جمع بندی به چه دلیل حافظ شیرازی عارف است؟
تبهای اولیه
از دوستان طرفدار عرفان و حافظ شیرازی می خواهم دلیل عارف بودن حافظ شیرازی را بیان کنند.
از دوستان طرفدار عرفان و حافظ شیرازی می خواهم دلیل عارف بودن حافظ شیرازی را بیان کنند.
سلام علیکم
برای پی بردن به آن که آيا شخصی در زمرهی عارفان به حساب میآید یا خیر، میتوان از دو طریق به این واقعیت دست یافت:
الف. ابتدا به لغت خود عارفان مراجعه کرده و تعریف آنان را از یک عارف ملاحظه میکنیم؛ به عبارت دیگر، آنان چه کسی را عارف میدانند و چه تعریفی از «عارف» ارائه میدهند؛ با تعیین حد نصاب «عارف»، میتوان به شخص مورد نظر مراجعه کرده، با بررسیهای تاریخی و رصد کردن آثار وی، از انطباق و یا عدم انطباق لغت «عارف» بر وی آگاه شویم.
ب. رجوع به سخن صاحبنظران و محققین در عرفان و شعر و ادب (به دلیل سنخ آثار حافظ) و کسانی که شایستگی اظهارنظر در این زمینه را دارند.
ابتدا به قسمت الف میپردازیم.
خواجه شمسالدین محمد حافظ شیرازی متولد سال 727 ق و متوفای 792 ق میباشد. یکی از عرفای نزدیک به دوره ایشان، جناب ملاعبدالرزاق کاشانی است. ایشان متوفای 735 میباشد.
کاشانی در تعریف عارف میگوید: «العارف من اشهده الله ذاته و صفاته و اسمائه و افعاله، فالمعرفة حال تحدث من شهود» (اصطلاحات الصوفیة، ص 124) «عارف کسی است که خدای متعال، ذات، اسماء و افعال خود را به وی نشان داده است، بنابراین معرفت، حالی است که از پی شهود بر میآید».
ابن سینا (متوفای 428) نیز در تعریف عارف میگوید: «آن که که به فکر خود یکسره به سوی عالم قدس متوجه باشد، در حالیکه مدام خواهان تابش نور حق در سرّ خود است، به اختصاص عارف نام دارد»
جنید بغدادی (متوفای 297) نیز در پاسخ به این سوال که عارف کیست و معرفت چیست، میگوید: «معرفت آن است که بشناسی چه چیزی از آن توست و چه چیزی برای خدای متعال» (یعنی به درستی حق و خلق را از هم باشناخته و احکام هر یک را در جای خود بنشانی).
خب با توجه به مجموعهی این تعاریف، و با ملاحظهی گفتارها و اشعار جناب حافظ، اثبات عدم انتساب ایشان به سلک عارفان کار دشواری است.
حتی اگر به فرهنگ واژگانی که وی در آثار خود به کار برده است، نوع واژگان حکایت از آن دارد که وی را به خوبی میتوان یک عارف نامید.
در قسمت ب نیز با مراجعه به حافظشناسان و محققین در وادی شعر میتوان به اذعان آنان اعتماد کرده، حافظ را در زمرهی عارفان به حساب آورد.
مثلا جناب بهاء الدینخرمشاهی در کتاب «حافظشناسی» در قسمتی از این کتاب،به بیان شخصیت علمی وی پرداخته است. در شمارش برجستگیهای علمی حافظ، یکی از علوم که بدان اشاره شده، علم عرفان است. وی مینویسد: «در عرفان نیز، چه در عرفان عملی و سیر و سلوک و تهذیب نفس، و هم در عرفان فلسفه آمیز نظری - چه مکتب عاشقانه عرفای ایرانی، چه مکتب ابن عربی- مقام ممتازی دارد. و توصیفات و تلمیحات عرفانی او در ادب فارسی کمتر نظیر دارد. و به قول جامی «سخنان وی چنان بر مشرب این طایفه [صوفیه] واقع شده است که هیچ کس را به آن اتفاق نیافتاده .... هیچ دیوان بِه از دیوان حافظ نیست اگر مرد صوفی باشد» (نفحات الانس، صفحه 514) » (حافظ شناسی، ص 11 - 12)
وی در ادامه مینویسد: «مهم این است که حافظ هم عارف است، هم عرفان شناس، و هم منتقد عرفان، و شاید در تاریخ عرفان کسی به اندازه او از کژرویهای اصحاب طریقت، با این درجه از صراحت و طنز و زیبایی انتقاد نکرده باشد» (همان).
از دقت نظر در مجموع دو قسمت ذکر شده، میتوان بر این باور بود که یکی از جنبههای برجسته شاعر شیرین سخن حافظ شیرازی، ویژگیها و صبغهی عرفانی وی میباشد.
لازم به ذکر است، علم عرفان، در یک تقسیم شامل شاخههای نظری، عملی و عرفان ادبی میباشد حتی اگر حیثیت عرفانی حافظ را به دلیل نداشتن آثار علمی در شاخههای عرفان نظری و عرفان عملی، عاری از این دو شاخه بدانیم، اما به یقین، در شاخهی عرفان ادبی جزء عارفان سرآمد خواهد بود.
سلام
فرمودید:کاشانی در تعریف عارف میگوید: «العارف من اشهده الله ذاته و صفاته و اسمائه و افعاله، فالمعرفة حال تحدث من شهود» (اصطلاحات الصوفیة، ص 124) «عارف کسی است که خدای متعال، ذات، اسماء و افعال خود را به وی نشان داده است، بنابراین معرفت، حالی است که از پی شهود بر میآید»
میگویم:از کجا پی بردید حافظ اهل کشف و شهود بوده؟
فرمودید:«سخنان وی چنان بر مشرب این طایفه [صوفیه] واقع شده است که هیچ کس را به آن اتفاق نیافتاده .... هیچ دیوان بِه از دیوان حافظ نیست اگر مرد صوفی باشد» (نفحات الانس، صفحه 514) » (حافظ شناسی، ص 11 - 12)
وی در ادامه مینویسد: «مهم این است که حافظ هم عارف است، هم عرفان شناس، و هم منتقد عرفان، و شاید در تاریخ عرفان کسی به اندازه او از کژرویهای اصحاب طریقت، با این درجه از صراحت و طنز و زیبایی انتقاد نکرده باشد» (همان).
میگویم:عبدالرحمن جامی همان کسی است که شاه اسماعیل صفوی قبر او را به خاطر ضدیت با شیعه اتش زد و سید نور الله شوشتری با اینکه به شیعه تراشی مشهور بود درباره جامی سروده:
class: nastaliq |
---|
[TR] |
[TD="class: b"]آن امام به حق ولی خدا[/TD] |
[TD][/TD] |
[TD="class: b"]کاسدالله غالبش نامی[/TD] |
[/TR] |
[TR] |
[TD="class: b"]دو کس او را به جان بیازردند[/TD] |
[TD][/TD] |
[TD="class: b"]یکی از ابلهی یک از خامی[/TD] |
[/TR] |
[TR] |
[TD="class: b"]هر دو را نام عبدرحمانست[/TD] |
[TD][/TD] |
[TD="class: b"]آن یکی ملجم این یکی جامی[/TD] |
[/TR] |
ایا شهادت جامی با این اعقاید صوفیانه و ضد شیعه و در حالی که چند ده سال بعد از مرگ حافظ به دنیا امده برای عارف بودن حافظ قابل استدلال است؟
فرمودید:
لازم به ذکر است، علم عرفان، در یک تقسیم شامل شاخههای نظری، عملی و عرفان ادبی میباشد حتی اگر حیثیت عرفانی حافظ را به دلیل نداشتن آثار علمی در شاخههای عرفان نظری و عرفان عملی، عاری از این دو شاخه بدانیم، اما به یقین، در شاخهی عرفان ادبی جزء عارفان سرآمد خواهد بود.میگویم:این دیدگاه شماست. هر کس که خوب شعر میگوید یا در اشعارش درباره خدا صحبت می کند عارف نیست.برای عارف بودن ایمان و عمل صالح لازم است.شرط عارف بودن مومن بودن است.مذهب حافظ ناشناخته است پس چگونه ایمان او ثابت می شود؟ در مورد عمل صالح هم فکر نمی کنم تعریف و تمجید از حلاج کذاب و شاهان مشروب خوار و فاسد و ظالم مثل ابو اسحاق و شاه منصور توشه مناسبی برای اخرت باشد.
ایا می توانید مومن بودن حافظ را ثابت کنید؟
موفق و سلامت باشید
میگویم:از کجا پی بردید حافظ اهل کشف و شهود بوده؟
از اثر پی به مؤثر بردهام.
اگر بگویید چون خود ندیدهای نمیتوانی ملتزم به این انتساب شوی میگویم خب شرطی را که خود شما برای عارف بودن گذاشتهاید هم از طریق این معیاری که توقعش دارید غیر قابل تحقق است.
شرط عارف بودن مومن بودن است
میگویم:عبدالرحمن جامی همان کسی است که شاه اسماعیل صفوی قبر او را به خاطر ضدیت با شیعه اتش زد و سید نور الله شوشتری با اینکه به شیعه تراشی مشهور بود درباره جامی سروده:
حقیر هم میگویم: به جای رفتن به دنبال قیل و قالهای دیگران در مورد فردی که نمیدانید در اظهارنظرشان نسبت به وی، آیا فقط خدا را لحاظ کردهاند یا نفسانیاتشان را، بهتر است به آثار و کتب او مراجعه کنید و سپس قضاوت کنید. البته این کار ممکن است هزینهی زیادی را از شما درخواست کند ولی اگر ارزشگذاری آن شخص برایتان خیلی مهم باشد، باید جور این هزینه را متقبل شوید.
برای عارف بودن ایمان و عمل صالح لازم است.شرط عارف بودن مومن بودن است.مذهب حافظ ناشناخته است پس چگونه ایمان او ثابت می شود؟
این معیاری است که شما ساخته و پرداخته شخص شماست. برای ارائهی معیاری در این خصوص، نباید سنت و تمدن علمی را نادیده بگیرید و از پیش خود اظهار نظر کنید. باید ببینید متخصصین این در این فن چه معیاری را گفتهاند.
حتی اگر بگوییم جناب حافظ سنی مذهب بوده است، بودن در زمرهی اهل سنت، نمیتواند مانع اتصاف یک شخص به عارف گردد.
در پایان بهتر است به جای واکاوی در شخص، به شناسایی شخصیت بپردازید؛ چون این راه، بهتر شما را به حق راهنمایی میکند.
تعریف و تمجید از حلاج کذاب و شاهان مشروب خوار و فاسد و ظالم مثل ابو اسحاق و شاه منصور توشه مناسبی برای اخرت باشد.
خوشبختانه گوشمان از این مغالطات و توهینهای عوامانه پر شده است. بهتر است کسانی که تنها هنرشان استفاده از این ادبیات است چشمانشان را باز کنند و نگاهی به دور و بر خود بیفکنند. سنت روزگار این بوده جماعتی که خود را در فضاهای خودساخته و مجازی قرار دادهاند در نهایت اغراض غیر الهیشان برملا خواهد شد.
سلام
ما همیشه، شراب را در شعر حافظ به مسائل عرفانی مربوط می دونیم. اما از کجا بدونیم که منظور ایشان واقعاً شراب نبوده باشه؟
و آیا اصلا ممکنه شعری درباره شراب گفته بشه که قابل تطبیق بر مسائل عرفانی نباشه؟
تا جایی که بیاد دارم همیشه این بحث بوده آیا منظور حافظ عشق الهی بوده یا زمینی و چرا از این الفاظ و استعاره ها بکار برده ؟!
نظر من این هست که حافظ از جمله عارفان و بزرگان بوده و اصلا در باب چنین افرادی به سادگی نمی شود حرف زد و قضاوت کرد. اصلا اینها در کلمه و لفظ خود را محصور نمی کنند که حالا مثلا خواننده در موردشان چه فکر میکند. کما اینکه با چنین تصوری میشود به برخی سروده های مولوی هم ایراد گرفت
آدمی که افق دید و فکرش محدود به عشق زمینی باشد نمی تواند این گونه در اوج زیبایی و فصاحت هنرمندی کند و با توجه به دلایل دیگر بنده حافظ را یک عارف بزرگ میدانم که سبک اشعارش و محدودیت ها و معذوراتی که احتمالا در ان دوران و در برخورد با دربار و غیره داشته باعث شده برخی نسبت به او بد گمان باشند
...
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
دلیل عارف بودن حافظ شیرازی
حافظ اهل دل و صاحب شهود و عرفان است و این در کلامش متجلی است
حتی اگر کسی او را معرفی نمی کرد باز هم از اشعارش می شد عرفان وی را فهمید:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه ی پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روی من و آینه ی وصف جمال
که در آنجا خبر از جلوه ی ذاتم دادند
فرمودید:از اثر پی به مؤثر بردهام
میگویم:از کجای اثر فهمیدید او شیعه دوازده امامی است؟ هر کسی 4 بیت درباره خدا و وحدت وجود و فنا در ذات خدا بگه شده عارف؟چرا از تعریف او از حلاج کذاب(اگر دوست داشتید با سند معتبر کذاب بودن حلاج و تمسخر او توسط علما شیعه را ثابت میکنم) و تمجید او از ابو اسحاق و شاه منصور پی به گمراهی او نبردید؟مگر اینها در اثر او نیستند؟
فرمودید: اگر بگویید چون خود ندیدهای نمیتوانی ملتزم به این انتساب شوی میگویم خب شرطی را که خود شما برای عارف بودن گذاشتهاید هم از طریق این معیاری که توقعش دارید غیر قابل تحقق است.
میگویم: مومن کسی است که ایمان به دوازده امام و رجعت و بدا و خمس و دو متعه و تقیه دارد،نماز می خواند زیارت عاشورا میخواند از دشمنان اهل بیت برائت می جوید.مثل سلمان و مقداد و شیخ عباس قمی.نه یک شخص مجهول حالی مثل حافظ.نه کسی که چند بیت شعر را کنار هم می گذارد.
فرمودید:به آثار و کتب او مراجعه کنید و سپس قضاوت کنید.
میگویم:جانا سخن از زبان ما میگویی.من هم از شما خواستم از منابع مکتوب کشف و شهود و ایمان و عمل صالح ایشان را مشخص کنید.این که خودش در کتابش درباره کراماتش چه میگوید مثل خود گویی و خود خندی عجب مرد هنرمندی است.چه شخص ثقه امامی با سند و مدرک توانسته این کراماتی که حافظ برای خودش میگوید را ثابت کند؟
حتی کتاب دیوان حافظ توسط شخصی به نام محمد گل اندام جمع شده که مرحوم قزوینی میگوید همچین شخصی وجود خارجی نداشته.الله اعلم
فرمودید:حتی اگر بگوییم جناب حافظ سنی مذهب بوده است، بودن در زمرهی اهل سنت، نمیتواند مانع اتصاف یک شخص به عارف گردد.
میگویم:یک نفر سنی هنوز نمی داند امام هادی(ع) حجت خدا بر روی زمینه بعد توانسته خدا را بشناسه!!!مثل اینکه بگیم یک استاد فیزیک دانشگاه شریف داریم ولی هنوز نمی داند 2 ضربدر 2 چند می شود.
گفتید:خوشبختانه گوشمان از این مغالطات و توهینهای عوامانه پر شده است. بهتر است کسانی که تنها هنرشان استفاده از این ادبیات است چشمانشان را باز کنند و نگاهی به دور و بر خود بیفکنند. سنت روزگار این بوده جماعتی که خود را در فضاهای خودساخته و مجازی قرار دادهاند در نهایت اغراض غیر الهیشان برملا خواهد شد.
میگویم:لطفا توهین نکنید من مغلطه کار نیستم و اغراض غیر الهی ندارم.
عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً «63»فرقانو بندگان خداى رحمان كسانىاند كه روى زمين بىتكبّر راه مىروند، و هرگاه جاهلان آنان را طرف خطاب قرار دهند (و سخنان نابخردانه گويند) با ملايمت (و سلامت نفس) پاسخ دهند.
