ازدواج

ازدواج با زناکار در صورت توبه

با سلام آیا مرد می تواند با زن شوهر داری که قبلا با وی زنا داشته را در صورت توبه زن و مرد ، پس از طلاق از همسرش به عقد دائم مرد در بیاید؟ ظاهرا بر اساس نظر مرجع عالیقدر ایت الله زنجانی مشکلی ندارد
با سپاس

برچسب: 

چه زمانی ازدواج کنیم؟

سلام بنده 20 سال دارم به لطف خدا شغل رسمی دارم,بهترین زمان ازدواج بنده چه زمانی هست؟

مشکل در خاتمه دادن به یک رابطه

سلام دوستان
من یکسالی هست که با دختر خانمی آشنا شده ام و این رابطه همچنان ادامه دارد.
اما متاسفانه ایشون دارای یک مریضی هستش به نام خودخواهی و منو از دوستام و پدر و مادرم گرفته
میگه من فقط خودتو تنها میخام، حاضر نیست ببینه دوستم پیشمه یا مادرم و حسادت فراوونی داره
الان که حرف از جدایی میزنم میگه خودکشی میکنم
ب نظر شما چیکار کنم ؟
خودکشی کنه الان پای منم وسطه دیگه اره؟ اونم با اینهمه زنگ و چت ؟؟؟

نذر کردم با فردی که این خصوصیات را دارد ازدواج کنم!

انجمن: 

[="Book Antiqua"]سلام علیکم

حقیر از کاربران سایت هستم اما چونکه میخواستم هم ناشناس سوالم رابپرسم و هم بتوانم خودم هم در بحث شرکت کنم مجبور شدم با نام کاربری جدید وارد شوم

بنده خانم هستم ،۳۶ سال دارم ،طلبه و‌مجرد هستم ،
مانند همه دختران دیگر تاکنون خواستگاران مختلفی داشتم ودارم که یا طرف مقابل ملاکهایم را نداشته و‌بنده جواب منفی دادم یا من ملاکهای طرف مقابل را نداشتم و منتفی شده است

تا اینکه حدود سه چهار ماه پیش متوجه شدم دچار بیماری شدم ،که دکتر گفت احتمالا بدخیم است،خلاصه بنده رفتم برای عمل و خداراشکر عملم با موفقیت انجام شد

اما وقتی بیماریم را فهمیدم نذری کردم که اکنون به خاطر آن نذر مزاحم شما بزرگواران شده ام تا از محضرتان راهنمایی بگیرم

بنده نذر کردم و گفتم خدایا اگر صلاح میدانی سلامتیم را بار دیگر به من برگردان،من هم نذر میکنم وقتی بهبودی حاصل شد با یک روحانی ازدواج کنم که مومن و‌ ولایتمدار باشد و به ازدواج نیاز داشته باشد اما به خاطر مشکلش تاکنون کسی به او زن نداده باشد،مثلا در فقر شدید به سر ببرد،یااز یک بیماری رنج میبرد یا مشکلات دیگری دارد که به خاطر آن مشکلش کسی قدرش را نداسته است و هیچکس تاخالا به او به زن نداده است ،چه کوچکتر از خودم باشد چه بزرگتر ، اگر من سلامتیم برگشت میروم با چنین فردی ازدواج میکنم و عاشقانه و با تمام وجودم همه زندگیم را به پایش میریزیم و سعی میکنم تمام نیازهای روحی و عاطفیش و غیره اش را برآورده کنم و در سختی و‌مشکلاتش کنارش باشم

خب از آنجا که خدا میخواست نتیجه عمل خیلی عالی بود و خداراشکر مشکل خاصی نبوده است و تا اینجا جواب آزمایشهایم خیلی خوب بوده تا حدی که من الان هیچ مشکل خاصی ندارم و فقط یک عدد قرص میخورم،و یه جواب دیگر هم مانده که باید بگیرم،احتمالا درمان خاص دیگری هم نیاز نداشته باشم و فقط باید هرروز یک عدد قرص بخورم که خیلی هم قرصش ارزان قیمت است

