جمع بندی توضیحاتی درباره قاعده «الواحد»
تبهای اولیه
با سلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات
علاوه بر نقدی که برای نظریه عقول عشره بیان کردم و شما هم با انصاف مورد بررسی قرار دادین باید بگم که بنده با مفاهیمی همچون "قانون الواحد" و "صادره از ذات الهی" و "مجرد بودن عقل اول" خیلی مشکل دارم. به بنده بگین اینکه عقل اول صادره از ذات الهی است یعنی چه؟ منظور از صادره چیست؟ من اینطور تصور میکنم که منظور این هست که خداوند از قسمتی از ذات خودش کپی برداری کرده و عقل اول رو بوجود آورده!
و چون از ذات الهی صادر شده پس اون هم مجرد است!
سوال بعدی اینکه به چه دلیلی باید قانون الواحد رو در مورد واجب الوجود هم ضروری بدونیم؟ یعنی واجب الوجود حتما باید از قوانین ممکن الوجود تبعیت کند؟!
توضیح: این پست از تاپیک:
[h=2]سلسله علل موجده از انسان تا خدا[/h]
جدا شده است و جهت پاسخگویی به کارشناس محترم ارجاع داده شده است
سلام
بنده سوالات رو در تایپک مجزا مطرح کردم اما مسئولین سایت فرمودند که این سوالات نیاز به تحقیق و پژوهش گسترده دارد و زمان زیادی میبرد و برای همین پست رو حذف کردند.
من سوالات رو همینجا مطرح میکنم اگه خواستین جواب بدین.
۱- عقل اول صادره از ذات الهی است یعنی چه؟ منظور از صادره چیست؟ من اینطور تصور میکنم که منظور این هست که خداوند از قسمتی از ذات خودش کپی برداری کرده و عقل اول رو بوجود آورده!
و چون از ذات الهی صادر شده پس اون هم مجرد است!
۲- سوال بعدی اینکه به چه دلیلی باید قانون الواحد رو در مورد واجب الوجود هم ضروری بدونیم؟ یعنی واجب الوجود حتما باید از قوانین ممکن الوجود تبعیت کند؟
سلام
بنده سوالات رو در تایپک مجزا مطرح کردم اما مسئولین سایت فرمودند که این سوالات نیاز به تحقیق و پژوهش گسترده دارد و زمان زیادی میبرد و برای همین پست رو حذف کردند. اینطور که از اسم سایت مشخص است در اینجا بر روی موضوعات مختلف دینی باید گفتگو بشود. اگر قرار باشد صرفا سوالی مطرح و پاسخ دریافت شود که سایت صورت سایتهای مراجع تقلید را به خود میگیرد که شخصی سوالی مطرح میکند و مرجع محترم فتوای خود را میدهد.
من سوالات رو همینجا مطرح میکنم اگه خواستین جواب بدین.
۱- عقل اول صادره از ذات الهی است یعنی چه؟ منظور از صادره چیست؟ من اینطور تصور میکنم که منظور این هست که خداوند از قسمتی از ذات خودش کپی برداری کرده و عقل اول رو بوجود آورده!
و چون از ذات الهی صادر شده پس اون هم مجرد است!
۲- سوال بعدی اینکه به چه دلیلی باید قانون الواحد رو در مورد واجب الوجود هم ضروری بدونیم؟ یعنی واجب الوجود حتما باید از قوانین ممکن الوجود تبعیت کند؟
با سلام و عرض ادب و آرزوی قبولی طاعات و عبادات
خوشحالم از این که با دوستانی گفتگو میکنم که اهل فلسفه و علم و دانشند. مختصرا در پاسخ به این دو پرسش، نظر فلاسفه مسلمان را بیان میکنم.
مطلب اول این که منظور از صدور، ایجاد است. از منظر فلسفی، میان خداوند و مخلوقاتش رابطه علیت برقرار است؛ و یکی از لوازم علیت مسانخت وجودی است؛ یعنی علت و معلول هم سنخ همدیگرند به گونه ای که معلول واجد کمالات علت است به صورت رقیق تر، و علت واجد کمالاتی است که به معلول داده است به صورت شدیدتر. از این رو، هر مخلوقی، آیه ای از آیات الهی است و کمالش نمایشگر کمال الهی است. اگر منظور از کپی کردن همین باشد، سخن درستی است.
مطلب دوم این که قانون الواحد مخصوص ممکنات نیست؛ یعنی اگر فرض کنیم این قانون درست است، محدود به ممکنات نیست چرا که مفادش مطلق است: «الواحد لا يصدر عنه الاّ الواحد» یعنی: از علت واحد جز معلول واحد صادر نميشود». بنابراین، این قانون و قاعده، ناظر به عنوان علت و معلول است؛ خواه آن علت ممکن یاشد یا واجب. دلیلی هم که برای اثبات این قاعده اقامه شده است، دلیل عقلی است و اینطور نیست که دلیلش تجربی باشد تا گفته شود که محدود به تجارب است و دلیلی برای تعمیمش به خداوند نداریم. بنابراین، اگر کسی این قاعده را بپذیرد آن را بر خداوند نیز تطبیق میدهد؛ بلکه برخی از فلاسفه، مصداق حقیقی این قاعده را فقط خداوند میدانند چنانچه که فاعلیت و علیت ایجادی حقیقی را منحصر به خداوند میدانند.
اگر متمایل به بحث و بررسی این مطالب هستید، می توانید به کتاب آموزش فلسفه ج2 مراجعه کنید. این کتاب در این آدرس در دسترس است: http://lib.eshia.ir/10110/2/529
در پناه حق تعالی، پیروز و موفق باشید@};-
با سلام و عرض ادب و آرزوی قبولی طاعات و عبادات
خوشحالم از این که با دوستانی گفتگو میکنم که اهل فلسفه و علم و دانشند. مختصرا در پاسخ به این دو پرسش، نظر فلاسفه مسلمان را بیان میکنم.
مطلب اول این که منظور از صدور، ایجاد است. از منظر فلسفی، میان خداوند و مخلوقاتش رابطه علیت برقرار است؛ و یکی از لوازم علیت مسانخت وجودی است؛ یعنی علت و معلول هم سنخ همدیگرند به گونه ای که معلول واجد کمالات علت است به صورت رقیق تر، و علت واجد کمالاتی است که به معلول داده است به صورت شدیدتر. از این رو، هر مخلوقی، آیه ای از آیات الهی است و کمالش نمایشگر کمال الهی است. اگر منظور از کپی کردن همین باشد، سخن درستی است.
مطلب دوم این که قانون الواحد مخصوص ممکنات نیست؛ یعنی اگر فرض کنیم این قانون درست است، محدود به ممکنات نیست چرا که مفادش مطلق است: «الواحد لا يصدر عنه الاّ الواحد» یعنی: از علت واحد جز معلول واحد صادر نميشود». بنابراین، این قانون و قاعده، ناظر به عنوان علت و معلول است؛ خواه آن علت ممکن یاشد یا واجب. دلیلی هم که برای اثبات این قاعده اقامه شده است، دلیل عقلی است و اینطور نیست که دلیلش تجربی باشد تا گفته شود که محدود به تجارب است و دلیلی برای تعمیمش به خداوند نداریم. بنابراین، اگر کسی این قاعده را بپذیرد آن را بر خداوند نیز تطبیق میدهد؛ بلکه برخی از فلاسفه، مصداق حقیقی این قاعده را فقط خداوند میدانند چنانچه که فاعلیت و علیت ایجادی حقیقی را منحصر به خداوند میدانند.
اگر متمایل به بحث و بررسی این مطالب هستید، می توانید به کتاب آموزش فلسفه ج2 مراجعه کنید. این کتاب در این آدرس در دسترس است: http://lib.eshia.ir/10110/2/529
در پناه حق تعالی، پیروز و موفق باشید
@};-
سلام برادر گرامی
حقیقت رو بخوام بگم بنده علم تجربی رو واقعا دوست دارم چون اولا همه چیزش شفاف است دوما در حیطه خداشناسی دخالت نمیکند. اگه نظر شخصی خودم در مورد فلسفه رو بخوام بگم اینه که فلسفه در اون حیطه ای که وارد مسائل خداشناسی و دینی میشه جز توهمات یک انسان چیز دیگری برای گفتن نداره. این انسان متوهم مثل مورچه ای هست که داشتن شاخک رو کمال میدونه و اون رو به خدا هم نسبت میده. خدا رو فقط و فقط خود خدا میتونه توصیف کنه نه افرادی مثل ارسطو و افلاطون و ابن سینا و ابن عربی و ملاصدرا .... .