البته انشاالله شما از جاهلان نیستید.
بیتی عارفانه! از حافظ شیرازی:
چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم
باده از خون رزان است نه از خون شماست
https://ganjoor.net/hafez/ghazal/sh20/
رزان به معنی انگور است.
دیگه اینجا خودش به صراحت بیان میکنه باده از انگور است و دوستان عارف ما نمی توانند مثل خیلی از مواقع بگویند نه شما نمی فهمید این باده عارفانست و الهامات و حالات خدایی.
دوستان عارف اگر بگویید او باده انگور می خورد که تکلیف مشخصه.
اگر بگویید گفته ولی نمی خورده که میشه مثل این ایه قران در سوره شعرا:
وَالشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ ﴿۲۲۴﴾
(پيامبر شاعر نيست) شعرا كساني هستند كه گمراهان از آنان پيروي ميكنند!
أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ ﴿۲۲۵﴾
آيا نميبيني آنها در هر وادي سر گردانند.
وَأَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا لَا يَفْعَلُونَ ﴿۲۲۶﴾
و سخناني ميگويند كه عمل نميكنند!
میگویم:لطفا توهین نکنید من مغلطه کار نیستم و اغراض غیر الهی ندارم.
در هر دو مورد ادعای بزرگی میکنید احتمالا شما از تبار معصومین هستید! در این صورت خوش به حال ما که با شما همکلام شدهایم! بنده که نمیتوانم چنین ادعایی داشته باشم. مغالطه و داشتن غرض غیر الهی چیزهایی نیست که دامن یک انسان جایزالخطاء از آن مبرا باشد (ولو به جهل مرکب)
بهتر است افکارتان را در معرض نقد و گفتگو قرار دهید تا مؤمنین آینهتان شده، مغالطاتش را بازگو کنند.
برادر مؤمن، برای ترجمان هر ادبیاتی باید از نگاه همان ادبیات استفاده کرد. ادبیات حقیقت را با ادبیات حقیقت و ادبیات کنایت را با ادبیات کنایت.
مثلا در مورد بیت زیر که به اعتبار «رزان»ش خیلی بر شما سخت و گران آمده است تفسیر شما مؤلف محور نیست بلکه تفسیری هرمنوتیکی و مخاطب محور است. آیا این مغالطه نیست! گیرم که قصدتان صد در صد خدایی ست! با مبنای مخاطب محوری، اشعار حافظ که هیچ، آیات الهی نیز به انحراف کشیده شده، مصداق تفسیر به رأیِ باطل میشود.
چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریمباده از خون رزان است نه از خون شماست
این بیت، هفتمین بیت از غزل 25 است که شما بدون در نظرداشتن ابیات قبل و بعد، ذرهبینی یا خطکشی با موتور حقیقتیاب بر روی آن انداخته، یک تنه به قاضی رفتهاید.
باید به عرض شریفتان برسانم که این غزل، در مورد صائمینی است که در سطح عالی از مراقبت قرار داشتهاند.
ماه رمضان، ماه عبادت و بندگى خالصانه و نگاه دارى تمام اعضاء و جوارح از امور نامطلوب الهى، و به انتظار شب قدر بودن و مژده نتايج اعمال و حسنات بى شائبه را از «لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ» (شب قدر از هزار ماه بهتر مى باشد.) گرفتن است، و بهره ورى از روز عيد براى اهل مراقبه كامل، جز ديدار حضرت دوست نمى باشد.
خواجه در اين غزل اشاره به انتظار خود براى چنين مشاهده اى از ماه صيام نموده، و چون پيش از اين گرفتار تهمتهاى بدگويان بوده، آنان را هم دعوت به بهره گيرى از جوائز روز عيد مى نمايد. مىگويد:
width: 90% | align: center |
---|---|
[TR] | |
[TD]روزه يكسو شد و عيد آمد و دلها برخاست[/TD] | |
[TD] | |
[/TD] | |
[TD]مِىْ به ميخانه به جوش آمد و مى بايد خواست | |
[/TD] | |
[/TR] | |
[TR] | |
[TD] | |
[/TD] | |
[/TR] |
ماه صيام، كه ماه ضيافت الهى است گذشت، و روز عيد فطر، كه روز جوائز الهى به بندگان است فرا رسيد و دلهاى ايشان براى گرفتن عيدى و جوائز كه لقاء او است مىطپد، و حضرت دوست نيز طبق وعده اى كه به آنان داده است بر ايشان تجلّى خواهد كرد؛ كه: «إذا كانَ أوَّلُ يَوْمٍ مِنْ شَوّالٍ، نادى مُنادٍ: أيُّهَا المُؤْمِنُونَ! اغْدُوا إلى جَوآئِزِكُمْ.» (وقتى روز اوّل ماه شوّال فرا مى رسد، مناديى صدا بر مى آورد: اى مؤمنان [شتابان] به.
سوى جايزه هايتان صبح كنيد.- در دعاى قنوت نماز روز عيد فطر هم بدين جائزه و عيدى و بالاترش اشاره شده، و هر خوبى را كه به محمّد و آلش عليهم السلام روا داشته، تقاضا مى نماييم، و از هر بدى كه آنان را بر كنار داشته، بر كنارى خود را مى طلبيم؛ كه: «أسْألُكَ ... أنْ تُدْخِلَنى فى كُلِّ خَيْرٍ أدْخَلْتَ فيهِ مُحَمَّداً وَآلَ مُحَمَّدٍ، وَأنْ تُخْرِجَنى مِنْ كُلِّ سُوءٍ أخْرَجْتَ مِنْهُ مُحَمَّداً وآلَ مُحَمَّدٍ. (از تو مسئلت دارم كه مرا در هر خير و خوبى كه محمد و آل محمد [ص] را در آن داخل گردانيدى، داخل نموده، و از هر بدى كه از آن بيرونشان آوردى، خارج سازى.) از ما آمادگى، و از او تجلّى؛ كه فرمودند: «كُلُّ عَمَلِ ابْنِ آدَمَ هُوَ لَهُ إلَّا الصِّيامَ، فَهُوَ لى وَ أنا اجْزى بِهِ (تمام اعمال فرزند آدم براى اوست، مگر روزه كه براى من است و من خود جزاى آن هستم.) خواجه نيز در جايى مى گويد:
width: 90% | align: center |
---|---|
[TR] | |
[TD]ساقى! بيار باده، كه ماه صيام رفت | |
[/TD] | |
[TD] | |
[/TD] | |
[TD]در دِهِ قدح، كه موسمِ ناموس و نام رفت | |
[/TD] | |
[/TR] | |
[TR] | |
[TD] | |
[/TD] | |
[/TR] |
width: 90% | align: center |
---|---|
[TR] | |
[TD]مستم كن آنچنان، كه ندانم ز بيخودى | |
[/TD] | |
[TD] | |
[/TD] | |
[TD]در عرصه خيال كه آمد كدام رفت[/TD] | |
[/TR] | |
[TR] | |
[TD] | |
[/TD] | |
[/TR] |
width: 90% | align: center |
---|---|
[TR] | |
[TD]نوبتِ زهد فروشانِ گرانْ جان بگذشت[/TD] | |
[TD] | |
[/TD] | |
[TD]وقتِ شادىّ و طرب كردنِ رندان برخاست | |
[/TD] | |
[/TR] | |
[TR] | |
[TD] | |
[/TD] | |
[/TR] |
زهد فروشان كه در ماه صيام به عبادت ريايى (كه فقط براى رسيدن به بهشت و نعمتهاى آن است) پرداختند و اخلاص را از دست دادند، از عيد بهره نخواهند داشت، زيرا: «أصْلُ الزُّهْدِ حُسْنُ الرَّغْبَةِ فيما عِنْدَاللَّهِ.» (ريشه زهد، ميل و رغبت نيكو داشتن به آنچه كه در نزد خداست، مىباشد.- نيز: «إنَّ الزَّهادَةَ قَصْرُ الأَمَلِ ...»
(بدرستى كه زهد، كوتاهى آرزوست ...- يا «ألإخْلاصُ مِلاكُ العِبادَةِ ملاك و مايه عبادت، اخلاص است.- نيز: «بِالإخْلاصِ تُرْفَعُ الأعْمالُ اعمال به اخلاص بالا برده مى شوند.- اكنون يعنى روز اوّل ماه شوّال هنگام جايزه گرفتنِ رندان و كسانى است كه عاشقانه براى حضرت محبوب عمل نمودند و تنها خشنودى او را در نظر داشتند. در جايى مى گويد:
width: 90% | align: center |
---|---|
[TR] | |
[TD]بر بوىِ آنكه جرعه جامى به ما رسد[/TD] | |
[TD] | |
[/TD] | |
[TD]در مصطبه، دعاىِ تو هر صبح و شام رفت | |
[/TD] | |
[/TR] | |
[TR] | |
[TD] | |
[/TD] | |
[/TR] |
width: 90% | align: center |
---|---|
[TR] | |
[TD]دل را كه مُرده بود، حياتى ز نو رسيد | |
[/TD] | |
[TD] | |
[/TD] | |
[TD]تا بويى از نسيم مِىْاش در مشام رفت[/TD] | |
[/TR] | |
[TR] | |
[TD] | |
[/TD] | |
[/TR] |
width: 90% | align: center |
---|---|
[TR] | |
[TD]زاهد، غرور داشت، سلامت نبرد راه | |
[/TD] | |
[TD] | |
[/TD] | |
[TD]رند از رَهِ نياز، به دارُ السّلام رفت | |
[/TD] | |
[/TR] | |
[TR] | |
[TD] | |
[/TD] | |
[/TR] |
لذا مى گويد:
width: 90% | align: center |
---|---|
[TR] | |
[TD]چه ملامت بُوَدْ آن را كه چو ما باده خورد؟ | |
[/TD] | |
[TD] | |
[/TD] | |
[TD]اين نه عيب است، بَرِ عاشقِ رند و نه خطاست | |
[/TD] | |
[/TR] | |
[TR] | |
[TD] | |
[/TD] | |
[/TR] |
width: 90% | align: center |
---|---|
[TR] | |
[TD]باده نوشى، كه در او هيچ ريايى نبود | |
[/TD] | |
[TD] | |
[/TD] | |
[TD]بهتر از زهد فروشى، كه در او روى و رياست | |
[/TD] | |
[/TR] | |
[TR] | |
[TD] | |
[/TD] | |
[/TR] |
كجا عاشق و ديوانه محبوب و از تعلّقات گسسته و بىاعتنا به گفتار بدگويان را مىتوان ملامت نمود: كه چرا به معشوق خود عشق مى ورزى؟ اين عيب بر آنان است كه پرهيز از آن مى نمايند؛ زيرا «باده نوشى كه در او هيچ ريائى نبود، بهتر از زهد فروشى كه در او روى و رياست.» به گفته خواجه در جايى:
width: 90% | align: center |
---|---|
[TR] | |
[TD]كسى كه حُسن رُخِ دوست در نظر دارد[/TD] | |
[TD] | |
[/TD] | |
[TD]مُحقَّق است، كه او حاصلِ بصر دارد | |
[/TD] | |
[/TR] | |
[TR] | |
[TD] | |
[/TD] | |
[/TR] |
width: 90% | align: center |
---|---|
[TR] | |
[TD]ز زهد خشك ملولم، بيار باده ناب | |
[/TD] | |
[TD] | |
[/TD] | |
[TD]كه بوى باده، دماغم مدام تر دارد | |
[/TD] | |
[/TR] | |
[TR] | |
[TD] | |
[/TD] | |
[/TR] |
width: 90% | align: center |
---|---|
[TR] | |
[TD]زباده هيچت اگر نيست، اين نه بس كه تو را | |
[/TD] | |
[TD] | |
[/TD] | |
[TD]دمى ز وسوسه عقل بىخبر دارد | |
[/TD] | |
[/TR] | |
[TR] | |
[TD] | |
[/TD] | |
[/TR] |
width: 90% | align: center |
---|---|
[TR] | |
[TD]ما نه مردان ريائيم و حريفان نفاق | |
[/TD] | |
[TD] | |
[/TD] | |
[TD]آن كه او عالِم سرّ است بدين حال گواست | |
[/TD] | |
[/TR] | |
[TR] | |
[TD] | |
[/TD] | |
[/TR] |
خدا، خود عالم است كه ما اهل رياء و شرك در عبادت و نفاق (كه ظاهراً عبادت را براى او انجام دهيم، ولى در واقع براى رسيدن به نعمتهاى بهشتى باشد) نيستيم؛ كه: «قُلْ: إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ، وَ لا أُشْرِكَ بِهِ، إِلَيْهِ أَدْعُوا، وَ إِلَيْهِ مَآبِ»: (بگو به من امر شده كه تنها خدا را پرستش نموده و به او شرك نورزم، تنها به سوى او مى خوانم و بازگشتم به اوست.- نيز: «ما كانَ لَنا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْءٍ»: (و ما را شايسته نيست كه چيزى به خدا شرك بورزيم.- يا: «ألنِّفاقُ أخُو الشِّرْكِ.»: (نفاق و دو رويى، برادر شرك است.- همچنين: «إنَّ أدْنَى الرِّيآءِ شِرْكٌ.»: (براستى كه كمترين ريا، شرك است.- به گفته خواجه در جايى:
width: 90% | align: center |
---|---|
[TR] | |
[TD]شرابِ لعلْ كِش و روى مَهْ جَبينان بين[/TD] | |
[TD] | |
[/TD] | |
[TD]خلافِ مذهب آنان، جمال اينان بين | |
[/TD] | |
[/TR] | |
[TR] | |
[TD] | |
[/TD] | |
[/TR] |
width: 90% | align: center |
---|---|
[TR] | |
[TD]به زير دلقِ ملمّع، كمندها دارند | |
[/TD] | |
[TD] | |
[/TD] | |
[TD]درازْ دستى اين كوتهْ آستينان بين | |
[/TD] | |
[/TR] | |
[TR] | |
[TD] | |
[/TD] | |
[/TR] |
width: 90% | align: center |
---|---|
[TR] | |
[TD]به خرمنِ دو جهان سر فرو نمى آرند | |
[/TD] | |
[TD] | |
[/TD] | |
[TD]دماغِ كبرِ گدايان و خوشه چينان بين | |
[/TD] | |
[/TR] | |
[TR] | |
[TD] | |
[/TD] | |
[/TR] |
width: 90% | align: center |
---|---|
[TR] | |
[TD]فرض ايزد بگذاريم و به كس بد نكنيم[/TD] | |
[TD] | |
[/TD] | |
[TD]و آنچه گويند روا نيست، نگوييم رواست | |
[/TD] | |
[/TR] | |
[TR] | |
[TD] | |
[/TD] | |
[/TR] |
اى آنان كه باده پيمايان و مراقبين حضرت دوست را مورد طعن و سرزنش قرار.
مىدهيد! ما چنان نيستيم، تنها به وظائف الهى خويش عمل مى نماييم؛ كه: «طُوبى لِنَفْسٍ أدَّتْ إلى رَبِّها فَرْضَها.»: (خوشا به حال كسى كه واجباتش را به درگاه پروردگارش ادا نمايد.- نيز: «لاعِبادَةَ كَأدآءِ الفَرآئِضِ.»: (هيچ عبادتى همچون بجا آوردن فرايض و واجبات نيست.)، و به كسى بدى نمى كنيم؛ كه: «إنَّكَ إنْ أسَأْتَ فَنَفْسَكَ تَمْتَهِنُ وَإيّاها تَغْبِنُ.»: (بدرستى كه اگر بدى كنى، نَفْس خويش را خوار و ذليل ساخته و خود را فريب دادهاى.- نيز: «مَن أسآءَ، إجْتَلَبَ سُوءَ الجَزآءِ.»: (هركس بدى كند، سزاى بد را به سوى خود مى كشد.)، و آنچه را كه انجام دادن آن روا نيست، مرتكب نمى شويم؛ كه:
«مِنْ أفْضَلِ الوَرَعِ إجْتِنابُ المُحَرَّماتِ.»: (از برترين انواع ورع، پرهيز نمودن و دورى كردن از محرّمات است.- همچنين: «لا زُهْدَ كَالكَفِّ عَنِ الحَرامِ.»: (هيچ زهدى همانند خود دارى از حرام نيست.- نيز: «لا وَرَعَ أنْفَعُ مِنْ تَجَنُّبِ المَحارِمِ.»: (هيچ وَرَعى سودمندتر از پرهيز نمودن و دورى كردن از كارهاى حرام نيست.).