با چند نفر در مورد نذرم مشورت کردم برخی فرمودند این نذرتان رجحان ندارد ،برخی هم فرمودند اگر خانواده شما راضی باشد و در توانتان باشد رجحان دارد ،اما همه نظرشان این بود که من روی این نذر صیغه نخوانم به چند دلیل ،اول اینکه اگر نتوانستم ادا کنم دینی در آخرت نباشد و دلیل دومشان این بود که الان اولویت برای من ازدواج است واگر من صیغه نذر بخوانم دستم در ازدواج بسته میشود و این کار به صلاحم نیست

خب من هم صیغه را نخواندم اما میخواهم همه تلاشم را تازمانی که مجردم انجام دهم که اگر صلاح خداوند است نذرم را ادا کنم و در ادای نذرم مصمم هستم

اکنون چند سوال از محضر شما دارم

۱- خیلی ها به من گفتند تصمیمی که گرفتی اشتباه است ،تو برو با یک روحانی بدون مشکل ازدواج کن و در جاهای دیگری به دین خدمت کن،اما من گفتم چرا کارم اشتباه است؟ مگر یک روحانی ولایتمداری که دارد به دین خدمت میکند حق یک زندگی عاشقانه را ندارد،چرا باید به خاطر مشکل یا بیماریش از ازدواج محروم شود،چه اشکال دارد من بروم چنین فردی را پیدا کنم و با او‌ازدواج کنم و در کنارش خدمت کنم،گفتند برو با جانباز ازدواج کن،گفتم مگر این کار ارزشش کمتر از ازدواج با جانباز است؟ چه فرقی دارد هر دو برای دین و کشور و‌در دفاع از اسلام و‌ولایت زحمت کشیده اند و‌غیره...

در کل هنوز نتوانستم قانع شوم که تصمیمی که گرفتم و‌نذری که کرده ام اشتباه است و‌قرار شد بروم با مشاورین صحبت کنم!حال اگر از نظر شما استاد گرامی این تصمیم بنده اشتباه است با دلایل متقن حقیر را نسبت به اشتباهم آگاه بفرمایید

۲- من کلا قبل از بیماریم هم همیشه دلم میخواسته با یک فرد متدین و ولایتمداری ازدواج کنم که در فقر مالی است و این موضوع مانع ازدواجش است تا با فقرش کناربیایم که غصه نخورد،اما وقتی بیمار شدم با خودم گفتم ممکن است که خیلی چیزهای دیگر هم در زندگی مانند بیماری باشد که مانع ازدواج باشد و‌این نذر را انجام دادم

حال اگر خداخواست و‌موردی را که نذر کردم پیدا کردم چگونه نذرم به ایشان بگویم که خدایی نکرده فکر نکنند از روی ترحم میخواهم این کار بکنم،میخواهم بدانند من با تمام و‌وجود و عاشقانه میخواهم این کار را انجام دهم و‌اگر موفق شوم این را بزرگترین توفیق در زندگیم میدانم و‌برایم افتخار است

۳- با توجه به اینکه بنده خودم باید بگردم و‌موردش را پیدا کنم،(چونکه چنین فردی که اطلاع ندارد من چنین قصدی دارم) طبیعتا باید از طریق واسطه ها اقدام کنم و اگر ان شاءالله موردش پیدا شد خودم از طریق واسطه به چنین فردی پیشنهاد ازدواج دهم! برخلاف روال طبیعی که تاکنون وجود داشته و آقایان می آمدند خواستگاری،حال اگر با توجه به توضیحاتی که دادم خودم اقدام کنم اشکالی ندارد؟ اینگونه اقدام کردند( برخلاف روال طبیعی) چه مشکلاتی را در زندگی یا آینده خواهد داشت؟

۴- و سوال آخرم اینکه در کل بفرمایید این اقدام بنده چه آسیبها ،خطرات و مشکلاتی در پی خواهد داشت ،البته این نکته را هم بگویم بنده نمیخواهم بروم به هرروحانی هم چنین پیشنهادی بدهم! یعنی ملاک اصلیم در ازدواج که تدین و ولایتمداری بوده را اینجا هم مد نظر قرار خواهم داد

اگر حقیر را در این زمینه که بسیار برایم مهم و حیاتی است و آینده را رقم خواهد زد راهنمایی بفرمایید سپاسگزار خواهم بود

یاحق[/]

ازدواج با مدافع حرم

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سوالی داشتند که مایل نبودند با نام کاربری خود مطرح نمایند.