از جوابهایی که دادین تشکر میکنم اما تکرار مکررات بود و جواب سوالاتم رو شفاف نگرفتم بخصوص در مورد اینکه بر چه اساسی قانون الواحد به خدا نسبت داده میشه. در علم تجربی وقتی یک فرمول یا قاعده بیان می شود روش اثبات آن را هم می گویند. من خواننده نمیتونم صرفا بخاطر اینکه فلان شخص فیلسوف فرمولی را بیان کرده است بپذیرم.
در مورد قسمت اول فرمایشتون: منظور از صادر ایجاد نمیتواند باشد. مثلا وقتی گفته میشود نور از خورشید صادر شد منظور این نیست که خورشید نور را بر اساس فعل و انفعالاتی که در آن صورت میگیرد ایجاد میکند. بلکه منظور این است که خورشید عین نور است و آن را صادر میکند.
نظر من در مورد قانون علیت این هست که این قانون در حیطه خداشناسی انسان رو به سمت کفر هدایت میکنه. اگر قرار باشد قانون علیت را بطور کامل در مورد خدا صادق بدونیم پس باید قبول کنیم که خدا دچار فعل و انفعال میشه. در قانون علیت، معلول هیچوقت بوجود نمیاد مگر اینکه علت آن دچار فعل و انفعالاتی شده باشد. حرکت از لوازم جدایی ناپذیر قانون علیت است. اگر حرکت نباشد هیچ معلولی بوجود نمی آید.
با سلام و عرض ادب
جالب ترین چیز در مورد فلسفه ادیان این هست که
فرضیات علوم تجربی رو رد می کنه ، در حالی که کلی دلیل و مدرک نقلی و تجربی برای درک موضوع وجود داره
اما تمام فرضیات پایه گذاران فلسفه رو بدون هیچ سند نقلی از خود دین قبول می کنه !!!!!
فقط به این دلیل که فلانی خیلی مشهور بوده !!!!
حتی اگر در تعارض با سند نقلی از خود دین باشه !!!!
در پناه حق تعالی ...
از جوابهایی که دادین تشکر میکنم اما تکرار مکررات بود و جواب سوالاتم رو شفاف نگرفتم
سلام و عرض ادب و ارادت
بنده تمام تلاشم رو کردم که شفاف سخن بگویم. البته بعید نیست در موردی اشتباه کرده باشم و یا مبهم سخن گفته باشم. خوشحال و ممنون میشوم آن بخش را مشخص نمایید تا بهتر متوجه منظور شما بشوم.
خصوص در مورد اینکه بر چه اساسی قانون الواحد به خدا نسبت داده میشه. در علم تجربی وقتی یک فرمول یا قاعده بیان می شود روش اثبات آن را هم می گویند. من خواننده نمیتونم صرفا بخاطر اینکه فلان شخص فیلسوف فرمولی را بیان کرده است بپذیرم.
اما درباره قاعده الواحد و چگونگی انتساب آن به خداوند، بسیار مجمل سخن گفتم چرا که همانطور که عرض کردم مربوط به تایپیک دیگری است.
بنده به استدلالهایی که طرفداران قاعده الواحد اقامه کرده اند نیز نپرداختم و درصدد دفاع یا نقدش نبودم. قطعا فیلسوفان مسلمان نیز خواستار تقلید از این و آن نیستند و بدون دلیل، چیزی را ادعا نمی کنند.
اگر چنین بود مکاتب مختلف فلسفی مشاء و اشراق و متعالیه بوجود نمی آمد. بنده در محیط فلسفی آموزش دیده ام و کاملا از روحیه نقّاد بخش قابل توجهی از فلاسفه مطلعم. البته قبول دارم که فلسفه موجود، با فلسفه مطلوب فاصله فراوانی دارد.
به نظرم برای نقد فلسفه، راهی جز فلسفه وجود ندارد. این امر محدود به جهان اسلام نیست؛ در غرب نیز هیوم با نقد دکارت و اسپینوزا مطرح می شود و فلسفه جدیدی بنا می نهد و یا هایدگر با نقد کانت و فلسفه مدرن، به فلسفه جدیدی اشاره می کند و غیره.
نظر من در مورد قانون علیت این هست که این قانون در حیطه خداشناسی انسان رو به سمت کفر هدایت میکنه. اگر قرار باشد قانون علیت را بطور کامل در مورد خدا صادق بدونیم پس باید قبول کنیم که خدا دچار فعل و انفعال میشه. در قانون علیت، معلول هیچوقت بوجود نمیاد مگر اینکه علت آن دچار فعل و انفعالاتی شده باشد. حرکت از لوازم جدایی ناپذیر قانون علیت است. اگر حرکت نباشد هیچ معلولی بوجود نمی آید.
علت بودن به معنای حرکتمندی و فعل و انفعال داشتنش نیست. ممکن است برخی از علل به جهات دیگر، خودشان حرکت و فعل و انفعال داشته باشند اما در جای خودش ثابت شده که علت بودن مستلزم حرکتمندی و فعل و انفعال نیست و خداوند نیز حرکت و فعل و انفعال ندارد.
سلام و عرض ادب و ارادتسلامبنده تمام تلاشم رو کردم که شفاف سخن بگویم. البته بعید نیست در موردی اشتباه کرده باشم و یا مبهم سخن گفته باشم. خوشحال و ممنون میشوم آن بخش را مشخص نمایید تا بهتر متوجه منظور شما بشوم.
اما درباره قاعده الواحد و چگونگی انتساب آن به خداوند، بسیار مجمل سخن گفتم چرا که همانطور که عرض کردم مربوط به تایپیک دیگری است.
بنده به استدلالهایی که طرفداران قاعده الواحد اقامه کرده اند نیز نپرداختم و درصدد دفاع یا نقدش نبودم. قطعا فیلسوفان مسلمان نیز خواستار تقلید از این و آن نیستند و بدون دلیل، چیزی را ادعا نمی کنند.
اگر چنین بود مکاتب مختلف فلسفی مشاء و اشراق و متعالیه بوجود نمی آمد. بنده در محیط فلسفی آموزش دیده ام و کاملا از روحیه نقّاد بخش قابل توجهی از فلاسفه مطلعم. البته قبول دارم که فلسفه موجود، با فلسفه مطلوب فاصله فراوانی دارد.
به نظرم برای نقد فلسفه، راهی جز فلسفه وجود ندارد. این امر محدود به جهان اسلام نیست؛ در غرب نیز هیوم با نقد دکارت و اسپینوزا مطرح می شود و فلسفه جدیدی بنا می نهد و یا هایدگر با نقد کانت و فلسفه مدرن، به فلسفه جدیدی اشاره می کند و غیره.
علت بودن به معنای حرکتمندی و فعل و انفعال داشتنش نیست. ممکن است برخی از علل به جهات دیگر، خودشان حرکت و فعل و انفعال داشته باشند اما در جای خودش ثابت شده که علت بودن مستلزم حرکتمندی و فعل و انفعال نیست و خداوند نیز حرکت و فعل و انفعال ندارد.
از جنابعالی تشکر میکنم که مطالب رو با حوصله مورد مطالعه و بررسی قرار میدین و صرفا سعی در قبولاندن دانسته های خودتون ندارید.
مفهوم صادر شدن و دلیل نسبت دادن قانون الواحد به خداوند برای من شفاف نشد. اگه فکر میکنین در این تایپک نمیگنجد تایپک دیگری بزنید. بنده که سعی کردم اما نشد.