لذا باز خطاب به بدگوى خود (زاهد) كرده و مى گويد:
width: 90% | align: center |
---|---|
[TR] | |
[TD]چه بُوَد گرمن و تو چند قدح باده خوريم؟ | |
[/TD] | |
[TD] | |
[/TD] | |
[TD]باده از خون رَزان است، نه ازخون شماست[/TD] | |
[/TR] | |
[TR] | |
[TD] | |
[/TD] | |
[/TR] |
چه مى شود كه ما هردو از جمال يار باده بنوشيم و تنها مراقب دوست باشيم، نه نعمتهاى بهشتى. اى زاهد! از باده نوشى مترس «باده از خون رزان است، نه از خون شماست.». شرابِ ذكر و مراقبه حضرت دوست از شجره اى است كه خلقت من و تو بر آن نهاده شده است، نه از شراب انگورى تا نوشيدنش حرام باشد، كه: «فِطْرَتَ
اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها، لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ، ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ»: (همان سرشت خدايى كه همه مردم را بر آن آفريد، تغيير و تبديلى در آفرينش خدا نيست، اين همان دين استوار مىباشد.)، و باز به او خطاب كرده و مى گويد:
width: 90% | align: center |
---|---|
[TR] | |
[TD]اين نه عيب است، كزين عيب خَلل خواهد بود | |
[/TD] | |
[TD] | |
[/TD] | |
[TD]ور بود عيب، چه شد؟ مردم بىعيب كجاست؟[/TD] | |
[/TR] | |
[TR] | |
[TD] | |
[/TD] | |
[/TR] |
اگر گمان مى كنى رويّه ما ناپسند است. بگو بدانم مردمِ بىعيب كجاست؟
برگرفته از آیت الله سعادتپرور، جمال آفتاب، ج1، ص 200 - 206.
میگویم: مومن کسی است که ایمان به دوازده امام و رجعت و بدا و خمس و دو متعه و تقیه دارد،نماز می خواند زیارت عاشورا میخواند از دشمنان اهل بیت برائت می جوید.مثل سلمان و مقداد و شیخ عباس قمی.
شما سؤالتان در مورد «عارف» است یا «مومن»؟ فکر میکنم این که با «عارف» شروع کردید و سر از «مؤمن» در آوردید نوعی مغالطه است.
چه شخص ثقه امامی با سند و مدرک توانسته این کراماتی که حافظ برای خودش میگوید را ثابت کند؟
حدس میزدم شما از کدام مسلک و مرام باشید. انسب برای شما آن است که در میان روایات به این تلاش دست زنید که اگر این کار انجام شود گرههای بزرگی را از جامعهی شیعه باز کردهاید.
لطفا در مقام نقل قول، آن را در کادر قرار دهید تا نقل قول در پستتان مشخص شود.
احتمالا شما از تبار معصومین هستید!
من میگم در این مطلب مغلطه نکردم و غرض غیر الهی نداشتم این چه ربطی به عصمت داره!
مغالطه و داشتن غرض غیر الهی چیزهایی نیست که دامن یک انسان جایزالخطاء از آن مبرا باشد (ولو به جهل مرکب)
اگر این بنده کوچک خدا مغلطه کردم و غرض غیر الهی داشتم و دچار جهل مرکبم خداوند مرا ببخشه و به راه راست هدایت کنه اگر شما به من تهمت زدید خدا شما را ببخشه و هدایت کنه.
شما سؤالتان در مورد «عارف» است یا «مومن»؟ فکر میکنم این که با «عارف» شروع کردید و سر از «مؤمن» در آوردید نوعی مغالطه است.
ببخشید اشتباه از من بود. وقتی عارف سنی داریم وقتی عارف دستمال کش حاکمان فاسد و ظالم داریم وقتی عارف صوفی داریم حتما عارف غیر مومن هم داریم.احتمالا عارف لوطی و زانی هم داریم.
حدس میزدم شما از کدام مسلک و مرام باشید.
ای کسانی که ایمان آورده اید ، از گمان ها جدّا بپرهیزید ، زیرا که ( پیروی ) برخی از گمان ها ( گمان بدی که مخالف واقع باشد ) گناه است و ( چون معلوم نیست پس باید از همه پرهیز نمود و از عیوب و اسرار دیگران ) تجسس و کاوش نکنید و از یکدیگر غیبت ننمایید ، آیا یکی از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ 12 حجرات
class: cms_table align: center [TR] [TD]چه بُوَد گرمن و تو چند قدح باده خوريم؟ [/TD] [TD] [/TD] [TD]باده از خون رَزان است، نه ازخون شماست[/TD] [/TR] [TR] [TD] [/TD] [/TR]
چه مى شود كه ما هردو از جمال يار باده بنوشيم و تنها مراقب دوست باشيم، نه نعمتهاى بهشتى. اى زاهد! از باده نوشى مترس «باده از خون رزان است، نه از خون شماست.». شرابِ ذكر و مراقبه حضرت دوست از شجره اى است كه خلقت من و تو بر آن نهاده شده است، نه از شراب انگورى تا نوشيدنش حرام باشد، كه: «فِطْرَتَاللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها، لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ، ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ»: (همان سرشت خدايى كه همه مردم را بر آن آفريد، تغيير و تبديلى در آفرينش خدا نيست، اين همان دين استوار مىباشد.)، و باز به او خطاب كرده و مى گويد:
class: cms_table align: center [TR] [TD]اين نه عيب است، كزين عيب خَلل خواهد بود [/TD] [TD] [/TD] [TD]ور بود عيب، چه شد؟ مردم بىعيب كجاست؟[/TD] [/TR] [TR] [TD] [/TD] [/TR]
شما به تفسیر به رای اعتقاد داری؟
طرف به امیر مبارز الدین ایراد میگیره چرا در خرابات(مشروب فروشی) را بستی؟ منظورش باده عرفانی بوده!!!!!!!!
طرف میگه ماه رمضان تمام شد بریم شراب انگور بخوریم منظورش باده عرفانی بوده!!! خوب باده عرفانی را که تو همان ماه رمضان هم می توانست بخوره.
جالب در بیت بعد میگه مردم بی عیب کجاست؟؟؟ از کی تا حالا باده عرفانی خوردن عیب داره!!!!!
زهد فروشی اخه چه ربطی به انگور داره!!!
در کلام تمام معصومین امده همانطور که در ماه رمضان دهان و اعضا بدنتان روزه بوده سعی کنید در بعد رمضان هم همینطور باشید.نفرمودند برید شراب انگور بخورید.
به این کلام معصوم می گویند امر به معروف و نهی از منکر
حالا کلام حافظ مثل این می ماند که بگیم مردم شما ترسو نباشید برید سرقت مسلحانه بانک.زهد فروش نباشید برید شراب انگور بخورید
به این کلام حافظ میگویند نهی از منکر و امر به منکر.
باید می گفت:باده از انوار الهیست، نه ازخون شماست.
سوى جايزه هايتان صبح كنيد.- در دعاى قنوت نماز روز عيد فطر هم بدين جائزه و عيدى و بالاترش اشاره شده، و هر خوبى را كه به محمّد و آلش عليهم السلام روا داشته، تقاضا مى نماييم، و از هر بدى كه آنان را بر كنار داشته، بر كنارى خود را مى طلبيم؛ كه: «أسْألُكَ ... أنْ تُدْخِلَنى فى كُلِّ خَيْرٍ أدْخَلْتَ فيهِ مُحَمَّداً وَآلَ مُحَمَّدٍ، وَأنْ تُخْرِجَنى مِنْ كُلِّ سُوءٍ أخْرَجْتَ مِنْهُ مُحَمَّداً وآلَ مُحَمَّدٍ. (از تو مسئلت دارم كه مرا در هر خير و خوبى كه محمد و آل محمد [ص] را در آن داخل گردانيدى، داخل نموده، و از هر بدى كه از آن بيرونشان آوردى، خارج سازى.)
میشه بفرمایید دقیقا مطلب بالا را از کدام بیت حافظ برداشت کردید؟
بیتی عارفانه! از حافظ شیرازی: چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریمباده از خون رزان است نه از خون شماست
https://ganjoor.net/hafez/ghazal/sh20/
رزان به معنی انگور است.
دیگه اینجا خودش به صراحت بیان میکنه باده از انگور است و دوستان عارف ما نمی توانند مثل خیلی از مواقع بگویند نه شما نمی فهمید این باده عارفانست و الهامات و حالات خدایی.
دوستان عارف اگر بگویید او باده انگور می خورد که تکلیف مشخصه.
اگر بگویید گفته ولی نمی خورده که میشه مثل این ایه قران در سوره شعرا:
وَالشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ ﴿۲۲۴﴾
(پيامبر شاعر نيست) شعرا كساني هستند كه گمراهان از آنان پيروي ميكنند!
أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ ﴿۲۲۵﴾
آيا نميبيني آنها در هر وادي سر گردانند.
وَأَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا لَا يَفْعَلُونَ ﴿۲۲۶﴾
و سخناني ميگويند كه عمل نميكنند!
نمیدانم عمدا تقطیع مفاهیم و الفاظ میکنید یا سهوی است در هر حال
این بیتی که انتخاب کردید کنایه ای است که به زاهدان دین فروش میزند که به تمثیل خون دیگران را با ابزار شرع سر میکشند.
میگوید نجاست سر میکشید و به قیاس شرابخواری را بهتر از آن عمل توصیف میکند
روزه يكسو شد و عيد آمد و دلها برخاست
مِىْ به ميخانه به جوش آمد و مى بايد خواست
سلام
این بیت را به دو صورت می توان معنا کرد:
1- با آمدن عید، زمان روزه تمام شد و موسم باده خوری است ...
2- بیایید از جوایز عید فطر بهره مند شویم.
هر دو تفسیر امکان داره.
مثلا در مورد بیت زیر که به اعتبار «رزان»ش خیلی بر شما سخت و گران آمده است تفسیر شما مؤلف محور نیست بلکه تفسیری هرمنوتیکی و مخاطب محور است. آیا این مغالطه نیست! گیرم که قصدتان صد در صد خدایی ست! با مبنای مخاطب محوری، اشعار حافظ که هیچ، آیات الهی نیز به انحراف کشیده شده، مصداق تفسیر به رأیِ باطل میشود.
هر دوی این تفسیرها مخاطب محور اند. نمیشه ادعا کرد که هیچکدمشون از خطا مبرا باشند.
در واقع هر شاعر دیگری هم که در مورد شراب شعر گفته باشه، میشه تعبیرات عرفانی ازش کرد. مثلاً شعرهای همای رو ببینید. میشه تعبیر عرفانی ازشون کرد در حالی که شاعر این شعرها ادعایی در مورد عرفان ندارند.
یا خیلی از شعرها و ترانه های معروف. مثل شعر زیر از شاعر ارزشمند کشورمون اردلان سر افراز که همه باهاش نوستالژی داریم:
سلام من به تو یار قدیمی
منم همون هوادار قدیمی
هنوز همون خراباتی و مستم
ولی بی تو سبوی می شکستم
همه نشسته لبیم ساقی کجایی
گرفتار شبیم ساقی کجایی
اگه سبو شکست عمر تو باقی
که اعتبار می تویی تو ساقی
اگه میکده امروز شده خونه ی تزویر
تو محراب دل ما ، تویی تو مرشد و پیر
همه به جرم مستی سر دار ملامت
می میریم و می خونیم سر ساقی سلامت
یک روزی گله کردم من از عالم مستی
تو هم به دل گرفتی دل ما رو شکستی
من از مستی نوشتم ولی قلب تو رنجید
تو قهر کردی و قهرت مصیبت شد و بارید
پشیمونم و خستم اگه عهدی شکستم
آخه مست تو هستم اگه مجرم و مستم
اینها همه شعرهای با ارزشی اند و بخشهای با ارزشی از ادبیات ما. اما سرودن شعر با مضامین عرفانی، عارف بودن را اثبات نمی کنه.
مطمئناً قضاوت در مورد عارف بودن یا نبودن شاعران از عهده من خارجه. اما فقط میگم صرفاً با توجه به این اشعار نمیشه عارف بودن را اثبات کرد.
نمیدانم عمدا تقطیع مفاهیم و الفاظ میکنید یا سهوی است در هر حالاین بیتی که انتخاب کردید کنایه ای است که به زاهدان دین فروش میزند که به تمثیل خون دیگران را با ابزار شرع سر میکشند.
میگوید نجاست سر میکشید و به قیاس شرابخواری را بهتر از آن عمل توصیف میکند
این تفسیر را هم میشه پذیرفت ولی باز هم اشکال داره
نظر شما شبیه بعضی از اهل سنت که میگویند برای اینکه زنا نکنید خود ارضایی کنید چون خود ارضایی گناهش کمتر است.نهی از منکر و امر به منکر
اینکه مثلا بگوییم تهمت بدتر از دروغ است منظور این نیست که برای اینکه تهمت نزنید دروغ بگویید.
حافظ باید میگفت گناه شراب خواری از زهد فروشی کمتر ولی شراب هم نخورید نه اینکه شراب بخورید.
دوستان عارف توضیحی درباره مشکلات حافظ شیرازی با امیر مبارز الدین در بستن شراب فروشی ها هم دارند بدهند.
نظر شما شبیه بعضی از اهل سنت که میگویند برای اینکه زنا نکنید خود ارضایی کنید چون خود ارضایی گناهش کمتر است.نهی از منکر و امر به منکراینکه مثلا بگوییم تهمت بدتر از دروغ است منظور این نیست که برای اینکه تهمت نزنید دروغ بگویید.
حافظ باید میگفت گناه شراب خواری از زهد فروشی کمتر ولی شراب هم نخورید نه اینکه شراب بخورید.
این ابیات احکام قیاسی نیستند که اشکال فقهی بر آن بخواهیم بگیریم اصلا موضوع فقه نیست برای توصیف و تصور قباحت دین فروشی مثالی آورده .
یه شعر شایع هست میگوید
می بخور منبر بسوزان مردم آزاری نکن
میخواهد قباحت مردم آزاری در یک قیاس بیان کند . مقصود و مطلوب شاعر فتوی بر اباحه آن اعمال نیست
دوستان عارف اگر دلیلی بر عارف بودن حافظ دارند لطفا بنویسند.کاربر"حافظ" نتوانستن دلیل بیاورند.
منظور از عارف کسی است که خدا شناس است و دارای کشف و شهود و کرامات است و مقدمه ان ایمان و عمل صالح است.
این ابیات احکام قیاسی نیستند که اشکال فقهی بر آن بخواهیم بگیریم اصلا موضوع فقه نیست برای توصیف و تصور قباحت دین فروشی مثالی آورده .
یه شعر شایع هست میگوید
می بخور منبر بسوزان مردم آزاری نکن
میخواهد قباحت مردم آزاری در یک قیاس بیان کند . مقصود و مطلوب شاعر فتوی بر اباحه آن اعمال نیست
پس بهتره این سخنان حافظ در حیطه ادبیات بماند و تنها درباره قافیه و فعل و فاعل ان بحث شود چرا که سخنان حافظ همانطور که اشاره کردید ارتباطی با فقه ندارد. و در مخالفت با فقه شیعه است.فکر میکنم نتیجه خوب این بحث این باشد که حافظ یک ادیب خوب بوده نه عارف و فقیه.
___________________________________________________________________________
یک داستان اموزنده:
حاکمی شراب زیاد میخورد و وزیری محبوب داشت.این وزیر برای اینکه حاکم را از شراب خواری دور کند گفت من در خواب دیدم پیامبر فرمودند به حاکم بگویید شراب کمتر بخورد.حاکم گفت وزیر دروغ میگویی اگر پیامبر نصیحت میفرمود میگفت به حاکم بگویید اصلا شراب نخورد.چرا که پیامبر دستور به حرام نمی دهد هر چند کم باشد.