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان ضمن حفظ امانت، جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم، با نام کاربری "مدیر ارجاع سؤالات" درج می شود:

نقل قول:

سلام
من دختر مذهبی و چادری هستم
ولی خوب اعتراف میکنم اشتباهات زیادی داشتم ولی همیشه میخواستم پاک باشم
من از وقتی رفتم شلمچه تاحالا مصمم شدم که با یک مدافع حرم ازدواج کنم
چون واقعا به اونا افتخار میکنم و چون خودم نمیتونم برم سوریه دوست دارم همسرم بره
ولی اصلا همچین کسی رو اطرافم نمیشناسم
درسته هنوز سنم پایینه ولی خوب ارزو دارم با یه مدافع حرم ازدواج کنم
به جز اینکه یه ادم مذهبی هم تاحالا نیومده خواستگاریم من به خاطر تصادف کودکیم پای راستمو عمل کردم
در سلامت کامل هستم ولی اثر جراحی مثل جای سوختگی کاملا مشهود هست
خواهش میکنم راهنماییم کنید
من همه ی ارزوم اینکه با یه مدافع حرم ازدواج کنم ولی هم تصادف رو مانع میدونم هم اینکه از پیدا شدن همچین کسی ناامید هستم
با تشکر از شما

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

آیا اطلاعاتی در زمینه این نوع ازدواج دارید؟

انجمن: 

سلام به کارشناس محترم و سایر دوستان گرامی
من قبلا در یک پست که ارسال کرده بودم مشکلم رو به صورت مبسوط توضیح داده بودم.
http://www.askdin.com/showthread.php?t=58738
این لینکش هست. کارشناس محترم سایت و سایر دوستان عزیزی که مایل باشند می‌تونن برای اطلاعات بیشتر اون پستم رو بخونن.
ولی در این پست به صورت خلاصه یه گزارشی از وضعیتم می‌دم و ضمنا سوالم رو مطرح می‌کنم. لطفا در این پست در مورد سوال مطرح شده در اینجا نظرات ارزشمند خودتون رو مطرح بفرمائید و اگر اطلاعاتی در مورد سوالم داشتید در اختیار بزارید.
بسیار بسیار سپاس‌گذارم.

همچنین از مدیران تالار متشکر خواهم بود اگر تاپیک رو به قسمت سایر موارد منتقل نکنند تا در قسمت اصلی افراد بیشتری موضوع رو ببینند و کمک کنند.

*******************************
*** و اما سوال مرتبط با این پست من***
*******************************

با سلام. من پسری هستم 36 ساله از یک خانواده متوسط. متاسفانه به دلیل برخی مشکلات و اختلافات با مادرم در مورد مساله ازدواج و اینکه ظرف 13 سال گذشته ایشون به شدت با ازدواج من مخالفت میکنه و تا به حال دوبار خواستگاری و نامزدی من رو به هم زده موفق به ازدواج نشدم. سعی کردم به نحوی از انحاء نظر ایشون رو برای ازدواج جلب کنم اما تا به این سن موفق نشدم و زندگیم داره تباه می‌شه. لذا تصمیم گرفتم بدون کمک خانواده ازدواج کنم.

از طریق طرح همسان‌گزینی دانشگاهی و همچنین سایت‌های همسریابی، و معرفی و آشنایی از طرق مختلف، با چند خانم که صحبت کردم و مشکلم رو گفتم به دلایل مختلف عقب نشینی کردند. مثلا اینکه پسری که مادرش و پدرش در قید حیاته تنها خواستگاری بیاد، اینکه بدون حمایت خانواده در شروع زندگی ممکنه از نظر مالی دستم عقب باشه، اینکه به دلیل نبودن خانواده من امکان برگزاری مراسم عادی و نرمال جشن عروسی وجود نداره، اینکه برخی به قضیه من شک می‌کنند و فکر می‌کنن ریگی به کفشم هست و دلایل مختلف دیگه.

