حقيقت عرفان و تصوّف يكی است
تبهای اولیه
بسم الله الرحمن الرحیم
در مكتب عرفان كه شناخت حقيقي ذات حقّ است از ساير كرامات و امور خارق عادت و جاذب خبري نيست، و فقط بر انكشاف اسرار حقيقت وجود با متابعت از شريعت اسلام و پيروي از سنّت و ممشاي اهل بيت پيامبر متمركز است؛ درحاليكه مكتبهاي ديگر به امور غير عادي، اعمّ از إخبار از غيب و اطّلاع بر نفوس و كشف اسرار عالم مادّه و خواصّ مادّي اشياء و به دست آوردن مال و حطام دنيوي و تحصيل كيميا و امثال آن، و شناخت ظاهري امام عصر عجّل الله فرجه و تعيين زمان ظهور او و به حركت درآوردن افراد به اين سمت و به دست آوردن طيّ الارض و انجام افعال خارق عادت ميپردازند.
بزرگان عرفان و اهل توحيد توجّه سالك را جز به خداي متعال موجب خسران او و به هدر دادن سرمايۀ عمر و تعويض جوهر ناياب وصل، به سنگهاي بي
ارزش و پست ميشمرند.آنچه كه در اين باب حائز اهميّت است اينكه انتساب عدّه
اي از اهل دنيا به مكتب عرفان، موجب سوء ظنّ بسياري از افراد به اهل توحيد و معرفت گشته است؛ اينان با تغيير شمايل ظاهري خود و فراگيري چند اصطلاح از اهل عرفان و تظاهر به زهد و انعزال از خلق چه بسا حتّي با زير پا گذاشتن آداب شرعي و رعايت تكاليف و احكام ظاهري موجب بدبيني سايرين به مكتب و مرام عرفاء و اولياي الهی گشتهاند.امروزه اصطلاح صوفي با عارف در فرهنگ مشرق زمين بخصوص فارسي زبانان متفاوت گشته است.
حقيقت عرفان و تصوّف يكي است، و آن ادراك شهودي ذات اقدس حقّ و كشف خفيّات عالم وجود با بصيرت قلبي و علم حضوري است؛ و اين مسأله از زمان رسول خدا و در طيّ استمرار ولايت اهل بيت عليهم السّلام در ميان برخي از اصحاب خاصّ آنان چون سلمان فارسي و اويس قرني و مقداد بن اسود و ميثم تمّار و رشيد هَجريّ و حبيب بن مظاهر اسدي و جابر بن يزيد جعفي و محمد بن مسلم و بشر حافي و بايزيد بسطامي و معروف كرخي و سريّ سقطي، و پس از زمان حضور در عصر غيبت امثال خواجه شمس الدّين حافظ شيرازي و شمس مغربي و شاه نعمت الله ولي و أبوسعيد أبوالخير و شيخ محمود شبستري و مولانا جلال الدّين محمّد بلخي و شيخ عطّار نيشابوري و محيي الدّين عربي و ابن فارض مصري و آقا سيّد مهدي بحرالعلوم و سيّد علي شوشتري و جولا و آخوند ملا حسينقلي همداني و شيخ محمّد بهاري و آقا سيّد احمد كربلائي و آقا سيّد جمال الدّين گلپايگاني و آقا سيّد علي قاضي و علاّمۀ طباطبائي و آقا سيّد حسن مسقطي و آقا سيّد هاشم حدّاد و علاّمه سيّد محمّد حسين حسيني طهراني تا بحال دائر و ساير بوده است.
البتّه بسياري ديگر از نخبگان معرفت و توحيد بوده
اند، چون مرحوم آخوند ملا محمّد جعفر كبوتر آهنگی و سلطان محمد جنابذي و مرحوم انصاري همداني و ديگران كه ذكر همۀ آنان از حوصله اين مقاله خارج ميباشد.مرحوم علاّمۀ طهراني راجع به استاد وحيد اخلاق آقا سيّد علي قاضي چنين مي فرمودند:
مرحوم قاضي داراي دو جنبه
علم و عرفان بود؛ يعني در علوم ظاهريّه فقيهي عظيم و عالمي جليل، و در علوم باطنيّه عارفي واصل و انساني كامل بود كه أسفار اربعه را طيّ نموده، و جمع ميان ظاهر و باطن و شريعت و طريقت او را بتمام معني الكلمه به وادي حقيقت علي التّحقيق رهبري نموده است.با علمائي كه پيوسته به نوشتن كتب ظاهري و بحثهاي بلاطائل و مفصّل اُصول فقه مي
پرداختند و بالنّتيجه دستشان از معرفت تهي ميماند خرده ميگرفت، و در نزد شاگردان خود اين طريقه را تقبيح مينمود.و همچنين با دراويش و متصوّفه
اي كه بظاهر شرع اهميّت نميدهند سخت در معارضه و نبرد بود و ميفرمود: «سلوك راه خدا با عدم اعتناي به شريعت كه نفس راه و طريق است جمع ميان متضادّين و يا متناقضين است.»خودش بقدري در اتيان مستحبّات و ترك مكروهات ساعي و كوشا بود كه در نجف اشرف در اين امر ضرب المثل بود؛ بطوري كه بعضي از معاندين و كورچشماني كه قدرت تابش اين نور و حقيقت را نداشتند، و هميشه در حوزه
ها و بالأخصّ در نجف هم كم و بيش يافت ميشوند و لانه مينمايند، و تا بتوانند بواسطه اتّهامات ميخواهند چهره حقيقي عارفي جليل و انساني وارسته را مسخ كنند ميگفتند: اين درجه زهد و عبادت و التزام به مستحبّات و ترك مكروهات قاضي براي گول زدن عامّه وشبهه در طريق است، و گرنه وي يك صوفي است كه بهيچ چيز معتقد نيست و ملتزم نيست!!آقای قاضی: نِعْمَ الرَّجُلُ أن يَكُونَ فَقِيهًا صُوفيًّا
روزي در مجلسي عظيم كه بسياري از مراجع و علماي فقه و حديث از جمله مرحوم آية الله آقا سيّد ابوالحسن اصفهاني و آقا ضياء الدّين عراقي و غيرهما بودند و كلام در ميانشان ردّ و بدل بود، مرحوم قاضي با صداي بلند بطوري كه همه بشنوند فرمودند:
و اين، مانند ضرب المثلها از كلمات مرحوم قاضي بجاي ماند.