فرض کنید که فقط امکان تعبیرهای عرفانی از شعرهای حافظ وجود داشت. آیا در اون صورت عارف بودن حافظ اثبات میشد؟
خب شعرهایی از شاعران دیگر وجود دارند که فقط میشه تعبیرهای عرفانی ازشون کرد. اما تشخیص و اثبات عرفان به این سادگی نیست.
از یک نظر، تشخیص موضوع شبیه به انتخاب مذهبه. ما می دونیم که تقریباً تمام مذاهب (چه اسلام، چه هندو، چه بودیسم ...) به عرفان اشاره دارند اما این کافی نیست. تشخیص راه صحیح ساده نیست و خیلی ها بعد از کلی تحقیق، ممکنه هنوز معیار محکمی برای تشخیص راه صحیح پیدا نکرده باشند. البته اگر نخواهیم به شعرهای حافظ به عنوان راهنما نگاه کنیم، دیگه عارف بودن یا نبودن حافظ ارتباط زیادی به ما پیدا نمی کنه.
پس بهتره این سخنان حافظ در حیطه ادبیات بماند و تنها درباره قافیه و فعل و فاعل ان بحث شود چرا که سخنان حافظ همانطور که اشاره کردید ارتباطی با فقه ندارد. و در مخالفت با فقه شیعه است.فکر میکنم نتیجه خوب این بحث این باشد که حافظ یک ادیب خوب بوده نه عارف و فقیه.
___________________________________________________________________________یک داستان اموزنده:
حاکمی شراب زیاد میخورد و وزیری محبوب داشت.این وزیر برای اینکه حاکم را از شراب خواری دور کند گفت من در خواب دیدم پیامبر فرمودند به حکام بگویید شراب کمتر بخورد.حاکم گفت وزیر دروغ میگویی اگر پیامبر نصیحت میفرمود میگفت به حاکم بگویید اصلا شراب نخورد.چرا که پیامبر دستور به حرام نمی دهد هر چند کم باشد.
اثبات اینکه حکم فقهی نداده ، نفی عارف بودنش نمیکند . اصطلاحات عرفا و متصوفه در ابیات او از نظام مسلکش تبعیت میگند . چنانکه اشعار گاتا از باورهای زردشتی و بایدها و نبایدهایش تبعیت میکنند .
بنده نه تابع عارف و نه حامی متصوفه ام از اشکال شما و دوستان و از صحبتهای رد و بدل شده و بیانات استاد ، نفع بردم این نفع برای همه خوانندگان خیلی بیشتر میشد اگر نقد و اشکال جامع نگر و غیر گزینشی مطرح میشد
نفی عارف بودنش نمیکند
برادر گرامی برای بار چندم عرض میکنم عارف بودن را که خود کاربر حافظ هم تعریفش را گذاشته برای حافظ شیرازی اثبات بفرمایید.
دوستان عارف لطفا این شعر را هم تفسیر کنید.
دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند
پنهان خورید باده که تعزیر میکنند
برادر گرامی برای بار چندم عرض میکنم عارف بودن را که خود کاربر حافظ هم تعریفش را گذاشته برای حافظ شیرازی اثبات بفرمایید.
عرض شد . اشعار حافظ از احکام مسلک و مرام صوفیه تبعیت میکند ، برای توضیح و تبئین به مقاله تحقیقی در اینجا صفحه ۱۶ مکتب رندی مراجعه کنید
دوستان عارف لطفا این شعر را هم تفسیر کنید.
دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند
پنهان خورید باده که تعزیر میکنند
سلام
بعید می دونم شعری از حافظ پیدا بشه که قابل تفسیر نباشه. خودم هم یه بیت نوشته بودم که پاکش کردم چون دیدم قابل تفسیره.
برخی میگن که منظور حافظ در این بیت، خودداری از آشکار کردن اعتقاداته. گویا در برخی نسخه ها، مصراع دوم به شکل "پنهان خورید باده که تکفیر می کنند" آمده. برخی معتقدند که باده مورد نظر حافظ به تکفیر شدن می انجامیده نه تعزیر.
اینها همه شعرهای با ارزشی اند و بخشهای با ارزشی از ادبیات ما. اما سرودن شعر با مضامین عرفانی، عارف بودن را اثبات نمی کنه.
مطمئناً قضاوت در مورد عارف بودن یا نبودن شاعران از عهده من خارجه. اما فقط میگم صرفاً با توجه به این اشعار نمیشه عارف بودن را اثبات کرد.
ضمن سلام خدمت شما؛
چطور با اشعار یک شخص نمیشه عارف بودنش را ثابت کرد اما با اشعار یک شخص میشود فاسق بودنش را اثبات کرد!!
ببینید من باورمند به این جمله شما هستم. پس برای شناخت و ارزشیابی شخصیتی اشخاص، یک قسمتش این است که باید کارهای تاریخی کرد؛ ببینیم این شخص در چه مدرسهای درس خوانده، در نزد چه اشخاصی شاگردی کرده، شاگردانش چه کسانی هستند، چه ویژگیهای علمی مذهبی و اجتماعی را داشته است. به صرف این که فلان آقا یک شعری خوانده که نباید وی را مدح یا مذمت کرد! بله وقتی سیاق این شخص مسجل شد، آنوقت میتوانیم اشعار وی را تفسیر کنیم. که البته هر تفسیری احتمال خلاف مراد در آن میرود ولی در عرف یک جامعه، یا در عرف یک دانش و هنر به برخی احتمالاتِ خلاف، وَقعی نمینهند اما نه این که ضد این معنا را هم در حق این جمله و شعر محتمل بدانیم؛ بلکه معانی محتمل، تقریبا قریب الافق خواهند بود نه آن که صد و هشتاد درجه پایین و بالا!
[QUOTE]سلام
بعید می دونم شعری از حافظ پیدا بشه که قابل تفسیر نباشه. خودم هم یه بیت نوشته بودم که پاکش کردم چون دیدم قابل تفسیره.
برخی میگن که منظور حافظ در این بیت، خودداری از آشکار کردن اعتقاداته. گویا در برخی نسخه ها، مصراع دوم به شکل "پنهان خورید باده که تکفیر می کنند" آمده. برخی معتقدند که باده مورد نظر حافظ به تکفیر شدن می انجامیده نه تعزیر.
[/QUOTE]
دوست عزیز این شعر در زمان امیر مبارز الدین(محتسب) نوشته شده در زمانی که مشروب فروشی ها بسته شد و دعوت می شد که مردم به مسجد بروند و قران بخوانند.اگر بخواهیم اینگونه تفسیر کنیم میتوانیم عمل ابلیس و نواصب و فساق را هم توجیه کنیم.مثل اینکه یک نفر ناصبی بگوید شیعیان حیوان و خر هستند بعد طرفدارانش صدها سال بعد توجیه کنند منظور او از حیوان موجود زنده و از خر بزرگ بوده.
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ يَأْکُلَ لَحْمَ أَخيهِ مَيْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحيمٌ
ای کسانی که ایمان آورده اید ، از گمان ها جدّا بپرهیزید ، زیرا که ( پیروی ) برخی از گمان ها ( گمان بدی که مخالف واقع باشد ) گناه است و ( چون معلوم نیست پس باید از همه پرهیز نمود و از عیوب و اسرار دیگران ) تجسس و کاوش نکنید و از یکدیگر غیبت ننمایید ، آیا یکی از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ 12 حجرات
جانا سخن از زبان ما میگویی. در اینجا به جاست این کریمهی قرآنی را فصل الخطاب قرار دهیم:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ (اى كسانى كه ايمان آورده ايد چرا چيزى مى گوييد كه انجام نمى دهيد)
البته بنده «مرام و مسلک» احتمالی شما را مرام و مسلکی باطل معرفی نکردم؛ بالاخره هر کسی مرام و مسلکی دارد و از گفتنش هم ابائی ندارد، چون جزئی از شخصیت اوست. از لابلای کلمات و جملات هر کسی میتوان مرام و مسلک وی را حدس زد.
در عین حال با تمام وجود دوستدار و ارادتمند شمایم. هر چه باشد برادر ایمانی مایید!
البته بنده «مرام و مسلک» احتمالی شما را مرام و مسلکی باطل معرفی نکردم؛ بالاخره هر کسی مرام و مسلکی دارد و از گفتنش هم ابائی ندارد، چون جزئی از شخصیت اوست. از لابلای کلمات و جملات هر کسی میتوان مرام و مسلک وی را حدس زد.
در عین حال با تمام وجود دوستدار و ارادتمند شمایم. هر چه باشد برادر ایمانی مایید!
مرام و مسلک من شیعه دوازده امامی مخالف صوفیه است و همانطور که عنوان کردید برادر ایمانی هستیم.
دوستان عارف اگر دلیلی بر عارف بودن حافظ دارند لطفا بنویسند.کاربر"حافظ" نتوانستن دلیل بیاورند.منظور از عارف کسی است که خدا شناس است و دارای کشف و شهود و کرامات است و مقدمه ان ایمان و عمل صالح است.
عارفان الهی بنابه دلایلی باید عارف بودن خود را پوشیده و مخفی نگه دارند (مجهولون فی الارض و معروفون فی السماء) و خود همین اظهار عارف بودن از نظر ایشان کفر و گناه کبیره است!!! مگر بعضی از آنها که با اذن الهی یا بدون اختیار خودشان، کرامات یا اموری در ایشان دیده میشود و معروف میشوند!
حضرت علي عليه السّلام: خداوند تبارك و تعالي، دوست خود را در ميان بندگانش پنهان نگه داشته است. بنابراين هيچ يك از بندگان خدا را حقير مشماريد، زيرا ممكن است كه او دوست خدا باشد و تو نداني
عارفان سه گروهند : اوتاد چهار نفر، ابدال سی نفر و صالحین که تعدادشان بیشتر است!
اوتاد و ابدال را کسی نمیشناسد. هفت نفر از ابدال هم جزو اصحاب و خُدّام نزدیک امام زمان میباشند! اوتاد کسانی مثل اویس قرنی وحضرت ابوالفضل و ... میباشند! این دو گروه جزو ارکان عالم هستند!
تنها صالحین مثل امام خمینی و آقای بهجت و.... شناخته شده اند!
عارفان اسرار و حقایق را در قالب شعر پر رمز و راز ذکر میکنند لذا هر کسی غیر از عارفان الهی،متوجه محتوای آن نمیشود و شناسایی یک عارف بیشتر توسط یک عارف الهی دیگر میسر است! چون همه عرفا که شعرهای عرفانی نسرودند یا کرامت از ایشان دیده نشده!
عارفانی مانند حافظ، اشعاری گمراه کننده برای نامحرمان کج اندیش و متعصب، لابلای اشعار خود قرار داده اند تا بمحض رویت آن، از وی سرد و دور شوند!
سخنان عارفان بی پرده و عریانتر از سخنان ائمه نازنین است لذا کج فهمان که از درک آن عاجزند به مخالفت برمیخیزند!
امام سجاد سلام الله علیه : اگر بعضی از چیزهایی را که می دانم بگویم، همین مسلمان ها مرا کافر میدانند و خونم را می ریزند.
امام زين العابدين(ع) نيز در قالب شعرى فرموده است: «انى لاكتم من علمى جواهره***كيلا يرى الحقَّ ذو جهل فيفتننا
من از دانشهايم، گوهرهايش را پنهان مى دارم از آن رو كه مبادا فرد ناآگاهى كه ظرفيت و آمادگى لازم را ندارد حق را ببيند و ما را در فتنه بيندازد.
مخفی کردن تشیع خود هم در آن زمان طبیعی است و چیز عجیبی نیست! و بعضی یاران ائمه معصوم هم که در دربار سلاطین بودند به دستور امام تقیه میکردند!
الإمامُ الباقرُ عليه السلام : تَفسيرُها بالباطِنِ أنَّ لِكُلِّ قَرنٍ مِن هذهِ الاُمّةِ رَسولاً مِن آلِ محمّدٍ يَخرُجُ إلَى القَرنِ الذي هُو إلَيهِم رَسولٌ ، و هُمُ الأولياءُ و هُمُ الرُّسُلُ .
امام باقر عليه السلام فرمود : تفسير باطنى آن، اين است كه براى هر قرن و نسلى از اين امّت، رسولى از خاندان محمّد است كه در ميان آن نسل كه فرستاده به سوى آنهاست ظهور مى كند. همينان هستند اولياء و همينانند رسولان.
امام على عليه السلام : إنَّ اللّه َ تعالى اختَصَّ لنفسِهِ بعدَ نَبيِّهِ صلى الله عليه و آله مِن بَرِيَّتِهِ خاصّةً عَلاّهُم بتَعليَتِهِ ، و سَما بهِم إلى رُتبَتِهِ ، و جَعَلَهُمُ الدُّعاةَ بالحَقِّ إلَيهِ، و الأدِلاّءَ بالإرشادِ علَيهِ ، لِقَرنٍ قَرنٍ ، و زَمَنٍ زَمَنٍ .
خداوند، بعد از پيامبرش صلى الله عليه و آله، از ميان آفريدگان خود خاصگانى به خويش اختصاص داد و با ارج نهادن خود، آنان را ارجمند و بلند مرتبه گردانيد و به سوى رتبه و منزلت خويش ارتقايشان داد و آنان را دعوتگران به سوى خود و راهنمايان به وجود خويش قرار داد و اينان قرنى از پى قرنى و دوره اى از پس دوره اى مى آيند.
الإمامُ الصّادقُ عليه السلام ـ في صفةِ مُحِبّيهِم ـ : و طَبَقةٌ يُحِبّونا في السِّرِّ و العَلانِيَةِ ، هُمُ النَّمَطُ الأعلى ، شَرِبوا مِن العَذْبِ الفُراتِ ، و عَلِموا تأويلَ الكِتابِ ، و فَصْلَ الخِطابِ ، و سَببَ الأسبابِ ، فهُمُ النَّمَطُ الأعلى ، الفَقرُ و الفاقَةُ و أنواعُ البَلاءِ أسْرَعُ إلَيهِم مِن رَكْضِ الخَيلِ ، مَسَّتْهُمُ البَأساءُ و الضَّرّاءُ و زُلْزِلوا و فُتِنوا ، فمِن بَينِ مَجْروحٍ و مَذْبوحٍ مُتَفرِّقينَ في كُلِّ بلادٍ قاصِيَةٍ .
امام صادق عليه السلام ـ در وصف دوستداران اهل بيت عليهم السلام ـ فرمود: و گروهى هستند كه در آشكار و نهان ما را دوست دارند، اينان طراز برترند، از آبى شيرين و گوارا نوشيده اند و تأويل و تفسير قرآن را مى دانند و از فصل الخطاب و علّت اسباب آگاهند ؛ اينان همه طراز اولند و فقر و ندارى و انواع بلا، شتابانتر از دويدن اسب به سويشان بشتابد و سختى و تنگدستى، آنان را فرا گيرد و دچار تزلزل شوند و به فتنه در افتند و يكى زخم بردارد و ديگرى سرش بريده شود، و [اينان ]در هر شهر دور دستى، پراكنده باشند.
قالَ الرَّجُلُ : فأنا مِن مُحِبِّيكُم فِي السِّرِّ و العَلانِيَةِ ، قالَ جعفرٌ عليه السلام : إنّ لِمُحِبِّينا في السِّرِّ وَ العَلانِيَةِ علاماتٍ يُعرَفُونَ بها ، قالَ الرجُلُ : و ما تِلكَ العَلاماتُ ؟ قالَ عليه السلام : تلكَ خِلالٌ أوَّلُها أ نَّهُم عَرَفُوا التَّوحيدَ حَقَّ مَعرِفَتِهِ و أحكَمُوا عِلمَ تَوحِيدِهِ ·
مرد گفت : پس [بر اساس اين تقسيم بندى ]من از دوستداران باطنى و ظاهرى شما هستم . امام صادق عليه السلام فرمود : دوستداران باطنى و ظاهرى ما نشانه هايى دارند كه با آنها شناخته مى شوند . مرد پرسيد : آن نشانه ها چيست؟ حضرت فرمود : چند خصلتند . اولين خصلت آن است كه خداى يگانه را چنان كه بايد شناخته اند و علم توحيد او را خوب آموخته اند
جواب دروغهای شما در مورد جامی در لینک زیر داده شده
و آیا اصلا ممکنه شعری درباره شراب گفته بشه که قابل تطبیق بر مسائل عرفانی نباشه؟
[FONT=Roboto]نگویمت که همه ساله می پرستی کن
سه ماه می خور و نه ماه پارسا میباش[FONT=Roboto].