در این مدت یکی از دوستان به من پیشنهاد کرد با یکی از دخترانی که از داشتن خانواده محروم بودن و یا ساکن موسسات خیریه و وابسته به بهزیستی هستند ازدواج کنم. چون این دخترها سخت گیریهاشون کمتره و معمولا عاطفی تر بوده و بیشتر هم اهل زندگی هستند.
من کسی رو می خوام که از نظر جسمی سالم باشه و از نظر روحی و عاطفی و روانی نیز کاملا سالم و طبیعی باشه. همچنین شخصی تحصیل کرده مثلا لیسانس یا بالاتر و یا حداقل دانشجو باشه و از نظر ظاهری هم به حد کفایت از زیبایی بهره داشته باشه و ترجیحا یک هنری هم داشته باشه. در مجموع جدای از شرایطی که درگذشته براش رقم خورده آدم موفقی باشه و رو به جلو بانشاط و پرامید.

با این اوصاف لطفا من رو راهنمایی کنید چه باید بکنم و از کجا میتونم اطلاعات بیشتری اخذ کنم؟

من خودم دانشجوی دکترا هستم و ساکن تهران با شغل و درآمد مناسب و کمی پس انداز که یک زندگی متوسط رو می‌تونم اداره کنم. از نظر جسمی سالم و از نظر قیافه و تیپ معمولی. مثه همه آدمها اخلاق خوب و بد دارم. ولی در مجموع آدم مثبت و موجهی هستم. سوالم اینه آیا شخص مناسبی برای من و شزایط من پیدا میشه؟ آیا به دلیل مشکلات و بدبیاریهایی که این عزیزان در زندگی داشتند از نظر روحی و عاطفی برای ازدواج با فرد عادی مناسب هستند؟ من به هیچ عنوان قصد انجام کار خیر ندارم. بلکه قصدم ازدواج برای داشتن یک زندگی آرام و عاشقانه است. می دونم که ازدواج با این عزیزان ضمن اجر معنوی دارای مسییولیتهایی به مراتب سنگین هست. به همین دلیل می‌خوام یه تصمیم درست بگیرم.

الان سوال من دقیقا این هست که من به کجا باید مراجعه کنم؟ چه کسی رو ملاقات کنم؟ چی بگم؟
چون بهزیستی کلی اداره و ساختمون اداری داره + کلی ساختمان‌هایی که افراد بی‌سرپرست در اون نگهداری می‌شن + کلی موسسات خیریه زیر نظر بهزیستی. من از کجا شروع کنم؟ پیش کی‌برم؟ چی بگم؟

آیا کسی آشنایی داره تو بهزیستی یا موسسات خیریه که بتونه من رو راهنمایی کنه که من از کجا شروع کنم؟ به کی مراجعه کنم؟ اگر خلاف قوانین سایت هست لطفا به صورت خصوصی برام ارسال کنید.
آیا کارشناس محترم می‌تونه من رو به صورت دقیق‌تر راهنمایی کنه به کجا مراجعه کنم؟

بیماری خاص و ازدواج؟!!

انجمن: 

