام را غسل ميداد، ناگاه دست از غسل کشيد و گفت:
سرپرست اين اسيران کيست؟
حضرت زينب عليهاالسلام فرمود:
چه ميخواهي؟
زن گفت:
اين دخترک به چه بيماريي مبتلا بوده که بدنش کبود است؟
حضرت فرمود:
اي زن! او بيمار نبود، بلکه اين کبوديها آثار تازيانههاي دشمن است8.
پي نوشت :
3. زندگانى چهارده معصوم، عماد زاده، ج1، ص633.
4. السيدة الرقية، عامر الحلو، ص42.
5. سرگذشت جان سوز حضرت رقيه، ص29، به نقل از ثمرات الحياة، ج2، ص38.
6. سرگذشت جانسوز حضرت رقيه، ص26.
7. سرگذشت جانسوز حضرت رقيه، ص27.
8. زينب؛ فروغ تابان کوثر، محمد محمدى اشتهاردى، ص336، به نقل از: الوقايع و الحوادث، ج5، ص81.
الگوي تربيت فرزند
حضرت رقيه عليهاالسلام الگوي تربيت درست است؛ زيرا با همان سنّ بسيار کم، از معرفتي زياد برخوردار بوده است. با تدبّر در جملات کوتاهي که رقيه عليهاالسلام هنگام ديدن سر بريدهي پدر بر زبان رانده است، به نيکي ميتوان دريافت که اين کودک چه معرفت والايي داشته است. او بيآن که ناله سر دهد، از سر بريدهي پدر دليل بيخانمان شدن و آوارگي اهل حرم را ميپرسد و ستمي را که بر او و خانوادهاش روا داشتهاند، به خوبي درک ميکند. اين معرفت والا، زاييدهي تربيت مناسب در مکتب اهل بيت عصمت و طهارت عليهمالسلامبوده و از سر چشمهي زلال معرفت؛ حضرت حسين عليهالسلامريشه گرفته است. دختري که تا چند لحظه پيش، حتي از شهادت پدر خبر نداشته است با ديدن سر بريدهي او، به زيبايي و رسايي بسيار، آن سخنان را بر زبان ميراند.
باري، رقيه عليهاالسلام بهترين آموزهي تربيتي و الگوي پرورشي را براي خانوادهها به تصوير ميکشد تا پدر و مادر از همان اوان کودکي، براي پرورش فرزند خود اهميت قايل شوند و او را براي زندگي آينده و رسيدن به هدف نهايي حيات آماده سازند.
عاشقانهها
افسرده بود و غصه، دانه دانه از نگاه خستهاش ميچکيد.
سکوت کودکانهاش گل ترّحم را ميپژمُرد.
معجر خاکياش را در نسيم گرم يله کرده بود
و پژواک بغض سنگيناش در گوش زمان ميپيچيد، ولي هيچ نميگفت.
فقط انگشت بيصبري به دهان گرفته بود و از پشت پنجرهي باران خوردهي نگاهش، خورشيد را بر روي ني تماشا ميکرد.
کتاب شيرازه شدهي تنهايي را آرام ورق ميزد و محبت پدرانه را در آغوش گرم خورشيد تجسم ميکرد.
زخم پاهاي برهنهاش بر دل کوچک او نيشتر ميزد و لبهاي قفل شده و لرزانش جز بوسه بر خورشيد روي پدر، هيچ تمنايي نداشت.
آسمان، غم؛ زمين، غصه؛ نسيم، داغ و دشمن، نامهربان بود و اين دل کوچک جاي اين همه را، يک جا نداشت.
لباسهاي کهنه و خاکي دختر خورشيد، انگشت نماي کودکان بيعاطفهي شهر نامهربانيها شده بود. دستانش توان بغل کردن زانوان سنگين غم را نداشت و تنها گرماي شعاع خورشيد ميتوانست بلور سرد غصهاش را ذوب کند.
در شبي از شبها، آتش خرابه گلستان شد و خورشيد در نااميدي خرابه تابيد و رؤياي شيرين ديدار، واقعيت نور را در ميان طبقي از خورشيد جست و سماعي غريبانه، نور را در ميان خود گرفت.
کوچکترين دل عاشق، خورشيديترين عشق آسماني را در آغوش خود کشيد.
نور حسين عليهالسلام التيامبخش همهي دردهاي دلش شد و سوزش ردّ سياه ستم را بر اندام کوچک و لطيف خود فراموش کرد.
کودک بر مهمان خود ميباليد و زيباترين گلبوسهي باغ آرزو را تحفهي خورشيد ميکرد.
او با هر ناز غريبانه، پرتويي از بيمنتهاي خورشيد را در دل کوچک خود ميکشاند تا آن جا که از نور، سرشار شد و چهرهي زردش به سان خورشيد درخشيد،
آن قدر که در خورشيد محو شد. سلام بر رقيه!
گفتار گوينده
اي گل نيلي حسين! اي رقيه! جان ما از غم تو در تب و تاب غصه افتاده و با بدن کبود شدهات، هم دردي ميکند و به قلب کوچکت تسليت ميگويد.
از ديدار جمال پدر خشنود بود و براي او ناز غريبانه ميکرد. سر پدر را در آغوش ميگرفت و با محبت کودکانهاش، به او افتخار ميورزيد.
اي تربيت يافتهي مکتب عاشقي! اي دست پروردهي آموزگار انسانيت! اي پرورش يافته در دامان پاکيها! از ما به رخسار نيلي شده و پاهاي آبله بستهات سلام، اي زيبا گل پرپر شدهي باغ حسين!
غم سنگينات و نالههاي شبانهات، قدّ کمان شدهات و عمر کوتاهت، يادآور سوگ زهراست که در بهار به خزان نشست. روي نيلي شدهي تو خبر از فاجعهي بيرحمي دارد و هم رنگ ياس مدينه شده است. سلام بر غمهاي بيانتهايت يا رقيه!
کرامتها
مرحوم شيخ «احمد کافي»، واعظ مشهور نقل ميکرد:
«مرحوم سيد هاشم رحمهالله يکي از علماي بزرگ شيعه در شام بود که 3 دختر داشت. او ميگويد: يکي از دخترهايم يک شب بيدار شد و صدا زد:
بابا! امشب حضرت رقيه را در خواب ديدم که به من فرمود: دختر جان! به پدرت سيد هاشم بگو که در قبر من، آب آمده و بدن مرا ناراحت کرده است. قبر مرا تعمير کنيد
سيد هاشم اعتنايي نکرد و با خودش گفت: مگر ميشود با يک خواب، به قبر دختر امام حسين عليهالسلام دست زد؟! فردا شب دختر وسطي همين خواب را ديد. باز پدر اعتنايي نکرد. شب سوم، دختر کوچک سيد همين خواب را ميبيند، ولي سيد هم چنان اعتنايي نميکرد، تا اين که شب چهارم خود سيد خواب ميبيند و ميگويد:
ديدم يک دختر کوچک آمد جلوي من. با اين که سن کمي داشت، ولي با ابهت و جلالتي زياد به من فرمود: سيد هاشم! مگر بچههايت به تو نگفتند که من ناراحتم و قبر مرا تعمير کن؟ من با وحشت از خواب پريدم و سراغ والي شام رفتم. جريان را گفتم و او نيز قضيه را براي سلطان عبد الحميد نوشت، اما او جواب داد که ما جرأت نداريم به قبر ايشان دست بزنيم. اگر خود سيد هاشم جرأت دارد، قبر را تعمير کند.