[FONT=Roboto]
درود
سروده ی بالا چگونه ممکن است عرفانی باشه ؟
سه ماه عارف باش و 9 ماه پارسا ؟؟
یک نمونه ی دیگر
[FONT=IRANSans]چل سال رنج و غصه کشیدیم و عاقبت[FONT=Roboto]
[FONT=Roboto]
[FONT=Roboto]
عارفان الهی بنابه دلایلی باید عارف بودن خود را پوشیده و مخفی نگه دارند
اگر حافظ از این دسته است پس شما از کجا فهمیدید عارف است عرفان او که پوشیده بوده.
کرامات یا اموری در ایشان دیده میشود و معروف میشوند!
دوستان قبل از شما رفتن این کرامات را بیاورند هنوز پیدا نکردن. شما پیدا کردی بیار.
جواب دروغهای شما در مورد جامی در لینک زیر داده شده
لینکی که گذاشتی که حرف های منو تایید میکنه:
در شعر دیگر میفرمایید
class: nastaliq |
---|
[TR] |
[TD="class: b"]شیر خدا شاه ولایت علی[/TD] |
[TD][/TD] |
[TD="class: b"]صیقلی شرک خفی و جلی[/TD] |
[/TR] |
[TR] |
[TD="class: b"]روز احد چون صف هیجا گرفت[/TD] |
[TD][/TD] |
[TD="class: b"]تیر مخالف به تنش جا گرفت[/TD] |
[/TR] |
هر چند از نظر خود او، رفض اگر حبّ آل محمّد باشد، درست و کیش همهٔ مسلمانان است و اگر منظور از آن بغض اصحاب رسول باشد، مذموم است و سپس گفتهاست مذهب «رفض» چون خواه و ناخواه به چنین بغضی میکشد، ناپسندیدهاست. دامنه عداوت منتسبین به اهل تشیع با جامی به زمان حیات او محدود نمانده و در زمان خروج صفویه و سرکوبی اهل سنت و شیعه سازی بالاجبار مردم دامنه این تجاوز بعد از وفات جامی به هرات رسید که شاه اسماعیل صفوی دستور داد در هر کتاب و اسنادی که نام جامی را بیابند آن را تراشیده و به عوض آن خامی بنویسند که مولانا هاتفی، خواهرزاده جامی، در این وصفالحال شعری هم دارد:
[TR] |
[TD="class: b"]بس عجب دارم ز انصاف شه کشورگشای[/TD] |
[TD][/TD] |
[TD="class: b"]آنکه عمری بر درش گردون غلامی کردهاست[/TD] |
[/TR] |
[TR] |
[TD="class: b"]کز برای خاطر جمعی لوند ناتراش[/TD] |
[TD][/TD] |
[TD="class: b"]نقطهٔ «جامی» تراشیدهاست و «خامی» کردهاست[/TD] |
[/TR] |
________________________________________
جامی گفته:اگر منظور از آن بغض اصحاب رسول باشد، مذموم است.
برادر گرامی همیه شیعیان دوازده امامی از صحابه ای مثل معاویه و مروان و حکم و خالد بن ولید که جنایاتش در حمله به ایران شهره خاص و عامه و خود ابن ملجم که صحابی بود متنفرن.برای همین قبر جامی را اتش زدند(من این کار را تایید نمی کنم) و با ابن ملجم مقایسه کردنش. سیدنور الله شوشتری به شیعه تراشی معروف بود اصلا لقبش قاضی شیعه تراش ولی وقتی به جامی میرسه با ابن ملجم مقایسش میکنه.عرب ها ضرب المثلی دارند میگویند وای به حال کسی که نمرود به او بگوید کافر.
عارفان سه گروهند : اوتاد چهار نفر، ابدال سی نفر و صالحین که تعدادشان بیشتر است!
برادر من بحث سر اثبات عارف بودن حافظ. اول شما عارف بودن حافظ را ثابت بفرمایید بعد در هر دسته ای بود ابدال یا اوتاد یا اولیا مهم نیست.
براى هر قرن و نسلى از اين امّت، رسولى از خاندان محمّد است كه در ميان آن نسل كه فرستاده به سوى آنهاست ظهور مى كند. همينان هستند اولياء و همينانند رسولان.
اول ثابت کن حافظ عارف بعد احادیث فضیلت عرفا را بیار.شما از کجا فهمیدی حافظ مصداق این حدیث.از دستمال کشی ابو اسحاق و شاه منصور،ملیجک دربار بودنش فهمیدی یا از مغ بچه و منصور حلاجش.
از دوستان طرفدار عرفان و حافظ شیرازی می خواهم دلیل عارف بودن حافظ شیرازی را بیان کنند.
با سلام وعرض ادب
ببینید برادرم اگه واقعا دنبال حقیقتید یه نیم نگاهی
به عرفای امروزی بندازید آیا اهل شراب خوردن هستن؟
آیا در اشعارشون از کلمات می ومعشوق استفاده نمیکنن؟!
من به شخصه با اینکه دست به قلم هم نیستم ولی
این کلمات رو در اشعارم بکار میبرم .البته اگه بشه
اسم شعر روشون گذاشت .
با اینکه خدا رو شکر رنگ می رو تا حالا به چشم ندیدم وخدا نکنه هم هیچوقت ببینم .
این همه ضرر جسمی که شراب داره مگه دیوونه باشه انسان بخواد بخوره .
تهمت زدن هم در شأن یه مومن نیست .
ببینید برادرم اگه واقعا دنبال حقیقتید یه نیم نگاهیبه عرفای امروزی بندازید آیا اهل شراب خوردن هستن؟
آیا در اشعارشون از کلمات می ومعشوق استفاده نمیکنن؟!
من به شخصه با اینکه دست به قلم هم نیستم ولی
این کلمات رو در اشعارم بکار میبرم .البته اگه بشه
اسم شعر روشون گذاشت .
با اینکه خدا رو شکر رنگ می رو تا حالا به چشم ندیدم وخدا نکنه هم هیچوقت ببینم .
این همه ضرر جسمی که شراب داره مگه دیوونه باشه انسان بخواد بخوره .
تهمت زدن هم در شأن یه مومن نیست .
می در اشعار عرفای امروزی به معنی شراب انگور نیست به همین خاطر هم مثل حافظ شیرازی 22 ماه به خاطر عیاشی و کلمات کفر امیز در یزد تبعید نشدند.مراجعه کنید به شرح جلالی دیوان حافظ بخش علت تبعید حافظ به یزد.
درباره تهمت زدن هم من در همان مطالب اولیه عرض کردم از نظر من حافظ یک شخصیت مجهول الحال است که نمی دانیم شراب خوار بوده یا نه انشاالله که نبوده همانطور که دلیلی برای عارف بودن او نداریم.علت این مجهول الحال بودن حافظ هم این است که اطلاعات زندگی او از افرادی مثل محمد گلندام که خودش هم مجهول الحال است و دیگر صوفیه رسیده که یا راستگویی انها مشخص نیست و یا خودشان حافظ را ندیدند.
نگویمت که همه ساله می پرستی کن
سه ماه می خور و نه ماه پارسا میباش.درود
سروده ی بالا چگونه ممکن است عرفانی باشه ؟
سه ماه عارف باش و 9 ماه پارسا ؟؟
یک نمونه ی دیگر
چل سال رنج و غصه کشیدیم و عاقبتتدبیرما به دست شراب دوساله بود
مراد از شراب دوساله چیه ؟
عرفان دو ساله ؟؟؟
سلام علیکم
این معنا چطوره؟ «براى رسيدن به قرب و وصال دوست، مجاهده ها و كوششها نموديم و رنج و غصّه ها تحمل كرديم، سرانجام زمانى رنج و غصّه ما پايان يافت، كه محبوب با تجلّيات پر شور خود تدبير غم و اندوهمان بنمود و بكلّى از خويش بيرون شديم و زحمات چهل ساله پايان يافت»
ممكن است بخواهد بگويد: چهل سال رنج و غصّه كشيديم؛ تنها دو سالِ از آن را كه بخوبى به مراقبه و توجّه به دوست پرداختيم، نتيجه بخش گرديد.
به شاهد این بیت دیگرش که میگوید «آن نافه مراد که میخواستم ز غیب / در چین زلف آن بت مشکین کلاله بود»
در اين چهل سال، نافه مراد خود (محبوب) را از كنار مظاهر جستجو مى كردم؛ و حال آنكه، او را جز با كثرات، و محيط به آنها نمى توان مشاهده نمود؛ كه: «إِلهى! عَلِمْتُ بِاخْتِلافِ الآثار وَتَنَقُّلاتِ الأَطْوارِ أَنَّ مُرادَكَ مِنّى أَنْ تَتَعَرَّفَ إِلَىَّ فى كُلِّ شَىْ ءٍ حَتّى لا أَجْهَلَكَ فى شَىْ ءٍ.»
(بار الها! با پى در پى در آمدن آثار و مظاهر و دگرگون شدن تحوّلات دانستم كه مقصود تو از من اين است كه خودت را در هر چيز به من بشناسانى، تا در هيچ چيزى به تو جاهل نباشم.)
ببینید برادر؛ برای این بحث متمرکز شدن بر روی جزئیات به عنوان اصل مسأله، کار لغو است؛ بله تنها برای استشهاد میتوانید به مصادیق استشهاد کنید و پاسخ آن را هم دریافت کنید اما باز اصل اشکال باقی خواهند ماند و مدام شما موارد را علَم میکنید و ما هم مدام پاسخ میدهیم و بالاخره اختلاف فیصله نمییابد چون موارد یکی دو تا نیست! پس پاسخ کامل به این سؤال باید به صورت کلی باشد.
یک پاسخ کلی، پاسخ نقضی است. به این معنا که این حرفها را در باره هر کسی میتوان زد این انگها را به اکثر شاعرها می توانید وارد کنید و اگر قرار باشد بکار بردن برخی الفاظ به ظاهر فسقآلودموجب فسق قائل آن باشد، اکثر شعرای ما فاسق خواهند شد. مثلا شیخ بهایی هم از این حرفهای رندی به اصطلاح آنطوری که در کلمات حافظ آمده در کلمات او هم آمده؛ حتی میتوان گفت کمترش نیامده مثل این شعر معروفش: دین و دل بیک دیدن باختیم و خرسندیم / در قمار عشق ای دل کی بود پشیمانی/ ... زاهدی به میخانه سرخرو ز می دیدم / گفتمش مبارک باد ارمنی مسلمانی/ سجده تربتی دارم راه مسجدم منمای/ کافر ره عشقم من کجا مسلمانی.
اگر شعرهایی که مجتهدهای زمان و فقهای زمان و مراجع تقلید زمان در این زمینهها گفتهاند همانها را بخواهیم جمع کنیم مثل شعرهای مرحوم میرزا محمد تقی شیرازی، شعرهای مرحوم نراقی خودش یک داستانی دارد. یا اشعار علامه طباطبایی.
مثل این شعر جناب علامه: پرستش به مستی است در کیش مهر / برون اندزین جرگه هشیارها / به شادی و آسایش و خواب و خور/ ندارند کاری دلافگارها... به اندوه آینده خود را مباز / که آینده خوابی است چون پارها (در این بیت قیامت اینجوری که مفسرین مادی حافظ تفسیر میکنند، انکار شده).
جواب کلی حلی:
اگر کسی بخواهد حافظ را تفسیر کند باید در جو و سنت خود حافظ تفسیر کرد. باید به تعبیر شهید مطهری، در داخل همان بوستانی که رشد کرده که آن بوستان فرهنگ اسلامی است در آنجا باید مطالعه شود. تا ما استادهای حافظ را، جو حافظ را فضائی که حافظ در آن تنفس کرده به دست نیاوریممحال است. اشتباه این است که در عصر ما ادبا می]واهند حافظ را شرح کنند، بزرگترین ادیب جهان هم بیاید نمیتواند حافظ را شرح کند. حافظ را عارفی باید شرح کند که ادیب هم باشد. آنهم ادیبی به معنای جامع علوم عصر خودش و زمان خودش یعنی ادیبی از زمان حافظ که ادیب زمان حافظ باشد.
ممکن است یک سوال مطرح شود که چرا عرفا حرفهای خودیشان را ایجوری در پرده گفته اند چرا سمبلیک حرف زدهاند چرا مرادشان را صریح نگفته اند؟ تا این همه مشکلات و کژفهمی را پدید نیاورد؟
در مقام پاسخ برخی به بیراهه رفته اند و گفته اند در ابتدا عرفا حرفهای خودشان را صریح میگفتند بعدها چن دیدند این حرفهای صریح و بیپرده و رک برای اینها دردسر درست کرده مجبور شدند که حرفهایشان رد در پرده بگویند. پس برای این که اهل ظاهر، فقها و پیروان فقها مزاحمشان نشوند این بود که حرفشان را در پرده گفتند.
اما این حرف قابل مناقشه است چون میتوان در پاسخ به آن گفت: این چه جور در پرده گفتن است؟! اگر به یک زبان دیگری می گفتند که مردم اشتباه میکردند مثلا به جای این حرفها مثلا کلمه وضو میآوردند، غسل میآوردند، تیمیم میآوردند رکوع میگفتند، ... بعد میگفتند مقصود ما از سجود فلان معنا است از رکوع فلان معنا است و ... اینها که از این الفاظ شرعی و الفاظ مقدس عرفی استفاده نکردهاند! از الفاظی استفاده کردهاند که مفهوم ظاهریاش یا فسق بوده یا کفر؛ صریحا از ایمان و دین و دل به یک دیدن باختیم و خرسندیم حرف میزنند. این چه در پرده حرف زدنی است!
شهید مطهری علت این سبک را دو مطلب عنوان میکند:
یکی این که شعر و و ادب و فصاحت و بلاغت و زیبایی بیان خودش یک وسیلهای است برای بهتر رساندن هر پیام. حالا این پیام هر چه میخواهد باشد؛ سیاسی باشد، ... . با یک شعر میتوان به اندازه صد تا کتاب در مردم اثر گذاشت. عرفا برای پیام عرفانی خودشان، از زیبایی ادب از قبیل تشبیهات، تمثیلها، شعرها و از این رمزی سخن گفتنها استفاده کرده اند زیرا مسلما مطالب را زیباتر میکند تا این که بیایند و مطالب را مکشوف و بیپرده بیان کنند. در واقع برای تبلیغ حرفهایشان این شیوه را در پیش گرفتند.
دلیل دیگر این که هیچ لفظی نمیتواند این مفاهیم عرفانی را منتقل کند. الفاظ بشر از افاده این معانی کوتاه است. به تعبیر خودشان، عشق قابل بیان نیست. زبان عشق زبان بیانی نیست. حافظ خودش به این مطلب تصریح کرده است:
آنکه به تقریر و بیان دم زنی از عشق/ ما با تو نداریم سخن خیر و سلامت.
یا
سخن عشق نه آن است که آید بزبان / ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و و شنود
پس این حرفی است که خود این آقایان معتقدند که این مطالب و معانی با بیان صریح گفتنی نیست و فقط باید با رمز گفته شود و فقط افرادی میتوانند آنها را بفهمند که اهل راه و اهل سلوک باشند و لا غیر. بقول مولوی، زبان مرغان است، منطق الطیر است کسی که علمناه منطق الطیر است میفهمد. پس زبان این حرفها، همین زبان است. یعنی زبان رمز است و فهمش هم مختص به اهل رمز است.
عارفان معتقدند که این راه را نه با قدم فکر و عقل می شود پیمود و نه با بیانی که آن بیان مال فکر است و مال عقل.
