دوستی و وابستگی
ارسال شده توسط parsanikkhoo در شنبه, ۱۳۹۶/۱۰/۰۲ - ۱۲:۱۸سال پیش دوران کنکور بود که نمی دونم به چه دلیلی (شاید زیبایی ظاهری چیزی که خودم هم چندان ازش بی نصیب نبودم ...)به یکی از بچه های کلاسمون(به عنوان مثال "علی") علاقه مند شدم این وضعیت به طوری بود که شب ها می خوابیدم تا صبح بیام مدرسه و اون رو ببینم در همین حال هم یه دوست صمیمی دیگه داشتم که با این رابطه مشکل داشت .. اتفاقی که نباید می افتاد افتاد و من یک روز به طور غیر ارادی لب علی رو بوسیدم ... این رابطه در همین حد ادامه پیدا می کرد و بهم به شدت وایسته شدیم طوری که من فکر کردم که این رابطه باید تموم شه ولی با اصرار و التماس ازم خواست بمونم با هم کلی جا رفتیم و کلی خاطره ساختیم ...اما بعد کنکور قضیه عوض شد نمی دونم چی شد که رابطمون کمرنگ و کمرنگ تر شد و بدترین قسمتش هم اونجایی بود که تویه گروه تلگرامی به من فحش داد باید بگم که پدر علی روحانی عه و ما هیچ وقت اینکار رو از اون ندیده بودیم ... و من دلم شیکست طوری که تا صبح گریه کردم چون توی یه جمع هستیم که اون هم حضور داره گه گاه می بینمش و الان هم شنیدم که گفته که اون دوران فقط به خاطر این که زمان کنکور بوده به من روی باز نشون داده این حرف برای من قابل حضم نیست روز هام داغون شده صبح ها گریه می کنم بعد فیلم می بینم و خودارضایی می کنم دانشگاه نمی رم و نماز های زیادیم هم قضا میشه واین در حالیه که قبل از این اتفاق ها هم زندگیم سینوسی بود طوری که یه هفته بیدار می شدم و نماز شب می خوندم هفته ی بعدش دنبال جایی می گشتم که ازش مشروب تهیه کنم مصرف سیگارم هم بالا رفته و نمی تونم از فکر کردن به این موضوع دست بکشم رابطم با خونوادم خوب نیست عصبی ام قبلن بود کسی که به من وابسته شده باشه و من اون رو به توصیه ی یک آخوند ترک کرده باشم همش حس می کنم خدا انتقام اون رو از من داره میگیره .... می دونم این دوستی من با علی باید تموم میشد و انتهای خوبی نمی داشت ولی الان نمی دونم باید چی کار کنم ...
کمکم کنین