فقيه، يعني عالم به شريعت و احكام؛ و صوفي، يعني عالم به راه
هاي نفس أمّاره و طريق جلوگيري از دامهاي شيطان، و مبارزه و مجاهده با مشتهيات نفساني براي رضاي خاطر ربِّ محمود و پروردگار منّان ذوالطَّول و الإحسان.[13] انتهي كلام علاّمۀ طهراني.مكتب و طريقت تمامي اين عرفاي بالله و اولياي الهي فقط منحصر در معرفت ذات حقّ بنحو شهود و ادراك قلبي است، كه با عبور از مراتب نفس و پشت پا به اعتبارات عالم دنيا و رفض جميع انانيّت
ها و شوائب نفس امّاره و طيّ مدارج جمال و جلال و عبور از عوالم ظلمت و حجب نوريّه، به معرفت ذات پروردگار نايل آمده و در حريم قدس او مأوي گزيدند، و ديگران را به اين معرفت و شناخت دعوت كردهاند.جائي كه رسول گرامي اسلام فرمود:
و یا همچنان كه مرحوم آقا سيّد هاشم حدّاد مي فرمود:
ما جائي هستيم كه جبرئيل را قدرت نزديك شدن به آن نيست، و از ادراك مرتبۀ وجودي ما عاجز است.
البتّه اين بنده در جلد دوّم كتاب «أسرار ملكوت» راجع به مرتبۀ عرفاي الهي و خصوصيّات آن و آثار آنان تا حدودي توضيح دادهام.
امّا برخي از اهل ريا و خدعه و مكر در زمان ائمّه عليهم السّلام چون سفيان ثوري پديد آمدند و در مقابل مكتب وحي و طهارت مردم را به دور خود جمع نمودند، و با تظاهر به گوشه گيري و زهد و إعراض از دنيا عرصه انحراف و اعوجاج را براي مردم عوام فراهم آوردند، و با لقب صوفي موجب بدنامي اين اسم و صاحبان اصلي و واقعي آنها گشتند؛ و اين مسأله در طول تاريخ همچنان استمرار يافت، و هر دو دسته از اهل توحيد و شهود و افراد محتال و مكّار و دنياپرست در اين عرصه بظهور رسيدند.
خواجه حافظ شيرازي از سالك وارسته و ساير سیر حرم إله به صوفي ياد مي
نمايد:صوفي ار باده به اندازه خورد نوشش باشد
ورنه انديشه اين كار فراموشش باد[17]
و يا در جاي ديگر ميفرمايد:
همی گفت این معمّا با قرینی
که اي صوفي شراب آنگه شود صاف
كه در شيشه بـرآرد اربعيني[18]
لیكن در مقابل اين افراد از اهل سير و سلوك و صلاح، به دستۀ ديگر از اهل نفاق و مكر و خدعه سخت ميتازد؛
نقد صوفي نه همه صافي بيغش باشد
اي بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد
خوش بود گر محك تجربه آيد بميان
تا سيه روي شود هر كه در او غشّ باشد[19]
و نيز ميفرمايد:
بنياد مكر با فلك حقّه باز كرد
بازيّ چرخ بشكندش بيضه در كلاه
زيرا كه عرض شعبده با اهل راز كرد
فردا كه پيشگاه حقيقت شود پديد
شرمنده رهروي كه عمل بر مجاز كرد
حافظ مكن ملامت رندان كه در ازل
ما را خدا ز زهد ريا بي
نياز كرد[20]و لذا بسياري از ارباب فن را عقيده بر آنست كه مصداق اين دو عنوان يكي است؛ بدين معني که اگر مقصود از عرفان، ادراك شهودي ذات اقدس حقّ و فناء بالله و بقاء بالله باشد، اطلاق عارف و صوفي و درويش به فرد واجد آن اطلاقي حقيقي و واقعي است، و اگر منظور صرفاً احتفاظ بر برخي از اصطلاحات و انجام پارهاي از اوراد و تظاهر به زهد و گوشهگيري و ايراد بر علماء و بزرگان از صلحاء شريعت باشد، باز بر فرد منحرف و متظاهر به اين امور هر سه عنوان اطلاق ميشود.
نقل مي كنند: عدّهاي از معمّمين اهل ظاهر نسبت به مرحوم آية الله عارف كامل و مربّي اخلاق، استاد الكلّ، آخوند ملا حسينقلي همداني نسبتهاي ناروا و زشتي روا داشتند و در صدد ايذاء ايشان برآمدند، و در نامهاي به مرحوم شربيانی مرجع تقليد وقت، او را به عنوان صوفي خطاب نمودند.
مرحوم شربياني در پاسخ آنان فرمود: «اگر صوفي آنست كه شخصيّتي مثل آخوند مصداق آنست، اي كاش خداي متعال مرا نيز از جمله صوفيّه قرار ميداد».
