علم 14 معصوم

اطلاع ائمه(ع) از گناهان ما در فرصت توبه

انجمن: 


سلام و عرض ادب
ضمن آرزوی قبولی طاعات و عبادات
سوالی برام پیش آمد استاد ....
اینکه در احادیث اومده که تا 7 ساعت گناه نوشته نمیشه و به انسان فرصت توبه داده شده،آیا در طی این 7 ساعت این گناه به سمع ونظر امام زمان (عج) و ائمه اطهار (ع) و در مرحله بعد شهدا و صلحا هم رسیده یا خیر؟! هر چند همین که در محضر خدا مرتکب گناه شدیم هم مانند شخصی که اگر اشتباه نکنم از پیامبر شنید که خدا موقع ارتکاب گناه ناظر بوده از شدت گریه مرد،ماهم باید بمیریم ولی میخوام بدونم خدا برای بنده ش چقدر آبروداری میکنه و چه زمانی اونها هم از گناهان ما باخبر میشن و اگر اینطور هست آیا این شامل همه گناهان ریزو درشت مامیشه یا اختصاص داره به گناهان کبیره؟!

آیا خبر از عالم پس از مرگ، جزء علم امامان نیست؟

انجمن: 

بسم الله الرحمن الرحمن الرحیم


چند شب پیش که تو مسجد بودم ، بعد از نماز ،روحانی مسجدمون اومدن و یه صحبتهای از مرگ کردند.
بین صحبتهاشون یه جمله ای از امام علی ( ع ) بیان کردن که حضرت فرموده اند :

مرگ از بزرگترین رازهاست

حالا این جمله خیلی ذهن منو به خودش مشغول کرده
مگه امامای ما علمشون خدا دادی نبود؟ مگه کسی که علمش از طرف خدا باشه رازی بر اون پوشیده میمونه ؟
یا اینکه برای ما مردم بوده که مرگ برای ما رازه و ما هنوزم که هنوزه علمی به بعد از مرگ خودمون نداریم
و در مورد جزییات عالم پس از مرگ باید به منابع نقلی اعم از آیات و احادیث مراجعه کنیم؟
یا اینکه خبر از عالم پس مرگ جزء علم امامان نبوده؟

علم پزشکی جدید ، متفاوت با علم اهل بیت علیهم السلام

بسم رب الحیدر

سلام و عرض ادب و احترام
میخواستم نظرتون رو در مورد این متن و همینطور تکلیف خودمون رو بدونم

معصوم می‌فرماید: اگر مردم می‌دانستند در نمک چه هست، به غیر نمک مداوا نمی‌کردند، اما پزشکی روز می‌گوید نمک نخورید!

معصومین می‌فرمایند گوشت ماهی کم بخورید. امیرالمؤمنین می‌فرماید مرغ، خوکِ پرندگان است.

آن‌وقت دکترها می‌گویند گوشت سفید مصرف کنید، ماهی زیاد بخورید، مرغ بخورید.

معصومین می‌فرمایند: گوشت گوسفند دواست، اما دکترها می‌گویند گوشت قرمز کم بخورید. روایت داریم که گوشت شتر را نمی‌خورد مگر مؤمن. روایت داریم آب کم بخورید،

ولی دکترها می‌گویند روزانه حداقل 6 تا 8 لیوان آب بخورید.
پس معلوم است که منبع اهل بیت نیستند. خب، حالا چرا این‌قدر اختلاف؟
فرض کنید اصلاً تحقیق کرده‌اند و به این‌جا رسیده‌اند، ولی آیا می‌شود این فرض را پذیرفت؟
چه‌طور تحقیقات‌شان خلاف فرمایش معصومین از آب در می‌آید؟ وقتی بررسی کنید می‌فهمید منبع جای دیگریست!

وقتی یک بررسی اجمالی می‌کنیم می‌بینیم علوم ما، یعنی همان مطالبی که دارد در دانشگاه‌های ما تدریس می‌شود، از همان جا می‌آید که قرآن می‌گوید «أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً».
خداوند در قرآن می فرماید : «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَ الَّذینَ أَشْرَکُوا»1؛ ای پیامبر! تحقیقاً، یقیناً، موکداً شدیدترین دشمنی را نسبت به مؤمنین در یهودیان و مشرکین پیدا می‌کنی.
قرآن وقتی چیزی را بزرگ حساب می‌کند واقعاً بزرگ است: «أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً». اما مسلمانان دقیقاً برعکس این آیه رفتار کرده‌اند. آن افرادی را که قرآن می‌گوید دشمن سرسخت شما هستند و شدیدترین دشمنی را با شما دارند، مسلمان‌ها بیش‌ترین دوستی را با آن‌ها برقرار کرده‌اند! کجا؟ کی؟ در عمل!

من یک سوال از شما می‌پرسم. این مطالبی که الآن به عنوان علم در دانشگاه‌های ما تدریس می‌شود و به جوانان تعلیم داده می‌شود، از کجا می‌آید؟ تا حالا فکر کرده‌ایم یا نه؟ این مطالب از امام صادق و امام باقر است؟ این علم پزشکی که الآن در جامعه‌ی ما و در دانشگاه‌های ماست، منبعش فرمایشات معصومین است یا از جای دیگری می‌آید؟ اگر از امام صادق باشد که نباید این همه تعارض بین نظرات پزشکی روز و فرمایشات معصومین باشد؟
حالا به این روایات توجه کنید :
امیر المومنین (ع) در مورد ماهی می فرماید : أقلوا من أکل الحیتان فإنها تذیب البدن وتکثر البلغم، وتغلظ النفس.

کمتر ماهی بخورید - چون بدن را ذوب می کند و بلغم را زیاد می نماید و نفس را سنگین می کند .
بلغم ، خلط سرد و تری است که ریشه خیلی از بیماری ها ست از جمله تنگی نفس ، فشار خون ....

آن‌ها را دوست خالص و مخلص خودمان فرض کرده‌ایم. چه‌طور؟

مثلا توصیه می کنند به مصرف گوشت ماهی آنهم هفته ای دو تا سه بار . توصیه به مصرف شیر ماست لبنیات گوشت سفید ، آب و ... در صورتی که ریشه هر دردی در غلبه سردی است . گاهی بیمار مراجعه می کند ، بیست تا مریضی دارد و خودش هم فکر می کند که بیست تا مریضی دارد در حالی که وقتی که بررسی می کنیم می بینیم تمام این بیست مریضی در واقع یک مریضی بیشتر نیست و آن مریضی ، غلبه سردی است و اگر سردی را از وجود این بیمار بردارند در خیلی از موارد مشکل حل می شود
خلاصه حالا بی‌رویه توصیه به خوردن گوشت سفید می‌کنند! در مورد گوشت مرغ از

امیرالمومنین روایت داریم که «الدُّجاجُ خِنزیرُ الطَّیر»؛

مرغ، خوکِ پرندگان است. علتش هم گفته شده؛ مرغ مثل خوک نجاست‌خوار است، با این تفاوت که خوک نجاست خودش را می‌خورد، اما مرغ هر نجاستی را که بیابد می‌خورد و پشتک هم می‌زند و کیف هم می‌کند!

تازه مرغی که امیرالمومنین می‌فرمایند مرغ رسمی خانه‌گی است، نه این مرغ ماشینی با این فرمولی که الآن وجود دارد! مرغِ آن زمان، که نماز شب می‌خواند!!!!

بالا بردن آمار طلاق - عقیمی و ناباروری - تضعیف قوه جنسی - ضعف اعصاب - ضعف و بی حالی - افسردگی عمومی- مشکلات ذهنی و کند فهمی ها .... از جمله مشکلاتی هست که سردی خواری در سطح جامعه بر جای میگذارد.

یکی از سیاست های مهم دشمن که خیلی روی آن مانور می دهد و کار می کند سیاست شوم « سردی خواری » است که سعی کرده اند به عنوان علم پزشکی در مراحل مختلف سردی خواری را ترویج کنند، در صورتی که ریشه هر دردی در غلبه ی سردی بر جسم انسان است و اگر این یک کلمه از جامعه ما برداشته شود بسیاری از مشکلات جامعه ما حل خواهد شد .
پزشکان روز دائما می گویند که سردی بخورید و در تجویزهایشان سفارش به خوردن گرمی خیلی کم پیدا می شود .

دوستی می گفت : مادری آمد پیش من در دوران بارداری. وگفت من بهترین رژیم غذایی را داشتم.شیر، لبنیات و ماه
ی نیز زیاد مصرف می‌کردم. وقتی بچه به دنیا آمد رفتیم آزمایش. به ما گفتند بچه کمبود کلسیم دارد!» بنده عرض کردم؛ «خانم! شما که می‌فرمایید ماهی زیاد خوردید، لبنیات زیاد خوردید، پس چرا بچه‌تان مشکل کمبود کلسیم پیدا کرده؟ یک سرّی دارد؛ یک فن و فوتی دارد که آن را به شما نمی‌گویند
مثل کوزه‌گری که یک فن و فوتی دارد.»
بله، فوت کوزه‌گری را که نقطه‌ی اصلی است دست مردم نمی‌دهند!

بچه‌ای که مادرش در دوران بارداری لبنیات و سردی‌جات زیاد بخورد، انواع بیماری‌ها و گرفتاری‌ها را از روز تولدش خواهد داشت و این بچه سربار جامعه و خانواده می‌شود.

یا آشامیدن آب . حتما شنیدید که اطبا فرنگی می فرمایند روزی 7-8 لیوان خوردن آب بر همگان واجب است در حالی که :

امام صادق (ع) می فرمایند :
«أقلِل‏ مِن شُربِ الماءِ؛ فَإِنَّهُ يَمُدُّ كُلَّ داءٍ، وَاجتَنِبِ الدَّواءَ ما احتَمَلَ بَدَنُكَ الدّاء».
(الكافي، ج ۶، ص ۳۸۲، ح۲)
«آب بسيار مخور كه هر دردي را به سوي تو مي كشد و تا تاب داري دوا مخور».

« لا تُكثِر مِن شُربِ الماءِ؛ فَإِنَّهُ مادَّةٌ لِكُلِّ داءٍ».(الكافي، ج ۶، ص ۳۸۲، ح ۴)
«زياد آب ننوشيد كه ماده هر بيماري است».

یا در رابطه با نمک : لو یعلم الناس ما فی الملح ما تداووا الا به . اگر مردم از آنچه در نمک هست آگاهی داشتند به غیر نمک با چیزی دیگر مداوا نم کردند.
خداوند عز و جل به موسى بن عمران وحى كرد كه : «با نمك ، آغاز كن و با نمك ، پايان ده ؛ چرا كه درمان هفتاد درد ، در نمك است و كمترينِ اين دردها ديوانگى ، جذام ، پيسى ، گلودرد ، دندان‏درد و شكم‏درد است» .
هر كس پيش از هر چيز و پس از هر چيز ، نمك بخورد ، خداوندْ سيصد و سى نوع بلا را كه كمترينش جذام است ، از او برمى‏دارد .

بالاخره بسیاری از مطالبی که طب جدید اصرار بر آن دارد از دیدگاه طب اسلامی مردود است.