سيد هاشم به اتفاق چند تن از علماي شيعه، حرم حضرت را قُرق کردند و مشغول نبش قبر شدند. کمي که قبر را حفر کردند، آثار رطوبت مشخص شد. پايينتر رفتند، ديدند که آب آمده و قبر را پر کرده است و بدن حضرت در ميان آب قرار دارد. سيد هاشم پايين رفت و دست برد و زير بدن آن را بيرون آورد. تا 3 روز کار تعمير قبر طول کشيد و به جاي آب، با گلاب گِل درست ميکردند و قبر را ميساختند. سيد هاشم يک تکه پارچهي سفيد آورد، بدن را داخل آن قرار داد و درون قبر گذاشت. علماي شيعه ميگويند:
در اين 3 روز همه گريه ميکردند، اما سيد هاشم وقتي بدن را داخل قبر گذاشت، ديگر از شدت گريه داد ميزد و فرياد ميکشيد. يکي گفت: چي شده؟ چرا فرياد ميزنيد؟ جواب داد: به خدا ديدم آن چه شنيده بودم. گفتيم: چه ديدي؟ گفت: به خدا وقتي اين بدن را بردم در قبر و دستم را از زير کفن کشيدم يک مقدار از بدن حضرت نمايان شد و ديدم که بدن او هنوز سياه و کبود است و جاي تازيانهها بر روي بدن او باقي است9.
کرامتي ديگر
يکي از دوستان، که خود اهل منبر و خطابه است و مکرر به شام و زيارت قبر حضرت رقيه بنت الحسين عليهاالسلام رفته بود نقل ميکرد:
«در حرم حضرت رقيه عليهاالسلام زني فرانسوي را ديدند که دو قاليچهي نفيس و گران قيمت را به عنوان هديه به آستانهي مقدسه آورده است. مردم که ميدانستند او فرانسوي و مسيحي است، از ديدن اين عمل تعجب کردند که چه باعث شده است يک زن نامسلمان، به اين جا آمده و هديهاي قيمتي آورده است... از او پرسيدند. جواب داد:
همان طور که ميدانيد من مسلمان نيستم، ولي وقتي که از فرانسه براي مأموريت به اين جا آمده بودم، در منزلي که مجاور اين آستانه بود، مسکن کردم. شب اولي که ميخواستم استراحت کنم، صداي گريه و شيون شنيدم. چون آن صداها ادامه داشت و قطع نميشد، پرسيدم: اين گريه از کجاست؟ در جواب گفتند: اين گريهها از جوار قبر دختري است که در اين نزديکي مدفون است. من خيال ميکردم که آن دختر امروز مرده و امشب دفن شده است و پدر و مادر و ساير بستگان او نوحه سرايي ميکنند ولي ميگفتند: الان متجاوز از هزار سال است که از مرگ او ميگذرد. بر شگفتي من افزوده شد که چرا مردم بعد از هزار سال اين گونه ارادت به خرج ميدهند. بعد معلوم شد اين دختر با دختران عادي فرق دارد. او دختر امام است که پدرش را مخالفين و دشمنان کشتهاند و فرزندانش را به اين جا که پايتخت يزيد بوده است، به اسيري آوردهاند و اين دختر در همين جا از فراق پدر جان سپرده و مدفون گشته است. بعد از اين ماجرا، به اين جا روي آوردم. ديدم مردم از هر سو عاشقانه ميآيند و نذرها ميکنند و هديهها ميآورند و متوسل ميشوند.
محبت او، چنان در دلم جاي گرفت که علاقهي زيادي به وي پيدا کردم. پس از مدتي براي زايمان مرا به بيمارستان بردند. پس از معاينه به من گفتند که کودک شما غير طبيعي به دنيا ميآيد و ما ناچار به عمل جراحي هستيم. من همين که نام عمل جراحي را شنيدم، دانستم که در آستانهي مرگ قرار گرفتهام؛ خدايا چه کنم؟! خدايا! ناراحتم، گرفتارم، چه کنم؟! چاره چيست؟ چارهاي جز توسل ندارم. به ناچار دست توسل به سوي اين دختر دراز کردم و گفتم: خدايا! به حق اين دختري که در اسارت کتک خورده و به حق پدرش که امام بر حق بوده و او را ظالمانه کشتهاند، قسم ميدهم که مرا از اين ورطهي هلاکت نجات دهي! آن گاه خود اين دختر را مخاطب قرار دادم و گفتم: اگر از هلاکت نجات يابم، دو قاليچهي قيمتي به آستانهات هديه ميکنم. خدا شاهد است پس از نذر کردن و متوسل شدن، طولي نکشيد که بر خلاف نظر پزشکان، بچه، به طور طبيعي متولد شد و از هلاکت نجات پيدا کردم و الان آمدهام که به نذرم عمل کنم10».
پي نوشت :
9. نغمههايى از بلبل بوستان مهدى عج، ج1، ص29.
10. کرامات الحسينية، ج2، ص84.
جبهه و جنگ
همه جا آرام شده بود. فقط گاهي از آن طرف، يک گلوله به هوا شليک ميشد. پيرمرد نحيفي بود. بنيهي زيادي نداشت. لکنت زبان هم داشت. بالاي سرش که رسيدم، ترکش خورده بود. دستش را تکان داد و اشاره کرد: بيا! ديدم چيزي ميخواهد. فوتِ آب بودم! بار اولم نبود. پرسيدم:
ميخواي جا به جات کنم؟
با سر گفت «آره» گفتم:
ببرمت؟
ميدانستم که جواب نه است. گفت:
نه!
گفتم:
رو به قبلهات کنم؟
گفت:
آره.
قبله نميدانستم کجا بود. مدتي کشيد تا قبله را پيدا کردم و رو به قبلهاش کردم. چهرهاش باز شد زرد زرد؛ شاد شاد. باز ديدم با چشم و ابرو اشاره ميکند. رمقي برايش نمانده بود. معلوم شد ميخواهد دستهايش را روي سينهاش بگذارم؛ گذاشتم. باز خوشحالتر شد. لبها را باز کرد و به وضوح گفت:
يا...
بعد لبهايش را جمع کرد، ولي صدايي از لبهايش بيرون نزد. باز گفت:
يا...
و باز لبهايش را جمع کرد. تا شهيد شدنش پنج شش بار اين ذکر خاموش را گفت. نفهميدم چه ذکري ميگفت11.
عاشورا در سخنان شهيدان12
«پدر و مادر! من زندگي را دوست دارم ولي نه آن قدر که آلودهاش شوم و خويش را فراموش و گم کنم. عليوار زيستن و عليوار شهيد شدن و حسينوار زيستن و حسينوار شهيد شدن را دوست دارم».
سردار شهيد حاج همت
«بله! اگر ما ميتوانستيم روزي چون علي عليهالسلام بر نفس خود فاتح گرديم و چون حسين عليهالسلامتشنه لب در دشت کربلا، تيغ شهادت را با آغوش باز بپذيريم و شبي چون حضرت سجاد عليهالسلامشب را با نالههاي برخاسته از نهاد دل به درگاه خدا به صبح برسانيم و غلبه بر ماديات را جانشين آن کنيم، آن وقت است که ميتوان گفت: «مرگ چون خوابي شيرين است» و اگر غيراز اين باشد مطمئنا دروغ است».
شهيد داود مدني
«مگر ميشود کسي عاشق خدا باشد، ولي در دفاع از دين خدا جان ندهد. مگر ميشود کسي عاشق حسين عليهالسلام باشد، اما براي آزادي و نجات کربلا جان ندهد؟!».