و نيز پس از فوت مرحوم آية الله عارف واصل شيخ محمّد جواد انصاري همداني، عدّه
اي ايشان را به عنوان صوفي در مجالس و محافل معرّفي مینموده، و با تهمتها و نسبتهاي وقيح درصدد كوبيدن و تدمير شخصيّت علمي و روحاني اين وليّ الهي برآمدند؛ در اين وقت مرحوم آية الله آخوند ملاّ علي همداني، كه جنبۀ مرجعيّت را نيز حائز بودند در اعلاميّهاي براي اقامۀ مجلس ترحيم نوشتند:إذا ماتَ العالِمُ ثُلِمَ في الإسلامِ ثُلمَةٌ لا يَسُدُّهَا شَيءٌ
.[21]«اگر عالمي از پويندگان طريق هدايت و مكتب راستين اهل بيت عصمت (آنان كه در وصفشان امام أبی جعفر الصادق عليه السّلام فرمود: أنتُم و اللهِ نُورٌ في ظُلُماتِ الأرضِ.[22] «شما قسم به خدا نور الهي و چراغ هدايتید در تاريكيهاي عالم مادّه و ظلمات كثرات دنيا») بميرد، شكافي در اسلام پديد آيد كه هيچگاه ترميم و اصلاح نخواهد شد.» منبع : کتاب حریم قدس علامه طهرانی
[="][/]
هجویری در کشف المحجوب که یکی از مهمترین کتاب های متصوفه است، بین صوفی و متصوف و مستصوف فرق گذاشته است. او می گوید:
صوفی کسی است که سلوک کرده و به غایت رسیده است.
متصوف کسی است که در حال سلوک است. بنابراین به سالک، متصوف می گویند.
اما مستصوف کسی است که ادعای تصوف می کند، ولی از تصوف بهره ای ندارد.
ولی همان صوفی که سلوک کرده است و به غایت هم رسیده است؛ فرقی با عارف دارد.
اهل خدا
در مكتب عرفان كه شناخت حقيقي ذات حقّ است
بسم الله
با تشکر از کاربر محترم اهل خدا از جهت این مطالب ارزشمند
دو مطلب،یکی اینکه آیا در عرفان شناخت حقیقی ذات حق میسور است؟ و اصولا راهیابی و شناخت برای عامه افراد بشر حتی حضرات معصومین سلام الله علیه میسر می باشد؟ و یا نه ذات منطقه ممنوعه است که یحذرکم الله نفسه و محاط نتواند به ذات محیط دست یابد.
و مطلب دوم اینک در مطالب فوق کلمه فوت بکار رفته است که صحیح نمی باشد زیرا فوت به معنای تباهی است بلکه صحیح آن وفات است که اخذ شی بتمامه است برای عوالم بالاتر از آن.
توضیح اینکه در روایات معصومین کلمه فوت موجود نیست و اگر در جایی کلمه فوت نقل شده است اشتباه و برداشت خود راوی می باشد.با تشکر
[="Tahoma"][="Navy"]آیا در عرفان شناخت حقیقی ذات حق میسور است؟ و اصولا راهیابی و شناخت برای عامه افراد بشر حتی حضرات معصومین سلام الله علیه میسر می باشد؟ و یا نه ذات منطقه ممنوعه است که یحذرکم الله نفسه و محاط نتواند به ذات محیط دست یابد.
باسلام و عرض ادب
شناخت خداوند و معرفت به او، ذو مراتب است، یعنی هر کسی به اندازه ظرفیت خویش از خدا معرفتی حاصل می کند و به او تقرب می جوید، آنها که معرفت بیشتر دارند، مانند معصومین، تقرب بیشتری دارند. پس این که خدا را می توان شناخت، امری صحیح است، و حداقل شناخت این است که بدانیم خدایی وجود دارد و واحد است و شریک ندارد. اما ین که به حقیقتی پی برده ایم یا نه؟ مسلم این است که پی بردایم اما این که آیا به کنه ذات او پی خواهیم برد؟ این غیر ممکن است. چون ما محدودیم و خداوند متعال نامحدود، و محدود پی به نامحدود نخواهد برد. لذا فرمود: «من حدّه فقد عدّه » هر کس خدا را محدود کند برای او تعداد و شریک قائل شده است. لذا «لایدرکه بعد الهمم» همت های بلند نیز نمی توانند پی به کنه خداوند ببرند.
شناخت ما درباره حقیقت خداوند در این حد می تواند باشد که بگوییم:«لَا يَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقَائِلُونَ وَ لَا يُحْصِي نَعْمَاءَهُ الْعَادُّونَ وَ لَا يُؤَدِّي حَقَّهُ الْمُجْتَهِدُونَ الَّذِي لَا يُدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لَا يَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ الَّذِي لَيْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ وَ لَا نَعْتٌ مَوْجُودٌ وَ لَا وَقْتٌ مَعْدُودٌ وَ لَا أَجَلٌ مَمْدُودٌ»
گويندگان به عرصه ستايشش نمىرسند و شماره گران از عهده شمردن نعمتهايش بر نيايند و كوشندگان حقّش را ادا نكنند خدايى كه انديشههاى بلند او را درك ننمايند، و هوشهاى ژرف به حقيقتش دست نيابند، خدايى كه اوصافش در چهار چوب حدود نگنجد، و به ظرف وصف در نيايد، و در مدار وقت معدود، و مدت محدود قرار نگيرد.
نهایت معرفت ما به خداوند و تصدیق او و همچنین اخلاص نسبت به خداوند در این حد است که :
أَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ وَ كَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِيقُ بِهِ وَ كَمَالُ التَّصْدِيقِ بِهِ تَوْحِيدُهُ وَ كَمَالُ تَوْحِيدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ وَ كَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْه.