مـحدوده علم امام به نقل از قرآن

انجمن: 


مـحدوده علم امام به نقل از قرآن


دراین نوشته به حول و قوه الهی در صدد بیان آیاتی هستیم که در آن محدوده و میزان علم امام مشخص شده است البته همانطور که در مقدمه بیان شد در اینجا قصد تعیین مصداق برای امام را نداریم بلکه به بیان علم امام به ما هو امام از طریق آیات قرآن می پردازیم

1) جعل خلیفه :
(وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَة ) (17)، و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: «من در زمين جانشينى خواهم گماشت»،در اینجا ابتدا لازم است ببینیم کلمه خلیفه به چه معنائیمی باشد و چگونه میتوان از این آیه شریفه محدوده علم امام را مشخص کردخليفه : بمعنى نائب و جانشين است آنچنان جناب راغب در مفردات ميگويد: (خَلْفُ: ضدّ القُدَّام، قال تعالى: يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ{البقرة/ 255} و الخِلافةُ النّيابة عن الغير إمّا لغيبة المنوب عنه، و إمّا لموته، و إمّا لعجزه، و إمّا لتشريف المستخلف. و على هذا الوجه الأخير استخلف اللّه أولياءه في الأرض، و الخلائف: جمع خليفة، و خلفاء جمع خليف ) (18)خلف به معنی پشت و ضد قدام است و خلافت نيابت از غير است در اثر غيبت منوب عنه و يا براى مرگش و يا براى عاجز بودنش و يا براى شرافت نائب و بنا بر وجه اخير{شرافت نائب }خداوند اولياء خويش را در زمین خليفه خود قرار داده است مثل قول خدا که فرمود ( يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْض )‏ اى داوود، ما تو را در زمين خليفه (و جانشين‏) گردانيدیم.دانشمند بزرگوار حضرت آیت الله طیب در تفسیر اطیب البیان در ذیل این آیه شریفه مطالبی دارند که قسمتی از آن را بیام مینمائیم (جعل خليفه بر دو نوع است يكى جعل تكوينى كه ايجاد خليفه باشد و ديگرى جعل تشريعى كه اعطاء منصب خلافت باشد و آيه شريفه بر هر دو جعل دلالت دارد يعنى خلق كنم كسى را كه لياقت اعطاء منصب خلافت را داشته باشد و اين منصب را باو عطاء كنم و مراد از خلافت خلافت اللَّه است نه خلافت بمعناى جايگزينى كه بنى آدم جايگزين جن باشند، يا توليد و تناسل كه بعضى جاى بعض ديگر باشند مانند آيه شريفه فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ (19) چنان كه عده‏اى از مفسرين گفته‏اند.و مراد از فى الارض تخصيص بر روى زمين نيست چون كسى روى زمين نبود كه براى او خليفه معين شود بلكه مراد جعل خليفه است از زمين يعنى از مواد عنصريه و همين امر بود كه مورد سؤال ملائكه واقع شد و گمان كردند كه خلافت مناسب با مقام نورانيت است كه مقام ملائكه باشد نه مواد ظلمانى خاكى كه داراى قواى شهويه و غضبيه‏اند كه بهائم داشته و روى زمين بجان يكديگر افتاده و سبب فساد و خونريزى ميشوند و باز همين موضوع سبب خوددارى ابليس از سجده به آدم شد كه گفت خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ(20) در صورتى كه غافل بودند كه عنصر مادى تنها نيست بلكه مركب از ماده جسمانى و جوهر عقلانى است كه خود تركيب از اعلا مراتب قدرت حق جل و علا است كه مجرد و ماده را با همتركيب كرده است ولى ملائكه نميتوانستند اين معنى را تعقل كنند كه عقل مجرد ميتواند بتوسط جسم مادى كسب كمال نمايد و از ملائكه هم برترى پيدا كند زيرا كمالات ملائكه هر چه دارند فعليت است و قابل ترقى نيست و سؤال ملائكه اعتراض نبود بلكه سؤال از وجه حكمت آن بود و جواب پروردگار نيز روى همين موضوع بود يعنى شما نميدانيد تا موقعى كه به بينيد كه اهليت تعليم اسماء را نداريد و او دارد) (21) آنچنان که بیان شد خلیفه به معنی نائب و قائم مقام میباشد در نتیجه فرقی با منوب عنه ندارد جز اینکه منوب عنه آنچه دارد بالاصلة ازخودش میباشد ولی دارئیها و شرافت نائب همه از جانب منوب عنه میباشد .با توجه به این توضیحات خلیفة الله که نائب خداوند است تمام ویژگیهای خدا را به اذن و اعطاء خداوند دارا است مگر آن ویژگیهائی که با یک اصل عقلی تناقض داشته باشد و موجب محال عقلی شود مثل مقام الوهیت و ربوبیت که مختص حضرت حق(جل و جلاله) میباشد ، و می دانیم که یکی از صفات خداوند علم او میباشد آنچنان که میفرماید : (وَسِعَ رَبُّنا كُلَّ شَيْ‏ءٍ عِلْماً )(22) (پروردگار ما از نظر دانش بر هر چيزى احاطه دارد) ویا آنجا که میفرماید : (اللَّهُ يَعْلَمُ ما تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثى‏ وَ ما تَغيضُ الْأَرْحامُ وَ ما تَزْدادُ وَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدار)(23) (خدا مى‏داند آنچه را كه هر ماده‏اى (در رحم‏) بار مى‏گيرد، و (نيز) آنچه را كه رَحِمها مى‏كاهند و آنچه را مى‏افزايند. و هر چيزى نزد او اندازه‏اى دارد)با توجه به این آیات می بینیم که علم خدا بر همه چیز گسترده شده است واوست که از هرچیزی آگاهی دارد و قدر و اندازه و هرچیزی را میداند پس خلیفة الله نیز اینچنین است و او نیز بر همه چیز علم دارد زیرا در غیر اینصورت معنی ندارد که او را خلیفه و قائم مقام خدا بدانیم.حال ممکن است سؤال شود که ارتباطی بین خلیفة الله و امام وجود دارد.پاسخ : از آنجائی که امام پیشوا و جلودار قافله ممکنات است و از همه چیز و همه کس به خدا نزدیکتر است و واسطه فیض بین خدا و خلق است ( با توجه به معنی امام که همان ولایت کلیه الهیه است) در نتیجه شایسته ترین فرد برای کسب مقام خلیفة اللهی امام است زیرا اگر کس دیگری غیر از امام خلیفه خدا باشد اولا" لازم میاید دانی از اعلی برتر باشد و این محال است زیرا فرض این است که امام نزدیکترین فرد و مقربترین مخلوقات به خداوند است از هر حیثی و خلیفه بودن غیر امام خلاف فرض است ثانیا" اگر غیر امام خلیفه باشد در واقع امام هموست نه آنکه ما او را به غلط امام می پنداشتیم ماحصل بحث را میتوان درچند برهان منطقی خلاصه کرد .
الف) امام نزدیکترین فرد به خداست ، نزدیکترین فرد به خدا خلیفة الله است ، پس امام خلیفة الله است
ب) امام خلیفة الله است ، خلیفة الله مظهر تمام صفات خداست ، پس امام مظهر تمام صفات خداست
ج) امام مظهر تمام صفات خداست ، یکی از صفات خدا دانائی بر همه چیز است ، پس امام بر همه چیز داناست.

2) تعلیم اسماء
(وَ عَلَّمَ ءَادَمَ الْأَسمَْاءَ كلَُّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلىَ الْمَلَئكَةِ فَقَالَ أَنبُِونىِ بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ)(24) و (خدا) همه (معانى‏) نامها را به آدم آموخت سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود و فرمود: «اگر راست مى‏گوييد، از اسامى اينها به من خبر دهيد.»( قَالُواْ سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنتَ الْعَلِيمُ الحَْكِيم‏) (25) گفتند: «منزهى تو! ما را جز آنچه (خود) به ما آموخته‏اى، هيچ دانشى نيست تويى داناى حكيم.»در این آیه خداوند از تعلیم دادن معانی اسماء به آدم سخن به میان آورده است ، در اینکه مصداق این آدم کیست ، آیا منظور حضرت آدم ابوالبشر است یا جنس آدم یا افراد خاص دیگر از میان بنی الآدم بحثهای زیادی است که به آن نمیپردازیم فقط ذکر یک نکته ضروری است و آن اینکه در آیه قبل خداوند فرمود : میخواهم خلیفه ای در زمین قرار دهم و ثابت شد که این خلیفه هر کس باشد امام هم هموست اما مصداق این خلیفه و امام را مشخص نکردند، و طبق تعریف جناب راغب در کتاب مفردات معلوم شد که نیابت یا به خاطر فوت منوب عنه است، یا به خاطر غیبت یا عجز او و یا به خاطر شرافت نائب، که گفتیم در مانحن فیه وجه اخیر صحیح است زیرا خداوند از وجوه دیگر مثل مرگ و عجز و عدم حضور مبرا میباشد. لیکن در این آیه خداوند بیان میدارد که خلیفه الله و امام کسی نیست جز آدم و اوست که بر دیگر مخلوقات شرافت یافته است و علت این شرافت را هم بیان میکند و آن علم و آگاهی پیدا کردن بر معانی أسمائی است که خداوند آنها را بر ملائکه عرضه کرد اما آنها ظرفیت آموختن آن اسماء را نداشتند، البته بدان معنا نیست که ملائکه هیچ چیزی را یاد نمیگیرند چونکه خود ملائکه میگویند ما نمیدانیم مگر آنچه را تو به ما آموختی ، بلکه نشان از عظمت و شرافت آن علمی است که آدم آن را فرا گرفته است شرافتی که به خاطر آن خداوند به ملائکه امر میکند که به آدم سجده کنند و وقتی شیطان که تا آن لحظه جزء مقربان بود از سجده به آدم خوداری میکن در زمره کافرین قرار میگیرد .(وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَئكَةِ اسْجُدُواْ لاَِدَمَ فَسَجَدُواْ إِلَّا إِبْلِيسَ أَبىَ‏ وَاسْتَكْبرََ وَ كاَنَ مِنَ الْكَافِرِين‏)(26) و چون فرشتگان را فرموديم: «براى آدم سجده كنيد»، پس بجز ابليس- كه سر باز زد و كبر ورزيد و از كافران شد- (همه‏) به سجده درافتادند جناب سید محمد حسین حسینی همدانی در تفسیر انوار درخشان مطالبی در ذیل این آیه شریفه بیان فرموده اند که قسمتی از آن را در اینجا می آوریم (چون منشأ آثار و كمالات همانا وجودست بدين قرينه اسماء عبارت از صفات فاضله وجوديّه است كه باريتعالى بآدم موهبت فرموده، زيرا تعليمى كه متناسب با ساحت قدس او باشد، همانا موهبت روح قدسيّه الهيّه است، كه بهترين مسطوره وجود واجب و آشكارترين اسماء امكانى و مظاهر صفات او ميباشد و آدم در نتيجه آن موهبت شايسته خلافت شده و بر جامعه ممكنات و ملائكه فضيلت يافته است و ظاهر از تعليم اسماء مجرّد اعلام لغات مختلفه بشر و يا اسماء و صفات نبوده، زيرا آن فضيلتى نيست كه شايسته امتنان بر آدم باشد، و نيز سبب خلافت آدم از باريتعالى گردد، و بر ملائكه مقرّبان فضيلت و برترى يابد، چه آنكه مقام ملائكه بالاتر از آنست كه بوسيله الفاظ و يا لغات بشر مقاصد آنانرا درك نمايند بلكه ملائكه مقرّبان بر موجودات عالم طبع و همچنان بر مقاصد قلبيّه بشر احاطه دارند، بدون حاجت بشنيدن الفاظ و يا لغات، پس علم بلغات و الفاظ مختلفه بشر فضيلتى براى آدم نيست و نيز سبب برترى او بر ملائكه نخواهد بود.كلّها، تأكيد براى كلمه الاسماء و تفسير آنست (الأسماء بكلّيّتها). يعنى آثار و صفات وجوديّه كه كلّيّه إلهيّه است مورد تعليم وجودى بآدم بوده همچنانكه روايت شريفه از امير المؤمنين عليه السلام در جواب كميل باين حقيقت اشاره فرموده، و براى آن پنج ركن و دو خاصيت كه عبارت از رضا و تسليم است بيان فرموده و حقيقت آنرا روح كلّيّه إلهيّه معرّفى نموده و لذا كريمه در باره آدم فرمود «وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي».و بدين تقريب لفظ كلّ براى شمول افراد كلمه الأسماء نميباشد، زيرا جمع محلّى بالف و لام بر حسب لفظ و اطلاق دلالت بر همه افراد دارد، بلكه ظاهر از سياق كلّيّت آن اسماء و سعه حقائقى است كه بآدم موهبت فرموده. «ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ»: جمله بيان تعجيز ملائكه است از احاطه باسرار و تعليم وجودى كه بآدم موهبت فرموده و ارشاد ملائكه مقرّبان كه شايستگى خلافت را نخواهند داشت.و چون عرض بحرف على تعديه شده، عبارتست از اظهار و اعلام آن حقائق موهوبه بر ملائكه بمنظور اختبار آنان‏) (27)