شما میفرمایید علت بودن به معنای حرکتمندی و فعل و انفعال داشتنش نیست. من با این جمله موافق نیستم. شاید اگر علت را به تنهایی در نظر بگیریم درست باشد اما ما وقتی از علت صحبت میکنیم باید اون رو در کنار معلول در نظر بگیریم. برای یک چیزی به خودی خود نه واژه ی علت رو میشه بکار برد و نه واژه ی معلول. وقتی یک چیز را به تنهایی در نظر بگیریم نه میتونیم بگیم علت هست نه میتونیم بگیم معلول. پس در قانون علیت معلول و علت در کنار هم هستند.
شما فرمودین در جای خودش ثابت شده که علت بودن مستلزم حرکتمندی و فعل و انفعال نیست. میتونم بپرسم چه کسی این رو ثابت کرده؟ و چگونه؟
قانون علیت بر اساس مشاهدات و اندازه گیری های انسان بیان شده است. اگر اشتباه میکنم بفرمایید. وقتی میگوویم یک چیز معلول چیز دیگری (علت) است یعنی اینکه معلول و علت حداقل در یک جهت با یکدیگر متفاوت هستند. وقتی در پدیدها دقت و مطالعه میکنیم میبینیم که اگر حرکت (تغییر) در پدیده ها وجود نداشته باشد تفاوت ها بوجود نمی آیند. اگر در دانه ای که کاشته میشود تغییری صورت نگیرد آن دانه به یک درخت تبدیل نمیشود. اگر قرار باشد این قانون را برای خداوند بعنوان علت العلل نیز در نظر بگیریم به خدایی میرسیم که دارای حرکت (تغییر) است که این مخالف احادیث ائمه معصومین است. اگر هم بگوییم که خداوند بعنوان علت العلل دچار تغییر و حرکت نمیشود یکی از جوانب قانون علیت را برای خداوند مستثنی کرده ایم. پس در جوانب دیگر آن هم نمیتوانیم حکم کلی بدهیم و بگوییم سنخیت علت و معلول در مورد خداوند هم صادق است.
سلام
از جنابعالی تشکر میکنم که مطالب رو با حوصله مورد مطالعه و بررسی قرار میدین و صرفا سعی در قبولاندن دانسته های خودتون ندارید.
مفهوم صادر شدن و دلیل نسبت دادن قانون الواحد به خداوند برای من شفاف نشد. اگه فکر میکنین در این تایپک نمیگنجد تایپک دیگری بزنید. بنده که سعی کردم اما نشد.
شما میفرمایید علت بودن به معنای حرکتمندی و فعل و انفعال داشتنش نیست. من با این جمله موافق نیستم. شاید اگر علت را به تنهایی در نظر بگیریم درست باشد اما ما وقتی از علت صحبت میکنیم باید اون رو در کنار معلول در نظر بگیریم. برای یک چیزی به خودی خود نه واژه ی علت رو میشه بکار برد و نه واژه ی معلول. وقتی یک چیز را به تنهایی در نظر بگیریم نه میتونیم بگیم علت هست نه میتونیم بگیم معلول. پس در قانون علیت معلول و علت در کنار هم هستند.
شما فرمودین در جای خودش ثابت شده که علت بودن مستلزم حرکتمندی و فعل و انفعال نیست. میتونم بپرسم چه کسی این رو ثابت کرده؟ و چگونه؟
قانون علیت بر اساس مشاهدات و اندازه گیری های انسان بیان شده است. اگر اشتباه میکنم بفرمایید. وقتی میگوویم یک چیز معلول چیز دیگری (علت) است یعنی اینکه معلول و علت حداقل در یک جهت با یکدیگر متفاوت هستند. وقتی در پدیدها دقت و مطالعه میکنیم میبینیم که اگر حرکت (تغییر) در پدیده ها وجود نداشته باشد تفاوت ها بوجود نمی آیند. اگر در دانه ای که کاشته میشود تغییری صورت نگیرد آن دانه به یک درخت تبدیل نمیشود. اگر قرار باشد این قانون را برای خداوند بعنوان علت العلل نیز در نظر بگیریم به خدایی میرسیم که دارای حرکت (تغییر) است که این مخالف احادیث ائمه معصومین است. اگر هم بگوییم که خداوند بعنوان علت العلل دچار تغییر و حرکت نمیشود یکی از جوانب قانون علیت را برای خداوند مستثنی کرده ایم. پس در جوانب دیگر آن هم نمیتوانیم حکم کلی بدهیم و بگوییم سنخیت علت و معلول در مورد خداوند هم صادق است.
سلام و عرض ادب و تشکر از لطف شما
مباحثی که به آنها اشاره کردید، نیازمند تایپیک های دیگر است. دوستان مدیریت بنا بر آئین نامه سایت، متذکر شده اند که در هر تایپیک، به پرسشهای مربوط باید پرداخت. سعی میکنم دوستان رو قانع کنم تا متناسب با پرسش های شما تایپیک مستقلی ایجاد کنند.
البته بنده در هفته آتی مسافرت هستم و نمیتونم پاسخگوی عزیزان باشم. امیدوارم با کارشناسان دیگر بحث را ادامه دهید و اگر تمایل به ادامه گفتگو با حقیر بود، اگر عمری بود از 19 خرداد در خدمتم.
صمیمانه برای شما دوست گرامی، عزت و توفیق پایدار را از خداوند طلب میکنم. امیدوارم در این ایام مبارک دعاگویم باشید.
در پناه حق تعالی پیروز و موفق باشید.@};-
اگه نظر شخصی خودم در مورد فلسفه رو بخوام بگم اینه که فلسفه در اون حیطه ای که وارد مسائل خداشناسی و دینی میشه جز توهمات یک انسان چیز دیگری برای گفتن نداره. این انسان متوهم مثل مورچه ای هست که داشتن شاخک رو کمال میدونه و اون رو به خدا هم نسبت میده. خدا رو فقط و فقط خود خدا میتونه توصیف کنه نه افرادی مثل ارسطو و افلاطون و ابن سینا و ابن عربی و ملاصدرا .... .
سلام برادر،
اینکه فلاسفه متوهم باشند یا نباشند خودش یک بحث فلسفی و کلامی است ... در فلسفه بحث شناختشناسی مطرح است و در روایات ما هم این فرمایش حضرت علی علیهالسلام را داریم که انسانها خواب هستند و وقتی که بمیرند بیدار میشوند ... انسان فیلسوف و متکلم و کلاً کسانی که به دنبال فهمیدن حقیقت هستند کسانی هستند که میخواهند از خواب نادانی و غفلت بیرون بیایند و وهم و خیال را با حقیقت جایگزین کنند، حالا چقدر موفق باشند صحبت دیگری است ... به هر حال این همه فلسفهی متفاوت نشان میدهد که اینطور نیست که تفلسف را بتوان به راحتی راه رسیدن به حقیقت دانست، اگر از نگاه دینی باور داشته باشیم که حقیقت یکتاست و بدانیم که این فلسفههای متفاوت هم با یکدیگر قابل جمع کردن نیستند ...
اما اینکه میفرمایید که خدا را فقط و فقط خودش میتواند توصیف کند سخنی است که با همین صراحت در روایات ما هم آمده است ...
از جوابهایی که دادین تشکر میکنم اما تکرار مکررات بود و جواب سوالاتم رو شفاف نگرفتم بخصوص در مورد اینکه بر چه اساسی قانون الواحد به خدا نسبت داده میشه.
نه قاعدهی الواحد و نه رابطهی علیت و نه بالاتر از آنها کارکرد عقلانیت، هیچ کدام را نمیتوانیم از سر خود تا ساحت ذات خداوند تعمیم بدهیم (مگر اینکه از قران و حدیث دلیلی برای آن داشته باشیم) ... هر چند که درستی آنها برای ما و در ساحت وجودی ما مسلّم و بدیهی فرض شوند و چون نمیتوانیم غیر آن را تصور کنیم خود را مجاز بدانیم که آن را در ساحتهای دیگر نیز صادق بدانیم ... این کار به نوعی توسل به جهل است، با این تفاوت که چون بحث در اینجا بر سر بدیهیات ذهنی انسان است دیگر بحث یافتن یا نیافتن اثبات مطرح نیست ...
