جمع بندی عارف یا دیوانه؟!
تبهای اولیه
باسلام خدمت کارشناسان محترم
سوالی از کارشناسان محترم دارم که جوابش را تا حدودی میدانم ولی جوابم از دید شخصی است و میخواهم نظر شما کارشناسان را هم بدانم. و ممنون میشوم چند کارشناس پاسخگو باشند!
سوال بنده اینست که چرا عارفی مثل شمس تبریزی تندخو و کم حوصله و... بوده و چرا اویس قرنی را دیوانه و گوشه نشین میخواندند؟ و چرا بقیه عرفا اینگونه نبودند که دیوانه مورد خطاب گیرند؟
در ضمن دیوانگیی که مردم به اویس و شمس نسبت دادند آن دیوانگی رایج نیست و دیوانگی عشق هم نیست. دیوانگی در رفتار و گوشه نشینی و... است یعنی بخاطر آن رفتار به آنها این لقب را داده اند
با تشکر
موفق باشید
کارشناس بحث : بصیر
باسلام خدمت کارشناسان محترمسوالی از کارشناسان محترم دارم که جوابش را تا حدودی میدانم ولی جوابم از دید شخصی است و میخواهم نظر شما کارشناسان را هم بدانم. و ممنون میشوم چند کارشناس پاسخگو باشند!
سوال بنده اینست که چرا عارفی مثل شمس تبریزی تندخو و کم حوصله و... بوده و چرا اویس قرنی را دیوانه و گوشه نشین میخواندند؟ و......
با تشکر
موفق باشیدکارشناس بحث : سمیع
باسمه تعالی
باسلام:
چون اویس از خویش فانی گشته بود / آن زمینی آسمانی گشته بود
اگر به جناب اویس اطلاق دیوانه می کنند قطعا دیوانه معمولی مراد نیست اصطلاحی در قرن دوم هجری واوائل قرن سوم ذکر شد به نام عقلاء المجانین
حضرت علامه حسن زاده آملی(حفظه الله تعالی)در درس مصباح الانس می فرمودند:
مرحوم علامه طباطبایی(ره) ازعارف کامل مرحوم آقای قاضی(ره) نقل می کردندکه می فرمود :من تازه به نجف مشرف شده بودم یک روز در کوچه ای افرادی روحانی را دیدم که حرکات عجیبی شبیه انسانهای حیران ودیوانه از آنها سر می زد مثلا یکی گریه می کرد دیگری به دیوار تکیه داده بود واز این قبیل کارها از یکی سوال کردم اینها چرا اینگونه اند ؟آن شخص گفت اینها از درس اقای میرزا حسینقلی همدانی بیرون امدند البته در بیانات دینی هم داریم که مردم اینها را دیوانه می پندارند در حالیکه عقلای ناس اند
پس در مورد این حرفهایی که بیان فرمودید در مورد شمس وجناب اویس به سادگی افعال آنها حمل بر ظاهر نمی شود
ولی در عین حال ما تابع شریعت تام محمدی(صلی الله علیه وآله) هستیم وهر امری که مخالف با دین باشد نقص حساب می آید وپذیرفته نیست
موفق باشید
سلام عليكم جميعا
دو دنياي مادي و معني از لحاظ ظاهر هيچ تناسب معياري اي با هم ندارند.
كساني كه عيارهاي حقيقي را ميبينند و نتيجتا بدنبال آن عيار ميروند با عياري كه در دنيا مردم عادي مدنظر دارند و بدنبال آن هستند در تضاد كامل است.
لذا مردم آنها را ديوانه مي پندارند. درست مانند كسي كه حقيقتا ديوانه شده و از درك بالا و پائين اين دنيا ناتوان است و طبق عيار خود رفتار ميكند.
اين دسته از افراد نيز بر عياري كه يافته اند و بين شان مشترك است عمل مي نمايند.
آنها بسيار پرهيز گار مي يابي . كلامشان با باورشان يكي است . يقين در اعمالشان كم كم هويدا ميشود علمشان دهان علماء و عقلاء را باز ميكند و حضور و عدم حضورشان در هر جائي كاملا مشخص است و كلا اهل البصرند و اهل طريق تا جائي كه از پا نيفتند و منحرف نگردند.
شناخت اين عوالم عموما يك بار براي هر فردي ميسر ميشود پس ممكن است در درك ميان آنچه كه بر قلبش ظاهر ميشود و ديانت نتواند تطابق ايجاد كند.
لذا فتواهاي غلط ميدهد اگر ______بالاخص _______ عالم نباشد و آدم عادي باشد
و يا عالم باشد به بعض باور هاي نادرست ( با عرض معذرت ) مانند جناب ابن عربي
لذا عرفان بدون ديانت دست و پا زدن در دنيائي است كه تابلوهاي انحرافش زياد است و يافتن تابلوي درست با وجود كتاب خدا و تبئين پيامبر اكرم و ائمه هدي ميسر است فقط / والله اعلم .
ان شاء الله خداوند نصيب گرداند عشقي كه لايقش باشد و صدقي كه غير او را نخواهد و نخواند پس بعد آن ديوانه خواندن مردم اهميتي ندارد.
ياحق
باسلام
بنظرم سوالم رو درست مطرح نکردم. منظور بنده اینست که
چرا عارفی مثل شمس تبریزی تندخو و کم حوصله و... بوده و چرا اویس قرنی را دیوانه و گوشه نشین میخواندند؟ و چرا بقیه عرفا اینگونه نبودند که دیوانه خطاب شوند؟
در ضمن دیوانگیی که مردم به اویس و شمس نسبت دادند آن دیوانگی رایج نیست و دیوانگی عشق هم نیست. دیوانگی در رفتار و گوشه نشینی و... است یعنی بخاطر آن رفتار به آنها این لقب را داده اند
لطفا بقیه کارشناسان هم پاسخ دهند
سوال بنده اینست که چرا عارفی مثل شمس تبریزی تندخو و کم حوصله و... بوده و چرا اویس قرنی را دیوانه و گوشه نشین میخواندند؟ و......
باسلام و عرض ادب
این که بعضی از عرفا را دیوانه می خوانند این امر عجیبی نیست، زیرا به فرمایش امیرالمومنین، مومنین واقعی در دیده مردم، دیوانه هستند و کارهایشان به عقل ظاهری مردم، شاید ناسازگاری داشته باشند، لذا فرمودند:
يَنْظُرُ إِلَيْهِمُ النَّاظِرُ فَيَحْسَبُهُمْ مَرْضَى وَ مَا بِالْقَوْمِ مِنْ مَرَضٍ وَ يَقُولُ لَقَدْ خُولِطُوا وَ لَقَدْ خَالَطَهُمْ أَمْرٌ عَظِيم.(نهج البلاغه ص 304)
یعنی: وقتی مردم به آنها نگاه می کنند، آنها را انسانهایی مریض و غیر عادی می پندارند، در حالیکه این قوم، مریض نیستند، مرد می گویند که این شخص دیوانه شده است، بلکه امر عظیمی آنها را مجنون کرده( که منظور قیامت و هول و هراس آن است، نه این که واقعا بی عقل دیوانه شده باشند، افکار و تدابیر آنها، باعقل مادی مردم و حساب و کتاب آنها جور در نمی آید و باید هم جور در نیاید، زیرا مردم ممکن است، مادی بنگرند.)
اويس قرنى را به سبب زيادى عبادت و سختگيرى بر خويشتن در خوراك، كسانش ديوانه مىپنداشتند براى او خانهاى در بيرون منزلهاى خود ساختند، يكى دو سال مىگذشت چهره او را نمىديدند، اول اذان از منزلش بيرون شده و آخر شب بر مىگشت، تا آنجا كه پيامبر خدا (ص) فرمود: من رايحه ملكوتى را از طرف يمن استشمام مىكنم.( مجموعه ورام، آداب و اخلاق در اسلام / ترجمه تنبيه الخواطر ؛ ص291)
اما این که شمس تبریزی یا برخی دیگر از کسانی که به آنها عارف می گویند، تندخو یا صفات دیگر اخلاق داشته باشند، این دلیل نمی شود که کسی را که عارف می گویند، همه مسائل اخلاقی را رعایت کرده باشد تا به او عارف بگویند یا حجیتی بر رفتار و کردارش باشد، البته ما در مکتب تشیع به هر کسی عارف نمی گوییم، بلکه به کسی که شیعه واقعی و مومن و متقی باشد و از گناهان اجتناب و به واجبات عمل می کند، عارف می گوییم. اما خیلی ها به اسم عارف، معروف شده اند، در حالیکه ممکن است، خطاهایی هم داشته باشند، دلیل نمی شود که چون مردم عارف خطابشان می کنند، عارف واقعی باشند، بلکه به جهت این که ریاضتهایی کشیده اند، توانسته اند قدرتهایی پیدا کنند و سخنان عرفانی بزنند، عارف خطاب شده اند.
شمس تبریزی، عقائدی به او منتسب کرده اند که با عقائد شیعی جور در نمی آید بلکه در تناقض است، ولو این که مردم به او عارف می گویند و سخنان عرفانی می زند. از سخنان منتصب به “شمس تبریزى”، مقام معرفت و خوف و خشیتِ حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام است که به ظاهر با عقائد شیعی جور نمی آید، مىگوید:
"مردم را سخن نجات خوش نمىآید، سخن دوزخیان خوش مىآید… لاجرم ما نیز دوزخ را چنان بتفسانیم. که بمیرد از بیم!