شهيد مسعود تفنگچي
گفت و گو با حجة الاسلام والمسلمين علي رضا پناهيان13
نظر خود را دربارهي هيأت و مجلس عزاداري بفرماييد؟
مهمترين ويژگي هيأت را بايد اين دانست که هيأت جايگاه تربيت است. هيأت تنها محل تجلي و بروز احساسات ديني عناصر مذهبي نيست، بلکه بيشتر از اين که نتيجهي مذهبي بودن در آن مشخص باشد، مذهبي بار ميآورد. البته اين تعريف و تلقي نسبت به هيئتهاي مذهبي بستگي دارد به اين که چگونه آن را برگزار کنيم و نگاه ما نسبت به هيأت چگونه باشد.
البته شايد يک کسي، هيأتي را تشکيل بدهد و يا شرکت کند؛ نه به قصد رشد معنوي و اصلاح سيره و اخلاق خودش و نه به قصد تعميق علاقهي خودش به ائمهي معصومين عليهمالسلام. اين جنبهي تربيتي هيأت است. جنبهي ديگر هيأت، جنبهي اجتماعي آن است و حفظ مقدسات ديني در جامعه. وقتي ما توجه کنيم به اين که حفظ مقدسات چه قدر اساسي هستند، در حفظ دين در جامعه و نقش اول تعيين کننده و ممتازي را که هيأتهاي مذهبي در حفظ مقدمات ديني و مذهبي دارند به آن بيافزاييم، جايگاه ويژهاي براي هيأتهاي مذهبي قايل خواهيم بود. پس از يک جهت، هيأتهاي مذهبي در درون سازندهي عناصر قوي مذهبي هستند (و ميتوانند باشند) و از جهتي در جامعه، محافظت کنندهي مقدسات ديني و شعاير مذهبي هستند که نقش اول را در حفظ دين در ميان تودهي مردم ايفا ميکنند14.
دانهي اشک
مرا که دانهي اشک است، دانه لازم نيست
به ناله انس گرفتم، ترانه لازم نيست
ز اشک ديده به خاک خرابه بنوشتم
به طفل خانه به دوش، آشيانه لازم نيست
نشان آبله و سنگ و کعب ني کافي است
دگر به لالهي رويم، نشانه لازم نيست
به سنگ قبر من بيگناه بنويسيد
اسير سلسله را تازيانه لازم نيست
عدو بهانه گرفت و زد و به او گفتم:
بزن مرا که يتيمم، بهانه لازم نيست
مرا ز ملک جهان گوشهي خرابه بس است
به بلبلي که اسير است، لانه لازم نيست
به کودکي که چراغ شبش سر پدر است
دگر چراغ به بزم شبانه لازم نيست
وجود سوزد از اين شعله تا ابد «ميثم»
سرودن غم آن نازدانه لازم نيست15
غلام رضا سازگار
پي نوشت :
11. يادگاران، ج1، ص18.
12. مجلهى موکب عشق، ص23.
13. معاونت فرهنگى لشگر 27 محمد رسول اللّهص و روحانى گردانهاى «حبيب» و «تخريب» در دوران دفاع مقدس. وى هم اکنون نمايندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاه هنر را به عهده دارد.
14. مجلهى موکب عشق، ص17.
15. نخل ميثم، ص267.
آیا کربلا زنان نیز شهید شدند ؟
مورخان نوشتهاند: در کربلا زنانی به شهادت رسیدهاند. از جمله ام وهب همسرعبد الله بن عمیرکلبی بود؛ عبدالله بن عمیر از مردان شجاع و شریف و ساکن در کوفه بود. وقتی فهمید مردم به سوی کربلا به قصد جنگ با امام حسین(ع) میروند، به خانه آمد و همسرش را مطلع ساخت. همسرش او را تشویق کرد به کربلا رود و دست از یاری فرزند فاطمه بر ندارد، و اصرار کرد او را نیز همراه خود ببرد.
عبدالله بن عمیر شبانه به اتفاق همسرش در کربلا به خدمت حضرت رسید. وقتی انگشتان دست چپ عبدالله قطع شد و از میدان برگشت و مقابل امام ایستاد و رجز میخواند، همسرش عمود خیمه را برگرفت و رو به سوی عبدالله آمد و گفت: پدر و مادرم به فدایت ! در مقابل ذریه رسول خدا مبارزه کن. عبدالله خواست او را به سوی زنان برگرداند، اما همسرش دامنش را گرفته و میگفت هرگز از تو جدا نخواهم شد تا در کنارت کشته شوم. به دستور امام حسین(ع) ام وهب به خیمه بازگشت. بعد از شهادت عبدالله و فرو نشستن غبار میدان، همسرش «امّ وهب» بر بالین شوهر آمد وخاک از چهرهاش پاک کرد و گفت : بهشت بر تو گوارا باد! از خدایی که بهشت را نصیب تو کرده است، میخواهم مرا مصاحب و همراه تو در بهشت قرار دهد! در این اثنا به دستور شمر ملعون، غلامش عمود خود را بر سر او فرود آورد و در اثر این ضربه ام وهب به آرزوی خود رسید و در کنار همسرش شهید شد.(1)
نیز نوشته اند مادر وهب بن عبدالله کلبی در کربلا به شهادت رسید.(2)
پینوشتها:
1. علی نظری منفرد، قصّه کربلا، ص 290ـ 293
2. فرهنگ عاشورا، جواد محدثی، ص 465.
حدیث نجوای حربن یزید ریاحی در شب عاشورا
خدایا حمد و ثنای بی پایان از آن توست که بود و نمود همه به نور توست.
خدایا تو را سپاس می گویم که عاقبت، حرّیتم را در بندگی خالصانه ات معنا بخشیدی و نور عشق «حسین» را در دلم تابانیدی.
در این صحرای کربلا، به راستی دانستم که آدمی تا از خود گریزان نشود، به حقیقتِ خود دست نیابد و تا از تعلق نرهد به تعقل نرسد.
قصر غنا و بی نیازی، از بیت الاحزان فقر، سر به آستان کبرایی برد و مقام بقا، از صراط فنا.
و در این میان، کلام حسین، مشق حرّیت بود برای رهایی از بند تعلقات و ادراک معاشقات.
اما پروانگان حرم حسینی جان به لب آورده اند تا جامشان به لب آمد چگونه می شود مرا که هرگز گوشه نشین صحن و سرای قدسی حضرت دوست نبوده ام لیاقت دیدار باشد؟
خداوندا با چه رویی به جانبش رهسپار شوم وقتی می دانم کمترین درجه ی مراعات ادب در محضر دوست، تسلیم به قول اوست مرا که ره بر حضرت دوست سد نموده و بر قول سدیدش عصیان ورزیدم چگونه هوای دیدارش باشد؟
ادامه دارد...
[FONT="]پیش از این نمی دانستم که مرادت از انزال کریمه «لاتدرکه الابصار » عدم قابلیت چشمان محجوب است به رویت محبوب، وگرنه آن چشمی که از حجب الهی و پرده های ضلال، رهائیده ،کی از مشاهده ی معشوق حقیقی خویش بی بهره است؟!
[FONT="]مگر این علی نیست که فرموده است:[FONT="] [FONT="]«ما کنت أعبد رباً لم أره»؛ هرگز خدایی را که نبینم نمی پرستم.
[FONT="]من نیز پیش از این، حسین را، بارها دیده بودم اما به حکم کریمهی[FONT="] [FONT="]«[FONT="]وَتَرَاهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ وَهُمْ لاَ يُبْصِرُونَ» هرگز به مشاهده ی حقیقت حسین، توانایم نبود تا آنکه به مساعدت توفیق حق، بصیرت نصیبم گشت.