در مورد قسمت اول فرمایشتون: منظور از صادر ایجاد نمیتواند باشد. مثلا وقتی گفته میشود نور از خورشید صادر شد منظور این نیست که خورشید نور را بر اساس فعل و انفعالاتی که در آن صورت میگیرد ایجاد میکند. بلکه منظور این است که خورشید عین نور است و آن را صادر میکند.
منظور از ایجاد کردن هم خلق کردن نیست ... ایجاد یعنی اظهار کردن وجود ... به قول ابن سینا «ما خلق الله المشمشة المشمشة، بل اوجدها» ... در واقع وقتی صحبت از «ایجاد» عقل اول که مطابق روایات نور محمدی صلیاللهعلیهوآله یا مشیت الهی مطابق با حدیث امام رضا علیهالسلام است،به نوعی بحث بقیةالله بودن این نور است که مطرح میشود، ظاهر شدن حقیقتی که مخفی بود (این حدیث قدسی که اگرچه خیلی مورد استناد قرار میگیرد ولی صدق انتساب آن به خدا اگر درست خاطرم باشد بیشتر مفهومی است تا سندی: کنت کنزاً مخفیاً فأحببت أن أعرف فخلقت الخلق لکی أعرف) ... در یک نگاه دست پایین، این ایجاد کردن مثل این است که شما مفهومی را به صورت مجمل و کلی (abstract and general) در ذهن دارید و بعد آن را در قالب لغات و جملات بیان صریح میفرمایید و این جملات میشوند یک نمایندهی خارجی و مصداقی برای آن مفهومی کلی و مجمل ... این بیان میتواند کلاً بر اساس زدن مثال به عنوان مصداق خارجی یک مفهوم باشد ... مثالهای متعدد برای یک ممفهوم بسیط ذهنی میشود یک راه ایجاد کثرت ... جالب است که در روایت امام رضا علیهالسلام بحث خلقت دوم خداوند بعد از خلقت اول (مشیت خدا، یعنی قانون و اصول، شاید همان سنتهای الهی که تبدیل و تحلی ندارند) همان حروف هستند (حروف در روایات مختلف همان اسماء و صفات الهی معرفی میشوند که مجرای جاری شدن ارادهی خدا هستند و در روایات دیگری به صراحت این اسماء و صفات و این حروف خود اهل بیت علیهمالسلام معرفی شدهاند، مثل آنجا که حضرت علی علیهالسلام میفرمایند باء رسول خداست و من نقطهی زیر آن هستم، یا اینکه میفرمایند من باطن حرف سین هستم و میم رسول خداست صلیاللهعلیهوآله، یا مثل آنجا که میفرمایند من هستم ظاهر و من هستم باطن و من هستم اول و من هستم آخر و ...) ... بعد هم میرسیم به کتاب آفرنیش که تشکیل شده از کلمات خدا هستند و کلمات هم ترکیبهایی از حروف هستند، چنانکه قران در یک نگاه کلاً مجموعهای از حروف مقطعه است که در کنار یکدیگر نشستهاند ... «قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِّكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدً» ...
در روایات شیعه وارد شده است که برای خداوند دو علم است، یک علم مطلق که فقط نزد خداست (و کسانی که خدا به ایشان آموخته باشد)، و علمی دیگر که قابل محو و اثبات است (بداء از مسلمات اعتقادی شیعه است که بحث کردن بر روی آن و توضیح دادن آن به دیگران جزء وظایف شیعیان به شدت مورد توصیه قرار گرفته است)، ایجاد کردن میتواند به معنای اثبات کردن آن علم مطلق ولی مجمل باشد ... در شب قدر همین اتفاق میافتد ...
به هر حال بین ایجاد کردن و خلق کردن تفاوت هست، همانطور که خودتان هم اشاره فرمودید، و منظور فلاسفه و عرفا از صادر کردن و ایجاد کردن هم همان خلق کردن نیست ... گرچه خلق کردن معنای عامتری هم دارد که ایجاد کردن را هم در خودش جای بدهد ...
نظر من در مورد قانون علیت این هست که این قانون در حیطه خداشناسی انسان رو به سمت کفر هدایت میکنه. اگر قرار باشد قانون علیت را بطور کامل در مورد خدا صادق بدونیم پس باید قبول کنیم که خدا دچار فعل و انفعال میشه. در قانون علیت، معلول هیچوقت بوجود نمیاد مگر اینکه علت آن دچار فعل و انفعالاتی شده باشد. حرکت از لوازم جدایی ناپذیر قانون علیت است. اگر حرکت نباشد هیچ معلولی بوجود نمی آید.
این فرمایش شما هم بحث زیادی را به پیش میکشد که دیگر بگذریم ...
حقیقت رو بخوام بگم بنده علم تجربی رو واقعا دوست دارم چون اولا همه چیزش شفاف است دوما در حیطه خداشناسی دخالت نمیکند.
در علم تجربی وقتی یک فرمول یا قاعده بیان می شود روش اثبات آن را هم می گویند.
موضوع بحث علوم تجربی یک موضوع کاربردی است، در علوم تجربی روی حقیقت بحث نمیکنند و روی مشاهدات ما از حقیقت و روی برداشتهای ما از آن مشاهدات بحث میکنند، شفافیت آن هم در همین حیطه است ... اما فلاسفه گاهی به اشتباه مدعی هستند که دارند روی حقایق بحث میکنند و این ابهامات به نوعی از همینجا نشأت گرفته میشود ... این علوم همهاشان از جنس ظن و گمان هستند و خداوند هم فرموده است که ظن و گمان (نظریهپردازی) انسان را از حقیقت بینیاز نمیکند ... روی این علوم میتوان حساب کرد ولی باید دانست که هر علمی محدودهی خودش را دارد که در همان حد هم میتوان رویشان حساب باز کرد ... مثلاً برخی معتقد هستند که فلسفه مقدم بر اتخاذ جهانبینی است و با فلسفه است که میتوان صدق جهانبینیها را سنجید و یکی را که دائر بر مدار حق است تشخیص داد و انتخابش نمود و به آن معتقد و پایبند باقی ماند، حال آنکه ظاهراً خلاف آن است و جهانبینی مقدم بر فلسفه است و هر کسی در فلسفه تلاش میکند تا چیزی را که باور دارد را به روش فلسفی اثبات نماید (توجیه کند و موجه نشان دهد)، بعد هم بحث میان فلاسفه را داریم که یکبند یکدیگر را نقد میکنند و البته یک فیلسوف منصف هم شاید خودش را نقد کند و بالاتر از آن یک فیلسوف منصفتر با وجدان میگوید من تعبداً فلان نظر دین را میپذیرم با آنکه نمیتوانم آن را بفهمم ...
در بحث اثبات هم همینطور هست ... در علم تجربی یک نظریه بر اساس یک سری شواهد و یک سری فرمولبندیهای منطقی و ریاضیاتی و یک سری پیشبینیها در نظر دانشمندان زمان خودش به تثبیت میرسد (اثبات میشود)، به این معنا که موجه نشان داده میشود و کسی نمیتواند ردّش نماید، حالا در آیندهای نزدیک یا دور از موجه بودن خارج شود یا نشود دیگر کسی کاری به ان ندارد ... اثبات در علوم تجربی اثباتی نسبی است و مطلق نیست ... در علوم فلسفی هم همینطور است، طرفداران یک نظریهی فلسفی که هیچ اشکالی را به ان وارد ندانند و نقدهای وارد به نظریهی محبوب و مطلوب خود را اشتباه بدانند و جوابهایی نزد خودشان برای آنها داشته باشند به راحتی نظریهی مطلوب خود را موجه و اثبات شده معرفی میکنند، و اشکالی هم ندارد، در اینجا حتی اشکالی ندارد اگر دو نظریهی به کل متفاوت را اثبات شده در نظر بگیریم و قائل به نسبیگرایی شویم، چرا که این اثباتها نسبی هستند و مطلق نیستند و هر اثبات برای گروهی از افراد و برای یک دورهی تاریخی است که تثبیتکننده و موجهکننده محسوب میشود ... در واقع میتوان نسبیگرا بود و چون در این نسبیگرایی هم نسبی هستیم در کل مطلقگرا باشیم، به این معنا که قائل باشیم که حقیقتی یکتا وجود دارد اگرچه برداشتهای انسانهای متفاوت از آن متفاوت است و هر کدام هم در محدودهی دانش خودشان با برداشت خودشان مشکلی ندارند و میتوانند تا رد نشدن آن به آن پایبند باقی بمانند ...