آغاز دين شناخت اوست، و كمال شناختش باور كردن او، و نهايت از باور كردنش يگانه دانستن او، و غايت يگانه دانستنش اخلاص به او، و حدّ اعلاى اخلاص به او نفى صفات (زائد بر ذات) از اوست.
[/]
حقيقت عرفان و تصوّف يكي است، و آن ادراك شهودي ذات اقدس حقّ و كشف خفيّات عالم وجود با بصيرت قلبي و علم حضوري است؛
سلام
باید عنایت داشته باشیم که کلمه تصوف در عرف ما برخی گروههای منحرف را نیز به ذهن متبادر می سازد لذا باید تصوف را توضیح داد که همان عرفان حقیقی ناشی از تبعیت شرع مقدس در تحت تعلیم معارف توسط ولی الهی است
والله الموفق
دو مطلب،یکی اینکه آیا در عرفان شناخت حقیقی ذات حق میسور است؟ و اصولا راهیابی و شناخت برای عامه افراد بشر حتی حضرات معصومین سلام الله علیه میسر می باشد؟ و یا نه ذات منطقه ممنوعه است که یحذرکم الله نفسه و محاط نتواند به ذات محیط دست یابد.
باسلام خدمت شما دوست عزیز
چند نکته در پاسخ به شما باید متذکر شوم:
اول اینکه وفات صحیحتر از فوت است اما جناب طهرانی عزیز اصطلاح رایج را بکار بردند که اشکالی ندارد! که حتما شما هم با بنده در این زمینه هم عقیده هستید
دوم اینکه شناخت حقیقی ذات حق است! که میسر است اما آنچه عرفا آنرا دست نیافتنی و حتی گناه میدانند!!! تفکر در ذات حق است!
خداوند از رگ گردن به انسان نزدیکتر است و بدیهی ترین بدیهیات است! وقتی در چنین موجود نزدیک و بدیهی تفکر کنیم دور میشویم نه نزدیکتر! البته برخی میگویند تفکر در ذات حق برای عامه منع شده نه خاصان!
ولی در ذات حق محض گناه است
محال محض دان تحصیل حاصل
ماهیت خداوند، وجود است و وجود را همه می فهمند پس شناخت کلی حق، سخت نیست!
مثلا در سخن زیر که حضرت علی فرمودند! میتوان گفت:
آغاز دین یعنی شناخت ماهیت حق که همان وجود هست میباشد و وقتی این را فهمید پس از وجود خداوند مطمئن میشود و آنرا تصدیق میکند و وقتی تصدیقش کرد پس چون وجود یکی بیش نیست پس آن معشوق یکتا را یگانه می پندارد و وقتی فهمید که وجود و ارباب و صاحب و ولی نعمت یکی است و غیر او هیچند و همه از از اویند، پیش غیر او سر خم نخواهد کرد و ......... ءَ أَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ
أَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ وَ كَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِيقُ بِهِ وَ كَمَالُ التَّصْدِيقِ بِهِ تَوْحِيدُهُ وَ كَمَالُ تَوْحِيدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ وَ كَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْه.
آغاز دين شناخت اوست، و كمال شناختش باور كردن او، و نهايت از باور كردنش يگانه دانستن او، و غايت يگانه دانستنش اخلاص به او، و حدّ اعلاى اخلاص به او نفى صفات (زائد بر ذات) از اوست.
سختی شناخت حقیقی خدا در مراتب بالاتر عرفان است و شاید برای همه میسر نباشد! برای شناخت کاملتر باید او شد تا او را شناخت! نامحدود شد تا نامحدود را شناخت!
پیامبر نازنین فرمودند : ما عرفناک حق معرفتک! پس شناخت کامل الکامل مقدور نیست!
بسم الله
علیک سلام و رحمه الله
در مورد مطلب اولی که فرمودید اشکالی ندارد! در پست قبلی معنایش بیان گردید،پس روشن است.بله کلمه فوت متاسفانه رایج است ولی باید فرقی بین گویش اهل علم و عامه مردم باشد.
و در مورد مطلب دوم کارشناس محترم جناب بصیر جواب کافی و وافی دادند.اینکه می فرمایید شناخت ذات حق میسر است ولی انچه میسور نیست تفکر در ذات حق است.صحیح نمی باشد.زیرا تفکر که برای مراتب بسیار پایین تر بکار می رود و جایی گاه او برای مراتب بالا،عنوانی ندارد.جبریل که مرتبه چهارم و عقل پیامبر است فرمود:لو دنوت انمله لحترقت.چه برسد که بخواهد در مقام ذات ظاهر گردد.پس قطعا تفکر در انجا مقامی نخواهد داشت.اما شناخت ذات حق متعال، به هر روش و صورتی میسر نیست حتی برای اشرف و انبیاء و خاتم پیامبران(صلوات الله علیه) زیرا پیامبر مخلوق است حتی در مقام عالی فنا،اینطور نیست که مثلا در مرتبه بقای فنا مخلوق با خالق عینا یکی شود(او شود)،خیر.پیامبر صلوات الله علیه فقیر محض است.هر چه او داده دارد.کجا خداوند از ذات خود مطلبی فرستاد یا خبری داده،تا مخلوقات به واسطه او شناختی حاصل کنند؟ مقام ذات مقام ممنوعه است خداوند در قرآن نهیب میزند که یحذرکم الله نفسه،عنقا شکار کس نشود دام باز چین.کجا تواند محاطی در شیء به کنه ذات محیط دست یابد؟ خداوند ماهیت ندارد،اگر منظور از شناخت کلی حق صفات و افعال و اسماء و.... باشد بلی برای حضرات معصومین منکشف است.ولی اینجا بحث از ذات است.کدام عارف از صدر اسلام میشناسیم که از ذات حق تعالی مطلب یا خبری داده باشد؟
ای برون از وهم و قیل و قال من.مخلوق هر چه باید مخلوق است و نمی تواند بر کل خالق و ذات و کنه او دست یابد.سیه روی ز ممکن در دو عالم،جدا هرگز نشد والله اعلم
بله خداوند از رگ گردن نزدیک تر است و تمام افعال عالم هستی از فعل اوست ولی آیا تمام این افعال از ذات حق است؟ و در پایان کلام عرشی پیامبر صلوات الله علیه هم به همین مطلب اشاره دارد که ما عرفناک حق معرفتک.نه اینکه ذات حق تعالی بلکه حتی هیچ کس نتواند به کنه ذات هیچ موجودی در عالم دست یابد.