فاطمه رضی اللّه عنها عارفه نبود، زاهده بود. پیوسته از پیغمبر حکایت دوزخ پرسیدى."[مقالات شمس، ۱۵۱ ـ ۳۴۱ و نقدى بر مثنوی،]
و یا در کتاب نفحات الانس جامی در شرح احوال مولوی می خوانیم:
"روزی شمس الدین، از مولانا شاهدی زیباروی التماس کرد. مولانا حرم خود را در دست گرفته در میان آورد و فرمود که: او خواهر جانی من است. [شمس]گفت: نازنین پسری می خواهم. [مولوی]فی الحال فرزند خود سلطان ولد را پیش آورد [و] فرمود که: وی فرزند من است. [شمس گفت]: حالیا اگر قدری شراب دست می داد ذوقی می کردم. مولانا بیرون آمد و سبویی از محله جهودان پر کرده بر گردن خود بیاورد. (نفحات الانس ص ۴۶۶ با تصحیح مهدی توحیدی پور)
و سخنان دیگری که از این عرفا دیده شده و با عقل و شریعت نبوی، جور در نمی آید، آنچه که به ما گفته شده است، اطاعت از خداو رسول و اولی الامر است و عمل کردن به دین و ترک محرمات الهی، احترام به خاندان عصمت و طهارت، و پرهیز از حرفهایی که ذهن مردم را مشوش می کند.
به نام او
بنده ی حقیر از تمام بزرگان عذر خواهی می کنم که نظرم را در این جا به قلم در می آورم .
من برای مثال به بهلول اشاره می کنم .
خوب بهلو خیلی آدم عارف و باهوشی بود و به این دلیل می خواستند بر خلاف میل او ، او را پادشاه آن دوران بکنند . خوب بهلول راه بهتری از این ندید که خود را ناگهان به دیوانگی بزند ولی در تنهایی با خدای خود درد و دل کند .
با هم عذر خواهی می کنم که وقتتان را گرفتم .
یا حق
باسلامبنظرم سوالم رو درست مطرح نکردم. منظور بنده اینست که
چرا عارفی مثل شمس تبریزی تندخو و کم حوصله و... بوده و چرا اویس قرنی را دیوانه و گوشه نشین میخواندند؟ و چرا بقیه عرفا اینگونه نبودند که دیوانه خطاب شوند؟
در ضمن دیوانگیی که مردم به اویس و شمس نسبت دادند آن دیوانگی رایج نیست و دیوانگی عشق هم نیست. دیوانگی در رفتار و گوشه نشینی و... است یعنی بخاطر آن رفتار به آنها این لقب را داده اند
لطفا بقیه کارشناسان هم پاسخ دهند
سلام علیکم
ببخشید اگر بنده جسارت میکنم
فقط به نظرم امد که این تفاوت در رفتارها به تفاوت در سلوک مربوط میشود ...هر شخص به حسب پیشینه و موقعیتی که در ان است استعداد ذاتی که دارد سلوک متفاوتی خواهد داشت و مسلما تظاهرات رفتاری متفاوتی را نمایان می کند ...
مثلا سلوک اویس سلمان و ابوذر یکی نیست همچنان که مرتبه انها یکی نیست ...
اگر در رفتار عرفا هم دقت کنید بعضی را جزء بکائین زمان به حساب می اورند / بعضی به سکوت و تفکر مشهورند و بعضی به شوخ طبعی و ظرافت ... نمونه معاصرش علامه طباطبایی و برادرشان ... یکی کتوم ساکت و متفکر دیگری شخ طبع و بذله گو ! تفاوت روش سلوک در دوبرادر در یک عصر ( هر دو هم از نظر عرفان عملی جزء بزرگان بودند یکی معروف دیگری مجهول از نظرها
--------------
حتی اگر بخواهیم در سطح انبیا مثل بزنیم ( که در مثل مناقشه نیست ) تفاوت در رفتار و سلوک حضرت عیسی و حضرت یحیی ...
------------
به همین خاطر بنده اعتقاد دارم سلوک شخصی این عرفا برای ما حجت نیست ...
سلام عليكم جميعا
وقتي فعل عرفا شبيه به عامه مردم نيست و در پس آن فهمي عميق نهفته است چگونه بعضي ها كلامشان را مانند مردم عامي و عادي تفسير ميكنند ؟
مثلا
در حكايات مولاناي بلخي و ديگران آمده كه عارفي در كوه و در غاري منزل داشت بعد ميبينيم عده زيادي فكر كرده اند منظور همان غار معمولي است
يا گفته يار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا
ديگر شما بهتر ميدانيد چه تعابيري كرده اند لذا عده اي براي مدتها دز غارها زندگي ميكردند ...
يا مثلا در مورد اخلاص كه يكي از اصول معرفت نفس خويش است و در روايات مكرر در اين رابطه آمده شهادتين جناب ابوطالب عليه السلام را مولانا به تصوير كشيده
و توصيف كرده كه چگونه يك مومن شهادتين ميگويد و اخلا در وجود او چگونه تعالي و تكامل مي يابد و در داستان ابوطالب پس از شهادت نفس بر حقانيت دين محمدي ( ص ) يقين را توصيف مينمايد
آنگاه عده اي آمده اند گفته اند مولاناي بلخي در شعري گفته ابوطالب شهادتين نگفته.
نميتوانيم تا زماني كه با ادبيات آنها آشنا شويم و يا به آشنائي رجوع كنيم در مورد سخنان آنها تصميم گيري نمائيم كه اين اشتباه محض است.
از يكي از دوستان شنيدم كه شخصي بود كه جام شراب و الست را از كلام ايشان ديده بود ميگفت همان شراب معمولي است و مدام شراب ميخورد و ميگفت واقعا آدم شراب ميخورد فقط ياد خدا مي افتد !
وقتي اين آيات را ديد
إِنَّ الْأَبْرَارَ يشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا(الإنسان/5)
به يقين ابرار (و نيکان) از جامي مينوشند که با عطر خوشي آميخته است،
عَينًا يشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللَّهِ يفَجِّرُونَهَا تَفْجِيرًا(الإنسان/6)
از چشمهاي که بندگان خاص خدا از آن مينوشند، و از هر جا بخواهند آن را جاري ميسازند!
العياذ بالله گفت اينها هم شراب است.
نتيجه اينگونه برداشت كردن بهتر از اين هم نميشود.
ياحق
دوستان بعد از کامل کردن سوال اولم، جوابهای روشنتری دادند اما باز هم منتظر نظرات بقیه بزرگواران هستم
فاطمه رضی اللّه عنها عارفه نبود، زاهده بود. پیوسته از پیغمبر حکایت دوزخ پرسیدى."[مقالات شمس، ۱۵۱ ـ ۳۴۱ و نقدى بر مثنوی،]
و یا در کتاب نفحات الانس جامی در شرح احوال مولوی می خوانیم:
"روزی شمس الدین، از مولانا شاهدی زیباروی التماس کرد. مولانا حرم خود را در دست گرفته در میان آورد و فرمود که: او خواهر جانی من است. [شمس]گفت: نازنین پسری می خواهم. [مولوی]فی الحال فرزند خود سلطان ولد را پیش آورد [و] فرمود که: وی فرزند من است. [شمس گفت]: حالیا اگر قدری شراب دست می داد ذوقی می کردم. مولانا بیرون آمد و سبویی از محله جهودان پر کرده بر گردن خود بیاورد. (نفحات الانس ص ۴۶۶ با تصحیح مهدی توحیدی پور)
با سلام
به نظر این کمترین ولایتی که روی دوش هر کدام از عرفا بوده و وظیفه ای که هر کدام داشتند باعث می شده که رفتارهاشون تغییر کنه خود شمس بیان می کرده که سخنان من همه به وجه کبریایی بیرون میاد، شمس خودش رو معلمی می دونسته که بیاناتش در مقالات به این ترتیب هست، من مرید نمی گیرم من شیخ می گیرم اون هم نه هر شیخی، شیخ کامل رو می گیرم تا اصلاحش کنم. می گفته اصلاح حال این امت رو کسی مثل علی (ع) باید و .......
علت این دو جمله بالا هم شاید اشاره به حال حضرت زهرا (س) بوده و شمس قصد داشته بیان کنه حضرت زهرا توجهش به اسما جلالی بوده تو اون برهه و خوف رو وجودشون جاری بوده. اگه قرار باشه هر جمله ای رو هرجور تفسیر کنیم پس دعاهای خود ائمه که بیان می کردن خدایا ماها رو تو اتش ننداز رو باید تفسیر کنیم نعوذ بالله دوجین گناه داشتن!!!!!! دیگر حرفای شمس که دوست عزیزمون بهش نقد وارد کرد رو هم می تونیم اینجور در نظر بگیریم که شمس برا مولانا امتحان گذاشت. امتحان تسلیم بودن وگرنه انقدر به دین محمد (ص) اشراف داشت که در نظر بگیره شراب(خمر) خواستن پسر(همجنس بازی) و ... حرام های قطعی دین محمد (ص) هست.
اویس کارش اصلاح حال کسی نبوده و این وظیفه رو رو دوش نداشته. نه اینکه تادیب نداشته، تادیبش تنها برا نفس خودش بوده که از بیرون این مطلب معلوم نبوده.
