نامه ای از یک سرگشته:
تبهای اولیه
نامه ای از یک سرگشته:
من... یه سرگشته... یه انسان غمزده که برای پیدا کردن خدایم به هر راهی متوسل میشوم... امشب هم به این فروم اومدم فقط به این امید که بتونم اینجا در جمع افرادی که خداشونو درک کردن راهی برای سرگشتگی خودم پیدا کنم. امیدوارم ...
در اعماق وجودم خدایی رو باور دارم که شک ندارم وجود داره. شک ندارم خدای من همون خدای محمده و شک ندارم دینم کامل ترین دینه. یعنی خدا برام اثبات شده است. اما مشکلاتی در باورهام دارم. نمیتونم با مساله ی نماز و قران و دعاکنار بیام. من یه شاعرم. یه شاعر موفق(این موفقیت ها چه فایده داره وقتی در درک خدا موندم؟!). حس عارفانه ی خدایی شعرهام چنان آشکاره که خواننده های شعرهام زودتر از خودم متوجه میشن! یعنی من واقعا خدا رو دوست دارم. من فطرت خدایی دارم. اما نماز نمی خونم! اصلا نمی دونم چرا باید نماز بخونم؟ خدا چه نیازی به این داره که من در روز بخوام چند بار کمر خم و راست کنم و نماز بخونم؟ وقتی من شب ها حدود یک ساعت تو خلوتم با خدا حرف میزنم دیگه نماز برا چیه؟ دعا به سبک رسمی برا چیه؟(شرکت در دعای کمیل و توسل و ...) وقتی من میتونم با زبون خودم با خدا و ائمه ارتباط برقرار کنم چرا باید یه سری جملات(بی شک مقدس) عربی رو زمزمه کنم؟ ببینید من این ها رو به هیچ عنوان نفی نمی کنم. من با این نواها و زمزمه های مقدس هزاران بار به آسمون اوج میگیرم. اما نمیفهمم چرا باید کمیل و توسل بخونم؟ خدا رو اونقدر قدرتمند و بزرگ میدونم که گاهی فکر میکنم این سبک صحبت با خدا مسخره است!! (عذر میخوام . دارم از ظاهر عمل حرف میزنم) چرا نباید بجای نماز خوندم و توسل خوندن به همون حالت همیشگی خودم تو خلوت اشک بریزم وبا خدا حرف بزنم؟
مشکل بعدی من اینه که گاهی از لطف خدا دلسرد میشم. ببینید گذشته ام رو که نگاه میکنم میبینم فراز و نشیب های زیادی داشتم. سختی و شیرینی های زیادی. در تمام اینها عمیقا باور دارم که خدا همراهم بوده. اما برای آینده نمیتونم به خدا توکل کنم. نمیتونم با خیال راحت بگم خدا هست. خدا کمکم میکنه. از خدا میخوام تا بهم بده. تو لحظه ای که میخوام از خدا یه چیزی بخوام حس میکنم کار مسخره ایه. انگار فقط تو همین لحظه فکر میکنم خدایی نیست!!! در صورتیکه در سایر مواقع وجود خدا رو باور دارم!!! مثلا منی که در مواقع عادی نماز نمی خونم وقتی یه موفقیت بزرگ به دست میارم ناخوداگاه به درگاه خدا سجده میزنم و حتی گاهی نماز میخونم.
میدونم که خیلی طولانی و پراکنده حرف زدم. منو ببخشید. به هر صورت من امشب حس کردم مطرح کردن سوالم اینجا میتونه تحول خاصی تو زندگیم ایجاد کنه. امیدوارم اینطور باشه...
[/color][/font][/size]
[/font][/size]
و مشکل من همینجاست. طوری که گاهی که خیلی بهم در باور این مسایل عقیدتی فشار میاد یه لحظه یادم میره که خدایی هم هست! یعنی اینجا یه لحظه دچار تردید میشم. بعد یه لحظه با خودم فکر میکنم و دوباره به یقین میرسم. اما در سومین مرحله ناامید میشم!! (شرمنده ام. امیدوارم تونسته باشم منظورمو برسونم)
[/font][/size]
نهایتا میخوام یه دردودل دیگه رو هم مطرح کنم. من در یک خانواده ی مذهبی بزرگ شدم. و البته با سطح اجتماعی بسیار بالا و سرشناس. اما مادرم اشتباهات بزرگی در تربیت مذهبی ما به خرج داد. اجبار شدید در تاکید به انجام امور دینی. مثلا از همون بچگی تا همین حالا مدام منو تحت نظر داشت که آیا نماز میخونم یا نه! بعد سر اینکه نمازمو دیر میخونم یا نمیخونم باهام دعوا میکرد(من الان 24 سالمه!) تازگیا این موضوع شکلی عجیب به خودش گرفته که خودمم نمیدونم چرا اینطوری میکنم. وقتی ازم میپرسه نماز خوندی یا نه ، میگم آره! در صورتیکه نخوندم. یا مثلا صبح ها منو از خواب برا نماز بیدار میکنه(ناگفته نمونه که اگه دیر بیدار شم دعوا به راهه!) من بیدار میشم و وضو میگیرم. اما میام تواتاقم ، رو صندلی چند دقیقه میشینم که مثلا دارم نماز میخونم و بعد میگیرم میخوابم(من خودم از گفتن این مسایل شرمده ام اما میخوام اینجا ناشناس خودمو فریاد بزنم. میخوام یه بارم که شده صادق باشم شاید بتونم خودمو اصلاح کنم)
نمیخوام بگم مشکلات اعتقادیمو گردن مادرم یا خونواده ام میندازم . فکر هم نمی کنم همش تقصیر این موضوع بوده باشه. اینو فقط گفتم تا در جریان باشید. اما هر چی باشه این موضوع هم منو دلزده کرده.
