بررسی صحت سند حدیث شیر برنج خوردن عمر
تبهای اولیه
سلام
آیا این داستان سند معتبری دارد؟
در سایتها و وبلاگهای متعددی هم کپی و پخش شده است.
ﺍﻣﺎﻡ ﮔﻔﺘﻨﺪ:
ﺷﯿﺮ ﺑﺮﻧﺞ
ﻋﻤﺮ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺷﯿﺮﺑﺮﻧﺞ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﺧﻮﺭﺩ.
ﻋﻤﺮ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺖ. ﺩﯾﺪ ﻧﻬﺎﺭ ﺷﯿﺮ ﺑﺮﻧﺞ ﺍﺳﺖ،
ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﻓﺖ ﺩﯾﺪ ﻧﻬﺎﺭ ﺷﯿﺮﺑﺮﻧﺞ ﺍﺳﺖ
ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍ ﺑﺮﻭﺩ ﮐﻪ ﺩﯾﺪ ﮐﺎﺭﻭﺍﻧﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ،
ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺑﺎ ﺁﻥ ﮐﺎﺭﻭﺍﻥ ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺍﮔﺮ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﻧﻬﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻣﺎ ﺑﺎﺷﯽ ﺑﻪ ﻣﻄﺒﺦ ﮐﻤﮏ ﮐﻦ،
ﻋﻤﺮ ﻭﻗﺖ ﻧﻬﺎﺭ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ ﻏﺬﺍ ﺷﯿﺮﺑﺮﻧﺞ ﺍﺳﺖ،ﺗﺎ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﻭﺩﮐﺎﺭﻭﺍﻧﯿﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺷﮏ ﺑﺮﺩﻧﺪﮐﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﻏﺬﺍﯾﺸﺎﻥ ﺳﻢ ﻧﺮﯾﺨﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. ﻭﮔﻔﺘﻨﺪ ﺍﻭﻝ ﺗﻮ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭﯼ
ﻋﻤﺮ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺟﻠﻮﮔﯿﺮﯼ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﯾﮏ ﮐﺘﮏ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺧﻮﺭﺩ،ﻭ ﺷﯿﺮ ﺑﺮﻧﺞ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺧﻮﺭﺩ....
ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ...
ﺍﻣﺎﻡ ﺑﻪ ﻭﯼ ﮔﻔﺖ: بلاخره برای ﻧاهارﭼﻪ ﺧﻮﺭﺩی؟
ﻋﻤﺮ ﮔﻔﺖ: ﻫﺮﭼﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﺎﺷﻢ ﺷﯿﺮ ﺑﺮﻧﺞ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﺍﻡ....
ﺍﻣﺎﻡ ﮔﻔﺖ:ﭼﺮﺍ هم ﻧﻬﺎﺭ را ﺷﯿﺮ ﺑﺮﻧﺞ ﺧﻮﺭﺩﯼ ﻭ ﻫﻢ ﮐﺘﮏ.
ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﻣﻦ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﯽ. ﮐﺘﮏ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻧﻬﺎﺭ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺭﺩی
السلام علی
امیرالمومنین(ع)
مستدرك الوسائل ج1 ص 159
با سلام و عرض ادب
چنین متنی علاوه بر غلو آمیز بودن آن؛ فاقد هر گونه سند بوده؛ لذا هیچ ارزشی نخواهد داشت.
موفق باشید.
[="Black"]بسم رب الحیدر
با سلام و عرض ادبچنین متنی علاوه بر غلو آمیز بودن آن؛ فاقد هر گونه سند بوده؛ لذا هیچ ارزشی نخواهد داشت.
موفق باشید.
سلام و ادب
این متن تو فضاهای مجازی خیلی منتشر شد ممنون نمیدونستم سندش معتبر نیست
ولی هرگز غلو هم نیست ...
یاعلی مدد[/]
سلام و ادب
این متن تو فضاهای مجازی خیلی منتشر شد ممنون نمیدونستم سندش معتبر نیست
ولی هرگز غلو هم نیست ...
یاعلی مدد
این متن بیشتر شبیه جوکه تا یه واقعه تاریخی
حضرت امیر با اون عظمت با عمر کل کل داشته مگه.
متاسفانه بعضیا با ساختن این داستانا روایات و احادیث اصیل رو تضعیف میکنند
[="Times New Roman"][="Black"]خیلی عجیبه..
.
منم یه جایی خوندم توی کلبه کپی کردم این متن رو..
.
چقدر اراجیف می بافند ملت..ولی خوب درسی هم شد برای من تا الکی چیزی رو کپی نکنم..[/]
سلام
در خبر است كه شخصي بحضور پيغمبر اكرم (ص) رسيد و گفت : يا پيغمبر فردا روزي من چيست؟
حضرت تبسم فرمودند و گفتند:
- اي مرد ، فردا تو شيربرنج تناول خواهي نمود. مرد در دل خود قسم ياد كرد و به خود دشنام داد كه اگر از گرسنگي بميرد ، شيربرنج نخواهد خورد .
- ظهر فردا كه به منزل آمد ، ديد زنش شيربرنج پخته است . جريان را پرسيد . زن به او گفت «همسايه براي آنها شيرآورده و او هم شيربرنج پخته است » مرد بدون اينكه حرفي بزند ، از منزل خارج شد و به منزل يكي از فاميل رفت باز هم ديد در آن منزل هم ناهار شيربرنج دارند . حرفي نزد و از آنجا هم خارج شد .
مسافتي را طي نمود . كارواني را ديد كه مشغول كار هستند و ديگي در روي تپهاي گذاشتهاند كه ميجوشد ، با خود گفت :« ميروم و نگاه ميكنم ، اگر شيربرنج نبود ، ميخورم .» چون ديگ در حال جوش بود ، چيزي نفهميد . كفگير را برداشته و در داخل ديگ فرود برد و نگاه كرد . اتفاقا ساربانان از شير شتر ، شير برنج پخته بودند. فوري كفگير را گذاشته و از تپه فرود آمد كه ناگهان يكي از ساربانان اين منظره را ديد وفرياد زد :
- عرب ! عرب!
او نگاه كرد و ديد هواپس است ، ولي به ناچار جلو رفته و سلام كرد .
- مرد ساربان گفت :«چه ميخواستي ؟»
- مرد گفت :« ميخواستم ببينم ناهار چه ميخوريد؟. چون براي من شيربرنج خوب نيست»
- ساربان گفت: اي برادر ، كور خوانده اي ، تو در ميان ديگ زهر ريختهاي تا مار كشته و بعد شترهايمان را بدزدي ! غيرممكن است كه شيربرنج نخوري !
هرچه ميگفت ، نميخورم ! ساربانان او را كتك ميزدند تا شيربرنج بخورد . خلاصه خورد و فردا به مسجد آمد .
حضرت سوال كردند :« ديروز ناهار چه خوردي ؟» پاسخ داد : «همان كه ميداني !»
حضرت تبسم نموده و فرمودند : « توكه نخوردي ، وليكن به خوردت داند !»
ظاهرا این قبیل اخبار از موهومات هستند !