3)علم الکتاب
(وَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهيداً بَيْني‏ وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ )(28) و كسانى كه كافر شدند مى‏گويند: «تو فرستاده نيستى.» بگو: «كافى است خدا و آن كس كه نزد او علم كتاب است، ميان من و شما گواه باشد.شاهد مثال ما در این آیه شریفه قسمت آخر آیه است که میفرماید ( من عنده علم الکتاب).قبل از هر سخنی نظر خوانندگان محترم را به قسمتی از فرمایشات علامه طباطبائی در تفسیر شریف المیزان که در ذیل این آیه شریفه بیان داشته اند جلب مینمایم(" وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ"- يعنى در شهادت ميان من و شما كسانى كه علم كتاب را دارند كافيند. بعضى ‏از مفسرين(29) گفته‏اند: مقصود از" كتاب" لوح محفوظ است. و بنا بر اين تفسير، مقصود از موصول" من: كسى كه" خداى سبحان خواهد بود، در حقيقت گفته است:" كفايت مى‏كند در شهادت خدايى كه نزد اوست علم كتاب".ولى اين تفسير صحيح نيست، زيرا اولا خلاف ظاهر عطف است، چون اول كفايت خدا را گفته بود و ديگر معنا نداشت كه تكرار كند. و ثانيا بنا بر اين تفسير، ذات و صفت خدا را بر ذات خدا عطف كرده است، و اين قبيح و غير فصيح است.و لذا مى‏بينيم وقتى زمخشرى «2» اين تفسير را از حسن نقل مى‏كند كه گفته است:" به خدا سوگند جز خدا كسى ديگر مقصود نيست"، تفسير او را توجيه نموده مى‏گويد: بنا به گفته حسن معناى آيه چنين مى‏شود:" قل كفى بالذى يستحق العبادة، و بالذى لا يعلم علم ما فى اللوح الا هو شهيدا بينى و بينكم- بگو آن كس كه مستحق عبادت است و آن كس كه علم لوح محفوظ نزد كسى جز او نيست، بس است براى شهادت بين من و شما" و براى تصحيح كلام مزبور لفظ جلاله" اللَّه" را به معناى" الذى يستحق العبادة" و لفظ" من" را به" الذى" برگردانيده، تا هر دو به صورت وصف درآمده، عطف هم عطف صفت بر صفت شود، و حكم شهادت به ذات داده شود. چيزى كه هست، دو صفت مذكور در دادن حكم دخالت دارند، همانطور كه در خود حكم دخالت دارند- دقت فرمائيد.ليكن صرف اينكه عبارتى را كه معناى مستقيمى نمى‏دهد به عبارت ديگرى بر گردانيم تا معنى بدهد، باعث نمى‏شود كه بگوييم پس عبارت اول صحيح و مفيد معنا است زيرا اگر اين حرف صحيح باشد بطور كلى احكام الفاظ باطل گشته، هر كلام باطلى صحيح و هر سخن صحيحى باطل مى‏شود.علاوه بر اينكه اگر در آنچه ما در معناى اين شهادت گفتيم دقت شود و بدانيم كه مراد از آن تصديق قرآن كريم است بر رسالت خاتم الانبياء، آن گاه خواهيم دانست كه كلمه جلاله" اللَّه" آن طور كه زمخشرى به معناى وصفيش گرفته نيست، بلكه مراد از آن ذات خداى تعالى است، و شهادت را به ذات مقدس و مستجمع جميع صفات كمال نسبت داده، چون شهادت چنين كسى از هر شهادتى بزرگتر است، هم چنان كه خود قرآن فرموده:" قُلْ أَيُّ شَيْ‏ءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللَّهُ شَهِيدٌ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ".)(30)در اینکه مصداق (من عنده علم الکتاب) چه کسی میباشد تفاسیر مختلف و مصادیق متعددی بیان شده است که حضرت علامه آن مصادیق را تلویحا" مورد نقد و بررسی قرار داده است لکن نکته ای که باید عرض بمایم این است که تمامی مصادیق مذکور با مسئله کامل بودن علم امام قابل تطبیق است مگر تفسیر جناب زمخشری در کشاف که گفته اند منظور از من عنده علم الکتاب خداوند متعال میباشد ، که بطلان این نظر با فرمایشات جناب علامه معلوم گردید . اما مصادیق دیگری که برای آن ذکر شده است هیچکدام با اصل بحث امامت و علم امام ناسازگار نیست.اما سؤال اینجاست که چگونه میتوان ازآیه مذکور علم امام را ثابت و محدوده آن را مشخص کرد؟در پاسخ باید بگوئیم که کسی که علم کتاب نزد اوست یا امام است یا غیر امام اگر بگوئیم که این علم نزد امام است که مدعا ثابت و مطلوب حاصل شده است و آن علم بی حد و حصر امام است و اگر چنین علمی که صاحب آن علم می تواند گواه بر نبوت محمد مصطفی(صلوات الله علیه وآله) باشد و شهادت او در کنار شهادت خدا قرار گیرد نزد غیر امام باشد پس باید بگوئیم که علم امام باید بسیار بالاتر از علم الکتاب باشد یا در حد او زیرا دانستیم که امام بالاترین مخلوقات و برترین ایشان از هر حیث می باشد و معنا ندارد که علم کسی از علم امام که برتر از اوست بیشتر باشد و الا لازم می آمد که او امام باشد نه آن کس که ما او را امام فرض کرده ایم . از اینها گذشته این آیه زیبا بر زیبائیش افزوده میگردد وقتی ما آیات دیگری از قرآن کریم را در کنار آن قرار دهیم از جمله این آیات :
1 - (قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي‏) (31) (كسى كه نزد او دانشى از كتاب بود، گفت: من آن را پيش از آنكه چشم خود را بر هم زنى برايت مى‏آورم. پس چون (سليمان‏) آن را نزد خود مستقر ديد، گفت: «اين از فضل پروردگار من است)حقیر میگویم هرگاه کسی که قسمت اندکی از علم کتاب را میداند که به تعبیر روایات عاصف بن برخیا وزیر حضرت سلیمان است به خاطر همین علم چنان مقامی پیدا میکند عظمت و بزرگی اولا خود علم کتاب مشخص میشود و ثانیا به تبع آن عظمت صاحب آن علم که نشان میدهد علم کتاب دریایی پهناور و صاحب آن ظرف این دریا میباشد که هر دو ( ظرف و مظروف ) عظیم و شریفند
2 - (وَ ما تَكُونُ في‏ شَأْنٍ وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاَّ كُنَّا عَلَيْكُمْ شُهُوداً إِذْ تُفيضُونَ فيهِ وَ ما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرَ إِلاَّ في‏ كِتابٍ مُبين‏)(32) (و در هيچ كارى نباشى و از سوى او هيچ از قرآن نخوانى و هيچ كارى نكنيد، مگر اينكه ما بر شما گواه باشيم آن گاه كه بدان مبادرت مى‏ورزيد. و هم‏وزن ذره‏اى، نه در زمين و نه در آسمان از پروردگار تو پنهان نيست، و نه كوچكتر و نه بزرگتر از آن چيزى نيست، مگر اينكه در كتابى روشن است‏)
3 - (وَ لا حَبَّةٍ في‏ ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاَّ في‏ كِتابٍ مُبينٍ )(33) و هيچ دانه‏اى در تاريكيهاى زمين، و هيچ تر و خشكى نيست مگر اينكه در كتابى روشن است‏
4 - (وَما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ رِزْقُها وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها كُلٌّ في‏ كِتابٍ مُبين‏) (34)و هيچ جنبنده‏اى در زمين نيست مگر (اينكه‏) روزيش بر عهده خداست، و (او) قرارگاه و محلّ مُردنش را مى‏داند. همه (اينها) در كتابى روشن (ثبت‏) است‏
5 - ( وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِي السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِلاَّ في‏ كِتابٍ مُبينٍ )(35) و هيچ پنهانى در آسمان و زمين نيست، مگر اينكه در كتابى روشن (درج‏) است

شبهه ای در خصوص علم غیب امام
در خصوص علم امام و محدوده آن آیات فراوان دیگری وجود دارند که میتوان در این خصوص آن از آنها بهرمند شد لیکن ما در اینجا به همین چند آیه بسنده می کنیم ان شاء الله به حول و قوه الهی در نوشته های دیگر به بررسی آن آیات میپردازیم ، اما لازم است در اینجا به عنوان حسن ختام به نکته ای پیرامون علم غیب امام که بحثهای زیادی در خصوص آن مطرح شده است اشاره نمایم

بیان شبهه :
،برخی قائلند که علم غیب تنها مختص به خداوند است و احدی از مخلوقات را در آن راهی نیست و برای این گفته خود به آیاتی از قرآن استناد کرده اند از جمله این آیات : (وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاَّ هُو)(36) ( كليدهاى غيب نزد اوست. جز او كسى را از غيب آگاهى نيست ) ، (عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى‏ غَيْبِهِ أَحَداً) (37)( او داناى غيب است و غيب خود را بر هيچ كس آشكار نمى‏سازد ) (قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسي‏ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاَّ نَذيرٌ وَ بَشيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ)(38) ( بگو: من مالك سود و زيان خود نيستم، مگر آنچه خدا بخواهد. و اگر علم غيب مى‏دانستم بر خير خود بسى مى‏افزودم و هيچ شرى به من نمى‏رسيد. من كسى جز بيم‏دهنده و مژده‏دهنده‏اى براى مؤمنان نيستم‏ )
4 - (وَ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ إِنِّي مَلَكٌ وَ لا أَقُولُ لِلَّذينَ تَزْدَري أَعْيُنُكُمْ لَنْ يُؤْتِيَهُمُ اللَّهُ خَيْراً اللَّهُ أَعْلَمُ بِما في‏ أَنْفُسِهِمْ إِنِّي إِذاً لَمِنَ الظَّالِمينَ )(39) ( به شما نمى‏گويم كه خزاين خدا در نزد من است. و علم غيب هم نمى‏دانم. و نمى‏گويم كه فرشته هستم. و نمى‏گويم كه خدا به آنان كه شما به حقارت در آنها مى‏نگريد خير خود را عطا نكند. خدا به آنچه در دلهاى آنهاست آگاه‏تر است. اگر چنين كنم، از ستمكاران خواهم بود )

پاسخ شبهه در خصوص سه آیه اول
در خصوص سه آیه اول باید گفت که قرآن را باید با تمام آیاتش پذیرفت نه اینکه یک یا چند آیه را ببینیم و سپس بدون نظر کردن در آیات دیگر یک حکم صادر کنیم دقیقا مانند فردی که نماز نمیخواند و وقتی علت را پرسیدند گفت خدا خود در قرآن گفته است( يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاة)یا گفته است (فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّين‏).اگر در آیات قرآن نظر کنیم می بینیم که آنچه خدا دانستنش را از دیگران نفی میکند علم غیبی است که به اذن خدا نباشد و بگوییم غیر خدا مستقلا به این علم دسترسی دارد و الا خداوند خود میفرماید(ما كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنينَ عَلى‏ ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَميزَ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبي‏ مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظيمٌ )آل‏عمران : 179 (خدا بر آن نيست كه مؤمنان را به اين (حالى‏) كه شما بر آن هستيد، واگذارد، تا آنكه پليد را از پاك جدا كند. و خدا بر آن نيست كه شما را از غيب آگاه گرداند، ولى خدا از ميان فرستادگانش هر كه را بخواهد برمى‏گزيند. پس، به خدا و پيامبرانش ايمان بياوريد و اگر بگرويد و پرهيزگارى كنيد، براى شما پاداشى بزرگ خواهد بود)(عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى‏ غَيْبِهِ أَحَداً ، إِلاَّ مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً )جن : 26 و27 داناى نهان است، و كسى را بر غيب خود آگاه نمى‏كند ، جز پيامبرى را كه از او خشنود باشد، كه (در اين صورت‏) براى او از پيش رو و از پشت سرش نگاهبانانى بر خواهد گماشت