[FONT="]آری اعجاز حسین در قلبم، یکی آن بود که به یک باره معنای «عافیت» را در درونم منقلب ساخت.
[FONT="] پیش از آن لحظهی شگفت، می پنداشتم «عافیت»، نعمتِ رستگاریِ تن است که گواراترین نعمتها خوانده شده، اما اکنون به سرّ معنای عافیت راه یافتم.
[FONT="]پیش از این بارها از علی شنیده بودم که عافیت «أفضَلُ اللِّباسین» است و هیچ جامه ای نیکوتر از عافیت نیست. از وی شنیده بودم «عافیت»، موهبتی جزیل است که بدان، لذت حیات چشیده می شود.
[FONT="]و از رسول اکرم نیز شنیده بودم که «سَلُوا اللّه َ المُعافاةَ» ؛ از خداوند عافيت را مسالت نمایید، چرا که بعد از یقین، نعمتی بالاتر از عافیت، نصیب انسان نیست، پس در راه کربلا شدم تا با سدّ حسین به عافیتی که انفع النعم است راه یابم. اما اعجاز حسین معنای دیگری از عافیت برایم متجلی ساخت.
[FONT="]آری آن عافیتی که اجل الموهبه و اجمل النعمه خوانده شده، «حسین» است و آن که علی علیه السلام فرمود: «كُلُّ عافِيَةٍ إلى بَلاءٍ»؛ هر عافيتى، به رنج و بلايى ختم مى شود، نعمت بی بدیل همراهی حسین است که به صحرای کرب و بلا ختم خواهد شد.
ادامه دارد...
[FONT="]اما گویند: «هرکسی به قدر صفای دل، از دلدار نصیبی دارد»، به راستی مرا که ،کدورت و تیرگی همه انبان قلبم را فراگرفته، چگونه نصیبی از دلدار باشد؟
[FONT="]یاران صدیق حسین، چون ملائکه مهیمین سرگشتگان شکوه جلال و جبروت یارند و مرا که چو صفرایی، عسل را تلخ می انگاشتم و شیطان از پیش روی و پشت سر و راست و چپ، احاطه ام کرده بود، چگونه قابلیت همراهی یاران صدیقی باشد که سرّ حیات را حتی در جمادات نیز دریافته و نور حق را در ظاهر و باطن مشاهده می کنند.
[FONT="]به راستی، مستی و نیستی عاشق همان استغراق عاشق در لذت جمال معشوق است و رهایی از ننگ حدود و نقائص وجود خویشتن.
[FONT="]یاران حسین، آنچنان غرق نور الانوارند که از فرط بی التفاتی به ذات خویشتن ، گویی که از خود، هیچ هویت و منیتی ندارند.
[FONT="]آری سرّ عشق آنجا که عاشق در معشوق، نیست و ناپیدا شود، هویدا می گردد.
[FONT="]و عشق، گواه وجود متناقضات در عالم هستی است!
[FONT="] تا کنون آتشفشان خروشانی را دیده ای که خموش و سر در زیر باشد. و یا دیده ای که سیلی بینان کن، اسیر دیوارههای ظرفی گلین باشد؟! عاشق این چنین است.
[FONT="]به راستی عشق، تجلی شگفت ترین معجزات است آنجا که عاشق، چون انگِشت می سوزد و چون انگبین، کام معشوق را شیرین می سازد.
ادامه دارد...
خداوندا این چه حالت عجیبی است که مرا فرا گرفته است تا پیش از این حسین را جز فرزند فاطمه ،که متصلب در عدم بیعت با یزید است، نمی شناختم، اما کنون، نوری از وی بر وجودم تابیدن گرفته که جز «حسین» را نمی بینم و جز «حسین» را نمی شناسم.
«حسین»، صورت جامع قران کریم است که آیات جمالش مخصوص اتقیا و آیات جلالش مشمول اشقیا است.
«حسین»، وارث پیغمبری است که به «اوتیت جوامع الکلم» متکلم است.
«حسین» عروس حجله ی حق است که از ناز جمالش، خلق عظیمی مست و مدهوشند.
اما نه! قدرِ فهمِ این خو کرده ی در مادیات، حقیر تر از آن است که بلندای بیکران مقام حسین را بشناسد.
به راستی بَرّ از بحر چه خبر دارد و ساکن در ساحل از دریا، چه برتوان گیرد؟
به راستی حقیقت قرآن مقدس، وقف دلدادگانی است که «ولیّ» خود را به درستی شناخته و دل در طواف کویش سپرده باشند و برای رسوایی و بی ابرویی ام در پیشگاه فرزند رسول و اهل بیت و یاران با وفای او همین بس که مخاطب نفرین «ثكلتك امك» ؛ حسینِ فاطمه قرار گرفته باشد.
ای کاش به سزای این رنجوری حسین، مادرم به عزایم بنشیند!
ادامه دارد...
[FONT="]یا مجیب المضطرّ! ظلم و خطایی که در حق خود و امامم روا داشتم مرا در انظار محرمان کویت خوار نموده و عرق شرمساری بر پیشانیم سرازیر کرده است.
[FONT="] یا کاشف الضرّ! به عزتت سوگند! جز تو کسی را برای آمرزش توبه ام ندانم و جز کرامت بی منتهای حسین، امیدی برای پذیرش عذر تقصیرم ندارم.
[FONT="]یا قابل التوب!اگر نخواهیم به کجا روم و اگر برانیم به که روی آورم ؟
[FONT="]اگر دیر آمدم راه گم کرده و در اختیار دو راهی ضلالت و هدایت متحیر و اسیر و سرگردان بودم.
[FONT="]و اکنون جز نداری ندارم و جز شکستگی، مرا ارمغانی نیست.
[FONT="]یا عظیم البرّ! بی باکی و جسارتم برای استغاثهی گذشت از گناهم، به جهت حلم سرشار حسین است که حتی نسبت به دشمنان خویش نیز رئوف و دلسوز است.
[FONT="]یا جمیل السِتر! داغ ننگین کلماتی که بر حسین گفته ام چگونه از خود بزدایم و بار گران حسرت و ندامتم را چگونه سبک سازم؟
[FONT="]خدایا چگونه بر چشمان عقیله ی بنی هاشم زینب کبری سلام الله علیها نظاره کنم؟
[FONT="]شکستگی دلهای فرزندان حسین را چگونه مرهم نهم؟ چگونه خوف و اضطرابی را که بر دل کودکان حسین و یارانش نشانده ام جبران سازم؟ چگونه بار دیگر بذر امید را در قلب نازدانه های حسین شکوفا سازم؟
ادامه دارد...
[FONT="]وقتی چشمه هایِ فیض علی الدوامِ حسین بر جانم روانه شد دانستم هر آنچه آدمی را به حسین رساند عطای ربانی است و هر آنچه آدمی را از حسین باز گرداند هوای نفسانی.
[FONT="]نگاه حسین معنی شوق دیدار را در درونم زنده کرده است. به راستی این چه اعجازی است که به یک باره کویر قلبم را به چنین چشمه ساری مبدل نموده است؟
[FONT="]وقتی در کوفه، از قصر ابن زیاد برای مقابله ی با حسین خارج شدم، ندایی شنیدم که از پشت سر گفت: «يا حر ابشر بالجنة!» ای حر بهشت بر تو بشارت باد! پیوسته متحیر بودم و سرگشته، که چرا این ندا، به گوش منی که در راه معارضه ی با حسینم رسیده است؟ و امشب که شب عاشورا است، به سرّ آن ندا راه یافتم.