ظاهراً در زمان غیبت امام زمان علیهالسلام که به علم خدا دسترسی کامل و صحیحی نداریم، لازم است از طرفی مطلقگرا باشیم به این معنا که بدانیم بالأخره حقیقت یکتایی وجود دارد گرچه ما آن را به طور کامل یا درست نشناسیم، و از طرف دیگر اگر آب گوارایمان در زمین فرو رفته و به آن دسترسی نداریم لااقل آبی که به اندازهی خودمان تصفیه شده است را به عنوان آب قابل شرب که نوشیدن آن کمترین ضرر را برایمان داشته باشد معرفی میکنیم و مدام هم سعی میکنیم کیفیت آن را بالاتر ببریم، و از نوشیدن آبهای نجس یا کثبفی که توسط عدهای دیگر عرضه میشود هم خودداری میکنیم ... این مانند همان است که وقتی کسی از خداوند روزی طیب میخواست معصوم علیهالسلام به او فرمود که روزی طیّب خاص اولیاء الهی است و شما از خدا روزی حلال بخواهید که بعداً بخاطر آن مؤاخذه نشوید ...
من خواننده نمیتونم صرفا بخاطر اینکه فلان شخص فیلسوف فرمولی را بیان کرده است بپذیرم.
از چیزی که به آن علم ندارید تبعیت نکنید ... من هم اگر نظری از نظرات فلسفی را نتوانم بپذیرم به راحتی نمیپذیرم و تا جایی که از ترکیب چهارچوب شناخت خودم و شناخت رایج از آموزههای دینی خارج نشوم هم نظرات خودم را جایگزین آنها میکنم ... اعتماد کامل فقط میتوان به قول خدا و جانشینان خدا داشت، نه به قول فلاسفه و نه به قول دانشمندان علوم طبیعی و نه به قول هیچ کس دیگر ... هر کسی مسؤول اعتقادات و تفکرات خودش هست و نمیتواند بر اساس اعتماد به دیگران علمی را اخذ کند با آنکه دلش با آن صاف نیست، که اگر بکند از نظر قران قابل سرزنش است که آنها هم هر چه پدرانشان میگفتند را میپذیرفتند ... کافی است که انسان حقیقتطلب باشد و منصف، خدا خودش آموزگار او میشود و او را از طریق باورهای ناسخ و منسوخ به تدریج برای پذیرش حقیقت آماده میکند ... مثل حضرت ابراهیم علیهالسلام که معلمی نداشتند و فطرتاً به خدا رسیدند، شاید مثل آنجا که گفتند «فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَـٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ *فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَـٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِن لَّمْ يَهْدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ *فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَـٰذَا رَبِّي هَـٰذَا أَكْبَرُ ۖ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَ *إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفًا ۖ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ * وَحَاجَّهُ قَوْمُهُ ۚ قَالَ أَتُحَاجُّونِّي فِي اللَّـهِ وَقَدْ هَدَانِ»
«الواحد لا يصدر عنه الاّ الواحد» یعنی: از علت واحد جز معلول واحد صادر نميشود»
خب این قانون را چه کسی گفته ؟ آیا شامل موجودات زنده هم میشود ؟ از کجا به این قانون رسیده اند و ...
خب این قانون را چه کسی گفته ؟ آیا شامل موجودات زنده هم میشود ؟ از کجا به این قانون رسیده اند و ...
قرار شد در تایپیک دیگر درباره این قاعده بحث کنیم
با سلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات
علاوه بر نقدی که برای نظریه عقول عشره بیان کردم و شما هم با انصاف مورد بررسی قرار دادین باید بگم که بنده با مفاهیمی همچون "قانون الواحد" و "صادره از ذات الهی" و "مجرد بودن عقل اول" خیلی مشکل دارم. به بنده بگین اینکه عقل اول صادره از ذات الهی است یعنی چه؟ منظور از صادره چیست؟ من اینطور تصور میکنم که منظور این هست که خداوند از قسمتی از ذات خودش کپی برداری کرده و عقل اول رو بوجود آورده!
و چون از ذات الهی صادر شده پس اون هم مجرد است!
سوال بعدی اینکه به چه دلیلی باید قانون الواحد رو در مورد واجب الوجود هم ضروری بدونیم؟ یعنی واجب الوجود حتما باید از قوانین ممکن الوجود تبعیت کند؟!
توضیح: این پست از تاپیک:
سلسله علل موجده از انسان تا خدا
جدا شده است و جهت پاسخگویی به کارشناس محترم ارجاع داده شده است
با سلام و عرض ادب و آرزوي توفيق روزافزون.
برای پاسخ به پرسش مذکور، توجه شما را به این نکات جلب می کنیم:
1. قاعده الواحد از قواعدی است که فلاسفه و متکلمان در قبولش اختلاف کرده اند. البته فلاسفه نیز در پذیرش این قاعده از تقریرها و ادله مختلفی استفاده کرده اند که در پست های آینده به آنها خواهیم پرداخت. همچنین نقد متکلمان و منتقدان قاعده الواحد نیز متفاوت است. در پست های بعد به ادله موافقان و مخالفان این قاعده مفصلا خواهیم پرداخت.
2. فعلا اجمالا به تقریری از این قاعده اشاره می کنیم و نشان می دهیم که چرا به نظر فلاسفه این قاعده بر خداوند تطبیق می یابد و بر اساس آن، نظام خلقت به صورت طولی تحقق می یابد.
3. مفاد قاعده الواحد چنین است که از واحد جز واحد صادر نمی شود چرا که اگر از واحد، الف و ب صادر شود، و الف همان ب نباشد، پس از آن علت واحد، الف و غیرالف صادر شده است؛ و این امر مستلزم تناقض است.
توضیح بیشتر این که مفهوم اینکه یک علت به گونه ای است که از او «الف» واجب میشود، غیر از مفهوم این است که یک علت به گونه ای باشد که از او «ب» واجب گردد؛ در این صورت، هرگاه از یک علت دو چیز واجب شود، از دو حیثیتی است که از نظر مفهوم و حقیقت اختلاف دارند (دو معلول عرضی مستقل، مستلزم دو حیثیت در علت است. آن هم حیثیاتی که از نظر مفهوم و حقیقت اختلاف دارند)؛ و این خلاف فرض ما است که علت واحد است و هیچ کثرتی ندارد(1).
4. با عنایت به این که خداوند کثرت ندارد و واحد حقیقی است، مشمول قاعده الواحد است و در نتیجه، نباید از او بیش از یک مخلوق صدور یابد. در حالی که مخلوقات خداوند در جهان مادی متکثرند. به همین جهت، فلاسفه با در نظر گرفتن عقول مجرد چندگانه، کوشیدند تا نحوه صدور موجودات متکثر از خداوند را از طریق نظام طولی عقول و افلاک توضیح دهند(2). با عنایت به این که این مباحث در تایپیک دیگری مورد بحث قرار گرفت، در ادامه، به بررسی ادله موافقان و مخالفان قاعده الواحد می پردازیم.
پی نوشت:
1. ابن سینا، الاشارات و التنبیهات، نشر البلاغه، ص108.
2. ابن سینا، الاشارات و التنبیهات، نشر البلاغه، نمط ششم، صص112-126.
با سلام و عرض ادب و آرزوي توفيق روزافزون.
3. مفاد قاعده الواحد چنین است که از واحد جز واحد صادر نمی شود چرا که اگر از واحد، الف و ب صادر شود، و الف همان ب نباشد، پس از آن علت واحد، الف و غیرالف صادر شده است؛ و این امر مستلزم تناقض است.