باسلام و خسته نباشید خدمت کارشناسان و اعضای محترم سایت
والا اونقدر مشکلات زندگی و آشفتگی های روانی ام زیاده که نمیدونم از کدومشون شروع کنم.. ولی بهتره قبل از هرچیزی علت اصلی این نگرانی ها و افسردگی ها رو بگم. حقیقتا من چندسالی هست به بیماری صرع مبتلا شدم و تمام این چندسال هم دارویی رو هرروز مصرف میکنم و احتمالا تا آخر عمرم هم باید این قرص لعنتی رو بخورم... ولی این دارو کنار فوایدش عوارضی داره که به کل زندگی ام رو مختل کرده، مثل خواب آلودگی، افسردگی، پرهیز از جمع، سردردهای میگرنی و باالطبع کج خلقی ها و... و درکنار اون و از همه مهم تر باورهای غلطی که نسب به این بیماری تو جامعه ی ما هست و من رو به شدت اذیت میکنه تا جایی که مجبورم این موضوعو از همه پنهان کنم..!!
حالا جدای از همه ی این مسائلی که الان باهاش درگیرم و شاااااید بتونم بشه یجوری باهاشون کنار اومد، مسائل مربوط به آینده امه که 24ساعت ذهنمو درگیر کرده و هیچ جوره نمیتونم از فکرم بیرون کنم، مثلا؛ بعد از اینکه درسم تموم شد تکلیف سربازی ام چی میشه؟ چون با این بیماری نمیتونم و مجبورم معافیت پزشکی بگیرم، که با معافیت پزشکی مگه به آدم کار میدن؟! یا اینکه اصن مگه کسی حاضر به ازدواج با من میشه؟!!
در راس همه ی این مسائل موضوع ازدواج به شدت نگرانم کرده.
با اینکه الان 21سالمه و شاید یکم زود باشه، جدای از نیاز جنسی از لحاظ عاطفی و روحی به شدت به ازدواج علاقه دارم. درسته تو یکی از بهترین دانشگاه های ایران و بهترین رشته تحصیل میکنم و از لحاظ خانوادگی هم در وضعیت خوبی هستیم، منتها کی حاضر به ازدواج با جوونی میشه که نه کار درست و حسابی داره، نه پول آنچنانی و نه آینده ی روشنی که بخواد دلشو به اون خوش کنه !!! مهم تر از همه کدوم پدری حاضر میشه دخترشو به پسری بده که شاید تا آخر عمرش باید هرروز یه قرصو بخوره؟! حالا اگه بیماری دیگه ای بود بازم یه حرفی، ولی فک کنم اسم صرعو بشنون از ترس سکته کنن!!
جاتون خالی چند هفته پیش کربلا بودم مدام از امام حسین شفا خواستم... حتی خواستم اگه حکمته خدا در اینه لااقل توانایی کنار اومدن با این موضوعو به من بده، لااقل مقدمات ازدواجمو فراهم کنه... هرچند که من تو این زمینه هام بی لیاقت و بی نصیبم و امید زیادی ندارم...
به خدا دیگه بریدم. شما کمکم کنید. یه چیزی بگید آرومم کنه، درسته شاید بگید تو که حالا تازه اول جوونیته و نمیخواد نگران باشی و اینا... ولی باور کنید تو شرایط من نیستید بفهمید تحت چه فشاری هستم... شرایطمو درک کنید بهم حق میدید هر روز دغدغه و نگرانی آینده امو داشته باشم...
پیشاپیش مرسی از راهنمایی هاتون