موفق باشید
شناخت ذات حق میسر استصحیح نمی باشد
اما شناخت ذات حق متعال، به هر روش و صورتی میسر نیست حتی برای اشرف و انبیاء و خاتم پیامبران(صلوات الله علیه) زیرا پیامبر مخلوق است حتی در مقام عالی فنا،اینطور نیست
مقام ذات مقام ممنوعه است
باسلام خدمت شما
بنده گفتم عرفان مراتب دارد و هر چه بالاتر رویم سختتر و ناممکن میشود.
در آخر هم ذکر کردم که شناخت کامل حق برای انسان، محال است!
در خصوص اینکه گفتم نامحدود، نامحدود را می شناسد منظور شناخت شهودی انسان کامل است که نامحدود را درک میکند! یعنی آینه (انسان کامل) به اندازه و ظرفیتش، شی مقابلش را نشان میدهد!
انا الحق کشف اسرار است مطلق *** جز از حق کیست تا گوید انا الحق
روا باشد انا الحق از درختی ************* چرا نبود روا از نیکبختی؟!
علامه طهرانی : عرفان كه شناخت حقيقي ذات حقّ است
حقيقت عرفان و تصوّف يكي است، و آن ادراك شهودي ذات اقدس حقّ و كشف خفيّات عالم وجود با بصيرت قلبي و علم حضوري است؛
شناخت ذات حق میسر استصحیح نمی باشد
اما شناخت ذات حق متعال، به هر روش و صورتی میسر نیست حتی برای اشرف و انبیاء و خاتم پیامبران(صلوات الله علیه) زیرا پیامبر مخلوق است حتی در مقام عالی فنا،اینطور نیست که مثلا در مرتبه بقای فنا مخلوق با خالق عینا یکی شود
مقام ذات مقام ممنوعه است
«اي آنكه دليل و رهنماي شناسائي ذات خودش را فقط ذات خودش قرار داده است، و از مجانست و مشابهت مخلوقاتش، تنزّه و تحذّر دارد، و از همرنگي و نزديكي و پيوستگي با كيفيّتهاي عالم خلقتش برتر و بالاتر آمده است. اي آنكه به واردههاي پنداري و خَطْرههاي فكري و انديشهاي نزديك هستي، و از چشم انداخت چشمان و ديدگان دور ميباشي، و پيش از آنكه كائنات صورت وجود و تكوّن بر خود گيرند، تو به آنها اطّلاع و علم داري!»
در ادامه باید بگویم نظر بنده اینست که انسان محدود نمیتواند ذات خدا را بشناسد اما همین انسان به میزان فنایش میتواند به ذات خدا شناخت پیدا کند!
فقط نکته اینجاست که در مقام فنا، انسان، خدا را نمی بیند بلکه خدا خدا را می بیند وگرنه چرا بگویند انا الحق و من رانی رای الحق و...
محمد که نگفته انا الحق!!!!!! خودش گفته! پس وقتی خودش گفته خود خدا، خودش رو شناخته و دیده!
پس محمد و علی و مولانا و... نقاب است! و در واقع بیننده و آینه و دیده شده خود اوست!
پیامبری در مقام فنا وجود ندارد که بگوییم که با او یکی شد! فنا یعنی اونجا نقابت رو بر میداری!
اونجا مقام بی نقابی است!
اصلا چرا میگویند مقام فنا وقتی از محمد هنوز هستیی باقی است؟!
در زیر مطالبی از بزرگان رو قرار دادم مطالعه بفرمایید
صاحب عوارف از امام صادق علیه السلام نقل کرد که آن حضرت فرمود:...
« خداوند از ذات خود مرا آفرید و من از او جدا نبودم. چه اینکه نور خورشید از او جدا نیست. آن گاه از روی جدول وجودی من، مرا ندا کرد و مورد خطاب قرار داد.
سپس فرمود: من با تو چه نسبتی دارم و تو با من چه نسبتی داری؟ به لطیفۀ خود پاسخ دادم که تو کلّ و اصل منی، من از تو ظاهر شده ام و در من تابیده ای.
من کلمۀ ازلی تو و فطرت ذاتی تو هستم،آشیانه ام قدیم و تعیّن من حادث است، هر کس مرا بشناسد، تو را وصف می کند و هر کس به من بپیوندد، عزت تو را وصف می نماید،تو غیر من نیستی، تا دوگانه باشیم. و از چیزی نیافریدی ام تا معاد من به غیر تو باشد، در تو بسته و در ذات تو ثابت بودم، مرا رهانیدی و از خود جدا نفرموده ای بدون اینکه جزء و بعض باشی.
از من هستی و من بدون دگرگونی از تو هستم، تو باطن منی و من به تو گویا هستم، با من ستایش می شوی و من بعض و تو کلّ منی، و من با شما هستم و می شنوم و می بینم».
منبع: ترجمۀ کتاب سرح العیون فی شرح العیون علامه حسن زاده آملی
پاسخ استاد رمضانی شاگرد علامه حسن زاده آملی
در خصوص مجاز بودن تفکر در ذات خداوند با وجود نهی ائمه از تفکر در ذاتش
پیامبر اسلام (ص) فرموده است: تَفَكَّرُوا فِي آلَاءِ اللَّه وَ لَا تَتَفَكَّرُوا فِي ذاتِ اللَّه.
امام علی (ع) فرموده است: من تفکّر فی ذات الله فقد الحد.»
پیشینه این تفکر در شیعه به مکتب قمیین در عصر صدوقین (قرن چهارم) [11] بر می گردد و پس از آن جمعی از اخباریه و شیخیه و سپس تفکیکیان از این اندیشه پیروی نموده اند.
در مقابل متکلمین و حکیمان شعیی نیز از دیرباز به ردّ این دیدگاه و اثبات جواز بحث از ذات خداوند همت نهاده اند که شاید از اولین تلاش ها در این راستا نقدهای شیخ مفید بر شیخ صدوق در تصحیح اعتقاد الامامیة باشد. [12] درباره این روایات توجه به نکاتی ضروری است:
1. این روایات در بر گیرنده یک دستور عمومی نیست، بلکه ناظر بر افرادی است که توانایی ورود در این مباحث را نداشته و یا شرایطش را مراعات نمی کنند و این گونه بحث ها برای ایشان مضر است. بر این مطلب در درون روایات شواهدی وجود دارد:
الف) در تعدادی از این روایات علت نهی از تفکر دربارة خداوند این گونه بیان شده که تفکر در این باره موجب تحیّر و افزایش شک است. [13] طبق قاعده اصولی «العلة تعمّم و تخصّص» معلوم می گردد که اگر در مواردی تفکر درباره خداوند منجر به تحیر نشود این تفکر مذموم نبوده و اهل بیت (ع) از آن نهی نفرموده اند. [14] و [15] از این نوع روایات گاهی تعبیر به ارشادی می شود که ملاک آن در حقیقت عنوان دیگری غیر از مصبّ نهی است.
ب) در برخی روایات اشاره شده که علت نهی از اندیشیدن درباره خداوند این است که شخص تفکر کننده از تصورّ صحیح خداوند عاجز بوده و نمی تواند عظمت وی را ادراک کند بلکه تفکرش منجر به تشبیه خداوند به مخلوقات می گردد. [16] در نتیجه این کار برای کسانی که تفکرشان به گونه ای است که به تشبیه کشیده نشده بلکه با تفکر عظمت و بزرگی خداوند را اثبات می کنند ممنوع نیست. [17]
3. برخی از این روایات اصلاً در مقام باز داشتن از اندیشه درباره خداوند نیست، بلکه سخن از محال بودن شناخت کنه ذات می گوید
[18] که فلاسفه نیز بر برهان آورده اند. در کتاب شریف چهل حدیث جمع بندی این روایات آمده است:«ممکن است جاهل گمان کند که تفکر در ذات ممنوع است به حسب روایات، و نداند که آن تفکر که ممنوع است تفکر در اکتناه ذات و کیفیت آن است. چنانچه از روایات شریف استفاده می شود و گاهی نیز غیر اهل را منع کردند از نظر به بعضی معارف که مقدمات دقیقه داشته چنانچه حکما نیز در هر دو مقام موافق اند. اما استحاله اکتناه ذات در کتب آنها مبرهن است و منع از تفکر آن نزد جمعیع مسلم؛ اما شرایط دخول در این علوم و منع تعلیم غیر اهل، در کتب آنها مذکور و وصیت آنها در اوایل کتب یا اواخر آن مسطور است.» [19]
4. آیات قرآن کریم و روایات اهل بیت از بحث درباره ذات و صفات خداوند پر است و ما را امر به تدبّر در این روایات نموده اند. پس تفکر در ذات و صفات به مقدار فهمیدن این آیات و روایات مسلماً جایز است. حکما نیز بیش از این کاری ننموده اند. نهایت بحث های فلسفی تا به امروز فهم برخی از آیات و روایات بوده است.
«آیا از شریفه هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليم و او آغاز و پایان و آشکار و نهان است و او به همه چیز دانا است. کی برای توصیف حق تعالی و جلوه های ذات مقدسش بهتر بیانی دارد؟ ... قدری به کتاب خدا و خطبه ها و آثار و اخبار رسول اکرم و خلفای معصومین او (ع) مراجعه نمایید، ببنید در هر مقصد از مقاصد معارف که تصور می شود کدام حکیم و عارف بیشتر از آنها بیانی نموده تمام کلماتشان مملو از توصیف حق و استدلال بر ذات و صفات ذات مقدس است به طوری که هر طایفه ای به قدرت فهم خود از آن برخوردار می شود.» [20]
5. در برخی روایات به اشخاص لایق امر به اندیشیدن درباره خداوند در مسائل بسیار پیچیده شده است؛ چنان که امام رضا (ع) در بحث درباره خداوند به عمران صابی امر فرمودند: فاعقل ذلک و ابن علیه ما علمت صوابا
[21] ( این مطلب را خوب بفهم و بر اساس آن هر چه را با اندیشه ات صحیح می دانی بدست آور.)6. بنابراین اگر درباره خداوند به گونه ای بیاندیشیم که یقین ما را افزایش دهد و به تنزیه او از نقایص و فهم صحیح آیات و روایات بیانجامد مسلماً از منظر روایات ممنوع نیست بلکه مورد تشویق نیز قرار گرفته است و بحث های حکما درباره خداوند چیزی جز این نیست.
علامه حسینی طهرانی : خدا را با خدا، نه با غير او، ميتوان شناختو چون دانستيم كه خدا اصل نور و مبدأ ظهور و أصالت وجود و تحقّق در آفاق و در انفسميباشد، اينك بايد ديد: چگونه انسان ميتواند بدين خداي معرفت پيدا كند؟! اگر بخواهد با غير او معرفت به او حاصل نمايد، اينكه صحيح نيست. چون غير از خدا ظهورش با خداست، خدا به او ظهور داده است تا او ظاهر گرديده است؛ آن وقت چگونه امكان دارد با معرفت به آنكه ظهورش از خداست پي برد به خود خدا كه ظاهر كنندۀ آن چيز ميباشد؟!
چراغي كه در اين مسجد روشن است خودش في حدّ نفسه روشن است، و بقيّۀ اشيائي كه در اين مسجد روشن است، به نور چراغ روشن است نه به نور خود. نور چراغ افتاده به تاريكيها و چيزهاي موجود تاريك، آنها را روشن نموده است. ما بايد براي آنكه چراغ را ببينيم و چراغ را بشناسيم، خودِ آن را ببينيم نه نوري را كه از چراغ به اشياء افتاده است. ما با رويت نور مترشّح از چراغ كه به زمين افتاده و به اين شيء و آن شيء پرتو افكنده است نميتوانيم خود چراغ را رويت نمائيم. چراغ را بايد با خود چراغ ديد، نه با چيزهاي ظلماني و تاريكي كه از چراغ نور گرفته و روشن شدهاند.
اين مسأله، مسألهاي مهمّ است. پس خدا را بايد بوسيلۀ خود خدا شناخت نه با غير خدا كه بنيان وجودش و تار و پود حقيقتش و ظهورش ازخداوند بوده است.
در اينجا يك مسألۀ ديگر عرض وجود ميكند، و آن اين ميباشد كه چگونه خدا را با خود خدا بشناسد؟ اينهمه اخباري را كه دلالت ميكند انسان نميتواند خدا را بشناسد، انسان به ذات خدا نميتواند پي ببرد، چه بايد كرد؟
خدا را از آثار خدا ميتوان شناخت، آن هم معرفت اجماليّه نه تفصيليّه. زمين، آسمان، سبزه، آب، از ذرّه تا كهكشان، از پشّه تا فيل خدا نما هستند. اينها چون آيت خداوندي ميباشند، هر يك بقدر گسترش وجودي خويشتن خدا را نشان ميدهند. قرآن هم دعوت به رجوع به آثار مينمايد.
و از اينجاست كه تَفَكَّرُوا فِي ءَالآءِ اللَهِ؛ وَ لَا تَتَفَكَّرُوا فِي ذَاتِ اللَهِ
نشأت گرفته است. «تفكّر كنيد در نعمتهاي خداوند؛ و تفكّر منمائيد در ذات خداوند!»
از طرف ديگر داريم كه خدا را با موجودات نميتوان شناخت؛ خدا را بايد با خود خدا شناخت. و روايات بسياري هم در اين باب آمده است كه انسان ميتواند به خود خدا معرفت پيدا نمايد.
أميرالمومنين عليه السّلام خطبه ميخواند. يكي سؤال كرد: يَاأَمِيرَ الْمُؤْمِنينَ! هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ؟! «اي اميرمومنان! آيا تو پروردگارت را ديدهاي؟!» فرمود:
كَيْفَ أَعْبُدُ رَبًّا لَمْ أَرَهُ؟! «من چگونه بپرستم پروردگاري را كه او را نديده باشم؟»سپس براي توضيح مطلب ميفرمايد: لَا تَرَاهُ الْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ الابْصَارِ؛ وَلَكِنْ تَرَاهُ الْقُلُوبُ بِحَقَآئِقِ الإيمَانِ.
«خدا را چشمها با مشاهده و رويت بصري نميبينند، وليكن دلها او را با حقائق ايمان ميبينند.»
در آيات كريمۀ قرآنيّه، بيش از بيست مورد داريم كه دلالت دارد بر آنكه بشر به شرف لقاء خدا ميرسد و وي را ملاقات ميكند. علامه حسینی طهرانی : قابليّت انسان در آفرينش، نامتناهي است
خداوند ما را در أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ
5 (نيكوترين قوام) خلق فرموده است، واز جميع اسماء حُسني و صفات عُلياي خود به وديعت نهاده است. و نفس ما را هيولاني (يعني قابليّت صرفه براي هرگونه فعليّت متصوّره در طريق رشد و كمال و تخلّق به أسماء و صفات خود) قرار داده است. و از جهت استعداد و امكان ترقّي و تكامل و صعود از مدارج و معارج يقين و وصول به عرفان و توحيد و فناء در ذات اقدس و بقاء در صفات مقدّسش، نامتناهي آفريده است. يعني همانطور كه در ذات و اسماء و صفات و افعال، خودش نامتناهي است ذاتاً و وجوداً و فعليّةً، ما را نامتناهي قرار داده است قابليّةً و ايجاداً و استعداداً.بنابراين، از جهت امكان و استعداد، ترقّي به اوج درجات صفات و اسماء حضرتش براي ما مقدور ميباشد، و امكان تخلّق به جميع آنها موجود است. امّا از جهت فعليّت و تحقّق آن قابليّت و تمركز آن مدار حيات و صفات و افعال، منوط به حركت و جهاد با نفس و طيّ راه و سبيل إلي الله ميباشد.
انسان هم، چون موجودي است كه آئينۀ تمام نماي صفات جمال و جلال خداوندي است، و ظهور تامّ و مظهر اتمّ حضرت قدس او ميباشد، قابليّت كشش و سير را دارد. كشش و سير وي كدام است؟ عبور از موجودات تفرقهانگيز، از هواجس نفسانيِ باطل آئين، از خيالات مُموّهه و پندارهاي مُشوّهۀ دور كنندۀ از عالم قرب. غير از اين چيزي نميباشد.
كسانيكه ميگويند: انسان نميتواند به خدا معرفت پيدا نمايد، نميتواند خدا را ديدار كند، قادر نميباشد به آن مقام منيع و آن ذِروۀ رفيع راه يابد؛ اين گفتار تا هنگامي صحيح است كه از او هستي و وجودي باقي مانده است. اين وجود، مخلوق است؛ مخلوق داراي تعيّن است و نميتواند بر خالق كه لاتعيّن و غيرمتناهي ميباشد راه بيابد. انسان قادر نيست خدا را با تفكّر و انديشه بشناسد و ادراك نمايد. انديشه محدود است و خداوند لاحدّ. هرچه با تفكّر و قدرت عقليّه بخواهد خدا را در بر گيرد امكان پذير نميباشد، زيرا صورت تفكّريّۀ او صورت تخيّليّهاي است كه ساخته و پرداخته و ويراستۀ فكر وي ميباشد. و آن مخلوق ذهن اوست؛ اين كجا و خدا كجا؟
بنابراين، اخباري كه دلالت دارد بر آنكه انسان نميتواند خدا را بشناسد، ناظر بدين معني هستند. و اخباري كه ميگويند: انسان ميتواند به شرف لقاي خدا برسد و معرفت به وي پيدا نمايد، دلالت ندارند كه وصول و لقاء با فكر و انديشه بدست ميآيد؛ بلكه با وجدان قلب و احساس دل. يعني: از سطح فكر عبوركن، از عقل هم بگذر، از نفس هم تجاوز نما، از قلب هم بيا بالاتر و برس به جائي كه يكذرّه از وجود و هستي در خود نبيني، محو شوي!
آنجا ديگر فكري، و عقلي، و نفسي، و روحي، و وجودي وجود ندارد. آنجا ادراك و شعوري صورت نميبندد. در آنجا هيچ موجودي نيست. آنجا خداست فقطّ، و خدا خود را ميشناسد. در آن وقت، در صورتي انسان ميتواند خدا را بشناسد كه انسان ديگر انسان نباشد، انسان وجود خود را در برابر ذات خدا ادراك ننمايد. اگر يك ذرّه ابراز وجود باشد آنجا نور پروردگار نميباشد.
علامه حسینی طهرانی: شناخت خدا با صفات كلّيّه و ذات او محال است ؛ و فناء در هر دو ممكن
محصّل و نتيجه حاصله از گفتار اين عارف ربّانيّ(سید هاشم حداد) آن است كه: خداوند را با صفات او ميتوان شناخت ؛ و ذاتش را نميتوان شناخت .
در اينجا اين سوال پيش ميآيد كه: چرا ذات خدا را نميتوان شناخت ؟! لابدّ پاسخ آن ميباشد كه چون او لايتناهي است و انسان محدود و متناهي ؛ لهذا احاطه كه لازمه معرفت و شناخت است ، از مقيّد و محدود و متناهي به ذات لايتناهي محال است . سوال ميشود: همانطور كه احاطه بر ذات غيرمتناهي محال است، احاطه بر صفات غيرمتناهيه نيز محال است ، بنابراين شناخت خدا را باصفات همچنين بايد محال باشد .
اگر جواب داده شود: شناخت خدا با صفات و آثار متناهيه او ميباشد ، نه صفات كلّيّه عامّه لازمه ذات كه غيرمتناهي است . سوال ميشود: در ذات هم همينطور دنبال وجود جزئي و ذات جزئي كه مترشّح از ذات اوست ميروند نه دنبال ذات كلّي و وجود مجرّد بسيط لايتناهي وي . بنابراين وجه استحاله آن چيست ؟!
اگر در پاسخ گفته شود: آري ، شناخت خدا با صفات غيرمتناهيه او نيز محال است همانطور كه شناخت ذات او استحاله دارد ، ولي شناخت خدا با صفات بوسيله فناي در صفات صورت ميگيرد ؛ و در فناء حدّ و قيد و تناهي معني ندارد . سالك راه خدا در صفات غير متناهيه او نيست و نابود ميگردد . جواب آن است كه: در ذات نيز اينچنين است ، شناخت ذات خدا با فناي در ذات تحقّق ميپذيرد . پس در ذات ، عنوان سالكي نيست تا خدا را بشناسد ؛ خداست كه خدا را ميشناسد . در صفات هم ايضاً اينطور ميباشد . زيرا در مقام فناء محض در صفات كلّيّه حقّ تعالي عنوان و اسمي از سالك باقي نميماند تا به صفات وي پي برد ؛ بلكه خداست كه صفات خدا را ميشناسد . و امّا در صفات جزئيّه و در ذات جزئيّه ، علم و معرفت بدون اشكال است . اگر گفته شود: خدا ذات جزئي ندارد بلكه موجودات طلوع و ظهور وجود اويند ، گفته ميشود: خدا صفات جزئي نيز ندارد بلكه صفات موجودات طلوع و ظهور صفات اويند .
بالجمله اين سخن كه خدا را با صفات ميتوان شناخت نه با ذات ؛ اگر منظور و مراد صفات كلّيّه است آنهم امكان ندارد ، و اگر مراد صفات جزئيّه است ميان ذات و صفات تفاوت نيست . و امكان فنا و استحاله و اندكاك همانطور كه در صفات او جلّ و علا ممكن است ، در ذات او جلّ و علا نيزممكن است .