جناب طاهای گرامی من از خودم خسته شدم. میدونم دارم راهمو اشتباه میرم. میدونم منی که تابع یه دین مقدسم باید به تعالیمش هم سر بسپرم. اما واقعا نمیتونم. گاهی که خیلی به این تعالیم و دستورات فکر میکنم همون اصل ماجرا رو هم یادم میره و همونطور که عرض کردم یه لحظه در وجود خدا هم شک میکنم!
دلم میخواد بتونم به آرامش قلبی برسم. دلم میخواد بتونم توکل کنم. دلم میخواد بتونم هرجا کم آوردم بگم خدایی هست. میدونم خدا هست. ولی وقتی من تعالیم دینمو انجام نمیدم احساس نقص میکنم. حس میکنم خدا باهام قهر کرده اما خدا عجیب هوامو داره و این برام شدیدا عجیبه. استثنائات و اتفاقات عجیبی در زندگی من رخ میده که گاهی از بس شرمنده ی خدامیشم به خودم شک میکنم و فکر میکنم نکنه خدا منو به حال خودم رها کرده تا در خوشی ها غرق شم. البته چندان هم آدم بی مشکلی نیستم . اما زندگیم نرماله
سلام دوست عزیز خوش اومدید.
خدا شمارو خیلی دوست داره
شما از ائمه(ع) ( امام زمان ) کمک بخواهید مطمئن باشید که بی جواب نمی مونید و اگه تونستید 40 بار زیارت عاشورا بخونید
ما هممون براتون دعا می کنیم.
از طرف یه مادر
دوست گرامی مطالبتون ر ا اجمالا مطالعه کردم بهتون پیشنهاد میکنم اول خودتان را بشناسید همین بدن مادی خوتان را بشناسید مطمئن باشید 90 درصد مشکلتون ان شا الله حل میشود
[QUOTE=سرگشته;21331]نامه ای از یک سرگشته:
من... یه سرگشته... یه انسان غمزده که برای پیدا کردن خدایم به هر راهی متوسل میشوم... امشب هم به این فروم اومدم فقط به این امید که بتونم اینجا در جمع افرادی که خداشونو درک کردن راهی برای سرگشتگی خودم پیدا کنم. امیدوارم ...
در اعماق وجودم خدایی رو باور دارم که شک ندارم وجود داره. شک ندارم خدای من همون خدای محمده و شک ندارم دینم کامل ترین دینه. یعنی خدا برام اثبات شده است. اما مشکلاتی در باورهام دارم. نمیتونم با مساله ی نماز و قران و دعاکنار بیام. من یه شاعرم. یه شاعر موفق(این موفقیت ها چه فایده داره وقتی در درک خدا موندم؟!). حس عارفانه ی خدایی شعرهام چنان آشکاره که خواننده های شعرهام زودتر از خودم متوجه میشن! یعنی من واقعا خدا رو دوست دارم. من فطرت خدایی دارم. اما نماز نمی خونم! اصلا نمی دونم چرا باید نماز بخونم؟ خدا چه نیازی به این داره که من در روز بخوام چند بار کمر خم و راست کنم و نماز بخونم؟ وقتی من شب ها حدود یک ساعت تو خلوتم با خدا حرف میزنم دیگه نماز برا چیه؟ دعا به سبک رسمی برا چیه؟(شرکت در دعای کمیل و توسل و ...) وقتی من میتونم با زبون خودم با خدا و ائمه ارتباط برقرار کنم چرا باید یه سری جملات(بی شک مقدس) عربی رو زمزمه کنم؟ ببینید من این ها رو به هیچ عنوان نفی نمی کنم. من با این نواها و زمزمه های مقدس هزاران بار به آسمون اوج میگیرم. اما نمیفهمم چرا باید کمیل و توسل بخونم؟ خدا رو اونقدر قدرتمند و بزرگ میدونم که گاهی فکر میکنم این سبک صحبت با خدا مسخره است!! (عذر میخوام . دارم از ظاهر عمل حرف میزنم) چرا نباید بجای نماز خوندم و توسل خوندن به همون حالت همیشگی خودم تو خلوت اشک بریزم وبا خدا حرف بزنم؟
مشکل بعدی من اینه که گاهی از لطف خدا دلسرد میشم. ببینید گذشته ام رو که نگاه میکنم میبینم فراز و نشیب های زیادی داشتم. سختی و شیرینی های زیادی. در تمام اینها عمیقا باور دارم که خدا همراهم بوده. اما برای آینده نمیتونم به خدا توکل کنم. نمیتونم با خیال راحت بگم خدا هست. خدا کمکم میکنه. از خدا میخوام تا بهم بده. تو لحظه ای که میخوام از خدا یه چیزی بخوام حس میکنم کار مسخره ایه. انگار فقط تو همین لحظه فکر میکنم خدایی نیست!!! در صورتیکه در سایر مواقع وجود خدا رو باور دارم!!! مثلا منی که در مواقع عادی نماز نمی خونم وقتی یه موفقیت بزرگ به دست میارم ناخوداگاه به درگاه خدا سجده میزنم و حتی گاهی نماز میخونم.