توضیح بیشتر این که مفهوم اینکه یک علت به گونه ای است که از او «الف» واجب میشود، غیر از مفهوم این است که یک علت به گونه ای باشد که از او «ب» واجب گردد؛ در این صورت، هرگاه از یک علت دو چیز واجب شود، از دو حیثیتی است که از نظر مفهوم و حقیقت اختلاف دارند (دو معلول عرضی مستقل، مستلزم دو حیثیت در علت است. آن هم حیثیاتی که از نظر مفهوم و حقیقت اختلاف دارند)؛ و این خلاف فرض ما است که علت واحد است و هیچ کثرتی ندارد(1).4. با عنایت به این که خداوند کثرت ندارد و واحد حقیقی است، مشمول قاعده الواحد است و در نتیجه، نباید از او بیش از یک مخلوق صدور یابد. در حالی که مخلوقات خداوند در جهان مادی متکثرند. به همین جهت، فلاسفه با در نظر گرفتن عقول مجرد چندگانه، کوشیدند تا نحوه صدور موجودات متکثر از خداوند را از طریق نظام طولی عقول و افلاک توضیح دهند(2). با عنایت به این که این مباحث در تایپیک دیگری مورد بحث قرار گرفت، در ادامه، به بررسی ادله موافقان و مخالفان قاعده الواحد می پردازیم.
پی نوشت:
1. ابن سینا، الاشارات و التنبیهات، نشر البلاغه، ص108.
2. ابن سینا، الاشارات و التنبیهات، نشر البلاغه، نمط ششم، صص112-126.
با عرض سلام و احترام
از جنابعالی بابت مطرح کردن این موضوع در یک تایپک مجزا تشکر میکنم.
به نظرم قبل از اینکه بخوایین وارد جزئیات قاعده الواحد بشین مفهوم "صادر" رو مشخص کنید. آیا منظور خلق کردن هست. و اگر منظور خلق کردن هست به چه صورت است؟ مثلا امیرالمومنین علیه السلام در رابطه با خلق کردن میفرمایند خداوند عالم را از چیزی خلق نکرده است. وقتی خداوند بخواهد چیزی را خلق کند میگوید باش و آن چیز موجود می شود.
با این توضیحات منظور فلاسفه از صادر شدن چی هست؟ قبل از مشخص شدن این مفهوم ورود به مبحث گنگ و گیج کننده خواهد بود.
اگر مفهوم واحد درباره خداوند از نظر فلاسفه قائل به قاعده الواحد هم توضیح داده شود در نتیجه گیری کمک خواهد کرد.
با عرض سلام و احترام
از جنابعالی بابت مطرح کردن این موضوع در یک تایپک مجزا تشکر میکنم.
به نظرم قبل از اینکه بخوایین وارد جزئیات قاعده الواحد بشین مفهوم "صادر" رو مشخص کنید. آیا منظور خلق کردن هست. و اگر منظور خلق کردن هست به چه صورت است؟ مثلا امیرالمومنین علیه السلام در رابطه با خلق کردن میفرمایند خداوند عالم را از چیزی خلق نکرده است. وقتی خداوند بخواهد چیزی را خلق کند میگوید باش و آن چیز موجود می شود.
با این توضیحات منظور فلاسفه از صادر شدن چی هست؟ قبل از مشخص شدن این مفهوم ورود به مبحث گنگ و گیج کننده خواهد بود.
اگر مفهوم واحد درباره خداوند از نظر فلاسفه قائل به قاعده الواحد هم توضیح داده شود در نتیجه گیری کمک خواهد کرد.
سلام و عرض ادب و تشکر از لطف شما
به امید خدا، در اسرع وقت، مفردات بحث را توضیح خواهم داد. همچنین در ادامه، ادله موافقان و مخالفان و نقد و نظراتی که نسبت به هم دارند را بیان خواهم کرد. امیدوارم بحث مفیدی برای خودم و سایر عزیزان شکل بگیرد.
در پناه حق تعالی، موفق و پیروز باشید.
سلام و عرض ادب و تشکر از لطف شما
به امید خدا، در اسرع وقت، مفردات بحث را توضیح خواهم داد. همچنین در ادامه، ادله موافقان و مخالفان و نقد و نظراتی که نسبت به هم دارند را بیان خواهم کرد. امیدوارم بحث مفیدی برای خودم و سایر عزیزان شکل بگیرد.
در پناه حق تعالی، موفق و پیروز باشید.
سلام و عرض ادب و تبریک ایام
همانطور که پیش تر وعده داده شده بود، اینک به توضیح مفاد قاعده الواحد و مفردات و مبانی آن می پردازیم. این تقریر از مفردات و مبانی بحث، عمدتا از سوی طرفداران حکمت متعالیه (که موسسش صدرالمتالهین است) مقبول واقع شده است و به همین جهت می توان مدعی شد که آنچه در ادامه می آید، تقریری صدرائی از قاعده الواحد است.
واحد
واحد يعني آنچه به صورت تشكيكي بر مصاديق خود صدق مي كند، به طوري كه جهت اتفاق اين مصاديق آن است كه بالفعل تقسيم پذير نيستند. در قاعدة الواحد مراد از وحدت علت يعني وحدتي كه عين ذات علت است كه به آن «وحدت حقيقيه حقه» گفته مي شود؛ و مراد از وحدت معلول، واحد بالعموم وجودي است كه تمام كمالات اشياء مادون را در بر مي گيرد؛ از اين رو صدور معلول اول به منزلة صدور کل موجودات عالم است. [1]
صدور و عليت
از نظر صدرالمتألهين، صدور و مصدريت و تعابير ديگري كه براي آن به كار برده مي شود ، امري اضافي و نسبي نيست بلكه خصوصيتي است در علت كه به وسيلة اين خصوصيت خاص، يك معلول خاص از آن علت صادر مي شود . بدين جهت، صدور امري حقيقي و عيني است، زيرا خصوصيتي كه منشأ صدور مي شود مقدم بر وجود معلول است. همچنين مراد از عليت اعطاي وجود است نه صرف تأثيرگذاري كه در فاعل هاي طبيعي وجود دارد. بنابراين، صدور و عليت در قاعدة الواحد يعني امري عيني و حقيقي كه در علت واحد بسيط من جميع الجهات وجود دارد و اين امر زائد، خارج از ذات علت نيست بلكه عين ذات اوست و به دليل بساطت علت، علت با تمام ذات بسيطش منشأ اين صدور است.
سنخیت
سنخيت بين علت و معلول به معناي آن است كه خصوصيتي در علت وجود دارد كه به حسب آن، فقط معلول خاصي از آن صادر مي شود. بر اساس مباني حكمت متعاليه، همچون اصالت وجود و تشكيك در وجود، علت و معلول هر دو از سنخ وجود هستند و تفاوت آنها به شدت و ضعف وجودي برمي گردد؛ از اين رو معلول همان علت است اما در مرتبة پايين تر و علت همان معلول است اما در مرتبة بالاتر. طبق مباني حكمت متعاليه، سنخيت مورد بحث داراي چنين خصوصياتي است: الف. ارتباطي عيني و حقيقي بين علت و معلول برقرار است كه به شدت و ضعف وجودي بر مي گردد. ب. اين خصوصیتِ ذاتي، عين وجود علت و معلول است. ج. علت (كه بسيط من جميع الجهات است) به تمام ذاتش مسانخ (هم سنخ) با معلول است.
حيثيات
حيثيت داراي معاني و اقسامي هست كه براي واضح شدن معناي حيثيت مورد بحث در قاعدة الواحد لازم است اقسام آن ذكر شود:
قسم اول: حيثيتي كه ناظر به لفظ است، مانند اين گفته كه « الانسان بما هو انسان » یعنی انساني که از هر گونه قيدي رها باشد. اين قسم را حيثيت اطلاقي گويند.