ظاهر گرایان میگویند تعابیر فسق آلود از قبیل می و میپرستی و شاهد و شاهد بازی و ... همه حکایت از فکر و شخصیت حافظ دارد و این توجیهات و تأویلات عرفانی را دوستداران وی بر او بسته اند چون نمیخواهند محبوبشان فردی فاسق و فاجر و لاابالی ظاهر گردد. در واقع ظاهر و باطن شعر حافظ همین است پس اولا شعر جدی است نه تخیل. ثانیا از اول تا اخرش بر همین وزن و سنخ است (چون برخی در مقام توجیه، اشعار حافظ را مستند به دو دوره از زندگی او دانسته اند).
در پاسخ باید گفت اصلا تاریخ زمان حافظ او را یک مرد متدین می شناخته است. به عنوان مثال آٔقای محیط طباطبایی در یک استناد تاریخی معتقد است حافظ در عصر خودش و عصرهای بعد به عنوان شیعه میشناختهاند.
اگر حافظ از این دسته است پس شما از کجا فهمیدید عارف است عرفان او که پوشیده بوده.
دوستان قبل از شما رفتن این کرامات را بیاورند هنوز پیدا نکردن. شما پیدا کردی بیار.اول ثابت کن حافظ عارف بعد احادیث فضیلت عرفا را بیار.شما از کجا فهمیدی حافظ مصداق این حدیث.از دستمال کشی ابو اسحاق و شاه منصور،ملیجک دربار بودنش فهمیدی یا از مغ بچه و منصور حلاجش.
حقّا که از همون طایفه خشک مغز و کوردل تفکیکی ها هستی! واقعا مو نمیزنی!!!
اول ثابت کن حافظ عارف بعد احادیث فضیلت عرفا را بیار.شما از کجا فهمیدی حافظ مصداق این حدیث.از دستمال کشی ابو اسحاق و شاه منصور،ملیجک دربار بودنش فهمیدی یا از مغ بچه و منصور حلاجش.
سلتم علیکم
بیائید و
یا به همان دیوار حاشا تکیه بدهید و یا به ظاهر اشعار و انکار تفسیر متمرکز بشوید . این دو با هم یعنی همان که من گفتم شنفتم
عرفا و صوفیه وجود و ماهیت ماسوی الله را منکرند . تمام موجودات را تجلی ذات حق میدانند که آن تجلیات خود را در آئینه حق میبینند و تصور به وجود خود میکنند .
آنچه که از حلاج و انا الحقش در کلام عزفا می آید شخص حلاج نیست در مکتب عشق تمثیل عشقبازی و در مکتب اشراقی ابن عربی نمود تعبد عدم وجود متصوره با انقطاع از تعلقات دنیوی و نیستی از این هستی است
پیر مغان حضرت حق از حضرات خمس است و مغ بچه ، عارفی است که در دیر مغان ساکن و یکی از عرفاست که حضرت حق ولایتش را پذیرفته. یکی از ابدال ، خضر راه
مغ بچه ای میگذشت راهزن دین و دل - در پی آن آشنا از همه بیگانه شد
آتش رخسار گل خرمن بلبل بسوخت - آتش رخسار شمع آفت پروانه شد
گریه شام و سحر شکر که ضایع نگشت - قطره باران ما گوهر یکدانه شد
...
این نظم در اصطلاحات عرفانی و ذکر این ظرائف مختص اهل معرفت است . همانطور که بنا ، مهندس یا فقیه را با اصطلاحات صنعتشان میشناسند عارف و صوفی را هم از همین اصطلاحات میشناسند.
برخورد جامی و حافظ با شاهان رو میتوان با زمینه تصور سنت از خلیفه دانست . اهل سنت معتقدند هرکسی خلیفه شود جعل الهی در خلافتش بوده لذا اگر کسی به اندازه یک وجب از خایفه جدا شود هلاک گردیده .
پس اگر جامی تندی و خامی میکند بواسطه چنین تعبدی است که نسبت به باودهای مذهبی اش دارد و اگر مدح رسول و اهل بیت هم میکند در قید همین تعبد است در مورد حافظ هم همینطور است والا او که زهاد را بواسطه دین فروشی زیر نقد تند میبرد چگونه ممکن است از خایفه با ردای طلائیش بگذرد.
سلام علیکم
برخورد جامی و حافظ با شاهان رو میتوان با زمینه تصور سنت از خلیفه دانست . اهل سنت معتقدند هرکسی خلیفه شود جعل الهی در خلافتش بوده لذا اگر کسی به اندازه یک وجب از خایفه جدا شود هلاک گردیده .پس اگر جامی تندی و خامی میکند بواسطه چنین تعبدی است که نسبت به باودهای مذهبی اش دارد و اگر مدح رسول و اهل بیت هم میکند در قید همین تعبد است در مورد حافظ هم همینطور است والا او که زهاد را بواسطه دین فروشی زیر نقد تند میبرد چگونه ممکن است از خایفه با ردای طلائیش بگذرد.
برادر گرامی این بحث را من در همین مطلب با کاربر حافظ داشتم.کاشکی ان را مطالعه میکردی.ایشان نتوانستن مرا قانع کنند انشاالله شما بتوانید مرا هدایت کنید.این که شما میگویید ما اهل سنتی داشتیم که حکومت خلفا فاسد ظلم و جور را قبول داشتند ولی به فنا در ذات خدا رسیدند مثل اینکه من به شما بگویم شیخ ما استاد فیزیک دانشگاه شریف ولی هنوز جدول ضرب نمی داند.ایا شما از من همچین حرفی را قبول میکنید؟؟؟؟مثل اینکه الان یک نفر از ابوبکر البغدادی و نتانیاهو تعریف تجمید کنه و هم پیاله باشه بعد طرفدارانش بگویند او به مقام فنا رسیده!!! اهل سنت هنوز نمیدانند امام هادی(ع) حجت خدا بر روی زمینه بعد چگونه به مقام فنا رسیدند.شمس تبریزی اینقدر زنش را کتک زد که مرد.حافظ به خاطر عیاشی و کلمات کفر امیز نزدیک دو سال در یزد تبعید بود.مولوی جدا از سماع زنانه اش به پسرش می گوید سگ و خر و غر خواهر(به دلیل رکیک بودن لفظ غر نمی توانم ترجمه کنم خودتان به فرهنگ معین مراجعه بفرمایید) اینها با این حال و روزشان چگونه به این مقامات رسیدند؟؟؟
ایا هر کسی چند بیت درباره وحدت وجود و تجلیات شعر بگوید و کراماتی برای خودش نقل کند که کسی ندیده عارف است؟؟؟ایا تا حالا کسی را دیدی بگویید ماست من ترشه.مثل کرامات عرفا اهل سنت یا امثال حافظ که مذهبش مشخص نیست مثل خود گویی خود خندی عجب مرد هنرمندی است
این جمله از بو علی سینا است از علامه حلی و علامه مجلسی که نیست:
بوعلي سینا در «اشارات» ميگويد «من تعودان يصدق بغير دليل فقد انخلع من كسوة الانسانية»، «كسي كه هرحرفي را بدون برهان و دليل بپذيرد؛ از لباس آدمي بيرون رفته است
سلام علیکمبرادر گرامی این بحث را من در همین مطلب با کاربر حافظ داشتم.کاشکی ان را مطالعه میکردی.ایشان نتوانستن مرا قانع کنند انشاالله شما بتوانید مرا هدایت کنید.این که شما میگویید ما اهل سنتی داشتیم که حکومت خلفا فاسد ظلم و جور را قبول داشتند ولی به فنا در ذات خدا رسیدند مثل اینکه من به شما بگویم شیخ ما استاد فیزیک دانشگاه شریف ولی هنوز جدول ضرب نمی داند.ایا شما از من همچین حرفی را قبول میکنید؟؟؟؟مثل اینکه الان یک نفر از ابوبکر البغدادی و نتانیاهو تعریف تجمید کنه و هم پیاله باشه بعد طرفدارانش بگویند او به مقام فنا رسیده!!! اهل سنت هنوز نمیدانند امام هادی(ع) حجت خدا بر روی زمینه بعد چگونه به مقام فنا رسیدند.شمس تبریزی اینقدر زنش را کتک زد که مرد.حافظ به خاطر عیاشی و کلمات کفر امیز نزدیک دو سال در یزد تبعید بود.مولوی جدا از سماع زنانه اش به پسرش می گوید سگ و خر و غر خواهر(به دلیل رکیک بودن لفظ غر نمی توانم ترجمه کنم خودتان به فرهنگ معین مراجعه بفرمایید) اینها با این حال و روزشان چگونه به این مقامات رسیدند؟؟؟
ایا هر کسی چند بیت درباره وحدت وجود و تجلیات شعر بگوید و کراماتی برای خودش نقل کند که کسی ندیده عارف است؟؟؟ایا تا حالا کسی را دیدی بگویید ماست من ترشه.مثل کرامات عرفا اهل سنت یا امثال حافظ که مذهبش مشخص نیست مثل خود گویی خود خندی عجب مرد هنرمندی است
این جمله از بو علی سینا است از علامه حلی و علامه مجلسی که نیست:بوعلي سینا در «اشارات» ميگويد «من تعودان يصدق بغير دليل فقد انخلع من كسوة الانسانية»، «كسي كه هرحرفي را بدون برهان و دليل بپذيرد؛ از لباس آدمي بيرون رفته است
سلام علیکم
اول اینکه اینها نظر و تحلیل شخصی بنده بود که عرض شد نقدها و ارشادات را با کمال میل از بزرگواران میپذیرم . اما بعد اینکه ..
خودتان فرمودید از زندگی حافظ چیز زیادی بدست ما نرسیده لذا این قضاوت ها و وارد کردن اتهام تبعید بواسطه عیاشی بخصوص جمع آن با کلمات کفرآمیز نمیتواند مورد اعتنا و استناد قرار گیرد.
اما در مورد نقدهایتان بر تولی اهل بیت و پذیرش خلفا حق با شماست . ولی این پذیرش هم تعبدی است در امور تعبدی کسی بدنبال استدالال برود میگویند پاهایش چوبین است این اعتقاد ما و آنهاست . در روایتی از صحیح بخاری از پیامبر چنین که گفته شد نقل شده . حال اگر بپرسیم که چطور خلیفه جعل الهی میتواند باشد ولی امام مجعول نداریم متهم به کفر و فتنه میشویم و تبعید به یزد .
پس این پذیرشها از روی تعبد است و پیش فرض مذهبی دارد نه از روی عناد با ائمه ، و اگر خامی هم بشود از همان جهت است نه اینکه دین خود را عناد با اهل بیت گرفته باشند.
اینکه چرا به مقاماتی میرسند خداوند با بندگان از باب رحمانیت در ایتدای امر برخورد میکند ولی با مومنین دین حقه از باب رحیمیتش . هر دو نفع میبرند به اندازه ظرفیت .
انکار ظواهر امور دنیوی و توسل و تمرکز بی حصر به تعبیر و تفسیر وقایع ، اسطوره تمثیل سازی از وقایع ، اشخاص و افراد برای رساندن مقصود از خصوصیات فکری عرفا و متصوفه است
بشکلی که مثلا فرهاد که عاشق زنی شده و فریب او را خورده و در کوه مهدسی میکند تا شیر از کوه در حوضی سرازیر شود تا شیرین بدنش را صبح به صبح در آن بشوید و بعد از شنیدن خیانتش با تیشه به سر خود میزند به نظر عقلا آدم جاهل و فربب خورده است ولی در نظر اهل عشق این تفسیر و تعبیر به مفاهیمی چون عشق و شهادت در راه دوست.
پس وقتی میخواهیم واقع منظور و مقصودشان را بفهمیم نباید با میزان و معیار خود ، گفتار و کردارشان را تفسیر کنیم.
مرگ کیمیا و قتل او بدست شمس رو که گفته میشودمنبعش کتابی در پاکستان است را نظری درباره اش ندارم و قصدی برای دفاع بی دلیل و ذم از روی ظن نمیبینم
خودتان فرمودید از زندگی حافظ چیز زیادی بدست ما نرسیده لذا این قضاوت ها و وارد کردن اتهام تبعید بواسطه عیاشی بخصوص جمع آن با کلمات کفرآمیز نمیتواند مورد اعتنا و استناد قرار گیرد.
سلام علیکم
بارها اشاره کردم همانطور که مدرک محکمی بر عارف بودن حافظ نیست مدرک محکمی هم درباره شراب خوری او وجود ندارد چرا که اخبار زندگی حافظ از طرف محمد گلندام که مشخص نیست که چه کسی است یا صوفیه دروغگو یا افرادی که حافظ را خودشان ندیدند به ما رسیده و مذهب حافظ هم همینطور است که در اصطلاح علم رجال به این افراد مجهول الحال یا مهمل می گویند.
به نظر این بنده کوچک خدا هیچ اشکالی ندارد ما به اشعار شاعری مثل حافظ توجه کنیم،بسیاری از شعر های حافظ زیباست و می تواند در مکاتب انسان ساز مورد توجه قرار گیرد ولی نباید در مورد او غلو کنیم مثلا یک کار مهم زندگیمان را به فال حافظ گره بزنیم یا الفاظی مثل لسان الغیب بدهیم در حالی که زندگی حافظ نا مشخص است چه برسد به ارتباط او با غیب و در حالی که افراد زیادی که برای شریعت اسلام و انسانیت زحمات فراوان کشیدن همچین القابی ندارند.
موفق و سلامت باشید
من در همین مطلب با کاربر حافظ داشتم.کاشکی ان را مطالعه میکردی.ایشان نتوانستن مرا قانع کنند انشاالله شما بتوانید مرا هدایت کنید.این که شما میگویید ما اهل سنتی داشتیم که حکومت خلفا فاسد ظلم و جور را قبول داشتند ولی به فنا در ذات خدا رسیدند مثل اینکه من به شما بگویم شیخ ما استاد فیزیک دانشگاه شریف ولی هنوز جدول ضرب نمی داند.ایا شما از من همچین حرفی را قبول میکنید؟؟؟؟مثل اینکه الان یک نفر از ابوبکر البغدادی و نتانیاهو تعریف تجمید کنه و هم پیاله باشه بعد طرفدارانش بگویند او به مقام فنا رسیده!!! اهل سنت هنوز نمیدانند امام هادی(ع) حجت خدا بر روی زمینه بعد چگونه به مقام فنا رسیدند.شمس تبریزی اینقدر زنش را کتک زد که مرد.حافظ به خاطر عیاشی و کلمات کفر امیز نزدیک دو سال در یزد تبعید بود.مولوی جدا از سماع زنانه اش به پسرش می گوید سگ و خر و غر خواهر(به دلیل رکیک بودن لفظ غر نمی توانم ترجمه کنم خودتان به فرهنگ معین مراجعه بفرمایید) اینها با این حال و روزشان چگونه به این مقامات رسیدند؟؟؟
ایا هر کسی چند بیت درباره وحدت وجود و تجلیات شعر بگوید و کراماتی برای خودش نقل کند که کسی ندیده عارف است؟؟؟ایا تا حالا کسی را دیدی بگویید ماست من ترشه.مثل کرامات عرفا اهل سنت یا امثال حافظ که مذهبش مشخص نیست مثل خود گویی خود خندی عجب مرد هنرمندی است
سلام علیکم
آیا شما به قطعی رسیدهاید که شهادت دهید حافظ شیرازی سنی مذهب است؟
بر فرض که ایشان سنی مذهب است؛
اولا، رسیدن به مقامات عرفانی نقطهای مانند خط پایان مسابقههای دو میدانی نیست که هر کس به آنجا رسید دیگر به همه چیز رسیده است و همه کمالات را از آن خود کرده است. بلکه میتوان به جد گفت به تعداد انسانها میتوان دارای مقامات و درجات عرفانی بود. این تازه جایی است که بگوییم شخص در وادی عرفان عملی دارای تجربیاتی بوده است. در باره عرفان حافظ اگر کسی بخواهد بحث کند یک قسمت این است که حافظ در این وادی که یک وادی وسیع و ناشناختهای است چه گامهایی برداشته است؟ چه حالات و مقاماتی را از عرفان در شعر خودش منعکس کرده است؟ یعنی در اشعار حافظ چه مقامات سیر و سلوکی دیده میشود؟ که راه علمیاش این است که انسان دقیقا از یک طرف به آنچه که عرفا در کتبی که برای این موضوع تصریح کردهاند را با اشعار حافظ مقایسه کند و ببیند آثار چه مقدار از این اصطلاحات را پوشش داده است.