میدونم که خیلی طولانی و پراکنده حرف زدم. منو ببخشید. به هر صورت من امشب حس کردم مطرح کردن سوالم اینجا میتونه تحول خاصی تو زندگیم ایجاد کنه. امیدوارم اینطور باشه...[/QUOTE]
با سلام دوست عزیز به سایت خودتان خوش آمدید
دوستان خوبم خصوصاً جناب استاد طاها به مطالب خوبی اشاره کردند، با اجازه بنده هم چند نکته اضافه کنم:
مطالب شما رو عمیقاً خوندم، باعث خرسندی است شما در مرحلۀ اعتقادات و ایمان مشکلی ندارید، ایمان به مبدأ و معاد، ایمان به آثار و عواقب اعمال و ...
خیلی ها در این مرحله (یعنی ایمان و اعتقاد) که نسبت به عمل اساسی تر است می لنگند. خدا رو بخاطر اعتقادات سالمی که دارید شکر گزار باشید. اما چنانکه استاد طاها اشاره کردند، این ایمان و عمل صالح است که توأمان موجب سعادت و پرواز ما می شوند، نه ایمان تنها و نه عمل صرف.
دو نکته:
1. گفته بودید که من مانده ام خداوندی که بی نیاز مطلق است، چه نیازی به نماز من دارد. قطعاً شما با این سطح معرفت که دارید و بنده از مطالب شما دریافتم، به این حقیقت اذعان دارید، که این ما هستیم که به برنامه های تعالی بخش خدا نیازمندیم. و نماز یکی از برنامه ها و دستورات رشد دهنده و کمال بخش ماست. لطف و موهبت الهی است برای هدایت ما و رسیدن به سعادت.
به این مثال توجه کنید: اگر همۀ مردم رو به خورشید خانه بسازند آیا چیزی به خورشید اضافه می شود و اگر همه پشت به خورشید خانه بسازند آیا چیزی از خورشید کم می شود، بی شک، خورشید نیازی به مردم ندارد که به او رو کنند، بلکه این مردم هستند که برای دریافت نور و گرما باید خانه های خود را رو به خورشید بسازند.
حال و حکایت مردم نیز چنین است، این مردم هستند که با رو کردن به خدا از الطاف خاص الهی برخوردار شده و رشد می کنند.
2. نکتۀ دیگر اینکه گفته اید چرا باید نماز را با کیفیتی که در دستور آمده بجای آورم؟ اصولاً این حرکات و آداب برای چه و به چه منظوری؟ در پاسخ عرض می کنم: آیا تا به حال به ورزشی علاقمند و به استعداد و توانائی خودتان در آن رشته برای رسیدن به سکوی قهرمانی واقف شده و ایمان آورده اید؟
فرض را بر این میگیریم؛ آری ... اگر شما با این علاقه و انگیزه و ایمان به باشگاه ورزشی مورد علاقه تان بروید و روی سکوهای اطراف باشگاه بنشینید و تنها نظاره گر تمرین دادن مربی و سعی و تلاش ورزشکاران باشید و به جای یک دوره، چندین دوره فقط تماشاگر باشید، آیا می توانید در مسابقات قهرمانی شرکت کنید؟ آیا نام شما، توسط مربی باشگاه در لیست مسابقات قرار می گیرد؟ آیا شما به آمادگی لازم برای حضور در مسابقه رسیده اید؟ و آیا ...
پس، با کمی دقت، روشن است که علاقه و انگیزه و ایمان، تنها نمی تواند ما را در رسیدن به هدف عالی و سر منزل مقصود کفایت کند.
حال اگر، علاوه بر انگیزه و علاقه و ایمان، برای رسیدن به قهرمانی، به باشگاه مورد علاقه تان بروید، ثبت نام کنید، تحت نظر مربی قرار بگیرید، اما به دستورات و برنامه های مربی، نوع تمرین ها و میزان تمرین، رژیم های لازم غذائی و ... توجه نکنید، و بگویید من به شیوۀ خودم تمرین می کنم، و برنامه ای بر خلاف شیوۀ باشگاه و مربی را در پیش بگیرید، چه وضعیتی خواهید داشت؟ آیا مدیریت باشگاه و مربی، نام شما را در لیست مسابقات قهرمانی قرار می دهند؟ آیا با شیوۀ غیر علمی خودتان توانسته اید به حد نصاب آمادگی لازم برسید؟ و آیا ...
قطعاً خیر ...
چگونه انسانی که سراسر نیاز است و اگر نبود هدایت های خاص الهی مهر گمگشتگی بر پیشانی اش رقم می خورد، از دستورات و برنامه های تعالی بخش خالق و آفریننده و مربی خویش، سرپیچی می کند. و با خویش تصور می کند که من به شیوۀ خویش، با خدای خویش راحت ترم،؟؟؟
و گمان کند که خود می تواند نسخه ای کاملتر نسبت به اسرار و حکمت های نهفته در عبادات و برنامه های الهی برای خویش بیابد و با عمل به نسخۀ خویش به سعادت ابدی بار یابد؟
خصوصاً توصیه می کنم با معرفت و شناختی که شما عزیز دارید، در هر شرایطی نماز را که چراغی است پر فروغ و روشنی بخش دیگر کانون های وجودی تان، بپا دارید، قطعاً شنیده اید انسانهای زیادی که در طول بعض ایام عمر، گرفتار تند باد های انحراف و گمراهی و خطا و عصیان شده اند اما بدلیل مواظبت و مراقبت بر نماز، به جرقه ای و تلنگری، به لطف الهی به مسیر هدایت و صراط مستقیم باز گشت داده شده اند.
ملتمس دعای خیر شما:Gol::Gol::Gol:
[quote=سرگشته;21331]نامه ای از یک سرگشته:
من... یه سرگشته... یه انسان غمزده که برای پیدا کردن خدایم به هر راهی متوسل میشوم... امشب هم به این فروم اومدم فقط به این امید که بتونم اینجا در جمع افرادی که خداشونو درک کردن راهی برای سرگشتگی خودم پیدا کنم. امیدوارم ...
در اعماق وجودم خدایی رو باور دارم که شک ندارم وجود داره. شک ندارم خدای من همون خدای محمده و شک ندارم دینم کامل ترین دینه. یعنی خدا برام اثبات شده است. اما مشکلاتی در باورهام دارم. نمیتونم با مساله ی نماز و قران و دعاکنار بیام. من یه شاعرم. یه شاعر موفق(این موفقیت ها چه فایده داره وقتی در درک خدا موندم؟!). حس عارفانه ی خدایی شعرهام چنان آشکاره که خواننده های شعرهام زودتر از خودم متوجه میشن! یعنی من واقعا خدا رو دوست دارم. من فطرت خدایی دارم. اما نماز نمی خونم! اصلا نمی دونم چرا باید نماز بخونم؟ خدا چه نیازی به این داره که من در روز بخوام چند بار کمر خم و راست کنم و نماز بخونم؟ وقتی من شب ها حدود یک ساعت تو خلوتم با خدا حرف میزنم دیگه نماز برا چیه؟ دعا به سبک رسمی برا چیه؟(شرکت در دعای کمیل و توسل و ...) وقتی من میتونم با زبون خودم با خدا و ائمه ارتباط برقرار کنم چرا باید یه سری جملات(بی شک مقدس) عربی رو زمزمه کنم؟ ببینید من این ها رو به هیچ عنوان نفی نمی کنم. من با این نواها و زمزمه های مقدس هزاران بار به آسمون اوج میگیرم. اما نمیفهمم چرا باید کمیل و توسل بخونم؟ خدا رو اونقدر قدرتمند و بزرگ میدونم که گاهی فکر میکنم این سبک صحبت با خدا مسخره است!! (عذر میخوام . دارم از ظاهر عمل حرف میزنم) چرا نباید بجای نماز خوندم و توسل خوندن به همون حالت همیشگی خودم تو خلوت اشک بریزم وبا خدا حرف بزنم؟
مشکل بعدی من اینه که گاهی از لطف خدا دلسرد میشم. ببینید گذشته ام رو که نگاه میکنم میبینم فراز و نشیب های زیادی داشتم. سختی و شیرینی های زیادی. در تمام اینها عمیقا باور دارم که خدا همراهم بوده. اما برای آینده نمیتونم به خدا توکل کنم. نمیتونم با خیال راحت بگم خدا هست. خدا کمکم میکنه. از خدا میخوام تا بهم بده. تو لحظه ای که میخوام از خدا یه چیزی بخوام حس میکنم کار مسخره ایه. انگار فقط تو همین لحظه فکر میکنم خدایی نیست!!! در صورتیکه در سایر مواقع وجود خدا رو باور دارم!!! مثلا منی که در مواقع عادی نماز نمی خونم وقتی یه موفقیت بزرگ به دست میارم ناخوداگاه به درگاه خدا سجده میزنم و حتی گاهی نماز میخونم.
میدونم که خیلی طولانی و پراکنده حرف زدم. منو ببخشید. به هر صورت من امشب حس کردم مطرح کردن سوالم اینجا میتونه تحول خاصی تو زندگیم ایجاد کنه. امیدوارم اینطور باشه...[/quote]
نمیدونم چطور و با چه زبانی باید ازتون تشکر کنم. وقتی اینهمه صحبت های تایپ شده ی شما رو میبینم شرمنده ی بزرگواریتون میشم که برام وقت میذارید. از صمیم قلب از خدا میخوام اجر بزرگی برای این بزرگواری هاتون در نظر بگیره...
سلام دوست عزیز خوش اومدید.
خدا شمارو خیلی دوست داره
شما از ائمه(ع) ( امام زمان ) کمک بخواهید مطمئن باشید که بی جواب نمی مونید و اگه تونستید 40 بار زیارت عاشورا بخونید
ما هممون براتون دعا می کنیم.
از طرف یه مادر
میگن دعای مادرا مستجاب میشه... راستی من گاهی حس میکنم اگه خدا کمکم میکنه و همراهمه و اینطور عجیب هوامو داره بخاطر دعاهای خیر دیگران در حقمه...
دوست گرامی مطالبتون ر ا اجمالا مطالعه کردم بهتون پیشنهاد میکنم اول خودتان را بشناسید همین بدن مادی خوتان را بشناسید مطمئن باشید 90 درصد مشکلتون ان شا الله حل میشود
گمنام عزیز میدونم شما چی می فرمایید . بله من به همه ی اون شگفتی های خلقت در مرحله ی اثبات وجود آفریننده ای توانا فکر کردم. اما در حال حاضر مشکل من اصلا یه جای دیگه است.
چه اصطلاح جالب و بجایی استفاده کردین. دقیقا . در این بین حلقه یا حلقه های گم شده ای وجود داره. یکی از حلقه ی های مفقوده رو پیدا کردم!: انکار نمی کنم که اعمال دینی حال معنوی عجیبی بهم میده. اما نمیتونم بپذیرم این حال صرفا مختص ارتباطم با خدا هستش. پیش خودم میگم طبیعت انسان اینه که وقتی برای یه نفر دیگه دردودل کنه که اون نفر رو خیلی دوست داشته باشه این حال و هوای معنوی بهش دست میده. اون حس نهایت این ها. اون احساس نهایی که به آدم دست میده. مثل همون حسی که وقتی شلمچه رفتم بهم دست داد. مثل همون حسی که وقتی به فلان شخصیت مکرم کشورم توهین کردن بهم دست داد. و... میخوام بگم همه ی این حس ها به هم ربط داره. گاهی میگم نکنه دارم خودمو گول میزنم . شرمنده ام بذارید رک تر بگم: گاهی به خودم میگم این ها همه عواطف انسانیه نه حس معنوی برخواسته از ارتباط با خدا
مثلا اونجا که گل مریم عزیز گفت 40 روز زیارت عاشورا بخون مشکلت حل میشه. من نمیخوام با حس معنوی که از زیارت عاشورا خوندن به دست میارم خودمو گول بزنم و اصطلاحا احساساتی بشم و فکر کنم این حال و هوای معنوی مال اینه که مشکلم حل شده و ارتباطم با خدا برقرار شده.
_ باید دنبال استحکام اعتقادم به یه سری مسایل مثل نماز و قرآن هم برم. شایدم حلقه ی گم شده همین عدم شناخت نسبت به منطق نماز باشه.
_ و شاید اسمی که شما روی این حلقه ی گم شده گذاشتید کاملا درست باشه... قبلنا یقین قلبی من بیشتر بود. راحت تر و بی دغدغه تر با خدا ارتباط برقرار می کردم. اینقدر خودم رو درگیر ای تحلیل ها نمی کردم. البته شایدم اونجوری ناآگاهانه بود.
سلام.من فکر میکنم توی مشکلی که داری چندتا نکته وجود داره:
یه دنیا از همتون ممنونم. از صمیم قلب مجدد آرزو میکنم خدا هواتونو داشته باشه!...
من همون سرگشته ام... همون پاپتی غریب و شرمسار...
هنوز با خودم کنار نیومدم. هنوز غروب ها دلم از خودم میگیره. هنوز نمیتونم بفهمم چرا باید نماز بخونم. چرا باید دعا کنم. و به تازگی کشف فرمودم! یه مقدار (10 درصد!) یقینم کم شده.
خدا میدونه چقدر حسرت خوندن یه نماز عاشقانه و آروم رو دارم...
نمیتونم "باور" کنم این دعاست که باعث تحول در احوال میشه. حتی همون سبک دعا کردن خودمم دیگه قبول ندارم. تو رو خدا کمکم کنید!!! مدام دچار شک میشم. و کلا تمام شک های دیگه ام در جواب به این شبهه ام نهفته است
این به اثبات خدا ربطی نداره. آخه خدا رو قبول دارم. البته به این صورت که : جهان نمیتونه بی هدف رها شده باشه. اینهمه پدیده نمیتونن علت و معلول و نهایتا سرچشمه ای نداشته باشن. اینهمه نظم جهان آفرینش نمیتونه یه هماهنگ کننده نداشته باشه. و شک هم ندارم که یکتاست. باید یکتا باشه وگرنه منطق نمی پذیره. مهربونه و رئوف و قابل عشق ورزیدن و اینو یه حس قلبی بهم میگه... و دوستش دارم... با همه ی احساسم... با اجازه تون تو این مورد هم یه موقع خیلی مونده بودم که حالا این اصل موجودیت خدااز کجا موجود شده که اینو گذاشتم به پای نقص عقل خودم به عنوان یکی از مخلوقات خدا و به پای اینکه میزان فهم من و مراتب عقل بشری نمیتونه این موضوعو درک کنه. باهاش هم راحت کنار اومدم.
پس این از نحوه ی باور من از "خدا".
من مشکلم با یه سری موارد دیگه است. یه ناباوری عجیب دارم. دقیقا همون جمله ی اون بالا که با قرمز مشخص کردم...
من همون سرگشته ام... همون پاپتی غریب و شرمسار...
هنوز با خودم کنار نیومدم. هنوز غروب ها دلم از خودم میگیره. هنوز نمیتونم بفهمم چرا باید نماز بخونم. چرا باید دعا کنم. و به تازگی کشف فرمودم! یه مقدار (10 درصد!) یقینم کم شده.
خدا میدونه چقدر حسرت خوندن یه نماز عاشقانه و آروم رو دارم...
نمیتونم "باور" کنم این دعاست که باعث تحول در احوال میشه. حتی همون سبک دعا کردن خودمم دیگه قبول ندارم. تو رو خدا کمکم کنید!!! مدام دچار شک میشم. و کلا تمام شک های دیگه ام در جواب به این شبهه ام نهفته است
این به اثبات خدا ربطی نداره. آخه خدا رو قبول دارم. البته به این صورت که : جهان نمیتونه بی هدف رها شده باشه. اینهمه پدیده نمیتونن علت و معلول و نهایتا سرچشمه ای نداشته باشن. اینهمه نظم جهان آفرینش نمیتونه یه هماهنگ کننده نداشته باشه. و شک هم ندارم که یکتاست. باید یکتا باشه وگرنه منطق نمی پذیره. مهربونه و رئوف و قابل عشق ورزیدن و اینو یه حس قلبی بهم میگه... و دوستش دارم... با همه ی احساسم... با اجازه تون تو این مورد هم یه موقع خیلی مونده بودم که حالا این اصل موجودیت خدااز کجا موجود شده که اینو گذاشتم به پای نقص عقل خودم به عنوان یکی از مخلوقات خدا و به پای اینکه میزان فهم من و مراتب عقل بشری نمیتونه این موضوعو درک کنه. باهاش هم راحت کنار اومدم.
پس این از نحوه ی باور من از "خدا".
من مشکلم با یه سری موارد دیگه است. یه ناباوری عجیب دارم. دقیقا همون جمله ی اون بالا که با قرمز مشخص کردم...
سرگشته عزیز سلام
دیگه داشتیم از برگشتنت نا امید میشدیم.خوش اومدی.
فکر کنم لازم باشه یه مقدار اطلاعات درباره عبادات داشته باشی.اگه مرد عملی و می خوای به نتیجه برسی یه کتاب بهت معرفی میکنم:"حکمت عبادات"اثر آیةالله جوادی آملی.نمیدونم با اینجور متنها چه قدر آشنایی داری.خیلی سنگین نیست ولی شاید بعضی قسمتهاش برایت نامفهوم باشه؛با این حال لطفا یک بار از روش بخون.ببین من توی این تاپیک فقط میتونم بهت سر نخ بدم.بندگی خدا هم با خوندن یکی دو پست به دست نمیاد.پس اگه نگران آینده هستی و اینکه فقط یکبار فرصت زندگی کردن داری اونم به اندازه چند سال واینکه به هر مقام و نتیجه ای برسی همون رو تو آخرت بهت میدن، فکر کنم خوندن یه کتاب کار سختی نباشه.
یه چیز دیگه تا حالا از خود خدا خواستی که تو رو عاشق کنه؟؟مگه هر کاری به دست اون انجام نمیشه؟پس تا اون نخواد هیچ کسی رو به جمع عاشقاش دعوت نمیکنه.
(این کتاب رو برای همه عبادات معرفی کردم، ولی در موارد جزئی همین جا بادوستان میتونیم کمکت کنیم)
در امان خدا
طاهای گرامی ذهنمو به یه ابهام دیگه خیلی روشن کردین. مشکلم با ادعیه ی خاص حل شد... به اندازه ی یه عمر مدیونتونم...
رز سفید عزیز میرم دنبال کتابی که گفتی. به قول تو ارزش داره. ولی میخوام قبل از اون اینجا یه مقدار ابهاماتی از ذهنم رو رفع کنم. میخواد با ذهنی پذیرا برم سراغش . نه با بی انگیزگی و ناباوری.
تو این لحظات با خوندن حرف های شما و فکر کردن بهش دوباره به باور رسیدم. حس میکنم دالان تاریک روحم داره روشن میشه... احساس سبکی میکنم...
و اما.. یعنی خدا واقعا صدای ما رو میشنوه؟ یعنی این خداست که به ما بنده هاش کمک میکنه؟ اتفاقی نیست؟ پس چرا نامسلمون ها... اصلا نه.. چرا اون ها که به وجود خدا اعتقاد ندارن هم ا این اتفاقات خوب در زندگیشون میفته؟ چرا خدای ما (که البه خدای اون ها هم هست) کمکشون میکنه؟ چرا اون ها از بت هاشون میخوان اما خدا برآورده میکنه؟ چرا در زندگی کسانی که خدا رو قبول ندارن هم معجزاتی اتفاق میفته؟
سلام.
چرا باید خدا مخلوقاتش رو رها کنه و خواسته هاشون رو براورده نکنه؟برای خدا چه فرقی میکنه که همه مردم مسلمون باشن یا نباشن؟یا اصلا شاکر باشن یا نباشن؟اون رب عالمه.یعنی پروردگار عالم.کسی که ما رو آفریده و همیشه در حال پرورش ماست.
تسلیم بودن یا نبودن، شاکر بودن یا نبودن برای ما فرق میکنه.آینده ما رو رقم میزنه.
سلام.
چرا باید خدا مخلوقاتش رو رها کنه و خواسته هاشون رو براورده نکنه؟برای خدا چه فرقی میکنه که همه مردم مسلمون باشن یا نباشن؟یا اصلا شاکر باشن یا نباشن؟اون رب عالمه.یعنی پروردگار عالم.کسی که ما رو آفریده و همیشه در حال پرورش ماست.
تسلیم بودن یا نبودن، شاکر بودن یا نبودن برای ما فرق میکنه.آینده ما رو رقم میزنه.
یک پله ی دیگه جلوتر رفتم...
یعنی چی مهربون؟ یعنی این دنیا برای یه خداپرست و یه خدانشناس! یه جوره؟ فرقی بینشون نیست؟
یعنی چی مهربون؟ یعنی این دنیا برای یه خداپرست و یه خدانشناس! یه جوره؟ فرقی بینشون نیست؟
نه منظورم این نبود.
خورشید همیشه نور میده ولی یه خدا نشناس میره پشت دیوار میشینه تو تاریکی.(البته اطلاق خدا نشناس بر افراد خیلی سخته چون معمولا فرد بدون اینکه دقیقا متوجه باشه خدا شناسه)
خب پشت دیوار هم که میره بالاخره که خدا با مهربونیش به اون هم نور میبخشه. بالاخره دعای اون هم برآورده میشه. نکنه تفکر و اعتقاد اون خدانشناس هم درست باشه! پس کجا بین ما فرق هست؟ (اون دنیا رو که میدونم فرق هست.)
وقتی من میتونم با زبون خودم با خدا و ائمه ارتباط برقرار کنم چرا باید یه سری جملات(بی شک مقدس) عربی رو زمزمه کنم؟ ببینید من این ها رو به هیچ عنوان نفی نمی کنم. من با این نواها و زمزمه های مقدس هزاران بار به آسمون اوج میگیرم. اما نمیفهمم چرا باید کمیل و توسل بخونم؟ خدا رو اونقدر قدرتمند و بزرگ میدونم که گاهی فکر میکنم این سبک صحبت با خدا مسخره است!! (عذر میخوام . دارم از ظاهر عمل حرف میزنم) چرا نباید بجای نماز خوندم و توسل خوندن به همون حالت همیشگی خودم تو خلوت اشک بریزم وبا خدا حرف بزنم؟
.
سلام و خوش اومدید:Gol:
خب الحمد لله شما یک شاعر هستید ، و با اصول چگونگی شعر گفتن آشنایی دارید ،،، حالا من میخوام شاعر بشم ، و هیچی از اصول شعر و کلمات و وزن و .... چیزی نمی دانم ،،، آیا از نظر شما که یک شاعر هستید من می تونم با قرار دادن چند تا کلمه و جمله کنار هم یک شعر بگم ؟؟؟؟ شما در پاسخ خواهید گفت که شعر گفتن یک نوع فن و هنر است و باید آنها را یاد بگیری و صرفا قرار دادن کلمات در کنار هم منجر به شعر گفتن نخواهد شد، خب من می گم نیاز به شناخت کلمات و اوزان و قافیه و نیست ، من خودم دوست دارم که همینطور شعر بگم ، ایا امکان پذیر هست؟؟؟ آیا من در شعر گفتن پیشرفت خواهم کرد؟؟
خب رسیدن به خداوند هم اصولی دارد که باید رعایت شود ،، و آن اصول همان عبادتها هستند که باید با روشهای خاص خودشون انجام بشن نه اینکه من هر جوری دلم خواست عبادت کنم ، و این روشها رو خدا عالم به ما یاد داده است، همچنان که یک شاعر به یک مبتدی اصول شعر گفتن رو یاد می دهد، یکی از اصول رسیدن به خدا هم اینه که در وقت مقرر (هنگام اذان) ما با خدا عبادت کنیم آن هم در قالب نماز که این هم یک اصول هست همچنان که شعر گفتن اصول خاص خود را دارد، همچنان که در دنیا همه چیز بر اصول و روش خاص برقرار هست ، رسیدن به خدا هم اصول خود را دارد ، شاید شما با راه و روش خودت بتونی به خدا برسی ولی اگر با اصول عبادت جلو بری خیلی زودتر به خدا خواهی رسید.....
در مورد نماز هم من یک پیشنهاد دارم و اون اینکه از این به بعد سعی کن قبل از اینکه خانواده ات تو را برای نماز صبح بیدار کنن تو خودت نیم ساعت یا یک ربع زودتر از اونها بیدار بشی و نمازت رو بخونی ، در اینصورت تفکری که باعث میشه فکر کنی در نماز خواندن مجبوری، نخواهی داشت و خودت با اختیار خودت نماز خواهی خوند..... سعی کن با اصول جلو بری، در اینصورت موفق تری:Gol:
خب پشت دیوار هم که میره بالاخره که خدا با مهربونیش به اون هم نور میبخشه. بالاخره دعای اون هم برآورده میشه. نکنه تفکر و اعتقاد اون خدانشناس هم درست باشه! پس کجا بین ما فرق هست؟ (اون دنیا رو که میدونم فرق هست.)
منظورم از خدا نشناس کسیه که عمدا وجود خدا و خدا بودن خدا رو انکار میکنه.که مصادیق اون نسبت به خداپرست ها خیلی کمتره.خدا نشناس با عناد، خودش رو از نعمتهای خدا محروم میکنه(منظورم نعمتهای موندگار و ابدیه نه این یکی دو روز دنیا) این همون کسیه که مخلد در آتشه و مورد بخشش واقع نمیشه.ولی افرادی هم وجود دارن که ممکنه در مورد شناخت خدا دچار مشکل شده باشن یا اشتباه کرده باشن یا با اینکه خدا رو میشناسن به وظایفشون عمل نمیکنن؛این افراد همون هایی هستند که بعد از کشیدن عذابهای برزخ ممکنه مورد بخشش خداوند واقع بشن.
فکر میکنم این بحث تا همین حد بس باشه هرچند که میدونم سوالات زیادی برات به وجود اومده.ولی ادامه بحث نیاز به مقدماتی داره.احادیثی هم در باره نعمتهتای دنیایی که به کافران داده میشه هست(تو انجمن حدیث بپرس)
بهتره یه سری تو سایت بزنی و مطالب رو بخونی و هر جا سوال مربوط به خودشو بپرسی تا کارشناسا و دوستان جواب بدن.
راستی سر نمازت ما رو فراموش نکنی.
:Cheshmak:
دلم نیومد اینجا نگم که:
چند روز پیش رفتم مشهد و حرم امام رضا... تغییر کردم... عوض شدم... به امام رضا قول دادم...
و حالا دیگه حتی یه وعده نمازمم ترک نمیشه...
ماجراش مفصله اما خدا خیلی بزرگه... همین.
یا علی
سلام
زیارت قبول. خوش به سعادتت.
خیلی وقت بود سر نمی زدی!
از مطلبی که نوشتی واقعا خوشحالم.
ای کاش دوباره بیای و ماجرا رو تعریف کنی.
این دفعه دیگه اصلا سر نمازت ماروفراموش نکن.التماس دعا:Cheshmak:
دلم نیومد اینجا نگم که:
چند روز پیش رفتم مشهد و حرم امام رضا... تغییر کردم... عوض شدم... به امام رضا قول دادم...
و حالا دیگه حتی یه وعده نمازمم ترک نمیشه...
ماجراش مفصله اما خدا خیلی بزرگه... همین.
یا علی
سلام ، خیلی عالیه، پس باید به فکر یک آی دی جدید باشی :Gol:
وجود شك و سوال توي دين ما بد نيست اون چيزي كه مذمت شده موندن توي اين شك ها و بي پاسخ گذاشتن سوالات هست .
وجود شك عذاب اور و راه رهايي از اون فقط به دست اوردن اگاهي هست .
وجود امام يعني همه چيز . در مورد اخلاق امام رضا (ع) يه كتاب ميخوندم . از بس واسه ادماي عصرشون بركت داشتن نميدونيد از حسرت نداشتن همچين نعمت در دسترسي چقدر افسوس خوردم .
كاش امام عصر ما هم حاضر بود
پس بيايم لياقت داشتن امام حاضر رو در خودمون ايجاد كنيم
سلام. اینم شرح اتفاقی که باعث شد این شک ها برای همیش از دلم بره بیرون...
http://www.askdin.com/showpost.php?p=35461&postcount=73
یا علی