قسم دوم: حيثيتي كه ناظر به معنا است كه آن را « حيثيت تقييديه »گويند و خود اقسامي دارد: الف. حيثياتي كه در مفهوم از هم تمايز دارند اما در حقيقت و وجود عين هم هستند، مثل مفهوم عاقل و معقول يا صفات حق تعالي كه به حسب مفهوم مغايرند اما در وجود عين يكديگرند. ب. حيثياتي كه در مفهوم و مصداق با هم مغايرت دارند اما ذيل هيچ كدام از اقسام تقابل چهارگانه قرار ندارند، به طوري كه همديگر را طرد نمي كنند. مثل اعراض نه گانه كه مي توانند با هم در يك شيء واحد از جهات مختلف يافت شوند و يكديگر را طرد نمي كنند. ج. اينكه تغاير در مفهوم و مصداق به نحو تقابل چهارگانه باشد. مثل سفيدي و سياهي كه هم در مفهوم متغايرند و هم در يك موضوع واحد از جهت واحد و در زمان واحد يافت نمي شوند. مراد از حيثيتي كه باعث تكثر در موضوع مي شود و مورد بحث قاعدة الواحد است، همين معناي اخير است؛ چراكه موضوع قاعدة الواحد علتي است كه جهت كثرت در آن راه ندارد و حيثيت صدور امري حقيقي است و براي هر معلولي غير از معلول ديگر است و در ذات بسيط اين دو حيثيت با يكديگر جمع نمي شود.
[/HR][1] واحد در تقسيم اوليه به حقيقي و غير حقيقي تقسيم مي شود. وحدت غير حقيقي يعني شيء با واسطة عروض متصف به وحدت شود؛ مانند انسان و فرس كه به واسطة حيوان متصف به وحدت مي شوند. اين قسم خود نیز اقسامي دارد، تماثل، تجانس و... اما وحدت حقيقي يعني شيء بدون واسطة عروض متصف به وحدت شود، مانند وحدت انسان. واحد حقيقي به وحدت حقه و غير حقه تقسيم مي شود. وحدت حقه يعني ذاتي كه عين وحدت باشد و هيچ نوع كثرتي در آن راه ندارد. اما در واحد غير حقيقي وحدت عارض بر ذات است. واحد غير حقيقي خود تقسيم مي شود به واحد بالخصوص (عددي) و بالعموم. واحد بالعموم تقسيم مي شود به مفهومي و وجودي. واحد مفهومي يعني مفهوم در عين وحدت، عموميت و شمول دارد كه داراي سه قسم نوعي، جنسي و عرضي است. واحد بالعموم وجودي يعني شيء واحدي كه داراي سعه و احاطة وجودي است، مانند وحدت وجود منبسط.
مفاد و دلیل قاعده الواحد
بعد از بیان مفردات و مبانی قاعده الواحد، به تبیین تقریری از قاعده الواحد می پردازیم که متناسب با مبانی مذکور است:
اگر از علت مذكور معلول «الف» صادر شود، اين صدور، صدور حقيقي است كه عين ذات علت است و بين علت و معلول «الف» سنخيت وجودي خواهد بود، يعني علت طوري است كه همين معلول «الف» خاص از آن صادر مي شود و چون علت، بسيط من جميع الجهات است و سنخيت هم امري حقيقي و عين ذات علت است، پس علت به تمام ذات بسيطش مسانخ با معلول « الف » است؛ بنابراين فقط معلول «الف» از آن صادر می شود.
اگر در عرض معلول «الف» معلول «ب» نیز از چنین علتی صادر شود، دو فرض دارد: فرض اول: علت با هر دو معلول مسانخ باشد، يعني علت مركب باشد از دو جزء حقيقي كه يك جزء آن با معلول «الف» مسانخ باشد و جزء ديگر با معلول «ب». اين فرض با بساطت علت سازگار نیست و لازمة آن تركيب در ذات علت است كه خلاف فرض (بساطت علت) است. فرض دوم: علت با یکی از این دو معلول مسانخ باشد. لازمه این فرض آن است که صدور هر معلولی از هر علتی جایز باشد و جایز باشد که معطی شئ فاقد کمال شئ مذکور باشدكه اين خلاف بداهت و ضروري البطلان است. بنابراين، فرض آنكه از علت واحد دو معلول در عرض هم صادر شود باطل است؛ پس «الواحد لا يصدر عنه الا الواحد».
آنچه گذشت، تقریری صدرائی از قاعده الواحد است که مقبول طرفداران حکمت متعالیه قرار گرفته است. برای قاعده الواحد، ادله دیگری هم ذکر شده است که مخدوش می باشند. مثلا ادله ای که ابن سینا درباره قاعده الواحد ذکر کرده است با مبانی خودش سازگار نیست و قابل قبول نمی باشد. مثلا ابن سینا معتقد است که حیثیت علیت برای الف و حیثیت علیت برای ب، دو حیثیت هستند که علت الف و ب، واجدش می باشد. این دو حیثیت، متعددند و سبب تکثر در علت می شوند و این امر، خلاف فرض ما است چرا که بنا بر فرض، علت الف و ب، از تمامی جهات واحد است. اشکالی که به ابن سینا وارد شده است این است که حیثیت ها و مفاهیم متفاوت لزوما مستلزم کثرت واقعیت نیست بلکه گاهی حیثیات و مفاهیم متفاوتند اما واقعیت بسیط است؛ همچون ذات خداوند که واجد تمامی مفاهیم است اما بسیط است. بنابراين، اينكه چون دو معلول صادر شده بايد دو حيثيت در علت باشد، مصادره به مطلوب و اول كلام است، زيرا منكر قاعدة الواحد معتقد است از حيثيت واحد دو معلول يا بيشتر صادر مي شود .
اما طرفداران حكمت متعاليه معتقدند که با مبانی مذکور در بندهای سابق می توان اين اشكال را دفع كرد، بدين صورت كه عليت و صدور يك خصوصيت حقيقي در ذات علت است و بر اساس قاعدة سنخيت، عليت و صدور علت نسبت به هر معلولي غير از معلولي ديگر است، بنابر اين بايد دو حيثيت حقيقي مختلف در علت وجود داشته باشد. بدین بیان، وجود دو حیثیت برای علت، خلاف فرض وحدت علت است.
برای مطالعه بیشتر، رک:
مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، ج2، درس 36.
پارسایی و موسوی، قاعدة الواحد در ترازوي سنجش، دوفصلنامة علمي پژوهشي حكمت صدرايي، 1395.
غفاری، حسین، قاعده الواحد، فصلنامه فلسفه، 1387.
پرسش:
قاعده الواحد چیست؟ مفرداتش را بیان بفرمایید.
پاسخ:
قاعده الواحد از قواعدی است که فلاسفه و متکلمان در قبولش اختلاف کرده اند. البته فلاسفه نیز در پذیرش این قاعده از تقریرها و ادله مختلفی استفاده کرده اند. در ادامه، با تاکید بر حکمت متعالیه (که موسسش صدرالمتالهین است) مفردات و مفاد قاعده الواحد را مورد بررسی قرار می دهیم.
واحد
واحد يعني آنچه به صورت تشكيكي بر مصاديق خود صدق مي كند، به طوري كه جهت اتفاق اين مصاديق آن است كه بالفعل تقسيم پذير نيستند. در قاعدة الواحد مراد از وحدت علت يعني وحدتي كه عين ذات علت است كه به آن «وحدت حقيقيه حقه» گفته مي شود؛ و مراد از وحدت معلول، واحد بالعموم وجودي است كه تمام كمالات اشياء مادون را در بر مي گيرد؛ از اين رو صدور معلول اول به منزلة صدور کل موجودات عالم است(1).
صدور و عليت
از نظر صدرالمتألهين، صدور و مصدريت و تعابير ديگري كه براي آن به كار برده مي شود ، امري اضافي و نسبي نيست بلكه خصوصيتي است در علت كه به وسيلة اين خصوصيت خاص، يك معلول خاص از آن علت صادر مي شود . بدين جهت، صدور امري حقيقي و عيني است، زيرا خصوصيتي كه منشأ صدور مي شود مقدم بر وجود معلول است. همچنين مراد از عليت اعطاي وجود است نه صرف تأثيرگذاري كه در فاعل هاي طبيعي وجود دارد. بنابراين، صدور و عليت در قاعدة الواحد يعني امري عيني و حقيقي كه در علت واحد بسيط من جميع الجهات وجود دارد و اين امر زائد، خارج از ذات علت نيست بلكه عين ذات اوست و به دليل بساطت علت، علت با تمام ذات بسيطش منشأ اين صدور است.