[FONT="]آری نگاه حسین بود که مرا از هبوط در جحیم، به صعود تا جنات نعیم رسانید و تحیر ِاختیار بهشت و جهنم را از من رفع گردانید؟
[FONT="]به راستی چگونه ممکن است در این دو راهی تردید، دوزخ را اختیار نمایم؟
[FONT="]به خداوند قسم! بر بهشتِ پذیریشِ توبه ام از جانب حسین، نعمتی را مقدم نمي دارم و نمي گزينم اگر چه تن نالایقم صد پاره شود و سوزانده شوم.
[FONT="]بار خدایا اگر حسین صبح فردا مرا از خطای بزرگی که مرتکب شده ام عفو نمود و عذر تقصیرم پذیرفت، به عزتت سوگند از اسب پیاده نشده، از همانجا به معرکه پیکار بشتابم و عرق شرمساریم را با خون تنم پاک نمایم.
[FONT="]بار خدایا به حق مرحمت عظمایی که نصیبم داشتی و مرا به منقبت یقین به صدق امام عشق مفتخر داشتی، پاهایم را یاری کن تا به جور سستی اعمال ناروایم، نلغزد و از نیل به امام عشق باز نماند...
روضه شب چهارم محرم (طفلان حضرت زینب علیهم السلام)
لذت می برد حضرت زینب سلام الله علیها وقتی این دو بچه اومدن به میدان و شروع كردند به رزم كردن و جنگیدن،اشك شوق می ریخت،مرتب می گفت:بارك الله،ماشاءالله،من رو شرمنده ی مادرم نكردید،من رو پیش ام البنین خجالت زده نكردید.بارك الله. اما هیج جا ننوشته،كسی نمی تونه ادعا كنه،بگه: وقتی بچه هاش به شهادت رسیدند زینب از خیمه ها بیرون اومد،شكایتی،گله ای،ناله ای،فریادی،ابدا. حتی از خیمه بیرونم نیومد، زانو هاش رو تو خیمه بغل گرفت،فقط می گفت:خدا حسینم رو كمك كن،بچه های من فدای یك تار موی حسین. لذا وقتی برگشت به مدینه عبدالله سئوال كرد زینب،شنیدم دو تا بچه هام وقتی به شهادت رسیدند،از خیمه بیرون نیومدی،چرا؟گفت:عبدالله هدیه من خیلی ناقابل بود،چیزی نبود در محضر حسین.بعضی ها هم میگن:گفت:عبدالله ترسیدم چشمم به چشم برادرم بیوفته،خجالت بكشه. اما درستش اینه من خجالت زده ی حسینم،ای كاش صد تا پسرداشتم یكجا همه رو قربان حسین می كردم. اما دو جا بی بی زینب اومد،خودش رو روی بدن دو شهید انداخت،یكی كنار بدن علی اكبر، بی بی زینب خودش رو انداخت رو عزیز برادر، بازوی زینب رو گرفت،برگرداند به خیمه ها،این جا حسین بود زینب رو از بدن یه شهید جدا كنه،اما جای دیگه كه خودش رو انداخت رو بدن حسین،راوی میگه: وَ الله لا أنسى زینب بنت علی ، تَندِبُ الحسین و تُنادی بصوتٍ حَزین: یا مُحمداه صَلى عَلَیك مَلیكُ السَّماء ،هذا حُسینٌ مُرَمَّلُ بالدِّماء مُقَطَّع الأعضاء، مَسلوبُ الْعَمامَةَ وَ الرِّداء.
منبع: لهوف، سید بن طاووس، ص 133-134
{سوگند به خدا زینب دختر على علیه السّلام را فراموش نمىكنم كه با آهى جانكاه براى حسین علیه السّلام مىگریست و با صداى اندوهبار، و قلبى پر درد صدا مى زد: فریاد اى محمّد! دخترانت را اسیر كردهاند، فرزندانت كشته شدهاند و باد صبا بر بدنشان مى وزد، این حسین تو است كه سرش را از پشت گردنش جدا نمودهاند، عمامه و لباسش را به یغما بردهاند.}مانند مادرم چقدر می خورم زمینتو خورده ای زمین من اگر می خورم زمینگفتی نیا به جان تو طاقت نداشتممانند دختران تو طاقت نداشتمخواهر بمیرد آه دگر دست و پا نزنتنگ است جات ، مادرمان را صدا نزنآی حسین....
تا دنیا دنیاست،اشک ها برای توست ...
بگذار تا نشینم بر راه دور وصلت
این جاده در نهایت میخواندم به حصرت
میخواندم و لیکن پایم نمیتواند
طاقت کجاست تا من بر پا شوم ز هیبت
نامت درون قلبم یکبارگی نگنجد
یا رام کن حروفش یا جان دهم ز شوکت
حاء،سین ،تمام شد مه،بدر الکلام بدرا
یاء،نون ،غلاف کن عقل،وا مانده ام به حیرت
خونت درون ساغر جوشید و جام بشکست
او را نبود چشمی تا سر رود ز شوقت
----------------------------------------------
دم زدن از نامتان کار من نبود .ببخشید آقا . ببخشید ارباب...
[h=1]سفارشات امام حسین علیه السلام برای زندگی زناشویی[/h] [h=3]عطر حسین (علیه السلام) در متن زندگی[/h]

[h=2]ماه محرم و حماسه کربلا، پر از رمز و راز است. اگر می خواهیم زندگی پر رونقی داشته باشیم باید در احوالات حماسه حسینی قدم بزنیم و آنچه در این ایام اتفاق افتاده است کمی در زندگی مان سرمشق کنیم.[/h]
داشتن الگوی مناسب می تواند باعث بهره مندی کامل انسان از زندگی شود ؛ و مسیر درست زیستن و از زندگی لذت بردن را برای فرد هموار سازد. در دین اسلام الگوهایی مناسب برای ابعاد مختلف زندگی به انسان معرفی شده اند که مانند چراغ هایی نورانی مسیر زندگی را روشن می سازند.
از دلایلی که این روزها زندگی ها را با چالش جدی رو به رو ساخته است حجابی است که میان قلب خود، سیره و سخنان ائمه و بزرگان دین حائل کرده ایم و برای رسیدن به افق هایی روشن تر باید این حجاب ها از میان برداشته شود. این روزها عطر حسین همه را سرمست خویش ساخته و چه سعادتی از این بالاتر که مسیر زندگی خود را معطر سازیم به کلام و سیره این مرد آسمانی .
[h=2]ازدواج و اصالت خانوادگی[/h] در هنگام ازدواج یکی از تعیین کننده ترین معیار برای انتخاب همسر اصالت خانوادگی است . اصالت خانوادگی به معنای سلامت نفس خانواده ، صالح و خوشنام بودن خانواده است. هر فردی که ازدواج می کند قطعا این نکته را مد نظر قرار می دهد، که فرزندش تحت تاثیر سرپرستی و همچنین وراثت شباهت های زیادی به همسرش خواهد داشت به همین دلیل توجه به این معیار اساسی بسیار با اهمیت است.