مهریه سنگین و مخالفت پدر دختر

با سلام.من به خواستگاری دختری رفتم که ازنظر مذهبی و اقتصادی و و سطح تحصیلات و سن وتا حد زیادی تفاهم داریم.ولی با هم کمی تفاوت فرهنگی و اجتماعی داریم.ما خونواده اونها رو خیلی خوب نمیشناسیم.چون غریبه هستند و فقط دو هفته اس که اونها رو میشناسیم.ولی پدرش آدم زرنگیه و توی این دو هفته 27 سال زندگی من رو بررسی کرده و همه تحقیقاتش رو کرده و من رو تایید کرده.اما متاسفانه در شب خواستگاری ، پدرم که قرار بود مهریه 114 سکه را قبول کند اصلاً اصرار نکرد.درصورتی که درخانواده ما توافق بر مهر 114 سکه بود.ولی پدر ایشان که مذهبی هم هستند مهریه 500 سکه را درنظر داشتند.یکی از اقوام ما هم در جلسه حضور داشتند مهریه 313 سکه و یک حج را برای مهریه انتخاب کردند و پدرم هم پذیرفت.دراون مجلس من دوست داشتم حرفی بزنم و بگم که اگر ممکنه ما با هم مشورت کنیم و بعداً جواب بدهیم.ولی نگفتم.ای کاش زمان به عقب برمیگشت و من این رو میگفتم.وقتی به خونه اومدیم.گفتم بابا مگه قرار نشد مهریه 114 سکه رو قبول کنی.و کل دارایی ما یعنی همه چیز رو بفروشیم 313 سکه هم نمیشه.خوب مگه نمیگن مهریه باید عددی باشه که پسر بتونه پرداخت کنه.مگه مهریه عندالمطالبه نیست!؟ مگه مهریه یه دین بر گردن مرد نیست!؟ خوب ما وقتی عددهای بالا رو بی حساب کتاب قبول کنیم کار درستی نکردیم.همون شب من به دختر خانومشون پیام دادم که لطفا با پدرتون صحبت کنید و مهریه رو کم کنید.ولی روز بعدش باباش زنگ زد و کلی ما رو تهدید کرد و دعوا کرد و گفت من به شما دختر نمیدم چون پسرتون در کمتر از چند ساعت زده زیر همه توافقات و شما شب خواستگاری به ما امضا دادید.پسر شما قابل اعتماد نیست و از این حرفا ... بعد من دوباره با دختر خانومش دو روز بعد تلفنی صحبت کردم و گفتم من فکر میکنم مهریه بالا خوشبختی نمیاره.این تفاهم و شناخته که ضامن خوشبختیه نه مهریه سنگین.من عقیده دارم ما که مذهبی هستیم باید به ذات مهریه توجه کنیم نه به چشم هم چشمی و پز دادن.گفت آخه دوستام همه مهریه شون بالا بوده و انتظار نداشتم شما انقدر کم بگویید.خونوادشون و دخترشون فکر میکنه زن کالاست و ارزش زن به مهریه اونه.هرچقدر زیباتر و تحصیلکرده تر و بهتر باشه مهریه اون هم بیشتره.ولی من فکر میکنم مهریه ارزش دختر رو مشخص نمیکنه.بلکه توانایی مالی پسر رو مشخص میکنه.اونها هم روز اول با شغل و درآمد من مشکلی نداشتند.به هر حال من به خاطر دختره قبول کردم که مهریه همون مهریه توافقی (313 سکه) باشه.ولی مشکل اینجاست الان دختره با پدرش صحبت کرده و پیام داده : «پدرم میگه من دیگه راضی به این وصلت نیستم.من رضایت پدرم برام خیلی مهمه».
من دیگه نمیدونم چیکار کنم!؟ به نظر شما چی کار کنم بعداً پشیمون نمیشم!؟
بیخیال این خونواده بشم!؟
بزرگترهام رو بفرستم با پدر دختره حرف بزنه !؟
خودم برم بگم به پدر دختره غلط کردم!؟ آخه من فکر میکنم دیگه بیشتراز این کوچیک میشم.میشم برده اونا.حالا میتونم غرور رو کنار بزارم و برم بگم غلط کردم.ولی از این میترسم در آینده هم برای همیشه من برده شون باشم!!!

سرنوشت ازدواج و کمک از فرد دارای چشم بصیرت

انجمن: 

با سلام و خسته نباشید خدمت تمامی بزرگواران
بنده حدود دو سال با یکی از دخترهای دانشگاهم برای آشنایی و به نیت ازدواج در ارتباط بودم که دختری مومن و با ایمان بود. همه موارد خوب بود تا اینکه اواخر به خاطر برخی اختلافات یا بهتر بگم برخی اخلاقیات بنده رابطه کامل قطع می شود. البته خانواده ها در جریان بودن و یک بار برای آشنایی با خانواده به منزلشان رفته بودیم. شخصا از لحاظ اخلاقی آدم بدی نیستم (نه از گفته خودم ) ولی هر ادمی یک صفات اخلاقی دارد . دلیل اختلاف بین ما این بود که هر دو یک دنده بودیم و کوتاه هم نمیامدیم. در واقع من مواردی نظیر زور گفتن فرد مقابلم یا تحمیل کردن حرف ، یا درخواست های نامعقول مانند " فلانی که فلان طوری زندگی میکند و حرفش رو طوری بیان میکرد که ما هم باید به همان حالت باشیم" باعث اذیت من میشد. در اینکه دوستش داشتم و خیلی هم اهل محبت کردن هستم شکی نیست ولی برخی از اختلافاتی که در خصوصیات اخلاقی بود باعث بهم خوردن شد. (اتفاقات در اواخر سال افتادد)
بعد از این ماجرا به معرفی کی یکی از آشنایان (مونث)، یک خانمی را معرفی کردن (که این خانم هم با هیچ جنس مذکر حرف نمیزند و ارتباطی هم ندارد) که میگفت چشم بصیرت دارد و چند سالی هست در بسیاری از موارد به بقیه و دوستانش کمک کرده که همشان درست بوده. با اینکه نمیتوانستم قبول کنم ولی از سر ناچاری اطلاعاتی از قبل عکس خودم و اسم مادرم و همچنین همین اطلاعات از دختر را به ایشان دادم.
جوابی که گرفتم این بود که دختر برخواهد گشت ولی زمان را نمیتواند بگوید.
سال جدید از سر راه امد ولی خبری نشد. به گفته همین آشنا ، ازم خواست که دوباره برای سال جدید نیت بگیرم چرا که هر سال سرنوشت عوض می شود. بعد از پرسش دوباره ، خانم جوابی که دادن این بود که دختر به خاطر اخلاق بنده و اختلافاتی که بود دیگر من را نمیخواهد ، در جواب اینکه پس چرا سال قبل گفته بود باز خواهد گشت گفت که هنوز هم میگویم برمیگردد ولی دختر قسمت تو نیست. قسمت تو دختری دیگر در شهر دیگر ، که خیلی بهتر از دختر فعلی می باشد هست. و باهاش خوشبخت خواهم شد ولی نا امید هستم (من یعنی) دختر با صفات اخلاقی (دختر چادر در سر دارد وگاهی بدون چادر و دختر دلسوز خیلی بی زبان ومظلوم وکمی تنبل ).
بعد از شنیدن این ماجرا بر خلاف میل باطنیم و از روی علاقه به دختر پیام دادم و صحبت کردم. روز اول از آمدنم خوشحال بود اما بعد از صحبت کردن در رابطه با حل اختلافات بینمون ، گفت که دیگر اون حس و علاقه ای که داشته رو نداره ، چه به من چه به بقیه)

حالا بعد از این توضیحات که امیدوارم سرتان را به در نیاورده باشم فشار زیادی رو از لحاظ روحی و فکری تحمل میکنم و بهتر بگویم زندگیم از جهنم هم بدتر شده.

فکرهای نظیر اینکه آیا اصلا حرفهایی که خانم (همان خانم که چشم بصیرت را دارد) زده درست هست؟ و اینکه اگر من هر کاری کنم قسمتم این دختر نیست؟ و یا اگر شد خوشبخت نمی شوم!؟
آیا با تلاش کردن و صحبت کردن دوباره میتوانم قسمت را عوض کنم یا مشکل را حل کنم یا نه.
اگر بعد از عوض شدن سال قسمت تغییر یافته ایا به خاطر کارهای بدی که کرده ام هست یا به خاطر کارهای خوبم. (چون خیلی به آن دختر علاقه داشتم و ان هم همینطور)
در حال حاضر چه کاری کنم تا از این آشفتگی فکری و روحی در بیایم ؟ آیا تلاشم را برای جلب رضایت دختر کنم یا به حرف خانمی که اون مطالب رو گفته گوش کنم؟
با توجه به این گفته ها مخصوصا این که قسمت من شخص دیگری هست آیا همچنان میتوان قسمت را تغییر دهم و همین شخصی که بهش علاقه مندم را راضی کنم یا دیگر راهی نیست؟

واقعا خیلی سر این افکار عذاب میشکم و تنها جایی که توانستم اعتماد کنم و راهنمایی بزرگواران را بدانم همینجاست.
ممنون میشم در این زمینه سوالات پیش آمده راهنماییم کنید
پیشاپیش از راهنماییتان سپاسگزارم.

تسلط عجیب زنان بر مردان

[="Times New Roman"][="Black"]سلام و عرض احترام خدمت کارشناس محترم.

مدتیه یه مسئله ای ذهنمو مشغول کرده ، اونم اینه که من فکر میکنم خداوند قدرت عجیبی به زن ها داده که به این راحتی به مردها مسلط میشن.

شاید از همه ی خانواده هایی که توی کل زندگیم شناختم ده نفر نباشن که مرد واقعا زندگی رو کنترل میکنه. باقی موارد همه کاره ی زندگی زن هست و در واقع مرد زن ذلیلی رو می پذیره.

چیزی که شدیدا باعث خنده ی من میشه اینه که مردی که اختیار و کنترل زندگیش دست زنش هست خودش احساس میکنه همه کاره خودشه ولی واقعیت چیز دیگه ایه.

مثال 1 :

زوجی رو میشناسم که حدود پانزده سال پیش ازدواج کردند ، آقا برای خرید لباس عروس حتی حاضر نمیشد مچ عروس به اندازه ی دو بند انگشت معلوم باشه. یعنی خیلی غیرتی و مذهبی و ..( ارواح عمت )
حالا زن خونه چادر و این چیزا رو گذاشت کنار ، به شدت هم به شوهرش مسلط شده و هرچی میگه شوهرش مجبور به اجرای دستورات هست. حالا روی چه حسابی نمی دونم.

مثال 2:
زوجی رو میشناسم که بیش از پانزده سال پیش ازدواج کردند ، روزهای اول روابطشون اینجوری بود که

زن: عزیزم میشه این شکلات رو واسم باز کنی؟
مرد: باشه عزیزم
زن: مرسی عزیزم

اما امروز
زن: بووووق بووووق بووووووووووووق
مرد: sad

مثال 3:
زوجی رو میشناسم که بیش از پانزده سال پیش ازدواج کردند ، روزهای اول روابطشون مثل مثال 2 بود.
اما امروز:
مرد( با شوخی ): ما باید فکر زن دوم باشیم.
زن: این منم که تورو طلاق میدم نه تو منو.

خیلی خیلی مثال می تونم بزنم ولی طولانی میشه.

در کنار اینها خانواده های زیادی هستن که زن به این شکل مسلط نیست که توی روی شوهرش حرف بزنه
ولی با زبونش یه کاری میکنه که مرد در حالی که احساس اقتدار میکنه و حس میکنه افسار زندگی دست خودشه و زنش کاملا مطیع هست ، تمام دستورات خانم رو اجرا میکنه.

مثلا مورد داشتیم مرد اوایل ازدواج خیلی زنش رو کتک میزد ، ولی به مرور زمان زن باز هم از زبونش استفاده کرد و همه ی کارهایی که می خواست رو مرد انجام داد و انجام میده.
و هنوزم اگر موردی پیش بیاد باز هم زنش رو کتک میزنه یا از خونه میندازه بیرون ، ولی مسئله اینه که بیش از بیست ساله مرد دیگه احساس نمی کنه که زنش ازش سرپیچی میکنه
و حس میکنه همه کاره ی زندگی خودشه ، ولی درواقع همه کاره زنش هست ولی جور دیگه ای کارش رو پیش می بره.

حقیقتش من فکر میکنم خدا قدرت ویژه ای به زنها داده که اینجوری می تونن مردهای به شدت بد قلق رو رام کنند.

1- آیا واقعا زن ها قدرت خاصی دارند؟

2- آیا مردها از ترس آبرو و برای حفظ زندگی سکوت میکنند؟

3- چنین زندگی هایی چقدر به جدی نگرفتن تحقیق در ازدواج ارتباط داره؟

4- چجوری میشه از این شرایط خارج شد؟[/][/]