به عقیده صاحب نظران، یک قسمت ارزش حافظ به این درک میشود که وی توانسته این حالات معنوی را در اشعار خودش منعکس کند.
ثانیا، یک قسمت عرفانی بودن یک عارف، عرفان عملی است. یک حیثیت عرفانی بودن، مختص به عرفان نظری است. عرفان نظری یعنی آن نظری که عارف و عرفان درباره جهان هستی دارد. به عبارت دیگر طبقه عرفا یک جهانبینی خاصی دارند که با سایر جهانبینیها متفاوت است. درباره خدا، درباره هستی، دربارهی اسماء و صفات حق، و درباره انسان. این جنبه نظری، یعنی اظهار نظر کردن در مورد این موضوعات.
به عبارت دیگر، برای عارف توصیف کردن یک شخص همین مقدار کافی است که ببینیم وی خدا را و انسان را و جهان و عالم را به طرزی که عرفا توصیف میکنند، توصیف کرده است. در این زمینه یکی از آموزههای کلیدی عارفان، آموزهی وحدت شخصی وجود است که به وفور در اشعار حافظ منعکس شده است. در جزئیات نیز موارد بسیار است که در صورت لزوم، به آن ها نیز اشاره میکنم.
ثالثا، در مورد نظریه سنی مسلک بودن وی نیز این نکته ضروری است که عارفان در عین حال که اهل کشف و شهود اند اما چون خود را صاحب کشف اتم نمیدانند و امکان خطا و ایراد منقصت در کار خود روا میدارند، برترین ملاک و معیار کشف خود را کشف اتم محمدی میدانند. با این مقدمه، چون با سنت روایی اهل سنت مشهور بودهاند، ولو شهوداتی در باب امر ولایت داشته اند، به دلیل روایات و نوع معرفتشناسی که در باب احادیث داشتهاند، با وجود احادیث دال بر فضیلت خلفا، به کشف خود وقعی ننهاده، به اصطلاح دست به عصا حرکت کردهاند. این مطلب در موارد بسیاری از کتب عرفا مانند ابن عربی در فتوحات مکیه تصریح شده است.
در قضاوتهای تاریخی، نباید حال و هوای آن دوره مورد قضاوت را نادیده گرفت و بر مبنای حال و هوای عصر خودمان قضاوت کرد.
در ارزشگذاری در مورد اشخاص، نباید حال و هوای معرفتشناسانهی آن شخص را نادیده گرفت و با معرفتشناسی خودمان به سراغ ارزشگذاری وی رفت. الان ما یک معیارهایی برای صحت و سقم حدیث منقول از رسول الله صلی الله علیه و آله داریم اما در میان مذاهب دیگر، این معیارها متفاوت خواهد بود.
اکثر مردم فکر میکنند کسی که صاحب کشف است دیگر همه چیز در این کشف برای او آفتابی و اظهر من الشمس خواهد شد. اصلا کسی که صاحب کشف است چه چیزی را کشف میکند؟ متعلق کشف چیست؟
آنوقت از آنطرف از رموز مهم و کلیدی عرفا برای این که صاحب مقامات شوند، تبعیت از شریعت است. آنقدر شریعت در کار این آقایان مهم تلقی میشده که اصطلاح «شریعت، طریقت و حقیقت» نقل زبان آنان بوده. معنای این سخن این استکه شریعت راه رسیدن به طریقت و طریقت طریق وصول به حقیقت است با این توصیف، نمیتوانستهاند به سنت حدیثی که طریق اثبات شریعت است، بیپروا پشت کنند.
از دوستان طرفدار عرفان و حافظ شیرازی می خواهم
ادر کاسا و ناولها الا یا ایها الساقی
سلام و درود
البته من حافظ شناس نیستم و شعرای حافظ(همه شعرای خمسه) رو ولی دوست دارم!یکی از کتابایی که در مورد حافظ شناسی خوندم کتاب علی حصوری بود که شعراشو بر اساس سن حافظ ترتیب داده بود و موقعیت زمانی و شرایط جامعه که کتاب خوبی بود!همچنین برنامشون در پرگار بی بی سی با آقای آشوری عزیز هم در این زمینه جالبه
بنظرم حافظ خیلی نزدیکی داره نوشته هاش با نیچه! یعنی سبک قلم یا به قول نیچه رقص قلمشون خیلی شبیه همه! که حتی نیچه براش ی شعر گفته(نیچه دو چیز رو مضر میدونسته یک الکل دو مسیحیت)که در رابطه با الکل و حافظ ی شعری گفته(نیچه آب رو بهترین مایع میدونست و حافظ رو از شراب دوستی بری میکنه)
[SPOILER]’به حافظ. پرسشِ یک آبنوش.‘
آن میخانه که تو از بهرِ خویش بنا کرده ای
گُنجاتر از هر خانهاى ست،
میاى که تو در آن پرورده ای
همه–عالم آن را دَرکشیدن نتواند.
آن پرندهاى که [ناماش] روزگارى ققنوس بود،
در خانه میهمانِ تو ست،
آن موشى که کوه زاد،
همانا——خود تو ای!
همه و هیچ تو ای، می و میخانه تو ای،
ققنوس تو ای، کوه تو ای، موش تو ای،
تو که هماره در خود فرومیریزی و
هماره از خود پَر میکشی—
ژرفترین فرورفتگیِ بلندیها تو ای،
روشنترین روشنیِ ژرفاها تو ای،
مستیِ مستانهترین مستیها تو ای
——— تو را، تو را —— با شراب چه کار؟
البته دوستان بهتر از من میدونن که نیچه کلا افراد رو زیاد دوست نداشت مثلا به سقراط میگه دلقکی بود که با مسخره بازی توجه مردمو میخواس جلب کنه یا اسپینوزا رو ذلیل منزوی میدونست افلاطون رو کامپرست که دنبال جوانان آتن بود و هوگو بالزاک بیمزه شوپنهاور لاشخور منفی بین مسیحی[خودش روزگاری شوپنهاوری بود] ،کلا چند شخصیت رو دوست داشت که میشه به زرتشت(که در چنین گفت زرتشت کاملا با اخلاق باژگونه ای هستش) هیوم،حافظ،ناپلئون اشاره کرد[/SPOILER]
ازینورم داخل احمد کسروی رو داریم که به حافظ حمله میکنه و متناقض گو توصیفش میکنه!
جالبی حافظ اینه که بعضی اوقات برخی مومنین تکفیرش میکنن بعضی اوقات هم کافرین مومنش میدونند و بعضی اوقات کافرین کافرش میدونن و بعضی اوقات مومنین مومن اصلا با ایهاماش همه رو گذاشته سر کار!
از خرد مندی خیام در لفافه تا عاشقانه سعدی تا حتی میشه گفت شور انگیزی مولانا هم درش یافت میشه!)
الان دوس دارم به یک ابَر بیت حضرت حافظ اشاره کنم و ببینیم فقط چقد تفسیر و ایهام زیبایی داره حتی در باره این یک بیت کتاب هم نوشتن(سعید نیاز کرماانی)
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت / آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد
[SPOILER]که از جنابان خمینی خرمشاهی کسروی لاهوری حسن زاده آملی مطهری سروش و...هر یک تفسیر و تاویلی برای این شعر نوشتن
یکی میگه صنع اسم یک دانش آموز همکلاسیشه یکی میگه مرجع ش به پیر بر میگرده که کار خطای خدا رو می پوشونه یکی میگه مرجع ش به خدا بر میگرده که با خطاپوشی (بدونه خطا) آفریده
با لحن جد : آفرین بر نظر ژرف بین پیر که راه حل درستی برای مسئله ی خطا یافته و خطای سطحی نگران را بر طرف کرد
با لحن طنز : پیر ما اصولاً اهل مسامحه و آسان گیری است … خودش را به سادگی می زد و می گفت هیچ عیب و علتی در کار نیست وخطاهای موجود را پرده پوشی می کرد
و...[/SPOILER]
حافظ شعرایی هم داره که بنظر ایراد بر خدا و مغایرت هستش پدرم روضه رضوان به دو گندوم بفروخت وآن صوفی ام الخبائثش خواند و امنو شراب بی غش معشوق و جای خالی و... بعضیا میگن حافظ خدا رو معشوقه کرده بعضی میگن معشوقشو به خدایی رسونده و می پرستدش
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست. پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
بنظرم بهترین کار اینه که من ازین بیت معشوقه بازی حافظ رو متصور شم دوست عارف ما زلف رو به الطاف الهی ربط بده و اهل تسننم بالاخره نمیدونم به یکی از خلفا ربطش بده زیبایی هرمنوتیکیش همینه!
به هر حال بنظرم فکر نکنم بشه نتیجه خاصی رسید!جز اینکه خود حافظو ببینیم ازش بپرسیم!
آیا شما به قطعی رسیدهاید که شهادت دهید حافظ شیرازی سنی مذهب است؟
برای بار هزارم مذهب حافظ از نظر من مشخص نیست.کاربر فاتح درباره جامی و حافظ صحبت کردن و انها را اهل سنت دانستن من هم طبق فرض ایشان جواب دادم.
به تعداد انسانها میتوان دارای مقامات و درجات عرفانی بود
اقا اینجا بحث درباره خداشناسی است که دارای کرامات و کشف و شهوده . نه لفظ عارف اگه بخواهی اینجوری حساب کنی پس باید به ابن ملجم هم بگیم عارف.ابن ملجم هم یک مقدار خدا را می شناخت
عرفان نظری یعنی آن نظری که عارف و عرفان درباره جهان هستی دارد
حافظ نه عارف نظری بود نه عارف عملی.ایشان ملیجک دربار بودن.
برای عارف توصیف کردن یک شخص همین مقدار کافی است که ببینیم وی خدا را و انسان را و جهان و عالم را به طرزی که عرفا توصیف میکنند، توصیف کرده است. در این زمینه یکی از آموزههای کلیدی عارفان، آموزهی وحدت شخصی وجود است که به وفور در اشعار حافظ منعکس شده است. در جزئیات نیز موارد بسیار است که در صورت لزوم، به آن ها نیز اشاره میکنم
بحث را تکراری و خسته کننده کردید
هیچ ادم عاقلی همچین تعریفی از عرفان را قبول ندارد اگر هم قبول کند دیگر عارف بودن فضیلتی نیست. اول می فرمایید هر کسی در هر رتبه ای عارف است الان هم می فرمایید هر کس جهان را همان گونه عرفا وصف کردن وصف کند مثل وحدت وجود پس عارف است.این دیگه چه نوع تعریفی از عرفانه!
شود مست وحدت زجام الست
هر آن کاو چو حافظ می صاف خورد
حتما به خاطر این یک بیت حافظ شده عارف کامل فرشته هام دارن دسته دسته بر قبرش نازل می شوند.هر ننه قمری یک مدت وقت بذاره می تواند یک بیت شعر درباره وحدت وجود بگوید.
چون فرمودید ایشان عارف نظری هستند اگر ممکنه چند شعر در زمینه غیب الغیوب و فیض اقدس و فیض مقدس و اعیان ثابته از ایشان برای من بیاورید.با تشکر
حالا خوبه کارشناس اویس در همین سایت گفته:
[FONT=Georgia][FONT=Georgia]همیشه مقدم داشتن عرفان نظری است که چشمه های حکمت را در نهاد انسان جوشان می سازد البته به شرط آن که با عمل صالح قرین باشد.
http://www.askdin.com/showthread.php?t=27780
کشف اتم محمدی
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
به کشف خود وقعی ننهاده، به اصطلاح دست به عصا حرکت کردهاند. این مطلب در موارد بسیاری از کتب عرفا مانند ابن عربی در فتوحات مکیه تصریح شده است
اره ابن عربی به کشف و شهوداتش وقعی ننهاده بود مخصوصا ان کشفی که دیده پیامبر بعد از ختم صحیح بخاری دعا فرموده و فرمودند سه طلاق در یک مجلس سه طلاق حساب می شود!!! یا رجبیون رافضه را خوک دیدن.
اتفاقا در راستای اینکه طبق تعریف شما همه عارف هستند پس من هم عارف هستم و حداقل مذهبم مشخصه و اهل نماز و روزه هم هستم و متهم به شراب خواری و دستمال کشی ظالمان نیستم و برایش شاهد هم دارم پس وضعم از حافظ بهتره اگر هم دوست داشته باشید وقت می گذارم یک بیت درباره وحدت وجود هم میگویم. دیروز طی یک کشف شهود دیدم اردیبهشتیون و شهروریون و اکتبریون و سپتامبریون به من گفتند ابن عربی خره گاو منه سوار بشی یورتمه میره :))))
اقا اینجا بحث درباره خداشناسی است که دارای کرامات و کشف و شهوده . نه لفظ عارف اگه بخواهی اینجوری حساب کنی پس باید به ابن ملجم هم بگیم عارف.ابن ملجم هم یک مقدار خدا را می شناخت
عرض نشد هر کسی بالفعل عارف است عرض کردم میتوان به تعداد افراد مقامات عرفانی داشت به دلیل کثرت اسماء و افعال الهی که هر انسان میتواند فانی در یک اسم یا چند اسم شود. این اسماء هم کلی و جزئی دارد. یکی دو تا نیست. قصدم از بیان این سخن این است به بیان علمی کسی که به سفر دوم یعنی صقع ربوبی رسید ممکن است حتی به قسمتی از عین ثابت خودش دست یابد و از دیگر اعیان ثابت بی اطلاع باشد. اینچنین نیست که هر کس که به تعین ثانی راه یافت دیگر همه چیز را بداند و بفهمد. تازه اگر نگوییم خودِ قرار داشتن در سفر اول که در میان عرفا به معراج تحلیل موسوم است، مصحح وصف عارف بودن است. دوباره این اشکال را نکنید که حافظ از این حرفهای معراج تحلیل و سفر اول و ... خبر نداشته! لازم نیست خبر داشته باشد، این عناوینی است که در کار عارفان عرفان نظری وارد شده است مسئله نامگذاریها نیست مسئلهی بار یافتن به حقیقت است.
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
مراد از کشف اتم محمدی، کشف حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله است که در احادیث ایشان بازتاب یافته است.
حافظ نه عارف نظری بود نه عارف عملی.ایشان ملیجک دربار بودن.
البته کسانی حافظ را در زمان خودش تا نزدیک به زمان خودش توصیف کردهاند، و القابی را برایش ذکر کردهاند، در میان این القاب نه لقب شاعری است و نه لقب عرفانی؛ بلکه گویی، که اصلا یک فقیهی را، یک حکیمی را، یک ادیبی را توصیف میکنند. یعنی همه عناوین هست جز عنوان عارف. میدانید چرا؟
چون دیوان حافظ را اول بار یک شخصی از معاصران و ظاهرا از همشاگردیهای حافظ که با حافظ پیش استاد درس میخواندهاند، بعد از وفات حافظ جمعآوری کرده که در برخی چاپها به محمد گل اندام شناختهاند (نه همه چاپها به خصوص در نسخههای خیلی قدیمی اسم محمد گل آندام نیست).
اما علی ای حال، این آقا یکی از معاصرین حافظ است. این آقای معاصر حافظ میگوید غالبا استاد ما «قوام الدین عبدالله» (یکی از استادهایشان) به حافظ اصرار میکرد که این اشعار را جمع آوری کند اما وی در این امر تعلل میکرده است. اما ظاهرا حافظ بر اساس بیمقدار دیدن خود اقدام به این کار نمیکرده است. تا این که بعد از سال 792 (بعد از وفاتش) ما اقدام به جمع آوری اشعار وی کردیم. آنوقت خود این شخصی که اقدام به جمعآوری اشعار حافظ کرده است وقتی از حافظ نام میبرد با این عناوین نام میبرد:
«ذات ملک صفات، مولانا الاعظم السعید، المرحوم الشهید، مخزن العلماء، استاد نحاریر الاد باء معدن اللطائف الروحانیة مخزن المعارف السبحانیة شمس الملة و الدین محمد الحافظ الشیرازی»
میبینید نه یک عنوان عرفانی دارد و نه یک عنوان شعری و بعد هم «طیب الله تربته و رفع فی عالم القدس رتبته»
گویی یک فقیهی را وصف کرده است.