در مورد مسئله اصالت خانوادگی امام حسین (علیه السلام) می فرمایند :
جز به یکی از این سه نفر حاجت مبر : به دیندار ، یا صاحب مروت یا کسی که اصالت خانوادگی داشته باشد .(1)
چنانچه دو نفر با یکدیگر نزاع و اختلاف نمایند و یکی از آن دو نفر در صلح و آشتی پیشقدم شود همان شخص سبقت گیرنده جلوتر از دیگری به بهشت وارد می شود
[h=2]انتخابی که باید آن را ارج نهاد[/h] مسئله انتخاب همسر و اینکه فرد انتخاب شده از جانب دختر و پسر مقبول واقع شود نقش مهمی در زندگی آینده زوجین خواهد داشت. بعضی از والدین بدون توجه به خواست فرزندشان و با این استدلال که آنها سرد و گرم روزگار چشیده اند و تجربه بیشتری دارند، انتخاب خود را به فرزندشان تحمیل می کنند؛ و در بعضی مواقع از اهرم های فشار اقتصادی و عاطفی نیز استفاده می کنند. این گونه تحمیل ها و فشار ها می تواند زندگی جوانان را با مشکلاتی رو به رو سازد که خود والدین نیز هیچ گاه راضی به آن نخواهند بود . در حدیثی از امام حسین (علیه السلام) مشاهده می شود که ایشان حق انتخاب را بر اساس علاقه به فرزند برادرشان واگذار می کند .
روایت شده است : فرزند امام حسن مجتبی (علیه السلام) یکی از دختران امام حسین(علیه السلام) را خواستگاری کرد. امام به او فرمود : هر کدام را که بیشتر دوست داری انتخاب کن. فرزند امام حسن(علیه السلام) شرم کرد و جوابی نداد امام حسین علیه السلام فرمودند : من دخترم فاطمه را برایت انتخاب کردم زیرا او به مادر فاطمه دختر رسول خدا شبیه تر است .(2)
[h=2]تجملات عروسی[/h] در سالهای اخیر جشن های عروسی تبدیل شده است به مراسمی برای نمایش فامیلی و به رخ کشیدن تجملات باعث به وجود آمدن رسمی جاهلانه در میان مردم شده است تا خود را به هر سختی بیاندازند، قرض کنند، سرمایه های زندگی خود را بفروشند تا مجلسی برگذار نمایند تا زبان زده همه باشد .
امام حسین(علیه السلام) می فرمایند :
ای بندگان خدا خود را مشغول و سرگرم دنیا و تجملات آن قرار ندهید که همانا قبر خانه است که تنها عمل صالح در آن مفید و نجات بخش می باشد پس مواظب باشید که غفلت نکنید.(3)
[h=2]خوش رفتاری با همسر[/h] هیچ تردیدی نیست که اولین خواسته یک زن از همسرش حسن معاشرت و خوش رفتاری است. به همین دلیل است که در اسلام حسن معاشرت با همسران از نشانه های تقوی و ایمان است . امام حسین (علیه السلام) می فرمایند : هر کس با زن و فرزندش خوش رفتار باشد عمرش پر برکت می شود .(4)
[h=2]توجه به خواست همسر[/h] در بعضی از زندگی ها زوجین بدون توجه به نیازها و خواسته های همسرشان عمل می کنند، که این روش می تواند مشکلات بسیار بزرگی را برای زوجین به وجود بیاورد و ماراتونی از لجاجت ها و مقابله به مثل ها را به وجود آورد.
در تاریخ می خوانیم: روز عاشورا، هنگامی که هلال بن نافع عازم میدان جنگ بود، همسر جوانش از رفتن او ناراحت شده و به شدت می گریست. امام حسین (علیه السلام ) متوجه آن زوج گردید و به هلال فرمود: همسرت جدایی تو را نمی پسندد، تو آزادی و می توانی خشنودی او را بر مبارزه با شمشیرها مقدم بداری.(5)
مسئله انتخاب همسر و اینکه فرد انتخاب شده از جانب دختر و پسر مقبول واقع شود نقش مهمی در زندگی آینده زوجین خواهد داشت. بعضی از والدین انتخاب خود را به فرزندشان تحمیل می کنند
[h=2]دعواهای زن و شوهری[/h] به وجود آمدن اختلاف میان دو نفر از دو فرهنگ و خانواده که حال با یکدیگر زیر یک سقف زندگی می کنند امری طبیعی است؛ و غالباً در تمام زندگی ها مشاهده می شود . اما نحوه برخورد با این مشکل بسیار مهم و تعیین کننده است . پرهیز از طولانی شدن جر و بحث ها ، رعایت اصل احترام ، قبول عذر خواهی و پوزش ، دلجویی و... مواردی هستند که می تواند باعث بازگشت آرامش به کانون خانواده شود .امام حسین (علیه السلام ) می فرمایند : چنانچه دو نفر با یکدیگر نزاع و اختلاف نمایند و یکی از آن دو نفر در صلح و آشتی پیشقدم شود همان شخص سبقت گیرنده جلوتر از دیگری به بهشت وارد می شود.(6)
[h=2]عشق به فرزند[/h] محبت کردن و اهمیت دادن والدین به فرزندان یکی از عوامل موثر بر رشد و سلامت روان کودک است . زمانی که فرزندان از حمایت و عشق دو طرفه میان خود و والدینشان مطمئن باشند می توانند روزهایی مملو از شادی و صحت را تجربه کنند .
در سیره امام حسین (علیه السلام ) مشاهده می گردد که ایشان به فرزندانشان بسیار محبت می کردند . یکی از یاران امام چنین می گوید : نزد حسین ابن علی بودم که علی ابن حسین (امام سجاد) وارد شد . امام او را صدا زد و در آغوش گرفت و به سینه چسباند و میان هر دو چشمش را بوسید و سپس فرمود : پدرم به فدایت باد چقدر خوشبو و زیبایی. (7)
پی نوشت:
1) تحف العقول ص 247
2)موسوعه کلمات الام الحسین (ع) ،ص 632
3) نهج الشّهادة: ص 47.
4) ارشاد القلوب، ج1، ص 323
5) الکافی، ج6، ص 476.
6 محجّة البیضاء: ج 4، ص 228.
7)بحارالانوار .
جان شما هدیه بر امام زمانم
بعد شهادت میان خیمه بمانم
خجلت روی حسین قاتل جانم
نعش شما را کجا به خیمه کشانم
پس به شجاعت روید در صف توحید
که نوه های امیر خیبر و بدرید
این دل من طاقت و قرار ندارد
خواهر تو تاب انتظار ندارد
نشنوم از کس حسین یار ندارد
زندگیِ بی تو اعتبار ندارد
خواهر خود را مکن ز خویش تو نومید
که نوه های امیر خیبر و بدرید
[h=5]محمود ژولیده[/h]
جان شما هدیه بر امام زمانم
بعد شهادت میان خیمه بمانم
خجلت روی حسین قاتل جانم
نعش شما را کجا به خیمه کشانم
پس به شجاعت روید در صف توحید
که نوه های امیر خیبر و بدرید
این دل من طاقت و قرار ندارد
خواهر تو تاب انتظار ندارد
نشنوم از کس حسین یار ندارد
زندگیِ بی تو اعتبار ندارد
خواهر خود را مکن ز خویش تو نومید
که نوه های امیر خیبر و بدرید
[h=5]محمود ژولیده[/h]
***
[h=2]
جناب حرّ بن یزید ریاحی
(1)
[/h]
[h=5]غلامرضا سازگار (میثم)[/h]
[h=1]بهار اشک[/h]
محرمی دیگر از راه می رسد و بهار اشک دیگری بر عاشقان ولایت، که در آن غبار از جان های خسته خویش زدایند و وجودشان را به عطر حسینی معطر کنند.
محرمی که با نام حسین پیوند خورده و با آمدنش فکرها و دل ها متوجه روزی می شود که بزرگ ترین روزهای مصیبت است.