پاسخ شبهه در خصوص آیه چهارم
برای پاسخ به کسانی برای انکار علم غیب امام به آیه چهارم استناد کرده اند بیانات گوهربار حضرت علامه طباطبائی را بیان مینمائیم تا ان شاءالله به حول و قوه اهی گرد و غبار شک و شبهه از آئینه دلها زدوده شود.( از آنجايى كه سؤال ايشان از رسول خدا (ص) و اينكه وى ايشان را از غيب خبر دهد حكايت مى‏كرد از اينكه ايشان ادعاى نبوت آن جناب را ادعاى علم به غيب تلقى كرده‏اند، و چون علم به غيب حقيقتش از خدا است، و اگر غير او هم چيزى از آن دارد به تعليم خدا و وحى او است لذا دستور داد تا پيغمبرش خود را از ادعاى داشتن علم به غيب برى ساخته، و اين اشتباه را از ذهن ايشان بيرون كند.سبب حقيقى اختصاص علم غيب به خداى تعالى اين است كه غير او هر چه باشد وجودش محدود است، و ممكن نيست كه از حدش بيرون شده و به آنچه كه خارج از حد او و غايت از او است آگاه شود، و معلوم است كه هيچ موجودى غير محدود و غير متناهى و محيط به تمام اشياء نيست مگر خداى تعالى ، پس تنها او عالم به غيب است.و ليكن از آنجايى كه سؤال كنندگان از رسول خدا (ص) فهم ساده و عاميانه‏شان قاصر از درك اين معنا بوده لذا خداى تعالى دستور داده كه جواب ايشان را طورى بدهد كه در خور فهم ايشان باشد، و آن اين است كه بگويد: علم غيب آدمى را به تمامى خير و شرها واقف مى‏سازد، و عادة معقول نيست كسى كه به همه خير و شرها اطلاع دارد از اطلاعات خود استفاده نكند، و اگر كسى تمامى خيرات را به خود جلب نكرده و همه شرور را از خود دفع نمى‏كند بايد بفهميم كه قطعا علم غيب نداشته است.پس جمله" قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي" در صدر آيه توصيف رسول خدا (ص) است از خود بنحوى كه با نتيجه داشتن علم غيب منافات داشته باشد:" وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ ..."،بيان نتيجه داشتن علم غيب است، تا اين دو فصل از آيه نتيجه دهد كه وى علم به غيب ندارد، آن گاه جمله" إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ" بيان حقيقت حال آن جناب در ادعايى است كه مى‏كند، و آن اين است كه من فقط مدعى رسالتم و با اين ادعا ادعاى ديگرى ندارد)(40).

صـــــلـــــوات الله علی محمد وآله الطاهرین


پي نوشت ها :

17.بقره /30
18. المفردات راغب/ ج 1‏/ ص 293
19. مریم/ 60
20.الاعراف /11
21. طيب سيد عبد الحسين /اطيب البيان في تفسير القرآن / انتشارات اسلا م تهران /چاپ دوم 1378 / ج‏1/ ص: 495
22. اعراف/ 89
23.رعد/8
24. بقره /31
25.بقره 32
26.بقره /34
27.حسينى همدانى سيد محمد حسين/انوار درخشان/ناشر: كتابفروشى لطفى‏/چاپ اول/تهران1404 ق/ج اول/ص102
28. رعد /43
29.زمخشرى محمود/ الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل/ دار الكتاب العربي/ بيروت 1407ق‏/ج 2/ ص 53
30. موسوى همدانى سيد محمد باقر /ترجمه تفسير الميزان/ ج 11 /ص 526
31. نمل/ 40
32.یونس/ 61
33. انعام /59
34. هود /6
35.نمل / 75
36.انعام / 59
37.جن /26
38.اعراف /188
39.هود / 31
40.ترجمه المیزان /ج 8/ ص484

منابع و مأخذ
1) قرآن مجید
2) راغب اصفهانى حسين بن محمد /المفردات في غريب القرآن‏ /دارالعلم الدار الشامية/دمشق بيروت‏ 1412 ق
3) فراهيدى خليل بن احمد/ كتاب العين‏ / انتشارات هجرت/‏ قم/‏1410 ق
4) الجرجانی الحنفی ابی الحسن علی بن محمدبن علی / ناشر الدار الکتب العلمیه / چاپ دوم بیروت 1424ق
5) موسوى همدانى سيد محمد باقر/ ترجمه تفسير الميزان/ دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ى مدرسين حوزه علميه قم/‏1374 ش‏
6) حسينى طهرانى‏علامه سيد محمد حسين/ امام شناسى‏
7) شيخ صدوق / كمال الدين و تمام النعمة / اسلامي /تهران/‏چاپ دوم/ 1395 ق
Dirol طيب سيد عبد الحسين /اطيب البيان في تفسير القرآن / انتشارات اسلا م تهران /چاپ دوم 1378
9) حسينى همدانى سيد محمد حسين/انوار درخشان/ كتابفروشى لطفى‏/چاپ اول/تهران1404 ق
10) زمخشرى محمود/ الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل/ دار الكتاب العربي/ بيروت 1407ق
11 ) فارابی ابونصر - اسماعیل غازانی / ‏فصوص الحكمة و شرحه‏/ناشر: انجمن آثار و مفاخر فرهنگى‏/ چاپ اول تهران: 1381 ه ش

آیا معصوم همه چیز را می داند؟

انجمن: 

سلام. آیا معصوم همه چیز را میداند؟ و حتی به کنه ذات خدا پی میبرد؟
آیا معصوم هرگز فراموشی ندارد؟ اگر ندارد، پس علم او در چه حد است؟
(لطفا از روایات هم استفاده نمائید)

تیرباران جنازه امام حسن(علیه السلام)

تعریف تیرباران شدن امام حسن(ع) بعد از شهادت!
معاويه براي اجراي نقشه‌هاي شوم خود و زمينه‌سازي ولايت عهدي يزيد، فقط امام مجتبي:doa(6): را مانع مي‌ديد ، لذا نقشة قتل آن حضرت را طرح كرد و از همان روزهاي نخست با تحريك عوامل خود حتي در درون خانوادة امام نقشه‌هايش را به اجرا درآورد. در هنگام حركت آن حضرت از كوفه به مدينه نقشة شهادت امام به طور زيركانه‌اي طرح شد، به گونه‌اي كه شخص كوري با عصاي مسموم به امام حمله برد و امام را مجروح كرد ، ولي امام نجات يافت، بلاذري مي‌گويد: كه معاويه به دختر سهيل بن عمرو گفت: صد هزار دينار به تو مي‌دهم كه به امام سمّ بخوراني، و در پايان معاويه توسط دختر اشعث (جُعْده) نقشة قتل امام را به وسيلة سم اجرا كرد. همچنين ابن خلدون مي‌نويسد: (يزيد با وعدة ازدواج به جُعْده سبب شهادت امام شد.)
سرانجام امام مجتبي :doa(6): در 28 صفر سال 50 و به نقلي 51 هجري به دست جُعْده همسرش به شهادت رسيد.
امام وصيت كرده بود كه او را نزديك قبر پيامبر گرامي :doa(1): دفن كنند و اگر ممانعت كردند در كنار قبر مادرش دفن كنند، دار و دستة بني اميه به سركردگي معاويه مانع از دفن امام در كنار قبر رسول خدا :doa(1): شدند و عايشه هم در اين ماجرا آتش بيار معركه بود، و سوار بر قاطري جلوي جنازة امام ايستاد و از دفن امام در خانة رسول خدا ممانعت كرد و گفت: آيا مي‌خواهيد كسي را كه من دوست ندارم، در خانة من دفن كنيد، در همان حال ابن عباس جلو آمد و به عايشه گفت:
يك روز سوار بر شتر شدي (اشاره به جنگ جمل) يك روز هم بر قاطر سوار شدي براي جلوگيري از دفن جنازة پسر رسول خدا، اگر زنده بماني يك روز هم سوار بر فيل مي‌شوي تا خانة كعبه را خراب كني. تو 9/1 از يك هشتم خانة رسول خدا را به ارث مي‌بري، چطور آن را تصرّف كردي؟ امام حسين :doa(6): مانع از درگيري خونين شد و جنازه را به طرف بقيع حركت دادند و سرانجام امام مجتبي :doa(6): در قبرستان بقيع و در كنار قبر مادر بزرگ خود فاطمه بنت اسد :doa(8): مدفون شد، وقتي خبر شهادت امام به معاويه رسيد، تكبير گفت و سجده شكر به جا آورد و اطرافيانش نيز چنين كردند.[1]در قسمت‌هايي از زيارت جامعه، خطاب به امام حسن :doa(6): ماجراي شهادت آن حضرت را از زبان امام باقر :doa(6): چنين نقل مي‌كند:
يا مواليّ …. وشهيد فوق الجنازه قد شكّت بالمهام الكفانه[2] اي سروران من…! بعضي از شما شهيدي هستيد كه دشمنان اسلام بر جنازة شما تيراندازي كردند، به طوري كه كفنتان سوراخ سوراخ گرديد….
ابن شهر آشوب مي‌گويد: به هنگام بردن جنازة امام حسن مجتبي :doa(6): به سوي بقيع، افراد شرور و پست به پشتيباني امويان به جنازة آن حضرت تيراندازي كردند،[3] به طوري كه هنگام دفن هفتاد تير از بدن آن حضرت جدا نمودند،[4] «وَرَموا بِالنبال جنازته حتي سَلَّ منها سبعون نَبلاً[5]» جنازة آن حضرت را تيرباران كردند، تا جايي كه هفتاد چوبة تير به تابوت آويخته شد.
___________________________
[1] ـ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 42 به نقل از تاريخ تحليلي و سياسي اسلام‌، علي اكبر حسني، چاپ اول (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1373) ص 480.
[2] ـ بحارالانوار، ج 99، ص 166.
[3] ـ احمد زماني، حقايق پنهان، چاپ اول (قم: دفتر تبليغات اسلامي، 1375) ص 306.
[4] ـ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 50.
[5] ـ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 44.

بعد از ظهور امام زمان (عج) و قیامت

[="Times New Roman"]بعد از ظهور امام زمان (عج) و قیامت.
بعد از ظهور امام زمان(ع) فوراً قیامت بر پا نمى شود بلکه حضرت مدتى را در روى زمین سلطنت و حکومت مى کند. البته روایات در رابطه با مدت حکومت مختلف است از پنج سال تا 309 سال ذکر شده است. این اختلاف شاید اشاره به دوران هاى مختلف حکومت آن حضرت باشد.
علامه مجلسى مى گوید: بعضى از روایات بر جمیع مدت حکومت و بعضى بر زمان استقرار دولت، دلالت دارد.(1) یکى از اعتقادات شیعه، مسئلة رجعت است. رجعت در زمان ظهور و پس از ظهور امام زمان(ع) به وقوع مى پیوندد. عقیدة شیعه امامیه آن است که خداوند متعال در موقع ظهور امام زمان(ع) مردمى از شیعیان آن حضرت را که قبلاً مرده بودند به دنیا بر مى گرداند تا به ثواب یارى او و مساعدت وى و مشاهده دولت آن حضرت فائز گردند. هم چنین برخی از دشمنان آن حضرت را زنده مى گرداند تا از آن ها انتقام گیرد.(2) بر این اساس در دعاى عهد نیز مى خوانیم: اگر قبل از ظهور حضرت مرگم فرا رسید، مرا از قبر بیرون آور تا در رکاب حضرت باشم.
ازبرخی روایات استفاده مى شود که بعضى از امامان (ع) مانند امام حسین(ع) به دنیا بر مى گردند. امام صادق(ع) مى فرماید: «نخستین کسى که قبرش مى شکافد و زنده مى شود و به دنیا بر مى گردد حسین بن علی(ع) است و این رجعت عمومى نیست بلکه افراد خاصى به دنیا بر مى گردند که یا مؤمن خالص و یا مشرک محض باشند».(3)
عیاشى در تفسیر خود از جابر بن یزید جعفى روایت نموده که گفت شنیدم حضرت باقر(ع) مى فرمود: به خدا قسم مردى از ما اهل بیت بعد از مرگش سیصد و نه سال سلطنت مى کند. عرض کردم: این در چه زمانى خواهد بود؟ فرمود: بعد از مرگ قائم است. عرض کردم: حضرت قائم در عالم خود چقدر باقى مى ماند؟ فرمود: نوزده سال از موقع قیام تا هنگام مرگش. عرض کردم:‌ آیا بعد از مرگ قائم هرج و مرج مى شود؟ فرمود: آرى پنجاه سال. آن گاه امام منتصر به دنیا باز مى گردد براى خون خواهى خود و یارانش. وى بى دین ها را به قتل مى رساند و به اسارت مى برد. پس از ایشان امام سفاح به دنیا بر مى گردد پس تمام دشمنان ستمگر ما را مى کشد و تمام زمین را مالک مى شود و خداوند کار او را اصلاح مى گرداند و سیصد و نه سال سلطنت مى کند آن گاه امام فرمود: اى جابر مى دانى امام منتصر و سفاح کیست؟ منتصر حسین(ع) و سفاح، امیرالمؤمنین(ع) است.(4)
در برابر این گونه روایات دسته دیگر از روایاتی است که می گوید بعد از امام مهدی قیامت بر پا خواهد شد.
مرحوم شیخ مفید در این مورد مى فرماید: غالب روایات مى گویند: مهدى موعود چهل روز پیش از قیامت مى میرد و در آن چهل روز هرج و مرج خواهد شد و علامت بیرون آمدن مردگان و روز رستاخیز براى حساب و پاداش اعمال آشکار خواهد شد.(5)
با توجه به این مطالب ، داوری در مورد مدت حکومت مهدی (ع) و زمان قیامت نمی تواند قطعی باشد، اما آنچه مسلم است این که مدت حکومت عادلانه در زمین که آرزوی تمام انبیاء و اولیای الهی بوده است ، نمی تواند کوتاه و زودگذر باشد.:Gol:
[/]

ازدواج و شيوه همسرداری در سيره حضرت علی (ع)

[="arial"]ازدواج و شيوه همسرداري در سيره حضرت علي(ع)
بسم الله الرحمن الرحیم
يکي از مسائلي که در قرآن و روايات اسلامي بدان سفارش و تأکيد شده امر مقدس ازدواج است که متأسفانه در وضعيت کنوني با ايجاد رسم هاي غلط و تشريفات و تجملات به يک مشکل پيچيده تبديل شده است . اين مشکل پيچيده و جاده صعب العبور براي جوانان زماني هموار مي شود که در عمل واقعاً شيعه و پيرو مولاي متقيان علي عليه السلام باشيم .

رواياتي که بيانگر شيوه ازدواج حضرت علي عليه السلام است متعدد و گوناگون مي باشد وهمه آنها حاکي از کمال سادگي آن مي باشد .در اينجا براي آنکه جوانان از شيوه امام علي عليه السلام در ازدواج پيروي کنند به ذکر چند روايت که نشانگر آن شيوه است پرداخته مي شود .

[="blue"]پاسخ مثبت به خواستگاري علي عليه السلام
[/]
امام باقر عليه السلام فرمود: ابوبکر نزد پيامبر (ص) آمد و گفت اي رسول خدا فاطمه (س) را به ازدواج من درآور پيامبر (ص) از او روي گردانيد . عمربن خطاب نيز خواستگاري کرد و با بي اعتنايي پيامبر (ص) رو به رو شد . عمر و ابوبکر نزد عبدالرحمن بن عوف آمدند و گفتند : تو ثروتمندترين مرد قريش هستي اگر به حضور رسول خدا بروي و از فاطمه (س) خواستگاري کني خداوند بر مال و شرافتت مي افزايد . عبدالرحمن نزد پيامبر(ص) آمد و خواستگاري کرد پيامبر (ص) از او روي گردانيد . عبدالرحمن نزد عمر و ابوبکر آمد وگفت با من همانگونه برخورد کرد که با شما برخورنمود .

عمر و ابوبکر نزد علي عليه السلام آمدند آن حضرت در آن هنگام نخلستاني را آبياري مي کرد به حضرت گفتند : ما خويشاوندي تو به رسول خدا (ص) و تقدم تو در قبول اسلام را مي دانيم به اين خاطر اگر به حضور پيامبر بروي و از دخترش فاطمه (س) خواستگاري کني خداوند بر مقام معنوي تو مي افزايد حضرت علي عليه السلام از آنجا حرکت کرد و غسل نمود و لباس معطري پوشيد و سپس دورکعت نماز خواند و به حضور پيامبر (ص) آمد و گفت : اي رسول خدا ! فاطمه (س) را همسر من گردان ، پيامبر (ص) بي درنگ فرمود : اورا همسر تو گردانيدم چه چيزي را مهريه او قرار مي دهي ؟ علي عليه السلام عرض کرد : شمشير و اسب و زره و شتر آبکش دارم به عنوان مهر مي پردازم . پيامبر فرمود : شمشير و شتر آبکش و اسب براي تو لازم است زيرا تو با مشرکان مي جنگي و مرد جنگ هستي که نياز به آنها داري فقط زره ميماند که من آن را به عنوان مهريه زهرا (س) مي پذيرم .

علي از نزد پيامبر (ص) بيرون آمد و زره خود را به 480 درهم قطري فروخت و آن مبلغ را آورد و به رسول خدا (ص) تحويل داد پيامبر (ص) نه از مقدار آن پرسيد و نه علي عليه السلام از مقدار آن خبر داد رسول خدا کفي از آن پول برداشت و به مقداد داد و به او فرمود : با اين پول جهيزيه عروسي فاطمه را خريداري کن و از عطريات بيشتر تهيه کن . مقداد به بازار رفت و چند قلم از لوازم زندگي خريد و به حضور پيامبر (ص) آورد .

[="blue"]مراسم ازدواج علي عليه السلام در مسجد
[/]
اين قداست ازدواج در جايي است که پيامبر (ص) فرمود : « مراسم عقد و ازدواج را آشکار کنيد و آن را در مسجدها برگزار نمائيد » . هنگامي که پيامبر (ص) به خواستگاري علي (ع) از دخترش فاطمه (س) پاسخ مثبت داد به مسجد آمد و به بلال حبشي فرمود : مهاجران و انصار را به مسجد فراخوان . بلال آنها را به مسجد فرا خواند همه آنها در مسجد اجتماع کردند پيامبر (ص) بر پله اول منبر قرار گرفت و پس از حمد و ثنا فرمود : اي مردم ! اکنون جبرئيل نزد من آمد و به من خبر داد که خداوند فرشتگاني را در بيت العمور آسمان جمع کرده و آنها را گواه گرفته که کنيزش فاطمه دختر رسول خدا را به ازدواج بنده اش علي بن ابي طالب در آورد و به من فرمان داده تا در زمين فاطمه را به ازدواج علي در آورم و شما را بر آن گواه بگيرم . سپس نشست و به علي (ع) فرمود : برخيز و خودت خطبه ازدواج را بخوان . علي (ع) پس از حمد و ثنا و درود بر پيامبر (ص) و سپاسگزاري از خدا در برابر نعمتهايش و.... فرمود : رسول خدا دخترش فاطمه را به ازدواج من در آورد و اين زره را مهراو قرار داد و من به اين ازدواج راضي شدم ، از او بپرسيد و گواهي دهيد . مسلمانان از رسول خدا (ص) پرسيدند : آيا فاطمه را همسر علي نمودي ؟ پيامبر(ص) فرمود : آري . گفتند : خداوند اين عقد را براي آنها مبارک کند و زندگي آنها را با رشته محبت پيوند دهد .

جالب اينکه طبق بعضي از روايات وليمه عروسي علي عليه السلام و حضرت زهرا (س) نيز در مسجد داده شد . وقتي که غذا آماده شد پيامبر (ص) دستور داد شخصي به پشت بام خانه اش برود و با صداي بلند بگويد : دعوت رسول خدا را اجابت کنيد مسجد را با پوست حيوانات حلال گوشت فرش کردند . بيش از چهار هزار نفر مرد وبسياري از زنان مدينه به مسجد آمدند و غذاي آماده آبگوشت بود ، دسته دسته مي آمدند و مي خوردند و مي رفتند .

[="blue"]شاباش عروسي
[/]
جابرين عبدالله انصاري مي گويد : نزد ام ايمن از بانوان بسيار پاک و با فضيلت عصر پيامبر (ص) رفتم ديدم گريه مي کند پيامبر (ص) در آنجا بود به او فرمود : چرا گريه مي کني ؟ خدا چشمانت را نگرياند . ام ايمن گفت : گريه ام از اين روست که به خانه يکي از انصار که عروسي دخترش بود رفتم گردو شيريني بر سر عروس شاباش مي کردند ولي در عروسي فاطمه و علي که ساده برگزار شد چيزي شاباش نشد . پيامبر فرمود : ام ايمن گريه نکن ! سوگند به خداوندي که مرا به کرامت مبعوث نمود و مخصوص رسالت گردانيده ، من فاطمه را همسر علي نکردم بلکه خداوند در بالاي عرش اين کار را کرد و من راضي نشدم مگر بعد از رضايت علي و علي راضي نشد مگر بعد از رضايت فاطمه و فاطمه راضي نشد مگر بعد از رضايت پروردگار جهانيان . اي ام ايمن ! هنگامي که خداوند فاطمه را به ازدواج علي در آورد به جبرئيل و ميکائيل و اسرافيل همراهشان بودند به گردشان اجتماع کردند . خداوند به حوري هاي بهشت فرمان داد خود را بيرايند و فرمان داد بهشت آراسته گردد. خواستگار حضرت زهرا خداست وگواهان ازدواج او ، آنچه دارد بر سر فرشتگان فرو ريزد و شاباش کند درخت طوبي مورواريد تازه و در سبز و ياقوت سرخ با در سفيد بر آنها شاباش کرد . فرشتگان براي چيدن آن جواهرات درخشان از همديگر پيش مي گرفتند و مي گفتند : اين از شاباش عروسي فاطمه دختر محمد است .

[="blue"]توجه دادن به معنويات
[/]
مراسم ساده و مهريه اندک ازدواج حضرت زهرا (س) و علي (ع) که يک برنامه اسلامي و انقلابي برخلاف رسوم باطل و تشريفات آن عصر بود زمينه را براي يک عده از انسان هاي شکست خورده فراهم نمود تا به گوش همديگر وسوسه کنند چرا پيامبر (ص) چنين ازدواج ساده اي را پذيرفت ؟ حتي توسط زنها به شخص حضرت فاطمه (س) گفتند چرا به چنين مهريه اندک و همسر فقير راضي شدي ؟ گستاخي آنها به جايي رسيد که جمعي از قريش به حضور پيامبر (ص) آمده و گفتند : اي رسول خدا براستي فاطمه را به مهر اندک به علي تزويج نمودي . پيامبر در پاسخ فرمود :

من او را تزويج نکردم بلکه خداوند در کنار درخت طوبي در بهشت او را همسر علي نمود و فرشتگان در ازدواج او حاضر شدند و خداوند به درخت طوبي فرمان داد تا ميوه هاي خود را به عنوان شاباش عروسي فرو ريزد . آن درخت گوهر و ياقوت و زبرجد سبز فرو ريخت حوريان بهشتي براي برچيدن آنها از همديگر پيش مي گرفتند و آن فرشتگان تا روز قيامت آن برچيده ها را به هم هديه مي دهند و افتخار مي کنند و مي گويند : اينها شاباش عروسي فاطمه دختر رسول خداست . وقتي که شب عروسي فرا رسيد رسول خدا قطيفه اي را بر پشت استر خود افکند و به فاطمه فرمود تا سوار استر گردد در حالي که سلمان افسار استر را گرفته بود و بلال حبشي در پشت سر بود حرکت مي کردند در بين راه زمزمه مخصوصي شنيده و متوجه شد که جبرئيل و ميکائيل با هفتاد هزار فرشته براي بدرقه زهرا (س) حاضر شده اند پيامبر (ص) فرمود : چه موجب شده که به زمين فرود آمده ايد ؟

گفتند : آمده ايم تا فاطمه دختر رسول خدا را براي بردن به خانه داماد بدرقه کنيم .

در اين هنگام جبرئيل و ميکائيل و همه فرشتگان حاضر تکبير گفتند رسول خدا (ص) نيز تکبير گفت ، از اين رو تکبير گفتن در عروسي ها سنت گرديد .

پيامبر اکرم (ص) دخترش فاطمه (س) را نيز وقتي که سخن از فقر علي (ع) و مهريه اندک به ميان مي آمد به امور معنوي و مقام ارجمند علي (ع) در پيشگاه خدا متوجه مي نمود .

اين شيوه گفتار رسول خدا (ص) براي آن بود که غول ماديت و زرق و برق دنيا را بشکند و به آنان تصميم بر ازدواج مي گيرند . تفهيم کند که به امور معنوي توجه کنند و آن را در ازدواج ملاک و هدف قرار دهند و در امور مادي تشريفات و تجملات و مهريه هاي سنگين را کار بگذارند .

[="blue"]کمک در راه اطاعت
[/]
در تاريخ آمده رسول خدا (ص) روز بعد ازعروسي اميرمومنان علي عليه السلام با حضرت زهرا (س) نزد آنها رفت و تبريک گفت سپس به علي (ع) فرمود : همسرت را چگونه يافتي ؟ علي (ع) در پاسخ گفت : همسرم بهترين کمک من در راه اطاعت از خداست . و از فاطمه (س) نيز همان سوال را کرد حضرت زهرا (س) عرض کرد : شوهرم را بهترين شوهر يافتم .

[="blue"]توجه به خصلت هاي عالي انساني
[/]
بزرگان در انتخاب همسر خصلت هاي عالي انساني را بيشتر مورد قرار مي داده اند از اين رو که آنها بر فرزندان آينده و قانون وراثت توجه داشتند بر همين اساس هيچ گاه زيبايي روح را فداي زيبايي اندام ظاهري نمي کردند به همين خاطر امير المومنين علي (ع) فرمود : از ازدواج با زنان کم عقل دوري کنيد چرا که همنشيني با آنها بلا است و فرزند آنها دچار تباهي است .

لذا پس از شهادت حضرت زهرا (س) وقتي اميرالمومنين علي (ع) خواست با زني ازدواج کند به برادرش عقيل که نسب شناس بود فرمود : زني را که از خاندان شجاع باشد براي من خواستگاري کن . عقيل پرسيد چنين زني را براي چه مي خواهي ؟ امام علي عليه السلام فرمود : براي اينکه فرزندي شجاع از او متولد گردد. عقيل ام البنين را که در کمالات و فضائل بهره کافي داشت و از خاندان شجاع بني کلاب بود خواستگاري کرد ثمره اين ازدواج جهار فرزند رشيد بود که يکي از آنها حضرت عباس عليه السلام است که هر چهار نفر در کربلا قهرمانانه با دشمن جنگيدند تا به شهادت رسيدند .

[="blue"]تقسيم کار
[/]
خدمت شوهر به زن و زن به شوهر از عبادات بسيار مهم و داراي پاداش هاي بسيار در پيشگاه الهي است با توجه به اينکه خدمت متقابل زن و شوهر داراي ارزش بسيار است .

بسيار شايسته است بلکه لازم است زن و شوهر کارهاي خانه و بيرون خانه را تقسيم کنند و گاهي در موارد لازم همديگر را کمک کنند ولي کار اصلي هر کدام مشخص باشد . حضرت زهرا (س) وقتي به خانه شوهرش امام علي (ع) آمد در مورد تقسيم کار سخن به ميان آوردند . سپس نزد حضرت رسول خدا آمدند تا آن حضرت بين آنها داوري کند و هر کدام را براي کارهاي لازم موظف نمايد. پيامبر (ص) چنين قضاوت کرد که کارهاي داخل خانه را حضرت زهرا (س) به عهده بگيرد و کارهاي بيرون خانه به عهده علي عليه السلام باشد .

هر دو به اين قضاوت خشنود شدند و اما ناگفته نماند که گاهي به خاطر مهمان يا امور ديگر کارهاي خانه زياد مي شود بسيار شايسته است که شوهران همسران خود را در خانه کمک کنند .

امام صادق عليه السلام فرمود : اميرمومنان هيزم فراهم مي کرد و آب مي کشيد و خانه را جارو مي نمود و فاطمه گندم يا جو را با آسياي دستي آرد مي کرد سپس خمير مي نمود و نان مي پخت .

همچنين روايت شده : روزي پيامبر (ص) به خانه فاطمه آمد ديد علي (ع) و فاطمه (س) با هم مشغول آسيا کردن گاورس ( که دانه هايش نظير ارزن است ) مي باشند ، فرمود : کداميک از شما خسته تر هستيد ؟ علي (ع) عرض کرد : فاطمه از من خسته تر است . پيامبر به جاي فاطمه نشست و به علي (ع) در آسيا کردن کمک کرد و با اين شيوه اين درس را به همه بستگان زن آموخت که اگر بانويي را ديديد که کارهاي خانه اش بسيار و دشوار است به او کمک کنيد و با کمک خود مقداري از فشار کار را بکاهيد .

معني رضايت زن و شوهر و صميميت در کانون خانواده را بايد از خانواده اي ياد گرفت که در طول 9 سال با اينکه در فقر و شرايط سخت مي زيستند فاطمه (س) حتي يک بار از علي عليه السلام نافرماني نکرد و يکبار او را نرنجانيد علي (ع) نيز هرگز موجب خشم فاطمه (س) نشد و حتي يکبار او را به کاري مجبور نساخت .

وجود فاطمه (س) شادي آفرين کلبه امام علي (ع) بود و يک نگاه علي به قامت فاطمه همه غم ها و اندوه هاي علي (ع) را مي زدود .

مولاي متقيان علي (ع) چنين مي فرمايد : سوگند به خدا هيچگونه فاطمه را خشمگين نکردم و هرگز تا آخر عمر او ، او را به کاري مجبور نساختم و او نيز هيچ گاه مرا ناراحت نکرد و هيچ گاه از اطاعت من سر پيچي ننمود و من هر زمان به او نگاه مي کردم همه اندوه ها و رنجهايم بر طرف مي شد .

[="blue"]تعاون زن و شوهر
[/]
در شيوه زندگي سوره نسا مي خوانيم مام علي (ع) آمده : عصر خلافت آن حضرت بود يکي از بانوان آن عصر مي گويد ديدم آن حضرت باري بر دوش نهاده و با شوق و علاقهع به سوي خانه مي برد . گفتم داخل بار چيست ؟ فرمود : خرما است سپس فرمودند : آيا نمي خوري ؟ گفتم نه ميل ندارم . عرض کردم آن را به من بده من به خانه برسانم . فرمود : سرپرست خانواده شايسته تر است که آن را به سوي خانواده اش حمل کند .
توصيه به محمد حنفيه

امير المومنين علي (ع) به پسرش محمد حنفيه در مورد همسر او فرمود : در هر حال با او مدارا و رفاقت کن و همنشين شايسته اي براي او باش تا زندگيت با صفا گردد.

در فرازي از آيه 19 سوره نسا مي خوانيم : با همسران خوشرفتاري كنيد حتي اگر به جهاتي از همسران خوى رضايت كامل نداريد و بر اثر اموري آنها به نظر شما خوشايند نباشند فوراً تصميم به بدرفتاري يا جدايي نگيريد ممکن است که شما در تشخيص خود اشتباه کنيد پس باذآنها مدارا نماييد چه بسا آنچه را شما نمي پسنديد خداوند در آن سود و برکت فراوان قرار داده باشد .[/]

حضرت آدم (ع)

[="Arial"]حضرت آدام
:Gol:در قرآن بیست و پنج بار در بیست و پنج آیه از حضرت آدم (ع) یاد شده است. بحث و بررسی دربارۀ آدم از اهمیت فوق‌العاده برخوردار است زیرا حضرت آدم ریشۀ انسان کنونی و نخستین بشر است، مضاف بر این آدم ابوالبشر نخستین حلقه از سلسله پیامبران الهی است. در قرآن مباحثی که دربارۀ حضرت آدم به چشم می‌خورد در این محورهاست:
1ـ آفرینش انسان؛
2ـ خلافت الهی آدم در زمین؛
3 ـ تعلیم اسما به آدم؛
4 ـ مسجود فرشتگان شدن آدم؛ 5 ـ اسکان آدم در بهشت و نهی از خوردن میوۀ یک درخت؛ 6ـ نافرمانی آدم؛
7ـ هبوط آدم به زمین؛
8 ـ سرنوشت فرزندان آدم.
از محتوای مجموع آیاتی که دربارۀ آدم در قرآن موجود است، به دست می‌آید که خلقت و آفرینش او در سه مرحله انجام گرفته است:
الف‌ ـ تحول خاک جهت صلاحیت تبدیل شدن به انسان.
ب ـ مرحلۀ تصویر و صورت‌گری این موجود جدید (که پس از آفرینش انسان از گِل خشکیده در مرحلۀ آغازین آفرینش بود) و مرحله تصویرپردازی و تسویۀ اندام او.
ج‌ـ مرحلۀ دمیدن روح: نفخ روح یا دمیدن روان در کالبد انسان، مرحلۀ نهایی آفرینش این موجود و مخلوق برتر بود که فضیلت و کرامت او به خاطر همین روح الهی است زیرا این پدیدۀ چند بعدی را که از یک‌سو دارای عقل، فکر و اندیشه است و از سوی دیگر مجهز به غرایز انسانی و تمایلات حیوانی است موفق می‌سازد تا بتواند در پرتو تعدیل آن‌ها راه کمال را پیموده و به سر منزل مقصود نائل آید و مسجود ملائکه شود.
آدمی زاده طرفه معجونی است کاز فرشته سرشته و حیوان گر کند میل این شود کم از این ور کند میل آن شود به از آن خدا در قرآن به همین حقیقت اشاره دارد و می‌فرماید : «فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فعقوا له ساجدین؛[1]
‌آن‌گاه که او را پرداختم (اندام و صورتی متناسب به او دادم) و از روح خود در او دمیدم، بر او سجده کنید.» نکتۀ قابل توجه این‌که همه می‌دانیم خدا جسم و روح ندارد، پس چرا فرموده از روح خود در او دمیدم؟! در جواب باید گفت اشاره به همان بعد شریف انسانی است؛ و به خاطر شرافت و عظمت روح است که آن را به خود نسبت می‌دهد؛ یعنی روحی که ارزش دارد منتسب به خدا باشد.[2]
آیا آدم خلقت مستقلی داشته یا ثمرۀ تکامل انواع است؟ به طور کلی دو نظریه دربارۀ خلقت عالم و آدم موجود است؛ یکی نظریۀ فیکسیم، دیگر ترانسفورمیسم. از آهنگ آیات مربوط به آفرینش نخستین انسان چنین برمی‌آید که حضرت آدم(ع) آفرینش مستقلی داشته است هرچند به آن تصریح نشده است، زیرا هدف قرآن بیان تفصیلی چگونگی خلقت آدم نبوده بلکه تنها به مراحل درس‌آموز آن می‌پردازد.
تحلیل شهید مطهری دربارۀ داستان آدم در قرآن استاد شهید مطهری می‌گوید: «یک نکتۀ عجیب از قرآن این است که در قصۀ آدم به تعلیمات اخلاقى و تربیتى زیادى اشاره مى‌کند، از قبیل: شایستگى بشر براى رسیدن به مقام خلافة اللهى، استعداد فراوان بشر براى علم، خضوع فرشتگان در پیشگاه علم، استعداد بشر براى پیشى گرفتن بر فرشتگان، زیان‌هاى طمع، زیان‌هاى کبر، اثر گناه براى ساقط کردن انسان از عالى‏ترین درجات، اثر توبه براى نجات دادن انسان و برگرداندن او به مقام قرب حق، تخدیر بشر از وساوس گمراه کنندۀ شیطانى و امثال این‌ها، ولى به هیچ وجه وضع خاص و استثنائى خلقت آدم به موضوع توحید و شناختن خالق ربط داده نشده است و چون غرض از ذکر داستان آدم یک سلسله تعلیمات اخلاقى و تربیتى بوده نه استشهاد به آغاز حیات براى توحید، تنها به ذکر آدم اول اکتفا شده و ذکرى از سایر انواع حیوان‌ها نشده که حیات آن‌ها در روى زمین به چه نحو آغاز شده است... .»[3]
در جای دیگر می‌گوید: «نکتۀ عجیب این است که در قرآن کریم قضیه و داستان آدم ابوالبشر آمده ولى به عنوان یک تعلیم دیگرى نه به عنوان شهادت بر توحید و این‌که به دلیل این‌که زندگى بشر به آن‌ صورت آغاز شده پس به خدایى خدا اعتراف کنید. البتّه قرآن کریم خلقت آدم را به کیفیت خاصّى بیان فرموده که کم و بیش مى‏دانیم و به فرض این‌که نظریه‏هاى علم الحیات هم به حدّ تحقیق رسیده باشد و قانون اشتقاق انواع مسلّم باشد، دلیلى در دست نیست که ممکن نیست یک انقلاب دفعى پیش آید و یک جهش عظیم رخ دهد و در مدّت کمى یک تودۀ خاک به یک انسان سوىّ معتدل تبدیل شود؛ یعنى مراحلى که باید در طول قرن‌ها و نسل‌ها فراهم شود، در تحت یک شرایط دیگر با سرعت فراهم گردد (و حتّى خلاف سنن جاریۀ کون هم نیست.
در سنن کون، با اختلاف شرایط و احوال، سرعت و بطوء یک حرکت تغییر مى‏کند) همان‌طورى که مانعى نیست، بر عکس، حرکتى را کندتر کنند. نظیر آن‌که در شرایط معینى دورۀ کودکى و جوانى و پیرى را طولانى‏تر کنند و خیلى هم طولانى‏تر کنند.
به هر حال، مقصود توضیح این روش تعلیماتى قرآن بود که در مسئلۀ توحید به موضوع آغاز حیات متمسّک نشده و نگفته به دلیل این‌که حیات و زندگى آغازى و شروعى دارد ـ خواه از یک سلّول آغاز شده باشد یا از یک موجود چند میلیون سلّولى ـ به این دلیل خدا را بشناسید. داستان آدم ابوالبشر را هم به منظور دیگرى بیان کرده.
منظور از آن داستان تعلیمات دیگرى است و شاید کم‌تر داستانى است مانند داستان آدم که پر نکته باشد. این داستان براى بیان بالا بردن مقام انسان [است] و این‌که انسان اگر به مرتبۀ تعلیم اسماء الهى برسد از فرشتگان بالاتر می‌شود و فرشتگان در پیش‌گاه چنین فردى به سجده و خضوع روی می‌آورند ولی با تمام عظمت باید به دشمنی شیطان توجّه داشته باشد که او را از راه به در نبرد، براى تکبّر آمده که یک تکبّر، شیطان را از قرب الهى بیرون راند، براى تنبیه به خطرات طمع و سقوطى که انسان از درجات عالى به واسطۀ تخلّف اوامر الهى مى‌کند آمده، براى اشعار به مقام عالى و استعداد بزرگ‌ترین مقامى که انسان دارد آمده و آن مقام خلافت الهى است، و بالاخره به یک سلسله تعلیمات اخلاقى و عرفانى در آن قضیه اشاره شده: «وَ إذْ قالَ رَبُّک لِلْمَلائِکةِ إنِّی جاعِلٌ فِى الْأرْضِ خَلیفَةً قالوا أتَجْعَلُ فیها مَنْ یفْسِدُ فیها وَ یسْفِک الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِک وَ نُقَدِّسُ لَک قالَ إنّی أعْلَمُ ما لا تَعْلَمونَ * وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأسْماءَ کلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکةِ فَقالَ أنْبِئونی بِأسْماءِ هؤُلاءِ إنْ کنْتُمْ صادِقینَ * قالوا سُبْحانَک لا عِلْمَ لَنا إلّا ما عَلَّمْتَنا إنَّک أنتَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ * قالَ یا آدَمُ أنْبِئْهُمْ بِأسْمائِهِمْ فَلَمّا أنْبَأهُمْ بِأسْمائِهِمْ قالَ ألَمْ أقُلْ لَکمْ إنّی أعْلَمُ غَیبَ السَّمواتِ وَ الْأرْضِ وَ أعْلَمُ ما تُبْدونَ وَ ما کنْتُمْ تَکتُمونَ؛[4]
آن زمان که پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در زمین جانشین قرار خواهم داد، گفتند: آیا مى‏خواهى مخلوقى در زمین قرار دهى که فساد و خون‌ریزى مى‏کند و حال آن‌که ما تو را تسبیح و حمد و تقدیس مى‏کنیم؟ فرمود: من چیزى مى‏دانم که شما نمى‏دانید. تمام نام‌ها را به آدم یاد داد؛ بعد آنان را بر فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست مى‏گویید به من بگویید نام این‌ها چیست. گفتند: ما جز آن‌چه تو به ما آموخته‏اى نمى‏دانیم؛ البتّه تویى دانا و حکیم. فرمود: اى آدم! تو نام‌هاى آن‌ها را به این‌ها بگو. چون آدم نام‌هاى آن‌ها را گفت، خداوند فرمود: من به شما نگفتم که من از نهان و سرّ آسمان و زمین آگاهم؟ آن‌چه شما ظاهر سازید و آن‌چه پنهان دارید همه را مى‏دانم... .»[5]
تاریخ خلقت آدم از نظر تاریخی زمان آفرینش نخستین آدم قطعی و مشخص نیست و تنها از قرائن و شواهد می‌توان به آن رسید.
علامه طباطبایی(ره) می‌نویسد: «آن‌چه در تاریخ یهود آمده است گویای آن است که عمر نوع بشر از روزی که در روی زمین خلق شده تاکنون بیش از حدود هفت هزار سال نیست و اعتبار عقلی هم همین را تأیید می‌کند.»[6]
گرچه دانشمندان ـ ژئولوژی ـ می‌پندارند از عمر نوع بشر بیش از میلیون‌ها سال می‌گذرد و فسیل‌ها و اسکلت‌های سنگ شدۀ انسان‌های قدیمی که عمر تخمینی هر یک از آن‌ها از روی معیارهای علمی بیش از پانصد هزار سال است را دلیل بر آن گرفته‌اند، اما قانع کننده نیست، زیرا معلوم نیست این فسیل‌ها بدن سنگ شدۀ اجداد همین انسان‌های کنونی باشند و احتمال دارد مربوط به انسان‌های پیش از خلقت آدم ابوالبشر باشد که پیش از آن‌ها در زمین زندگی می‌کرده و منقرض شده‌اند.
دیدگاه قرآن دربارۀ زمان آفرینش انسان قرآن به‌طور صریح متعرّض چگونگی و زمان پیدایش انسان در زمین نشده است، هرچند ممکن است از بعضی آیات مانند آیۀ 30 سورۀ بقره (و زمانی که پروردگارت به فرشتگان فرمود: می‌خواهم در زمین جانشینی بگذارم گفتند آیا در زمین کسی می‌گذاری که در آن فساد کند و خون‌ها بریزد؟) چنین بر‌آید که پیش از خلقت نوع آدم ابوالبشر، انسان‌های دیگری بوده‌اند و دورۀ دیگری بر انسانیت گذشته است، چنان‌چه پاره‌ای روایات وارده از اهل بیت(ع) نیز بر وجود انسان‌هایی پیش از دورۀ انسان‌های کنونی دلالت دارد.
اما در عین حال هیچ دلیل قطعی بر این نظریه نیست و تنها یک برداشت و احتمال است و اگر هم بپذیریم انسان‌هایی بوده‌اند، با انسان‌های فعلی تفاوت اساسی داشته و نوع دیگری بوده‌اند.[7]
سخنی در خلافت آدم در زمین از موضوعات مهم قرآنی در داستان حضرت آدم(ع) مسئلۀ جانشینی او در زمین است که می‌فرماید: «و اذ قال ربک للملائکة انی جاعل فی الارض خلیفة...؛[8]
و آن‌گاه که پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینی قرار می‌دهم، آن‌ها گفتند آیا در آن‌جا کسی را جانشین قرار می‌دهی که فساد و خون‌ریزی می‌کند و ما با ثناگویی تو را تسبیح و تنزیه می‌کنیم (خطاب آمد) من می‌دانم چیزی را که شما نمی دانید.» منظور از جانشینی آدم در زمین این است که این مخلوق خاکی در زمین از جانب خدا نمایندگی دارد و نمایندگی هم در این‌جا به مفهوم نمایانگری است، زیرا نمایندگی آدم از سوی خدا از چگونگی آفرینش وی سرچشمه می‌گیرد و او با داشتن استعدادها و کمالاتی که در وجودش به ودیعت نهاده شده، می‌تواند در آینده چیزهایی به دست آورد و به جایی برسد که صفات جمال و جلال خالق خود را حکایت کند و آینۀ ایزدنما شده، تجلی بخش صفات خدا گردد، به قول شاعر: رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند بنگر که تا چه حد است مقام آدمیت به دیگر سخن آدم با ویژگی‌های وجودی خویش و کمالاتی که در پرتو نیرو و استعداد خدادادی کسب می‌کند در واقع کمالات آفرینندۀ خود را به نمایش می‌گذارد، پس شایستگی دارد نماینده و خلیفۀ او در زمین باشد و این مقام از دسترس دیگر موجودات حتی فرشتگان خارج است.
تنها انسان است که این مواهب را داراست و می‌تواند شگفتی‌های آفرینش را آشکار ساخته و رازهای خلقت را افشا کند و نشانه‌ای باشد بر کمال پروردگار و علم وسیع و قدرت بیکران او و این معنای واقعی خلافت آدم در زمین است.[9]
این خلافت به گونۀ دیگر نیز تفسیربردار است که در واقع روی دیگر سکه است و آن این‌که خلافت آدم در زمین یعنی نمایندگی او در تصرف جهان، به این معنا که آفریدگار حکیم جهان را آفریده و مواهب و نعمت‌هایی در آن قرار داده است و از آفریدن آن‌ها جهت و هدفی داشته است و آن هدف در صوتی تحقق می‌پذیرد که موجود برتری با اذن خداوند در آن تصرف کند و آن را آباد سازد و نعمت‌های پنهان و ناشناختۀ جهان را کشف و قابل بهره‌برداری نماید.
آدم آن موجود برتری است که چنین شایستگی و لیاقت را داشته و چنین اجازه‌ای از سوی خدا به او داده شده است چنان‌که فرمود: «هو انشأکم من الارض و استعمرکم فیها؛[10]
اوست که شما را از زمین آفرید و عمران و آبادی آن را به شما واگزار کرد.» اوست که شما را از زمین آفرید و عمران و آبادی آن را به شما واگزار کرد.» از مقایسۀ این دو جمله مفهوم جانشینی آدم از سوی خدا به دست می‌آید که عبارت است از: اجازۀ تصرف در جهان و استفاده از مواهب آن در راه استکمال مادی و معنوی.
شاید بتوان گفت آیۀ هفتم سورۀ حدید نیز گویای همین معناست که می‌فرماید: «و انفقوا مما جعلکم مستخلفین فیه؛ از آن‌چه که شما را در آن جانشین قرار داده‌ایم انفاق کنید». یعنی این جانشینی و تصرف در آفرینش و نعمت‌های خداوندی از سوی خدا به آنان عطا شده است، پس به آنان فرمان می‌دهد: حال که به شما اجازه دادم در ملک من تصرف کنید و از نعمت‌های من برخوردار شوید، پس از آن به دیگران نیز انفاق کنید. جانشینی برای نوع آدم است نه شخصیت حضرت آدم ابوالبشر از سخنی که در آفرینش انسان بین خدا و فرشتگان رد و بدل شد و فرشتگان به خدا عرض کردند این موجود فسادانگیز و خون‌ریز است و خداوند سخن آنان را دربارۀ آدمیان نفی نکرد معلوم می‌شود که این جانشینی مختص شخص آدم نبوده بلکه دربارۀ نوع فرزندان آدم است.
گواه دیگر این مطلب مسئلۀ سجده بر آدم است. که در آن‌جا نیز معلوم شد سجده بر آدم برای شخص او نبوده بلکه نوع آدم مورد نظر بوده است و اگر بر شخص آدم سجده کردند به این جهت بود که او نمودار و نمایندۀ نوع آدمیان بوده است و این کرامت نوعی که سبب شد آدم مسجود فرشتگان گردد دلیل بر این است که نوع او نیز خلیفۀ خدا در روی زمین باشد.[11]
اما امتیازاتی که سبب شد آدم و آدمیان خلیفۀ خدا در زمین شوند و مسجود فرشتگان گردند، بحث مستقلی می‌طلبد که ان‌شاءالله در مباحث آینده به آن خواهیم پرداخت.:Gol:
موفق باشید!