یه قسمت دیگه هم به نظرم به شخصیت هر ولی خدا بر می گرده، ولایت مثل آب جاری می شه اما هر گلی یه رنگی به خودش می گیره یه بوی خاص، نمی شه گفت چرا رنگاشون با هم فرق می کنه، نمونه ی بسیار متعالی این مطلب تو داستان خضر و موسی سلام خدا بر آنها تجلی کرده. هر کدوم صاحب قرب هستند اما دیدگاهاشون فرق می کنه! چرا؟ چون موسی وظیفه ای به دوش داره که شریعت هست و محض همین نمی تونه کشته شدن بچه و ... از رفتارای خضر رو تحمل کنه بر عکس خضر وظیفه ای به دوش داره که کارهاش رو بر اساس معیاری دقیق عملی می کنه. شاید اگه وظایفشون جابه جا شه، نقششون تو داستان کامل جابه جا شه.
حتی راجع به اخلاق انبیا داریم که بعضیا غضبشون که خدایی بود سنگین بوده مثل موسی (ع) و بعضیا فقط رحمت بودن مثل عیسی (ع) بعضی هم مثل سرورمون محمد مصطفی (ص) هر دو حال رو داشت هم غضب داشت هم رحمت داشت.
به نظرم این زیبا ترین بخش خلقت هست که هیچ مخلوقی تکرار نمی شه، شبیه ترین چیزا به هم، با هم اختلاف دارند، از کوچکترین موارد تا حتی بزرگ ترین موارد که خود نبی ها می شن شبیه هم نمی شن. خودش می تونه یه دلیل برا توحید باشه که اون یگانه بی همتا هر چیزی رو فرد ایجاد کرد که به یکتا بودن خودش اقرار کنیم.
باسلام خدمت دوستان عزیز
در خصوص این دو عارف چند نکته را ذکر میکنم
1- اول اینکه هر دوی اینها از مجذوبان سالک هستند نه از سالکان مجذوب! (احب الاولیاء الی الله الاتقیاء الاخفیاء)
2- دوم اینکه پس می بایست از چشم اغیار و حتی اولیای الهی(سالکان مجذوب) هم مخفی می بودند! ( اولیائی تحت قبایی لایعرفونهم غیری)
3- خوب حال! برای مخفی ماندن چه بهتر اینکه خداوند صفاتی در آنها قرار دهد که جز اهل خدا کسی آنها را نشناسد! صفاتی مانند گوشه نشینی و کمتر در میان مردمان بودن و...
البته تندخویی شاید بخاطر حضور افراد احمقی است که از وی متنفر و ظاهر پرست هستند همانطور که برخی مریدان و اطرافیان مولانا از شمس اکراه داشتند!
4- البته در این نوع سالکان فقط در رفتار اینگونه اند نه اینکه در انجام واجبات و دیگر مسائلی که حتما یه عارف متصف به آن است را دارا نباشند!
5- علت گوشه نشینی یا کم معاشرتی بودن این سالکان به این علت است که سخن مردم بر آن سرد شده و تنها معاشرت با اهل حق یا مومنان مستعد و ساده دل برایشان گواراست!
(شمس تبریزی : به هر که روی آریم، روی از همه جهان بگرداند.
گوهر داریم در اندرون، به هر که روی آن با او کنیم، از همه یاران و دوستان بیگانه شود.)
6- البته این نکته را هم باید گفت بعضی رفتار آنها از غلبه حال آنها بوده! و هم اینکه این حالات از ترس و هول روز قیامت نبوده (أَلا إِنَّ أَوْلِيَاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ )
و بقول ابوالحسن خرقانی : درد جوانمردان اندوهی باشد که به هر دو جهان در نگنجد؛ و آن اندوه آنست که خواهند تا او را یاد کنند، و به سزای او نتوانند.
شرح حال اویس قرنی در تذکرة الاولیای عطار نیشابوری:
" سخن عطار: چون در سرای دنیا حق را در زیر قبه تواری عبادت میکرد و خویش را از خلق دور میداشت تا در آخرت نیز از چشم اغیار محفوظ ماند که اولیائی تحت قبایی لایعرفونهم غیری.
سخنان مردم درباره اویس قرنی:
گفت: او از آن حقیرتر است که امیرالمومنین او را طلب کند. دیوانه ای احمق است و از خلق وحشی باشد.
گفتند: در آن وادی اشتر نگاه میدارد تا شبانگاه نانش دهیم. شوریده ای است. در آبادانیها نیاید، و با کسی صحبت ندارد، و آنچه مردمان خورند او نخورد، غم و شادی ندارد. چون مردمان بخندند او بگرید، و چون بگریند او بخندد.
نقل است که همسایگان او گفتند ما او را از دیوانگان شمردیمی. آخر از وی درخواست کردیم تا او را خانه ای ساختیم بر در سرای خویش. و یک سال و دو سال بسرآمدی که او را وجهی نبودی که بدان روزه گشادی. طعام او آن بودی که گاه گاه استه خرما برچیدی و شبانگاه بفروختی و در وجه قوت صرف کردی و بدان افطار کردی و اگر خرما خشک یافتی نگاه داشتی تا روزه بدان گشادی و اگر خرما خشک بیشتر یافتی استه خرما بفروختی و به صدقه بدادی. و جامه وی خرقه کهنه بود که از مزبلها برچیدی و پاک بشستی و برهم دوختی و با آن میساختی. عجبا! کار نفس خدایی از میان چنین جائی برآید وقت نماز اول بیرون شدی و پس از نماز خفتن بازآمدی و به هر محلتی که فروشدی کودکان وی را سنگ زدندی. گفتی: ساقهای من باریکست. خردتر بردارید تا پای من شکسته و خون آلوده نشود تا از نماز بازنمانم که مرا غم نماز است، نه غم پای. "
در خصوص اینکه شمس الدین تبریزی عارف هست یا خیر؟! متاسفانه اهل صورت کم کتب چاپ نکردند و کم تفاسیر غلط از سخنان مولانا و شمس و دیگر عرفا عرضه نداشتند!
اما چرا این بزرگان این سخنان را گفتند؟
چرا مولانا هم مدح علی را کرده هم عمر؟
چرا شمس اینطور در خصوص فاطمه الزهرا سخن رانده؟
چرا حافظ مدح شاه شجاع و.. گفته؟ و.......
نکته در اینجاست که اگر با دقت سخنان این بزرگان را خوانده باشیم خود آنان در لابلای کلامشان در خصوص سخنانشان نکاتی گفته اند مثلا سعدی و مولانا میگویند:
این بزرگان با این سخنانی که هر اهل صورتی را از ایشان دور و گمراه میکند حجاب و پرده ای ساختند تا جمال معشوق پشت پرده را از آنها مخفی سازند! حال هر کس هر چه میخواهد درباره آنها بگوید!
کسی که اهل است جان کلام را در می یابد و پرده را کنار میزند و معشوق را می بیند! به همین دلیل است که انتقاد از مولانا و شمس و.. در سخن عرفای شیعه هم نیست و حتی اشعار و سخنان این بزرگان را در کلامشان بکار میبرند و ....
کسی که سخنان این بزرگان را میخواند مولانا و شمس و.. همان لحظه حضور دارند و آن که اهل باشد برایش حجب را کنار میزنند وگرنه گمراهترش هم میکنند!!!
یا داستانهایی که درباره آنها نقل میکنند اولا مردم عادی، ظاهر را می بینند پس ظاهر را نقل میکنند و بعد جامی هم آنها را نقل کرده! مثل همین قضیه
در کتاب نفحات الانس جامی در شرح احوال مولوی می خوانیم:
"روزی شمس الدین، از مولانا شاهدی زیباروی التماس کرد. مولانا حرم خود را در دست گرفته در میان آورد و فرمود که: او خواهر جانی من است. [شمس]گفت: نازنین پسری می خواهم. [مولوی]فی الحال فرزند خود سلطان ولد را پیش آورد [و] فرمود که: وی فرزند من است. [شمس گفت]: حالیا اگر قدری شراب دست می داد ذوقی می کردم. مولانا بیرون آمد و سبویی از محله جهودان پر کرده بر گردن خود بیاورد.
این قضیه این را می رساند که مولانا حاضر است همه چیز خود را فدای شمس الحق تبریز کند.
در آنجا هم که گفته شده شمس شراب خورده، اولا کسی که شراب معرفت خورده باشد با این شرابها مست نمیشود و تاثیری بر عارف نخواهد داشت که در ابیات زیر مولانا مستی شراب معرفت را ذکر کرده!
اگر شمس با این شراب انگوری مست میشد بله عارف نبود! در ثانی شمس در خفا خورده نه در معرض عام! خود مولانا هم در داستانی از شیخی که به میخانه میرفته در مثنوی آورده!
ملاّ صالح موسوىّ خلخالىّ در مقدّمه كتاب «شرح مناقب محيى الدّين عربى» شَطَحيّات را بدينگونه تفسير نموده است: كلمه شَطَح را هر يك از محقّقين طريقت شرح و تفسيرى نموده اند.
محقّق جُرْجانى گويد: الشَّطْحُ [3] عِبارَةٌ عَنْ كَلِمَةٍ عَلَيْها رآئِحَةُ رُعونَةٍ [4]
[3] شَطَحَ شَطْحًا فى السَّير أو فى القَول: تباعَد و استرسَل (مقلوبُ شَحَطَ). (لاروس)
[4] رَعَنُ رَعْنًا و رَعِنَ رَعَنًا و رَعُنُ رُعونَةً: حَمِق، استَرخَى، كان أهْوجَ فى كَلامهِ؛ فهو أرْعَن. (المنجد)
هَوِجَ يَهْوَجُ هَوَجًا: كان طويلًا فى حُمقٍ و طَيْشٍ و تَسرُّعٍ؛ فهو أهْوَج. (المنجد) و در لغت فارسى به معنى سبك سرى و بى مخى و تهى مغزى است.