اشک ها در غم برترین انسان های عالم جاری می شوند. وقتی که فرشتگان آسمانی بر حسین گریانند و پریان و پرندگان در زمین و هوا بر او نوحه گرند؛ آیا نباید انسان ها با این آفریدگان هم نوایی کنند و با یادآوری آن چه بر خاندان ولایت گذشت، گریه و نوحه ای همیشگی داشته باشند؟!
آسمان بر او گریسته است، چشم آسمان چهل روز در عزای حسین گریان بود، آیا سزاست چشم زمینیان بر مصیبت او گریان نشود؟! در حالی که قرن ها پیش از ولادتش، انبیای الهی چون آدم و نوح و ابراهیم مصیبت های او را می شنوند و بر مظلومیتش اشک می ریزند.
در حالی که جدش رسول خدا(ص) اعضا و جوارح او را که همان محل فرود آمدن شمشیرهاست، می بوسد و در غربت فرزندش گریه می کند.
در حالی که پدرش امیرمؤمنان (ع) در کنار شطّ فرات می ایستد و مصائب فرزندش را بر ابن عباس بازگو می کند و چنان بر او می گرید که محاسنش تر می شود و اشک بر سینه مبارکش می ریزد. آن گاه که مادرش زهرا(س) قبل از ولادتش بر او محزون و غمگین می شود و برای میوه دلش اشک می ریزد.
در حالی که برادرش حسن(ع) در حالی که در اثر سمّ در بستر شهادت قرار گرفته، او را بغل می کند و با خبر دادن از مصائب روز عاشورا بر او گریه می کند.
و آن گاه که امام زمان(عج) خود را نوحه خوان همیشگی و گریه کننده هر شب و روز مصیبت های جد بزرگوارشان می داند و گریه کردن بر او را تا آن جا که به جای اشک، خون از دیده ببارد، وظیفه خود می داند.
از آن واقعه قرن ها می گذرد؛ اما شعله عشق حسینی هم چنان در دل ها فروزان است؛ چرا که به فرموده پیامبر(ص) «از شهادت حسین(ع) حرارتی در قلب های مؤمنان است که هرگز به سردی نمی گراید».
در حالی که امام سجاد(ع) عمری را با یاد کربلا می گذراند و هیچ آبی را جز با اشک ریزان بر مصائب پدر گرامی اش نمی نوشد.
در حالی که امام صادق و امام کاظم(ع) در ایام محرم غرق در ماتم و گریه می شوند و لبخند از لبانشان محو می گردد و خودشان روضه خوان جد غریبشان می شوند.
در حالی که امام رضا(ع) غمنامه خویش را در عزای جد بزرگوارشان می سراید و یادآوری روز عاشورا را مایه مجروح گشتن پلک ها و ریزان شدن سیل اشک های خود می شمارد.
و آن گاه که امام زمان(عج) خود را نوحه خوان همیشگی و گریه کننده هر شب و روز مصیبت های جد بزرگوارشان می داند و گریه کردن بر او را تا آن جا که به جای اشک، خون از دیده ببارد، وظیفه خود می داند.
از آن واقعه قرن ها می گذرد؛ اما شعله عشق حسینی هم چنان در دل ها فروزان است؛ چرا که به فرموده پیامبر(ص) «از شهادت حسین(ع) حرارتی در قلب های مؤمنان است که هرگز به سردی نمی گراید».
آری! این عشق و شور حسینی که هرساله با آمدن محرم به اوج خود می رسد، ودیعه ای است از سوی خداوند در دل های مؤمنان.
سلام های سوزناک وعاشقانه امام زمان (عج)به امام حسین(ع) در زیارت ناحیه مقدسه:
أَلسَّلامُ عَلَى الْمُحامي بِلا مُعين،
سلام بر آن مدافعِ بى ياور،
أَلسَّلامُ عَلَى الشَّيْبِ الْخَضيبِ،
سلام بر آن مَحاسنِ بخون خضاب شده،
أَلسَّلامُ عَلَى الْخَدِّ التَّريبِ،
سلام بر آن گونه خاك آلوده،
أَلسَّلامُ عَلَى الْبَدَنِ السَّليبِ،
سلام بر آن بدنِ جامه به غنیمت رفته ،
أَلسَّلامُ عَلَى الثَّغْرِ الْمَقْرُوعِ بِالْقَضيبِ،
سلام بر آن دندان هایی که با چوب خیزران زده شده ،
أَلسَّلامُ عَلَى الرَّأْسِ الْمَرْفُوعِ،
سلام برآن سرِ بالاى نيزه رفته...
[h=1][/h]
وقتی «سیف» پسر «حرث» و «مالک» پسر «عبدالله» به امام حسین علیه السلام ملحق شدند،«شبیب» غلام حرث هم آنها را همراهی میکرد. ایشان مردی شجاع و جنگاور بود. (1)
[h=2]شهادت شبیب[/h]ابن شهر آشوب گزارش کرده که شبیب در حمله نخستین به شهادت رسیده است. وی پیش از ظهر روز دهم محرم، همراه جمعی از یاران امام به شهادت رسید. (2)
پینوشتها:
1- ابصارالعین، ص133.
2- همان .
منبع:
ياران شيداي حسين بن علي عليهماالسلام، استاد مرتضي آقا تهراني .
[h=1]
[/h]عبدالرحمن از اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بود و نیز از آن حضرت روایت نقل کرده است. او از مخلصان و یاران حضرت علی علیه السلام بود. ابن عقده گوید: به ما حدیث کرد محمد بن اسماعیل بن اسحاق راشدی، از محمد بن جعفر نمیری، از حسن بن عبدی، از اصبغ بن نباته که گفت وقتی امام علی علیه السلام از صحابه پیامبر شاهد گرفت و فرمود: کسانی که از پیامبر اکرم روز عید غدیر درباره ولایت و خلافت شنیدند از جای برخیزند و شهادت دهند. پس عدهای از جای برخاستند که عبارت بودند از: ابو ایوب انصاری، ابو عمرة ابن عمرو بن محصن، ابو زینب، سهل بن حنیف، خزیمة بن ثابت، حبشی بن جنادة السلولی، عبید بن عاذب، لقمان بن عجلان انصاری، ثابت بن ودیعة انصاری، ابو فضالة انصاری، و عبدالرحمن بن عبد ربّ انصاری. پس همگی گفتند: ما خود شهادت میدهیم که از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدهایم که فرمود: آگاه باشید، به درستی که خداوند، ولیّ من است و من ولیّ مومنین هستم، بدانید کسی را که من مولای او هستم، علی مولای اوست. پروردگارا، دوست بدار هر کس را كه او را دوست دارد و دشمن بدار هر کس را كه با او دشمنی کند و محبوب بدار، هر کس را كه او را محبوب داشته، و مبغوض بدار هر کس را كه او را مبغوض داشته است، و هر کس او را یاری کند تو یاریش کن.»(1)
شهادت عبدالرحمن
عبدالرحمن همراه امام حسین علیه السلام از مکه به کربلا آمده بود و در حمله نخستین به فوز شهادت نائل آمد.(1) «ابن شهر آشوب» گفته که او در میدان رزم جنگیده تا به شهادت رسیده است.(2) رضوان خدا بر او باد. پینوشتها:
1- الغدیر، ج 2، ص 49 .
1. ابصار العین، ص158، مقصد 5.
2. مناقب آل ابی طالب، ج4، ص113، ابن شهر آشوب ایشان را عبدالرحمن ارجنی نامیده است.
