بسم الله الرحمن الرحیم .
لا حول و لا قوه الا بالله . مشکلم رو با ذکر خدا مطرح میکنم . هر چند دیگه بهش امیدی ندارم .
امید و انگیزه هم دست خود ادم نیست من الکی تظاهر نمیکنم . دیگه خدا رو به اندازه قبل دوست ندارم .
من جوان 18 ساله ای هستم که امسال کنکور دارم ولی انگیزه خوندن ندارم . حالم خوب نیست . تمام بدنم شل و بی روح و بی تخرکه .
همش فکر منفی میکنم و افکارم دست خودم نیست . 3 یا 4 جلد کتاب انگیزشی خوندم فایده نداشته .
در طول 5 روز 3 بار خود ارضایی کردم . بدبختیم اینجاست که چون از مشکل افسردگی زیاد زجر کشیدم تحمل ندارم کس دیگگه ای درد افسردگی رو تحمل کنه.
برای همین وقتی خواهرم دلش میگیره و گریه اش میاد با وجود اینکه خودم در شرایط روحی خوبی نیستم اونو دلداری میدم .
به جرئت میگم یک دونه نمازم تا الان قضا نشده . ولی کاش قضا میشد . به نظرم خدایی که این همه مدت مطیعش باشی ولی یه قدم برات برنداره اون خدا به درد خدایی نمیخوره .
من در طول روز ساعت ها میخوابم . بعد از بیدار شدن باز هم خواب آلودم . تو مدرسه حتی زنگ اول هم خوابم میاد . با وجود اینکه من میخوام مطیع واقعی خدا باشم نه مثل کسایی که الکی تظاهر به دینداری میکنه اما خدا برای تلاشم هیچ ارزشی قائل نیست .
واقعا هیچ حالی ندارم انرژیم در حد صفره . حالم به شدت خرابه مدام فکر میکنم مدام میخوابم .
گاهی اوقات میبینم دین و علم یا دین و روانشناسی با هم در تضادند . به خاطر همین همه روانشناس ها زیر بنای علمشون مادیاته و از معنویات هیچی حالیشون نیست .
من نمیخخوام مثل حیوون ها هم فیلم مستهجن ببینم هم با همکلاسیام شوخی جنسی کنم اما رتبه کنکورم 3 رقمی باشه . من دوست دارم انسان باشم انسانیت داشته باشم . از لحاظ معنوی حرفی برای گفتن داشته باشم .
تو مدرسه همه به خاطر خواب زیاد مسخره م میکنن . پول رفتن به روانشناس رو ندارم . و روم نمیشه به بابام بگم . البته چندبار غیر مستقیمم گفتم که مشاور مدرسه مون برای خواب گفته برم پیش متخصص . اما خودشونو میزنن به اون راه .
پیش همه فامیل ، من تبدیل شدم به یه ادم بیخود و بیخاصیت و خواب و تنبل و افسرده که به هیچ دردی نمیخوره .
هیچکس با من بهش خوش نمیگذره . هیچوقت اعتماد به نفس لازم برای زندگیرو نداشتم همیشه تحت تاثیر حوادث زندگی بودم همیشه دستخوش تغییرات روزگار بودم .
اصلا برای خودم ارزش قائل نیستم . اصلا شاد نیستم .
یه ذهنیت منفی من اینه که همه ی ما قراره تو یه ذره جا به نام قبر بخوابیم پس چرا اینقدر حرص دنیا رو میزنیم ؟ چرا انقدر طمع پیشرفت علمی رو داریم ؟
من معتقدم به این که حتما بین فردی که با نفسش مبارزه میکنه ، با فردی که مدام شهوتپرستی میکنه فرقی هست .
آداب معاشرت بلد نیستم . حتی روم نمیشه یه احوال پرسی ساده با فامیل بکنم . حالم از خودم به هم میخوره .
من الان رشته ریاضیم و یه سال دیگگه کنکور دارم . هرجلسه هم معلما تست هامونو میبینن اما من هرجلسه هی عقب میفتتم یا به بهونه سردرد غیبت میکنم و خونه میخوابم چون انرژی ندارم .
کتاب به سوی کامیابی آنتونی رابینز رو مطالعه کردم تا بلکه این حالاتم رفع بشه اما همشون اثر موقتی داشتن .
من اگه هم قابل درمان باشم فقط با قرص قابل درمانم چون راه های دیگه رو امتحان کردم .
همیشه پیش خوددم میگم اگه الان که جوونم ، جوونی کنم و شاد باشم . پس آخرت چی ؟ زمان پیری که از پس کارام بر نمیام چی ؟
من سر کلاس درس اصلا تمرکز ندارم هر دفعه هم حجم درس های نفهمیده زیاد تر میشه .
خواهرم هم افسرده است و منم بابت این خیلی ناراحتم و افسردگیم دوبرابر شده اما نمیتونم کاری کنم .
تروخداا کمک کنید اگه میخواید بگید برم پیش مشاور بگید کدوم مشاور یا حداقل شماره شو بهم بگید . چون من کسی رو ندارم که برام مشاور پیدا کنه . اینجا هم آخرین امیدمه .