روح مجرد، ص: 467
وَ دَعْوًى، وَ هُوَ مِنْ زَلّاتِ الْمُحَقِّقينَ؛ فَإنَّهُ دَعْوًى بِحَقٍّ يُفْصِحُ بِها الْعارِفُ مِنْ غَيْرِ إذْنٍ إلَهىٍّ، بِطَريقٍ يُشْعِرُ بِالنَّباهَةِ. [1]
«شَطْح عبارت است از گفتارى كه در آن بوى سبك مغزى و شتابزدگى و لغزش در سخن و ادّعاى نابجا موجود است، و آن از جمله لغزشهاى محقّقين است؛ چرا كه ادّعا بحقّى است كه عارف بدون إذن إلهى كه از طريق مشعر به ارزش و شرف و كرامت و توجّه باشد، پرده برميدارد
و شيخ محيى الدّين خود گويد: الشَّطْحُ عِبارَةٌ عَنْ كَلِمَةٍ عَلَيْها رآئِحَةُ رُعونَةٍ وَ دَعْوًى؛ وَ هىَ نادِرَةٌ أنْ توجَدَ مِنَ الْمُحَقِّقينَ.
«شطح عبارت است از كلمهاى كه بر آن بوى سبكى و شتاب و ادّعاى بيجا موجود است؛ و كم اتّفاق مىافتد كه از محقّقين پيدا شود.»
و در اصطلاح متأخّرين اين جماعت، شَطَحيّات كلماتى را گويند كه از سالك مجذوب در حين استغراق مستى و سُكْرِ وَجْد و غلبه شوق صادر مىشود كه ديگران طاقت شنيدن آن نكنند؛ و او خود نيز اگر از حالت مَحْو به هوشيارى صَحْو آيد از آنگونه گفتار ناهنجار اظهار كراهت و انكار نمايد. چنانچه شمّه اى از تمثيل اين داستان را جلال الدّين محمّد رومىّ در كتاب «مثنوى» در شرح حالت طَيْفور بن عيسى بن آدم معروف به أبى يزيد بَسْطامىّ كه از فرائد عصر خود بوده به رشته نظم درآورده و در تبدّل حالات او گويد:
[1] نَبِهَ نُبْهًا من نَومِه: استَيقَظ. نَبَهُ و نَبِهَ و نَبُهُ نَباهَةً: شَرُف، اشتَهر، و كان ذانَباهةٍ و هى ضِدُّ الخُمولِ؛ فهو نابِهٌ و نَبَهٌ و نَبِهٌ و نَبيهٌ.
روح مجرد، ص: 468
و او خود نيز از اينگونه كردار ندامت و استغفار نموده گفت:
تا آنكه مجدّداً تبدّل حالات ثانويّه از برايش دست داده، ثانياً گفت:
و ميگويند: چون صدور اينگونه كلمات از روى عقيده راسخه نيست و منشأ آن تبدّل حالاتى است كه از اختيار سالك خارج است، بدين واسطه موجب قَدْح و طَعن نمىشود. زيرا كه اينگونه واردات از عوارض حالاتى است كه از قيد اراده و حكم اختيار خارج است. بلى، در صورتيكه اين حالت استمرارى حاصل نمايد كه كاشف از عقيده راسخه باشد، موجب كفر و مستحقّ قتل خواهد بود. نَعوذُ بِاللَهِ مِنْ شُرورِ أنْفُسِنا وَ نَسْتَجيرُ إلَيْهِ.
بالجمله، اگرچه در ميان كلمات محيى الدّين اينگونه شَطَحيّات موجود نيست، ولى كلمات ديگرى كه با ظواهر شريعت مخالف است بسيار است، و تمامى آن كلمات را هم شطحيّات گفتهاند؛ چنانچه قاضى شمس الدّين ابن خَلَّكان در خاتمه ترجمه او گويد: وَ لَوْ لا شَطَحيّاتٌ فى كَلامِهِ لَكانَ كُلُّهُ إجْماعٌ. و تفصيل اين شطحيّات و شرح اين كلمات را قاضى تُسْتَر بطور اختصار نقل نموده و هر يك از آنها را بر سبيل اجمال و مناسب مقام توجيه وجيهى كرده است. [1]
[1] «شرح مناقب محيى الدّين» طبع سنگى، ص 48 تا ص 52
خوب حال! برای مخفی ماندن چه بهتر اینکه خداوند صفاتی در آنها قرار دهد که جز اهل خدا کسی آنها را نشناسد! صفاتی مانند تندخویی،گوشه نشینی و کمتر در میان مردمان بودن و...
باسلام و احترام
ما وظیفه نداریم اعمال و رفتار هر کسی را توجیه کنیم و حتی رفتار عرفا و اعمال آنها برای ما حجت نمی باشند و گاهی از اوقات حتی با عقل و ظاهر دین ناسازگارند.
ما وظیفه تبعیت از قرآن و اهل بیت علیهم السلام را داریم، و بزرگترین عرفا ، ائمه و شاگردان واقعی مکتبشان هستند و در جایی از دین دیده نشده است که برای شناسایی نشدن، سراغ رذائل اخلاقی برویم و کارهایی انجام دهیم که مورد اشمئزاز و بی زاری مردم گردد، تا از این طریق به خدا نزدیک شویم و عارف گردیم.
این بزرگان و عرفایی هم که نامشان برده شد، افکار و رفتار خوبی ازشان نقل شده، تا آنجا که با شرع و دین سازگار باشد، قابل اتباع است و اگر با ظاهر دین جور در نیاید، نهایت کاری که می توانیم بکنیم تا از کارهای نیکشان برداشت غلط نشود، سکوت و عدم قضاوت است.
امام صادق (ع) که رئیس مذهب تشیع است،و استادِ همه عرفاست، می فرمایند وقتی سخنی از من شنیدید و با قرآن جور در نیامد، نپذیرید.
چه برسد به سخن عرفا. هر چند برای ما محترمند.
ما وظیفه نداریم اعمال و رفتار هر کسی را توجیه کنیم
در جایی از دین دیده نشده است که برای شناسایی نشدن، سراغ رذائل اخلاقی برویم و کارهایی انجام دهیم که مورد اشمئزاز و بی زاری مردم گردد، تا از این طریق به خدا نزدیک شویم و عارف گردیم.
بنده نگفتم آنها با این صفات میخواهند ناشناس در بین مردم باشند، بلکه گفتم خدا این صفات و رفتار را در آنها قرار میدهد! و او همان کسی است که خلق عظیم به پیامبر داد تا مردم از گردش دور و پراکنده نشوند!
سلام عليكم جميعا
دليل اينكه بعض زهاد تند خو بوده و هستند وجوه مختلفي دارد
1- تمجيد بي جاي ديگران
فتنه اي كه خطرناك است و هركسي بنا بر دليل خود ايشان را مدح ميكند و اين مدح ها براي خود زاهد وسوسه است اگر كه چنين حس كند.
2- خطر تمجيد ديگران براي خود تمجيد كنندگان
كساني هستند از تعاريف و مدح را از حد گذرانده غلو ميكنند بحدي كه العياذ بالله اصول اعتقادي اشان مخدوش ميشود.
زهاد معمولا براي جلوگيري از اين رفتار منحرف تندخوئي و يا دوري را انتخاب ميكنند يا هر چيزي كه خود بهتر ميدانند.
3- آسيب هائي كه بعض آنها در اثر انحرافات ديگران ميبينند.
اينكه رفتار افراد بر هم تاثير ميگذارد امري طبيعي است ولي وقتي كار به پرهيزگاران ميرسد هرنوعي از مرض كه باشد در افراد شديد تر ميشود.
احتمالا بخاطر مداخله شيطان است.
لازم به ذكر است كه فشار شيطان بر انسانها مختلف است. اين مساله در مورد اهل زهد و تقوي بسيار شديد و مهلك تر از كسي است كه آدم عادي است
نقل شده از خواجه عبدالله انصاري رحمه الله عليه كه شبي شيطان را در خواب ديد كه زنجيرها و طنابها و قفلهائي را در دست دارد
خواجه از او ميپرسد اين زنجيرها چيست شيطان ميگويد با اينها بني آدم را بدنبال خود ميكشم
خواجه مي بيند بعضي از طنابها و زنجيرها ضخيم و بعضي نازك اند ميپرسد دليل اين چيست
شيطان ميگويد زنجيرهاي ضخيم براي زهاد است و نيكان و به ترتيب نازك تر ها براي گناهكاران
و برخي ها هم كه زنجير نميخواهد مانند سگ بدنبال استخوان بدنبال من هستند
بقول يكي از دوستان ميگفت ما را كه به سوت ميخواند زنجير لازم نيست.
و دلايل ديگر
اما عزلت نشيني
اكثرا بخاطر اين است كه عبادت در عزلت براي ايشان ميسر ميشود نه در جمع
ياحق
من آن نیم که حلال از حرام نشناسم
بنده نگفتم آنها با این صفات میخواهند ناشناس در بین مردم باشند، بلکه گفتم خدا این صفات و رفتار را در آنها قرار میدهد! و او همان کسی است که خلق عظیم به پیامبر داد تا مردم از گردش دور و پراکنده نشوند!
سلام علیکم
عزیز، نگفتیم که شما حلال را از حرام نمی شناسید، عرض شد خداوند به کسی که عبادت او را می کند، تندخویی، بی حوصلگی نمی دهد، بلکه هرچقدر با ایمان تر می شود، مدارای او با مردم بیشتر می گردد. صبر و تحملش از نفهمیهای مردم بیشتر می شود. توجه داشته باشید، اگر هم بی صبر باشند یا تندخوئی بکنند، خدا به آنها این صفات را نداده، بلکه باید روشی بهتر اتخاذ کنند، و تند خوئی و بی حوصلگی، بدون دلیل، قابل قبول نیست، گوشه گیری هم به طور مطلق جزء سفارشات اسلام نمی باشد.
الان هم عارف داریم، ولی از این امور به دور هستند، اگر هم به دور نباشند، در این مورد کوتاهی کرده اند، انشاالله سعی در رفعِ آن خواهند داشت.
شما نمی دانستید، تند خوئی و کم حوصلگی، جزء رذائل اخلاقی برای یک عارف است؟!
گفته نشد، که اینها شرب خمر می کنند، عرض شد، حواسمان باشد، حرفهایی که قابل توجیه نیست، بی خود و بی جهت توجیه نکنیم. نهایت احترام این است که بگوییم، علت آن را نمی دانیم، شاید دلیلی داشته اند.
این نکته را فراموش نکنید که مسیر عرفان، از قرن ششم، هفتم تا دوران ملاصدرا و بعد از آن، بسیار پیشرفت کرده و خطاهایی که در این مسیر رخ داده، گرفته شده، شما کدامیک از عرفای فعلی را می شناسید که بعضی از شطحیاتی که عرفای قبل داشتند، بزنند، درحالیکه عارف هم هستند، پس پیداست که بعضی از گفتارهای عرفای سابق، کامل نبوده، یعنی آنچه را که مشاهده می کردند، نمی توانستند، لفظی بهتر از این برایش بیاورند
البته منظور ما این نیست که چون این حرفها را زده اند، گنه کارند، نه خیر، شاید تعبیر بهتری نمی توانستند به جز «شراب و پسر جوان» و امثال این حرفها بیاورند، ولی این سخنان الان برای مردم قابل قبول نیست، و عرفا هم چنین نمی کنند، بلکه به جهت پیشرفتی که در مسائل عرفانی رخ داده و منطبق شدن بسیاری از آن مسائل عرفانی با مسائل فلسفی، و توجیه عقلانی، کمتر چنین سخنانی گفته می شود.
در نهایت امر، در زمان ما، چنین می توان گفت که، در صداقت و حقیقت جوئی عرفای سابق شکی نیست، ولی بعضی از گفتارهای آنها برای زمان امروز پسندیده و الگو نمی تواند باشد، و اشکالات آن سخنان را نباید نادیده گرفت، در عین حال، نباید آنها را متهم کرد.
عزیز، نگفتیم که شما حلال را از حرام نمی شناسید، عرض شد خداوند به کسی که عبادت او را می کند، تندخویی، بی حوصلگی نمی دهد، بلکه هرچقدر با ایمان تر می شود، مدارای او با مردم بیشتر می گردد. صبر و تحملش از نفهمیهای مردم بیشتر می شود.
توجه داشته باشید، اگر هم بی صبر باشند یا تندخوئی بکنند، خدا به آنها این صفات را نداده، بلکه باید روشی بهتر اتخاذ کنند، و تند خوئی و بی حوصلگی، بدون دلیل، قابل قبول نیست، گوشه گیری هم به طور مطلق جزء سفارشات اسلام نمی باشد.
باسلام بنده حرفم در خصوص تندخویی رو تا حدودی پس میگیرم و سخن شما رو قبول دارم. البته تندخویی شاید بخاطر حضور افراد احمقی است که از وی متنفر هستند همانطور که برخی مریدان و اطرافیان مولانا از شمس اکراه داشتند!
گوشه گیری رو بنده اشاره کردم کمتر در میان مردمان بودن نه بطور مطلق!
بهر این گفت آن نبی مستجیب زانک خویشانش هم از وی میرمند صورتش را جنس میبینند انام لیک از وی مینیابند آن مشام
رمز الاسلام فیالدنیا غریب
گرچه با ذاتش ملایک همدمند
بنظر بنده یک فرقی بین عرفای پیشین و حال هست و آن هم مقبولیت کتب عرفای پیشین در نزد مردم هست خود شما یا بقیه کارشناسان یا حتی امام و عرفای معاصر در سخنان و مطالبشان از اشعار مولانا و حافظ بهره میبرند نه اشعار عارفان معاصر!
شاید چون آنها میدانستند کلامشان در آینده دور در دسترس عموم به راحتی قرار میگیرد آنرا با مطالبی آمیخته کردند تا هر کسی به آن راه نیابد!
حتی خود شمس تبریزی از اینکه سخنانش در آینده به سالکانی خواهد رسید خبر می دهد یعنی میدانسته این سخن حتما در دسترس همه قرار خواهد گرفت!
اگر هر کسی از این مطالب سر در بیارد یا سعی میکند بدون استاد سلوک کند یا حتی عده ای را گمراه میکند! هر یکی در کف عصا که موسیام آه از آن روزی که صدق صادقان باز خواهد از تو سنگ امتحان
ای بسا شوخان ز اندک احتراف
از شهان ناموخته جز گفت و لاف
میدمد بر ابلهان که عیسیام
ما وظیفه نداریم اعمال و رفتار هر کسی را توجیه کنیم و حتی رفتار عرفا و اعمال آنها برای ما حجت نمی باشند و گاهی از اوقات حتی با عقل و ظاهر دین ناسازگارند.
خوب حضرت خضر هم کارهاش با عقل موسی ناسازگاره!
يَنْظُرُ إِلَيْهِمُ النَّاظِرُ فَيَحْسَبُهُمْ مَرْضَى وَ مَا بِالْقَوْمِ مِنْ مَرَضٍ وَ يَقُولُ لَقَدْ خُولِطُوا وَ لَقَدْ خَالَطَهُمْ أَمْرٌ عَظِيم.(نهج البلاغه ص 304)
یعنی: وقتی مردم به آنها نگاه می کنند، آنها را انسانهایی مریض و غیر عادی می پندارند، در حالیکه این قوم، مریض نیستند، مرد می گویند که این شخص دیوانه شده است، بلکه امر عظیمی آنها را مجنون کرده( که منظور قیامت و هول و هراس آن است، نه این که واقعا بی عقل دیوانه شده باشند، افکار و تدابیر آنها، باعقل مادی مردم و حساب و کتاب آنها جور در نمی آید و باید هم جور در نیاید، زیرا مردم ممکن است، مادی بنگرند.)
ابن میثم (میثم بن علی بن میثم بحرانی) در شرح این فقره می گوید:
إشارة إلى ما يعرض لبعض العارفين عند اتّصال نفسه بالملأ الأعلى و اشتغالها عن تدبير البدن و ضبط حركاته من أن يتكلّم بكلام خارج عن المتعارف مستبشع بين أهل الشريعة الظاهرة فينسب ذلك منه إلى الاختلاط و الجنون و تارة إلى الكفر و الخروج عن الدين كما نقل عن الحسين بن منصور الحلّاج و غيره. (شرح نهج البلاغه این میثم: 418/3)
در نقد این سخن ابن میثم باید عرض شود که: حضرت دلیل جنون را امر عظیم قیامت معرفی می کند و حال آن که منصور حلاج «انا الحق» می گفت! این سخن او چه ربطی به ترسش از قیامت دارد؟!
اصلا کسی که خود را عین ذات خداوند می داند و به وحدت وجود از نوع وحدت عینی اش معتقد است دیگر چرا باید از دوزخ بترسد. خداوند با دورخی نمودن او خودش را دوزخی نموده است زیرا طبق اعتقادش، او و خدا، یکی هستند و هر فرقی بینشان هست همه انتزاعی است و انتزاع هم که ظرفی جز ذهن ندارد و لذا اصلا دارای آثار خارجی مثل سوزش نیست!
خوب حضرت خضر هم کارهاش با عقل موسی ناسازگاره!
باسلام
ما وظیفه نداریم کارهای غیر از انبیاء و ائمه که مستقیم از طرف خداوند دستور می گرفتند را با کارهای دیگران مقایسه کنیم. اگر کارهای انبیاء با عقل ناسازگاری ظاهری داشته باشد، قابل توجیه است، شاید ما به علت آن پی نبرده ایم اما کارهای غیر انبیاء را نمی توان به هر طریق توجیه کرد چون معصوم نیستند و احتمال خطا در کار آنها هست و اعمال و رفتار آنها برای ما حجت نمی شود.
اعمالی که حضرت خضر انجام دادند، از طرف خدا بوده و چون پیغمیر الهی هستند، بی دلیل نیست. منتهی ما علت آن را نمی دانیم. این جریان هم برای حضرت موسی، امتحان الهی بود.
چون کارهای حضرت خضر برای حضرت موسی، با عقل ناسازگار بود، دلیل نمی شود، کارهای غیر انبیاء مانند عرفا را که با عقل ما ناسازگار است قبول کنیم یا توجیه کنیم.
باسلام
ما وظیفه نداریم کارهای غیر از انبیاء و ائمه که مستقیم از طرف خداوند دستور می گرفتند را با کارهای دیگران مقایسه کنیم. اگرکارهای انبیاء با عقل ناسازگاری ظاهری داشته باشد، قابل توجیه است، شاید ما به علت آن پی نبرده ایم اما کارهای غیر انبیاء را نمی توان به هر طریق توجیه کرد چون معصوم نیستند و احتمال خطا در کار آنها هست و اعمال و رفتار آنها برای ما حجت نمی شود.
اعمالی که حضرت خضر انجام دادند، از طرف خدا بوده و چون پیغمیر الهی هستند، بی دلیل نیست. منتهی ما علت آن را نمی دانیم. این جریان هم برای حضرت موسی، امتحان الهی بود.
چون کارهای حضرت خضر برای حضرت موسی، با عقل ناسازگار بود، دلیل نمی شود، کارهای غیر انبیاء مانند عرفا را که با عقل ما ناسازگار است قبول کنیم یا توجیه کنیم.
باسلام
چطور حضرت یونس بخاطر خطایش در بطن ماهی افتاد یا چرا حضرت ابراهیم تظاهر به پرستش خورشید و.. کرد و بعد گفت لا احب الافلین؟! و... پس آنها هم خطا کردند و معصوم نیستند!
اگر اعمال خضر از طرف خدا بوده چرا حضرت موسی که پیامبر بوده با وی مخالفت کرد و سر از کار خضر در نیاورد؟
اعتقاد بنده اینست که تنها پیامبر و ائمه معصوم بودند!
عرفا اگر طی سیر وسلوک به عصمت دست نیافته باشند و از نفس خلاصی نیافته باشند که دیگر عارف نیستند! خوب وقتی عارف نیستند که چرا عرفای مورد قبول شما آنها را در زمره عرفا قرار میدهند؟! تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست
چطور حضرت یونس بخاطر خطایش در بطن ماهی افتاد یا چرا حضرت ابراهیم تظاهر به پرستش خورشید و.. کرد و بعد گفت لا احب الافلین؟! و... پس آنها هم خطا کردند و معصوم نیستند!
وعلیکم السلام
خطای انبیای الهی، معصیت و گناهی که از آن نهی شده باشد، نبوده، بلکه ترک اولی است.
مثال حضرت ابراهیم که آورید نه معصیت است و نه ترک اولی. اگر داستان را در قرآن و تفاسیر خوب ملاحظه کرده باشید، روش ایشان، نوعی استدلال بود، برای اثبات معبود، یعنی به ظاهر یکی یکی، ماه و خورشید را اله می خواند، تا افول و نابودی آنها را برای مردم اثبات کند تا نتیجه نهایی را اعلام کند تا این که در آخر گفت: یا قوم انی بری مما تشرکون. ای قوم من از آنچه که شما می پرستید بی زارم. یعنی شما اشیائی را می پرستید که افول می کنند و رو به نابودی هستند. در ادامه فرمود:
الأنعام : 79 إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكين.
اگر اعمال خضر از طرف خدا بوده چرا حضرت موسی که پیامبر بوده با وی مخالفت کرد و سر از کار خضر در نیاورد؟
خداوند می خواست به او نشان دهد که یکی دیگر هم در این عالم وجود دارد که از تو عالم تر است. ایشان خطا نکرد، معصیت نکرد، در هر مرحله تعجب می نمود و سوال برایش پیش می آمد.
اعتقاد بنده اینست که تنها پیامبر و ائمه معصوم بودند!
این اعتقاد شماست. با کارشناسان اعتقادی صحبت بفرمایید،جواب را انشاالله خواهید گرفت. شاید در این پست ضرورت به پاسخگویی به این مطلب نباشد.
عرفا اگر طی سیر وسلوک به عصمت دست نیافته باشند و از نفس خلاصی نیافته باشند که دیگر عارف نیستند! خوب وقتی عارف نیستند که چرا عرفای مورد قبول شما آنها را در زمره عرفا قرار میدهند؟!
اگر به عصمت نرسیده باشند، هنوز عارفند، مشکلی نیست. منتها معرفتاش هنوز کامل نشده. همین که در مسیر سیر الی الله هستند و سعی در عدم معصیت و نزدیکی به خدا دارند، به آنها عارف می گویند.
التماس دعا
همین که در مسیر سیر الی الله هستند و سعی در عدم معصیت و نزدیکی به خدا دارند، به آنها عارف می گویند.
مطمئنید این تعریف عارف است؟ تا قیام قیامت در سیر الی الله می باشند؟ پس کی میرسند؟!
حالا گیریم که رسیدند با نفس اماره به حضورش میرسند؟ اصلا در موقع لقایش جایی برای نفس وجود دارد؟
اگر همیشه سعی در عدم معصیت دارند چرا تنها یک مقام یعنی مقام طلب برای تهذیب نفس بیان شده؟ چرا برای مقام عشق و... حرفی از تهذیب نفس زده نشده؟ مگر نفس در ورود به مقام عشق چه میشود؟
خطای انبیای الهی، معصیت و گناهی که از آن نهی شده باشد، نبوده، بلکه ترک اولی است.
پس چرا حضرت آدم با وجود نهی، گناه کرد؟
در ضمن بنده گفتم:اگر اعمال خضر از طرف خدا بوده چرا حضرت موسی که پیامبر بوده با وی مخالفت کرد و سر از کار خضر در نیاورد؟
نگفتم که حضرت موسی معصیت کرد!!! منظور بنده از این جمله این بود که چرا کارهای خضر پیامبر برای عقل موسای پیامبر قابل توجیه نبود؟
و بنظر بنده شما هم مثل موسی(مظهر عقل)، مخالف اعمال خضر (مظهر عشق) هستید! چون آنچه با عقل و دینتان ناسازگار است را قبول ندارید (البته منظورم در این موضوع بحثمان است نه همه جا) همانطور که حضرت موسی، اعمال حضرت خضر را خلاف عقل و دین می دانست!
فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا رَكِبَا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا إِمْرًا
گفت آیا كشتی را سوراخ كردی كه اهلش را غرق كنی؟ راستی چه كار بدی انجام دادی! كهف/71
فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا لَقِيَا غُلَامًا فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَيْئًا نُّكْرًا
گفت آیا انسان بی گناه و پاكی را بی آنكه قتلی كرده باشد كشتی؟!براستی كار زشتی انجام دادی كهف/74
در داستان اول مثنوی، مولانا میگه که یک ولی (نه پیامبر) کسی را میکشد و بعد میگوید دست او دست خداست و... آن پسر را کش خضر ببرید حلق آنک از حق یابد او وحی و جواب آنک جان بخشد اگر بکشد رواست همچو اسمعیل پیشش سر بنه گر نبودی کارش الهام اله پاک بود از شهوت و حرص و هوا گر خضر در بحر کشتی را شکست صد درستی در شکست خضر هست گر بدی خون مسلمان کام او میبلرزد عرش از مدح شقی شاه بود و شاه بس آگاه بود خاص بود و خاصهٔ الله بود
سر آن را در نیابد عام خلق
هرچه فرماید بود عین صواب
نایبست و دست او دست خداست
شاد و خندان پیش تیغش جان بده
او سگی بودی دراننده نه شاه
نیک کرد او لیک نیک بد نما
کافرم گر بردمی من نام او
بدگمان گردد ز مدحش متقی
مطمئنید این تعریف عارف است؟ تا قیام قیامت در سیر الی الله می باشند؟ پس کی میرسند؟!
باسلام
نه تنها عرفا، ائمه و انبیای الهی هم تا قیام قیامت در سیر الی الله هستند، همه در سیر الی الله هستند، شما خدا را خیلی محدود کرده اید، خدا نامحدوداست و ما محدود، فکر می کنید وقتی عارفی به مقام فنا یا لقا رسید، کار تمام است؟!
تازه ابتدای راه است، همیشه باید در مسیر الی الله و سیر به سوی خدا باشیم. محدود، همیشه محتاج نامحدود است، محدود، نامحدود نمی شود.
وقتی به نامحدود متصل می گردد، احساس بی حدی می کند، فنا برایش حاصل می شود.
حتی در بهشت هم تکاملی خاص وجود دارد. حد توفقی و انتهای وجود ندارد.
اگر همیشه سعی در عدم معصیت دارند چرا تنها یک مقام یعنی مقام طلب برای تهذیب نفس بیان شده؟ چرا برای مقام عشق و... حرفی از تهذیب نفس زده نشده؟ مگر نفس در ورود به مقام عشق چه میشود؟
نفس اماره و مبارزه با نفس همیشه وجود دارد، منتهی برای امثال من و شما یک جور و برای امثال علامه طباطبائی ها جور دیگر است.
آنها همین که لحظه ای متوجه خدانباشد را، معصیت میدانند، ممکن است شما با زیرپوش هم به نماز بایستی، اما علامه طباطبائی، موقع نماز از این که بدون جوراب در درگاه الهی بایستد هم اجتناب می کرد و این را برای خود معصیت می دانست. به این می گویند تهذیب نفس از طرف عارف.
پس چرا حضرت آدم با وجود نهی، گناه کرد؟
قبلا هم به شما عرض کردم، انبیای الهی معصیتی که خلاف شرع باشد، ندارند، خطایی که به آنها منتسب می شود، ترک اولی است. آنها نزد خود،ترک اولی را هم معصیت تلقی می کنند ولی نه آن معصیتی که از نافرمانی فرامین الهی حاصل می شود. دقت بفرمایید.
ولی خدا اگر معصیت کند، اشتباه کند، دیگر نمی توان به سخنانش استناد کرد و اعمالش را الگو قرار داد، پس پیداست، گناهی که به آنها در قرآن منتسب شده، ترک اولی بوده. این بحث به کرّات در کتب اعتقادی شده است و دیگر اینجا جایی ندارد. از ابتدائی ترین مباحث اعتقادی است. تعجبه شما سوال می کنید.!
نگفتم که حضرت موسی معصیت کرد!!! منظور بنده از این جمله این بود که چرا کارهای خضر پیامبر برای عقل موسای پیامبر قابل توجیه نبود؟
آیت الله جوادی آملی در تفسیرشان می فرمایند که آن موسایی که در جریان خضر و موسی آمده، موسای پیامبر نبوده یا این سوالات، قبل از مقام رسالت برایش پیش می آمده و در آن موقع باوی ملاقات داشته است.
چون آنچه با عقل و دینتان ناسازگار است را قبول ندارید (البته منظورم در این موضوع بحثمان است نه همه جا) همانطور که حضرت موسی، اعمال حضرت خضر را خلاف عقل و دین می دانست!
خیلی هواستان را جمع کنید که به انحراف نروید، و اشتباه فکر ننمایید
بنده عاصی که هیچ، هیچ انسان کاملی، هیچ عارفی، رفتار و اعمالی که با عقل و دین مبین اسلام ناسازگار باشد نخواهد پذیرفت.
و به این نکته توجه داشته باشید که اعمال حضرت خضر، ممکن است که با عقل ناسازگار باشد، اما با دین ناسازگار نبوده است و اعمالش را بر طبق دستوراتی که از طرف خداوند داشته است اعمال می فرموده، زیرا او لیّ خداست و ولی خدا خلاف شرع انجام نمی دهد.
در آخر امر هم دیدید که برای همه اعمالش، توجیهی داشتند و جواب موسی را دادند.
التماس دعا
باسلام
نه تنها عرفا، ائمه و انبیای الهی هم تا قیام قیامت در سیر الی الله هستند، همه در سیر الی الله هستند، شما خدا را خیلی محدود کرده اید، خدا نامحدوداست و ما محدود، فکر می کنید وقتی عارفی به مقام فنا یا لقا رسید، کار تمام است؟!
تازه ابتدای راه است، همیشه باید در مسیر الی الله و سیر به سوی خدا باشیم. محدود، همیشه محتاج نامحدود است، محدود، نامحدود نمی شود.
اگر سیر الی الله همیشگی است پس قرب معنی ندارد؟
اونی که شما میگید سیر فی الله است نه سیر الی الله!
نفس اماره و مبارزه با نفس همیشه وجود دارد،
آنها همین که لحظه ای متوجه خدا نباشد را، معصیت میدانند، ممکن است شما با زیرپوش هم به نماز بایستی، اما علامه طباطبائی، موقع نماز از این که بدون جوراب در درگاه الهی بایستد هم اجتناب می کرد و این را برای خود معصیت می دانست. به این می گویند تهذیب نفس از طرف عارف.
[/quote]
این اعمال جناب علامه، برای تهذیب نفس نیست! این از شناخت ایشان سرچشمه میگیرند! این بخاطر اینست که آنها دیدار پرستند نه دیوار پرست!
با معشوقشون میخوان در نماز صحبت کنند نه با بدهکارشون و به زور!
چون از معشوقشان شناخت دارند وی برایشان بزرگوار است که حضرت علی فرمود: عَظُمَ الْخالِقُ فِي أنْفُسِهِمْ
در ثانی عارف نمیتونه متوجه خدا نباشه! خنده داره که بگیم که عارف همش سعی میکنه دلش رو مشغول و متوجه خدا بکنه! عارف غیر از معشوق در دلش نیست که دلش بخواد به غیر او مشغول باشه!
در داستانش هست که موسی از خداوند خواست و پرسید که آیا عالم تر از من هم هست و آفریدی؟ این یعنی موسی با خداوند در ارتباط بوده و خودش عالم در حد پیامبر بوده! و برخی هم گفتند بعد نجات بنی اسرائیل از دست فرعون این ملاقات صورت گرفته!
آیت الله جوادی آملی در تفسیرشان می فرمایند که آن موسایی که در جریان خضر و موسی آمده، موسای پیامبر نبوده یا این سوالات، قبل از مقام رسالت برایش پیش می آمده و در آن موقع باوی ملاقات داشته است.
اگر سیر الی الله همیشگی است پس قرب معنی ندارد؟
اونی که شما میگید سیر فی الله است نه سیر الی الله!
تفاوت گذاشتن بین سیرالی الله، سیر فی الله و سیر بالله وسیر من الله، درست است و امری پسندیده. اما اگر یادتان باشد بحث ما لفظی نبود. بحث این است که همه انسانها در حال تکامل اند و کسی که به مرحله فنا می رسد، آخر کار نیست، هنوز برای تکامل، مرحله وجود دارد زیرا انسان در هر حالتی که باشد باز محدود است.در ثانی عارف نمیتونه متوجه خدا نباشه! خنده داره که بگیم که عارف همش سعی میکنه دلش رو مشغول و متوجه خدا بکنه! عارف غیر از معشوق در دلش نیست که دلش بخواد به غیر او مشغول باشه!
خنده دار اینه که عارف را مانند ملائکه، عاری از هوای نفس و مبارزه بدانیم و حتی از امیرالمومنین هم متدینتر و معصومتر بدانیم.
درسته که عارف، عاشقانه عبادت می کنه و همه توجهش به سمت خداست، اما اموری وجود دارد که او را از این توجه غافل کندو او با آن امور به خاطر عشقی که به معبود دارد، به راحتی مقابله نماید ما به این می گوییم تهذیب نفس. بحث لفظی که نداریم.
امیر المومنین علی علیه السلام که اعرف عرفا هستند می گویند من به زنان جوان سلام نمی کنم، می ترسم گرفتار شوم. (آیا می توان گفت علی علیه السلام چون معصوم بوده دیگر تهذیب نفس ندارد؟! منظور ما از تهذیب نفس،همین حرکت حضرت است، حالا شما هر چه می خواهید نامگذاری کنید. بحث لفظی که نداریم)
َ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع يُسَلِّمُ عَلَى النِّسَاءِ وَ كَانَ يَكْرَهُ أَنْ يُسَلِّمَ عَلَى الشَّابَّةِ مِنْهُنَّ وَ قَالَ أَتَخَوَّفُ أَنْ يُعْجِبَنِي صَوْتُهَا فَيَدْخُلَ مِنَ الْإِثْمِ عَلَيَّ أَكْثَرُ مِمَّا أَطْلُبُ مِنَ الْأَجْرِ.(من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 469)
علامه طباطبائی وقتی در مسجد کوفه، آن مکاشفه برایشان رخ داد، در كتابشون مي نويسند: زماني كه خدمت آقاي قاضي بوديم، ايشون به ما مي فرمودند: ممكنه شما در نماز يك جلوه هايي از ملكوت براتون نمودار بشه، مراقب باشيد! زماني كه اين جلوه ها نمودار شد، خدا رو فراموش نكنيد. نمازتون رو ادامه بديد! بعد علامه طباطبايي مي نويسند كه يك روز داشتم نماز مي خوندم، يك وقت ديدم يكي از حورالعين هايي كه به عقد من درآورده اند، در عرش منتظر من هست، ظاهر شد، به سمت من اومد! من يك لحظه حواسم پرت شد، مي خواستم به اين حورالعين توجه كنم كه به ياد صحبت مرحوم قاضي افتادم. سرم را انداختم پائين، محل نگذاشتم...
پس پیداست که امور راهزن برای عرفا هم هست منتها بخاطر عشق به محبوب، آن امور را بر محبوب ترجیح نمی دهندو راحتتر به مبارزه می پردازند.
در داستانش هست که موسی از خداوند خواست و پرسید که آیا عالم تر از من هم هست و آفریدی؟ این یعنی موسی با خداوند در ارتباط بوده و خودش عالم در حد پیامبر بوده! و برخی هم گفتند بعد نجات بنی اسرائیل از دست فرعون این ملاقات صورت گرفته!
بله، ما هم قبول داریم اتفاقا روایت هم بر این مطلب وجود داره. اتفاقا آقای جوادی هم این احتمال را هم گفته اند دیگران هم ذکر کرده اند.
بنده می خواستم عرض کنم چنین احتمالاتی هم هست که موسی آن موقع در مقام رسالت نبوده.
در هر صورت بحث حضرت خضر و موسی، دخلی در بحث ما ایجاد نمی کند، اگر سوالی بود باز در خدمتیم.
تفاوت گذاشتن بین سیرالی الله، سیر فی الله و سیر بالله وسیر من الله، درست است و امری پسندیده. اما اگر یادتان باشد بحث ما لفظی نبود. بحث این است که همه انسانها در حال تکامل اند و کسی که به مرحله فنا می رسد، آخر کار نیست، هنوز برای تکامل، مرحله وجود دارد زیرا انسان در هر حالتی که باشد باز محدود است.خنده دار اینه که عارف را مانند ملائکه، عاری از هوای نفس و مبارزه بدانیم و حتی از امیرالمومنین هم متدینتر و معصومتر بدانیم.
درسته که عارف، عاشقانه عبادت می کنه و همه توجهش به سمت خداست، اما اموری وجود دارد که او را از این توجه غافل کندو او با آن امور به خاطر عشقی که به معبود دارد، به راحتی مقابله نماید ما به این می گوییم تهذیب نفس. بحث لفظی که نداریم.
امیر المومنین علی علیه السلام که اعرف عرفا هستند می گویند من به زنان جوان سلام نمی کنم، می ترسم گرفتار شوم. (آیا می توان گفت علی علیه السلام چون معصوم بوده دیگر تهذیب نفس ندارد؟! منظور ما از تهذیب نفس،همین حرکت حضرت است، حالا شما هر چه می خواهید نامگذاری کنید. بحث لفظی که نداریم)
َ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع يُسَلِّمُ عَلَى النِّسَاءِ وَ كَانَ يَكْرَهُ أَنْ يُسَلِّمَ عَلَى الشَّابَّةِ مِنْهُنَّ وَ قَالَ أَتَخَوَّفُ أَنْ يُعْجِبَنِي صَوْتُهَا فَيَدْخُلَ مِنَ الْإِثْمِ عَلَيَّ أَكْثَرُ مِمَّا أَطْلُبُ مِنَ الْأَجْرِ.(من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 469)
علامه طباطبائی وقتی در مسجد کوفه، آن مکاشفه برایشان رخ داد، در كتابشون مي نويسند: زماني كه خدمت آقاي قاضي بوديم، ايشون به ما مي فرمودند: ممكنه شما در نماز يك جلوه هايي از ملكوت براتون نمودار بشه، مراقب باشيد! زماني كه اين جلوه ها نمودار شد، خدا رو فراموش نكنيد. نمازتون رو ادامه بديد! بعد علامه طباطبايي مي نويسند كه يك روز داشتم نماز مي خوندم، يك وقت ديدم يكي از حورالعين هايي كه به عقد من درآورده اند، در عرش منتظر من هست، ظاهر شد، به سمت من اومد! من يك لحظه حواسم پرت شد، مي خواستم به اين حورالعين توجه كنم كه به ياد صحبت مرحوم قاضي افتادم. سرم را انداختم پائين، محل نگذاشتم...
پس پیداست که امور راهزن برای عرفا هم هست منتها بخاطر عشق به محبوب، آن امور را بر محبوب ترجیح نمی دهندو راحتتر به مبارزه می پردازند.بله، ما هم قبول داریم اتفاقا روایت هم بر این مطلب وجود داره. اتفاقا آقای جوادی هم این احتمال را هم گفته اند دیگران هم ذکر کرده اند.
بنده می خواستم عرض کنم چنین احتمالاتی هم هست که موسی آن موقع در مقام رسالت نبوده.
در هر صورت بحث حضرت خضر و موسی، دخلی در بحث ما ایجاد نمی کند، اگر سوالی بود باز در خدمتیم.
از اول تاپیک بنده در خصوص انسان کامل بحث میکنم!
از جناب اویس خواهش میکنم در خصوص چهار پست آخر بنده و جناب بصیر قضاوت کنند! که چه کسی در خصوص مسائل مطرح شده صحیح میگوید؟ یا نظر خودشان را ذکر کنند
از جناب اویس خواهش میکنم در خصوص چهار پست آخر بنده و جناب بصیر قضاوت کنند! که چه کسی در خصوص مسائل مطرح شده صحیح میگوید؟ یا نظر خودشان را ذکر کنند
با عرض سلام و ادب خدمت دوستان بسیار بزرگوارم جناب بصیر و اهل خدا
بسیار خوشحالم از اینکه شاهد بحثی پویا و مفید همراه با سعه صدر از جانب دو فرهیخته و دانای به حقیقت می باشم.
راستش را بخواهید به نظر میرسد هر دوبزرگوار در بسیاری از مطالب هم عقیده و هم نظر هستند که فقط دچار بحثی لفظی و اصطلاحی شده اند جز در یک مورد که نمیتوانم به آن اشاره نکنم.
آن هم بحث حضرات پیرامون عصمت انبیا بود که جناب اهل خدا فرمودند بنده معتقدم فقط پیامبر اکرم و ائمه اطهار معصوم هستند و جناب بصیر خلاف این اعتقاد را داشتند در مورد این بحث که البته بحثی اعتقادی و کلامی است نه بحثی اخلاقی و عرفانی، باید بگویم فرمایشات جناب بصیر به مستندات عقلی و نقلی نزدیک تر است، بلکه امر فوق این مقدار است، و برای عصمت تمامی انبیا برهان عقلی داریم که در جای خود باید بیان شود و تمامی ایاتی که به ظاهر اشعار به خطا و اشتباه پیغمبران الهی دارد دارای رموز و اسراری هستند که این موضع، مجال بیان آنها نیست.
سوال:
چرا عارفی مثل شمس تبریزی تندخو و کم حوصله و... بوده و چرا اویس قرنی را دیوانه و گوشه نشین میخواندند؟
جواب:
این که بعضی از عرفا را دیوانه می خوانند این امر عجیبی نیست، زیرا به فرمایش امیرالمومنین، مومنین واقعی در دیده مردم، دیوانه هستند و کارهایشان به عقل ظاهری مردم، شاید ناسازگاری داشته باشند، لذا فرمودند:
يَنْظُرُ إِلَيْهِمُ النَّاظِرُ فَيَحْسَبُهُمْ مَرْضَى وَ مَا بِالْقَوْمِ مِنْ مَرَضٍ وَ يَقُولُ لَقَدْ خُولِطُوا وَ لَقَدْ خَالَطَهُمْ أَمْرٌ عَظِيم.[1]
یعنی: وقتی مردم به آنها نگاه می کنند، آنها را انسانهایی مریض و غیر عادی می پندارند، در حالیکه این قوم، مریض نیستند، مرد می گویند که این شخص دیوانه شده است، بلکه امر عظیمی آنها را مجنون کرده( که منظور قیامت و هول و هراس آن است، نه این که واقعا بی عقل دیوانه شده باشند، افکار و تدابیر آنها، باعقل مادی مردم و حساب و کتاب آنها جور در نمی آید و باید هم جور در نیاید، زیرا مردم ممکن است، مادی بنگرند.)
اويس قرنى را به سبب زيادى عبادت و سختگيرى بر خويشتن در خوراك، كسانش ديوانه مىپنداشتند براى او خانه اى در بيرون منزل هاى خود ساختند، يكى دو سال مىگذشت چهره او را نمىديدند، اول اذان از منزلش بيرون شده و آخر شب بر مىگشت، تا آنجا كه پيامبر خدا (ص) فرمود: من رايحه ملكوتى را از طرف يمن استشمام مىكنم[2]
اما این که شمس تبریزی یا برخی دیگر از کسانی که به آنها عارف می گویند، تندخو یا صفات دیگر اخلاق داشته باشند، این دلیل نمی شود که کسی را که عارف می گویند، همه مسائل اخلاقی را رعایت کرده باشد تا به او عارف بگویند یا حجیتی بر رفتار و کردارش باشد،
البته ما در مکتب تشیع به هر کسی عارف نمی گوییم، بلکه به کسی که شیعه واقعی و مومن و متقی باشد و از گناهان اجتناب و به واجبات عمل می کند، عارف می گوییم. اما خیلی ها به اسم عارف، معروف شده اند، در حالیکه ممکن است، خطاهایی هم داشته باشند، دلیل نمی شود که چون مردم عارف خطابشان می کنند، عارف واقعی باشند، بلکه به جهت این که ریاضتهایی کشیده اند، توانسته اند قدرتهایی پیدا کنند و سخنان عرفانی بزنند، عارف خطاب شده اند.
شمس تبریزی، عقائدی به او منتسب کرده اند که با عقائد شیعی جور در نمی آید بلکه در تناقض است، ولو این که مردم به او عارف می گویند و سخنان عرفانی می زند. از سخنان منتصب به “شمس تبریزى”، مقام معرفت و خوف و خشیتِ حضرت فاطمه زهرا (علیهاالسلام) است که به ظاهر با عقائد شیعی جور نمی آید، مىگوید:
"مردم را سخن نجات خوش نمىآید، سخن دوزخیان خوش مىآید… لاجرم ما نیز دوزخ را چنان بتفسانیم. که بمیرد از بیم!
فاطمه رضی اللّه عنها عارفه نبود، زاهده بود. پیوسته از پیغمبر حکایت دوزخ پرسیدى."[3]
و یا در کتاب نفحات الانس جامی در شرح احوال مولوی می خوانیم:
"روزی شمس الدین، از مولانا شاهدی زیباروی التماس کرد. مولانا حرم خود را در دست گرفته در میان آورد و فرمود که: او خواهر جانی من است. [شمس]گفت: نازنین پسری می خواهم. [مولوی]فی الحال فرزند خود سلطان ولد را پیش آورد [و] فرمود که: وی فرزند من است. [شمس گفت]: حالیا اگر قدری شراب دست می داد ذوقی می کردم. مولانا بیرون آمد و سبویی از محله جهودان پر کرده بر گردن خود بیاورد. [4]
و سخنان دیگری که از این عرفا دیده شده و با عقل و شریعت نبوی، جور در نمی آید، آنچه که به ما گفته شده است، اطاعت از خداو رسول و اولی الامر است و عمل کردن به دین و ترک محرمات الهی، احترام به خاندان عصمت و طهارت، و پرهیز از حرفهایی که ذهن مردم را مشوش می کند.
[/HR][1] (نهج البلاغه ص 304.
[2] .( مجموعه ورام، آداب و اخلاق در اسلام / ترجمه تنبيه الخواطر ؛ ص291.
[3] [مقالات شمس، ۱۵۱ ـ ۳۴۱ و نقدى بر مثنوی.
[4] (نفحات الانس ص ۴۶۶ با تصحیح مهدی توحیدی پور.