منبع:
یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی
[h=1]
[/h]«نَضر» و «نُعمان» و «نعیم» سه پسران عِجلان بودهاند. این سه برادر از یاران و اصحاب حضرت علی علیهالسلام بودهاند. در جنگ صفین نقش جدی داشته و وقایع نگاران صفین از آنها به خوبی یاد کردهاند.(2) هر سه نفر در شجاعت و سرودن شعر شهرت داشتهاند. پیش از حادثه کربلا، نضر و نعمان دار فانی را وداع گفته بودند. لیکن برادرشان نعیم در کوفه در قید حیات بود. هنگامی که امام حسین علیه السلام به سوی عراق حرکت فرمود، او که از علاقمندان به خاندان عترت بود، از کوفه خارج شد و خود را به امام خویش رسانید.(3)
شهادت نعیم
پس از این که نعیم به سپاه امام ملحق شد، پیوسته همراه امام بود تا در روز عاشورا برای مبارزه از دیگران پیشی گرفت و در حمله نخستین به مقام رفیع شهادت نائل گشت.(4) پینوشتها:
1- شیخ طوسی ایشان را از یاران امام حسین علیه السلام دانستهاند. رجال شیخ طوسی، ص80 .
2- ابصار العین، ص 158.
3- همان .
4- همان .
منبع:
یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .
[h=1][/h]

«عمرو» فرزند «جناده» شهید کربلا است.(1) او در حالی که یازده سال بیش نداشت، پس از شهادت پدرش به خدمت امام آمد تا اذن جهاد بگیرد. حضرت او را اذن میدان نداد و فرمود: پدر این نوجوان در اولین حمله کشته شده است. شاید مادرش کشته شدن او را خوش نداشته باشد.(2) نوجوان گفت: مادرم مرا به جهاد امر کرده است.(3) پس از آن امام به او اجازه جنگیدن داد.
او در هنگام ورود به میدان این بیت را ترنم میکرد: امیری حسین و نعم الامیر سرور فواد البشیر النذیر
علی و فاطمه والداه و هل تعلمون له من نظیر(4)
سالارم حسین است و چه نیک امیری، که نشاط دل پیامبر و مژده دهنده (به سعادت) و بیم دهنده (از انحراف و دوری از حق) است. علی و فاطمه پدر و مادر اویند و آیا مانند او کسی را میشناسید؟
[h=2]شهادت عمرو[/h]پس از اجازه امام «عمرو» بیدرنگ به میدان رفت و پس از کارزاری نه چندان طولانی به شهادت رسید. این نوجوان نیز همانند پدرش در زیارت ناحیه مقدسه مورد سلام امام زمان(عج) است: السلام علی جنادة بن کعب الانصاری الخزرجی، و ابنه عمرو بن جناده؛ سلام بر جناده پسر کعب انصاری خزرجی و فرزندش عمرو پسر جناده.

درسی که میتوان گرفت: این نوجوان یازده ساله سرمشق خوبی برای نونهالان ماست تا که از همه چیز خود در راه احیای دین حق بگذرند.
[h=2]بَحریَّة دختر مسعود خزرجی[/h]پس از شهادت «عمرو»، دشمن سرِ جدا شده او را به سمت امام حسین علیه السلام پرتاب کرد. مادرش «بَحریه» دختر «مسعود خزرجی» سر نوجوانش را برداشت و خون از آن برگرفت و به طرف مردی که در نزدیکی او قرار داشت پرتاب کرد که ضربه سر، او را در جا کشت.(5) پس از آن، این مادر شهید که همسر شهید نیز بود، به خیمهگاه بازگشت و ستون خیمه را از جای کند و این اشعار را میخواند:
انی عجوز فی النساء ضعیفة خاویي بالیة نحیفة
اضربکم بضربة عنیفة دون بنی فاطمة الشریفة
من در بین زنان، ضعیف، خرد شده، پوسیده، و لاغرم. اما شما را در راه حمایت فرزندان فاطمه گرامی، ضربتی سخت میزنم.
پس از آن، تیرک خیمه را به جانب لشکر «ابن سعد» پرتاب کرد و دو نفر را مورد اصابت قرار داد. امام آن زن را به خیمهگاه بازگرداند. (6)
درسی که میتوان گرفت: شوهر بَحریه گفت وفای به عهد و پیمان را به وارث خویش ارث مینهم. وفای به عهد، پس از فرزندش «عمرو بن جنادة» به وارث دیگرش «بحریه» رسید. در حمایت از مقام رفیع اسلام، امام و ولایت، مرد و زن و بزرگ و کوچک برابرند و هر کس در حد توان خویش، موظف به دفاع از این حریم است. البته این، مستلزم شعور و معرفتی بالاست تا انسان به عرصههای جهاد و جانبازی راه یابد.
پینوشتها:
1- کتاب الفتوح، ج5، ص110.
2- مقتل الحسین علیه السلام مقرم، ص253.
3- ابصارالعین، ص159.
4- مناقب آل ابی طالب، ج4، ص104.
5- مناقب آل ابی طالب، ج3، ص219/ مقتل الحسین علیه السلام مقرم، ص112/ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص22.
6- بحارالانوار، ج45، ص 28.
منبع:
ياران شيداي حسين بن علي عليهماالسلام، استاد مرتضي آقا تهراني .
[h=1]سَیف بن حارِثِ بن سُرَیع جابِری[/h]
«سیف» فرزند «حارث» فرزند «سریع» از قبیله همدان است.(1) او به همراه برادر مادری خود «مالک بن عبد بن سریع» که پسرعموی او نیز بود در کربلا حضور یافت و در حمایت از امام و اهداف زنده او به شهادت رسید. (2)
شهادت سیف بن حارث
پیش از ورود به میدان نبرد، او و پسرعمویش «مالک» متوجه امام حسین علیه السلام شدند و عرض کردند: السلام علیک یابن رسول الله؛ ای پسر پیامبر! سلام بر تو باد. امام در پاسخ فرمود: و علیکما السلام و رحمة الله؛ بر هر دوی شما سلام و رحمت الهی باد.(3)
این یاور فداکار در «زیارت رجبیه» و در زیارت ناحیه مقدسه مورد سلام امام واقع شده اند.(4)
ابومخنف حادثهای را نقل فرموده که خواندنی است: این دو برادر (سیف و مالک) در خدمت امام بودند. به ناگاه «حنظلة بن اسعد» پیشی گرفت و به موعظه قوم پرداخت و جنگید تا به شهادت رسید.(5) در این هنگام بود که این دو مرد از دیگران پیشی گرفتند و به خدمت امام آمدند و اذن نبرد گرفتند. پس از آن، هر کدام از دیگری حمایت میکرد و هوادار او میبود تا این که هر دو به شهادت رسیدند.(6) درسی که میتوان گرفت: مومنان دو گونهاند: برخی امام را برای منافع خود میخواهند و برخی خود و تمام هستی خویش را برای امام میخواهند. گروه اول، خودپرستانیاند که از امام و دینشان برای خود و دنیای خویش سرمایه میاندوزند، ولی گروه دوم، به حق مسلماناند و امام را پیشوا و رهبر واقعی خود دانستهاند. و از این راه، اهل ولایت و معرفتاند.
پینوشتها:
1- سماوی نام پدر «سیف» را «حرث» ضبط کرده است. ابصار العین، ص132.
2- الکامل فی التاریخ، ج2، ص568.
3- بحارالانوار، ج45، ص31.
4- اقبال الاعمال، ج3، ص345.
5- پس از این درباره «حنظله بن اسعد» و موعظه او سخن خواهیم گفت.
6- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 443/ مثیرالاحزان، ص66.
منبع:
یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .