سلام و خدا قوت!
دوستان منم مثل خيلى هاى ديگه ميخوام شروع كنم اما مشكلاتم خيلى زياده!خوشحال ميشم اگه شرح حالم رو بخونيد و پاسخگو باشيد.
من دخترى ١٨ساله هستم.خانواده من مذهبى نيستند و اعتقاد فقط به خود خدا دارند.البته يكسرى ملاك هاى اخلاقى مثل پول حلال و اين ها رو انجام ميدهند اما تعدادشون كمه.حجاب كه تقريبا بى معناست و خانواده و افراد فاميل به اصلاح!روشنفكر هستند و مصداق بى بندو بار.به طورى كه دوست پسراشون ازادنه و مقابل چشم والدين به خونشون حتى رفت و امد دارند و در مجالسشون مشروب سرو ميشه و سگ نگه ميدارند!
البته دو فاميل پدرم وضعيت كمى بهتر است.من الان چند سال هست كه نماز ميخونم و دو ساله كه مادرم هم به اين كار راغب شده.حجابم بيرون فعلا چادر نيست اما نسبتا خوبه و در خانواده پدرم هم با حجاب حاضر ميشم كه البته اوايل يكسرى برخوردها وجود داشت كه الان نيست به لطف خدا!اما من سال پيش تصميم گرفتم كه واقعا مسلمان باشم ولى واقعا نميدونم از كجا شروع كنم؟!مسجد و عزادارى رفتنم و حتى روزه گرفتنام همچنان با تمسخر پدرم همراهه!ابراز عشق به اءمه معمولا فقط موجب شروع بحثى بيهوده با پدرم ميشه كه اغلب. منتهى به بى احترامى ميشود،متاسفانه!من هنوز نتوانستم روبرو جلوى بيشتر اقوام مادرم سرم كنم!واكنش هاشون خيلى بده تا جايى كه روسرى رو از سرم ميكشن و بهم ميخندن!
من واقعا نميدونم چى كار كنم؟!از طرفى با كسانى طرفم كه واسم زحمات زيادى كشيدن و خيلى جاها كمكم كردند و من هم تا چند وقت پيش كاراى ديگر شون برام مهم نبود و چه بسا خودم هم گاهى ارزش هام رو مخصوصا در حجاب زيرپا ميذاشتم.الان هم كه دانشگاه تهران پزشكى قبول شدم،پدرم. إصرار داره كه من برم خونه خال ام كه اين با وجود رفتار و اخلاقشون و شوهر خاله ام واسم مثل يه كابوس ميمونه و از طرفى نميتونم به كسى بى احترامى كنم چون پدرم ميگه واست زحمت كشيدن،مثلا دايي ام واسم خيلى كارا كرده اما روابط نامشروع داره و من چون دايىمه دوستش دارم اما أصلا نميتونم اين كارا رو بپذيرم و به نظرم رفت و امد و مسافرت و زندگى كردن با اين أدما (هرچند كه من سعى كنم همه واجبات و محرمات رو رعايت. كنم كه غيرممكنه!چه جورى ميتونى پيش خانواده اى زندگى كنم و با أونا و با ارزش هاشون مخالفت. كنم)اشتباهه.
من حتى ميخوام ياد گرفتن عرفان رو شروع كنم اما تمام آدمايى كه دوستشون دارم و ميشناسمشون فكر و ذكرشون همين دنياست!من خيلى درمانده. شدم!اي كاش استقلال مالی داشتم و خودم ميتونستم زندگى كنم و از طرفى أصلا نميدونم قطع رابطه با ادم هايى كه از خيلى جهات مديونشونى چه حكمى داره؟و أصلا چه طور ميشه به يك فاميل كه تا همين چند وقت پيش باهاشون خوب بودى بگو ديگه نميخواى ببينيشون!و تنهاى تنها تو يك شهر غريب زندگى رو شروع كنى أونم وقتى پدرت اجازه نميده؟!اين مشكلات واقعا داره عذابم ميده به حدى كه عصبى شدم و هميشه در حال گريه. يا پرخاش ام!ميدونم أينا راهش نيست!چى كار كنم؟!
ببخشيد اگه حرفام تكراري وخيلى هم طولانى بود