[/]

درس ها و عبرت های عاشورا

باسمه تعالی.
:Gol:از عاشورا درس های زیادی می توان گرفت که به عنوان مثل در قسمت زیر به چندین مورد آن اشاره میشود :

درس فداکاری و ایثار

مادری که فرزندش را فدای امام حسین (ع) کرد

وهب پسر عبدالله روز عاشورا همراه مادر و همسرش در ميان لشكر امام حسين عليه السلام بود. روز عاشورا مادرش به او گفت : فرزند عزيزم ! به يارى فرزند رسول خدا قيام كن .
وهب در پاسخ گفت : اطاعت مى كنم . و كوتاهى نخواهم كرد. سپس به سوى ميدان حركت كرد.
در ميدان جنگ پس از آنكه رجز خواند و خود را معرفى نمود به دشمن حمله كرد و سخت جنگيد. بعد از آنكه عده اى را كشت به جانب مادر و همسرش برگشت . در مقابل مادر ايستاد و گفت :
- اى مادر! اكنون از من راضى شدى ؟
مادرش گفت : من از تو راضى نمى شوم ، مگر اينكه در پيش روى امام حسين عليه السلام كشته شوى .
همسر وهب گفت : تو را به خدا سوگند! كه مرا در مصيبت خود داغدار منما.
مادر وهب گفت : فرزندم ! گوش به سخن اين زن مده . به سوى ميدان حركت كن و در پيش روى فرزند پيغمبر صلى الله عليه و آله بجنگ تا شهيد شوى تا فرداى قيامت براى تو شفاعت نمايد.
وهب به ميدان كارزار برگشت و رجز مى خواند كه مطلع آن چنين است :
- ((انى زعيم لك ام وهب بالطعن فيهم تارة و الضرب ...)).
1- اى مادر وهب ! من گاهى با نيزه و گاهى با شمشير زدن در ميان اينها تو را نگهدارى مى كنم .
2- ضربت جوانى كه به پروردگارش ايمان آورده است تا اينكه تلخى جنگ را به اين گروه ستمگر بچشاند.
3- من مردى هستم ، قدرتمند و شمشير زن و در هنگام بلا، سست و ناتوان نخواهد شد. خداى دانا برايم كافى است .
و با تمام قدرت مى جنگيد تا اينكه نوزده نفر سوار و بيست نفر پياده از لشكر دشمن را به قتل رساند. سپس دستهايش قطع شد. در اين وقت همسرش ‍ عمود خيمه را گرفت و به سوى وهب شتافت در حالى كه مى گفت : اى وهب ! پدر و مادرم فداى تو باد. تا مى توانى در راه پاكان و خاندان پيامبر بجنگ .
وهب خواست كه همسرش را به سراپرده زنان بازگرداند. همسرش دامن وهب را گرفت و گفت :
- من هرگز باز نمى گردم تا اينكه با تو كشته شوم .
امام حسين عليه السلام كه اين منظره را مشاهده كرد، به آن زن فرمود:
- خداوند جزاى خير به شما دهد و تو را رحمت كند. به سوى زنان برگرد. زن برگشت سپس وهب به جنگ ادامه داد تا شهيد شد.- رحمة الله عليه همسر وهب پس از شهادت او بى تابانه به ميدان دويد و خونهاى صورت وهب را پاك مى كرد كه چشم شمر به آن بانوى باوفا افتاد و به غلام خود دستور داد تا با عمودى كه در دست داشت بر او زد و شهيدش نمود. اين اولين بانويى بود كه در لشكر امام حسين عليه السلام روز عاشورا شهيد شد. بحارالانوار جلد 45 صفحه 16.
در خبر ديگر آمده است : وهب نصرانى بود. او با مادرش بوسيله امام حسين عليه السلام مسلمان شدند و روز عاشورا 24 نفر پياده و 12 نفر سوار از لشكر دشمن به درك فرستاد. سپس او را اسير كردند. نزد عمر بن سعد بردند. ابن سعد گفت : عجب شجاعت و قدرت فوق العاده داشتى ! سپس دستور داد: گردن وهب را زدند و سر مباركش را به سوى لشكر امام حسين عليه السلام انداختند. مادر وهب سر او را برداشت و بوسيد. آن گاه به طرف لشكر امام حسين عليه السلام انداختند. سر مبارك به مردى خورد و او را كشت . سپس مادر وهب عمود خيمه را به دست گرفت و به دشمن حمله كرد و دو نفر از آنان را به هلاكت رساند. امام حسين عليه السلام به مادر وهب فرمود: برگرد! زيرا جهاد براى زن جايز نيست . مادر وهب در حالى برگشت كه مى گفت : خدا! اميد مرا نااميد مكن . امام عليه السلام به او فرمود: خداوند تو را نااميد نخواهد كرد و فرزندت در كنار پيغمبر عليه السلام خواهد بود.

درس شجاعت

نترسیدن از مرگ در راه خدا

روز عاشورا چون جنگ شدت گرفت و كار بر حسين عليه السلام بسيار سخت شد، بعضى از اصحاب آن حضرت ديدند برخى از ياران امام عليه السلام در اثر شدت جنگ و با مشاهده بدنهاى قطعه قطعه شده دوستانشان و فرا رسيدن وقت شهادت و جانبازى آنها، رنگ چهره شان دگرگون گشته است و لرزه بر اندام آنان افتاده و ترس دلهايشان فراگرفته است . اما خود سيدالشهدا و تعدادى از خواص يارانش برخلاف آنها هر چه فشار بيشتر، و مرحله شهادت نزديكتر مى شود رنگ صورتشان درخشنده تر گشته و سكون و آرامش بيشتر مى يابند. بعضى از اين شهامت فوق العاده تعجب كرده با امام حسين اشاره كرده ، به يكديگر مى گفتند:
به حسين نگاه كنيد كه ابدا از مرگ و شهادت باكى ندارد.
امام حسين عليه السلام متوجه گفتارشان شده ، فرمود:
اى بزرگ زادگان قدرى آرام بگيريد! صبر و شكيبايى پيشه كنيد! چون مرگ پلى است كه شما را از گرفتاريها و سختيها عبور داده و به بهشت هاى پهناور و نعمتهاى جاودانى مى رساند.
و اما براى دشمنانتان پلى است كه از قصر به زندان مى رساند. و كداميك از شما نخواهد از يك زندان به قصر مجلل منتقل گردد.
پدرم از پيامبر صلى الله عليه و آله برايم نقل كرد، كه مى فرمود:
دنيا براى مؤ منان همانند زندان و براى كافران همانند بهشت است .
و مرگ پلى است كه مؤ منان را به بهشتشان ، و كافران را به جهنمشان مى رساند. آرى ، نه دروغ شنيده ايم و نه دروغ مى گويم . بحارالانوار جلد 6 صفحه 154 و جلد 44 صفحه 297.

اهمیت دادن به نماز { به کار بگو نماز دارم ، به نماز نگو کار دارم }

یادآوری نماز در روز عاشورا

روز عاشورا هنگام نماز ظهر ابو ثمامه صيداوى به امام حسين عليه السلام عرض كرد:
- يا ابا عبدالله ! جانم فداى تو باد! لشكر به تو نزديك شده ، به خدا شما كشته نخواهى شد تا من در حضورتان كشته شوم . دوست دارم نماز ظهر را با شما بخوانم و آن گاه با آفريدگار خويش ملاقات نمايم .
حضرت سر به سوى آسمان بلند كرد و فرمود:
- به ياد نماز افتادى . خداوند تو را از نمازگزاران قرار دهد. آرى ! اكنون اول وقت نماز است . از اين مردم بخواهيد دست از جنگ بردارند تا ما نماز بگذاريم .
حصين نمير ( لعنة الله ) چون سخن امام را شنيد، گفت :
- نماز شما قبول درگاه الهى نيست ! حبيب بن مظاهر در پاسخ خطاب به او اظهار داشت : اى خبيث ! تو گمان مى كنى نماز فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله قبول نمى شود و نماز تو قبول مى شود؟!...
سپس زهير بن قين و سعيد بن عبدالله در جلو حضرت ايستادند و امام عليه السلام با نصف ياران خود نماز خواندند. سعيد بن عبدالله از هر جا كه تير به سوى امام حسين عليه السلام مى آمد خود را نشانه تير قرار مى داد و به اندازه اى تير بارانش كردند كه روى زمين افتاد و گفت :
- خدايا! اين گروه را همانند قوم عاد و ثمود لعنت فرما! خدايا! سلام مرا به محضر پيامبرت برسان و آن حضرت را از درد اين همه زخمها كه بر من وارد شده آگاه نما. زيرا كه هدفم از اين كار تنها يارى فرزندان پپامبر تو مى باشد.
سعيد پس از اين جريان به شهادت رسيد. رحمت و رضوان الهى بر او باد. بحارالانوار جلد 45 صفحه 21.

درس وفاداری و جان نثاری و تا آخر ایستادن در راه هدف الهی

مسلم بن عوسجه رحمة الله ( یکی از یاران امام حسین (ع) برخاست و گفت : آیا ما از تو جدا شویم ؟ و با کدام عذر در ادای حق تو به سوی خدا تعالی پوزش طلبیم ؟ نه ، سوگند به خدا ! ( دست از یاری تو بر نمی دارم ) تا با نیزه ام سینه دشمنان را هدف قرار دهم ، و تا قبضه شمشیر در دست من است دشمنان را خواهم زد ، و اگر سلاحی نداشته باشم با سنگ جنگ خواهم کرد.

سوگند به خدا ! از تو جدا نخواهیم شد تا خدای تعالی بداند که ما در نبود رسول خدا (ص) تو را حفظ کردیم ( و حرمت پیامبرش را درباره تو رعایت نمودیم )

آگاه باش ! سوگند به خدا ! اگر یقینا بدانم که کشته خواهم شد سپس زنده میشوم سپس زنده زنده مرا بسوزانند ، و خاکستر مرا به باد می دهند ، و این کار را هفتاد بار تکرار میکنند ، از تو جدا نخواهم نشد تا در پیشگاه تو بمیرم . چگونه یاری نکنم ؟ و حال آن که فقط یک بار کشته شدن است.پس از آن ، کرامت و سعادتی است که هرگز پایان ندارد.

پس از او زهیربن قین به پاخاست و عرض کرد :

دوست دارم کشته شوم ، بعد پاره پاره شوم بعد زنده شوم دوباره به همین کیفیت کشته شوم ، و این کار هزار مرتبه تکرار شود و خداوند به سبب این گونه کشته شدن من ، بلا را از جان تو و از جان این جوانان از اهل بیت تو بردارد.
موفق و پیروز باشید!:Gol: