بسمه الوکیل
روزگاری در دیهی کشاورزی بود، بر سر زمینهای اربابی عمری گذارده و پدر و اجداد پدریش همگی
از رعایای ارباب و اجداد ارباب محسوب می شدند و در واقع خانه زاد خانه ی اربابی بودند.
تا اینکه خشکسالی پدید آمد و ارباب آنچه داشت و نداشت از کف داد،طوری که در هزینه های
خویش و خانواده اش نیز مانده بود،این شد که همه ی خدم و حشم را مرخص نمود،از جمله
کشاورز قصّه ی ما.
ارباب و خانواده اش با همه ی مردم ده از آن دیار کوچ کردند و رفتند،جز کشاورز که هر شب و هر روز
سر به آسمان بلند می کرد و می گفت: ای اربابِ همه ی اربابان،گمان می کردم که ارباب، مرا روزی می رساند
اکنون که وی را محتاج و سرگردان دیدم، دانستم که روزی رسان، اربابی دیگر است،ارباب او و من.
و این عالم همه زمین تو و در اختیار توست و گمان نمی کنم این زمین با زمینهای دیگر برای رسانیدن رزق من در نزد حضرتت
فرقی داشته باشد،امّا ای پروردگار من،کوچیدن از این زمین برای من و همسرم بسیار گران و سخت است پس اگر روزیی
برایمان مقدّر فرموده ای ،همین جا دِه و اگر مرگ مقرّر کرده ای نیز همینجا جانمان بستان که چشم امید و ترس و بیم ما، تنها به تو و از
توست!
زن این نجوا شنید و همسرش را گفت: اگر صد سال دیگر هم اینجا بنشینی و در این بیابان خدای را بخوانی تا از هیچ، روزیت رساند
نخواهد رسید،خداوند روزی را به جُستن دهد، نه فقط به دعا،مانند دیگران کمر همّت بر بند و برخیز تا از این دیار، در پی رزقمان رویم
و بیش از این خدای و فرشتگان و بندگانش را به خنده میفکن،مرد گفت: ای بی ایمان!
توکلت چه شده است؟ تو مگر نمی دانی خداوند وکیل مردم است؟
زن گفت: و مگر تو نشنیده ای که همو فرمود:"وابتغوا من فضله" از فضل خداوند روزی بجوئید؟
هنوز که هنوز است این زن و شوهر بر سر معنای واقعی توکل اختلاف نظر دارند و بحث می کنند
آنقدر که قحطی و گرسنگی و تشنگی و کوچ و فضل و روزی را از یاد برده اند!!!!
عرض سلام و ادب
در داستان فوق دو دیدگاه در باره ی معنای توکل وجود دارد.
کدام دیدگاه صحیح است؟
حقیقت توکل چیست؟
اگر نظر شریفتان را با آیات و روایات و سخنان بزرگان دین و عرفان
مستدل بفرمائید، بسیار متشکر خواهم شد.