عذاب وجدان
قصاص اعمال زشت و ناپسند در دادگاه وجدان
ارسال شده توسط حسنعلی ابراهیمی سعید در پنجشنبه, ۱۳۹۷/۱۲/۲۳ - ۲۰:۰۱سه نوع قصاص داریم
قصاصی که همه با آن آشنا هستند ( از طریق دادگاه) مثلا چشم در مقابل چشم.
قصاص دوم اینکه کار خطایی کرده باشیم و از آن ناراحت و غمگین و نادم شویم ، این ناراحتی خودش قصاص خطا هست .
اما قصاص سوم، که تمام امورات و اتفاقات زندگیمان مربوط به این قصاص است
وقتی بخاطر اعمال زشتمان توسط دادگاه و خودمان قصاص نشویم خدا آن را قصاص میکند .
هر اتفاقی که در زندگیمان ، خدا برایمان پیش میاورد قصاص اعمال خودمان است .
وسواس و اجابت مزاج
ارسال شده توسط nasibe در شنبه, ۱۳۹۷/۰۷/۲۱ - ۰۰:۴۵سلام وقتتون بخیر ...
میخواستم موضوعی رو درمیون بزارم که شخصا کمی در مطرح کردنش اکراه دارم می بخشید
من د رسن ۱۵ سالگی به علت تنبلی کردن برای اجابت مزاج در کمال نا باوری دچار ناخودداری شدم
با وجود اینکه خیلی سال از اون موضوع میگذره یادآوریش موجب پریشان خاطری و همچنین وسواس الکی به وسایل آن دوره شده
خودمو خیلی سرزنش می کنم که چرا این اتفاق افتاد مثلا این دیدگاه دارم که هیچ شخص سالم بزرگسالی این اتفاق براش پیش نیومده ....
کمک کنید از این حس منزجر کننده راحت بشم
باتشکر
چطور می توانم وسواس را از خودم دور کنم؟
ارسال شده توسط مهدی15 در شنبه, ۱۳۹۷/۰۱/۲۵ - ۲۱:۰۰با عرض سلام و خسته نباشی
چطور میتوان وسواس را از خودم دور کنم
و نشانه های فرد وسواسگر می توانند چه باشند
جبران گناه ظلم به حیوانات
ارسال شده توسط Mj7 در شنبه, ۱۳۹۷/۰۱/۰۴ - ۱۰:۰۳سلام.
واقعا برای خودم متاسف هستم و از خودم بدم میاد عذاب وجدان شدید دارم و آرزوی مرگ می کنم.کمکم کنید خواهشا.
من چند مورد حیوان آزاری در کودکی انجام دادم و تو زندگیم احساس می کنم یقه ام را گرفته و بلاهای غیرمنتظره به سرم میاد.به شرح زیر:
- در کودکی جوجه اردک مادر بزرگم رو به خیال اینکه باید بخوابد گردنش را شکستم و مرد!
- در دوران دبستان گربه ای با فرزندش در پشت بام خانه بودند و من بچه گربه رو از پشت بام ناخودآگاه از سر شیطونی به پایین انداختم.نمرد اما از خانه مان کلا رفت و مادرش هم دیگر پیدا نشد!
- گنجشک هایی در خانه ی ما سوراخی پیدا کرده بودند یک روز گنجشک مدام چیزی در دهان داشت نمی ذاشتم به لانه برود.بعد چند روز یک جوجه ی تازه از تخم درآمده مرده افتاده بود در زمین و فهمیدم این ها بچه داشتن و جلوی غذا بردنشون رو گرفته بودم.گنجشک ها دیگر پیدا نشدند!
- دو یاکریم در خانه ما تخم گذاشته بودند و من تخم آن ها برداشتم و شکست دیگر یاکریم ها پیدا نشدند!
من خیلی شیطون بودم و وقتی این کارها یادم اومد و بزرگتر شدم اندوه شدیدی از کارهام منو فرا گرفت.نمی دونم چیکار کنم.یک روز به سایت آقای مکارم شیرازی نامه زدم و سوال پرسیدم گفتند مقداری پول صدقه بده.اینکارو کردم اما دلم آرام نمی گیره و زندگیم انگار گله های کور داره.خواهشا به دادم برسید من در اثر شیطونی کودکانه و حماقت این کارها رو کردم و به شدت پشیمانم.
چطور جبران کنم این کارها رو؟
زندگی همراه با عذاب وجدان
ارسال شده توسط mohammadmw در جمعه, ۱۳۹۵/۰۱/۲۷ - ۱۳:۴۰با عرض سلام و خسته نباشید من در دو سه ساله اخیر خیلی عذاب وجدانی شدم یعنی غیبت میکنم بعدش خیلی افسوس میخورم که چگونه حلالیت بطلبم یا مثلا امروز ماه رجب مامانم گفت که ی نماز در ماه رجب می خوانند اگر می خوای تو هم بخوان ولی من گفتم نه و الان احساس میکنم که با این کار خدا به من کمک نمیکنه یا مثلا تو خلوت خودم که هستم ناخواسته فکر میکنم که به دیگران فوش میدم در جایی که اصلا نمیخوام که به ان ها بی احترامی کنم اما در ذهنم به طور ناخواسته خیلی در گیر اینجور مساعل ساده است و در همه مساعل اینجوری شدم یا مثلا به قدری عذاب وجدانی شدم که نمیتونم در امتحانات تقلبی کنم که مبادا معلم راضی نباشه یا مثلا در ذهنم فکر میکنم که وقتی بخوام کاری رو انجام دهم خدا نمیتواند کاری انجام بده در حالی که فقط در ذهنم این جور مساعله و قدرت اینو ندارم که بهش فکر نکنم مدام اینجور مساعل به ذهنم میاد لطفا کمکم کنید که مثل افراد عادی باشم و به این مساعل ساده فکر نکنم یا مثلا ما در خونه اجاره ای هستیم من ی بار ناخونم به دیوار کشیده شد و دیوار خراش برداشت خیلی خیلی کم یعنی اصلا معلوم نیست ولی بازم عذاب وجدانش چند روزی دامن گیر من میشود یا خیلی به مامانم حساس شدم که بهش بی احترامی نکنم یا مثلا من سل کنکورم فکر میکنم اگر برای ی درسی معلم خصوصی بگیرم فکر میکنم در حق بچه هایی که زحمت کشیدند دارم ظلم میکنم ایا واقعا این جوریه .در نهایت همه ی این مساعل و دیگر مساعل باعث میشوند من در هر کاری حس خوبی نداشته باشم به نظرتون چه کار کنم؟
الان خواستگاری کنم یا در آینده؟
ارسال شده توسط مدیر ارجاع سوالات در یکشنبه, ۱۳۹۴/۰۳/۰۳ - ۱۴:۴۱با نام و یاد دوست
سلام
یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود
لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:
با سلام و وقت بخیر
پسری هستم 27 ساله
به دختری علاقمند شدم بهشون هم گفتم و ایشون هم نظرشون مثبت بود ولی گفتن اول نظر خانواده م بعد خودم ( یعنی اگه اونا بگم نه جواب منم نه )
وضع مالیم به دلیل تغییر شغل و ... بدجور خراب شده
بهشون گفتم چند ماه صبر کنید تا یه کم وضع مالیم بهتر بشه تا بتونم با خیال راحت بیام خواستگاری
چون میدونم اگه الان خواستگاری کنم به احتمال زیاد جواب خانواده ایشون نه هست
حالا ایشون میگن که نه همین الان باید خواستگاری کنید چون من عذاب وجدان دارم که واسه شما پیام میدم چون بدون الاع خانواده ست
تو بد وضعیم
بهشون میگم الان نمیتونم میگن منو دوس نداری و عاشق نیستی و ...
نمیدونم راه درست چیه
اگه الان خواستگاری کنم و نه بشنوم چی ؟
ممنون میشم راهنمایی کنید
با تشکر
در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید
:Gol:حلالیت طلبیدن از نامحرم
ارسال شده توسط مدیر ارجاع سوالات در سهشنبه, ۱۳۹۳/۰۵/۲۸ - ۰۸:۴۶با نام و یاد دوست
با سلام و عرض ادب
این سوال ، سوال یکی از کاربران سایت هست که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود
که با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:
سلام
بنده یه جایی مشغول به کار شده بودم یه دختری (مشتری ثابت هر روز مغازه) عاشق من شد (به زبون نگفت ولی با رفتارش داد می زد) . منم دلم
براش رفت ولی جلوی خودم رو میگرفتم و بهش بی محلی میکردم و رومو ازش میگردوندم تا منو فراموش کنه .
اما یکی دوبار شاید طاقت نیوردم و یه لبخندی زده باشم.
میدیدم که دلش شکسته و مریض و بی تاب شده بود. منم بین دو تا گناه مونده بودم.
شکستن دل ادم و بد رفتاری باهاش یه ادم و از اون طرف ارتباط با نامحرم
.اصلا به رابطه فکر نمیکردم.حال بدشو نمیتونستم ببینم عذاب وجدان شدید داشتم .
یه روز ناخوداگاه یه احوال پرسی ساده کردم.به حدی خوشحال شده بود داشت بال در میورد .
فرداش از جلو مغازه رد شد با کمال پررویی واسم دست تکون داد.منم با صاحب کارم صحبت کردم ساعت کاریمو عوض کردم که نبینمش.
با کمال بی شرمی از صاحب کارم احوال منو پرسیده بود.صاحب کارم که بهم گفت دیگه عصبانی شدم.گفتم چه قدر بی حیاست این دختر.خلاصه گفتم باید یه جوری تمومش کنم ماجرا رو .بهترین فکری که به ذهنم رسید.شب بعد که اومد. رفتم در مغازه بهش گفتم
خانم فلانی من نامزد دارم بیخیال من شید میتونید.
گفت باشه ولی حس کردم خورد شد نابود شد.درست فردای همون روز تصادف کردم اولین تصادف زندگیم
به خودم گفتم حتما دارم چوب دیشبو میخورم .
داشتم کلافه میشدم خدا من که میخواستم گناه نکنم چرا ؟گفتم نکنه دلشو شکستم بدترهخلاصه رو اوردم به فال و استخاره
جوابش برای شروع رابطه خوب اومد.
فال حافظ گرفتم چند بار اومد که اگر به دوست رسی فلان است. و توصیه به دوستی میکرد.
از شدت کلافگی بر سر دوراهی و عذاب وجدان، افسردگی گرفتم حاد نفسم بالا نمیومد.
هر شب که میومدن سعی میکردم رفتارم عادی باشه ولی رومو ازش میگردوندم.خلاصه از شدت مریضی استعفا دادم اومدم بیرون.
بعد یکی بهم گفت که یه دوست پسرم داشته و رابطه جنسی هم داشتن.مدتی اروم تر شد
اما زمین و زمان با زمین و زمان نشونه میدادن که برو حلالیت بطلب.
احکام هم میگفت اگه نامحرم باشه و مفسده باشه حلالیت لازم نیست.
یه استخاره دیگه با قران:با نیت اینکه برم حلالیت بگیرم یا نه گرفتم:
سوره قصص ایه 32تو همون صفحه :به سوی فرعون و اطرافیانش که نافرمانند برو موسی :من کسی از انان را کشته ام میترسم مرا بکشند
برادرم هارون که زبانش فصیح تر است به دستیاری من بفرست.دلیل عمده اینکه نمیرفتم حلالیت بگیرم این بود که خیلی حجالتی ام و زبونم میگیره(مثل حضرت موسی).
از شباهت موضوع با آیه فکر و خیال من قوت
گرفت و اینکه شاید مفسده داشته باشه چون نامحرمه و یا اینکه باید یه جایی تو محلشون پیداش کنم که اگر یکی ببیندش براش بد میشه
چند ماه گذشته و من هر جا اسم موسی رو میبینم نابود میشم. دارم دیوونه میشم میترسم تکلیفی گردنم باشه.
اجازه دارم برم حلالیت با این که صحبت کردن برای من سخته و من خجالت میکشم .
میتونم نامه بنویسم (همون جور که موسی از هارون کمک گرفت )و تو نامه واقعیت رو بنویسم و حلالیت بگیرم
(نامه رو بدم صاحب کارم).
اصلا طبق معنی ایه نکنه وظیفه هدایت اینا گردن من باشه.از اون طرف نکنه مفسده این حلالیت بیشتر باشهایا نامه نوشتن به نامحرم برای حلالیت جایزه؟
فقط جان هر کی دوست دارین سریع تر دارم از دست میرم
دارم دیونه میشم به معنای واقعی کلمه دارم از افسردگی میمیرم
انشالله که از ترس عذاب قبر رهایی یابید.
در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:
روش برخورد با یتیم، روش برخورد با کودک بی ادب
ارسال شده توسط خودم در سهشنبه, ۱۳۹۲/۰۶/۰۵ - ۰۱:۰۸سلام و عرض ادب خدمت شما
سوالی داشتم :
اتفاقی را که دیدم مینویسم:
به پارک رفته بودیم و بچه ها مشغول بازی بودند
ناگهان یکی از پسر بچه ها به سمت بچه فامیل ما حمله ور شد و در یک آن مشت محکمی به سر دختر فامیل زد،و فرار کرد.
بعد این فامیل دنبال اون پسر بچه رفت و دستش رو گرفت و با مهربونی گفت چرا زدی؟ ،همزمان هم برادر بزرگتر اون پسر که 12 یا 11ساله بود اومد و گفت که خوب کرد وو...،فامیل ما : من تا تو رو دست بابات ندم ولت نمیکنم(دستش رو گرفته بود)،و اون پر بچه حرفهای بسیار زشتی زد که نمیشه گفت
و فامیل ما : من باید ببینم که کی تو رو تربیت کرده و صاحب تو کیه که اینطوری تربیت شدی و این حرفا
بعد پسر بزرگه گفت من بابا ندارم ،فامیل ما فکر کرد برای اینکه از زیر کار در بیاد و نریم خونشون این حرفو زده
و از بقیه جستجو کردو آدرس خونه رو پیدا کرد ،رفت دم خونه و گفت که بچه شما بچه رو زده و کاری به زد و خورد بچه ندارم ،چون بین بچه ها اتفاق میفته که همو بزنن ،من با این طور حرف زدنش مشکل دارم که چرا این حرفا رو زده ،اون مادرش هم معذرت خواهی کرد و گفت که تو خونه هم اگه بگه دعواش میکنه و این حرفا ،و...
بعد مادر اون پسر بعد از 10 دقیقه اومد پارک دنبال پسر کوچیکش
و بردش خونه و اومد پیش فامیل ما و گفت که شرایط بچه ها همشون یکی نیست
این واقعا پدر نداره و حساس شده
پدرش دو ساله که فوت کرده ،و الان هم به خاطر این برخورد تو خونه نشسته و داره گریه میکنه (پسر بزرگه)
و نسبت به رفتار مردم حساس شده (نسبت به ترحم و..)
و طوری حرف میزد که فامیل ما هم معذرت خواهی کرد و گفت که شرایط رو نمیدونسته که اینطوری هست
حالا سوال من اینه
دل اون بچه شکسته ،گناه فامیل ما چی بوده که نمیدونسته؟
آیا برخورد اون بچه هر چی بود اگه میدونستیم که اون شرایط رو داره باید کوتاه میومدیم؟
از همسایه ها پرس و جو کردیم که میگن بچه شون پرخاشگر هست و بچه های بقیه رو هم بیخودی میزنه
حتی یه بار زنجیر رو میگن آورده بود تو پارک و با زنجیر به یه بچه دیگه ایی زد
این رفتار ها بوده
حالا فامیل ما خیلی ناراحته که این برخورد رو داشته با این خانواده
چیکار کنه؟
تشکر از اینکه متن زیاد رو خوندید.
.