الفاظ دال بر مقام عرفانی یک شخص مانند، قطب السالکین، فخر المتألهین، ذخر الاولیاء، شمس العرفاء واقف مواقف اسرار غیبی و ... هیچ در حقش گفته نشده است.
از این مطلب استباط میشود که خواجه در عصر خود بیشتر از زمره علما و فضلا و دانشمندان قلمداد میشده است تا از فرقه عرفا و صوفیه یعنی جنبه علم و فضل و ادب او بر جنبه عرفان و تصوف او غلبه داشته است. این غلبه نه بر اساس واقع و نفس الامر بوده بلکه در نظر مردم و میان مردم اینچنین بوده است.
ادامه دارد....
به نظرم شاعران اکثرا یا هزیان گو هستند یا ظاهر حرفشان شبیه هزیان گویان است....در هر صورت زیاد جدیشون نگیرید>:/
سلام علیکم
این معنا چطوره؟
درود
این که این همه برخی اصرار دارند به حافظ بر چسب عارف برنند برای بنده جای شگفتی است
خیلی جای شگفتی است که می و بت را که جز نجاسات اسلامی شمرده می شود نشانگر خداشناسی حافظ می دانند !!!
نمی دانم واقعن نمی دانم حافظ به جز این شعر آشکار زیر؛ با چه زبانی باید می گفت من شراب می خورم
که برخی باز با هر دست و پا ز دنی می خواهند بر چسب عرفان به این شعر بزنند
[FONT=IRANSans] حاش لله که نیم معتقد طاعت خویش این قدر هست که گه گه قدحی می نوشم خودش داره با زبان بی زبانی می گوید گاه گاهی می می خورم اخه چه جور باید بیت بالا را تاویل کرد به عرفان !!؟؟؟؟؟ انهایی که امروزه با تمسک به خیالپردازی و ماله کشی می کوشند حافظ را عارف جلوه دهند سخت در اشتباهند حافظ یک رند بوده است یک رند بوده همین به دیگر سخن مذهبش رندی بوده است حافظ سر حلقه ی رندان جهان است همین
[FONT=IRANSans]
من نمی دونم واقعن دیگه باید چجور می گفت که نشانگر می خوردن باشه
؟؟؟
اگر در اشعار خود می و بت که نجس اسلامی هستند بکار برده اند و از آن مراد عرفان داشتنه اند یک تقلید نا آگاهانه و چشم بسته از جناب حافظ است
اینها خود خوب می دانند که کسی نمی تواند در برابر حافظ قد علم کند و ازو ایراد بگیرد بنابراین از راهی دیگر وارد شده و او را به زعم خود تطهیر می کنند
نه عارف بوده نه دیندار بوده نه سنی بوده نه شیعه بوده
( البته گاهی ارزشها ی این مذاهب را تکریم کرده همانگونه که خارجی ها گاهی برخی مسلمانان را تکریم می کنند بدون اینکه اعتقادات آنها را دشته باشند )
مذهبش رندی ینی چه ؟
رندی ینی هر کاری می خواهی بکن ولی مردم ازاری مکن
خودش گفته
مباش در پی ازار و هر چه خواهی کن
که در مذهب ما جز این گناهی نیست
محروم دکتر معین میگوید (به نقل از شهید مطهری): حافظ استاد و معلم رسمی زیاد داشته است. یکی از استادهایش میرسیدشریف جرجانیِ معروف است. وی میگوید:«هرگاه در مجلس درس میر سید شریف گرگانی شعری خوانده میشد ایشان می"فت به عوض این ترّهات به فلسفه و حکمت بپردازید اما وقتی شمس الدین محمد (حافظ) از راه میرسید، علامه گرگانی میپرسید بر شما چه الهام شده است؟ غزل خود را بخوانید. شاگردان علامه به استاد (علامه گرگانی) اعتراض میکردند این چه رازی است که ما را از سرودن شعر منع میکنید ولی به شنیدن شعر حافظ رغبت نشان میدهید؟ استاد در پاسخ می گفت شعر حافظ همه الهامات و حدیث قدسی و لطائف حکمی و نکات قرآنی است.
این تعبیر لطائف حکمی و نکات قرآنی تعبیر خود حافظ است که میگفت آنچه من میگویم لطایف حکمی است یا نکات قرآنی. در واقع جمله میر سید شریف هم از خود حافظ گرفته شده است. خ
معلوم میشود در زمانی که حافظ هنوز جوان بوده و شاگرد میرسید شریف بوده افرادی نظیر میر سید شریف تلقی شان از حافظ چنین چیزی بوده است یعنی در این حد بوده است.
حتی این لقب لسان الغیب که به حافظ داده شده برای عصرهای متأخر نبوده است از همان زمانهای قدیم به او لسان الغیب گفته میشده است.
تلقی آن دوره این بوده که اساسا شعر او او را لسان الغیب کرده بوده. در واقع این شعرهایی که میسروده، بلکه به زبان او از غیب جاری میشده است.
از تاریخ حافظ هر چه مطالعه میشود این مطلب روشن میشود که حافظ یک مردی بوده در زی علما. و البته در عین این که یک عارف بوده نزدیکانش او را بصورت یک عارف میدانستند اما نه بصورت یک درویش و صوفی حرفهای. بیشتر به عنوان یک عالم معروف بوده است.
محمد گلندام هم وقتی میخواهد عذر بیاورد برای این که حافظ خودش فرصت نکرده و نخواست، میگوید که اینقدر مشغول مطالعه کتب دواوین عرب و کشاف و مفتاح و مصباح و ... بوده که فرصت نداشت به این مهم بپردازد. پس چهره حافظ در زمان خودش اینچنین بوده است.
طریق دیگر برای اثبات عارف بودن حافظ، نگاهبه اشعار و دیوانش است.
وقتی به اشعار وی مراجعه میشود در اشعارش یک دوگانگی ظاهر مشهود است. گاهی او در بعضی از اشعارش یک حالت لاابالی گری و فسق و فجور و پشت پا زدن به همه سنن و همه مقدسات و دم غنیمت شمردن و بیاعتنا به همه چیز بودن در برخی اشعارش منعکس است و از این طرف هم اشعاری دارد که بدون هیچگونه توجیه و تأویلی مخ عرفان و مخ اخلاق است و ضد اینها و نقیض آن دسته اول است.
به نظر شهید مطهری همین حالت دو گانگی ظاهری در اشعار حافظ سبب شده که حافظ در زمان ما به شکلی در آمده باشد که نظیر ندارد. یعنی آن آدم لذت جوی، لذت پرست میخواهرهای که سر و کارش جز با شراب و رباب و چنگ و فلان و از این حرفها نیست، از اشعار حافظ مدد میگیرد و از طرفی دیگر همین دیوان حافظ در محافل دیگری همیشه بوده و هنوز هم هست در محافی که افرادی میآيند و حالت تجرد به خودشان میگیرند؛ گناهان خودشان را یاد میکنند؛ عبادت میکنند؛ حالت ذکربه خودشان میگیرند شعرهای حافظ را میخوانند و اشک می ریزند میگریند. حتی اشخاص خیلی بزرگ، بزرگی حافظ از سجادههایشان جدا نمیشود.
از جانب سوم کسانی که با قرآن و صحیفه سجادیه محشور اند از این اشعار استفاده میکنند. افرادی نظیر مرحوم فیض کاشانی به حافظ به این نگاه مینگریسته است.
اگر ما باشیم و این شعرهای حافظ، و بخواهیم از روی این شعرهایش وی را بشناسیم و کاری هم با تاریخ حافظ نداشته باشیم؛ کاری معقول و منطقی است. یکی از راههای عقلایی برای شناخت یک شخص، شناسایی او از طریق اثرش است. البته قرائن تاریخی ممکن است در برخی جاها به کمک ما بیاید.
اولین فرضیه درباره دیوان حافظ این است که حافظ در دیوانش صرفا یک شاعر است به تمام معنی کلمه شعر و شاعر، یعنی یک هنرمند است. یعنی حفظ در دیوانش هیچ هدفی نداشته جز این که میخواسته یک شاهکار هنری به وجود بیاورد. خب یک هنرمند وقتی میخواهد یک شاهکار هنری بوجود بیاورد تمام همتش این خواهد بود که از چه موادی و برای چه هدفی یک شاهکار را بهتر میتوان خلق کرد. بر این اساس، دیگر لازم نیست به آن ماده اعتقاد قلبی و باور جزمی هم داشته باشد. فقط نگاه میکند که چه به درد کارش میخورد همان را استفاده میکند.
در این که حافظ یک هنرمند مقتدر به تمام معنا است کسی در آن حرف ندارد. اما آیا این فرضیه هم درست است که حافظ یک هنرمند است و نباید به لحاظ محتوا دیوانش را جدی گرفت! یعنی نه آنجا که دم از می و معشوق و این حرفها میزند و نه آنجائیکه دم از خدا و عرفان و سلوک میزند هر دو تا برای حافظ سوژه هستند و بس. او شخصی هنرمند بوده و هنرمند عاشق هنرش است و دنبال سوژه میگردد و خصوصا که شعرا از قدیم گفته اند «احسن الشعر اکذبه» اصلا شعر با دروغ درست شده است. این همان حرفی است کاربر محترم «وال ئی» در پستشان گفته است. که البته باید گفت آن شعری هم که پیغمبر صلی الله علیه و آله نهش فرموده، همین گونه اشعار است که همه محتوایش تخیل محض است.
اما از طرفی این جمله را هم داریم «ان من الشعر لحکمة» بعضی اشعار هم حکمت است.
اگر بگوییم اساسا شعر یک امر تخیلی محض است دیگر با این منطق و استدلال نمیتوان راجع به شخصیت حافظ به اشعار حافظ استناد کرد.
با این استدلال، ظاهر کلام حافظ در هیچ مقولهای حجت نیست.
اما این نحوه تفکر را درباره حافظ هیچ کس که با زبان شعر آشنا باشد قبول نمیکند. خصوصا اشعار عرفانی حافظ را اگر کسی ملاحظه کند، نمیتواند بپذیرد که وی صرفند یک هنرمند بوده است و واقف به رموز عرفان و سیر و سلوک و معنویت نبوده است.
چطور میتوان کسی را که بعد از گذشت 700 سال هنوز اشکلها را در خلوتهای شب جاری میکند، یک هنرمند صرف قلمداد کرد!
اصلا اگر وی هنرمند صرف بوده باشد، پس چرا امروز حافظی اینچنینی ظهور نمیکند! آیا مگر قریحهها خشک شده است! چرا الان حافظی نیست سعدیایی نیست جامیایی نیست؟ ! دلیل ندارد که قریحهها خشک شده باشد. بلکه باید گفت روحها در مسیر دیگری است. امروزه اگر حافظ نیست چون روح حافظ نیست لذا اثری مثل اثر حافظ نیست. به خاطر همین است که برخی وی را سومِ قرآن و صحیفه میدانند و در مناجاتهایشان و راز و نیازهایشان با اشعار او محشور اند. همانطور که کسی نمیگوید امام زین العابدین سلام الله علیه یک هنر مند صرف بوده است.
معنا ندارد یک آدم فاجر و فاسق و لاابالی اینگونه شعر بگوید که اشک خاص و عام را در آورد! یک استاد شرح مطالع و استاد کشاف نمیتواند شعری به این زیبایی بسراید:
طفیلی هستی عشق اند آدمی و پری / ارادتی بنما تا سعادتی ببری / بکوش خواجه و از عشق بینصیب مباش/ که بنده را نخرد کس به عشق بیهنری/ می صبوح و شکر خواب صبحدم تا چند/ به عذر نیم شبی کوش و گریه سحری
البته امروزه این فرضیه که حافظ فقط یک هنرمند بوده طرفدار چندانی ندارد.
ادامه دارد...
این جماعت کوردل که شراب مذکور در اشعار حافظ را شراب انگوری در نظر میگیرند آنقدر چرکین دل و ظاهر بین هستند که اشعار عرفانی امام خمینی را که همین اصطلاحات عرفانی شراب و ساقی وو... در آن آمده را انگار ندیده اند!!!!!!!
لابد الان باز میخوان بگن امام خمینی هم شراب انگوری منظورش بوده =))=))=)) یا شراب تو شعر امام، شراب عرفانی هست ولی مال حافظ انگوری خالص هست!!!!!!!
من به خال لبت اى دوست گرفتار شدم چشم بيمــــار تــــو را ديــدم و بيمار شدم فارغ از خود شدم و كوس اناالحق بزدم همچــــو منصــور خــــــريدار سرِ دار شدم غم دلدار فكنده است به جانم، شررى كـــه بـــه جــــان آمدم و شهره بازار شدم درِ ميخانه گشاييد به رويم، شب و روز كه من از مسجد و از مدرسه، بيزار شدم جــــامــه زهد و ريا كَندم و بر تن كردم خــــرقــــه پيــــر خـــراباتى و هشيار شدم واعـــظ شهــر كــه از پند خود آزارم داد از دم رنــــد مــــى آلــــوده مــــَددكار شدم بگـــذاريــــد كــــه از بتكــده يادى بكنم مـــن كـــه با دستِ بت ميكده، بيدار شدم
به نظرم شاعران اکثرا یا هزیان گو هستند یا ظاهر حرفشان شبیه هزیان گویان است....در هر صورت زیاد جدیشون نگیرید
سلام نمیدونم تصادفا این حرفو زدین یا نه در کل یاد این آیات قرآن افتادم گفتم بذارمش
وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ224 تا 226
شاعران را گمراهان پیروی می کنند
آیا ندیده ای که آنها در هر وادیی ( از افکار خیالی ) سرگردانند
و اینکه آنها می گویند آنچه را که خود انجام نمی دهند؟!
عملا جمله آخر قرآن همه شعرا خوبمون رو آچمز میکنه!چون اکثر شاعرا از معشوقه و گیس کشی و شاهد و این چیزا گفتن اگر آنچه را که میگویند انجام دهند که اوضاع خراب است و اگر نه هم که مصداق آیست
خصوصا مولانا که در این شعر کنیزک و خر خاتون از ادبیات آروتیک استفاده کرده و اینقد مثبت 18 هس که دیگه نمیشه گذاشت
---------
اما من دوسشون دارم
شما مثلا این شعر حافظ رو ببین:گل در بر و می در کف و ایام به کام است/ سلطان جهانم به چنین روز غلام است
یا شعراییم داره که هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد. خداش در همه حال از بلا نگه دارد
به هر حال این بحثا واسه قشنگی خوبه حالا بخوایم تکفیر و مومنش کنیم فایده ای نداره که!
بقول خودش آرامش دو گیتی تفسیر این دو حرف است با دوستان مروت با دشمنان مدارا
ین جماعت کوردل که شراب مذکور در اشعار حافظ را شراب انگوری در نظر میگیرند آنقدر چرکین دل و ظاهر بین هستند که اشعار عرفانی امام خمینی را که همین اصطلاحات عرفانی شراب و ساقی وو... در آن آمده را انگار ندیده اند!!!!!!!لابد الان باز میخوان بگن امام خمینی هم شراب انگوری منظورش بوده =))=))=)) یا شراب تو شعر امام، شراب عرفانی هست ولی مال حافظ انگوری خالص هست!!!!!!!
امام چه ربطی به حافظ شیرازی داره من نفهمیدم.هر دو نفر تبعید شدن حافظ به خاطر عیاشی به یزد و امام به خاطر مبارزه با طاغوت به فرانسه.
دانه فلفل سیاه و خال مه رویان سیاه، هردو جانسوزند اما این کجا و آن کجا
وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ224 تا 226
شاعران را گمراهان پیروی می کنند
فقط من یک چی بگم...به نظرم خود قرآن که یک همچین حرفی زده، خودش چیزی از شعر و شاعری کمتر نداره