سنخیت
سنخيت بين علت و معلول به معناي آن است كه خصوصيتي در علت وجود دارد كه به حسب آن، فقط معلول خاصي از آن صادر مي شود. بر اساس مباني حكمت متعاليه، همچون اصالت وجود و تشكيك در وجود، علت و معلول هر دو از سنخ وجود هستند و تفاوت آنها به شدت و ضعف وجودي برمي گردد؛ از اين رو معلول همان علت است اما در مرتبة پايين تر و علت همان معلول است اما در مرتبة بالاتر. طبق مباني حكمت متعاليه، سنخيت مورد بحث داراي چنين خصوصياتي است: الف. ارتباطي عيني و حقيقي بين علت و معلول برقرار است كه به شدت و ضعف وجودي بر مي گردد. ب. اين خصوصیتِ ذاتي، عين وجود علت و معلول است. ج. علت (كه بسيط من جميع الجهات است) به تمام ذاتش مسانخ (هم سنخ) با معلول است.
حيثيات
حيثيت داراي معاني و اقسامي هست كه براي واضح شدن معناي حيثيت مورد بحث در قاعدة الواحد لازم است اقسام آن ذكر شود:
قسم اول: حيثيتي كه ناظر به لفظ است، مانند اين گفته كه « الانسان بما هو انسان » یعنی انساني که از هر گونه قيدي رها باشد. اين قسم را حيثيت اطلاقي گويند.
قسم دوم: حيثيتي كه ناظر به معنا است كه آن را « حيثيت تقييديه »گويند و خود اقسامي دارد: الف. حيثياتي كه در مفهوم از هم تمايز دارند اما در حقيقت و وجود عين هم هستند، مثل مفهوم عاقل و معقول يا صفات حق تعالي كه به حسب مفهوم مغايرند اما در وجود عين يكديگرند. ب. حيثياتي كه در مفهوم و مصداق با هم مغايرت دارند اما ذيل هيچ كدام از اقسام تقابل چهارگانه قرار ندارند، به طوري كه همديگر را طرد نمي كنند. مثل اعراض نه گانه كه مي توانند با هم در يك شيء واحد از جهات مختلف يافت شوند و يكديگر را طرد نمي كنند. ج. اينكه تغاير در مفهوم و مصداق به نحو تقابل چهارگانه باشد. مثل سفيدي و سياهي كه هم در مفهوم متغايرند و هم در يك موضوع واحد از جهت واحد و در زمان واحد يافت نمي شوند. مراد از حيثيتي كه باعث تكثر در موضوع مي شود و مورد بحث قاعدة الواحد است، همين معناي اخير است؛ چراكه موضوع قاعدة الواحد علتي است كه جهت كثرت در آن راه ندارد و حيثيت صدور امري حقيقي است و براي هر معلولي غير از معلول ديگر است و در ذات بسيط اين دو حيثيت با يكديگر جمع نمي شود.
مفاد و دلیل قاعده الواحد
بعد از بیان مفردات و مبانی قاعده الواحد، به تبیین تقریری از قاعده الواحد می پردازیم که متناسب با مبانی مذکور است:
اگر از علت مذكور معلول «الف» صادر شود، اين صدور، صدور حقيقي است كه عين ذات علت است و بين علت و معلول «الف» سنخيت وجودي خواهد بود، يعني علت طوري است كه همين معلول «الف» خاص از آن صادر مي شود و چون علت، بسيط من جميع الجهات است و سنخيت هم امري حقيقي و عين ذات علت است، پس علت به تمام ذات بسيطش مسانخ با معلول « الف » است؛ بنابراين فقط معلول «الف» از آن صادر می شود.
اگر در عرض معلول «الف» معلول «ب» نیز از چنین علتی صادر شود، دو فرض دارد: فرض اول: علت با هر دو معلول مسانخ باشد، يعني علت مركب باشد از دو جزء حقيقي كه يك جزء آن با معلول «الف» مسانخ باشد و جزء ديگر با معلول «ب». اين فرض با بساطت علت سازگار نیست و لازمة آن تركيب در ذات علت است كه خلاف فرض (بساطت علت) است. فرض دوم: علت با یکی از این دو معلول مسانخ باشد. لازمه این فرض آن است که صدور هر معلولی از هر علتی جایز باشد و جایز باشد که معطی شئ فاقد کمال شئ مذکور باشدكه اين خلاف بداهت و ضروري البطلان است. بنابراين، فرض آنكه از علت واحد دو معلول در عرض هم صادر شود باطل است؛ پس «الواحد لا يصدر عنه الا الواحد».
آنچه گذشت، تقریری صدرائی از قاعده الواحد است که مقبول طرفداران حکمت متعالیه قرار گرفته است. برای قاعده الواحد، ادله دیگری هم ذکر شده است که مخدوش می باشند. مثلا ادله ای که ابن سینا درباره قاعده الواحد ذکر کرده است با مبانی خودش سازگار نیست و قابل قبول نمی باشد. مثلا ابن سینا معتقد است که حیثیت علیت برای الف و حیثیت علیت برای ب، دو حیثیت هستند که علت الف و ب، واجدش می باشد. این دو حیثیت، متعددند و سبب تکثر در علت می شوند و این امر، خلاف فرض ما است چرا که بنا بر فرض، علت الف و ب، از تمامی جهات واحد است. اشکالی که به ابن سینا وارد شده است این است که حیثیت ها و مفاهیم متفاوت لزوما مستلزم کثرت واقعیت نیست بلکه گاهی حیثیات و مفاهیم متفاوتند اما واقعیت بسیط است؛ همچون ذات خداوند که واجد تمامی مفاهیم است اما بسیط است. بنابراين، اينكه چون دو معلول صادر شده بايد دو حيثيت در علت باشد، مصادره به مطلوب و اول كلام است، زيرا منكر قاعدة الواحد معتقد است از حيثيت واحد دو معلول يا بيشتر صادر مي شود .
اما طرفداران حكمت متعاليه معتقدند که با مبانی مذکور در بندهای سابق می توان اين اشكال را دفع كرد، بدين صورت كه عليت و صدور يك خصوصيت حقيقي در ذات علت است و بر اساس قاعدة سنخيت، عليت و صدور علت نسبت به هر معلولي غير از معلولي ديگر است، بنابر اين بايد دو حيثيت حقيقي مختلف در علت وجود داشته باشد. بدین بیان، وجود دو حیثیت برای علت، خلاف فرض وحدت علت است.(2)
پی نوشت ها:
1. واحد در تقسيم اوليه به حقيقي و غير حقيقي تقسيم مي شود. وحدت غير حقيقي يعني شيء با واسطة عروض متصف به وحدت شود؛ مانند انسان و فرس كه به واسطة حيوان متصف به وحدت مي شوند. اين قسم خود نیز اقسامي دارد، تماثل، تجانس و... اما وحدت حقيقي يعني شيء بدون واسطة عروض متصف به وحدت شود، مانند وحدت انسان. واحد حقيقي به وحدت حقه و غير حقه تقسيم مي شود. وحدت حقه يعني ذاتي كه عين وحدت باشد و هيچ نوع كثرتي در آن راه ندارد. اما در واحد غير حقيقي وحدت عارض بر ذات است. واحد غير حقيقي خود تقسيم مي شود به واحد بالخصوص (عددي) و بالعموم. واحد بالعموم تقسيم مي شود به مفهومي و وجودي. واحد مفهومي يعني مفهوم در عين وحدت، عموميت و شمول دارد كه داراي سه قسم نوعي، جنسي و عرضي است. واحد بالعموم وجودي يعني شيء واحدي كه داراي سعه و احاطة وجودي است، مانند وحدت وجود منبسط.
2. برای مطالعه بیشتر، رک:
مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، ج2، درس 36.
پارسایی و موسوی، قاعدة الواحد در ترازوي سنجش، دوفصلنامة علمي پژوهشي حكمت صدرايي، 1395.
غفاری، حسین، قاعده الواحد، فصلنامه فلسفه، 1387.